بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 22, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

همانگونه كه عباس بن عبد المطلب نيز در جنگ حنين به فرمان پيامبر (صلى الله عليه وآله ) با صداى بلند فراريان را دعوت به بازگشت نمود.
آيه بعد براى تاءكيد بيشتر روى اين موضوع پاداش كسانى را كه به اين دستور الهىعـمـل مـى كـنـنـد، و انـضـباط و ادب را در برابر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) رعايت مىنـمـايـنـد چـنـيـن بـيـان مـى كـنـد: (آنـهـا كـه صـداى خـود را نـزدرسـول خـدا كـوتـاه مـى كـنـنـد كـسانى هستند كه خداوند قلوبشان را براى تقوا خالص وگسترده ساخته و براى آنها آمرزش و پاداش عظيمى است (ان الذين يغضون اصواتهم عندرسول الله اولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوى لهم مغفرة و اجر عظيم ).
(يـغضون ) از ماده (غض ) (بر وزن حظ) به معنى كم كردن و كوتاه نمودن نگاه ياصدا است ، و نقطه مقابل آن خيره نگاه كردن ، و صدا را بلند نمودن است .
(امتحن ) از ماده (امتحان ) در اصل به معنى ذوب كردن طلا
و گـرفتن ناخالصى آن است ، و گاه به معنى گستردن چرم نيز آمده ، ولى بعدا در معنىآزمـايـش بـه كـار رفـتـه است ، مانند آيه مورد بحث ، آزمايشى كه نتيجه آن خلوص قلب وگستردگى آن براى پذيرش تقوى است .
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه : در آيـه قـبـل تـعـبـيـر بـه (نبى ) شده ، و در اينجا تعبير به(رسـول الله ،) و هـر دو گويا اشاره به اين نكته است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) از خـود چـيـزى نـدارد، او فـرسـتـاده خدا و پيام آور او است ، اسائه ادب در برابر اواسائه ادب نسبت به خدا است ، و رعايت ادب نسبت به او رعايت نسبت به خداوند است .
ضـمـنـا تـعـبـيـر (مـغـفرة ) به صورت نكره ، براى تعظيم و اهميت است ، يعنى خداوندآمـرزش كـامـل و بـزرگ نـصـيـبشان مى كند، و بعد از پاك شدن از گناه اجر عظيم به آنهاعـنـايـت مـى فرمايد، زيرا نخست شستشوى از گناه مطرح است ، سپس بهره مندى از پاداش ‍عظيم الهى .
آيه بعد براى تاءكيد بيشتر، اشاره به نادانى و بيخردى كسانى مى كند كه اين دستورالهى را پشت سر مى افكنند، و چنين مى فرمايد: (كسانى كه تو را از پشت حجرهها بلندصـدا مـى زنـنـد اكـثرشان عقل و خرد ندارند)! (ان الذين ينادونك من وراء الحجرات اكثرهملايعقلون ).
ايـن چـه عـقـلى اسـت كـه انـسـان در بـرابر بزرگترين سفير الهى رعايت ادب نكند، و باصداى بلند و نامؤ دبانه ، همچون اعراب (بنى تميم ) پشت خانه پيامبر (صلى اللهعليه و آله ) بيايد، و فرياد زند: يا محمد! يا محمد! اخرج الينا و آن كانون مهر و عطوفتپروردگار را بدينوسيله ايذاء و آزار نمايد.
اصـولا هـر قـدر سـطـح عـقـل و خرد انسان بالاتر ميرود بر ادب او افزوده مى شود، زيرا(ارزشـهـا) و (ضـدارزشـهـا) را بـهـتـر درك مـى كـنـد، و بـه هـمـيـندليـل بـى ادبـى هميشه نشانه بيخردى است ، يا به تعبير ديگر بى ادبى كار حيوان وادب
كار انسان است ؟
تعبير به (اكثرهم لايعقلون ) (غالب آنها نمى فهمند) يا به خاطر اين است كه اكثر درلغـت عرب گاه به معنى (همه ) مى آيد، كه براى رعايت احتياط و ادب اين تعبير را بهكـار مى برند كه حتى اگر يكنفر مستثنى بوده باشد حق او ضايع نشود، گوئى خداوندبا اين تعبير مى فرمايد: من كه پروردگار شما هستم و به همه چيز احاطه علمى دارم بههنگام سخن گفتن رعايت آداب مى كنم ، پس شما چرا رعايت نمى كنيد؟ و يا اينكه به راستىدر ميان آنها افراد عاقلى بوده اند كه روى عدم توجه و يا عادت هميشگى صدا را بلند مىكـردنـد، قـرآن از ايـن طـريـق بـه آنـهـا هـشـدار مـى دهـد كـهعقل و فكر خود را به كار گيرند، و ادب را فراموش ‍ نكنند.
(حـجـرات ) جـمـع (حجره ) در اينجا اشاره به اطاقهاى متعددى است كه در كنار مسجدپـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) بـراى هـمـسـران او تـهـيـه شـده بـود، و دراصل از ماده حجر (بر وزن اجر) به معنى منع است ، زيرا (حجره ) مانع ورود ديگران درحـريـم زنـدگى انسان است ، و تعبير به (ورء) در اينجا به معنى بيرون است ، از هرطـرف كـه بـاشـد، زيـرا در حـجـره هـاى پيامبر به مسجد گشوده مى شد، و افراد نادان وعجول گاه در برابر در حجره مى آمدند و فرياد يا محمد! مى زدند قرآن آنها را از اين كارنهى مى كند.
در آخرين آيه مورد بحث براى تكميل اين معنى مى افزايد: (اگر آنها صبر مى كردند تاخـود بـيـرون آئى ، و بـه سراغشان روى براى آنها بهتر بود) (و لو انهم صبروا حتىتخرج اليهم لكان خيرا لهم ).
درسـت اسـت كـه عـجـله و شتاب گاه سبب مى شود كه انسان زودتر به مقصود خود برسد،ولى شكيبائى و صبر در چنين مقامى مايه رحمت و آمرزشو اجر عظيم است ، و مسلما اين بر آن برترى دارد.
و از آنـجـا كـه افـرادى نـا آگـاهـانـه قـبـلا مـرتـكـب چـنـيـن كـارى شـده بـودنـد، و بـانزول اين دستور الهى طبعا به وحشت مى افتادند، قرآن به آنها نيز نويد مى دهد كه اگرتوبه كنند مشمول رحمت خداوند مى شوند، لذا در پايان آيه مى فرمايد: (و خداوند غفورو رحيم است ) (و الله غفور رحيم ).
نكته ها :
1 - ادب برترين سرمايه است
در اسـلام اهـمـيـت زيادى به مساءله رعايت آداب ، و بر خورد تواءم با احترام و ادب با همهكـس ، و هـر گـروه ، وارد شـده اسـت كـه به عنوان نمونه در اينجا به چند حديث اشاره مىشود.
1 - عـلى (عليه السلام ) مى فرمايد: الاداب حلل مجددة : (رعايت ادب همچون لباس فاخرو زينتى و نو است ).
و در جـاى ديگر مى فرمايد: الادب يغنى عن الحسب : (ادب انسان را از افتخارات پدران ونياكان بى نياز مى كند).
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : خمس من لم تكن فيه لم يكن فيهكثير مستمتع !
قيل و ما هن يا ابن رسول الله ؟
قال : الدين و العقل و الحياء و حسن الخلق و حسن الادب :
پـنـج چـيـز اسـت كـه در هـر كـس نـبـاشـد صـفـات و امـتـيـازاتقابل ملاحظه اى
نخواهد داشت .
عرض كردند: اى فرزند رسول الله آنها چيست ؟
فرمود: (دين و عقل و حيا و حسن خلق و حسن ادب ).
و نيز در حديث ديگرى از همان امام (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: لايطمعن ذو الكبرفى الثناء الحسن ، و لا الخب فى كثرة الصديق ، و لاالسى ء الادب فى الشرف :
(افراد متكبر هرگز نبايد انتظار ذكر خير از سوى مردم داشته باشند و نه افراد نيرنگباز انتظار كثرت دوستان ، و نه افراد بى ادب انتظار شرف و آبرو).
بـه هـمـيـن دليـل هنگامى كه در زندگى پيشوايان بزرگ اسلام دقت مى كنيم مى بينيم كهدقيقترين نكات مربوط به ادب را حتى با افراد كوچك رعايت مى كردند.
اصـولا ديـن مـجـمـوعـه اى اسـت از آداب : ادب در بـرابـر خـدا، ادب درمـقـابـل پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) و پـيـشوايان معصوم (عليهم السلام )، ادب درمقابل استاد و معلم ، و پدر و مادر، و عالم و دانشمند.
حـتـى دقـت در آيـات قرآن مجيد نشان مى دهد خداوند با آن مقام عظمت هنگامى كه با بندگانخود سخن مى گويد: آداب را كاملا رعايت مى كند!
جائى كه چنين است تكليف مردم در مقابل خدا و پيغمبرش روشن است .
در حـديـثـى مـى خـوانـيـم : (هـنـگـامـى كـه آيـات آغـاز سـوره مـؤ مـنـوننـازل شـد، و يـك سلسله آداب اسلامى را به آنها دستور داد، از جمله مساءله خشوع در نمازپـيـامـبـر اسـلام (صـلى الله عليه و آله ) كه قبلا به هنگام نماز گاه به آسمان نظر مىافكند ديگر
سر بر نمى داشت ، و دائما به زمين نگاه مى فرمود).
در مورد پيامبر خدا نيز اين موضوع تا آن حد مهم است كه قرآن صريحا در آيات فوق مىگـويـد صـدا را بـلنـدتـر از صـداى پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) كـردن و درمقابل او جار و جنجال راه انداختن موجب حبط اعمال و از بين رفتن ثواب است .
روشـن اسـت تنها رعايت اين نكته در برابر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كافى نيست ،بـلكـه امـور ديـگـرى كـه از نـظـر سـؤ ادب هـمـانـنـد صـداى بـلنـد و جـار وجـنـجـال اسـت نـيـز در مـحـضـرش مـمـنـوع است ، و به اصطلاح فقهى در اينجا بايد الغاءخصوصيت و (تنقيح مناط) كرد، و اشباه و نظائر آن را به آن ملحق نمود.
در آيـه 63 سـوره نـور نـيـز مـى خـوانـيـم : لاتـجـعـلوا دعـاءالرسـول كـدعـاء بـعضكم بعضا كه جمعى از مفسران آن را چنين تفسير كرده اند: (هنگامىكـه پـيـامـبـر را صـدا مـى زنيد با ادب و احترامى كه شايسته او است صدا كنيد نه همچونصدا زدن يكديگر).
جالب اينكه قرآن در آيات فوق رعايت ادب را در برابر پيامبر (صلى الله عليه و آله )نـشـانـه پـاكـى قـلب و آمـادگى آن براى پذيرش ‍ تقوى ، و سبب آمرزش و اجر عظيم مىشـمـرد، در حـالى كـه بـى ادبـان را هـمـچـون چـهـار پـايـان بـىعقل معرفى مى كند!
حـتـى بـعـضـى از مـفـسـران آيـات مـورد بـحـث را تـوسـعـه داده گـفـتـه انـدمـراحـل پـائيـنـتـر، مـانـنـد عـلمـا و دانـشـمـنـدان و رهـبـران فـكـرى و اخـلاقـى را نـيـزشامل مى شود، مسلمانان موظفند در برابر آنها نيز آداب را رعايت كنند.
البـتـه در بـرابـر امـامـان مـعـصـوم (عـليـهـم السـلام ) ايـن مـساءله روشنتر است ، حتى دررواياتى كه از طرق اهل بيت (عليهم السلام ) به ما رسيده مى خوانيم : هنگامى كه يكى ازياران با حالت جنابت خدمتشان رسيد امام (عليه السلام ) بدون مقدمه فرمود:
اما تعلم انه لاينبغى للجنب ان يدخل بيوت الانبياء؟!
(آيا تو نمى دانى كه سزاوار نيست (جنب ) وارد خانه پيامبران شود)؟!.
و در روايـت ديـگـرى تـعـبير به (ان بيوت الانبياء و اولاد الانبياء لايدخلها الجنب ) شدهاست ، كه هم خانه پيامبران را شامل مى شود و هم خانه فرزندان آنها را.
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه مساءله رعايت ادب در برابر كبير و صغير بخش مهمى از دستوراتاسـلامـى را شـامـل مـى شـود، كـه اگـر بـخـواهـيـم هـمـه را مـورد بـحـث قـرار دهـيـم ازشـكـل تـفسير آيات بيرون مى رويم ، در اينجا اين بحث را با حديثى از امام سجاد على بنالحـسـيـن (عـليـهـم السلام ) در رساله حقوق در مورد رعايت ادب در برابر استاد پايان مىدهيم ، فرمود:
(حـق كـسـى كـه تـرا تـعليم و تربيت مى دهد اين است كه او را بزرگ دارى ، مجلسش رامحترم بشمرى ، به سخنانش كاملا گوش ‍ فرادهى ، و رو به روى او بنشينى ، صدايت رااز صداى او برتر نكنى ، و هر گاه كسى از او سؤ الى كند تو مبادرت به جواب ننمائى، در مـحـضـرش با كسى سخن نگوئى ، و نزد او از هيچكس غيبت نكنى ، اگر پشت سر از اوبـد گـويـنـد دفـاع كـنـى ، عـيـوبـش را مـسـتـور دارى ، و فـضائلش را آشكار سازى ، بادشمنانش همنشين نشوى ، و دوستانش را دشمن ندارى ، هنگامى كه چنين كنى فرشتگان الهىگـواهـى مـى دهـند كه تو به سراغ او رفته اى و براى خدا از او علم آموخته اى نه براىخلق خدا).
2 - بلند كردن صدا در كنار قبر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله )
جـمـعى از علماء و مفسران گفته اند: آيات مورد بحث همانگونه كه از بلند كردن صدا نزدپـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) در زمـان حـيـاتـش مـنـع مى كند، بعد از وفاتش را نيزشامل مى شود.
اگـر مـنـظـور آنـهـا شـمـول عـبـارت آيـه اسـت ، ظـاهـر آيـه مـخـصـوص زمـان حـيـاترسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) است ، زيرا مى گويد: (صداى خود را برتر ازصـداى او نـكـنـيد) و اين در حالى است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) حيات جسمانىداشته باشد و سخن بگويد.
ولى اگـر مـنـظـور مـنـاط و فـلسـفـه حـكـم اسـت كـه در ايـن گـونـه مـوارد روشـن اسـت واهـل عرف الغاى خصوصيت مى كنند، تعميم مذكور بعيد به نظر نمى رسد، زيرا مسلم استهدف در اينجا رعايت ادب و احترام نسبت به ساحت قدس پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است، بـنـابراين هر گاه بلند كردن صدا در كنار قبر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نوعىهـتـك و بـى احـتـرامـى بـاشـد بدون شك جائز نيست ، مگر اينكه به صورت اذان نماز، ياتـلاوت قـرآن ، يا ايراد خطابه و امثال آن بوده باشد كه در اينگونه موارد، نه در حياتپيامبر (صلى الله عليه و آله ) ممنوع است و نه در ممات او.
در حـديـثـى در اصـول كـافـى از امام باقر (عليه السلام ) درباره ماجراى وفات امام حسنمـجـتـبـى (عـليـه السـلام ) و ممانعتى كه از سوى (عايشه ) در زمينه دفن آن حضرت درجـوار پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) بـه عمل آمد و سر و صداهائى كه بلند شد مىخوانيم : امام حسين (عليه السلام ) به آيه (يا ايها الذين آمنوا لاترفعوا اصواتكم فوقصـوت النـبـى )...اسـتـدلال فرمود، و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اين جمله رانـقـل كـرد: ان الله حـرم من المؤ منين امواتا ما حرم منهم احياء: (خداوند آنچه را از مؤ منان درحال حيات تحريم كرده در حال مماتشان نيز تحريم كرده است ).
اين حديث گواه ديگرى بر عموميت مفهوم آيه است .
3 - انضباط اسلامى در همه چيز و همه جا
مـسـاءله مـديـريـت و فـرمـانـدهـى بدون رعايت انضباط هرگز به سامان نمى رسد و اگربـخـواهـنـد كـسـانـى كـه تـحـت پـوشـش مـديريت و رهبرى قرار دارند به طور خودسرانهعمل كنند شيرازه كارها به هم مى ريزد، هر قدر هم رهبر و فرمانده لايق و شايسته باشند.
بـسـيـارى از شكستها و ناكاميها كه دامنگير جمعيتها و گروهها و لشكرها شده از همين رهگذربـوده اسـت ، و مسلمانان نيز طعم تلخ تخلف از اين دستور را بارها در زمان پيامبر (صلىالله عـليـه و آله ) يـا بـعد از او چشيده اند كه روشنترين آنها داستان شكست احد به خاطربى انضباطى گروه اندكى از جنگجويان بود.
قـرآن مـجيد اين مساءله فوق العاده مهم را در عبارات كوتاه آيات فوق به صورت جامع وجالب مطرح ساخته ، مى گويد: يا ايها الذين آمنوا لاتقدموا بين يدى الله و رسوله .
وسعت مفهوم آيه چنانكه گفتيم به قدرى زياد است كه هر گونه (تقدم ) و (تاخر)و گـفـتـار و رفـتـار خـودسـرانـه و خـارج از دسـتـور رهـبـرى راشامل مى شود.
بـا اينحال در تاريخ زندگى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) موارد زيادى ديده مى شودكـه افرادى بر فرمان او پيشى گرفتند، يا عقب افتادند و از اطاعت آن سرپيچى نمودندو مورد ملامت و سرزنش شديد قرار گرفتند، از جمله اينكه :
1 - هـنـگـامـى كـه پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) بـراى فـتـح مـكـه حـركـت فـرمـود(سال هشتم هجرت ) ماه مبارك رمضان بود، جمعيت زيادى با حضرت بودند، گروهى سوارهو گـروهـى پـيـاده ، وقـتـى بـه مـنـزلگاه (كراع الغميم ) رسيد دستور داد ظرف آبىآوردند
و حـضـرت (صـلى الله عـليه و آله ) روزه خود را افطار كرد، همراهان نيز افطار كردند،ولى عجب اينكه جمعى از آنها بر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پيشى گرفتند و حاضربـه افـطار نشدند و بر روزه خود باقى ماندند، پيامبر آنها را عصاة يعنى (جمعيت گنهكاران ) ناميد.
2 - نـمـونـه اى ديـگـر در داسـتـان (حـجـة الوداع ) درسال دهم هجرت اتفاق افتاد، كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دستور داد منادى ندا كند،هـر كس حيوان قربانى با خود نياورده بايد نخست (عمره ) بجا آورد و از احرام بيرونآيد، سپس مراسم حج را انجام دهد، و اما آنها كه قربانى همراه خود آورده اند (و حج آنها حجافراد است ) بايد بر احرام خود باقى بمانند، سپس افزود اگر من شتر قربانى نياوردهبودم عمره را تكميل مى كردم ، و از احرام بيرون مى آمدم .
ولى گـروهـى از انـجـام اين دستور سر باز زدند و گفتند چگونه ممكن است پيامبر (صلىالله عـليـه و آله ) بـر احـرام خود باقى بماند، و ما از احرام بيرون آئيم ؟ آيا زشت نيستكـه مـا بـه سـوى مـراسـم حـج بـعـد از انـجـام عـمـره بـرويـم در حـالى كـه قطره هاى آبغسل (جنابت ) از ما فرو مى ريزد.
پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) از اين تخلف و بى انضباطى سخت ناراحت شد و آنها راشديدا سرزنش كرد.
3 - داسـتان تخلف از لشكر (اسامه ) در آستانه وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله) مـعـروف اسـت كـه حـضرت به مسلمانان دستور داد كه به فرماندهى (اسامة بن زيد)براى جنگ با روميان آماده شوند، و به مهاجران و انصار فرمود با اين لشكر حركت كنند.
شايد مى خواست به هنگام رحلتش مسائلى كه در امر خلافت واقع شد
تـحـقـق نـيـابـد و حـتـى تـخـلف كـنـنـدگـان از لشـكـر اسـامـه را لعـن فـرمـود، اما با اينحـال گروهى از حركت سر باز زدند به بهانه اينكه در اين شرائط خاص پيامبر (صلىالله عليه و آله ) را تنها نمى گذاريم .
4 - داستان (قلم و دوات ) در ساعات آخر عمر پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله ) نيز معروف و تكان دهنده است ، و بهتر اين است كه عين عبارت صحيح مسلم را در اينجابياوريم :
لمـا حـضـر رسـول الله و فـى البـيـت رجـال فـيـهـم عـمـر بـن الخـطـابفـقـال النـبـى (صـلى الله عـليـه و آله ) هـلم اكـتـب لكـم كـتـابـا لاتـضـلون بـعـده ،فقال عمران رسول الله (صلى الله عليه و آله ) قد غلب عليه الوجع ! و عندكم القرآن ،حـسـبـنـا كـتـاب الله ! فـاخـتـلف اهـل البـيـت ، فـاخـتـصـمـوا، فـمـنـهـم مـنيـقـول قـربـوا يكتب لكم رسول الله (صلى الله عليه و آله ) كتابا لن تضلوا بعده ، ومـنـهـم مـن يـقـول مـا قـال عـمـر، فـلمـا اكـثـروا اللغـو و الاخـتـلاف عـنـدرسول الله (صلى الله عليه و آله ) قال رسول الله قوموا!:
(هـنـگامى كه وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نزديك شد گروهى در خانه نزد اوبـودنـد از جـمـله عـمـر بـن خـطـاب ، پـيـامـبـر (صلى الله عليه و آله ) فرمود): نامه اىبـيـاوريـد تا براى شما مطلبى بنويسم كه هرگز بعد از آن گمراه نشويد، عمر گفت :بـيـمـارى بر پيامبر غلبه كرده ! (و العياذ بالله سخنان ناموزون مى گويد!) قرآن نزدشما است ، و همين كتاب الهى ما را كافى است !!
در ايـن هـنـگـام در مـيـان حاضران در خانه اختلاف افتاد، بعضى گفتند بياوريد تا پيامبرنـامـه خـود را بـنويسد، تا هرگز گمراه نشويد، در حالى كه بعضى ديگر سخن عمر راتكرار مى كردند! هنگامى كه سخنان ناموزون
و اخـتـلاف بـالا گـرفـت پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) فرمود برخيزيد و از من دورشويد!.
قـابـل تـوجـه ايـنكه عين اين حديث را با مختصر تفاوتى بخارى نيز در صحيح خود آوردهاست .
ايـن مـاجـرا از حـوادث مـهـم تـاريـخ اسـلام اسـت كـه نـيـاز بـهتـحـليـل فـراوان دارد، و ايـنـجـا جـاى شـرح آن نـيـسـت ، ولى بـه هـرحـال يـكـى از روشنترين موارد تخلف از دستور پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و مخالفتبا آيه مورد بحث (يا ايها الذين لاتقدموا بين يدى الله و رسوله ) محسوب مى شود.
مـسـاءله مـهـم ايـنـجـا اسـت كـه رعـايـت ايـن انـضـبـاط الهـى و اسلامى نياز به روح تسليمكامل و پذيرش رهبرى در تمام شؤ ن زندگى و ايمان محكم به مقام شامخ رهبر دارد.
آيه و ترجمه


يـأ يها الذين ءامنوا إ ن جاءكم فاسق بنبإ فتبينوا اءن تصيبوا قوما بجهالة فتصبحوا علىما فعلتم نادمين(6)
و اعـلمـوا اءن فـيـكم رسول الله لو يطيعكم فى كثير من الا مر لعنتم ولكن الله حبب إ ليكمالايـمـان و زيـنـه فـى قـلوبـكـم و كـره إ ليـكـم الكـفـر و الفسوق و العصيان اءولئك همالراشدون(7)
فضلا من الله و نعمة و الله عليم حكيم(8)


ترجمه :

6 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد درباره آنتـحـقـيـق كـنـيـد، مـبـادا بـه گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد، و از كرده خود پشيمانشويد.
7 - و بـدانـيـد رسـول خـدا در ميان شما است ، هر گاه در بسيارى از امور از شما اطاعت كندبه مشقت خواهيد افتاد، ولى خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده ، و آنرا در دلهايتان زينتبـخشيده ، و (به عكس ) كفر و فسق و گناه را منفور شما قرار داده است كسانى كه واجد اينصفاتند هدايت يافتگانند.
8 - خداوند بر شما فضل و نعمتى از سوى خود بخشيده ، و خداوند دانا و حكيم است .
شان نزول :
براى نخستين آيه مورد بحث دو شاءن نزول در تفاسير آمده است كه بعضى مانند طبرسىدر (مـجـمـع البـيـان ) هـر دو را ذكـر كـرده انـد، و بعضى مانند (قرطبى ) و (نورالثقلين ) و (فى ظلال القرآن ) تنها به يكى اكتفا كرده اند.
نـخـسـتين شاءن نزولى كه غالب مفسران آن را ذكر كرده اند اين است كه آيه يا ايها الذينآمـنـوا ان جـائكـم ...دربـاره (وليـد بـن عـقـبـه )نـازل شـده اسـت كـه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) او را براى جمع آورى زكات از قبيله(بـنـى المـصـطـلق ) اعـزام داشـت ، هـنـگـامـى كـهاهـل قـبـيـله بـا خـبـر شـدنـد كـه نـمـايـنده رسول الله (صلى الله عليه و آله ) مى آيد باخـوشـحـالى بـه اسـتـقـبـال او شـتـافتند، ولى از آنجا كه ميان آنها و (وليد) در جاهليتخصومت شديدى بود تصور كرد آنها به قصد كشتنش آمده اند.
خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بازگشت (بى آنكه تحقيقى در مورد اين گمان كردهبـاشـد) و عـرض كرد: آنها از پرداخت زكات خوددارى كردند! (و مى دانيم امتناع از پرداختزكـات يـكـنـوع قيام بر ضد حكومت اسلامى تلقى مى شد، بنابراين مدعى بود آنها مرتدشده اند!).
پـيـامـبـر (صلى الله عليه و آله ) سخت خشمگين شد، و تصميم گرفت با آنها پيكار كند،آيـه فـوق نـازل شـد (و بـه مسلمانان دستور داد كه هرگاه فاسقى خبرى آورد درباره آنتحقيق كنيد).
بـعـضـى نـيـز بر آن افزوده اند كه بعد از اخبار (وليد) درباره ارتداد قبيله (بنىالمـصـطـلق ) پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به خالد بن وليد بن مغيره دستور داد بهسراغ قبيله (بنى المصطلق ) رود، ولى فرمود شتابزده كارى انجام مده .
(خالد) شبانه به نزديكى قبيله رسيد، و ماموران اطلاعاتى خود را براى
تـحـقـيق فرستاد، آنها خبر آوردند كه بنى المصطلق به اسلام كاملا وفا دارند، و صداىاذان و نـمـاز آنها را با گوش خود شنيده اند، صبحگاهان (خالد) شخصا به سراغ آنهاآمد، و صدق گفتار مخبرين را ملاحظه كرد، خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بازگشتو مـاجـرا را بـه عـرض رسـانـيـد، در ايـن هـنـگـام آيـه فـوقنازل شد و به دنبال آن پيامبر مى فرمود: التانى من الله ، و العجلة من الشيطان !:
درنگ كردن و تحقيق از سوى خدا است و عجله از شيطان است !.
شـان نـزول ديـگرى كه فقط بعضى از مفسران به آن اشاره كرده اند اين است كه آيه درمـورد (مـاريـه ) هـمـسـر پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) (مـادر ابـراهـيـم )نـازل شـد، زيـرا خـدمـت پـيامبر (صلى الله عليه و آله ) عرض كردند كه او پسر عموئىدارد كـه گـاه و بـيـگاه به سراغش مى آيد (و روابط نامشروعى در ميان است ) پيامبر على(عـليـه السـلام ) را فـراخـوانـد فـرمـود: بـرادرم ! ايـن شـمـشـير را بگير اگر او را نزد(ماريه ) يافتى به قتل برسان .
امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) عـرض كـرد: اىرسول خدا! من مامورم كه مانند (سكه تفتيده ) دستور شما را پياده كنم ، يا اينكه شخصحاضر چيزى مى بيند كه غائب نمى بيند؟ (با تحقيق بيشتر انجام وظيفه كنم ).
فـرمـود: نـه ! بـر اسـاس ايـنـكـه حـاضـر چـيـزى مـى بـيـنـد كـه غـائب نـمـى بـيـنـدعمل كن .
عـلى (عـليه السلام ) مى فرمايد: شمشير را به كمر بستم و به سراغ او آمدم ، ديدم نزدماريه است شمشير را كشيدم او فرار كرد و از نخلى بالا رفت ، و سپس خود را از بالا بهزيـر افـكـنـد، در ايـن هـنـگام پيراهن او بالا رفت و معلوم شد اصلا عضو جنسى ندارد، خدمتپـيـامـبـر آمـدم و ماجرا را شرح دادم پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود خدا را شكر كهبدى و آلودگى و اتهام را از دامان ما دور مى كند.
تفسير :
به اخبار فاسقان اعتنا نكنيد!
در آيات گذشته سخن از وظائف مسلمانان در برابر رهبر و پيشوايشان پيامبر (صلى اللهعـليـه و آله ) بـود، و دو دستور مهم در آن آمده بود: نخست پيشى نگرفتن بر خدا و پيامبر(صلى الله عليه و آله ) و ديگر رعايت ادب به هنگام سخن گفتن و صدا زدن در محضر او.
آيـات مـورد بـحـث ادامـه وظـائف امت در برابر اين رهبر بزرگ است و مى گويد هنگامى كهاخبارى را خدمت او مى آورند بايد از روى تحقيق باشد، و اگر شخص فاسقى خبر از چيزىداد بـدون تـحـقـيق نپذيرند، و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را براى پذيرش ‍ آن تحتفشار قرار ندهند.
نـخـسـت مـى فـرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر شخص فاسقى خبرى براى شمابياورد درباره آن تحقيق كنيد: (يا ايها الذين آمنوا ان جائكم فاسق بنبا فتبينوا).
سـپـس بـه عـلت آن اشـاره كـرده مـى افـزايـد: (مـبـادا در صـورتعمل كردن
بدون تحقيق به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد، و از كرده خود پشيمان شويد)!(ان تصيبوا قوما بجهالة فتصبحوا على مافعلتم نادمين ).
هـمـانـگـونـه كـه اگـر پـيـامـبـر (صـلى الله عليه و آله ) به گفته (وليد بن عقبه )عـمـل مـى فـرمـود و با طايفه (بنى المصطلق ) به عنوان يك قوم مرتد پيكار مى كردفاجعه و مصيبت دردناكى به بار مى آمد.
از لحـن آيـه بـعـد چـنـيـن اسـتفاده مى شود كه جمعى اصرار بر اين پيكار داشتند قرآن مىگـويـد: ايـن كـار شـايـسـته شما نيست ، اين عين جهالت و نادانى است و سرانجامش ندامت وپشيمانى خواهد بود.
جـمـعـى از عـلمـاى عـلم اصـول بـراى حـجـيـت خـبـر واحـد بـه ايـن آيـهاسـتـدلال كـرده اند، چرا كه آيه مى گويد: تحقيق و تبين در خبر (فاسق ) لازم است ، ومفهوم آن اين است كه اگر شخص (عادل ) خبرى دهد بدون تحقيق مى توان پذيرفت .
ولى به اين استدلالاشكالات فراوانى كرده اند كه از همه مهمتر دو ايراد است ، بقيه اهميت چندانى ندارد: نخستايـنـكـه اسـتدلال فوق متوقف بر قبول (حجيت مفهوم وصف ) است در حالى كه معروف ايناست كه مفهوم وصف حجت نيست .
ديـگـر ايـنـكـه عـلتـى كـه در ذيـل آيـه آمـده اسـت آنـچـنـان گـسـتـرده اسـت كـه خـبـر(عـادل ) و (فـاسـق ) هـر دو را شـامـل مـى شـود، زيـراعمل به خبر ظنى هر چه باشد احتمال پشيمانى و ندامت دارد.
و امـا ايـن هـر دو اشـكـالقابل حل است ، زيرا مفهوم وصف و هر قيد ديگر
در مـواردى كه به اصطلاح منظور بيان قيود يك مساءله و مقام احتراز است حجت مى باشد وذكـر ايـن قـيـد (قـيـد فـاسـق ) در آيـه فـوق طـبـق ظـهـور عـرفـى هـيـچ فـايـدهقابل ملاحظه اى جز بيان حجيت خبر عادل ندارد.
و امـا در مـورد تـعـليـلى كـه ذيـل آيـه آمـده اسـت ظـاهـر ايـن اسـت كـه هـر گـونـهعـمـل بـه ادله ظـنـيـه را شـامـل نـمـى شـود، بـلكـه نـاظـر بـه مـواردى اسـت كـه در آنـجـاعـمـل ، عـمـل جـاهـلانـه يا سفيهانه و ابلهانه است ، چرا كه در آيه روى عنوان (جهالت )تـكـيـه شـده ، و مـى دانـيـم غـالب ادلهـاى كـه تـمـام عـقـلاى جـهـان درمـسـائل روزمـره زنـدگـى روى آن تـكـيـه مـى كـنـنـد دلائل ظـنـى اسـت (ازقـبـيـل ظـواهـر الفـاظ، قـول شـاهـد، قـول اهـل خـبـره ،قول ذو اليد و مانند اينها).
مـعـلوم است كه هيچيك از اينها جاهلانه و سفيهانه شمرده نمى شود، و اگر احيانا مطابق باواقع نباشد مساءله ندامت نيز در آن مطرح نيست چون يك راه عمومى و همگانى است .
به هر حال به عقيده ما اين آيه از آيات محكمى است كه دلالت بر (حجيت خبر واحد) حتىدر (مـوضـوعـات ) دارد، و در ايـن زمـينه بحثه اى فراوانى است كه اينجا جاى شرح آننيست .
بـعـلاوه نـمـى تـوان انكار كرد كه مساءله اعتماد بر اخبار موثق اساس تاريخ و زندگىبـشـر را تـشـكـيـل مـى دهـد، بـه طـورى كـه اگـر مـسـاءله حـجـيـت خـبـرعـادل يا موثق از جوامع انسانى حذف شود بسيارى از ميراثهاى علمى گذشته ، و اطلاعاتمـربـوط بـه جوامع بشرى ، و حتى مسائل زيادى از آنچه امروز در جامعه خود با آن سر وكار داريم به كلى حذف خواهد شد، و نه تنها انسان به عقب باز مى گردد، بلكه گردشچرخهاى زندگى فعلى او نيز متوقف خواهد شد.
لذا اجـمـاع هـمـه عـقلا بر حجيت آن است و شارع مقدس نيز آن را (قولا) و (عملا) امضافرموده است .
ولى به همان اندازه كه حجيت خبر واحد ثقه به زندگى سامان مى بخشد، تكيه بر اخبارغـيـر موثق بسيار خطرناك ، و موجب از هم پاشيدگى نظام جامعه ها است ، مصائب فراوانىبـه بـار مـى آورد، حيثيت و حقوق اشخاص را به خطر مى اندازد، و انسان را به بيراهه وانـحـراف مـى كـشـانـد، و بـه تـعـبـير جالب قرآن در آيه مورد بحث سرانجام مايه ندامت وپشيمانى خواهد بود.
اين نكته نيز قابل توجه است كه ساختن خبرهاى دروغين و تكيه بر اخبار غير موثق يكى ازحربه هاى قديمى نظامهاى جبار و استعمارى است كه به وسيله آن جو كاذبى ايجاد كرده ،و بـا فـريـب و اغـفـال مـردم نـاآگـاه آنـهـا را گمراه مى سازند، و سرمايه هاى آنها را بهتاراج مى برند.
اگـر مـسـلمـانـان دقـيـقـا بـه هـمـيـن دسـتـور الهـى كـه در ايـن آيـه وارد شـدهعـمـل كـنـنـد و خبرهاى فاسقين را بدون تحقيق و تبين نپذيرند از اين بلاهاى بزرگ مصونخواهند ماند.
اين نكته نيز قابل توجه است كه مساءله مهم وثوق و اعتماد به خود خبر است ، منتها گاهىايـن وثـوق از نـاحـيـه اعـتـمـاد بـه (شـخـص ‍ خـبـر دهـنـده )حـاصـل مـى شـود، و گـاه از قـرائن ديـگـرى از بـيرون ، لذا در پارهاى از موارد با اينكهگوينده خبر فاسق است ما به خبر او اطمينان پيدا مى كنيم .
بنابراين اين وثوق و اعتماد از هر راهى حاصل شود، خواه از طريق عدالت و تقوا و صداقتگـويـنـده باشد، و يا از قرائن خارجى ، براى ما معتبر است ، و سيره عقلا كه مورد امضاىشرع اسلام قرار گرفته ، نيز بر همين اساس است .
بـه هـمـين دليل در فقه اسلامى مى بينيم بسيارى از اخبارى كه سند آنها ضعيف است ، بهخـاطـر ايـنـكـه مـورد (عمل مشهور) قرار گرفته ، و آنها از روى قرائنى به صحت خبرواقف شده اند معيار عمل قرار مى گيرد، و بر طبق آن فتوا مى دهند.
به عكس گاه اخبارى نقل شده كه گوينده آن شخص معتبرى است ولى قرائنى از خارج ما رانـسـبـت بـه آن خـبـر بدبين مى سازد، اينجاست كه چارهاى از رها كردن آن نداريم ، هر چندگوينده آن شخص عادل و معتبرى است .
بـنـابـرايـن مـعـيـار در همه جا اعتماد به خود (خبر) است ، هر چند عدالت و صداقت راوىغالبا وسيله اى است براى اين اعتماد اما يك قانون كلى نيست (دقت كنيد).
در آيـه بـعـد بـراى تـاءكـيـد مطلب مهمى كه در آيه گذشته آمده ، مى افزايد: (بدانيدرسـول الله در مـيان شماست ، هر گاه در بسيارى از امور از شما اطاعت كند به مشقت خواهيدافتاد) (و اعلموا ان فيكم رسول الله لو يطيعكم فى كثير من الامر لعنتم ).
ايـن جـمـله چـنـانكه جمعى از مفسران هم گفته اند نشان مى دهد كه بعد از خبر (وليد) ازمـرتـد شـدن طـايـفـه (بـنـى المـصـطـلق ) جـمـعـى از مـسـلمـانـان سـادهدل و ظـاهـر بـيـن به پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) فشار مى آورند كه بر ضد طايفهمـزبـور اقـدام بـه جـنـگ كـنـد. قـرآن مـى گـويـد: از خـوشـبـخـتـى شـمـا ايـن اسـت كـهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در ميان شما است ، و رابطه با او عالم وحى بر قراراست ، و هر گاه خط و خطوط انحرافى در ميان شما پيدا شود از اين طريق شما را آگاه مىسازد.
ولى او رهـبـر اسـت انـتـظار نداشته باشيد كه از شما اطاعت كند، و دستور بگيرد، او نسبتبه شما از هر كس مهربانتر است ، براى تحميل افكار
خود به او فشار نياوريد كه اين به زيان شما است .
در دنـبـاله آيـه بـه يـكـى ديـگر از مواهب بزرگ الهى به مؤ منان اشاره كرده مى فرمايد(لكن خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده ، و آن را در دلهايتان زينت بخشيده ) (و لكنالله حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم ).
(و بـه عـكـس كـفـر و فـسـق و گـناه را منفور شما قرار داده است ) (و كره اليكم الكفر والفسوق و العصيان ).
در حقيقت اين تعبيرات اشاره لطيفى است به قانون (لطف ) آنهم (لطف تكوينى ).
تـوضـيـح ايـنـكـه : وقتى شخص حكيم كارى را مى خواهد تحقق بخشد زمينههاى آن را از هرنظر فراهم مى سازد، اين اصل در مورد هدايت انسانها نيز كاملا صادق است .
خـدا مـى خـواهـد هـمـه انـسـانـهـا - بـى آنـكـه تـحـت بـرنـامـه جـبـر قـرار گـيـرنـد - بـامـيـل و اراده خـود راه حـق را بـپـويـنـد، لذا از يـكـسـوارسال رسل مى كند، و انبيا را با كتابهاى آسمانى مى فرستد، و از سوى ديگر (ايمان) را محبوب انسانها قرار مى دهد، آتش عشق حقطلبى و حقجوئى را در درون جانها شعله ورمى سازد، و احساس نفرت و بيزارى از كفر و ظلم و نفاق و گناه را در دلها مى آفريند.
و بـه اين ترتيب هر انسانى فطرتا خواهان ايمان و پاكى و تقوا است و بيزار از كفر وگناه .
ولى كاملا ممكن است در مراحل بعد اين آب زلالى كه از آسمان خلقت در وجود انسانها ريختهشـده ، بـر اثـر تـماس با محيطهاى آلوده ، صفاى خود را از دست دهد، و بوى نفرتانگيزگناه و كفر و عصيان گيرد.
ايـن مـوهـبـت فـطـرى انـسانها را به پيروى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و تقدمنيافتن
بر او دعوت مى كند.
ايـن نـكـته نيز لازم به يادآورى است كه محتواى اين آيه با مساءله مشورت هرگز منافاتنـدارد، زيـرا هـدف از (شـورى ) ايـن اسـت كـه هر كس عقيده خود را بيان كند، ولى نظرنـهـائى بـا شـخـص پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است ، چنانكه از آيه شورى نيز هميناستفاده مى شود.
بـه تـعبير ديگر: شورى مطلبى است ، و تحميل فكر و عقيده كردن مطلب ديگر، آيه موردبحث تحميل فكر را نفى مى كند نه مشورت را.
در اينكه منظور از (فسوق ) در آيه فوق چيست ؟ بعضى آن را تفسير به كذب و دروغكرده اند، ولى با توجه به گسترش مفهوم لغوى آن ، و عدم وجود قيد در آيه ، هر گونهگناه و خروج از طاعت را شامل مى گردد، بنابراين تعبير به (عصيان ) بعد از آن بهعـنـوان تـاءكـيـد اسـت ، هـمـانـگـونـه كـه جـمـله (زيـنـه فـى قـلوبـكـم ) (آن را دردل شـمـا زيـنـت داده ) تـاءكيدى است بر جمله حبب اليكم الايمان (ايمان را محبوب شما قرارداد).
بعضى (فسوق ) را اشاره به (گناهان كبيره ) مى دانند، در حالى كه عصيان را اعمدانسته اند، ولى اين تفاوت نيز دليلى ندارد.
به هر حال ، در پايان آيه به صورت يك قاعده كلى و عمومى مى فرمايد: (كسانى كهواجـد ايـن صفاتند (ايمان در نظرشان محبوب و مزين ، و كفر و فسق و عصيان در نظرشانمنفور است ) هدايت يافتگانند) (اولئك هم الراشدون ).
يـعـنـى اگـر ايـن مـوهـبـت الهـى (عشق به ايمان و نفرت از كفر و گناه ) را حفظ كنيد، و اينپاكى و صفاى فطرت را آلوده نسازيد، رشد و هدايت بيشك در انتظار شماست .
قـابـل تـوجـه ايـنكه : جمله هاى قبل به صورت خطاب به مؤ منين بود، اما اين جمله از آنهابه صورت غايب ياد مى كند، اين تفاوت تعبير ظاهرا براى اين
اسـت كـه نـشـان دهـد ايـن حـكـم اختصاص به ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله ) ندارد،بـلكـه يـك قانون همگانى است كه هر كس در هر عصر و زمان صفاى فطرت خويش را حفظكند اهل نجات و هدايت است .
آخـرين آيه مورد بحث اين حقيقت را روشن مى سازد كه اين محبوبيت ايمان و منفور بودن كفرو عصيان از مواهب بزرگ الهى بر بشر است .
مى فرمايد (اين فضلى است از ناحيه خداوند، و نعمتى است كه بر شما ارزانى داشته ،و خداوند دانا و حكيم است ) (فضلا من الله و نعمة و الله عليم حكيم ).
آگاهى و حكمت او ايجاب مى كند كه عوامل رشد و سعادت را در شما بى افريند، و آن را بادعـوت انـبـيـا هـمـاهـنـگ و تـكـمـيـل سـازد، و سـرانـجـام شـمـا را بـه سـرمنزل مقصود برساند.
ظـاهـر ايـن اسـت كـه (فضل ) و (نعمت ) هر دو اشاره به يك واقعيت است ، و آن مواهبىاسـت كـه از نـاحـيـه خـداونـد بـه بـنـدگـان اعـطـا مـى شـود، مـنـتـهـافـضـل از ايـن نظر بر آن اطلاق مى شود كه خدا به آن نياز ندارد، و نعمت از اين نظر كهبندگان به آن محتاجند، بنابراين به منزله دو روى يك سكه اند.
بـدون شـك عـلم خـداونـد بـه نـيـاز بـنـدگـان ، و حـكـمـت او در زمـيـنـهتكامل و پرورش مخلوقات ، ايجاب مى كند كه اين نعمتهاى بزرگ معنوى ، يعنى
محبوبيت ايمان و منفور بودن كفر و عصيان را به آنها مرحمت كند.
نكته ها:
(هدايت الهى ) و (آزادى اراده )
آيـات فوق ترسيم روشنى از ديدگاه اسلام در زمينه مساءله (جبر و اختيار) و (هدايتو اضلال ) است ، زيرا اين نكته را به خوبى آشكار مى كند كه كار خداوند فراهم آوردنزمينه هاى رشد و هدايت است .
از يـكـسو (رسول الله ) (صلى الله عليه و آله ) را در ميان مردم قرار مى دهد، و قرآنكه برنامه هدايت و نور است نازل مى كند، و از سوى ديگر (عشق به ايمان ) و (تنفرو بـيـزارى از كفر و عصيان ) را به عنوان زمينه سازى در درون جانها قرار مى دهد ولىسرانجام تصميم گيرى را به خود آنها واگذار كرده ، و تكاليف را در اين زمينه تشريعمى كند.
طـبـق آيـات فـوق عـشـق بـه ايـمـان ، و تـنـفـر از كـفـر، دردل هـمـه انـسـانـهـا بـدون اسـتثنا وجود دارد، و اگر كسانى اين زمينه ها را ندارند از ناحيهتـربـيـتهاى غلط و اعمال خودشان است ، خدا در دل هيچكس (حب عصيان ) و (بغض ايمان) را نيافريده است .
2 - رهبرى و اطاعت
ايـن آيات بار ديگر تاءكيد مى كند كه وجود (رهبر الهى ) براى نمو و رشد يك جمعيتلازم اسـت ، مـشـروط بـر اينكه (مطاع ) باشد نه (مطيع ) پيروان خود، فرمان او رابر ديده گذارند نه اينكه او را براى اجراى مقاصد و افكار
محدود خود تحت فشار قرار دهند.
نـه تـنـهـا در مـورد رهـبـران الهـى ايـن اصـل ثـابـت اسـت كـه در مـسـاءله (مـديـريت ) و(فرماندهى ) همه جا اين امر بايد حكومت كند.
حـاكـمـيت اين اصل نه به معنى استبداد رهبران است ، نه ترك شورى ، چنانكه در بالا نيزاشاره شد.
3 - ايـمـان نـوعـى (عـشـق ) اسـت نـه تـنـهـا (دركعقل )
ايـن آيـات در ضمن اشاره اى است به اين حقيقت كه ايمان نوعى علاقه شديد الهى و معنوىاست ، هر چند از استدلالات عقلى ريشه گيرد، و لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام )مى خوانيم كه از حضرتش سؤ ال كردند: آيا حب و بغض از ايمان است ؟ در جواب فرمود:
(و هـلالايـمـان الا الحـب و البـغض ؟! ثم تلا هذه الاية : حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم وكره اليكم الكفر و الفسوق و العصيان اولئك هم الراشدون :
آيا ايمان جز حب و بغض چيز ديگرى است ؟! سپس امام (عليه السلام ) به آيه (مورد بحث )اسـتـدلال فـرمـود كه مى گويد: خداوند ايمان را محبوب شما قرار داد، و آنرا در دلهايتانتـزيـيـن كـرد، و كـفـر و فـسق و عصيان را منفور شما ساخت و كسانى كه چنين باشند هدايتيافتگانند).
در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) چنين آمده است :
و هل الدين الا الحب ؟!: (آيا دين چيزى جز محبت است )؟! سپس به چند آيه از قرآن مجيد ازجمله آيه مورد بحث استدلال فرمود، و در پايان اضافه
كرد:
الدين هو الحب ، و الحب هو الدين : (دين محبت است و محبت دين است )!.
ولى بـدون شـك ايـن مـحـبـت - چـنـانـكـه گفتيم - بايد از ريشه هاى استدلالى و منطقى نيزسيراب گردد و بارور شود.
آيه و ترجمه


و ان طـائفتان من المؤ منين اقتتلوا فاءصلحوا بينهما فان بغت احدئهما على الا خرى فقاتلواالتـى تـبـغـى حـتـى تـفـى ء الى اءمـر الله فـان فـاءت فـاءصـلحـوا بـيـنـهـمـابالعدل و اءقسطوا ان الله يحب المقسطين(9)
انما المؤ منون اخوة فاءصلحوا بين اءخويكم و اتقوا الله لعلكم ترحمون(10)


ترجمه :

9 - هر گاه دو گروه از مؤ منان با هم به نزاع و جنگ پردازند در ميان آنها صلح برقرارسـازيـد و اگـر يـكـى از آنـهـا بـر ديگرى تجاوز كند با طايفه ظالم پيكار كنيد تا بهفـرمـان خـدا بازگردد، هر گاه بازگشت (و زمينه صلح فراهم شد) در ميان آن دو بر طبقعدالت صلح برقرار سازيد، و عدالت پيشه كنيد كه خداوند عدالت پيشه گان را دوستدارد.
10 - مـؤ مـنـان بـرادر يـكديگرند، بنابراين ميان دو برادر خود صلح برقرار سازيد، وتقواى الهى پيشه كنيد تا مشمول رحمت او شويد.
شاءن نزول :
در شـاءن نـزول ايـن آيـات آمـده اسـت كـه مـيـان دو قـبيله (اوس ) و (خزرج ) (دو قبيلهمعروف مدينه ) اختلافى افتاد، و همان سبب شد كه گروهى از آن
دو بـه جـان هـم بـيـفـتـنـد و بـا چـوب و كـفـش يـكـديـگـر را بـزنـنـد! (آيـه فـوقنازل شد و راه برخورد با چنين حوادثى را به مسلمانان آموخت ).
بعضى ديگر گفته اند: دو نفر از (انصار) با هم خصومت و اختلافى پيدا كرده بودند،يكى از آنها به ديگرى گفت : من حقم را به زور از تو خواهم گرفت ، زيرا جمعيت قبيله منزيـاد اسـت ! و ديـگـرى گـفـت : بـراى داورى نـزدرسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله ) مـى رويـم . نـفـراول نـپـذيـرفـت ، و كـار اخـتلاف بالا گرفت ، و گروهى از دو قبيله با دست و كفش و حتىشـمـشـيـر بـه يـكـديـگر حمله كردند آيات فوق نازل شد (و وظيفه مسلمانان را در برابراينگونه اختلافات روشن ساخت ).
تفسير:
مؤ منان برادر يكديگرند
قـرآن در ايـنـجـا بـه عـنـوان يـك قـانـون كـلى و عـمـومى براى هميشه و همه جا مى گويد:(هـرگـاه دو گـروه از مؤ منان با هم به نزاع و جنگ پردازند در ميان آنها صلح برقرارسازيد) (و ان طائفتان من المؤ منين اقتتلوا فاصلحوا بينهما).
درسـت اسـت كـه (اقـتـتـلوا) از مـاده (قـتـال ) به معنى جنگ است ، ولى در اينجا قرائنگـواهـى مـى دهـد كـه هـرگـونـه نـزاع و درگـيـرى راشامل مى شود، هر چند به مرحله جنگ و نبرد نيز نرسد، بعضى از شاءن نزولها كه براىآيه نقل شده بود نيز اين معنى را تاءييد مى كند.
بـلكـه مـى تـوان گـفـت اگـر زمـيـنـه هـاى درگـيـرى و نـزاع فـراهـم شـود فـىالمـثـل مـشـاجرات لفظى و كشمكشهائى كه مقدمه نزاعهاى خونين است واقع گردد اقدام بهاصـلاح طبق اين آيه لازم است ، زيرا اين معنى را از آيه فوق از طريق القاء خصوصيت مىتوان استفاده كرد.
بـه هـر حـال ، ايـن يـك وظـيـفـه حـتـمـى بـراى هـمه مسلمانان است كه از نزاع و درگيرى وخـونـريـزى مـيـان مـسـلمـيـن جـلوگـيـرى كـنـنـد، و بـراى خـود در ايـن زمـيـنـه مـسـؤ ليـتقـائل بـاشـنـد، نـه به صورت تماشاچى مانند بعضى بيخبران بى تفاوت از كنار اينصحنه ها بگذرند.
اين نخستين وظيفه مؤ منان در برخورد با اين صحنه ها است .
سـپس وظيفه دوم را چنين بيان مى كند: (و اگر يكى از اين دو گروه بر ديگرى تجاوز وسـتـم ، و تـسـليم پيشنهاد صلح نشد، شما موظفيد با طايفه باغى و ظالم پيكار كنيد، تابـه فـرمـان خـدا بـازگردد و گردن نهد) (فان بغت احداهما على الاخرى فقاتلوا التىتبغى حتى تفى ء الى امر الله ).
بـديهى است كه اگر خون طائفه باغى و ظالم در اين ميان ريخته شود بر گردن خود اواسـت ، و بـه اصـطـلاح خـونـشـان هدر است ، هر چند مسلمانند، زيرا فرض بر اين است كهنزاع در ميان دو طائفه از مؤ منين روى داده است .
به اين ترتيب ، اسلام جلوگيرى از ظلم و ستم را هر چند به قيمت جنگ با ظالم تمام شودلازم شـمـرده و بـهـاى اجراى عدالت را از خون مسلمانان نيز بالاتر دانسته است ، و اين درصورتى است كه مساءله از طرق مسالمت آميز حل نشود.
سـپس به بيان سومين دستور پرداخته ، مى گويد: (و اگر طايفه ظالم تسليم حكم خداشـود و زمـيـنـه صـلح فـراهـم گـردد در مـيـان آن دو طـبـقاصـول عـدالت صـلح بـرقـرار سـازيـد) (فـان فـائت فـاصـلحـوا بـيـنـهـمـابالعدل ).
يـعـنـى تـنـهـا به درهم شكستن قدرت طايفه ظالم قناعت نكند، بلكه اين پيكار بايد زمينهسـاز صـلح بـاشـد، و مـقـدمـه اى بـراى ريـشـه كـن كـردنعوامل نزاع و درگيرى و گرنه با گذشتن زمان كوتاه يا طولانى بار ديگر كه ظالم درخود احساس توانائى كند برمى خيزد و نزاع را از سر مى گيرد.
بـعـضى از مفسران از تعبير (بالعدل ) استفاده كرده اند كه اگر در ميان اين دو گروهحـقـى پـايـمـال شده ، يا خونى ريخته شده كه منشاء درگيرى و نزاع گشته است ، بايدآنهم اصلاح شود، و گرنه (اصلاح بالعدل ) نخواهد بود.
و از آنجا كه تمايلات گروهى گاهى افراد را به هنگام قضاوت و داورى به سوى يكىاز دو طايفه متخاصم متمايل مى سازد، و بى طرفى داوران را نقض مى كند قرآن در چهارمينو آخـريـن دسـتـور بـه مـسـلمـانـان هـشـدار داده كـه : (قـسـط وعـدل و نـفى هرگونه تبعيض را رعايت كنيد كه خداوند عدالت پيشه گان را دوست دارد)(و اقسطوا ان الله يحب المقسطين ).
در آيه بعد براى تاءكيد اين امر و بيان علت آن مى افزايد:
(مـؤ مـنـان برادر يكديگرند، بنابراين در ميان دو برادر خود، صلح را بر قرار كنيد)(انما المؤ منون اخوة فاصلحوا بين اخويكم ).
همان اندازه كه براى ايجاد صلح در ميان دو برادر نسبى تلاش و كوشش مى كنيد بايد درمـيـان مـؤ مـنـان مـتـخـاصـم نـيـز بـراى بـرقـرارى صـلح بـه طـور جـدى و قـاطـع واردعمل شويد.
چـه تـعـبـيـر جالب و گيرائى ؟ كه همه مؤ منان برادر يكديگرند و نزاع و درگيرى ميانآنـهـا را درگـيـرى مـيـان بـرادران نـاميده كه بايد به زودى جاى خود را به صلح و صفابدهد.
و از آنـجـا كـه در بـسـيـارى از اوقـات (روابـط) در ايـن گـونـهمـسـائل جـانـشـين (ضوابط) مى شود، بار ديگر هشدار داده و در پايان آيه مى افزايد:(تقواى الهى پيشه كنيد تا مشمول رحمت او شويد) (و اتقوا الله لعلكم ترحمون ).
و بـه ايـن تـرتيب يكى از مهمترين مسؤ ليتهاى اجتماعى مسلمانان در برابر يكديگر و دراجراى عدالت اجتماعى با تمام ابعادش ‍ روشن مى شود.
نكته ها:
1 - شرايط قتالاهل بغى (بغاة )
در فـقـه اسـلامـى در كـتـاب جـهـاد بـحـثـى تـحـت عـنـوانقـتـال اهـل البـغـى مـطـرح اسـت كـه مـنـظـور از آن سـتـمـگـرانـى اسـت كـه بـر ضـد امـامعادل و پيشواى راستين مسلمين قيام مى كنند، و براى آنها احكام فراوانى است كه در آن بابآمده است .
ولى بـحـثـى كـه در آيه فوق مطرح است مطلب ديگرى است و آن نزاع و كشمكشهائى استكـه در مـيـان دو گروه از مؤ منان رخ مى دهد، و در آن نه قيام بر ضد امام معصومى است ، ونـه قـيام بر ضد حكومت صالح اسلامى ، هر چند بعضى از فقها يا مفسران خواسته اند ازاين آيه در مساءله سابق نيز استفاده كنند
ولى بـه گـفـتـه (فـاضـل مـقـداد) در (كـنـز العـرفـان ) ايـناستدلال خطا است .
چـرا كـه قـيـام بـر ضد امام معصوم موجب كفر است در حالى كه نزاع ميان مؤ منان تنها موجبفـسـق اسـت نـه كـفـر، و لذا قـرآن مـجـيد در آيات فوق هر دو گروه را مؤ من و برادر دينىيكديگر ناميده است ، به اين ترتيب احكام (اهل بغى ) را نمى توان به اينگونه افرادتعميم داد.
مـتـاءسـفانه در فقه بحثى پيرامون احكام اين گروه نيافتيم ، ولى آنچه از آيه فوق بهضـمـيمه قرائن ديگر مخصوصا اشاراتى كه در ابواب امر به معروف و نهى از منكر آمدهاست مى توان استفاده كرد (احكام ) زير است :
الف - اصلاح در ميان گروههاى متخاصم مسلمين يك امر واجب كفائى است .
ب - بـراى تـحـقـق اين امر بايد نخست از مراحل ساده تر شروع كرد و به اصطلاح قاعده(الاسهل فالاسهل ) را رعايت نمود، ولى چنانچه مفيد واقع نشود مبارزه مسلحانه و جنگ وقتال نيز جائز بلكه لازم است .
ج - خـونـهـاى باغيان و متجاوزان كه در اين راه ريخته مى شود و اموالى از آنها كه از بينمـى رود هـدر اسـت ، زيـرا بـه حـكـم شـرع و انـجـام وظـيـفـه واجـب واقـع شـده اسـت ، واصل در اينگونه موارد عدم ضمان است .
د - در مـراحـل اصـلاح از طـريـق گـفـتـگـو اجـازه حـاكـم شـرع لازم نيست ، اما در مرحله شدتعـمـل ، مـخـصوصا آنجا كه منتهى به خونريزى مى شود بدون اجازه حكومت اسلامى و حاكمشـرع جـائز نـيـسـت ، مـگـر در مـواردى كـه دسـتـرسـى بـه هـيـچـوجـه نـباشد كه در اينجاعدول مؤ منين و افراد آگاه تصميم گيرى مى كنند.
ه‍- در صورتى كه طايفه باغى و ظالم خونى از (گروه مصلح ) بريزد و يا
امـوالى را از بـيـن بـبـرد بـه حـكـم شـرع ضـامـن اسـت ، و در صـورت وقـوعقتل عمد حكم قصاص جارى است ، و همچنين در مورد خونهائى كه از طايفه مظلوم ريخته شدهو امـوالى كـه تـلف گـرديـده حـكـم (ضـمـان ) و (قصاص ) ثابت است ، و اينكه ازكـلمـات بـعـضـى اسـتـفاده مى شود كه بعد از وقوع صلح طايفه باغى و ظالم در برابرخـونـهـا و امـوالى كـه بـه هـدر رفته مسئوليتى ندارند، چرا كه در آيه مورد بحث به آناشـاره نـشـده ، درست نيست ، و آيه درصدد بيان همه اين مطلب نمى باشد، بلكه مرجع دراينگونه امور ساير اصول و قواعدى است كه در ابواب قصاص و اتلاف آمده است .
و - چـون هـدف از ايـن پـيـكـار و جـنـگ وادار كـردن طـايـفـه ظـالم بـهقـبـول حـق است ، بنابراين در اين جنگ مساءله اسيران جنگى ، و غنائم ، مطرح نخواهد بود،زيرا فرض اين است كه هر دو گروه مسلمانند، ولى اسير كردن موقت براى خاموش ساختنآتش نزاع مانعى ندارد، اما بعد از صلح بلافاصله اسيران بايد آزاد شوند.
ز - گـاه مـى شـود كـه هـر دو طـرف نـزاع بـاغى ، ظالمند، اينها گروهى از قبيله ديگر راكـشـتـه و امـوالى را بـرده انـد و آنـهـا نـيـز هـمـيـن كـار در مـورد قـبـيـلهاول انـجـام داده انـد، بـى آنكه بمقدار لازم براى دفاع قناعت كنند، خواه هر دو به يك مقداربغى و ستم كنند يا يكى بيشتر و ديگرى كمتر.
البـتـه حـكـم ايـن مـورد در قرآن مجيد با صراحت نيامده ، ولى حكم آن را مى توان از طريقالغـاء خـصـوصـيت از آيه مورد بحث دريافت ، و آن اينكه وظيفه مسلمين اين است كه هر دو راصـلح دهـنـد، و اگر تن به صلح ندادند با هر دو پيكار كنند تا به فرمان الهى گردننهند، و احكامى كه در بالا درباره باغى و متجاوز گفته شد در مورد هر دو جارى است .
در پايان اين سخن باز تاءكيد مى كنيم كه حكم اين باغيان از كسانى كه
قـيـام بـر ضـد امـام مـعـصـوم يـا حـكـومت عادل اسلامى مى كنند جدا است ، و گروه اخير احكامسختتر و شديدترى دارند كه در فقه اسلامى در (كتاب الجهاد) آمده است .
2 - اهميت اخوت اسلامى

next page

fehrest page

back page