مقدمه كتابهاى بيشترى بعنوان داستانها نوشته شده است كه بعضى از آنها طولانى حتىبصورت يك كتاب در يك جلد و گاهى در چند جلد تاليف يافته و بعضى ديگر بسيارمختصر كه خواننده ذوق خواندن چنين داستان را در خود نمى يابد و از طرفى بجهتطولانى بودن آن حوصله را از دست ميدهد بنده داستانهاى اين كتاب را طورى انتخاب كردهام كه نه طولانى و خسته كننده باشند و نه ذوق خواننده را ضايع نمايند بلكه در حدمتوسط و در عين حال متن داستان درباره صفتى و خصلتى بيان شده است كه خواندن آنصفت و يا بودن آن خصلت در وجود انسانى موجب وجد و علاقه خواننده باشد كه همان صفتو خصلت جوانمردى و عيارى و از خودگذشتگى و ايثار بوده باشد كه از نظر انسانى ودينى پيوسته مورد تاكيد و توصيه است و هر خواننده اعم از مرد يا زن يا كوچك يابزرگ علاقمند ميشود كه شخص جوانمرد و عيار را بشناسد و به هويت او آگاه شده وچگونگى جوانمردى او را بنداند. و نكته قابل اهميت براى تشويق نوشتن اين مجموعهموقعيت خاص زمانى و مكانى بوده كه ايجاب ميكرد اين صفت و خصلت و دارنده آن يعنىجوانمرد و ايثارگر بسيار مشاهده شوند و دارنده آن با ندار آن در كنار همديگر درميدانهاى جنگ و سنگرها مورد مقايسه قرار بگيرند و اين حالت باعث تصميم و اراده بندهگرديد كه مجموعه ائى مناسب درباره جوانمردان از كتب مختلف و از فعاليتهاى شخص خودو ميدانهاى رزم ديده ام تدوين نمايم كه با اهتمام دوستان صديق واهل مطالعه و مشوق تاليف بودند بپايان برسانم . خزيمه ابن بشر مردى توانگر و ثروتمند بود از طايفه بنى اسد كه بسيار بخشنده وصاحب كرامت و در زمان سليمان بن عبدالملك زندگى ميكرد در صدر اسلام مسلمانان پس از نزول آيه هاى 39 سوره حج و آيه 193 سوره بقره كهبا كافران جنگ بكنند و فتنه و فساد آنها را بر طرف نمايند فشار رنج و شكنجه برمسلمين افزونتر گرديد كه مجبور شدند يك دسته از دين دست بردارند و تحملشان ضعيفبوده نتوانستند استقامت نمايند دسته ديگر بناچار از مكه هجرت كردند به حبشه يامكانهاى ديگر رفتند و از دسترس مشركين دور شدند اما دسته سوم در مكه زير بار سنگينشكنجه و عذاب و درد مشركين تحمل كرده بهر نحوى كه بود بر تن خود هموار ميكردند. در سال اول رسالت كه رسول الله (ص ) بااهل مدينه از قبيله خزرج ديدار فرمود توانست آنان رابا سلام دعوت نمايد و حقايق قرآن وخداپرستى را بآنان تفهيم نمايد و عده دعوت شدگان به شش نفر رسيدند كهرسول الله در كوه منا نزديكى جمره عقبه آنان را ديدار و ايات قرآن را بآنها تلاوتفرمود و ايات الهى و سخنان حضرت محمد (ص ) بهدل اين عده نشست و پيرفتند و به آئين مقدس اسلام رو آورده و بآن گرويدند. پس از شهادت اميرالمؤ منين على عليه السلام معاويه بن ابى سفيان خود را مرد يكه تازميدان ديد و به تمامى كشورهاى اسلامى استيلاء يافت و استانداران و فرمانداران و حكامبر بلاد ميفرستاد و آنان نيز هر طورى ميل داشتند با مردم رفتار كرده و از هيچ گونه ظلمو ستم پروا نميكردند. هفت تپه بخش كوچكى است در بين راه انديمشك به اهواز كه داراى ايستگاه راه آهن و انشعابراه به شوشتر و در نزديكى آن بطرف شوشتر كارخانه نيشكر وجود دارد كه اطراف اينبخش از نظر استتار و تسهيلات اردوئى مناسب بود كه بعضى اوقات پس از عملياتآفندى يا پدافندى چند روزبراى استراحت و تجديد قوا و سازمان دهى در آنجا اسكان مىيافتيم كه از تيررس دشمن محفوظ بود و در يكى از اين موقعيت ها اواسط زمستان چندينروز بود در همين منطقه مشغول استراحت بوديم ساعت 8 شب پس از نماز مغرب و عشاء وصرف شام دستور حركت فورى از مقامات بالا دست بصورت تلفنگرامواصل گرديد كه تيپ 2 زنجان در منطقه چذابه نيازمند سريع تعويض مكانى دارد كه ازقواى پرقدرت و غير قابل مقايسه دشمن كه به استعداد دو لشكر مكانيزه ضربه خوردهو در زير ضربات سنگين و مداوم آتش دشمن قرار گرفته است و بنا باطلاعات واصلهصدام حسين شخصا در آن جبهه حاضر و تحكم به تصرف فورى شهر بستان نموده استو على الظاهر فاصله تيپ از يكان اصلى خودش لشكر 16 زرهى قزوين زياد بوده ونزديكترين واحدهاى كمكى از تيپ هاى 1 و 3 لشكر 77 خراسان در اين منطقه ميباشد كهاين دستور به فرماندهى تيپ 1 سرهنگ امينى صادر و بيدرنگ از گردانهاى تيپ 1بخصوص گردان 163 كمك بعمل آمده در همان دقايق اوليه با روحيه و تلاش رزمىبسوى بستان حركت شروع گرديد جاده آسفالت ، و عبور و مرور وسائط نقليه جهتمراعات جنگى بودن منطقه كمتر بود، و اقوام عشاير در اطراف جاده ها با اسلوب ايلاتىخويش چادرها و آلاچيق ها زده و با احشام مشغول زندگى و بهره ورى از آب هواى نكاتمربوط هستند و بچشم ميخورند و يكان هاى درحال حركت تمامى شب را با حالت استتار و اختفاء و چراغ خاموش يا با روشنائى خيلى كمو سكوت مطلق به مسير خود ادامه ميداديم نصف شب با هماهنگى پليس راه اهواز از حومهراهنمائى آنان گذشته زرهى و خودروهاى نظامى در اطراف مسير بچشم ميخورد تا پس ازعبور از روستاى حميد راه باريك و اسفالت سوسنگرد پيش روى ما قرار گرفت و لكناطراف جاده را تا سوسنگر آب فرا گرفته بود و گاها لاشه هاى تانكها و خودروهاىسوخته دشمن در دور و نزديك مشاهده ميگرديد حركت و سفر در ساعات شب بحالت نظامى وداشتن هدف و نيت رزم و مساعدت به هم رزمان خسته و اسيب ديده بسيار عجيب و تحيرانگيزجلوه مينمود و ممكن بود بعضى از پرسنل از خودشانسئوال ميكردند اينجا كجاست ؟ و كجا ميرويم و تا چه زمان راه خواهيم رفت و چه وقتميرسيم و چگونه خواهيم رسيد؟ و گاهى ترنم و نغمه آهسته زير لب زمزمه ميكردند وناگفته و بدون اظهار واضح بود يعنى مرد رزم و جنگم و بسوى ميدان رزم حركت ميكنم وبا ماه و ستارها همسفر هم سفر و هم سير هستم و آثار وحشت و خوف و اضطراب را از خوددور مى ساخت و خوشبختانه حركت با آرامش و اطمينان بودبدليل آنكه شب خوف حملات هوائى وجود نداشت و منطقه كلا دردست و تصرف يكانهاىخودى بود و احتمال كمين و حمله نيز نميرفت تا به شهر سوسنگرد رسيديم و اذان صبحو طلوع فجر بود و يكان با تمام توان و آمادگى و رعايت راهپمائى نظامى و جنگى دراطراف نهرى كه از وسط شهر ميگذشت توقف موقت و مختصرى جهت اداى نماز و صرفصبحانه انجام گرفت و شهر مطلقا آسيب ديده و پژمردهاحوال و جنگ زده بود و آثار و علائم تخريب و جنگ از تمامى نقاط مشاهده ميگردند حتى خودمدر داخل حياطى كه موزائيك فرش بود و ديوارهاى آجرى داشت و كنار نهرمتصل به پل نماز ميخواندم پس از اتمام نماز به آجرهاى ديوار خيره گشتم كه بى اغراقميتوانم بگويم هيچ آجرى سالم نديدم يا مستقيما تير خورده يا تركش و سنگ پاره اصابتكرده بود و پس از دقايقى به حركت ادامه داده از منطقه دهلاويه گذشتيم و آفتاب بالا مىآمد و اكناف و اطراف بويژه تپه هاى لله اكبر جايگاه شهادت سردار بزرگوار دكترچمران بوضوح ديده ميشد و در سمت راست مسير قرار گرفته و سمت چپ نيز بطرف هويزهآب گرفته و خاكريزها و سنگرهاو ميادين رزمى رزمندگان با زبان بى زبانى حكايتميگفتند. از شهر بستان تنها دو ساختمان نسبتا سالم بنظر ميرسيد يكى مسجد شهر بود كه حياطىو گلدسته هائى سالم بجا مانده بود ديگرى ساختمانى درمدخل بستان بود كه على الظاهر اداره بهداشت و بهدارى استفاده ميشد و هنگام ورود بهشهر در داخل همان ساختمان يكى از دوستان سابق هم خدمت خود را ديدم كه افسر بهدارىبود بنام جليل رويين اهل زنجان و شخصيت خوب و خدمتگزار صديقى كه در آن حالتاضطراب و بحرانى با تمام وجود مشغول مداوا و امور بيماران و مجروحين جنگى بود. باديدن من حيرت زده شد و گفت اينجا چرا آمدى ؟ گفتم شنيدم وضعيت روحى و جسمى تو خستهشده و صدا و نداى هل من ناصر ينصرنى بگوشم رسيد با شتاب بيشتر به يارى وتعويض مكانى شما آمدم كه چندصباحى در جاى شما باشيم و شما مدتى تجديد روحيهوسازمان نمائيد و با مسرت و روحيه رزمى خنديد گفت ناراحت نباش چند روز ديگر خودم مىآيم دوباره جايگزينت ميشوم ديگر با حال و هواى جبهه ها و پشت خاكريز و سنگرها انس والفت گرفته ائيم . ناحيه غربى شهر بستان بصورت نيم كمربند بوسيله يكى از دو شاخه نهر سابلهاحاطه شده است و بطرف جنوب شهر ادامه مى يابد كناره شمالى آن قسمت خاكريز بلند وچندين بناى مخروب داشت توانستيم انبارهاى موقت مهمات خود را در آنجا قرار بدهيم كهنسبتا جاى امن و دو از تيررس دشمن بود از صبح روز جمعه حركت ما از مواضع موقتىپرسنل و انبار مهمات و تداركات بطرف خط چذابه شروع شد اين قسمت نره سابله يكپل ضعيف و كم دوام داشت و عبور ادوات زرهى و مكانيزه مقدور نبود بناچار ازداخل نهر كه معبرى مطمئن بود عبور كرديم از همين نقطه جاده آسفالت و باريك فكه شروعميشد كه قسمت جنوبى آن باتلاقهاى سعديه و قسمت شمالى آن تپه هاى نبا كه ادامه اشتا طلائيه كشيده ميشد پس از يك كيلومتر به يك سه راهى ميرسيديم كه از آن جاده خاكىفرعى بطرف شمال و پشت تپه ها ادامه داشت و موازى آن جاده آبرفتى نسبتا عميق وجودداشت كه آن آبرفت از نظر استتار و تجهيز نيرو و گرفتن آمار و بازديدهاى استعدادىجاى مناسبى بود كه اكثرا كارهاى ادغام نيرو يا تعين خطوط نيرو يا تعويضپرسنل خط از همان آبرفت صورت ميگرفت و تا خاكريز دفاعى و سنگرها دحدود پانصدمتر فاصله داشت كه يكان رزمى ما آن روز را پشت تپه هاى نبا استقرار يافت و موضعموقتى ديگر كه كاملا تماس با دشمن داشتيمتشكيل داديم فاصله نيروى خودى با دشمن همان تپه ها بود كه بصورت سلسله بهممتصل بودند در قسمت غربى تپه ها يعنى بين تپه ها و جاده آسفالت فكه كه مماس باباتلاقها بود مواضع دشمن قرار داشت و روى تپه ها و پشت تپه ها نيروى خودى موضعگرفته بودند. |