پيشگفتار سخن از شخصيت بى مانند امير مؤ منان على عليه السلام است ؛ شخصيتى كه بشر با آنهمه توصيفى كه تاكنون از او داشته است ، هنوز در حسرت دست يافت به حقيقت اوست .چهره مقدسى را كه زادگاهش خانه خدا و محل نشو و نمايش دامان نبى اكرم و وجود مقدسشآيينه تمام نماى پيامبران الاهى و نسخه دوم آخرين سفير خدا و به فرموده قرآن ، نفس وروح و جان محمد مصطفى بوده ، چگونه مى توان توصيفش كرد. چه سخنى زيبنده مقام اوست در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله حقيقت او را مكتومداشت و در پايان يك ماءموريت كه به استقبال وى شتافت ، چنين فرمود: اگر نمى ترسيدمكه گروهى از امت من سخنى را كه مسيحيان درباره عيساى مسيح گفته اند درباره توبگويند، امروز در شاءن و منزلتت سخنى مى گفتم كه از كنار هر گروهى كه عبور كنى ،خاك زير پاى تو را براى تبرك برگيرند. او محبوب ترين خلق خدا و مظهر كلمة الله الحسنى بود. او همانند پروردگارش با مؤ مناندر كمال راءفت و رحمتت و با دشمنان خدا مظهر خشم و خشونت بود. او فرزند جبهه و جنگ وجهاد بود و از دوران كودكى فدايى و پشتيبانرسول الله صلى الله عليه و آله بود. او پس از پيامبر صلى الله عليه و آله بيشترين رنج را ديد و خوندل فراوان خورد. او براى حفظ اسلام و وحدت مسلمانان از حق مسلم خود چشم پوشيد تاپيكره اسلام آسيب نبيند و بر تمام مصيبت هاى بى شمارش صبر پيشه كرد، همانند كسىكه در چشمش خار فرو رفته و در گلويش استخوان گير كرده است . (1) به يقين همين صبر و زيباى على عليه السلام بود كه ايمان و اخلاصش را تفسير نموده ووى را در تاريخ جاويد كرده است . و در يك كلام على حقيقت جاويدى است كه به فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله هيچ كسجز خدا و رسولش او را نشناخت . از اين روى با اعتراف و اقرار به عجز و ناتوانى خود در معرفى اين چهره محبوب خدا ورسول ، به جاى تحقيق درباره شناخت حقيقت اين مرد نامتناهى ، به سراغ گوشه اى اززندگى سياسى على عليه السلام رفته و آنها را شناسايى و سرمشق زندگى خود قراردهيم . نوشتار حاضر نتيجه تلاش چند ساله اى است كه بيشتر بخش هاى آن در مناسبتگوناگون در مجلات مختلف به چاپ رسيده است كه پس از باز بينى و پيرايشكاستيهاى آن در پنج فصل تنظيم ، و به شيفتگان مكتب علوى تقديم مى گردد. به اميد اينكه به الهام گرفتن از روح بلند على عليه السلام بيشتر به رفتار علوىبپردازيم . محمد جواد مروجى طبسى 18 شهريور 1382 / 13 رجب 1424 فصل يكم : در مكه مكرمه در روزگارى كه شبه جزيره عرب را ظلمت جهل فرا گرفته و بر اثر عادات و رسمهاىجاهلى ، اخلاقى انسانى جاى خود را به خوى حيوانى داده بود؛ مكه در انتظار حادثه اىعظيم و رويدادى بزرگ بود. حادثه اى كه مى رفت انفجارى عظيم را در جهان هستى بهوجود آورد؛ انفجار نور و غلبه آن بر تاريكىجهل . آرى ، اين انفجار در وقتى روى داد كه جبرئيل بر فراز كوه نور فرود آمد، با آوردن پياماقراء باسم ربك الذى خلق وحى الاهى را بر قلب نازنين خاتم الانبيا فرود آورد. در آن روز شهر مكه فضاى ديگرى گرفته بود. با آمدن رسالت محمد مصطفى صلىالله عليه و آله بشر در آستانه تحولى عظيم قرار گرفت . اسلام آمد تا به كالبدبى جان و روح بشر حيات تازه بخشد و او را از تاريكيها و گمراهيها برهاند. اينك پيامبر اسلام با بار رسالت ، از غار حرا پايين آمده تا به كمك نخستين يار خود، اينبار عظيم را به سر حد منزل برساند. اين يار ديرين و اين چهره محبوب كسى جز پسر ابوطالب نبود كه پيامبر صلى اللهعليه و آله و او را از پيش براى چنين روزگار سختى آماده كرده . على كه در آن روز دهسال بيش نداشت ، با پذيرفتن دعوت ويژهرسول خدا صلى الله عليه و آله وارد صحنه سياست شد. سيزدهسال تمام در مكه دوشادوش پيامبر تلاشهاى فراوانى را انجام داد. در اينفصل به چند مورد از اين تلاشهاى خالصانه اشاره مى كنيم . الف . پيشتازى در اسلام يكى از امتيازات بزرگ مسلمانان صدر اسلام ، سابقه افراد در پيشى گرفتن بر اسلامبود. بدين جهت برخى در جلوى نام عده اى از مسلمانان كه در مكه اسلام آوردند. شمارهگذارى كرده اند؛ براى مثال گفته شده كه نخستين مسلمان ، على عليه السلام و سپسخديجه و جعفر و پس از او زيد و... بودند (2) و يا اينكه طبرى درباره اسلام عمر بنخطاب گفته است كه وى پس از 45 مرد و 21 زن اسلام آورده است . (3) چون مسئله پيشتازى على عليه السلام در اسلام يكى از بزرگ ترين امتيازات او به شمارمى آيد، بدين جهت اين مسئله مورد نقص و ايراد برخى از دشمنان قرار گرفته است كه درزير به بررسى اين مسئله خواهيم پرداخت . هنوز ده سال از عمر شريف و پر بركت امير مؤ منان نگذشته بود كه نبوت حضرت محمدمصطفى صلى الله عليه و آله آغاز شد. على عليه السلام از همان ابتداى امر، با تسليمدر برابر اراده و فرمان خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله ، به عنوان ياورى با كفايتو بازويى محكم و سربازى فداكار و جان به كف و نماينده اى امين و صادق در كنار آنحضرت قرار گرفت . به عقيده تمام مورخان شيعه و سنى ، على بن ابى طالب عليه السلام نخستين كسى بودكه به پيامبر صلى الله عليه و آله ايمان آورد. شيخ مفيد مى نويسد: او اولين كسى بودكه به خدا و رسولش ايمان آورد و اولين جنس ذكورى بود كه پيامبر صلى الله عليه وآله او را به اسلام دعوت كرد و وى نيز اجابت نمود. (4) به دنبال اين اقدام صادقانه از سوى امير مؤ منان ، پيامبر صلى الله عليه و آله درگفتارى صريح و آشكار، نشان پيشتازى در اسلام را به وى داد و چنين فرمود: يا علىاءنت اءول المسلمين اسلاما و اءول المؤ منين ايمانا ؛اى على تو اولين مسلمان و اولين مؤمنان هستى . (5) و در جاى ديگر نيز فرموده است : علىاءول من آمن و صدقنى ؛ على نخستين كسى بود كه به من ايمان آورد و مرا تصديق كرد.(6) صحابه و تابعين پيامبر صلى الله عليه و آله نيز در پاسخ پرسشهاى فراوان مردمضمن بيان واقعيت ، على بن ابى طالب را نخستين مسلمان معرفى مى كردند. از جملهيارانى كه بى پرده سخن گفته اند: سلمان فارسى ، ابوذر غفارى ، مقداد، عمار، زيد بنصوحان ، حذيقه بن اليمان ، ابو الهيثم بن تيهان ، خزيمة بن ثابت ، ابو ايوبانصارى ، ابو سعيد خدرى ، ابو رافع ، سعد بن ابى وقاص ، ابو موسى اشعرى ، انسبن مالك ، ابو الطفيل ، جبير بن مطعم ، عمرو بن حمق خزاعى ، حبه عرنى ، جابر حضرمى ،حارث اعور، عبايه اءسدى ، مالك بن الحويرث ، قثم بن العباس ، سعد بن قيس ، مالكاءشتر، هاشم بن عتبه ، محمد بن كعب و... بود. (7) تلاشهاى ناموفق دشمنان همين امر سبب شد كه برخى از روى كينه و دشمنى با على و عده اى از روى عدم درك وآگاهى از اينكه ديده اند چنين افتخارى نصيب وى گشته ، سخت به وحشت افتاده اند. بدينجهت دست به تلاشهاى ناموفقى زده اند تا بهخيال خود اين گوى را از دست على بربايند. اينك به برخى از اين تلاشها اشاره مىكنيم : 1. سبقت ابوبكر بر اسلام برخى به پيروى از روايت ابوهريره و شعر حسان بن ثابت بر اين باورند كهابوبكر اولين مسلمان بوده ، نه على ! پاسخ مى دهيم : سعد بن ابى وقاص با اينكه رابطه خوبى با امير مؤ منان نداشته ، امادر برابر سؤ الى كه از وى شده بود كه آيا پيش از همه شما، ابوبكر اسلام آورد، گفت: خير. پيش از ابوبكر پنجاه نفر اسلام آوردند. (8) افزون بر اين ، ابن شهراشوب ضمن رد چنين رواياتى مى نويسد: فاما شعر حسانباءن اءبابكر اول من اءسلم فهو شاعر و عناده لعلى ظاهر، و اءما رواية ابى هريره فهومن الخاذلين و قد ضربه عمر بالدرة لكثرة روايته وقال انه كذوب ؛ اما سروده حسان كه در آن مى گويد: ابوبكر نخستين مسلمان بوده است، صحيح نيست ، چرا كه حسان فردى شاعر است و عناد و مخالفت او با على بن ابى طالبآشكار است ، و اما رويت ابو هريره ، باز هم از درجه اعتبار ساقط است ؛ چرا كه او ازكسانى بوده كه مردم را از پيروى على نهى مى كرده و وى كسى بود كه عمر او را بهخاطر رواياتش با تازيانه زده است و درباره اش گفت : بسيار دروغ مى گويد. (9) ديگر آنكه چه اظهار نظر بيهوده اى است در حالى كه خود ابوبكر، بر پيش گرفتن علىبر او در اسلام اسفناك بوده و پيوسته مى گفت :اى كاش من اولين كسى بودم كه بهپيامبر ايمان مى آوردم ! ابو ذرعه دمشقى و ابو اسحاق ثعلبى نقل مى كنند كه : ابوبكر مى گفت : يا اءسفىعلى ساعة تقدمنى فيها على بن ابى طالب ، فلو سبقته لكان لى سابقة الاسلام چهبسيار جاى تاءسف است بر آن ساعتى كه على بن ابى طالب در اسلام بر من پيشىگرفت كه اگر من در آن لحظه بر او پيشى گرفته بودم ، گوى سبقت در اسلام را منبرده بودم . (10) برخى ديگر همانند محب الدين طبرى در ذخاير العقبى ضمن بيان اين نكته كه امير مؤ مناننخستين مسلمان بوده است ، در عين حال نتوانسته از كنار گفته هايى كه در آن از تقدم اسلامابوبكر سخن به ميان آمده است به سادگى بگذرد. از اين روى ضمن تاءييد آن گفته هابه توجيه پرداخته است . وى آنها را حمل بر اين كرده كه ابوبكر نخستين كسى بود كهاسلام خود را اظهار كرد و على اولين كسى بود كه اسلام را پذيرفت ! سپستفصيل در اين بحث را به كتاب ديگرش به نام الرياض النضرة ارجاع مى دهد.(11) حال از محب الدين بايد پرسيد كه ايشان با رواياتى كه خود او آورده كه همگى تصريحدارد بر اينكه آن حضرت نخستين كسى بود كه نماز خوانده است چه مى كند و چه جوابىمى دهد. و نيز به سه روايتى كه خود او از عمر و احمدنقل كرده كه امير مؤ منان فرمود: عبدت الله منقبل اءن يعبده اءحد من هذه الامة خمس سنين ؛ (12) من پنجسال پيش از ديگران به عبادت خدا پرداختم ، يا اينكه فرمود: صليتقبل اءن يصلى الناس سبع سنين ؛ (13) من هفتسال پيش از ديگران نماز گذاردم ، چه پاسخى آماده كرده است . آيا كسى كه پنج يا هفتسال پيش از ديگران به نماز پرداخته ، اسلام خود را هنوز اظهار نكرده ، اما ابوبكر كهپس از هفت سال مسلمان شده ، نخستين نفرى بوده كه اسلام خود را آشكار كرده است ؟! آيااين توجيه از چنين فردى قابل پذيرش است . اگر گفته شود كه ممكن است امير مؤ منان در اين چندسال نماز خود را در پنهانى مى خوانده است ، پاسخ مى دهيم : بر فرض كه در سهسال اول از آغاز بعثت كه در آن روزگار دعوت علنى نبوده امام چنين مى كرده ، اما در چهارسال بعد دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله به اسلام علنى و آشكار بوده است . آيا درآن روزها باز هم امام در پنهان نماز مى خوانده است ؟ 0افزون بر اين ، تاريخ شهادت مى دهد كه در آن روزهايى كه هيچ مسلمانى در جزيرةالعرب جز پيامبر و على و خديجه وجود نداشته اينان در مسجد الحرام نماز جماعت داشتهاند. يحيى بن عفيف از پدرش نقل مى كند كه وى مى گفت : پيش از آنكه دعوت پيامبر علنىگردد، روزى در مكه در كنار عباس فرزند عبدالمطلب نشسته بودم . در اين بين جوانىوارد مسجد الحرام شد. ابتدا نگاهى به آسمان كرد؛ آفتاب حلقه زده بود، آنگاه رو بهكعبه نموده براى نماز از جاى برخاست . سپس كودكى از راه رسيد و در طرف راست آنجوان قرار گرفت و پس از او بانويى از راه رسيد و در پشت سر آن جوان ايستاد. پس آن جوان خم شد (به ركوع رفت ) و آن دو به نيز خم شدند؛ جوان سر برداشت ، آن دونيز سر برداشتند؛ جوان سر به سجده گذارد، آن دو نيز سر به سجده گذاردند. به عباس گفتم : اى عباس ، من امر بسيار بزرگى را مى بينم ! عباس گفت : آرى امر عجيبى است . سپس افزود: آيا مى دانى اين جوان كيست ؟ اين محمد بنعبدالله بن عبدالمطلب ، فرزند برادر من است . آيا مى دانى آن پسر كيست ؟ آن كودك ،على بن ابى طالب فرزند برادر من است . آيا مى دانى آن زن كيست ؟ اين خديجه دخترخويلد است . برادر زاده ام محمد صلى الله عليه و آله به من خبر داد كه خدايش ، خداىآسمانها و زمين ، او را به اين دينى كه اكنون بر آن است ، دستور داده . به خدا قسم برروى اين زمين كسى جز اين سه نفر بر اين دين نيستند! (14) 2. سبقت خديجه بر اسلام سومين تلاشى كه برخى از ناآگاهان كرده اند اين است كه مى گويند: نخستين كسى كهاز زنان اسلام آورد، خديجه همسر پيامبر بود و نخستين كسى كه از مردان به پيامبر صلىالله عليه و آله ايمان آورد، على بود. ما منكر فضايل حضرت خديجه كبرا نيستيم ؛ چرا كه اين بانوى فداكار بزرگترين خدمترا به عالم اسلام و همچنين به شخص پيامبر تقديم كرد. اما اين بدان معنا نيست كه تمامسخنان پيامبر را ناديده گرفته و يا آنها را در اين باره توجيه كنيم . عايشه دختر ابوبكر از پيامبر نقل كرده كه فرمود: يا عائشه دعى لى اءخى فانهاءول الناس اسلاما ؛ (15) اى عايشه ، برادرم را بخوان كه اوست نخستين فرد ازمردم كه مسلمان شد. عمر بن الخطاب نيز از پيامبر صلى الله عليه و آلهنقل كرده كه فرمود: يا على اءنت اول المسلمين اسلاما. (16) ابن عباس از پيامبرنقل كرده كه فرمود: على اءول من آمن بى و صدقنى ؛ (17) على نخستين كسى است كهبه من ايمان آورد و مرا تصديق كرد. در صورتى كه خديجه اولين مسلمان بود، پس چرا پيامبر صلى الله عليه و آله ، على رااولين مسلمان ، اعم از زن و مرد معرفى مى كند؟! 3. اسلام پيش از بلوغ على عليه السلام تلاش ناموفق ديگرى كه در اين زمينه شده تا بهخيال خود ارزش اسلام على را پايين بياورند اين است كه مى گويند: درست است كه مىگويند او نخستين مسلمان بوده ، اما وى هنگام مسلمان شدن هنوز به حد بلوغ 0نرسيدهبقود. ابن البيع در كتاب معرفة الصول الحديث مى نويسد: لا اءعلم خلافا بيناءصحاب التواريخ اءن على بن ابى طالب اول الناس اسلاما و انما اختلفوا فى بلوغه؛ (18) من هرگز علم به خلاف در بين تاريخ نگاران ندارم ؛ چرا كه همه آنها براين نظرند كه على بن ابى طالب نخستين فردى است كه اسلام آورد، اما در اين با هماختلاف دارند كه آيا وى در آن موقع به بلوغ رسيده بود يا نه ؟ اين اختلاف روشنگر اين است كه گويا براى اسلام وى پيش از بلوغ چندان ارزشىقائل نيستند؛ در حالى كه اگر كم ترين توجهى داشته باشند خواهند دانست كه اين سخنطعن به رسول الله است . چرا كه اين پيامبر بزرگوار اسلام بود كه على را به اسلامدعوت كرد و على نيز پذيرفت . ديگر آنكه : اين تلاشگران ناموفق ، چيزى بيان كرده اند كه اگر اندك توجهى داشتندآن را بيان نمى كردند، چون ايمان على در حال كودكى و پيش از بلوغ ، يكى ازفضائل بسيار بزرگ او به شمار مى آيد. و در اينجا برخى همانند شافعى براى فرار ازمشكل گفته است : به اين دليل ما حكم به اسلام على كرديم كه چون پايين ترين حد بلوغ، نه سال است . و برخى نيز با بالا بردن سن امام على عليه السلام اسلام وى را درپانزده سالگى دانسته اند؛ (19) در حالى كه همه مى دانيم اسلام وى پيش از بلوغبوده و اثر اين تلاشها جز رسوايى براى دشمنان على عليه السلام چيز ديگرى بهدنبال ندارد. ب . بت شكنى على عليه السلام تاريخ عالم هستى دو چهره مقدس را به خاطر سپرده است كه به رغم سختيها و مشكلاتموجود، رمز عبوديت كفار را در هم شكسته و بت شكن نام گرفته اند. نخستين آنها حضرتابراهيم خليل الرحمان بود كه كه در جوانى با اين كار خويش دشمنان خدا را به خشمآورد. آنها نيز براى انتقام گرفتن از اين جوان ، تمام امكانات خود را فراهم ساختند و بابر افروختن آتشى بسيار عظيم او را در آتش انداختند تا بهخيال خود انتقام سختى از ابراهيم بت شكن و خدا پرستان گرفته باشند. اما به ارادهپروردگار، آتش بر او گلستان شد و ابراهيم از اين آزمايش بزرگ سرافراز بيرونآمد. دومين و آخرين چهره اى كه در كودكى و نوجوانى دست به بت شكنى زد، امير مؤ منان ،على بن ابى طالب بود. در اين راستا اگر چه تاريخ بسيارى از افتخارات او را از روىعمد به دست فراموشى سپرد، اما هرگز نتوانست بر اين ماجرا پرده پوشاند و اين خاطرهشگفت انگيز را از خاطره ها محو گرداند. تاريخ نگاران ، اين ماجراى بسيار مهم را در چندنوبت براى على بن ابى طالب عليه السلام ثبت كرده اند. 1. در دوران كودكى قطب راوندى مى نويسد: روزى ابوطالب به همسر خود، فاطمه بنت اسد گفت : على را -كه در آن روزگار كودك بود - ديدم كه بتها را مى شكند؛ پس ترسيدم كه كفار قريشبه اين مسئله پى ببرند. فاطمه در پاسخ گفت : كار بسيار عجيب و شگفت انگيزى انجام داده ، اما عجيب تر از اين رابراى تو بگويم و آن روزى بود كه از كنار همان بتهايى كه آويزان كرده بودند مىگذشتم و على در شكمم بود. پس به وسيله دو پاى خود از درون بر شكمم فشار آورد كهبه آن بتها نزديك نشوم و از راه ديگرى عبور كنم ؛ اگر چه من هرگز آن بتها را پرستشنمى كردم ؛ بلكه مى خواستم به طواف خانه خدا بپردازم . (20) 2. دوران نوجوانى نوبت دوم در دوران نوجوانى و در مكه مكرمه بود؛ يعنى در روزگار سختى كه پيامبرصلى الله عليه و آله و مسلمانان تحت تعقيب و آزار و اذيت مشركان مكه قرار گرفتهبودند. امير مؤ منان از سر شانه پيامبر صلى الله عليه و آله بالا رفته و بتها را ازبالاى كعبه به زير كشيد و همه آنها را در هم شكست . ابن شاذان از على عليه السلام نقل كرده كه فرمود: روزگارى كه پيامبر صلى اللهعليه و آله در منزل خديجه بود، مرا خواست و فرمود: على جان همراه من بيا. پس او مى رفتو من به دنبالش مى رفتم و كوچه هاى مكه را يكى پس از ديگرى پشت سر گذارديم تاكنار كعبه رسيديم و اين هنگامى بود كه خداوند چشم همه مردم را به خواب برده بود. پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: على جان ! عرض كردم : لبيك اىرسول خدا. فرمود: على جان از سر شانه ام بالا برو. سپس خم شد و من بر شانه آن حضرت و بهدستورش بتها را سرنگون ساختم ؛ به گونه اى كه سر بتها به سمت پايين قرارگرفت و هر دو از كعبه خارج شديم و به منزل خديجه باز گشتيم . پيامبر صلى الله عليه و آله به من رو كرد و فرمود: اولين كسى كه بتها را شكست ، جدتو، ابراهيم خليل الرحمان بود، و سپس تو آخرين فردى هستى كه بتها را شكستى . صبحگاه ، مردم مكه كه با بتهاى سرنگون شده رو به رو شدند، به يكديگر گفتندكسى جز محمد و عمو زاده اش جرئت انجام چنين كارى را به خدايان ما ندارد. (21) احمد بن حنبل با آوردن همين ماجرا چنين اضافه مى كند: امير مؤ منان فرمود: پس از بالارفتن از شانه پيامبر صلى الله عليه و آله خود را در چنان جايگاه بلند و مرتفعى يافتمكه اگر مى خواستم را به آسمان برسانم بر چنين كارى توانايى داشتم . پس بر بامكعبه رفتم و آن بت طلايى و مسينى را كه در بالاى كعبه آويزان شده بود، پس از تكاندادن به سمت راست و چپ و جلو و پشت ، از جاى خود بيرون آوردم . پيامبر صلى الله عليهو آله فرمود: آن را به زير افكن . من نيز به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله آن بترا از فراز بام كعبه به زير افكندم و همانند ظرفهاى بلورين شكستم . پس از انجام اين ماءموريت ، براى دور شدن از اطراف كعبه شتابان حركت كرديم تا مباداكسى ما را مشاهده كند. (22) 3. دوران جوانى پس از چند سال هجرت اجبارى از مكه ، بار ديگر پيامبر خدا و ياران ، با فتح مكه بهسوى خانه خدا باز گشتند و در اين بار، پيامبر صلى الله عليه و آله از موضع قدرتدر كنار كعبه سخن گفت : سپس به على عليه السلام دستور داد تا بتهاى كعبه را در همبشكند. سعيد بن مسيب از ابو هريره نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز فتحمكه به على فرمود: آيا اين بت را در بالاى كعبه نمى بينى ؟ گويد: عرض كردم : آرىاى رسول خدا. فرمود: من تو را بلند مى كنم تا آن را از جاى خود بيرون آوردى و بهزير افكنى . على گفت : اجازه دهيد تا من شما را براى چنين كارى بر شانه خود قرار دهم . پيامبرفرمود: به خدا سوگند، اگر ربيعه و مضر تلاش كنند كه عضوى از اعضاى مرابردارند، بر چنين كارى توانايى نخواهند داشت . سپس فرمود: لحظه اى درنگ كن . آنگاهدست برد و دو پاى على را گرفت و از جاى بلندش كرد تا اينكه سفيدى زير بغلشنمايان شد. و فرمود: على جان چه مى بينى ؟ گفت : اكنون مى بينم كه خداوند مرا به وسيله تو شرافت داده است ، به گونه اى كهاگر بخواهم دستم را به آسمان برسانم خواهم توانست . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بت را از جاى خود بردار. امير مؤ منان به دستورپيامبر صلى الله عليه و آله عمل كرده و آن بت را از جاى خود كند و به زمين پرتاب كرد.در اين بين پيامبر صلى الله عليه و آله پاى على را رها كرد. على عليه السلام به زمينخورد و لبخندى زد. پيامبر صلى الله عليه و آله از علت خنده اش پرسيد. گفت از بالاىكعبه به زير افتادم در حالى كه هيچ گونه آسيبى به من نرسيد. پيامبر صلى اللهعليه و آله فرمود: چگونه آسيبى به تو برسد در حالى كه پيامبر صلى الله عليه وآله تو را بالا برد و جبرئيل پايينت آورد. (23) در اين چند جريان نكات مهمى به چشم مى خورد كه عبارت اند از: - مبارزه امير مؤ منان با خدايان قريش و و كفار مكه ، به دوران كودكى بلكه به دوران ازتولد باز مى گردد و به همين جهت است كه وى نه تنها به بت شكن معروف گشت ، بلكهتمام مسلمانان اعتراف دارند كه امير مؤ منان لحظه اى براى بتها سجده نكرد. - اين نكته نيز روشن شد كه به رغم مسلمان شدن بسيارى از خويشان و غير آنها، باز همپيامبر صلى الله عليه و آله براى انجام چنين كارى به هيچ يك از آنان اطمينان نداشت واگر هم به فرض اطمينان داشت ، مى دانست كه جرئت انجام چنين كارى را ندارند، بدينجهت توانايى انجام اين ماءموريت را فقط در شخص على عليه السلام مى ديد و از وىخواست تا شبانه به خانه خديجه رود و از آنجا با هم براى شكستن بتها به كعبه روند. - با اين دشمن حدس زده بود كه بت شكنى فقط به دست على عليه السلام انجام شده ، امابه حسب ظاهر هيچ شاهد قطعى براى اين مسئله نداشت تا فشار خود را بر آن حضرت وامير مؤ منان بيش تر كند. اما وقتى به چنين كارى پى برد كه ديگر كار از كار گذشته وفتح مكه صورت گرفته بود؛ چرا كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز فتح مكه دربرابر چشمان همه كفار قريش ، بار ديگر على را بالاى كعبه فرستاد و از او خواست تامعبودان قريش را در هم شكند و از بالاى كعبه به زير افكند. اينجا بود كه دشمن بهخوبى دريافت كه اين همان كسى بود كه شبانه به كعبه مى آمده و خدايانشان را در هممى شكسته است . - چهارمين نكته اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله در تمام موارد از جمله فتح مكه سعىبر اين داشت تا جايگاه على را در بين امت و خصوصا پس از خود براى مردم بيش از پيش روشن كند. چنانچه از گفت و گوى آن حضرت با امير مؤ منان اين تلاش پى در پى بهخوبى آشكار است . - آخرين نكته اينكه على همانند جد خود، حضرت ابراهيم ، در برابر آزمون سخت بت شكنىپيروزمند و سرافراز كه با مطالعه تاريخ زندگى امير مؤ منان ، به ويژه پس ازرحلت رسول خدا و عملكرد غلط مسلمانان در برابر بهاهل بيت و به ويژه على عليه السلام كاملا بدين مسئله مى توان پى برد. ج . اعلام جانشينى در اولين نشست پس از گذشت سه سال از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله با آمدن آيه و اءنذرعشيرتك الاءقربين ، دستور جديدى از طرف خداوند بر پيامبر ابلاغ شد، از اين روحضرت با فراخوانى فرزندان عبدالمطلب كه در آن روز فزون تر ازچهل مرد بودند، به على عليه السلام دستور داد تا از ران گوسفند غذايى براى آنانآماده سازد. پس از غذا، پيش از آنكه حضرت سخنى فرموده باشد، ابولهب لب به سخنگشود و گفت : مى بينيد چگونه اين مرد شما را سحر و جادو كرده است . پيامبر صلى الله عليه و آله در آن روز چيزى نفرمود و جلسه به هم خورد. روز ديگرپيامبر صلى الله عليه و آله آنها را دعوت كرد و ضمن پذيرايى لب به سخن گشود وفرمود: اى فرزندان عبدالمطلب ، من از طرف پروردگار به سوى شما آمده ام و بيم دهندهو بشارت دهنده ام ؛ پس مسلمان شويد و از من پيروى كنيد كه هدايت خواهيد شد. (24) سپسفرمود: كدام يك از شما به من ايمان مى آورد و مرا در اين جهت كمك مى كند كه برادر، ولى، وصى ، و وزير من پس از من و خليفه ام در خاندانم خواهد بود. تمام حضار سكوت كردند تا اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله سه مرتبه سخن خود راتكرار كرد. در هر مرتبه على عليه السلام مى فرمود: يارسول الله ، من به كمك تو خواهم شتافت و در اين امر وزيرت خواهم بود. امير مؤ منان فرمود: پس پيامبر صلى الله عليه و آله دست مرا گرفت و فرمود: اينبرادر، وصى ، جانشين ، وزير و خليفه من در بين شماست ؛ پس سخن او را بشنويد و از اوپيروى كنيد. (25) بنا به نقل ابو رافع ، پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود:نزديك بيا. پس دهان على را باز كرد و مقدارى از آب دهان خود را با بزاق دهان على مخلوطكرد. همچنين مقدارى از آب دهان خود را بين دو كتف و سينه على ماليد. (26) از همان آغاز ابولهب بناى مخالفت و لجاجت را گذاشت و با بر هم زدن جلسات اجتماعفرزندان عبدالمطلب ، مخالفت صريح خود را با نبوت آن حضرت اعلام كرد و از بابتمسخر و استهزا به سخنان زاده ات در برابر بيعتى كه با تو كرد، دادى ؟ او تو رااجابت كرد، اما تو سر و صورت و دهانش را پر از آب دهان خود كردى . پيامبر صلى الله عليه و آله در پاسخ فرمود: بدين وسيله درون او را پر ازعلم و حكمتكردم . (27) آنگاه فرزندان عبدالمطلب در حالى كه به آنحضرت مى خنديدند و او رامسخره مى كردند، ابو طالب را به باد مسخرهگرفته ، گفتند:اى ابو طالب ، به تونيز دستور داده كه سخن فرزندترا گوش كنى و از او فرمان ببرى . سپس جلسه را بههم زده ، متفرقگشتند. د. خوابيدن در جاى پيامبر (28) آخرين جريانى كه در اين سيزده سال امير مؤ منان در مكه داشت ، ماجراى خوابيدن در جاىرسول خدا در شب هجرت بود؛ چرا كه دشمن پس از دهسال اذيت و آزار، سرانجام تصميم به قتل گرفت . آن حضرت از سوى پروردگار ماءمور شد تا شبانه مكه را به قصد مدينه ترك گويد.بدين جهت اين تصميم را پنهانى با على عليه السلام در ميان گذاشت و از وى خواست تاشبانگاه در بسترش به جاى او بخوابد تا بدين وسيله دشمنان از رفتن پيامبر صلىالله عليه و آله آگاه نشوند. پيامبر صلى الله عليه و آله شبانه و دور از چشم كفار قريش مكه را ترك گفت و علىعاشقانه در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله خفت . شيخ مفيد مى نويسد: از جمله مناقب امير مؤ منان اين بود كه هنگامى كه دشمنان بر كشتنپيامبر صلى الله عليه و آله هم پيمان شدند، چون حضرت نمى توانست در برابرديدگان آنها از مكه بيرون برود و از سوى ديگر مى خواست اين خبر فاش نشود تابيرون رفتن از مكه بدون خطر پايان پذيرد، اين تصميم را با امير مؤ منان در ميانگذاشت و از او خواست تا آن را پنهان كند و همچنين از وى خواست تا شب را در بسترش بهجاى او بخوابد، تا دشمن گمان كند كه مانند هميشه خود پيامبر صلى الله عليه و آله دربستر آرميده است . پس على جان شريف خود را به خدا هديه كرد و جانش را به خدا در راهاطاعت و بندگى او فروخت و همو را براى سلامتى پيامبر صلى الله عليه و آله دراختيارش قرار داد تا از مكر دشمنان در امان و زنده بماند. امير مؤ منان در بستر رسول خدا آرميد؛ در حالى كه روانداز آن حضرت را به روى خودكشيده بود. (29) شب هنگام آنان كه تصميم به كشتن پيامبر صلى الله عليه و آلهداشتند، به خانه حضرت ريخته ، او را از هر سو محاصره كردند. آنان در انتظار طلوعفجر بودند تا در روز روشن و در مقابل چشمان بنى هاشم ،رسول خدا را به قتل برسانند تا خونش به هدر رود و كسى هم نتواند آن را مطالبه كند.با چنين فداكارى از سوى امير مؤ منان ، جان پيامبر صلى الله عليه و آله محفوظ ماند وسبب شد تا وى زنده بماند و رسالت خويش را ابلاغ كند و اگر فداكارى على نبود،هرگز اين رسالت انجام نمى شد. با حمله دشمن ، ناگهان امير مؤ منان از جاى برخاست و در مقابلشان موضع گرفت . آنانوقتى كه دريافتند امير مؤ منان به جاى پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيده بود، ازخانه بيرون رفتند و از اينكه تمام تلاشهايشان نقش بر آب شده بود، به شدتعصبانى بودند. در اين منقبت هيچ يك از مسلمانان با امير مؤ منان شريك نبود. اينجا بود كهخداى سبحان در شاءن و منزلت امير مؤ منان و ارزش كارى كه انجام داده بود، اين آيه رانازل كرد: و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله روؤ ف بالعباد .(30) ثعلبى با آوردن همين ماجرا در پايان مى افزايد: هنگامى كه مشركان قريش خانه پيامبرصلى الله عليه و آله را به محاصره در آورده بودند، خداوندجبرئيل و ميكائيل وحى كرد كه من بين شما برادرى برقرار كردم و عمر يكى از شما را ازديگرى درازتر كردم . پس كدام يك از شما دو نفر حاضر است كه زندگى خود را بهديگرى نثار كند. پس هر دو زندگى را بر مرگ ترجيح دادند. اينجا بود كه خداوند به هر دو وحى كرد كهچرا همانند على بن ابى طالب نيستند؟ من بين او و محمد صلى الله عليه و آله برادرىبرقرار كردم ، و هم اكنون او در بستر محمد صلى الله عليه و آله خوابيده و جانش رافداى او كرده است و زندگى او را بر خود مقدم داشته است . پس به سوى زمين برويد وعلى را از شر دشمنان محافظت كنيد. آن دو فرشته به سوى زمين آمدند وجبرئيل در بالاى سر و ميكائيل در طرف پاى على عليه السلام نشست و ساير فرشتگانفرياد مى زدند: بخ بخ من مثلك يا بن ابى طالب و الله يباهى بك ملائكته ؛(31) خوشا به حال تو اى فرزند ابو طالب ، چه كسى همانند توست ، در حالى كهخداوند به تو در برابر فرشتگان فخر و مباهات مى كند؟! تذكر چند نكته لازم و ضرورى به نظر مى رسد: - در اينكه اين فضيلت اختصاص به امير مؤ منان دارد و هيچ يك از مسلمانان جز على عليهالسلام چنين افتخارى نصيب او نشده است ، در بين مورخان جاى هيچ بحث و گفت و گويىنيست ؛ چنانچه مرحوم مفيد و ديگران به اين موضوع اشاره كرده اند. - برخى از مورخان اين ماجرا را با جريان رفتن ابوبكر به غار مقايسه كرده اند، درحالى كه اگر چنين چيزى در تاريخ ثبت شده باشد، هرگز اين همراهى و مصاحبت بارسول خدا در غار، دليل بر فضيلت نخواهد بود؛ چرا كه بسيار فرق است بين فرمايشخداوند كه مى فرمايد: و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله (32) وبين فرمايش ديگرش كه فرموده : لا تحزن ان الله معنا. (33) على بدون هيچ ترس ودلهره اى در جاى پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيده ، آماده فداكارى شد. اما ابوبكردور از چشم دشمن و غار سخت به وحشت افتاد و حزن و اندوه سراسر وجودش را فراگرفته بود. افزون بر اين ، ابوبكر در غار از آزار و اذيت دشمن مصون ماند. اما در تمام شب ، على راسنگباران كردند (34) و مسئله ديگر اين بود كه ابوبكر در غار پنهان شده بود، اماعلى در اختيار دشمن و تير رس آنها بود و با اين بيان مسئله همراهى چه فضيلتى براىاو به حساب مى آيد تا قابل مقايسه با چنين كار ارزشمندى بوده باشد. - سبط ابن الجوزى از ثعلبى از ابن عباس نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله بهعلى فرمود: تو در جاى من بخواب و بدان كه هيچ يك از آنها نزديك تو نخواهند شد وهرگز آسيبى به تو نخواهند رساند. (35) و اين سخن چندان صحيح به نظر؛ نمىرسد چرا كه به گفته مورخان ، على در بستررسول خدا خوابيد اما مى دانست كه جانش در خطر است و كشته خواهد شد. (36) گواه براين مدعا اين است كه تا طلوع فجر از سنگباران دشمن در امان نبوده و به فرموده امير مؤمنان ، هنگامى كه دشمنان به خانه هجوم آوردند، از جاى برخاستم به وسيله شمشيرم ازخود دفاع كردم . (37) - نكته ديگر اينكه احمد بن حنبل در كتاب فضايل ، اين ماجرا را به گونه اىنقل كرده كه گويى امير مؤ منان مسئله خارج شدن پيامبر صلى الله عليه و آله را هرگزكتمان ننموده و نشانه محل نزول پيامبر صلى الله عليه و آله را همان شب به ابوبكرگزارش كرده است . وى از ابن عباس نقل كرده : كه شبانه ابوبكر به خانه پيامبر صلىالله عليه و آله آمد، در حالى كه على عليه السلام در بستر خواب بود؛ او گمان مى بردپيامبر صلى الله عليه و آله در حال استراحت است و فرياد بر آورد و پيامبر خدا را صدازد. على در پاسخ او گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى چاه ميمون رفته است(38)؛ در حالى كه حضرت ماءمور به كتمان بيرون رفتن پيامبر صلى الله عليه و آلهبود. و اين نيز دليل ديگرى است كه دشمنان امير مؤ منان ، تلاش فراوان كردند تا ارزش كاراو را زير سؤ ال ببرند، پس از آنكه نتوانستنداصل خوابيدن در جاى پيامبر صلى الله عليه و آله را انكار كنند. - نكته آخر اينكه شايد به ذهن برخى چنين آيد كه مگر غير از امير مؤ منان كسى چنينآمادگى نداشته است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فقط على را مناسب اين كار ارزشمندمى دانست . پاسخ آن است كه از انتخاب پيامبر صلى الله عليه و آله استفاده مى كنيم كه اگر بهتراز على براى اين ماءموريت خطير پيدا مى شد، حتما پيامبر صلى الله عليه و آله او راانتخاب مى كرد؛ زيرا: اولا: اين ماءموريت كاملا محرمانه بود و امكان داشت اگر ديگرى چنين كارى را بر عهده مىگرفت ، اين راز را افشا كند و در نتيجه نقض غرض شود. ثانيا، مسؤ ليت اين امر خطير را كسى مى بايد بر عهده مى گرفت كه از نظر شجاعت ،جرئت ، قدرت و نداشتن ترس و دلهره ، كاملا آزمايش شده باشد و معلوم نيست در آن زمانفردى داراى اوصاف و خصوصيات على بوده باشد، تا بتواند اين مسئوليت خطير رابپذيرد. ابن شهراشوب در اين خصوص مى نويسد: و الشجاع البايت بين اربعمائة سيف و انمااءباته على فراشه ثقة بنجدته فكانوا محدقين به الى الطلوع الفجر ليقتلوه ظاهرا؛ (39) او آن دلير مردى بود كه در بين چهارصد شمشير در جاى پيامبر صلى اللهعليه و آله خوابيد و اينكه پيامبر به او چنين دستورى داد به خاطر آن يقينى بود كه بهشجاعت و دليرى اش داشت . پس آنها تا صبح اطراف او را گرفته و محاصره اش كردهبودند و در انتظار فجر بودند تا در روز روشن او را بهقتل برسانند. فصل دوم : در مدينه منوره با هجرت پيامبر بزرگوار اسلام به يثرب ،فصل ديگرى از تلاشهاى سياسى امير مؤ منان عليه السلام آغاز شد. امام در اين سى و چند سالى كه در مدينه بودند، در تنگناهاى سختى قرار گرفت ؛ اما نهتنها وى را خسته و ناتوان نكرد، بلكه همچنان استوار و بلاها را يكى پس از ديگرى بهجان مى خريد و پيوسته سربازى فداكار و بازويى براى اسلام و شخص پيامبر بود. شايد در هر روز مدينه براى على عليه السلام يك ماجراى سياسى بود و به خصوصپس از رحلت پيامبر كه بايد گفت هر لحظه براى على در مدينه يكمشكل مى آفريدند. اما وى با صلابت در برابر همه جريان هاى كمر شكن ثابت ماند و باهوش و فراستى كه داشت ، به وظيفه اسلامى خودعمل كرد. وقايع مدينه و جريان هاى سياسى كه از هجرت آن حضرت آغاز گشت و به رفتن بهبصره براى دفع فتنه و فساد طلحه و زبير پايان يافت ، آن قدر زياد است كه حتى ازارائه فهرست اجمالى آن از عهده اين كتاب بيرون است . از اين رو به اختصار به چندحادثه از آن حوادث و رويدادها مى پردازيم . الف : حضور در صحنه هاى نبرد با ورق زدن برگهاى زرين عالم هستى ، صفحات آن را پر از وقايع و صحنه هاىگوناگون فداكاريها و رشادتها و دلاوريهاى جوانمردان غيور و با شرف مى بينيم كهبا دفاع آرمانى خود، كرامتهاى انسانى خود را به ثبت رسانده اند. در اين راستا يكى ازهمان مردان غيرتمندى كه بزرگترين و بيشترين نقش را در تاريخ عالم اسلام ايفا كرد،امروز به عنوان اسوه و الگوى ما در صحنه دفاع از اسلام و قرآن ظاهر گشته و باشجاعت و مردانگى خود كه زبانزد خاص و عام و دوست و دشمن و زن و مرد و كوچك وبزرگ شده ، به نام حيدر كرار معروف گرديده است . آن شخصيتى كه با حضور خود درتمام جنگهاى اسلامى ، در صف اول قرار گرفت و بيشترين صدمات را به دشمن واردساخت ؛ آن دلاورى كه نامش پشت دشمن را سخت مى لرزاند... . آرى ، اين آوازه بلند على عليه السلام بود كه به رغم تلاش دشمن در جهت خاموش كردننام او، نام و كارش زينت بخش صفحات تاريخ است . مردانه جنگيد و از اسلام و قرآندفاع كرد و لحظه اى هراس نداشت و در اين بين صدمات بسيارى بر بدنش وارد آمد كه ازاحد آغاز گرديد و با ضربات ناجوانمردانه ابن ملجم مرادى پايان پذيرفت . شيخ مفيد ضمن بر شمردن هفتاد خصلت براى امير مؤ منان عليه السلام آورده است : فعدما به من اءثر الجراحات عند خروجه من الدنيا فكانت اءلف جراحة من قرنه الى قدمهصلوات عليه ؛ (40) آثار زخمها در بدن على عليه السلام را هنگامى كه از دنيا رفتبر شمردند، پس شمارش آنها به هزار رسيد كه از فرق سر مباركش شروع شده و بهكف پايش ختم مى شد. اينك ضمن آشنايى با تعداد و چگونگى جراحتهاى بدن مبارك مقتدايمان ، مولا على عليهالسلام در مصاف با دشمن در جبهه هاى نبرد، مرهمى شفابخش از صبر و بردبارى بردرد جانبازان عاشقش مى نهيم . جنگ احد 32 ماه از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله نگذشته بود كه كفار قريش به تلافىكشته هاى خود در جنگ بدر، با ساز و برگ نظامى تمام به قصد نابودى اسلام ومسلمانان ، خاصه پيامبر صلى الله عليه و آله ، مكه را به مقصد مدينه ترك گفتند و درروز پنج شنبه ، پنجم شوال (41) در دامنه كوه احد استقرار يافتند. در روز هفتم ، يعنى دو روز بعد، با لشكر مسلمانان درگير شده و جنگ را به راه انداختند.(42) پيامبر صلى الله عليه و آله با گماردن پنجاه تيرانداز به تنگه احد، در ابتداضربه سختى بر پيكر كفار قريش وارد آورد؛ به گونه اى كه دشمن شكست خورده ، پابه فرار و عقب نشينى گذاشت مسلمانان مستقر بر تپه استراتژيك نامبرده ، با ديدنغنايم بر جاى مانده از لشكر شكست خورده ، محل ماءموريت خود را رها كرده و بيشتر آنهابه دنبال جمع آورى غنايم رفتند. خالد بن وليد و همراهان او، قبلا چند مرتبه خواستهبودند از همانجا به مسلمانان ضربه بزنند، اما وجود تيراندازان مستقر در تنگه احدمانع نفوذشان مى شد، اما اين بار فرصت را غنيمت شمرده و از پشت سر مسلمانان به آنهاحمله كرده و ضربه سختى به لشكر اسلام وارد ساختند. در نهايت جز عده اى كم ، بقيهصحنه جنگ را رها كردند و پا به فرار گذاشتند. اينجا بود كه على عليه السلام و چندتن ديگر، از جان پيامبر صلى الله عليه و آله دفاع مى كردند كه مى توان گفت بهترينو عالى ترين نقش را در اين جنگ ايفا كردند. در اين جنگ نابرابر، دست راست على عليهالسلام شكست و پرچم از دستش افتاد. پيامبر صلى الله عليه و آله دستور فرمودند تاپرچم بدست چپ على عليه السلام داده شود؛ زيرا على عليه السلام صاحب لواى اوست دردنيا و آخرت . (43) در برخى تواريخ آمده كه مقداد پرچم را از زمين بلند كرد و به دست على عليه السلامداد (44) و در اين جنگ بنا بر نقلى ، على عليه السلام شانزده زخم سنگين از دشمن بربدنش وارد آمد كه در هر ضربتى به زمين افتاد، اماجبرئيل او را از زمين بلند مى كرد (45) و در اين جنگ بود كه على عليه السلام بر اثرفداكاريهايش مورد عنايت خدا و پيامبرش قرار گرفت تا جايى كه به وى فرمود علىجان آيا صداى فرشته آسمان را نمى شنوى كه در مدح تو مى گويد: لا فتى الا على(46) و لا سيف الا ذوالفقار. (47) با فروكش كردن جنگ ، على عليه السلام همراه ديگر مسلمانان ، با بدنى پر از زخم وجراحت راهى مدينه گشت و با ديدن فاطمه عليها السلام كه بهاستقبال پدر و همسر آمده بود، فرمود: فاطمه جان ، اين شمشير را از دست من بگير كهامروز به داد من رسيد. پيامبر صلى الله عليه و آله نيز در تاءييد على عليه السلام به فاطمه فرمود: دخترمفاطمه اين شمشير را بگير كه امروز همسر تو آنچه كه بر او بود، ادا كرد و خداوند بهوسيله شمشير او، بزرگان قريش را از پاى در آورد و بهقتل رسانيد. (48) مورخين درباره تعداد زخمهاى على عليه السلام در جنگ احد، اختلاف نظر دارند كه درمجموع هفت قول به دست آمده است : 1- شانزده زخم ؛ (49) 2- چهل زخم ؛ (50) 3- شصت زخم ؛ (51) 4. بيش از شصتجراحت ؛ (52) 5. بيش از هفتاد زخم ؛ (53) 6. هشتاد زخم ؛ (54) 7. نود زخم . (55) اما امير مؤ منان در ملاقاتى كه با يكى از رؤ ساى يهود در مدينه داشتند، درباره تعدادجراحات خود در جنگ احد، چنين خاطر نشان مى سازد: هنگام دفاع از وجود نازنين پيامبر صلى الله عليه و آله ، هفتاد و اندى زخم و جراحت بربدنم وارد آمد. آنگاه پيراهن خود را كنار زد و دست مباركش را بر روى آثار زخم ها عبور مىداد و جاى آن ها را به راءس اليهود نشان مى داد.(56) به گفته مورخان ، پس از جنگ در بدنم على عليه السلام جايى سالم نمانده بود و مانندگوشت جويده شده اى روى زيراندازى از پوست ، به استراحت پرداخت . پيامبر كه سختنگران حال عمومى على بود، بلافاصله به همراه عده اى از مسلمانان ، به عيادت اينافسر رشيد الاسلام شتافت تا از نزديك بيشتر ازحال او آگاهى يابد. علامه مجلسى نوشته است : هنگامى كه على عليه السلام از جنگ بدر بازگشت ، هشتاد زخمبر بدنش وارد آمده بود؛ به گونه اى كه فتيله ها از هر موضعى جهت مداواى گذاشته مىشد، از طرف ديگر بيرون مى آمد، پيامبر به عيادت او رفت ، در حالى كه وى همانندگوشت جويده شده روى پوستى آرميده بود. همين كه پيامبر صلى الله عليه و آله چشمشبه على افتاد، گريست و به وى فرمود: مردى كه اين گونه در راه خدا جهاد كند و بدنشآسيب ببيند، حق است بر خدا كه درباره اش آن چه مى خواهد بگويد و انجام دهد. امير مؤ مناندر حالى كه مى گريست ، به پيامبر فرمود: پدر و مادرم فداى تو باد! حمد خداى را كهاو مرا نديد در حالى كه از تو روى گردان بوده و يا فرار كرده باشم . پدر و مادرمبه فدايت ! مى بينى كه چگونه از شهادت و كشته شدن در راه خدا محروم گشتم . پيامبرفرمود: على جان ناراحت مباش كه شهادت در انتظار تو خواهد بود و در آينده به سراغ توخواهد آمد. (57) ابان گويد: كثرت زخمهاى على عليه السلام ، پيامبر را بر آن داشت تا به دو زن جراحمعروف آن زمان ، يعنى ام سليم و ام عطيه دستور دهد تا به مداواى زخمهاى على عليهالسلام بپردازند. (58) عمق زخمهاى على عليه السلام از يك طرف و صبر وتحمل و بردبارى وى از طرف ديگر، سخت ام سليم و ام عطيه را نگران كرده بود؛ بهگونه اى كه هيچ اميدى به زنده ماندن على عليه السلام نداشتند و با حضور پيامبرصلى الله عليه و آله براى عيادت امير مؤ منان عليه السلام لب به شكايت گشوده و ايننگرانى را در محضرش بيان كردند. مرحوم شيخ عباس قمى رحمه الله مى نويسد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بهعيادت على عليه السلام رفت و با ديدن آن همه زخم و جراحت بر بدن آن حضرت ، بهشدت گريست و آن دو زن جراح نيز در چگونگى زخمهاى امير مؤ منان عليه السلام و اينكهدر برابر، سختيها، همواره صبر و تحمل پيشه كرده و در حضور پيامبر صلى الله عليهو آله عرض كردند: با اين همه زخم ، اميد بهبودى براى به على عليه السلام نداريم وبيم آن مى رود كه با اين همه ناراحتى به فراقش مبتلا شويم ؛ زيرا ما هر موضع جراحتاز بدن او را كه فتيله مى گذاريم ، از سوى ديگر بيرون مى آيد؛ با اينحال وى هيچ گونه اظهار ناراحتى و دردمندى نمى كند! (59) پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله علاوه بر اينكه در پايان برخى از جنگهادستور به مداواى زخمها على عليه السلام داده بود، اما به خاطر كارآيى آن حضرت درجنگهاى آينده ، گاهى شخصا براى شفاى زخمهاى او واردعمل مى شد و با دعا در حق على عليه السلام و با آب دهان مباركش و با استفاده از اشكچشمش دست مبارك خود را بر روى زخمهاى امير مؤ منان عليه السلام مى كشيد و به بركتپيامبر شفا مى يافتند. اولين مورد آن در پايان جنگ احد بود كه پيامبر از سوى خداوند ماءموريت يافت تا بهتعقيب كفار قريش در منطقه حمراء الاسد بپردازد و چنين دستور آمده بود كه فقط كسانىكه در جنگ شركت كرده و زخمى شده بودند، به تعقيب دشمن بپردازند. امير مؤ منان عليهالسلام به رغم زخمهاى فراوانى كه در بدن داشت ، ضمن اينكه خود را آماده دفاع مجدد ازاسلام مى كرد، به پيامبر عزيز گفت : پدر و مادرم به فدايت ، سوگند به خدا اگر بردستان مردان حمل شوم هرگز از تو تخلف نخواهم كرد. (60) بدين جهت پيامبر صلى الله عليه و آله على را همراه عده اى از خزرجيان به تعقيب مشركينفرستاد. ابو رافع گويد: پيامبر مقدارى از آب دهان مباركش را بر زخمهاى امير مؤ منانماليد و پس از دعا براى وجود نازنين وى ، او را به تعقيب مشركين فرستاد، كه اين آيهنازل شد: الذين اءستجابوا لله و الرسول من بعد ما اءصابهم القرح ... (61)؛آنها كه دعوت خدا و پيامبر را پس از آن همه جراحاتى كه به ايشان رسيد، اجابت كردند. مورد دوم در جنگ خندق و پس از كشته شدن عمرو بن عبدود بود كه به محضر پيامبر صلىالله عليه و آله رسيد در حالى كه از ناحيه سر به وسيله ضربت عمرو مجروح شده بود.پيامبر صلى الله عليه و آله با پارچه اى سر امير مؤ منان عليه السلام را بست كه آنزخم خوب شد. (62) مورد سوم پس از جنگ خيبر بود كه به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آمد، در حالىكه 25 زخم بر بدن داشت ، پيامبر با ديدن على و آن آسيبهايى كه بر او وارد شده بود،گريست و مقدارى از اشك چشم خود را بر زخمهاى على كشيد و به بركت اشك پيامبرزخمهاى على خوب شد. (63) جنگ خندق در سال پنجم هجرت (64) بود كه بار ديگر كفار قريش با جمع آورى اعراب وقبايل منطقه با تجهيزات كامل به مدينه لشكر كشى كردند و در كنار خندقى كه از پيشبه دستور پيامبر صلى الله عليه و آله حفر شده بود، مستقر شدند. در مدت بيست و چندروزى كه در آن نقطه فرود آمده بودند، جز تير اندازى و سنگ پرانى كار ديگرى بين دولشكر صورت نمى گرفت . با توجه به اينكه هنوز جنگى رخ نداده بود، اما به شدتروحيه مسلمانان پايين آمده بود. در اين زمان با عبور عمرو بن عبدود عامرى از خندق ، جنگصورت جدى ترى به خود گرفت و با فرياد مبارزه طلبى او بر خوف و وحشت مسلمانانافزوده شد. عمرو بارها هماورد طلبيد، اما كسى جز على عليه السلام داوطلب نشد. تا اينكه پيامبرصلى الله عليه و آله ، على عليه السلام را پيش خواند و عمامه خود را بر سر على عليهالسلام بست و شمشير را به دست وى داد و فرمود: روانه ميدان شو و سپس از خدا خواستتا على عليه السلام را يارى كند. با قرار گرفتن دو حريف در مقابل يكديگر، ابتدا على عليه السلام از عمرو خواست تااسلام بياورد، اما او نپذيرفت . دوم اينكه از او خواست تا از همان راهى كه آمده برگردد،ولى باز هم نپذيرفت . درخواست سوم حضرت اين بود كه از اسب پياده شود و با هم جنگكنند كه عمرو موافقت كرد و از اسب پياده شد. (65) جنگ بين على عليه السلام و عمروآغاز گشت . عمرو ضربتى بر سر على عليه السلام وارد ساخت و سپر حضرت را دو نيمكرد و سر مبارك على را شكافت ؛ (66) اما با ضربتى كه على بر عمرو وارد ساخت . اورا از پاى در آورد و بر زمين انداخت . (67) مرحوم قمى از ابن ابى الحديدنقل كرده كه چون امير مؤ منان عليه السلام از عمرو ضربت ، خورد چون شير خشمناك برعمرو شتافت و با شمشير سر پليدش را از تن بينداخت و بانگ تكبير بر آورد. مسلماناناز صداى تكبير على دانستند كه عمرو كشته شده است . (68) با كشته شدن عمرو، شادى و سرور مسلمانان بالا گرفت . دوران رنج و محنت و رعب ووحشت پايان يافت و روحيه از دست رفته سپاه اسلام دوباره بازگشت . اين شادى وقتىبه اوج رسيد كه ديدند امير مؤ منان ، سر بزرگ ترين و شجاع ترين رزمنده لشكر كفررا جدا كرده و همراه خود نزد رسول خدا و حضرت براى شفاى زخم سر على ، آب دهان خودرا بر روى محل جراحت ماليده و سر مبارك على را بست . (69) امير مؤ منان با شكست عمرو بن عبدود، سخت ترين ضربه ها را بر پيكر لشكر كفر واردآورد؛ زيرا از پاى در آوردن فردى چون عمرو كه با هزار رزمنده شجاع برابرى مى كرده(70) و كفار قريش او را براى ترساندن مسلمانان همراه خود به جنگ آورده بودند، كارآسانى نبود. پس از اين شكست ، لشكريان كفر، ديگر نتوانستند سر بلند كنند و از آنپس مسلمانان حالت تهاجمى به خود گرفتند. (71) پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله در جنگ خندق ، دو سخن بسيار مهم وسرنوشت ساز درباره وجود نازنين على بن ابى طالب عليه السلام فرمودند؛ يكىهنگامى بود كه حضرت را روانه جنگ با عمرو بن عبدود عامرى كرده بود كه فرمود: برزالايمان كله الى الشرك كله ؛ (72) تمام ايمان به جنگ كفر مى رود. جمله دوم هنگامى بودصداى تكبير على عليه السلام از ميانه ميدان جنگ بلند شد و مسلمانان فهميدند عمرو بهدست على كشته شده است . رسول خدا صلى الله عليه و آله در ستايش عظمت كارى كه علىعليه السلام انجام داده بود فرمودند: ضربة على يوم الخندقافضل من عبادة الثقلين ؛ (73) ضربت على در روز خندق ، بهتر است از عبادت جن وانس تا روز قيامت . جنگ خيبر سال ششم هجرت بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله عازم خيبر شد تا آخرين لانهفساد يهوديان را فتح كند و مسلمانان را از شر نقشه هاى شومشان برهاند. يهوديان خيبر هيچ گمان نمى بردند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به جنگ آنانبيايد؛ چرا كه حصارهاى بسيار بلند و اسلحه فراوان و عده بسيار داشتند. هر روز دههزار جنگجو بيرون مى آمدند و صف مى كشيدند و مى گفتند: محمد با ما جنگ خواهد كرد؟هرگز! يهوديانى هم كه در مدينه بودند هنگامى كه با پيامبر صلى الله عليه و آلهبراى جنگ خيبر آماده مى شدند مى گفتند: خيبر بسيار استوارتر از آن است كه شما آن رافتح كنيد. اگر دژهاى خيبر و مردان آن را ببينيد، پيش از رسيدن به آن باز خواهيد گشت . خيبر دژهاىمرتفع بر قله هاى كوهها و آب فراوان و دايمى دارد. در خيبر هزار زره پوش هستند؛ اگريارى آنها نبود، قبيله اسد و غطفان نمى توانستند جلوى هجوم اعراب را بگيرند؛ شماهرگز نمى توانيد خيبر را بگيريد. اما ياران پيامبر صلى الله عليه و آله مى گفتند:خداوند به رسول خود وعده فرموده كه خيبر را به غنيمت خواهد گرفت . پيامبر به سود يهود خيبر بيرون رفت تا آنكه شبانگاهى كنار دژهاى ايشان فرود آمد،اتفاقا آن شبى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به منطقه خيبر فرود آمد يهوديانبر نخواستند و خروسى هم آوايى سر نداد تا اينكه آفتاب طلوع كرد. يهوديان حصارهاىخود را بدون توجه گشودند و در حالى كه بيل و ماله و تيشه همراه داشتند، براى كارروزانه بيرون آمدند و چون متوجه شدند كهرسول خدا صلى الله عليه و آله در ميدانى در آنجا فرود آمده اند، فرياد كشيدند: محمد ولشكر! و وحشت زده گريختند و وارد حصارهاى خود شدند. پيامبر صلى الله عليه و آلهشروع به تكبير گفتن فرمود و مى گفت : خيبر خراب شد. پيامبر صلى الله عليه و آلهدر منطقه اى به نام رجيع اردو زد و هر روز سپاه را براى جنگ با خيبريانگسيل مى داشت و برخى از دژهاى يهوديان را با بر جا گذاردن عده اى زخمى فتح مىكرد. لشكريان اسلام چون به حصار ناعم رسيدند، دفاع يهوديان در آنجا سخت تر بود.پيامبر صلى الله عليه و آله براى فتح اين دژ نخست از مهاجرين و انصار به فرماندهىابوبكر و عمر استفاده كرد، اما بدون آنكه كارى از پيش ببرند، به جايگاه خود بازگشتند. (74) چون پيامبر صلى الله عليه و آله چنين ديدند، فرمودند: فردا پرچم را به دست كسىخواهم داد كه خداوند فتح و پيروزى را بر دست او خواهد داد؛ مردى كه خدا و رسولش رادوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى دارند. ياران شب را به صبح رساندند، درحالى كه در اين فكر بودند كه پرچم فتح سر انجام به چه كسى واگذار مى گردد. چون صبح شد، پيامبر صلى الله عليه و آله على بن ابى طالب عليه السلام را خواست .گفتند: يا رسول الله ، او از درد چشم مى نالد. فرمود: او را حاضر كنيد. چون على عليهالسلام حاضر شد، پيامبر صلى الله عليه و آله مقدارى از آب دهان بر دو چشم او ماليد وبرايش دعا كرد. چشمان امير مؤ منان عليه السلام به بركت آب دهان پيامبر و دعاى آنحضرت شفا يافت . (75) آنگاه رسول خدا پرچم را به على عليه السلام دادند و براى او و يارانش دعا فرمودندكه پيروز شوند. نخستين كسى كه از يهوديان همراه با كاروان خود بر مسلمانان حمله كرد، حارث ، برادرمرحب بود. مسلمانان پا به فرار گذاشتند؛ ولى على عليه السلام به تنهايى پايدارىفرمود و ضرباتى به يكديگر زدند و سرانجام حارث به ضربت شمشير امير مؤ منانكشته شد. ياران حارث به سوى حصار گريختند و وارد آن شدند و در را بستند. در اين هنگام مرحببيرون آمد و اين رجز را خواند: در و ديوار خيبر مى داند كه من مرحب هستم ؛ سراپا سلاح وپهلوان كار آزموده ؛ غالبا ضربه مى زنم و گاهى هم ضربه مى خورم . (76) على پيش آمد و رجزى در برابر او سرود و چنين گفت : من همان كسى هستم كه مادرم مرا حيدرخوانده ؛ مرد دلاور و شير بيشه ها. بازوان قوى و گردن نيرومند دارم و در ميدان نبردهمانند شير بيشه صاحب منظرى مهيب هستم . رجزهاى دو قهرمان پايان پذيرفت . صداى ضربات شمشير و نيزه هاى دو قهرمان اسلامو يهود وحشت عجيبى در دل ناظران به وجود آورد. ناگهان شمشير برنده و كوبنده قهرماناسلام بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و كلاه خود و سنگ و سر را تا دندان دو نيم ساخت .اين ضربت آن چنان سهمگين بود كه برخى از دلاوران يهود كه پشت سر مرحب ايستادهبودند، پا به فرار گذارده ، به دژ پناهنده شدند. على عليه السلام يهوديان فرارىرا تا در حصار تعقيب كرد و در اين كشمكش ، يك نفر از جنگجويان يهود با شمشير برسپر على عليه السلام زد و سپر از دست وى افتاد. على فورا متوجه در گرديد و آن را ازجاى خود كند و تا پايان كارزار به جاى سپر به كار برد. پس از آنكه آن را بر روىزمين افكند، هشت تن از نيرومندترين سربازان اسلام از جمله ابو رافع سعى كردند آن رااز اين رو به آن رو كنند! نتوانستند! در نتيجه قلعه اى كه مسلمانان ده روز پشت آنمعطل مانده بودند، در مدت كوتاهى گشوده شد. ابن ابى الدنيا گويد: از امير مؤ منان على عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: در جنگ خيبر25 زخم بر من وارد شد؛ پس نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمدم و چون مرا چنين ديدگريه اش گرفت و مقدراى از اشك دو چشمش گرفته ، بر جراحتها كشيد و در دم آرامگرفتم . (77) جنگ صفين به دنبال آشوب طلبى و لشكر كشى معاويه به بهانه خونخواهى عثمان ، امير مؤ منانعليه السلام در اواخر محرم سال 37 هجرى ، به سوى صفين حركت كرد تا جلوى طغيان وسركشى معاويه را بگيرد و او را به جاى خود بنشاند و دراول ماه صفر همان سال ، جنگ بين دو لشكر آغاز شد. در اين جنگ خانمان سوز، معاويه بابهره گيرى از سادگى و جهل مردم ، با توجيه حركت خود، هزاران نفر را به كشتن داد. دراين جنگ ، تعداد كشته ها بسيار بالا بود كه به گفته نصر بن مزاحم اين جنگ آن قدرشديد بود كه مردم شبيه آن را از نظر تعداد كشته ها نشنيده بودند؛ به گونه اى كهطناب چادرها را به دست و پاى كشته ها مى بستند. (78) در اين جنگ بسيارى از دوستان على عليه السلام كشته و مجروح شدند. عمار ياسر از جملهاين ياران بود كه پس از شهادتش امير مؤ منان عليه السلام شبانه بين كشته ها او را پيداكرد و سرش را بر زانويش گذارد و گريست و فرمود:
اءيا موت كم هذا التفرق عنوة
|
اءلا اءيها الموت الذى ليس تاركى
|
اءرحنى فقد اءفنيت كل خليل
|
كاءنك تمضى نحو هم بدليل (79)
|
سپس فرمود: انا لله و انا اليه راجعون ، هر كه از وفات عمار دلتنگ نشود، او را ازمسلمانى بهره اى نباشد. در اين جنگ مولاى متقيان از ناحيه پا مجروح شد و تير در پاى اما فرو رفت . در كتابانوار نعمانيه آمده است : در جنگ صفين پيكان تيرى در پاى امام فرو رفته بودكه جراح نمى توانست آن را بيرون بياورد. شكافتن پوست و گوشت نيز امكان نداشت تاپيكان بيرون آيد. امام حسن مجتبى عليه السلام به طبيب فرمود: صبر كن تا پدرم بهنماز ايستد، آنگاه تير را بيرون بياور. طبيب صبر كرد و در حالى كه على فرق در عبادتبود، با عمليات جراحى لازم ، تير را از پاى امام بيرون كشيد. پس از نماز امام پرسيد:اين خونها در اطراف سجاده براى چيست ؟ عرض كردند: درحال نماز تير را از پاى شما بيرون كشيديم . (80) زخمهاى على عليه السلام با نگاهى به تاريخ ، آمار زخمهاى على عليه السلام را در حدود 116 زخم مى يابيم .با در نظر گرفتن آمارى كه از شيخ مفيد نقل كرديم ، زخمهاى شمارش شده امير مؤ منانعليه السلام در پايان زندگى آن حضرت ، هزار اثر زخم و جراحت بوده است . حال اين پرسش پيش مى آيد كه بقيه اين زخم ها تا هزار، در كدامين جنگ و جهاد در راه خداصورت گرفته است و چرا مورخان از آن غفلت كرده و در كتاب هاى خود نياورده اند. شايد برخى به تصور اينكه حضرت كسى نبود كه در ميدان رزم به حريف خود اجازهچنين كارى بدهد، اين آمار را صحيح ندانسته اند. پاسخ مى دهيم كه اگر جنگهاى صدر اسلام به همين چند جنگ خلاصه مى شد يا حضورعلى عليه السلام فقط در همين چهار جنگ بوده و يا فقط تن به تن بوده و يا اينكهحضورش در ساير جنگها و سراپا، صرف حضور بوده ، اين سخن تا حدودىقابل پذيرش بود؛ اما با در نظر گرفتن اينكه مولاى متقيان در تمام جنگهاى اسلامى ،جز تبوك كه عدم حضورش به دستور پيامبر بوده است ، شركتفعال داشته و همچنين در سريه ها كه از طرف پيامبر صلى الله عليه و آله اعزام مىشدند، حاضر بوده و با در نظر گرفتن اينكه وى در هنگام درگيرى با دشمن نزديكترين فرد به دشمنان بوده و با توجه به اينكه هيچ گاه در هيچ جنگى نه عقب نشينى ونه فرار از جبهه داشته ، آيا تصور اين تعداد اثر زخم و جراحت درباره چنين رزمنده باكفايتى بعيد است ؟ افزون بر اينكه كثرت زخمها در بدن على عليه السلام نه به اينمعناست كه ايشان در اثر عدم آشنايى با فنون رزم ،تحمل چنين صدماتى مى كرده ، بلكه اين زخمها در اثر كثرت حضور و مقابله و درگيرىبا دشمن بوده است كه با آوردن بيشترين تلفات بر دشمن ، كمترين صدمات را مى ديدهاست . خلاصه آنكه بدون ترديد حضرت در ساير ميدانهاى نبرد در مصاف با دشمن ، به وسيلهتير و يا نيزه و يا سنگ و شمشير، جراحتهايى در بدن داشته كه يانقل نشده و يا اينكه بر اثر ضعف جست و جو، به آنها دست نيافته ايم . آخرين زخم على عليه السلام آخرين جمعه ماه شعبان بود. پيامبر صلى الله عليه و آله خطبه خواند و مردم را موعظهكرد و در اهميت ماه رمضان سخنانى ايراد فرمود. در بين خطبه ، على عليه السلام از پيامبرپرسيد: يا رسول الله ، كدامين عمل در ماه رمضان برتر از ديگراعمال است ؟ پيامبر فرمود: يا ابالحسن ، بهتريناعمال در اين ماه پرهيز از محارم خدا است ؛ سپس گريه كرد. على عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا، چرا گريه مى كنى ؟ فرمود: على جان ، گريه ام براى اين است كه در اين ماه به تو بى حرمتى مى كنند وخون تو را حلال شمرده و مى ريزند. گويا مى بينم شقى ترين مردم ، درحال نماز ضربتى بر فرقت مى زند كه محاسنت را از آن رنگين مى كند. على عليه السلام مى گويد: به رسول خدا عرض كردم ، آيا دين من سالم خواهد ماند وبه آن آسيبى نخواهد رسيد؟ پيامبر فرمود: آرى . سپس فرمود: على جان ، كشنده تو كشندهمن است و هر كه با تو بغض و كينه ورزد، با من بغض و كينه ورزيده و هر كه تو رادشنام دهد، مرا دشنام داده است ؛ زيرا تو نزد من همانند نفس و جان من هستى . (81) امير مؤ منان عليه السلام سالها در انتظار تحقق پيشگويى پيامبر و روز موعود بود تااينكه روزى در كوفه بر فراز منبر نشسته بود و در ميان ، يا پايان خطبه ، بهفرزندش امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود: اى ابا محمد، از اين ماه چند روز گذشته است؟ عرض كرد: سيزده روز گذشته است . پس به سوى امام حسين عليه السلام نظرى افكندو فرمود:اى ابا عبدالله ، از اين ماه رمضان چند روز باقى مانده ؟ عرض كرد: هفده روز.اينجا بود كه حضرت دست بر محاسن شريف خود زد كه در آن روز سفيد گشته بود وفرمود به خدا قسم شقى ترين امت موى سفيد را با خون سرم رنگين خواهد كرد. (82) نوزده شب از ماه رمضان سال 40 هجرى گذشت . على آن شب مهمان خانه ام كلثوم بود. پساز صرف چند لقمه نان مشغول نماز شد. على عليه السلام آن شب را بيدار بود و بسياربيرون مى رفت و به آسمان نگاه مى كرد و مى فرمود: به خدا قسم كه دروغ نمى گويمو به من دروغ گفته نشده و اين همان شبى است كه به من وعده شهادت داده اند. با نزديك شدن وقت نماز صبح ، امير مؤ منان ، خانه دختر خود را به قصد مسجد ترك گفتو بيرون رفت . دشمنان على در كمين او بودند و چون مولاى متقيان وارد نماز شد و در ركعتاول سر از سجده برداشت ، شبيب فرياد بر آورد: لله الحكم يا على لا لك و لالاصحابك ؛ حكم از آن خداوند است و تو نتوانى از خويشتن حكم كنى و كار دين را بهحكومت حكمين واگذار كنى و شمشير را به طرف سر مقدس امام پايين آورد؛ اما شمشير خطارفت و به طاق محراب خورد. در يان هنگام ابن ملجم فرصت را غنيمت شمرد و شمشير خود رابر فرق آن حضرت فرود آورد و آن ضربت درمحل زخم عمرو بن عبدود (83) فرود آمد و تامحل سجده را شكافت . صداى امير مؤ منان بلند شد كه مى فرمود: بسم الله و بالله و على ملةرسول الله فزت و رب الكعبه سوگند به خداى كعبه كه رستگار شدم . محراب ،غرق در خون بود و على زمزمه مى كرد: كه امر خدا آمد و گفتهرسول خدا صلى الله عليه و آله صادق شد. امام حسن مجتبى عليه السلام با حضور درمحراب ، به دستور امير مؤ منان عليه السلام نماز را بر پا داشت و خود حضرت نماز رانشسته تمام كرد در حالى كه از شدت درد زخم ، به طرف راست و چپمتمايل مى گشت . امام حسن عليه السلام پس از نماز سر پدر را در دامن گرفت و مىفرمود: اى پدر، پشت مرا شكستى ! چگونه تو را با اين حالت ببينم ! امير مؤ منان عليهالسلام چشم گشود و فرمود:اى فرزند، از امروز ديگر براى پدر تو رنجى نيست ؛ اينكجد تو، محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و جده تو خديجه كبرا و مادر تو، فاطمه زهراعليها السلام و حوريان بهشت حاضرند و انتظار پدر تو را دارند. تو شاد باش و دستاز گريستن بدار كه گريه تو فرشتگان آسمان را به گريه در آورده است . پس محل جراحت را محكم بستند و آن حضرت را از محراب به ميان مسجد آوردند و با آنكه جاىضربت را محكم بسته بودند، هنوز خون از آن سرازير بود. روى مباركش از زردى بهسفيدى مايل مى شد و به آسمان نظر مى كرد و مى فرمود: الهى اسئلك مرافقة الاءنبياءو الاءوصياء و اعلى درجات فى جنة الماءوى ... . (84) اين روح ناآرام و اين بدن خسته و سر تا پا مجروح ، با هزاران غصه و سخنهاى ناگفتهدر سحرگاه بيست و يكم ماه مبارك رمضان سال چهلم هجرى به خداوند جان آفرين تسليمگشت و از خاك به افلاك شتافت . ب . جريان خاتم بخشى روز بيست و چهارم ذى الحجه در تاريخ اسلام ، روزى بسيار مهم و سر نوشت ساز است ؛روزى است كه بر اثر حادثه اى كوچك ، اما پر عظمت ، يكى از آيات الاهى بر پيامبرصلى الله عليه و آله نازل شد. در اثر نزول همين آيه ، پيامبر صلى الله عليه و آلهپرده از مسئله اى بسيار مهم برداشت و جريان خاتم بخشى على را به آگاهى مردمرساند؛ آيه ولايت و خبر مهم اعلام ولايت و جانشينى امير مؤ منان عليه السلام . انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤ تون الزكاة و همراكعون ؛ (85) ولى شما تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده اند؛ همانكسانى كه نماز را بر پا مى دارند و رد حال ركوع ، زكات مى دهند. از سدى ، مجاهد، حسن ، اعمش ، عتبة بن ابى حكيم ، غالب ، عبدالله قيس بن الربيع ، عبايةبن الربعى ، ابن عباس ، ابوذر، عبيدالله بن عمر بن على بن ابى طالب ، انس ، عمار،عبدالله بن سلام ، و جابر بن عبدالله انصارى چنين روايت كرده اند كه روزى فقيرى بهمسجد پيامبر آمد و از مردم تقاضاى كمك كرد؛ اما هر چه درخواست كرد، كسى به او كمكنكرد. او كه از مردم ماءيوس گشته بود. رو به آسمان كرد و گفت : خدايا من به مسجدپيامبرت آمدم و از مردم تقاضاى كمك كردم ، اما كسى به من كمك نكرد. امير مؤ منان با دستخود به او اشاره كرد. او نيز به طرف على رفت و انگشتر را از دست آن حضرت بيرونآورد و از مسجد خارج شد. اينجا بود كه آيه ولايت بر پيامبرنازل شد. پيامبر براى يافتن مصداق واقعى آيه ، با جمعى از ياران خود به مسجد آمد.آنها فقيرى را ديدند كه از درب مسجد بيرون مى آيد. حضرت به او فرمود: آيا كسىچيزى به تو داد؟ فقير گفت : آرى . آن حضرت پرسيد: چه چيزى داد؟ فقير گفت : اينانگشتر را. آن حضرت فرمود: چه كسى اين را به تو داد؟ فقير گفت : آنكه درحال نماز است ، و به امير مؤ منان اشاره كرد. آن حضرت فرمود: در چه حالتى بود؟ فقيرگفت : در حال ركوع . پيامبر كه مى ديد نشانه هاى آيه ، به خوبى بر على بن ابىطالب انطباق پيدا كرده است ، بى درنگ تكبير گفت واهل مسجد به دنبال تكبير پيامبر، تكبير گفتند. حسان بن ثابت ، شاعر معروف زمان پيامبر، كه شاهد گفتار و خوشحالى پيامبر بود،بلافاصله اين صحنه را به نظم در آورد. ترجمه اشعار او چنين است : اى اباالحسن ،جان من و جان هر آنكه دير يا زود به هدايت و ايمان روى مى آورد، به فداى تو باد! اينتويى كه در حال ركوع زكات خود را پرداختى . اى بهترين ركوع كننده ! جانها فدايتباد. خداوند درباره تو بهترين نوع ولايت رانازل كرد و آن را در كتاب آسمانى ثبت گردانيد. (86) جابر بن عبدالله انصارى نيز مى گويد: در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله نشستهبوديم كه مرد عربى با لباسهاى كهنه و با حالت پريشانى كه فقر و بيچارگى ازميان دو چشمش كاملا آشكار بود، وارد شد. وقتى كه نگاه مرد به پيامبر صلى الله عليهو آله افتاد، گفت : به سوى تو آمدم ، در حالى كه دختركم سخت به گريه افتاده و مادركودك از اين حالت نگران كننده مات و حيران است . همچنين خواهر و دو دختر و مادر سالخوردهاى را پشت سر گذارده ام و نزديك است از فقر و بيچارگىعقل خود را از دست بدهم . بدان كه فقر و ذلت و پريشانى مرا فرا گرفته است ، به گونه اى كه نه چيزتلخى نزد من يافت مى شود و نه چيز شيرينى ، هيچ منتهى و مقصودى نيست مگر به سوىتو، قرار بندگان به كجا خواهد بود، جز به سوى پيامبران . هنگامى كه پيامبر سخن مرد عرب را شنيد، به شدت گريست . سپس رو به ياران كرد وفرمود: اى گروه مسلمانان ! خداوند پاداشى را به سوى شما فرستاده است . خداوندغرفه ها و منازلى را به عنوان پاداش قرار داده است . همانندمنزل حضرت ابراهيم خليل الرحمان ؛ پس چه كسى از شما با اين فقير مواسات مى كند؟كسى پاسخ پيامبر را نداد، اما على عليه السلام كه طبق عادت هميشگى خود در گوشه اىاز مسجد مشغول خواندن نماز نافله بود، با دست به مرد فقير اشاره كرد تا به نزد اوبرود. مرد عرب همين كه نزد حضرت على عليه السلام رفت ، وى دست خود را دراز كرد تاانگشتر را از دستش بيرون آورد. او نيز چنين كرد و پس از درود فرستادن بر پيامبر گفت :تويى آن مولايى كه اميد مى رود از طرف خدا دين را در دنيا به پا دارى ... در همانحال ، جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله فرود آمد و گفت : سلام بر تو اى محمد!خداى على اعلى به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: اين آيه را بخوان : انما وليكمالله و رسوله و... پيامبر صلى الله عليه و آله از جاى برخاست و فرمود: اى گروهمسلمانان ! امروز چه كسى از شما كار خوبى انجام داده است كه خداوند او را ولى هر مؤ منىقرار داده است ؟ گفتند:اى رسول خدا، كسى جز عمو زاده ات ، على ، سراغ نداريم كه كارخيرى انجام داده باشد. اينجا بود كه پيامبر آيه ولايت را بر آنها تلاوت كرد. با شنيدناين آيه ، حاضران نيز بر آن مرد عرب انفاق كردند. او كه از انفاق على به شدتخوشحال به نظر مى رسيد، در حالى كه از مسجد بيرون مى رفت ، زير لب اين اشعار رازمزمه مى كرد: من بنده و غلام آن پنج تنى هستم كه سورهآل طاها و هل اءتى درباره شان نازل گشت . پس به دقت بنگريد تا خبر براىشما روشن گردد. همچنين سوره هاى طواسين و حواميم و زمردرمقامشان نازل شده است . من غلام و بنده آنها و دشمن كسى هستم كه به آنها كفر بورزد.(87) در چند مورد، خداى متعال نزد فرشتگان به امير مؤ منان مباهات مى كند. ابن شهر آشوب ازكتاب ابوبكر شيرازى نقل كرده است : هنگامى كهسائل انگشتر را از دست على عليه السلام بيرون آورد، براى آن حضرت دعا كرد و رفت .خداوند در برابر اين اخلاص و ارادتى كه على نسبت به خداى خويش ابراز كرد، نزدفرشتگان به آن حضرت مباهات كرد و فرمود: ملائكتى اما ترون عبدى جسده فىعبادتى و قلبه معلق عندى و هو يتصدق بماله طلبا لرضاى اشهدكم انى رضيت عنه و عنخلفه يعنى ذريته ؛ (88) فرشتگانم ، آيا بنده ام را نمى نگريد كه چگونه بدنشدر عبادتم و قلبش در اختيار من است و در همانحال براى خشنودى من با مال خود انفاق مى كند و صدقه مى دهد؟ شما را شاهد مى گيرم كهمن از او و فرزندانش راضى هستم .
|