|
|
|
|
|
|
كنفوسيوس بيوگرافى ((كنفوسيوس )) كه نام واقعى او ((كونگ چيو)) است و شاگردانش او را ((گونگفوتزوه )) مى ناميدندك در سال 551. م . در شهر ((چوفو)) در ايالت ((لو)) بهدنيا آمد. در افسانه هاى باستانى چين آمده است كه شبحى موسم ولادت ((كنفوسيوس )) رابه مادرش خبر مى دهد. كودك در غارى متولد مى شود و تعدادى اژدها)) به مراقبت آن كودكمى پردازند. ((كنفوسيوس )) در كودكى پدرش را از دست داد و مادرش او را سرپرستىكرد و در تربيت او كوشيد. او مقاماتى كسب كرد ك وزير مشاور دربار ((لو)) گرديد وبا مطالعه در اديان و مذاهب گذشته ك رسالاتى تاءليف كرد و به ترويجاصول اخلاقى پرداخت و پيروان فراوانى يافت . او در آغاز ك مجلس در سىتشكيل مى داد و همچون ((سقراط))، شاگردان خود را بدون كتاب درس مى آموخت . اوهرگز سندى مكتوب به هنگام درس ارائه نمى داد. لذا درسهاى او توسط شاگردانشنوشته مى شد. رسالات تاءليفى او هرگز در اختيار شاگردانش قرار نگرفت .خصوصيات برجسته و ممتاز كنفوسيوس چنين است : 1 او هرگز تصديق لا تصور نمىكرد. 2 به كارهاى عارى از تفكر و تامل دست نمى آلود. 3 بجوج و خودكامه نبود. 4مظهر تواضع و سادگى بود و آنچه را داشت ، مديون گذشتگان بود(162) كنفوسيوس زندگى ساده و محقرانه اى داشت كه در اوج احترام ، مردمى و آبرومندانه مىزيست ، على رغم اين كه يك اشرف زاده بود و اجداد او همه از اشراف ايالت ((لو))بودند. او مى گويد كه من فرزند فقيرى بودم و به ناچارمشاغل دون پايه اى كه در شاءن شاهزادگان نبود، اختيار كردم . كنفوسيوس در نزد معلمروستايش درس آموخت . او بيشتر اوقاتش را صرف فراگرفتن دانش وتحصيل شعر و روايات تاريخى چين باستان مى كرد. اين مطالعه تا پايان عمرش ادامهداشت . او به موسيقى علاقه داشت و غالبا نغمات باستانى چين را با نواختن عود، موزونمى كرد. با يكى از دختران ايالت ((لو)) در سن 20 سالگى ازدواج مى كند. صاحبفرزندى مى شود. مادرش را از دست مى دهد. در عزاى مادرش 27 ماه (سهسال چينى ) دست از مشاغل خود مى كشد(163). كنفوسيوس معتقد بود كه : ((شعر))، منشانسان را مى سازد و ((آئين ))، انسان را پرورش مى دهد و ((موسيقى )) به انسانكمال مى بخشد. او مراتب كمال خود را چنين شرح مى داد كه : در پانزده سالگى بر پاى خود استوار شدم ، درچهل سالگى از شك و ترديد رهائى يافتم ، در پنجاه سالگى به نواميس آسمانى پىبردم و حقايق جهان بر من روشن شد، در شصت سالگى گوش به حق و حقيقت سپردم ، درهفتاد سالگى به پيروى ادراكات قلبى خويش پرداختم ... از ((كنفوسيوس )) پنج كتاب به يادگار مانده كه توسط شاگردانش تدوين شده است. چينيان چهار كتاب ديگر به او منسوب كرده اند كه به اثراصيل و كلاسيك پرداخته اند(164). ((كنفوسيوس )) احكام و تعاليم مكتب اخلاقى خود را بر اساس ((لى )) قرار مى دهد.لى را جانشين ((تائو)) مى داند. لى همان نقش تائو را بازى مى كند. كنفوسيوس مى گويد كه درست است كه جامعه فاسد، تمدن و اخلاق انسانى را نابود مىكند، اما اين نه به دليل جامعه است ، بلكه به علت وجود قوانين ناقص و نادرست حاكمبر جامعه است .(165) كنفوسيوس هميشه از پاسخ دادن به سوالات لاهوتى گريزان بود. لذا دانشمندان ، وىرا پيرو مكتب ((لاادرى گرائى )) مى دانند. يكى از شاگردانش درباره خدمت به ((ارواح)) مردگان از او سوال مى كند. و او پاسخ مى دهد كه : تو كه قادر به خدمت ((زندگان)) نيستى ، چگونه مى خواهى به ارواح آنان خدمت كنى ؟!!.... يكى ديگر از شاگردان درباره ((مرگ )) مى پرسد، و او مى گويد: تو كه ((زندگىو حيات )) را نمى شناسى ، چگونه مى توانى ((مرگ )) را بشناسى ؟! كنفوسيوس دررابطه با عالم بالا نگاهى سرد و عارى از مهر داشت . او هيچ گونه ارتباطى با عرفانو متافيزيك نداشت . يكى از ياران او اندكى قبل از مرگش به وى گفت كه خوب است دراين آخر عمر ((نماز)) بگذارد. در پاسخ گفت : ((زندگى من نماز من است .))(166) كلمات حكيمانه ؛ كنفوسيوس را سقراط چين گفته اند و آئين او فقط به انسان و امور انسانى مى پردازد.كنفوسيوس مى گفت : ((من جوياى وحدت كل هستم )). او بر اين عقيده بود كه : ((انسان در انتخاب بايد دقت كند و خوب و بد را بشناسد.))وى مى گفت : ((فرزند بى حاصل و همسر بى وفا كسانى هستند كه عارى از حقيقت هستند.بزرگترين هنر اخلاقى ، احترام به نياكان است و بايد خاطره آنان را با قدرشناسىگرامى داشت . پدران و مادران نماينده و مظهر اجداد مى باشند و تازنده اند، فرزندانبايد نسبت به آنان اطاعت و اخلاص كامل داشته باشند. فرزندان جوان بايد بدون پشهبند بخوابند تا پشه ها را به طرف خود جلب كنند كه والدين آنان راحت بخوابند؛ زيراپيرى بزرگ سالان را رنج مى دهد. پادشاه بايد براى مردم وسيله تعليم و تربيت وصلح و سلامت را برقرار سازد و عدالت را هميشه در نظر داشته باشد.)) ((كنفوسيوس )) زنى را ديد كه در كنار گورى نشسته و گريه مى كند. از علت گريهاو پرسيد. زن گفت : پدر شوهرم در اينجا بوسيله ببرى كشته شد و نيز شوهرم وفرزندم به همان سرنوشت دچار شدند. ((كنفوسيوس )) گفت : در اين صورت ، چرا درچنين جاى خطرناكى مانده اى ؟! زن گفت : در اينجا حكومتعادل و رئوفى وجود دارد. ((كنفوسيوس )) به شاگردانش گفت : ((اين سخن را در ذهنخود بسپاريد و بدانيد كه حكومت ستمكار، از ببر درنده تر است .))(167) از سخنان او است : ((اگر رعيت از فرمان دولت مردان سرپيچى نكند، دولتمردان دربارهامور آنان از عدالت خارج نخواهند شد. اگر كارگران از كرافرمايان دستور گيرند، آنوقت است كه كار فرمايان زير دست كارگران قرار مى گيرند در صورتى كه عنوانكارفرمائى دارند. وقتى تضاد و جنگ و حق كشى و ظلم و ستم و تجاوز از جامعه زدوده مىشود و عموم مردم يكديگر را دوست مى دارند... كه ديگر اختلافات و دوگانگى در ميانطبقات مردم ديده نشود و همه افراد در شادى زندگى مى كنند و وضع مادى و معنوى جامعهبهبود مى يابد.))(168) تعاليم ؛ جوهره و محور تعاليم كنفوسيوس در مقام حكومت يك حكيم بزرگ ، تعليم ((رن )) يا((انسانيت )) است . در اين محور، اساس كار، تكيه ((بر شكوفا كردن استعدادهاىانسانى و اوج بخشيدن به شخصيت فرد و نگاهداشتن حقوق انسانى )) است . يكى ازاصحاب مدرسه كنفوسيوس ((رن )) را چنين تعريف كرده است : ((هنر روان ،اصل مهر و مركز آسمان و زمين .)). شكل چينى كلمه ((رن )) از دو حرف ساخته شده است ؛ يكى ((انسان )) و ديگرى((دو))، و اين نشان مى دهد كه نه تنها انسان بلكه بستگى او با انسان هاى ديگر نيزمورد تاءكيد است . كنفوسيوس بر آن بود كه بستگى هاى انسانى بايد بر بنياد احساساخلاقى ((رن )) نهاده شود كه به كوشش هاى مثبت براى نيكى به ديگران مى انجامد. اومى گفت : ((رن دوست داشتن ديگران است )). در حقيقت ، كنفوسيوس ((رن )) را نه تنهاگونه خاصى از هنر اخلاقى ، بلكه آميخته ئى از هم هنرها مى داند. از اين رو، شايد بتوان آن را به ((هنر كامل )) تعريف كرد. همچنين شايد بتوان انديشه ((رن )) رادر مفهوم هاى ((شيائو)) يا ((وظيفه فرزندى )) و ((دى )) يا ((مهر برادرانه ))بيان كرد. اين دو مفهوم بيان كننده يك احساس انسانى اند كه از خود پرستى بر كنار است. وظيفه فرزندى نشانه يك حالت پيوند معنوى با جاويدى زمان و مهر برادرانه ، نشانهيك حالت پيوندى معنوى با نامحدودى مكان است ... در سخنان كنفوسيوس ، دو مفهوم همانندديگر آمده است : ((جونگ )) يا ((وفادارى )) و ((شو)) يا ((نوعدوستى )). جان انسان در حالت((جونگ )) به طور كامل با خويشتن راست است .حال آن كه در حالت ((شو)) جان از جان بيرون از خود، فهم كاملى و با آن همدردى كاملىدارد. واژه چينى جونگ از دو بخش ((ميانه )) و((دل )) ساخته شده است . انسان كه دلش در ميان باشد، با ديگران همدردى مى ورزد. ولذا به خود وفادار خواهد بود...((جونگ )) راه مثبت تمرين ((رن )) است . واژه چينى شوبه معناى ((چون دل خود)) است ؛ يعنى با ديگران آن كن كه دلت مى گويد. كنفوسيوسدر معناى ((شو)) مى گويد: ((آنچه به خود نمى پسندى به ديگران روا مدار.)) ((شو)) راه منفى تمرين ((رن )) است . مفهوم هاى جونگ و شو همان دو مفهوم شيائو و دىهستند، با اين تفاوت كه اين د اصولا به بستگى هاى درونى خانواده اشاره مى كنند. وحال آن كه دو مفهوم ((جونگ )) و ((شو)) معنائى پهناورتر و كلى تر دارند. در همه اينمفهوم ها دلبستگى به حالتى از جان است كه در آن مهر حقيقتى و دور از خود پرستىبرترى دارد. اصل ((رن )) يك عامل نيرومند استمرار و پايدارى فرهنگ چينى به شمارمى آيد. هيچگاه نشده است كه يك دستگاه انديشه با آن تماس پيدا كند و بتواند آن را ازتاءثير باز دارد. درس دادگرى و دادگسترى آن ، درس يك روح شكيبائى ، و به هم مهرورزيدنش ، امروزه ، همچون پيش ، براى چين درست و شايسته است . نه تنها چين ، چون نيكبنگرى براى همه جهان چنين است .(169) آثار؛ شش كتاب باستانى ، كليد فهم تعاليم كنفوسيوس است : 1 ((شوجينگ )) يا ((كتاب تاريخ ))؛ شامل گزارشهاى تاريخى كنفوسيوس از دودمانهاى باستانى چين كه به يكصد سند مى رسد. دوره زمانى اين اسناد به سالهاى قرنبيست و چهارم قبل از ميلاد تا قرن هشتم قبل از ميلاد مربوط است . علت جمع آورى اين اسنادتوسط كنفوسيوس اين بود تا ((شاگردان درباره علت هاى برخاستن و از ميان رفتندودمان ها از حقايق آگاه شوند)). از يكصد سندى كه او تدوين كرد، تنها بيست و هشت تاىآنها اكنون در كتاب تاريخ مانده اند.... 2 ((شيه جينگ )) يا ((كتاب شعر)) يا ((كتاب سرودها))، مجموعه اى از شعرهاى رايجدر ميان مردم است كه در پانصد سال ميان آغاز دودمان جو (قرن دوازدهم ق .م ) و دوره بهار وپائيز (قرن هشتم يا ششم ق . م ) نوشته شده اند. كنفوسيوس 305 شعر از ميان بيش از3000 قطعه شعر دست چين كرد و آن ها را زير چهار عنوان دسته بندى كرد: الف ؛ شعرهائى درباره بستگى ميان زن و مرد؛ ب ؛ شعرهاى درست پندار كوچكتر، براى جشن هاى معمولى ، ج ؛ شعرهاى درست پندار بزرگتر، براى جشن هاى دولتى ، د؛ شعرهاى قربانى براى رقص هاى معبد و نمايش عمومى . اين قطعه ها تعليم بنيادى كنفوسيوس را كه با شعر به شاگردانش مى آموخت ، دربرداشتند.... 3 ((يائو)) يا ((موسيقى ))؛ در زمان كنفوسيوس ، موسيقى بستگى نزديكى با شعرداشت . بدين سان ، آنگاه كه او مجموعه اشعار باستانى را تدوين مى كرد، براى هر يكاز آن هائى كه سر انجام برگزيده بود آهنگى مى ساخت .... 4 ((لى جى )) يا ((كتاب آئين ها))؛ كتاب آئين ها نمودار ((صورت كردار اجتماعى ؛دودمان هاى شاهى و مردم چين باستان مى باشد. 5 ((يى جينگ )) يا ((كتاب تغييرات ))...محتواى اين كتاب يك دستگاه خيالى فلسفهاست كه بر بنياد ((هشت سه خطى )) نهاده شده است . اين ((هشت سه خطى )) ساختهتركيب ها يا آرايش هاى سه گانه يك خط پيوسته و يك خط بريده است كه يكى از آنهالزوما دوباره آورده مى شود، تا يك سه خطى ساخته شود. گفته شده است كه اين هشت سهخطى از زمان شهريارى فوشى (2852 ق . م ؟) بوسيله نشانه هاى اسرارآميزى بر پشتسنگ پديد آمده است .... بنابر كتاب ((تغييرات ))، جهان از ((يين )) و ((يانگ ))ساخته شده است . خط پيوسته نماينده ((يانگ )) است و خط بريده نماينده ((يين )). اينها نيروهاى دوگانه طبيعت اند. ((يانگ )) نر و ((يين )) ماده است . پس اين دو، آسمان وزمين ، خورشيد و ماه ، روشنى و تاريكى ، زندگانى و مرگ اند... كنفوسيوس به اينسه خطى ها ((ده بال )) افزود و در نتيجه ((هشت سه خطى )) را به ((شصت و چهارشش خطى )) گسترش داد. فرض مى شد كه هر شش خطى نماينده رمزى يك يا بيش ازيك نمود جهان ، خواه طبيعى خواه انسانى ، است . براى نمونه : شش خطى يه از تركيب يكسه خطى به معناى باد، چوپ و نفوذ كردن و يك سه خطى به معناى تندر، حركت و رشدساخته شده است . پس ، شش خطى يه ، از بالا رمز نفوذ چوب و از پائين رمز ((رشد)) را نشان مى دهد. 6((چون چيو)) يا ((سالنامه بهار و پائيز))؛... اين كتاب يك گزارش گاهشمارىپيشامدهاى مهم ايالت ((لو)) است از نخستينسال پادشاهى ((يين شاه )) (722 ق .م ) تا چهاردهمينسال پادشاهى ((آى شاه )) (481 ق .م ). نام اين سالنامه (بهار و پائيز) از اين سنتكهن گرفته شده است كه بنابر آن ، پيش از هر فهرستى كه آن پيشامد خاص در آن رخداده بود، سال ، ماه ، روز و فصل آن آورده مى شد. سالنامه از بهار آغاز مى شود و سپس تابستان و پائيز و زمستان را در بر مى گيرد....اين كتاب به يك يادداشت روزانه مىماند كه در آن همه پيشامدها، چه بزرگ و چه كوچك ، چون دانه هاى تسبيح به يك رشتهروزها كشيده شده اند. ...كنفوسيوس همه بدى ها، عيب ها و هرزگى هاى آن زمان را بى آن كه در آن دستببردگزارش مى دهد، و در نتيجه گيرى هايش ، هيچ از ستايش يا سرزنش دريغ نمى كند. همين داورى ها، ((فلسفه تاريخ )) او را آشكار مى كند، و همچنان كه انتظار مى رود، اينفلسفه تاريخ آموزنده است . مايه بنيادى سالنامه برپاداشتن هنجارهاى حكومت نيك ،بازگرداندن فرمانروايان غاصب به جاهاى خاصشان و محكوم كردن وزيران بدرفتاراست ، تا از علت صلح و يگانگى جهانى هواخواهى شود... از اين گذشته ، چون((سالنامه بهار و پائيز)) يك مجموعه پيشامدهاست ، دستور علم سياست چين است.(170) فرجام ؛ دو قرن پس از مرگ كنفوسيوس ، مكتب اخلاقى عقيدتى او در چين رواج يافت و بىمهرىاوليه را جبران كرد. شاگرد برجسته او منسيوس يا منگ كو (منگ درزو استاد منگ) كه صدسال پس از مرگ كنفوسيوس به دنيا آمد، در ترويج انديشه و آراءمكتب كنفوسيوسكوشيد؛ هر چند كه استاد و شاگرد با يكديگر اختلاف مزاج فلسفىداشتند و استاد درونگرا و شاگرد بيرون گرا و جمع گرا بود. شاگرد ديگراو جوشى (1200 1130ميلادى در بسط نهائى تعاليم او در چنى معاصركوشيد و آراء او را تفسير كرد. تاقبل از انقلاب كمونيستى در چين ، آئينكنفوسيوس در بالاترين درجه اعتبار قرار داشت .به نظر مى رسد كه آئينكنفوسيوس طبق معمول دستخوش تحريف و تغيير پيروان مبالغهگو قرارگرفته باشد. مرده پرستى ، از غلو و افراط بى سابقه اى در اينآئينبرخوردار بود و سرنوشت زنان وضع رقت بارى گرفت .(171) روحانيت چين باستان ؛ مكتب اخلاقى كنفوسيوس با حوادثى مواجه شد؛ نخست آن كه پس از مرگ كنفوسيوس ،شاگردانش پراكنده شدند. اندكى بعد در سوگ استاد گرد آمدند و آنچنان ضجه زدند ونعره كشيدند كه ديگر رمقى براى ادامه كار او نداشتند، در كنار آرامگاه استاد، سهسال به عزادارى پرداختند. اين عزادارى توسط شاگرد وفادار او تزوكونگ صورتگرفت . اما او نيز مانند ديگر شاگردان به وطن بازگشت و همه چيز تمام شد.(172) 250 سال پس از مرگ كنفوسيوس ((هونگ تى )) امپراطور چين شد. روحانيت خود خواه و حاشيه نشينان دستگاه امپراطورى كه از آگاهى و هوشيارى مردمهميشهنگران بودند، به امپراطور توصيه كردند كه آثار روشنگرى جامعهچين بايد محوشود؛ دانشمندان و آگاهان زمان بايد قلع و قمع شوند:دانشمندانمسول سرنوشت مردم به آن ها چيزهائى مى آموزند كه ((ولايت و عظمتمقام معظم امپراطور))را ناچيز نشان مى دهد. خوب است دستور فرمايند كليه آثارروشنگرانه سوخته شود وروشنفكران جامعهقتل عام شوند. امپراطور اين پيشنهاد را پذيرفت وفرمانقتل عام روشنفكران و سوزاندن كليه آثار روشنگرى چين را صادركرد. كتابها ورسائل كنفوسيوس و از جمله كتب ارزشمندى بود كه سوخته شد، وآگاهان بسيارى گردنزده شدند. اين حادثه درسال 212 ق . م رخ داد. پس از مرگ امپراطور ((تى ))، كتابهاىمخفى شده ،آشكار شد و ياد كنفوسيوس گرامى داشته شد. دايره پيروانآئينكنفوسيوس به مرز 400 ميليون نفر رسيد. هنگامى كه خاقان چين ((دوكچنگ )) درسال 221 ق .م به قدرت رسيد و تصميم به تغيير يا اصلاح خطچينى گرفت ، بهپيشنهاد وزير اعظم لى سو، قرار شد آثار مكتوب گذشتهسوزانده شود. اين كارتوسط ماءموران دولتى انجام شد. كليه آثار مذهبى فلسفى باستانى چين طعمه حريقشد، از جمله آثار كنفوسيوس . مخصوصا دوكتاب معروف او از كتب ششگانه باستانىيعنى كتاب : ((شيه جينگ )) شعر وكتاب ((شوجينگ )) تاريخ بكلى از بين رفت .جستجو براى يافتن آثار كنفوسيوسدر نزد پيروان او با شكنجه آغاز شد و 460 نفر ازدانشمندان پيرو مكتب اخلاقىكنفوسيوس زنده به گور شدند. پس از مرگ خاقان چين ،دوباره برخى از آثارگذشته چين پديدار شد، از جمله كتب كنفوسيوس رواجى بسزايافت . اين حوادثو تحولات منجر به الوهيت كنفوسيوس گرديد و براى او معجزات وكراماتىقائل شدند.(173) براى او معبدى بزرگ و پرآوازه ساختند، و هدايا ونذورىفراوان روانه آن معبد كردند تا جيب گشاده و دهان باز روحانيون دولتى پرشود. تحليل فلسفه كنفوسيوس ؛ ((الف : كنفوسيوس بر خلاف تائوتيسم كه روح را به آخرت و بيرون از زندگى مادىبه ارواح و به فرديت و رهبانيت مى خواند، به جامعه و زندگى اجتماعى و اين جهانىدعوت مى كند و ضد عرفان گرائى و رهبانيت است ... ب : سنت پرستى و محافظه كارىاجتماعى را كه به نفع طبقه حاكم و زيان توده انجاميد، تحكيم بخشيد. از آثار قدرت ورواج فكر كنفوسيوس اين است كه در حدود دو هزار و چهار صد پانصدسال چين حالت عجيبى را مى گذارند كه خاص چين است . در تمام اين دوره ، جامعه چينى نهيك جامعه وحشى و عقب مانده است و نه جامعه اى رشد يافته ومتكامل است . نه نهضتى مترقى بوجود آورد و نه سقوطى با توحش ، بلكه در حالتىبينابين (نه بد و نه خوب ) و متوسط مى ماند. در اين دوره ، چين صاحب تمدن و هنرى پيشرفته اما راكد، يكنواخت ، بدون حركت و انقلاب است . اين همه ، به خاطر مبناى سنتگرائى و محافظه كارى است كه كنفوسيوس تحكيم بخشيد...))(174) پنج اصل كنفوسيوس : 1 اطاعت فرزند از پدرش ، 2 اطاعت برادر كوچك از برادربزرگ ، 3 اطاعت زن از شوهر، 4 اطاعت زير دست از زبر دست ، 5 اطاعت رعيت از حاكم ،كه ((پنج اصل لى )) نام دارد، مبنا و اساس فضيلت فرد و جامعه است . و اين دعوت ،عين گذشته گرائى است . يعنى بازگشت به گذشته باستانى و اساطيرى چين كهخاقان هاى عادلى روى كار بوده اند و عدل و داد بر همه جا حاكم بوده است . ((پس بايدبه نياكان و اجداد احترام گذاشت و سنتها را پرستيد.))(175) ((جان ناس )) كنفوسيوس را يك ((معلم اخلاق )) مى داند و بس ، كه خلاصه و اساسعقيده دينى او در اين بود كه ((چون آدمى به درستى قواعد اخلاقى را بهعمل آرد، بر حسب مشيت آسمان را رفتار كرده است .))(176) فيلسين شاله معتقد است كه ((دين كنفوسيوس تمدن باستانى چين را تقليد كرده و نمايشمى دهد)).(177) و در چنين نمايشى شگرف ، رگه هاى قوى ناسيوناليزم به چشم مىخورد كه امپراطورى كهن چين را از حوادث روزگار مصون داشته است . ديوار چين و يورشناموفق اقوام بيگانه ، شاهد آشكارى است . وارثان و شاگردان كنفوسيوس 1 منسيوس : همه چيز در چين فلسفى با ((كنفوسيوس )) آغاز مى شود. اين هشت تن ، تاريخ فلسفى عرفانى و انسان چين را ساخته اند: ((كنفوسيوس )) در راءس اين هرم : ((منسيوس ))،((لائودزو))، ((جوانگ دزو))، ((يانگجو))، ((مودزو))، ((شون دزو))، ((هان فى دزو)). هر كدام منشورىمستقل اند كه الهام اوليه و حتى جوهره تعاليم خويش را مرهون كنفرسيوس اند. در اين ميانبرجسته ترين وارثان اين معلم اخلاق و مكتب اخلاقى عبارتند از: ((منسيوس )) و((مودزو))؛ ((منسيوس )) (يا: ((منگ گو))) متولد 289 ق .م . متوفاى 372 ق .م . ازمردم ايالت ((دزو)) از خاندان حاكم ((منگ سون )) در ايالت ((لو))، سرنوشتى شبيه ((كنفوسيوس )) داشت : كوچ از پى كوچ و مادر سرپرست او است .((كنفوسيوس )) الهام بخش منسيوس بود ولى با اختلاف مشرب فلسفى فراوان . اماسرانجام منسيوس مفسر تعاليم و مصلح مكتب او گرديد. نظريه ((سرشت انسانى )) همانتفسير ((رن )) كنفوسيوس است : ((انسان ، انسانيت را در دل نگاه مى دارد و درستكارى را در رفتار.))(178) ((انسانيت ، دل انسان است و درستكارى راه انسان ، افسوس بر آنان كه اين راه را رهاكنند... افسوس بر آنان كه دل را از دست بدهند و آن را نجويندَ ...مراد از دانائى چيزى جز جستجوى دل از دست داده شده نيست .))(179) 2 مودزو؛ وارثى سراپا مجهول ؛ بيوگرافى ؛ تيره و تار، حتى نام او مشكوك . در واقع بى نام ونشان ، زيرا ((مودزو)) نام خانوادگى نيست ، بلكه اسم ((دبستان انديشه )) است .متولد 480 يا 465 ق .م . متوفاى 390؟ يا 375 ق .م ؟ اما بهر حال او وارث ((كنفوسيوس )) است . زادگاه او:احتمالا از ايالت ((لو)). داراى منصب دولتى در ايالت ((سونگ )). گشت و گذار درايالات ((چى )) و ((چو)). معلم او ((شيه جيو)) از اصحاب مدرسه كنفوسيوس . مودزوهمآوازه و هموزن كنفوسيوس است . تعاليم آن دو با هم متفاوت ، ولى همچنان كنفوسيوس درراءس هرم فلسفى قرار دارد و مودزو مرهون او است . ايدهآل ها مشترك است : ((جامعه آرمانى ))، ((مهر به همه ))، ((بى آزارى ))، شعارهاى مدزو. محور تعاليممودزو ((مهر به همه )) است . او نوعى رسالت براى خودقائل بود. انجمن ((موئى ها)) را بنيان گذارد و خود در راس آن قرار داشت . اين تشكيلاتاز نظم بسيار سختى برخوردار بود. اصول اخلاقى حاكم بر انى انجمن : ((بهره يكسان و رنج يكسان )) بود. تفكراتفلسفى مدزو در كتابى به همين نام به يادگار مانده است . اين كتاب كه اكثر مطالب آن از شاگردان اوست ، دراصل داراى 72 فصل است كه در چاپ كنونى فقط 53فصل دارد. مكتب و تعاليم مودزو مكتب ؛ تعاليم ؛ مودزو در عصرى مى زيست كه از زمين خون مى جوشيد و از آسمان شمشيرمى باريد؛ يعنى در عصر جنگ ايالت ها. بنابراين او در محاصره حوادث سياسى ،اجتماعى و اخلاقى خاصى قرار داشت . امپراطورى خودكامه سياسى ، نظام خشن و كهنفئودالى و بحران روحى و روانى مردم چين ، مسئوليتى مضاعف بر شانه اين فيلسوفرنج ديده گذاشته بود؛ مردم از جنگ به ستوه آمده بودند، از بى نظمى رنج مى بردند،شكنجه فئودال ها جان مردم را به لب رسانده بود،...در چنين هنگامه اى از رنج و عذاب ،لطافت انديشه مودزو، ((بى آزارى )) و ((مهر به همه ))، روح خسته مردم را نوازش مىداد. الف ؛ انسان دوستى ؛ شعار محورى جامعه آرمانى و مدينه فاضله مودزو اين شعار بود:((يكديگر را دوست بداريم )) و ((سعادت و بهروزى يكديگر را بجوئيم )) و اينجوهره مكتب كنفوسيوس بود كه در انديشه مودزو به ثمر رسيده بود. ((مودزو)) درد مردم را در تعاليم حياتى خود چنين منعكس مى كرد: ((... هجوم ايالت هاى بزرگ به ايالت هاى كوچك ، دستبرد خانواده هاى بزرگ بهخانوده هاى كوچك ، غارت ناتوانان به دست توانايان ، ستم مردم بسيار به مردم اندك ،فريب خوردن سادگان از زيركان و خوار شمردن بزرگان بيچارگان را، اين ها ستم هاىجهان اند.)) ((مودزو)) آرزو مى كند كه اصل ((مهر به همه )) معيار جهانى كردار باشد. او مىگويد اى كاش : ((...گوش هاى شنوا و چشم هاى بينا به يارى هم پاسخ مى دادند؛ اندام ها نيرومند مىشدند تا براى هم كار كنند....)) اين جامعه آرمانى انسان مودزو تنها با تمرين ((مهر به همه )) پديد مى آيد.اصل ((بى آزارى )) از اصل ((مهر به همه )) ناشى مى شود. آن كه ديگران را دوستمى دارد، بايد هواخواه بى آزارى باشد.(180) تعاليم ((منسيوس )) و ((مودزو)). هر دو مكتب با جوهره كنفوسيوس خود بر ((انسانيت)) و حكومت انسانى تكيه دارند آنجا كه ((منسيوس )) به پيروى از كنفوسيوس ((حكومتنيك )) را حكومت انسانى مى داند، ((مودزو)) فرضيه جامعه آرمانى انسانى را مبتنى بردو اصل ((بى آزارى )) و ((مهر به همه )) مطرح مى سازد. منسيوس مى گفت : مودزو هواخواه آموزش مهر به همه بود و او بهميل خود تن خود را سر تا پا در اين راه انسانيت مى فرسود. به گفته ليانگ . جى . چاس : مغز اين سخن ،كل آموزش مودزو را در خود دارد. اصل بى آزارى مودزو از آموزش مهر به همه او شكفته مىشود.(181) مكتب هسون دزو؛ هسون دزو اندكى قبل از مرگ منسيوس به دنيا آمد (298 238 ق .م ) او تاءثيرى شگفت درافكار چينيان داشت . و اين ناشى از تنوع مقاصد و تعدد مبادى مذهبش بود. هسون دزو از يكطرف تحت تاءثير تائوئيسم بود و از ديگر طرف ، از تعاليم گروه قانونى هاپيروى مى كرد. قانونى ها نقطه مقابل آئين كنفوسيوس بودند. ((جان ناس )) اين گروهرا به ((فاشيست ))هاى امروزى يا به پيروان((ماكياول )) تشبيه كرده است كه انديشه فلسفى آنان در جهت توجيه قدرت سياسىبكار مى رفت . هسون دزو نيز به حفظ و احترام دولت مردان كشور عقيده داشت و نسبت به حسن و قبحفطرى انسان روش خشكى را در پيش گرفت . و از اين لحاظ با منسيوس نيز اختلاف مشربداشت : آدمى بالفطره فاشد و شرور و پليد است ؛ ولى با تربيت امكان اصلاح او هست ،اگر انسان را به حال خودش رها كنند، مانند نهال نو، كج مى رويد. بنابراين بايد او رابا ريسمانى پيچيد تا راست بارآيد. و اين بر خلاف نظريه منسيوس بود. زيرا منسيوسمى گفت : انسان فطرتا پاك سرشت و نيكو روش خلق شده و اين پاكى در وجود او نهفتهاست كه بايد پادشاهان اين فطرت پاك را به وسيله تربيت خردمندانه به ظهوررسانند. هسون دزو مى گفت : آسمان يك موجود مستقل و مجسم نيست ؛ هر چند كه آسمان صحنهيك سلسله حوادث است ، اما بهر حال اين نام را ما بر آن نهاده ايم . در عينحال آسمان وجود مستقل و ذات جداگانه اى ندارد و دعاى به درگاه آن بيهوده است ؛ زيراانسان پاسخى دريافت نمى دارد. همه چيز بايد طبق تائو انجام گيرد. و اين عمق تاءثيراو از مكتب تائوئيسم است . هسون دزو منكر وجود خدايان و ارواح مفيده و مضره بود و نيز روان اجداد و نياكان را معدوم وباور آن را موهوم مى دانست . هر اتفاقى در جهان حاكى از اراده تائو است . او كليه عقايد،باورها و سنت هاى اعصار گذشته چين رابيهوده و بى فائده مى انگاشت . او بر خردمندانهبودن عقايد و مناسك مذهبى دينى تكيه داشت و معتقد بود كه در احساسات و عواطف مذهبىنبايد از اعتدال خارج شد. هسون دزو از لائوتسه و كنفوسيوس نيز الهام گرفته بود:قاعده بى را از كنفوسيوس و قانون لائو را از لائوتسه . او خود قواعدى را بر اين دومكتب افزود و مراسمى وضع كرد و پيروانش رامكلف به اجراى آنها ساخت . ((هان فى دزو)) وارث انديشه و مكتب ((هسون دزو)) است كه اصحاب مدرسهكنفوسيوسى را به خاطر عدم تماس با واقعيت هاى زمان محكوم كرده است . او نيز به ((جامعه آرمانى )) مى انديشيد: ((كار كشاورزى براى ازدياد ثروت مردم ،گسترش كيفرها براى به فرمان واداشتن بدكاران ، و....))(182) كتاب شناسى ؛ شناخت اديان و مكاتب چين باستان . ن . ك ؛ به فارسى : جوجاى و وينبرگ جاى / تاريخفلسفه چين باستان / ترجمه ع . پاشائى . تهران . مازيار. 1354. هيلدا هوكام /تاريخ مختصر چين / ترجمه ع . پاشائى . تهران . مازيار دكتر على شريعتى /تاريخ و شناخت اديان .م . آ. 14/1 تهران . 1359. جان ناس / تاريخ جامع اديان . فليسين شاله / تاريخ مختصر اديان بزرگ . اديان و مذاهب هند جغرافياى تاريخى انسانى ((هند در طول تاريخ دو هزار و هفتصد تا دو هزار و هشتصد و سه هزارسال تمدن و فرهنگ ، سرجشمه جوشش عرفان و تصوف است .))(183) قديمى ترينآقار تمدن هند به سالهاى 1500 تا 3000قبل از ميلاد مى رسد. مهاجرت ((آريائى ))ها از مركز آسيا به هند، احتمالا در حدود يك هزارسال پيش از دوران تمدن دره سند صورت گرفته و موجب پيدايش نخستين تلفيق نژادىدر هند شده است .(184) ((آريائى ها قوم سفيد پوستى هستند كه از نواحى شمالى بحر خزر، ياشمال اروپا يا نواحى تركمنستان در قرنهاى 18، 16 تا 12قبل از ميلاد يعنى 3300 تا 4000 سال پيش ، در دسته وقبائل مختلف و در زمانهاى متناوب به سوى هند سرازير شدند و از نواحىشمال شرقى ايران وارد فلات ايران شدند و آريائى هاى هند و ايران در ساختند كه درآغاز دو ملت جدا نبودند...))(185) نام كهن هند آياوارتا بوده است كه به معنى سرزمينآرياها است . اين نام بيشتر به نواحى شمالى هند تا كوهستان ويند يا اطلاق مىشد.(186) جغرافياى انسانى هند نشان مى دهد كه سكنه بومى هند را ((مردمى سيهچرده با موهاى مجعد كه اعقاب ايشان به نام ((دراويديان ))ها هم اكنون در نيمه جنوبىشبه جزيره فراوانند))(187) تشكيل مى داده اند. ((اين مردم معذلك قومى وحشى وابتدائى نبوده اند و در ميان ايشان برخى گروههاىقبايل بدوى از ريشه هاى كهن تر وحود داشته كه هنوز بعضى از آنها تا عصر حاضر درجنگلهاى جنوبى و مركزى هند باقى مانده اند.))(188) سابقه تمدن اين قوم به سههزار سال قبل از ميلاد مى رسد.(189) ((تحقيقات اخير نشان داده است كه ((دراويدىها)) همان كسانى كه امروز ((نجس )) نام دارند))(190) مى باشند. ((...اما تمدن وسرگذشت و عزتشان ، همه با هجوم آريائى ها كه قومى بسيار خشن و بيرحم بودند، ازميان رفت . آريائيان نسبت به قوم بومى (هم در ايران و هم در هند) بيرحمانه و با خشونتتمام عمل كردند. در خشونت روح آريائى ، آدمى چون ((ابراهيم پور داوود)) (كه بسيارآريائى پرست هم بود)، در مقدمه كتاب ((بيژن و منيژه )) چاپ ((شركت نفت )) مىنويسد: ((در بعضى از لهجه هاى جنوب و جنوب غربى ايران ، كلمه آريا و آريائى بهمعناى خون ريز، خشن ، وحشى و آدم كش است و اين اصطلاح از دوره هجوم آريائى ها بربوميان ايران مانده و يادگار آن دوره است .)) بود و نويسندگان بودائى اصولا كلمهآريا را به معناى مقدس ، متعالى و پر از شرافت و نجابت به كار مى گيرند... معلوم مىشود در برابر معانى خشن ، وحش ، آدم كش خون ريز و بيرحم كه بوميان به آريا وآريائى داده اند، آريائيان به عنوان عكس العمل ، معانى نجيب ، شريف ، متعالى ، بزرگبرجسته و مقدس را وضع و تحميل كرده اند.))(191) مردم هند مخلوطى از نژادهاى سفيد، زرد و سياه مى باشند با تركيبى از: هفتاد و سه درصدهند و آريائى ، بيست و پنج درصدد راويدى و سه درصد مغولى كه به لحاظ عقايد، هفتادو سه در صد هندو، يازده درصد ملسمان و سه درصد مسيحى و يك درصد بودائىهستند.(192) اديان و عقايد باستانى هند؛ ((اولين اديان آريائى در ايران و هند، همان اديان توتم پرستى ، فتيش پرستى ،انيميسم (روح پرستى ) و جادوگرى و پرستش طبيعى بوده است ))(193) بنابرايندين اوليه هنديان همان اديان و عقايد بدوى بوده است .(194) كه در بررسى اديانبدوى به آنها اشاره شده است .(195) قديمى ترين دين هند؛ دين ودا ((... دين ((ودا)) قديمى ترين دين متمدن و اصلى هند است و اديان ديگر، برهمنيسم ،جينيسم ، سيكيسم و مذهب بودا همه رفورم و تحول و اصلاح دين ((ودا)) است واصول مشترك همه اين اديان ، اصول اساسى دين ((ودا)) است . و اگر ((ودا)) را بفهميم، اصول اساسى و مشترك همه اديان بعدى را فهميده ايم . در دين ((ودا)) آثارى ازتوتم پرستى وجود دارد كه نشانه واسطه بودن اين دين است ميان اديان پيشرفته(مثل اديان ابراهيمى ) و دين هاى بدوى مثل توتميسم ، انيميسم و فتيشيسم .))(196) پيشينه تاريخى دين ((ودا))؛ ((سه دوره ودائى (1500 الى 500 ق .م ) و برهمنى (500 الى 800 ق .م ) و هندو (600ميلادى به بعد)، توسعه و گسترش و تكامل همه جانبه جريانى است كه از چشمه سارانفياض مبداء ودائى روانه مى گردد و پيچ و خم زمان را مى پيمايد و از آبشارهاىتحولات انديشه گذر مى كند و جويبارهاى عقايد و آراء نو شكفته بدان مى پيوندند و به تدريجمبدل به رودى بزرگ مى شود... و سرانجام با سكوت و وقارى بى مانند در درياىخاموشى و يگانگى محض كه هدف غائى معنويت هندو است ، مى آسايد و مىآرامد)).(197) ((دوره ودائى با هجوم اقوام هند و اروپائى و استقرار آنان در شبه قاره هند آغاز مىگردد. در اين دوره ، تمدن و فرهنگ آريائى بسط يافت و ريشه دوانيد. اين دوره آغازسرودهاى ((ريگ ودا)) و ((براهمانا))ها و آغاز دوران ((ايده آليسم ملكوتى ))((اوپانيشاد)) است . كهنترين اثرى كه از قوم هند و اروپائى به دست ما رسيده ، سرودهاى ريگ ودا است ...اساس اين نحوه تفكر اوليه قوم هندى ، آئينى است كه علاوه بر خاصيت صرفا عبادىبى گمان مفهوم فلسفى نيز داشته است ، و آن ايجاد وحدت و پيوستگى دنياى فانىآدميان با دنياى باقى خدايان بوده است ...))(198) ((اساس دين ((ودا)) با فهميدن كلمه ((ودا)) كاملا پيدا مى شود. ((ودا)) نام مجموعه اى است از كتابهائى كه درطول تاريخ دين ودا نوشته شده است .))(199) ((ريگ ودا بدون شك كهنترين سندىاست كه از اقوام هندو اروپائى به دست آمده . تعيين دقيق پيدايش اين اثر كار بسياردشوارى است .... به نظر ((ماكس مولر))، ريگ ودا از لحاظ ديرينگى بر ساير وداهامقدم است و در سالهاى 1200 الى 1500 ق .م بوجود آمده اند و منجمين هندو تاريخ پيدايشآن را به هزاره سوم و ششم پيش از ميلاد رسانده اند....))(200) معنى كلمه ودا؛ ((كلمه ((ودا)) از ريشه ((ويد)) يعنى ((دانستن ))...مشتق شده است و مراد ازآن((معرفت و دانائى ممتاز)) است . ودا با كلمه ((ائيدا))ى يونانى ( منمى دانم )پيوستگى و خويشاوندى دارد. ((ودا)) را ((آپاورشيا)) يا((غير انسانى )) و((مافوق انسانى )) مى نامند. زيرا اين سرود به عقيدههندوان زائيده طبع شاعر پيشههيچ مخلوقى نيست ، بكله از مبداء غير انسانى ((وحى)) شده است .... وداى اوليه ، نخستاز مبداء به متقدمان و عرفاى دوران كهنوحى شده و آنمشتمل بر صد هزار بيت بود كه به چهار قسمت تقسيم مى شد... اما در آغاز عصر دوم ((كريشنا دوى پايانا)) ((ودا)) را از نو احياء كرد و بدان حيات نوبخشيد و تقسيم بندى سابق را كه شامل : ((ريگ )) ((ياجور)) ((ساما)) و((اتهاروا)) بود، از نو برقرار ساخت ...سرودهاى ريگ ودا از ساير وداها معتبرتر است .هم از لحاظ ديرينگى و هم از لحاظ اهميت و ارزندگى مطالب بر آنان حق تقدم دارد. اين وداشامل هزار و بيست و هشت سرود است ...))(201) محتواى ((ودا))؛ ((اشعار ((ريگ ودا)) سرودهائى راشامل اند كه در مدح و جلال خدايان و موجودات گوناگون اساطيرى گفته شده اند....سرودهاى ريگ ودا بيشتر در مدح خدايان بزرگ اساطيرى آريائى سروده شدهاند.))(202) تفسير وداها؛ ((تفسير رمزى سرودهاى ريگ ودا از مسائل پيچيده جهان خاور شناسى است ... بيشترمستشرقين قرن نوزدهم معتقد بودند كه سرودهاى ودا پرداخته و ساخته تخيلات ساده وبچگانه بشر اوليه است . يعنى آدمى كه در مقابل نيروهاى اسرارآميز طبيعت احساس ترسو وحشت مى كرد و خويشتن را هر دم دستخوش غضب اين عناصر در هم گسيخته مى يافت و مىكوشيد كه بدانان صفاتى چند بخشد و آنها را تحت مفهوم رب النوعى جلوه دهد و پرستشو نيايش كند تا مگر با قربانى و نثار هدايا و خيرات گوناگون نظر لطف و مرحمت آنانرا جلب كند و از گزند خشم آنها در اما باشد. ماكس مولر مى گويد: ((آنهائى كهسرودهائى چند از ريگ ودا بخوانند، به وضوح خواهند دانست كه اينان به پديده هاىاصلى طبيعت اشاره دارند و بدين ترتيب براى درك اين سرودها نيازى به آشنائى پيشيننيست ، زيرا كودكان نيز قادر به درك آنها هستند)). سرمونيه ويليامز مى گويد: ((مذهبودائى عبادت پديده هاى طبيعى مانند آتش و خورشيد و باد و باران است . اين پديده هاگاهى تحت صورت شخصى يك رب النوع جلوه مى كند و شايسته پرستش است و گاهىتحت يك مفهوم كلى و مبهم ، خدائى يگانه در مى آيد...)) نظر بيشتر محققين هندو، خلاف و عكس نظر خاورشناسان باختر زمين است . رام موهان روىمعتقد است كه خدايان ودائى مظاهر تمثيلى خدائى يگانه اند. اوروبيندو عارف و محققبزرگ هند معاصر مى پندارد كه خدايان سرودهاى ريگ ودا نمود حقايق روانى انسان اند...ريگ ودا به خودى خود مهمترين مدركى است كه از دوران باستان انديشه انسانى به مارسيده ...))(203) خدايان ودائى ((يكى از خدايان دين ودا ((ايندارا)) نام دارد. ابندرا خداى طبيعت و رعد و طوفان و بارانو همچنين نوعى خداى جنگجو و مبارز به نفع مردم خود مى باشد. درمقابل ايندرا كه خداى ((خشونت )) است ، ((وارونا)) خداى ((خرد)) قرار دارد...((وارونا)) با ((ميترا)) خداى روشنائى و راستى و نيكوكردارى و عدالت شريك است .مادر ((وارونا)) و ((ميترا))، ((آدى تى )) نام دارد كه وجوه مشترك خدايان و اشياء است... از خدايان ديگر ودائى ((دى آاوس پيتار)) است كه نظير ((زئوس پاتر)) در يونانمى باشد و پدر غالب خدايان ديگر است . اين خدا شريك ((پرى تى وى ماتار)) يا مادرزمين مى باشد و يكى از پسرانش ((شريا)) خداى خورشيد است . يكى ديگر از خدايان ،((اوتا)) خداى باد است كه ((وتان )) ناميده مى شود. در كتب ودا، ((مانو)) خداىقانونگذار ديده مى شود... اين خدايان به تدريج ارزش خودذ را از دست دادند و خدايانقربانى و فداكارى ، مخصوصا ((آگنى )) خداى آتش و كانون ، و ((سوما)) شرابخداى مقدس ، در رديف اول قرار گرفتند. اين خدايان از لحاظ شكل و عرض و تقريبا جهالت مانند انسانند. يكى از آنها كهنمازگزاران گرداگردش را گرفته اند، فكر مى كند كه به پرستندگان خود چهبايد بدهد: ((اين است آنچه من خواهم كرد. نه ، من اين كار را نمى كنم ، به او گاو خواهم داد. يا بهتر است اسب بدهم ؟ مددم كه آيا واقعا از دست او سوما گرفتهام يا نه ؟)) ارزش قربانى و فداكارى موضوع اساسى دين ودا راتشكيل مى دهد. مردگان براى بقاى پس از مرگ احتياج دارند از راه خيرات و قربانى وپيشكشى و هدايان تغذيه شوند. خدايان احتياج دارند كه به كمك آتش به افتخار آنانقربانى ها بر پا كنند و براى آنان سوما يعنى اب حيات تقديم كنند. در دين ودايىابتدائى ، ظاهرا معبد و بت وجود نداشت ، محراب هر قربانى تازه از نو بر پا مى شد وآتش مقدس ، پيش كشها را به آسمان مى برد...))(204) مراتب خدايان ؛ ((1 خدايان آسمان چون : دياوس ، وارونا، ميترا، سوريا، ساويترى پوشان ، ويشنو،اوشا و آشوين . 2 خدايان برزخى كه بين زمين و آسمان قرار يافته اند، مانند ايندرا، آيام ناپات ،ماتاريشوا، رودرا، واپوواتا، پاراجانيا، آپا. 3 خدايان خاكى چون : پرى تى وى آگنى ، برى هاسپاتى و ((سوما.))... يكى از كهنترين خدايان هند و اروپائى ((دياوس )) بوده است ... ((دياوس )) خداى مشترك جملهاقوام هند و اروپائى بوده است و با همسر خود زمين ، جفت جدائى ناپذير (آسمان زمين ) راتشكيل مى داده است . ولى به مرور زمان اين خدا از مقام فرمانروائى خود سقوط كرد و بهدرجه پديده هاى آسمانى چون روشنائى روز و غيره در آمد. بانزول دياوس مفهوم خدايان فرمانروائى از افق علم اساطير آريائى به كلى محو نشد،بلكه خداى ديگرى جايگزين ((دياوس )) شد و اين خداى نوظهور ((وارونا))بود.))(205)
|
|
|
|
|
|
|
|