بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تسنیم تفسیر قرآن کریم ، جلد 4, آیت الله عبدالله جوادى آملى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     TASNIM01 -
     TASNIM02 -
     TASNIM03 -
     TASNIM04 -
     TASNIM05 -
     TASNIM06 -
     TASNIM07 -
     TASNIM08 -
     TASNIM09 -
     TASNIM10 -
     TASNIM11 -
     TASNIM12 -
     TASNIM13 -
     TASNIM14 -
     TASNIM15 -
     TASNIM16 -
     TASNIM17 -
     TASNIM18 -
     TASNIM19 -
     TASNIM20 -
     TASNIM21 -
     TASNIM22 -
     TASNIM23 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

4- نخستين لواى شهادت  
- عن الصادق عليه السلام :ما من نبىّ ولد من آدم الى محمّد صلوات اللّه عليهم الّاوهم تحت لواء محمّد....(849)
- عن على بن ابى حمزة قال : قال رجل لابى عبداللّه عليه السلام : انّ لنا جارا من الخوارجيقول : انّ محمّدا يوم القيامة همّه نفسه فكيف يشفع ؟فقال ابوعبداللّه عليه السلام :ما احد من الاوّلين و الا خرين الّا و هو يحتاج الىشفاعة محمّدصلى الله عليه و آله يوم القيامة .(850)
- عن عبيد بن زرارة قال :... و ما من احد الّا يحتاج الى شفاعة محمّد يومئذ....
- عن سماعة بن مهران قال : قالابوالحسن عليه السلام :... اذا كان يوم القيامة لم يبق ملك مقرّب و لانبىّمرسل و لامؤ من ممتحن الّا و هو يحتاج اليهما(851) فى ذلك اليوم .(852)

اشاره الف : شفاعت بالذات و بالاءصالة در اختيار خداى سبحان است و ديگران مظاهر خداىشفيعند.
ب : در جهان امكان اولين صادر يا نخستين ظاهر حضرت ختمىمرتبت است و هرچه بعد از آن صادر يا ظاهر گردد، تحت لواى صادراول يا ظاهر نخست است .
ج : باتوجه به اصل مزبور روشن مى شود كه همگان وام دار حضرت ختمى مرتبت هستند،هم در كمال خود و هم در تكميل ديگران و هم در ارتقاى خويش و هم در ترفيع و ترقيهديگران .
د: احتياج همگى به صادر اول يا ظاهر نخست اختصاصى به آخرت ندارد، بلكه در همهمقاطع سه گانه قبل از دنيا، دنيا، و آخرت خواهد بود.
ه‍: سرّ اختصاص آخرت در تصريح به احتياج همگان به آن حضرت صلى الله عليه و آلهاين است كه قيامت ظرف ظهور كامل حقايق و معارف است .
5- تفسير لايقبل منها شفاعة 
- عن الصادق عليه السلام فى قوله : واتّقوا يوما لاتجزى نفس عن نفس شيئا ولايقبل منها شفاعة : وهذا يوم الموت ، فانّ الشفاعة و الفداء لايغنى فيه ، فامّا فى يومالقيامة فانّا و اهلنا نجزى عن شيعتنا كلّ جزاء، ليكونن على الاعراف بين الجنّة محمّد و على وفاطمة و الحسن و الحسين عليه السلام و الطّيّبون من آلهم ، فنرى بعض شيعتنا فى تلكالعرصات ....(853)
اشاره الف : ظاهريوم در آيه مورد بحث روز آخرت است ، و روز مرگ از آنجهت كه طليعه ظهور سلطان آخرت است جزو آخرت محسوب است .
ب : نفى شفاعت به لحاظ زمان مرگ ، براى آن است كه تاءخير يا انتفاىاصل مرگ هرگز در ظرف فرارسيدن اجل نهايى مقدور و مقدّر نيست .
ج : اين وجه يكى از محامل آيات و روايات متعارض درباره شفاعت است كه نفى آن به لحاظزمان مرگ است و اثبات آن به لحاظ مواقف معاد؛ چنان كه قبلا بازگو شد.
6- مراد ازعدل 
- عن الصادق عليه السلام :العدلالفريضة .(854)
- عن الصادق عليه السلام :العدل فىقول ابى جعفرعليه السلام الفداء.(855)
- قيل لرسول اللّه صلى الله عليه و آله ، ماالعدل ، يارسول اللّه ؟قال : الفدية .(856)

اشاره الف : معادل بودن چيزى براى جرم تعبدى بدون تعيين مبداء وحى نخواهد بود؛ مثلاسلام كردن به مؤ من در نماز جرم محسوب مى شود، در حالى كهعقل عادى رمز گناه بودن آن را نمى فهمد. قهرا تعيينمعادل و فديه براى چنين گناهى كه بدون تعبد جرم بودن آن ثابت نمى شود ميسور نيست.
ب : برخى از امور شرعى معادل دارد، مانند كفاره هاى دنيا، و بعضى از امور اصلامعادل ندارد؛ مانند جريان معاد.
واذ نجّينكم مّن ءال فرعون يسومونكم سوء العذاب يذبّحون ابناءكم و يستحيون نساءكموفى ذلكم بلاء من ربكم عظيم (49)
گزيده تفسير 
نقش مهم آزادى و استقلال در سرنوشت ملّت ها سبب اهتمام به اين نعمت و ذكر آن در صدرنعمت هايى است كه بربنى اسرائيل ارزانى شده است ؛ زيرا ملّتى كه ازچنگال و استبداد رهايى يافته و آزاد و مستقل شده ، در پرتو شكوفايى استعدادهاىگوناگون خود قابليت پذيرش برنامه هاى اعتقادى ، اخلاقى و رفتارى پيامبران عليهالسلام را پيدا مى كند.
خداى سبحان به يهوديان معاصر نزول قرآن ، به اين لحاظ كه تبار آنها از عذاب رهايىيافتند و به بركت نجات آن نياكان اين نسل پديد آمد و عذاب از اينان دفع شد چنين خطابكرد:ما شما را از ستم آل فرعون نجات داديم ؛ اسناد ظلم به كارگزارانفرعون به دليل رضاى بدون عذر آنان به ظلم وارد بر بنىاسرائيل و اجراى دستور تعذيب هاى گونه گون فرعون است ، و آنان در دنيا مجرم وموزورند و در آخرت محكوم به دوزخ خواهند بود.
مقصود از نجات از آل فرعون ، رهايى از ظلم آنان از طريق ريشه كن شدن مسلك و مرامشاناست ، نه رفع ظلم براى مقطعى خاص .
بارزترين مصداق عذاب شديدى كه بر بنىاسرائيل عرضه مى شد، همان تعبيد و بردگى مطلق بود كه بدتر از استثمار، استعمارو استبداد است ؛ زيرا استعباد همه مساوى تلخ را در پى دارد و همه مظالم ياد شده تحت اينعنوان مندرج است .
فرعون براى اين كه بنى اسرائيل را به استضعاف بكشاند و از نيرومند شدن آنان ودرنهايت به حكومت و قدرت رسيدن آنها و ظهور و شوكت حق جلوگيرى كند، پسران آنان راسرمى بريد و زنان آنهارا زنده نگه داشته ، به اسارت مى گرفت . اينقتل و اسارت ، مى تواند هم قتل و اسارت پيش از تولد موساى كليم عليه السلام و همقتل و اسارات پس از قيام آن حضرت را در برگيرد.
استحياى نساء، به لحاظ آثار سوء آن ، يعنىتحميل ذلت استرقاق و لوازم بندگى و كنيز بودن ، از مصاديق تعذيب است وگرنهصرف زنده نگه داشتن زنان و دختران تعذيب نخواهدبود.
همه رخدادها در دنيا آزمون الهى بوده ، با تكليف خاص خود همراه است ؛ از اين رو هيچ نقمتيا نعمتى بدون تكليف صبر يا شكر نيست و بر همين اساس كه عنوان بلاءهم در محن است و هم در محنت ، ممكن است مشاراليه ذلكم نعمت نجات ازآل فرعون يا نمقت شكنجه ها و عذاب هاى ذبح و مانند آن يا هردو باشد و در صورتى كهشكنجه ها و فشارهاى آل فرعون را شامل شود جمله ذلكم بلاء من ربكم دلالت دارد كهبعضى از مشكلات و شرور مى تواند از جانب خداوند باشد تا بندگانش را بيازمايد؛زيرا براساس توحيد، مبداء شرّ همان مبداء خير است و شرور نيازمند مبداء جدا نيست ، هرچندشرّ امورى عدمى است و اسناد آن به مبداء آفرينش به لحاظ جهت وجودى آن است كه خيراست .
تفسير 
اذ:اذعطف بر مفعول اذكروا است كه در آيه 47 آمده است ودر موضع نصب قراردارد؛ يعنى اذكروا نعمتى ... واذكروا اذ نجّيناكم .
نجّيناكم :مكان بلندى كه از ساير اجزاى زمين جداست ، نجوه و نجات ناميده مى شود، و چون از آسيب سيل و ديگر رخدادهاى تلخ مصون است ناجى خواهدبود، و هركس از خطر رهايى يافت ناجى است . گاهى بين انجاء و تنجيه فرق گذاشتهمى شود كه انجاء براى دفع خطر است و تنجيه براى رفع آن ؛ امين الاسلام طبرسى(رحمه ) از برخى نقل فرمود كه : انجاء براى خلاصقبل از وقوع در مهلكه است و تنجية براى بعد از وقوع در آن (857).
قرآن كريم رهايى بنى اسرائيل را به هردو صورت واذنجّيناكم ، نجّينا بنىاسرائيل من العذاب المهين (858)،
قد انجيناكم من عدوّكم (859) نقل فرمود. گاهى تنجيه به معناىتفصيل و جداسازى است ، خواه بدون عذاب جديد باشد و خواه با عذاب تازه ؛ نظير آنچهدرباره پيكر بى روح فرعون وارد شده است : فاليوم ننجّيك ببدنك لتكون لمن خلفكاية (860)؛ زيرا آل فرعون به وسيله غرق تعذيب شدند و بدن بى روح رنج جديدندارد، ليكن در معرض تماشاى عده اى و عبرت گروه ديگر قرار گرفتن براى روحناظر به صحنه كيفرِ تاريخ و سنّت خداى سبحان خزى و رسوايى است . از اين رو اينگونه از تنجيه ها فقط به لحاظ صورت است .
مناجات نيز از آن جهت كه رازگويى با خدا و خلاص از اندوه را به همراه دارد، در حدّ خودبه نجوه و مكان مرتفع مصون رسيدن است .
ال :ال نزد بيشتر مفسران به دليل تصغير آن به اهيل دراصل اهل بوده (861) وهاء برخلاف قياس به همزهتبديل شده است . تفاوت آن با اهل نزد بعضى در اين است كه كلمه اهل درمطلق قرابت و خويشاوندى به كار مى رود، خواه تابعيّتى در كار باشد يا نباشد وخواهمضاف اليه آن از صاحبان شاءن و منزلت و همچنين از عقلا باشد يا نباشد، در حالى كهآل از هر سه جهت ، اخص است . از اين رو گفته مىشود:اهل كوفه و اهل رجل ، اماآل كوفه و آل رجل اطلاق نمى گردد(862)، ليكن چنان كهآلوسى گفته ممكن است همه اين خصوصيات ، غالبى باشد و صحيح آن است كهآل در مواردى به كار مى رود كه اوّلا، پيروى و تبعيّتى در كار باشد( كه طبعا اين قيد،خصوصيت از عقلا بودن را نيز به همراه دارد) و ثانيا، مضاف اليه ، ازمنزلت اجتماعى يا معنوى خاصّى (همانند انبيا و ملوك ) برخوردار باشد، خواه قرابتى درميان باشد يا نباشد. با اين بيان آل فرعون به معناى قوم فرعون وپيروان و هم مسلكان اوست .
اين مطلب را جناب قرطبى نيز پذيرفته است و براين اساس نتيجه مى گيرد كهآل رسول صلى الله عليه و آله كسانى هستند كه پيرو آن حضرت باشند، خواهمعاصر او باشند يا نباشند و خواه قرابت نَسَبى با اوداشته باشند يا نداشته باشند.از اين رو هركس كه بردين و ملّت حضرت رسول صلى الله عليه و آله نباشد، ازآل واهلش نيست ، گرچه با او قرابتى داشته باشد. سپس مى گويد:رافضةبا اين سخن مخالفند؛ زيرا مى گويند: آل رسول اللّه صلى الله عليه و آله تنها فاطمه، حسن و حسين هستند(863)، آنگاه براى اثبات مدعاى خود، دو وجه ذكر مى كند:1- دو آيه واغرقنا ال فرعون (864) و ادخلواال فرعون اشدّ العذاب (865)؛ چون آل فرعون در اين دو آيه به معناىآل دين فرعون است ؛ زيرا پسر، دختر، عمو، برادر و هيچ فاميلى براى فرعون نبود. 2-خلافى در اين نيست كه كسى كه مؤ من و موحّد نباشد ازآل محمد نيست ، گرچه با پيامبر قرابتى داشته باشد. از اين روابوجهل و ابولهب از آل و اهل آن حضرت نيستند و براين اساس ، خداوند به حضرت نوحفرمود: انّه ليس من اهلك انّه عمل غيرصالح (866). سپس ‍ براى ردّقول كسانى كه آل محمدصلى الله عليه و آله را ازواج و ذرّيّه او مى دانند (وبراى اثباتآن به روايت ابى حميد الساعدى : قالوا: يارسول اللّه كيف نصلّى عليك ؟ قال : وقولوا: اللّهمّ صلّ على محمد و على ازواجه وذريّته ... استناد مى جويند) به روايت عبداللّه ابى اوفىاستدلال مى كند كه مى گويد: انّ رسول اللّه كان اذا اتاه قوم بصدقتهمقال :اللّهمّ صلّ عليهم فاتاه ابى بصدقتهقال : اللّهمّ صلّ على آل ابى اوفى (867).
انصاف اين است كه اين گون استدلال ، آن هم از مفسّر محقّقى چون قرطبى هيچ منشائى جزتعصّب (868) ندارد؛ زيرا اوّلا، هيچ دليلى نداريم كهآل به معناى مطلق پيرو باشد و بلكه دليلى براخذ خصوصيّت تبعيت نيز نداريم ؛زيرا جوهرى مى گويد: آل الرجل اهله و عياله و آله ايضا اتباعه (869) و ابنفارسى مى نويسد:و آل الرجل اهل بيته (870) و فيّومى مى گويد: والال اهل الشخص وهم ذووقرابته و قداطلق على اهل بيته و على الاتباع . (871) پس ممكناست گفته شود كه آل با اهل تفاوتى ندارد، به ويژه اگر ريشه اشاهل باشد؛ چنان كه خود قرطبى از نحاس نقل كرده ، والمصباح المنير آن را به عنوان يكىاز دو احتمال در مساءله آورده است .
اين احتمال نيز بعيد نيست كه گفته شده :
قدر مسلّم از مفهوم آل ، اهل بيت شخص است . سپس از طريق قراين ، توسعه يافته برسايرخويشاوندان شخص نيز اطلاق شده و بازهم توسعه يافته و برمطلق پيروان اطلاقگرديده است . پس توسعه ، به قرينه نياز دارد و با نبود قرينه بر قدر متيقّنحمل مى شود.(872)
اگر در مورد آل فرعون حمل بر اتباع فرعون شده ، به لحاظ وجود قرينه است كه همانبى فرزند و فاميل بودن فرعون است . البته ممكن است چنين نقلى صحيح نباشد؛ زيرامجمع البحرين به مناسبت معناى آل نقل مى كند: سئل الصادق عليه السلام من الا ل ؟ فقال :ذرّية محمدصلى الله عليه و آله. فقيل له : من الاهل ؟ فقال : الائمهة عليه السلام .فقيل له : قوله تعالى ادخلوا آل فرعون اشدّالعذاب قال : واللّه ما عنى الّا ذرّيّته . (873) اين روايت نشان مى دهد كهفرعون نيز ذريّه اى داشت . ازاين رو در برخى تفاسير، پس ازنقل كلام ابوحيان اندلسى در البحر المحيط، كه فرعون فرزند و عشيره اى نداشت ، آمدهاست : ولااعرف الدليل الذى اعتمده لقوله هذا.
ثانيا، روايت عبداللّه بن ابى اوفى كه در ذيل كلامشان آورده اند، ارتباطى به بحثندارد؛ زيرا كلام در اين است كه آل محمدصلى الله عليه و آله چه كسانى هستند و اگربخواهيم بر رسول گرامى صلوات بفرستيم به چه نحوى باشد، در حالى كه روايتابن ابى اوفى ، تنها دلالت دارد كه رسول گرامى بر پرداخت كنندگان زكات وبرآل ابى اوفى صلوات فرستاد و اين چه دلالتى دارد بر كيفيت فرستادن صلوات برشخص آن حضرت ؟!
تذكّر1- كلمه آل مانند كلمه اهل به ضمير اضافه مى شود وتوهم اختصاص اضافه آن به اسم ظاهر مقدوح است .
2- بعضى آل را به جسمانى و معنوى تقسيم كردند و چنين گفتند: صدقه ظاهرى بهآل جسمانى پيامبراكرم صلى الله عليه و آله حرام و صدقه معنوى كه تقليد از ديگراندر علوم باشد، بر آل روحانى پيامبرصلى الله عليه و آله كه اولياىكامل و علماى راسخند حرام است .
فرعون : جمهور مفسّران برآنند كه لفظفرعون علم شخصى نيست ، يعنىاسم براى شخص ‍ پادشاه معاصر با حضرت موسى عليه السلام نيست ، بلكه علم جنساست براى هرپادشاهى از پادشاهان عمالقه (نژادى كه در مصر درمقابل بنى اسرائيل قرار داشتند)؛ نظير لفظ كسرا براى پادشاهانايرانى و قيصر و هرقل براى پادشاهان رومى ونجاشى براى پادشاهان يمن و خاقان براى پادشاهان ترك .
علم شخصى و اسم خاص فرعون زمان موسى عليه السلام مطابقنقل آلوسى از محمد بن اسحاق و بيشتر مفسّران ،(874) وليد بن مصعب بن ريّانبن ثروان بوده است و طبق فرهنگ مصرى ها ابونيس ياابيبى بوده گرچه طبق واژه هاى عربى اسامى ديگرى (شايد بدون سند)نقل شده است . بعضى كنيه او را ابوالعباس قبطى گفته اند و اقداح عباسىكه مقامران دارند به وى بازخوانند.
ليكن ظاهر اطلاق فرعون در آيات مختلف قرآن كريم مانند آياتى كه وى رادر عرض قارون و هامان مطرح مى كند، مناسب آن است كه اين كلمه علم شخصى براىخصوص جبّار زمان موسى عليه السلام است . البته با اين كه لقب عام باشد و برشخضمعيّن تطبيق شده باشد منافاتى ندارد.
به هر تقدير، فرعون از كلمات جامد است ، ليكن به جهت شدت استكبارى كه در فرعونزمان موسى عليه السلام وجود داشته ، اين واژه منشاء اشتقاق وصف تفرعنشده است ؛ نظير شيطام كه منشاء اشتقاق تشيطن گشته است و فرعنت مانندشيطنت از همين قبيل است .
يسمومونكم :اصل در ماده سوم عرضه كردن چيزى و قرار دادن آن در معرضچيز ديگر است كه از مصاديق آن ، عرضه كردن مبيع براى فروش (سام البايع السلعةسوما) يا عرضه كردن ثمن از جانب مشترى براى خريدن است و از مصاديق ديگر آن ايناست كه حيوان سائمه ، خود را بر چراگاه عرضه كند، درمقابل حيوان معلوفه كه به چراگاه نمى رود و از علف آماده تغذيه مى كند. از ديگرمصاديق آن ، عرضه كردن كسى بر بلا عذاب است . براين اساس يسومونكم سوءالعذاب به معناى يجعلون بنى اسرائيل فى معرض ‍ سوء العذا است ، بلكهمناسب اين است كه گفته شود: يجعلون سوء العذاب فى معرض بنىاسرائيل ؛ يعنى ضميركم مفعول دوم و سوء العذاب مفعول اول باشد، چنان كه درسمت فلانا سلعتى سوما چنين است . در اينصورت معنا چنين مى شود: عذاب ، دائما در مراءى و منظر بنىاسرائيل بوده است ؛ كنايه از اين كه پيوسته در اضطراب و وحشت به سر مى برند ودائما از نزول بدترين عذاب در امان نبودند. البته دوام و استمرار را گذشته از مادهسوم ، هياءت فعل مضارع كه مفيد استمرار است افاده مى كند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه از قبيل سام الناس خسفا (ذلّت يا ظلم را برآنانتكليف و تحميل كرد) باشد؛ يعنى آل فرعون سوء العذاب را برشماتحميل مى كردند.
اين احتمال واستشهادبه سام الناس ... كه در شعر عرب وارد شده ، دركشّاف آمده و طبرسى آن را اختيار كرده است .
احتمال سوم آن است كه به معنيا طلب الشى ء باشد كه ابن فارسى آن رااختيار كرده و گروهى از مفسران آن را پذيرفته اند.
مطابق اين احتمال يسومونكم سوء العذاب به معناى يطلبونكم على سوءالعذاب يا يريدونكم على سوء العذاب (به تقدير حرف جر درمفعول دوم ) است كه البته با معناى عرضه كردن نيز تناسب دارد؛ زيرا كسى كه متاع خودرا عرضه مى كند در واقع طالب آن است كه متاعش به فروش ‍ برسد. بر اين اساس ،نظام الدين نيشابورى مى گويد: اصله من سام السعلة اذا طلبها و ابن فارسى مىگويد: السين والواو و الميم اصل يدّل على طلب الشى ء.
مطابق آنچه گذشت كلمه يسومون در آيه محل بحث يا دو مفعولى است (مطابق معناىاول ودوم ، يا يك مفعولى است (مطابق معناى سوم ).
ممكن است گفته شود كه اصل اين كلمه الغنم السائمة است ومعناى آيه ايناست كه آل فرعون شما را عذاب چر مى كردند، ليكن اين معنا همان طور كهدر تبيان از ابن دريد نقل شده ، مبنى بر اين است كه معناى سوم متعددى باشد، به نحوىكه گفته شود: سام الرجل ماشيته ؛ يعنى مرد رمه دار حيوان خود را چرانيد وآن را به چراگاه برد؛ زيرا سامت الماشية به معناى رعتبنفسها فعل لازم است ، در حالى كه يسومون در آيه متعدى است . از اين رو اگرمقصود چرانيدن باشد به باب افعال مى رود، بهدليل فيه تسيمون .
طبق معناى منقول از ابن دريد مى توان گفت : آل فرعون شمارا چون دام به چريدن عذابوامى داشتند. كه بنابراين معنا كلمه سوء العذاب مفعو مطلق نوعى خواهدبود، نهمفعول دوم . شايد به همين لحاظ باشد كه صاحب مقاييس براى اين ماده يكاصل قائل است و پس از آن كه اصل آن را طلب الشى ء (كه متعدى است ) معرفى مى كند،مى گويد: ومن الباب سامت الراعية .
از آنچه گذشت به دست آمد كه آنچه در برخى از تفاسير اختيار شده ، كه بهيعذّبونكم سوء العذاب (بنابراين كه سوء العذابمفعول مطلق نوعى باشد) معنا كرده و نيز آنچه در بعضى از ترجمه ها آمده :شما راسخت شكنجه مى كردند، تفسير به برخى از لوازم معناى كلمه است .
يستحيون : در معناى استحياء دو احتمال است :1- اين كه از ماده حيات و به معناى زنده نگهداشتن باشد؛ چنان كه امين الاسلام اختيار كرده و براى اثبات آن به كلام پيامبراكرم صلىالله عليه و آله استناد كرده است كه فرمود: اقتلوا شيوخ المشركين و استحيوا شرخهم؛ يعنى استبقوا شبابهم . 2- اين كه از ماده حياء و به معناى از بين بردنحيا از طريق انجام كارهايى باشد كه سبب زوال شرم مى شود؛ چنان كه علامه طباطبايىرحمة الله عليه احتمال آن را داده است . برخى كه استحيا را به معناى استرقاق دانستندمورد نقد طبرى قرار گرفتند. وى در نقد احتمال مزبور مى گويد: و هو من معنى الاسترقاقبمعزل .
حقّ، وجه اوّل است . اوّلا، به قرينه تقابل ؛ چون آنچه درمقابل ذبح و قتل (يذبّحون ) قرار دارد حيات است ، نه حياء. ثانيا، استحياء از ماده حياء بهمعناى شرمسارى و خجل شدن است و آيه ان اللّه لايستحيى ان يضرب مثلا ما بعوضة
بدين معناست كه خداوند شرم نمى كند كه به موجود كوچكى مانند پشهمثال بزند. بنابراين ، استحياء به معنيا از بين بردن شرم و حيا نيست . به بيان ديگر،يستحيى يعنى شرمنده مى شود و شرم مى كندنه شرم رااز بين مى برد و آن را زايل مى كند.
اما اين كه چرا به صيغه استفعال تعبير شده نهافعال ، يعنى يستحيون نه يحيون ، شايد اشاره به اين نكتهباشد كه محيى ، تنها خداست و ديگران تنها مستحيى و طلب كننده حيات و ادامه آن هستند وهيچ قدرت و تسلّطى نسبت به اصل حيات (جزبه اذن و قوه الهى ) ندارند.
بلاء:((بلاء
به معنى امتحان و اختبار است و ريشه لغوى آن ناقص واوى است :انا بلوناهم كما بلونا اصحاب الجنّة ، و نبلوكم بالشرّ و الخير فتنة ، هنالك تبلوا كلّنفس ما اسلفت ؛ و چون در آزمون ، فرسودگى و كهنگى است ، چنان كه در تعبيرعرفى از آزمودن به كهنه كردن ياد مى شود، معناى ناقص يائى را به همراه دارد:هل ادلّك على شجرة الخلد و ملك لايبلى .
راغب مى گويد: بلوته : اختبرته كانّى اخلقته من كثرة اختبارى له .
اندوه را نيز از آن جهت بلاء گويند كه سبب فرسايش جسم است . غرض آن كه ، بلاء بهمعناى آزمودن است و اطلاق آن بر نعمت و منحت و بر نقمت و محنت از آن جهت است كه هركداممورد آزمون قرار مى گيرد و بلاى به معناى آزمون با بلاى به معناى كهنگى از دوباباست ، نه از يك باب و تناسب معنوى بين دو باب موجود است .
تناسب آيات  
به دنبال آنچه در دو آيه قبل مطرح شد، يعنى يادآورى نعمت ها: يابنىاسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و برترى يافتن بنىاسرائيل بر عالميان : وانّى فضّلتكم على العالمين ، آيه مورد بحث به نعمت آزادىبه عنوان اولين مصداق از نعمت هاى الهى عطايى به محرومان بنىاسرائيل ، اشاره كرده ، مى فرمايد:به ياد آوريد زمانى را كه شما را ازآل فرعون رهايى بخشيديم ؛ آنان كه پسرانتان را سرمى بريدند و زنانتان را بهاسارت مى گرفتند و در پايان ، همه اين بلاها و شكنجه ها را آزمايشى بزرگمعرّفى مى كند و مى فرمايد:در آنچه گفته شد امتحان بزرگى از جانبپروردگارتان بود.

next page

fehrest page

back page