|
|
|
|
|
|
پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) در مدينه خوابى ديد كه به اتفاق يارانش براى انجاممـنـاسـك عـمـره وارد مـكـه مـى شـونـد، و ايـن خـواب را براى ياران بيان كرد، همگى شاد وخـوشـحـال شـدنـد، امـا چـون جـمـعـى تـصـور مـى كـردنـد تعبير و تحقق اين خواب در همانسـال واقـع خـواهـد شـد، هـنـگـامى كه مشركان راه ورود به مكه را در حديبيه به روى آنهابستند، گرفتار شك و ترديد شدند، كه مگر رؤ ياى پيامبر هـم مـمـكـن اسـت نادرست از آب در آيد؟ مگر بنا نبود ما به زيارت خانه خدا مشرف شويم ؟پس چه شد اين وعده ؟ و كجا رفت آن خواب رحمانى ؟! پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) در پـاسـخ ايـن سـؤال فـرمـود: مـگـر مـن بـه شـمـا گـفـتـم ايـن رؤ يـا هـمـيـنامسال تحقق خواهد يافت ؟ آيـه فـوق در هـمـيـن رابـطـه در طـريـق بـازگـشـت بـه مـديـنـهنازل شد و تاءكيد كرد كه اين رؤ ياى صادقه بوده و چنين مساءله حتمى و قطعى و انجامشدنى است . مـى فـرمـايـد: (خداوند آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داده صدق و حق بود)(لقد صدق الله رسوله الرؤ يا بالحق ). سـپـس مى افزايد: (به طور قطع همه شما به خواست خدا وارد مسجدالحرام مى شويد درنهايت امنيت ، و در حالى كه سرهاى خود را تراشيده ، يا ناخنهاى خود را كوتاه كرده ايد، واز هـيـچـكـس تـرس و وحشتى نداريد) (لتدخلن المسجدالحرام ان شاء الله آمنين محلقين رؤسكم و مقصرين لا تخافون ). (ولى خداوند چيزهائى مى دانست كه شما نمى دانستيد) (فعلم ما لم تعلموا). و در ايـن تـاءخـيـر حـكـمـتـى بـود و قـبـل از آن فـتـح نـزديـكـى قـرار داد(فجعل من دون ذلك فتحا قريبا). در اين آيه نكاتى جلب توجه مى كند: 1 - بـا توجه به اينكه لام در (لتدخلن ) (لام قسم ) و (نون ) در آخر آن براىتـاءكـيـد اسـت اين يك وعده قطعى الهى نسبت به آينده ، و پيشگوئى معجزآساى صريحىاسـت از انـجـام مـراسـم عـمـره ، در نـهـايـت امـنـيـت ، و چـنـانـكـه خـواهـيـم گـفـت درسـت درسـال آيـنـده ، در همان ماه ذى القعده ، اين پيشگوئى به واقعيت پيوست ، و مسلمانان مراسمعمره را به همين صورت انجام دادند. 2 - جـمـله (ان شـاء الله ) در ايـنجا ممكن است يكنوع تعليم به بندگان باشد كه بههـنـگـام خـبـر دادن از آيـنده تكيه بر مشيت و اراده الهى را فراموش نكنند، و خود را در كارهامستقل و بى نياز از لطف او ندانند. و نـيـز مـمـكن است اشاره به شرايطى باشد كه خداوند براى اين موفقيت (توفيق زيارتخانه خدا در آينده نزديك ) قرار داده ، و آن باقيماندن بر خط توحيد و سكينه و تقوى است. و نيز ممكن است اشاره به نفراتى باشد كه در اين فاصله مدت عمرشان پايان مى گيردو موفق به انجام اين زيارت نمى شوند، و جمع ميان اين معانى كاملا ممكن است . 3 - تـعـبـيـر بـه (فـتـحـا قريبا) به عقيده بسيارى از مفسران اشاره به همان (صلححديبيه ) است كه قرآن آن را (فتح مبين ) ناميده ، و مى دانيم همين فتح زمينه ساز ورودبه مسجدالحرام در سال بعد شد. در حالى كه گروهى ديگر آن را اشاره به (فتح خيبر) مى دانند. البته كلمه (قريبا) تناسب بيشترى با فتح خيبر دارد زيرا فاصله كمترى با تحقق عينى اين خواب داشت . از ايـن گـذشـته در آيه 18 همين سوره كه سخن از (بيعت رضوان ) مى گويد آمده است(فـانـزل السـكـيـنـة عليهم و اثابهم فتحا قريبا) و چنانكه گفتيم و اكثر مفسران عقيدهدارند كه منظور (فتح خيبر) است ، قرائن موجود در آيه نيز حكايت از همين مى كند، و باتوجه به اينكه آيه مورد بحث هماهنگ با آن مى باشد به نظر مى رسد كه هر دو به يكمعنى اشاره مى كند. در تفسير على بن ابراهيم نيز به همين معنى اشاره شده است . 4 - جـمـله (مـحـلقين رؤ سكم و مقصرين ) (در حالى كه سرها را تراشيده ايد و ناخنها راگـرفـتـه ايـد) اشـاره بـه يكى از آداب مراسم عمره است كه (تقصير) نام دارد، و بهوسـيـله آن مـحـرم از احـرام خـارج مـى شـود، بـعـضـى ايـن آيـه رادليـل بـر (تـخيير) در مساءله تقصير و خروج از احرام دانسته اند، كه محرم مى تواندسر را بتراشد و يا ناخن خود را بگيرد، زيرا جمع ميان اين دو قطعا واجب نيست . 5 - جـمـله (فعلم ما لم تعلموا): (خداوند مطالبى را مى دانست كه شما نمى دانستيد)اشاره به اسرار مهمى است كه در (صلح حديبيه ) نهفته بود، و با گذشت زمان آشكارشـد، پايه هاى اسلام تقويت يافت ، و آوازه اسلام در همه جا پيچيد، و تهمتهاى جنگ طلبىمسلمانان و مانند آن برچيده شد، و مسلمين توانستند با فراغت بال خيبر را فتح كنند، و مبلغان خود را به اطراف (جزيره عربستان) گسيل دارند، و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نامه هاى تاريخى خود را براى سرانبـزرگ دنـياى آن روز بفرستد، مطالبى كه افراد عادى از آن آگاه نبودند و تنها خداوندبر آن آگاهى داشت . 6 - در ايـن آيـه بـه مـسـاءله (رؤ يـا) بـرخورد مى كنيم ، همان رؤ ياى صادقه پيامبر(صـلى الله عـليـه و آله ) كـه شـاخه اى از وحى است ، شبيه آنچه در مورد ابراهيم (عليهالسلام ) و ذبح فرزندش اسماعيل (عليه السلام ) آمده است (صافات آيه - 102). (شرح بيشتر درباره رؤ يا و خواب ديدن را در جلد نهم در داستان يوسف صفحه 312 بهبعد مطالعه فرمائيد). 7 - آيـه مـورد بـحـث يـكى از اخبار غيبى قرآن ، و از شواهد آسمانى بودن اين كتاب ، و ازمعجزات پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) است كه با اين قاطعيت و تاءكيد همخبر از ورود به مسجدالحرام و انجام مراسم عمره در آينده نزديك مى دهد، و هم فتح قريب وپـيـروز نـزديـكـى قـبل از آن ، و چنانكه مى دانيم اين هر دو پيشگوئى به وقوع پيوست ،داستان فتح خيبر را قبلا شنيديد و اكنون داستان (عمرة القضاء) را نيز بشنويد. عمرة القضاء (عـمـرة القـضـاء) هـمـان عـمـره اى اسـت كـه پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله )سـال بـعـد از حـديـبـيـه ، يـعـنـى در ذى القـعـده سـال هـفـتـم هـجـرت (درسـتيكسال بعد از آنكه مشركان آنها را از ورود به مسجدالحرام بازداشتند) به اتفاق يارانشانجام داد، و نامگذارى آن بـه ايـن نـام بـه خـاطـر آن اسـت كـه در حـقـيـقـت قـضـاىسال قبل محسوب مى شد. تـوضـيـح ايـنـكـه : طـبـق يـكـى از مـواد قـرارداد حديبيه ، برنامه اين بود كه مسلمانان درسـال آيـنـده مراسم عمره و زيارت خانه خدا را آزادانه انجام دهند، ولى بيش از سه روز درمـكه توقف نكنند، و در اين مدت سران قريش و مشركان سرشناس مكه از شهر خارج شوند(تـا هـم از درگـيـرى احـتـمـالى پرهيز شود، و هم آنها كه به خاطر كينه توزى و تعصبياراى ديدن منظره عبادت توحيدى مسلمانان را نداشتند آنرا نبينند!). در بـعـضـى از تـواريـخ آمـده اسـت كـه پـيـامبر (صلى الله عليه و آله ) با يارانش محرمشـدنـد، و بـا شترهاى قربانى حركت كردند، و تا نزديكى (ظهران ) رسيدند، در اينهـنـگـام پـيـامـبـر يـكـى از يـارانـش را بـه نـام (مـحـمـد بـن مـسـلمـه ) بـا مـقـدارقـابـل مـلاحـظـه اسبهاى سوارى ، و اسلحه پيشاپيش خود فرستاد، هنگامى كه مشركان اينبرنامه را ملاحظه كردند شديدا ترسيدند، و گمان كردند كه حضرت (صلى الله عليهو آله ) مـى خـواهـد بـا آنـهـا نـبـرد كند و قرارداد دهساله خود را نقض نمايد، اين خبر را بهاهـل مـكـه دادند، اما هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نزديك مكه رسيد، دستور دادتـيـرهـا و نـيـزه و سـلاحـهـاى ديـگـر را بـه سـرزمـيـنـى كـه (يـاجـج ) نـام داشـتمنتقل سازند، و خود و يارانش تنها با شمشير آنهم غلاف كرده وارد مكه شدند. اهـل مـكـه هـنـگـامـى كه اين عمل را ديدند خوشحال شدند كه به وعده وفا شده (گويا اقدامپـيغمبر هشدارى بود براى مشركان كه اگر بخواهند نقض عهد كنند و توطئه اى بر ضدمسلمانان بچينند آنها قدرت مقابله با آن را دارند). رؤ سـاى مـكـه از مكه خارج شدند تا اين مناظر را كه براى آنها دلخراش بود نبينند، ولىبقيه اهل مكه از مردان و زنان و كودكان در مسير راه ، و در پشت بامها، و در اطراف خانه خداجمع شده بودند تا مسلمانان و مراسم عمره آنها را ببينند. پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) بـا ابـهـت خـاصـى وارد مـكـه شـد، و شتران قربانىفـراوانـى هـمـراه داشـت ، بـا نـهـايـت مـحـبـت و ادب بـااهـل مكه رفتار كرد، و دستور داد مسلمانان به هنگام طواف با سرعت حركت كنند و احرامى راكـمى كنار بزنند، تا شانه هاى نيرومند و سطبر آنها آشكار گردد، و اين صحنه در روحو فكر مردم مكه به عنوان دليل زنده اى از قدرت و قوت و رشادت مسلمانان اثر گذارد. رويـهـمرفته (عمرة القضاء) هم عبادت بود، و هم نمايش قدرت ، و بايد گفت كه بذر(فـتـح مـكه ) كه در سال بعد روى داد در همان ايام پاشيده شد، و زمينه را كاملا براىتسليم مكيان در برابر اسلام فراهم ساخت . اين وضع به قدرى براى سران قريش ناگوار بود كه پس از گذشتن سه روز كسى رافـرسـتـادنـد خـدمـت پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) كه طبق قرارداد بايد هر چه زودتر(مكه ) را ترك گويد. جالب اينكه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) زن بيوه اى را از زنان مكه كه با بعضى ازسـران مـعـروف قـريش خويشاوندى داشت به ازدواج خود در آورد تا طبق رسم عرب پيوندخود را با آنها مستحكم كرده و از عداوت و مخالفت آنها بكاهد. هـنـگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پيشنهاد خروج از مكه را شنيد فرمود: من مايلمبراى مراسم اين ازدواج غذائى تهيه كنم ، و از شما دعوت نمايم كارى كه اگر انجام مىشد نقش مؤ ثرى در نفوذ بيشتر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در قلوب آنها داشت ، ولىآنها نپذيرفتند و اين دعوت را رسما رد كردند. آيه و ترجمه
هو الذى اءرسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و كفى بالله شهيدا(28) مـحـمـد رسـول الله و الذين معه اءشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغونفـضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اءثر السجود ذلك مثلهم فى التورئة ومثلهم فى الانجيل كزرع اءخرج شطئه فازره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراعليغيظ بهم الكفار وعد الله الذين امنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اءجرا عظيما(29)
|
ترجمه :
28 - او كـسـى اسـت كـه رسـولش را با هدايت و دين حق فرستاده ، تا آن را بر همه اديانپيروز كند، و كافى است كه خدا شاهد اين موضوع باشد. 29 - محمد فرستاده خدا است و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد، ودر مـيـان خـود مـهـربـانـنـد، پـيـوسـته آنها را در حال ركوع و سجود مى بينى ، آنها هموارهفضل خدا و رضاى او را مى طلبند، نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نـمـايـان اسـت ، ايـن تـوصـيـف آنـهـا در تـورات اسـت ، و تـوصـيـف آنـهـا درانجيل همانند زراعتى است كه جوانه هاى خود را خارج ساخته ، سپس به تقويت آن پرداخته، تـا محكم شده ، و بر پاى خود ايستاده است ، و به قدرى نمو و رشد كرده كه زارعان رابـه شـگـفـتى وامى دارد! اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد، خداوند كسانى ازآنها را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند وعده آمرزش و اجر عظيمى داده است . تفسير: در برابر دشمنان سختگير و در برابر دوستان مهربان ! در ايـن دو آيـه كـه آخـريـن آيـات سـوره فـتـح اسـت به دو مساءله مهم ديگر در ارتباط با(فـتـح المـبـيـن ) يـعنى (صلح حديبيه ) اشاره مى كند كه يكى مربوط به عالمگيرشـدن اسـلام اسـت ، و ديـگـرى اوصـاف يـاران پـيـامـبـر اسلام (صلى الله عليه و آله ) وويژگيهاى آنان ، و وعده الهى را نسبت به آنها بازگو مى كند. نخست مى گويد: (او كسى است كه رسولش را با هدايت و دين حق فرستاد، تا آن را برهـمـه اديـان غـالب گـردانـد، و كـافى است كه خدا شاهد و گواه اين موضوع باشد) (هوالذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و كفى بالله شهيدا). ايـن وعـده ايـسـت صـريـح و قـاطـع ، از سـوى خـداونـد قـادرمتعال ، در رابطه با غلبه اسلام بر همه اديان . يعنى اگر خداوند از طريق رؤ ياى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به شما خبر پيروزىداده كـه بـا نـهـايـت امـنـيت وارد مسجدالحرام مى شويد، و مراسم عمره را بجا مى آوريد بىآنـكـه كـسى جراءت مزاحمت شما را داشته باشد، و نيز اگر خداوند بشارت (فتح قريب) (پـيـروزى خـيـبـر) را مـى دهـد تـعـجـب نـكـنـيـد، ايـنـهـااول كار است سرانجام اسلام عالمگير مى شود و بر همه اديان پيروز خواهد گشت . چـرا نـشـود در حالى كه محتواى دعوت رسول الله هدايت است (ارسله بالهدى ) و آئين او حقاست (و دين الحق ) و هر ناظر بى طرفى مى تواند حقانيت آن را در آيات اين قرآن ، و احكامفردى و اجتماعى ، و قضائى ، و سياسى اسلام ، و همچنين تعليمات اخلاقى و انسانى آنبـنگرد، و از پيشگوئيهاى دقيق و صريحى كه از آينده دارد و درست به وقوع مى پيونددارتباط اين پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را به خدا به طور قطع بداند. آرى مـنـطـق نيرومند اسلام ، و محتواى غنى و پر بار آن ، ايجاب مى كند كه سرانجام اديانشـرك آلود را جـاروب كـنـد، و اديان آسمانى تحريف يافته را در برابر خود به خضوعوادارد، و با جاذبه عميق خود دلها را به سوى اين آئين خالص جلب و جذب كند. در ايـنـكـه مـنـظـور از اين پيروزى (پيروزى منطقى ) است يا پيروزى نظامى ؟ در ميانمفسران گفتگو است : (جـمـعـى ) مـعـتقدند اين پيروزى تنها (پيروزى منطقى و استدلالى ) است ، و اين امرحـاصـل شـده اسـت ، چـرا كـه اسـلام از نـظـر قـدرت مـنـطـق واستدلال بر همه آئينهاى موجود برترى دارد. در حـالى كـه (جـمـعـى ديـگر) پيروزى را به معنى (غلبه ظاهرى ) و غلبه قدرتگـرفـتـه انـد، و مـوارد اسـتـعـمـال ايـن كـلمـه (يـظـهـر) نـيـزدليـل بـر غـلبـه خـارجـى اسـت ، و بـه هـمـيـن دليل مى توان گفت : علاوه بر مناطق بسياروسيعى كه امروز در شرق و غرب و شمال و جنوب عالم در قلمرو اسلام قرار گرفته ، وهم اكنون بيش از 40 كشور اسلامى با جمعيتى حدود يك ميليارد نفر زير پرچم اسلام قراردارند، زمانى فرا خواهد رسيد كه همه جهان رسما در زير اين پرچم قرار مى گيرد، و اينامـر بـه وسـيـله قـيـام (مـهـدى ) (ارواحـنـا فـداه )تكميل مى گردد، چـنـانـكـه در حـديـثـى از پـيـغـمـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله )نـقـل شـده اسـت كـه فـرمـود: لا يـبـقـى على ظهر الارض بيت مدر و لاوبر الا ادخله الله كلمةالاسـلام : (در سـراسـر روى زمـيـن خـانـه اى از سـنـگ وگـل ، يـا خـيمه هائى از كرك و مو، باقى نمى ماند، مگر اينكه خداوند اسلام را در آن واردمى كند)!. در اين زمينه بحث مشروحى ذيل آيه مشابه آن آيه 33 سوره توبه داشتيم . ايـن نـكـتـه نيز قابل توجه است كه بعضى تعبير به (الهدى ) را اشاره به استحكام(عـقـائد اسـلامى ) دانسته اند در حالى كه (دين الحق ) را ناظر به حقانيت (فروعديـن ) مـى دانـنـد، ولى دليـلى بـر ايـن تـقسيم بندى نداريم و ظاهر اين است كه هدايت وحقانيت هم در اصول است و هم در فروع . در اينكه مرجع ضمير در (ليظهره ) (اسلام ) است يا (پيامبر) (صلى الله عليهو آله )؟ مـفـسران دو احتمال داده اند، ولى قرائن به خوبى نشان مى دهد كه منظور همان دينحـق اسـت ، چـرا كـه هم از نظر جمله بندى نزديكتر به ضمير است ، و هم پيروزى دين بردين تناسب دارد نه شخص بر دين . آخـريـن سـخـن در مورد آيه اينكه جمله (كفى بالله شهيدا) اشاره اى است به اين واقعيتكه اين پيشگوئى نيازى به هيچ شاهد و گواه ندارد، چرا كه شاهد و گواهش الله است ، ورسالت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نيز نياز به گواه ديگرى ندارد كه گواه آننـيـز خـدا اسـت ، و اگـر (سـهـيـل بـن عـمـرو) و امـثـال او حـاضـر نـشـونـد عـنـوان(رسـول الله ) بـعـد از نـام مـحـمد (صلى الله عليه و آله ) بنويسند (عرض خود مىبرند، و زحمتى هم براى ما ندارند)! در آخرين آيه ترسيم بسيار گويائى از اصحاب و ياران خاص پيامبر (صلى الله عليهو آله ) و آنـهـا كـه در خـط او بـودنـد از لسـان تـورات وانـجـيـل بـيـان كـرده كـه هـم افـتـخـار و مـبـاهـاتـى اسـت بـراى آنـها كه در (حديبيه ) ومـراحـل ديـگـر پـايـمـردى به خرج دادند، و هم درس آموزنده اى است براى همه مسلمانان درتمام قرون و اعصار. در آغـاز مـى فـرمـايـد: (مـحـمـد فـرسـتـاده خـدا اسـت ) (مـحـمـدرسول الله ). خـواه شـبـپره هائى همچون (سهيل بن عمرو) بپسندند يا نپسندند؟ و خود را از اين آفتابعـالمـتـاب پـنـهـان كـنند يا نكنند؟ خدا گواهى به رسالت او داده و همه آگاهان گواهى مىدهند. سـپـس بـه تـوصـيـف يـارانـش پـرداخـتـه و اوصـاف ظـاهـر و بـاطـن و عـواطـف و افـكـار واعـمـال آنـها را طى پنج صفت چنين بيان مى كند: (كسانى كه با او هستند در برابر كفارشديد و محكم هستند) (و الذين معه اشداء على الكفار). و در دومين وصف مى گويد: (اما در ميان خود رحيم و مهربانند) (رحماء بينهم ). آرى آنها كانونى از عواطف و محبت نسبت به برادران و دوستان و همكيشانند، و آتشى سخت وسوزان ، و سدى محكم و پولادين در مقابل دشمنان . در حقيقت عواطف آنها در اين (مهر) و (قهر) خلاصه مى شود، اما نه جمع ميان اين دو دروجـود آنـهـا تـضادى دارد، و نه قهر آنها در برابر دشمن و مهر آنها در برابر دوست سببمـى شـود كـه از جـاده حـق و عـدالت قـدمـى بـيـرون نـهـنـد در سـومـيـن صـفـت كـه ازاعـمـال آنـهـا سـخـن مـى گـويـد مـى افـزايـد: (پـيـوسـتـه آنـهـا را درحال ركوع و سجود مى بينى و همواره به عبادت خدا مشغولند) (تراهم ركعا سجدا). ايـن تـعـبـيـر عـبـادت و بـنـدگـى خـدا را كه با دو ركن اصليش (ركوع ) و (سجود)تـرسـيـم شـده ، بـه عـنـوان حالت دائمى و هميشگى آنها ذكر مى كند، عبادتى كه كه رمزتسليم در برابر فرمان حق ، و نفى كبر و خودخواهى و غرور، از وجود ايشان است . در چـهـارمـيـن تـوصيف كه از نيت پاك و خالص آنها بحث مى كند مى فرمايد: (آنها هموارهفضل خدا و رضاى او را مى طلبند) (يبتغون فضلا من الله و رضوانا). نـه بـراى تـظـاهـر و ريـا قـدم برمى دارند، و نه انتظار پاداش از خلق خدا دارند، بلكهچـشـمـشان تنها به رضا و فضل او دوخته شده ، و انگيزه حركت آنها در تمام زندگى هميناست و بس . حـتـى تـعـبـيـر بـه (فـضـل ) نـشـان مـى دهـد كـه آنـهـا بـه تـقـصـيـر خـود مـعـترفند واعمال خود را كمتر از آن مى دانند كه پاداش الهى براى آن بطلبند، بلكه با تمام تلاشو كوشش باز هم مى گويند خداوندا! اگر فضل تو به يارى ما نيايد واى بر ما! و در پـنـجـمـيـن و آخـريـن تـوصـيـف از ظـاهـر آراسـته و نورانى آنها بحث كرده مى گويد:(نـشـانـه آنـهـا در صورتشان از اثر سجده نمايان است ) (سيماهم فى وجوههم من اثرالسجود). (سـيـما) در اصل به معنى علامت و هيئت است ، خواه اين علامت در صورت باشد يا در جاىديگر بدن ، هر چند در استعمالات روزمره فارسى به نشانه هاى صورت و وضع ظاهرىچهره گفته مى شود. به تعبيرى ديگرى (قيافه ) آنها به خوبى نشان مى دهد كه آنها انسانهائى خاضعدر بـرابـر خـداوند و حق و قانون و عدالتند، نه تنها در صورت آنها كه در تمام وجود وزندگى آنان اين علامت منعكس است . گـرچـه بـعـضـى از مـفـسـران آن را بـه اثـر ظاهرى سجده در پيشانى ، و يا اثر خاك درمحل سجده گاه تفسير كرده اند، ولى ظاهرا آيه مفهوم گسترده ترى دارد كه چهره اين مردانالهى را به طور كامل ترسيم مى كند. بـعـضـى نيز گفته اند: اين آيه اشاره به سجده گاه آنها در قيامت است كه همچون ماه بههنگام بدر مى درخشد! البـتـه مـمـكـن است پيشانى آنها در قيامت چنين باشد ولى آيه از وضع ظاهرى آنها در دنياخبر مى دهد. در حـديـثـى از امـام صـادق (عـليـه السلام ) نيز آمده است كه در تفسير اين جمله فرمود: هوالسهر فى الصلاة : (منظور بيدار ماندن در شب براى نماز خواندن است ) (كه آثارشدر روز در چهره آنها نمايان است . البته جمع ميان اين معانى كاملا ممكن است . بـه هـر حـال قـرآن بـعـد از بـيان همه اين اوصاف مى افزايد: (اين توصيف آنها (يارانمحمد صلى الله عليه و آله ) در تورات است (ذلك مثلهم فى التوراة ) اين حقيقتى است كه از پيش گفته شده و توصيفى است در يك كتاب بزرگ آسمانى كه ازپيش از هزار سال قبل نازل شده است . ولى نـبـايـد فـرامـوش كـرد كـه تـعـبـيـر (و الذين معه ) (آنها كه با او هستند) سخن ازكـسـانـى مـى گويد كه در همه چيز با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بودند، در فكر وعـقـيده و اخلاق و عمل ، نه تنها كسانى كه همزمان با او بودند هر چند خطشان با او متفاوتبود. سـپـس بـه تـوصـيـف آنـهـا در يـك كـتـاب بـزرگ ديـگـر آسـمـانـى يـعـنـى(انـجـيـل ) پـرداخـتـه ، چـنـيـن مـى گـويـد: (تـوصـيـف آنـهـا درانجيل همانند زراعتى است كه جوانه هاى خود را خارج ساخته ، سپس به تقويت آن پرداخته، تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است ، و به قدرى نمو و رشد كرده و پربركت شدهكـه زارعـان را بـه شـگـفـتـى وامـى دارد) (و مـثـلهـم فـىالانجيل كزرع اخرج شطاه فازره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع . (شـطـاء) به معنى (جوانه ) و (جوجه ) است ، جوانه هائى كه از پائين ساقه وكنار ريشه ها بيرون مى آيد. (آزر) از ماده (موازره ) به معنى معاونت است . (استغلظ) از ماده (غلظت ) به معنى سفت و محكم شدن است . جـمله (استوى على سوقه ) مفهومش اين است به حدى محكم شده كه بر پاى خود ايستاده(توجه داشته باشيد كه (سوق ) جمع (ساق ) است ). تـعـبـيـر (يـعـجـب الزراع ) يـعنى به حدى از نمو سريع و جوانه هاى زياد، و محصوروافـر، رسـيـده ، كـه حـتـى كـشـاورزانـى كـه پـيـوسـتـه بـا ايـنمسائل سر و كار دارند در شگفتى فرو مى روند. جـالب ايـنـكـه : در توصيف دوم كه در انجيل آمده نيز پنج وصف عمده براى مؤ منان و يارانمـحـمـد (صـلى الله عـليـه و آله ) ذكـر شده است (جوانه زدن - كمك كردن براى پرورش -محكم شدن - بر پاى خود ايستادن - نمو چشمگير اعجاب انگيز). در حقيقت اوصافى كه در تورات براى آنها ذكر شده اوصافى است كه ابعاد وجود آنها رااز نـظـر عـواطـف و اهـداف و اعـمـال و صـورت ظـاهـر بـيـان مـى كـنـد و امـا اوصافى كه درانجيل آمده بيانگر حركت و نمو و رشد آنها در جنبه هاى مختلف است (دقت كنيد). آرى آنـهـا انـسانهائى هستند با صفات والا كه آنى از (حركت ) باز نمى ايستند، هموارهجوانه مى زنند، و جوانه ها پرورش مى يابد و بارور مى شود. هـمـواره اسـلام را بـا گـفـتـار و اعـمـال خـود در جـهـان نـشـر مـى دهـنـد و روز بـه روزخيل تازه اى بر جامعه اسلامى مى افزايند. آرى آنـهـا هرگز از پاى نمى نشينند و دائما رو به جلو حركت مى كنند، در عين عابد بودنمـجـاهـدنـد، و در عـيـن جـهاد عابدند، ظاهرى آراسته ، باطنى پيراسته ، عواطفى نيرومند، ونـيـاتـى پـاك دارنـد، در بـرابـر دشـمـنـان حق مظهر خشم خدايند، و در برابر دوستان حقنمايانگر لطف و رحمت او. سـپـس در دنـبـاله آيه مى افزايد: اين اوصاف عالى ، اين نمو و رشد سريع ، و اين حركتپربركت ، به همان اندازه كه دوستان را به شوق و نشاط مى آورد سبب خشم كفار مى شود(اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد (ليغيظ بهم الكفار). و در پـايـان آيـه مـى فـرمـايـد: (خـداونـد كـسـانـى از آنـهـا را كـه ايـمـان آورده انـد وعمل صالح انجام داده اند وعده آمرزش و اجر عظيمى داده است ) (وعد الله الذين آمنوا و عملواالصالحات منهم مغفرة و اجرا عظيما). بـديـهـى اسـت اوصـافـى كـه در آغـاز آيـه گـفـتـه شـد ايـمـان وعمل صالح در آن جمع بود، بنابراين تكرار اين دو وصف اشاره به تداوم آن است ، يعنىخـداونـد ايـن وعـده را تنها به آن گروه از ياران محمد (صلى الله عليه و آله ) داده كه درخـط او بـاقى بمانند، و ايمان و عمل صالح را تداوم بخشند، و گرنه كسانى كه يكروزدر زمـره دوسـتان و ياران او بودند، و روز ديگر از او جدا شدند و راهى برخلاف آن را درپيش گرفتند، هرگز مشمول چنين وعده اى نيستند. تـعـبـيـر بـه (مـنـهـم ) (بـا تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه كـهاصـل در كـلمـه (مـن ) در ايـنگونه موارد اين است كه براى (تبعيض ) باشد، و ظاهرآيه نيز همين معنى را مى رساند دليل بر اين است كه ياران او به دو گروه تقسيم خواهندشـد: گـروهـى بـه ايـمـان و عـمـل صـالح ادامـه مـى دهـنـد، ومـشـمـول رحـمـت واسـعه حق و اجر عظيم مى شوند اما گروهى جدا شده و از اين فيض بزرگمحروم خواهند شد. مـعـلوم نـيست چرا جمعى از مفسران اصرار دارند كه (من ) در (منهم ) در آيه فوق حتما(بـيـانـيـه ) اسـت ، در حالى كه به فرض كه مرتكب خلاف ظاهر شويم و (من ) رابـراى (بـيـان ) بـگـيريم قرائن عقلى را كه در اينجا وجود دارد چگونه مى توان كنارگـذاشـت ، زيـرا هـيـچـكس مدعى نيست كه ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله ) همه معصومبـودنـد، و در ايـن صـورت احـتـمـال عـدم تـداوم در خـط ايـمـان وعمل صـالح در مـورد هـر يـك از آنـهـا مـى رود، و بـا ايـنحال چگونه ممكن است خداوند وعده مغفرت و اجر عظيم را بدون قيد و شرط به همه آنها دهد،اعم از اينكه راه ايمان و صلاح را بپيمايند، يا از نيمه راه برگردند و منحرف شوند. ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـلتـوجـه اسـت كـه جـمـله (و الذيـن مـعـه ) (كسانى كه با او هستند) مفهومش همنشين بودن ومـصـاحـبـت جسمانى با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نيست ، چرا كه منافقين هم داراى چنينمـصـاحـبـتـى بـودنـد، بـلكـه مـنـظـور از (مـعـه ) بـه طـور قـطـع هـمـراه بودن از نظراصول ايمان و تقوى است . بنابراين ما هرگز نمى توانيم از آيه فوق يك حكم كلى درباره همه معاصران و همنشينانپيامبر (صلى الله عليه و آله ) استفاده كنيم . نكته ها: 1 - داستان تنزيه صحابه ! مـعـروف در مـيـان عـلمـا و دانـشـمـنـدان اهـل سـنـت ايـن اسـت كـه صـحـابـهرسول الله (صلى الله عليه و آله ) داراى اين امتياز خاص بر افراد ديگر از امت هستند كههمگى پاك و پاكيزه اند، و از آلودگيها بدورند، و ما حق انتقاد از هيچيك از آنها نداريم ، وبـدگـوئى از آنـهـا مطلقا ممنوع است ، حتى به گفته بعضى موجب كفر مى شود! و براىاثـبـات ايـن مقصود به آياتى از قرآن مجيد استناد كرده اند، از جمله آيه مورد بحث كه مىگـويـد: (خـداونـد بـه كـسـانـى از آنـهـا كـه ايـمـان آوردنـد وعمل صالح انجام داده اند وعده مغفرت و اجر عظيم داده است ). و هـمـچـنـيـن بـه (آيـه 100 سـوره تـوبـه ) كـه بـعـد از ذكـر عـنوان (مهاجرين ) و(انصار) مى گويد: رضى الله عنهم و رضوا عنه : (خداوند از آنها خشنود، و آنها نيزاز خدا خشنود شدند). ولى هر گاه خود را از پيشداوريها تهى كنيم ، قرائن روشنى در برابر ما وجود دارد كه اين عقيده مشهور را متزلزل مى سازد: 1 - جـمـله (رضـى الله عـنـهم و رضوا عنه ) در سوره توبه تنها مخصوص مهاجران وانـصـار نـيـسـت ، زيـرا در همان آيه در كنار مهاجران و انصار (الذين اتبعوهم باحسان )قـرار گـرفـتـه كـه مـفـهـومـش شـامـل تمام كسانى است كه تا دامنه قيامت به نيكى از آنهاپيروى مى كنند. همانگونه كه (تابعان ) اگر يكروز در خط ايمان و احسان باشند و روز ديگر در خطكـفـر و اسـائه (بـدى كردن ) قرار گيرند، از زير چتر رضايت الهى خارج مى شوند عينهـمـين مطلب درباره (صحابه ) نيز مى آيد، زيرا آنها را نيز در آخرين آيه سوره فتحمـقـيـد بـه ايـمـان و عـمل صالح كرده كه اگر يكروز اين عنوان از آنها سلب شود از دائرهرضايت الهى بيرون خواهند رفت . و بـه تـعـبـيـر ديگر تعبير به (احسان ) هم در مورد (تابعان ) است ، و هم در مورد(مـتـبـوعـان ) بـنـابـرايـن هـر كـدام از ايـن دو، (خـط احـسـان ) را رهـا كـنـنـدمشمول رضايت خدا نخواهند بود. 2 - از روايـات اسـلامـى چنين استفاده مى شود كه اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله )هـر چند امتياز مصاحبت آن بزرگوار را داشتند، ولى كسانى كه در دورانهاى بعد مى آيند واز ايـمـان راسـخ و عـمل صالح برخوردارند از يك نظر از صحابه افضلند، چرا كه آنهاشـاهـد انـواع مـعـجـزات بـوده انـد ولى ديـگـران بـدون مـشـاهـده آنـهـا، و بـا اسـتـفـاده ازدلائل ديگر، در همان راه گام نهاده اند. چـنانكه در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم كه يارانش عرض كردند:نـحـن اخـوانـك يـا رسـول الله ؟! قال : لا انتم اصحابى ، و اخوانى الذين ياتون بعدى ،آمـنـوا بـى و لم يـرونـى ، و قـال : للعـامـل مـنـهـم اجـر خـمـسـيـن مـنـكـم ، قـالوابـل مـنـهـم يـا رسـول الله ؟ قـال : بـل مـنـكـم ! ردوهـا ثـلاثـا، ثـمقال : لانكم تجدون على الخير اعوانا!: آيا ما برادران توئيم اى رسول خدا؟ فرمود: نه ! شما اصحاب من هستيد، ولى برادران منكسانى هستند كه بعد از من مى آيند و به من ايمان مى آورند در حالى كه مرا نديده اند. سـپـس افـزود: (افـرادى از آنـهـا كـه اهـلعـمـل صـالحـنـد اجـر پـنـجـاه نـفـر از شما را دارند! عرض كردند پنجاه نفر از خودشان اىرسول خدا؟! فرمود: نه ! پنجاه نفر از شما!! و سه بار آنها اين سخن را تكرار كردند (وپـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) نـفـى كـرد) سـپـس فـرمـود: اين به خاطر آن است كهشرايطى در اختيار داريد كه شما را در كارهاى خير يارى مى كند). در صـحـيـح مـسـلم نـيـز از رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه و آله ) چـنـيـننقل شده كه روزى فرمود: وددت انا قد راءينا اخواننا: (دوست مى داشتم برادرانمان را مىديديم )!. قـالوا: اولسـنـا اخـوانـك يـا رسـول الله ؟!: (گـفـتـنـد: آيـا مـا بـرادران تـو نـيـستيم اىرسول خدا)؟! فـرمـود: انـتـم اصـحـابـى و اخـوانـنـا الذيـن لم يـاتـوا بعد: (شما اصحاب من هستيد، امابرادران ما هنوز نيامده اند)!! عـقـل و مـنـطـق نـيـز هـمـين را مى گويد كه ديگران كه تحت پوشش تعليمات مستمر پيامبر(صـلى الله عـليـه و آله ) در شـب و روز نـبـوده انـد و در عـيـنحـال هـمـانـنـد يـاران پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) يـا بـيـش از آنـهـا ايـمـان وعمل صالح داشته اند برترند. 3 - ايـن سخن از نظر تاريخى نيز بسيار آسيب پذير است چرا كه بعضى از صحابه رامـى بـيـنـيم كه بعد از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و يا حتى در عصر خود او راهخطا پيمودند. مـا چـگـونـه مـى تـوانـيـم كـسـانـى را كـه آتـش جـنـگجمل را افروختند و آنهمه مـسـلمـانـان را بـه كـشـتـن دادنـد و بـر روى خليفه به حق پيامبر (صلى الله عليه و آله )شمشير كشيدند از گناه تبرئه كنيم ؟! يـا كسانى كه در (صفين ) و (نهروان ) اجتماع كردند و سر به شورش در برابروصى و جانشين پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و برگزيده مسلمين برداشتند، و خونهاىبـى حـسـاب ريـخـتـنـد، مشمول رضاى خدا بدانيم ، و بگوئيم گرد و غبار عصيان نيز بردامان آنها ننشسته است ؟! و از ايـن عـجـيـبـتـر عـذر كـسـانـى است كه تمام اين مخالفتها را به عنوان اينكه آنها مجتهدبودند و مجتهد معذور است توجيه مى كنند! اگـر بـشود چنين گناهان عظيمى را به وسيله (اجتهاد) توجيه كرد ديگر هيچ قاتلى رانمى توان ملامت نمود، و يا حدود الهى را درباره او اجرا كرد، چرا كه ممكن است اجتهاد كردهباشد. و بـه تـعـبـيـر ديـگـر در مـيـدان جـمـل يـا صـفـيـن و يـا نـهـروان دو گـروه درمـقـابـل هـم ايـسـتـادنـد كـه قـطـعـا هـر دو بـر حـق نـبـودنـد چـرا كـه جـمـع بـيـن ضـديـنمـحـال اسـت ، بـا ايـن حـال چـگـونـه مـى تـوان هـر دو رامـشـمـول رضـاى خـدا دانـسـت ، در حـالى كـه مـسـاءله ازمـسـائل پـيـچـيده و مشكلى نبود كه تشخيص آن ممكن نباشد؟ زيرا همه مى دانستند على (عليهالسلام ) يا بر طبق نص پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و يا با انتخاب مسلمين خليفه برحـق او اسـت ، در عـيـن حال بر روى او شمشير كشيدند، اين كار را چگونه مى توان از طريقاجتهاد توجيه كرد؟! چرا شورش (اصحاب رده ) را در زمان ابوبكر از طريق اجتهاد توجيه نمى كنند و رسماآنها را مرتد مى شمرند، اما شورشيان (جمل ) و (صفين ) و (نهروان ) را مبراى ازهر گونه گناه مى دانند؟! بـه هـر حال به نظر مى رسد كه مساءله تنزيه صحابه به طور مطلق يك حكم سياسىبوده كه گروهى بعد از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) براى حفظ موقعيت خود روى آن تـكـيـه كردند، تا خود را از هر گونه انتقادى مصون و محفوظ دارند و اين مطلبى است كهنه با حكم عقل مى سازد، و نه با تواريخ مسلم اسلامى ، و شعرى است كه ما را در قافيهخود گرفتار خواهد كرد. چـه بهتر كه ما در عين احترام به صحابه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و كسانىكـه هـمـواره در خـط او بـودنـد مـعـيـار قـضـاوت دربـاره آنـهـا رااعـمـال و عـقـائدشان در طول زندگانيشان از آغاز تا انجام در نظر بگيريم ، همان معيارىكـه از قـرآن اسـتـفـاده كـرده ايـم و هـمـان مـعـيارى كه خود پيامبر (صلى الله عليه و آله )يارانش را با آن مى سنجيد. 2 - محبت متقابل اسلامى در روايـات اسـلامـى كـه در تـفـسـيـر آيـه اخـيـر آمـده اسـت تـاءكـيـد فـراوانـى روىاصل (رحماء بينهم ) ديده مى شود. از جـمـله در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : المسلم اخو المسلم ، لايظلمه ولايـخـذله ، و لايـخـوفـه ، و يـحـق عـلى المـسـلم الاجـتـهـاد فـىالتـواصـل ، و التـعـاون عـلى التـعـاطـف ، و المـواسـاةلاهـل الحـاجـة ، و تـعـاطـف بـعـضـهـم عـلى بـعـض ، حـتـى تـكـونـوا كـمـا امـركـم الله عـز وجل : رحماء بينكم ، متراحمين ، مغتمين لماغاب عنكم من امرهم ، على ما مضى عليه معشر الانصارعلى عهد رسول الله (صلى الله عليه و آله ): (مسلمان برادر مسلمان است به او ستم نمى كند، تنهايش نمى گذارد، تهديدش نمى كند،و سـزاوار اسـت مـسـلمان در ارتباط و پيوند و تعاون و محبت و مواسات با نيازمندان كوششكـند، و نسبت به يكديگر مهربان باشند، تا مطابق گفته خداوند (رحماء بينهم ) نسبتبـه يـكـديـگر با محبت رفتار كنيد، و حتى در غياب آنها نسبت به امورشان دلسوزى كنيد،آنگونه كه انصار در عصر رسول الله بودند). ولى عجيب است كه مسلمانان امروز از رهنمودهاى مؤ ثر اين آيه و ويژگيهائى كه براى مؤمـنـان راسـتـيـن و يـاران رسـول الله (صـلى الله عـليـه و آله )نـقـل مـى كـنـد فـاصـله گـرفـتـه انـد، گـاه آنـچـنان به جان هم مى افتند و كينه توزى وخونريزى مى كنند كه هرگز دشمنان اسلام آنچنان نكردند! گـاه بـا كـفـار آنـچـنـان پـيـونـد دوسـتـى مـى بـنـدنـد كـه گـوئى بـرادرانـى از يـكاصل و نسبند. نـه خـبـرى از آن ركـوع و سـجـود اسـت ، و نـه آن نـيـات پـاك و (ابـتـغـاءفـضـل الله ) و نـه آثـار سجود در چهره ها نمايان ، و نه آن نمو و رشد و جوانه زدن وقوى شدن و روى پاى خود ايستادن . و عـجـب ايـنـكـه هـر قدر از اين اصول قرآنى فاصله گرفته ايم به درد و رنج و ذلت ونكبت بيشترى گرفتار شده ايم ، ولى باز متوجه نيستيم از كجا ضربه مى خوريم ؟ باز(حميتهاى جاهليت ) مانع انديشه و تجديد نظر و بازگشت به قرآن است ، خدايا ما را ازاين خواب عميق و خطرناك بيدار كن . خداوندا! به ما توفيقى رحمت كن كه ويژگيهاى اخلاقى ياران راستين پيامبر (صلى اللهعليه و آله ) و اصحاب خالص او را كه در اين آيات آمده است در خود زنده كنيم . بـار الها! شدت در مقابل دشمنان محبت در برابر دوستان ، تسليم در برابر فرمان تو،تـوجـه بـه عـنـايات خاص تو، و تلاش و كوشش براى بارور ساختن جامعه اسلامى ، وپيشرفت و گسترش آن را به ما عنايت فرما. پـروردگـارا! از تـو فـتح مبينى مى خواهيم كه جامعه اسلامى ما در سايه آن به حركت درآيد، و در عصر و زمانى كه نياز به معنويت از هر وقت ديگر بـيـشتر است تعليمات اين آئين حياتبخش را به مردم جهان عرضه كنيم هر روز قلوب تازهاى را در تـسـخـيـر اسلام در آوريم ، و كشور تازه اى از كشور دلها را فتح نمائيم (آمين يارب العالمين ).
مقدمه اين سوره در مدينه نازل شده و 18 آيه است محتواى سوره حجرات در ايـن سوره كه بيش از هيجده آيه ندارد مسائل بسيار مهمى در ارتباط با شخص پيامبر وجـامـعـه اسـلامـى نـسـبـت بـه يـكـديـگـر مـطـرح شـده ، و از آنـجـا كـه بـسـيـارى ازمسائل مهم اخلاقى در آن عنوان گرديده مى توان آنرا (سوره اخلاق و آداب ) ناميد. رويهمرفته بخشهاى مختلف اين سوره را اينگونه مى توان خلاصه كرد: بـخش اول : آيات آغاز سوره است كه آداب برخورد با پيشواى بزرگ اسلام پيغمبر اكرم(صـلى الله عـليـه و آله )، و اصـولى را كـه مـسلمانان در محضر او بايد به كار بندند،بيان مى كند. بخش دوم : اين سوره مشتمل بر يك سلسله اصول مهم (اخلاق اجتماعى ) است كه به كاربستن آنها محبت و صفا و صميميت و امنيت و اتحاد را در جامعه اسلامى حفظ مى كند، و به عكسفراموش كردن آنها مايه بدبينى و نفاق و پراكندهگى و ناامنى است . بخش سوم : دستوراتى است كه مربوط به چگونگى مبارزه با اختلافات و درگيريهائىاست كه احيانا در ميان مسلمانان روى مى دهد. بخش چهارم : از معيار ارزش انسان در پيشگاه خدا و اهميت مساءله تقوى سخن مى گويد. بـخـش پـنـجـم : روى ايـن مـسـاءله تاءكيد دارد كه ايمان تنها به گفتار نيست بلكه بايدعـلاوه بـر اعـتـقـاد قـلبـى آثـار آن در اعـمـال انـسـانـى ، و در جـهـاد بـااموال و نفوس آشكار گردد. بخش ششم : از اين بحث مى كند كه اسلام و ايمان يك هديه بزرگ الهـى بـراى مـؤ مـنـان اسـت ، بـجاى اينكه در پذيرش آن منتى بگذارند بايد فوق العادهممنون و شكرگزار باشند كه مشمول اين هديه شده اند. و بالاخره بخش هفتم كه آخرين قسمت اين سوره است از علم خداوند و آگاهى او از همه اسرارنـهـان عـالم هـسـتـى و اعـمـال انسانها سخن مى گويد كه در حقيقت به منزله ضامن اجرا استبراى تمام بخشهائى كه در اين سوره آمده است . نامگذارى اين سوره به سوره حجرات به تناسب آيه چهارم اين سوره است كه اين كلمه درآن به كار رفته و تفسير آنرا به زودى خواهيم دانست . فـضـيلت تلاوت اين سوره در فضيلت تلاوت اين سوره همين بس كه در حديثى از پيامبرگرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) مى خوانيم : من قراء سورة الحجرات اعطى من الاجرعشر حسنات بعدد من اطاع الله و من عصاه : (هر كس سوره حجرات را بخواند به عدد تمامكسانى كه خدا را اطاعت يا عصيان كرده اند ده حسنه به او داده مى شود)!. و در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عليه السلام ) آمده است : من قراء سورة الحجرات فىكـل ليـلة ، او فـى كـل يـوم ، كـان مـن زوار مـحمد (صلى الله عليه و آله ): (هر كس سورهحـجـرات را در هـر شـب يـا هـر روز بخواند از زائران محمد (صلى الله عليه و آله ) خواهدبود). بـديـهـى اسـت ايـن هـمـه حـسـنـات بـه عـدد مـطـيـعـان و عـاصـيـان در صـورتـى اسـت كـهاعـمـال هـر يـك از ايـن دو را كه در آيات اين سوره منعكس است دقيقا در نظر بگيرد، و در آنبينديشد، و مسير خود را بر اولى منطبق و از دومى جدا سازد. و نيز نائل شدن به زيارت شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرع بر اين است كهآدابى را كه در اين سوره در رابطه با شخص او آمده عملا به كار گيرد، چرا كه تلاوتهمه جا مقدمه عمل است . آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم يأ يها الذين ءامنوا لاتقدموا بين يدى الله و رسوله و اتقوا الله إ ن الله سميع عليم(1) يـأ يـهـا الذيـن ءامـنـوا لا تـرفـعـوا اءصـوتـكـم فـوق صـوت النـبـى و لاتـجـهـروا لهبالقول كجهر بعضكم لبعض اءن تحبط اءعملكم و اءنتم لا تشعرون(2) إ ن الذيـن يـغـضـون اءصوتهم عند رسول الله اءولئك الذين امتحن الله قلوبهم للتقوىلهم مغفرة و اءجر عظيم(3) إ ن الذين ينادونك من وراء الحجرت اءكثرهم لايعقلون(4) و لو اءنهم صبروا حتى تخرج إ ليهم لكان خيرا لهم و الله غفور رحيم(5)
|
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر 1 - اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد چـيـزى را بـر خدا و رسولش مقدم نشمريد و پيشىمگيريد و تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند شنوا و داناست . 2 - اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد صـداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد، و دربـرابـر او بـلنـد سـخـن مـگـوئيـد (و داد و فـريـاد نـزنيد) آنگونه كه بعضى از شما دربرابر بعضى مى كنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى كه نمى دانيد! 3 - آنـهـا كـه صـداى خـود را نـزد رسـول خـدا كـوتـاه مـى كـنـنـد كسانى هستند كه خداوندقلوبشان را براى تقوى خالص نموده ، و براى آنها آمرزش و پاداش عظيمى است . 4 - (ولى ) كسانى كه تو را از پشت حجرهها بلند صدا مى زنند اكثرشان نمى فهمند! 5 - هر گاه آنها صبر مى كردند تا خود به سراغشان آئى براى آنها بهتر بود و خداوندغفور و رحيم است . شان نزول : مفسران براى آيه نخست شاءن نزولهائى ذكر كرده اند، و براى آيات بعد شان نزولهاىديگرى . از جـمـله شـاءن نـزولهـائى كه براى آيه نخست ذكر كرده اند اين است كه : پيامبر (صلىالله عـليـه و آله ) بـه هـنـگام حركت به سوى (خيبر) مى خواست كسى را بجاى خود در(مـديـنـه ) نـصـب كـنـد، عـمـر شـخـص ديـگـرى را پـيـشـنـهـاد كـرد آيـه فـوقنازل شد و دستور داد بر خدا و پيامبر پيشى مگيريد. بعضى ديگر گفته اند: جمعى از مسلمانان گاه گاه مى گفتند اگر چنين مطلبى درباره مانازل مى شد بهتر بود، آيه فوق نازل گشت و گفت بر خدا و پيامبرش پيشى مگيريد. بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: آيـه اشـاره بـه اعـمـالبـعضى از مسلمانهاست كه پارهاى از مراسم عبادات خود را پيش از موقع انجام دادند و آيهفوق نازل شد و آنها را از اينگونه كارها نهى كرد. و امـا در مـورد آيـه دوم گـفـتـه اند: گروهى از طايفه بنى تميم و اشراف آنها وارد مدينهشدند هنگامى كه داخل مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) گشتند صدا را بلند كرده ، ازپـشـت حجره هائى كه منزلگاه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بود فرياد زدند: يا محمداخـرج اليـنـا!: (اى محمد! بيرون بيا)! اين سر و صداها و تعبيرات نامؤ دبانه پيامبر(صـلى الله عـليـه و آله ) را نـاراحت ساخت هنگامى كه بيرون آمد گفتند آمده ايم تا با تومـفـاخـره كـنـيـم ! اجازه ده تا (شاعر) و (خطيب ما) افتخارات قبيله (بنى تميم ) رابازگو كند پيامبر اجازه داد. نخست خطيب آنها برخاست و از فضائل خيالى طائفه (بنى تميم ) مطالب بسيارى گفت. پـيـامـبـر (صلى الله عليه و آله ) به (ثابت بن قيس ) فرمود پاسخ آنها را بده ، اوبـرخـاست خطبه بليغى در جواب آنها ايراد كرد بطورى كه خطبه آنها را از اثر انداخت !سـپـس (شـاعر) آنها برخاست و اشعارى در مدح اين قبيله گفت كه حسان بن ثابت شاعرمعروف مسلمان پاسخ كافى به او داد. در ايـن هـنـگـام يـكـى از اشـراف آن قـبـيـله بنام (اقرع ) گفت : اين مرد خطيبش از خطيب ماتـوانـاتـر، و شـاعـرش از شـاعـر مـا لايـقـتر است ، و آهنگ صداى آنها نيز از ما برتر مىباشد. در ايـن مـوقـع پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) براى جلب قلب آنها دستور داد هداياىخوبى بـه آنـهـا دادنـد آنـها تحت تاثير مجموع اين مسائل واقع شدند و به نبوت پيامبر اعترافكردند. آيات مورد بحث ناظر به سر و صداى آنها در پشت خانه پيامبر (صلى الله عليه و آله )است . شـان نـزول ديـگـرى ذكـر كـرده انـد كـه هـم مـربـوط بـه آيـهاول ، و هـم آيـات بـعـد اسـت ، و آن ايـنـكـه : در سـال نهم هجرت كه (عام الوفود) بود(سالى كه هيئتهاى گوناگونى از قبائل براى عرض اسلام يا عهد و قرار داد خدمت پيامبر(صـلى الله عـليه و آله ) آمدند) هنگامى كه نمايندگان قبيله (بنى تميم ) خدمت پيامبر(صـلى الله عـليـه و آله ) رسـيدند ابوبكر به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پيشنهادكـرد كه (قعقاع ) (يكى از اشراف قبيله ) امير آنها گردد، و عمر پيشنهاد كرد، (اقرعبـن حـابـس ) (فـرد ديـگـرى از آن قبيله ) امير شود، در اينجا ابوبكر به عمر گفت : مىخواستى با من مخالفت كنى ؟ عمر گفت : من هرگز قصد مخالفت نداشتم ، در اين موقع سرو صـداى هـر دو در مـحـضـر پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) بـلنـد شـد، آيـات فـوقنـازل گشت ، يعنى نه در كارها بر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پيشى گيريد، و نهدر كنار خانه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) سر و صدا راه بيندازيد. تفسير : آداب حضور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) چـنـانـكـه در مـحـتـواى سـوره اشـاره كـرديـم در ايـن سوره يك رشته از مباحث مهم اخلاقى ودستورات انضباطى نازل شده كه آن را شايسته نام (سوره اخلاق ) مى كند، و در آياتمورد بحث كه در آغاز سوره قرار گرفته ، به دو قسمت از اين دستورات اشاره شده است : نـخـست تقدم نيافتن بر خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله )، و ديگرى در محضر پيامبر(صلى الله عليه و آله ) سر و صدا و قال و غوغا راه نينداختن . بـعد مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد چيزى را در برابر خدا و رسولش مقدمنشمريد، و تقواى الهى پيشه كنيد، كه خداوند شنوا و داناست (يا ايها الذين آمنوا لاتقدموابين يدى الله و رسوله و اتقوا الله ان الله سميع عليم ). مـنـظـور از مـقـدم نداشتن چيزى در برابر خدا و پيامبر پيشى نگرفتن بر آنها در كارها، وترك عجله و شتاب در مقابل دستور خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است . گـرچـه بـعـضـى از مفسران خواسته اند مفهوم آيه را محدود كنند، و آن را منحصر به انجامعـبـادات قـبـل از وقـت ، يـا سـخـن گـفـتـن قـبـل از سـخـن پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) وامثال آن بدانند، ولى روشن است كه آيه مفهوم وسيع و گستردهاى دارد و هر گونه پيشىگرفتن را در هر برنامهاى شامل مى شود. مسئوليت انضباط (رهروان ) در برابر (رهبران ) آنهم يك رهبر بزرگ الهى ايجابمـى كـنـد كـه در هـيچ كار، و هيچ سخن و برنامه ، بر آنها پيشى نگيرند، و شتاب و عجلهنكنند. البته اين بدان معنا نيست كه اگر پيشنهاد يا مشورتى دارند در اختيار رهـبـر الهـى نـگـذارنـد، بـلكـه مـنـظور جلو افتادن و تصميم گرفتن و انجام دادن پيش ازتـصـويـب آنـهـا اسـت حـتـى نـبـايـد دربـاره مـسـائل بـيـش از انـدازه لازم سـؤال و گـفـتـگـو كـرد، بـايـد گـذاشـت كـه رهـبـر خـودش بـه مـوقـعمسائل را مطرح كند آنهم رهبر معصوم كه از چيزى غفلت نمى كند، و نيز اگر كسى سؤ الىاز او مـى كـنـد نـبـايـد ديـگـران پـيـشـقـدم شـده ، پـاسـخ سـؤال را عجولانه بگويند، در حقيقت همه اين معانى در مفهوم آيه جمع است . آيه بعد اشاره به دستور دوم كرده ، مى گويد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صداىخـود را فـراتـر از صـداى پيامبر نكنيد و در برابر او بلند سخن نگوئيد و داد و فريادنـزنـيـد، آنـگـونـه كـه بـعـضـى از شـمـا در بـرابـر بـعـضـى مـى كـنـنـد مـبـادااعـمـال شـمـا حـبط و نابود گردد در حالى كه نمى دانيد) (يا ايها الذين آمنوا لاترفعوااصـواتـكـم فـوق صـوت النـبـى و لاتـجـهـروا لهبالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون ). جـمـله اول (لا تـرفـعـوا اصـواتـكـم ...) اشاره به اين است كه صدا را بلندتر از صداىپـيـامـبـر (صـلى الله عـليه و آله ) نكنيد، كه اين خود يكنوع بى ادبى در محضر مبارك اواسـت ، پـيـامبر (صلى الله عليه و آله ) كه جاى خود دارد اين كار در برابر پدر و مادر واستاد و معلم نيز مخالف احترام و ادب است . امـا جـمـله (لاتـجـهـروا له بـالقـول ...) مـمـكـن اسـت تـاءكـيـدى بـر هـمـان مـعـنـى جـمـلهاول بـاشـد يـا اشاره به مطلب تازه اى و آن ترك خطاب پيامبر (صلى الله عليه و آله )با جمله (يا محمد) و تبديل آن به (يا رسول الله ) است . امـا جـمـعـى از مـفـسـران در تـفـاوت بـيـن ايـن دو جـمـله چـنـيـن گـفـتـه انـد: جـمـلهاول ، ناظر به زمانى است كه مردم با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) هم سخن مى شوندكه نبايد صداى خود را از صداى او برتر كنند، و جمله دوم مربوط به موقعى است كه پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله ) خاموش است و در محضرش سخن مى گويند، در اينحالتنيز نبايد صدا را زياد بلند كنند. جـمـع مـيـان ايـن مـعـنـى و مـعـنـى سـابـق نـيـز مـانـعـى نـدارد و بـا شـاءننزول آيه نيز سازگار است . و به هر حال ظاهر آيه بيشتر اين است كه دو مطلب متفاوت را بيان مى كند. بديهى است اگر اينگونه اعمال به قصد توهين به مقام شامخ نبوت باشد موجب كفر استو بدون آن ايذاء و گناه . در صـورت اول عـلت حـبـط و نابودى اعمال روشن است ، زيرا كفر علت حبط (از ميان رفتنثواب عمل نيك ) مى شود. و در صـورت دوم نـيـز مـانـعـى نـدارد كـه چنين عمل زشتى باعث نابودى ثواب بسيارى ازاعـمـال گـردد، و مـا سـابـقـا در بـحـث حـبـط گـفـتـه ايـم كه نابود شدن ثواب بعضى ازاعـمال به خاطر بعضى از گناهان خاص ، بى مانع است ، همانگونه كه نابود شدن اثربـعـضـى از گـنـاهـان بـه وسـيـله اعـمـال صـالح نـيـز قـطـعـى اسـت ، ودلائل فـراوانى در آيات قرآن يا روايات اسلامى بر اين معنى وجود دارد، هر چند اين معنىبه صورت يك قانون كلى در همه حسنات و سيئات ثابت نشده است ، اما در مورد بعضى ازحـسـنـات و سـيـئات مـهـم ، دلائلى نـقـلى وجـود دارد و دليـلى هـم ازعقل بر خلاف آن نيست . در روايـتـى آمـده اسـت : هـنگامى كه آيه فوق نازل شد ثابت بن قيس (خطيب پيامبر (صلىالله عـليـه و آله ) كه صداى رسائى داشت گفت : من بودم كه صدايم را از صداى پيامبر(صـلى الله عـليـه و آله ) فـراتـر مـى كـردم ، و در بـرابـر او بـلنـد سـخـن مـى گفتم ،اعمال من نابود شد، و من اهل دوزخم ! ايـن مـطـلب بـه گـوش پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله ) رسـيـد، فـرمـود: چنين نيست اواهـل بـهـشـت اسـت (زيـرا او ايـنـكـار را بـه هـنگام ايراد خطابه براى مؤ منان يا در برابرمخالفان كه اداء يك وظيفه اسلامى بود انجام مى داد).
|
|
|
|
|
|
|
|