|
|
|
|
|
|
در جـاى ديـگـر تـقـوى را بهترين زاد و توشه شمرده ، مى گويد: (و تزودوا فان خيرالزاد التقوى ) (بقره - 197). و در جـاى ديـگر لباس تقوى را بهترين لباس براى انسان مى شمرد و لباس التقوىذلك خير (اعراف - 26). و در آيات متعددى يكى از نخستين اصول دعوت انبياء را (تقوى ) ذكر كرده ، و بالاخرهدر جـاى ديـگـر اهـمـيـت ايـن مـوضـوع را تـا آن حـد بـالا بـرده كـه خـدا را(اهـل تـقـوى ) مـى شـمـرد، و مـى گـويـد: هـو اهـل التـقـوى واهل المغفرة (مدثر - 56). قرآن ، (تقوى ) را نور الهى مى داند كه هر جا راسخ شود، علم و دانش مى آفريند و اتقوا الله و يعلمكم الله (بقره - 282). و نيز (نيكى ) و (تقوى ) را قرين هم مى شمرد، و تعاونوا على البر و التقوى . و (عدالت ) را قرين (تقوى ) ذكر مى كند: اعدلوا هو اقرب للتقوى . اكـنـون بـايـد ديد حقيقت تقوى اين سرمايه بزرگ معنوى و اين بزرگترين افتخار انسانبا اينهمه امتيازات چيست ؟ قـرآن اشاراتى دارد كه پرده از روى حقيقت تقوى بر مى دارد: در آيات متعددى جاى تقوىرا (قلب ) ميشمرد، از جمله مى فرمايد: اولئك الذيـن امـتـحـن الله قـلوبـهـم بـالتـقـوى : (آنـهـا كـه صـداى خـود را در بـرابـررسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پائين مى آورند و رعايت ادب مى كنند كسانى هستند كهخداوند قلوبشان را براى پذيرش تقوى آزموده است ) (حجرات - 3). قـرآن ، (تـقـوى ) را نـقطه مقابل (فجور) ذكر كرده ، چنانكه در آيه 8 سوره شمسمـى خوانيم : فالهمها فجورها و تقواها: (خداوند انسان را آفريد و راه فجور و تقوى رابه او نشان داد). قـرآن هـر عـمـلى را كـه از روح اخـلاص و ايـمـان و نـيت پاك سرچشمه گرفته باشد براسـاس (تـقـوى ) مـى شـمـرد، چـنـانكه در آيه 108 سوره توبه درباره مسجد قبا كهمـنـافـقان مسجد (ضرار) را در مقابل آن ساختند مى فرمايد: لمسجد اسس على التقوى مناول يـوم احـق ان تقوم فيه : (مسجدى كه از روز نخست بر شالوده تقوى باشد شايستهتر است كه در آن نماز بخوانى ). از مـجـمـوع ايـن آيـات بـه خـوبى استفاده مى شود كه (تقوى ) همان احساس مسؤ ليت وتـعـهـدى اسـت كه به دنبال رسوخ ايمان در قلب بر وجود انسان حاكم مى شود و او را از(فـجـور) و گـنـاه بـاز مـى دارد، بـه نـيـكـى و پـاكـى و عـدالت دعـوت مـى كـنـد،اعمال آدمى را خالص و فكر و نيت او را از آلودگيها مى شويد. هنگامى كه به ريشه لغوى اين كلمه باز مى گرديم نيز به همين نتيجه مى رسيم ، زيرا(تـقـوى ) از (وقـايـة ) به معنى كوشش در حفظ و نگهدارى چيزى است ، و منظور درايـنـگـونـه مـوارد نـگهدارى روح و جان از هر گونه آلودگى ، و متمركز ساختن نيروها درامورى است كه رضاى خدا در آن است . بعضى از بزرگان براى تقوى سه مرحله قائل شده اند: 1 - نگهدارى نفس از عذاب جاويدان از طريق تحصيل اعتقادات صحيح . 2 - پـرهـيـز از هـر گـونـه گـنـاه اعـم از تـرك واجـب وفعل معصيت . 3 - خـويـشـتـنـدارى در بـرابـر آنـچـه قـلب آدمـى را بـه خـودمشغول ميدارد و از حق منصرف مى كند، و اين تقواى خواص بلكه خاص الخاص است . امـيـر مـؤ مـنـان على (عليه السلام ) (در نهج البلاغه ) تعبيرات گويا و زندهاى پيرامونتقوى دارد، و تقوى از مسائلى است كه در بسيارى از خطب و نامه ها و كلمات قصار حضرت(عليه السلام ) روى آن تكيه شده است .در يكجا تقوى را با گناه و آلودگى مقايسه كردهچـنـيـن مى گويد: الا و ان الخطايا خيل شمس حمل عليها اهلها، و خلعت لجمها، فتقحمت بهم فىالنار! الا و ان التقوى مطايا ذلل حمل عليها اهلها، و اعطوا ازمتها، فاوردتهم الجنة !: (بـدانـيـد گـناهان همچون مركبهاى سركش است كه گنهكاران بر آنها سوار مى شوند، ولجامشان گسيخته مى گردد، و آنان را در قعر دوزخ سرنگون مى سازد). (اما تقوى مركبى است راهوار و آرام كه صاحبانش بر آن سوار مى شوند، زمام آنها را بهدست مى گيرند، و تا قلب بهشت پيش مى تازند)!. مـطـابـق ايـن تـشـبـيـه لطـيـف ، تـقـوى هـمـان حـالت خـويـشـتـنـدارى وكـنـتـرل نـفـس و تـسـلط بـر شهوات است ، در حالى كه بى تقوائى همان تسليم شدن دربـرابـر شـهـوات سـركـش و از بـيـن رفـتـن هـر گـونـهكنترل بر آنها است . و در جـاى ديـگـرى مـى فـرمـايـد: اعـلمـوا عـبـاد الله ان التقوى دارحصن عزيز، و الفجوردارحصن ذليل ، لايمنع اهله ، و لايحرز من لجا اليه ، الا و بالتقوى تقطع حمة الخطايا: (بـدانـيـد اى بندگان خدا كه تقوا قلعه اى محكم و شكستناپذير است ، اما فجور و گناهحـصـارى اسـت سـسـت و بـى دفـاع كـه اهـلش را از آفات نجات نمى دهد و كسى كه به آنپـنـاهـنـده شود در امان نيست ، بدانيد انسان تنها به وسيله تقوا از گزند گناه مصون مىماند). و باز در جاى ديگر مى افزايد: فاعتصموا بتقوى الله فان لها حبلا وثيقا عروته و معقلامنيعا ذروته . (چـنـگ بـه تقواى الهى بزنيد كه رشته اى محكم و دستگيره اى است استوار و پناهگاهىاست مطمئن )!. از لابلاى مجموع اين تعبيرات حقيقت و روح تقوى به خوبى روشن مى شود. ايـن نـكـتـه نـيـز لازم بـه يـادآورى اسـت كـه تـقـوى مـيـوه درخـت ايـمـان اسـت ، و بـه هـميندليل براى به دست آوردن اين سرمايه عظيم بايد پايه ايمان را محكم ساخت . البـتـه مـمـارسـت بر اطاعت ، و پرهيز از گناه ، و توجه به برنامه هاى اخلاقى ، بلكهتقوى را در نفس راسخ مى سازد، و نتيجه آن پيدايش نور يقين و ايمان شـهـودى در جـان انـسان است ، و هر قدر نور (تقوى ) افزون شود نور (يقين ) نيزافـزون خـواهـد شـد، و لذا در روايـات اسـلامـى مى بينيم (تقوى ) يك درجه بالاتر از(ايمان ) و يك درجه پائينتر از (يقين ) شمرده شده ! امـام عـلى بن موسى الرضا (عليهم السلام ) مى فرمايد؟ الايمان فوق الاسلام بدرجة ، والتـقوى فوق الايمان بدرجة ، و اليقين فوق التقوى بدرجة ، و ما قسم فى الناس شىء اقل من اليقين : (ايـمـان يـك درجـه بـرتـر از (اسـلام ) است ، و (تقوى ) درجه اى است بالاتر از(ايـمان ) و (يقين ) درجه اى برتر از (تقوى ) است و هيچ چيز در ميان مردم كمتراز (يقين ) تقسيم نشده است )! ايـن بـحـث را بـه شـعـر مـعـروفـى كـه حـقـيـقـت تـقـوى را ضـمـنمثال روشنى بيان كرده پايان مى دهيم : خل الذنوب صغيرها و كبيرها فهو التقى و اصنع كماش فوق ارض الشوك يحذر ما يرى لا تحقرن صغيرة ان الجبال من الحصى گناهان كوچك و بزرگ را ترك گوى و تقوى همين است ). (و همچون كسى باش كه از يك (خارزار) مى گذرد لباس و دامان خود را چنان جمع مىكند كه خار بر دامانش ننشيند، و پيوسته مراقب اطراف خويش است )! (هـرگـز گـنـاهـى را كـوچـك مـشـمـر كـه كـوهـهـاى بـزرگ از سـنـگـريـزه هـاى كـوچـكتشكيل شده )! آيه و ترجمه
قـالت الا عـراب ءامـنـا قـل لم تـؤ مـنـوا و لكـن قـولوا اءسـلمـنـا و لمـايدخل الايمان فى قلوبكم و إ ن تطيعوا الله و رسوله لا يلتكم من اءعمالكم شيئا إ ن اللهغفور رحيم(14) إ نما المؤ منون الذين ءامنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا بأ موالهم و اءنفسهمفى سبيل الله اءولئك هم الصادقون(15)
|
ترجمه :
14 - عـربـهـاى بـاديـه نـشـيـن گفتند: ايمان آورده ايم ، بگو شما ايمان نياورده ايد ولىبـگـوئيـد اسـلام آورده ايـم ، امـا هـنـوز ايـمـان وارد قـلب شـمـا نشده است ! و اگر از خدا ورسـولش اطـاعـت كـنـيـد پـاداش اعـمـال شـمـا را بـه طـوركامل مى دهد، خداوند غفور و رحيم است . 15 - مؤ منان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند، سپس هرگزشـك و تـرديدى به خود راه نداده ، و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كرده اند، آنهاراستگو يانند. شاءن نزول : بسيارى از مفسران ، شاءن نزولى براى آيه ذكر كرده اند كه خلاصه اش چنين است : جمعى از طايفه (بنى اسد) در يكى از سالهاى قحطى و خشكسالى وارد مدينه شدند، وبـه امـيـد گـرفـتـن كـمـكـى از پـيـامبر (صلى الله عليه و آله ) شهادتين بر زبان جارىكردند، و به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) گفتند: طوائف عرب بر مركبها سوار شدندو با تو پيكار كردند، ولى ما با زن و فرزندان نزد تو آمديم ، و دست به جنگ نزديم ،و از اين طريق مى خواستند بر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) منت بگذارند. آيـات فوق ، نازل شد (و به آنها خاطر نشان كرد كه اسلام آنها ظاهرى است ، و ايمان دراعـمـاق قـلبـشان نيست ! بعلاوه اگر هم ايمان آورده اند نبايد منتى بر پيامبر (صلى اللهعليه و آله ) بگذارند، بلكه خدا بر آنها منت دارد كه هدايتشان كرده ). ولى وجود اين شاءن نزول - مانند ساير موارد - هرگز مانع از عموميت مفهوم آيه نيست . تفسير : فرق (اسلام ) و (ايمان ) در آيه گذشته ، سخن از معيار ارزش انسانها يعنى (تقوى ) در ميان بود، و از آنجا كه(تـقـوى ) ثـمـره شـجـره (ايمان ) است ، آنهم ايمانى كه در اعماق جان نفوذ كند، درآيات مورد بحث به بيان حقيقت (ايمان ) پرداخته ، چنين مى گويد: اعراب باديه نشين گفتند: ايمان آورده ايم ، به آنها بگو: شما ايمان نياورده ايد، بگوئيداسـلام آورده ايـم ، ولى هـنـوز ايـمـان وارد قـلب شـمـا نـشـده اسـت ! (قـالت الاعـراب آمـنـاقل لم تؤ منوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم ). طـبـق ايـن آيـه تـفـاوت (اسـلام ) و (ايـمـان )، در ايـن اسـت كـه (اسـلام )شـكل ظاهرى قانونى دارد، و هر كس شهادتين را بر زبان جارى كند در سلك مسلمانان واردمى شود، و احكام اسلام بر او جارى مى گردد. ولى ايمان يك امر واقعى و باطنى است و جايگاه آن قلب آدمى است ، نه زبان و ظاهر او. اسـلام ممكن است انگيزه هاى مختلفى داشته باشد، حتى انگيزه هاى مادى و منافع شخصى ،ولى ايـمـان حـتـما از انگيزه هاى معنوى ، از علم و آگاهى ، سرچشمه مى گيرد، و همان استكه ميوه حيات بخش تقوى بر شاخسارش ظاهر مى شود. ايـن هـمـان چـيزى است كه در عبارت گويائى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله ) آمـده اسـت : الاسـلام عـلانـيـة ، و الايمان فى القلب : (اسلام امر آشكارى است ، ولىجاى ايمان دل است ). و در حـديـث ديـگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : الاسلام يحقن به الدم و تؤدى به الامانة ، و تستحل به الفروج ، و الثواب على الايمان : بـا اسـلام خـون انـسـان مـحـفـوظ، و اداى امـانـت او لازم ، و ازدواج بـا اوحلال مى شود، ولى ثواب بر ايمان است . و نـيـز بـه هـمـيـن دليل است كه در بعضى از روايات مفهوم (اسلام ) منحصر به اقرارلفـظـى شـمـرده شـده ، در حـالى كـه ايـمـان اقـرار تـواءم بـاعـمـل مـعـرفـى شـده اسـت (الايـمـان اقـرار و عـمـل ، و الاسـلام اقـرار بـلاعمل ). هـمـيـن مـعـنـى بـه تـعـبـيـر ديـگـرى در بـحـث اسـلام و ايـمـان آمـده اسـت ،(فـضـيـل بـن يـسار) مى گويد: از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم فرمود: ان الايمانيـشـارك الاسلام ، و لايشاركه الاسلام ، ان الايمان ما وقر فى القلوب ، و الاسلام ما عليهالمناكح و المواريث و حقن الدماء: (ايـمـان با اسلام شريك است ، اما اسلام با ايمان شريك نيست (و به تعبير ديگر هر مؤمـنـى مـسـلمـان اسـت ولى هـر مـسـلمـانـى مـؤ مـن نـيـسـت ) ايـمـان آن اسـت كـه دردل سـاكن شود، اما اسلام چيزى است كه قوانين نكاح وارث و حفظ خون بر طبق آن جارى مىشود). ولى اين تفاوت مفهومى در صورتى است كه اين دو واژه در برابر هم قرار گيرند، اما هرگاه جدا از هم ذكر شوند ممكن است اسلام بر همان چيزى اطلاق شود كه ايمان بر آن اطلاقمى شود، يعنى هر دو واژه در يك معنى استعمال گردد. سـپـس در آيـه مورد بحث مى افزايد: اگر از خدا و رسولش اطاعت كنيد ثواب اعمالتان رابـه طـور كـامـل مى دهد، و چيزى از پاداش اعمال شما را فروگذار نمى كند (و ان تطيعواالله و رسوله لايلتكم من اعمالكم شيئا). چرا كه (خداوند غفور و رحيم است ) (ان الله غفور رحيم ). (لايلتكم ) از ماده (ليت ) (بر وزن ريب ) به معنى كم گذاردن حق است . جـمـله هـاى اخـيـر در حـقـيـقـت اشـاره بـه يـك اصـل مـسـلم قـرآنـى اسـت كـه شـرط قـبـولىاعـمـال (ايـمان ) است ، مى گويد، اگر شما ايمان قلبى به خدا و پيامبر (صلى اللهعـليـه و آله ) داشـتـه بـاشـيـد كـه نـشـانـه آن اطـاعـت از فـرمـان خـدا ورسـول او اسـت ، اعـمـال شـمـا ارزش مى يابد، و خداوند حتى كوچكترين حسنات شما را مىپذيرد، و پاداش مى دهد، و حتى به بركت اين ايمان گناهان شما را مى بخشد كه او غفورو رحيم است . و از آنـجا كه دست يافتن بر اين امر باطنى يعنى ايمان كار آسانى نيست در آيه بعد بهذكر نشانه هاى آن مى پردازد، نشانه هائى كه به خوبى مؤ من را از مسلم ، و صادق را ازكـاذب ، و آنها را كه عاشقانه دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را پذيرفته اند، ازآنـهـا كـه بـراى حـفـظ جان و يا رسيدن به مال دنيا اظهار ايمان مى كنند جدا مى سازد، مىفـرمـايـد: مـؤ مـنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند، سپسهـرگـز شـك و ريـبـى بـه خـود راه نـداده ، و بـا امـوال و جـانـهـاى خود در راه خدا به جهادپـرداخـتـه انـد (انـمـا المـؤ مـنـون الذيـن آمـنـوا بـالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدواباموالهم و انفسهم فى سبيل الله ). آرى نـخـسـتـيـن نـشـانه ايمان عدم ترديد و دو دلى در مسير اسلام است ، نشانه دوم جهاد بااموال ، و نشانه سوم كه از همه برتر است جهاد با انفس (جانها) است . به اين ترتيب اسلام به سراغ روشنترين نشانه ها رفته است : ايستادگى و ثـبـات قـدم ، و عـدم شـك و تـرديـد از يـكـسـو، و ايـثـارمال و جان از سوى ديگر. چـگـونـه مـمـكـن اسـت ايـمـان در قـلب راسـخ نـبـاشـد در حـالى كـه انـسـان ازبذل مال و جان در راه محبوب مضايقه نمى كند. و لذا در پـايان آيه مى افزايد: چنين كسانى راستگو هستند و روح ايمان در وجودشان موجمى زند (اولئك هم الصادقون ). ايـن مـعـيـار را كـه قرآن براى شناخت مؤ منان راستين از دروغگويان متظاهر به اسلام بيانكـرده ، مـنـحـصـر بـه فقراى طايفه بنى اسد نيست ، معيارى است روشن و گويا براى هرعـصـر و زمان ، براى جداسازى مؤ منان واقعى از مدعيان دروغين ، و براى نشان دادن ارزشادعـاى كـسانى كه همه جا دم از اسلام مى زنند و خود را طلبكار پيامبر (صلى الله عليه وآله ) مى دانند ولى در عمل آنها كمترين نشانه اى از ايمان و اسلام ديده نمى شود. در مقابل ، كسانى هستند كه نه تنها ادعائى ندارند، بلكه همواره خود را مقصر مى شمرند،و در عين حال در ميدان ايثار و فداكارى از همه پيشگامترند. و اگـر ايـن معيار قرآنى را براى سنجش مؤ منان واقعى به كار بريم معلوم نيست از انبوهميليونها ميليون مدعيان اسلام چه اندازه مؤ من واقعى هستند، و چه مقدار مسلمان ظاهرى ؟! آيه و ترجمه
قـل اءتـعـلمـون الله بـديـنـكـم و الله يـعـلم مـا فـى السـمـوات و مـا فـى الا رض و اللهبكل شى ء عليم(16) يـمـنـون عـليـك اءن اءسـلمـوا قـل لاتـمـنـوا عـلى إ سـلامـكـمبل الله يمن عليكم اءن هدئكم للايمان إ ن كنتم صادقين(17) إ ن الله يعلم غيب السموات و الا رض و الله بصير بما تعملون(18)
|
ترجمه :
16 - بـگـو: آيـا خـدا را از ايـمان خود با خبر مى سازيد، او تمام آنچه را در آسمان و زميناست ميداند، و خداوند از همه چيز آگاه است . 17 - آنـهـا بـر تـو مـنـت مـى گـذارنـد كـه اسـلام آورده انـد، بـگو اسلام خود را بر من منتمـگـذاريـد، بـلكـه خـداونـد بر شما منت مى گذارد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرده ،اگر (در ادعاى ايمان ) راستگو هستيد. 18 - خداوند غيب آسمانها و زمين را مى داند و نسبت به آنچه انجام مى دهيد بيناست . شاءن نزول : جـمـعـى از مفسران گفته اند كه بعد از نزول آيات گذشته گروهى از اعراب خدمت پيامبر(صلى الله عليه و آله ) آمدند و سوگند ياد كردند كه در ادعاى ايمان صادقند، و ظاهر وباطن آنها يكى است ، نخستين آيه مورد بحث نازل شد (و به آنها اخطار كرد كه نيازى بهسوگند ندارد خدا درون و برون همه را مى داند). تفسير : منت نگذاريد كه مسلمان شده ايد! در آيـات گـذشـتـه نـشـانـه هـاى مـؤ مـنـان راسـتـيـن بـيـان شـده بـود، و چـنـانـكه در شاننزول ذكر شد جمعى از مدعيان اصرار داشتند كه حقيقت ايمان در قلب آنها مستقر است ، قرآنبـه آنـهـا و بـه تـمـام كـسـانى كه همانند آنها هستند اعلام مى كند كه نيازى به اصرار وسوگند نيست ، در مساءله (ايمان ) و (كفر) سر و كار شما با خدائى است كه از همهچـيـز بـا خـبـر اسـت ، مـخـصـوصا با لحنى عتاب آميز در نخستين آيه مورد بحث مى گويد:(به آنها بگو: آيا مى خواهيد خداوند را از ايمان خود با خبر سازيد، او تمام آنچه را درآسمانها و زمين است مى داند) (قل اتعلمون الله بدينكم و الله يعلم ما فى السموات و مافى الارض ). و بـراى تـاءكـيـد بـيـشـتـر مـى افـزايـد: (خـداونـد از هـمـه چـيـز آگـاه اسـت ) (و اللهبكل شى ء عليم ). ذات مـقـدس او عـيـن عـلم اسـت ، و عـلمـش عـيـن ذات او اسـت ، و بـه هـمـيـندليل علمش ازلى و ابدى است . ذات پـاكـش هـمـه جـا حضور دارد، و از رگ گردن به شما نزديكتر، و ميان انسان و قلبشحـائل مـى شـود، بـا اين حال نيازى به ادعاى شما نيست ، او راستگويان را از مدعيان كاذببـه خـوبـى مـى شناسد، و از اعماق جانشان با خبر است ، حتى درجات شدت و ضعف ايمانآنـهـا را كـه گـاه از خـودشـان نـيـز پـوشـيـده اسـت ، نـزد او روشـن اسـت ، بـا ايـنحال چرا اصرار داريد كه خدا را از ايمان خود با خبر سازيد؟! سـپـس بـه گـفتگوى اعراب باديه نشين بازمى گردد كه اسلام خود را به رخ پيامبر مىكـشـيـدنـد، و مـى گـفـتـنـد: مـا بـا تـو از در تـسـليـم آمـديـم در حـالى كـه بـسـيـارى ازقبائل عرب از در جنگ آمدند. قـرآن در پـاسـخ آنـهـا مـى گـويـد: (آنها بر تو منت مى گذارند كه اسلام آورده اند)!(يمنون عليك ان اسلموا). (بـه آنـهـا بـگـو: اسـلام خـود را بـر مـن مـنـت نـگـذاريـد)(قل لا تمنوا على اسلامكم ). (بـلكـه خـداونـد بـر شـمـا مـنت مى گذارد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرد اگر درادعاى ايمان راستگو هستيد)! (بل الله يمن عليكم ان هداكم للايمان ان كنتم صادقين ). (مـنـت ) - چـنانكه قبلا هم گفته ايم - از ماده (من ) به معنى وزنه مخصوصى است كهبـا آن وزن مـى كنند، سپس به هر نعمت سنگين و گرانقدرى اطلاق شده ، منت بر دو گونهاسـت اگـر جنبه عملى داشته باشد (به معنى بخشش نعمت گرانقدر) ممدوح است ، و منت هاىالهـى از ايـن قـبـيل است ، ولى اگر جنبه لفظى داشته باشد مانند منت بسيارى از انسانهاعملى است زشت و ناپسند. جـالب ايـنـكـه در جـمـله اول مـى گـويـد: آنـهـا بـر تـو منت مى گذارند كه (اسلام ) راپذيرفته اند و اين تاءكيد ديگرى است بر اينكه آنها در ادعاى ايمان صادق نيستند بلكهظاهرا اسلام را پذيرا شده اند. ولى در ذيـل آيـه مـى گـويـد: اگـر در دعوى خود راست مى گوئيد خداوند بر شما منت مىگذارد كه هدايتتان به (ايمان ) كرده است . بـه هر حال اين مساءله مهمى است كه افراد كوته فكر غالبا تصورشان اين است كه باقـبول ايمان ، و انجام عبادات و طاعات ، خدمتى به ساحت قدس الهى يا پيامبر (صلى اللهعـليـه و آله ) و اوصـيـاى او (عـليـهـم السـلام ) كـرده انـد، و بـه هـمـيـندليل انتظار پاداش دادند. در حـالى كه اگر نور ايمان به قلب كسى بتابد و اين توفيق نصيبش شود كه در سلكمؤ منان در آيد، بزرگترين لطف الهى شامل حال او شده است . (ايـمـان ) قـبـل از هـر چيز درك تازه اى از عالم هستى به انسان مى دهد، حجابها و پردههاى خود خواهى و غرور را كنار مى زند، افق ديد انسان را مى گشايد، و شكوه و عظمت بىمانند آفرينش را در نظر او مجسم مى كند. سپس نور و روشنائى بر عواطف او مى پاشد و آنها را پرورش مى دهد، ارزشهاى انسانىرا در او زنده مى كند، استعدادهاى والاى او را شكوفا مى سازد، علم و قدرت و شهامت و ايثارو فـداكـارى و عفو و گذشت و اخلاص به او مى دهد، و از موجودى ضعيف انسانى نيرومند وپر ثمر مى سازد. دسـت او را گـرفـته و از مدارج كمال بالا مى برد، و به اوج قله افتخار مى رساند، او راهماهنگ با قوانين عالم هستى ، و عالم هستى را در تسخير او قرار مى دهد. آيـا ايـن نعمتى است كه خداوند بر انسان ارزانى داشته يا منتى است كه انسان بر پيامبرخدا (صلى الله عليه و آله ) بگذارد؟! هـمـچـنـيـن هـر يـك از عـبـادات و اطـاعـات گـامـى اسـت بـه سـوىتـكـامـل : قـلب را صـفـا مـى بـخـشـد، شهوات را كنترل مى كند، روح اخلاص را تقويت مىنمايد، به جامعه اسلامى وحدت و يكپارچگى و قوت و عظمت مى بخشد. هر كدام يك كلاس بزرگ تربيتى است ، و درسى است آموزنده .اينجا است كه انسان بايدهـر صـبـح و شـام شـكـر نعمت ايمان بجا آورد و بعد از هر نماز و هر عبادت سر به سجدهبگذارد، و خدا را بر اينهمه توفيق سپاس گويد. اگـر بـينش انسان در مورد ايمان و اطاعت خدا چنين باشد نه تنها خود را طلبكار نمى داند،بلكه هميشه (مديون ) خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و غرق احسان او مى شمرد. عبادات را عاشقانه انجام مى دهد، و در راه اطاعت او نه با پا كه با سر مى دود. و اگر خدا براى او پاداش عملقـائل شـده ، ايـن را نـيـز لطف ديگرى مى داند، و گرنه انجام كارهاى نيك سودش به خودانسان باز مى گردد و در حقيقت با اين توفيق بر ميزان بدهكاريهاى او به خداوند افزودهمى گردد. بـنـابـرايـن هدايت او لطف است ، و دعوت پيامبرش (صلى الله عليه و آله ) لطفى ديگر، وتـوفـيـق اطاعت و فرمانبردارى لطفى مضاعف ، و پاداش لطفى است ما فوق لطف ! در آخرينآيـه مـورد بـحـث كـه پـايـان سـوره (حـجـرات ) اسـت بـاز هـم آنـچـه را در آيـهقـبـل آمـده تاءكيد مى كند، و مى فرمايد: (خداوند غيب آسمانها و زمين را ميداند، و نسبت بهآنـچـه انـجـام مـى دهـيـد بـصير و بينا است ) (ان الله يعلم غيب السموات و الارض و اللهبصير بما تعملون ). اصرار نداشته باشيد كه حتما مؤ من هستيد، و نيازى به سوگند نيست ، او در زواياى قلب شما حضور دارد، و از آنچه در آن مى گذرد كاملا با خبر است . او از تـمام اسرار اعماق زمين و غيب آسمانها آگاه است ، بنابراين چگونه ممكن است از دروندل شما بيخبر باشد؟ خـداونـدا! بـر ما منت نهادى و نور ايمان را در قلب ما تابيدى ، تو را به نعمت عظيم هدايتسـوگـنـد كـه مـا را در ايـن راه ثـابـت بـدار و در مـسـيـرتكامل رهبرى كن ! پروردگارا! تو از اعماق قلب ما آگاهى ، نيات ما را به خوبى ميدانى، عيوب ما را از بندگانت بپوشان و به كرمت اصلاح فرما! بـار الهـا! بـه ما توفيق و قدرتى مرحمت كن كه ارزشهاى عظيم اخلاقى كه در اين سورهپر عظمت بيان فرمودى در وجود خود زنده كنيم و احترام آن را پاس داريم . آمين يا رب العالمين
مقدمه اين سوره در مكه نازل شده ، و داراى 45 آيه است محتواى سوره (ق ) مـحـور بـحثهاى اين سوره مساءله (معاد) است و تقريبا تمام آيات بر همين محور دور مىزند، و مسائل ديگر در آن شكل جنبى دارد. در مسائل مربوط به معاد انگشت روى امور زير مى گذارد. 1 - انكار و تعجب كافران از مساءله معاد (معاد جسمانى ). 2 - استدلال بر مساءله معاد از طريق توجه به نظام آفرينش ، و مخصوصا احياى زمينهاىمرده به وسيله نزول باران . 3 - استدلال بر مساءله معاد از طريق توجه به خلقت نخستين . 4 - اشاره به مساءله ثبت اعمال و اقوال براى يوم الحساب . 5 - مسائل مربوط به مرگ و انتقال از اين جهان به سراى ديگرى . 6 - گوشه اى از حوادث روز قيامت و اوصاف بهشت و دوزخ . 7 - اشاره به حوادث تكان دهنده پايان جهان كه سر آغازى است بر جهان ديگر. در ايـن ميان اشاراتى كوتاه و مؤ ثر به وضع اقوام طغيانگر پيشين و سرنوشت دردناكو شـوم آنها (مانند قوم فرعون ، و عاد، و لوط، و شعيب ، و تبع ) و نيز دستوراتى براىتوجه به خدا و ذكر او به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) داده شده است . و اشاره كوتاهى به عظمت قرآن در آغاز و پايان سوره به چشم مى خورد. فضيلت تلاوت سوره (ق ) از روايـات اسـلامـى اسـتـفـاده مـى شود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اهميت فراوانىبـراى ايـن سوره قائل بود، تا آنجا كه هر روز جمعه آن را در خطبه نماز جمعه قرائت مىفرمود. در حديث ديگرى آمده است كه در هر روز (عيد) و (جمعه ) آن را تلاوت مى فرمود. اين به خاطر آن است كه روز جمعه و عيد روز بيدارى و آگاهى انسانها، روز بازگشت بهفـطـرت نخستين ، و روز توجه به خدا و يوم الحساب است ، و از آنجا كه آيات اين سورهبه نحو بسيار مؤ ثرى مساءله معاد و مرگ و حوادث قيامت را بازگو مى كند و تفكر در آنتاءثير عميقى در بيدارى و تربيت انسانها دارد، مورد توجه خاص آن حضرت قرار داشت . در حـديـثـى از پـيـغـمـبـر اكـرم (صـلى الله عـليـه و آله ) چـنـيـننـقـل شـده : مـن قراء سورة (ق ) هون الله عليه تارات الموت و سكراته : (كسى كهسوره (ق ) را بخواند خداوند مشكلات و سكرات مرگ را بر او آسان مى سازد. و نـيـز در حـديـثـى از امـام باقر (عليه السلام ) آمده است : من ادمن فى فرائضه و نوافلهسورة ق وسع الله فى رزقه ، و اعطاه كتابه بيمينه و حاسبه حسابا يسيرا: (كسى كهپيوسته در نمازهاى فريضه و نافله سوره ق را بخواند خداوند روزى او را گسترده مىكند، و نامه اعمالش را به دست راستش مى دهد، و حساب او را در قيامت آسان مى سازد). نـيـاز بـه يـاد آورى نـدارد كـه ايـنـهـمـه افـتـخـار و فـضـيـلت تـنـهـا بـا خواندن الفاظحـاصل نمى شود، بلكه خواندن الفاظ سر آغازى است براى بيدارى انديشه ها و آن نيزوسيله اى است براى عمل صالح و هماهنگى با محتواى سوره . آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم ق و القرءان المجيد(1) بل عجبوا اءن جاءهم منذر منهم فقال الكافرون هذا شى ء عجيب (2) اءءذا متنا و كنا ترابا ذلك رجع بعيد(3) قد علمنا ما تنقص الا رض منهم و عندنا كتاب حفيظ(4) بل كذبوا بالحق لماجاءهم فهم فى اءمر مريج(5)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر 1 - ق - سوگند به قرآن مجيد. 2 - آنـهـا تـعـجـب كردند كه پيامبرى انذارگر از ميان خودشان آمده ، و كافران گفتند: اينچيز عجيب است ! 3 - آيـا هـنـگـامـى كـه مـا مـرديـم و خـاك شديم دو باره به زندگى باز مى گرديم ؟ اينبازگشتى است بعيد! 4 - ولى ما مى دانيم آنچه را زمين از بدن آنها مى كاهد، و نزد ما كتابى است كه همه چيز درآن محفوظ است . 5 - آنها حق را هنگامى كه به سراغشان آمد تكذيب كردند لذا پيوسته در كار پراكنده خودمتحيرند! تفسير : منكران لجوج در كار خود سرگردانند! در اين جا بار ديگر در آغاز اين سوره به بعضى از (حروف مقطعه ) برخورد مى كنيمو آن حـرف (ق ) اسـت ، و چـنـانـكـه قـبـلا نـيـز گـفـتـه ايـم يـكـى از تـفـسـيـرهـاىقـابـل تـوجـه (حـروف مـقطعه ) اين است كه قرآن با آنهمه عظمت از ماده سادهاى همچونحـروف (الفـبـا) تـشـكـيـل يـافـتـه ، و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه ابـداعـگـر ونـازل كـنـنـده قـرآن مـجـيـد عـلم و قـدرت بـى پايان داشته كه از چنين ابزار ساده اى چنانتركيب عالى آفريده است . البـتـه تـفسيرهاى ديگرى براى (حروف مقطعه ) نيز وجود دارد كه مى توانيد در آغازسـوره هـاى (بـقـره ،) (آل عـمـران )، (اعـراف ) و سـوره هـاى (حـم ) مـطـالعهفرمائيد. برخى از مفسران نيز (ق ) را اشاره به بعضى از اسماء الله (مانند قادر و (قيوم )) دانسته اند. در بسيارى از تفاسير نيز آمده كه (ق ) نام كوهى است عظيم كه محيط به كره زمين است، در ايـنـكـه ايـن كـدام كوه است كه بر كره زمين يا مجموعه جهان احاطه دارد؟ و منظور از آنچيست ؟ اينجا جاى بحث آن نيست ، آنچه لازم مى دانيم در اينجا اشاره كنيم اين است كه بسيار بعيد به نظر مى رسد كه (ق ) در اينسـوره اشـاره بـه (كـوه قـاف ) بـاشـد، چـرا كـه نه تنها تناسبى با بحثهاى سورهندارد، حرف ق در اينجا همانند سائر حروف مقطعه اى است كه در آغاز سوره هاى قرآن آمده، بـعـلاوه اگـر مـنـظور از آن كوه قاف بود مى بايست با (واو) قسم همراه باشد مانند(و الطورو) امثال آن ، و ذكر يك كلمه بدون مبتدا و خبر يا واو قسم مفهومى ندارد. از هـمه اينها گذشته رسم الخط تمام قرآنها اين است كه ق به صورت مفرد نوشته ، درحالى كه (كوه قاف ) را به صورت (قاف ) مى نويسند. از جمله امورى كه گواهى مى دهد ذكر اين حرف از حروف مقطعه براى بيان عظمت قرآن استايـنـكـه بـلافـاصله بعد از آن سوگند به قرآن مجيد ياد كرده ، مى فرمايد: (قسم بهقرآن مجيد) (و القرآن المجيد). (مـجـيـد) از مـاده (مـجـد) بـه مـعـنى شرافت گسترده است ، و از آنجا كه قرآن عظمت وشـرافـتـى بـى پـايـان دارد كـلمـه (مـجـيـد) از هر نظر سزاوار آن است ، ظاهرش زيبا،محتوايش عظيم ، دستوراتش عالى ، و برنامه هايش آموزنده و حياتبخش است . در ايـنـكـه ايـن قـسم به چه منظور ذكر شده ، و به اصطلاح (مقسم له ) چيست ؟ مفسراناحـتـمـالات زيـادى داده اند، ولى با توجه به آيات بعد به نظر مى رسد كه جواب قسمهـمـان مساءله (نبوت ) پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) يا (رستاخيز) انسانهابعد از مرگ است . سپس به بيان پاره اى از ايرادهاى بى اساس كفار و مشركان عرب پرداخته ، از ميان آنهابه دو ايراد اشاره مى كند: نـخـسـت مـى گـويـد: (بلكه آنها تعجب كردند كه پيامبرى انذارگر، از خود آنها آمده ، وكـافـران گـفـتـنـد: ايـن چـيـز عـجـيـبـى اسـت )؟! (بـل عـجـبـوا ان جـائهـم مـنـذر مـنـهـمفقال الكافرون هذا شى ء عجيب ). ايـن ايـرادى است كه قرآن بارها به آن و پاسخ آن اشاره كرده ، و تكرار آن نشان مى دهدكه از ايرادهاى اصلى كفار بوده كه همواره آن را تكرار مى كردند. نه تنها به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) كه به ساير پيامبران نيز همين ايرادرا مـى گـرفـتـند، گاه مى گفتند: ان انتم الا بشر مثلنا تريدون ان تصدونا عما كان يعبدآبـاؤ نـا: (شـمـا تـنـهـا انـسـانهائى مثل ما هستيد كه مى خواهيد ما را از آنچه نياكانمان مىپرستيدند باز داريد)! (ابراهيم - 10). و گـاه مـى گفتند: ما هذا الا بشر مثلكم ياكل مما تاكلون منه و يشرب مما تشربون : (اينانـسـانـى هـمـانـنـد شـمـا اسـت ، از آنچه مى خوريد، مى خورد و از آنچه شما مى نوشيد مىنوشد)! (مؤ منون - 33). و گـاه مـى افـزودنـد: لولا انـزل اليـه ملك فيكون معه نذيرا: (چرا فرشته اى همراه اونازل نشده تا همراه او انذار كند)؟! (فرقان - 7). ولى همه اينها بهانه هائى بود براى عدم تسليم در برابر حق . قـرآن در آيـات مـورد بـحث پاسخى از اين ايراد نمى گويد، چرا كه بارها به آن پاسخگـفته است ، كه اگر فرضا فرشته اى مى فرستاديم آن را به صورت بشر قرار مىداديم ، يعنى رهبر و راهنماى انسان تنها مى تواند انسان باشد، تا از تمام دردها، نيازها،تـمـايـلات ، خـواستها و مسائل زندگى او با خبر باشد، و از سوى ديگر بتواند در جنبههاى عملى الگوئى براى آنها گردد، و نـگـويـنـد اگر او هم از جنس ما بود، هرگز پاك و پاكيزه نمى ماند چرا كه : قاضى اربا ما نشيند برفشاند دست را محتسب گر مى خورد معذور دارد مست را! بنابراين برنامه هايش تنها به درد خودش مى خورد نه به درد بشر!. بعد از اين ايراد به رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و اينكه چگونه از جنس بشراسـت ؟ ايـراد ديـگـرى بـه مـحـتواى دعوت او داشتند و انگشت روى مساله اى مى گذارند كهبـراى آنـهـا از هر نظر عجيب و غريب بود، آنها مى گفتند: (آيا هنگامى كه ما مرديم و خاكشـديـم دو بـاره بـه زنـدگـى باز مى گرديم ، آنچنان كه او مى گويد؟ اين بازگشتىاست بعيد)! (اءاذا متنا و كنا ترابا ذلك رجع بعيد). بـه هـر حـال آنـهـا بـازگـشـت مـجـدد بـه زنـدگـى را مـسـاله اى دور ازعـقـل مـى پـنـداشـتـنـد، بـلكـه گـاه آن را مـحـال دانـسـتـه ، و ادعـاى آن رادليـل بـر جـنـون گـويـنـده اش مـى گـرفـتـنـد! چـنـانـكـه در آيـه 7 و 8 سـبا مى خوانيم :قـال الذيـن كـفـروا هـل نـدلكـم عـلى رجـل يـنـبـئكـم اذا مـزقـتـمكـل مـمـزق انـكـم لفى خلق جديد افترى على الله كذبا ام به جنة : (كافران گفتند: آيامردى را به شما نشان دهيم كه خبر مى دهد هنگامى كه كاملا از هم متلاشى شديد بار ديگربه خلقت تازهاى بر مى گرديد، آيا افترا بر خدا بسته ؟ يا جنون دارد)؟! تـنـهـا در ايـنـجـا نـيست كه اين ايراد را به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) كردند،بارها گفتند، و بارها پاسخ شنيدند و باز هم از روى لجاجت تكرار كردند. به هر حال قرآن مجيد در اينجا از چند راه به آنها پاسخ مى گويد: نـخـسـت : بـه عـلم بـى پـايان خدا اشاره كرده ، مى فرمايد: (ما مى دانيم آنچه را زمين ازبـدن آنها مى كاهد و كم مى كند؟ و نزد ما كتابى است كه همه چيز در آن محفوظ است ) (قدعلمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا كتاب حفيظ). اگـر اشـكـال و ايراد شما به خاطر اين است كه استخوانهاى آدمى مى پوسد، و گوشت اوخـاك مـى شـود، و جـزء زمـيـن مـى گـردد و ذراتـى از آن نـيـزتـبـديـل بـه بـخـار و گـازهاى پراكنده در هوا مى گردد، چه كسى مى تواند آنها را جمعآورى كند؟ و اصلا چه كسى از آنها با خبر است ؟ پـاسـخـش مـعـلوم است : خداوندى كه علم او به تمام اشياء احاطه دارد تمام اين ذرات را مىشـنـاسد، و به هنگام لزوم همه را جمع آورى مى كند، همانگونه كه ذرات پراكنده آهن را درميان تلى از غبار با يك قطعه آهنربا ميتوان جمع - آورى كرد، جمع آورى ذرات پراكنده هرانسان براى خدا از اينهم آسان تر است . و اگـر ايـراد آنـهـا ايـن اسـت كـه حـسـاب اعـمـال انـسـان را چه كسى براى معاد و رستاخيزنـگـهميدارد؟ پاسخش اين است كه همه اينها در لوح محفوظ ثبت است ، و اصولا چيزى در اينعـالم گـم نـمـى شـود، حـتـى اعـمـال شـمـا بـاقـى مـى مـانـد، هـر چـنـد تـغـيـيـرشكل مى دهد. (كـتـاب حـفـيـظ) بـه مـعـنـى كـتـابـى اسـت كـه حـافـظاعـمـال تـمـام انـسـانـهـا و غـيـر آن است ، و اشاره به (لوح محفوظ) است كه شرح آن راذيل آيه 39 سوره رعد داده ايم (جلد دهم صفحه 241). سپس به پاسخ ديگرى مى پردازد كه بيشتر جنبه روانى دارد، مى گويد: (ولى آنـهـا حـق را هـنـگـامـى كـه بـه سـراغـشـان آمـد تـكـذيـب كـردنـد)(بل كذبوا بالحق لما جائهم ). يـعنى آنها آگاهانه منكر حق شده اند، و گرنه گرد و غبارى بر چهره حق نيست ، و چنانكهدر آيات بعد مى آيد آنها صحنه معاد را با چشم خود مكرر در اين دنيا مى بينند و جاى شك وترديد ندارد. لذا در پايان آيه مى افزايد: (چون آنها در مقام تكذيب بر آمده اند پيوسته ضد و نقيضمى گويند، در كار خود متحيرند و در امور مختلط گرفتارند) (فهم فى امر مريج ). گاه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را مجنون مى خوانند، گاه كاهن ، و گاه شاعر. گاه مى گويند: سخنان او (اساطير الاولين ) است . گاه مى گويند: (بشرى به او تعليم مى دهد)! گاه نفوذ كلماتش را نوعى (سحر) مى دانند. و گاه مدعى مى شوند ما هم مثل آن مى توانيم بياوريم ! ايـن پـراكـنـده گـوئيـهـا نـشـان مـى دهـد كـه حـق را دريـافـتـه انـد، و بـهدنبال بهانه جوئى هستند و لذا هرگز روى يك حرف نمى ايستند. (مـريـج ) از مـاده (مرج ) (بر وزن حرج ) به معنى امر (مختلط و مشوش و مشتبه )است ، و لذا به زمينى كه گياهان مختلف و فراوان در آن روئيده (مرج ) (مرتع ) گفتهمى شود. آيه و ترجمه
اءفلم ينظروا إ لى السماء فوقهم كيف بنيناها و زيناها و مالها من فروج(6) و الا رض مـددنـاهـا و اءلقـيـنـا فـيـهـا رواسـى و اءنـبـتـنـا فـيـهـا مـنكل زوج بهيج(7) تبصرة و ذكرى لكل عبد منيب (8) و نزلنا من السماء ماء مبركا فأ نبتنا به جنات و حب الحصيد(9) و النخل باسقات لها طلع نضيد(10) رزقا للعباد و اءحيينا به بلدة ميتا كذلك الخروج(11)
|
ترجمه :
6 - آيا آنها به آسمانى كه بالاى سرشان است نگاه نكردند كه چگونه ما آنرا بنا كردهايم ؟ و چگونه به وسيله ستارگان زينت بخشيده ايم ؟ و هيچ شكاف و ناموزونى در آن نيست ! 7 - و زمـيـن را گـسـتـرش داديـم ، و در آن كـوهـهـاى عـظـيـمـى افـكنديم ، و از هر نوع گياهبهجتانگيز رويانديم . 8 - تا وسيله بينائى و بيدارى براى هر بنده توبه كارى باشد. 9 - و از آسـمـان آبـى پر بركت فرستاديم و به وسيله آن باغها و دانه هائى را كه درومى كنند رويانديم . 10 - و نخلهاى بلند قامت كه ميوههاى متراكم دارند. 11 - هـمه اينها به منظور بخشيدن روزى به بندگان است ، و به وسيله باران زمين مردهرا زنده كرديم ، آرى زنده شدن مردگان نيز همين گونه است . تفسير : لحظهاى به آسمان بنگريد! ايـن آيـات هـمچنان بحث (دلائل معاد) را دنبال مى كند، گاه از طريق (قدرت بى انتهاىحق ) و گاه از (وجود صحنه هاى معاد در همين دنيا) كمك مى گيرد. نـخـسـت تـوجـه مـنـكـران را بـه آفرينش آسمانها جلب كرده ، مى گويد: آيا به آسمان دربـالاى سـرشـان نگاه نكردند كه چگونه ما آن را بنا كرده ايم بى آنكه ستون و پايهاىداشـتـه باشد؟! (و چگونه آن را به وسيله ستارگان زينت بخشيده ايم در حالى كه هيچشكاف و ناموزونى در آن وجود ندارد)؟! (ا فلم ينظروا الى السماء فوقهم كيف بنيناها وزيناها و ما لها من فروج ). منظور از نگاه كردن در اينجا نگاهى تواءم با انديشه و تفكر است كه انسان را به قدرتعظيم خالق اين آسمان پهناور و شگفتيهايش آشنا سازد كه هم عظمت خيره كننده اى دارد، و همزيبائيهاى فراوان و هم استحكام و نظم و حساب . جـمـله و مـا لهـا مـن فـروج (هـيـچ شـكـافـى در آن نيست ) يا به معنى عدم وجود نقص و عيب ونـامـوزونـى اسـت ، چـنانكه بعضى از مفسران گفته اند، و يا به معنى عدم وجود شكاف درخـصـوص آسـمـانـى اسـت كـه اطـراف زمين را احاطه كرده ، و جو زمين ناميده مى شود، و بهگـفـته قرآن (سقف محفوظى ) است (انبياء - 32) كه راه را بر سنگهاى آسمانى كه بهطـور مـداوم بـا سـرعـت سـر سـام آورى بـه سـوى زمـيـن مـى آيـد مـى بـنـدد، وقـبـل از وصول به سطح زمين آنها را آتش مى زند و خاكستر مى كند، و همچنين از اشعه هاىكيهانى زيانبخش ممانعت به عمل مى آورد. و گـرنـه آسـمـان بـه مـعـنـى مـحـل سـتـارگـان يـك فضاى خالى است كه اين كرات در آنشناورند. در ايـنـجـا احـتـمـال سـومـى نـيـز وجـود دارد و آن ايـنـكـه جمله بالا اشاره به نظريه وجود(اتـر) (اثـيـر) بـاشـد، مـطـابـق ايـن نـظـريـه تـمـام عـالم هـسـتـى وفـواصـل سـتـارگـان پـر اسـت از مـادهـاى بـى رنـگ و بـى وزن بـه نـام (اتـر) كـهحـامـل امـواج نـور اسـت و آن را از نـقـطـه اى بـه نـقـطـه ديـگـرمـنـتـقـل مـى كـنـد، طـبـق ايـن نـظـريه هيچ شكاف و فرجه اى در تمام عالم آفرينش نيست ، وسيارات و ثوابت در (اتر) غوطه ورند. البـتـه اين سه تفسير با هم منافاتى ندارند، هر چند تفسير سوم كه متكى به فرضيهاتـر مى باشد قابل اعتماد نيست ، چون موضوع اتر از نظر دانشمندان هنوز به طور قطعثابت نشده است . سـپـس به عظمت آفرينش زمين پرداخته مى افزايد: (و زمين را گسترش داديم و در آن كوههـاى عـظـيـمـى افـكنديم ، و در آن از هر نوع و از هر جفت گياه بهجتانگيز رويانديم ) (والارض مـددنـاهـا و القـيـنـا فـيـهـا رواسـى و انـبـتـنـا فـيـهـا مـنكل زوج بهيج ). آرى آفرينش زمين از يكسو، گسترش آن (بيرون آمدن از زير آب ) از سوى ديگر، پيدايشكوهها كه ريشه هاى آن به هم پيوسته و همچون زرهى زمين را در برابر فشارهاى درونىو بـرونـى و جـزر و مـدهـاى حـاصـل از جاذبه ماه و خورشيد حفظ مى كند، از سوى سوم ، وپـيـدايـش انـواع گـيـاهـان بـا آنـهـمـه عـجـائب و زيـبـائيـهـا از سـوى چـهـارم هـمـگـىدليل بر قدرت بى پايان او است . تـعـبـيـر بـه مـن كـل زوج اشـاره بـه مـسـاءله زوجـيـت در عـالم گـيـاهـان اسـت كـه در مـوقعنـزول ايـن آيـات هرگز به عنوان يك اصل كلى كشف نشده بود و بعد از قرنها علم و دانشبـشـر پـرده از روى آن بـرداشت ، و يا به معنى اصناف و انواع مختلف گياهان است ، چراكه تنوع در عالم گياهان فوق العاده زياد و حيرتانگيز است . در آيـه بـعـد نتيجه گيرى كرده ، مى گويد: (همه اينها را به منظور بينائى و بيدارىبندگانى آفريديم كه مى خواهند به سوى ما باز گردند) و حق را دريابند (تبصرة وذكرى لكل عبد منيب ). آرى كـسـى كـه قـدرت بـر آفـرينش آسمانها با آنهمه عظمت و زيبائى ، و زمين با اينهمهنـعـمـت و جمال و نظم و حساب دارد، چگونه نمى تواند مردگان را بار ديگر لباس حياتبـپـوشـانـد، و قـيـامـتـى بـر پـا كـنـد؟ آيـا ايـن قـدرت عـظـيـم خـيـره كـنـنـدهدليل روشنى بر امكان معاد نيست ! در آيه بعد پايه استدلال ديگرى را مى نهد و مى گويد: (و از آسمان ، آبى پر بركتفرستاديم ، و به وسيله آن باغها و دانه هائى را كه درو مى كنند رويانديم ) (و نزلنامن السماء ماء مباركا فانبتنا به جنات و حب الحصيد). (جـنـات ) در ايـنـجـا اشـاره بـه بـاغـهـاى مـيـوه اسـت ، و (حـب الحـصـيـد) (دانـه هـاىقـابـل درو) اشـاره بـه حـبـوبـاتـى هـمـچون جو، گندم و مانند آن است كه مواد اصلى غذاىانسانها را تشكيل مى دهد. سـپـس مـى افـزايـد: و هـمـچـنـيـن نـخـلهـاى بـلنـدقـامـتـى كـه مـيـوه هـاى مـتـراكـم دارنـد (والنخل باسقات لها طلع نضيد). (باسقات ) جمع (باسقه ) به معنى مرتفع و بلند است و (طلع ) به ثمره درختخرما در آغاز ظهورش گفته مى شود و (نضيد) به معنى متراكم است ، مخصوصا خوشهدرخـت خـرما هنگامى كه در درون غلاف قرار دارد كاملا روى يكديگر سوار و متراكم است ، وزمانى كه از غلاف بيرون مى آيد بسيار اعجابانگيز است . در پايان مى گويد: (همه اينها را به منظور بخشيدن روزى به بندگان آفريديم ، وبـا ايـن قـطـره هـاى حـيـاتـبخش باران زمين مرده را زنده كرديم ، آرى زنده شدن مردگان وخـروج آنـهـا از قـبـرهـا نـيـز همين گونه است )! (رزقا للعباد و احيينا به بلدة ميتا كذلكالخروج ). و به اين ترتيب ضمن ياد آورى نعمتهاى عظيمش به بندگان ، و تحريك حـس شـكـرگـزارى آنها در مسير شناخت او، به آنها ياد آور مى شود كه شما نمونه معاد راهـمـه سـال در بـرابر چشمان خود در همين جهان مى بينيد، زمينهاى مرده و خشك و خالى از هرگـونـه آثـار زنـدگـى بـر اثـر نـزول قـطـرات بـاران بـه حركت در مى آيند، و غوغاىرسـتـاخـيـز را سـر مـى دهـنـد، از هـر گوشه گياهى مى رويد و (وحده لاشريك له ) مىگويد! ايـن جـنبش عظيم و حركت به سوى حيات و زندگى در عالم گياهان بيانگر اين واقعيت استكـه آفـريـدگـار عـالم مـى تـوانـد موجودات مرده را بار ديگر حيات بخشد چرا كه وقوعچيزى اقوى دليل بر امكان آن است . آيه و ترجمه
كذبت قبلهم قوم نوح و اءصحب الرس و ثمود(12) و عاد و فرعون و إ خون لوط(13) و اءصحاب الا يكة و قوم تبع كل كذب الرسل فحق وعيد(14) اءفـعـيـيـنـا بـالخـلق الا ولبل هم فى لبس من خلق جديد(15)
|
ترجمه :
12 - پـيـش از آنـهـا قـوم نـوح و اصـحاب الرس (قومى كه در يمامه زندگى مى كردند وپيامبرى بنام حنظله داشتند) و قوم ثمود (پيامبرانشان را) تكذيب كردند. 13 - و همچنين قوم عاد و فرعون و قوم لوط. 14 - و اصحاب الايكه (قوم شعيب ) و قوم تبع (كه در سرزمين يمن زندگى مى كردند) هريك از آنها فرستادگان الهى را تكذيب كردند و وعده عذاب درباره آنها تحقق يافت . 15 - آيا ما از آفرينش نخستين عاجز مانديم (كه قادر بر آفرينش رستاخيز نباشيم ) ولىآنها (با اين همه دلائل روشن ) باز در آفرينش جديد ترديد دارند. تفسير : تنها تو نيستى كه گرفتار دشمنى ! اين آيات همچنان ادامه بحثهاى مربوط به معاد از دريچه هاى مختلف است نـخـست براى دلدارى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى فرمايد: فقط تو نيستى كه اينگـروه كـافـر تـكـذيـبـت كـردنـد، و هـم مـحـتـواى دعـوتـت را خـصـوصـا دربـاره مـعـادقبل از آنها قوم نوح و اصحاب الرس و قوم ثمود نيز پيامبرانشان را تكذيب كردند (كذبتقبلهم قوم نوح و اصحاب الرس و ثمود). (قـوم ثـمـود) هـمـان قـوم صـالح پيامبر بزرگ خدا است ، كه در سرزمين (حجر) درشـمـال حـجـاز زنـدگـى داشتند، و در مورد (اصحاب الرس )، ميان مفسران گفتگو است ،بـسـيـارى عـقـيـده دارنـد كـه آنـها طائفهاى بودند كه در سرزمين (يمامه ) مى زيستند وپـيـامـبـرى به نام (حنظله ) داشتند كه او را تكذيب كردند و سرانجام در چاهش افكندند(توجه داشته باشيد يكى از معانى (رس ) چاه است ، و معنى ديگرش اثر مختصرى استكه از چيزى باقى مى ماند، زيرا خاطرات كمى از اين قوم در تاريخ باقيمانده ). بـعـضـى ديـگـر آنـهـا را قـوم شـعيب مى دانند، زيرا آنها چاه هاى آب فراوان داشتند، اما باتـوجـه بـه ايـنـكه اصحاب الايكه كه در آيات بعد آمده اشاره به همين قوم شعيب است ايناحتمال منتفى است . بـعـضى نيز آنها را از بقاياى قوم ثمود مى دانند، و با توجه به اينكه ثمود جداگانهدر آيات مورد بحث آمده اين معنى نيز بعيد به نظر ميرسد. بنابراين مناسب همان تفسير اول است كه در ميان مفسران از شهرت برخوردار است . سـپـس مـى افـزايـد: (همين طايفه عاد و قوم فرعون و برادران لوط) (و عاد و فرعون واخوان لوط). مـنـظور از برادران لوط همان قوم (لوط) است چرا كه قرآن از اين پيامبران بزرگ بهعنوان برادر ياد كرده . (و نيز اصحاب الايكه و قوم تبع ) (و اصحاب الايكه و قوم تبع ). (ايـكـه ) بـه مـعـنى درختان فراوان و در هم پيچيده ، و يا به تعبير ديگر بيشه ماننداسـت ، و اصـحـاب الايـكـه گـروهـى از قـوم شـعيب هستند كه در غير شهر مدين زندگى مىكردند، شهرى كه داراى درختان بسيار بود. و مـنـظـور از (قـوم تـبـع ) گـروهى از مردم يمن است زيرا (تبع ) لقبى است براىپادشاهان يمن به اعتبار اينكه مردم از آنها تبعيت مى كردند، و ظاهر تعبير قرآن در اينجا ودر يـك آيـه ديـگـر (37 - دخـان ) خـصـوص يـكـى از پـادشـاهان يمن است كه در بعضى ازروايـات نـام او (اسـعد ابو كرب ) ذكر شده ، و جمعى معتقدند كه او مرد مؤ منى بود، ومردم را به پيروى از دعوت انبياء فرا مى خواند، هر چند با او مخالفت كردند. سـپـس بـه تمام اين اقوام هشتگانه اشاره كرده ، مى گويد: (هر يك از آنها فرستادگانالهـى را تـكـذيـب كـردنـد، و وعـده عـذاب خـداونـد دربـاره آنـهـا تـحـقـق يـافـت )(كل كذب الرسل فحق وعيد). ايـنـكـه مـى گـويـد: آنها (رسولان الهى ) را تكذيب كردند، در حالى كه هر يك از آنهافـقـط پـيامبر خود را تكذيب نمودند، به خاطر آن است كه فعلى كه از مجموع آنها سر زدرويهمرفته تكذيب همه انبياء بود، هر چند هر كدام يك پيامبر را تكذيب كردند. و يـا از اين جهت است كه تكذيب يكى از پيامبران تكذيب بقيه نيز محسوب مى شود چرا كهمحتواى دعوت همه يكى است . بـه هـر حـال ايـن اقـوام هـم پـيـامبرانشان را تكذيب كردند، و هم مساءله توحيد و معاد را، وسـرانـجـام بـه سـرنـوشـت دردنـاكـى گـرفـتار شدند، بعضى گرفتار طوفان شدند،بـعضى سيلاب ، و بعضى ديگر صاعقه ، و بعضى زلزله ، و يا غير آن و سرانجام ميوهتلخ تكذيب را چشيدند. مـطـمـئن بـاش اگـر اين قوم كافر كه در برابر تو قرار دارند به اين وضع ادامه دهند،اينها نيز سرنوشتى بهتر از آنان ندارند. بعد به ذكر يكى ديگر از دلائل امكان رستاخيز پرداخته ، مى گويد: (آيا ما از آفرينشنخستين عاجز و ناتوان مانديم كه قادر بر آفرينش دوم و رستاخيز نباشيم )؟! (ا فعيينابالخلق الاول ). سـپـس مـى افـزايـد: آنها در آفرينش نخستين ترديد ندارند، زيرا خالق انسانها را خدا مىدانـنـد (ولى آنـهـا بـا ايـن دلائل روشـن از خـلق جـديـد و رسـتـاخـيـز تـرديـد دارنـد)(بل هم فى لبس من خلق جديد). در حـقـيـقـت آنـهـا بـر اثـر هـواى نـفس و تعصب و لجاجت گرفتار تناقضند، از يكسو خالقانسانها را در آغاز خداوند مى دانند كه همه را از خاك آفريده ، اما از سوى ديگر وقتى بهمـسـاءله آفـريـنـش مـجـدد انـسـانها از خاك مى رسند آن را مطلبى عجيب و باورناكردنى مىشـمـرنـد، در حـالى كـه هـر دو مـثـل يـكـديـگـرنـد (و حـكـمالامثال فى ما يجوز و فى ما لايجوز واحد). و بـه ايـن تـرتـيـب در ايـن آيـات و آيـات گـذشـتـه از چـهـار راه مختلف براى مساءله معاداسـتدلال مى كند: از طريق علم خدا، و از طريق قدرت او، و سپس از طريق تكرار صحنه هاىمعاد در جهان گياهان ، و سرانجام از طريق توجه به آفرينش نخستين . و هـر گـاه بـه آيـات ديـگـر قـرآن در زمـيـنـه مـعـاد مـراجـعـه كـنـيـم مـى بـيـنـيـم هـمـيـندلائل بـه اضـافه دلائل ديگر به صورت جداگانه در آيات مختلف آمده است ، و قرآن بامـنـطـق نـيرومند و تعبيرات ساده و قاطع و جذابش مساءله معاد جسمانى را در برابر منكرانبـه بـهـتـريـن وجـهـى اثـبات كرده است كه اگر خود را از پيشداوريها و تعصب و لجاج وتقليدهاى كوركورانه تهى مى كردند بسيار زود در برابر اين واقعيت تسليم مى شدند،و مى دانستند رستاخيز چيز پيچيدهاى نيست .
|
|
|
|
|
|
|
|