بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تسنیم تفسیر قرآن کریم ، جلد 4, آیت الله عبدالله جوادى آملى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     TASNIM01 -
     TASNIM02 -
     TASNIM03 -
     TASNIM04 -
     TASNIM05 -
     TASNIM06 -
     TASNIM07 -
     TASNIM08 -
     TASNIM09 -
     TASNIM10 -
     TASNIM11 -
     TASNIM12 -
     TASNIM13 -
     TASNIM14 -
     TASNIM15 -
     TASNIM16 -
     TASNIM17 -
     TASNIM18 -
     TASNIM19 -
     TASNIM20 -
     TASNIM21 -
     TASNIM22 -
     TASNIM23 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اگر چه ممكن است جواب داده شود كه ظاهر سياق ،تبديل قول مورد دستور به قولى است كه از سر لجاجت و مخالفت گفته شود و معناىمتضادّ داشته باشد و چنين تبديلى شامل نقل به معنا نمى شود ؛ زيرا لفظ آيينه معناست ،اگر معنا كه مقصود اصلى است محفوظ بماند،تبديل جامه زيانى وارد نمى كند.
در اين كه قول ديگرى كه آن را جايگزين حطّه ساختند چه بود، تعبيرهاىمختلفى نقل شده است ؛ مرحوم بلاغى با استفاده از تورات جديد مى نويسد: شايدقول جايگزين شده اين شده باشد كه آنان گفتند: خداوند به آنها امر فرمود كهزكواتشان را بفروشند و با آن شراب و گاو و گوسفند بخرند و در بيت المقدس انفاقكنند و در پاورقى مى نويسند:كلمه اى كه به لغت عبرانى به جاى لفظشراب ، در تورات (فصل چهارم ، سفر تثنيه ) آمده ، صريح در معناى شراب است وقابل تاءويل نيست !(1336). تفسير صافى از تفسير منسوب به امام حسنعسكرى عليه السلام نقل مى كند: مخالفت و تبديل آنان اين بود كه وقتى به قريهرسيدند آن را درى مرتفع كه نيازى به خم شدن براى ورود در آن نيست يافتند. از اين روگفتند: تا كى موسى و وصيّش يوشع ما را مسخره مى كنند... و با جسارت و لجاجت ، بهجاى آنكه از رو وارد قريه شوند از پشت داخل آن شدند و به جاى كلمه حطّهكلمه ديگرى به كار بردند كه معناى گندم سرخ (حنطة حمراء) است (1337) و مطابقروايتى كه در صحيح مسلم از رسول مكرم صلى الله عليه و آلهنقل شده ؛ آنان از عقب ، كشان كشان داخل باب شدند و حبّة فى شَعَرة (گندمىكه در پوسته زرين خود است ؛ گندم سرخ ) گفتند: فدخلوا الباب يزحفون علىاءستاههم و قالوا حبّة فى شَعرة (1338). در صورت صحت تاريخ و حديث مزبورممكن است اختلاف آن مستند به تعدد گويندگان وتبديل كنندگان باشد كه هر كدام به گونه خاصىتبديل كردند.
علت تبديل كلمه حطّه اين است كه گفتن اين كلمه گر چه بر زبان آساناست ، اما چون دليل بر تعبّد است ، ير روح كسانى كه ديو درون را رام نكردند و در جهاداكبر پيروز نشدند سنگينى مى كند؛ نظير نماز كه خواند آن با اين كه زحمتى ظاهرى وجسمانى ندارد در عين حال براى كسى كه نمى تواند نفس ‍ خويش را بشكند و در برابرخداوند خضوع كند، بسيار سنگين است ؛ و انها لكبيرة الا على الخاشعين .(1339)
و نظير گفتن لا اله الا اللّه كه گرچه بر زبان آسان است خفيفة علىاللسان (1340)، براى مشركان صدر اسلام سنگين بود؛ چون لازمه اش كنارگذاشتن بت پرستى و پذيرفتن الوهيت و ربوبيت راستين ذات اقدس خداوند بود و اينتبديل عقيده كار آسانى نبوده است .
تبديل ظالمانه سخن حق 
قيد ظلموا در جمله فبدّل الذين ظلموا دليل بر اين است كه كسانى كهقول مورد دستور را تغيير دادند و با آن مخالفت كردند همه بنىاسرائيل نبودند و تكرار آن در جمله فانزلنا على الذين ظلموا نيز، هم مى تواندبراى اخراج غير ظالمان ، از استحقاق كيفر رجز آسمانى باشد؛ يعنى تنها بر آنان كهكلام خدا را تغيير دادند، عذاب فرستاديم و هم مى تواند اشاره به سببنزول عذاب باشد و اين كه سبب نزول رجز ظلم آنان بود. در عينحال كه قبح ظلم آنان را نيز، تثبيت و تشديد مى كند و نيز اشاره دارد به اين كه حكمالهى درباره همه ظالمان يكسان جارى مى شود، خواه ازآل فرعون باشند يا از بنى اسرائيل و اين كه اگر برآل فرعون عذاب فرستاده شد نه بدان جهت بود كه آنهاآل فرعون بودند، بلكه چون با مشاهده آيات الهى ، دست از لجاجت بر نمى داشتند و ظلممى كردند. بنى اسرائيل لجوج و عنود نيز از اين جهت تفاوتى باآل فرعون ندارند.
تذكر: نكته تعبير به غير الذى قيل لهم و عدم تعبير بهمثل :فبدّل الذين ظلموا القول بغيره خصوصا با توجه به اين كه اساساتبديل ، بدون مغايرت نخواهد بود، ممكن است اين باشد كه تعبير مزبوردليل بر مخالفت شديد آنها با دستور الهى و اشاره به اين است كه مغايرت لفظبدلى با اصلى ، همه جانبه و از هر جهت بود، به گونه اى كه به هيچ وجهقابل توجيه نبود. گويا آنان از آغاز ماءمور به گفتنمبدّل اليه بودند.(1341)
مصداق رجز نازل شده بر بنى اسرائيل 
فسق مستمر و تبه كارى مستدام بنى اسرائيل زمينهنزول عذاب را فراهم كرد و سرانجام متمردان از بنىاسرائيل رجزى آسمانى بر آنان فرو فرستاده شد.(1342)
طبق روايت رسول گرامى صلى الله عليه و آله درباره طاعون كه فرمود: انه رجزعذّب به بعض الامم قبلكم (1343) مى تواناحتمال داد رجزى كه بر بنى اسرائيل نازل شد طاعون بوده است ؛ چنان كه برخىتفاسير عامه نيز آن را بر طاعون تطبيق داده اند(1344) كه بر اثر آن بيست و چهارهزار نفر نابود شدند(1345) و مطابق روايتى هفتاد هزار نفر از بزرگان و شيوخ آناناز بين رفتند.(1346)
برخى مفسران مى گويند:
خداوند از بيان نوع عذاب و حقيقت آن سكوت اختيار كرده و روشن نكرده كه آيا طاعون بوده(چنان كه بعضى گفته اند) يا برف بوده است (چنان كه عده اى ديگر گفته اند) و همچنيناز بيان تعداد كسانى كه با اين عذاب نابود شدند، كه آيا هفتاد هزار نفر يا بيشتر ياكمتر بوده اند و هم چنين از مدت زمان نزول اين عذاب كه آيا در يك لحظه و يك ساعت بودهيا در طول يك روز. از همه اينها نيز سكوت اختيار كرده است . ا اين رو ما نيز ساكت مىشويم و براى بيان آن به تكلف نمى افتيم ، چنان كه ديگران با اعتماد بر قولىضعيف يا روايتى متروك به تكلف افتاده اند.(1347)
البته اگر حديث معتبرى در صدد تعيين آن بر آمد كاملا مورد عنايت و حمايت خواهد بود،زيراروايت صحيح در هدايت تائهان تفسيرى سهم موثرى دارد.
نكته : تنوين رجزا براى بيان عظمت و هولناك بودن عذاب است (1348). استنباط اينگونه از نكات گاهى از بررسى سياق آيه ، و زمانى از شواهد لبّى و لفظى آيهديگر است .
هشدارى به فاسقان 
تعبير به بما كانوا يفسقون با توجه به اين كهفعل ماضى كانوا بر سر مضارع در آمده دلالت بر استمرار آنان در فسق دارد و پيامش ايناست :
1 آنچه سبب نزول رجز آسمانى شد اصرار آنان بر گناه و استمرارشان در معصيت وخوددارى از توبه است .
2 هشدارى است براى هر شخص و ملّتى كه به گناه آلوده است و بر آن اصرار مى ورزدو عادت به آن كرده است كه به هوش باشيد عذاب الهى فرا مى رسد. به بيان ديگر،اگر اين تعبير نبود با توجه به على الذين ظلموا و با توجه به فاء ترتيب درفانزلنا گمان مى شد كه سبب نزول عذاب ، ظلم خاص آنان در ارتباط با ورود بهقريه ، و خوددارى آنان از توبه در اين مورد بود، اما جمله بما كانوا يفسقون مى رساندكه نزول رجز، مرتبط به مجموعه قبايحى است كه آنها مرتكب شدند، نه خصوص اينظلم در اين مورد خاص ؛ يلكه ظلم آنان در تمرّد از ورود به قريه ، مزيد بر علت شدوگرنه فسق و تبه كارى مستدام آنان زمينه نزول رجز را فراهم كرده است .
بعضى خواسته اند نفس تعبير به فسق ، يفسقون بعد از تعبير به ظلم ، الذين ظلموا را وبه بيان ديگر تعليل نزول رجز به فسق را با آن كه على الذين ظلموا اشعار به اينداشت كه علت نزول رجز، ظلم آنان است خصوصا با توجه به فاء ترتيب درفانزلنا
دليل بر غلوّ آنان در ظلم و اشاره به شدت ظلم آنها بگيرند و اين كه ظلمآنها به حد فسق و خروج از طاعت و بندگى خداوند رسيده بود(1349). شايد به اينلحاظ كه فسق در اصل به معناى خروج از پوسته اصلى و فطرى است و فَسَقَتالرطبة عن قشرها، يعنى خرما از پوست خود بيرون جست .
ليكن اين بيان مشروط به اين است كه واژه فسق منفى تر از واژه ظلم باشد وگرنه ممكناست از قبيل تفنّن در تعبير باشد و بما كانوا يفسقون همان معنايى را افاده كند كه بماكانوا يظلمون مفيد آن است ؛ به ويژه با توجه به اين كه در سوره اعراف در مورد مخصوص همين قضيه تعبير به يظلمون شده است:فبدّل الذين ظلموا منهم قولا غير الذى قيل لهم فاءرسلنا عليهم رجزا من السماء بماكانوا يظلمون (1350). پس ‍ نكته اى كه در جمله بما كانوا يفسقون قابل ذكر است ، همان است كه گذشت .
لطايف و اشارات  
1 سرزمين فلسطين و ناسپاسى هاى بنى اسرائيل 
يكى از بزرگترين ظلم ها و ناسپاسى هاى بنىاسرائيل ، رفتار ناروايى بود كه در مورد ورود به سرزمين مقدس ‍ و پر بركت بيتالمقدس ، از خود نشان دادند.
قرآن كريم از منطقه بيت المقدس گاهى به قريه تعبير مى كند، نظير آيهمورد بحث (بنابراين كه مراد از قريه در اين آيه و همچنين آيه 161 سوره اعراف ،سرزمين بيت المقدس باشد كه بحث آن در بخش ‍ تفسير گذشت ) و گاهى بهسرزمين مقدّس و گاهى نيز تعبير به سرزمين با بركت مى كند؛زيرا اين منطقه هم از لحاظ معنوى متنعم و با بركت است ، چون انبياى فراوانى از آن جابرخاستند و معبد آن به دست مبارك حضرت سليمان بنا شده است و هم از جهت ظاهرى منطقهحاصل خيز و پر بركتى است .
از اين رو از زمان حضرت ابراهيم خليل ، از اين سرزمين با وصف مكان مبارك و مقدس ياد مىشود. در جريان حضرت ابراهيم عليه السلام چنين آمد:و نجّيناه و لوطا الى الارضالتى باركنا فيها للعالمين (1351) و پس از او در جريان حضرت موساى كليمعليه السلام نيز چنين آمده است :يا قوم ادخلوا الارض المقدسة التى كتب اللّه لكم ولاترتدوا على اءدباركم فتنقلبوا خاسرين (1352) و پس از او وقتى نوبت بهسليمان نبّى و داود پيامبرعليه السلام مى رسد چنين آمده است :و لسليمان الريح عاصفةتجرى باءمره الى الارض التى باركنا فيها(1353). پس از آنان در زمان عيساىمسيح عليه السلام و سپس در زمان پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله نيز از امكان باوصف سرزمين مبارك ياد مى شود؛ چنان كه درباره معراجرسول گرامى صلى الله عليه و آله مى فرمايد: سبحان الذى اءسرى بعبده ليلا منالمسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله (1354).
در بعضى از آيات نيز از اين سرزمين به مسكن صدق تعبير شده :ولقدبوّانا بنى اسرائيل مبوّاء صدق (1355) و سرزمين صادق سرزمينى است كه همهلوازم و امكانات را داراست و هيچ كذبى در آن نيست . مسكن صدق همانند وعد صدق ، لسانصدق ، قدم صدق و جايگاه صدق (1356) با جامعه بشرى راست مى گويد، هم در نعمتهاى معنوى و هم در نعمت هاى مادى .(1357)
بنى اسرائيل پس از خارج شدن از مصر و نجات از دريا، ماءمور مى شوند تا به چنينسرزمين مبارك و مقدسى وارد شوند، اما اين قوم بهانه گير و ناسپاس در جواب فرستادهخدا گفتند:ان فيها قوما جبّارين و انا لن ندخلها حتى يخرجوا منها...(1358)وفاذهب انت و ربّك فقاتلا انا هيهنا قاعدون (1359)، و آنگاه پس ازچهل سال سرگردانى و آوارگى در صحراى سوزان سينا، دوباره ماءمور به ورود به آنمى شوند(بنابراين كه قريه در آيه مورد بحث و آيه 161 سوره اعراف اشاره به بيتالمقدس باشد) اما باز هم اين قوم ناسپاس تحريفگر(قومى كه هم احبار و رهبانشان دستبه تحريف تورات زدند و هم توده كم فكر و ضعيف الايمان آنها كلام الهى راتبديل كردند) به شرايط ورود به اين مكان پاك (استغفار از گناهان سابق و اظهار خشوعو تواضع و بر زبان جارى ساختن كلمه حطّهعمل نكردند و كلام خدا را تبديل و تحريف كردند و در نتيجه به عذاب الهى دچار شدند.
تذكر: اثبات قداست بيت المقدس مستلزم ترجيحاحتمال اراده آن از كلمه القريه نيست ، بلكه چون يكى از محتملات آن است دراين جا مطرح شد.
2 رفاه گرايى بنى اسرائيل 
اوامرى كه در آيه مورد بحث آمده الزامى است ، مگر امر فكلوا كه براى اباحه و ترخيصاست . يهوديان عصر حضرت موسى عليه السلام اوامر الزامى را ترك ياتبديل كردند، ولى امر ترخيصى را كه همراه رفاه و آسايش بود پذيرفتند. اما اوامر سهگانه را چنين طرد كردند كه درباره اصل دخول قريه صريحا با حضرت كليم اللّه بهمجادله سيّئه پرداختند و درباره دخول ساجدانه و متواضعانه ، تمرّد كرده متعنتاته ومختالانه وارد شدند و درباره قول حطّه و طلب مغفرت يا گفتن كلمه توحيد همراه باقبول ولايت ... مستكبرانه و مستنكرانه برخورد كردند. اما درباره امر ترخيصى تصرفرفيهانه و آسودمندانه هيچ دريغى نورزيدند.
تبديل كه گاهى ترك بدون عوض است و زمانى با تعويض همراه است ، توسط يهوديانعصر حضرت كليم اللّه نسبت به اوامر سه گانه معهود صورت پذيرفت .
3 اوصاف محسنان در قرآن كريم 
چنان كه در مباحث تفسيرى گذشت ، از مجموع آيات و برخى روايات بر مى آيد كهعنوان محسن و محسنين محتوايى بيش از خوب به جا آوردنعمل دارد و در آن تقواى ويژه نيز مطرح است .((محسن در فرهنگ قرآنى ازمقوله احسانى است كه ويژگى آن در روايت نبوى تبيين شده و در بحث تفسيرى گذشت . ان تعبد اللّه كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك . (1360)
آياتى كه عنوان محسن را تفسير مى كند، شجره طيبه اى را به تصوير مىكشد كه هم از جهت عقيده ، ريشه در اعماق زمينه هاى اعتقادى و مايه هاى ايمانى دارد و هم ازجهت عمل و شاخ و برگ و فروع ، سر به آسمان برافراشته و سينه ملكوت را شكافته، ميوه ها و اعمال صالح درخشانى به بار آورده است :مثلا كلمة طيّبة كشجرة طيّبةاءصلها ثابت و فرعها فى السماء# تؤ تى اءكلهاكل حين باذن ربّها.(1361)
بعضى از صفاتى كه آيات قرآن براى محسنان ذكر مى كند، عبارت از:
1 تا 3 كمى از شب را مى خوابند و در سحر گاهان استغفار مى كنند، مقدارى از اموالشانرا(غير از حقوق واجب مالى ) به نيازمندان مى دهند:
...انهم كانوا قبل ذلك محسنين# كانوا قليلا مناليل ما يهجعون# وبالاحسار هم يستغفرون# و فى اءموالهم حقُّللسائل و المحروم (1362). البته اين كرايم اخلاق لازم تقواى ويژه اى است كه درمحسنان يافت مى شود.
4 از زينت هاى دنيا چشم مى پوشند و رو به جانب آخرت دارند؛ از دار غرور، پهلو تهىمى كنند و به سوى دار خلود، شتابان در حركتند و در آن جا پهلو مى گيرند:يا اءيّهاالنّبى قل لازواجك ان كنتنّ تردن الحيوة الدّنيا و زينتها فتعالين اءمتّعكنّ و اءسرّحكنّ سراحاجميلا # و ان كنتنّ تردن اللّه و رسوله و الدار الاخرة فان اللّه اءعدّ للمحسنات منكنّ اءجراعظيما.(1363)
5 منادى عامل و معتقدى براى دين هستند، هم به حق معتقدند و به آنعمل مى كنند و هم حق مى گويند و آن را نشر مى دهند:و الذى جاء بالصّدق و صدّق بهاءولئك هم المتّقون # لهم ما يشاءءون عند ربّهم و ذلك جزاء المحسنين .(1364)
6 تا 8 نماز به پا مى دارند، زكات مى دهند و به آخرت يقين دارند: تلك اياتالكتاب الحكيم # هدىً و رحمةً للمحسنين # الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة و همبالاخرة هم يوقنون .(1365)
9 مجاهدانى مخلص و فداكارانى از خود گذشته در راه خدا هستند و از معيّت ويژه الهىبرخوردارند:و الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا و ان اللّه لمع المحسنين (1366)، دراحياى مآثر دينى از هيچ ايثار و نثارى دريغ ندارند و از اجر مخصوص خدا بهرهمندند:ذلك بانهم لا يصيبهم ظماء ولا نصب ولا مخمصة فىسبيل اللّه ... ان اللّه لا يضيع اءجر المحسنين .(1367)
10 در راه خدا صبور و پايدار و با استقامتند: انه من يتّق و يصبر فان اللّه لا يضيعاءجر المحسنين .(1368)
11 اهل كرامت و گذشتند: قالوا يا ايّها العزيز ان به اءبا شيخا كبيرا فخذ اءحدنامكانه انا نريك من المحسنين (1369)، فاعف عنهم واصفح ان اللّه يحبّ المحسنين(1370)، و متّعوهنّ على الموسع قدره و على المقتر قدره متاعا بالمعروف حقا علىالمحسنين .(1371)
12 در حال خوف و رجا به سر مى برند و با بيم و اميد خدا را مى خوانند و رحمت خاصالهى به آنان نزديك است : ولا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها وادعوه خوفا و طمعا انرحمت اللّه قريب من المحسنين .(1372)
13 تا 16 در پذيرش حق استكبار نمى ورزند، حقيقت را دريافته اند و در پى آن نسبتبه آيات الهى ، عشق و شوق از خود نشان مى دهند و پيوسته ملحق شدن و رسيدن بهصالحان را از خدا طلب مى كنند:... انهم لا يستكبرون # و اذا سمعوا ماانزل الى الرّسول ترى اءعينهم تفيض من الدمع ممّا عرفوا من الحقّ يقولون ربّنا امنّافاكتبنا مع الشاهدين # و ما لنا لا نؤ من باللّه و ما جاءنا من الحق و نطمع ان يدخلنا ربّنامع القوم الصالحين # فاءثابهم اللّه ... و ذلك جزاء المحسنين .(1373)
17 با همه پايمردى ها و استقامت ها در راه خدا، پيوسته از گناهان خود اظهار عجز وشرمسارى مى كنند و از خداوند،
آمرزش گناهان ، ثبات قدم و نصرت بر كافران را مى طلبند:و كاءيّن من نبىّقاتل معه ربيّون كثير...# و ما كان قولهم الا ان قالوا ربّنا اغفرلنا ذنوبنا و اسرافنافى اءمرنا و ثبّت اءقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين # فاتاهم اللّه ثواب الدنيا وحسن ثواب الاخرة واللّه يحبّ المحسنين .(1374)
18 و 19 حتى در حال تنگ دستى نيز اهل انفاقند و خشم خويش را فرو مى برند. از اين رواز محبوبان ويژه خدا هستند:الّذين ينفقون فى السّرّاء و الضّرّاء و الكاظمين الغيظ...واللّه يحبّ المحسنين .(1375)
از مجموع صفات مزبور، اجمالا بر مى آيد كه محسن تنها به معناىنيكو به جا آورنده عمل يا نيكوكار نيست ، بلكه احسان ، مقامىاست كه براى تحديد حدود و لوازم و آثار آن ، تدبّر بيشترى لازم است .
بحث روايى 
1 تطبيق آيه بر ولايت محمد و آلمحمدصلى الله عليه و آله
عن العسگرى :.. و ادخلوا الباب باب القرية سجّدامثّل اللّه عز و جلّ على الباب مثال محمد و علىّ و اءمرهم ان يسجدوا تعظيما لذلكالمثال و يجددوا على انفسهم بيعتهما و ذكر موالاتهما و ليذكروا العهد و الميثاق الماءخوذينعليهم لهما و قولوا حطّة اءى قولوا: ان سجودنا للّه تعالى تعظيما لمثا محمد و علىو اعتقادنا لو لا يتهما حطّة لذنوبنا و محو لسيئاتنا.
قال للّه تعالى : نغفر لكم بهذا الفعل خطاياكم السالفة ونزيل عنكم آثامكم الماضية و سنزيد المحسنين من كان منكم لم يقارف الذنوب التىقارفها من خالف الولاية و ثبت على ما اءعطى اللّه من نفسه من عهد الولاية فانا نزيد همبهذا الفعل زيادة درجات و مثوبات و ذلك قوله تعالى : و سنزيد المحسنين
.(1376)
عن الباقر فى قولهم باب اللّه :معناه ان اللّه احتجب عن خلقه بنيّنه و لاوصياء منبعده و فوض اليهم من العلم ما علم احتياج الخلق اليه . و لمّا استوفى النبى على علىّالعلوم و الحكمة قال : انا مدينة العلم و على بابها و قد اءوجب اللّه على خلقه الاستكانهلعلّى بقوله : وادخلوا الباب سجّدوا و قولوا حطّة نغفر لكم خطاياكم و سنزيدالمحسنسين اءىّ الذين لا يرتابون فى فضل الباب و علّو قدره ....(1377)
عن اءمير المومنين و الباقر فى قوله تعالى : و ليس البّر بان تاءتوا البيوت(1378) الآية و قوله تعالى : و اذا قلنا ادخلوا هذه القرية : نحنالبيوت التى اءمر اللّه ان توتى من اءبوابها الحديث .(1379)
عن اءمير المومنين :هؤ لاء بنو اسرائيل نصب لهم باب حطّة و انتم معشر امة محمد نصبلكم باب حطّة ، اهل بيت محمد: اءمرتم باتيّاع هداهم ، و لزوم طريقتهم ليغفر لكم بذلكخطاياكم و ذنوبكم و ليزداد المحسنون منكم ، و باب حطّتكماءفضل من باب حطّتهم ؛ لانّ ذلك كان باءخاشيب و نحن الناطقون الصادقون المومنونالهادون الفاضلون الحديث .(1380)
عن اءمير المومنين : قال رسول اللّه : لكل امّة صديق و فاروق و صدّيق هذه الامة وفاروقها علىّ بن اءبى طالب ؛ ان عليّا سقينة نجاتها و باب حطّتها.(1381)
و عنه :فانى سمعت رسول اللّه يقول لى : مثلك فى امتّىمثل باب حطّة فى بنى اسرائيل ؛ فمن دخل فى ولايتك فقددخل الباب كما اءمره اللّه عزو وجل .(1382)
عن الباقر:نحن باب حطّتكم .(1383)
عن الصادق :قال امير المومنين فى خطبة : انا باب حطّة .(1384)
عن امير المومنين فى خطبة الوسيلة :اءلا و انى فيكم اءيّها الناس كهارون فىآل فرعون ، و كباب حطّة فى بنى اسرائيل (1385)
عن رسول اللّه :ان اللّه عزو وجلجعل اءهل بيتى فى اءمّتى كسفينة نوح ... و مثل باب حطّة فى بنىاسرائيل ، من دخله كان امنا.(1386)

اشاره الف : با اغماض از سند، آنچه به اصل ولايتاهل بيت و عصمت باز مى گردد، امرى است قطعى و كاملا ثابت شده و نيازى به بازگوكردن ندارد.
ب : تنظير باب ولايت در اسلام به باب حطّه بنىاسرائيل بى محذور است ؛ چنان كه ترجيح باب ولايت بر باب حطّه از لحاظ معنوى بودنباب ولايت و مادى بودن باب حطّه كاملا مورد اذعان است و نيازمندتحليل نيست .
ج : مهم ترين مطلب اين گونه احاديث تمثّل مقام ولوىاهل بيت عصمت براى نجات يافتگان بنى اسرائيل است . آنچه از مجموع روايات متفّرق راجعبه امم و اقوام و ناظر به انبياء و اوليا از آدم و بعد از آن وارد شده اين است كه انسانهاىكامل و برين و ممتاز كه واجد قدر اول خلافت الهى هستند، كلمات تّام خدايند و حضرت آدمآنها را تلقّى كرد و ديگران نيز از آنها تنعّم يافتند. بنىاسرائيل نيز در هنگام ورود به باب حطّه در پيشگاه آنان تعظيم كردند.
2 مراد از قرية ، باب وحطّة
عن العسكرى :...ادخلوا هذه القرية و هى اءريحا من بلاد شام و ذلك حين خرجوا من التيهفكلوا منها من القرية حيث شئتم رغدا واسعا بلا تعب و لا نصب ....(1387)
عن اءبّى اسحق عمّن ذكره و قولوا حطّة مغفرة حطّ عنّا اءى اغفر لنا.(1388)
عن الباقر : و ادخلوا الباب سجدا ان ذلك حينفصل موسى من اءرض التيه فدخلوا العمران و كان بنواسرائيل اءخطؤ وا خطيئة فاءحبّ اللّه ان ينقذهم كنها ان تابوافقال لهم : اذا انتهيتم الى باب القرية فاسجدوا و قولوا: حطّة تنحطّ عنكم خطاياكمفاءمّا المحسنون ففعلوا ما اءمروا به ، و امّا الذين ظلموا فزعموا حنطة حمراء فبّدلوافانزل اللّه تعالى رجزا
.(1389)
عن ابن عباس وادخلوا الباب قال : باب ضيق سجّداقال : ركعّا.(1390)

اشاره الف : با صرف نظر از سند و اعتراف به صعوبت اثبات مطالب علمى و غيرتعبّدى با اين گونه اخبار مشابه تاريخ ، اعتماد به محتواى خبرى كه قريه مزبور رااريحا مى داند آسان نيست ؛ زيرا مضون آن با شواهد ديگرى كه قريه ياد شده را بيتالمقدس معرفى مى كند هماهنگ نيست .
ب : انفصال حضرت موسى از سرزمين تيه معقول و.مقبول است ؛ زيرا سرگردانى و تحيّر در آن وادى يك نوع تنبيه الهى بوده است و چنينتوبيخى مناسب شان حضرت كليم نبوده است وتفصيل آن در ضمن آيه يتيهون فى الارض (1391) خواهد آمد.
ج : اين كه معناى حطّه ، درخواست مغفرت و ريزش گناه باشد كاملا با بحث تفسيرى هماهنگاست و اما اين كه معناى سجود، همان ركوع و انحناى طبيعى باشد كه به كوتاهى درورودى استناد داشته باشد، مطابق با ظاهر آيه و مناسب با مطالب گذشته نيست .
3 مراد از تبديل و رجز 
عن الباقر:نزل جبرئيل بهذه الاية على محمدهكذا:فبدّل الذين ظلموا آل محمد حقّهم قولا غير اذىقبل لهم فانزلنا على الذين ظلموا آل محمد حقّهم رجزا من السماء بما كانوا يفسقون.(1392)
عن العسكرى :.. لم يسجدوا كما اءمروا و لا قالوا ما اءمروا و ظلموا ولكن دخلوهامستقبلها باءستاههم و قالوا:هطا سمقانا يعنى حنطة ء حمراء نتقوتها اءحبّالينا من هذا الفعل و هذا القول . قال اللّه تعالى : فانزلنا على الذين ظلمونا وغيّروا و بدّلوا ما قيل لهم و لم ينقادوا لو لاية اللّه و ولاية محمد و على و آلهما الطيبينالطاهرين رجزا من السماء بما كانوا يفسقون يخرجون من اءمر اللّه و طاعته . و الرجزاذى اءصابهم انه مات منهم بالطاعون فى بعض يوم مائة و عشرون اءلفا و هم من علماللّه انهم لا يومنون و لا يتوبون ، و لا ينزل هذا الّجز على من علم اللّه انه يتوب او يخرجمن صلبه ذرية طيبة توّحد اللّه و تومن بمحمد و تعرف مولاة على وصيّة و اءخيه.(1393)
عن الحسن بن على بن ابى طالب :... ثّماءقبل رسول اللّه على اليهود و قال : احذروا ان ينالكم بخلاف اءمر اللّه و خلاف كتاباللّه ما اءصاب اءوائلكم الذين قال اللّه فيهم :فبدّل الذين ظلموا قولا غير الذى قيل لهم
و اءمروا بان يقولوه .قال اللّه تعالى :
فانزلنا على الذين ظلموا رجزا من السماء
عذابا من السماءطاعونا نزل بهم فمات منهم مائة وعشرون اءلفا ثّم اءخذهم بعد ذلك فمات منهم مائةوعشرون اءلفا اءيضا و كان خلافهم انهم لمّا ان بلغوا الباب راءوا بابا مرتفعا فقالوا:ما بالنا نحتاج ان نركع عند الدخول ههنا ظننّا انه باب متطامن لا بّد من الركوع فيه و هذاباب مرتفع الى متى يسخر بناء هؤ لاء يعنون موسى و يوشع بن نون و يسجدونا فىالاءباطيل ، و جعلوا استاهم نحو الباب و قالوابدل قولهم : حطّة الذى امروا به : همطاسمقانا، يعنون حنطّة حمراء، فذلكتبديلهم
.(1394)
عن رسول اللّه :
ان هذا الطاعون رجز و بقية عذاب به اناس من قبلكم ، فاذا كانبارض و انتم بها فلا تخرجوا منها و اذا بلغكم انه باءرض فلاتدخلوها
.(1395)

اشاره الف : چون قرآن و همانند آفتاب و ماه درطول تاريخ مى تابد و هماره مواضع ، اماكن ، اشيا و اشخاص را روشن و معرفى كرده وآن را محمود يا مذموم مى داند، عناوين ماءخوذ در آيه مورد بحث ازقبيل تبديل حقّ به باطل ، تغيير حَسَن به قبيح ،تحويل معروف به منكر و مانند آن طبق آنچه در اين گونه احاديث آمده است ، انطباق يافت وگرنه مضامين روايات مزبور از سنخ تفسير مفهومى آيه مورد بحث نيست .
ب : لغت نبطى هاى اسرائيلى ، عبرى ، سريانى و... بوده است ؛ آنان هرگز به عربىتكلم نمى كردند و آنچه به عنوان قصه يهودى ها در قرآن و نيز در اين بخش وارد شده ازسنخ نقل به معناست ؛ يعنى تمام گفتمان حضرت كليم اللّه و هارون و يوشع عليهالسلام با بنى اسرائيل و همه قبول و نكول آنان به لغت عبرى تاءديه مى شد؛كلمه حطّه كه مورد امر قرار گرفت و واژه حنطه كه محورتبديل واقع شد، همگى از قبيل ترجمه گفته هاى عبرى يهود است ، نه متن گفته هاى آنان .
ج : بيمارى طاعون مى تواند از مصاديق رجز به معناى عقوبت الهى باشد واصل پديد آمدن آن نيز درباره برخى از اقوام گذشتهمحتمل است و در صورت صحت خبر مزبور مورد وثوق خواهد بود، ليكن تطبيق آن برجريان يهودى هاى مبتلا به گناه تبديل ، نيازمنددليل خاص است كه در حديث فوق به آن اشاره نشده است .
د: حكم دخول و خروج سرزمين طاعون زده از مدار بحث كنونى بيرون است .
و اذ اسْتَسْقى موسى لِقومِهِ فَقُلنا اضرِبْ بِّعصَاكَ الحَجَرَ فَانفَجَرَت منهُاثْتَتاعَشْرَةَ عَينا قَدْ عَلِمَ كُلُّ اناسٍ مَّشْرَبَهُمْ كُلُوا و اشْرَبوا مِنْ رزقِ اللّه ولاتَعْثَوا فىالارضِ مُفْسِدينَ(60)
گزيده تفسير 
بنى اسرائيل در مسير حركت در سرزمين تيه و بيابان سينا، ماءمور شدند در قريه ومكانى خاص استقرار يافته و مدتى در آن جا سكنا گزينند. از آن جا كه آب محدود يكآبادى براى تاءمين نيازهاى مختلف جمعيت كثير كافى نبود، بنىاسرائيل به كم آبى دچار شدند و به حضرت موسى عليه السلام شكايت بردند. درخواست سيراب كردن ، از سوى بنى اسرائيل به كليم اللّه ارائه شد و آنگاه از طرف آنحضرت به حضور خداى سبحان معروض شد و چون استسقاى وى جنبه عبادى داشت و همراهبا كرامت بود خداوند آن را فقط به او اسناد داد و دعاى موسى كليم بانزول وحى الهى مستجاب شد.
گواه اين كه استسقاى بنى اسرائيل و شكافته شدن سنگ با زدن عصا، در بيابان و پيشاز ورود به قريه معهود بوده اين است كه اولا، آن قريه آباد بوده و از آب آشاميدنىبرخوردار بوده است و ثانيا، امر كلوا در ادامه آيه ، كه در كنار و اشربوا آمده ، ناظربه منّ و سلوى است كه در بيابان نصيب بنىاسرائيل مى شد.
به سبب حس گرايى بنى اسرائيل و نيز براى بستن همه راه هاى بهانه و تمام كردن حجتبر آنان ، از ميان راه هاى معنوى نيل به آب ، راه معجزه ، يعنى زدن عصا به سنگ انتخابشد كه تاثير آن بيش از علل و عوامل ديگر است .
شكافتن سنگ آن هم از طريق زدن عصا و خارج ساختن دوازده چشمه از آن ، امرى عظيم و شگفتانگيز و از بزرگ ترين نشانه هاى قدرت خداى سبحان و صدق دعوى نبوت حضرتموسى عليه السلام و يكى از نعمت هاى خداوند بر بنىاسرائيل است .
سنگ مزبور كوچك و قابل حمل نبوده بلكه تخته سنگى معين و منصوب در مكانى خاصبوده است كه ظرفيت به وجود آمدن دوازده آبشخور جدا از هم را داشت . اين سنگ با همانعصاى معروف كه به اژدها نقل تبديل مى شد و موساى كليم با آن دريا را شكافت ،شكافته شد و آب از آن جوشيد. آنگاه دوازده آبشخور جدا از هم به وجود آمد كه هر كدام درجهتى خاص و داراى نشانه اى ويژه بود، به گونه اى كه هر يك از گروههاى دوازدهگانه جايگاه مخصوص خود را مى شناخت و هر مشربى به اندازه اى وسعت داشت كه مىتوانست جمعيت زياد اسباط (شش صد هزار نفر) را به راحتى سيراب كند.
بنى اسرائيل در اين حال ، هم از منّ و سلوى برخوردار بودند، هم استقرار نسبى يافتند.با جوشيدن دوازده چشمه نيز، مشكل بى آبى يا كم آبى آنهاحل شده و هم با تقسيم بندى چشمه ها به عدد اسباط بهانه اى براى تنازع و اختلافنداشتند ؛ از اين رو خطاب شد كه از زرق خدا، يعنى منّ و سلوى و آب چشمه ها، بخوريد وبياشاميد و با هم درگير نشويد و در زمين فساد نكنيد و نعمت الهى مايه طغيان شما نشود.اين خطاب ، تصويرى از عيش رفيه قوم يهود و ترسيم كنندهتحول خاصى است كه پس از نعمت براى آنان پديد آمد.
خداى سبحان يهود را، كه از نهايت رحمت ، نعمت و وسعت عيش بهره مند شدند از هر گونهفساد، كه بارزترين مصداق آن ، اختلافات و درگيرى هاى فردى يا قومى و قبيله اى است، بر حذر داشت و آنان را از تبديل شكر نعمت به كفران ان نهى فرمود. شكر اين نعمتوسيع آن است كه هرگز فساد نكنيد و الگوى ديگران در فساد نشده ، فساد را در زميننشر ندهيد.
تفسير 
الحجر: برخى مفسران الف و لام درالحجر را براى عهد و برخى جنس دانسته اند. شيخطوسى (1396) و به تبع او طبرسى (1397) عهد بودن آن را اختيار كردند كهقول ابن عباس است و با دو روايت از امام باقرعليه السلام كه فرموده است : نزلتثلاثة اءحجار من الجنة : حجر مقام ابراهيم و حجر بنىاسرائيل و الحجر الاسود(1398)،اذا خرج القائم من مكّة ينادى مناديه اءلالايحملنّ اءحد طعاما ولا شربا و حمل معه حجر موسى بن عمران و هو وقر بعير ولاينزل منزلا الا انفجرت عنه عيون فمن كان جائعا شبع و من كان ظمآنا روى و رويت دوابّهمحتى ينزلوا النجف من ظهر الكوفة (1399) مطابقت دارد؛ چون اين دو روايت نشان مىدهد كه سنگ مزبور حجر خاص و معهودى بوده است .
البته اين دو روايت با آنچه از سياق آيه مورد بحث استظهار مى شود، منافات دارد؛ زيراظاهر سياق آيه اين است كه جوشش اب مربوط به تخته سنگ معيّنى بوده كه در مكانخاصّى نصب شده بود و مكان مزبور ظرفيّت به وجود آمدن دوازده آبشخور جدا از هم راداشت .
ممكن است در ظهور آيه در عهد به معناى سنگ بهشتىتاءمل كرد. معهود بودن گاهى با تعبيرى مشابه تعبير هذه القرية به دست مى آيد وزمانى بين متكلم و مخاطب مورد محاوره قبلى بوده است ، و مانند آن . سنگى كه منشاء جوششچشمه ها شد، حَجَر معيّن خارجى است كه بعدا معهود شد و اگر در روايات مربوط به عصرظهور ولى عصر(عج ) امده باشد، دليل معهوديّت بعد از وقوع است ، نهقبل از آن .
در صورت قبول معهود بودن حجر، اثبات ساير خصوصياتى كه براى آننقل شده ، دليل معتبرى مى طلبد. برخى از آن ويژگى ها عبارت است از:
1 سنگى بود مربع شكل به بزرگى سر آدمى .(1400)
2 حضرت موسى هنگام شستشوى بدن ، جامه خويش را بر آن مى نهاد.
3 حضرت موسى در بين راه آن را ديد و سنگ با او به سخن درآمد كه : مرا بردار كهبراى تو و اصحاب تو بسيار مفيد هستم .(1401)
انفجرت : در آيه مورد بحث از جوشش آب به انفجرت و در سوره اعراف بهانبجست تعبير شده است (1402). از اين رو فرق بين انفجار و انبجاس چنين تبيين شدهاست :
1 انبجاس جريان خفيف و ملايم آب است و انفجار جريان شديد آن . در نتيجه انبجاس ،ناظر به مرحله ابتدايى جوشش چشمه آب پس از ضرب با عصاست كه مجرا باريك وجوشش آب كم بود و انفجار ناظر به مرحله نهايى جوشش آب است كه مجرا وسيع و خروشآب زياد شد؛ چنان كه جريان طبيعى چشمه سار چنين است .(1403)
اين بيان اولا، با گفتار بعضى از كتاب هاى لغت نظير صحاح اللغة منافات دارد، زيراانفجار و انبجاس را يكى دانسته و فرقى بين اين دو ذكر نكرده است .ثانيا، با ظاهر آيهمورد بحث تنافى دارد؛ چون تعبير آيه مورد بحث اين است : اضرب بعصاك الحجرفانجرت ...؛ يعنى آنچه در پى زدن عصا، بدون فاصله پديد آمد انفجار بود. اءبىالسعود در اين باره سخن لطيفى دارد:
قاعده اين بود كه گفته شود: اضرب بعصاك الحجر فضرب فانفجرت ... اما جملهفضرب حذف شد تا سرعت تحقق انفجار و ترتب سريع آن بر ضرب رابرساند.(1404)
2 انفجار عبارت از انشقاق است ، خواه مجرا و منفذ باريك باشد و خواه وسيع و انبجاسبراى خصوص ‍ انشقاق باريك است ، يعنى انفجار عام و انبجاس خاص و جمع هر دو ممكناست .
3 انبجاس در زمان نياز كم است و انفجار در زمان حاجت زياد؛ يعنى هر وقت احتياج آنان بهآب زياد بود، مانند حالت تشنگى و نياز به شستشو، جوشيدن آب به صورت انفجاربود و هرگاه نياز كم مى شد، جوشش ‍ آب به صورت انبجاس و كم مى شد... .(1405)
لا تعثوا: در معناى عثىّ دو احتمال است :
1 به معناى مطلق تعدّى از حد باشد كه هم با فساد مى سازد و هم با صلاح ، نظيركشتن غلام و معيوب ساختن كشتى در داستان حضرت خضر، كه نوعى تعدّى مصلحت آميز بود.در اين صورت ، كلمه مفسدين تكرار يا تاءكيد نيست تااشكال شود كه حال تاءكيدى بعد از جمله فعليه قرار نمى گيرد، بلكه قيد احترازىاست كه تعدّى مصلحت آميز را خارج مى كند و در نتيجه لا تعثوا فى الارض مفسدينمعادل لا تطغوا فى الارض مفسدين (1406) يا لا تسعوا فى الارضفسادا(1407) يالا تعتدوا فى الارض ‍ مفسدين خواهد بود.
2 به معناى شدت فساد باشد؛ چنان كه برخى مانند قرطبى اختيار كرده اند.(1408)در اين صورت كلمه مفسدين حال مؤ كّد است و سؤال مزبور را كه مطابق گفته آلوسى ،(1409) مذهب جمهور است بايد پاسخ داد.
تذكر: در كلمات بسيارى از مفسران ، ضمن توضيح معناى عثى به واژهعيث نيز اشاره و چنين گفته شده : عثا و عاث به يك معناست ، جز اين كه عيث بيشتر در امور محسوس به كار مى رود وعثى مطلق است ؛ مثلا شيخ طوسى رحمة الله عليه مى گويد:عثايعثاء(1410) لغت اهل حجاز است ، اما بنوتميم عاث يعيث عيثا و عيوثا وعيثانا را به جاى آن به كار مى برند(1411). راغب نيز مى گويد: عيث و عثّىمتقارب است (مانند جذب و جبذ) و تنها تفاوت آنها در اين است كه عيث غالبا در فسادمحسوس به كار مى رود و عثّى در فساد غير حسّى .(1412)
برخى مفسران چنين ياد كرده اند كه حشره معروف ، يعنى ارضه و موريانه را كه مايهفساد لباس كتاب مى شود و آن را مى خورد، عوث گويند(1413)؛ چنان كه طبق لغت ،شخص مفسد تباهى پيشه را عيّوث و عيّاث خوانند. و چون عيش رفيه زمينه تباهى را فراهممى كند، خداوند عيش هنيى ء يهود را با نهى از تباهى مقرون كرد.
تناسب آيات  
اين آيه يكى ديگر از نعمت هاى اعطايى خداوند به بنىاسرائيل را (يازدهمين نعمت ) تذكر مى دهد و به ياد يهوديان زمان پيامبر مى آورد ؛ نعمتىكه از بزرگ ترين نشانه هاى قدرت و عظمت پروردگار و صدق دعوى نبوت حضرتموسى است ؛ زيرا شكافتن سنگ آن هم از طريق زدن عصا، و خارج ساختن دوازده چشمه از آن، امرى عظيم و شگفت انگيز است . خداوند مى فرمايد: و به ياد آوريد زمانى را كه حضرتموسى قومش در پى آب بر آمد. گفتيم : با عصايت بر آن سنگ بزن . پس دوازده چشمه آباز آن جوشيد ؛ به گونه اى كه هر گروهى از بنىاسرائيل آبشخور خود را مى شناخت . سپس به آنان مى گفتيم : از روزى خداوند بخوريد وبياشاميد و دست به فساد و طغيان در زمين نزنيد ؛ يعنيس نعمت الهى مايه طغيان شما نشود.
انفجار صخره و جوشش چشمه ها 
در اين كه استسقا و شكافته شدن سنگ با زدن عصا، مربوط به همان بيابان سيناست ياپس از ورود بنى اسرائيل به قريه معهود (كه در آيه 58 مطرح شده بود) تحقق يافته ،بين مفسران اختلاف است . قراينى وجه اول را تاييد مى كند كه جريان مزبور در وادى تيهبوده است :
1 اگر آنان وارد قريه معهود شده بودند آن قريه (كه مطابق آنچه گذشت به معناىآبادى است ) از آب آشاميدنى برخوردار بوده است .
2 قرينه ديگر جمله كلوا واشربوا من رزق اللّه در ادامه آيه است ؛ زيرا چنان كه خواهدآمد، جمله كلوا ناظر به منّ و سلوى است كه در بيابان نصيب بنىاسرائيل مى شد. پس بايد جمله اشربوا نيز مربوط به همان منطقه باشد.
3 قرينه ديگر تعبيرهاى تورات جديد است كه مى گويد :
تمامى جماعت بنى اسرائيل ، به حكم خداوند طىّمنازل كرده ، از صحراى سينا كوچ كردند و در رفيديم اردو زدند و آب نوشيدن براىقوم نبود و قوم با موسى منازعه كرده ، گفتند: مارا آب بدهيد تا بنوشيم .... خداوند بهموسى گفت : پيش روى قوم برو و عصاى خود را كه بدان نهر را زدى ، به دست خودگرفته ... و صخره را خواهى زد تا آب از آن بيرون آيد...(1414)
اين عبارات نشان مى دهد كه شكافته شدن سنگ و جوشش آب ، در بيابان واقع شده بود.
تذكر: از ترتيب اين آيه و آيات قبل كه ابتدا سخن از ورود به قريه دارد و سپس استسقارا به ميان آورده ، نمى توان پاسخ اين پرسش را يافت ؛ زيرا با ظاهر ترتيب در آياتسوره اعراف (1415) كه ورود به قريه را پس از استسقا ذكر كرده ، معارض است وترجيح يكى بر ديگرى بدون مرجّح زايد دشوار است .
اما قرينه اى كه وجه دوم (تاخر استسقا از سرگردانى در تيه ) را تاييد مى كند ظاهرسياق خود آيه مورد بحث است ؛ زيرا ظاهر سياق اين است كه تخته سنگ مزبور در مكانخاصى نصب شده بود(1416)، مكانى وسيع و مناسب كه وقتى سنگ شكافته شد و آبجوشيد دوازده آبشخور جدا از هم به وجود آمد كه هر كدام در جهتى خاص و داراى نشانه اىويژه بود ؛ به گونه اى كه هر يك از گروههاى دوازده گانه ، جايگاه مخصوص ‍ خود رامى شناخت و هر مشرب به اندازه اى وسعت داشت كه طبق برخىنقل ها مى توانست جمعيت زياد اسباط را(1417) بدون زحمت و به راحتى سيراب كند.
به بيان ديگر، مقتضاى ظاهر سياق فقلنا اضرب بعصاك الحجر.. قد علم كلّ اناسمشربهم اين است كه جريان ياد شده مربوط به واقعه خاصى بود كه يك بار و دريك جا اتفاق افتاد و مكان واقعه ، از وسعت و تناسبى برخوردار بود كه مى توانستدوازده آبشخور هر كدام حدود پنجاه هزار نفرى (1418) را در خود جاى دهد، نه اين كهسنگى بود به اندازه سر آدمى كه حضرت موسى آن را با خودحمل مى كرد.
لازم چنين تصويرى از سنگ و محلّ آن اين است كه اين قضيه در حين حركت و توقف هاى اثناىراه ، وه وجود نيامده باشد، بلكه پس از اتستقرار در مكانى خاص اتفاق افتاده باشد؛مثل اين كه مامور شده باشند در يك روستا و آبادى مخصوصى استقرار يابند و قرار براين باشد كه مدتى در آن جا سكنى گزينند و آب محدود آن قريه براى تامين نياز جمعيتزياد كافى نباشد؛ زيرا در صورت اسكان و استقرار، نيازمندى به آب ، تنها در شربساكنان محدود نمى شود، بلكه طبعا نيازهاى ديگرى ازقبيل آب كشاورزى ودامدارى و ساختمانى و... نيز مطرح مى گردد، بلكه شايد آب يكآبادى ، حتى براى خصوص نوشيدن چنين جمعيتى نيز كافى نباشد ؛به ويژه اگر آبىكه براى شرب حيوانت و شستشوى بدن و لباس مصرف مى شود نيز در نظر گرفتهشود.پس داستان را مى توان اين گونه ترسيم كرد كه وقتى بنىاسرائيل وارد قريه شدند (كه شايد همان رفيديم ياد شده در توراتباشد
به كم آبى دچار شدند و به حضرت موسى شكايت بردند. آن حضرت ازخداوند آب طلب كرد و با زدن عصا بر تخته سگى كهداخل آن قريه يا در حوالى آن بود و مطابق نقل ، در منظقه اى موسم به حوريب قرار داشت ، دوازده چشمه جوشيد.
در چنين حالى بنى اسائيلى هم از منّ و سلوى برخوردارند( بر اين فرض كه قريه اىبود در بيابان سينا و در مسير ركت بنى اسرائيل ) و هم با ورود به قريه ،استقرارنسبى يافته اندو هم با جوشيدن ذوازده چشمهمشكل بى آبى يا كم آبى آنها برطرف شده و هم با تقسيم بندى چشمه ها به عدد اسباط،بهانه اى براى تنازع و اختلاف باقى نمانده است . از اين رو جا دارد به آنان خطابشود : كلوا واشربوا من رزق اللّه و لا تعثوا فى الارض مفسدين ، از من و سلوىبخوريد و از آب چشمه ها بياشاميد و با هم درگير نشويد و در زمين فساد نكنيد. اما آنانبهانه جديد متنوع نبودن غذايشان را مطرح ساختند. از اين رو به آنان خطاب شد :اگرامكانات و غذاى محدود روستا، شما را قانع نمى سازد وارد شهرى شويد... كه در آيه بعدخواهد آمد.
از آنچه گذشت اولا، به دست مى آيد كه مقصود از قريه در آيهقبل ، خصوص شهر بيت المقدس نيست و التزام به چنين نتيجه اى هيچ محذورى ندارد؛ بهويژه با توجه به اين احتمال كه آنان در زمان حيات حضرت موسى وارد اين شهر نشدند وديگر اين كه سياق مجموع آيات قصه حكم مى كند كه همه اين حوادث در زمان حيات حضرتموسى وارد اين شهر نشدند و ديگر اين كه سياق مجموع قصه حمك مى كند كه همه اينحوادث ئر زمان حيات آن حضرت به وقوع پيوسته باشد.
ثانيا؛ نقد قراين سه گانهاى كه براى ترجيح وجهاول (تقدم استسقا بر ورود به قريه ) ياد شد معلوم مى شد.
نقد قرينه اول اين كه ، محدوده يك روستا، براى تامين آب آشاميدنى جمعيت زياد مثلا ششصد هزار نفر كفايت نمى كند، تا چه رسد به ساير نيازهاى آنان ، آن هم براى مدتىطولانى .
نقد قرينه دوم اين كه استقرار در يك آبادى واقع در وسط يا حاشيه بيابان تيهمنافاتى با بهره مندى از نعمت هاى بيابان ندارد.
نقد قرينه سوم اين كه در خود تورات و در ضمن عباراتى كهنقل شده ، آمده است كه بنى اسرائيل در رفيديم اردو زدند و شكافته شدن سنگ نيز پس ازاستقرار در اين منطقه ، روى داد و بعيد نيست كه رفيديم نام يكى از آبادى هاى واقع در آنبيابان باشد.
بيشتر مفسران ، ماجراى شكافته شدن سنگ را با ورود قريهقابل جمع نمى دانستند. از اين رو قائل شدند كه اين جريان مربوط بهقبل از ورود به قريه بوده است . تنها فخر رازى از ابو مسلمنقل كرده كه اين جريان ، مربوط به بعد از ورود به قريه است (1419)، اما بابيابانى كه گذشت ثابت شد كه اين دو مطلب ،قابل جمع است .
تذكر1 در پاسخ اين پرسش كه چرا در سوره اعراف (1420) ترتيب رعايت نشده ،بايد گفت چنان كه گذشت ، قرآن كتاب و قصه و تاريخ نيست تا همانند نوشتارىتاريخى قصص و قضاياى خارجى را بنگارد، بلكه كتاب حكمت و هدايت است و هر بخشىاز تاريخ را هدايتگر و حكمت آموز و هماهنگ با غرض ‍ بخش مخصوصى از آيات يا سورهخاص باشد، نقل مى كند، بدون اين كه ترتيب زمانى قضايا را رعايت كند، مگر بعضى ازقصص (مانند قصه يوسف ) كه رعايت ترتيب زمانى قضاياى آن ، با حكمت و هدف اصلىقرآن منافاتى نداشته ، بلكه مقتضاى آن بوده است ، نيز ممكن است گفته شود فايده عدمرعايت زمانى داستان معهود اين است كه به هر مقطعى مستقلا نگاه مى شود و هر يك جداگانه، وسيله تذكر و تدبر، قرار مى گيرد، در حالى كه اگر ترتيب زمانى رعايت شود همهمقاطع و قضايا يك امر به حساب مى آيد و روشن است كه منهجاول براى تعليم كتاب و حكمت و تزكيه نفوس مناسب تر است .(1421)
2 ظاهر آيه مورد بحث اين است كه مراد از عصا همان عصاى معروف حضرت موسى عليهالسلام است كه به اژده ها تبديل مى شد و حضرت موسى عليه السلام با آن عصا، دريارا شكافت ، ليكن بعضى از تفاسير خصوصيات ديگرى نيز براى اين عصا بيان كردهاند(1422)، اما سند معتبرى براى اين ادعا و آن خصوصيات ذكر نكرده اند.
3 عصاى معروف موسوى عليه السلام كه چوبى مخصوص بود، سبب انفجار و انبجاسمى شد. گاهى نيز فجور، سبب انشقاق عصا(به معناى اتفاق و اجتماع ) مى شود. آنچه بهعنوان شقّ عصاى مسلمين شهرت يافته ، عبارت از فتنه اى است كه جامعهاسلامى را متفرق مى كند و از اين تفريق مذموم به شقّ عصاى جامعه ياد مى شود. فخررازى به نحو اجمال در اين درباره سخن گفته است .(1423)

next page

fehrest page

back page