|
|
|
|
|
|
آرى تاريكى گناه و هواپرستى و عناد و لجاج چنان افق ديد انسان را تـيـره و تـار مـى كـنـد كـه حـتـى عـاقـبـت كـارش بـه انـكـار مـحسوسات مى كشد، و با اينحال اميدى براى هدايت او نيست . (مـركوم ) به معنى (متراكم ) و چيزى است كه بعضى از آن بر بعضى ديگر قرارگرفته باشد. لذا در آيـه بـعـد مى افزايد: (اكنون كه چنين است آنها را رها كن و براى هدايت اين گروهلجـوج پـافـشـارى مـنـمـا، تـا روز مـرگ خـود را مـلاقات كرده ، و عذابهاى الهى را كه درانتظارشان است با چشم خود ببينند) (فذرهم حتى يلاقوا يومهم الذى فيه يصعقون ). (يـصـعـقـون ) از مـاده (صـعـق ) و (اصـعـاق ) بـه مـعـنـى مـيـرانـدن اسـت ، و دراصـل از (صـاعـقه ) گرفته شده ، و از آنجا كه صاعقه افراد را هلاك مى كند اين واژهبه معنى هلاك كردن نيز به كار رفته است . بـعـضى از مفسران اين جمله را به معنى مرگ عمومى انسانها در پايان جهان كه مقدمه قيامتاست تفسير كرده اند. ولى ايـن تـفـسـيـر بـعيد به نظر مى رسد زيرا آنها تا آن زمان باقى نمانده اند، بلكهظـاهـر هـمـان مـعـنـى اول اسـت ، يـعـنـى آنـها را رها كن تا روز مرگ كه سر آغاز مجازاتها وكيفرهاى اخروى مى باشد. از آنچه گفتيم معلوم شد كه جمله (ذرهم ) (آنها را رها كن ) امرى است تهديدآميز و منظوراز آن تـرك اصـرار بـر تـبـليـغ ايـنـگـونـه افـراد غـيـرقـابـل هـدايـت اسـت بـنـابـرايـن نـه منافات با ادامه تبليغ در سطح عموم از سوى پيامبر(صلى الله عليه و آله ) دارد و نه منافاتى با فرمان جهاد. بنابراين آنچه بعضى گفته اند كه اين آيه وسيله آيات جهاد نسخ شده به هيچوجه قابلقبول نيست . سپس به معرفى اين روز پرداخته ، مى گويد: (همان روزى كه چاره جوئى و نقشه هاىآنها سودى به حالشان ندارد، و تمام راههاى فرار به روى آنها بسته مى شود، و از هيچسو يارى نمى شوند) (يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئا و لا هم ينصرون ). آرى هـر كس مى ميرد قيامت صغراى او بر پا مى شود (من مات قامت قيامته ) و سرآغازى استبـراى پـاداش و كيفرها كه بخشى جنبه برزخى دارد و بخش ديگرى در قيامت كبرى يعنىقـيـامـت عـمومى انسانها دامانشان را مى گيرد، و در هيچيك از اين دو مرحله نه چاره جوئيها مؤثر است ، و نه در برابر اراده الهى يار و ياورى وجود دارد. بـعـد مـى افـزايـد: (آنـها تصور نكنند كه فقط عذاب برزخ و قيامت در كار است ، بلكهبـراى كـسـانـى كـه ظـلم و سـتـم كـرده انـد و كـفـر و شـرك ورزيـده انـد مـجـازاتـى نـيـزقبل از آن در همين دنيا وجود دارد، هر چند اكثر آنها نمى دانند) (و ان للذين ظلموا عذابا دونذلك و لكن اكثرهم لا يعلمون ). آرى آنها در همين دنيا بايد در انتظار عذابهائى همچون عذابهاى اقوام پيشين باشند، مانندصـاعـقـه هـا، زلزله هـا، سـنـگهاى آسمانى و خشكسالى و قحطى و يا كشته شدن به دستتـوانـاى رزمـنـدگـان سـپاه توحيد، همانگونه كه در جنگ بدر نسبت به گروهى از سرانشرك اتفاق افتاد، مگر اينكه بيدار شوند و توبه كنند و به سوى خدا باز آيند. البته گروهى از آنها گرفتار قحطى و خشكسالى گشتند، و گروهى - چنانكه گفتيم - در غزوه بدر كشته شدند، ولى گروه عظيمى نيز توبه كردند و ايمان آوردند ودر صـف مـسـلمـانـان راسـتـيـن قـرار گـرفـتـنـد، و خـداونـد آنـان رامشمول عفو خود قرار داد. جمله (ولكن اكثرهم لا يعلمون ) (ولى بيشتر آنها نمى دانند) اشاره به اين است كه آنهاغـالبا از عذابهائى كه در دنيا و آخرت در انتظارشان است بيخبرند و مفهومش اين است كهاقـليـتـى از آنـهـا از ايـن مـعـنـى آگاهند، و در عين حال بر اثر لجاجت و عناد در مخالفت خوداصرار مى ورزند. در آيـه بـعـد پـيـامبر را در مقابل اينهمه كارشكنيها و تهمتها و ناسزاها دعوت به صبر واسـتـقـامـت مـى كـنـد، مـى فـرمايد: (در طريق ابلاغ حكم پروردگارت صبر و شكيبائى واستقامت كن ) (و اصبر لحكم ربك ). اگـر تـو را كـاهـن و مجنون و شاعر مى خوانند صبر كن ، و اگر آيات قرآن را افتراهائىمـى پـنـدارنـد كـه به خدا بسته شده است شكيبائى نما، و اگر در برابر اينهمه براهينمنطقى باز به لجاج و عناد ادامه مى دهند استقامت به خرج ده ، مبادا دلسرد و يا ضعيف و ناتوان شوى . (زيـرا تـو در بـرابـر ديـدگـان عـلم مـا قـرار دارى و در حـفـاظـتكامل ما هستى ) (فانك باعيننا). ما همه چيز را مى بينيم و از همه چيز باخبريم و تو را تنها نخواهيم گذارد. جمله (فانك باعيننا) تعبير بسيار لطيفى است كه هم حاكى از علم و آگاهى پروردگار،و هم مشمول حمايت كامل و لطف او است . آرى انـسـان هـنـگامى كه احساس كند شخص بزرگى ناظر و حاضر است و تمام تلاشها وكـوششهاى او را مى بيند و او را در برابر دشمنان حمايت مى كند، درك اين موضوع به اوتوان و نيرو مى بخشد، و هم احساس مسئوليت بيشتر. و از آنـجـا كـه راز و نياز با خدا، و نيايش و عبادت او، و تسبيح و تقديس ذات پاك او، بهانـسـان آرامـش و نـيـرو مـى بخشد به دنبال دستور صبر مى فرمايد: (هنگامى كه برمىخيزى تسبيح و حمد پروردگارت را بجا آور) (و سبح بحمد ربك حين تقوم ). هنگامى كه در سحرگاه براى عبادت و نماز شب برمى خيزى . هنگامى كه از خواب براى اداى نماز واجب برمى خيزى . و هنگامى كه از هر مجلس و محفلى برمى خيزى ، حمد و تسبيح او كن . مـفـسران در اين آيه تفسيرهاى گوناگونى دارند، ولى جمع ميان همه اينها نيز ممكن است ،چـه در سـحـرگاه براى نماز شب ، و چه بعد از خواب براى اداى فريضه ، و چه بعد ازقيام از هر مجلس باشد. آرى روح و جـانت را به تسبيح و حمد خدا نور و صفا ببخش ، زبانت را به ذكر او خوشبوكن ، از ياد او مدد بگير، و براى مبارزه با كارشكنيهاى دشمن آماده شو! در روايات متعددى آمده است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) هنگامى كه از مجلس بـرمـى خـاست تسبيح و حمد خدا بجا مى آورد و مى فرمود: (انه كفارة المجلس ): (اينتسبيح و حمد كفاره مجلس است )!. از جمله در حديثى آمده است پيامبر (صلى الله عليه و آله ) هنگامى كه از مجلس برمى خاستمى فرمود: (سبحانك اللهم و بحمدك اشهد ان لا اله الا انت ، استغفرك و اتوب اليك ). بعضى عرض كردند اى رسولخـدا ايـن چـه كـلمـاتـى اسـت كـه مـى گـوئى فـرمـود: هـن كـلمـات عـلمـنـيـهـنجـبـرئيـل ، كـفـارات لمـا يـكـون فـى المـجـلس : (ايـنـهـا كـلمـاتـى اسـت كـهجبرئيل به من آموخته و كفاره چيزى است كه در مجالس واقع مى شود). سـپـس در آخـريـن آيـه مـى افـزايد: (همچنين در شب او را تسبيح كن و به هنگام پشت كردنستارگان و طلوع صبح ) (و من الليل فسبحه و ادبار النجوم ). بسيارى از مفسران جمله (و من الليل فسبحه ) را به (نماز شب ) تفسير كرده اند، و(ادبـارالنـجـوم ) را به دو ركعت نافله صبح كه در آغاز طلوع فجر و به هنگام پنهانشدن ستارگان در نور صبح انجام مى شود. در حديثى از على (عليه السلام ) نيز آمده است كه (ادبارالنجوم ) دو ركعت نافله صبحاسـت كـه قـبـل از نـمـاز صـبـح ، و بـه هـنـگـام غـروب سـتـارگـان بـجـا مـى آورنـد امـا(ادبـارالسـجـود) (كه در آيه 40 سوره ق آمده است ) دو ركعت نافله اى است كه بعد ازمـغرب خوانده مى شود (البته نافله مغرب چهار ركعت است كه در اين حديث تنها اشاره بهدو ركعت آن شده است ). بـه هـر حـال ، عـبـادت و تـسـبيح و حمد خدا در دل شب ، و در آغاز طلوع فجر، لطف و صفاىديگرى دارد، و از تظاهر و ريا دورتر است ، و آمادگى روحى براى آن بيشتر مى باشد،چـرا كـه كـارهـاى مـشـغـول كـنـنـده زنـدگـى روزانـهتـعـطـيـل اسـت اسـتـراحـت شـبـانـه بـه انـسـان آرامـش بـخـشـيـده ،قال و غوغا فرو نشسته ، و در حقيقت همزمان با وقتى است كه پيامبر به معراج رفت ، و درمـقـام (قـاب قـوسـيـن ) در آن خـلوتـگه راز قرار گرفت و با خداى خود به راز و نيازپرداخت . و به همين دليل در آيات مورد بحث روى اين دو وقت تكيه شده است . و در حـديـثـى از پـيـغـمـبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم : ركعتا الفجر خير منالدنيا و ما فيها (دو ركعت نافله صبح براى تو بهتر است از دنيا و آنچه در دنياست ). خـداونـدا! بـه مـا تـوفـيـق سـحـرخـيـزى و راز و نـيـاز بـا خـود درطول عمر مرحمت فرما. پروردگارا! قلب ما را به عشقت مطمئن ، و به محبتت نورانى ، و به لطفت اميدوارساز. بـارالهـا! بـه مـا صـبر و شكيبائى و استقامت و ايستادگى در برابر نيروهاى اهريمنى وكارشكنيهاى دشمنانت مرحمت كن ، تا تاءسى به پيامبرت نمائيم ، با سنتش زندگى كنيمو با سنتش بميريم . آمين يا رب العالمين
مقدمه اين سوره در مكه نازل شده و 62 آيه دارد محتواى سوره النجم اين سوره به گفته بعضى نخستين سوره اى است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بعداز عـلنـى كـردن دعـوت خـود آن را آشـكـارا و بـا صـداى بـلنـد در حرم مكه تلاوت كرد، ومشركان به آن گوش دادند، و همه مؤ منان آن روز و حتى مشركان سجده كردند!. ايـن سـوره بـه عـقـيـده بـعـضـى از مـفـسـران در مـاه مـبـارك رمـضـانسال پنجم بعثت نازل گرديد. بـعـضـى گـفـتـه انـد ايـن سـوره نـخـسـتـيـن سـوره اى اسـت كـه آيـه سـجـده واجـب در آننـازل گـرديـده ولى بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه طـبـق نـقـل مـعـروف سـوره (اقـراء)قـبـل از آن نـازل شـده و در پـايـان آن آيـه سـجـده اسـت ايـننقل بعيد به نظر مى رسد. بـه هـر حـال ايـن سـوره بـه خـاطـر (مـكـى ) بـودنـش بـحـثـهـائى ازاصـول اعتقادى مخصوصا (نبوت ) و (معاد) دارد، و با تهديدهاى كوبنده و انذارهاىمكرر به بيدارى كفار مى پردازد. محتواى اين سوره را در هفت بخش مى توان خلاصه كرد: 1 - در آغاز سوره بعد از سوگند پرمعنائى ، از حقيقت وحى سخن مى گويد و تماس مستقيمپـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) را بـا پـيـك وحـى(جـبـرئيـل ) روشـن مى سازد، و ساحت مقدس پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را از اينكهچيزى جز وحى الهى بگويد مبرا مى كند. 2 - در بخش ديگرى از اين سوره از معراج پيامبر سخن گفته ، و گوشه هائى از آن را باعباراتى كوتاه و پرمعنى مجسم مى كند كه آن نيز رابطه مستقيمى با وحى دارد. 3 - سـپـس به خرافات مشركان در زمينه بتها، و عبادت فرشتگان ، و امور ديگرى كه جزاز روى هـوا و هـوس نـبـود، پـرداخـتـه و آنـهـا را سـخـت در ايـن رابطه نكوهش مى كند، و ازپرستش آنها برحذر مى دارد، و با منطقى نيرومند اين معنى را اثبات مى نمايد. 4 - در بـخـش ديگرى راه توبه را به روى اين منحرفين و عموم گنهكاران باز مى كند، وآنـهـا را بـه (مـغـفـرت واسـعـه ) حـق نـويـد مـى دهـد، و تـاءكـيد مى كند كه هر كس مسؤول اعمال خويش است و هيچكس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد. 5 - براى تكميل اين اهداف در بخش ديگرى از اين سوره گوشه هائى از مساءله (معاد)را منعكس مى سازد، و دليل روشنى براى اين مساءله از آنچه در نشاءه دنيا وجود دارد اقامهمى كند. 6 - مـطـابـق معمول اشاراتى به سرنوشت دردناك اقوام پيشين كه در طريق دشمنى با حقپـافـشـارى و لجـاج و عـنـاد داشـتـنـد، (هـمچون اقوام عاد و ثمود و نوح و لوط) مى كند تاغافلان بيخبر را از اين طريق بيدار سازد. 7 - و سرانجام سوره را با امر به سجده و عبادت براى پروردگار پايان مى بخشد. از امـتيازات اين سوره آيات كوتاه و آهنگ خاص اين آيات است ، كه به مفاهيم آن نفوذ عميقىمى دهد، و قلب و روح خفتگان را بيدار كرده ، همراه خود به آسمانها مى برد. ضمنا نامگذارى اين سوره به (النجم ) به خاطر نخستين آيه اين سوره است . فضيلت تلاوت اين سوره در روايات فضائل مهمى براى تلاوت اين سوره بيان شده است : در حديثى از رسول الله (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم : من قراء سورة النجم اعطىمـن الاجر عشر حسنات ، بعدد من صدق بمحمد (صلى الله عليه و آله ) و من جحد به : (هركـس سـوره (النـجم ) را بخواند خداوند به عدد هر يك از كسانى كه به پيامبر ايمانآوردند و كسانى كه او را انكار كردند ده حسنه به او عطا مى كند). و در حـديثى از امام صادق جعفر بن محمد (عليهم السلام ) مى خوانيم : من كان يدمن قرائة والنجم فى كل يوم ، او فى كل ليلة ، عاش محمودا بين الناس ، و كان مغفورا له و كان محببابين الناس : (كـسـى كـه پـيـوسـتـه سـوره النجم را در هر روز يا در هر شب تلاوت كند در ميان مردمفـردى شـايـسته شناخته مى شود، خداوند او را مى آمرزد، و محبوبيت در ميان مردم به دستمى آورد). مـسـلمـا چـنـيـن پـاداشهاى عظيمى از آن كسانى است كه تلاوت اين سوره را وسيله اى براىانـديـشـيـدن ، و سـپـس عـمـل ، قـرار دهـنـد، و تـعـليـمـات مـختلف اين سوره در زندگى آنهاپرتوافكن شود. آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم و النجم إ ذا هوى(1) ما ضل صاحبكم و ما غوى(2) و ما ينطق عن الهوى(3) إ ن هو إ لا وحى يوحى(4)
|
ترجمه :
1 - سوگند به ستاره هنگامى كه افول مى كند. 2 - كه هرگز دوست شما (محمد) منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است . 3 - و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد. 4 - آنچه آورده چيزى جز وحى نيست كه به او وحى شده است . تفسير: قـابـل تـوجـه اينكه سوره پيشين (سوره طور) با كلمه (النجوم ) (ستارگان ) پايانيافت ، و اين سوره با كلمه (النجم ) (ستاره ) آغاز مى شود كه خداوند به آن سوگنديـاد كـرده ، مـى فـرمـايـد: (سـوگـنـد بـه سـتـاره هـنـگـامـى كـهافول مى كند) (و النجم اذا هوى ). در ايـنـكـه مـراد از (النـجـم ) در ايـنـجـا چـيـسـت ؟ مـفسران احتمالات بسيار داده ، و هر يكتفسيرى را برگزيده اند. جـمعى آن را اشاره به (قرآن مجيد) مى دانند، چرا كه متناسب با آيات بعد درباره وحىاسـت ، و تـعـبـيـر بـه (نـجـم ) بـه خـاطـر اين است كه عرب از چيزى كه تدريجا و درفـواصـل مـخـتـلف انـجـام مـى گـيـرد تعبير به (نجوما) مى كنند (در اقساط وامها و امورديـگـرى از ايـن قـبـيـل تـعـبـيـر (نـجوما) بسيار به كار مى رود) و از آنجا كه قرآن درطـول 23 سـال ، و در مـقـاطـع مـخـتـلف بـر پـيـامـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله )نـازل شـده اسـت بـه عـنـوان (نـجـم ) از آن يـاد شـده ، و مـنـظـور از (اذا هـوى )نزول آن بر قلب پاك رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است . جـمـعـى ديـگـر آنـرا اشاره به يكى از ستارگان آسمان مانند (ثريا) يا (شعرى )دانسته اند، چرا كه اين ستارگان از اهميت خاصى برخوردار هستند. بـعضى نيز گفته اند: منظور از (النجم ) شهابهائى است كه به وسيله آن شياطين ازصحنه آسمان رانده مى شوند، و عرب اين شهابها را (نجم ) مى نامد. ولى هـيـچـيـك از ايـن چـهـار تفسير دليل روشنى ندارد بلكه ظاهر آيه آنچنانكه اطلاق واژه(النجم ) اقتضا مى كند سوگند به همه ستارگان آسمان است كه از نـشـانـه هـاى بـارز عظمت خداوند، و از اسرار بزرگ جهان آفرينش و از مخلوقات فوقالعاده عظيم پروردگار است . ايـن نـخستين بار نيست كه قرآن به موجودات عظيمى از جهان خلقت سوگند ياد مى كند، درآيات ديگر قرآن نيز به خورشيد و ماه و مانند آن سوگند ياد شده است . تـكـيه بر غروب آنها، در حالى كه طلوع آنها بيشتر جلب توجه مى كند به خاطر آن استكه غروب ستارگان دليل بر حدوث آنها مى باشد و نيز دليلى است بر نفى عقيده ستارهپـرسـتـان هـمـانـگـونـه كـه در داستان ابراهيم (عليه السلام ) آمده است . (فلما جن عليهالليـل راءى كـوكـبـا قـال هذا ربى فلما افل قال لا احب الافلين ): (هنگامى كه تاريكىشـب او را پوشانيد ستاره اى مشاهده كرد، گفت : آيا اين خداى من است ؟ اما هنگامى كه غروبكرد گفت من غروب كنندگان را دوست ندارم )! (انعام - 76). ايـن مـعـنى نيز قابل توجه است كه مساءله (طلوع ) در ريشه لغت (نجم ) افتاده چراكـه بـه گـفته (راغب ) در (مفردات ) اصل (نجم ) همان (كوكب طالع ) است ، وبـه خـاطـر هـمـيـن اسـت كه از (روئيدن گياه در زمين ) و (دندان در دهان ) و (آشكارشدن نظريه اى در ذهن ) تعبير به (نجم ) مى شود. بـه ايـن تـرتيب خداوند هم سوگند به طلوع ستارگان ياد كرده و هم غروب آنها چرا كهدليل بر حدوث و اسارتشان در چنگال قوانين خلقت است . امـا بـبـيـنيم اين سوگند براى چه ياد شده است ؟ آيه بعد چنين توضيح مى دهد: (هرگزدوسـت شـمـا (مـحـمـد) مـنـحـرف نـشـده و مـقـصـد را گـم نـكـرده اسـت ) (مـاضل صاحبكم و ما غوى ). او هميشه در مسير حق گام برمى دارد، و در گفتار و كردارش كمترين انحرافى نيست . تـعبير به (صاحب ) كه به معنى دوست و همنشين است ممكن است اشاره به اين باشد كهآنچه او مى گويد از روى محبت و دلسوزى براى شما است . بـسـيـارى از مـفـسـران مـيان (ضل ) و (غوى ) فرقى نگذاشته اند، و آنها را تاءكيديكديگر مى دانند، ولى بعضى معتقدند كه ميان اين دو تفاوت است : (ضلالت ) آن استكه انسان ابدا راهى به مقصد نيابد، ولى (غوايت ) آن است كه راه او مستقيم و خالى ازاشكال نباشد، اولى همچون (كفر) است و دومى همچون (فسق و گناه ). ولى (راغـب ) در (مـفردات ) در معنى (غى ) مى گويد: (جهلى است كه تواءم بااعتقاد فاسد باشد). بـنـابراين (ضلالت ) به معنى مطلق جهل و نادانى و بيخبرى است ، ولى (غوايت )جـهـلى اسـت كـه بـا عـقـيـده بـاطـلى تـواءم بـاشـد، و بـه هـرحـال خـداونـد مـى خـواهـد در ايـن عـبـارت هـرگـونـه انـحـراف وجـهـل و گمراهى و اشتباه را از پيامبرش نفى كند، و تهمتهائى را كه در اين زمينه از سوىدشمنان به او زده مى شد خنثى نمايد. سـپـس بـراى تـاءكـيـد ايـن مـطـلب ، و اثبات اينكه آنچه مى گويد از سوى خدا است ، مىافزايد: (او هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد) (و ما ينطلق عن الهوى ). ايـن تـعـبـيـر شـبـيـه اسـتـدلالى اسـت بـراى آنـچـه در آيـهقبل در زمينه نفى ضلالت و غوايت آمده ، چرا كه سرچشمه گمراهيها غالبا پيروى از هواىنفس است . در سـوره ص آيـه 26 مـى خـوانـيـم : و لا تـتـبـع الهـوى فـيـضـلك عـنسبيل الله از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از طريق خداوند گمراه مى سازد). و در حـديـث معروف پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و امير مؤ منان على (عليه السلام ) نيزآمـده اسـت : امـا اتـبـاع الهوى فيصد عن الحق : (اما پيروى از هواى نفس انسان را از راه خداباز مى دارد). بعضى از مفسران معتقدند كه جمله (ما ضل صاحبكم ) ناظر به نفى جنون از پيامبر است، و جـمله (و ما غوى ) ناظر به نفى شاعر بودن ، و يا هرگونه ارتباط به شعر چراكـه در آيـه 224 سـوره شـعـرا مـى خوانيم : و الشعراء يتبعهم الغاوون : (شعرا كسانىهـسـتـنـد كـه گـمـراهـان از آنـهـا پـيـروى مـى كـنـنـد) (شـعـراىخـيـال پـرداز و بـى هـدف ) و جـمـله (و ما ينطق عن الهوى ) نفى نسبت كهانت است چرا كهكاهنان افرادى هواپرست و هوسبازند. سـپـس بـا صـراحـت تـمـام مـى گـويـد (آنچه را او آورده است تنها وحى است كه از سوىخداوند به او فرستاده شده ) (ان هو الا وحى يوحى ). او از خـودش چيزى نمى گويد، و قرآن ساخته و پرداخته فكر او نيست ، همه از ناحيه خدااسـت ، و دليـل ايـن ادعـا در خودش نهفته است ، بررسى آيات قرآن به خوبى گواهى مىدهد كه هرگز يك انسان هر قدر عالم و متفكر باشد، تا چه رسـد بـه انـسـان درس نـخـوانـده اى كـه در مـحـيـطـى مـمـلو ازجـهـل و خـرافـات پـرورش يـافـته ، قادر نيست سخنانى چنين پر محتوا بياورد كه بعد ازگـذشتن قرنها الهام بخش مغزهاى متفكران است ، و مى تواند پايه اى براى ساختن اجتماعصالح ، سالم ، مؤ من و پيشرو گردد. ضـمـنا بايد توجه داشت اين سخن تنها در مورد آيات قرآن نيست ، بلكه به قرينه آياتگـذشـتـه سـنـت پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) را نـيـزشـامـل مى شود كه آنهم بر طبق وحى الهى است ، چرا كه اين آيه با صراحت مى گويد: اواز روى هوى سخن نمى گويد هر چه مى گويد وحى است . حديث جالب زير شاهد ديگرى بر اين مدعا است : (سـيـوطـى ) كـه از دانـشـمـنـدان مـعـروف اهـل سـنـت اسـت در تـفسير (در المنثور) چنيننقل مى كند: (روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دستور داد تمام درهاى خانه هائىكه به داخل مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) گشوده مى شد (جز در خانه على (عليهالسلام ) بسته شود، اين امر بر مسلمانان گران آمد تا آنجا كه (حمزه ) عموى پيغمبر(صـلى الله عليه و آله ) از اين كار گله كرد كه چگونه در خانه عمويت و ابوبكر و عمرو عـبـاس را بستى ، اما در خانه پسرعمويت را باز گذاردى ؟ (و او را بر ديگران ترجيحدادى ). هـنـگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) متوجه شد كه اين امر بر آنها گران آمده استمردم را به مسجد دعوت فرمود، و خطبه بى نظيرى در تمجيد و توحيد خداوند ايراد كرد،سـپـس افـزود: ايـها الناس ما انا سددتها، و لا انا فتحتها، و لا انا اخرجتكم و اسكنته ، ثمقـراء (والنـجم اذا هوى ما ضل صاحبكم و ما غوى و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى): (اى مـردم ! من شخصا درها را نبستم و نگشودم ، و من شما را از مسجد بيرون نكردم ، وعلى را ساكن ننمودم ) (آنچه بود وحى الهى و فرمان خدا بود) سپس اين آيات را تلاوتكرد: (و النجم اذا هوى ... ان هو الا وحى يوحى ). ايـن حـديـث كـه بـيـانگر مقام والاى اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در ميان تمام امت اسلامىبعد از شخص پيامبر است ، نشان مى دهد كه نه تنها گفته هاى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) بر طبق وحى است بلكه اعمال و كردار او نيز چنين است . آيه و ترجمه
علمه شديد القوى(5) ذو مرة فاستوى(6) و هو بالا فق الا على(7) ثم دنا فتدلى(8) فكان قاب قوسين اءو اءدنى(9) فأ وحى إ لى عبده ما اءوحى(10) ما كذب الفؤ اد ما راءى(11) اءفتمارونه على ما يرى(12)
|
ترجمه :
5 - آنكس كه قدرت عظيمى دارد او را تعليم داده . 6 - همان كس كه توانائى فوق العاده و سلطه بر همه چيز دارد. 7 - در حالى كه در افق اعلى قرار داشت . 8 - سپس نزديكتر و نزديكتر شد. 9 - تا آنكه فاصله او به اندازه دو كمان يا كمتر بود. 10 - در اينجا خداوند آنچه را وحى كردنى بود به بنده اش وحى نمود. 11 - قلب او در آنچه ديد هرگز دروغ نمى گفت . 12 - آيا با او درباره آنچه ديده مجادله مى كنيد. تفسير: نخستين ديدار دوست ! در تعقيب آيات گذشته كه سخن از نزول وحى بر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اسلاممى گفت در اين آيات سخن از معلم وحى است . ولى قـبـلا بـايـد توجه داشت كه اين آيات را در بدو نظر هاله اى از ابهام فرا گرفتهكـه بايد آنها را با دقت تمام براى برطرف ساختن اين ابهامات مورد بررسى قرار داد،نخست به تفسير اجمالى اين آيات مى پردازيم ، سپس به بررسى تفصيلى آنها. مـى فـرمـايـد: (آن كس كه قدرت عظيمى دارد پيامبر اسلام را تعليم داده ) (علمه شديدالقوى ). بـاز بـراى تاءكيد بيشتر مى افزايد: (همان كس كه توانائى فوق العاده و سلطه برهمه چيز دارد) (ذو مرة فاستوى ). اين تعليم را به او داد (در حالى كه در افق اعلى قرار داشت ) (و هو بالافق الاعلى ). (سپس نزديكتر، و نزديكتر شد) (ثم دنى فتدلى ). (تـا آنـكـه فـاصـله مـيـان او و مـعـلمـش بـه انـدازه دوكمال يا كمتر بود)! (فكان قاب قوسين او ادنى ). (و در اينجا خداوند آنچه را وحى كردنى بود به بنده اش وحى نمود)! (فاوحى الى عبده ما اوحى ). (قلب پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در آنچه ديد صادق بود و هرگز دروغ نمى گفت)! (ما كذب الفؤ اد ما راءى ). (آيا با او درباره آنچه ديده مجادله مى كنيد و باور نداريد)؟ (اءفتمارونه على ما يرى). در تـفـسـير اين آيات دو نظريه مختلف وجود دارد كه يكى مشهور و ديگرى غير مشهور استولى قـبـلا لازم اسـت مـفـردات و بعضى از لغات آيه معنى شود سپس به بيان اين دو عقيدهبپردازيم . (مـرة ) بـه طورى كه بسيارى از ارباب لغت و مفسران نوشته اند به معنى (تابيدهشده ) است ، و از آنجا كه هر قدر طناب بهتر تابيده شود محكمتر است ، اين كلمه در معنىقـدرت و تـوانائى و استحكام مادى يا معنوى به كار مى رود، و بعضى آنرا از (مرور)بـه مـعـنـى (عـبـور) دانـسـتـه انـد، ولى ايـن سـخـن بـا آنـچـهاهل لغت نوشته اند چندان سازگار نيست . (تـدلى ) از مـاده (تدلى ) (بر وزن تجلى ) به گفته (راغب ) در (مفردات )بـه مـعـنـى نـزديـك شـدن اسـت ، بـنـابـرايـن تـاءكـيـدى اسـت بـراى جـمـله (دنى ) كهقـبـل از آن آمـده ، و هـر دو بـه يـك مـعـنـى اسـت ، در حالى كه بعضى در ميان اين دو تفاوتقـائل شـده انـد و گـفـتـه اند (تدلى ) به معنى وابستگى و تعلق و آويزان شدن استهمچون وابستگى ميوه به درخت ، لذا به ميوه هائى كه از درخت آويزان است (دوالى ) مى گويند. (قـاب ) بـه مـعـنى اندازه است و (قوس ) به معنى كمان ، بنابراين (قاب قوسين) يـعـنـى بـه (مـقـدار طول دو كمان ) (كمان يكى از سلاحهاى قديم براى تيراندازىبوده است ). بعضى (قوس ) را از ماده (قياس ) و به معنى (مقياس ) دانسته اند، و چون مقياسعرب اندازه ذراع (فاصله نوك انگشتان تا آرنج ) بوده ، بنابراين قاب قوسين به معنىدو ذراع مى شود. در بعضى از كتب لغت (قاب ) به معنى ديگرى ذكر شده و آن فاصله ميان محلى از كمانكـه بـه دسـت مـى گـرفـتـنـد تـا نـوك بـرگـشـتـه كـمـان (كـمـانـها به صورت قوسىشكل بود كه دو انتهاى آن برگشته بود). بنابراين (قاب قوسين ) به معنى مجموعه انحناء كمان مى شود (دقت كنيد). اكنون به ذكر دو تفسير باز مى گرديم : نـظـريـه مـشـهـور مـفـسـران ايـن اسـت كـه مـعـلم پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) هـمـان(جبرئيل امين ) پيك وحى خدا بود، كه قدرت فوق العاده اى داشت . او كـه مـعـمـولا به صورت (انسانى خوش چهره ) بر پيامبر (صلى الله عليه و آله )ظاهر مى گشت ، و پيام الهى را ابلاغ مى نمود دو بار در تمام عمر آن حضرت (صلى اللهعليه و آله ) به قيافه و چهره اصليش بر او ظاهر گشت : مـرتـبـه اول هـمـان اسـت كه در آيات فوق مى خوانيم كه در افق بالا ظاهر گشت (و تمامىشرق و غرب را پوشانده بود، و آنچنان با عظمت بود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) به هيجان آمد) و هم او بود كه به پيامبر نزديك شد تا آن حد كه فاصله چندانى ميان آنهانبود، و تعبير به (قاب قوسين ) كنايه از نهايت نزديكى است . مـرتـبـه دوم در جريان معراج پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بود كه در آيات آينده از آنگفتگو شده است ، و به خواست خدا درباره آن سخن خواهيم گفت . بـعـضـى از مـفـسـران كـه ايـن نـظـر را بـرگـزيـده انـد تـصـريـح كـرده انـد ديـداراول پيامبر (صلى الله عليه و آله ) با جبرئيل به صورت اصليش در كنار غار (حرا)در (جبل النور) واقع شده . ولى اين تفسير با تمام طرفدارانى كه دارد خالى از اشكالات مهمى نيست زيرا: 1 - در آيـه (فـاوحـى الى عـبـده مـا اوحـى ) (آنچه وحى كردنى بود بر بنده اش وحىكـرد) مـسـلمـا مـرجـع ضـمـيـرهـا (مـخـصـوصـا ضـمـيـر عـبـده ) خـدا است ، در حالى كه اگر(شـديـدالقـوى ) بـه مـعـنـى (جـبرئيل ) باشد تمام ضميرها به او باز مى گردد،درست است كه مى توان از قرائن خارج فهميد كه حساب اين آيه از بقيه جدا است ولى بههم خوردن يكنواختى آيات و مرجع ضميرها مسلما خلاف ظاهر است . 2 - (شـديـدالقـوى ) بـه مـعنى كسى كه تمام قدرتهايش فوق العاده است تنها مناسبذات پـاك پـروردگـار اسـت ، درسـت اسـت كـه در آيـه 20 سـوره (تـكـويـر) ازجبرئيل به عنوان (ذى قوة عند ذى العرش مكين ) ياد شده ، ولى ميان (شـديـدالقـوى ) كـه مفهوم عام و گسترده اى دارد با (ذى قوة ) كه (قوة ) در آنبه صورت مفرد و نكره ذكر شده تفاوت بسيار است . 3 - در آيـات بـعـد آمـده اسـت كـه پيامبر او را نزد (سدرة المنتهى ) (بر فراز آسمانهاديـد) اگـر مـنـظـور جـبـرئيل باشد او در سفر معراج از آغاز و از روى زمين با پيامبر همراهبـود، و تـنـهـا در اوج آسـمـان او را نديد، مگر اينكه گفته شود در آغاز او را به صورتانـسانى مشاهده كرد و در آسمان به صورت اصليش در حالى كه قرينه اى بر اين مطلبدر آيات نيست . 4 - تـعـبـيـر بـه (عـلمـه ) يـا مـانـنـد آن در قـرآن مـجـيـد هـيـچـگـاه در مـوردجـبـرئيـل به كار نرفته ، و اين تعبير در مورد خداوند نسبت به پيامبر اسلام (صلى اللهعـليـه و آله ) و پـيـامـبـران ديـگـر بـسـيـار زيـاد اسـت ، و بـه عـبـارت ديـگـرجبرئيل معلم پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نبود بلكه واسطه وحى بود و معلمش تنها خدااست . 5 - درسـت اسـت كـه جـبـرئيـل فـرشـته اى است والامقام ولى مسلما پيامبر اسلام (صلى اللهعـليـه و آله ) مـقـام والاتـرى دارد، چـنـانـكـه در داسـتـان مـعراج نيز آمده است كه او در سيرصـعـودى مـعـراج در مـحـضر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بود به نقطه اى رسيد و ازحركت بازماند، و گفت : (اگر يك سر انگشت بالاتر روم پر و بالم مى سوزد)! ولىپيامبر (صلى الله عليه و آله ) همچنان به سير خود ادامه داد. بـا ايـنـحـال مـشاهده كردن جبرئيل در صورت اصليش متناسب آنچنان اهميتى كه در اين آياتبـه آن داده شـده نـيـست و به تعبير ساده تر براى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) زيادمـهـم نـبـود كه به چنين ديدارى نائل گردد، با اينكه اين آيات اهميت فوق العاده اى براىاين ديدار قائل شده است . 6 - جـمـله (مـا كـذب الفـؤ اد ما راءى ) (قلب پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آنچه راديده خلاف نمى گويد) نيز دليل بر يك شهود باطنى است نه مشاهده حسى با چشم نسبتبه جبرئيل . 7 - از هـمـه ايـنـهـا گـذشـتـه در روايـات مـتـعـددى كـه از مـنـابـعاهـل بيت نقل شده اين آيات تفسير به جبرئيل نشده بلكه روايات موافق تفسير دوم است كهمـى گـويـد منظور از اين آيات شهود باطنى خاصى نسبت به ذات پاك خدا است كه براىپيامبر (صلى الله عليه و آله ) در اين صحنه روى داد و در معراج بار ديگر تكرار شد ورسول الله فوق العاده تحت تاءثير جذبه معنوى اين ديدار قرار گرفت . مـرحـوم شيخ طوسى در (امالى ) از ابن عباس از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله )نـقـل مـى كـنـد: لمـا عـرج بـى الى السـمـاء دنـوت مـن ربـىعـزوجـل حـتى كان بينى و بينه قاب قوسين او ادنى : (هنگامى كه به آسمان معراج كردمآنـچـنـان به ساحت قدس پروردگارم نزديك شدم كه ميان من و او فاصله قوسين يا كمتربود)!. مـرحـوم (صـدوق ) در (عـلل الشرايع ) همين مضمون را از هشام بن حكم از امام موسىبـن جـعـفـر (عـليـه السـلام ) نقل كرده است كه در ضمن يك حديث طولانى مى فرمايد: فلمااسـرى بـالنـبـى (صـلى الله عـليـه و آله ) و كـان من ربه كقاب قوسين او ادنى رفع لهحـجـاب مـن حـجـبـه : (هـنـگـامـى كه پيامبر به معراج برده شد و فاصله او از ساحت قدسپـروردگـارش بـه انـدازه قوسين يا كمتر بود حجابى از حجابها از برابر ديدگان اوبرداشته شد)!. در (تـفـسـيـر عـلى بـن ابـراهـيـم ) نـيـز آمـده اسـت : (ثـم دنـى يـعـنـىرسـول الله مـن ربـه عـزوجـل : (سـپـس نـزديـك شـد، يـعـنـىرسول خدا به پروردگار متعال )!. اين معنى در روايات متعدد ديگرى نيز آمده است و ناديده گرفتن اينهمه روايات ممكن نيست . در روايـات اهـلسـنـت نـيـز در روايـتـى در (درالمـنـثـور) هـمـيـن مـعـنـى از ابـن عـبـاس بـه دو طـريـقنقل شده است . مجموع اين قرائن سبب مى شود كه تفسير دوم را كه مى گويد منظور از (شديدالقوى )خداوند است و نزديك شدن پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نيز نسبت به ذات پاك او بودهاست برگزينيم . بـه نـظـر مـى رسـد چـيزى كه سبب شده غالب مفسران از اين تفسير روى برتابند و بهسراغ تفسير اول بروند اين است كه اين تفسير بوى تجسم خداوند و وجود مكان براى اومـى دهـد، در حـالى كـه مـسـلم اسـت او نـه مكانى دارد و نه جسمى ، لا تدركه الابصار و هويدرك الابصار: (چشمها او را نمى بيند و او همه چشمها را مى بيند) (انعام - 103) اينماتـولوا فـثـم وجـه الله : (به هر سو نگاه كنيد خداوند آنجا است ) (بقره - 115) و هومعكم اينما كنتم : (هر كجا باشيد او با شماست ) (حديد - 4). و نيز شايد مجموع اين مسائل سبب شده كه بعضى از مفسران از تفسير اين آيات اظهار عجزو ناتوانى كنند و بگويند اين از اسرار غيب است كه از همه ما پوشيده و پنهان است ! مـى گـويـنـد: از يـكـى از دانـشـمـنـدان تـفـسـيـر ايـن آيـات را پـرسـيـدند گفت : جائى كهجبرئيل ناتوان گردد من كيم كه قادر بر درك اين معنى باشم !. ولى بـا تـوجـه بـه اينكه قرآن كتاب هدايت است و براى تفكر و تدبر و تذكر انسانهانازل شده قبول اين معنى نيز مشكل است . اما اگر آيات را به معنى دوم يعنى يكنوع شهود و قرب خاص معنوى تفسير كنيم تمام اينمشكلها برطرف خواهد شد. تـوضـيـح ايـنـكـه : بـدون شك رؤ يت حسى در مورد خداوند نه در دنيا و نه در آخرت امكانپـذيـر نـيـسـت ، چـرا كـه لازمـه آن جـسـمـانـيـت و مـادى بودن است ، همچنين لازمه آن تغيير وتـحول و فسادپذير بودن ، و نياز به زمان و مكان داشتن است ، و ذات واجب الوجود از همهاين امور مبرا است . ولى خـدا را از طـريق ديد دل و عقل مى توان مشاهده كرد، و اين همان است كه اميرمؤ منان على(عـليـه السـلام ) در پـاسخ (ذعلب يمانى ) به آن اشاره فرمود: (لا تدركه العيونبمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقائق الايمان ): (چشمها با مشاهده حسى هرگزاو را نديده ، ولى دلها با حقيقت ايمان او را دريافته است ). اما بايد توجه داشت كه (ديد باطنى ) بر دو گونه است : يكى (ديد عقلانى ) استكـه از طـريـق اسـتـدلال حـاصـل مـى شـود، و ديگرى مقام (شهود قلبى ) است كه دركىمافوق درك عقل و ديدى ماوراء ديد آن است . ايـن مقامى است كه آنرا مقام (استدلال ) نبايد نام گذاشت ، بلكه مقام (مشاهده ) است ،امـا مـشـاهـده اى بـا دل ، و از طـريـق درون ، ايـن مـقـامى است كه براى (اولياءالله ) باتفاوت مراتب و سلسله درجات رخ مى دهد، زيرا شهود باطنى نيز مراتب و درجات بسيارىدارد البـتـه درك حـقـيـقـت آن بـراى كـسـانـى كـه بـه آن نـرسـيـده انـدمشكل است . از آيات فوق با توجه به قرائنى كه ذكر شد مى توان اينچنين استفاده كرد كـه پـيـامـبـر اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله ) در عـيـن ايـنـكـه داراى مـقـام شـهود بود، درطـول عـمـر مـبـاركـش دو مـرتـبـه چـنـان اوج گـرفـت كـه بـه مـقـام (شـهـودكامل ) نائل گرديد. يكى احتمالا در آغاز بعثت بود و ديگرى به هنگام معراج ، آنچنان به خدا نزديك شد و بربساط قرب او گام گذاشت كه بسيارى از فاصله ها و حجابها برچيده شد، مقامى كه حتىجـبـرئيـل امـيـن ، يـعـنـى مـقـرب تـريـن فـرشـتـه الهـى ، ازوصول به آن عاجز بود. روشـن اسـت تـعـبـيـراتـى مانند (فكان قاب قوسين او ادنى ) همه به صورت كنايه وبـيـان شـدت قـرب است ، و گرنه او با بندگانش فاصله مكانى ندارد، تا با (قوس) و (زراع ) سـنـجـيـده شـود، و نـيـز منظور از (رؤ يت ) در اين آيات رؤ يت با چشمنيست بلكه همان شهود باطنى است . در بـحـثـهـاى گـذشته در تفسير (لقاءالله ) (ملاقات پروردگار) كه در آيات مختلفقرآن به عنوان يكى از مشخصات روز قيامت كرارا روى آن تكيه شده است گفته ايم كه اينملاقات نيز - برخلاف آنچه بعضى از كوته فكران پنداشته اند - ملاقات حسى و مشاهدهمـادى نـيـسـت ، بـلكـه يـكـنـوع شـهـود بـاطـنـى اسـت هـر چـنـد درمـراحـل پـائيـنتر است و هرگز به مرحله شهود اولياء و انبياء نمى رسد، تا چه رسد بهمرحله شهود كامل پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در ليله معراج . و بـا تـوجـه بـه ايـن تـوضـيـح اشـكـالاتـى كـه پـيرامون اين تفسير به نظر مى رسدبـرطـرف خـواهـد شد، و اگر پاره اى از خلاف ظاهرها به حكم تنگى بيان و الفاظ ما ازشـرح ايـن مـسـائل مـاوراء مـادى در كـار بـاشـد در بـرابـر اشـكـالاتـى كـه بـر تـفـسـيراول است ناچيز به نظر مى رسد. با توجه به آنچه گفته شد مجددا مرورى بر آيات مورد بحث مى كنيم و مضمون آيات رااز اين ديدگاه بررسى مى نمائيم : طبق اين تفسير قرآن نزول وحى را بر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) چنين شرح مى دهد: خـداونـد شـديـدالقـوى و پـرقـدرت او را تـعـليـم فـرمـود، در حـالى كـه او بـه صورتكامل و در حد اعتدال درآمد و در افق اعلى قرار گرفت . سـپـس نـزديـك شد، و نزديكتر شد، آنچنان كه ميان او و پروردگارش به اندازه دو قوسبيشتر نبود، و در همينجا بود كه آنچه وحى كردنى بود خداوند به بنده اش وحى كرد. و از آنـجـا كـه براى جمعى اين شهود باطنى سنگين مى آمد تاءكيد مى كند كه قلب پيامبر(صـلى الله عـليـه و آله ) آنچه را ديده به حق و راستى ديده است و نبايد شما در برابراين سخن با او به مجادله برخيزيد. هـمـانـگـونه كه گفتيم تفسير اين آيات به شهود باطنى پيامبر (صلى الله عليه و آله )نـسـبـت بـه خداوند صحيحتر و با روايات اسلامى موافق تر، و براى پيامبر (صلى اللهعليه و آله ) فضيلتى است برتر، و مفهومى است لطيفتر (و الله اعلم بحقائق الامور). اين بحث را با حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و حديثى از على (عليه السلام )پايان مى دهيم . از پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله ) پـرسـيـدنـدهل راءيت ربك ؟: (آيا پروردگارت را هرگز ديده اى )؟! در پـاسـخ فـرمـود: راءيـتـه بـفـؤ ادى : (مـن او را بـا چـشـمدل ديده ام )!. و در نـهـج البـلاغه در صدر همان خطبه (ذعلب يمانى ) آمده است كه از آن حضرت سؤال كـرد: هل راءيت ربك يا اميرالمؤ منين ؟! (آيا هرگز پروردگارت را اى اميرمؤ منان ديدهاى )؟! در پـاسـخ فـرمـود: افـاءعـبـد ما لا اراه ؟!: (آيا كسى را كه نمى بينم پرستش كنم )؟!سپس به شرحى كه قبلا نقل كرده ايم كه اشاره به (شهود باطنى ) است پرداخت . آيه و ترجمه
و لقد راه نزلة اءخرى(13) عند سدرة المنتهى(14) عندها جنة الماوى(15) اذ يغشى السدرة ما يغشى(16) ما زاغ البصر و ما طغى(17) لقد راءى من ايات ربه الكبرى(18)
|
ترجمه :
13 - و بار ديگر او را مشاهده كرد. 14 - نزد سدرة المنتهى ! 15 - كه جنت الماءوى در آنجا است . 16 - در آن هنگام كه چيزى (نور خيره كننده اى ) سدرة المنتهى را پوشانده بود. 17 - و چشم او هرگز منحرف نشد و طغيان ننمود. 18 - او پاره اى از آيات و نشانه هاى بزرگ پروردگارش را مشاهده كرد. تفسير: دومين ديدار! ايـن آيـات همچنان ادامه بحثهاى آيات گذشته درباره مساءله وحى و ارتباط پيامبر (صلىالله عليه و آله ) با خداوند و شهود باطنى او است . مـى فـرمـايد: (بار ديگر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) او را مشاهده كرد) (و لقد رآهنزلة اخرى ). (و اين شهود در كنار سدرة المنتهى روى داد) (عند سدرة المنتهى ). (همانى كه جنة الماءوى و بهشت برين در كنار آن است ) (عندها جنة الماءوى ). (در آن هـنـگـام كـه چـيـزى (سـدرة المـنـتهى ) را فراگرفته ، و پوشانده بود) (اذيغشى السدرة ما يغشى ). اينها واقعياتى بود كه پيامبر مشاهده كرده (و چشم او هرگز منحرف نشد و طغيان ننمود وتصورات باطل را در لباس حق نديد) (ما زاغ البصر و ما طغى ). (او بـخـشـى از آيـات و نـشانه هاى بزرگ پروردگارش را در آنجا مشاهده كرد) (لقدراءى من آيات ربه الكبرى ). همانگونه كه مى بينيم همان ابهامى كه در بدو امر آيات گذشته را احاطه كرده بود براين آيات كه فراز ديگرى از همان مطالب است سايه افكنده ، و براى روشن شدن مفاد اينآيـات بـاز بـايـد قـبـل از هـر چـيـز بـه سـراغ مـفـردات آن برويم سپس مجموع را در نظربگيريم : (نزلة ) به معنى يكبار نازل شدن است ، بنابراين (نزلة اخرى ) يعنى (در يك نزول ديگر). از ايـن تـعـبـيـر اسـتـفـاده مـى شـود كه دو بار (نزول ) رخ داده و اين ماجرا مربوط بهنزول دوم است . (سـدرة ) (بـر وزن حرفة ) مطابق آنچه غالبا مفسران علماى لغت گفته اند درختى استپر برگ و پر سايه ، و تعبير به (سدرة المنتهى ) اشاره به درخت پر برگ و پرسـايـه اى اسـت كـه در اوج آسمانها، در منتهااليه عروج فرشتگان و ارواح شهداء، و علومانـبـيـاء، و اعـمال انسانها قرار گرفته ، جائى كه ملائكه پروردگار از آن فراتر نمىروند، و جبرئيل نيز در سفر معراج به هنگامى كه به آن رسيد متوقف شد. دربـاره سـدرة المـنـتـهـى هـر چـند در قرآن مجيد توضيحى نيامده ، ولى در اخبار و رواياتاسـلامـى تـوصـيـفـهـاى گـونـاگونى پيرامون آن آمده ، و همه بيانگر اين واقعيت است كهانـتـخـاب ايـن تـعـبير به عنوان يك نوع تشبيه ، و به خاطر تنگى و كوتاهى لغات ما ازبيان اينگونه واقعيات بزرگ است . در حـديـثـى از پـيـامـبـر اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله )نـقل شده است كه فرمود: رايت على كل ورقة من اوراقها ملكا قائما يسبح الله تعالى : (منبر هر يك از برگهاى آن فرشته اى ديدم كه ايستاده بود و تسبيح خداوند را مى كرد). در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام )نـقل شده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: انتهيت الى سدرة المنتهى ، واذا الورقة منها تظل امة من الامم : (مـن بـه سـدرة المـنـتـهـى رسـيـدم و ديـدم در سايه هر برگى از آن امتى قرار گرفتهاند)!. ايـن تـعـبـيـرات نـشان مى دهد كه هرگز منظور درختى شبيه آنچه در زمين مى بينيم نبوده ،بـلكـه اشاره به سايبان عظيمى است در جوار قرب رحمت حق كه فرشتگان بر برگهاىآن تسبيح مى كنند و امتهائى از نيكان و پاكان در سايه آن قرار دارند. (جنة الماءوى ) به معنى بهشتى است كه محل سكونت است و در اينكه اين كدام بهشت است؟ در ميان مفسران گفتگو است ، بعضى آنرا همان بهشت جاويدان (جنة الخلد) مى دانند كه درانـتـظـار تـمـام اهـل ايـمـان و پـرهـيـزگـاران اسـت ، ومـحـل آنـرا در آسـمـان مى دانند، و آيه 19 سوره سجده را شاهد بر آن مى دانند: فلهم جناتالمـاءوى نـزلا بـمـا كـانـوا يـعـمـلون (بـراى مـؤ مـنـان صـالحالعـمـل بـاغـهاى بهشت است كه در آن ساكن مى شوند، و اين وسيله پذيرائى از آنهاست درمـقـابـل اعمالى كه انجام مى دادند چرا كه اين آيه به قرينه آيه بعد از آن مسلما از بهشتجاويدان سخن مى گويد. ولى از آنـجـا كـه در جـاى ديـگـر مـى خـوانـيـم و سارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضهاالسـمـاوات و الارض : (بـراى رفتن به سوى مغفرت پروردگار و بهشتى كه وسعت آنآسـمـانـهـا و زمـيـن اسـت بـر يـكـديـگـر پـيـشـى گـيـريـد)(آل عـمـران - 133) بـعضى اين معنى را بعيد شمرده اند، زيرا ظاهر آيات مورد بحث نشانمى دهد كه (جنة الماءوى ) در آسمان است و غير از بهشت جاويدان است كه وسعتش به اندازه تمام آسمانها و زمين مى باشد. لذا گـاهى آنرا به جايگاه ويژه اى از بهشت تفسير كرده اند كه در كنار (سدرة المنتهى) است ، و محل خاصان و مخلصان است . و گاه گفته اند به معنى بهشت برزخى است كه ارواح شهداء و مؤ منان موقتا به آنجا مىروند. تـفـسير اخير از همه مناسبتر به نظر مى رسد، و از امورى كه به روشنى بر آن گواهىمـى دهـد ايـن اسـت كه در بسيارى از روايات معراج آمده است كه پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) عـده اى را در ايـن بـهـشـت مـتـنـعـم ديـد، در حالى كه مى دانيم هيچكس در بهشت جاويدانقبل از روز قيامت وارد نمى شود، زيرا آيات قرآن به خوبى دلالت دارد كه پرهيزگاراندر قـيـامـت بـعـد از مـحـاسـبه ، وارد بهشت مى شوند، نه بلافاصله بعد از مرگ ، و ارواحشـهـداء نـيـز در بـهـشـت بـرزخـى قـرار دارنـد، زيـرا آنـهـا نـيـزقبل از قيام قيامت وارد بهشت جاويدان نمى شوند. آيـه (مازاغ البصر و ما طغى ) اشاره به اين معناست كه چشم پيامبر (صلى الله عليهو آله ) در مشاهده خود نه چپ و راست شد، و نه از حد و مقصد تجاوز كرد، و آنچه را ديد عينواقـعـيـت بـود (زيـرا (زاغ ) از ماده (زيغ ) به معنى انحراف به چپ و راست است ، و(طغى ) از ماده (طغيان ) به معنى تجاوز از حد است . به تعبير ديگر انسان به هنگام مشاهده چيزى ، وقتى به اشتباه مى افتد كه دقيقا به خودآن توجه نكند يا به چپ و راست ، يا ماوراء آن بنگرد. اكنون كه از تفسير مفردات آيه فراغت يافتيم ، به تفسير جمعى آيات مى پردازيم . در اينجا باز همان دو نظرى كه در تفسير آيات سابق بود تعقيب شده است . جـمـع كـثـيـرى از مـفسران آيات را ناظر به ملاقات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) براىدومـيـن بـار بـا جبرئيل ، در صورت اصليش ، دانسته اند، و مى گويند منظور اين است كهبـار ديـگـر رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله ) بـه هـنـگـامنزول از معراج در كنار (سدرة المنتهى ) جبرئيل را در صورت اصليش ديد، و چشم او درمشاهده اين صحنه هرگز گرفتار اشتباهى نشد. پـيـامبر در اينجا بعضى از آيات بزرگ حق را مشاهده كرد كه منظور از آن يا همان صورتواقعى جبرئيل است ، و يا بعضى از آيات عظمت آسمانها و عجائب آن ، و يا هر دو. ولى اشـكـالاتـى كه سابقا براى اين تفسير ذكر كرديم همچنان باقى است ، بلكه پارهاى از اشكالات ديگر بر آن افزوده مى شود، از جمله : تـعبير به (نزلة اخرى ) (در يك نزول ديگر) طبق اين تفسير مفهوم روشنى ندارد، و امابـر طـبق تفسير دوم پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) در يك (شهود باطنى ديگر)بـه هـنگام معراج بر فراز آسمانها ذات پاك خدا را مشاهده كرد، و به تعبير ديگر خداوندبـار ديـگـر بـر قـلب پـاك او نـزول فـرمـود (نـزلة اخـرى ) و شـهـودكـامـل تـحـقق يافت ، در محلى كه منتهااليه قرب الى الله از سوى بندگان است ، در كنارسـدرة المـنتهى ، در آنجا كه (جنة الماوى ) قرار دارد، در حالى كه (سدرة المنتهى )را حجابهائى از نور پوشانده بود. ديـده قـلب پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در اين شهود هرگز به غير حق نيفتاد، و جز اونديد، و در همانجا بود كه نشانه هاى عظمت خداوند را در آفاق و انفس نيز مشاهده كرد. مـسـاءله شهود باطنى چنانكه قبلا نيز اشاره كرديم يكنوع درك و ديدى است كه نه شباهتبـا (ادراكـات عـقلى ) دارد، و نه با (ادراكات حسى ) كه انسان از طريق حواس ظاهرآنـرا درك مـى كـنـد، و از جـهـاتـى مـى توان آنرا شبيه علم انسان به وجود خود و افكار وتصورات خود دانست . تـوضـيـح ايـنـكـه : مـا بـه وجـود خـود يـقين داريم ، افكار خود را درك مى كنيم ، از اراده وتـصـمـيـم و تـمـايـلات خـود بـاخـبـريـم ، ولى ايـن آگـاهـى نـه از طـريـقاسـتـدلال بـراى مـا حـاصـل شـده ، و نـه از طـريق مشاهده ظاهرى ، بلكه اين يك نوع شهودباطنى براى ما است كه از اين طريق به وجود خود و روحيات خود واقفيم . بـه هـمـيـن دليـل عـلمـى كـه از نـاحـيـه شـهـود بـاطـنـىحـاصـل مـى شـود هـيـچـگـونـه خـطـا در آن راه نـدارد، زيـرا نـه از طـريـقاسـتـدلال اسـت كـه خـطـائى در مقدمات آن حاصل شود، و نه از طريق حس است كه خطائى ازطريق حواس در آن راه يابد. درسـت اسـت كـه مـا نمى توانيم حقيقت شهودى را كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در آنشـب تـاريـخـى مـعراج نسبت به خداوند پيدا كرد دريابيم ولى مثالى گفتيم براى نزديككردن راه مناسب است ، و روايات اسلامى نيز در مسير راهگشاى ماست . نكته ها: 1 - معراج يك واقعيت مسلم است در مـيـان دانـشـمـنـدان اسلام در اصل مساءله معراج سخنى نيست ، چه اينكه هم آيات قرآن دراينجا و در آغاز سوره اسراء بر آن گواهى مى دهد، و هم روايات متواتر، منتها بعضى كهبه خاطر پيشداوريهائى نتوانسته اند اين را بپذيرند كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) با (جسم ) و (روح ) خود به آسمانها پرواز كرده ، آنرا به (معراج روحانى ) و چيزى شبيه حالت خواب تفسير كرده اند! در حـالى كـه ايـن پـرواز جـسـمـانـى پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) نـهاشـكال عقلى دارد، و نه اشكالى از ناحيه علوم روز، كه شرح آنرا در تفسير سوره اسراءبطور مبسوط بيان كرده ايم . بـنـابـرايـن دليـلى نـدارد كـه ما ظاهر آيات و صريح روايات را به خاطر استبعادات رهاسازيم . از ايـن گـذشـتـه تـعـبيرات آيات فوق نشان مى دهد كه گروهى در اين مساءله به مجادلهبـرخـاسـتـه بـودنـد، تـاريـخ نـيـز مـى گـويـد: مـسـاءله معراج جنجالى در ميان مخالفانبرانگيخت . اگـر پـيـامبر (صلى الله عليه و آله ) مدعى معراج روحانى و چيزى شبيه خواب بود، اينجنجال استبعادى نداشت . 2 - هـدف مـعـراج - رسـيـدن پـيامبر (صلى الله عليه و آله ) به شهود باطنى ازيـكـسـو، وديـدن عـظـمـت خداوند در پهنه آسمانها با همين چشم ظاهر از سوىديـگر بوده است ، كه هم درآخـريـن آيـه مـورد بـحـث در ايـنـجـا (لقد رآى منآيـات ربـه الكـبـرى ) و هـم در آيـه 1 سورهاسـراء (لنـريـه مـن آيـاتـنـا)بـــه آن اشـاره شـده اسـت و نـيـز بـهمـسـائل زيـاد و مـهـمى از فرشتگان وبـهـشـتـيـان و دوزخـيـان و ارواح انـبـيـا آگـاهـى يـافـت كـهدرطول عمر مباركش الهام بخش او در تعليم و تربيت خلق خدا بود.
|
|
|
|
|
|
|
|