|
|
|
|
|
|
س 62 : چرا حرامزاده ها ارث نمى برند؟ ج : از احكام مسلّم ولدالزنا اين است كه ارث نمى برد از زانى و زانيه و بستگان آنها و از اونيز ارث برده نمى شود و اگر بميرد و مالى داشته باشد در حكم ((من لاوارث له )) استكه رجوعش به امام يا نايب امام است ؛ زيرا ارث موقوف به نسب صحيح شرعى است وولدالزنا نسب صحيح شرعى ندارد و نطفه اى كه به زنا منعقد شود احترامى ندارد. بلىاز بعضى روايات استفاده مى شود مستحب است وصيت كنند كه ترحما (نه ارثا و استحقاقا)چيزى به او بدهند همانطورى كه در كتاب كافى مروى است كه مردى از انصار خدمتحضرت باقر( عليه السّلام ) عرض كرد: غلام خود را ديدم كه با جاريه ام زنا نمود و اواز غلام حامله شده ، پس از نه ماه دخترى زاييد، حضرت فرمود: آن دختر را نگاهدار و او رانفروش و انفاق كن بر او تا بميرد يا براى او فرجى بشود ((وقتى مرگ توفرارسيد، وصيت كن ازمال تو بر او انفاق نمايند)).ديگر اينكه اگر بنا بوده كه حرامزاده ارث ببرد، اولا: اشتهار زنا و جعل شهادت دروغ ، رواج مى يافت و ثانيا: ممكن بود عده اى به شهادت دروغ حرامزاده اى را به شخص متوفاى متمولى نسبت داده و ازاين راه اءخّاذى نمايند. س 63 : آيا يهوديان و مسيحيان عصر حاضر، ذاتا نجس مى باشند يا به علت عدم پرهيز آنها ازنجاسات ؟ و آيا فرقه اى از كليميان كه خدا را جسم مى دانند و يا عزير را پسر خدا مىنامند و همچنين فرقه اى از مسيحيان كه عيسى را خدا يا پسر خدا مى دانند كافر نجس العينهستند؟ ج : اكثر فقها رضوان اللّه عليهم به نجاست ذاتيه يهود و نصارا قايلند و قليلى عقيدهبه طهارت ذاتيه و نجاست عرضيه آنها دارند بهدليل اينكه چون يهود و نصارا از شرب خمر و خوردن گوشت خوك پرهيز نمى نمايندنجس هستند. چون شرح و بيان اين مساءله موقوف به ذكر ادله طرفين و تحقيق در اطراف آن ادله است وفراغت بيشترى لازم دارد، از جواب تفصيلى اين مساءله معذرت مى طلبم . س 64 : نذر در هر موردى جايز است يا فقط در موردى كه طرف رجحان بر شخص معلوم باشد؟ ج : متعلق نذر بايد رجحان شرعى آن ثابت باشد به اينكه بجا آوردن واجب يا مستحبى ياترك حرام يا مكروهى باشد. به عبارت ديگر بايد عبادت و طاعت باشد و از چيزهايىباشد كه بتوان با آن به خداوند تعالى تقرب پيدا كرد. س 65 : منى از شخصى كه صد سال قبل مرده با وسايل شيميايى نگاهدارى نموده و به زنىبدون شوهر در مواقعى كه تخمدان مستعد است ، تلقيح مى كنند، آيا مولودى كهحاصل مى شود حرامزاده است ؟ ج : شبهه اى در حرمت عمل مزبور و حرامزاده بودن بچه اى كه متولد مى شود نيست . سؤ الات متفرقه س 66 : قرآن تحدى فرموده به اينكه حتى يك آيه مثل قرآن نمى توانيد بياوريد، چه مىفرماييد درباره سوره ولايت ، كه در قرآن نيست و مى گويند چون آياتى در سورهمزبور در مدح اميرمؤ منان ( عليه السّلام ) ذكر شده آن را از قرآن حذف نموده اند، آياسوره مذكور كلام بارى تعالى است ؟ ج : شكى نيست كه ((سوره ولايت )) از ملفقات و مجعولاتجهال است و تلفيق كننده آن مقدارى از آيات قرآن مجيد را با مقدارى كلمات غير مربوطه خودبه زشت ترين تركيبى جمع نموده و تقريبا 25 آيه قرار داده و آن را مسمى به ((سورةالولاية )) نموده است . اما وجه بطلان نسبت اين سوره مجعوله به كلام خداوند ، اولا: صاحب كتاب ((فصل الخطاب )) پس از نقل اين سوره مجعوله از كتاب ((دبستان المذاهب )) مى فرمايد: درهيچيك از كتب شيعه اسمى از اين سوره نيست فياللعجب از صاحب كتاب دبستان المذاهب ازكجا اين سوره را پيدا كرده و به چه جراءت به شيعه نسبت داده . ثانيا: هر صاحب ذوق سليمى از خواندن آن ، مجعوليتش را مى فهمد؛ زيرا هيچ شباهتى به اسلوبقرآن مجيد ندارد بلكه در نهايت ركاكت و زشتى است . ثالثا: مشتمل است بر غلطهاى بسيارى كه بر كسانى كه از علوم ادبيه يعنى صرف و نحو ومعانى بيان بااطلاع هستند پوشيده نيست و از جمله اغلاط واضحه آن اين جمله است:((واصطفى من الملائكة و جعل من المؤ منين اولئك فى خلقه )). ((وبرگزيده از ملائكه و قرار داده از مؤ منين ؛ ايشان در خلق او هستند)). اين سه جمله، اولا: غير مربوط به يكديگرند و تركيب آنها هيچ مناسبتى .ندارد و ثانيا: هر يك از اين سه جمله كلام تام نيستند، ناقص اند و مفيد نمى باشند. در جمله اول ، جاى سؤ ال از اين است كه چه چيز از ملائكه بر گزيده . و از جمله ثانى ،چه چيز از مؤ منين قرار داد و از جمله ثالث ((اولئك )) اشاره به كيست ؟ و مراد از اين جملهناقصه چيست ؟ و از جمله اغلاط آن اين است : ((مثل الذين يوفون بعهدك انى جزيتهم جنات النعيم )). ((مثل كسانى كه وفا مى نمايند به عهد تو به درستى كه من جزا مى دهم ايشان را بهشت)). پس بايد سؤ ال كرد از گوينده اين كلمات مثل وفا كنندگان كهاول جمله است چيست ؟ ديگر از اغلاط اين سوره اين است : ((ولقد ارسلنا موسى و هرون بما استخلف فبغوا هرون فصبرجميل )). آيا ((بمااستخلف )) به چه معنا ست ؟ و همچنين ((فبغوا)) يعنى چه ؟ و امر به صبرجميل خطاب به كيست ؟ ديگر از آيات غلط اين است : ((ولقد اتينا بك الحكم كالذى من قبلك من المرسلين و جعلنا لك منهم وصيا لعلهم يرجعون)). بايد از گوينده اين جملات غير مربوطه سؤال كرد، اولا: ((اتينا بك الحكم )) چه معنا دارد. و ثانيا: مرجع ضمير ((منهم و لعلهم )) كيست ؟ مرحوم آشتيانى - عليه الرحمه - در حاشيه رسائل مى فرمايد: شكى نيست كه اين سوره ازقرآن نيست ؛ زيرا هر كس آشناى به علم عربى باشد مى تواندمثل آن را بياورد. و حقير عرض مى نمايم هيچ وقت شخص عالم به علوم عربيه چنين كلماتمهمله و جملات غير مربوطه نمى گويد گذشتيم از فصاحت و بلاغت ،لااقل نبايد غلط صريح در كلام باشد و صدر آيه با آخر آيه به هيچ وجه مناسبت وارتباط ندارد. س 67 : علوم : اصول فقه ، معقول و منقول ، كلام ، منطق ، معانى بيان و حكمت ، هر كدام در چه چيزبحث مى كند؟ ج : ((علم معقول )): عبارت است از علمى كه قضاياى عقلى در آن بحث مى شود و طريق اثبات آنها همعقل محض است . ((منقول )): علمى است كه قضاياى مورد بحث آن احكام شرعيه و طريق اثبات آنها فقط شرع است بهوسيله كتاب و سنت . به عبارت اخرى : مورد بحث درمعقول ، عقليات و در منقول ، نقليات است ؛ مانند ((علم حكمت )) كه عقلى و ((فقه )) كه ازعلوم نقلى است . ((علم اصول )): علمى است كه در آن از قواعد فقه بحث مى شود. ((قواعد فقه )): مدخليت در استنباط احكام فقه دارد كه بدون دانستن اين قوانين نمى شود حكم شرعى را ازادله اربعه فقه كه عبارت از كتاب و سنت و اجماع ودليل عقل باشد، استنباط نمود. ((علم فقه )): علمى است كه در آن از احكام كليه شرعى ، يعنى واجبات ، محرمات ، مستحبات ، مكروهات ومباحات از روى ادله تفصيليه آنها يعنى ادله اربعه كه ذكر شد، بحث مى شود. ((علم كلام )): در اين علم از كيفيت اثبات عقايد دينى از روى برهان بحث مى شود و دفع شبهات و شكوكمى شود (مراد به عقايد دينى ، علم به مبداء تبارك و تعالى و به صفات و اسما وافعال او و علم نبوت و امامت وعلم به معاد و فروعات آن است ). ((منطق )): علمى است كه قواعد محفوظ داشتن فكر از خطا و اشتباه را مى آموزد و به عبارتديگر، منطق ، ميزان تشخيص صواب و خطاست در جميع احكام عقلى . ((معانى بيان )): علم به كيفيت ((فصاحت )) در كلمه و ((بلاغت )) در كلام است . ((حكمت )): علم به احوال جميع موجودات از مجرّدات و ماديات و جواهر و اعراض و اقسام اين دو است . س 68 : گويند روز تاسوعا حضرت سيدالشهدا( عليه السّلام ) و اصحاب آن بزرگوار محصوربودند، پس چطور حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه - سلام اللّه عليهما - در ميان نظارتانبوه لشكر به آن حضرت پيوستند؟ و در روايتى از حضرت سكينه - سلام اللّه عليها -نقل شده است كه شب عاشورا حضرت حسين ، خطبه اى ايراد فرموده و از شهادت خود وهمراهان خبر دادند، عده اى از لشكر آن حضرت با خداحافظى و عده اى بدون توديعرفتند، اين روايت هم با محصور بودن متباين است . ديگر اينكه اگر همراهان حضرت در رفتن بلامانع بودند، چرا حضرت ،اهل بيت خود را كه تقاضاى رفتن به مدينه را داشتند همراه آنان نفرستادند البته رفتنخودحضرت گذشته از آنكه فرار محسوب مى شد سزاوار هم نبود ولى فرستادناهل بيت چه مانعى داشت در حالى كه حضرت كشته شدن خود و ياران خويش را قطعى واسارت اهل بيت را حتمى مى دانستند. ج : راجع به كيفيت آمدن جناب حبيب و جناب مسلم ( عليهماالسّلام ) به كربلا در كتبمقاتل ثبت گرديده كه آن دو بزرگوار با كمال مشقت از كوفه فرار نموده ، روزها درگودالها پنهان شده و شبها در نهايت سختى حركت مى كردند و در شب هفتم يا هشتم محرموارد كربلا شدند. اما راجع به برگشتن عده اى از همراهان حضرت سيدالشهداء( عليه السّلام ) در شبعاشورا، با محصور بودن آنها منافات ندارد؛ زيرا در صحراى وسيعى كهمشتمل بر تپه ها و گودالها بوده ، فرار نمودن عده اى متفرق نه مجتمع آن هم در شبتاريك امرى ممكن است و مى تواند افتان و خيزان فرار كنند و نيز ممكن است جزء لشكردشمن شده و بعد از آنها جدا شوند. امااينكه چراحضرت حسين ( عليه السّلام )اهل بيت خود را همراه فراريان نفرستاد، اولا: بردن اهل بيت براى مصلحت و ماءموريتى بود كه تاريخ و اسارت آنان ، آنمصلحت را بيان نمود. و ثانيا: بديهى است وقتى كه فرار مرد به تنهايىمشكل باشد، البته به اتفاق زن و بچه محال خواهد بود و فرار مكشوف خواهد شد. و نيز گوييم : بر فرض هم كه ممكن و ميسر مى بود، آن حضرت كه صاحب غيرت الهيهاست چگونه راضى مى شد كه اهل بيت خود را به كسانى بسپارد كه اعتمادى به دين آنهانيست و وفا و عهد و فتوت ندارند. آنهايى كه شب عاشورا مولاى ما را ترك كردند، مردمانى بودند دنياپرست ، سست عهد،ضعيف الايمان يا فاقد الايمان و لذا حضرت سكينه مى فرمايد چون پدرم را تنهاگذاشته و ده نفر و بيست نفر مى رفتند و باقى نماند مگر هفتاد و يك نفر، مرا گريهگرفت و گفتم : ((اللهم انهم خذلونا فاخذلهم ولا تجعل لهم دعائا مسموعا وسلط عليهم الفقر و لا ترزقهم شفاعة جدى يوم القيمة )). س 69 : روح با بدن چند نوع علاقه دارد وعلايق خود را در هر مرحله به چه نحوى سلب مىنمايد؟ ج : از جمله علاقه هاى روح به بدن ، ((علاقه تربيت )) است . حضرت رب العالمين ، روح رامربى بدن قرار داده است و معناى تربيت ، رساندن شيئى است به كمالى كه از آن انتظارمى رود. خلاصه مطلب اينكه : تصرفات روح در بدن دو قسم است : اول : تصرفات طبيعى و غير اختيارى و تكوينى مانند جهاز تنفس و جهاز هاضمه . دوم : تصرفات ارادى و اختيارى مانند ادراكات حواس پنجگانه و ساير تدبيرات ارادى روح دربدن ، در حالت خواب ، قسم اول است و دوم نيست و در مرگ ، هر دو قسم تصرف از بين مىرود. همچنين روح باذن اللّه تعالى هر عضوى از اعضاى بدن و هر قوه از قواى مملكت تن را بهكمال مترقب از او مى رساند. از جمله علايق ، ((علاقه تدبير)) است ؛ يعنى دستگاه تغذيه بدن و قواى تنميه و فروعآن كه از آن جمله است توليد مثل نمودن و قواى ادراكيه و قواى اراديه تماما به تدبيرروح است به اذن اللّه تعالى بطورى كه اگر سوزنى يا خارى به پاى او برسد،فورا در مقام دفع آن بر مى آيد و از عجايب روح اين است كه باز نمى دارد او را كارى ازكار ديگر و در آن واحد صدها قوه كه در مملكت بدن استمشغول به كار نموده و تدبير هر يك مانع از تدبير ديگرى نمى شود؛ مثلا در زمان واحد،چشم مى بيند، گوش مى شنود، زبان نطق مى نمايد، شامه استشمام نموده ، ذائقه مى چشد،دست و پا حركت مى كند، قواى تغذيه و تنميه و فروعات آنها همهمشغول انجام خدمتند. و از جمله علايق ((علاقه حكومت )) است ؛ يعنى روح در مملكت بدن حاكم و فرمانفرماست وجميع قواى او مسخر و مطيع اراده روح است و هرچه اراده نمايد بدون فاصله فورا اطاعت مىنمايد؛ چنانچه در حركت زبان در وقت اراده نطق و باز شدن چشم و بسته شدن آن در وقتاراده ديدن يا نديدن و غير آنها محسوس است ، بلى گاه مى شود در اثر مرضى كه عارضبدن مى شود، بعضى از اين قواى مذكوره از تحت اطاعت روح خارج شود؛ چنانكه در موقعمرگ تماما از اطاعتش خارج مى شوند. س 70 : چه قسم از رؤ يا را مى توان صادق و كدام را مى توان كاذب يا اضغاث احلام تشخيصداد؟ ج : ((رؤ يا)) بر دو قسم است : ((رحمانى و اضغاث احلام )). ((رؤ ياى رحمانى )) آن است كه از طرف پروردگار عالم ، معانى در عالم خواب به روحالقا شود و اين بر دو قسم است : يكى آنكه محتاج به تعبير نيست و آن وقتى است كه معنابه همان صرافت نخستين در ذاكره تا وقت بيدارى باقى بماند و يا محتاج به تعبير استو آن وقتى است كه معنا مبدل شده باشد به صورت مناسبهمثل مبدل شدن علم به صورت شير به مناسبت خير كثير داشتن شير و ماده غذايى جسمبودنش چنانكه علم ماده غذايى روحانى است . اما ((اضغاث احلام )) پس بر سه قسم است ؛ زيرا منشاء آن يا وساوس شيطانى است كهموجب اذيت و وحشت بيننده مى گردد و يا اينكه او را به امرى كه منكر است شرعا يا منجربه منكر مى گردد، تحريص و ترغيب مى نمايد و يا اينكه منشاء آن حديث نفس و افكار وخيالاتى كه در خود شخص موجود است مثل اينكه با كسى كينه دارد پس در خواب خود رامشغول منازعه و مجادله و محاربه مى بيند و يا اينكه منشاء آن غلبه اخلاط است ؛ يعنىصفرا و سودا و بلغم و خون مثلا اگر ((صفرا)) غالب شود، در خواب رنگهاى زرد وطعمهاى تلخ و مسموم و صاعقه و نظاير اينها مى بيند؛ زيرا صفرا گرم و تلخ است . وكسى كه ((سودا)) بر او غالب باشد چيزهاى سوزنده و رنگهاى سياه و طعمهاى ترش مى بيند. و كسى كه ((بلغم )) بر او غالب باشد رنگهاى سفيد و آب و باران و برف مىبيند. و كسى كه ((خون )) بر او غالب باشد رنگهاى قرمز و طعمهاى شيرين و انواعطرب مى بيند. طريق تشخيص رؤ يا به اين است كه اولا رجوع به مزاج خود كند و ببيند اگر در حالترؤ يا در كمال اعتدال بوده پس معلوم مى شود كه از غلبه اخلاط نيست پس از آن رجوع بهحالت خود قبل از خواب نمايد و ببيند آنچه را كه در خواب ديده اگر هيچ سابقه دربيدارى نداشته پس معلوم مى شود حديث نفس نبوده ، پس از آن ببيند اگر رؤ يا ترغيببه منكرى يا چيزى كه منجر به منكرى مى شود نبوده و نيز موجب اضطراب و پريشانىنبوده معلوم مى شود منشاء آن وساوس شيطانى نبوده و پس از آنكه شخص مطمئن شد كهاضغاث احلام نبوده ، معلوم مى شود رحمانى بوده است . اما طريق دانستن تعبير رؤ ياى رحمانيه و تشخيص مراد و مطلوب از آنها پس براى آنطرقى است از آن جمله مراجعه نمودن به روايات كثيره كه ازاهل بيت (عليهم السّلام ) در باب تعبير رؤ يا وارد شده است و مقدارى از آنها در اواخر((دارالسلام ))مرحوم حاجى نورى و در جلد 14 بحارالانوار موجوداست و از آن جمله مراجعهنمودن به مناسبات آيات قرآن مجيد مثل اينكه اگر در خواب ببيند اذان مى گويد و رحمانىباشد تعبير مى شود به توفيق حج به مناسبت آيه شريفه : (وَ اَذّنْ فِى النّاسِ بِالْحَجِّ...).(138) در صورتى كه بيننده صالح و متقى باشد مثل تعبير ريسمان به عهد: (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ...).(139) و چوب خشك به نفاق : (... كَاَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ...).(140) و سنگ به قساوت : (...فَهِىَ كَالْحِجارَةِ ...).(141) و خوردن گوشت ميت به غيبت كردن : (...اَيُحِبُّ اَحَدُكُمْ اَنْ يَاءكُلَ لَحْمَ اَخيهِ مَيْتا...).(142) و لباس و تخم به زنها: (...هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ...).(143) (كَاَنَّهُنَّ بَيضٌ مَكْنُونٌ).(144) و از آن جمله رجوع به مناسبات اسما و معانى استمثل اينكه در خواب ببيند كسى را كه اسم او ((راشد)) باشد، اين به رشد وهدايت تعبير مىشود يا اسمش ((سالم )) باشد، به سلامتى تعبير مى شود و هكذا. و از آن جمله است رجوع به مناسبات عالم ملكوت و حقايق و اسرار عوالم غيب ؛ مثلا اگر درخواب ببيند مرده است به طول عمر و بقا و حيات دنيويه او تعبير مى شود؛ زيرا حياتدنيويه نسبت به حيات پس از مرگ در حقيقت موت است در اثر كمى حظوظ روح و محجوببودنش و مبتلا بودنش در اين عالم و حيات حقيقى حيات پس از مرگ است ومثل اينكه اگر ببيند او را به حجله عروسى و اطاق دامادى مى برند معلوم مى شود مرگ اونزديك است ؛ زيرا مرگ براى مؤ من ، اول شادى اوست همانطورى كه مروى است كه پس ازسؤ ال و جواب در قبر به او مى گويند بخواب ،مثل خوابيدن عروس در حجله اش . پوشيده نماند آنچه گفته شد از اقسام تعبير، كلياتى است كه تطبيق آنها بر مواردجزئى در نهايت اشكال است و ميسر نيست مگر براى كسى كه خداى تعالى نورى به اوافاضه فرمايد كه به بركت آن ببيند و تشخيص دهد و از اين نور به ((فراست ))تعبير مى شود. س 71 : آيا عطسه فرد يا زوج كه بين عوام از آن به صبر در امور يا بهتعجيل تعبير مى شود در روايات ، اصلى دارد؟ نسبت بهتفاءل و تطيّر توضيح مرقوم فرماييد. ج : آنچه در بين عوام مشهور است از صبر نمودن به اقدام در امرى كه به مقارن آن كسىعطسه نمايد، در احاديث اثرى از اين حرف ديده نشده ، بلى در روايات رسيده است كهعطسه شاهد صدق كلام است ؛ يعنى اگر مقارن كلامى ، كسى عطسه نمايددليل بر صدق آن كلام است و اگر دو مرتبه عطسه واقع بشود، دو شاهد است بر صدقكلام . و نيز وارد است كه عطسه مريض دليل بر عافيت اوست . و نيز امان از موت است تاسه روز و يا هفت روز. و نيز از رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله مروى است كه عطسهنافع است براى تمام بدن ، مادامى كه از سه مرتبه تجاوز نكند و اگر بيشتر شد پسمرض و درد است . و اما نسبت به ((تفاءّل و تطيّر)) تفاءل آن است كه شخص از ديدن يا شنيدن چيزى اميد بهخيرى مناسب آن در دلش پديد آيد مثل اينكه شخصى كه نام او سالم يا فتح اللّه يانصراللّه باشد وارد شد، پس اميد سلامتى و پيروزى در دلش پديدار شود. ((تطير)) به عكس آن است كه از ديدن يا شنيدن چيزى انتظار بلايى يا شرى در اوپديدار شود مثل اينكه از نشستن جغد بربام خانه انتظار خراب شدن و از ديدن حيوانى ياشخصى كه منظرش منحوس است در اول روز يااول سفر انتظار خطر يا شرى پيدا كند و اما حكم آن ، پس مستفاد از روايات استحبابتفاءل (فال نيك زدن ) و كراهت تطير (فال بد زدن ) است و سر محبوبيتتفاءل اين است كه شخص در حال تفاءل اميد بهفضل الهى و انتظار فرج و الطاف خداوند تعالى را دارد و البته در چنين حالى رو بهخير است و لذا رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمود:((افضل اعمال امتى انتظار الفرج اللّه عزَّوجلَّ))(145) و بالعكس درحال تطير اميدى به رحمت الهى در او نيست ، بلكه داراى سوء ظن و انتظار بلاست . و اما مؤ ثر بودن تفاءل و تطير: تفاءل چون مشتمل بر اميدبه فضل و فرج الهى است ، البته مؤ ثر است ؛ زيرا خداىتعالى بنده اى را كه به او حسن ظن داشته باشد ماءيوس نمى فرمايدبلكه فرمودهاست :((انا عند حسن ظن عبدى المؤ من )).(146) ((من نزد گمان نيك بنده با ايمان خود هستم )). ولى تطيّر تاءثيرش هنگامى است كه صاحب آن ، آن را اهميّت دهد و انتظار بلا در او شديدشود و اگر اعتنايى به او نكند بلكه به پروردگار خودتوكل نمايد برايش اثر سوئى نخواهد داشت چنانكه ازرسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) مروى است كه : ((كفارة الطيرةالتوكل )).(147) و در كتاب كافى از حضرت صادق ( عليه السّلام ) مروى است تطير اثرش تابعحال شخص است اگر آن را سهل گرفت و به آن اعتنايى نكرد و به خداتوكل نمود اثر سوئى نخواهد ديد واگر آن را سخت گرفت و به آن اهميّت داد و آن راپيروى كرد مبتلا مى شود: ((الطيرة على ما تجعلها ان هونتها تهونت و ان شددتها تشددت و ان لم تجعلها شيئا لمتكن شيئا)).(148) س 72 : در كلمه ((اعهد)) در سوره مباركه يس ، سه حرف حلق متواليا ذكر شده كه بر خلاففصاحت مى باشد، در اين باره چه مى فرماييد؟ ج : از جمله شرايط فصاحت كلمه آن است كه تنافر حروف نداشته يعنى بر زبانثقيل نباشد و اداى آن سخت نبوده بلكه آسان باشد و تشخيص اين معنا به ذوق صحيح استنه به اختلاف مخارج حروف يا قرب وبعد آنها؛ زيرا ممكن است كلمه فصيح مخارج حروفآن به هم نزديك يا حتى از يك مخرج باشند و با اين وصف تلفظ آن كلمهسهل و آسان باشد. و بالعكس ممكن است كلمه مخارج حروف آن مختلف ليكن اداى آن سختباشد. وبالجمله ذوق صحيح و وجدان سليم شاهد است بر اينكه كلمه ((اعهد)) اداى آن هيچ سختىندارد و با كمال سهولت تلفظ مى شود و كلمه ديگرى كه به معناى ((اعهد)) باشد ومثل آن يا فصيحتر باشد در كلمه عرب يافت نمى شود. س 73 : در بعضى از روايات دارد خواندن فلان دعا يا فلان نماز يا فلانعمل ، ثواب شهيد يا بنده آزاد كردن دارد يا مثل جهاد در راه خداست ، توضيحا بيانفرماييد چطور ثوابى نظير ثواب كسى كه خونش در راه خدا ريخته شده به قارىفلان دعا داده مى شود؟ ج : روايات كثيره از طريق عامه و خاصه از حضرترسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) و ائمه ( عليهم السّلام ) رسيده كهمشتمل است بر اجرها و ثوابهايى كه مترتب بر عبادات واعمال مستحبه مى باشد كه هيچ قابل طرح و رد نيست . و بعضى ازاهل ايمان از شنيدن اين قبيل روايات ، شوقى در آنهاحاصل مى گردد و در اعمال صالحه بيشتر سعى مى نمايند و يقينا به بعضى از مراتبثواب خواهند رسيد، خصوصا با ملاحظه آنچه مسلم است كه هر كس روايتى از ثواب به اوبرسد و به اميد آن عملى را بجا آورد، به آن خواهد رسيد، هرچند پيغمبر( صلّى اللّهعليه و آله ) يا امام ( عليه السّلام ) نفرموده باشند و اين عده از مؤ منيناهل نجات و سعادتند وليكن عده ديگر از شنيدن ثوابها و اجرهايى كه براىاعمال جزئى وارد گرديده است استبعاد مى نمايند، بلكه بعضى جراءت نموده و انكار و رداين قبيل روايات را مى نمايند و حال آنكه هزاران حديث معتبر و صحيح در اين موضوع دركتب عامه و خاصه موجود است و بعضى ديگر نعوذباللّه استهزا مى نمايند در اثر جهالتو بى خبرى از معانى آن روايات ، لذا براى جلوگيرى از استبعاد عده اى و مفسده انكار يااستهزاى عده اى چند جواب نگاشته مى شود و اميد است از خداوند منان آنچه نوشته مىشود، موجب ازدياد معرفت و بصيرت گردد. جواب اول : مستفاد از روايات اين است كه اجر و ثواب بر دو قسم است : 1 - استحقاقى 2 - تفضلى ((ثواب استحقاقى )) آن اجر و مزدى است كه خداى تعالى به حكمت بالغه خود درمقابل هر يك از اعمال صالحه واجبه و مستحبه قرار داده است و بر حسب قرارداد الهيه هر كسآن عمل را بجا آورد مستحق آن مقدار معين از اجر خواهد گرديد و به او خواهد رسيد. ((ثواب تفضلى )) اين است كه زايد از اين مقدار مقرر بر حسب اقتضاى مشيّت خداوند ازفضل خود به عباد صالح به بهانه اعمال جزئيه آنها مرحمت مى فرمايد بدون حساب (...وَ اللّهُ ذُوالفَضْلِ الْعَظيمِ).(149) پس از تذكر اين مطلب گوييم : ممكن است رواياتى كه رسيده مثلا هر كس فلان نماز يافلان دعا را بخواند، خداى تعالى ثواب شهيد به او خواهد داد، مراد اين باشد كه به اينشخص نمازگزار تفضلا نه استحقاقا، ثواب استحقاقى كشته شدن در راه خدا را مرحمتمى فرمايد و البته آنچه را كه تفضلا به شهيد داده مى شود زايد بر ثواب استحقاقىاش فوق ادراك عقول است . و به عبارت ديگر، شخص به واسطه فلان نماز به مرتبه استحقاقى شهيد مى رسد نهبه مرتبه تفضلى شهيد و در رواياتى رسيده ، كسى كه فلانعمل را بجا آورد براى اوست ثواب صد پيغمبر و صد وصى و ملائكه ، ممكن است مراد اينباشد كه هرگاه صد پيغمبر و وصى اين عمل را بجا بياورند چه مقدار ثواب استحقاقىدارند، همان مقدار را تفضلا به اين شخص عامل مى دهند؛ مثلا اگر وارد شود كسى كه دوركعت نماز امشب را بخواند ثواب استحقاقى صد پيغمبر را دارد؛ يعنى هرگاه صد پيغمبراين دو ركعت نماز را بخوانند همان مقدار اجر تقضلا به اين شخص عنايت مى شود نه اينكهثواب صد پيغمبر كه يك عمر مشغول عبادت و تبليغ رسالت بوده اند به اين شخص دادهمى شود. جواب دوم : شبهه اى نيست در اينكه اجر و ثواب هر عملى موقوف بر قبولى آنعمل و قبولى هر عبادت واجبه و مستحبه ، موقوف بر اخلاص است : (وَ ما اُمِرُوا اِلاّ لِيَعْبُدُوااللّهَ مُخْلِصينَ...)(150) و اخلاص را مراتبى است ، مرتبه نخستين اخلاص ، آن است كه آنعمل از ريا وسمعه و شرك خفى نباشد يقينا باطل است و علاوه بر اينكه صاحبش ثوابىنخواهد داشت ، جزء گناهانش شمرده شده و سزاوار عقاب خواهد بود؛ زيرا ريا از گناهانكبيره است و از اقسام شرك شمرده مى شود. ديگر از مراتب اخلاص آن است كه صاحب عمل ، نظرى به ثواب مترتب بر آن نداشتهباشد و داعى او به آن عمل فقط امتثال امر مولا و تقرب به او باشد چنانكه از حضرتاميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) مروى است : ((عبادتى كه از خوف عذاب بجا آورده شود، عبادت عبيد و غلامان است و عبادتى كه بهطمع بهشت انجام گيرد، عبادت تجار و معامله گران است و عبادتى كه از روى استحقاقحقتعالى انجام گيرد، عبادت احرار است )). فوق اين مرتبه از اخلاص مراتب ديگرى است كه ذكرش موجبطول كلام است . و پس از دانستن اين مقدمه گوييم ممكن است ثوابهاى كثيرى كه در رواياترسيده به اعتبار مراتب اخلاص باشد؛ جايى كه هر كس هر مرتبه از اخلاص را دارا باشدمرتبه اى از ثواب را خواهد داشت . بر شخص بصير واضح است كه رسيدن به مراتباخلاص بسيار صعب و محتاج به مجاهدات نفسانيه و افاضات رحمانيه است و هر مرتبه ازمراتب آن عزيزالوجود بلكه بعضى از مراتب آن يافت نمى شود مگر براى انگشت شمارىاز مردم و امثال ما اگر اعمال عباديمان به مدد الهى داراى مرتبه نخستين اخلاص و از شركخفى خالى باشد، اميد از خداوند منان آن است كه تفضلا بعضى از مراتب ثواب را عنايتفرمايد، هر چند رسيدن به همين مرتبه از اخلاص هم براىامثال ما خيلى مشكل است ؛ زيرا مادامى كه در دل حب مدح و بغض ذم باشد ماءمون از ريانخواهد بود. و اگر طورى شود كه اعمال عبادى ما جزء سيئات ما محسوب نشود، بايد خيلىشكر نمود. و جناب سيدبن طاووس (ره ) رسيدن به ثوابهاى مترتبه براعمال را كه در روايات رسيده موقوف دانسته به دارا بودن مرتبه دوم از اخلاص كه ذكرگرديد؛ يعنى اين ثوابها براى كسى است كه عملش به طمع ثواب نباشد. و بالجملهاگر در حديثى مشاهده نموديد اگر كسى فلانعمل بجا آورد ثواب صد شهيد دارد هيچ جاى تعجب و استبعاد نيست ؛ زيرا يقينا مراد كسىاست كه داراى مرتبه اى از مراتب اخلاص باشد و چنانكه قبلا ذكر گرديد دارا شدن هرمرتبه از مراتب اخلاص بدون مجاهدات نفسانيه ميسّر نخواهد شد، اگر شهيد يك دفعه بهميدان جنگ مى رود و كشته مى شود، طالب اخلاص ، شبانه روز در ميدان جنگ با نفس خود وشيطان است . در كتاب شريف كافى ، مروى است كه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) از غزوه اىمراجعت فرمودند و به اصحاب فرمودند: ((مرحباً بقوم قضوا الجهاد الا صغر وبقى عليهم الجهاد الا كبر))(151). وچون ازحضرت سؤ ال نمودندكه جهاداكبرچيست ،فرمود:((جهاد با نفس )). جواب سوم : سبب استبعاد و يا انكار اين قبيل روايات اين است كه شخص مى بيند خواندن فلان دعا يافلان نماز يا صوم يا اطعام وغير آنها در كمال سهولت انجام مى گيرد؛ مثلا در مدت چنددقيقه مى شود آن دعا يا نماز يا فلان سوره را خواند وليكن جهاد يا حج دركمال سختى است ، چگونه موازنه مى شود بين فلان دعا و كشته شدن در راه خدا؟ جواب : اين توهمى است باطل و منشاء آن غفلت از مراد از دعا و نماز و ساير عبادات است ؛ چونخيال كرده كه مراد همان انجام صورت آنهاست و البته آن هم دركمال سهولت است و حال آنكه صورت عبادات به تنهايى قيمت ندارد ((و شاءن و اهميت هرعملى به مقداردارا بودن حقيقت و به اعتبار روح آنعمل است )) همانطورى كه بدن بى روح شاءنى ندارد، صورت عبادات به تنهايىارزشى ندارد؛ مثلا اگر كسى دو ركعت نماز بخواند و فقط بدنشمشغول حركات مخصوص از قيام و ركوع و سجود و زبانش به قرائت و ذكرمشغول وليكن از اول نماز تا آخر، توجه قلبش جاهاى ديگر باشد؛ مثلا در عوض اينكه درحال قيام متذكر قيام بين ((يدى اللّه )) باشد و درحال ركوع متذكر ادب و خضوع للّه و در حال سجده متذكر انجام وظيفه عبوديّت يعنى خشوعللّه و در حال تسبيح متذكر منزهيّت حقتعالى و درحال تكبير متذكر عظمت او و در حال حمد متذكر نعمتهاى او و درتهليل متذكر وحدانيت او و هكذا در تمام اين حالات متذكر حالات شخصيش و معاملاتش بااهل دنيا باشد، اين نماز بى روح اگر مبعّد نباشد يقينا مقرّب نخواهد بود و چگونه آن همهثوابهاى عظيم براى چنين نمازى خواهد بود و همچنين كسى كهمشغول خواندن دعايى بشود در حالى كه از اول تا آخر فقط زبانشمشغول حركت است عملش بسيار كم نفع است ؛ و اگر در روايتى ديديد كه براى خواندنفلان دعا، ثواب شهيد است يقينا در صورتى است كه داراى حقيقت و روح دعايى باشد وحقيقت دعا عبارت است از يقين به عجز و اضطرار خود و جميع ما سوى اللّه در جميع امور وياءس از جميع اسباب و اينكه مؤ ثريت آنها موقوف به اذن حقتعالى است وكمال انقطاع ودل بريدگى از غير او و تمام توجه به سوى او. و اگر اين حالت درموقع خواندن دعا براى كسى پيدا شود، يقينا باحال كسى كه به ميدان جنگ مى رود و در راه خدا كشته مى شود مساوى خواهد بود، بلكه ممكناست مرتبه كامله اين حالت اگر براى كسى ميسّر گردد به مراتب بهتر و بالاتر باشداز حالات بسيارى از شهدا در موقع جهاد كردن آنها و بالجمله اگر كسى در موقع خواندندعا حالش مثل حال شهيد درموقع جهادش باشد؛ يعنى همانطورى كه شهيد مى رود براىكشته شدن چگونه دل بريده است از جميع علايق و تمام توجهش به پروردگارش استاگر دعا خوان اين حال را دارا شود، يقينا با شهيد فرقى نمى كند. اگر گفته شود كه هر چند به حسب حال و حقيقت هر دو مساوى باشند يقينا صورتعمل شهيد سخت تر از صورت عمل خواننده دعاست ، جواب گوييم : همانطورى كه در جوابدوم اشاره شد، پيدايش اين حالت به سهولت ميسّر نيست و بدون مجاهدات نفسانيه دستنمى دهد و تا كسى هزارها دفعه با نفس و شيطان جهاد نكند، چگونه چنين حالاتعزيزالوجودى نصيبش مى گردد؟ نظيرآنچه درباب دعاذكرگرديدمرحوم ((شيخ جعفرشوشترى )) عليه الرحمه در كتاب((خصايص الحسينيه )) در بيان توجيه حديث نبوى در باب فضيلت زيارت حضرتسيدالشهداء( عليه السّلام ) نقل مى كند كه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمود:((زيارت حسين معادل است با نود حج و نود عمره كه من بجا آورم )). مى فرمايد: ((و اينكه زيارت آن حضرت معادل با حج پيغمبر است ، شايد جهتش اين باشدكه چون زاير از روى شوق و محبت آن سرور و محبت حضرترسول ( صلّى اللّه عليه و آله ) به سوى زيارت او رود، بيت اللّه حقيقى را زيارت نمودهاست به قلبى كه مناسب است با قلب پيغمبر( صلّى اللّه عليه و آله ) در محبت و ارتباطپس چون حاضر شود نزد قبر او يا از دور قلب خود را متوجه آن جناب سازد و زيارت كندبا دل شكسته پس گويا به قلب محمد( صلّى اللّه عليه و آله ) توجه نموده است به آنجناب و چون شنيد كه پيغمبر خدا بر آن حضرت رقت نمود در وقتى كه به پشت آن سرورسوار شد در حال سجودش كه او را به زير نياورد بلكه صبر نمودتا خود به زيرآيدپس اگر تصور كنى در وقت زيارتش كه آن حضرت از ضربت نيزه ((صالح بن وهب ))ملعون به زمين افتاد و به سلام ، جبران قلب او را نمايى پس آن مانند اين است كه پيغمبرخدا( صلّى اللّه عليه و آله ) قصد او را نموده باشد و چون آن سرورافضل است از بيت اللّه به نود مقابل به جهت سرى كه بر ما معلوم نيست از اين جهت ثوابزيارت اوثواب نود حج پيغمبر را خواهد داشت )). خلاصه فرمايش شيخ اين است كه اگر كسى به همان نحو توجه قلبى و محبت و رقت كهرسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) به حسين ( عليه السّلام ) توجه مى فرمايد متوجه وبه همان حال زيارت كند براى اوست ، ثواب حجرسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) و چون ادامه اين بحث موجبطول كلام مى شود به همين مقدار اكتفا گرديد. س 74 : آب دهان و آب بينى و آب گوش كه توليد مى شود آيا اشك چشم هم به مثابه آنهاتوليد مى شود يا در اثر سوزش قلب و بخار متصاعد از قلب حادث مى شود؟ ج : مقدارى از رطوبات كه لازمه ديدن است هميشه در طبقات چشم موجود است و بيرون آمدن آب ازچشم به سبب امور خارجى و داخلى است كه در وقت پيدايش سبب ، آب از چشم خارج مى شود.از آن جمله سوزش قلب است كه در اثر تصور و ادراك امور ناملايم و موحش ،دل مى سوزد و اشك توليد شده جارى مى شود و ناگفته نماند كه هر قوه كه در كارانداخته شد متدرجا زياد مى گردد و همچنين اگر غالبا شخص به فكر ناملايمات افتاد وگريان شد، البته توليد اشك چشم بيشتر مى شود به طورى كه غالبا چشمش گرياناست و اگر اين حالت سببش امور باقيه از قبيل خوف الهى يا شوق لقاى او يا فراقدوستان او يا غير اينها باشند، بهترين وسيله سعادت است : ((رزقنا اللّه تعالى )). س 75 : فرق بين سماع و استماع چيست ؟ ج : ((سماع )): به معناى شنيدن و رسيدن صوت به گوش شنونده بدون قصد والتفات اوست . ((استماع )): گوش دادن به قصد شنيدن و فهميدن است وبه همين جهت استماع غنا حرام ولى سماع آنحرام نيست و اگر صداى غنا بدون قصد و التفات به گوش برسد عيبى ندارد. و نيزدر مساءله آيه سجده اگر كسى استماع نمايد بر او سجده كردن حتما واجب است ولى اگرمجرد سماع باشد، احتياط آن است كه سجده نمايد. س 76 : رياضت رحمانى جايز است فرق بين رياضت رحمانى و شيطانى كدام است ؟ ج : ((رياضت رحمانى )): عبارت است از مواظبت وسعى نمودن انسان كه جميع حركات و افعالش ، بر طبق اوامر الهىباشد و حركتى از روى هواى نفس از او سر نزند. و به عبارت ديگر، رياضت رحمانىسعى نمودن در تحصيل ملكه تقواست و چون تقوا مراتبى دارد پس رياضت هم سعى درتحصيل مراتب تقواست براى خلاصى و نجات ازمهالك و خطرات و رسيدن به درجاتعاليات . حضرت اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) در ضمن مكتوبه اى كه براى ((عثمان بن حنيف ))مرقوم فرمودند و در نهج البلاغه است ، مى فرمايد: ((و انما هى نفسى اءروضها بالتقوى لتاءتى آمنة يوم الخوف الاكبر و يثبت علىالجوانب المزلق )).(152) ((جز اين نيست كه همت و مقصد من ، نفس من است كه رياضت دهم او را به پرهيزگارى تاايمنى يابد در روز ترس بزرگتر كه آن احوال قيامت است و انواع عذابها و عقوبتها وثابت و مستقر باشد بر اطراف لغزشگاه كه آن طريقه دين و صراط مستقيم است )). و اما مراتب و اقسام رياضت رحمانى كه رياضت نفس است به تقوا: مرتبه اوّل : آوردن همه واجبات و ترك كردن همه محرمات ؛ يعنى سعى كند واجبى از او فوت نشود ومطابق با دستور الهى بجا آورده شود و حرامى از محرمات از او صادر نشود و بر صاحبانبصيرت پوشيده نيست اهميت اين مرتبه از تقوا و سختىتحمل اين درجه از رياضت بر نفس ؛ مثلا يكى از شرايط صحت واجبات عبادى ، ((اخلاص درنيت است ))، بلكه رياى در عبادت مطلقا علاوه بر اينكهمبطل آن عمل است خود بنفسه حرام و از مراتب شرك است و چه بسيار سخت استتحصيل اخلاص در عبادات . علامه مجلسى ( ؛ ) در شرح كافى مى فرمايد مادامى كه شخص در دلش حب مدح و بغضذم است ، از خطر ريا محفوظ نيست و بالجمله انجام دادن واجبات حقيقتا از رياضيات شاقهاست و لذا در اصول كافى از رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) مروى است كه : ((قال اللّه و ما تَحَّبَبَ الى عبدى بشى ء احبَّ الىّ مما افْتَرضته عليه)).(153) ((نزديك نشده است بنده به سوى من به سبب عملى كه محبوبتر باشد نزد من از آنچه راكه واجب نمودم بر او)). يعنى هيچ چيز مثل اداى واجبات مقرب عبد به سوى پروردگارش نيست و همچنين تركمحرمات بسيار مشكل و بر نفس گران است مثلا از جمله محرمات ، ترك دروغ و غيبت و تهمت وامثال آنهاست و سخت بودن مواظبت بر ترك آنها ظاهر است .
|
|
|
|
|
|
|
|