از آثار به جا مانده از گورستانهاى كهن، چنين به دست مىآيد كه بشر، از آغاز پيدايش خود، زنده شدن مردگان را به نوعى باور داشته و به بازگشت آنان به صحنه زندگى معتقد بوده است. به همين جهت مرگ را پايان زندگى نمىدانسته است.
يك نمونه صدق گواه اين ادعا، وجود كشفياتى است كه اخيرا باستان شناسان در شهر سوخته انجام دادهاند. اين مشكوفات نشان مىدهد كه مردم آن ديار، رستاخيز انسانها را باور داشته، و به اين منظور مردگان را با اشياء مورد علاقهشان به خاك مىسپردند.
اين نكته، موضوعى نيست كه ويژه شهر سوخته و يا سرزمين ايران باستان باشد، بلكه در جاى جاى كره خاكى هر كجا گورستانى تاريخى پيدا شده است آثار به جا مانده در درون آن گورها، بيانگر چنين باورى اصيل در ميان انسانهاى گذشته است، از نژاد سفيد گرفته تا نژاد سرخ و زرد و سياه، از آسيا گرفته تا اروپا و آفريقا و آمريكا.
هر چند اين باور مقدس در طول تاريخ، دچار فراز و نشيبهايى شده و قهرا به خرافاتى آلوده شده است، ولى اين آميختگى موجب از ميان رفتن اصالت آن نمىشود.
آيين مقدس و جهان شمول اسلام، موضوع زنده شدن مردگان در روز واپسين را آن چنان روشن و آشكارا بيان نموده و به تنقيح همه جانبه آن پرداخته است كه جاى هر گونه ابهام و ترديد را از ميان برداشته، و اين باور اصيل را از زنگارهاى جهل و خرافات تاريخى زدوده است.
در قرآن كريم و روايات ائمه طاهرين عليهالسلام به صراحت، حقيقت دنيا و آخرت، عالم برزخ، روز محشر، بهشت و دوزخ، نعمتهاى بهشتى و كيفرهاى دوزخ به تصوير كشيده شده است.
نهج البلاغه كه قسمتى از سخنان و نامهها و كلمات قصار امام اميرالمؤمنين على عليهالسلام است داراى محورهاى گوناگون سياسى، اخلاقى و اعتقادى است. هر چند معاد، موضوع اصلى اين كتاب را تشكيل نمىدهد، ولى از لابه لاى آن مىتوان به خوبى و روشنى ابعاد گوناگون آن را دريافت.
از اين رو نگارنده بر آن شده است كه در اين باره تحقيقى به عمل آورد كه نتيجه اين تحقيق و بررسى چيزى است كه در برابر خوانندگان قرار گرفته، و به نام ((معاد در نهج البلاغه)) تقديم مىگردد.
اميد است اين اثر ناچيز گامى در راستاى معرفى گوشهاى از مباحث اعتقادى نهج البلاغه و نيز به دنبال آن، شناخت يكى از باورهاى اصيل اسلامى به شمار آيد. و خوانندگان گرامى را بهرهاى رسانيده و ذخيرهاى براى روز حساب و نياز نگارنده باشد.
قم احمد باقريان ساروى 8/12/1380
طبيعت، داستان شگفت انگيزى دارد؛ بهاران فرا مىرسد، درختان پر شكوفه، و زمين سرسبز و پرطراوت گرديده و جنگهاى انبوه زمين رإ؛ آرايش مىدهند، اندك اندك درختان ميوه، ميوه خود را به بار مىنهند و با گذشت چند ماه و رسيدن فصل تابستان انواع ميوهها با رنگهاى گوناگون، درختان را پوشانده و بر زيبايى طبيعت مىافزايند، تا اينكه پاييز فرا مىرسد، ميوهها از درختان چيده شده و باد خزان به تدريج برگهاى درختان را از تنه آنها جدا نموده و بر روى زمين پراكنده مىكنند، و با فرا رسيدن زمستان سرد، ديگر از آن سبزى و طراوت زمين و جنگها اثرى باقى نمىماند، جز درختانى به ظاهر بىجان و زمين گل آلود چيزى به چشم نمىخورد و به ديگر سخن، طبيعت در زمستان مىميرد. ولى با بازگشت فصل بهار، زندگى خود را باز مىيابد.
يعنى: معاد طبيعت فرا مىرسد و اين معاد، هر سال تجديد مىگردد.
انسان نيز روزى از مادر زاده مىشود و با گذشت سالهايى چند، به طراوت و شادابى و زيبايى جوانى مىرسد و بسان گل و برتر از آن در دامان خانواده شادى مىآفريند. تدريجا به دوران ميانسالى و از آن به دوران پيرى و كهولت مىرسد و در پايان، مرگ را در آغوش مىگيرد و به زير خاك مىرود. و سرانجام او در درون خاك، پوسيده شدن و خاك شدن است.
آيا انسانها را نيز بازگشتى هست؟ چگونه مىشود كه طبيعت را هر سال معادى باشد ولى انسان را بازگشتى نباشد؟
اين پرسش و ديگر پرسشهاى مربوط به معاد و زنده شدن انسانها، پرسشهاى اساسى هستند كه على عليهالسلام در نهج البلاغه به آنها پاسخ داده است. و نگارنده پاسخهاى آن حضرت را به شش فصل تقسيم نموده و به خوانندگان گرامى تقديم مىنمايد.
بماند سالها اين نظم و ترتيب - - ز ما هر ذره خاك افتاده جايى
غرض نقشى است كه از ما باز ماند - - كه هستى را نمىبينم بقايى
((سعدى))
نخستين گام براى شناخت جان پس از مرگ، شناختن دنيا است، زيرا زندگى جان ديگر در فرا سوى دنيا قرار گرفته و هر انسان خردمند دوست دارد به فرا سوى خود بينديشد و حقيقت آن را درك كند و اين چيزى است كه در اين جهان براى او ميسر است، دنيايى كه گروهى از انسانها آنچنان به آن چنگ زدهاند كه گويا براى هميشه در آن خواهند ماند، و آنچنان به آن دل بستهاند كه گويا ويژه آنان بوده و ديگران را در آن سهمى نيست، مرگ ديگران و حتى نزديكترين خويشاوندان خود را مىبينند و لحظههاى دردناك آخر عمر آنان را به چشم نظاره مىكنند، ولى به هيچوجه پند نمىگيرند و آن چنان در اين دنيا زندگى مىكنند كه گويا از بىوفايى و پيامدهاى بسيار دشوار و اندوه بار دلبستگى به آن كاملا ناآگاهند. بر اين اساس است كه شناختن حقيقت دنيا از ارزش و جايگاه ويژهاى برخوردار است.
واژه شناسان ((دنيا)) را از ماده ((دنو)) به معناى ((قرب و نزديكى)) دانستهاند، ((طريحى)) نوشته است:
دنيا در برابر آخرت و به سبب نزديك بودن آن، به اين نام ناميده شده است.
((ابن منظور)) يكى ديگر از واژه شناسان عرب نوشته است:
((دنى الشىء من الشىء))، يعنى: چيزى به چيزى نزديك شده است و دنيا نقيض آخرت است، كه اصل آن ((دنواى)) بود، و ((واو)) آن به ((ياء)) تبديل شد. زيرا وزن ((فعلى)) اگر اسم داراى ((واو)) باشد، آن ((واو)) به ((ياء)) تبديل مىگردد، اين رأى سيبويه است... و ((دنيا)) اسم براى اين زندگى است كه در آن قرار داريم. به اين سبب نام ((دنيا)) گرفت كه آخرت از زندگى اين جهان، دور و ((دنيا)) به آن نزديك است.
دنيا براى آخرت:
بنشين بر لب جوى و گذر عمر به بين كاين اشارات زجهان گذران ما را بس
((حافظ))
پوچ گرايى در ميان آنان كه مبدأ و معاد را باور ندارند بىاندازه رايج است، تا آنجا كه آسايش زندگى اين جهان را از آنان گرفته، و به بيمارىهاى روانى و افسردگىهاى روحى گرفتار ساخته است به گونهاى كه در اثر اين انديشه نادرست برخى از آنان دست به خودكشى زده و به زندگى خود در اين جهان پايان مىبخشند.
در ميان يكتاپرستان به ويژه مسلمانان اين انديشه چندان نتوانسته است رخنه نمايد، از اين رو درصد خودكشىها در ميان آنان بسيار اندك است. ولى در ميدان عمل غفلت، سست ايمانى، ضعف باورهاى دينى و وجود عوامل انحراف از درون و بيرون سبب گرديده است كه بسيارى از آنان به دنيا گرايش پيدا نموده و اين گرايش خطر آفرين، هم آسايش روانى را از آنان گرفته و هم موجب گريز آنان از دين و مذهب و غفلت از زندگى سعادتمندانه و جاويدان آخرت گرديده است.
على عليهالسلام در نهج البلاغه به بهترين گونه به نكوهش دنيا گرايى پرداخته، و دنيا را به جز در موارد مخصوص، فاقد هر گونه اعتبار و ارزش شرعى و عقلى و عقلايى معرفى نموده، و ارزش آن را تنها در اين راستا قرار داده است كه ابزارى براى رسيدن به زندگى جاويد آخرت باشد. اينك نمونههايى از تعبيرات گران سنگ آن حضرت در اين باره را از نگاه خود مىگذرانيد:
1- در نامهاى به معاويه نوشته است:
فان الله سبحانه قد جعل الدنيا لما بعدها، و ابتلى فيها اهلها، ليعلم ايهم أحسن عملا، و لسنا اللدنيا خلقنا و لا بالسعى فيها أمرنا، و انما وضعنا لنبتلى بها .
((خداوند منزه از هر عيب و نقص، دنيا را براى رسيدن به فراسوى خود جهان ديگر آفريده است و ساكنان آن را آزموده است تا به علم فعلى آگاه گردد كه كدام يك از آنان بهترين كردار را خواهد داشت. و ما براى اين دنيا آفريده نشدهايم و به تلاش و كوشش در دنيا براى دنيا فرمان داده نشدهايم، و همانا ما در آن آفريده شدهايم تا به وسيله آن، مورد آزمايش قرار بگيريم.))
2- ألا و ان هذه الدنيا التى أصبحتم تتمنونها و ترغبون فيها، و أصبحت تغضبكم و ترضيكم، ليست بداركم، و لا منزلكم الذى خلقتم له، و لا الذى دعيتم اليه، ألا و انها ليست بباقية لكم، و لا تبقون عليها، و هى و ان غرتكم منها و قد حذرتكم شرها، فدعوا غرورها لتحذيرها، و أطماعها لتخويفها، و سابقوا فيها و الى الدار التى دعيتم اليها، و انصرفوا بقلوبكم عنها .
((آگاه باشيد! اين دنيايى را كه آن را آرزو مىكنيد، و به آن شوق مىورزيد، و شما را گاهى به خشم مىآورد و گاهى از خود راضى مىگرداند، نه سراى شما و آن جايگاهى است كه براى آن آفريده شدهايد. آگاه باشيد! اين دنيا براى شما نخواهد ماند، و شما در آن جاويد نخواهيد بود. هر چند اين دنيا شما را به خود فريفته است ولى از بدى خود نيز شما را بر حذر داشته است. پس به فريب دنيا دچار نگرديد كه شما را از آن بر حذر داشته، و به آن آز نورزيد كه شما را از آن ترسانيده است و در آن به سرايى كه به آن فرا خوانده شدهايد مسابقه بگذاريد و با دل هايتان از آن روى بگردانيد.))
3- ...و لبئس المتجر أنترى الدنيا لنفسك ثمنا و مما لك عندالله عوضا...
...فلتكن الدنيا فى أعينكم أصغر من حثالة القرض و قراضة الجلم...
((...و چه بد داد و ستدى است كه اگر دنيا را بهاى جان خود، و پاداشى از سوى خداوند بدانى...))
((...پس بايد كه دنيا در ديدگاه شما از پوست درخت سلم درختى كه پوست و برگ آن در دباغى استفاده مىشود و از پارچههاى ريزى كه از قيچى خياطى جدا مىگردد، ناچيزتر باشد...))
4- انما الدنيا دار مجاز والأخرة دار قرار، فخذوا من ممركم لمقركم، ولا تهتكوا أستاركم عند من من يعلم أسراركم، و أخرجوا من الدنيا و قلوبكم من قبل أن تخرج منها ابدانكم، فيها أختبرتم و لغيرها خلقتم. ان المرء اذا هلك قال الناس: ما ترك؟ و قالت الملائكة ما قدم ؟!
((هان اى مردم! دنيا سراى گذشتن و آخرت سراى ماندن است. پس از گذرگاه خود براى جايگاه ماندن توشه برگيريد و نزد كسى خداوندى كه از اسرار شما آگاهى دارد نسبت به يگديگر پرده درى مكنيد، و پيش از جدا شدن بدن هايتان از اين جهان، دلهاى خود را از آن بيرون برانيد، در دنيا آزمايش مىشويد و براى جز آن رسيدن به آخرت آفريده شدهايد در آن هنگام كه انسان مىميرد مردم مىگويند چه چيزى به ارث گذارده است و فرشتگان مىگويند چه چيزى را براى سراى جاويد از پيش فرستاده است.))
دنيا كه در آن مرد خدا گل نه سرشت است نامرد كه ماييم چرا دل به سرشتيم
((سعدى))
از سخنان گذشته چنين به دست مىآيد كه دنيا جايگاه آزمايش انسان و ابزارى براى رسيدن او به زندگى جاويد و سعادتمندانه آخرت است و اين هدف تنها چيزى است كه به دنيا ارزش و اعتبار بخشيده و آن را از حالت پوچى بيرون مىآورد و بىترديد اين هدف، داراى ارزش و اهميت فوق العاده و منحصر به فرد است، زيرا تنها راه وصول انسان به رستگارى و نايل شدن او به سعادت و خوشبختى جاويد اخروى است. از اين رو توجه به سلامت و امنيت راه نيز در خور اهميت خواهد بود. بر اين اساس، انسان تا آن هنگام كه در دنيا زيست مىنمايد به ملاحظه طبيعت مادى خود ناگزير است از آن براى نيازهاى خود بهره برگيرد، اين بهرهگيرى تا آنجا كه نياز باشد نه تنها ناپسند نيست، بلكه براى تحصيل هدف اصلى زندگى دنيا، كه توشه گرفتن براى آخرت است لازم و ضرورى مىنمايد. در اين باره نقل شده است:
روزى على عليهالسلام در بصره شنيد كه يكى از يارانش به نام ((علاء بن زياد حارثى)) در بستر بيمارى افتاده است، امام عليهالسلام به قصد عيادت او به خانه او رفت، و آنگاه كه خانه بزرگ و وسيع او را مشاهده نمود، چنين گفت:
ما كنت تصنع بسعة هذه الدار فى الدنيا و انت اليها فى الأخرة كنت أحوج؟ و بلى ان شئت بلغت بها الأخرة، تقرى فيها الضيف، و نصل فيها الرحم و تطلع منها الحقوق مطالعها فاذا أنت قد بلغت به الأخرة .
فقال له العلاء: يا امير المؤمنين أشكوا اليك أخى عاصم بن زياد، قال: و ماله؟ قال: لبس العباء ة و تخلى من الدنيا، قال: على به! فلما جاء، قال: يا عدى نفسه لقد استهام بك الخبيث، أما رحمت أهلك و ولدك؟ أترى الله أحل لك الطيبات و هو يكره أن تأخذها؟ أنت أهون على الله من ذلك !
((تو با اين خانه بزرگ و وسيع در دنيا چه مىكنى در حالى كه تو به آن در سراى ديگر نيازمندىترى؟! آرى، اگر بخواهى به وسيله آن، از سراى ديگر بهرهمند گردى در آن از مهمان پذيرايى و صله رحم نمايى و حقوقى را كه ديگران بر تو دارند در جاى خود قرار بدهى در اين صورت به وسيله اين خانه به سراى آخرت نايل گرديدهاى!))
((علاء به امام عليهالسلام گفت: اى امير مؤمنان! از برادرم عاصم به نزد تو شكايت مىبرم! امام عليهالسلام پرسيد او را چه شده است؟ علاء گفت: عبايى بر روى دوش خود افكنده و از دنيا بريده است، امام عليهالسلام فرمود: او را نزد من بياوريد! آنگاه كه عاصم نزد امام عليهالسلام حاضر گرديد، امام عليهالسلام به او فرمود:
اى دشمنك جان خود! شيطان پليد خواسته است تو را سرگردان نمايد آيا به زن و فرزندت رحم ننمودى؟ آيا اينگونه مىپندارى كه خداوندى كه نعمتهاى پاك دنيا را حلال گردانيده است ناپسند مىداند از اينكه تو از آنها بهره برگيرى؟! تو پستر از آن هستى كه خداوند با تو چنين روا بدارد!))
بنابراين، بهرهگيرى از دنيا و تلاش براى امرار معاش خود و خانواده به ميزانى كه نيازهاى طبيعى انسان تأمين گردد نه تنها با زهد و تقوا ناسازگار نيست، بلكه از ضروريات زندگى اين دنيا است. از اين رو در دعاى شريف كميل مىخوانيم:
...و أن توفر حظى من كل خير أنزلته أو احسان فضلته أو بر نشرته أو رزق بسطته...
((... و از تو مىخواهم تا بهرهام را از هر خيرى كه نازل فرمودهاى و از هر احسانى كه ديگران را به سبب آن برترى بخشيدهاى و از هر كار نيكى كه آن را بر روى زمين پراكنده نمودهاى و از هر روزى يى كه آن را در ميان انسانها گسترده نمودهاى.. افزون و فراوان گردانى.))
و نيز از او مىخواهيم:
قو على خدمتك جوارحى.
(( پروردگار! اندام هايم را براى خدمت به خودت نيرومند گردان!))
كنونت كه دست است كارى بكن دگر كى برآرى تو دست از كفن
بتابد بسى ماه و پروين و هور كه سر بر ندارى زبالين گور
((سعدى))
هر كه را خوابگه آخر مشتى خاك است گو چه حاجت كه به افلاك كشى ايوان را
((حافظ))
درباره مرگ انسانها دو انديشه وجود دارد: آنان كه زنده شدن مردگان و فرا رسيدن روز قيامت را باور ندارند بر اين پندار هستند كه مرگ پايان زندگى بوده و با فرا رسيدن آن، جان و روح انسان نيز مىميرد و اثرى از حقيقت او باقى نمىماند، و آنچه باقى مىماند جسم بىجان خواهد بود كه با گذشت زمان به مشتى خاك تبديل مىگردد، چنانكه خيام نيشابورى سروده است:
مرغى ديدم نشسته بر باره طوس در پيش نهاده كله كيكاووس
با كله همى گفت كه افسوس افسوس كو بانگ جرسها و كجا ناله كوس
در كارگه كوزه گرى رفتم دوش ديدم دو هزار كوزه گويا و خموش
ناگاه يكى كوزه بر آورد خروش كو كوزه گر و كوزه خر و كوزه فروش
در برابر: انديشهاى ديگر از گذشتهاى بسيار دور وجود داشته است كه مرگ را تبديل به زندگى و كوچيدن انسان از زندگى تنگ و محدود و موقت به زندگى جاويد پر از نعمت اخروى مىداند، كه در اين باره در مقدمه كتاب اشارهاى شده است.
اديان توحيدى به ويژه آيين اسلام و منابع اصيل اسلامى همانند قرآن و نهج البلاغه، مرگ را نوعى دگرگونى و تكامل زندگى دانسته، و آن را برزخ و واسطهاى ميان زندگى دنيا و زندگى آخرت به شمار آوردهاند، و تلاش فراوان دارند كه انسانها را به مسأله مرگ توجه بيشترى داده، و حالت غفلت از آن را از درون آنان بزدايند. و در اين راستا هدف مهم تربيتى و اخلاقى را نيز دنبال نموده و به تزكيه انسانها مىپردازند. على عليهالسلام در اين باره فرمود:
1- و أوصيكم بذكر الموت و اقلال الغفلة عنه، و كيف غفلتكم عما ليس يغفلكم، و طمعكم فيمن ليس يمهلكم! فكفى واعظا بموتى عاينتموهم، حملوا الى قبور هم غير راكبين، وأنزلوا فيها غير نازلين، و كانهم لم يكونوا للدنيا عمارا، و كان الاخرة لم تزل لهم دارا، أو حشوا ما كانوا يوطنون، و أطنوا ما كانوا يوحشون، و اشتغلوا بما فارقوا، و أضاعوا ما اليه انتقلوا، لا عن قبيح يستطيعون انتقالا و لا فى حسن يستطيعون ازديادا، أنشوا بالدنيا فغرتهم، و وثقوا بها فصرعتهم .
((شما را به يادآورى مرگ و كاهش دادن غفلت و بىخبرى از آن سفارش مىكنم و چگونه غافل مىگرديد از چيزى كه شما غافل نيست، و چگونه آز مىورزيد در كسى مرگ كه شما را مهلت نمىدهد؟! براى پند گرفتن شما، ديدن مرگ كسانى كه آنان را ديدهايد بس است، آنان بدون اينكه خود بخواهند بر آن گورها فرود آمدند، به گونهاى كه گويا آنان از آباد كنندگان دنيإ؛ّ نبودهاند و گويا كه آخرت از ازل سراى آنان بوده است، از دنيايى كه آن را براى خود وطن گرفته بودند با وحشت بيرون رفتند، و در آخرتى كه از آن گريزان بودند وطن گرفتند و به دنيايى كه از آن جدا شدند دل بسته بودند و جايگاهى را كه به آن منتقل گرديدهاند تباه ساختهاند، و اكنون نه توانايى انتقال از عمل زشت و ناپسندى را دارند، و نه توانايى افزودن كار نيكى را دارا هستند، به دنيا دل بسته بودند، دنيا نيز آنان را فريب داد، و به آن اعتماد نموده بودند، و آنان را بر زمين افكند.))
سروده سعدى شيرازى در اين باره بىمناسبت نيست:
هر كه آمد عمارتى نو ساخت رفت و منزل به ديگرى پرداخت
و آن اگر پخت همچنان هوسى وين عمارت به سر نبرد كسى
يار ناپايدار دوست مدار دوستى را نشايد اين غدار
نيك و بد چون همى ببايد مرد خنك آن كس كه گوى نيكى برد
برگ عيشى به گور خود فرست كس نيارد ز پس ز پيش فرست
2- واسمعوا دعوة الموت اذانكم قبل أن يدعى بكم .
((دعوت مرگ را پيش از آنكه به سوى آن فرا خوانده شويد، به گوشهاى خود بشنوانيد!))
3- وتر حلوا فقد جد بكم و استعدوا للموت فقد اظلكم و كونوا قوما صيح بهم فانتهبوا، و علموا أن الدنيا ليست لهم بدار فاستبدلوا، فان الله سبحانه لم يخلقكم عبثا، و لم يترككم سدى، و ما بين احدكم و بين الجنة أو النار الا الموت أن ينزل به .
((آماده سفر آخرت گرديد كه به شدت شما را به سوى خود بر مىانگيزاند، و آماده مرگ شويد كه بر شما سايه افكنده است، و از آن دسته مردمى باشيد كه بر آنان بانگ زده شده كه آماده سفر آخرت گرديد و آگاه گرديدند، و دانستند كه دنيا براى آنان سراى ماندن نيست، پس آن را به سراى جاويد آخرت مبدل نمودند دنيا را رها نموده، و به آخرت دل بستند چنين است كه خداوند سبحان شما را بيهوده نيافريده و شما را مهمل و پوچ رها نگردانيده است، و ميان هر يك از شما و بهشت يا دوزخ جز مرگى كه بر شما فرود آيد چيزى نيست.))
4- ألا فاذكروا هادم اللذات و منغص الشهوات، و قاطع الأمنيات عند المساورة(المشاورة) للأعمال القبيحة .
((هان اى مردم! تباه كننده لذتهاى دنيا و به هم زننده شهوتهاى دنيا و جدا كننده آرزوها را به هنگام شتاب در كارهاى زشت و يا به هنگام چنگ انداختن آن كارها به ياد آوريد.))
5- خطاب به فرزندش امام حسن عليهالسلام نوشته است:
...و اعلم ان مالك الموت هو مالك الحياة، و أن الخالق هو المميت، و أن المفنى هو المعيد...
((...و بدان اى فرزندم! كه صاحب اختيار مرگ، مالك زندگى بوده و تباه كننده يعنى خداوند زنده كننده دوباره مردگان است.
6- ...فوالله ما أبالى دخلت الى الموت أو خرج الموت الى...
((...سوگند به خداوند كه مرا باكى نيست از اينكه من به سوى مرگ گام بردارم، و يا مرگ بر من در آيد.))
7- فان الغاية امامكم، و ان ورائكم الساعة تحدوكم، تخففوا تلحقوا، فانما ينتظر بأولكم آخركم .
((پس چنين است كه پايان كار دنيا در برابر شما قرار گرفته است و ساعت مرگ در پى شما، شما را به سوى خود مىكشاند، در دنيا سبكبال زندگى كنيد كه تا به نيكان خود ملحق شويد، پس چنين است كه نخستين فرد از شما انسانها در انتظار رسيدن مردن و پيوستن آخرين فرد از شما به سر مىبرد.))
مقصود امام عليهالسلام اين است كه شما نيز همانند پيشينيان خواهيد مرد و از اين دنيا جدا خواهيد شد، و تا آن هنگام، نخستين فرد انسان در زندگى برزخى به سر خواهد برد، و از پس آن، زندگى برزخى پايان پذيرفته، و سفر دور و دراز دنيا نيز به سرانجام خود رسيده و هنگام زندگى جاويد آخرت فرا مىرسد.
و خوشا به حال آنانكه از دنياى فانى براى سراى جاويد خود خوشهاى برگرفتند، و دنيا در نگاه آنان تنها ارزش ابزارى داشته است، از اين رو از مرگ هراسان نگرديده و به استقبال آن مىشتافتند، چنانكه امير مؤمنان عليهالسلام در اين باره فرمود:
8- والله لابن أبيطالب انس بالموت من الطفل بثدى امه .
((سوگند به خداوند كه دلبستگى و علاقه فرزند ابوطالب به مرگ از دلبستگى و علاقه طفل شيرخوار به پستان مادرش بيشتر است.))
و چه زيبا سروده است حافظ شيرازى:
حجاب چهره جان مىشود غبار تنم خوش آن دمى كه از اين چهره پرده برفكنم
چنين قفس نه سزاى چون من خوش الحانى است روم به روضه رضوان كه مرغ آن چمنم
مرا كه منظر حور است مسكن و مأواى چرا به كوى خراباتيان بود وطنم
مواردى را كه تا كنون درباره مرگ ملاحظه فرمودهايد نمونههايى از موارد فراوان از نهج البلاغه در اين باره است، و حاصل آنها اين است كه هر چند با جدا شدن روح و روان از كالبد انسان، همه آثار و نشانههاى حيات او از ميان مىرود و با وقفه عمل تنفس و ضربان قلب، و به جسمى بىجان تبديل مىگردد، ولى اينگونه نيست كه روان او نيز نيست و معدوم گردد، بلكه با جدا شدن روح او از كالبد، به گونهاى ديگر به زندگى او تداوم بخشيده مىشود، اين زندگى به ((جهان برزخ)) نامگذارى شده است كه برگرفته از آيهاى از قرآن است، در آنجا كه خداوند فرمود:
و من ورائهم برزخ الى يوم بيعثون...مؤمنون / 100
((از پس مرگ آنان، جهان برزخ قرار دارد تا روزى كه دوباره برانگيخته زندهشوند.))
علامه طباطبايى (ره) در اين باره نوشته است:
((مراد از اين برزخ در آيه شريفه عالم قبر است، و آن جهانى است مثالى كه انسان، پس از مرگ خود تا فرا رسيدن قيامت، در آن زندگى مىكند.))
سعدى شيرازى در اين باره سروده است:
يا من بدنياه اشتغل قد غره طول الأمل
الموت يأتى بغته والقبر صندوق العمل
((اى كسى كه به دنياى خود مشغول گرديده است، آرزوهاى طولانى و دراز مدت او را فريفته است. مرگ، ناگهانى در آيد. و گور، صندوق عمل انسان است)).
و به ديگر سخن: هدف آفرينش انسان، در اين دنيا تحقق پيدا نمىكند، و آن هنگام كه مرگ فرا رسد، انسان به زندگى نوينى وارد مىشود كه سرنوشت آن را خود به دست خويشتن در دنيا از پيش رقم زده است، چنان كه آمدن او از زندگى جنينى به اين دنيا به دست او نبوده و او در اين باره گزينش و اراده و اختيارى نداشته است، بيرون رفتن او از اين جهان، و وارد شدن در جهان ديگر نيز به اراده و اختيار او نخواهد بود، او سرانجام، مرگ را در آغوش خواهد گرفت و به جهان برزخ وارد خواهد شد، چه بخواهد و چه نخواهد.