بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ اسلام در آثار شهید مطهری (ره ), استاد شهید آیت الله مطهرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     TARIKH01 -
     TARIKH02 -
     TARIKH03 -
     TARIKH04 -
     TARIKH05 -
     TARIKH06 -
     TARIKH07 -
     TARIKH08 -
     TARIKH09 -
     TARIKH10 -
     TARIKH11 -
     TARIKH12 -
     TARIKH13 -
     TARIKH14 -
     TARIKH15 -
     TARIKH16 -
     TARIKH17 -
     TARIKH18 -
     TARIKH19 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

سياست قرآن بر نيزه كردن (526)  
سياست (قرآن بر نيزه كردن ) سيزده قرن است كه كم و بيش ميان مسلمين رائج است .مخصوصا هر وقت مقدس مآبان و متظاهران زياد مى شوند و تظاهر به تقوا و زهد بازارپيدا مى كند، سياست قرآن بر نيزه كردن از طرف استفاده چى ها رائج مى گردد.درسهائى كه از اينجا بايد آموخت (عبارتند از):
الف درس اول اين است كه هر وقت جاهلها و نادانها و بى خبرها مظهر قدس و تقوا شناختهشوند و مردم آنها را سمبل مسلمان عملى بدانند وسيله خوبى به دست زيركهاى منفعت پرستمى افتد. اين زيركها همواره آنها را آلت مقاصد خويش قرار مى دهند و از وجود آنها سدىمحكم جلوى افكار مصلحان واقعى مى سازند.
بسيار ديده شده است كه عناصر ضد اسلامى رسما از اين وسيله استفاده كرده اند يعنىنيروى خود اسلام را عليه اسلام به كار انداخته اند. استعمار غرب تجربه فراوانى دراستفاده از اين وسيله دارد و در موقع خود از تحريك كاذب احساسات مسلمين خصوصا درزمينه ايجاد تفرقه ميان مسلمين بهره گيرى مى نمايد. چقدر شرم آور است كه مثلا مسلماندلسوخته اى در صدد بيرون راندن نفوذ خارجى برآيد و همان مردمى كه او مى خواهد آنهارا نجات دهد با نام و عنوان دين و مذهب سدى درمقابل او گردند.
آرى اگر توده مردم ، جاهل و بى خبر باشند منافقان از سنگر خود اسلام استفاده مىنمايند. در ايران خودمان كه مردم افتخار دوستى و ولايتاهل بيت اطهار عليه السلام را دارند، منافقان از نام مقدساهل بيت و از سنگر مقدس (ولاء اهل البيت ) سنگرى عليه قرآن اسلام واهل بيت به نفع يهود غاصب مى سازند و اين ، شنيع ترين اقسام ظلم به اسلام و قرآن وپيغمبر اكرم و اهل بيت آن بزرگوار است . رسول اكرم فرمود:
( انى ما اخاف على امتى الفقر و لكن اخاف عليهم سوء التدبير.(527) )
من از هجوم فقر و تنگدستى بر امت خودم بيمناك نيستم . آنچه از آن بر امتم بيمناكم كجانديشى است .آنچه فقر فكرى بر امتم وارد مى كند فقر اقتصادى وارد نمى كند.
ب درس دوم اين است كه بايد كوشش كنيم طرز استنباطمان از قرآن صحيح باشد. قرآنآنگاه راهنما و هادى است كه مورد تدبر صحيح واقع شود، عالمانه تفسير شود ازراهنمائيهاى اهل قرآن كه راسخين در علم قرآنند بهره گرفته شود. تا طرز استنباط ما ازقرآن صحيح نباشد و تا راه و رسم استفاده از قرآن را نياموزيم از آن بهره مند نخواهيمگشت . سودجويان و يا نادانان گاهى قرآن را مى خوانند واحتمال باطل را دنبال مى كنند هم چنان كه از زبان نهج البلاغه (528) شنيديد آنهاكلمه حق را مى گويند و از آن باطل را اراده مى كنند. اين ،عمل به قرآن و احياء آن نيست بلكه اماته قرآن است .عمل به قرآن آنگاه است كه درك از آن دركى صحيح باشد.
قرآن همواره مسائل را به صورت كلى و اصولى طرح مى كند ولى استنباط و تطبيق كلىبر جزئى بسته به فهم و درك صحيح ماست . مثلا در قرآن ننوشته در جنگى كه درفلان روز بين على و معاويه در مى گيرد حق با على است در قرآن همين قدر آمده است كه :
( و ان طائفتان من المؤ منين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احديهما على الاخرىفقاتلوا التى تبغى حق تنى ء الى اءمر الله .(529) )
اگر دو گروه از مؤ منان كارزار كردند، آشتى دهيد آنان را و اگر يكى بر ديگرىسركشى و ستمگرى كند با آنكه ستمگر است نبرد كنيد تا به سوى فرمان خدابرگردد.
اين قرآن و طرز بيان قرآن . اما قرآن نمى گويد: در فلان جنگ فلان كس حق است وديگرى باطل . قرآن يكى يكى اسم نمى برد، نمى گويد: بعد ازچهل سال يا كمتر و يا بيشتر مردى به نام معاويه پيدا مى شود و با على جنگ مى كند شمابه نفع على وارد جنگ شويد. و نبايد هم وارد جزئيات بشود. قرآن نبايد موضوعات راشماره كند و انگشت روى حق و باطل بگذارد چنين چيزى ممكن نيست .
قرآن آمده است تا جاودانه بماند پس بايد اصول و كليات را روشن كند تا در هر عصرىباطلى ، رودرروى حق قرار مى گيرد مردم با معيار آن كلياتعمل كنند. اين ديگر وظيفه خود مردم است كه با ارائهاصل ( و ان طائفتان من المؤ منين اقتتلوا... ) چشمشان را باز كنند و فرقه طاغى را ازفرقه غير طاغى تشخيص دهند و اگر واقعا فرقه سركش دست از سركشى كشيدبپذيرند و اما اگر دست نكشيد و حيله كرد و براى اينكه خود را از شكست نجات دهد تافرصت جديدى براى حمله به دست آورد و دوباره سركشى كند و بهذيل آيه كه مى فرمايد: (فان فائت فاصلحوا بينهما). (530) متمسك شود، حيله او رانپذيرند.
تشخيص همه اينها با خود مردم است . قرآن مى خواهد مسلمانان رشد عقلى و اجتماعى داشتهباشند و به موجب همان رشد عقلى ، مرد حق را از غير مرد حق تميز دهند. قرآن نيامده است كهبراى هميشه با مردم مانند ولى صغير، با صغيرعمل كند، جزئيات زندگى آنها را قيموميت شخصى انجام دهد و هر مورد خاص را با علامت ونشانه حسى تعيين نمايد.
اساسا شناخت اشخاص و ميزان صلاحيت آنها و حدود شايستگى و وابستگى آنها به اسلام وحقايق اسلامى خود يك وظيفه است و غالبا ما از اين وظيفه خطير غافليم . على عليه السلاممى فرمود:
( انكم لن تعرفوا الرشد حتى تعرفوا الذى تركه .(531) )
هرگز حق را نخواهيد شناخت و به راه راست پى نخواهيد برد مگر آن كس ‍ كه راه راست رارها كرده بشناسيد.
يعنى شناخت اصول و كليات به تنهائى فائده ندارد تا تطبيق به مصداق و جزئىنشود، زيرا ممكن است با اشتباه درباره افراد و اشخاص و با نشناختن مورد، با نام حق ونام اسلام و تحت شعارهاى اسلامى بر ضد اسلام و حقيقت و به نفعباطل عمل كنيد.
در قرآن ، ظلم و ظالم و عدل و حق آمده است اما بايد ديد مصداق آنها كدام است ؟ ظلمى را حق ،و حقى را ظلم تشخيص ندهيم و بعد به موجب همين كليات و به حكم قرآن بهخيال خودمان سر عدالت و حق را نبريم .
ج . مارقين  
پيدايش خوارج (532)  
خوارج يعنى شورشيان . اين واژه از (خروج )(533) به معناى سركشى و طغيانگرفته شده است . پيدايش آنان (534) در جريان حكميت است . در جنگ صفين در آخرينروزى كه جنگ داشت به نفع على خاتمه مى يافت معاويه با مشورت عمروعاص دست بهيك نيرنگ ماهرانه اى زد. او ديد تمام فعاليتها و رنجهايش بى نتيجه ماند و با شكست يكقدم بيشتر فاصله ندارد فكر كرد كه جز با اشتباهكارى راه به نجات نمى يابد دستورداد قرآنها را بر سرنيزه ها بلند كنند كه مردم ! مااهل قبله و قرآنيم بيائيد آن را در بين خويش حكم قرار دهيم اين سخن تازه اى نبود كه آنهاابتكار كرده باشند همان حرفى است كه قبلا على گفته بود و تسليم نشدند و اكنون همتسليم نشده اند بهانه اى است تا راه نجات يابند و از شكست قطعى ، خود را برهانند.
على فرياد بر آورد نزنيد آنها را، اينها صفحه و كاغذ قرآن را بهانه كرده مى خواهند درپناه لفظ و كتابت قرآن خودشان را حفظ كنند و بعد به همان روش ضد قرآنى خود ادامهدهند. كاغذ و جلد قرآن در مقابل حقيقت آن ، ارزش و احترامى ندارد. حقيقت و جلوه راستين قرآنمنم . اينها كاغذ و خط را دستاويز كرده اند تا حقيقت و معانى را نابود سازند.
عده اى از نادانها و مقدس نماهاى بى تشخيص كه جمعيت كثيرى راتشكيل مى دادند با يكديگر اشاره كردند كه على چه مى گويد: فرياد بر آوردند كه باقران بجنگيم ؟! جنگ ما به خاطر احياء قرآن است آنها هم كه خود تسليم قرآنند پس ديگرجنگ چرا؟ على گفت : من نيز مى گويم به خاطر قرآن بجنگيد، اما اينها با قرآن سروكارندارند، لفظ و كتابت قرآن را وسيله حفظ جان خود قرار داده اند.
اينان (535) از پشت به هدفهاى اميرالمؤ منين خنجر زدند. اينها از اين تاريخ ، دشمنسرسخت اميرالمؤ منين على عليه السلام شدند. فرق اينها كه خوارج اند با ساير دشمنانيعنى (نواصب ) اين بود كه اينها براى دشمنى خودشان با حضرت از روىخيال خود، فلسفه و مبنايى هم تراشيده بودند و اين را به صورت يك مذهب و روش دينىدر آوردند؛ تعصب را با جهل آميختند و همين امر منجر به ضربت خوردن اميرالمؤ منين وشهادت آن حضرت شد؛ عبدالرحمن بن ملجم مرادى يكى از همين افراد است .
بعد از همه اينها، يك عامل بزرگ كه در همه اين جريانها و هدف تهمت قرار دادن ها و فتنهانگيزيها و آتش افروزيها مؤ ثر بود و زياد موثر بود جهالت و بى خبرى عامه مردمبود. جهالت است كه يك انبوه عظيم از مردم را آلت و ملعبه فكر و اراده يك عده دنياپرستقرار مى دهد. اميرالمؤ منين خودش به اين عامل اشاره مى كند و مى فرمايد:
( الى الله اشكو من معشر يعيشون جهالا، و يموتون ضلالا، ليس فيهم سلعة ابور منالكتاب اذا تلى حق تلاوته ، ولاسلعة انفق بيعا و لا اغلى ثمنا من الكتاب اذا حرف عنمواضعه .(536) )
به خدا شكايت مى كنم از مردمى كه در جهالت و نادانى زندگى مى كنند و در گمراهى مىميرند متاعى كم بهاتر از قرآن در ميان آنها نيست اگر حقايق آن گفته شود، و متاعىگرانبهاتر از قرآن براى آنها نيست اگر تحريف شود و حقايقش وارونه گردد.
اين بود كه مى فرمود:
( غدا ترون ايامى ، و يكشف لكم عن سرائرى ، و تعرفوننى بعد خلو مكانى و قيامغيرى مقامى .(537) )
اولين (538) جريان جمودآميزى كه در تاريخ اسلام پيدا شد جريان (خوارج ) بود.خوارج به اسلام زياد ضربه زدند و ضربه اينها نه تنها از اين ناحيه بود كه مدتىفساد كردند، ياغى شده و اشخاص بى گناهى از جمله حضرت اميرالمؤ منين را كشتند،بلكه غير از اينها ضربه بزرگى به عالم اسلام وارد ساختند.
شمشيرى (539) كه بر فرق على خورد به دست يك مرد خارجى مذهب بود. خوارج ازفرق اسلامى هستند؛ گو اين كه طبق عقيده ما آنها كافرند، اما آنها خود را مسلمان مى دانستندبلكه فقط خودشان را مسلمان مى دانستند و ديگران را بى دين و خارج از دين به حساب مىآورند.
هيچ كس ادعا نكرده كه خوارج به اسلام عقيده نداشته اند، بلكه همه اعتراف دارند كه آنهاشديدا و با تعصب زيادى به اسلام معتقد بودند. خصلت بارز اينها دوريشان از فكر وتعقل است . خود على عليه السلام كه از آنها نام مى برد آنها را مردمى معتقد ولىجاهل و قشرى معرفى مى كند مردمى بودند متعبد، شب زنده دار و قارى قرآن ، اماجاهل و سبك مغز و كم تعقل و بلكه مخالف فكر وتعقل در كار دين .
على عليه السلام در آن اتمام حجتى كه با آنها فرمود: به آنها گفت :
( و قد كنت نهيتكم عن هذه الحكومة فاءبيتم على اباء المخالفين (المنابذين )، حتىصرفت راءيى الى هواكم ، و اءنتم معاشر اءخفاء الهام ، سفهاء الاحلام .(540) )
شما امروز به من اعتراض داريد در امر حكميت و مى گوييد: خطا بود و ما توبه كرديم وتو هم توبه كن و قرار را نقض كن . من اول كار به شما گفتم كه تسليم حكميت نشويم ،و شما آن وقت سخت ايستاديد و شمشير كشيدند و گفتيد: ما به خاطر قرآن مى جنگيم و اينهاقرآن را جلو آورده اند تا من كرها و اجبارا تن دادم و پيمان بستم ؛ حالا مى گوييد غلط بودو به من تكليف مى كنيد آن را نقض كنم . چطور نقض كنم وحال آنكه در قرآن فرموده (اءوفوا باعقود) (541) پيغمبر با مشركين كه پيمان مىبست هرگز نقض ‍ نمى كرد جايز نمى دانست با طرف غدر و مكر شود و بر خلاف پيمانرفتار شود، طرف هر كس بود ولو مشرك و بت پرست بود؛ حالا شما بعد از عقد پيمانبه من تكليف مى كنيد نقض كنم .
اين مطالب را على عليه السلام در مواقع مختلف به آنها فرمود: آن جمله اى كه درد اصلىآنهاست همين بود كه فرمود:
( و اءنتم معاشر اءخفاء الهام سفهاء الاحلام . (542) )
شما گروهى هستيد سبك مغز و كم خرد و نادان . عيب كار شما هم همين است ؛ يك روز با شدتاز حكميت طرفدارى مى كنيد و يك روز به اين شدت آن را كفر و ارتداد مى خوانيد.
تاريخ خوارج ، عجيب و عبرت انگيز است از اين نظر كه وقتى عقيده دينى ، با جهالت ونادانى و تعصب خشك آميخته شود چه مى كند...
مورخين نوشته اند اينها مردمى بودند كه از گناهانى ازقبيل دروغ پرهيز داشته اند حتى در حضور جبارانىمثل (زياد) عقيده خودشان را كتمان نمى كردند بااهل معصيت مخالف بودند، بعضى ها قائم الليل و صائم النهار بودند. از آن طرف ،عقايدى قشرى و سطحى داشتند. در مورد خلافت معتقد بودند لزومى ندارد يك نفر خليفهباشد؛ قرآن هست ، مردم به قرآن عمل كنند.
ابن ابى الحديد مى گويد: بعد كه ديدند نمى توانند بدون زعيم و رئيس باشند از اينعقيده عدول كردند و با عبدالله بن وهب راسبى كه از خودشان بود بيعت كردند. همانطورى كه مقتضاى كم عقلى و سبك مغزى است بسيار در عقايد خودشان تنگ نظر بودنداكثر خوارج همه فرق مسلمين را كافر مى دانستند، با آنها نماز نمى خواندند، ذبيحه آنهارا نمى خوردند، به آنها زن نمى دادند و از آنها زن نمى گرفتند،عمل را جزء ايمان مى شمردند و همين جهت كه عمل را جزء ايمان مى دانستند آنها را تنگ نظركرده بود و به همين سبب از هر كس گناه كبيره اى مى ديدند مى گفتند: كافر شد، مىگفتند: جز ما باقى همه كافر و اهل جهنم اند.
دموكراسى على (543)  
اميرالمؤ منين با خوارج در منتهى درجه آزادى و دموكراسى رفتار كرد. او خليفه است و آنهارعيتش ، هر گونه اعمال سياستى برايش مقدور بود اما او زندانشان نكرد و شلاقشان نزدو حتى سهميه آنان را از بيت المال قطع نكرد، به آنها نيز هم چون ساير افراد مىنگريست اين مطلب در تاريخ زندگى على عجيب نيست اما چيزى است كه در دنيا كمتر نمونهدارد. آنها در همه جا در اظهار عقيده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقيده آزاد باآنان روبرو مى شدند و صحبت مى كردند، طرفيناستدلال مى كردند، استدلال يكديگر را جواب مى گفتند.
شايد اين مقدار آزادى در دنيا بى سابقه باشد كه حكومتى با مخالفين خود تا اين درجهبا دموكراسى رفتار كرده باشد جلوى (544) چشم ديگران مى آمدند به او جسارت واهانت مى كردند و على حلم مى ورزيد على بالاى منبر صحبت مى كرد، يكى از اينها پارازيتمى داد. روزى على بالاى منبر بود، يك كسى سؤ الى كرد، على بالبداهه يك جواب بسيارعالى به او داد كه اسباب حيرت و تعجب همه شد و شايد همه تكبير گفتند. يكى از اينخارجيها آنجا بود، گفت : (قاتله الله ما افقهه ) خدا بكشد اين را، چقدر ملاست ؟!اصحابش خواستند كه بريزند به سر او فرمود: چكارش داريد يك فحشى به من دادهحداكثر اين است كه يك فحشى به او بدهيد، نه كارى به او نداشته باشيد.
على مشغول نماز خواندن است ، نماز جماعت دارد مى خواند، در حالى كه خليفه مسلمين است(اين چه حلمى است از على ؟!) اينها به على اقتداء كه نمى كردند، مى گفتند: على مسلماننيست ، على كافر و مشرك است در حالى كه علىمشغول قرائت حمد و سوره بود، يكى از اينها به نام ابن الكواب آمد با صداى بلند اينآيه قرآن را به عنوان (545) كنايه به على ،... خواند:
( و لقد اوحى اليك و الى الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك ولتكونن منالخاسرين .(546) )
اين آيه خطاب به پيغمبر است كه به تو و هم چنين پيغمبرانقبل از تو وحى شد كه اگر مشرك شوى اعمالت از بين مى رود و از زيانكاران خواهىبود. ابن الكواء (547) با خواندن اين آيه خواست به على گوشه بزند سوابق تورا در اسلام مى دانيم ، اول مسلمان هستى ، پيغمبر تو را به برادرى انتخاب كرد، در ليلةالمبيت فداكارى درخشانى كردى و در بستر پيغمبر خفتى ، خودت را طعمه شمشيرها قراردادى و بالاخره خدمات تو به اسلام قابل انكار نيست ، اما خدا به پيغمبرش هم گفته اگرمشرك بشوى اعمالت به هدر مى رود، و چون تو اكنون كافر شدىاعمال گذشته را به هدر دادى .
على در مقابل چه كرد؟! تا صداى او به قرآن بلند شد سكوت كرد تا آيه را به آخررساند. همين كه به آخر رساند، على نماز را ادامه داد. باز ابن الكواء آيه را تكرار كردو بلافاصله على سكوت نمود.
على سكوت مى كرد چون دستور قران است كه :
( (و) اذا قرى ء القران فاستمعواله و انصتوا.(548) )
(و) هنگامى كه قرآن خوانده مى شود گوش فرا دهيد و خاموش شويد.
و به همين دليل است كه وقتى امام جماعت مشغول قرائت است ، ماءمومين بايد ساكت باشند وگوش كنند.
بعد از چند مرتبه اى كه آيه را تكرار كرد و مى خواست وضع نماز را به هم زند، علىاين آيه را خواند:
( فاصبر ان وعدالله حق و لايستخفنك الذين لايوقنون .(549) )
صبر كن وعده خدا حق است و خواهد فرا رسيد. اين مردم بى ايمان و يقين ، تو را تكان ندهندو سبكسارت نكنند ديگر اعتنا نكرد و به نماز خود ادامه داد.(550)
اصول مذهب خوارج (551)  
آيا خوارج به اين مقدار قناعت كردند؟ اگر قناعت مى كردندمشكل بزرگى براى على نبودند كم كم دور هم جمع شدند، جمعيت و حزبىتشكيل دادند بلكه يك فرقه اى تشكيل دادند، يك فرقه اسلامى (اين كه مى گويم(اسلامى ) نه واقعا جزء مسلمانان هستند، اينها از نظر ما كافرند) و يك مذهبى در دنياىاسلامى ابداع كردند، براى مذهب خودشان يكاصول و فروعى ساختند، گفتند: كسى از ماست كه :
اولا معتقد باشد كه هم عثمان كافر است ، هم على ، هم معاويه ، و هم كسانى كه به حكميتتسليم شدند، خود ما هم كافر شديم ولى ما توبه كرديم ، و فقط هر كسى كه توبهكند مسلمان است .
هم چنين گفتند: امر به معروف و نهى از منكر شرط ندارد درمقابل هر امام جائر و هر پيشواى ظالمى در هر شرائطى بايد قيام كرد ولو با يقين بهاين كه قيام بى فايده است . اين هم يك چهره خشن عجيبى به اينها داد.
اصل ديگرى كه براى مذهب خودشان تاءسيس كردند كه باز حاكى از تنگ نظرى وجهالت اينها بود، اين بود كه گفتند: اساساعمل ، جزء ايمان است ، و ايمان منفك از عمل نداريم مسلمان به گفتن : (اشهد ان لا اله الاالله و اشهد ان محمدا رسول الله ) مسلمان نيست . مسلمان اگر نمازش را خواند، روزه اشرا گرفت ، شراب نخورد، قمار نكرد، زنا نكرد، دروغ نگفت ، و اگر از هر گناه كبيره اىپرهيز كرد تازه اول اسلامش است . و اگر مسلمان يك دروغ بگويد، اصلا او كافر است(552) نجس است و مسلمان نيست اگر يك بار غيبت بكند يا شراب بخورد از دين اسلامخارج است .
براى اولين بار (553) (خوارج ) اين عقيده را اظهار كردند كه ارتكاب گناه كبيرهبر ضد ايمان است يعنى مساوى با كفر است پس مرتكب گناه كبيره كافر است ...
در نهج البلاغه آمده است كه اميرالمؤ منين با آنها درباره اين مساءله مباحثه كرد و با ادلهمتقنى نظريه آنها را باطل ساخت خوارج بعد از حضرت امير نيز بر ضد خلفاى زمان ، واهل امر به معروف و نهى از منكر و اهل تكفير و تفسيق بودند. چون غالب خلفا مرتكبگناهان كبيره مى شدند طبعا خوارج آنها را كافر مى دانستند و به همين جهت خوارج هموارهدر قطب مخالف سياستهاى حاكم قرار داشتند.
مرتكب كبيره خوارج (554) را از دين اسلام خارج دانستند. نتيجه اين شد كه فقطخودشان ، اين مقدسها در دنيا مسلمانند، (گوئى مى گفتند) در زير اين قبه آسمان غير از ماديگر مسلمانى وجود ندارد. و يك سلسله اصول ديگر كه براى خودشان ساختند.
چون يكى از اصول خوارج اين بود كه امر به معروف و نهى از منكر واجب است و هيچشرطى هم ندارد و در مقابل هر امام جائرى بايد قيام كرد و على عليه السلام را جزء كفارمى دانستند، گفتند: پس راهى نمانده غير از اين كه ما بايد عليه على قيام كنيم . ناگهاندر بيرون (شهر) خيمه زدند و رسما ياغى شدند. در ياغى شدنشان هم يكاصول بسيار خشك و خشنى را پيروى مى كردند، مى گفتند: ديگران مسلمان نيستند، چونديگران مسلمان نيستند از آنها نمى توانيم زن بگيريم و به آنها نبايد زن بدهيم ، ذبايحآنها- يعنى گوشتى كه آنها ذبح مى كنند - حرام است ، از قصابى آنها نبايد بخريم ، وبالاتر اين كه كشتن زنان و اطفال آنها جايز است .
آمدند بيرون (شهر). چون كه همه مردم ديگر راجايزالقتل مى دانستند شروع كردند به كشتار و غارت كردن . وضع عجيبى شد. يكى ازصحابه پيغمبر با زنش مى گذشت در حالى كه آن زن حامله بود. از او خواستند كه ازعلى تبرى بجويد. اين كار را نكرد. كشتندش ، شكم زنش را هم با نيزه دريدند، گفتند:شما كافريد. و همين ها از كنار يك نخلستان مى گذشتند (نخلستان متعلق به كسى بودهكه مال او را محترم مى دانستند) يكى از اينها دست برد و يك خرما به دهانش گذاشت . چنانبه او نهيب زدند كه خدا مى داند. گفتند: به مال برادر مسلمانت تجاوز مى كنى ؟!
ريشه اصلى (555) خارجى گرى را (در) چند چيز مى توان بيان كرد...:
1. تكفير على و عثمان و معاويه و اصحاب جمل و اصحاب تحكيم - كسانى كه به حكميترضا دهند - عموما، مگر آنان كه به حكميت راءى داده و سپس توبه كرده اند.
2. تكفير كسانى كه قائل به كفر على و عثمان و ديگران كه يادآور شديم نباشند.
3. ايمان تنها عقيده قلبى نيست ، بلكه عمل به اوامر و ترك نواهى جزء ايمان است . ايمانامر مركبى است از اعتقاد و عمل .
4. وجوب بلاشرط شورش بر والى و امام ستمگر. مى گفتند: امر به معروف و نهى ازمنكر، مشروط به چيزى نيست و در همه جا بدون استثنا بايد اين دستور الهى انجامگيرد...(556)
عقيده خوارج در باب خلافت  
تنها فكر خوارج كه از نظر متجددين امروز درخشان تلقى مى شود، تئورى آنان در بابخلافت بود. انديشه اى دموكرات مآبانه داشتند. مى گفتند:
خلافت بايد با انتخاب آزاد انجام گيرد و شايسته ترين افراد كسى است كه از لحاظايمان و تقوا صلاحيت داشته باشد خواه از قريش باشد يا غير قريش ، ازقبائل برجسته و نامى باشد يا از قبائل گمنام و عقب افتاده ، عرب باشد و يا غير عرب .
آنگاه پس از انتخاب و اتمام بيعت اگر خلاف مصالح جامعه اسلامى گام برداشت از خلافتعزل مى شود و اگر ابا كرد بايد با او پيكار كرد تا كشته شود.(557)
اينها در باب خلافت در مقابل شيعه قرار گرفته اند كه مى گويد: (خلافت امرى استالهى و خليفه بايد تنها از جانب خدا تعيين گردد.)
و هم در مقابلاهل سنت قرار دارند كه مى گويند:(خلافت تنها از آن ، قريش است و به جمله ( انماالائمة من قريش ) تمسك مى جويند.)
طاهرا نظريه آنان در باب خلافت ، چيزى نيست كه در اولين مرحله پيدايش ‍ خويش به آنرسيده باشند بلكه آن چنان كه شعار معروفشان ( لا حكم الا الله ) حكايت مى كند واز نهج البلاغه (558) نيز استفاده مى شود در ابتداقائل بوده اند كه مردم و اجتماع ، احتياجى به امام و حكومت ندارند و مردم خود بايد بهكتاب خدا عمل كنند. اما بعد، از اين عقيده رجوع كردند و خود با عبدالله بن وهب راسبى بيعتكردند.(559)
عقيده خوارج درباره خلفا 
خلافت ابوبكر و عمر را صحيح مى دانستند به اينخيال كه آن دو نفر از روى انتخاب صحيحى به خلافت رسيده اند و از مسير مصالح نيزتغيير نكرده و خلافى را مرتكب نشده اند انتخاب عثمان و على را نيز صحيح مى دانستندمنتهى مى گفتند: عثمان از اواخر سال ششم خلافتش ، تغيير مسير داده و مصالح مسلمين راناديده گرفته است و لذا از خلافت معزول بوده و چون ادامه داده است كافر گشته و واجبالقتل بوده است ، و على چون مسئله تحكيم را پذيرفته و سپس توبه نكرده است او نيزكافر گشته و واجب القتل بوده است و لذا از خلافت عثمان ازسال هفتم و از خلافت على بعد از تحكيم تبرى مى جستند.(560)
از ساير خلفا نيز بيزارى مى جستند و هميشه با آنان در پيكار بودند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation