بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 22, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

جمله (انما المؤ منون اخوة ) كه در آيات فوق آمده است يكى از شعارهاى اساسى و ريشهدار اسلامى است ، شعارى بسيار گيرا، عميق ، مؤ ثر و پرمعنى .
ديـگـران وقـتـى مـى خـواهـنـد زيـاد اظـهار علاقه به هم مسلكان خود كنند از آنان به عنوان(رفـيـق ) يـاد مى كنند، ولى اسلام سطح پيوند علائق دوستى مسلمين را به قدرى بالابـرده كـه بـه صـورت نزديكترين پيوند دو انسان با يكديگر آنهم پيوندى براساس ‍مساوات و برابرى ، مطرح مى كند، و آن علاقه دو برادر نسبت به يكديگر است .
روى ايـن اصـل مـهـم اسـلامـى مـسـلمانان از هر نژاد و هر قبيله ، و داراى هر زبان و هر سن وسـال ، با يكديگر احساس عميق برادرى مى كنند، هر چند يكى در شرق جهان زندگى كند،و ديگرى در غرب .
در مـراسـم (حـج ) كـه مـسـلمـين از همه نقاط جهان در آن كانون توحيد جمع مى شوند اينعـلاقـه و پـيـونـد و همبستگى نزديك كاملا محسوس است و صحنه اى است از تحقق عينى اينقانون مهم اسلامى .
بـه تـعـبـيـر ديـگـر اسـلام تمام مسلمانها را به حكم يك خانواده مى داند، و همه را خواهر وبـرادر يـكـديـگـر خـطـاب كـرده ، نـه تـنـهـا در لفـظ و در شـعـار كـه درعمل و تعهدهاى متقابل نيز همه خواهر و برادرند.
در روايـات اسلامى نيز روى اين مساءله تاءكيد فراوان شده ، و مخصوصا جنبه هاى عملىآن ارائه گرديده است كه به عنوان نمونه چند حديث پر محتواى
زير را از نظر مى گذرانيم :
1 - در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام آمده است : المسلم اخو المسلم ، لا يظلمه ، و لا يخذله، و لا يـسـلمـه : (مـسـلمان برادر مسلمان است ، هرگز به او ستم نمى كند، دست از ياريشبر نمى دارد، و او را در برابر حوادث تنها نمى گذارد).
2 - در حـديـث ديـگـرى از هـمـان حـضـرت (صـلى الله عـليـه و آله )نـقـل شـده : مثل الاخوين مثل اليدين يغسل احداهما الاخر: (دو برادر دينى همانند دو دستند كههـر كـدام ديـگـرى را مـى شـويـد)! (بـا يـكـديـگـركمال همكارى را دارند و عيوب هم را پاك مى كنند).
3 - امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: المؤ من اخو المؤ من ، كالجسد الواحد، اذا اشتكىشيئا منه وجد الم ذلك فى سائر جسده ، و ارواحهما من روح واحدة : (مؤ من برادر مؤ من است، و همگى به منزله اعضاء يك پيكرند، كه اگر عضوى از آن به درد آيد، ديگر عضوها رانماند قرار، و ارواح همگى آنها از روح واحدى گرفته شده ).
4 - در حـديـث ديـگـرى از هـمـان امـام (عليه السلام ) مى خوانيم : المؤ من اخو المؤ من عينه ودليـله ، لا يـخـونه ، و لا يظلمه ، و لا يغشه ، و لا يعده عدة فيخلفه : (مؤ من برادر مؤ مناسـت و بـه مـنـزله چـشـم او و راهنماى او است هرگز به او خيانت نمى كند، و ستم روا نمىدارد، با او غش و تقلب نمى كند، و هر وعده اى را به او دهد تخلف نخواهد كرد).
در مـنـابـع حـديـث مـعـروف اسلامى روايات زيادى در زمينه حق مؤ من بر برادر مسلمانش ، وانـواع حـقـوق مـؤ مـنين بر يكديگر، و ثواب ديدار برادران مؤ من و مصافحه ، و معانقه ، ويـاد آنـهـا كـردن ، و قـلب آنـهـا را مـسـرور نمودن ، و مخصوصا بر آوردن حاجات مؤ منان وكوشش و تلاش در انجام اين خواسته ها، و زدودن غم از دلها و اطعام ، و پوشاندن لباس واكـرام و احـتـرام آنـهـا وارد شـده اسـت كـه بـخـشـهـاى مـهـمـى از آن را در(اصول كافى ) در ابواب مختلف تحت عناوين فوق مى توان مطالعه كرد.
5 - در پـايان اين بحث به روايتى اشاره مى كنيم كه از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) دربـاره حـقـوق سـى گـانـه مـؤ مـن بـر بـرادر مـؤ مـنـشنقل شده كه از جامعترين روايات در اين زمينه است :
قال رسول الله (صلى الله عليه و آله ): للمسلم على اخيه ثلاثون حقا، لا برائة له منهاالا بالاداء او العفو.
يـغـفـر زلتـه ، و يـرحـم عـبـرتـه ، و يـسـتـر عـورتـه ، ويقيل عثرته ، و يقبل مغدرته ، و يرد غيبة ، و يديم نصيحته ، و يحفظ خلته ، و يرعى ذمته، و يعود مرضه .
و يـشـهـد مـيـتـه ، و يـجيب دعوته ، و يقبل هديته ، و يكافا صلته ، و يشكر نعمته و يحسننصرته ، و يحفظ حليلته ، و يقضى حاجته ، و يشفع مساءلته ، و يسمت عطسته .
و يـرشـد ضـالتـه ، و يـرد سـلامـه ، و يـطيب كلامه ، و يبر انعامه ، و يصدق اقسامه ، ويوالى وليه ، و لا يعاديه ، و ينصره ظالما و مظلوما: فاما نصرته ظالما فيرده عن ظلمه ،و امـا نـصـرتـه مـظلوما فيعينه على اخذ حقه ، و لا يسلمه و لا يخذله ، و يحب له من الخير مايحب لنفسه ، و يكره له من الشر ما يكره لنفسه
پـيـامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) فرمود: مسلمان بر برادر مسلمانش سى حق دارد كهبرائت ذمه از آن حاصل نمى كند مگر به اداى اين حقوق يا عفو كردن برادر
مسلمان او:
لغـزشـهاى او را ببخشد، در ناراحتيها نسبت به او مهربان باشد، اسرار او را پنهان دارد،اشتباهات او را جبران كند، عذر او را بپذيرد، در برابر بدگويان از او دفاع كند، هموارهخـيـرخـواه او بـاشـد، دوسـتـى او را پـاسـدارى كـنـد، پـيـمـان او را رعـايـت كـنـد، درحال مرض از او عبادت كند، در حال مرگ به تشييع او حاضر شود.
دعوت او را اجابت كند، هديه او را بپذيرد، عطاى او را جزا دهد، نعمت او را شكر گويد، دريارى او بكوشد، ناموس او را حفظ كند، حاجت او را برآورد، براى خواسته اش شفاعت كند،و عطسه اش را تحيت گويد.
گـمـشـده اش را راهنمائى كند، سلامش را جواب دهد، گفته او را نيكو شمرد انعام او را خوبقرار دهد، سوگندهايش را تصديق كند، دوستش را دوست دارد و با او دشمنى نكند، در يارىاو بكوشد خواه ظالم باشد يا مظلوم : اما يارى او در حالى كه ظالم باشد به اين است كهاو را از ظلمش باز دارد، و در حالى كه مظلوم است به اين است كه او را در گرفتن حقش كمككند.
او را در برابر حوادث تنها نگذارد، آنچه را از نيكيها براى خود دوست دارد براى او دوستبدارد، و آنچه از بديها براى خود نمى خواهد براى او نخواهد.
و بـه هـر حال يكى از حقوق مسلمانان بر يكديگر مساءله يارى كردن و اصلاح ذات البيناست به ترتيبى كه در آيات و روايت فوق آمده (در زمينه اصلاح ذات البين بحث ديگرىدر جـلد هـفـتـم صـفـحـه 83 بـه بـعـد ذيـل آيـه يـك سـورهانفال داشتيم ).
آيه و ترجمه


يـا ايـهـا الذين امنوا لا يسخر قوم من قوم عسى اءن يكونوا خيرا منهم و لا نساء من نساء عسىاءن يـكـن خـيـرا مـنهن و لا تلمزوا اءنفسكم و لا تنابزوا بالالقاب بئس الاسم الفسوق بعدالايمان و من لم يتب فاولئك هم الظالمون(11)
يـا ايـهـا الذين امنوا اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم و لا تجسسوا و لا يغتب بعضكمبـعـضـا اءيـحـب اءحـدكـم اءن يـاءكـل لحـم اءخـيه ميتا فكرهتموه و اتقوا الله ان الله توابرحيم(12)


ترجمه :

11 - اى كـسـانـى كـه ايـمان آورده ايد نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را استهزاكـنـنـد، شـايـد آنـهـا از اينها بهتر باشند، و نه زنانى از زنان ديگر شايد آنان بهتر ازايـنـان باشند، و يكديگر را مورد طعن و عيبجوئى قرار ندهيد، و با القاب زشت و ناپسنديـاد نكنيد، بسيار بد است كه بر كسى بعد از ايمان نام كفر بگذاريد، و آنها كه توبهنكنند ظالم و ستمگرند.
12 - اى كـسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمانها بپرهيزيد، چرا كه بعضى ازگمانها
گـنـاه است ، و هرگز (در كار ديگران ) تجسس نكنيد، و هيچيك از شما ديگرى را غيبت نكند،آيـا كـسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ (به يقين ) همه شما ازاين امر كراهت داريد، تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است .
شاءن نزول :
مـفـسـران بـراى ايـن آيـات شـاءن نـزولهـاى مـخـتـلفـىنقل كرده اند، از جمله اينكه :
جمله (لا يسخر قوم من قوم ) درباره (ثابت بن قيس ) (خطيب پيامبر صلى الله عليهو آله ) نـازل شـده اسـت كـه گـوشهايش ‍ سنگين بود، و هنگامى كه وارد مسجد مى شد كناردسـت پـيـامبر (صلى الله عليه و آله ) براى او جائى باز مى كردند، تا سخن حضرت رابشنود روزى وارد مسجد شد در حالى كه مردم از نماز فراغت پيدا كرده ، و جاى خود نشستهبـودنـد، او جـمـعـيت را مى شكافت و مى گفت : جا بدهيد! جا بدهيد! تا به يكى از مسلمانانرسيد، و او گفت همينجا بنشين ! او پشت سرش نشست ، اما خشمگين شد، هنگامى كه هوا روشنگـشـت (ثـابـت ) بـه آن مـرد گـفـت : كـيستى ؟ او نام خود را برد و گفت فلانكس هستم ،(ثـابـت ) گـفـت : فـرزنـد فـلان زن ؟! و در ايـنجا نام مادرش را با لقب زشتى كه درجـاهـليـت مـى بـردنـد يـاد كـرد، آن مـرد شـرمـگـيـن شـد و سـر خـود را بـزيـر انداخت ، آيهنازل شد و مسلمانان را از اين گونه كارهاى زشت نهى كرد.
و گـفـتـه انـد: (و لا نـسـاء مـن نـسـاء) دربـاره (ام سـلمـه )نازل گرديد كه بعضى از همسران پيامبر (صلى الله عليه و آله ) او را به خاطر لباسمـخـصـوصـى كـه پـوشـيـده بـود، يـا بـه خـاطـر كـوتـاهـى قـدش مـسـخـره كـردنـد، آيهنازل شد و آنها را از اين عمل بازداشت .
و نـيـز گـفـتـه انـد جـمـله (و لا يـغـتـب بـعـضـكـم بـعـضـا) دربـاره دو نـفـر از اصـحابرسول الله (صلى الله عليه و آله ) است كه رفيقشان (سلمان ) را غيبت كردند، زيرا اورا خـدمـت پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) فرستاده بودند تا غذائى براى آنها بياورد،پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) سـلمـان را سـراغ (اسـامـة بـن زيـد) كـهمـسـئول (بـيـت المال ) بود فرستاد، (اسامه ) گفت : الان چيزى ندارم ، آن دو نفر از(اسـامـه ) غيبت كردند و گفتند: او بخل ورزيده و درباره (سلمان ) گفتند: اگر او رابـه سـراغ چـاه سـمـيـحـه (چـاه پـر آبـى بـود) بفرستيم آب آن فروكش خواهد كرد! سپسخـودشـان بـه راه افـتادند تا نزد (اسامه ) بيايند، و درباره موضوع كار خود تجسسكنند، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود من آثار خوردن گوشت در دهان شما مى بينم ،عـرض كـردنـد: اى رسـول خـدا مـا امـروز مـطـلقا گوشت نخورده ايم ! فرمود: آرى گوشت(سـلمـان ) و (اسـامـه ) را مـى خـورديـد، آيـهنازل شد و مسلمانان را از غيبت نهى كرد.
استهزاء، بدگمانى ، غيبت ، تجسس ، و القاب زشت ممنوع !
از آنـجـا كـه قـرآن مجيد در اين سوره به ساختن جامعه اسلامى بر اساس معيارهاى اخلاقىپـرداخـتـه ، پس از بحث درباره وظائف مسلمانان در مورد نزاع و مخاصمه گروههاى مختلفاسـلامـى در آيـات مورد بحث به شرح قسمتى از ريشه هاى اين اختلافات پرداخته تا باقطع آنها اختلافات نيز برچيده شود، و درگيرى و نزاع پايان گيرد.
در هـر يـك از دو آيـه فـوق بـه سـه قـسمت از امورى كه مى تواند جرقه اى براى روشنكردن آتش جنگ و اختلاف باشد با تعبيراتى صريح و گويا پرداخته .
نـخـسـت مـى فـرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! نبايد گروهى از مردان شما گروهديگرى را استهزاء كند) (يا ايها الذين آمنوا لا يسخر قوم من قوم ).
چه اينكه (شايد آنها كه مورد سخريه قرار گرفته اند از اينها بهتر باشند) (عسىان يكونوا خيرا منهم ).
(همچنين هيچ گروهى از زنان نبايد زنان ديگرى را مورد سخريه قرار دهند، چرا كه ممكناست آنها از اينها بهتر باشند) (و لا نساء من نساء عسى ان يكن خيرا منهن ).
در ايـنـجـا مـخـاطـب مـؤ مـنـانـند، اعم از مردان و زنان ، قرآن به همه هشدار مى دهد كه از اينعمل زشت بپرهيزند، چرا كه سرچشمه استهزاء و سخريه همان حس خود برتربينى و كبرو غـرور اسـت كـه عـامـل بـسـيـارى از جـنـگـهـاى خـونـيـن درطول تاريخ بوده .
و ايـن (خـود بـرتـربـيـنى ) بيشتر از ارزشهاى ظاهرى و مادى سرچشمه مى گيرد مثلافلان كس خود را از ديگرى ثروتمندتر، زيباتر، يا از قبيله اى سرشناستر مى شمرد، واحـيـانـا اين پندار كه از نظر علم و عبادت و معنويات از فلان جمعيت برتر است او را واداربه سخريه مى كند، در حالى كه معيار ارزش در پيشگاه خداوند تقوا است ، و اين بستگىبه پاكى قلب و نيت و تواضع و اخلاق و ادب دارد.
هـيـچ كـس نـمـى تـوانـد بـگـويـد: مـن در پـيـشـگـاه خـدا از فـلان كـس برترم ، و به هميندليـل تـحـقـيـر ديـگران و خود را برتر شمردن يكى از بدترين كارها، و زشترين عيوباخلاقى است كه بازتاب آن در تمام زندگى انسانها ممكن است آشكار شود.
سـپـس در دومـين مرحله مى فرمايد: (و يكديگر را مورد طعن و عيبجوئى قرار ندهيد) (و لاتلمزوا انفسكم ).
(لا تـلمـزوا) از مـاده (لمـز) بـر وزن (طـنـز) به معنى عيبجوئى و طعنه زدن است ، وبعضى فرق ميان (همز) و (لمز) را چنين گفته اند كه (لمز) شمردن عيوب افراداسـت در حـضـور آنـهـا، و (هـمـز) ذكـر عـيـوب در غـيـاب آنـهـا اسـت ، و نيز گفته اند كه(لمـز) عـيـبجوئى با چشم و اشاره است ، در حالى كه (همز) عيبجوئى با زبان است(شرح بيشتر پيرامون اين موضوع به خواست خدا در تفسير سوره همزه خواهد آمد).
جالب اينكه قرآن در اين آيه با تعبير (انفسكم ) به وحدت و يكپارچگى مؤ منان اشارهكرده و اعلام مى دارد كه همه مؤ منان به منزله نفس واحدى هستند و اگر از ديگرى عيبجوئىكنيد در واقع از خودتان عيبجوئى كرده ايد!.
و بالاخره در مرحله سوم مى افزايد: (و يكديگر را با القاب زشت و ناپسند ياد نكنيد)(و لا تنابزوا بالالقاب ).
بـسـيـارى از افـراد بـى بـنـد و بـار در گـذشـتـه وحـال اصـرار داشته و دارند كه بر ديگران القاب زشتى بگذارند، و از اين طريق آنها راتحقير كنند، شخصيتشان را بكوبند، و يا احيانا از آنان انتقام گيرند، و يا اگر كسى درسابق كار بدى داشته سپس توبه كرده و كاملا پاك شده باز هم لقبى كه بازگو كنندهوضع سابق باشد بر او بگذارند.
اسـلام صـريـحـا از ايـن عـمـل زشـت نـهى مى كند، و هر اسم و لقبى را كه كوچكترين مفهومنامطلوبى دارد و مايه تحقير مسلمانى است ممنوع شمرده .
در حـديـثـى آمـده است كه روزى (صفيه ) دختر (حيى ابن اخطب ) (همان زن يهودى كهبـعـد از ماجراى فتح خيبر مسلمان شد و به همسرى پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله )در آمـد) روزى خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آمد در حالى كه اشك مى ريخت ، پيامبر(صـلى الله عليه و آله ) از ماجرا پرسيد، گفت : عايشه مرا سرزنش مى كند و مى گويد:(اى يهودى زاده )! پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: چرا نگفتى پدرم هارون است، و عمويم
مـوسـى ، و هـمـسـرم مـحـمـد (صـلى الله عـليـه و آله )؟ و در ايـنـجـا بـود كـه ايـن آيـهنازل شد.
به همين جهت در پايان آيه مى افزايد: (بسيار بد است كه بر كسى بعد از ايمان آوردننام كفر بگذارند) (بئس الاسم الفسوق بعد الايمان ).
بـعضى در تفسير اين جمله احتمال ديگرى داده اند و آن اينكه خداوند مؤ منان را نهى مى كنداز اينكه بعد از ايمان به خاطر عيبجوئى مردم نام فسق را بر خود پذيرند.
ولى تـفـسـيـر اول با توجه به صدر آيه و شاءن نزولى كه ذكر شد مناسبتر به نظرمى رسد.
و در پـايـان آيـه بـراى تـاءكـيـد بـيـشتر مى فرمايد: (و آنها كه توبه نكنند و از ايناعمال دست برندارند ظالم و ستمگرند) (و من لم يتب فاولئك هم الظالمون ).
چـه ظـلمـى از اين بدتر كه انسان با سخنان نيش دار، و تحقير و عيبجوئى ، قلب مردم باايـمـان را كـه مركز عشق خدا است بيازارد، و شخصيت و آبروى آنها را كه سرمايه بزرگزندگى آنان است از بين ببرد.
گـفـتـيـم : در هـر يـك از دو آيـه مـورد بـحـث سـه حـكـم اسـلامـى در زمـيـنـهمـسـائل اخـلاق اجـتـمـاعـى مـطـرح شـده ، احـكـام سـه گـانـه آيـهاول بـه ترتيب : عدم سخريه ، و ترك عيبجوئى ، و تنابز به القاب بود، و احكام سهگانه آيه دوم به ترتيب : اجتناب از گمان بد، تجسس و غيبت است .
در ايـن آيـه نـخـسـت مـى فـرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمانهابـپـرهـيـزيـد، چرا كه بعضى از گمانها گناه است )! (يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيرا منالظن ان بعض الظن اثم ).
منظور از (كثيرا من الظن ) گمانهاى بد است كه نسبت به گمانهاى
خـوب در مـيـان مـردم بيشتر است لذا از آن تعبير به كثير شده و گرنه (حسن ظن و گمانخـيـر) نـه تـنها ممنوع نيست بلكه مستحسن است ، چنانكه قرآن مجيد در آيه 12 سوره نورمى فرمايد: لو لا اذ سمعتموه ظن المؤ منون و المؤ منات بانفسهم خيرا: (چرا هنگامى كه آننـسـبـت نـاروا را شـنـيـديد مردان و زنان باايمان نسبت به خود (و كسى كه همچون خود آنهابود) گمان خير نبردند)؟!
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه : نـهـى از (كـثـيـرى ) از گـمـانـهـا شـده ، ولى در مـقـامتـعـليـل مـى گويد زيرا (بعضى ) از گمانها گناه است اين تفاوت تعبير ممكن است ازايـن جـهـت باشد كه گمانهاى بد بعضى مطابق واقع است ، و بعضى مخالف واقع ، آنكهمـخـالف واقـع اسـت مـسلما گناه است ، و لذا تعبير به (ان بعض الظن اثم ) شده است ،بنابراين وجود همين گناه كافى است كه از همه بپرهيزد.
در ايـنـجـا اين سؤ ال مطرح مى شود كه گمان بد و خوب غالبا اختيارى نيست ، يعنى براثـر يـك سـلسـله مـقـدمات كه از اختيار انسان بيرون است در ذهن منعكس مى شود، بنابراينچگونه مى شود از آن نهى كرد؟!
1 - مـنـظـور از ايـن نـهـى ، نـهى از ترتيب آثار است ، يعنى هر گاه گمان بدى نسبت بهمـسـلمـانـى در ذهن شما پيدا شد، در عمل كوچكترين اعتنائى به آن نكنيد، طرز رفتار خود رادگـرگـون نـسـازيـد، و مناسبات خود را با طرف تغيير ندهيد، بنابراين آنچه گناه استترتيب اثر دادن به گمان بد مى باشد.
لذا در حـديـثـى از پـيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم : ثلاث فىالمـؤ مـن لا يـسـتحسن ، و له منهن مخرج ، فمخرجه من سوءالظن ان لا يحققه : (سه چيز استكـه وجـود آن در مؤ من پسنديده نيست ، و راه فرار دارد، از جمله سوءظن است كه راه فرارشاين است كه به آن جامه عمل نپوشاند).
2 - انـسـان مـى تـواند با تفكر روى مسائل مختلفى ، گمان بد را در بسيارى از موارد ازخـود دور سـازد، بـه ايـن تـرتـيـب كـه در راهـهـاىحـمـل بـر صـحـت بـيـنـديـشـد و احـتـمـالات صـحـيـحـى را كـه در مـورد آنعمل وجود دارد در ذهن خود مجسم سازد و تدريجا بر گمان بد غلبه كند.
بنابراين گمان بد چيزى نيست كه هميشه از اختيار آدمى بيرون باشد.
لذا در روايـات دسـتـور داده شـده كـه اعـمـال بـرادرت را بـر نـيـكـوتـريـن وجـه مـمـكـنحمل كن ، تا دليلى برخلاف آن قائم شود، و هرگز نسبت به سخنى كه از برادر مسلمانتصـادر شـده گـمـان بـد مـبـر، مـادام كـه مـى تـوانـىمـحمل نيكى براى آن بيابى ، قال اءميرالمؤ منين (عليه السلام ): ضع امر اخيك على احسنهحـتـى يـاتـيـك مـا يـقلبك منه . و لا تظنن بكلمة خرجت من اخيك سوء و انت تجدلها فى الخيرمحملا.
بـه هـر حـال ايـن دسـتـور اسـلامـى يكى از جامعترين و حساب شده ترين دستورها در زمينهروابـط اجـتـمـاعـى انـسـانـهـا اسـت ، كـه مـسـاءله امـنـيـت را بـه طـوركامل در جامعه تضمين مى كند. كه شرح آن در بحث نكات خواهد آمد.
سـپـس در دستور بعد مساءله (نهى از تجسس ) را مطرح كرده ، مى فرمايد: (و هرگزدر كار ديگران تجسس نكنيد) (و لا تجسسوا).
(تـجـسـس ) و (تـحـسس ) هر دو به معنى جستجوگرى است ولى اولى معمولا در امورنـامطلوب مى آيد، و دومى غالبا در امر خير، چنانكه يعقوب به فرزندانش دستور مى دهد:يـا بـنـى اذهـبـوا فـتحسسوا من يوسف و اخيه : (اى فرزندان من ! برويد و از (گمشده من )يوسف و برادرش جستجو كنيد) (يوسف - 87).
در حـقـيـقـت گـمـان بد عاملى است براى جستجوگرى ، و جستجوگرى عاملى است براى كشفاسـرار و رازهـاى نـهـانـى مـردم ، و اسـلام هرگز اجازه نمى دهد كه رازهاى خصوصى آنهافاش شود.
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر اسـلام مـى خواهد مردم در زندگى خصوصى خود از هر نظر در امنيتباشند. بديهى است اگر اجازه داده شود هر كس به جستجوگرى درباره ديگران برخيزدحـيثيت و آبروى مردم بر باد مى رود، و جهنمى به وجود مى آيد كه همه افراد اجتماع در آنمعذب خواهند بود.
البـتـه اين دستور منافاتى با وجود دستگاههاى اطلاعاتى در حكومت اسلامى براى مبارزهبـا توطئه ها نخواهد داشت ولى اين بدان معنى نيست كه اين دستگاهها حق دارند در زندگىخصوصى مردم جستجوگرى كنند چنانكه به خواست خدا شرح داده خواهد شد.
و بـالاخـره در سـومـيـن و آخـريـن دسـتـور كـه در حـقـيـقـتمعلول و نتيجه دو برنامه قبل است مى فرمايد: (هيچكدام از شما ديگرى را غيبت نكند) (ولا يغتب بعضكم بعضا).
و بـه ايـن تـرتـيـب گـمـان بـد سـرچـشـمه تجسس ، و تجسس موجب افشاى عيوب و اسرارپـنـهـانـى ، و آگـاهـى بـر ايـن امـور سـبـب غـيـبـت مـى شـود كـه اسـلام ازمعلول و علت همگى نهى كرده است .
سـپـس بـراى ايـنـكـه قـبـح و زشـتـى ايـن عـمـل را كـامـلا مـجـسـم كـنـد آن را در ضـمـن يـكمثال گويا ريخته ، مى گويد: (آيا هيچ يك از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خودرا بخورد)؟! (ايحب احدكم ان ياكل لحم اخيه ميتا).
(به يقين همه شما از اين امر كراهت داريد) (فكرهتموه ).
آرى آبـروى بـرادر مـسلمان همچون گوشت تن او است ، و ريختن اين آبرو به وسيله غيبت وافشاى اسرار پنهانى همچون خوردن گوشت تن او است ،
و تـعبير به (مرده ) به خاطر آن است كه (غيبت ) در غياب افراد صورت مى گيرد،كه همچون مردگان قادر بر دفاع از خويشتن نيستند.
و اين ناجوانمردانه ترين ستمى است كه ممكن است انسان درباره برادر خود روا دارد.
آرى اين تشبيه بيانگر زشتى فوق العاده غيبت و گناه عظيم آن است .
در روايـات اسلامى - چنانكه خواهد آمد - نيز اهميت فوق العاده اى به مساءله (غيبت ) دادهشده است ، و كمتر گناهى است كه مجازات آن از نظر اسلام تا اين حد سنگين باشد.
و از آنـجـا كـه مـمـكن است افرادى آلوده به بعضى از اين گناهان سه گانه باشند و باشـنيدن اين آيات متنبه شوند، و در صدد جبران بر آيند در پايان آيه راه را به روى آنهاگـشـوده ، مـى فـرمـايـد: (تـقواى الهى ، پيشه كنيد و از خدا بترسيد كه خداوند توبهپذير و مهربان است ) (و اتقوا الله ان الله تواب رحيم ).
نـخـسـت بـايـد روح تـقـوا و خـداتـرسـى زنـده شـود، و بـهدنـبـال آن تـوبـه از گـنـاه صـورت گـيـرد، تـا لطـف و رحـمـت الهـىشامل حال آنها شود.
نكته ها:
1 - امنيت كامل و همه جانبه اجتماعى
دسـتـورهاى ششگانه اى كه در دو آيه فوق مطرح شده (نهى از سخريه ، و عيبجوئى ، والقـاب زشـت ، و گـمـان بـد، و تـجـسـس ، و غـيـبـت ) هـرگـاه بـه طـوركامل در يك جامعه پياده شود آبرو و حيثيت افراد جامعه را از هر نظر بيمه مى كند، نه كسىمى تواند به عنوان خود برتربينى ديگران را وسيله تفريح و سخريه قرار دهد، و نهمى تواند زبان به عيبجوئى اين و آن بگشايد، و نه با القاب زشت
حرمت و شخصيت افراد را در هم بشكند.
نـه حـق دارد حـتـى گمان بد ببرد، نه در زندگى خصوصى افراد به جستجو پردازد، ونه عيب پنهانى آنها را براى ديگران فاش كند.
بـه تـعـبـيـر ديـگر انسان چهار سرمايه دارد كه همه آنها بايد در دژهاى اين قانون قرارگيرد و محفوظ باشد: جان ، و مال ، و ناموس ، و آبرو.
تـعـبـيـرات آيـات فـوق و روايـات اسـلامـى نـشـان مـى دهـد كه آبرو و حيثيت افراد همچونمال و جان آنها است ، بلكه از بعضى جهات مهمتر است !
اسـلام مـى خـواهـد در جـامـعـه اسـلامـى امـنـيـت كـامـل حـكـمـفـرمـا بـاشـد نـه تـنـهـا مـردم درعـمل و با دست به يكديگر هجوم نكنند، بلكه از نظر زبان مردم ، و از آن بالاتر از نظرانـديـشـه و فـكـر آنـان نيز در امان باشند، و هر كس احساس كند كه ديگرى حتى در منطقهافـكـار خـود تـيـرهـاى تـهـمـت را بـه سوى او نشانه گيرى نمى كند، و اين امنيتى است دربالاترين سطح كه جز در يك جامعه مذهبى و مؤ من امكان پذير نيست .
پـيغمبر گرامى (صلى الله عليه و آله ) در حديثى مى فرمايد: ان الله حرم من المسلم دمهو مـاله و عـرضـه ، و ان يـظـن بـه السـؤ : (خـداونـد خـون ومال و آبروى مسلمان را بر ديگران حرام كرده ، و همچنين گمان بد درباره او بردن ).
گمان بد نه تنها به طرف مقابل و حيثيت او لطمه وارد مى كند، بلكه براى صاحب آن نيزبـلائى اسـت بـزرگ زيـرا سـبـب مـى شـود كـه او را از هـمكارى با مردم و تعاون اجتماعىبـركـنـار كند، و دنيائى وحشتناك آكنده از غربت و انزوا فراهم سازد، چنانكه در حديثى ازاءمـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) آمـده اسـت : مـن لم يـحـسـن ظـنـه اسـتـوحـش مـنكل احد: (كسى كه گمان بد داشته باشد
از همه كس مى ترسد و وحشت دارد)!.
بـه تـعـبـيـر ديـگـر: چيزى كه زندگى انسان را از حيوانات جدا مى كند، و به آن رونق وحـركت و تكامل مى بخشد، روح تعاون و همكارى دسته جمعى است ، و اين در صورتى امكانپذير است كه اعتماد و خوشبينى بر مردم حاكم باشد، در حالى كه سوءظن پايه هاى ايناعتماد را در هم مى كوبد، پيوندهاى تعاون را از بين مى برد و روح اجتماعى را تضعيف مىكند.
نه تنها سوءظن كه مساءله تجسس و غيبت نيز چنين است .
افـراد بـدبـيـن از همه چيز مى ترسند، و از همه كس وحشت دارند، و نگرانى جانكاهى دائمابر روح آنها مستولى است ، نه مى توانند يار و مونسى غمخوار پيدا كنند، و نه شريك وهمكارى براى فعاليتهاى اجتماعى ، و نه يار و ياورى براى روز درماندگى .
تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه مـنـظـور از (ظـن ) در ايـنـجـا گمانهاى بىدليـل اسـت بـنـابـرايـن در مـواردى كـه گـمـان مـتـكـى بـهدليـل يـعـنـى ظـن مـعـتـبـر بـاشد از اين حكم مستثنى است مانند گمانى كه از شهادت دو نفرعادل حاصل مى شود.
2 - تجسس نكنيد!
ديـديـم قـرآن بـا صـراحت تمام تجسس را در آيه فوق منع نموده ، و از آنجا كه هيچگونهقـيـد و شـرطـى براى آن قائل نشده نشان مى دهد كه جستجوگرى در كار ديگران و تلاشبـراى افـشـاى اسـرار آنـهـا گـنـاه اسـت ، ولى البـتـه قـرائنـى كـه درداخـل و خـارج آيـه است نشان مى دهد كه اين حكم مربوط به زندگى شخصى و خصوصىافـراد اسـت ، و در زنـدگـى اجـتـمـاعـى تا آنجا كه تاءثيرى در سرنوشت جامعه نداشتهباشد نيز اين حكم صادق است .
امـا روشـن اسـت آنـجـا كه ارتباطى با سرنوشت ديگران و كيان جامعه پيدا مى كند مساءلهشـكـل ديـگـرى بـه خود مى گيرد، لذا شخص ‍ پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) ماءمورانىبراى جمع آورى اطلاعات قرار داده بود كه از آنها بعنوان (عيون ) تعبير مى شود، تاآنـچـه را ارتـبـاط بـا سـرنـوشـت جـامـعـه اسـلامـى درداخل و خارج داشت براى او گردآورى كنند.
و نيز به همين دليل حكومت اسلامى مى تواند ماءموران اطلاعاتى داشته باشد، يا سازمانگسترده اى براى گردآورى اطلاعات تاءسيس كند، و آنجا كه بيم توطئه بر ضد جامعه، و يـا بـه خـطـر انـداخـتـن امـنـيـت و حـكومت اسلامى مى رود به تجسس برخيزند، و حتى درداخل زندگى خصوصى افراد جستجوگرى كنند.
ولى ايـن امـر هـرگـز نـبـايـد بـهـانـه اى بـراى شـكـسـتـن حـرمـت ايـن قـانـوناصـيـل اسـلامـى شـود، و افـرادى بـه بـهـانـه مـسـاءله تـوطـئه واخـلال به امنيت به خود اجازه دهند كه به زندگى خصوصى مردم يورش برند، نامه هاىآنها را باز كنند، تلفنها را كنترل نمايند و وقت و بى وقت به خانه آنها هجوم آورند.
خلاصه اينكه مرز ميان تجسس و به دست آوردن اطلاعات لازم براى حفظ امنيت جامعه بسياردقـيـق و ظريف است ، و مسئولين اداره امور اجتماع بايد دقيقا مراقب اين مرز باشند، تا حرمتاسرار انسانها حفظ شود، و هم امنيت جامعه و حكومت اسلامى به خطر نيفتد.
3 - غيبت از بزرگترين گناهان است
گـفـتيم سرمايه بزرگ انسان در زندگى حيثيت و آبرو و شخصيت او است ، و هر چيز آن رابـه خـطـر بـيـنـدازد مانند آن است كه جان او را به خطر انداخته باشد، بلكه گاه ترورشخصيت از ترور شخص مهمتر محسوب مى شود، و اينجا
است كه گاه گناه آن از قتل نفس نيز سنگين تر است .
يـكـى از فـلسـفه هاى تحريم غيبت اين است كه اين سرمايه بزرگ بر باد نرود، و حرمتاشـخـاص در هـم نـشـكـنـد، و حيثيت آنها را لكه دار نسازد، و اين مطلبى است كه اسلام آن رابااهميت بسيار تلقى مى كند.
نـكـتـه ديـگـر اينكه (غيبت ) (بد بينى ) مى آفريند، پيوندهاى اجتماعى را سست مىكـنـد، سـرمـايـه اعـتـمـاد را از بـيـن مـى بـرد، و پـايـه هـاى تـعـاون و هـمـكـارى رامتزلزل مى سازد.
مى دانيم اسلام براى مساءله وحدت و يكپارچگى جامعه اسلامى و انسجام و استحكام آن اهميتفـوق العاده اى قائل شده است ، هر چيز اين وحدت را تحكيم كند مورد علاقه اسلام است ، وهـر چـيـز آن را تـضـعـيـف نـمـايـد مـنـفـور اسـت ، و غـيـبـت يـكـى ازعوامل مهم تضعيف است .
از ايـنـهـا گـذشـتـه (غـيـبـت ) بذر كينه و عداوت را در دلها مى پاشد، و گاه سرچشمهنزاعهاى خونين و قتل و كشتار مى گردد.
خـلاصـه ايـن كـه اگـر در اسـلام غيبت به عنوان يكى از بزرگترين گناهان كبيره شمردهشده به خاطر آثار سوء فردى و اجتماعى آن است .
در روايات اسلامى تعبيراتى بسيار تكان دهنده در اين زمينه ديده مى شود، كه نمونه اىاز آن را ذيلا مى آوريم :
پـيـغـمـبـر گـرامـى اسـلام فـرمـود: ان الدرهـم يـصـيـبـهالرجـل مـن الربـا اعـظـم عـنـد الله فـى الخـطـيـئة مـن سـت و ثـلاثـيـن زنـيـة ، يـزنـيـهـاالرجل ! و اربى الربا عرض الرجل المسلم !:
(درهـمـى كـه انسان از ربا به دست مى آورد گناهش نزد خدا از سى و شش زنا بزرگتراست ! و از هر ربا بالاتر آبروى مسلمان است )!.
ايـن مـقـايـسه به خاطر آن است كه (زنا) هر اندازه قبيح و زشت است جنبه (حق الله )دارد، ولى ربـاخـوارى ، و از آن بدتر ريختن آبروى مردم از طريق غيبت ، يا غير آن ، جنبه(حق الناس ) دارد.
در حـديـث ديـگـرى آمده است : روزى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) با صداى بلند خطبهخـوانـد و فـرياد زد: يا معشر من آمن بلسانه و لم يؤ من بقلبه ! لا تغتابوا المسلمين ، و لاتـتـبـعـوا عـوراتهم ، فانه من تتبع عورة اخيه تتبع الله عورته ، و من تتبع الله عورتهيفضحه فى جوف بيته !؟
(اى گروهى كه به زبان ايمان آورده ايد و نه با قلب ! غيبت مسلمانان نكنيد، و از عيوبپـنـهانى آنها جستجو ننمائيد، زيرا كسى كه در امور پنهانى برادر دينى خود جستجو كندخداوند اسرار او را فاش مى سازد، و در دل خانه اش رسوايش مى كند)!.
و در حديث ديگرى آمده است كه خداوند به موسى وحى فرستاد: من مات تائبا من الغيبة فهوآخـر مـن يـدخـل الجـنـة ، و مـن مـات مـصـرا عـليـهـا فـهـواول من يدخل النار!: (كسى كه بميرد در حالى كه از غيبت توبه كرده باشد آخرين كسىاسـت كـه وارد بـهـشـت مى شود و كسى كه بميرد در حالى كه اصرار بر آن داشته باشداولين كسى است كه وارد دوزخ مى گردد)!.
و نـيـز در حـديـثـى از پـيـغـمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم : الغيبةاسرع فى دين الرجل المسلم من الا كلة فى جوفه !:
(تاءثير غيبت در دين مسلمان از خوره در جسم او سريعتر است )!.
اين تشبيه نشان مى دهد كه غيبت همانند خوره كه گوشت تن را مى خورد
و متلاشى مى كند به سرعت ايمان انسان را بر باد مى دهد، و با توجه به اينكه انگيزههـاى غـيـبت امورى همچون حسد، تكبر، بخل ، كينه توزى ، انحصارطلبى و مانند اين صفاتزشـت و نـكـوهيده است روشن مى شود كه چرا غيبت و از بين بردن آبرو و احترام مسلمانان ازاين طريق اين چنين ايمان انسان را بر باد مى دهد (دقت كنيد).
روايـات در ايـن زمينه در منابع اسلامى بسيار زياد است كه با ذكر حديث ديگرى اين بحثرا پـايـان مـى دهـيـم امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: من روى على مؤ من رواية يريدبـهـا شـيـنـه ، و هـدم مـروتـه ، ليـسـقـط مـن اعـين الناس ، اخرجه الله من ولايته الى ولايةالشيطان ، فلا يقبله الشيطان !:
(كـسـى كـه بـه مـنـظـور عـيـبـجـوئى و آبـروريـزى مـؤ مـنـى سـخـنـىنـقـل كـنـد تـا او را از نـظـر مـردم بيندازد، خداوند او را از ولايت خودش ‍ بيرون كرده ، بهسوى ولايت شيطان مى فرستد، و اما شيطان هم او را نمى پذيرد)!.
تـمـام ايـن تـاءكـيـدات و عـبـارات تـكان دهنده به خاطر اهميت فوق العاده اى است كه اسلامبراى حفظ آبرو، و حيثيت اجتماعى مؤ منان قائل است ، و نيز به خاطر تاءثير مخربى استكه غيبت در وحدت جامعه ، و اعتماد متقابل و پيوند دلها دارد، و از آن بدتر اينكه غيبت عاملىاسـت بـراى دامـن زدن بـه آتـش كـيـنـه و عداوت و دشمنى و نفاق و اشاعه فحشاء در سطحاجـتـمـاع ، چـرا كه وقتى عيوب پنهانى مردم از طريق غيبت آشكار شود اهميت و عظمت گناه ازميان مى رود و آلودگى به آن آسان مى شود.
4 - مفهوم غيبت
(غـيـبـت ) چـنـانـكـه از اسـمـش پيدا است اين است كه در غياب كسى سخنى گويند، منتهىسـخـنـى كه عيبى از عيوب او را فاش ‍ سازد، خواه اين عيب جسمانى باشد، يا اخلاقى ، دراعمال او باشد يا در سخنش ، و حتى در امورى كه مربوط به او است مانند لباس ، خانه ،همسر و فرزندان و مانند اينها.
بـنـابـرايـن اگـر كـسـى صـفات ظاهر و آشكار ديگرى را بيان كند غيبت نخواهد بود. مگرايـنـكـه قـصـد مـذمـت و عـيـبـجـوئى داشـتـه بـاشـد كـه در ايـن صـورت حـرام اسـت ،مثل اينكه در مقام مذمت بگويد آن مرد نابينا، يا كوتاه قد، يا سياهرنگ يا كوسه !
به اين ترتيب ذكر عيوب پنهانى به هر قصد و نيتى كه باشد غيبت و حرام است ، و ذكرعـيـوب آشـكـار اگـر بـه قـصـد مذمت باشد آن نيز حرام است ، خواه آن را در مفهوم غيبت واردبدانيم يا نه .
ايـنـهـا هـمـه در صـورتـى است كه اين صفات واقعا در طرف باشد، اما اگر صفتى اصلاوجـود نداشته باشد داخل در عنوان (تهمت ) خواهد بود كه گناه آن به مراتب شديدترو سنگينتر است .
در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : الغـيـبـة انتـقـول فـى اخـيـك مـا سـتـره الله عـليـه ، و امـا الامـر الظـاهـر فـيـه ،مثل الحدة و العجلة ، فلا، و البهتان ان تقول ما ليس فيه :
(غـيـبت آن است كه درباره برادر مسلمانت چيزى را بگوئى كه خداوند پنهان داشته ، و اماچـيـزى كه ظاهر است مانند تندخوئى و عجله داخل در غيبت نيست ، اما بهتان اين است كه چيزىرا بگوئى كه در او وجود ندارد).
و از اينجا روشن مى شود عذرهاى عوامانه اى كه بعضى براى غيبت مى آورند مسموع نيست ،مـثـلا گـاهـى غـيـبـت كـنـنده مى گويد اين غيبت نيست ، بلكه صفت او است ! در حالى كه اگرصفتش نباشد تهمت است نه غيبت .
يـا ايـن كه مى گويد: اين سخنى است كه در حضور او نيز مى گويم ، در حالى كه گفتنآن پـيش روى طرف نه تنها از گناه غيبت نمى كاهد بلكه به خاطر ايذاء، گناه سنگينترىرا به بار مى آورد.
5 - علاج غيبت و توبه آن
(غـيـبـت ) مـانـنـد بسيارى از صفات ذميمه تدريجا به صورت يك بيمارى روانى درمىآيـد، بـه گـونه اى كه غيبت كننده از كار خود لذت مى برد، و از اين كه پيوسته آبروىايـن و آن را بـريـزد احـسـاس رضـا و خـشـنـودى مـى كـنـد، و ايـن يـكـى ازمراحل بسيار خطرناك اخلاقى است .
اينجا است كه غيبت كننده بايد قبل از هر چيز به درمان انگيزه هاى درونى غيبت كه در اعماقروح او اسـت و بـه ايـن گـنـاه دامـن مـى زنـد بـپـردازد، انـگـيـزه هـائى هـمـچـون(بخل ) و (حسد) و (كينه توزى ) و (عداوت ) و (خود برتربينى ).
بايد از طريق خودسازى ، و تفكر در عواقب سوء اين صفات زشت و نتائج شومى كه ببارمـى آورد، و هـمـچـنـيـن از طـريـق ريـاضـت نـفـس ايـن آلودگـيـهـا را از جـان ودل بشويد، تا بتواند زبان را از آلودگى به غيبت باز دارد.
سـپـس در مـقـام تـوبـه بـرآيـد، و از آنجا كه غيبت جنبه حق الناس دارد اگر دسترسى بهصـاحـب غيبت دارد و مشكل تازه اى ايجاد نمى كند، از او عذرخواهى كند، هر چند بصورت سربسته باشد، مثلا بگويد من گاهى بر اثر نادانى
و بـيـخـبـرى از شـمـا غـيـبـت كـرده ام مـرا بـبـخـش ، و شـرح بـيـشـتـرى نـدهـد، مـبـاداعامل فساد تازه اى شود.
و اگـر دسـتـرسـى به طرف ندارد يا او را نمى شناسد، يا از دنيا رفته است ، براى اواسـتـغـفـار كـنـد، و عـمـل نـيـك انـجـام دهـد، شـايـد بـه بـركـت آن خـداونـدمتعال وى را ببخشد و طرف مقابل را راضى سازد.
6 - موارد استثناء
آخـريـن سـخـن درباره غيبت اينكه قانون غيبت مانند هر قانون ديگر استثناهائى دارد، از جملهايـن كه گاه در مقام (مشورت ) مثلا براى انتخاب همسر، يا شريك در كسب و كار و مانندآن كـسى سؤ الى از انسان مى كند، امانت در مشورت كه يك قانون مسلم اسلامى است ايجابمـى كـنـد اگـر عيوبى از طرف سراغ دارد بگويد، مبادا مسلمانى در دام بيفتد، و چنين غيبتىكه با چنين نيت انجام مى گيرد حرام نيست .
همچنين در موارد ديگرى كه اهداف مهمى مانند هدف مشورت در كار باشد، يا براى احقاق حقو تظلم صورت گيرد.
البته كسى كه آشكارا گناه مى كند و به اصطلاح (متجاهر به فسق ) است از موضوعغـيـبـت خـارج اسـت ، و اگـر گـنـاه او را پشت سر او بازگو كنند ايرادى ندارد، ولى بايدتوجه داشت اين حكم مخصوص گناهى است كه نسبت به آن متجاهر است .
ايـن نـكـته نيز قابل توجه است كه نه تنها غيبت كردن حرام است ، گوش به غيبت دادن ، ودر مجلس غيبت حضور يافتن آن نيز جزء محرمات است ، بلكه
طـبـق پـاره اى از روايات بر مسلمانان واجب است كه رد غيبت كنند، يعنى در برابر غيبت بهدفاع برخيزند، و از برادر مسلمانى كه حيثيتش به خطر افتاده دفاع كنند، و چه زيبا استجامعه اى كه اين اصول اخلاقى در آن دقيقا اجرا شود.
آيه و ترجمه


يـا ايـهـا النـاس انـا خـلقـنـاكـم مـن ذكـر و اءنـثـى و جـعـلنـكـم شـعـوبـا وقبائل لتعارفوا إ ن اءكرمكم عند الله اءتقاكم ان الله عليم خبير(13)


ترجمه :

13 - اى مـردم ! مـا شـما را از يك مرد و زن آفريديم ، و تيره ها و قبيله ها قرار داديم ، تايكديگر را بشناسيد، ولى گراميترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست ، خداوند داناو خبير است .
تفسير:
تقوى بزرگترين ارزش انسانى
در آيات گذشته روى سخن به مؤ منان بود، و خطاب به صورت (يا ايها الذين آمنوا)و در ضـمـن آيـات مـتعددى را كه يك (جامعه مؤ من ) را با خطر روبرو مى سازد بازگوكرد و از آن نهى فرمود.
در حـالى كـه در آيـه مـورد بحث مخاطب كل جامعه انسانى است و مهمترين اصلى را كه ضامننـظـم و ثـبات است بيان مى كند، و ميزان واقعى ارزشهاى انسانى را در برابر ارزشهاىكاذب و دروغين مشخص مى سازد.
مى فرمايد: (اى مردم ! ما شما را از يك مرد و زنى آفريديم ، و شما را تيره ها و قبيله هاقـرار داديـم تـا يـكـديـگـر را بـشـنـاسـيـد) (يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى وجعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا).
منظور از آفرينش مردم از يك مرد و زن همان بازگشت نسب انسانها
به (آدم ) و (حوا) است ، بنابراين چون همه از ريشه واحدى هستند معنى ندارد كه ازنـظـر نـسـب و قـبـيـله بـر يـكديگر افتخار كنند، و اگر خداوند براى هر قبيله و طائفه اىويـژگـيـهـائى آفـريـده براى حفظ نظم زندگى اجتماعى مردم است ، چرا كه اين تفاوتهاسـبب شناسائى است ، و بدون شناسائى افراد، نظم در جامعه انسانى حكمفرما نمى شود،چـرا كـه هـر گـاه همه يكسان و شبيه يكديگر و همانند بودند، هرج و مرج عظيمى سراسرجامعه انسانى را فرا مى گرفت .
در اين كه ميان (شعوب ) (جمع (شعب ) بر وزن صعب ) به معنى (گروه عظيمى ازمردم ) و (قبائل ) جمع (قبيله ) چه تفاوتى است ؟ مفسران احتمالات مختلفى داده اند؟
جـمـعـى گـفـتـه انـد دايـره شـعـوب گـسـتـرده تـر از دايـرهقبائل است ، همانطور كه (شعب ) امروز بر يك (ملت ) اطلاق مى شود.
بـعـضـى (شـعـوب ) را اشـاره بـه (طـوائف عـجـم ) و(قبائل ) را اشاره به (طوائف عرب ) مى دانند:
و بـالاخـره بـعضى ديگر (شعوب ) را از نظر انتساب انسان به مناطق جغرافيائى ، و(قبائل ) را ناظر به انتساب او به نژاد و خون شمرده اند.
ولى تفسير اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد.
به هر حال قرآن مجيد بعد از آنكه بزرگترين مايه مباهات و مفاخره عصر جاهلى يعنى نسبو قـبيله را از كار مى اندازد، به سراغ معيار واقعى ارزشى رفته مى افزايد: (راميترينشما نزد خداوند باتقواترين شما است ) (ان اكرمكم عند الله اتقيكم ).
بـه ايـن تـرتـيب قلم سرخ بر تمام امتيازات ظاهرى و مادى كشيده ، و اصالت و واقعيت رابـه مـسـاءله تقوا و پرهيزكارى و خداترسى مى دهد، و مى گويد براى تقرب به خدا ونزديكى به ساحت مقدس او هيچ امتيازى جز تقوا مؤ ثر نيست .
و از آنـجـا كـه تـقـوا يـك صـفـت روحـانـى و بـاطـنـى اسـت كـهقبل از هر چيز بايد در قلب و جان انسان مستقر شود، و ممكن است مدعيان بسيار داشته باشدو متصفان كم ، در آخر آيه مى افزايد: (خداوند دانا و آگاه است ) (ان الله عليم خبير).
پـرهـيـزگـاران را بـه خوبى مى شناسد، و از درجه تقوا و خلوص نيت و پاكى و صفاىآنـهـا آگـاه اسـت ، آنها را بر طبق علم خود گرامى مى دارد و پاداش مى دهد مدعيان دروغين رانيز مى شناسد و كيفر مى دهد.
نكته :
1 - ارزشهاى راستين و ارزشهاى كاذب
بـدون شك هر انسانى فطرتا خواهان اين است كه موجود با ارزش و پر افتخارى باشد،و به همين دليل با تمام وجودش براى كسب ارزشها تلاش مى كند.
ولى شناخت معيار ارزش با تفاوت فرهنگها كاملا متفاوت است ، و گاه ارزشهاى كاذب جاىارزشهاى راستين را مى گيرد.
گروهى ارزش واقعى خويش را در انتساب به (قبيله معروف و معتبرى ) مى دانند، و لذابراى تجليل مقام قبيله و طائفه خود دائما دست و پا مى كنند، تا از طريق بزرگ كردن آنخود را به وسيله انتساب به آن بزرگ كنند.
مـخـصـوصـا در مـيـان اقـوام جـاهـلى افـتـخـار بـه انـسـاب وقـبـائل رائجـتـريـن افـتـخـار مـوهوم بود، تا آنجا كه هر قبيله اى خود را قبيله برتر و هرنـژادى خـود را (نـژاد والاتر) مى شمرد، كه متاءسفانه هنوز رسوبات و بقاياى آن دراعماق روح بسيارى از افراد و اقوام وجود دارد.
گـروه ديـگـرى مـسـاءله مـال و ثـروت و داشـتـن كـاخ و قـصـر و خـدم و حـشـم وامثال اين امور را نشانه ارزش مى دانند، و دائما براى آن تلاش مى كنند، در حالى
كه جمع ديگرى مقامات بلند اجتماعى و سياسى را معيار شخصيت مى شمرند.
و بـه هـمـيـن تـرتـيـب هـر گـروهـى در مـسـيـرى گـام بـرمـى دارنـد و بـه ارزشـىدل مى بندند و آنرا معيار مى شمرند.
امـا از آنـجـا كـه ايـن امـور همه امورى است متزلزل و برون ذاتى و مادى و زودگذر يك آئينآسـمـانـى همچون اسلام هرگز نمى تواند با آن موافقت كند، لذا خط بطلان روى همه آنهاكـشيده ، و ارزش واقعى انسان را در صفات ذاتى او مخصوصا تقوا و پرهيزكارى و تعهدو پاكى او مى شمرد حتى براى موضوعات مهمى ، همچون علم و دانش ، اگر در مسير ايمانو تـقـوا و ارزشـهـاى اخـلاقـى ، قـرار نـگـيـرد اهـمـيـتقائل نيست .
و عـجـيـب اسـت كـه قـرآن در مـحـيـطـى ظهور كرد كه ارزش (قبيله ) از همه ارزشها مهمترمـحـسـوب مـى شـد، امـا ايـن بـت سـاخـتگى در هم شكست ، و انسان را از اسارت (خون ) و(قـبيله ) و (رنگ ) و (نژاد) و (مال ) و (مقام ) و (ثروت ) آزاد ساخت ، واو را براى يافتن خويش به درون جانش و صفات والايش رهبرى كرد!
جـالب ايـنكه در شاءن نزولهائى كه براى اين آيه ذكر شده نكاتى ديده مى شود كه ازعـمق اين دستور اسلامى حكايت مى كند، از جمله اينكه : بعد از فتح مكه پيغمبر اكرم (صلىالله عـليـه و آله ) دسـتـور داد اذان بـگـويند، (بلال ) بر پشت بام كعبه رفت ، و اذانگـفـت ، (عـتـاب بـن اسيد) كه از آزادشدگان بود گفت شكر مى كنم خدا را كه پدرم ازدنـيـا رفـت و چـنـيـن روزى را نـديـد! و (حـارث بـن هـشـام ) نـيـز گـفـت : آيـارسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) غـيـر از اين (كلاغ سياه )! كسى را پيدا نكرد؟!(آيه فوق نازل شد و معيار ارزش واقعى را بيان كرد).
بعضى ديگر گفته اند: آيه هنگامى نازل شد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دستورداده بـود دخـتـرى بـه بـعضى از (موالى ) دهند (موالى به بردگان آزاد شده ، يا بهغـيـر عـرب مـى گـويـنـد) آنـهـا تـعـجـب كـردنـد و گـفـتـنـد: اىرسـول خـدا (صلى الله عليه و آله ) آيا مى فرمائيد دخترانمان را به موالى دهيم ؟! (آيهنازل شد و بر اين افكار خرافى خط بطلان كشيد).
در حـديـثـى مـى خـوانـيـم : روزى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در مكه براى مردم خطبهخـوانـد و فـرمـود: يـا ايها الناس ان الله قد اذهب عنكم عيبة الجاهلية ، و تعاظمها بابائها،فـالنـاس رجـلان : رجـل بـر تقى كريم على الله ، و فاجر شقى هين على الله ، و الناسبنو آدم ، و خلق الله آدم من تراب ، قال الله تعالى : يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر وانثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم ان الله عليم خبير:
(اى مردم ! خداوند از شما ننگ جاهليت و تفاخر به پدران و نياكان را زدود، مردم دو گروهبـيـش نـيـسـتند: نيكوكار و با تقوا و ارزشمند نزد خدا، و يا بدكار و شقاوتمند و پست درپـيشگاه حق ، همه مردم فرزند آدمند، و خداوند آدم را از خاك آفريده ، چنانكه مى گويد: اىمـردم ! مـا شـمـا را از يـك مـرد و زن آفـريـديم ، و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تاشـنـاخـتـه شـويد، از همه گراميتر نزد خداوند كسى است كه از همه پرهيزگارتر باشد،خداوند دانا و آگاه است .
در كـتـاب (آداب النـفوس ) طبرى آمده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در اثناء ايامتشريق (روزهاى 11 و 12 و 13 ذى الحجه است ) در سرزمين (منى ) در حالى كه
بر شترى سوار بود رو به سوى مردم كرد و فرمود:
يـا ايـهـا النـاس ! الا ان ربـكـم واحـد و ان ابـاكـم واحـد، الا لافضل لعربى على عجمى ، و لا لعجمى على عربى ، و لا لاسود على احمر، و لا لاحمر علىاسود، الا بالتقوى الا هل بلغت ؟ قالوا نعم ! قال ليبلغ الشاهد الغائب :
(اى مردم بدانيد! خداى شما يكى است و پدرتان يكى ، نه عرب بر عجم برترى دارد ونـه عـجـم بـر عـرب ، نه سياهپوست بر گندمگون و نه گندمگون بر سياهپوست مگر بهتـقـوا، آيا من دستور الهى را ابلاغ كردم ؟ همه گفتند: آرى ! فرمود: اين سخن را حاضرانبه غائبان برسانند)!.
و نـيـز در حـديـث ديـگـرى در جمله هائى كوتاه و پرمعنى از آنحضرت آمده است : ان الله لاينظر الى احسابكم ، و لا الى انسابكم ، و لا الى اجسامكم ، و لا الى اموالكم ، و لكن ينظرالى قلوبكم ، فمن كان له قلب صالح تحنن الله عليه ، و انما انتم بنو آدم و احبكم اليهاتقاكم : (خداوند به وضع خانوادگى و نسب شما نگاه نمى كند، و نه به اجسام شما، ونه به اموالتان ، ولى نگاه به دلهاى شما مى كند، كسى كه قلب صالحى دارد، خدا بهاو لطـف و محبت مى كند، شما همگى فرزندان آدميد، و محبوبترين شما نزد خدا باتقواترينشما است ).
ولى عـجـيـب است كه با اين تعليمات وسيع و غنى و پربار هنوز در ميان مسلمانان كسانىروى مـسـاءله نـژاد و خون و زبان تكيه مى كنند، و حتى وحدت آن را بر اخوت اسلامى ، ووحدت دينى مقدم مى شمرند، و عصبيت جاهليت را بار ديگر زنده كرده اند، و با اينكه از اينرهگذر ضربه هاى سختى
بر آنان وارد شده گوئى نمى خواهند بيدار شوند، و به حكم اسلام باز گردند!. خداوندهمه را از شر تعصبهاى جاهليت حفظ كند.
اسـلام بـا (عصبيت جاهليت ) در هر شكل و صورت مبارزه كرده است ، تا مسلمانان جهان رااز هـر نـژاد و قـوم و قبيله زير پرچم واحدى جمع آورى كند، نه پرچم قوميت و نژاد، و نهپرچم غير آن ، چرا كه اسلام هرگز اين ديدگاههاى تنگ و محدود را نمى پذيرد، و همه رامـوهـوم و بـى اسـاس مـى شمرد حتى در حديثى آمده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) درمورد عصبيت جاهليت فرمود: دعوها فانها منتنه !: (آن را رها كنيد كه چيز متعفنى است )!.
امـا چـرا ايـن تـفـكـر مـتـعـفـن هـنوز مورد علاقه گروه زيادى است كه خود را ظاهرا مسلمان مىشمرند و دم از قرآن و اخوت اسلامى مى زنند؟
مـعـلوم نـيـسـت ! چـه زيـبا است جامعه اى كه بر اساس معيار ارزشى اسلام (ان اكرمكم عندالله اتـقـاكـم ) بـنـا شـود، و ارزشـهـاى كـاذب نـژاد ومـال و ثـروت و مـنـاطـق جغرافيائى و طبقه از آن بر چيده شود، آرى تقواى الهى و احساسمسؤ ليت درونى و ايستادگى در برابر شهوات ، و پايبند بودن به راستى و درستى وپـاكـى و حق و عدالت اين تنها معيار ارزش انسان است و نه غير آن .هر چند در آشفته بازارجوامع كنونى اين ارزش اصيل به دست فراموشى سپرده شده ، و ارزشهاى دروغين جاى آنرا گرفته است .
در نـظـام ارزشـى جـاهـلى كـه بـر مـحـور (تـفـاخـر بـه آبـاء وامـوال و اولاد) دور مـيزد يك مشت دزد و غارتگر پرورش مى يافت ، اما با دگرگون شدنايـن نـظـام و احـيـاى اصـل والاى ان اكـرمـكـم عـنـد الله اتـقـاكـممحصول آن انسانهائى همچون سلمان و ابو ذر و عمار ياسر و مقداد بود.
و مـهـم در انـقـلاب جـوامـع انـسـانـى انـقـلاب نـظـام ارزشـى آن ، و احـيـاى ايـناصل اصيل اسلامى است .
ايـن سـخـن را بـا حـديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) پايان مى دهيمآنـجـا كـه فـرمود: كلكم بنو آدم ، و آدم خلق من تراب ، و لينتهين قوم يفخرون بآبائهم اوليكونن اهون على الله من الجعلان :
(هـمـه شما فرزندان آدميد، و آدم از خاك آفريده شده ، از تفاخر به پدران بپرهيزيد، وگرنه نزد خدا از حشراتى كه در كثافات غوطه ورند پست تر خواهيد بود)!.
2 - حقيقت تقوى
چنانكه ديديم ، قرآن بزرگترين امتياز را براى تقوى قرار داده و آن را تنها معيار سنجشارزش انسانها مى شمرد.

next page

fehrest page

back page