ولايت واقعى و دوستى ائمه اطهار (ع ) آن جايى موثر است كه انسان را سريع و بدوندرگيرى به معرفت و حقيقت برساند. انسان در سايه آن بزرگواران زودتر به نتيجهبرساند. انسان در سايه آن بزرگواران زودتر به نتيجه مى رسد و اين اثر ولايتحقيقى است . در حالى كه خود من مى بينم تا آخر عمر يك عده اى بهخيال خودشان مجالس برپا كرده و روضه خوانى مى كنند و به سر و صورتشان مىزنند، ولى وقتى انسان وارد جزئيات زندگى شان مى شود مى بيند اين ها در بابمعرفتى آن چنان كه بايد نيستند.
ايشان مى گفتند ولايتى كه انسان را به معرفت نرساند و چشم هاى باطنى انسان راروشن نكند و نتواند آسان حقايق را درك كند، ولايتى خود بافته است و تصورى بيش نيست. در اين مورد آيت الله سيد مهدى دستغيب نيز مى گويد: بله ، از جمله محالات يكيش اينه كه بدون ولايت ائمه اطهار (ع ) كسى برسه بهمعرفت خداى تعالى ! ابن فارض يك مرد عرفانى بزرگه اگر ديوانش را ديده باشيد، آن جا اشعار عجيبىدارد از جمله شعرى كه ترجمه اش اين مى شود: شكر خدا در اين راه اگر هنوز چيزى گيرم نيامد دوستى خاندان رسالت گيرم آمد و بعد از آن ديگه عروج مى كنه به بالاتر، يعنى مى گويد بدون اين واسطه هامحال است . در دعاى كميل عبارتى هست كه مى خوانيم : و بنور وجهك الذى اضاء له كل شى ء وجه خداى تعالى امام زمانه ديگه ! آقاى اسلاميه مى گويند: ايشان به پيروى سيره اهل بيت تاكيد داشتند و داستانى راجع به يك نفر هندى مىگفتند كه ايشان سر امام حسين عليه السلام را در خواب مى بيند و به همان وسيله به خدامى رسد و هدايت مى شود. و ائمه كشتى نجاتند و لكن سفينة الحسين اسرع است . صفاى دل بالاخره آن كه ولايت ائمه با گوشت و پوستش آميخته شده و محبت امام در رگ هايش جارىاست و قلبش به عشق او مى تپد و براى مهدى اش دلتنگ مى شود؛ به خاطر معشوق و بهخاطر ليلاى خود، وابستگان او را نيز دوست دارد و محبت آن ها را دردل دارد، و به همين خاطر مسلمانان در هر جا كه باشند، همه جزء يك خانواده محسوب مىشوند و هيچ كس با ديگرى بيگانه نيست و سر جنگ ندارد و اين ثمره همين توحيد و ولايتواقعى است كه آقاى انصارى همدانى داشته است . دكتر على انصارى مى گويد: اصلا راه توحيد و معرفت يكى از شرايطش اين است كه انسان نسبت به دوستاناهل طريق و دوستان اهل معرفت كوچكترين غل و غشى نبايد در دلش باشد، و بلكه آقا كرارامى فرمودند: يكى از امتحانات بزرگ سالك همينه به علماى ظاهر واهل شريعت بدبين شود قبل از اين كه به آن مرحله تكاملى برسد چرا كه آن هايى كه بهمرحله تكاملى مى رسند تمام اين مسائل را به ادق معانى رعايت خواهند كرد. تبرى و آن كه ولايت امام و محبت وى را دارد به همان ميزان نيز برائت از دشمنانشان را دردل دارد وگرنه كامل نيست چرا كه او دوست دارد هر چه را معشوقش دوست دارد و بيزار استاز آن چه وى بيزار است و اين دو بدون هم ناقصند. مى فرمودند همان مقدار كه دوستى اهل بيت مى تواندموصل الى المحبوب باشد، همان مقدار هم مى تواند برائت از دشمنانشان انسان را به خدابرساند و انسان بايد هر دو را داشته باشد. و اين بود كه در صلواتشان هميشه مى گفتند: اللهمصل على محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم و لعنت يعنى همان برائت.(202) دكتر على انصارى مى گويد: حالت تولى و تبرى در زندگى شان كاملا مشهود بود و امكان نداشت خداى نكرده باكسى كه زندگى منحرفى داشته باشد و يا سيرش غير الهى باشد، انس داشته باشد.و ما مى ديديم كسانى كه در اطراف زندگى ما اين طور بودند، مرحوم آقا با اين ها قطعارتباط كرده بود و يا در حد خيلى نادر بود كه عده اىمنزل ما مى آمدند و ايشان مجبور مى شدند ارتباطى با آن ها داشته باشند يا آنها رابپذيرند. ما يكى از بستگانمان كه فوت كرد، در دادگسترى بود و آقا نظر مثبتى نسبت به ايشاننداشت و هر وقت منزلش دعوت مى كرد، آقا نمى رفتند و نمى خواستند تكدرى هم ايجادشود تا بالاخره يك شب مجبور شدند و رفتند، بعد كه آمدند خيلى ناراحت بودند و حتىبه خاطر غذايى كه خورده بودند رد مظالم پرداخت كردند. مجال طعنه بدبين و بدپسند مباد آيت الله سيد على محمد دستغيب مى گفتند: ايشان معتقد بودند كه تبرى يكى از مراحل است كه بايد طى شود. در تبرى خيلى عجيب بودند و اگر كسى عملى منافى تبرى انجام مى داد يااحتمال مى دادند كه تمايلى پيدا بكند به اهل كفر و فسق و فجور خيلى ناراحت مى شدند ورنگشان برافروخته و حالشان منقلب مى شد.(203) و ايمان يعنى حب و بغض يعنى دوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان خدا يعنى دوستى با دوستان ائمه و دشمنى با دشمنانشان . ... نسبت به تولى كه وضعشان معلوم بود، اصلا حركت شان از اين طريق بود، و درمورد تبرى زياد اين حديث امام صادق (ع ) را مى خواندند كههل الدين الا الحب و البغض و توضيح مى دادند كه : ايمان جز حب و بغض نيست و سالى چندمرتبه اين حديث و حديث مشابه ديگرى را خوانده و اشاره مى كردند كه رفقا بدانند. راهايمان منحصر به حب و بغض است ، يعنى تولى و تبرى ؛ اگر تولى نباشد حركت نيستو اگر تبرى نباشد سكون ايجاد مى شود. و تولى يعنى : دعا براى ظهور و همراهى با حضرت تبرى يعنى : آرزوى سربازى و شهادت ... ... ايشان در قنوت و ركوع و سجده پس از صلوات ، والعن اعدائهم مى گفتند و اگركسى مى آمد و يا الله مى گفت ايشان ركوع راطول مى دادند و عجل فرجهم و احشرنا معهم والعن اعدائهم اجمعين مىگفتند.(204) ادب حضور انصارى خدا را خوب شناخته است و كسى كه خدا را بشناسد مى تواند درك كند كه خليفهخدا يعنى چه ؟! و مى تواند معنا و مفهوم امين الله را دريابد و زيارت جامعه را درك كند وكسى كه امام را شناخت جايگاه خود را در مقابل امام پيدا مى كند. نتيجه توحيد كامل و حقيقى ، ولايتى حقيقى خواهد بود كه انصارى همدانى ، اين عارفبزرگ را به خضوع و خشوع در مقابل امام واداشته است و او را به خاك انداخته و باعثشده كه عتبه ائمه را ببويد و ببوسد. در زيارت محبوب آيت الله سيد مهدى دستغيب در اين مورد بيان مى كنند: ايشان وقتى در نجف وارد حرم اميرالمومنين عليه السلام مى شدند عتبه را مىبوسيدند. دكتر على انصارى در اين باره مى گويد: ايشان در دو وقت حالشان منقلب بود، يكى بعد از نماز و يكى هم در حالت هاى زيارت. وقتى كه ايشان زيارت مى كردند به خصوص منقلب مى شدند و حالت گريه بهشوندست مى داد، گاهى اوقات به طورى بود كه قلبشان هم مى گرفت و ناراحت مى شدند ومدتى حالت غير عادى داشتند. او به حرم كه مى رسد و سلام كه مى دهد، مى داند كه امام مى شنود و مى بيند و جواب مىدهد، او در مقابل عين الله و يدالله قرار گرفته درمقابل اسم اعظم الهى و همين او را منقلب مى كند و به او خضوع و خشوع مى دهد و او را مىگرياند. در مورد زيارت و آداب زيارت ايشان و ادب حضورشان كه مى پرسيم ، آقاىعلى انصارى مى گويند: البته ايشان زيارت را از حفظ مى خواندند، يعنى طورى نبود كه مثلا بخوانند و مامتوجه شويم چه زيارتى مى خوانند. ولى بيشتر آن حالاتى را كه من در كربلا و يا حرمحضرت معصومه (س ) ديدم يعنى آن حالتى كهقابل ديدن بود، اين بود كه ايشان وقتى به ضريح مبارك صورتشان را مى چسباندندبه اصطلاح حالت انقلاب بهشون دست مى داد و ديگه تقريبا هيچ ظهور و بروزىنداشتند. و او تنها با امام انس مى گيرد و دل كندن از حرم ائمه ، از مشهد الرضا، از نجف ، ازكربلاى حسين (ع ) برايش مشكل است و او آن جا به خدا نزديكتر است ، و براى همين وقتىمى رود، يكى دو ماه مى ماند و نمى خواهد لذت اين زيارت ، اين حضور، اين كنار جنبالله بودن را از دست دهد و به صورت ناشناس به حرم مى رود! در همين مورد آقاى اسلاميه مى گويد: ايشان زياد به قم و مشهد مى رفتند و عمدتا بيشتر مسافرت هايى كه ايشان مىرفتند، ترجيح مى دادند خودشان به تنهايى و يا همراه با دوستانشان بروند و حدوديكى ، دو ماه آن جا مى ماندند و وقتى حرم مى رفتند لباسشان را طورى مى پوشيدند كهمشخص نباشند خيلى ناآشنا حرم امام رضا عليه السلام مى رفتند و ساعت ها آن جا در خدمتحضرت مى ماندند به نجف و كربلا هم مى رفتند. نشان قبولى و از او كه بارها در مقابل ائمه سلام داده و جواب شنيده ، از او كه دوست ائمه بوده است وبين آن ها حجابى نبوده است ، مى پرسيم كه اگر ما به زيارت رفتيم نشانى قبولى مادر محضر آن بزرگواران چه بوده است ؟ مى فرمايد: در اذن دخول زيارت امام رضا (ع ) اين فقره وجود دارد كه : اشهد انك تشهد مقامى وتسمع كلامى و ترد سلامى ، يعنى شهادت مى دهم كه تو جايگاه مرا مى بينى و سخنمرا مى شنوى و سلامم را باز مى گردانى ... وقتى اذندخول مى خوانيد، اگر برايتان حالت خضوع و خشوع و بكاء پيدا شود و اين حالت راداشتيد، بدانيد ائمه شما را قبول كرده اند ولى اگر اينحال را نداشتيد، صبر و تحمل كنيد تا اين حال برايتان پيدا شود.(205) و اما من و تو اگر محب صادقيم جاى آن دارد وقتى شرحاحوال ايشان را مى شنويم با خود بگوييم : يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله اى حسرت بر آن لحظاتى كه كنار امام بودم و قدر نشناختم . حسرت بر آن روزها كه در كنار امام معصوم (ع ) بودم وغافل از حضور او و نابينا از ديدنش و ناشنوا از شنيدن جواب سلامش ! و راستى زيارت انصارى با زيارت ما چقدر متفاوت است ، ما نه بزرگى امام را مى فهميمو نه ادب حضور را رعايت مى كنيم . حديث دلبران و يكى از نتايج تولى و تبرى همان احوالات و بروزاتى است كه براى شخص در ايامولادت و شهادت ائمه اطهار (ع ) رخ مى دهد، انصارى نيز از اين احوالات سرشار است . دكتر على انصارى مى گويد: مرحوم آقا روزهاى يك شنبه صبح منزلآقاى سبزوارى در جلسه روضه اى كه داشتند مطالبى را بيان مى فرمود و حتى ايناواخر با وجودى كه خيلى بدنش ضعيف شده بود. من يادم است كه وقتى قطرات اشك ازچشم ايشان مى آمد ديگر حالش خيلى منقلب مى شد به طورى كه نمى توانست حرفش راادامه بدهد. منزل آقاى همايونى هم همين طور ومنزل مرحوم بيگ زاده هم در ايام محرم ده روز روضه داشتند كه بعد از نماز مغرب و عشا چندتا مداح و روضه خوان مى خواندند و ايشان سه ربع ساعت صحبت مى كردند. مظهر عشق عريان و حسين شهيد عشق است و عشق كار انسان را به بى خودى و از خود بيگانگى مى كشاند،محبت حسين از روز ازل در قلوب مومنين مكنون است و هر چه قلب پاك تر، اين محبت پررنگتر. و احوالات آقاى انصارى در ايام شهادت حضرت ابا عبدالله (ع ) اين گونه است : ايشان سلوكشان طورى بود كه اصلا مصائب حضرت ابا عبدالله (ع ) را نمىتوانستند بشنوند. يك مراسمى روز يك شنبهمنزل آقاى سبزوارى بود كه يك نفر مرثيه خواند وحال ايشان بهم خورد. و اين را هم خودشان براى من نقل كردند كه : يك روز صبح در تهران منزل يك نفر به نام ميرزاى عطار وارد شده بود كه آن شخصآخر هفته منزلشون روضه بود، آقاى انصارى هم مانده بود چكار كند، آيا از خانه بيرونبرود يا نه . در اين حين صاحب خانه وارد شده و گفته بود ما فردا صبح روضه داريم ،اختيار دست شماست اگر مى خواهيد بيرون برويد، شايد مجلس مناسب شما نباشد كهايشان بيرون آمد. اصلا نمى توانست مصائب حضرت ابى عبدالله را بشنود. چون خودمديدم بعد از صحبت شون وقتى روضه خوانده شد حالت عجيبى بهشون دست مى داد. مصائباين جورى روى ايشون اثر مى گذاشت . علاوه بر دوستى ائمه نهايت بندگى را نسبت بهايشان داشت . و حسين مظهر عشق و حب الهى است و معشوق و محبوب انصارى همدانى ، زيارت عاشورا ومصائب اهل بيت امام حسين (ع ) حرقت و سوزش دلش را بيشتر و اشكش را روان تر مى كند.روح انصارى لطيف و قلب او رقيق است . لطيف تر ازگل و زلال تر از آب . امام را مى شناسد و به همين خاطر بزرگى مصيبت را هم درك مى كندو در شنيدن مصيبت ، طاقت از كف مى دهد. حسين
حاج احمد انصارى مى گويند: ايشان به عزادارى امام حسين عليه السلام خيلى مصر بودند. به آيت الله نجابت همفرموده بودند حتما اين برنامه را شما در شيراز داشته باشيد و ايشان با 80 70طلبه هر شب جمعه در آنجا مراسم سوگوارى داشت و خيلى به اين قضيه اصرار مىكردند. بعضى وقتها خيلى منقلب مى شدند، يك مرتبه مى ديديم كه ازحال طبيعى خودشان خارج مى شدند، مى گفتند اين برنامه ها را داشته باشيد و حتى درجلسات ديگرى كه رفقايشان در همدان در كليه اعياد و تولدها برگزار مى كردند مصربودند كه شركت كنند. و او مومن واقعى است ؛ كه مومن به شادى ائمه شاد و در مصيبت آن ها اندهگين است . خانم فاطمه انصارى آن روزها را كه به ياد مى آورد، مى گويد: روزهاى عاشورا كه براى ما از دهات شير مى آوردند مى گفتند نخوريد و همه رارايگان به مردم بدهيد. و در آخر، آقاى اسلاميه مى گويند: ايشان به ايام ولادت اهميت مى دادند و اصرار بر خواندن مداحى داشتند. از كتاب مدحىرا انتخاب مى كردند و مى دادند به شاگردانشان براى خواندن ، و شب ميلاد امام جواد (ع )اطعام مى كردند. در ايام شهادت هم مرتب جلسه داشتند به خصوص در محرم و صفر وشهادت اميرالمومنين و البته خودشان حال مخصوصى داشتند كه ظهورش خيلى كم بود، هرچه بود در قلب بود. در مصيبت گاهى منقلب مى شدند و بغض گلويشان را مى گرفت ،به طورى كه ديگر نمى توانستند حرف بزنند. بانوى خلوت كبرياء
امامان حجت بر مردمند و فاطمه (س ) حجت بر آن ها و معنا و مفهوم حجة على حجج الله در ذهنما نمى گنجد. حاج احمد انصارى از پدرشان نقل مى كند كه : ايشان مى فرمودند احترام حضرت زهرا (س ) را فقط خاندان عصمت و طهارت مىشناسند و ديگران نمى توانند بشناسند. ايشان احترام خاصى به حضرت زهرا (س ) مىگذاشتند. مى فرمودند اين نورى است كه خداوند توسط حضرت زهرا (س ) به ائمهمعصومين عنايت كرده و آن نور از طرف ائمه معصومين به ديگر بندگان خداوند رسيده است.
ايشان در ايام فاطميه و سوگوارى مراسمى درمنزل برگزار مى كردند و آقايان مى آمدند و روضه خوانى مى كردند و البته خودشانهم اشاراتى داشتند. آن ها كه سطح بالا بودند و بايد درك مى كردند خيلى كم بودند.ديگران اصلا نمى فهميدند كه بخواهند اعتراضى كنند. و فكر قاصر ما چه درك مى كندكه مدار عصمت عالم خلقت كيست ! و چه عظمتى دارد؟!
بزم محبت
آيت الله سيد على محمد دستغيب مى گويد: آقاى انصارى همدانى ولى خداست و ولى خدا با خدا حجابى ندارد و آن كه بين او و خداحجابى نباشد، ديگر مگر بين او و امام زمان حجابى هست ؟! او امام زمان را هميشه حاضر مىبيند. نه اين كه خيال باشد، نه ! حضور واقعى . يعنى دلشمتصل به دل امام زمان است . وگرنه ولى ، نمى شود. ايشان سيدها را با نورشان مىشناخت . مگر ممكن است او نورانيت آن حضرت را كه همه سيدها به بركت او نورانى هستند،نبيند و نشناسد؟ اين ها دور و نزديك ندارند. آرى !
اى غايب از نظر... و مهدى غايب و در پرده نيست ، بلكه : مگر مى شود آن كه با نورش ، آسمان و زمين روشن مى شود پنهان باشد؟ بايد پرده رااز پيش چشم هاى خود كنار بزنيم كه اينما تولوا فثم وجه الله و آقاى انصارى مقام تشرف دارد و بلكه دلش لحظه اى از ياد حضرت غايب نيست . سيد على محمد دستغيب مى گويد: ايشان خود را بنده امام زمان مى دانست و بلكه خاك پاى امام زمان و احمد انصارى مى گويد: وقتى اسم حضرت ولى عصر (عج ) مى آمد ايشان يك مرتبه رنگش تغيير مى كرد وقيافه اش عوض مى شد. او طاقت دورى حضرت را ندارد و به عشق مولايش زنده است .
ايشان غير از اين كه زيارت عاشورا را زياد تاكيد مى كردند، بلكه مى گفتندآل ياسين هم زياد بخوانيد و مى گفتند توسل به حضرت كنيد و بخواهيد كه مشكلات دنياو آخرت و سير و سلوك شما را برطرف كنند، چون حضرت ، ولى عصر است و اختيار ما بااوست .(207) آقاى اسلاميه در مورد تشرف مى گويند: من يك بار خودم از ايشان پرسيدم چطور مى توان خدمت ولى عصر (عج ) رسيد؟ گفتند:وقتى حضور و غيبتشان براى شما فرق نكند. اما در مورد تشرف خودشان هر چقدر اطرافيان اصرار مى كردند، مى فرمود كهسوال نكنيد. البته آن هايى كه افراد خاص و رده بالا بودند،سوال نمى كردند و آن هايى كه سطح پايين بودندسوال مى كردند.(208) آقاى على انصارى در ادامه مى فرمايند: اولا توجه داشته باشيد كسانى كه خدمت ولى عصر (عج ) مى رسند اگر واقعا فقيه وعادل و مجتهد كامل باشند، هيچ وقت نمى گويند، خيلى كم پيش مى آيد. اگر هم بگويندغالبا اين طور است كه از طرف تعهد مى گيرند يا به افراد خاصى سفارش مى كنند،امثال علامه حلى ، ابوالحسن اصفهانى وقتى اين ها را بيان مى كنند، مى گويند: به كسىنگوييد، و مقدس اردبيلى از شاگردش كه همراهش بودهقول مى گيرد كه تا زنده است به كسى نگويد. اين ها اين طوريند. و سرانجام سيد على محمد دستغيب مى گويد: ايشان تشرف را با تعهد به بازگو نكردن مى گفتند و يا احيانا به افراد خاصىمى گفتند. مى فرمود اگر ولى خدا امام زمان را هميشه حاضر نبيند و دلشمتصل به حضرت نباشد ولى خدا نمى شود. و من از ايشان پنج ، شش دفعه تشرف راشنيدم . و واحسرتا كه ما همين چهار، پنج دفعه را فقط شنيديم و انصارى همدانى شايد بارها بهحضور حضرت رسيده و در مقابلش زانو زده است و به چشمان حضرت نگريسته و خود رادر آن ها گم كرده است و هنگام جدا شدن تپش هاى قلب سوخته اش مترنم به اين نوا كه :
آرزوى ديدار احمد انصارى از پدرشان در باب فرق تشرف و مكاشفه به حضور حضرت رسيدن مىگويد: ايشان مى فرمودند بيشتر آن كسانى كه خدمت حضرت مى رسند به صورت مكاشفهاست و نه مشاهده . مى پرسيديم آقا فرقش در چيست ؟ مى فرمودند: اگر آن زمان منقضىشد، و ديديد آن اثر باقى است ، مشاهده است . ولى اگر هيچ اثرى دستتان نماند، و آناثر برود مكاشفه است ، و وقتى كه ما با حسرت مى پرسيدم كه چگونه به خدمت حضرتبرسيم و چكار كنيم ؟! مى گفتند: اين چه سوالى است مى كنيد؟ شما مى توانيد خدمت خدابرسيد خدايى كه خالق حضرت است ، آن كه خيلى سخت تر است ولى شدنى است ، چرااين را نتوانيد؟! و او نگفت براى ما كه خود چگونه به حضور خدا مى رسيده كه نتيجه آنوصال حضرت بوده است . و آيا ندانست احوال ما را كه حضور در محضر خداوند را بهفراموشى سپرده ايم چه رسد به حضور درمحفل حضرت مهدى (عج )؟! در اين شب تاريك و بيم موج و گرداب هاى هايل تنها دست نياز به سوى آن سبك بارساحل ها، همان مهدى موعود دراز مى كنيم و حال خود را چنين عرضه مى داريم كه :
و ايشان در مورد دوران ظهور مى فرمودند: نزديك است ولى اگر دعا بكنيد نزديك تر مى شود چون دعاى شما خيلى موثر است .مى فرمودند: هر چه مى توانيد براى ظهور حضرت دعا كنيد اللهم عجل لوليك الفرج فصل سيزدهم : سوخته ملول از نفس فرشتگان اينك او آخرين لحظات زندگى خود را مى گذراند در حالى كه از جسمش جز بدنى لاغر ونحيف چيزى به جاى نمانده است . آقاى اسلاميه مى گويد در يكسال آخر كه او را در تهران پيش طبيب مى برند، طبيب مى گويد اين قلب ، قلب عاشقىدل سوخته است ، قلبى كه 35 سال مبتلا به عشق بوده و او با لبخندى به اطرافيان مىگويد: راستى كه چه درست تشخيص داد و در دل با خداى خويش نجوا مى كند كه :
عشوه ناز و آن گاه كه هنگام مرگ وى فرا مى رسد نواى مرحبا و طوبى لك فرشتگانبلند مى شود كه : مرحبا لك فطوبى لك ، طوبى لك ان الله اليك لمشتاق مرحبا و خوشا به سعادتت كه خداوند مشتاقت است .(210) و كسى كه خداوند مشتاق اوست چرا نبايد از يكسال قبل زمزمه كند كه آماده باشيد من مى خواهم بروم ! دخترش فاطمه انصارى مى گويد: مى گفتند: هر چه خدا بخواهد، نمى گفتند خسته شدم مى گفتند بايد بروم . آن طرفقشنگه مى گويند بيا! به او نداى ارجعى رسيده و او بى قرار است . دكتر على انصارى مى گويد: ايشان هفته آخر مضطرب بودند مى رفتند سر كوچه و برمى گشتند غير عادى ؛ گوياچيزى مى ديدند. از مرحوم سبزوارى نيز در بيان احوال ايشاننقل شده : اين دوران آخر ايشان رفتار غير عادى داشتند و در التهاب بودند. دو سه بار آمدند كهحساب و كتاب ما را صاف كن ، من تعلل مى كردم تا سرانجام دفعه چهارم گفتند برادر، منرفتنى ام . چرا تعلل مى كنى ! آن اواخر آقاى سبزوارى از ايشان مى پرسند آقا حالتان چطور است ؟ چون آن موقعپايشان درد مى كرده است . فرمودند: ما دو روزه كه عمر تازه مى كنيم . آقاى سبزوارىپرسيدند چطور؟ و ايشان جواب مى دهند شيرازى ها (منظور آيت الله نجابت )از زمان فوتخبردار شده و گوسفند قربانى كردند و فعلا عقب افتاده و نگفتند تا كى ؛ و ايشان درهمان سال دو سه ماه بعد فوت مى كنند.(211) فاطمه انصارى دخترشان مى گويد: يك سال قبل از فوتشان هنگامى كه ايشان سكته مغزى مى كنند آقاى تناوش و علامهتهرانى برايشان وقت دكتر مى گيرند و ايشان در جواب مى گويند ما يازده دوازده ماهديگر بيشتر با شما نيستيم ، زحمت نكشيد. و او در فروردين سال 1339 وصيت هاى خود را به پسر بزرگش مى كند و مى گويد مندارم مى روم ؛ تو پدر بچه هايى مواظبشان باش ؛ اين تقديرى وارد شده از طرفپروردگار است و سرانجام عصر سه شنبه در 6 ارديبهشت ، 1339 ه . ش . مصادف با 29شوال 1379 ه . ق . در بين نماز ظهر و عصر بر روى سجاده عشق هنگام نيايش با خداىخود، حالش به هم مى خورد و نيمه بدنش فلج مى شود.
|