بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب خورشید عرفان, محمدرضا رمزى اوحدى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     KHORSH01 -
     KHORSH02 -
     KHORSH03 -
     KHORSH04 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

10 - قرائت ظاهرى آيات قرآن كريم

سؤ ال :

متاءسفانه در قرائت قرآن كريم بيشتر به قرائت ظاهرى آيات توجه مى شود و به معناو تذكرات و اوامر و نواهى و كليه دستورات و برنامه هائى كه در اين كتاب نورانى وشريف آمده كم توجهى مى شود استدعا دارد نظر خود را راجع به اين شيوه نادرستبفرمائيد؟


يكى از مكايد شيطان است كه انسان متعبّد را تا آخر عمر به الفاظ قرآن سرگرم مى كندو از سرّ نزول قرآن و از حقيقت اوامر و نواهى و دعوت به معارف حقّه و اخلاق حسنه آنبكلّى غافل مى كند. تازه بعد از پنجاه (سال ) قرائت معلوم شود كه از شدّت تغليظ وتشديد و در آن از صورت كلام بكلّى خارج شده و يك صورت غريبى پيدا كرده .بلكهمقصود آدابى است كه در شريعت مطهّره منظور شده است كه اعظم و عمده آنها تفكّر و تدبّرو اعتبار به آيات آنست ، چنانچه سابقاً اشاره شد.(73)
و معلوم است كسى كه تفكّر و تدبّر در معانى قرآن كرد در قلب آن اثر كند و كم كم بهمقام متّقين رسد و اگر توفيق الهى شامل حالش ‍ شود.(74)
فرزندم ! با قرآن اين بُزرگ كتاب معرفت آشنا شو، اگر چه با قرائت آن ، و راهى از آنبه سُوى محبوب باز كُن و تصوّر نكن كه قرائت بدون معرفت اثرى ندارد كه اينوسوسه شيطان است ، آخر، اين كتاب از طرف محبوب است براى تو و براى همه كس ونامه محبوب ، محبوب است اگر چه عاشق و مُحِبّ، مفاد آنرا نداند و با اين انگيزه حُبِّ محبوبكه كمال مطلوب است به سُراغت آيد و شايد دستت گيرد. ما اگر در تمام لحظات عمر بهشكرانه اينكه قرآن كتب ما است به سجده رويم از عُهده برنيامده ايم .(75)
من قائل بى خبر و بى عمل به دخترم مى گويم در قرآن كريم اين سرچشمه فيض الهىتدبّر كن هر چند صرف خواندن آن ، كه نامه محبوب است به شنونده محجوب آثارىدلپذير دارد لكن تدبّر در آن انسان را به مقامات بالاتر و والاتر هدايت مى كند (افلايتدبّرون القرآن ام على قلوب اقفالها).(76)
و تا اين قفل و بندها باز نگردد و به هم نريزد، از تدبّر هم آنچه نتيجه استحاصل نگردد.(77)
از قرآن دور نيفتم ، در اين مخاطبه بين حبيب و محبُوب و مناجات بين عاشق و معشوق اسرارىاست كه جز او و حبيبش كسى را بر آن راه نيست و امكان راه يافتن نيز نمى باشد.(78)
خداوند تعالى از نور معرفت خودش كه به وسيله قرآن القا شده است به ما هم بهره اىعنايت فرمايد.(79)
و خداى تبارك و تعالى از نور هدايت خودش نصيب همه ما بفرمايد.(80)


11 - آداب باطنى قرائت قرآن كريم

سؤ ال :

استدعا دارد شرائط و آداب قرائت قرآن كريم را بفرمائيد؟ و يك سالك الى الله در حينقرائت به چه موضوع بايد توجه داشته باشد؟ و چه شيوه عملى را بايد پيش خودنمايد.


پس انسان كه مى خواهد كلام خدا را قرائت كند و به آيات الهيّه ، قلب قاصى خود را مداواكند و با كلام جامع الهى شفاى امراض قلبيّه خود را بگيرد و با نور هدايت اين مصباح منيرغيبى و اين نورٌ على نور آسمانى طريق وصول به مقامات اخرويّه و مدارج كماليّه رادريابد بايد اسباب ظاهريّه و باطنيّه آنرا فراهم كند و آداب صوريّه و معنويّه آنرا فراهمكند، نه مثل ما كه اگر گاهگاهى هم تلاوت قرآن كنيم علاوه بر آنكه از معانى و مقاصد آنو اوامر و نواهى و وعظ و زجر آن بكلّى غافليم ، و گويى آياتى كه در آن ذكر اوصافجهنّم و عذاب اليم آن يا بهشت و كيفيّات نعيم آن گرديده به ما ربطى ندارد، و نعوذباللّهدر خواندن كتاب قصّه حضور قلب ما بيشتر و حواس ما جمعتر است از كتاب كريم خدايى ،از آداب ظاهّريه آن نيز غفلت كنيم .(81)
پس ، وظيفه سالك الى الله آن است كه خود را به قرآن شريف عرضه دارد و چنانچهميزان در تشخيص صحّت و عدم صحّت و اعتبار و لااعتبار حديث آن است كه آن را به كتابخدا عرضه دارند و آن چه مخالف آن باشد باطل و زخرف شمارند، ميزان در استقامت واعوجاج و شقاوت و سعادت آن است كه در ميزان كتاب الله درست و مستقيم درآيد. و چنانچهخُلق رسول الله قرآن است خلق خود را با قرآن بايد متوافق كند تا با خلق ولىكامل نيز مطابق گردد. و خلقى كه مخالف كتاب الله است زخرف وباطل است . و همچنين جميع معارف و احوال قلوب واعمال باطن و ظاهر خود را بايد با كتاب خدا تطبيق كند و عرضه دارد تا به حقيقت قرآنمتحقق گردد و قرآن صورت باطنى او گردد.(82)
عزيزا! از خواب گران برخيز، و اين امراض گوناگون را با قرآن و حديث علاج كن ودست تمسّك به حبل اللّه متين الهى و دامن اولياء خدا زن ! پيغمبر خدا اين دو نعمت بزرگ رابراى ما گذاشت .(83) كه به واسطه تمسّك به آنها از اينگودال ظلمانى طبيعت ، خود را نجات دهيم ، و از اين زنجيرها و غُلها خلاصى پيدا كنيم ، وبه سيره انبياء و اولياء متصف شويم .(84)


12 - دوستدار واقعى اهل بيت چه كسانى اند

سؤ ال :

اساساً چه كسى را ميتوان دوستدار واقعى خداوند واهل بيت عليهم السّلام دانست و فرق محب واقعى و كاذب را چگونه بايد بيابيم ؟ و چگونهاين محبت را در جان خود ميتوان گسترش ‍ داد؟


بيچاره گمان مى كند به مجرّد دعوى تشيّع و حبّاهل بيت طهارت و عصمت ، جواز ارتكاب هر محرّمى را خداى نخواسته دارد و قلم تكليف -نعوذباللّه - از او(85) برداشته شده ، بدبخت نمى داند كه شيطان بر او تعميه كرد،و در آخر عمر بيم آن است كه محبّت بى مغز نيز بى فايده از دستش برود، و با كفّ تهىدر صف نواصب اهل بيت محشور گردد. آخر دعوى محبّت كسى (اگر) بيّنه نداشته باشدپذيرفته نيست . ممكن نيست من با شما دوست باشم و محبّت و اخلاص داشته باشم وبرخلاف تمام مقاصد و مطلوبات شما اقدام كنم . درخت محبّت ثمره و نتيجه اشعمل بر طبق آنست و اگر اين ثمره را نداشته باشد بايد دانست كه محبّت نبوده ،خيال محبّت بوده .(86)
ما اسيران نفس و شهوت ، خدا را براى خُرما مى خواهيم ، و دوست مطلق را فداى لذّاتنفسانيّه مى كنيم . و اين از بزرگترين خطاها است كه اگردل ما حظّى از معرفت داشت و جلوه [اى ] از محبّت در آنحاصل بود، بايد از خجلت بميريم ، و سرِ شرمسارى را تا قيامت به زير افكنيم.(87)
معرفت خدا، حُب خدا آورد و اين حُبّ چون كامل شد، انسان را از خود منقطع كند. و چون از خودمنقطع شد، از همه عالم منقطع شود و چشم طمع به خود و ديگران نبندد و از رجز شيطان ورجس طبيعت پاكيزه شود و نور ازل در باطن قلب او طلوع كند، و از باطن به ظاهر سرايتكند و فعل وقول او نورانى شود و تمام قوا و اعضاء او الهى و نورانى شود.(88)
حبيبا! لَختى از خواب گران برخيز، و راه و رسم عاشقان درگاه را برگير، و دست ورويى از اين عالم ظلمت و كدورت و شيطانيّت شستشو كن ، و پا به كوى دوستان نِه ،بلكه به سوى كوى دوست حركتى كن .


13 - خودبينى اساس تمرد و نافرمانى بندگان

سؤ ال :

استدعا دارد حضرتعالى تحليل خود را درباره مسئله خودبينى بيان فرموده آنگاه راهرهائى از اين رذيله را نيز بفرمائيد؟


هر چه بر ما بگذرد از اين حبّ نفس است ، از اين انانيّت است . ((اعدى عدوك نفسك التى بينجنبيك )) يك همچه تعبيرى هست ، از همه دشمن ها بدتر است ، از همه بتها بزرگتر است ،مادر بتها است . مادر بتها بت نفس شماست . از همه بتها بيشتر انسان به اين [بت ] عبادتمى كند، توجهش به اين بيشتر است و تا اين بت را نشكند نمى تواند الهى بشود، نمىشود هم بت باشد و هم خدا، اين نمى شود هم انانيّت باشد و هم الهيّت باشد، تا از اينبيت ، از اين بت خانه از اين بت رها نشويم و پشت نكنيم به اين بت و رو نكنيم به خداىتبارك و تعالى و از اين خانه خارج نشويم يك موجودى هستيم به حسب واقع بت پرستولو به حسب ظاهر خداپرست باشيم .
ما خدا را به لفظ مى گوئيم و آنكه در دل ما [هست ] است خودمان است ، خدا را هم براىخودمان مى خواهيم ، اگر خدا [را] هم بخواهيم براى خودمان خواهيم ، لفظاً مى ايستيم و نمازمى خوانيم : ((اياك نعبد و اياك نستعين )) مى گوئيم ولى واقعاً عبادت ، عبادت نفس استوقتى توجه به خود باشد، همه جهات خودم باشم ، همه چيز را براى خودم بخواهم .
همه اين گرفتارى هائى كه براى بشر است از اين نقطه به پا مى شود همه گرفتارىها از انانيّت انسان است ، تمام جنگ هاى عالم از اين انانيّت انسان پيدا مى شود مؤ من ها باهم جنگ ندارند.(89)
اوّل بايد از اين بيت خارج شد اوّل قدم اين است كه انسان قيام كند، قيام ، للّه ، بيداربشود، خواب نباشد مثل ما، ما الا ن خوابيم در صورت بيدار، بيدارى حيوانى است ، و خوابانسانى ، ما خوابيم همه الا ن خوابيم وقتى كه موتحاصل شد آن وقت تنبّه پيدا مى شود كه چه هياهو بوده است ؟(90)
پيغمبرها براى همين آمده بودند كه مردم را هدايت كنند به آن راهى كه مى رسند به آنكمال مطلق و از اين حيرتها و از اين سرگشتگى ها نجات پيدا مى كنند، براى نجات انساناست از اين ظلمت طبيعت به نور، بلكه از حجاب هاى نور و ظلمت براى ماوراى اينها. در دعاىشعبانيه مى خوانيد: ((الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرهااليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور)) ما را هدايت كن به آنجائى كه ديدگانقلوب ما، چشم هاى قلب ما، حجاب هاى نورانى هم از بين بردارد، به تو برسد. اسلام آمدهاست كه انسان را از اين ضلالتى كه دارد، از اين حجاب هائى كه دارد، حجاب هائى كهبالاتر از همه حجاب خودبينى است ، خود گُنده بينى ، تا انسان يك چيزى دستش مى آيديك غرورى در او پيدا مى شود و خودش را بزرگ مى بيند، اسلام آمده است كه سركوب كنداين غرور را، مادامى كه انسان خودش را مى بيند نمى تواند به آن راهى كه راه هدايت استدست پيدا بكند. بايد پا بگذارد روى اين ، اول امر اين است كه پا بگذارد روى اينشهواتى كه دارد، هواهاى نفسانيه اى كه دارد.(91)
انسان چون خودش را خيلى دوست دارد، خيال مى كند كه هر كارى كه مى كند خوب است و هركارى كه مى كند براى خداست ، لكن اگر خودش را عرضه كند به يك كسى كه خدا را مىشناسد، آنوقت به او مى فهماند كه نه كار تو براى خودت بوده ، همه كارها براىخودت است ، اگر رسيدى به آنجائى كه اين خود را كنار بگذارى و كار بكنى اين كار رابراى خود نيست قهراً وقتى خود نباشد ديگر نزاع هم نيست دعوا هم نيست . انبيا با هم نزاعنداشتند، همه انبيا اگر جمع بشوند در يك جائى با هم هيچ اختلافى ندارند براى اينكهوجهه ، وجهه واحد است و خود كنار رفته است ديگر خودى در كار نيست . ((جزنا و هىالخامده )) اين در روايتى است كه مى فرمايد كه ما از اين صراط، اين صراط را مى گويندكه در متن جهنم است يعنى رو نيست كه اينكه آب از زيرش مى رود وسط است ،مثل يك پلى كه وسط آب غرق شده باشد پل در آن ، - صراط - محيط هست جهنم بر صراط،و شما بايد از آنجا عبور كنيد نه اينكه آن بالا هست و ما مى افتيم تويش ، خير، وسط استاگر چنانچه توانستيد عبور كنيد. مؤ من وقتى كه مى خواهد عبور كند عبور بايد بكند، جهنمهم هست برايش ، لكن جهنم صدا مى كند كه نور من را دارى از بين مى برى زود ردشو.(92)
اگر وضع اين باشد كه قدرت طلبى در كار بيايد و كار اين كه : من اين طور بايدباشم ، بشود، بداند كه اين از شيطان است ، شيطان اين تزريق را از ابتدا كرده است و مارا هم از اين راه ، بيشتر از جاهاى ديگر مى تواند بازى بدهد، كه تو فلانى هستى ! توچه هستى ! ديگران چى اند! از اين معانى . هيچ فرقى ما بين آن آدمى كه به حسب ظاهرقدرتمند دنياست و دارد باز هم دنبال قدرت مى گردد، با آن آدم زاهدى كه توى يكصومعه نشسته است ، در اين جهت فرق نيست كه اگر هر دوشان بگويند: من اين طور! اينزاهد بگويد: من اين زاهد هستم ! من چه ! يا آن بگويد: من قدرتمند هستم ! هر دويش از شيطاناست ، بلكه اين فسادش بيشتر از آن است ، خودخواهى هميشه اسباب اين است كه انسان رابه فساد بكشد. تمام فسادهايى كه در عالم پيدا مى شود، از خودخواهى پيدا مى شود، ازحب جاه ، از حب قدرت ، از حب مال ، از امثال اينهاست و همه اش برمى گردد به حب نفس و اين((بُت )) از همه بزرگتر است و شكستنش هم از همهمشكل تر است . تعقيب كنيد كه اگر نمى توانيد به تمام معنا بشكنيد - كه مى توانيدانشاءاللّه - مشغول باشيد به شكستن دست و پاى يك همچو بتى . اگر رهايش كنيد شما رابه هلاكت مى كشاند. اين طور نيست كه ما را رها كند، ما يك معصيتى بكنيم ما را رها كند، يككار ديگرى بكنيم زيادتر ما را رها كند. درجه به درجه پيش مى برد تا آن جايى كه دينانسان را از دست انسان مى گيرد اين يك مساله طبيعى است كهشغل شيطان هم همين است .(93)


14 - علت و ريشه معاصى

سؤ ال :

اساساً چرا انسان دچار معصيت مى شود و چه بايد كرد تا از غيبت كه در روايات از زنابدتر شمرده شده پرهيز كرد؟


عصمت كه در انبياء است دنبال باور است ، باورش وقتى آمد ممكن نيست تخلّف كند، شمااگر باورتان آمد كه يك آدمى شمشيرش را كشيده است اگر كلمه اى برخلاف او بگوئيدگردن شما را مى زند نسبت به او معصوم مى شويد، يعنى ديگر امكان ندارد (خلافى ) ازشما صادر بشود، براى اينكه شما خودتان را مى خواهيد.(94)
اگر كسى باورش بيايد كه غيبت ((ادام كلاب النار)) است . كسى كه غيبت بكند كلب هاىآتش (جهنّم ) او را مى بلعند، غيبت نمى كند، نه بلعيدنى كه معدوم بشود و تمام بشود،بلعيدنى كه هست (و معدوم نمى شود) آدم . اينكه ما خداى نخواسته يك وقت غيبت مى كنيم ،براى اين است كه باورمان نيامده است آنجا (قيامت ) را، آدمى كه باورش بيايد كه تمامكارهائى كه در اينجا انجام مى دهد يك صورتى در آن عالم دارد، اگر خوب است صورتخوب و اگر بد است صورت بدو (بداند كه ) حساب در كار است ، و هر كارى حساب دارد.حالا تفصيل قضيّه را (هم نداند) اگر چنانچه غيبت بكند در آنجا محاسبه است ، جهنّم است ،اگر اذيت كند مؤ منين را در جهنّم است و اگر خيرات و مبرّات داشته باشد در بهشت است(خلاف اين باور عمل نمى كند) كسى كه باورش آمده باشد، نه اينكه (فقط) كتاب خواندهباشد و عقلش ادراك كرده باشد، بين ادراك عقلى و باور نفسانى و قلبى ((اين قلب رانمى گويم )) خيلى فاصله است ، بسيارى وقتها انسان يك چيزى را عقلاً ادراك مى كندليكن چون باورش نيامده تبعيّت نمى كند، آن وقتى كه باورش بيايد تبعيّت مىكند.(95)
طبق بعضى آيات به تفسير برخى از روايات (96) اعمال انسان به رسول خداصلّى اللّه عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السّلام رضه مىشود و از نظر مبارك آنان مى گذرد. وقتى كه آن حضرت بهاعمال شما نظر كنند و ببينند كه از خطا و گناه انباشته است چقدر ناراحت و متاءثر مىگردند؟ نخواهيد كه رسول خدا ناراحت و متاءثر شوند، راضى نشويد كه قلب مبارك آنحضرت شكسته و محزون گردد، وقتى آن حضرت مشاهده كند كه صفحهاعمال شما مملو از غيبت و تهمت و بدگويى نسبت به مسلمانان مى باشد و تمام توجه شماهم به دنيا و ماديت است و قلوب شما از بغض ، حسد، كينه ، و بدبينى به يكديگر،لبريز شده ممكن است در حضور خداى تبارك و تعالى و ملائكة اللّهخجل گردد كه امت و پيروان او نسبت به نعم الهى ناسپاس ‍ بوده و اينگونه افسارگسيخته و بى پروا به امانات خداوند تبارك و تعالى خيانت مى كنند.
فردى كه به انسان مربوط است (اگر چه نوكر انسان باشد) اگر خلافى مرتكب شد،مايه خجلت انسان مى گردد، شما مربوط بهرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله هستيد، شما با ورود به حوزه هاى علميه خود را به فقهاسلام ، رسول اكرم و قرآن كريم مرتبط ساخته ايد. اگرعمل زشتى مرتكب شديد به آن حضرت برمى خورد، بر ايشان گران مى آيد ممكن استخداى نخواسته شما را نفرين كند. راضى نشويد كهرسول خداصلّى اللّه عليه و آله و ائمه اطهارعليهم السّلام نگران و محزونگردند.(97)


15 - آداب باطنى حج

سؤ ال :

استدعا دارد بعضى از مراتب معنوى و باطنى سفر حج را بيان فرمائيد؟


سفر حج ... سفر تحصيل دنيا نيست سفر الى اللّه است . شما داريد به طرف خانه خدا مىرويد. تمام امورى كه داريد انجام مى دهيد به طور الوهيت بايد انجام بدهيد. سفرتان ازاينجا كه شروع مى شود ((وفد)) الى اللّه است ، سفر به سوى خداى تبارك و تعالىاست . بايد همانطورى كه مسافرين الى اللّهمثل انبياعليهم السّلام و بزرگان از دين ما مسافرتشان الى اللّه در تمام زمان حياتشانبوده است و يك قدم تخلف نمى كردند از آن چيزى كه برنامهوصول الى اللّه بوده است ، شما هم الان ((وفود)) الى اللّه داريد مى رويد. شما در آنجاكه مى رويد، در ميقات كه مى رويد لبيك به خدا مى گوئيد، يعنى تو دعوت كردى و مااجابت . مبادا يك عملى انجام بدهيد كه خداى تبارك و تعالى بفرمايد كه خير شما را منقبول ندارم براى اينكه شما اسلامى نيستيد... اين سفر الهى را شما مى رويد رجم شيطانمى كنيد. اگر چنانچه خداى نخواسته خودتان از جنود شيطان باشيد رجم خودتان را هممى كنيد. شما بايد رحمان ، رحمان بشويد تا رجمتان رجم رحمان و جنود رحمان به شيطانباشد.(98)
لبيك هاى مكرر از كسانى حقيقت دارد كه نداى حق را به گوش جان شنيده و به دعوت اللهتعالى به اسم جامع جواب مى دهند مساءله مساءله حضور در محضر است و مشاهدهجمال محبوب ، گويى گوينده از خود در اين محضر بيخود شده و جواب دعوت را تكرار مىكند و دنباله آن سلب شريك به معناى مطلق آن مى نمايد كهاهل الله مى دانند نه شريك در الوهيت فقط گرچه سلب شريك در آن نيزشامل همه مراتب تا فناى عالم در نظر اهل معرفت است و حاوى جميع فقرات احتياطى واستحبابى است مثل ((الحمدلك و لنعمة لك )) و حمد را اختصاص مى دهد به ذات مقدس ،همچنين نعمت را، و نفى شريك مى كند، و اين نزداهل معرفت غايت توحيد است و به اين معناست كه هر حمدى و هر نعمتى كه در جهان هستىتحقق يابد حمد خدا و نعمت خداست بدون شريك و در هر موقف و مشعرى و وقوف و حركتى وسكون و عملى ، اين مطلب و مقصد اعلى جارى است و خلاف آن ، شرك به معناى اعم است كههمه ما كوردلان به آن مبتلا هستيم ... لبيك هاى شما جواب دعوت حق تعالى باشد و خود رامحرم براى وصول به آستانه محضر حق تعالى نماييد و لبيك گويان براى حق ، نفىشريك به همه مراتب كنيد و از ((خود)) كه منشاء بزرگ شرك است به سوىاوجل و اعلى هجرت نماييد و اميد است براى جويندگان ، آن موتى كهدنبال هجرت است حاصل آيد و اجرى را كه على الله است دريافت نمايند و اگر جهاتمعنوى به فراموشى سپرده شود گمان نكنيد كه بتوان ازچنگال شيطان نفس رهايى يابيد و تا در بند خويشتن خويش و هواهاى نفسانى خود باشيدنمى توانيد جهاد فى سبيل الله و دفاع از حريم الله نماييد.(99)
مساءله قربانى فرزند يك باب است كه به حسب البته ديد نوع بشر مساله مهمى استلكن آن چيزى كه مبدا اين عمل مى شود آن چيزى كه مقابله ما بين پدر و پسر را در آن جامتحقق مى كند، اين يك مسائل قلبى و روحى و معنوى است فوق اين مسائلى كه ماها مى فهميم، ما همه مى گوييم كه ايثار كرد، قربانى كرد، و واقعاً اين طور بوده است خوب مهم همهست لكن آيا در نظر ابراهيم عليه السّلام هم ايثار بوده است ؟ ابراهيم هم در نظرش اينبوده است كه حالا يك چيزى ، تحفه اى مى برد پيش خدا؟اسماعيل هم سلام الله عليه در نظرش بوده كه يك جانفشانى دارد مى كند براى خدا؟ يامساءله اين نيست ، اين مساءله اى است كه تا نفسانيت انسان هست ، خوديت انسان هست ، ايثاراسمش هست من ايثار مى كنم در راه خدا فرزندم را من ايثار مى كنم در راه خدا جان خودم را، اينبراى ما مهم است ، و زياد مهم است براى ابراهيم نيست مساله اين ، ايثار نيست . ابراهيمخودى نمى بيند تا ايثارى كرده باشد، اسماعيل خودى نمى بيند تا ايثار كرده باشدايثار اين است كه من هستم و تو هستى و عمل من و براى تو و ايثار. اين در نظر بزرگاناهل معرفت و اولياى خدا شرك است در عين حالى كه در نظر ماكمال بزرگى است ، ايثار بزرگى است .(100)


16 - جايگاه تفكر در سير و سلوك

سؤ ال :

در قرآن كريم و روايات به مسئله تفكر تاءكيد زيادى شده اين مطلب را در لسان عرفاءنيز تصريح آنها شده است علت اهميت تفكر در مبحث سير و سلوك و جايگاه آنرا را اشارهفرمائيد؟ سپس در خصوص ‍ آثار معنوى تفكر و پى آمدهاى عرفانى آن راهنمايى لازم رافرمائيد؟


بدان كه از براى تفكّر، فضيلت بسيار است . و تفكّر مفتاح ابواب معارف و كليد خزاينكمالات و علوم است و مقدّمه لازمه حتميّه سلوك انسانيّت است . و در قرآن شريف و احاديثكريمه ، تعظيم بليغ و تمجيد كامل از آن گرديده و از تارك آن تعيير و تكذيب شده .
و در كافى شريف ، سند به حضرت صادق عليه السّلام رساند:((افضل العبادة ادمان دمان التّفكّر فى اللّه و فى قدرته .))(101)
و پس از اين ذكرى از اين حديث پيش مى آيد و در حديث ديگر يك ساعت تفكّر را از عبادت يكشب بهتر دانسته . و در حديث نبوى صلّى اللّه عليه و آله است كه : تفكّر يك ساعت ازعبادت يك سال بهتر است . و در حديث ديگر است كه تفكّر يك ساعت ، بهتر است از عبادتشصت سال ، و در حديث ديگر هفتاد سال ، و از بعض علماى فقه و حديث ، هزارسال هم ، حديث شده .(102)
يكى ديگر از درجات تفكّر، فكرت در لطايف صنعت و اتقان آن و دقايق خلقت است بهقدرى كه در طاقت بشر است . و نتيجه آن علم به مبداءكامل و صانع حكيم است .(103) آيا پس از اين تفكّر،عقل شما محتاج به مطلب ديگرى است براى آن كه اذعان كند به آن كه يك موجود عالِم قادرحكيمى كه هيچ چيزش شبيه موجودات ديگر نيست ، اين موجودات را با اين همه حكمت و نظام وترتيب متقن ايجاد فرموده ؟ ((اءفى اللّه شكّ فاطرالسّموات والارض .))(104) اين همهصنعت منظّم كه عقول بشر از فهم كليّات آن عاجز است ، بى ربط و خود به خود پيدانشده . كور باد چشم دلى كه حقّ را نبيند، و جمالجميل او را در اين موجودات مشاهده نكند. نابود باد كسى كه با اين همه آيات و آثار، بازدر شكّ و ترديد باشد. ولى چه كند انسان بيچاره كه گرفتار اوهام است ؟ اگر شماتسبيح خود را ارائه دهيد و دعوى كنيد كه اين تسبيح خود به خود بدون آن كه كسى او راتنظيم كرده باشد، منظّم شده ، همه افراد بشر بهعقل شما مى خندند. مصيبت آنجا است كه اگر ساعت بغلى را در آورده ، همين دعوى را دربارهآن نيز نمايد، آيا شما را از زمره عقلا خارج مى كنند (يا نه ؟) و تمام عقلاى عالم ، شما رارمى به جنون مى كنند يا نه ؟ آيا كسى كه اين نظام ساده جزئى را از رشتهعلل و اسباب خارج دانست ، بايد گفت مجنون است و از حقوق عقلا بايد او را محروم دانست؟(105)
ما اگر ساعتى تفكّر كنيم در مُوجودات عالم ، كه خود نيز از آنهائيم و بيابيم كه هيچموجودى از خود چيزى ندارد و آنچه به او و همه رسيده ، الطافى است الهى و موهبتهائىاست عاريت ، و الطافى كه خداوند منّان به ما فرموده چهقبل از آمدن ما به دنيا و چه در حال زيستن از طفوليت تا آخر عمر و چه پس از مرگ بهواسطه هدايت كنندگانى كه ماءمور هدايت ما بوده اند شايد بارقه اى از حُبّ او - جَلَّ و عَلا- كه محجوب از آن هستيم ، در ما پيدا شود و پوچى و بى محتوائى خود را دريابيم و راهىبه سُوى او - جَلَّ و عَلا - براى ما باز شود.(106)


17 - هجرت الى الله يعنى چه

سؤ ال :

استدعا دارد در خصوص سفر معنوى و به يك معنا هجرت الى الله يك سالك بياناتى رابفرمائيد؟


سپس آثار هجرت در نفس آدمى را نيز بفرمائيد؟ يك اشخاصى هستند كه از اين چاه (نفس )بيرون آمده اند، هجرت كرده اند. ((و من يخرج من بيته مهاجراً الى الله و رسوله ثميدركه الموت فقد وقع اجره على الله ))(107) يك احتمالش اين است كه اين هجرت يكهجرت از خود به خدا باشد، بيت ، نفس خود انسان باشد، يك طائفه اى هستند كه خارجشده اند و هجرت كرده اند از اين بيت ظلمانى ، از اين نفسانيت ((مهاجراً الى الله و رسوله)) تا رسيده اند به آنجائى كه ((ادركه الموت ))، به مرتبه اى رسيده اند كه هيچ ديگراز خود چيزى ندارند، موت مطلق ، و اجرشان هم ((على الله )) است ، ديگر بهشت مطرح نيستديگر تنعّمات مطرح نيست ، فقط الله است ، ... يك طايفه اى هممثل ما هستند كه اصلاً هجرتى نيست در كارشان ، ما در همين ظلمت ها هستيم ، ما به دنيا و بهطبيعت بالاتر از آن انسانيت خودمان ، در اين چاه محبوسيم ، مادر، بيت ، هستيم ! يعنى در بيتنفسانيت (و هجرت نكرده ايم !) و نمى بينيم مگر خودمان را، هر چه مى خواهيم ، براىخودمان مى خواهيم خود است ، غير از خود هيچ (مطرح ) نيست ، ما تا حالابه فكر اين نيافتادهايم كه هجرتى بكنيم ، ما هر چه فكر داريم صرف همين جا مى شود، ما به همين جا (يعنىدنيا) فكر مى كنيم . تمام نيروهاى الهى كه به ما امانت داده اند آنطورى كه هست ردشاننمى كنيم .(108)
اى حبيب من ! سعى و كوشش كن تا به مقام شهود برسى كه شهيد، سعيد است و سعادت باشهادت توام است و كوشش كن تا عاشق روى دلدار شوى كه هر كس كشته عشق شد شهيدكشته شده است .

زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت
كانكه شد كشته او نيك سرانجام افتاد
مگر ممكن است كه بدون كندن نعلين شهوت و غضب از پاى نفس و بدون ترك هوى و يكبارهدل به حضرت مولا بستن به طور قرب رسيد؟(109) ... پس اى دوست از خواب بيدارشو و با ديده حقيقت و بصيرت به پروردگار خويش بنگر و مباد كه از زمره نادانانباشى .(110) ...
بايد دانست كه نفس انسانى چون آيينه اى است دراوّل فطرت ، مصفّى و خالى از هر گونه كدورت و ظلمت است . پس اگر اين آئينه مصفّاىنورانى با عالم انوار و اسرار مواجه شد - كه مناسب با جوهر ذات او است - كم كم از مقامنقص نورانيّت به كمال روحانيّت ترقّى كند تا آن جا كه از تمام كدورات و ظلماترهائى يابد، و از قريه مظلمه طبيعت و بيت معظلم نفسيّت خلاصى يابد و هجرت كند، پسنصيب او مشاهده جمال جميل گردد و اجر او بر خدا واقع شود... و اگر مرآت مصفّاى نفس رامواجه با عالم كدورت و ظلمت و دار طبيعت كه اسفل سافلين است - كند به واسطه مخالفبودن آن با جوهر ذات او كه از عالم نور است ، كم كم كدورت طبيعت در او اثر كند، و او راظلمانى و كدر كند، و غبار و زنگار طبيعت وجه مرآت ذات او را فرا گيرد. پس ، از فهمروحانيات كور شود و از ادراك معارف الهيّه و فهم آيات ربّانيّه محروم و محجوب شود. وكم كم اين احتجاب و حمق روزافزون گردد تا آن كه نفس ، سّجينى و از جنس سّجينگردد.(111)
اگر سالك در سلوك الى اللّه يكى از حظوظ نفسانيّه را طالب باشد، ولووصول به مقامات بلكه گرچه وصول به قرب حق كه براى رسيدن خود به قرب حقباشد، اين سلوك الى اللّه نيست ، بلكه سالك خارج از بيت نشده ، بلكه مسافر در جوفبيت است از گوشه اى به گوشه اى و از زاويه اى به زاويه اى . پس ، سفر اگر درمراتب نفس شد و براى رسيدن به كمالات نفسانيّه ، سفر الى اللّه نيست بلكه من النّفسالى النّفس است ، ولى سالك را براى سفر الى اللّه اين سفر ناچار پيش آمد كند. و جزكمّل از اولياءعليهم السّلام نتواند كسى سفر ربّانى بى سفر نفسانى كند؛ فقط اينشاءن براى كمّل است ؛ و شايد آيه شريفه سلام هى حتى مطلع الفجر(112) اشارهبه اين سلامت از تصرّفات شيطانى و نفسانى باشد در جميع مراتب سير در ليالىمظلمه طبيعت ، كه براى كمّل ليلة القدر است تا طلوع فجر يوم القيمة ، كه براىكمّل رؤ يت جمال احديّت است . و امّا غير آنها، در جميع مراتب سير به سلامت نيستند، بلكهدر اوائل امر هيچ سالكى از تصرّفات شيطانيّه خارج نيست .(113)
در هر حال انسان بايد يك يك از اخلاق قبيحه فاسده را در نظر گرفته ، به واسطهخلاف نفس از مملكت روح خود بيرون كند. وقتى غاصب بيرون رفت ، صاحب خانه خودش مىآيد، محتاج به زحمت ديگرى نيست ، وعده خواهى نمى خواهد چون كه مجاهده نفس در اين مقامبه اتمام رسيد و انسان مُوَفَّقْ شد كه جنود ابليس را از اين مملكت خارج كند، و مملكتش ‍ را(محلّ) سكناى ملائكه اللّه و مَعْبَدِ عباداللّه الصالحين قرار داد، كار سلوك الى اللّه آسانمى شود و راه مستقيم انسانيّت ، روشن و واضع مى گردد.(114)
پس ، مادامى كه اعضاء و قلب در تصرف شيطان يا نفس است ، معبد حق و جنود الهيهمغضوب است و عبادت حق تعالى در آنها صورت نگيرد و جميع عبادات براى شيطان يا نفسواقع شود و به هر اندازه كه از تصرف جنود شيطان خارج شد، مورد تصرف جنودرحمانى شود.(115)
بارالها! ما را مهاجرالى الله و رسوله قرار ده و به فنا برسان .(116)

18 - صبر و مسائل پيرامون آن

سؤ ال :

استدعا دارد در خصوص مشخصه هاى افرادى كهاهل جزع و فزع اند مطالبى را بفرمائيد آنگاه در خصوص مفهوم راضى بودن به قضاىالهى راهنمائيمان فرمائيد؟


انسان غيرصابر و بى شكيبا، زبانش به شكايت پيش هر كس و ناكس باز شود. و اينعلاوه بر رسوايى پيش مردم و معروفيّت به سست عنصرى و كم ثباتى و افتادن از نظرخلق ، پيش ملائكة اللّه و در درگاه قدس و ربوبيّت از ارزش مى افتد. بنده يى كهنتواند يك مصيبت كه از حقّ و محبوب مطلق به او مى رسد،تحمّل كند، و انسانى كه از ولىّ نعمت خود كه هزاران هزار نعمت ديده ، و هميشه مستغرقنعمت هاى او است ، يك بليّه ديد زبان به شكايت پيش خلق گشود، چه ايمانى دارد؟ و چهتسليمى در مقام مقدّس حقّ دارد؟ پس درست است كه گفته شود كسى كه صبر ندارد، ايمانندارد. اگر تو به جناب ربوبى ايمان داشته باشى و مجارى امور را به يد قدرتكامله او بدانى ، و كسى را متصرّف در امور ندانى ، البتّه از پيش ‍ آمدهاى روزگار ازبليّات وارده ، شكايت پيش غيرحقّ تعالى نكنى . بلكه آن ها را به جان ودل بخرى و شكر نعم حقّ كنى (117)
پس اى عزيز! مطلب بس مهمّ و راه خيلى خطرناك است . از جان ودل بكوش و در پيش آمدهاى دنيا، صبر و بردبارى را پيشه خود كن ، و درمقابل بليّات و مصيبات ، مردانه قيام (كن ) و به نفس بفهمان كه جزع و بى تابى ،علاوه بر آن كه خود ننگى بزرگ است ، براى رفع بليّات و مصيبات فايده يى ندارد. وشكايت از قضاى الهى و اراده نافذه حق ، پيش مخلوقِ ضعيفِ بى قدرت و قوّه ، مفيد فايدهنخواهد بود.(118)
آن همه مشقت هايى كه ايشان ديدند.(119) از قريب و از غيرقريب ديدند و بعد از آن همهمين طور، مسلمين ديده اند، ائمه ما ديده اند، اميرالمؤ منين ديده است . خوب ! آنها براى اسلامچون بوده ، به ذائقه شان شيرين بوده ، ما بايد كوشش كنيم كه ذائقه مان را يك همچوذائقه اى قرار بدهيم كه براى ما هر چيز شيرين باشد. رضاى به قضاى خدا، معنايشهمين است كه يك وقت تسليم است ، آدم تسليم مى شود، خوب ، ما سلميم . يك وقت رضاستبه آنچه او مى كند، اين ديگر فرق نمى كند بين اين كه آن كسى كه راضى است ، فرقنمى كند بين اين كه از او بلا برسد يا اين كه از او نعمت برسد، همه را نعمت مى داند.مى گويد از آن است ، از محبوب من است .(120)


19 - غفلت و آثار مربوط به آن

سؤ ال :

در بررسى ريشه اصلى گناهان چندين مطلب وجود دارد كه ريشه هاى اصلى آن مسئلهغفلت و دنياطلبى از همه بيشتر مطرحند خواهشمنديم راجع به اين مطالب توضيحىفرمائيد؟


انسان بايد مثل طبيب و پرستار مهربان از حال خود مواظبت نمايد، و مهار نفس سركش را ازدست ندهد كه به مجرّد غفلت ، مهار را بگسلاند و انسان را به خاك مذلّت و هلاكت كشاند، ودر هر حال به خداى تعالى پناه برد از شرّ شيطان و نفس امّاره .(121)
انسان اگر در جميع احوال و پيش آمدها به ياد حقّ تعالى باشد، و خود را در پيشگاه آنذات مقدّس حاضر ببيند، البتّه از امورى كه خلاف رضاى او است ، خوددارى كند و نفس را ازسركشى جلوگيرى كند. اين همه مصيبات و گرفتارى به دست نفس امّاره و شيطان رجيم ازغفلت از ياد حقّ، و عذاب و عقاب او است . غفلت از حقّ، كدورت قلب را زياد كند و نفس وشيطان را بر انسان چيره كند، و مفاسد را روزافزون كند، و تذكّر و يادآورى از حقّ،دل را صفا دهد و قلب را صيقلى نمايد، و جلوه گاه محبوب كند، و روح را تصفيه نمايد وخالص كند و از قيد اسارت نفس انسان را براند. و حبّ دنيا (را كه ) منشاء خطيئات وسرچشمه سيئات است از دل بيرون كند، و همّ راهمّ واحد كند ودل را براى ورود صاحب منزل ، پاك و پاكيزه نمايد.
پس اى عزيز! در راه ذكر و ياد محبوب ، تحمّل مشاقّ هر چه بكنى ، كم كرده اى .دل را عادت بده به ياد محبوب ، بلكه به خواست خدا، صورت قلب ، صورت ذكر حقّشود. و كلمه طيّبه لااله الاّاللّه صورت اخيره وكمال اءقصاى نفس گردد، كه از اين زادى بهتر براى سلوك إ لى اللّه و مُصلحى نيكوتربراى معايب نفس و راهبرى خوب تر در معارف الهيّه يافت نشود.(122)
ما با اين همه بار گناهان و خطايا هيچگاه در فكر مرجع و معاد خود نيستيم . گويى براىما برات آزادى از جهنّم و امنيّت از عذاب نازل شده . اين نيست جز آنكه حبّ دنيا پنبه درگوش ما كرده و كلمات اولياء را اصغا نمى كنيم .(123)
اگر انسان يقين كند و ايمان بياورد كه تمام عوالم ظاهر و باطن محضر ربوبى است و حقتعالى در همه جا حاضر و ناظر است ، با حضور حق و نعمت حق امكان ندارد مرتكب گناهشود. انسان در مقابل يك بچه مميز گناه نمى كند كشف عورت نمى نمايد، چطور شد كه درمقابل حق تعالى و در محضر ربوبيت كشف عورات مى كند؟ از هيچ جنايتى واهمه و مضايقهندارد؟ براى اينست كه به حضور كودك ، ايمان دارد ولى بمحضر ربوبيت اگر علمداشته باشد ايمان ندارد بلكه بر اثر كثرت معاصى كه قلب او تاريك و سياه شدهاينگونه مسائل و حقايق را اصلا نمى تواند بپذيرد،احتمال صحت و واقعيت آن را هم شايد نمى دهد؛ واقعاً اگر انساناحتمال بدهد (لازم نيست يقين داشته باشد) كه اين خبرهايى كه در قرآن كريم آمده ، وعده هاو وعيدهايى كه داده شده ، راست است در اعمال و كردار خود تجديد نظر نموده ، اينطورافسار گسيخته و بى پروا پيش نمى تازد. شما اگراحتمال بدهيد كه در مسيرى درنده اى وجود دارد و ممكن است اذيتى به شما برساند، ياشخص مسلحى ايستاده كه شايد متعرض شما گردد از پيمودن آن راه خوددارى ورزيدهتوقف مى كنيد و در مقام تحقيق و صحت و سقم آن برمى آئيد. آيا ممكن است كسى وجود جهنم وخلود در نار را احتمال دهد مع الوصف مرتكب خلاف شود؟(124)
خدا نكند انسان به امراض بى درد مبتلا گردد، مرضهائى كه درد دارد انسان را وادار مىكند كه در مقام علاج برآيد، به دكتر و بيمارستان مراجعه كند، ليكن مرضى كه بى درداست و احساس نمى شود بسيار خطرناك مى باشد وقتى انسان خبردار مى گردد كه كار ازكار گذشته است .
مرضهاى روانى اگر درد داشت باز جاى شكر بود بالاخره انسان را به معالجه و درمانوامى داشت ولى چه توان كرد كه اين امراض خطرناك درد ندارد، مرض غرور و خودخواهىبى درد است ، معاصى ديگر بدون ايجاد درد، قلب و روح را فاسد مى سازد اين مرضهانه تنها درد ندارد بلكه ظاهر لذتبخشى نيز دارد، مجالس و محافلى كه به غيبت مىگذرد، خيلى گرم و شيرين است ، حب نفس و حب دنيا كه ريشه همه گناهان است .(125) لذتبخش ‍ مى باشد.(126)
و قهراً انسان اگر از مرضى لذت برد و درد هم نداشتدنبال معالجه نخواهد رفت و هر چه به او اعلام خطر كنند كه اين مرض كشنده است باورنخواهد كرد.(127)


20 - خوداتكائى بدترين تكيه گاه

سؤ ال :

اتكاء و اطمينان به خود داشتن دقيقاً در مقابل اتكاء به خداوند داشتن مطرح است و خوداطمينانى يكى از بزرگترين آفات سير و سلوك مى باشد استدعا دارد در اين مورد ما رابا نفس نفيس و نورانى خود راهنمايى فرمائيد؟


گاهى گمان مى كنيم كه تحصيلات ما براى خداست و از مكايد شيطان و نفس غفلت داريمبراى آنكه حبّ نفس پرده ضخيم بزرگى است كه معايب ما را بر ما پوشانده . و از اينجهت اولياء و ائمّه اطهار عليهم السّلام براى فهماندن خود ما نيز آثار و علائمى جهت امتيازذكر فرمودند كه ما خود را به آن بشناسيم و نفس خويش را محك كنيم و بيهوده حسن ظنّ بهخود نداشته باشيم .(128)
پس بهتر آن است كه سالك الى اللّه پاى سلوك خود را بشكند و از اعتماد به خود وارتياض و عمل خود يكسره برائت جويد و از خود و قدرت و قوت خود فانى شود و فنا واضطرار خود را هميشه در نظر گيرد تا مورد عنايت شود و راه صد ساله را با جذبهربوبّيت يك شبه طىّ نمايد و لسان باطن و حالش در محضر قدس ربوبيّت با عجز ونياز عرض كند: امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء...(129)
از حيله هاى نفسانى غافل مشو كه نفس و شيطان در كمين هستند و در پى فرصت مى گردندكه انسان را از راه حق برگردانند. هيچ گاه به كمالات خود مغرور مشو، كه غرور ازشيطان است . هميشه به خود بدبين باش ، و از سوء عاقبت در ترس و هراس باش . واگر ديدى در تو از اين علوم اعجاب و خودبينى و خودپسندىحاصل شده است ، بدان كه طعمه ابليس شدى و از راه سعادت دور افتادى . و آن گاه نظركن ببين جز پاره [اى ] اصطلاحات بى مغز، چه در دست دارى ؟ آيا مى توان با ايناصطلاحات ، ملائكة اللهِ غلاظ و شداد را جواب داد؟ آيا مى شود با هيولى و صورت ومعانىِ حرفيه و مانند اينها، خداى عالم را بازى داد؟ گيرم در اين عالم كه كشف سرايرنمى شود، بتوان به بندگان خدا تدلّل و تكبّر كرد و با آنها با تحقير و توهين رفتاركرد، آيا مى توان در قبر و قيامت هم باز با همين پاى چوبين رفت و از صراط هم مى توانبا اين پاى چوبين گذاشت ؟ علم قرآن و حديث ، بايد اصلاححال تو را كند و اخلاق دوستان خدا را در تو ايجاد كند، نه پس از پنجاهسال تحصيل علوم دينى ، به صفات شيطانى تو را متّصف كند.(130)
پس هيچ گاه از خود نبايد غفلت كند، و به كمال خود نبايد مغرور شود، و از خود واحوال نفس خود و مراعات آن نبايد نسيان كند، و در جميعاحوال از تمسّك به عنايات خفيه حق تعالى غفلت نكند، و به خود و سلوك و رياضت و علمو تقواى خود به هيچ وجه اعتماد نكند، كه از بزرگترين مهالك انسانيت و وساوسشيطانيت است كه سالك را از ياد خود نيز مى برد، چنانچه حق تعالى فرمايد: (و لاتكونوا كالذين نسواللّه فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون ) و اگر حس آن نمود كهجنود جهل ، حزب شيطان در باطن ذات و مملكت روح او غالب است ، با هر جديت و رياضتىشده ، مملكت باطن خود را از جنود شيطانى خالى ، و دست تصرف ديو پليد را از آن كوتاهكند.(131)
از وظايف بزرگ سالك الى اللّه و مجاهد فىسبيل اللّه ، آن است كه در خلال مجاهده و سلوك ، از اعتماد به نفس بكلّى دست كشد وجبلّتاً(132) متوجّه به مسبّب الاسباب و فطرتاً متعلّق به مبداءالمبادى گردد، و از آنوجود مقدس ، عصمت و حفظ، طلب كند و به دست گيرىِ آن ذات اقدس ‍ اعتماد كند و در خلواتتضرّع به حضرتش ببرد و اصلاح حالش را باكمال جدّيّت در طلب بخواهد كه جز ذات مقدّس او پناهى نيست .(133)


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation