بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 22, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

بـعلاوه نه مشقتى براى تحصيل آن لازم است و نه ترسى از پايان گرفتن و تمام شدندر ميان است ، و به همين دليل اين نعمتها كاملا گوارا است .
مـسـلم اسـت نعمتهاى بهشتى ذاتا گوارا است ، اما اينكه فرشتگان به بهشتيان مى گويندگوارا باد خود لطف و گوارائى ديگرى است .
نـعـمت ديگر اينكه آنها (بر تختهاى صف كشيده در كنار هم ، تكيه مى كنند) (متكئين علىسرر مصفوفة ).
و از لذت انـس بـا دوسـتـان و مـؤ مـنـان ديـگر بهره فراوان مى گيرند كه اين لذتى استمعنوى مافوق بسيارى از لذتها.
(سـرر) جـمـع (سـريـر) (از مـاده سـرور) دراصل به تختهائى گفته مى شود كه براى مجالس انس و سرور ترتيب مى دهند، و بر آنتكيه مى كنند.
(مـصـفـوفـة ) از مـاده (صـف ) به اين معنى است كه اين تختها در كنار يكديگر قرارگرفته و مجلس انس عظيمى برپا مى كنند.
در آيـات مـتـعـددى از قـرآن مـى خـوانـيـم كـه بـهـشـتـيـان بـر روى تـخـتـهـا درمقابل يكديگر مى نشينند (على سرر متقابلين ) (حجر 47 - صافات 44).
اين تعبير منافاتى با آنچه در آيه مورد بحث آمده ندارد، چرا كه در مجالس
انس و سرور كه از تفاوت و تبعيض دور باشد صندليها را در كنار هم و گرداگرد مجلسمـى گـذارنـد كـه هـم صـف بـه هـم پـيـوسـتـه اى راتشكيل مى دهد و هم روبروى يكديگر قرار دارد.
تـعـبـيـر بـه (مـتـكـئيـن ) اشـاره بـه نـهـايـت آرامـش آنـهـا اسـت ، زيـرا انـسـان معمولا درحال آرامش تكيه مى كند، و افرادى كه نگران و ناآرامند معمولا چنين نيستند.
سـپـس مى افزايد: (زنانى سفيدرو، زيبا، و چشم درشت ، به همسرى آنها درمى آوريم )(و زوجناهم بحور عين ).
ايـنها بخشى از نعمتهاى (مادى ) و (معنوى ) بهشتيان است ، ولى به اين اكتفاء نمىكـنـد، و بـخش ديگرى از مواهب معنوى و مادى را نيز بر آن مى افزايد: (كسانى كه ايمانآوردنـد و فرزندانشان به پيروى از آنها ايمان اختيار كردند ما فرزندانشان را در بهشتبـه آنـهـا مـحـلق مـى كـنـيم ، بى آنكه از عمل آنها چيزى بكاهيم ) (و الذين آمنوا و اتبعتهمذريتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم و ما التناهم من عملهم من شى ء).
ايـن نـيـز خـود يـك نعمت بزرگ است كه انسان ، فرزندان باايمان و مورد علاقه اش را دربهشت در كنار خود ببيند، و از انس با آنها لذت برد، بى آنكه
از اعمال او چيزى كاسته شود.
از تـعـبـيـرات آيـه بـرمـى آيـد كه منظور، فرزندان بالغى است كه در مسير پدران گامبرمى دارند، در ايمان از آنها پيروى مى كنند، و از نظر مكتبى به آنها ملحق مى شوند.
ايـنگونه افراد اگر از نظر عمل كوتاهى و تقصيراتى داشته باشند، خداوند به احترامپدران صالح ، آنها را مى بخشد و ترفيع مقام مى دهد، و به درجه آنان مى رساند، و اينموهبتى است بزرگ براى پدران و فرزندان .
ولى جمعى از مفسران (ذريه ) را در اينجا به معنى اعم ، تفسير كرده اند به طورى كهاطـفـال خـردسـال را نـيـز شـامل مى شود، اما اين تفسير با ظاهر آيه سازگار نيست ، زيراتبعيت در ايمان دليل بر رسيدن به مرحله بلوغ يا نزديك آن است .
مگر اينكه گفته شود اطفالخـردسـال در قـيـامـت بـه مـرحـله بـلوغ مـى رسند و آزمايش مى شوند، هرگاه از اين آزمايشپـيـروز درآيـنـد مـلحـق بـه پـدران مـى شـونـد، چنانكه اين معنى در حديثى در كتاب كافىنـقـل شـده اسـت كـه از امـام (عـليـه السـلام ) سـؤ ال ازاطـفـال مـؤ مـنـان كردند، در پاسخ فرمود: (روز قيامت كه مى شود خداوند آنها را جمع مىكـنـد، آتـشـى بـرمى افروزد و به آنها دستور مى دهد خود را در آتش بيفكنند، آنها كه ايندسـتـور را عملى كنند آتش براى آنها سرد و سالم مى شود و سعادتمندند، و آنها كه سرباز زنند از لطف خدا محروم
مى شوند).
ولى ايـن حـديـث عـلاوه بـر اينكه از نظر سند ضعيف است ، اشكالات ديگرى در متن آن وجوددارد كه اينجا جاى شرح آن نيست .
البـته هيچ مانعى ندارد كه فرزندان خردسال نيز به احترام پدران به بهشت روند و دركنار آنها قرار گيرند، سخن در اين است كه آيا آيه فوق ناظر به اين مطلب مى باشد يانه ؟ گفتيم تعبير به پيروى از پدران در ايمان نشان مى دهد كه منظور بزرگسالان است.
بـه هـر حال ، از آنجا كه ارتقاء اين فرزندان به درجه پدران ممكن است اين توهم را بهوجـود آورد كـه از اعـمـال پـدران بـرمـى دارنـد و بـه فـرزنـدان مـى دهـنـد بـهدنـبـال آن آمـده اسـت (و مـا التـنـاهـم مـن عـمـلهـم مـن شـى ء) (مـا چـيـزى ازاعمال آنها نمى كاهيم ).
(ابـن عـبـاس ) از پـيـغـمـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله )نـقـل مـى كـنـد كـه فـرمـود: اذا دخـل الرجـل الجـنـة سـاءل عـن ابـويـه و زوجـتـه و ولده ،فـيـقال له انهم لم يبلغوا درجتك و عملك ، فيقول رب قد عملت لى و لهم فيؤ مر بالحاقهمبه : (هنگامى كه انسان وارد بهشت مى شود سراغ پدر و مادر و همسر و فرزندانش را مىگـيـرد، بـه او مـى گـويـنـد: آنـهـا بـه درجـه و مـقـام وعـمـل تـو نـرسـيـده انـد، عـرض مـى كـنـد پـروردگـارا! مـن بـراى خـودم و آنـهـاعمل كردم ، در اينجا دستور داده مى شود كه آنها را به او ملحق كنيد).
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه : در پـايـان آيـه مـى افـزايـد: (هـر كـس در گـرو و هـمـراهاعمال خويش است ) (كل امرء بما كسب رهين ).
بنابراين تعجب ندارد كه از اعمال پرهيزكاران و پاداش آنها چيزى كاسته نشود، چرا كهايـن اعـمـال همه جا با انسان است ، و اگر خداوند لطف و تفضلى درباره فرزندان متقين مىكند، و آنها را به پرهيزگاران در بهشت ملحق مى سازد اين به معنى آن نيست كه از پاداشاعمال آنها چيزى كاسته شود.
بـعـضـى از مـفسران (رهين ) را در اينجا به معنى مطلق (گروگان ) گرفته اند، ومـعـتـقـدنـد مـفـهـوم آيـه ايـن اسـت كـه هـر انـسـانـى در گـرواعمال خويش است ، خواه نيك يا بد، و بر طبق آن ، پاداش و كيفر مى بيند.
ولى بـا تـوجـه بـه ايـنـكه : اين تعبير در مورد اعمال نيك ، چندان تناسبى ندارد بعضىديـگـر از مـفـسـران (كـل نـفـس ) را در ايـنـجـا تـنها اشاره به بدكاران دانسته اند و مىگـويـنـد: هـر انـسانى در برابر اعمال خلاف و شرك آلود خود، گروگان است و در حقيقتاسير و محبوس آن مى باشد.
و گـاه بـه آيـه 38 و 39 سـوره (مـدثـر) نـيـزاسـتـدلال كـرده انـد: كـل نفس بما كسبت رهينة الا اصحاب اليمين : (هر كس در گرو اعمالىاسـت كه انجام داده مگر اصحاب يمين ) (كسانى كه نامه اعمالشان به دست راستشان دادهمى شود و اهل نجاتند).
ولى ايـن تـفـسـيـر نـيـز بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه آيـاتقـبل و بعد همه درباره متقين و پرهيزگاران است ، و سخنى از شرك و مشركان و مجرمان درآن وجود ندارد مناسب به نظر نمى رسد.
در بـرابـر ايـن دو تـفـسـيـر كـه هر كدام از جهتى نامناسب است ، تفسير سومى است كه باصـدر آيـه و آيـات قبل و بعد كاملا سازگار است و آن اينكه : يكى از معانى (رهن ) درلغـت مـلازمـت و هـمـراه بودن چيزى است ، هر چند معنى معروف (رهن ) همان (وثيقه ) درمقابل وام است ، ولى از كلمات اهل لغت چنين استفاده
مى شود كه يكى از معانى آن نيز دوام و ملازمت است .
بلكه بعضى از آنها معنى اصلى آنرا صريحا همين دوام و ثبوت مى دانند، و رهن به معنى(وثيقه ) را از اصطلاحات فقها شمرده اند، لذا هنگامى كه گفته مى شود (نعمة راهنه) به معنى نعمت پايدار و برقرار است .
امـيـر مـؤ مـنان على (عليه السلام ) درباره اقوام پيشين مى فرمايد (ها هم رهائن القبور ومضامين اللحود): (آنها ملازم قبرها و خفته در درون لحدها هستند).
بـه ايـن تـرتـيـب جـمـله (كـل امـرى بـمـا كـسـب رهـيـن ) مـفـهـومـش ايـن اسـت كـهاعـمـال هـر كـسـى مـلازم و هـمـراه او اسـت ، و هـرگـز از او جـدا نـمـى شـود، خـواهعـمـل نـيـك بـاشـد يـا بـد؟ و بـه هـمـيـن دليـل (مـتـقـيـن ) در بـهـشـت بـااعمال خويشند، و اگر فرزندانشان در كنار آنها قرار مى گيرند به اين معنى نيست كه ازاعمال آنها كاسته شود.
در مـورد آيه سوره (مدثر) كه (اصحاب اليمين ) را از اين معنى استثناء كرده ، ممكناست اشاره به اين باشد كه آنها مشمول الطافى هستند كه بى حساب است ، به گونه اىكه اعمال آنها در برابر آن الطاف الهى نمودى ندارد.
بـه هـر حـال ايـن جـمـله تـاءكـيـدى اسـت بـر ايـن واقـعـيـت كـهاعـمـال انـسـان هـرگـز از او جـدا نـمـى شـود و پـيـوسـتـه در تـمـاممراحل و مواقف همراه او است !
آيه و ترجمه


و امددناهم بفاكهة و لحم مما يشتهون(22)
يتنازعون فيها كاءسا لا لغو فيها و لا تاءثيم(23)
و يطوف عليهم غلمان لهم كاءنهم لؤ لؤ مكنون(24)
و اءقبل بعضهم على بعض يتساءلون(25)
قالوا انا كنا قبل فى اءهلنا مشفقين(26)
فمن الله علينا و وقانا عذاب السموم(27)
انا كنا من قبل ندعوه انه هو البر الرحيم(28)


ترجمه :

22 - هـمـواره از انـواع مـيـوه هـا و گـوشـت هـا از هـر نـوعتمايل داشته باشند در اختيار آنها مى گذاريم .
23 - آنـهـا در بهشت جامه اى پر از شراب طهور را كه نه بيهوده گوئى در آن است و نهگناه از يكديگر مى گيرند.
24 - و پـيـوسـتـه در گـرد آنـهـا نـوجوانانى براى خدمت آنان گردش مى كنند كه همچونمرواريدهاى در صدفند!
25 - در ايـن هـنـگـام رو بـه يـكـديـگـر كـرده (از گـذشـتـه ) سـؤال مى نمايند.
26 - مى گويند: ما در ميان خانواده خود ترسان بوديم .
27 - اما خداوند بر ما منت گذارد و از عذاب كشنده ما را حفظ كرد.
28 - ما از قبل خدا را به عنوان نيكوكار و رحيم مى خوانديم (و مى شناختيم ).
تفسير:
آن روز ترسان بوديم و امروز در نهايت امنيت
در آيـات گـذشـته به نه بخش از مواهب بهشتيان اشاره شد، و در آيات مورد بحث در ادامهآنها به پنج قسمت ديگر اشاره مى كند، به گونه اى كه از مجموع به خوبى استفاده مىشـود آنچه لازمه آرامش و آسايش و لذت و سرور و شادى است ، براى آنها در بهشت فراهماست .
نـخـسـت بـه دو قـسمت از غذاى بهشتيان اشاره كرده مى فرمايد: (همواره از انواع ميوه ها وگوشت ها از هر نوع تمايل داشته باشند در اختيار آنها مى گذاريم ) (و امددناهم بفاكهةو لحم مما يشتهون ).
(امـددنـاهـم ) از مـاده (امـداد) بـه مـعـنـى ادامه و افزايش و اعطاء است ، يعنى ميوه ها وغـذاهـاى بـهـشـتـى آنـچـنـان نـيـسـت كـه بـا تـنـاول كـردن كـمـبـودى پـيـدا كـنـد، و يـامـثـل و يـا هـمـچـون مـيـوه هـاى دنـيـا كـه در فـصـول سال نوسان زيادى دارد تغييرى در آنحاصل شود، بلكه هميشگى و جاودانى و مستمر است .
تـعـبـيـر (مـمـا يشتهون ) (از آنچه بخواهند) نشان مى دهد كه بهشتيان در انتخاب نوع وكميت و كيفيت اين ميوه ها و غذاها، كاملا آزادند، هر آنچه بخواهند در اختيار دارند.
البته غذاهاى بهشتى منحصر به اين دو نيست ولى اينها دو غذاى مهمند.
مـقـدم داشـتـن (فـاكـهـه ) بـر (لحـم )، اشـاره اى است به برترى (ميوه ها) بر(گوشتها).
سـپـس بـه مـشـروبات گواراى بهشتيان اشاره كرده مى افزايد: (آنها در بهشت جامهائىپر از شراب طهور را كه نه مستى و بيهوده گوئى در آن است ، و نه گناه از يكديگر مىگيرند) (يتنازعون فيها كاسا لا لغو فيها و لا تاءثيم ).
بـلكـه شـرابـى اسـت گـوارا و لذت بـخـش ، نشاطآفرين و روحپرور، خالى از هرگونهتـخـديـر و فساد عقل ، و به دنبال آن بيهوده گوئى و گناه هرگز نيست ، بلكه سراسرهوشيارى و لذت جسمى و روحانى است .
(يـتـنـازعـون ) از مـاده (تنازع ) به معنى گرفتن از يكديگر است ، و گاه به معنى(تـجـاذب و مـخـاصمه ) مى آيد، لذا بعضى از مفسران گفته اند: اين جمله اشاره به آناسـت كـه بـهـشـتيان به عنوان شوخى و مزاح و افزايش سرور و انبساط جامه اى (شرابطهور) را از دست يكديگر مى كشند و مى نوشند.
ولى بـه طـورى كـه بـعـضـى از اربـاب لغـت گـفـتـه اند: تنازع هر گاه در موردى مانند(كـاءس ) (جـام ) بـه كـار مـى رود بـه مـعـنـى گـرفـتن از يكديگر است ، نه كشمكش وتجاذب .
ايـن نـكـته نيز قابل توجه است كه (كاءس ) جامى است كه پر از شراب باشد، و بهظرف خالى (كاس ) نمى گويند.
بـه هـر حـال از آنـجـا كـه تـعـبـيـر به (كاءس ) شرابهاى تخدير كننده دنيا را احياناتـداعـى مـى كند مى افزايد در آن شراب نه لغو و بيهوده گوئى است و نه گناه ، زيراهـرگـز عـقـل و هـوش انـسـان را نـمـى گـيـرد، بـنـابـرايـن سـخـنـان نـامـوزون واعـمـال زشـتى كه از مستها سر مى زند هرگز از آنان سر نخواهد زد بلكه به حكم آن كهشراب
طهور است آنها را پاكتر و خالصتر و هوشيارتر مى كند.
سـپـس بـه چـهـارمـيـن نـعـمـت كـه نـعـمـت وجـود خـدمتگذاران بهشتى است پرداخته مى گويد:(پـيـوسـتـه گـرداگـرد آنـهـا نـوجـوانـانـى براى خدمت آنان گردش مى كنند كه همچونمرواريدهاى در صدفند)! (و يطوف عليهم غلمان لهم كانهم لؤ لؤ مكنون ).
(مـرواريد در درون صدف ) به قدرى تازه و شفاف و زيبا است كه حد ندارد هر چند دربـيـرون صـدف نـيـز قـسـمـت زيادى از زيبائى خود را حفظ مى كند ولى گرد و غبار هوا وآلودگـى دسـتـها هر چه باشد از صفاى آن مى كاهد، خدمتگذاران بهشتى آنقدر زيبا و سفيدچهره و باصفا هستند كه گوئى مرواريدهائى در صدفند!
تـعـبـيـر بـه (يـطـوف عليهم ) (بر آنها طواف مى كنند) اشاره به آمادگى دائمى آنهابراى خدمت است .
گرچه در بهشت نيازى به خدمتكار نيست ، و هر چه بخواهند در اختيار آنها قرار مى گيرد،ولى اين خود احترام و اكرام بيشترى براى بهشتيان است .
در حـديـثـى آمـده اسـت كـه از رسـول اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله ) سـؤال كـردنـد اگـر خـدمـتـگـذار هـمـچون مرواريد در صدف باشد، مخدوم يعنى مؤ منان بهشتىچـگـونـه انـد فـرمـود: و الذى نـفـسـى بـيـده فـضـل المـخـدوم عـلى الخـادمكـفـضـل القـمـر ليـلة البدر على سائر الكواكب : (برترى مخدوم بر خدمتگذار در آنجاهمچون برترى ماه در شب چهارده بر ساير كواكب است ).
تعبير به (لهم ) نشان مى دهد كه هر يك از مؤ منان خدمتگذارانى مخصوص
به خود دارد.
و از آنجا كه بهشت جاى غم و اندوه نيست آن خدمتگذاران نيز از خدمت مؤ منان نهايت لذت را مىبرند.
و آخـرين نعمت در اين سلسله همان نعمت آرامش كامل و اطمينان خاطر از هر گونه عذاب و كيفراسـت ، چـنـانـكـه در آيـه بـعـد مـى فـرمـايـد: (در ايـنحـال كـه آنـهـا در كـنـار هـم قـرار دارنـد از وضـع گـذشـتـه از يـكـديـگـر سـؤال مـى كـنـنـد) و آن را بـا وضـع بـهـشـت مـقـايـسـه كـرده لذت مـى بـرنـد (واقبل بعضهم على بعض يتسائلون ).
(مـى گـويـنـد مـا قبل از اين در ميان خانواده خود خائف و ترسان بوديم ) (قالوا انا كناقبل فى اهلنا مشفقين ).
بـا ايـنـكـه در مـيان خانواده خود زندگى مى كرديم و بايد احساس امنيت كنيم باز ترسانبوديم ، از اين بيم داشتيم كه حوادث ناگوار زندگى و عذاب الهى هر لحظه فرا رسد،و دامن ما را فرو گيرد.
از ايـن بـيـم داشـتـيـم كـه فـرزندان و خانواده ما راه خطا پيش گيرند، و در وادى ضلالتگمراه و سرگردان شوند.
و از ايـن بـيـم داشـتيم كه دشمنان سنگدل ، ما را غافلگير سازند و عرصه را بر ما تنگكنند.
(امـا خـداونـد مـنـت بـر مـا گـذارد، و رحـمـت واسـعـه اوشـامـل حال ما شد، و از عذاب كشنده ما را حفظ كرد) (فمن الله علينا و وقانا عذاب السموم).
آرى پروردگار مهربان ، ما را از زندان دنيا با تمام وحشتهايش نجات
بخشيد، و در كانون نعمتهايش ، يعنى بهشت ، جاى داد.
آنها هنگامى كه گذشته خود را به خاطر مى آورند، و جزئيات آن را متذكر مى شوند، و باوضـعـى كـه در آن قـرار دارند مقايسه مى كنند، به ارزش نعمتهاى بزرگ الهى و مواهب اوبـيشتر پى مى برند، و طبعا براى آنها لذتبخش تر و دلچسب تر خواهد بود، چرا كه دراين مقايسه ارزشها بهتر روشن مى شود.
بـهـشـتـيـان در آخـريـن سـخـنـى كـه از آنـهـا در ايـنـجـانقل شده به اين واقعيت اعتراف مى كنند كه نيكوكار و رحيم بودن خدا را در آنجا از هر زمانبـيـشـتـر احـسـاس مـى كـنند، مى گويند: (ما از قبل خدا را مى خوانديم ، و او را به عنواننيكوكار و رحيم مى ستوديم ) (انا كنا من قبل ندعوه انه هو البر الرحيم ).
ولى در ايـنـجـا بـه واقـعـيـت و عـمـق ايـن صـفـات بـيـشـتـر پـى مـى بـريـم كه چگونه درمـقـابـل اعـمـال نـاچـيـز مـا ايـنـهـمـه نـيـكـى كـرده ، و در بـرابـر آنـهـمـه لغـزشـهـا مـا رامشمول رحمتش ساخته است .
آرى صـحـنـه قيامت و نعمتهاى بهشت تجليگاه اسماء و صفات خدا است ، و مؤ منان با مشاهدهايـن صحنه ها به حقيقت اين اسماء و صفات بيش از هر زمان آشنا مى شوند، حتى دوزخ نيزبيانگر صفات او است و حكمت و عدل و قدرتش را نشان مى دهد.
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
1 - (يـتـسـائلون ) از مـاده (سؤ ال ) به معنى پرسش كردن از يكديگر است ، اشارهبـه ايـنـكـه هـر كـدام از بـهـشـتـيـان از دوسـتـان خـود سـؤال مـى كـنـنـد، و وضـع گـذشـتـه آنـهـا را جـويـا مـى شـونـد، چـرا كـه يـادآورى ايـنمسائل ، و نجات از آنهمه
در دو رنـج ، و رسـيـدن به اين همه مواهب ، خود نيز لذتى است ، درست همانطور كه انسانهـنگامى كه از سفر خطرناكى باز مى گردد و در محيط امن و امان مى نشيند با همسران خودوضع گذشته را گفتگو كرده و از نجاتشان اظهار خوشحالى مى كنند.
2 - (مـشـفقين ) از ماده (اشفاق ) به طورى كه (راغب ) در (مفردات ) مى گويد:به معنى (توجه آميخته با ترس ) است ، هنگامى كه با كلمه (من ) متعدى شود مفهوم(خـوف ) در آن ظـاهـرتـر اسـت ، و هـنـگـامـى كـه بـا كلمه (فى ) متعدى گردد مفهوم(توجه و عنايت ) در آن بيشتر است .
اين كلمه در اصل از ماده (شفق ) گرفته شده كه همان روشنى آميخته با تاريكى است .
اكنون بايد ديد آنها در دنيا از چه چيز بيم داشتند و نسبت به چه چيز توجه و عنايت ؟
در ايـنجا سه احتمال وجود دارد كه ما همه را در تفسير آيه جمع كرديم ، زيرا منافاتى درمـيـان آنـها نيست (ترس از خداوند و توجه به نجات خويشتن - ترس از انحراف خانواده وتـوجه به امر تربيت آنها - و ترس از دشمنان و توجه به حفظ خويش در برابر آنان )هر چند با توجه به آيات بعد مخصوصا جمله (فمن الله علينا و وقانا عذاب السموم )(خـداونـد بـر مـا مـنـت گـذارد و از عـذاب كـشـنـده حـفـظ كـرد) مـعـنـىاول مناسبتر به نظر مى رسد.
3 - تعبير به (فى اهلنا) كه در اينجا معنى گسترده اى دارد و همه فرزندان و همسرانو دوستان و ياران را شامل مى شود، اشاره به اين است كه انسان قاعدتا
در مـيـان چـنين جمعى از همه جا بيشتر احساس امنيت مى كند، وقتى در ميان آنان خائف و بيمناكباشد وضع او در حالات ديگر معلوم است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه اين تعبير اشاره به كسانى است كه در ميان خانواده اى غير مؤمـن گـرفـتـار بـودنـد و حـتـى از خـود آنـهـا مـى تـرسـيـدنـد، ولى در عـيـنحـال مـقـاومت كردند و با تكيه بر لطف الهى استقلال خود را حفظ نموده و همرنگ جماعت آنهانشدند.
4 - (سموم ) به معنى حرارتى است كه در (مسام ) بدن (سوراخهاى بسيار ريز كهدر سـطـح پوست قرار دارد) داخل مى شود، و انسان را آزار مى دهد يا مى كشد، و باد سمومنيز چنين بادى را گويند، و (عذاب سموم ) نيز چنين عذابى است ، اطلاق كلمه (سم )به مواد كشنده نيز به خاطر نفوذشان در تمام بدن است .
5 - (بـر) - چـنـانـكـه (راغـب ) در (مـفـردات ) مـى گـويـد دراصـل بـه مـعـنـى خـشـكـى اسـت (در مـقـابـل بـحـر و دريـا) سـپـس بـه كـسـانـى كـهاعمال نيكشان گسترده و وسيع است اين لفظ اطلاق شده ، و از همه شايسته تر براى ايننام ذات پاك خداوند است كه نيكى او همه جهانيان را فرا گرفته است .
6 - جمع بندى آيات - گفتيم در اين آيات و آيات گذشته در حقيقت چهارده بخش از نعمتهاىبهشتيان آمده است :
بـاغـهـاى بـهـشت (جنات ) - نعمتهاى گوناگون (نعيم ) - سرور و شادمانى - امنيت از عذابجـهـنـم - خـوردن و آشاميدن گوارا از ماءكولات و مشروبات بهشتى - تكيه بر تختهاى دركنار هم چيده شده - همسرانى از حورالعين - ملحق شدن
فـرزنـدان بـاايـمـان بـه آنـهـا - انـواع ميوه هاى لذت بخش - انواع گوشتها - هر چه آنهابـخـواهـنـد - جـامـهـاى پـر از شـراب طـهـور - خـدمـتـگـذاران مـرواريـدگـون - و سـرانـجـامتشكيل مجلس انس و ياد گذشته كردن و از وضع موجود لذت بردن !
بـخـشى از اين نعمتها جنبه مادى دارد، و بخشى ديگر جنبه معنوى آن غالب است ، با اينهمهبـاز نـعـمـتـهـاى مـادى و مـعـنـوى بـهشت منحصر به آنها نيست ، بلكه آنچه گفته شد تنهاگوشه هائى از آن است .
آيه و ترجمه


فذكر فما اءنت بنعمت ربك بكاهن و لا مجنون(29)
اءم يقولون شاعر نتربص به ريب المنون(30)
قل تربصوا فإ نى معكم من المتربصين(31)
اءم تاءمرهم اءحلامهم بهذا اءم هم قوم طاغون(32)
اءم يقولون تقوله بل لا يؤ منون(33)
فلياتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين(34)


ترجمه :

29 - حال كه چنين است تذكر ده ، و به لطف پروردگارت تو كاهن و مجنون نيستى .
30 - بلكه آنها مى گويند او شاعرى است كه ما انتظار مرگش را مى كشيم !
31 - بـگـو: انـتـظـار بـكـشـيـد كه من هم با شما انتظار مى كشم (شما انتظار مرگ مرا و منانتظار پيروزى و نابودى شما را!).
32 - آيا عقلهايشان آنها را به اين اعمال دستور مى دهد؟ يا قومى طغيانگرند؟
33 - آنها مى گويند قرآن را به خدا افترا بسته ، ولى آنها ايمان ندارند.
34 - اگر راست مى گويند سخنى همانند آن بياورند.
شاءن نزول :
در روايتى آمده است قريش در (دارالندوة ) اجتماع كردند، تا براى جلوگيرى از دعوتپـيـامـبـر اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله ) كـه خطر بزرگى براى منافع نامشروع آنهامحسوب مى شد بينديشند.
يكى از مردان قبيله (بنى عبدالدار) گفت : ما بايد منتظر باشيم كه او بميرد، زيرا بههـر حال او شاعر است و به زودى از دنيا خواهد رفت ، همانگونه كه (زهير) و (نابغه) و (اعـشـى ) (سـه نـفـر از شعراى جاهليت ) از دنيا رفتند (و بساطشان برچيده شد وبـسـاط مـحـمـد (صـلى الله عـليـه و آله ) نيز با مرگش برچيده خواهد شد) اين را گفتند وپراكنده شدند، آيات فوق نازل گشت و به آنها پاسخ گفت .
تفسير:
اگر راست مى گويند كلامى مانند آن بياورند
در آيـات گـذشـته ، قسمتهاى قابل توجهى از نعمتهاى بهشتى و پاداشهاى پرهيزگارانآمده بود، و در آيات قبل از آن نيز، بخشى از عذابهاى دردناك دوزخيان .
در نـخـسـتـيـن آيـه مـورد بـحـث بـه عـنـوان يـك نتيجه گيرى از آيات گذشته مى فرمايد:(حال كه چنين است تذكر و يادآورى كن ) (فذكر).
چـرا كـه دلهـاى حـق طلبان با شنيدن اين سخنان ، آماده تر مى شود، و هنگام آن رسيده استكه سخنان حق را براى آنها بيان كنى .
اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه هدف اصلى از ذكر آنهمه نعمتها و مجازاتهاى اين دوگـروه آمـاده ساختن زمينه روحى براى پذيرش حقايق تازه است ، و در حقيقت هر گوينده اىنيز براى تاءثير سخن و نفوذ كلامش بايد از اين روش بهره گيرى كند.
سـپـس بـه ذكـر اتـهامات و نسبتهاى ناروائى كه دشمنان لجوج و معاند به پيامبر (صلىالله عليه و آله ) مى دادند پرداخته ، مى فرمايد: (به لطف پروردگارت ، و به بركتنعمتهايش تو كاهن و مجنون نيستى )! (فما انت بنعمة ربك بكاهن و لا مجنون ).
(كاهن ) به كسى گفته مى شد كه خبر از اسرار غيبى مى داد و غالبا مدعى بود كه باجـنـيـان ارتـبـاط دارد و اخـبـار غـيـبـى را از آنها مى گيرد، مخصوصا در عصر جاهليت كاهنانبـسـيـارى بـودنـد، از جـمـله دو كـاهـن مـعـروف (شق ) و (سطيح ) آنها در حقيقت افرادهـوشـيـارى بـودنـد كه از هوش خود سوءاستفاده كرده و با اين ادعاها سر مردم را گرم مىكـردنـد، كـهـانـت در اسـلام حـرام و مـمـنـوع اسـت و اعـتـبـارى بـهقـول كـاهـنان نيست ، زيرا اسرار غيب مخصوص خدا است و سپس به هر كس از انبياء و امامانآنچه مصلحت بداند تعليم مى كند.
بـه هـر حال قريش براى پراكنده ساختن مردم از اطراف پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) ايـن تـهـمتها را به او مى بستند، گاه كاهنش مى خواندند، و گاه مجنون ، و عجب اينكهبـه تـضـاد ايـن دو وصف نيز واقف نبودند، زيرا كاهنان افراد هوشيارى بودند، برخلافمجنون ، و جمع اين دو افترا در آيه فوق شايد اشاره به همين پراكنده گوئى آنها باشد.
سپس به سومين اتهام پرداخته كه آن نيز با صفات گذشته در تضاد است و مى فرمايد:(بـلكـه آنـهـا مـى گويند او شاعرى است كه ما انتظار مرگش را مى كشيم ) (ام يقولونشاعر نتربص به ريب المنون ).
تا او زنده است اشعارش رونقى دارد و مردم را به سوى خود جذب مى كند، كمى صبر كنيدتا مرگش فرا رسد و دفتر شعرش ، همچون طومار عمرش ، پيچيده شود، و در طاق نسيانقرار گيرد، آن روز ما راحت خواهيم شد!
بـطـورى كـه از كـتـب لغـت و تـفـسـيـر بـرمـى آيـد (مـنـون ) از مـاده (مـن ) دراصـل بـه دو معنى آمده : (نقصان ) و (قطع و بريدن ) كه اين دو نيز مفهوم نزديكىدارند.
سـپـس واژه (مـنـون ) بـه مرگ نيز اطلاق شده ، چرا كه (ينقص العدد و يقطع المدد)(نفرات را كم مى كند و كمك ها را قطع مى نمايد).
گاه (منون ) به گذشت روزگار نيز گفته شده به اين مناسبت كه آن نيز موجب مرگ ومـير، و بريدن پيوندها، و نقصان نفرات است ، و گاه به شب و روز (منون ) گفته اندو آن نيز ظاهرا به همين مناسبت است .
و امـا واژه (ريـب ) در اصـل بـه معنى شك و ترديد و توهم چيزى است كه بعدا پرده ازروى آن برداشته مى شود و حقيقت آن آشكار مى گردد.
اين تعبير هنگامى كه در مورد مرگ به كار رود و (ريب المنون ) گفته شود از اين نظراست كه وقت حصول آن نامعلوم است نه اصل تحقق آن .
ولى جمعى از مفسران (ريب المنون ) را در آيه مورد بحث به معنى
(حـوادث روزگـار) تـفـسـيـر كـرده انـد، حـتـى از ابـن عـبـاسنقل شده كه واژه (ريب ) در همه جا در قرآن به معنى شك و ترديد است جز در اين آيه ازسوره طور كه به معنى (حوادث ) است .
بعضى از مفسران نيز آن را به معنى حالت (اضطراب و پريشانى ) تفسير كرده اند،بـنـابـرايـن (ريـب المـنـون ) حـالت اضـطـرابـى اسـت كـهقبل از مرگ به غالب افراد دست مى دهد.
ممكن است اين تفسير به معنى فوق بازگردد چرا كه حالت شك و ترديد معمولا سرچشمهاضـطـراب و پريشانى است ، همچنين حوادث پيش بينى نشده نيز نوعى اضطراب و شك وتـرديـد بـا خـود هـمـراه مـى آورد، و بـه ايـن تـرتـيـب هـمـه ايـن مفاهيم به ريشه (شك وترديد) كه در اصل معنى اين واژه آمده منتهى مى شود.
و به تعبير ديگر براى (ريب ) سه معنى ذكر شده : شك ، اضطراب ، حوادث ، و اينهالازم و ملزوم يكديگرند.
بـه هـر حـال آنـهـا بـه ايـن دل خـوش مـى كردند كه حوادثى پيش آيد و طومار عمر پيامبر(صـلى الله عـليـه و آله ) در هـم پـيـچـيـده شـود، و آنـهـا بـه گـمـان خـود از ايـنمـشـكـل بـزرگـى كـه دعـوت آن حضرت در سراسر جامعه آنان به وجود آورده بود رهائىيابند.
قرآن با يك جمله پرمعنى و تهديدآميز به اين كوردلان معاند پاسخ مى دهد و مى فرمايد:(بـگـو انـتـظـار بـكـشـيـد كـه مـن هـم بـا شـمـا انـتـظـار مـى كـشـم )!(قل تربصوا فانى معكم من المتربصين ).
شما در انتظار تحقق پندارهاى خامتان باشيد، من هم در انتظار عذاب الهى براى شما هستم .
شـمـا در انـتـظـار اين باشيد كه با مرگ من بساط اسلام برچيده شود، و من نيز به يارىپـروردگـار در ايـن انـتظارم كه در حياتم آئين اسلام جهانگير گردد، و بعد از من نيز بهراه خود ادامه دهد و جهانى و جاودانى شود.
آرى شما متكى به خيالات و پندارهايتان هستيد و من متكى به لطف خاص پروردگار.
سـپـس آنـهـا را مـورد شديدترين سرزنشها قرار داده ، مى گويد: (آيا عقلهايشان آنان رابـه ايـن اعـمـال دستور مى دهد؟ يا قومى طغيانگرند)؟! (ام تامرهم احلامهم بهذا ام هم قومطاغون ).
سـران قـريـش در مـيـان قـوم خـود بـه عـنـوان (ذوى الاحـلام ) (صـاحـبـانعـقـول ) شـنـاخـتـه مـى شـدنـد! قـرآن مـى گـويـد: ايـن كـدامعـقـل است كه اين وحى آسمانى را كه نشانه هاى حقانيت از تمام محتوايش آشكار است شعر وكـهـانـت مـى شـمـرد؟ و آورنـده آنـرا كـه سـابـقـه اى بـس طـولانـى در امـانـت وعقل دارد كاهن و مجنون و شاعر معرفى مى كند؟!
بـنـابـرايـن بـايـد نـتـيـجـه گـرفـت كـه ايـنـگـونـه تـهـمـتـهـا و افـتـرائات فـرمـانعـقـل آنـهـا نـيست ، بلكه سرچشمه همه آنها روح عصيان و طغيانگرى است كه بر اين افرادغـالب اسـت ، هـمـيـن كـه مـنـافـع نـامـشـروع خـود را در خـطـر مـى بـيـنـنـد بـاعقل وداع
مى گويند و سر به طغيان در مقابل فرمان حق برمى دارند.
(احـلام ) جـمـع (حـلم ) (بـر وزن نـهـم ) بـه مـعـنـى(عقل ) است ، ولى به گفته (راغب ) (حلم ) در حقيقت به معنى (خويشتن دارى بههـنـگـام هـيـجـان غـضـب ) اسـت كـه يـكـى از نـشـانـه هـاىعقل و درايت محسوب مى شود (و با حلم (بر وزن علم ) ريشه مشترك دارد).
ايـن واژه (حـلم ) گـاه بـه مـعـنى (خواب و رؤ يا) نيز آمده است ، و در آيه مورد بحث نيزچنين تفسيرى بعيد نيست ، يعنى سخنان آنها گوئى نتيجه خوابهاى پريشان است .
بار ديگر به يكى ديگر از تهمتهاى آنها كه در حقيقت چهارمين تهمت در اين سلسله اتهاماتمحسوب مى شود اشاره كرده ، مى افزايد: (آنها مى گويند: او اين قرآن را به خدا افترابـسـتـه ، ولى آنـهـا ايـمـان نـدارنـد) (ام يـقـولون تـقـولهبل لا يؤ منون ).
(تقوله ) از ماده (تقول ) (بر وزن تكلف ) به معنى سخنى است كه انسان نزد خودمى سازد بى آنكه واقعيتى داشته باشد.
ايـن يـكـى ديـگـر از بـهـانه هاى مشركان و كفار لجوج براى عدم تسليم در برابر قرآنمجيد، و دعوت پيامبر، بود كه مكرر در آيات قرآن به آن اشاره شده است .
ولى قـرآن مـجـيـد پـاسـخ دنـدانـشـكـنـى به آنها مى گويد: مى فرمايد (اگر راست مىگويند كه اين كلام بشر است ، و ساخته و پرداخته فكر انسان ، پس
آنها نيز سخنى همانند آن بياورند) (فلياتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين ).
شـمـا هـم انـسـانيد و به گفته خود داراى هوش سرشار، و قدرت بيان ، و آگاهى و تسلطبـر انـواع سـخـن هـسـتـيـد، چـرا گـويـنـدگـان و متفكران شما قادر نيستند سخنى همانند آنبياورند؟!
جـمـله (فلياءتوا) (پس بياورند...) به اصطلاح امر تعجيزى است ، و هدف آن است كهعـجـز و نـاتـوانـى آنها را از مقابله به مثل در برابر قرآن روشن سازد، و اين همان چيزىاسـت كـه در عـلم كلام و عقائد از آن تعبير به (تحدى ) مى كنند، يعنى دعوت مخالفانبه معارضه و مقابله به مثل در برابر معجزات .
به هر حال اين يكى از آياتى است كه به روشنى اعجاز قرآن را روشن مى كند، و مفهوم آنمخصوص معاصران پيامبر نيست ، بلكه تمام كسانى كه در همه قرون و اعصار مى گويندقـرآن سـخـن بـشـر اسـت ، و بر خدا افترا بسته شده ، آنها نيز مخاطب به اين خطابند كهاگر راست مى گويند سخنى همانند آن بياورند.
و همانگونه كه ميدانيم اين نداى قرآن در اين آيه و آيات مشابه همواره بلند بوده است ، ودر طـى چـهارده قرن كه از بعثت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى گذرد كسى نتوانستهاسـت بـه آن پـاسـخ مـثـبـت گـويد، با اينكه مسلم است كه دشمنان اسلام مخصوصا اربابكـليـسـا و يهود در طول سال ميلياردها صرف تبليغات بر ضد اسلام مى كنند، چه مانعىداشـت كـه بـخشى از آن را در اختيار گروهى از دانشمندان و ادبا و سخن سنجان مخالف مىگذاردند تا در برابر قرآن به معارضه برخيزند، و مصداق (فلياتوا بحديث مثله )باشند، و اين عجز عمومى گواه زنده اصالت اين وحى آسمانى است .
يكى از مفسران در اينجا نكته اى دارد كه قابل توجه است ، او مى گويد:
در اين قرآن راز مخصوصى وجود دارد كه هر كس با آيات آن روبرو
مى شود آن را احساس مى كند، پيش از آنكه سخن از اسرار اعجاز آن گفته شود.
در عـبـارات ايـن قـرآن نـفـوذ و سـلطـه خـاصـى احساس مى كند و چيزى ماوراء اين معانى درعـقل انسان منعكس مى شود، در لابلاى عباراتش عنصرى نهفته است كه به مجرد استماع ، دروجود انسان فرو مى ريزد، بعضى آن را آشكارتر، و بعضى پنهانتر درك مى كنند، ولىبـه هـر حـال ايـن سـلطه و نفوذ وجود دارد، نفوذ اسرارآميزى كه نمى توان منشاء آنرا بهخوبى مشخص ساخت .
اين كلمات و عبارات قرآن است كه چنين جذبه اى دارد؟
يا سرى در عمق معانى آن نهفته است .
و يا بازتابهائى است كه از انوار آن مى درخشد و يا همه اينهاست ؟
هر چه هست با ساير كلمات و مفاهيمى كه در قالب لغات ريخته مى شود متفاوت است .
ايـن سـرى اسـت كه در آيات قرآنى نهفته شده ، و هر كس در نخستين برخورد آنرا درك مىكـنـد، و بـه دنـبـال آن بـه سـراغ اسـرار ديـگرى مى آيد كه از طريق انديشه و تفكر درسراسر قرآن به دست مى آيد.
بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر پـيـرامـون اعـجـاز قـرآن از دريـچـه هـاى مـخـتـلف ، بـه جـلداول تـفـسـيـر نمونه (ذيل آيه 23 سوره بقره ) مراجعه شود، در آنجا بحث مشروحى در اينزمينه آمده است ، همچنين در جلد 12 (ذيل آيه 88 سوره اسراء).
آيه و ترجمه


اءم خلقوا من غير شى ء اءم هم الخالقون(35)
اءم خلقوا السماوات و الارض بل لا يوقنون(36)
اءم عندهم خزائن ربك اءم هم المصيطرون(37)
اءم لهم سلم يستمعون فيه فلياءت مستمعهم بسلطان مبين(38)
اءم له البنات و لكم البنون(39)
اءم تسئلهم اءجرا فهم من مغرم مثقلون(40)
اءم عندهم الغيب فهم يكتبون(41)
اءم يريدون كيدا فالذين كفروا هم المكيدون(42)
اءم لهم اله غير الله سبحان الله عما يشركون(43)


ترجمه :

35 - آيا آنها بى سبب آفريده شده اند؟ يا خود خالق خويشتنند؟!
36 - آيا آنها آسمانها و زمين را آفريده اند؟ بلكه آنها طالب يقين نيستند!
37 - آيا خزائن پروردگارت نزد آنها است ؟ يا بر همه چيز عالم سيطره دارند؟!
38 - آيا نردبانى دارند (كه به آسمان بالا مى روند) و به وسيله آن اسرار وحى را مىشنوند؟ كسى كه از آنها اين ادعا را دارد دليل روشنى بياورد!
39 - آيـا سـهـم خـدا دخـتـران و سـهـم شـمـا پسران است ؟ (كه فرشتگان را دختران خدا مىناميد).
40 - آيا تو از آنها پاداشى مطالبه مى كنى كه در زير بار گران آن قرار دارند؟
41 - آيا اسرار غيب نزد آنها است و از روى آن مى نويسند؟!
42 - آيـا مـى خواهند نقشه شيطانى براى تو بكشند؟ ولى بدانند خود كافران در دام ايننقشه ها گرفتار مى شوند!
43 - يـا معبودى غير خداوند دارند (كه قول يارى آنها را داده ) منزه است خدا از آنچه براىاو شريك قرار مى دهند.
تفسير:
راستى حرف حساب شما چيست ؟!
ايـن آيـات هـمـچـنـان ادامـه بـحـث استدلالى گذشته در برابر منكران قرآن و نبوت پيامبر(صلى الله عليه و آله ) و قدرت پروردگار است .
آيـاتـى است كه همگى با (اءم ) كه در اينجا براى (استفهام ) است آغاز شده ، و يكاستدلال زنجيره اى جالب را (يازده سؤ ال پى درپى ) (به صورت استفهام انكارى )تشكيل مى دهد، و به تعبير روشنتر تمام راههاى فرار را از هر سو به روى مخالفان مىبـنـدد، و چنان آنها را در اين عبارات كوتاه و پرنفوذ در تنگنا قرار مى دهد كه انسان بىاختيار در برابر عظمت و انسجام آن سر تعظيم فرود آورده ، و اقرار و اعتراف مى كند.
نخست از مساءله آفرينش شروع كرده ، مى گويد: (آيا آنها بى سبب آفريده شده اند؟ ياخود خالق خويشتنند)؟! (ام خلقوا من غير شى ء ام هم
الخالقون ).
ايـن عـبـارت كـوتـاه و فـشـرده در حـقـيـقـت اشـاره به (برهان معروف عليت ) است كه درفلسفه و كلام براى اثبات وجود خداوند آمده است ، و آن اينكه عالمى كه در آن زندگى مىكـنـيـم بـدون شـك حـادث اسـت (زيـرا دائمـا در حـال تـغـيـيـر اسـت ، و آنـچـه درحـال تـغـيـيـر و دگـرگـونـى اسـت مـعـرض حـوادث اسـت ، و چـيـزى كه معرض حوادث استمحال است قديم و ازلى باشد).
اكـنـون ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه اگـر حـادث اسـت از پـنـجحال بيرون نيست :
1 - بدون علت به وجود آمده است .
2 - خود علت خويشتن است .
3 - معلولات جهان علت وجود آن هستند.
4 - ايـن جـهـان مـعـلول عـلتـى اسـت كـه آنـهـم بـه نـوبـه خـودمعلول علت ديگرى است و تا بى نهايت پيش مى رود.
5 - اين جهان مخلوق خداوند واجب الوجود است كه هستيش از درون ذات پاك او است .
باطل بودن چهار احتمال نخست معلوم است ، زيرا.
وجـود مـعـلول بـدون علت محال است ، و گرنه هر چيز در هر شرائطى بايد به وجود آيد،در حالى كه چنين نيست .
احـتـمـال دوم كـه چـيـزى خـودش را بـه وجـود آورد نـيـزمـحـال است ، زيرا مفهومش اين است كه قبل از وجودش موجود باشد، و اين اجتماع نقيضين است(دقت كنيد).
هـمـچـنين احتمال سوم كه مخلوقات انسان ، خالق انسان باشد نيز واضح البطان است (چراكه لازمه آن دور است ).
و نـيـز احـتـمـال چـهـارم يـعـنـى تـسـلسـل عـلتـهـا و كـشـيـده شـدن سـلسـلهعـلل و مـعـلول بـه بـيـنـهـايـت آن نـيـز غـيـر قـابـل قـبـول اسـت ، چـرا كـه بـى نـهـايـتمـعـلول و مـخـلوق بـالاخـره مـخلوق است و نياز به خالقى دارد كه آنرا ايجاد كند، مگر بىنـهـايـت صـفـر عدد مى شود؟ يا از درون بى نهايت ظلمت نور برمى خيزد؟ يا از بى نهايتفقر و نياز بى نيازى به وجود مى آيد؟
بـنابراين راهى جز قبول احتمال پنجم يعنى خالقيت واجب الوجود باقى نمى ماند (باز همدقت كنيد).
و از آنـجـا كـه ركـن اصـلى ايـن بـرهـان نـفـى هـمـاناحتمال اول و دوم است قرآن به همان قناعت كرده .
اكنون مى بينيم كه در عبارت كوتاهى چه استدلالى نهفته شده است .
آيـه بـعـد به سؤ ال ديگرى كه درباره ادعائى كه در مرحله پائينتر قرار دارد پرداختهمى گويد: (آيا آنها آسمانها و زمين را آفريده اند) (ام خلقوا السماوات و الارض ).
اگـر بـى عـلت بـه وجـود نـيـامده اند، و نيز خود علت خويش نبوده اند، آيا واجب الوجود وخـالق آسمانها و زمينند؟ و اگر مبداء عالم هستى نيستند آيا خداوند امر خلقت آسمان و زمين رابه آنها واگذارده ؟ و به اين ترتيب مخلوقى هستند
كه خود فرمان خلقت دارند؟
مـسـلما آنها هرگز نمى توانند چنين ادعاى باطلى كنند، لذا در دنباله همين سخن مى افزايد:(بـلكـه آنـهـا لجـوج و مـعـانـدنـد و نـمـى خـواهـنـد يـقـيـن و ايـمـان بـيـاورنـد)(بل لا يوقنون ).
آرى آنها دنبال بهانه اى براى فرار از ايمانند.
و اگـر مدعى اين امور نيستند و در امر خلقت نصيبى ندارند (آيا خزائن پروردگارت نزدآنهاست )؟! (ام عندهم خزائن ربك ).
تـا هـر كـس را بـخواهند (نعمت نبوت و علم و دانش ) يا ارزاق ديگر بخشند، و از هر كسبخواهند دريغ دارند.
(يـا ايـنـكـه امـر تـدبـيـر عـالم بـه آنـهـا واگـذار شده است ، و بر همه سلطه و سيطرهدارند)؟! (اءم هم المصيطرون ).
آنـهـا هـرگـز نـمـى توانند ادعا كنند كه خزينه دار پروردگارند، و نه سلطه اى بر امرتدبير اين جهان دارند، چرا كه ضعف و زبونى آنها در برابر يك حادثه ، يك بيمارى وحـتـى يـك حـشـره نـاچـيـز، و هـمـچـنـيـن نـيـاز آنـهـا بـه ابـتـدائى تـريـنوسـائل زنـدگـى ، بـهـتـريـن دليـل بر نفى اين قدرتها از آنهاست ، تنها هواى نفس و جاهطلبى و خودخواهى و تعصب و لجاج است كه آنها را به انكار حقايق كشيده .
(مصيطرون ) اشاره به (ارباب انواع ) است كه جزء خرافات پيشينيان
مـى بـاشـد، آنـهـا مـعـتقد بودند كه هر نوع از انواع جهان اعم از انسان و انواع حيوانات وگـيـاهان و غير آنها داراى مدبر و مربى خاصى است كه آن را رب النوع آن مى ناميدند، وخـدا را (رب الارباب ) خطاب مى كردند، اين عقيده شرك آميز از نظر اسلام مردود است ،و در آيـات قـرآن تـدبـيـر هـمـه جـهان از آن خدا معرفى شده و او را (رب العالمين ) مىخوانيم .
ايـن واژه در اصل از (سطر) گرفته شده كه به معنى صفوف كلمات به هنگام نوشتناسـت ، و (مـسـيـطر) به كسى مى گويند كه بر امرى تسلط داشته باشد و به آن خطدهـد، هـمـانگونه كه نويسنده بر سطور كلام خويش تسلط دارد (بايد توجه داشت كه اينكلمه هم با (صاد) و هم با (سين ) نوشته مى شود، و هر دو به يك معنى است هر چندرسم الخط مشهور قرآن با (صاد) مى باشد).
مـسـلم اسـت نـه منكران نبوت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و مشركان عصر جاهليت ، و نهغـيـر آنـهـا، مـدعـى هيچيك از امور پنجگانه فوق نبودند، لذا در آيه بعد به مرحله ديگرىپـرداخـتـه ، مـى گـويـد: (آيـا آنـهـا مـدعـى هـسـتـنـد وحـى بـر آنـهـانـازل مـى شـود يـا نـردبـانـى دارنـد كـه بـا آن بـه آسمان صعود كنند و اسرار وحى رابدينوسيله مى شنوند)؟! (ام لهم سلم يستمعون فيه ).
و از آنـجـا كـه ممكن بود آنها مدعى آگاهى از اسرار آسمان شوند قرآن بلافاصله از آنهامـطالبه دليل كرده ، مى گويد (هر كس كه از آنها چنين ادعائى دارد و مى گويد: اسرارالهـى را از طـريـق صـعـود بـه آسـمـان مـى شـنـومدليل روشنى بر اين ادعا اقامه كند) (فلياءت مستمعهم بسلطان مبين ).
مسلما اگر چنين ادعائى داشتند از حدود حرف تجاوز نمى كرد و هرگز
دليلى بر اين مطلب نداشتند.
سپس مى افزايد: آيا اين نسبت ناروا را كه به فرشتگان مى دهند و مى گويند آنها دخترانخـدا هـسـتند قابل قبول است ؟ (آيا سهم خدا دختران ، و براى شما پسران است )؟! (ام لهالبنات و لكم البنون ).
اشاره به اينكه يكى از اعتقادات و افكار باطل آنها اين بود كه از دختران به شدت تنفرداشتند، و اگر باخبر مى شدند كه همسرشان دخترى آورده چهره آنها از شدت اندوه و شرمسياه مى شد، ولى با اين حال فرشتگان را دختران خدا مى خواندند!
اگـر آنـهـا بـا عـالم بـالا مـربوطند و با اسرار وحى آشنا هستند آيا نمونه وحى آنها همينخرافات مضحك و اين عقائد ننگين و شرم آور است ؟
بديهى است دختر و پسر از نظر ارزش انسانى با هم تفاوتى ندارند، و تعبير آيه فوقدر حقيقت از قبيل استدلال به عقيده باطل طرف مخالف بر ضد خود او است .
قـرآن در آيـات مـتـعـددى روى نـفـى اين عقيده خرافى تكيه كرده و آنها را در اين زمينه بهمحاكمه مى كشد و رسوا مى سازد.
سپس از اين مرحله نيز تنزل كرده به ذكر يكى ديگر از امورى كه امكان دارد وسيله بهانهجـوئى آنـهـا شـود اشـاره كـرده ، مـى فـرمـايـد: (آيـا تـو از آنـهـا اجـر و پـاداشـى درمـقـابـل ابلاغ رسالت مطالبه مى كنى كه همچون بارى گران بر دوش آنها سنگينى مىكند)؟! (اءم تسالهم اجرا فهم من مغرم مثقلون ).
(مغرم ) (بر وزن مكتب ) از ماده (غرم ) به معنى زيانى است كه بدون جهت دامن انسانرا مى گيرد، و (غريم ) به طلبكار و بدهكار هر دو اطلاق مى شود.
(مثقل ) از ماده (اثقال ) به معنى تحميل مشقت و بار گران است ، بنابراين معنى جملهچـنـين مى شود: (آيا تو غرامت در برابر ابلاغ رسالت از آنها مطالبه مى كنى كه آنهااز پرداخت آن ناتوانند و به اين دليل ايمان نمى آورند)؟!
اين معنى بارها در قرآن مجيد - نه تنها در مورد پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) كهدربـاره بسيارى از پيامبران - تكرار شده است ، كه يكى از نخستين سخنان انبياء اين بودكه مى گفتند: (ما از شما هيچگونه اجر و پاداشى در برابر ابلاغ دعوت الهى مطالبهنمى كنيم ) تا هم بى نظرى آنها ثابت شود و هم بهانه اى براى بهانه جويان باقىنماند.
دگـر بـار آنـهـا را مورد سؤ ال قرار داده ، مى گويد: (آيا اسرار غيب نزد آنهاست ، و ازروى آن مى نويسند)؟ (ام عندهم الغيب فهم يكتبون ).
ايـنـهـا ادعـا مـى كـنـنـد پـيـامـبر شاعرى است كه در انتظار مرگ او و از هم پاشيدن شيرازهزنـدگى او هستيم ، و با مرگش همه چيز پايان مى گيرد و دعوتش به بوته فراموشىمى افتد (چنانكه در چند آيه قبل از قول مشركان آمده بود (نتربص به ريب المنون ).
آنها از كجا مى دانند كه بعد از وفات پيامبر زنده اند؟ اين غيب را چه كسى به آنها گفته؟
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كه قرآن مى گويد: اگر شما مدعى هستيد كه بر اسرار غيبآگـاهـيـد و احكام الهى را مى دانيد و از قرآن و آئين محمد (صلى الله عليه و آله ) بى نيازهستيد اين يك دروغ بزرگ است .
سپس به بيان احتمال ديگرى پرداخته ، مى گويد: (اگر هيچيك از اين امور در كار نيست، امـا طـرحـهاى شيطانى ريخته اند تا پيامبر را از ميان بردارند، يا با آئين او به مقابلهبـرخـيـزنـد، بـايـد بدانند كه كفار محكوم نقشه هاى الهى هستند و طرح خداوند بالاتر ازطرح آنهاست ) (ام يريدون كيدا فالذين كفروا هم المكيدون ).
آيـه فـوق مـطـابـق ايـن تـفـسـيـر هـمـانـنـد آيـه 54 سـورهآل عمران است كه مى گويد:
و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين :
اين احتمال نيز از سوى جمعى از مفسران پذيرفته شده كه منظور اين است : (توطئه هاىآنها سرانجام بر ضد خود آنها تمام مى شود، شبيه آنچه در آيه 43 سوره فاطر آمده است) و لا يـحـيـق المـكـر السـيـى ء الا بـاهـله : (نـقشه هاى سوء تنها دامان صاحبانش را مىگيرد).
جمع ميان هر دو تفسير نيز بى مانع است .
ايـن آيـه مـى تـواند با آيه قبل پيوند ديگرى داشته باشد، و آن اينكه دشمنان اسلام مىگـفـتـنـد: مـا در انـتـظـار مـرگ مـحـمـديـم ، قـرآن مـى گـويـد از دوحـال خـارج نـيـسـت ، يـا ادعـا مـى كـنـيـد كـه او بـا مـرگ طـبـيـعـىقـبـل از شـما مى ميرد، لازمه اين سخن آگاهى از اسرار غيب است ، و اگر منظورتان اين استكـه بـا تـوطـئه هـاى شما از ميان مى رود بدانيد نقشه هاى خدا مافوق نقشه هاى شماست وتوطئه هاى شما دامان خودتان را مى گيرد.
و اگر تصور مى كنيد كه با اجتماع در (دارالندوة ) و طرح تهمتهائى همچون (كهانت) و (جـنـون ) و (شـاعـرى ) در مورد پيامبر قدرت داريد بر او پيروز شويد كورخـوانـده ايـد، چرا كه قدرت خدا برتر از همه قدرتهاست ، و او سلامت و نجات و پيروزىپيامبرش را براى ابلاغ اين دعوت جهانى تضمين كرده است !.
و بـالاخـره در آخـريـن پـرسـش از آنـهـا مـى پـرسـد: آيـا آنـهـاخـيـال مـى كـنـند حامى و ياورى دارند؟ (آيا براى آنها معبودى جز خدا است )؟ (ام لهم الهغير الله ).
سـپـس مـى افـزايـد: (منزه است از آنچه براى او شريك قرار مى دهند) (سبحان الله عمايشركون ).
بنابراين هيچكس قادر به حمايت از آنها نيست .
بـه ايـن تـرتـيـب آنها را در برابر يك بازپرسى عجيب و يك رشته سؤ الات زنجيره اىيـازده گـانـه قـرار مـى دهـد، و مـرحـله بـه مـرحـله آنـهـا را بـه عـقـب نـشـيـنـى وتـنـزل از ادعـاهـا وامـى دارد، و سـپس تمام راههاى فرار را به روى آنها مى بندد، و در بنبست كامل قرار مى دهد.
چـه دلنـشـيـن اسـت اسـتـدلالات قـرآن ، و طـرح سـؤ الات و بازپرسى آن كه اگر روح حقجوئى و حق طلبى در كسى باشد در برابر آن تسليم مى شود.
جـالب ايـنكه در آيه اخير براى نفى معبودهاى ديگر دليلى ذكر نمى كند، و تنها به جمله(سـبـحـان الله عـما يشركون ) اكتفا نموده است ، اين به خاطر آن است كه بطلان ادعاىالوهـيـت بـراى بـتـهـائى كـه از سنگ و چوب ساخته شده و يا هر مخلوق ديگر با ضعفها ونيازهائى كه دارند، روشنتر از آن است كه نياز به شرح و گفتگو داشته باشد، بعلاوهدر آيـات ديـگـر كـرارا بـراى ابـطـال ايـن مـوضـوعاستدلال شده است .
آيه و ترجمه


و ان يروا كسفا من السماء ساقطا يقولوا سحاب مركوم(44)
فذرهم حتى يلاقوا يومهم الذى فيه يصعقون(45)
يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئا و لا هم ينصرون(46)
و ان للذين ظلموا عذابا دون ذلك و لكن اءكثرهم لا يعلمون(47)
و اصبر لحكم ربك فانك بأ عيننا و سبح بحمد ربك حين تقوم(48)
و من اليل فسبحه و ادبر النجوم(49)


ترجمه :

44 - (چـنـان لجوجند كه ) اگر ببينند قطعه سنگى از آسمان (براى عذاب آنها) سقوط مىكند مى گويند اين ابر متراكم است !
45 - حال كه چنين است آنها را رها كن تا روز مرگ خود را ملاقات كنند.
46 - روزى كـه نـقشه هاى آنها سودى به حالشان نخواهد داشت ، و از هيچ سو يارى نمىشوند.
47 - و براى ستمگران عذابى قبل از آن است (در همين جهان ) ولى اكثرشان نمى دانند.
48 - در طـريـق ابـلاغ حـكـم پـروردگـارت صـبـر و اسـتـقـامـت كـن چـرا كـه تـو در حـفاظتكامل ما قرار دارى ، و هنگامى كه برمى خيزى پروردگارت را تسبيح و حمد گوى .
49 - (هـمـچـنـيـن ) بـه هـنـگام شب او را تسبيح كن و به هنگام پشت كردن ستارگان و طلوعصبح .
تفسير:
تو در حفاظت كامل ما هستى
بـه دنبال بحثى كه در آيات گذشته با مشركان و منكران لجوج آمد، بحثى كه براى هرانـسـان حـق طـلبى حقيقت را روشن مى ساخت ، در اين آيات پرده از روى تعصب و لجاجت آنهابـرداشـتـه ، مـى گـويـد: (آنـهـا چـنـان لجوجند كه اگر با چشم خود ببينند قطعه اى ازسنگهاى آسمانى به عنوان عذاب الهى سقوط مى كند مى گويند: اشتباه مى كنيد، اين سنگنـيـسـت ، ايـن ابـر مـتـراكـم اسـت كه بر زمين فرو مى ريزد)! (و ان يروا كسفا من السماءساقطا يقولوا سحاب مركوم ).
كـسانى كه اين قدر لجوج باشند كه حقايق حسى را منكر شوند و سنگهاى آسمانى را بهابـرهـاى مـتـراكم تفسير كنند، با اينكه همه كس ابر را به هنگامى كه نزديك به زمين مىشـود ديده اند كه چيزى جز مجموعه بخار نيست ، چگونه اين بخار لطيف متراكم مى شود وتبديل به سنگ مى گردد؟
اين افراد تكليفشان در برابر حقايق معنوى روشن است .

next page

fehrest page

back page