بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عوامل سقوط حکومتها در قرآن و نهج البلاغه, نصرت الله جمالى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     SOGHOO01 -
     SOGHOO02 -
     SOGHOO03 -
     SOGHOO04 -
     SOGHOO05 -
     SOGHOO06 -
     SOGHOO07 -
     SOGHOO08 -
     SOGHOO09 -
     SOGHOO10 -
     SOGHOO11 -
     SOGHOO12 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

1 - مشخصه هاى دنياگرايى  
قرآن قارون را به عنوان يك دنياگرا مطرح مى كند و چهره دنياگران را در ضمن آياتمورد مذكور ترسيم مى كند: ((قارون عموى موسى است (اگر يصهر پدر قارون باشد جدموسى محسوب مى شود) از حسن و جمال بهره كافى داشت . از ثروت بيكرانى بر خورداربود. قرآن از آن به شگفتى ياد مى كند: همانا قارون يكى از بستگان موسى بود. باآنان طريق ظلم و ستم پيش گرفت (با خصومت و نفاق رفتار مى كرد) ما او را گنجهايىداديم كه كليد آنها بر دوش مردان پر توان گرانبار بود و به سختى از عهدهحمل آنها بر مى آمدند: ((ان قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم و آتيناه من الكنوز ماان مفاتحه لتنواء بالعصبة اولى القوة (312) ))قارون از ثروتى كه خدا و دادهبود در طريق مشروع از آن استفاده نكرد آن را در راهاضلال و كفر بمصرف مى رسانيد تعداد بسيارى مرد و زن دور او را گرفته بودند و ازاو جانب دارى مى كردند او هم از آنها حمايت مى كرد، سفره هاى رنگين براى آنها ترتيب مىداد همين عده بيشتر او را به پرتگاه سوق مى دادند و به آتش ‍ خلاف و نفاق دامن مى زدند.قارون مدعى بود چون من از هارون از لحاظ ثروت ومال جلوتر هستم لياقتم از او بيشتر است و از او در نزد خدا مقرب تر هستم و آنچه ازدارائى و گنج بمن داده شده بجهت علمى است كه من دارا هستم . اين ثروت و مالى كه مراداده اند بلحاظ علمى است مرا هست و آن را خداى بمن داد و به اين علم مرا بر شماتفضيل داده است : قال انما اوتيته على علم عندى .(313) اين زمينه كار مشاجره موسى وقارون بالا گرفت . قارون بهيچوجه حاضر نبودقبول كند وزيرى هارون براى موسى از جانب خداست و خداىمتعال هارون را جهت تقويت رهبرى موسى در اختيار موسى قرار داده است آنقدر پافشارىكرد تا موسى مجبور شد به اعجاز توسل جويد پيشنهاد كرد تو و هارون هر دو عصاىخود را در زمين فرو كنيد عصاى هر كدام از شما دو نفر جوانه زد و سبز شد او بر حق استقارون پيشنهاد موسى را پذيرفت هر دو نفر عصاى خود را در زمين فرو كردند و درشرائط مساوى از آنها مراقبت كردند عصاى هارون به فورى سبز شد و برگ داد، عصاىقارون همچنان خشك بر جاى ماند(314) قارون با اين اعجاز هم عقب نشينى نكرد بهعداوت خود ادامه مى داد. نوشته اند: قارون در مصر با فرعون همكارى مى كرده و يكى ازاعمال مؤ ثر دستگاه فرعونى بوده است بدون شك در ظلم و ستمى كه فرعون به مردمروا مى داشته ، او نيز در كار بوده است ، جمع اين ثروت كلان خود دليلى است بر اينطغيان . عبارت زير از جمله مطالبى است كه در مورد قارون در تفسير مجمع البيان آمدهاست (315) ((عن قتاده قال و كان يسمى المنور لحسن صورته و لم يكن فى بنىاسرائيل اقراءمنه للتوراة و لكن عدوالله نافق كما نافق السامرى فبغى عليهم وقيل كان عاملا لفرعون على بنى اسرائيل فكان يبغى عليهم و يطالبهم لما كانوابمصر: ))قتاده مى گويد: بلحاظ خوش روئى قارون را ((منور)) مى ناميده در بنىاسرائيل از او بهتر كسى آشنا بقرائت توراة نبوده است . اما اين دشمن خدا همانطور كهسامرى راه نفاق پيش كشيد اين هم بنفاق روى آورده . بر بنىاسرائيل هنگامى كه از طرف فرعون عامل بود ظلم ها كرد... هنگامى كه در مصر بوده هموارهخود را طلبكار از مردم مى دانسته و بنى اسرائيل را زير سيطره ظلم خود قرار مى داده ازآنها مى خواسته كه بخواسته هاى او تن در دهند. او را اگر ما فرعون كوچك بناميم بهتراو را معرفى كرده ايم . از جمله رفتار قارون يكى اين بوده كه با زيب و فر ازمنزل خارج مى شده و با شكوه و جلال خاصى در بين مردم سلوك داشته آنچنان كه انظاررا بخود جلب مى كرده است : ((فخرج على قومه فى زينته .(316) ))مردم دنياطلب و آنها كه در پى زينت ها و اموال دنيا بودند وقتى قارون را با آن كبكبه و طمطراقمى ديدند آرزو مى كردند كه همچون او باشند، چه ، مى گفتند او از حظ عظيمى بهره منداست . اين آرزوى اينها بود. ((قال الذين يريدون الحيوة الدنيا ياليت لنامثل ما اوتى قارون انه لذو حظ عظيم .(317) ))اما آنها كه ديده دلشان باز بحقايق ومعنويات توجه داشته و از علم الهى بهره مند بودند و در تهى دستى بردبار و شكيبابودند آرزوى آنها غير اين بود، آنها مى گفتند و اى بر شما آنكه بخدا ايمان دارد وعمل نيك بجاى مى آورد پاداش او بهتر از اينهاست كه شما تصور مى كنيد. ((وقال الذين اوتوا العلم و يلكم ثواب الله خير لمن آمن وعمل صالحا و لا يلقيها الا الصابرون .(318) ))قارون و آنچه متعلق به قارونبود همه در دل خاك فرو ريخت ، موعظه موسىبحال او نفعى نبخشيد، طغيان او موجب هلاكت او شد جز اعتقاد كسى قادر به نجات او نبودخدا هم بسبب طغيانش او را رها كرد و بحال خود گذاشت .
((فخسفنا به و بداره الاءرض فما كان له من فئة ينصرونه من دون الله و ما كان منالمنتصرين .(319) ))آيا قارون نفهميد كهقبل از او در طول سالهائى بس طولانى كسانى هم بوده اند كه از نيرومندتر و نفراتشاناز او بيشتر بوده همه را خداوند بخاك مذلت كشانيده و بهلاكت افكنده است و از آنها كهمجرم و گناهكار هستند پرسشى نمى كند. ((اولم يعلم ان الله قد اهلك من قبله من القرونمن هو اشد منه قوة و اكثر جمعا و لا يسئل عن ذنوبهم المجرمون .(320) ))آنها كهديروز بحال قارون غبطه مى خوردند و آرزوى مقام و منزلت او را داشتند و مى گفتند: اىكاش براى ما هم بود آنچه براى قارون بود امروز كه صبح كرده او را دردل خاك مى بينيد مى گويند: اى واى گوئى خداوند هر كس را بخواهد فراوان روزى مىدهد و هر كه را بخواهد بر او تنگ مى گيرد. اگر خداى بر ما منت نگذارده بود ما هم فلاحو رستگارى نيست . ((و اصبح الذين تمنوامكانه بالاءمس ‍ يقولون و يكان الله يبسطالرزق لمن يشاء من عباده و يقدر لو ان من الله علينا لخسف بنا و يكانه لا يفلح الكافرون.(321) ))علاوه بر موسى ، قوم قارون هم در مقام موعظه قارون برآمدند و باوهشدار دادند كه اين چنين مغرور مباش ، فرح و شادمانى مكن خداى دوست نمى دارد آن كسانىرا كه پر نشاط و پر فرح باشند، بكوش تا از آنچه در دست دارى و سعادت آخرتتحصيل كنى فراموش نكن كه از دنيا هم بهره خويش را برگيرى . احسان پيشه كن آنچنانكه خداوند بر تو احسان كرده است . فتنه و فساد بر پا مكن خداوند كسانى را كه درروى زمين فساد مى كنند دوست نمى دارد. ((اذقال له قومه لا تفرح ان الله لا يحب الفرحين . و ابتغ فيما آتيك الله الدار الآخرة و لاتنس نصيبك من الدنيا و احسن كما احسن الله اليك و لا تبغ الفساد فى الارض ان الله لايحب المفسدين .(322) ))مسئله زكوة در قضيه قارون : موسى بر حسب دستورى كهداشت قاورن را به پرداخت زكوة موظف ساخت ، تاءكيد كرد زكوة دارائى خويش را بايدبدهى قارون كه حاضر نبود دل از دارائى خويش بردارد و مبلغى (ده يك ، صد يك ،ياهزار يك ) بعنوان زكوة بپردازد شروع به مخالفت كرد، از پرداخت زكوة امتناع ورزيد وموسى را به اخذ دارائيش متهم ساخت . قارون ، روىفضل هارون و موضوع وزارت او قبلا با موسى درگيرى داشت مسئله زكوة پيش آمد،ودرگيرى شديدتر شد. موسى عليه السلام به امر خداىمتعال در پرداخت زكوة با قارون مماشاة مى كرد يعنى از حد معين و قرار شرعى از او خيلىكمتر مطالبه نمود و حتى تعيين مبلغ را بعهده خود قارون گذارد ابتدا قارونقبول كرد كه مبلغ ناچيزى از دارائى خويش را بعنوان زكوة بموسى بدهد اما بعد پشيمانشد بكلى از پرداخت سرباز زد. دنبال فعاليت هاى تخريبى را گرفت و با كمكهمدستانش از جمله ((داثان و ابيرام )) طرح متهم نمودن موسى را بزنا با زن بنام ستيرريختند، پولى كلان به اين زن بدكاره دادند تااو در مجلسى كهتشكيل خواهد شد در مجمع عمومى موسى را به همخوابگى با خود متهم سازد. مجلس راتشكيل دادند و موسى را بعنوان پاره اى پرسشها به مجلس كشانيدند،زن بدكاره ستير راهم حاضر نموند اما نقش آنها بر آب شد زيرا ستير حاضر نشد خلاف واقع چيزى بگويددر حضور جمع اظهار داشت قارون اين كيسه زر را بعنوان رشوه بمن داده است كه موسى رامتهم كنم ، ولى من هرگز چنين كارى نخواهم كرد دامن عصمت موسى پيامبر خدا را باپول قارون لكه دار نمى كنم - سخنانى چند ازنقل زندگى پيامبران : ((گوش كنيد...اين موسى بى گناه است ... آنها دروغ مى گويند..ديروز مرا به چادر قارون دعوت كردند و يك هميان زر مسكوك بمن دادند كه امروز فضاحتايجاد كنم و موسى را بزنا متهم نمايم ...نگاه كنيد... اين است هميان زر قارون با مهر و مومخود او... من از خدا بيم دارم و با وجود اينكه به طلاى قارون سخت احتياج داشتم نمىتوانستم حقيقت را كتمان نمايم . بگيريد اين است هميان زر كه رشوه بمن داد. ستير زنبدكاره ... اكنون در درون وجود، شرافت از خواب جسته و وجدان بيدار شده اى داشت . آنهابودند كه باو نهيب مى زدند و مجبورش مى كردند كه حقيقت را بگويد از اين احساس لطيفسيل اشكش روان شده و چهره گنهكارش را آبيارى مى كرد. مجددا سر برداشت و بديدگاندرخشنده موسى نگريست و نگاه او را احساس كرد. همان نگاهى كه خفته هاى وجود او رابيدار نمود چنين تغييرى در روحش كرده بود. هميان زر را بهوا بلند كرد و بسوى ،بزرگان قوم (323) كه در اطراف كرسى موسى جمع شده و به خشم آمده بودندپرتاب نمود يكبار ديگر ببانگ بلند گفت :
بنگريد... اين است آنچه قارون با حضور (داثان و ابيرام ) بمن رشوه داد و از من خواستكه موسى را رسوا كنم ... ديگر ياراى حرف زدن نداشت ... اين چند جمله آخر را نيز بزحمتادا كرد)). اكنون بقيه ماجراى و قسمتى از همين موضوع را از تفسير كبير شيخجليل ابوالفتح رازى نقل و بازگو(324) مى كنيم .((و هر كه زنا كند و زن ندارد صدتازيانه ببايد زدن ، و هر كه زنا كند زن دارد ببايد كشتن ، قارون گفت : اگر چه توباشى ؟ گفت و اگر چه من باشم ، گفت پس بنىاسرائيل دعوى مى كنند كه تو با فلانه فاجره زنا كرده اى . موسى عليه السلام گفت :اگر او گويد بر قول او اعتماد كنم ، كس فرستاد و او را حاضر كردند موسى عليهالسلام روى به او كرد كه يا فلانه اين قوم بر من دعوى مى كنند و من تو را سوگند مىدهم بآن خدائى كه دريا بشكافت براى بنىاسرائيل و ما برهانيد، فرعون را با قومش هلاك كرد كه آنچه راست است در اين حدثهبگوى . زن انديشه كرد، گفت : اگر اين راست بگويم و از گناه گذشته توبه كنمهمانا خداى بر من رحمت كند. گفت : ((لاوالله ))كه تو در اين حديث مبرائى و آنان كه اينمى گويند بر تو دروغ مى گويند، و قارون مرا جعلى داده است تا بر تو اين دروغبگويم و ترا بخود متهم دارم ، موسى عليه السلام روى بر زمين نهاد و گفت : ((اللهمان كنت رسولك فاغضب لى : ))اگر من رسول توام براى من خشم گير.جبرئيل آمد و گفت يا موسى خداى تعالى مى گويد: من زمين را فرمودم تا اطاعت تو دارد باآنچه خواهى بفرمائى او را در حق او. موسى عليه السلام بنىاسرائيل را گفت بدانيد كه خداى تعالى مرا بقارون فرستاده است چنانكه بفرعون ، و اوطغيان كرد و خداى او را هلاك كرد، و قارون ياغى شد هر كه با اوست و هواى او خواهد با اومى باشد و هر كه با من است از او دور شود. همه بگريختند جز دو كس كه با او ماندندموسى عليه السلام گفت : ((يا ارض ‍ خذيهم ))اى زمين بگير ايشان را،تا بزانوبر زمين فرو شدند، دگر باره گفت : يا ارض خذيهم اى زمين بگير ايشان را، تا بكمربست بر زمين فرو شدند، دگر باره گفت : يا ارض خذيهم تا بگردن فرو شدند در اينميانه تضرع مى كردند و فرياد مى خواستند و سوگند مى دادند بحق رحم و خويشى ، وموسى عليه السلام سخت خشمناك شده بود اجابت نكرد))(325) روش ‍ قارون يك قالبو يا يك وسيله سنجش براى دنياگرايى است . هر كس كه مى خواهد خود را بسنجد كه آيادنياگراست يا آخرتگرا، مى تواند بر اساس ‍ ((بل الانسان على نفسه بصيرة (326) : ))بلكه انسان بر نفس خود بصيرتى دارد.خود را در اين قالب يا كفه ميزان قرار دهد. بطور يقين مى فهمد كه چقدر آخرتى يادنيايى است لذا مشخصه هاى آن را ذكر مى كنيم :
دنياطلب  
1 - دنبال برترى جويى و فساد است : ((تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدونعلوا فى الارض و لافسادا(327) . ))آن خانه آخرت را براى كسانى كه اراده علونكرده و هيچ فسادى را نمى خواهند قرار داده ايم . دنياگرا به حد خود قانع نيست : ((انقارون كان من قوم موسى فبغى عليهم ...: ))قارون از قوم موسى بود بر ضد آنانسر كشى كرد.
2 - طاغوت گراست : ((يريدون ان يتحاكموا الى الطاغوت و قد اءمروا ان يكفروا به(328) : ))مى خواهند براى قضاوت نزد طاغوت بروند در حالى كه به آنها امر شدهبه طاغوت كافر باشند.
3 - دنبال نابود كردن نور خدا: - قوانين خدا- است : ((يريدون ليطفئوا نور اللهباءفواههم ...(329) ))مى خواهند نور خدا را با بازدم خود خاموش كنند... .
4 - ثروت اندوز است : ((آتيناه من الكنوز(330) ))گنجها به او عطا كرديم .
5 - خود را متخصص و مغز متفكر ثروت اندوزى مى داند: ((قال انما اءوتيته على علم عندى ...(331) ))گفت اين ثروتها بر اساس دانش وآگاهى كه نزد من است به من داده شده .
6 - در انتظار عمومى زينت كرده ظاهر مى شود:فخرج على قومه فى زينته (332) برقومش با زينت هايش وارد مى شد.
7 - شاد و سرمست است به عبارت ديگر اعمالى از او سر مى زند كه دلالت بر سرمستىاو دارد:... ((اذ قال له قومه لا تفرح ان الله لا يحب الفرحين (333) ))وقتى قوماو به او مى گفتند شادمانى نكن خدا سرمستان را دوست ندارد.
8 - اتهام به ديگر رقيبان ، از هر نوعى كه بتواند آنان ار از ديد مردم بياندازد تا ميداندنياگرايى خود را بيشتر و گسترده تر نمايد.مثل اتهام فرعون به موسى كه او ساحر است و تهمت قارون به آن حضرت . اتهامقريشيان به پيامبر اكرم : ((انك لمجنون (334) ))همانا تو ديوانه اى .
9 - آرزوى زندگى قارونى دارد - البته وقتى چشمش به انسان رفاه طلبى مى خورد،هوس مى كند كه چه مى شد اگر ما هم مانند اين آقا يك ماشين اين چنينى و يك خانه محقرآنچنانى !! و يك ويلاى كنار دريا و... داشتيم - .
اين نوع آرزوها مى شود دنياگرايى ، رفاه طلبى . نه مقدس گرايى ، آخرت طلبى وتارك دنيا بودن ، در قرآن صريح تر از اين آيه نمى توانيم پيدا كنيم :
((قال الذين يريدون الحيوة الدنيا يا ليت لنامثل ما اوتى قارون انه لذو حظ عظيم (335) ))كسانى كه زندگى دنيا را مى خواهندمى گويند اى كاش مثل آنچه به قارون داده شده نصيب ما هم مى شد. او صاحب بهره عظيمىاست - واقعا كيف دنيا را قارون مى كند! -.
ولى همين قارون را اين دنياگرايى به هلاكت رساند. باشد تا باعث عبرت ما گردد.اكنون نكاتى را از كتاب ((بيت المال در نهج البلاغه ))(336) مى آوريم تا بيشتربه اهميت موضوع پى بريم :
2 - ((آغاز سوء استفاده ها از بيت المال))
با روى كار آمدن عثمان ، حكومت اسلامى چهره ديگرى بخود گرفت كه هرگز با هدف وايدئولوژى اسلام سازش نداشت زيرا او پس از آنكه پايه هاى حكومت غاصبانه خود رامحكم ساخت تمام قوانين اسلامى را زير پا گذاشت و هدف هاى آن را ناديده گرفت ، درآمدها و اموالى كه مى بايست با حمايت خليفه در مصالح عمومى و رشد و اعتلاى امت اسلامىصرف گردد وسيله پيشرفت و ترقى شخصى او قرار گرفت و در واقع گوى خلافت وزعامت در دست امويهاى ضد اسلام قرار گرفته بود. معاويه يكى ازعمال پر كار عثمان بود كه زمينه را براى فرمانروائى خود فراهم ساخت او در حيف وميل اموال عمومى پر جرئت بود تا جائى كه در شام مقر حكومت خود از بيتالمال كاخى ساخته بود و مصارف سنگينى را جهت اداره آن مقرر مى داشت . پس از اوفرزندان و نوادگانش در اطراف و حيف و ميل بيتالمال مسلمين از يكديگر سبقت مى گرفتند.
با انقراض بنى اميه ، عباسى ها كه دست كمى از امويها نداشتند بيتالمال را از آن خود دانسته و هزاران گونه تصرفات نابجا كه هرگز با هدفهاى واقعىحكومت اسلام دمساز نبود بعمل آوردند و زمينه انحطاط و سقوط مسلمانان را عملا فراهمساختند. بنابراين يكى از عوامل مهمى كه خلافت و رهبرى را از مسير خود منحرف ساخت وموجب انحطاط و سقوط حكومت اسلامى شد اسراف و اتراف خلفا و زمامداران مسلمين بود و درواقع آنچه را على عليه السلام درباره زمامدارى ملت مسلمان از آن بيمناك بود واقع شد،زيرا حضرت در زمان حكومت خود اينگونه خطرها را گوشزد مى فرمود و بمردم از عواقبشوم زعامت فاسقين و نااهلان به اينصورت هشدار مى داد. ((ولكننى آسى اءن يلى هذهالامة سفهائها و فجارها فيتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحين حربا و الفاسقينحزبا(337) )): ((من از آن بيمناكم كه زمام امر اين ملت را نادان و بد كاران بدستگيرند و درنتيجه مال خدا (بيت المال ) را بجاى صرف در جهت تاءمين مصالح و رشد امتبخود اختصاص دهند و دست بدست بگردانند و بندگان خدا را بنده و برده خود دانسته بهاستثمار آنها بپردازند و با مردم صالح و بيدار مبارزه كرده و آنها را سركوب نمايند ودر عوض افراد ناپاك و ناشايست را حزب و ياور خود قرار دهند)).
3 - نهج البلاغه و مترفين  
على عليه السلام در چند مورد نهج البلاغه خطر مسرفين را يادآور شده و درباره فسادىكه از سوى آنان اجتماع اسلامى را تهديد مى كند به مردم هشدار داده است . در خطبهشقشقيه سخت از اسراف و اتراف خليفه و پيروانش انتقاد مى كند:... ((الى اءن قامثالث القوم ...(338) : ))((تاآنكه سومين نفر آنان (خلفا) روى كار آمد در حالىكه پهلوهايش از پرخورى باد كرده و تنها كارش پر كردن و خالى كردن شكم بودفرزندان پدرش با او بپاخاستند و مال خدا(بيتالمال ) را همانند شترى كه با ولع ، علفهاى بهارى را مى چرد، چريدن تا آنكه تابيدهبود باز شد كردارش بر او پيشى گرفت و شكم پرستى او آشكار گشت )).
4 - اسراف و اتراف مقدمه سقوط ملتهاست  
بررسى و تحليل بيشتر وسائل حياتى جامعه ممكن است بهتر موجب آگاهى و هشيارى افرادآن جامعه گردد. از اينرو دانشمندان دلسوز و جامعه شناسان اسلامى از اين وظيفه بزرگغفلت نكرده و در كتابهاى خود به بررسى و تحقيق اين موضوع حياتى پرداخته اند كهما به برخى گفتار آنان استشهاد خواهيم كرد.
جامعه شناس بزرگ اسلامى ابن خلدون در كتاب معروف خود (مقدمه ابن خلدون ) درفصل هجدهم باب دوم تحت عنوان ((فراخى معيشت وتجمل و فرو رفتن در ناز نعمت ، از موانع پادشاهى و كشوردارى است )) مى گويد: هرگاه قبيله اى به نيروى عصبيت خويش به برخى از پيروزيهانائل آيد به همان ميزان به وسائل رفاه دست مى يابد و با خداوندان ناز و نعمت وتوانگران در آسايش و فراخى معيشت شركت مى جويد، و به ميزان پيروزى و غلبه اى كهبدست مى آورد و به نسبتى كه دولت به آن قبيله اتكاء مى كند از نعمت و توانگرىدولت بهره و سهمى مى برد و اگر دولت از لحاظ قدرت و نيرومندى در حدى باشد كههيچكس در بازستاندن فرمانروايى يا شركت جستن در آن نتواند طمع بندد آن قبيله نيز بهحاكميت دولت اعتراف مى كند و به همين اندازه خرسند مى شود كه دولت روا مى دارد ازنعمت بهره مند گردد و اعضاى آن قبيله را در گردآورى خرابها شركت دهد و ديگر آرزوهاىبلند در سر نمى پروراند كه به درجات و مناصب دولت يا به دست آوردن موجبات آننايل آيد. بلكه تنها همت آن قبيله اينست كه نعمت و عادات و شيوه هاى پادشاهى را درساختمانها و پوشيدنى هاى نيكو فرا گيرد و هر چه بيشتر بر مقدار آنها بيفزايد و دربهتر كردن و زيبايى آنها به تناسب ثروت ووسايل ناز و نعمتى كه بچنگ مى آورد بكوشد و از متفرعات آنها برخوردار گردد وپيداست كه در اين صورت رفته رفته از خشونت باديه نشينى قبيله كاسته مى شود وعصبيت و دليرى آنان به سستى و زبونى تبديل مى گردد و از گشايش و رفاهى كهخداوند به ايشان ارزانى مى دارد متنعم و برخوردار مى شوند و فرزندان و اعقاب ايشاننيز بر همين شيوه پرورش مى يابند بدانسان كه به تن پرورى و برآوردن نيازهاىگوناگون خويش مى پردازند و از ديگر امورى كه در رشد و نيرومندى عصبيت ضرورتدارد سرباز مى زنند تا اينكه اين حالت چو خوى و جبلت در سرشت آنان جايگير مى شودو آنگاه عصبيت و دلاورى در نسلهاى آينده ايشان نقصان مى پذيرد تا سرانجام به كلىزايل مى گردد و سرانجام زمان انقراض قبيه آنان فرا مى رسد و به هر اندازه بيشتر درناز و نعمت و تجمل خواهى فرو روند به همان ميزان به نابودى نزديكتر مى شوند تاچه رسد به اينكه داعيه پادشاهى در سر داشته باشند. زيرا عادات و رسومتجمل پرستى و غرق شدن در ناز و نعمت و تن پرورى شدت عصبيت را كه وسيله غلبهيافتن است در هم مى شكند و هر گاه عصبيت زايل گردد نيروى حمايت و دفاع قبيله نقصانمى پذيرد تا چه رسد به اينكه به توسعه طلبى برخيزند و آن وقت ملتهاى ديگرآنان را مى بلعند و از ميان مى برند. بنابراين آشكار شد كه فراخى معيشت وتجمل خواهى از موانع پادشاهى و كشوردارى است (339)
علت سقوط فرانسه  
در جنگ دوم جهانى ، فرانسه با تمام تجهيزات و امكاناتى كه براى مقابله با دشمن داشتاز ارتش آلمان شكست خورد و نتوانست از خود دفاع كند در بررسى علت اين شكستدانشمندان حقايق شگرفى را بيان كرده اند آقاى محمد قطب نويسنده تواناى مصرى مىنويسد: فرانسه اى كه در نخستين حمله ارتش آلمان پيشانيش بخاك ماليده شد و بسختىشكست خورد به اين خاطر نبود كه كمبود ساز و برگ نظامى داشت بلكه براى اين بودكه فرانسه ارزش انسانى خود را از دست داده و يك پارچه در مسير غرائز حيوانى وشهوى قرار گرفته بودند.آنها تمام نيروهاى خود را در به كار بردن تمايلات شهوىبه كار مى بردند و حفظ و حراست از كاباره ها كاخهاى زيباى پاريس كه مركز عياشى وخوشگذرانى بود را از اين مراكز براى دفاع از مملكت ريخته شود. اين بود كه ناچارشكست و ذلت عمومى را پذيرفتند.(340) عجيب اينجاست كه مى نويسد در آن موقع كههواپيماهاى بمب افكن دشمن ، شهرهاى ما را زير بمب هاى آتش زا و مخرب بصورت جهنمىدرآورده بود نخست وزير وقت مى خواست بوسيله تلفن از ستاد مشترك هوائى متفقين براىمبارزه با دشمن ، چند فروند هواپيما در خواست كند ولى با هر يك از سه تلفن روىميزش كه تماس مى گرفت صداى محبوبه اش بلند بود!))(341)
5 - برخورد امام عليه السلام با تمايلبه اشرافيت
داستان رفتن عثمان بن حنيف به يك مهمانى اشرافى و اينكه امام على عليه السلام او رانكوهش كرد، همه مى دانيم . درجايى كه شركت يك استاندار در يك مهمانى اشرافى ، ازطرف امير المؤ منين عليه السلام محكوم شود بطريق اولى معلوم است كه اگر بالاتر ازاستاندار چنين روشى پيش گيرد كه بدتر است و باز بطريق اولى روشن است كه اگرمسؤ ولان برتر گرايش به رفاه ، دنيا و اشرافيت داشته باشند بيشتر مورد مذمت اند وعامل بدبينى مردم به خود مى شوند. ((اءلا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و منطعمه بقرصيه (342) ))توجه داشته باشيد كه پيشواى شما از دنيا به دو پيراهنمندرس (براى پوشش ) و دو قرص نان (براى خورش ) بسنده كرده است . ((اءلا و انهلا يضركم تضييع شى ء من دنياكم بعد حفظكم قائمة دينكم اءلا و انه لا ينفعكم بعدتضييع دينكم شى ء حافظتم عليه من امر دنياكم (343) : ))توجه نماييد كه تباهشدن و از دست رفتن چيزى از اين دنياى شما، اگر پايه دينتان را محكم مگه داريد شما رازيانى نرساند و نيز متوجه باشيد كه پس از تباه ساختن دين خودش آنچه را از دنيايتانبراى خويش نگه داشته ايد براى شما سودى ندارد. اين بيان مولى مى رساند كه توجهبه دنيا مساوى است با ضايع كردن دين خود و از دست دادن آنچه در كف داريم . ((واعلمواعبادالله اءنكم و ما اءنتم فيه من هذه الدنيا علىسبيل من قد مضى قبلكم ممن كان منكم اءطول منكم اءعمارا و اءعمر ديارا و اءبعدآثارا(344) : ))اى بندگان اعتقاد بدانيد كه شما و آنچه از اين دنيا در آن هستيد، درهمان راهى قرار داريد كه گذشتگان شما بودند آنانكه عمرشان از شما درازتر وسرزمينشان آبادتر و آثارشان از شما بيشتر بود. ((و انما يؤ تى خراب الارض ...لاشراف انفس الولاة على الجمع (345) ))توجه داشته باشيد بدون هيچ شكىويرانى كشور، از فقر و تنگدستى مردم است و فقر و نادارى مردم ، از هم و غم حاكمانجامعه در ثروت اندوزى است . در دنباله همين بيان امام عليه السلام اينعمل زمامداران را ناشى از دو نكته مى داند:
الف - ((و سوء ظنهم بالبقاء :))سوء ظن آنان نسبت به بقاى - حكومت - خود.
ب - ((((و قلة انتفاعهم بالعبر(346) ))بهره گيرى كم از تجربه هاىتاريخى - نسبت به عواقب شوم حاكمان قبل از خود - (در نهج البلاغه مطالب زيادىپيرامون اين بحث وجود دارد كه با اندازه يادآورى از آن استفاده شد.) پايان اين بحث رابه سخنان حضرت امير عليه السلام درباره وجود مقدس حضرت محمدبن عبدالله صلىالله عليه و آله كه نمونه بارزى از تارك دنيا مى باشد، نورانى مى كنيم تا آنانى كهخود را پيرو آن سرور همام مى دانند ملاحظه فرمايند چقدر زندگى خصوصى و اجتماعىشان را با سنت رسول اكرم صلى الله عليه و آله وفق داده اند: اين سخنان را امام عليهالسلام در زمانى بيان مى كند كه گرايش به ثروت اندوزى در جامعه آن روز اسلامدامنگير بسيارى از صحابه پيامبر بود و حتى نسبت به احياى سنت پيامبر اسلام دامنگيربسيارى از صحابه پيامبر بود و حتى نسبت به احياى سنت اسلام براى توزيع عادلانهبيت المال توسط وصى رسول الله اعتراض داشتند و دنياگرايى را بر ((خداگرايى وآخرت گزينى ))، شيوه خود كرده بودند.
6 - رسول الله  
((و لقد كان فى رسول الله صلى الله عليه و آله كاف لك فى الاسوة ، ودليل لك على ذم الدنيا و عيبها، و كثرة مخازينها و مساويها، اذ قبضت عنه اطرافها، و وطئتلغيره اكنافها و فطهم عن رضاعها، وزوى عن زخارفها...
فتاءس بنبيك الاطيب طهر صلى الله عليه و آله فان اسوة لمن تاسى ...:((عرسول الله اعتقاد بس است كه از پيروى كنى ، و براى تو در نكوهش و زشتى دنيا وبسيارى پستى و ننگ بودن آن راهنماى خوبى هست ، زيرا وابستگى هاى دنيا از او گرفتهشد و براى غير او آماده گشت ، و از نوشيدن شير دنيا ممنوع و از زيورهاى آن دورى جست ...
پس از پيامبر نيكو و پاكت پيروى كن . زيرا در او براى پيروى كنندگان وسيله پيروىو براى دلبستگان وسيله وجود دارد. و محبوب ترين بندگان نزد خدا آنكس است كه ازپيامبرش پيروى و نشانه ى او را دنبال كند. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دنيا راآنگونه خورد كه با نوك دندان بخورد و دنيا را به گوشه چشمى نگاه نكرد.
گرسنه ترين مردم دنيا و شكم تهى ترين آنان بود، دنيا به او پيشنهاد شد، ولى ازپذيرفتن آن خوددارى كرد، آنگاه كه دانست خداوند به چيزى خشمگين است او نيز خشمگينشد، يا خداوند پست و كوچك شمرد او نيز آن را پست و كوچك انگاشت و اگر در ما جزدوستى آنچه را كه خدا و رسولش ‍ كوچك انگاشته اند نبود، همين مقدار دشمنى با خداوند وسرپيچى از فرمان او كافى بود. او صلى الله عليه و آله بر روى زمين مى نشست و غذامى خورد، و همانند بندگان مى نشست ،و كفشش را با دست خود وصله مى زد ،و پوشاكش رابا دست خود پينه مى كرد، بر الاغ برهنه و بى پالان سوار مى شد و كسى را نيز بهدنبال سوار مى كرد، پرده اى بر در خانه اش بود كه نقش هايى در آن بود، به يكى اززنانش فرمود: ((اى فلانى ! آن را از ديدگاه من به دور انداز زيرا آنگاه كه من بهسوى آن نظر افكنم به ياد دنيا و زيورهاى آن مى فتم )).
پس از دنيا دل دورى جست و ياد آن را در جان كشت ، و دوست داشت زيبايى هاى آن ازديدگانش پنهان باشد، تا هرگز از دنيا لباس فاخر نگيرد، و آن را جاى آرام نپندارد وتا در آن اميد و آرامش نداشته باشد، پس دنيا را از جان خود بيرون افكنده و ازدل به دور انداخت ، و از ديدگان پنهان كرد. مانند كسى كه چيزى را دشمن داشته باشد اونيز دشمن مى داشت كه به دنيا نگاه افكند، و يا نزد او دنيا را به ياد آورد. ((و لقدكان فى رسول الله صلى الله عليه و آله ما يدك على مساوى ء الدنيا و عيوبها: اذ جاعفيها مع خاصته و زويت عنه زخارفها مع عظيم زلفته ، - فلينظر ناظر بعقله : اكرم اللهمحمدا بذلك ام اهانه ! فان قال : اهانه ، فقد كذب - و الله العظيم - و اءتى بالافكالعظيم و ان قال : اكرمه ... ))در پايان خطبه اندكى از روش خود مى فرمايد: ((والله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها)).
((لقد قال لى قائل : اءلا تنبذها عنك ؟ ))
((فقلت : اغرب عنى ، فعند الصباح يحمد القوم السرى !(347) ))
و در وجود پيامبر صلى الله عليه و آله آنچه كه تو را دربدى ها و زشتى هاى دنيا راهنماباشد وجود دارد، زيرا او با آنكه نزد خدا برتر بود در دنيا گرسنه ماند و با آنكه مقاموى نزد خدا بالاترين مقام بود دنيا از وى دور شد. پس ‍ بيننده بايد در خود انديشه كند:كه آيا خداوند محمد صلى الله عليه و آله را با اين روش گرامى داشته است يا آنكه وىرا پست گردانده است ؟
پس اگر بگويد: وى را پست گردانده است - به خداى بزرگ سوگند - با بهتانبزرگ دروغ گفته است ، و اگر بگويد: محمد صلى الله عليه و آله را گرامى داشتهاست ، پس بايد بداند كه خداوند جز او را خوار گردانيده است ، كه دنيا را براى اوگشاده كرده و آن را از نزديكترين مردم به خود دور گردانيده است . پس پيرو بايد ازپيامبرش پيروى كند و پيرو نشانه او باشد، وداخل شود آنجا كه پيامبرانش داخل مى شود. و گرنه از نابودى ايمن نخواهد بود، زيراخداوند محمد صلى الله عليه و آله را نشانه ى نزديك شدن روز واپسين و نويددهنده بهشتو بيم دهنده ى كيفر قرار داده است .
از دنياى بهره مندى بيرون رفت و به سراى ديگر با سلامت اندرون شد. سنگى را برروى سنگ نگذاشت تا آنكه راه خود را سپرى كرد، و نداى پروردگارش را پاسخ گفت .وه كه احسان خداوند بر ما چه بسيار بزرگ است كه با نعمتى چون محمد صلى الله عليهو آله پيشينه اى براى ما قرار داده است كه از او پيروى كنيم و پيشوايى قرار داده است تابا گامهاى او گام برداريم !))(348) والله بر اين لباس پشمينه ام اينقدر وصلهدوخته ام كه از خياطش خجالت مى كشم . گوينده اى گفت : آيا اين را دور نمى اندازى ؟گفتم : اينطور نگو - بقول معروف - صبح هنگام كاروان شب رو را تمجيد مى كنند.
آخرين كلام ، سفارش امام سجاد عليه السلام به ما:
((فاتقوا الله . و اعلموا ان الله تعالى لم يحب زهرة الدنيا لاءحد من اوليائه و لميرغبهم فيها و فى عاجل زهرتها و ظاهر بهجتها فانما خلق الدنيا و خلق اءهلاها ليبلوهمفيها اءيهم اءيهم اءحسن عملا لآخرة ، و اءيم الله لقد ضربت لكم فيهالامثال و صرفت الايات لقوم يعقلون ، فكونوا اءيها المؤ منون من القوم الذين يعقلون و لاالا بالله : ((ع
بپرهيزيد و بدانيد كه خداى تعالى شكوفائى دنيا را براى احدى از دوستانش دوستندارد و آنها را بدان و بشكوفائى نقد و خرمى آن تشويق نكرده ، و همانا دنيا را و خلق آنرا آفريده تا آنها را بيازمايد كه كدام خوش ‍ كردار ترند براى آخرت و بخدا سوگند مندر اين باره براى شماها مثلها زدم و آياتى براى خردمندان آوردم - پس اى مؤ منان از آنمردمى باشيد كه خردمندند ((و لا قوة الا بالله (349) ((ع


جهان اى برادر نماند به كس
دل اندر جهان آفرين بند و بس
مكن تكيه بر ملك دنيا و پشت
كه بسيار كس چون تو پروردوكشت
چو آهنگ رفتن كند جان پاك
چه بر تخت مردن چه بر روى خاك
سعدى (350)

next page

fehrest page

back page