|
|
|
|
|
|
آيه و ترجمه
و لقـد خـلقـنـا الانـسـان و نـعـلم مـا تـوسـوس بـه نـفـسـه و نـحـن اءقـرب إ ليـه مـنحبل الوريد(16) إ ذ يتلقى المتلقيان عن اليمين و عن الشمال قعيد(17) ما يلفظ من قول إ لا لديه رقيب عتيد(18)
|
ترجمه :
16 - مـا انـسـان را آفـريـديم و وسوسه هاى نفس او را مى دانيم ، و ما به او از رگ قلبشنزديكتريم ! 17 - بـه خـاطـر بـيـاوريـد هـنـگـامـى كـه دو فـرشـتـه راسـت و چـپ كـه ملازم انسان هستنداعمال او را دريافت مى دارند. 18 - هـيـچ سـخـنـى را انـسـان تـلفـظ نمى كند مگر اينكه نزد آن فرشته اى مراقب و آمادهبراى انجام ماموريت است . تفسير : كـمـتـريـن سـخـنـان شـمـا را هـم مـى نـويـسـنـد! در ايـن آيـات بـخـش ديـگـرى ازمـسـائل مـربـوط بـه مـعـاد مـطـرح مـى شـود و آن مـسـاءله ثـبـت و ضـبـطاعمال انسانها براى روز حساب است . نـخـسـت از عـلم بـى پايان خدا و احاطه علمى او به انسانها سخن گفته ، مى فرمايد: (ماانـسـان را آفـريـديم و وسوسه هاى نفس او را مى دانيم ) (و لقد خلقنا الانسان و نعلم ماتوسوس به نفسه ). (توسوس ) از ماده (وسوسه ) به گفته راغب در مفردات به معنى افكار نامطلوبىاسـت كـه از دل انـسـان مـى گـذرد، و اصـل آن از كـلمـه وسواس گرفته شده كه به معنىصداى زينت آلات و همچنين پيام و صداى مخفى است . منظور در اينجا اين است كه وقتى خداوند از خطورات قلبى آنها و وسوسه هاى زودگذرىكـه از فـكـر آنـهـا مـى گـذرد آگـاه اسـت مـسـلمـا از تـمـام عـقـائد واعمال و گفتار آنها با خبر مى باشد، و حساب همه را براى روز حساب نگه مى دارد. جـمـله (و لقـد خـلقـنـا الانـسـان ) مـمـكـن اسـت اشـاره بـه اين نكته باشد كه خالق بشرمـحـال اسـت از جـزئيـات وجـود او بـيـخـبر بماند، آنهم خلقتى كه دائم و مستمر است ، زيرالحظه به لحظه فيض وجود از ناحيه خداوند به ممكنات مى رسد كه اگر يكدم رابطه مابا او قطع شود همه نابود مى شويم ، همانگونه كه نور آفتاب لحظه به لحظه از اينمنبع فيض بخش يعنى كره خورشيد جدا مى شود و در فضا پخش مى گردد (بلكه چنانكهخواهيم گفت ارتباط ما با ذات مقدس او از اينهم بالاتر است ). آرى او خـالق اسـت ، و خلقتش دائم و مستمر، و ما در جميع حالات وابسته به وجود او هستيم ،با اين حال چگونه ممكن است او از ظاهر و باطن ما بيخبر باشد؟! و در ذيـل آيـه بـراى روشـنـتـر سـاخـتـن مطلب مى افزايد: (و ما به او از رگ قلبش نيزنزديكتريم ) (و نحن اقرب اليه من حبل الوريد). چه تعبير جالب و تكان دهنده اى ، حيات جسمانى ما وابسته به رگى است كه خون را بهطور مرتب از يكسو وارد قلب و از يكسو خارج كرده به تمام اعضا مى رساند كه اگر يكلحظه در عمل آن وقفه رخ دهد فورا مرگ به سراغ انسان مى آيد. خداوند از رگ قلب ما نيز به ما نزديكتر است . ايـن هـمـان اسـت كـه در جـاى ديـگـر مـى گـويـد: و اعـلمـوا ان اللهيـحـول بـيـن المـرء و قـلبه و انه اليه تحشرون : (بدانيد خداوند بين انسان و قلب اوحـائل مـى شـود، و هـمـه شـمـا نـزد او در قـيـامـت جـمـع خـواهـيـد شـد)(انفال 24). البـتـه همه اينها تشبيه است و قرب خداوند از اينهم برتر و بالاتر است ، هر چند مثالىاز اينها رساتر در محسوسات پيدا نمى شود. بـا ايـن احـاطـه عـلمـى خـداونـد، و بـودن مـا در قـبـضه قدرت او، تكليف ما روشن است ، نهافـعال و گفتار ما از او پنهان است ، و نه انديشه ها و نيات ، و حتى وسوسه هائى كه ازقلب ما مى گذرد. تـوجـه بـه اين واقعيت انسان را بيدار مى كند، و به مسئوليت سنگين و پرونده دقيق او دردادگـاه عدل الهى آشنا مى سازد، و از انسان بيخبر و بى تفاوت ، موجودى هوشيار و سربه راه و متعهد و با تقوا به وجود مى آورد. در حديثى آمده است كه روزى (ابو حنيفه ) خدمت امام صادق (عليه السلام ) عرض كرد منفرزندت (موسى ) را ديدم كه نماز مى خواند، و مردم از جلوى او عبور مى كردند و آنهارا نهى نمى كرد، در حالى كه اينكار مطلوب نيست ! امـام صـادق (عـليه السلام ) فرمود فرزندم موسى را صدا زنيد، حضرت را صدا كردند،امـام صـادق (عـليـه السـلام ) سـخـن ابـو حنيفه را براى فرزندش موسى ابن جعفر (عليهالسـلام ) تـكـرار فـرمـود، در جواب عرض كرد اى پدر! ان الذى كنت اصلى له كان اقربالى مـنـهـم ، يـقـول الله عـز و جـل و نـحـن اقـرب اليـه مـنحـبـل الوريـد!: (كـسـى كـه مـن بـراى او نـمـاز مى خواندم از آنها به من نزديكتر بود)،چنانكه خداوند متعال مى فرمايد: ما به انسان از رگ قلب او نزديكتريم . امـام صـادق (عـليـه السلام ) او را در آغوش گرفت ، و فرمود: بابى انت و امى يا مستودعالاسرار: (پدر و مادرم به فدايت باد، اى كسى كه اسرار الهى در قلبت به وديعت نهاده شده ). مـفسران و ارباب لغت درباره معنى (وريد) تفسيرهاى گوناگونى دارند عدهاى معتقدندكـه وريـد هـمـان رگـى اسـت كه به قلب يا كبد انسان پيوسته است ، و بعضى آنرا بهمعنى تمام رگهائى كه از بدن انسان مى گذرد مى دانند، در حالى كه بعضى ديگر آنرابه رگ گردن تفسير كرده اند، و گاه آنرا (وريدان ) مى گويند يعنى دو رگ گردن. ولى مـعـنـى اول مـنـاسـبـتـر بـه نـظـر مـى رسـد، مـخصوصا با توجه به آيه 24 سورهانفال كه قبلا اشاره كرديم . ضـمـنـا ايـن كلمه (وريد) در اصل از واژه (ورود) به معنى رفتن به سراغ آب گرفتهشـده ، و از آنـجـا كـه خـون از ايـن رگ وارد قلب مى شود، و يا وارد به اعضاء ديگر آنرا(وريد) گفته اند. ولى بـايـد تـوجـه داشـت كـه اصـطـلاح مـتداول امروز درباره (وريد) و (شريان )(رگـهـائى كه خون انسان را از تمام اعضاء به سوى قلب مى برد، و رگهائى كه خونرا از قـلب بـه اعضاء مى رساند) اصطلاحى است مخصوص علم زيستشناسى كه ارتباطىبه معنى لغوى اين كلمه ندارد. در آيـه بـعـد مـى افـزايد: (به خاطر بياوريد هنگامى را كه دو فرشته سمت راست و چپانسان كه مراقب و ملازم او هستند اعمال او را گرفته و ضبط مى كنند) (اذ يتلقى المتلقيانعن اليمين و عن الشمال قعيد). يـعـنـى علاوه براحاطه علمى خداوند به ظاهر و باطن انسان ، دو فرشته نيز مامور حفظ ونـگـاهـدارى حـساب اعمال اويند كه از طرف راست و چپ از او مراقبت مى كنند، پيوسته با اوهـسـتـنـد و لحـظه اى جدا نمى شوند، تا از اين طريق اتمام حجت بيشترى شود، و تاءكيدىباشد بر مساءله نگاهدارى حساب اعمال . (تلقى ) به معنى دريافت و اخذ و ضبط است ، و (متلقيان ) دو فرشته اى هستند كهمامور ثبت اعمال انسان مى باشند. (قـعـيـد) از مـاده (قعود) به معنى نشسته است و در اينجا منظور ملازم و مراقب است ، وبـه تـعـبـيـر ديگر مفهوم آيه اين نيست كه اين دو فرشته در سمت راست و چپ انسان نشستهانـد، زيـرا انـسـان گـاه نشسته است و گاه در حال راه رفتن ، بلكه اين تعبير كنايه از آناست كه اين دو همواره با انسانند و مترصد اعمال او مى باشند. ايـن احـتـمـال نـيـز داده شده است كه آن دو بر شانه راست و چپ ، يا دندان انياب راست و چپانسان هميشه نشسته اند، و اعمال او را ثبت مى كنند، و در بعضى از روايات غير معروف نيزاشارهاى به اين معنى ديده مى شود (بحار الانوار جلد 59 صفحه 186 روايت 32). قابل توجه اينكه در روايات اسلامى آمده است كه فرشته سمت راست ، نـويـسـنـده حـسـنـات اسـت ، و فـرشـتـه سـمـت چـپ نـويـسـنـده سـيـئات ، و فـرشـتـهاول فـرمـانـده فـرشـتـه دوم اسـت ، هـنـگـامـى كـه انـسـانعـمـل نـيـكـى انـجـام دهـد، فـرشـتـه سـمـت راسـت ده بـرابـر مـى نـويـسـد، و هـنـگـامـى كـهعـمـل بـدى از او سـر زنـد، و فـرشـتـه سـمـت چـپ مـى خـواهـد آن را بـنـويـسـد، فـرشـتـهاول مى گويد: عجله مكن . لذا او هفت ساعت به تاخير مى اندازد، اگر پشيمان شد و توبهكرد چيزى نمى نويسد، و اگر توبه نكرد تنها يك گناه براى او مى نويسد. و نـيـز از روايـات بر مى آيد كه بعد از مردن انسان مؤ من ، آنها مى گويند پروردگارا!بنده ات را قبض روح كردى ، ماموريت ما كجاست ؟ مى فرمايد: (آسمان من مملو از فرشتگان من است كه پيوسته مرا عبادت مى كنند، و زمينىنيز مملو از خلق مطيع است ، شما به سوى قبر بنده ام برويد و در آنجا تسبيح و تكبير وتهليل گوئيد، و آنرا تا روز قيامت در دفتر حسنات بنده ام بنويسيد)!. در روايـت ديـگـرى آمـده است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: هر مسلمانى بيمارمى شود خداوند به فرشتگان حافظ اعمال او مى گويد مادام كه او بيمار است ، اعمالى راكـه در حـال صـحـت انجام مى داده براى او بنويسيد، سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله )افـزود: مـن مـرض او سـافـر كـتـب الله تـعـالى له مـا كـانيـعـمـل صحيحا مقيما: (كسى كه بيمار شود يا مسافرت كند خداوند همان اعمالى را كه درحال صحت و در حضر انجام ميداد براى او مى نويسد). و اينها همه اشاره هاى پرمعنائى به توسعه الطاف خداوندى است . آخـريـن آيـه مـورد بـحـث بـاز روى مـسـاءله فـرشـتـگـان ثـبـتاعـمـال تـكـيه كرده ، مى گويد: (هيچ سخنى را انسان تلفظ نمى كند مگر اينكه نزد آنفـرشـتـه اى مـراقـب و آمـاده بـراى انـجـام مـامـوريـت اسـت ) (مـا يـلفـظ مـنقول الا لديه رقيب عتيد). در آيـه گـذشـته سخن از ثبت تمامى اعمال آدمى بود، و در اين آيه روى خصوص الفاظ وسخنان او تكيه مى كند، و اين به خاطر اهميت فوق العاده و نقش مؤ ثرى است كه گفتار درزنـدگـى انـسـانها دارد، تا آنجا كه گاهى يك جمله مسير اجتماعى را به سوى خير يا شرتغيير مى دهد. و هـم بـه خـاطـر ايـنـكـه بـسـيـارى از مـردم سـخـنـان خـود را جـزءاعـمـال خويش نمى دانند، و خود را در سخن گفتن آزاد مى بينند، در حالى كه مؤ ثرترين وخطرناكترين اعمال آدمى همان سخنان او است . بـنـابـرايـن ذكـر ايـن آيـه بـعـد از آيـه گـذشـتـه ازقبيل ذكر خاص بعد از عام است . (رقـيـب ) بـه مـعنى مراقب و (عتيد) به معنى كسى است كه مهياى انجام كار است ، لذابه اسبى كه مهياى دويدن است (فرس عتيد) مى گويند، و به كسى كه چيزى را ذخيرهو نـگـهدارى مى كند نيز عتيد گفته مى شود (از ماده (عتاد) بر وزن جهاد به معنى ذخيرهكردن ). غـالب مـفـسـران مـعـتـقـدنـد كـه رقـيـب و عـتـيـد هـمـان دو فـرشـتـه اى اسـت كـه در آيـهقبل به عنوان (متلقيان ) از آنها ياد شده است ، فرشته سمت راست نـامـش (رقـيب ) و فرشته سمت چپ نامش (عتيد) است ، گرچه آيه مورد بحث صراحتىدر اين مطلب ندارد، ولى با ملاحظه مجموع آيات چنين تفسيرى بعيد به نظر نمى رسد. در ايـنـكـه ايـن دو فـرشته چه سخنانى را مى نويسند؟ در ميان مفسران گفتگو است : جمعىمعتقدند همه را مى نويسند، حتى ناله اى را كه دردمند در موقع درد سر مى دهد! در حالى كهبـعـضـى ديـگـر عـقـيـده دارند تنها الفاظ خير و شر و واجب و مستحب يا حرام و مكروه را مىنويسند و كارى به مباحات ندارند. اما عموميت تعبير آيه نشان مى دهد كه تمامى الفاظ و گفتار آدمى ثبت مى شود. جـالب ايـنـكـه در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السلام ) آمده است كه ان المؤ منين اذا قعدايـتـحـدثـان قـالت الحـفـظـة بـعـضـهـا لبـعـض اعـتـزلوا بـنـا،فلعل لهما سرا و قد ستر الله عليهما!: (هـنـگـامـى كـه دو مـؤ مـن كـنـار هـم مـى نـشـيـنـنـد و بـحـثهاى خصوصى مى كنند، حافظاناعمال به يكديگر مى گويند: ما بايد كنار رويم ، شايد آنها سرى دارند كه خداوند آنرامستور داشته ). راوى مـى گـويـد: (مـگـر خـداونـد عـز و جـل نـمـى فـرمـايـد) مـا يـلفـظ مـنقول الا لديه رقيب و عتيد: (هيچ سخنى انسان نمى گويد مگر اينكه فرشته مراقب و آمادهثبت اعمال نزد آن حاضر است )؟ امـام فـرمـود: ان كـانـت الحـفـظـة لاتـسمع فان عالم السر يسمع و يرى : (اگر حافظانسخنان آنها را نشنوند خداوندى كه از اسرار با خبر است مى شنود و مى بيند)!. از ايـن روايت استفاده مى شود كه خداوند براى اكرام و احترام مؤ من بعضى از سخنان او راكه جنبه سرى دارد از آنها مكتوم ميدارد، ولى خودش حافظ تمام اين اسرار است . از بـعـضـى از روايـات نـيـز اسـتـفـاده مـى شود كه فرشتگان شب غير فرشتگان روزند،چنانكه در تفسير آيه 78 سوره اسراء اين معنى را آورده ايم . نكته : دوست نزديكتر از من به من است ! بـعـضى از فلاسفه مى گويند: (همانگونه كه شدت بعد موجب خفا است شدت قرب نيزچـنـيـن اسـت ، فـى المـثـل اگـر خـورشـيـد بـسـيـار از مـا دور شـودقابل رؤ يت نيست ، و اگر بسيار به آن نزديك شويم چنان نور خيره كننده اى دارد كه بازقدرت ديد آن را نداريم ). و در حقيقت ذات پاك خداوند همين گونه است ، (يا من هو اختفى لفرط نوره ): (اى كسىكه از شدت نورانيت از نظر ما پنهان شده اى )! در آيـات مـورد بـحـث نـيـز نـزديكى فوق العاده خداوند به بندگان ضمن تشبيه جالبىبيان شده كه او از رگ گردن به ما نزديكتر است . اين نزديكى از شدت وابستگى ما به او سرچشمه مى گيرد. حتى تشبيهاتى مانند اينكه عالم همه جسم است او روح عالم است ، عالم همه چون شعاع استاو قـرص آفـتـاب اسـت ، نـمـى تواند بيانگر اين رابطه نزديك باشد، و بهترين تعبيرهـمـان اسـت كـه اءمـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) (در خـطـبـهاول نـهـج البـلاغـه ) فـرمـوده اسـت : مـع كـل شـى ء لابـمـقـارنـة و غـيـركل شى ء لا بمزايلة : (او با همه موجودات است اما نه اينكه قرين آنها باشد، و جدا از همه موجودات است اما نهاينكه از آنها بر كنار باشد)! جـمـعـى از فلاسفه براى بيان اين قرب فوق العاده تشبيه ديگرى دارند، ذات خداوند رابه معنى (اسمى ) و موجودات را به معنى (حرفى ) تشبيه كرده اند. تـوضـيـح ايـنـكـه : وقتى مى گوئيم : (رو به كعبه كن ) كلمه (به ) به تنهائىمفهوم مشخصى ندارد، و تا كلمه (كعبه ) به آن افزوده نشود گنگ و مبهم و نا مفهوم است، بـنـابـرايـن مـعـنـى حرفى به تنهائى نميتواند مفهومى داشته باشد جز به تبع معنى(اسمى ). هستى تمام موجودات عالم نيز چنين است كه بدون وابستگى و پيوند با ذات او اصلا مفهومو وجود و بقائى ندارد، و اين نهايت قرب خداوند را به بندگان ، و قرب بندگان را بهاو نشان مى دهد، هر چند بيخبران از اين معنى غافلند. دوسـت نـزديـكتر از من به من است وين عجبتر كه من از وى دورم ! چكنم با كه توان گفت كهدوست در كنار من و من مهجورم ! آيه و ترجمه
و جاءت سكرة الموت بالحق ذلك ما كنت منه تحيد(19) و نفخ فى الصور ذلك يوم الوعيد(20) و جاءت كل نفس معها سائق و شهيد(21) لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد(22)
|
ترجمه :
19 - و سـرانجام سكرات مرگ به حق فرا مى رسد (و به انسان گفته مى شود) اين همانچيزى است كه از آن مى گريختى ! 20 - و در صور دميده مى شود، آن روز، روز تحقق وعده وحشتناك است . 21 - و هر انسانى وارد محشر مى گردد در حالى كه همراه او سوق دهنده و گواهى است . 22 - (بـه او خـطـاب مـى شـود) تـو از ايـن صـحـنـه (و دادگـاه بـزرگ )غافل بودى ، و ما پرده را از چشم تو كنار زديم ، و امروز چشمت كاملا تيز بين است ! تفسير : قيامت و چشمهاى تيز بين ! در ايـن آيـات صـحـنـه هـاى ديـگـرى از مـسـائلمربوط به معاد منعكس است : صحنه (مرگ )، صحنه (نفخ صور) و (صحنه حضوردر محشر). نخست مى فرمايد: (سرانجام سكرات مرگ به حق فرا مى رسد (و جائت سكرة الموت بالحق ). (سـكره مرگ ) حالتى است شبيه به (مستى ) كه بر اثر فرا رسيدن مقدمات مرگ، بـه صـورت هـيـجـان و انـقـلاب فـوق العـادهـاى بـه انـسـان دسـت مـى دهـد، و گـاه بـرعقل او چيره مى گردد، و او را در اضطراب و نا آرامى شديدى فرو مى برد. چـگـونـه چـنـيـن نـبـاشـد در حالى كه مرگ يك مرحله انتقالى مهم است كه بايد انسان در آنلحـظـه تـمـام پـيوندهاى خود را با جهانى كه ساليان دراز با آن خو گرفته بود قطعكـنـد، و در عـالمـى گـام بـگـذارد كـه براى او كاملا تازه و اسرارآميز است ، به خصوصايـنـكـه در لحـظه مرگ انسان درك و ديد تازهاى پيدا مى كند، بى ثباتى اين جهان را باچشم خود مى بيند، و حوادث بعد از مرگ را كم و بيش مشاهده مى كند. اينجا است كه وحشتىعظيم سر تا پاى او را فرا مى گيرد و حالتى شبيه مستى به او دست مى دهد ولى (مست) نيست . حـتـى انبياء و مردان خدا كه در لحظه مرگ از آرامش كاملى برخوردارند از مشكلات و شدائداين لحظه انتقالى بى نصيب نيستند، چنانكه در حالات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آمدهاسـت كـه در لحـظـات آخر عمر مباركش دست خود را در ظرف آبى مى كرد و به صورت مىكـشـيـد، و (لااله الا الله ) مـى گفت و مى فرمود: ان للموت سكرات : (مرگ سكراتىدارد). عـلى (عـليـه السـلام ) تـرسـيـم زنـده و گـويـائى از لحـظـه مـرگ و سـكرات آن دارد مىفرمايد: اجتمعت عليهم سكرة الموت و حسرة الفوت ، ففترت لها اطرافهم ، و تـغـيـرت لهـا الوانـهـم ، ثـم ازداد المـوت فـيـهـم ولوجـا،فحيل بين احدهم و بين منطقه ، و انه لبين اهله ، ينظر ببصره ، و يسمع باذنه ، على صحةمـن عـقـله ، و بـقـاء من لبه ، يكفر فيم افنى عمره ؟ و فيم اذهب دهره ؟ و يتذكر اموالا جمعها،اغـمـض فـى مـطالبها، و اخذها من مصرحاتها، و مشتبهاتها قد لزمته تبعات جمعها، و اشرفعلى فراقها، تبقى لمن ورائه ينعمون فيها و يتمتعون بها!: (سكرات مرگ ، تواءم با حسرت از دست دادن آنچه داشتند بر آنها هجوم مى آورد، اعضاىبدنشان سست مى گردد، و رنگ از صورتهايشان مى پرد كم كم مرگ در آنها نفوذ كرده ،مـيـان آنـهـا و زبـانـشـان جدائى مى افكند، در حالى كه او در ميان خانواده خويش است ، باچـشـمـش مـى بـيـنـد و بـا گـوشش مى شنود و عقل و هوشش سالم است ، اما نمى تواند سخنبگويد! در اين مى انديشد كه عمرش را در چه راه فانى كرده ؟ و روزگارش را در چه راهى سپرىنموده است ؟! بـه يـاد ثـروتـهـائى مـى افـتـد كـه در تـهـيـه آن چـشـم بـر هـم گـذارده ، و ازحـلال و حـرام و مشكوك جمع آورى نموده ، و تبعات و مسؤ ليت گردآورى آن را بر دوش مىكـشـد، در حـالى كـه هـنـگام جدائى و فراق از آنها رسيده است او به دست بازماندگان مىافتد، آنها از آن متنعم مى شوند و بهره مى گيرند اما مسئوليت و حسابش بر او است )!. و در جـاى ديـگـر ايـن مـعـلم بـزرگ جـهـان انـسانيت هشدار مى دهد و مى فرمايد: انكم لو قدعـايـنـتـم مـا قد عاين من مات منكم لجزعتم و وهلتم و سمعتم و اطعتم و لكن محجوب عنكم ما قدعاينوا و قريب ما يطرح الحجاب !:. (اگـر آنـچـه را مردگان شما مشاهده كرده اند شما مى ديديد وحشت مى كرديد، و ترسانمى شديد، سخنان حق را مى شنيديد و اطاعت مى كرديد، ولى آنـهـا آنـچـه ديـده انـد از شـما مستور است ، و به زودى پردهها كنار مى رود و شما هممشاهده مى كنيد (اما افسوس ...). سـپـس قرآن ادامه مى دهد: (به كسى كه در حال سكرات مرگ است گفته مى شود اين همانچيزى است كه ناخوش داشتى و از آن مى گريختى )! (ذلك ما كنت منه تحيد). آرى مـرگ واقـعـيـتـى اسـت كـه غـالب افراد از آن مى گريزند، به خاطر اينكه آن را فنامـيدانند، نه دريچه اى به عالم بقاء، يا به خاطر علائق و پيوندهاى شديدى كه با دنياو مواهب مادى دارند و نمى توانند از آن دل بر كنند، و يا به خاطر تاريكى نامه اعمالشان! هر چه هست از آن گريزانند، اما چه سود كه اين سرنوشتى است كه در انتظار همگان است ،و شـتـرى اسـت كه بر در خانه همه كس خوابيده ، و احدى را توان فرار از آن نيست ، همهسرانجام در كام مرگ فرو مى روند و به آنها گفته مى شود اين همان است كه از آن فرارمى كرديد؟! گوينده اين سخن ممكن است خدا باشد، يا فرشتگان ، و يا وجدانهاى بيدار و يا همه اينها. ايـن حـقـيـقـت را قـرآن در آيـات ديگرى نيز خاطر نشان ساخته ، در آيه 78 سوره نساء مىفـرمـايد: اينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيدة : (هر جا باشيد مرگدامن شما را مى گيرد هر چند در قلعه هاى محكم باشيد)! گـاه انـسـان مـغرور، تمام واقعيتهاى عينى را كه با چشم مى بيند بر اثر خود خواهى و حبدنيا به دست فراموشى مى سپارد، تا جائى كه سوگند ياد مى كند من عمر جـاويـدان دارم ، چـنـانـكـه قـرآن مـى گـويـد: اولم تـكـونـوا اقـسـمـتـم مـنقـبـل مـا لكـم مـن زوال : (مـگـر شـمـا نـبـوديـد كـه قـبـلا سـوگـنـد يـاد كرديد كه هرگززوال و فنائى براى شما نيست )؟! امـا چـه سوگند ياد كند و چه نكند، چه باور كند و چه نكند، مرگ حقيقتى است كه دامان همهكس را مى گيرد و راه فرارى از آن نيست . سـپـس به مساءله نفخ صور پرداخته مى فرمايد: (در صور دميده مى شود و آن روز روزتحقق وعده هاى وحشتناك است ) (و نفخ فى الصور ذلك يوم الوعيد). مـنـظور از (نفخ صور) در اينجا همان نفخ دوم است ، زيرا چنانكه قبلا نيز گفته ايم دوبـار در صـور دمـيـده مـى شـود، نـفـخـه اول كـه آن را نـفـخه (فزع )يا (صعق ) مىگـويـنـد، نفخه اى است كه در پايان جهان صورت مى گيرد، و همه انسانها با شنيدن آنمى ميرند، و نظام عالم دنيا متلاشى مى شود، و نفخه دوم كه نفخه (قيام ) و (جمع )و (حضور) است ، نفخه اى است كه در آغاز (رستاخيز) انجام مى گيرد، و با آن ، همهانـسـانـهـا زنـده مـى شـونـد، و از قـبـرهـا بـرخـاسـتـه ، بـراى حـسـاب و جـزا در مـحـضـرعدل الهى حاضر مى شوند. (نـفـخ ) در اصل به معنى (دميدن ) و (نفخه ) به معنى (يكبار دميدن ) است ، و(صـور) بـه مـعـنـى شـيـپـور است كه معمولا به وسيله آن ، دستورهائى به سربازانبـراى جـمـع شـدن يـا حـاضـر بـاش و يـا اسـتـراحـت و خـواب مـى دهـنـد، واسـتـعـمـال آن در مـورد (صـور اسرافيل ) يك نوع كنايه و تشبيه است مبسوط آن در جلدنوزدهم صفحه 537 به بعد (ذيل آيه 68 سوره زمر) آمده است . به هر حال با توجه به ذيل آيه (جمله ذلك يوم الوعيد: امروز روز وعده عذاب است ) روشنمى شود كه منظور از (نفخه صور) در اينجا همان نفخه دوم و رستاخيز است . در آيه بعد وضع انسانها را به هنگام ورود در محشر چنين بيان مى كند: (در آن روز هـر انـسـانى (اعم از نيكوكار و بدكار) وارد عرصه محشر مى شود، در حالىكـه هـمـراه او سـوق دهـنـده و گـواهـى اسـت ) (و جـائتكل نفس معها سائق و شهيد). (سـائق ) او را بـه سـوى دادگـاه عـدل الهـى مـى رانـد، و (شـهـيـد) بـراعمال او گواهى مى دهد. درسـت هـمـچـون دادگـاهـهـاى ايـن جـهـان كـه مـامـورى هـمـراه شـخـص مـتهم است و شاهدى براعمال او، شهادت مى دهد. بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كه (سائق )، آن كسى است كه نيكوكاران را به سوى بهشت(سـوق ) مـى دهـد و بـدكـاران را به سوى دوزخ ، ولى با توجه به كلمه (شهيد)(شـاهـد و گـواه ) مـعـنـى اول يـعـنـى سـوق بـه دادگـاهعدل الهى مناسبتر است . در ايـنـكـه ايـن سـوق دهنده و شاهد از فرشتگان است يا غير آنها؟ تفسيرهاى گوناگونىكرده اند. بـعـضـى گـفـته اند (سائق ) فرشته نويسنده حسنات است ، و شهيد فرشته نويسندهسيئات ، و به اين ترتيب آنها فرشتگانى هستند كه در آيات گذشته اشاره شده . از روايـتـى چـنـيـن اسـتـفـاده مـى شـود كه سائق ، فرشته ، مرگ است و شهيد پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله ) اما اين روايت با توجه به لحن آيات ، ضعيف به نظر مى رسد. بـعـضـى نـيـز گـفـتـه اند: (سائق ) فرشته اى است كه هر انسانى را سوق مى دهد، وشهيد عمل انسان است . و نـيـز گـفـتـه شـده (سائق ) فرشته است ، و (شهيد) اعضاى تن انسان ، و يا نامهاعمال او كه به گردنش آويخته مى شود. اين احتمال نيز داده شده كه (سائق ) و (شهيد) يك فرشته بيش نيست ، و عطف اين دوبـر يكديگر به خاطر مغايرت اين دو وصف است ، يعنى فرشته اى همراه او است كه هم اورا بـه دادگـاه الهـى سـوق مـى دهـد، و هـم گـواه بـراعمال او است . ولى غـالب ايـن تفسيرها خلاف ظاهر آيه است و ظاهر آيه چنانكه غالب مفسران نيز فهميدهانـد ايـن اسـت كـه دو فـرشته با هر انسانى مى آيد يكى او را سوق ميدهد و ديگرى گواهاعمال او است . نـاگـفـتـه پـيـداست كه گواهى بعضى از فرشتگان منافاتى با وجود گواهان ديگر درصـحـنـه قـيـامـت نـدارد، گـواهـانـى هـمـچـون انـبـيـاء، اعـضـاى بـدن ، نـامـهاعمال و زمان و مكانى كه گناه در آنجا انجام گرفته است . بـه هـر حال ، فرشته اول در حقيقت مانع از فرار است ، و فرشته دوم مانع از انكار و بهاين ترتيب هر انسانى در آن روز گرفتار اعمال خويش است و راه گريزى از جزاء و كيفرآنها وجود ندارد. در ايـنجا به مجرمان ، يا به همه انسانها، خطاب مى شود كه (تو از اين دادگاه بزرگغـافـل بـودى ، و مـا پرده را از چشم تو كنار زديم ، و امروز چشمت كاملا تيز بين است )!(لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد). آرى پـرده هـاى جـهـان مـاده : آمـال و آرزوهـا، عـشـق و عـلاقـه بـه دنـيـا، زن و فـرزنـد ومـال و مـقـام ، هـوسـهـاى سـركـش و حـسـادتـهـا، تـعـصـب وجهل و لجاجت به تو اجـازه نـمـى داد كـه امـروز را از هـمـان زمـان بنگرى ، با اينكه نشانه هاى معاد و رستاخيزروشن بود و دلائل آن آشكار! امـروز گـرد و غـبـار غـفـلت فـرو نـشـسـتـه ، حـجـابـهـاىجـهـل و تـعـصـب و لجـاج كـنـار رفـتـه ، پـرده هـاى شـهـوات وآمـال و آرزوهـا دريـده شـده ، حـتى آنچه در پرده غيب مستور بوده ظاهر گشته است ، چرا كهامروز (يوم البروز) و (يوم الشهود) و (يوم تبلى السرائر) است ! به همين دليل چشمى تيز بين پيدا كرده اى ، و به خوبى مى توانى حقائق را درك كنى ! آرى چهره حقيقت پوشيده نيست ، و جمال يار پرده ندارد، اما غبار ره را بايد فرو نشاند تابتوان آن را تماشا كرد. جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد! امـا فـرو رفتن در چاه طبيعت ، و گرفتارى در ميان انواع حجابها، به انسان اجازه نمى دهدحقائق را به خوبى ببيند، ولى آن روز كه تمام اين علائق و پيوندها بريده مى شود طبعاانـسـان درك و ديد تازه اى پيدا مى كند، و اصولا روز قيامت روز ظهور و آشكار شدن حقائقاست . حـتـى در ايـن جـهـان كـسـانـى را كـه بـتـوانـنـد ايـن حـجـابـهـا را از بـرابـر چـشـمدل كنار بزنند و خود را از چنگال اسارت شهوات رهائى بخشند درك و ديدى پيدا مى كنندكه فرزندان دنيا از آن محرومند. تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه (حـديـد) دراصل به معنى (آهن ) و نيز به معنى چاقو يا شمشير تيز است ، سپس به تيز بينى ، وتـيـز فهمى ، اطلاق شده است ، همانگونه كه (برنده ) صفت شمشير و كارد است اما درفـارسـى بـه زبان گويا و نطق فصيح نيز برنده اطلاق مى شود، و از اينجا روشن مىشـود كـه مـنـظـور از (بـصـر) در ايـنـجـا چـشـم ظـاهـر نـيـسـت ، بـلكـه هـمـان چـشـمعقل و دل است . عـلى (عـليـه السـلام ) دربـاره حـجتهاى الهى در روى زمين چنين مى فرمايد: هجم بهم العلمعـلى حـقـيقة البصيرة ، و باشروا روح اليقين ، و استلانوا ما استعوره المترفون ، و انسوابـمـا اسـتـوحـش مـنـه الجـاهـلون ، و صـحـبـوا الدنـيـا بـابـدان ارواحـهـا مـعـلقـةبالمحل الاعلى ، اولئك خلفاء الله فى ارضه و الدعاة الى دينه : (عـلم و دانـش بـا حـقـيقت بصيرت به آنها روى آورده ، و روح يقين را لمس كرده اند، آنچهدنـيـا پـرستان آن را مشكل مى شمرند براى آنها آسان است ، و به آنچه جاهلان از آن وحشتدارنـد انـس گرفته اند، در اين دنيا با بدنهائى زندگى مى كنند كه ارواحشان به جهانبالا پيوسته ، آنها خلفاى الهى در زمينند و دعوت - كنندگان به آئين خدا)!. نكته ها : 1 - حقيقت مرگ ؟ غالبا تصور مى كنند مرگ يك امر عدمى و به معنى فنا است ، ولى اين برداشت هرگز باآنچه در قرآن مجيد آمده و دلائل عقلى به آن رهنمون مى شود موافق نيست . (مـرگ ) از نـظـر قـرآن يـك امـر وجـودى اسـت ، يـكانـتـقـال و عـبـور از جـهـانـى بـه جهان ديگر است ، و لذا در بسيارى از آيات قرآن از مرگتعبير به (توفى ) شده كه به معنى باز گرفتن ، و دريافت روح از تن به وسيلهفرشتگان است . تعبير آيات فوق (و جائت سكرة الموت بالحق ): (شدائد مرگ به حق بـه سـراغ انـسـان مـى آيـد) نـيـز اشـاره بـه هـمين معنى است در بعضى از آيات مرگ راصريحا مخلوق خدا شمرده : الذى خلق الموت و الحيوة (ملك - 2). در روايات اسلامى تعبيرات مختلفى درباره حقيقت مرگ آمده است . در حـديـثـى مـى خـوانـيـم كـه از عـلى بـن الحـسـيـن امـام سـجـاد (عـليـه السـلام ) سـؤال كردند: ما الموت ؟ مرگ چيست ؟ در پـاسـخ فـرمـود: للمـؤ مـن كـنـزع ثـيـاب وسـخـة قـمـلة ، و فـك قـيـود، واغـلال ثـقـيـلة ، و الاسـتـبـدال بـافـخـر الثـيـاب ، و اطـيبها روائح ، و اوطى المراكب و انسالمنازل : و للكـافـر كـخـلع ثـيـاب فـاخـرة ، و النـقـل عـن مـنـازل انـيـسـة ، والاستبدال باوسخ الثياب و اخشنها، و اوحش المنازل ، و اعظم العذاب !: (بـراى مـؤ مـن مـانـنـد كـنـدن لبـاس چـركـيـن و پـر حـشـرات اسـت ، و گـشـودنغـل و زنـجـيـرهـاى سـنگين ، و تبديل آن به فاخرترين لباسها، و خوشبوترين عطرها، وراهوارترين مركبها و مناسبترين منزلها است . (و بـراى كـافـر مـانـنـد كـنـدن لبـاسـى اسـت فـاخـر، وانـتـقـال از مـنـزلهـاى مـورد عـلاقـه ، و تـبـديـل آن بـه چـرك تـرين و خشنترين لباسها، ووحشتناكترين منزلها و بزرگترين عذاب )!. از امـام مـحـمـد بـن عـلى (عـليـهـم السـلام ) نـيـز هـمـيـن سـؤال شد فرمود: هو النوم الذى ياتيكم كل ليلة الا انه طويل مدته ، لاينتبه منه الا يوم القيامة !: (مرگ همان خوابى است كه هر شب به سراغ شما مى آيد، جز اينكه مدتش طولانى است وانسان از آن بيدار نمى شود تا روز قيامت )!. در مـبـاحـث مربوط به برزخ گفته ايم كه حالت اشخاص در برزخ متفاوت است : بعضىگوئى به خواب فرو مى روند، و بعضى (همچون شهيدان راه خدا و مؤ منان قوى الايمان )غرق انواع نعمتها مى شوند، و جمعى از جباران و اشقياء غرق عذاب الهى . امـام حـسـين بن على سيد الشهداء (عليه السلام ) نيز در كربلا و روز عاشورا و به هنگامشـدت گـرفـتـن جـنـگ تعبير لطيفى در مورد حقيقت مرگ براى يارانش ارائه فرمود: صبرابنى الكرام ! فما الموت الاقنطرة تعبر بكم عن البؤ س و الضراء الى الجنان الواسعة، و النـعـيـم الدائمـة ، فـايـكـم يـكـره ان يـنـتقل من سجن الى قصر، و ما هو لاعدائكم الا كمنيـنـتـقـل مـن قـصـر الى سـجـن و عـذاب ، ان ابـى حـدثـنـى عـنرسـول الله (صـلى الله عليه و آله ) ان الدنيا سجن المؤ من و جنة الكافر، و الموت جسرهؤ لاء الى جنانهم ، و جسر هؤ لاء الى جحيمهم : (شـكـيـبـائى كـنـيـد اى فـرزنـدان مـردان بـزرگـوار، مرگ تنها پلى است كه شما را ازنـاراحـتـيـهـا و رنـجـهـا بـه بـاغـهـاى وسـيـع بـهـشـت و نـعـمـتـهـاى جـاودانمـنـتـقـل مـى كند، كداميك از شما از انتقال يافتن از زندان به قصر ناراحتيد؟! و اما نسبت بهدشـمـنـان شـمـا هـمـانـنـد ايـن اسـت كـه شـخـصـى را از قـصـرى بـه زنـدان و عـذابمـنـتـقـل كـنـنـد، پـدرم از رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله )نـقـل فـرمـود كـه دنـيـا زنـدان مـؤ مـن و بـهـشـت كـافـر اسـت و مـرگپل آنها به باغهاى بهشت ، و پل اينها به جهنم است )!. در حـديـث ديـگـرى مـى خوانيم : امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) وارد بر كسى شد، درحـالى كـه غرق سكرات موت بود، و به هيچكس پاسخ نمى گفت ، جمعيت عرض كردند: اىفرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله )! دوست داريم حقيقت مرگ را براى ما شرح دهى، و بگوئى بيمار ما الان در چه حالى است ؟ فـرمـود: (مـرگ وسـيله تصفيه است كه مؤ منان را از گناه پاك مى كند، و آخرين ناراحتىاين عالم است ، و كفاره آخرين گناهان آنها است ، در حالى كه كافران را از نعمتهايشان جدامـى كـنـد، و آخـريـن لذتـى اسـت كـه به آنها مى رسد و آخرين پاداش كار خوبى است كهاحـيـانـا انـجـام داده انـد، و اما اين شخص محتضر به كلى از گناهانش پاك شد و از معاصىبيرون آمد و خالص گشت آنچنان كه لباس چركين با شستشو پاك مى شود، و او هم اكنونشايستگى آن را پيدا كرده كه در سراى جاويد معاشر ما اهلبيت باشد)!. 2 - سكرات موت در آيـات فـوق سـخـن از سـكـرات مـرگ بود، و گفتيم (سكرات ) جمع (سكرة ) بهمـعـنـى حـالتـى اسـت شـبيه مستى كه بر اثر شدت حادثهاى دست مى دهد و انسان را سختمضطرب مى سازد، ولى مستى نيست . درسـت اسـت كـه مرگ براى مؤ منان آغاز يك انتقال به جهانى وسيعتر، و مملو از مواهب الهىاسـت ، ولى بـا ايـنـهـمـه ايـن حـالت انـتقالى براى هيچ انسانى آسان نيست ، چرا كه روحساليان دراز با اين تن خو گرفته ، و پيوند داشته است . لذا هـنـگـامـى كـه از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) سـؤال مى كنند چرا هنگامى كه روح از بـدن خـارج مـى شـود احـسـاس نـاراحتى مى كند فرمود: لانه نمى عليها البدن : (بهخاطر اينكه با آن نمو كرده است )!. درسـت بـه اين مى ماند كه دندان فاسدى از دهان بيرون كشند، مسلما بعدا احساس آرامش مىكند، ولى لحظه جدائى دردناك است . در بـعـضى از روايات اسلامى مى خوانيم : سه روز براى انسان وحشتناك است : روزى كهمـتـولد مـى شـود و ايـن جهان ناآشنا را مى بيند، و روزى كه مى ميرد و عالم پس از مرگ رامـشـاهـده مـى كـنـد، و روزى كه وارد عرصه محشر مى شود و احكامى مى بيند كه در دار دنيانبود، لذا خداوند متعال درباره (يحيى بن زكريا) مى فرمايد: (و سلام عليه يوم ولدو يـوم يـمـوت و يوم يبعث حيا) و از زبان عيسى بن مريم (عليهم السلام ) نيز شبيه همينسخن را نقل مى كند، و اين دو پيامبر را مشمول عنايت خود در اين سه روز قرار مى دهد. ولى مـسـلم است آنها كه علائق خاصى به اين دنيا دارند انتقالشان از آن بسيار سختتر، ودل بـريـدن از آنـچـه مورد علاقه آنها است مشكلتر است ، و نيز كسانى كه مرتكب گناهانبيشترى شده اند سكرات موت براى آنها شديدتر و دردناكتر است . 3 - مرگ (حق ) است نه فقط در آيات مورد بحث ، (سكرات موت ) به عنوان (حق ) معرفى شـده بـلكـه در آيـات مـتـعـدد ديـگـر روى حـق بـودن مـرگ تـكـيـه شده ، در آيه 99 سوره(حـجـر) مـى خـوانـيـم : و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين : (پروردگارت را عبادت كن تايـقـين (مرگ ) به سراغ تو آيد). (در سوره مدثر آيه 47 نيز تعبيرى شبيه آن ديده مىشود). ايـنـهـا هـمـه به خاطر آن است كه انسان هر چيز را انكار كند نمى تواند اين واقعيت را منكرشود كه سرانجام مرگ در خانه همه ما را مى كوبد و همه را با خود مى برد. تـوجـه بـه حقانيت مرگ هشدارى است براى همه انسانها كه بيشتر و بهتر بينديشند، و ازراهى كه در پيش دارند با خبر شوند، و خود را براى آن آماده سازند. جالب اينكه در حديثى آمده است : (مردى نزد عمر آمد)، و گفت : من فتنه را دوست دارم ! واز حق بيزارم ! و به چيزى گواهى مى دهم كه هرگز نديده ام ! عمر او را به زندان افكندايـن سـخن به گوش على (عليه السلام ) رسيد، فرمود: اى عمر! زندان كردن اين مرد ظلماسـت و تـو مـرتـكـب سـتـم شـدى گـفـت چـرا؟ فـرمـود: زيـرا اومـال و فرزند خود را دوست مى دارد كه خدا در يكى از آيات قرآن از آن تعبير به (فتنه) كـرده اسـت : انـمـا اموالكم و اولادكم فتنه او از مرگ بيزار است و در قرآن از آن تعبيربـه (حـق ) شده و جاءت سكرة الموت بالحق او شهادت به يكتائى خداوندى مى دهد كههـرگـز او را نـديـده اسـت ، در ايـنـجـا عـمر گفت : لو لا على لهلك عمر: (اگر على (عليهالسلام ) نبود عمر هلاك مى شد). آيه و ترجمه
و قال قرينه هذا ما لدى عتيد(23) اءلقيا فى جهنم كل كفار عنيد(24) مناع للخير معتد مريب (25) الذى جعل مع الله إ لها ءاخر فأ لقياه فى العذاب الشديد(26) قال قرينه ربنا ما اءطغيته ولكن كان فى ضلال بعيد(27) قال لاتختصموا لدى و قد قدمت إ ليكم بالوعيد(28) ما يبدل القول لدى و ما اءنا بظلام للعبيد(29) يوم نقول لجهنم هل امتلا ت و تقول هل من مزيد(30)
|
ترجمه :
23 - فرشته همنشين او مى گويد اين نامه اعمال او است كه نزد من حاضر و آماده است . 24 - (خداوند فرمان مى دهد:) در جهنم بيفكنيد هر كافر متكبر و لجوج را. 25 - آن كـسـى كه شديدا مانع خير است ، متجاوز است ، و در شك و ترديد (حتى ديگران رابه ترديد مى افكند). 26 - آن كسى كه معبود ديگرى با خدا قرار داده (آرى ) او را در عذاب شديد بيفكنيد! 27 - و هـمنشينش از شياطين مى گويد: پروردگارا من او را به طغيان وانداشتم لكن او خوددر گمراهى دور و درازى بود. 28 - خداوند مى گويد: نزد من جدال و مخاصمه نكنيد، من قبلا به شما اتمام حجت كرده ام . 29 - سخن من تغيير ناپذير است ، و من هرگز به بندگانم ستم نخواهم كرد. 30 - به خاطر بياوريد روزى را كه به جهنم مى گوئيم آيا پر شده اى ؟ و او مى گويدآيا افزون بر اين هم وجود دارد؟! تفسير : همنشينان انسان از فرشتگان و شياطين بـاز در ايـن آيـات صحنه ديگرى از معاد ترسيم شده ، صحنه تكان دهنده اى كه فرشتهقـريـن انـسـان ، محكوميت او را برملا مى سازد، و فرمان خداوند براى مجازات او صادر مىشود. نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (قـريـن او مـى گـويـد: ايـن نـامـهاعـمـال او اسـت كـه نـزد مـن حـاضـر و آمـاده اسـت ) و از تمام كارهاى كوچك و بزرگ او درسراسر عمر پرده بر مى دارد (و قال قرينه هذا ما لدى عتيد). در ايـنـكـه مـنظور از (قرين ) در اينجا كيست ؟ مفسران گفتگو بسيار دارند، ولى غالباپـذيـرفـتـه انـد كـه مـنـظـور فـرشـتـه اى اسـت كـه در دنـيـا هـمـراه انـسان و مامور ضبطاعمال او است ، و در دادگاه عدل الهى گواهى مى دهد. آيـات گـذشـتـه كـه مـى گـفـت : هـر كـس وارد عـرصـه مـحشر مى شود با او (سائق ) و(شـهـيـدى ) اسـت ، نـيـز گـواه بر اين معنى است ، بعلاوه لحن خود آيه و آيه بعد نيزتناسب با همين معنى دارد. (دقـت كـنـيـد) ولى بعضى گفته اند كه منظور از (قرين ) در اينجا (شيطان ) است ،چـرا كـه در بـسـيـارى از آيـات قرآن اين كلمه به شيطانى كه همنشين مجرمان است ، اطلاقشـده ، بـنابراين تفسير معنى آيه چنين مى شود (شيطان همنشين او مى گويد: من اين مجرمرا آماده جهنم كرده ام ، و نهايت كوششى را كه در توان داشتم در اين راه بكار برده ام )! امـا ايـن معنى نه تنها متناسب آيات گذشته و آيهاى كه بلافاصله بعد از اين آيه مى آيدنيست بلكه با تبرئه كردن (شيطان ) خودش را از گناه اغواى انسانها كه در چند آيهبـعـد مـى آيـد سـازگـار نـمـى باشد، چرا كه طبق اين تفسير شيطان اعتراف به مسئوليتخـويـش در اغـواى مـجـرمـان مـى كـنـد، در حـالى كـه در آيـات آيـنـده مـى خـوانـيـم(قـال قـريـنـه ربـنـا مـا اطـغـيـتـه و لكـن كـان فـىضـلال بـعيد): (قرين او مى گويد: پروردگارا! من او را به طغيان وا نداشتم ولى اوخود در گمراهى دور و درازى بود) و كاملا با آن تضاد دارد. تفسير سومى نيز در اينجا گفته شده كه از همه بعيدتر به نظر مى رسد، و هيچ قرينهاى بر آن گواهى نمى دهد، و آن اينكه منظور از (قرين ) دوستان و همنشينهايى از بشراست . سـپس خداوند دو فرشته مامور ثبت اعمال را مخاطب ساخته مى گويد: (در جهنم بيفكنيد هركـافـر خـود خـواه مـتـكـبـر و لجـوجـى را) (القـيـا فـى جـهـنـمكل كفار عنيد). (عنيد) از ماده عناد به معنى تكبر و خودپسندى و عدم تسليم در برابر حق است . در ايـنـكـه ايـن دو نـفر كه مخاطب به اين خطاب هستند كيانند؟ باز تفسيرهاى گوناگونىشـده اسـت ، جـمـعـى تـفـسـيـر فوق را برگزيده اند، در حالى كه بعضى ديگر مخاطب را(خازنان دوزخ ) (دو نفر از ماموران جهنم ) مى دانند. بـعـضـى نيز گفته اند ممكن است مخاطب تنها يك نفر باشد، همان شهيد و گواهى كه همراهمـجـرم وارد عـرصـه مـحـشـر مـى شـود، و در آيـات قـبـل بـه آن اشاره شده ، و تثنيه آوردنفـعل براى تاءكيد است گوئى دو بار تكرار مى كند (الق ) (الق ): (بيفكن )،(بيفكن )... و استعمال تثنيه در مخاطب واحد در لغت عرب وجود دارد، اما اين تفسير بسياربـعـيـد بـه نـظـر مـيرسد، و تفسير اول از همه مناسبتر است . در آيه بعد به چند وصف ازاوصاف زشت و مذموم اين كافران عنيد اشاره كرده ، مى گويد: آن كس شديدا مانع خير است، متجاوز است ، و در شك و ترديد، بلكه ديگران را به شك و ترديد ميافكند (مناع للخيرمـعـتـد مريب ). مناع به حكم اينكه صيغه مبالغه است به كسى گفته مى شود كه بسيار ازچيزى منع مى كند، بنابراين مناع للخير كسى است كه به هر صورت مخالف هر كار خيراسـت . در بـعـضـى از روايـات آمـده كـه ايـن آيـه دربـاره وليـد بـن مـغـيـرهنازل شد، در آنجا كه به فرزندان برادرش مى گفت : هر كس از شما اسلام را بپذيرد منتـا زنـدهـام كـمـكـى بـه او نـخـواهـم كـرد. معتد به معنى متجاوز است خواه متجاوز به حقوقديگران باشد يا از حدود احكام الهى تجاوز كند. (مـريـب ) از مـاده (ريـب ) بـه مـعـنـى شـخصى است كه در شك است ، شكى تواءم بابدبينى ، و يا ديگران را با گفتار و عمل خود به شك مى اندازد، و باعث گمراهى آنها مىشود. باز در ادامه اوصاف اين گروه عنيد در آيه بعد مى افزايد: (همان كسى كه معبود ديگرىبـا خـدا قـرار داده و راه شـرك و دوگـانـگـى را پـيـش گـرفـتـه اسـت ) (الذىجعل مع الله الها آخر). آرى (چنين كسى را در عذاب شديد بيفكنيد) (فالقياه فى العذاب الشديد). در ايـن چـنـد آيـه شـش وصـف بـراى ايـن گـروه دوزخـى بـيـان شـده اسـت كـه پـنـج وصـفاول در حقيقت علت و معلول يكديگرند، و وصف ششم توضيحى است براى ريشه اصلى همهاين اوصاف ، زيرا: (كفار) به معنى كسى كه بسيار در كفر اصرار مى ورزد. و اين منتهى به عناد مى شود. شـخص معاند نيز اصرار بر منع خيرات دارد، و چنين كسى طبعا متجاوز به حقوق ديگران وحدود الهى است . افراد متجاوز اصرار دارند كه ديگران را نيز به شك و ترديد بيفكنند و ايمان را از آنهاسلب كنند. بـه ايـن ترتيب اوصاف پنجگانه (كفار) و (عنيد) و (مناع للخير) و (معتد) و(مريب ) پيوند ناگسستنى با هم دارند. و لازم و ملزوم يكديگرند. در ششمين وصف يعنى (الذى جعل مع الله الها آخر) ريشه اصلى تمام ايـن انـحـرافـات كـه شـرك اسـت آمـده چـرا كـه بـا دقـت روشـن مـى شـود كـه شـركعامل همه اين بدبختيها است . آيـه بعد پرده از روى ماجراى ديگرى از سرنوشت اين گروه كافر لجوج بر مى دارد، وآن مـخـاصـمـه و جر و بحثى است كه با شيطان در قيامت دارند، آنها تمام گناهان خويش رابـه گردن شياطين اغواگر مى افكنند، ولى (شيطان قرين او مى گويد: پروردگارا مناو را بـه طـغـيـان وا نـداشـتـم ، و بـه اجـبـار در ايـن راه نـيـاوردم او خـودش بـامـيـل و اراده خـويـش ايـن راه را بـرگـزيـد و در ضـلال و گـمـراهـى دور و درازى بـود)(قال قرينه ربنا ما اطغيته و لكن كان فى ضلال بعيد). اين تعبير شبيه چيزى است كه در آيه 22 سوره ابراهيم آمده است كه شيطان براى تبرئهخـويـشـتـن مـى گـويـد: و مـا كـان لى عـليـكـم مـن سـلطـان الاان دعوتكم فاستجبتم لى فلاتـلومـونـى و لومـوا انـفسكم : (من هيچگونه سلطه اى بر شما نداشتم جز اينكه دعوتتانكردم و شما نيز پذيرفتيد، بنابراين مرا سرزنش نكنيد خود را سرزنش كنيد)!. البـتـه شـيطان نمى خواهد نقش خود را در اغواى انسان به كلى انكار كند، بلكه مى خواهدايـن امـر را ثـابـت كـنـد كـه اجـبـارى در كـار نـبـوده و انـسـان بـامـيـل و رغـبـت خـويـش وسوسه هاى او را پذيرفته ، بنابراين تضادى با آيه (لاغوينهماجمعين ): (من همه آنها را اغوا مى كنم ) (ص - 82) ندارد. گـرچـه در اين آيات تنها سخن از دفاع شيطان به ميان آمده و سخنى از اعتراض كفار برشـيـطـان ديـده نـمى شود، ولى به قرينه سائر آيات قرآن كه آنها در قيامت با هم جر وبحث مى كنند، و به قرينه آيه بعد، گفتار طرفين اجمالا روشن مـى شـود، زيـرا در آيـه بـعـد مـى خـوانـيـم : (خـدا مـى فـرمـايـد نـزد مـنجـدال و مـخـاصمه نكنيد، من قبلا به شما اتمام حجت كرده ام و شما را از اين سرنوشت شومبا خبر ساخته ام ) (قال لاتختصموا لدى و قد قدمت اليكم بالوعيد). اشاره به اينكه از يكسو به شيطان گفته ام : اذهب فمن تبعك منهم فان جهنم جزائكم جزاءمـوفـورا: (بـرو هـر كس از انسانها از تو پيروى كند جهنم جزاى وافر همه شما است )(اسراء - 63). و از سـوى ديـگـر بـه انـسـانـهـا نيز اخطار كرده ام لاملئن جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين :(به طور مسلم دوزخ را از تو و از پيروانت پر خواهم كرد) (ص - 85). ايـن تـهـديـدهـا و وعـيـدها در سائر آيات قرآن نيز آمده است ، و همگى حاكى از اين است كهخـداونـد هـم بـه انـسـانـهـا و هـم بـه شـيـاطـيـن اتـمـام حجت كرده ، و آنها را از اغواگرى واغواپذيرى بر حذر داشته است . سـپـس بـراى تـاءكـيد بيشتر مى افزايد: (سخن من تغيير ناپذير است ، و كلامى نزد مندگـرگـون نـمـى شـود و مـن هـرگـز بـه بـنـدگـانـم سـتـم نـخـواهـم كـرد) (مـايبدل القول لدى و ما انا بظلام للعبيد). مـنظور از (قول ) در اينجا همان تهديدها و وعيدها است كه خداوند در آيات مختلف به آناشاره كرده و نمونه هائى از آن را در بالا آورديم . تعبير به (ظلام ) به صورت (صيغه مبالغه ) (بسيار ظلم كننده ) با اينكه خداوندكـمـتـريـن ظـلمـى روا نـمـى دارد مـمـكـن اسـت اشـاره بـه ايـن بـاشـد كـه مـقام علم و قدرت وعدل خداوند چنان است كه اگر ستم كوچكى به كسى كند بزرگ و بـسـيـار خواهد بود، و مصداق (ظلام ) خواهد شد، بنابراين او از هرگونه ستمى بركنار است . و يـا نـاظـر بـه كـثـرت افـراد و مـصـاديق است چرا كه اگر ستم كوچكى به بنده اى كندافراد شبيه او بسيارند و مجموعا ظلم بسيار مى شود. بـه هـر حـال اين تعبير دليل بر اختيار و آزادى اراده بندگان است ، نه شيطان مجبور استشـيـطـنـت كـنـد، و نـه كـافـران مـجـبورند راه كفر و عناد و راه شيطان را پيش گيرند و نهسرنوشت قطعى و خارج از اراده براى كسى مقرر شده است . در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه مى فرمايد: (سخن من تغيير ناپذير است )در حالى كه جمعى مشمول عفو او مى شوند؟ پاسخ اين است كه عفو نيز طبق برنامه حساب شده اى است ، و فرع بر اين است كه انسانعملى انجام داده باشد كه در عين مجرم بودن قابليت و شايستگى عفو را داشته باشد، اينخـود يـكـى از سـنـتـهـاى الهـى اسـت كـه آنـهـا را كـه شـايـسـتـه عـفـونـدمشمول عفو خويش قرار دهد و اين نيز تغيير ناپذير است . در آخـرين آيه مورد بحث به فراز كوتاه و تكان دهنده اى از حوادث قيامت اشاره كرده ، مىگـويد: (به خاطر بياوريد روزى را كه به جهنم مى گوئيم آيا پر شده اى ؟! و او درپـاسـخ مـى گـويـد: آيـا افـزون بـر ايـن هـم وجـود دارد)؟! (يـومنقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزيد). در اينكه منظور از (هل من مزيد) چيست ؟ دو تفسير گفته اند: نخست اينكه استفهام ، استفهام انكارى است يعنى جهنم مى گويد افزون بر اين ممكن نيست ،و بـه ايـن تـرتـيـب بـا آيـه 13 سوره سجده كه مى گويد: لاملان جهنم من الجنة و الناساجـمـعـيـن : (سـوگـند ياد مى كنم كه دوزخ را از جن و انس پر مى كنم كاملا هماهنگ است ، وتـاءكـيـدى اسـت بـر ايـن مـعنى كه تهديد الهى در آن روز كاملا تحقق مى يابد و دوزخ ازكافران و مجرمان مالامال مى شود). ديـگـر اينكه منظور از اين جمله طلب فزونى است ، يعنى (آيا باز هم افراد ديگرى پيدامـى شـونـد كـه بـه دوزخ بيايند)؟! و اصولا طبيعت هر چيزى اين است كه هم سنخ خود رادائما جستجو كند و هرگز سير نمى شود، نه بهشت از نيكوكاران ، و نه دوزخ از بدكاران. ولى ايـن سـؤ ال بـاقـى مـى مـانـد كـه مفهوم اين سخن آن است كه دوزخ هنوز پر نشده ، درحـالى كه با آيه بالا (سوره سجده - آيه 13) كه مى گويد: (دوزخ را از جن و انس پرمى كنم ) سازگار نيست . اما بايد توجه داشت كه طلب فزونى دليل بر پر نشدن نمى باشد، زيرا (اولا) ممكناست ظرفى مثلا پر از غذا باشد باز هم كسى تمنا كند كه روى آن انباشته شود و متراكمگـردد، (ثـانـيـا) ايـن تـقـاضا ممكن است به معنى تقاضاى تضييق مكان بر دوزخيان ومـجـازات دردنـاكـتـر بـاشـد، يـا تـمـنـاى وسـعـت يافتن و سپس نفرات بيشترى را به خودپذيرفتن . بـه هـر حال اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه دوزخيان بسيارند و جهنم منظره هولناك ووحـشـتـنـاكى دارد و تهديد الهى جدى است ، و به گونه اى است كه فكر درباره آن لرزهبـر انـدام هـر انـسانى مى افكند و هشدار مى دهد نكند يكى از آن نفرات تو باشى ! و همينانـديـشـه مـى تـوانـد او را در بـرابـر گـنـاهـان بـزرگ و كـوچـككنترل كند. سـؤ ال ديـگـر ايـنـكـه چـگـونـه دوزخ كه موجود فاقد شعورى است مخاطب واقع مى شود وپاسخ مى گويد؟ براى اين سؤ ال سه جواب است . نـخـسـت ايـنـكـه ايـن يـك نـوع تـشـبـيـه و بـيـان (زبـانحـال ) اسـت ، يـعـنـى خـداونـد بـه لسـان (تـكـويـن ) از جـهـنـم سـؤال مـى كـنـد و او هم به زبان حال پاسخ مى گويد و نظير اين تعبير در زبانهاى مختلففراوان است . ديگر اينكه سراى آخرت سراى حيات و زندگى واقعى است ، حتى موجوداتى همچون بهشتو جهنم از يك نوع حيات و درك و شعور برخوردار مى شوند، بهشت سخت در اشتياق مؤ مناناست و دوزخ سخت در انتظار مجرمان .
|
|
|
|
|
|
|
|