|
|
|
|
|
|
آنها از خدا طلب آمرزش مى كنند. اما بنا بر تفسير دوم تسبيح و حمد ملائكه براى تنزيه خداوند از نسبت شرك به او است، و استغفارشان نيز براى مشركانى است كه بيدار شده و ايمان آورده اند، و راه توحيد رايافته و به سوى پروردگار يكتا باز گشته اند. جائى كه فرشتگان براى اين گناه بزرگ در مورد گروه با ايمان استغفار كنند بهطريق اولى براى ساير گناهان آنها نيز استغفار خواهند كرد و شايد مطلق بودن آيه نيزبه همين دليل است . نظير اين بشارت بزرگ در آيه 7 سوره مؤ من نيز آمده است : الذين يحملون العرش و منحوله يسبحون بحمد ربهم و يؤ منون به و يستغفرون للذين آمنوا ربنا وسعتكل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك : (حاملان عرش الهى وفرشتگانى كه پيرامون آن هستند تسبيح و حمد پروردگارشان مى گويند، و براى مؤمنان استغفار مى كنند، و مى گويند: پروردگارا! رحمت و علم تو همه چيز را فرا گرفته، مؤ منانى را كه از راه تو پيروى كردند بيامرز). در پايان اين آيه به ششمين و هفتمين اوصاف پروردگار كه آنهم در زمينه غفران و رحمتاست و تناسب نزديكى با مساله وحى و محتواى آن در مورد وظائف مؤ منان دارد اشاره كردهمى فرمايد: (آگاه باشيد خداوند آمرزنده و مهربان است ) (الا ان الله هو الغفور الرحيم). و به اين ترتيب مجموعه كاملى از اسماى حسناى خداوند را در رابطه با مساءله وحى بيانمى كند، و در ضمن اشاره لطيفى است بر اجابت دعاى فرشتگان در مورد استغفار براى مؤمنان ، بلكه علاوه بر آمرزش رحمتش را نيز بر آن مى افزايد كهفضل او عظيم است . درباره حقيقت وحى در پايان همين سوره به تناسب آيه 51 - 52 سخن خواهيم گفت . نكته : آيا فرشتگان براى همه استغفار مى كنند؟ در اينجا سؤ الى پيش مى آيد، و آن اينكه : جمله (و يستغفرون لمن فى الارض ) دراينجا مطلق است ، و نشان مى دهد كه فرشتگان براى تماماهل زمين استغفار مى كنند، اعم از مؤ من و كافر، آيا اين معنى ممكن است ؟ پاسخ اين سؤ ال را آيه 7 سوره مؤ من داده است ، زيرا مى گويد يستغفرون للذين آمنوابنابراين شرط آن ايمان است ، بعلاوه آنها معصومند و هرگز براى كسانى كه زمينهآمرزش ندارند تقاضاى محال نمى كنند. آيه و ترجمه
و الذين اتخذوا من دونه اءولياء الله حفيظ عليهم و ما اءنت عليهم بوكيل(6) و كذلك اءوحينا إ ليك قرءانا عربيا لتنذر اءم القرى و من حولها و تنذر يوم الجمع لاريب فيه فريق فى الجنة و فريق فى السعير(7) و لو شاء الله لجعلهم اءمة وحدة و لكن يدخل من يشاء فى رحمته و الظلمون ما لهم من ولى ولا نصير(8)
|
ترجمه :
6 - كسانى كه غير خدا را ولى خود انتخاب كردند خداوند حساب همهاعمال آنها را نگهميدارد، و تو مامور نيستى كه آنها را مجبور بهقبول حق كنى . 7 - و اينگونه قرآنى عربى (فصيح و گويا) بر تو وحى كرديم ، تا ام القرى وكسانى را كه اطراف آن هستند انذار كنى ، و آنها را از روزى كه همه خلائق دور آن روز جمعمى شوند و شك و ترديد در آن نيست بترسانى همان روز كه گروهى در بهشتند وگروهى در آتش ! 8 - و اگر خدا مى خواست همه آنها را امت واحدى قرار مى داد (و اجبارا هدايت مى كرد، ولى هدايت اجبارى فايده اى ندارد) اما خداوند هر كس را بخواهد در رحمتش وارد مى كند وبراى ظالمان ولى و ياورى نيست . تفسير: قيامى از (ام القرى ) به تناسب اشاره اى كه در آيات گذشته به مساءله شرك شده ، در نخستين آيه مورد بحثبه نتيجه كار مشركان و انتهاى مسيرشان پرداخته مى گويد: (كسانى كه غير خدا راولى خود برگزيدند خداوند حساب اعمال آنها را نگهميدارد، و از نياتشان آگاه است ) (والذين اتخذوا من دونه اولياء الله حفيظ عليهم ). تا به موقع حساب آنها را برسد و كيفر لازم را به آنها بدهد. سپس روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مى گويد: (تومامور نيستى كه آنها را مجبور به قبول حق سازى ) (و ما انت عليهمبوكيل ). وظيفه تو تنها ابلاغ رسالت ، و رسانيدن پيام خدا به همه بندگان است شبيه اين جملهدر قرآن فراوان است : لست عليهم بمصيطر: (تو سيطره و غلبه بر آنها ندارى )(غاشيه - 22). ما انت عليهم بجبار: (تو موظف به اجبار آنها نيستى ) (ق - 45). و ما جعلناك عليهم حفيظا: (تو مسئولاعمال آنها نيستى و براى اجبار آنان مبعوث نشده اى ) (انعام - 107). ما على الرسول الا البلاغ : (رسول وظيفه اى جز ابلاغ رسالت ندارد) (مائده - 99). و بيانگر اين واقعيت است كه خداوند مى خواهد بندگان آزاد باشند و راه او را با اراده واختيار خود بپويند، چرا كه ارزش واقعى ايمان وعمل صالح در همين است ، و ايمان و عمل اجبارى ارزش معنوى ندارد. بار ديگر به مساءله وحى باز مى گردد، و اگر در آياتقبل از اصل وحى سخن در ميان بود در اينجا سخن از هدف نهائى وحى است ، مى فرمايد:(اينگونه قرآنى عربى فصيح و گويا بر تو وحى كرديم تا ام القرى (مكه ) وكسانى را كه در اطراف آن هستند انذار كنى ) (و كذلك اوحينا اليك قرانا عربيا لتنذر امالقرى و من حولها). (و آنها را از روزى كه همه خلايق در آن روز جمع مى شوند و شك و ترديدى در آن نيستبترسانى ) (و تنذر يوم الجمع لا ريب فيه ). از آن روز كه مردم به دو گروه تقسيم مى شوند گروهى (در بهشتند، و گروهى درآتش سوزان دوزخ ) (فريق فى الجنة و فريق فى السعير). تعبير (كذلك ) ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه همانگونه كه بر انبياى پيشينبه زبان خودشان وحى فرستاديم بر تو نيز به زبان خودت قرآنى عربى وحىكرديم (بنابراين (كذلك ) اشاره به جمله (و الى الذين من قبلك ) مى باشد). و نيز مى تواند اشاره به جمله بعد باشد، يعنى وحى ما بر تو اينگونه است : بهصورت قرآنى عربى با هدف انذار. درست است كه از ذيل آيه يعنى جمله (فريق فى الجنة و فريق فى السعير) استفادهمى شود كه وظيفه پيامبر هم انذار است و هم بشارت ، ولى از آنجا كه تاءثير (انذار)در نفوس مخصوصا در افراد نادان و لجوج عميقتر است ، در آيه ، دو بار فقط روى(انذار) تكيه شده ، با اين تفاوت كه در مرحلهاول سخن از انذار شوندگان است ، و در مرحله دوم سخن از چيزى است كه بايد از آنبترسند يعنى دادگاه قيامت . روزى كه به خاطر اجتماع عموم انسانها رسوائيش بسيار دردناك و شديد است . در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه آيا از جمله (لتنذر ام القرى و من حولها)استفاده نمى شود كه هدف از نزول قرآن انذار مردم مكه و اطراف آن است ؟ آيا اين تعبيربا جهانى بودن اسلام تضاد ندارد؟! پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود، و آن اينكه : كلمه (ام القرى )كه يكى از نامهاى مكه است از دو واژه تركيب يافته (ام ) كه دراصل به معنى اساس و ابتدا و آغاز هر چيزى است ، و مادر را هم به همين جهت (ام ) مىگويند كه اساس و اصل فرزندان است . و (قرى ) كه جمع (قريه ) به معنى هرگونه آبادى و شهر است ، اعم از شهرهاىبزرگ و كوچك يا روستاها، و شواهد زيادى نيز در قرآن بر اين معنى وجود دارد. اكنون ببينيم چرا (مكه ) را (ام القرى ) ناميده اند؟ (مادر واصل همه آباديها). روايات اسلامى تصريح مى كند كه همه زمين نخست زير آب غرق بود و خشكيها تدريجاسر از آب بيرون آوردند (علم امروز نيز اين معنى را پذيرفته است ). اين روايات مى گويد: نخستين نقطه اى كه از زير آب سر برآورد كعبه بود، و سپسخشكيهاى زمين از كنار آن گسترش يافت كه از آن به عنوان دحو الارض (گسترش زمين ) يادشده است . با توجه به اين تاريخچه روشن مى شود كه (مكه )اصل و اساس و آغاز همه آباديهاى روى زمين است ، بنابراين هر گاه گفته شود (ام القرى و من حولها) پيداستكه تمام مردم روى زمين را شامل مى شود. از اين گذشته مى دانيم اسلام تدريجا گسترش يافت : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نخست مامور بود بستگان نزديك خود را انذار كند،چنانكه در آيه 214 سوره شعرا مى خوانيم : و انذر عشيرتك الاقربين ، تا هستهبندى اسلاممحكم شود، و آماده گسترش گردد. سپس در مرحله دوم پيامبر مامور شد ملت عرب را تبليغ و انذار كند، چنانكه در آيه 3 سورهفصلت آمده : (قرآنا عربيا لقوم يعلمون ) اين قرآنى است عربى براى قومى كه مىفهمند و درك مى كنند. و در آيه 44 سوره زخرف نيز آمده است : و انه لذكر لك و لقومك : (اين قرآن مايهتذكر تو و قوم تو است ). هنگامى كه پايه هاى اسلام در ميان اين قوم قوى و مستحكم شد پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) ماموريت گسترده ترى يافت ، و مامور انذار جهانيان شد، چنانكه در آيهاول سوره فرقان مى خوانيم : تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالميننذيرا: جاويد و پر بركت است خداوندى كه قرآن را بر بنده اشنازل كرد تا همه جهانيان را انذار كند (و آيات فراوان ديگر). و به خاطر همين ماموريت بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نامه به سرانبزرگ جهان آن روز در خارج از جزيره عربستان نوشت ، و كسراها و قيصرها و نجاشيها رابه اسلام دعوت كرد. و نيز بر اساس همين خط و برنامه بود كه پيروانش براى تبليغ اسلام بعد از او بههمه جهان گام نهادند، و تعاليم اسلام را در دنيا منتشر ساختند. در اينكه چرا روز قيامت (يوم الجمع ) ناميده شده ، تفسيرهاى متعددى وجود دارد: گاه گفته اند به خاطر آن است كه ميان ارواح و اجساد جمع مى شود. گاه گفته اند از اين نظر است كه بين انسان و عملش جمع خواهد شد. و يا از اين نظر كه ميان ظالم و مظلوم اجتماعحاصل مى شود. ولى ظاهر اين است كه منظور اجتماع همه خلايق در آن روز بزرگ است از اولين و آخرين ،همانگونه كه در آيه 50 سوره واقعه آمده است :قل ان الاولين و الاخرين لمجموعون الى ميقات يوم معلوم : (بگو اولين و آخرين همگى درموعد روز معينى جمع مى شوند). و از آنجا كه جمله (فريق فى الجنة و فريق فى السعير) بيانگر تقسيم مردم به دوگروه بود، در آيه بعد مى افزايد: (اگر خدا مى خواست همه آنها را امت واحدى قرار مىداد،و به حكم اجبار هدايت مى كرد و مؤ من مى ساخت ). (و لو شاء الله لجعلهم امة واحدة ). اما ايمان اجبارى چه ارزشى دارد؟ و چگونه مى تواند معياركمال انسانى گردد؟ تكامل واقعى آن است كه انسان با اراده خويش ، و در نهايت اختيار وآزادى طى كند. آيات قرآن پر است از دلائل اختيار و آزادى اراده انسان ، اصولا امتياز انسان از جاندارانديگر همين مساءله است ، و اگر آزادى انسان از او گرفته شود در حقيقت انسانيت او از اوگرفته شده است ! اين بزرگترين امتيازى است كه خداوند به او داده ، و راهتكامل را به صورت نامحدود به روى او گشوده است ، اين سنت غيرقابل تغيير الهى است . و عجيب است كه گروهى بيخبر هنوز طرفدار مكتب جبرند، و در عينحال دم از مكتب انبيا مى زنند، در حالى كه قبول جبر مساوى است با نفى تمام محتواى مكتبانبيا، نه تكليف مفهومى خواهد داشت ، نه سؤ ال و جواب ، نه اندرز و نصيحت ، و به طريقاولى نه ثواب و عقاب ! نه انسان هرگز در كار خود ترديد مى كند و نه پشيمانى مفهومى خواهد داشت ، و نهاصلاح اشتباهات گذشته . سپس به مساله مهم ديگرى در اين رابطه ميپردازد و توصيف گروهى را كهاهل بهشت و سعادتند در برابر گروهى كه به دوزخ فرستاده مى شوند با اين عبارتبيان مى كند: (ولى خداوند هر كه را بخواهد در رحمت خود وارد مى كند، و براى ظالمانولى و ياورى نيست ) (و لكن يدخل من يشاء فى رحمته و الظالمون ما لهم من ولى و لانصير). با توجه به اينكه گروه دوزخى را با وصف (ظلم ) مشخص مى كند روشن مى شود كهمنظور از (من يشاء) (هر كس را بخواهد) در جملهاول گروهى است كه ظالم نيستند. به اين ترتيب (عادلان ) بهشتى اند، و غرق در رحمت خدا، و ظالمان دوزخيند. اما بايد توجه داشت كه (ظالم ) در اينجا، و در بسيارى ديگر از آيات قرآن ، معنىوسيع و گسترده اى دارد، و تنها شامل كسانى نمى شود كه به ديگران ستم كردهاند،بلكه كسانى كه بر خود ستم كرده ، يا آنها كه در عقيده منحرفند، نيز ظالمند، و چهظلمى برتر از شرك و كفر است ؟ لقمان به فرزندش مى گويد: يا بنى لا تشركبالله ان الشرك لظلم عظيم : (فرزندم چيزى را شريك خدا قرار مده كه شرك ظلم عظيماست ) (لقمان - 13). در آيه ديگر مى خوانيم : الا لعنة الله على الظالمين الذين يصدون عنسبيل الله و يبغونها عوجا و هم بالاخرة كافرون : (آگاه باشيد لعنت خدا بر ظالمان است، همانها كه مردم را از راه حق باز مى دارند، و آن را دگرگون مى سازند، و به آخرتايمان ندارند. در مورد فرق ميان (ولى ) و (نصير) بعضى گفته اند (ولى ) كسى است كهبدون درخواست به انسان كمك كند، اما (نصير) مفهومى اعم دارد. اين احتمال نيز وجود دارد كه (ولى ) اشاره به سرپرستى است كه به حكم ولايت وبدون درخواست ، حمايت و كمك مى كند، و نصير فريادرسى است كه بعد از تقاضاى كمكبه يارى انسان مى شتابد. آيه و ترجمه
اءم اتخذوا من دونه اءولياء فالله هو الولى و هو يحى الموتى و هو علىكل شى ء قدير(9) و ما اختلفتم فيه من شى ء فحكمه إ لى الله ذلكم الله ربى عليه توكلت و إ ليه اءنيب(10) فاطر السموت و الا رض جعل لكم من اءنفسكم اءزوجا و من الا نعم اءزوجا يذرؤ كم فيهليس كمثله شى ء و هو السميع البصير(11) له مقاليد السموت و الا رض يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر إ نهبكل شى ء عليم(12)
|
ترجمه :
9 - آيا آنها غير خدا را ولى خود برگزيدند در حالى كه ولى تنها خداوند است ، و او استكه مردگان را زنده مى كند، و او است كه بر هر چيزى توانا است . 10 - در هر چيز اختلاف كنيد داوريش با خدا است ، اين است خداوند پروردگار من ، بر اوتوكل كرده ام ، و به سوى او باز مى گردم : 11 - او آفريننده آسمانها و زمين است ،و از جنس شما همسرانى براى شما قرار داد، وجفتهائى از چهارپايان آفريد، و شما را به اين وسيله (به وسيله همسران ) تكثير مىكند، همانند او چيزى نيست ، و او شنوا و بينا است : 12 - كليدهاى آسمان و زمين از آن او است ، روزى را براى هر كس بخواهد گسترش مى دهدو براى هر كس بخواهد محدود مى سازد، او از همه چيز آگاه است . تفسير: ولى مطلق خدا است از آنجا كه در آخرين آيه بحث گذشته اين واقعيت بيان شده كه هيچ ولى و ياورى جزخداوند نيست ، در آيات مورد بحث براى تاءييد اين واقعيت و نفى ولايت غير خدادلائل زنده اى مطرح مى كند. نخست در لباس تعجب و انكار مى فرمايد: (آيا آنها غير خدا را ولى خود قرار دادند)؟(ام اتخذوا من دونه اولياء). با اينكه (ولى تنها اوست ) (فالله هو الولى ). پس اگر مى خواهند براى خود ولى وسرپرستى برگزينند بايد خدا را برگزينند. چرا كه دلائل ولايت او با بيان اوصاف كماليهاش در آيات پيشين روشن شد، خداوندى كهعزيز و حكيم است ، خداوندى كه مالك و على و عظيم است ، پروردگارى كه غفور و رحيممى باشد اين اوصاف هفتگانه اى كه گذشت خود بهتريندليل براى انحصار ولايت در او است . سپس به دليل ديگرى پرداخته مى گويد: (او است كه مردگان را حيات مى بخشد) (وهو يحيى الموتى ). و چون معاد و رستاخيز به دست او است ، و بزرگترين نگرانى انسان چگونگى زندگىاو بعد از مرگ است ، بنابراين بايد دست به دامن والاى او زد و نه غير او. سپس به ذكردليل سومى پرداخته ، مى گويد: (او است كه بر هر چيزى قادر و توانا است ) (و هوعلى كل شى ء قدير). اشاره به اينكه شرط اصلى (ولى ) دارا بودن قدرت است و قادر حقيقى او است . و در آيه بعد چهارمين دليل ولايت او را به اين صورت شرح مى دهد: در هر چيز اختلافكنيد داورى و حكمش با خدا است و تنها او است كه مى تواند به اختلافات شما پايان دهد(و ما اختلفتم فيه من شى ء فحكمه الى الله ). آرى يكى از شؤ ون ولايت آن است كه بتواند به اختلافات كسانى كه تحت ولايت او هستندبا داورى صحيحش پايان دهد، آيا بتها و شياطينى كه معبود واقع شده اند توانائى برچنين كارى دارند؟ يا اين كار مخصوص خداوندى است كه هم حكيم و آگاه به طرقحل هرگونه اختلاف است ، و هم قادر است حكم و داورى خود را اجرا كند، پس خداوند عزيزو حكيم بايد حاكم باشد نه غير او. گرچه بعضى از مفسران خواستهاند مفهوم (ما اختلفتم فيه من شى ء) را محدود بهاختلاف در تاويل آيات متشابه ، يا فقط مخاصمات و اختلافات حقوقى بدانند، ولى مفهومآيه گسترده است ، و هر گونه اختلافى چه در معارف الهى و عقائد، و چه در احكامتشريعى ، و چه در مسائل حقوقى و قضائى ، و يا غير آن در ميان انسانها روى دهد به حكمآنكه معلوماتشان محدود و ناچيز است بايد از سرچشمه فيض علم حق و از طريق وحىبرطرف گردد. بعد از ذكر اين دلائل مختلف بر انحصار مقام ولايت در ذات پاك خداوند ازقول پيامبرش (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد: (اين است خداوند پروردگار منبا اين اوصاف كماليه ) (ذلكم الله ربى ). (و به همين دليل من او را ولى و ياور خود برگزيدهام ، بر اوتوكل كردم و به سوى او در مشكلات و گرفتاريها و لغزشها باز مى گردم ) (عليه توكلت واليه انيب ). قابل توجه اينكه جمله (ذلكم الله ربى ) اشاره به ربوبيت مطلقه خداوند يعنىمالكيت تواءم با تدبير مى كند، و مى دانيم ربوبيت داراى دو شاخه است : شاخه تكوينىكه به اداره نظام آفرينش باز مى گردد، و شاخه تشريعى كه بيانگر احكام و وضعقوانين و ارشاد مردم وسيله سفيران الهى است . و بر اين اساس به دنبال آن ، دو مساءله (توكل ) و (انابه ) مطرح شده است ، كهاولى واگذارى امور خويش در نظام تكوين به خدا است و دومى باز گشت ، در امورتشريعى به او است (دقت كنيد). آيه بعد مى تواند دليل پنجمى بر ولايت مطلقه پروردگار باشد، يا دليلى بر مقامربوبيت و شايستگى او براى توكل و انابه ، مى فرمايد: (او است كه آسمانها و زمينرا به وجود آورده است ) (فاطر السماوات و الارض ). (فاطر) از ماده (فطر) (بر وزن سطر) دراصل به معنى شكافتن چيزى است ، در مقابل (قط) كه بهقول بعضى به معنى قطع عرضى است ، گوئى به هنگام آفرينش موجودات پردهتاريك عدم شكافته مى شود، و هستيها از آن بيرون مى آيند به همين مناسبت هنگامى كهغلاف خوشه خرما شكافته مى شود و خوشه از آن سر بر مى آورد به آن (فطر) (بروزن شتر) مى گويند. البته منظور از آسمانها و زمين در اينجا تمام آسمانها و زمين و موجوداتى است كه در آنها وميان آنها وجود دارد، چرا كه خالقيت خداوند شامل همه آنها است . سپس به توصيف ديگرى از افعال او پرداخته مى گويد: (براى شما همسرانى از جنسخودتان قرار داد، و همچنين از چهارپايان جفتهائى آفريد، و شما را بدينوسيله تكثير مىكند) (جعل لكم من انفسكم ازواجا و من الانعام ازواجا يذرؤ كم فيه ). اين خود يكى از نشانهاى بزرگ تدبير پروردگار و ربوبيت و ولايت او است كه براىانسانها همسرانى از جنس خودشان آفريده ، كه از يكسو مايه آرامش روح و جان او هستند، واز سوى ديگر مايه بقاء نسل و تكثير مثل و تداوم وجود او. گرچه قرآن با توجه به خطاب (يذرؤ كم ) (شما انسانها را تكثير مى كند) اين معنىرا در مورد انسان بيان داشته ، ولى ناگفته پيداست كه اين حكم از نظر تكثيرمثل در مورد چهارپايان و موجودات زنده ديگر نيز جارى است ، در واقع خداوند نخواستهاست در يك خطاب جمع كند، و از مقام والاى او بكاهد، لذا خطاب را تنها به انسانها كرده ،تا حكم بقيه نيز به تبع انسانها روشن شود. در توصيف سومى كه در اين آيه ذكر شده مى فرمايد: (هيچ چيزى همانند او نيست )(ليس كمثله شى ء). اين جمله در حقيقت پايه اصلى شناخت تمام صفات خدا است كه بدون توجه به آن بههيچيك از اوصاف پروردگار نمى توان پى برد، زيرا خطرناكترين پرتگاهى كه برسر راه پويندگان طريق (معرفة الله ) قرار دارد همان پرتگاه تشبيه است كه خدا را در وصفى از اوصاف شبيه مخلوقاتش بدانند، اين امر سبب مى شودكه به (دره شرك ) سقوط كنند. به تعبير ديگر او وجودى است بى پايان و نامحدود از هر نظر و هر چه غير او است محدودو متناهى است از هر نظر، از نظر عمر، قدرت ، علم ، حيات ، اراده ،فعل ، و خلاصه همه چيز، و اين همان خط (تنزيه ) و پاك شمردن خداوند از نقائصممكنات است . به همين دليل بسيارى از مفاهيمى كه در مورد غير خداوند ثابت است در مورد ذات پاك اواصلا معنى ندارد، فى المثل بعضى از كارها براى ما (آسان ) است و بعضى (سخت)، بعضى از اشياء از ما (دور) است و بعضى (نزديك ) بعضى از حوادث در(گذشته ) واقع شده و بعضى در (حال ) يا (آينده ) واقع مى شود، همچنينبعضى (كوچك ) است و بعضى (بزرگ ) چرا كه وجود ما محدود است و با مقايسهموجودات ديگر با آن اين مفاهيم پيدا مى شود، اما براى وجودى كه از هر نظر بى نهايتاست و ازل و ابد را همه در بر گرفته ، اين معانى تصور نمى شود، دور و نزديكىدرباره او نيست ، همه نزديكند، مشكل و آسانى وجود ندارد، همه آسان است ، آينده و گذشتهاى نيست ، همه براى او حال است ، و قابل توجه اينكه درك اين معانى نياز به دقت و خالىكردن ذهن از آنچه به آن خو گرفته است مى باشد. به همين دليل مى گوئيم : شناخت اصل وجود خدا آسان است ، اما شناخت صفات اومشكل ! امير مؤ منان على (عليه السلام ) در نهج البلاغه مى فرمايد: و ماالجليل و اللطيف و الثقيل و الخفيف و القوى و الضعيف فى خلقه الا سواء (موجوداتبزرگ و كوچك ، سنگين و سبك ، قوى و ضعيف ، همه در خلقتش يكسانند، و در برابرقدرت او بى تفاوت ). و در پايان آيه و بيان اوصاف ديگر ذات مقدسش مى گويد: (او شنوا و بينا است ) (وهو السميع البصير). آرى او هم خالق است ، و هم مدبر، هم شنوا است و هم بينا، و در عينحال شبيه و نظير و مانند ندارد، به همين دليل بايد تنها در سايه ولايت و ربوبيت اوقرار گرفت ، و قيد بندگى غير او را از خود برداشت . در آخرين آيه مورد بحث سخن از سه قسمت ديگر از صفاتفعل و ذات پروردگار است كه هر كدام مساله ولايت و ربوبيت او را در بعد خاصى نشانمى دهد: نخست مى فرمايد (كليدهاى آسمانها و زمين در دست او است ) (له مقاليد السماوات والارض ). بنابراين هر كس هر چه دارد از او است ، و هر چه مى خواهد بايد از او بخواهد، نه تنها(كليدها) بلكه (خزائن ) آسمانها و زمين نيز از آن او است (و لله خزائن السماواتو الارض ) (منافقون - 7). (مقاليد) جمع مقليد (بر وزن اقليد) به معنى كليد است ، و اين كلمه در بسيارى ازمواقع به صورت كنايه از تسلط كامل بر چيزى به كار مى رود، گفته مى شود كليداين كار در دست من است ، يعنى راه و برنامه و شرايط پيروزى آن همه در اختيار من قراردارد و (درباره ريشه اين لغت و ويژگيهاى آن بحث مشروحترى درذيل آيه 63 سوره زمر در جلد 19 آورده ايم ). در توصيف بعد كه در حقيقت نتيجه اى است براى توصيفقبل ، مى افزايد: (روزى را براى هر كس بخواهد گسترش مى دهد و براى هر كس بخواهدتنگ و محدود مى سازد) (يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر). از آنجا كه خزائن عالم در دست او است تمام رزق و روزيها نيز در قبضه قدرت او قراردارد، و بر طبق مشيتش كه از حكمت او سرچشمه مى گيرد و مصالح بندگان در آن ملحوظ استآن را تقسيم مى كند. و از آنجا كه بهره مند ساختن همه موجودات زنده از روزيها نياز به علم و آگاهى از مقدار،احتياجات و محل و ساير خصوصيات آنها دارد، در آخرين توصيف اضافه مى كند: (او بههمه چيز دانا است ) (انه بكل شى ء عليم ). درست همانند مطلبى كه در آيه 6 سوره هود آمده است : و ما من دابة فى الارض الا على اللهرزقها و يعلم مستقرها و مستودعها كل فى كتاب مبين : (هيچ جنبندهاى در زمين نيست مگر اينكهروزى او بر خدا است ، او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را مى داند، همه اينها در كتابآشكارى ثبت است ). و به اين ترتيب در چهار آيه مورد بحث يازده وصف ديگر از اوصاف كماليه پروردگار(اعم از اوصاف ذات و اوصاف فعل ) بيان شده است : وصف ولايت مطلقه او، احياى مردگان ، توانائى بر همه چيز، خالقيت آسمانها و زمين ،آفرينش همسران و تكثير انسانها، عدم وجود مثل و مانند براى او، شنوا بودن ، بينا بودن ،سلطه بر خزائن آسمان و زمين ، رزاقيت ، و علم او به همه چيز. صفاتى كه از نظر بيان مكمل يكديگر، و همه دليلى بر ولايت و ربوبيت او و در نتيجهطريقى است براى اثبات توحيد عبادت . نكته ها: 1 - شناخت صفات خدا از آنجا كه علم و دانش ما بلكه تمام هستى ما محدود است هرگز نمى توانيم به كنه و حقيقتذات خداوند كه نامحدود است ، برسيم چرا كه آگاهى از كنه چيزى به معنى احاطه بر اواست ، چگونه موجود محدود مى تواند احاطه بر ذات نامحدودى پيدا كند، همچنين شناخت كنه(صفات ) خدا كه عين ذات او است نيز براى موجود محدودى همچون ما امكان پذير نيست . بنابراين آنچه ما از ذات و صفات خدا مى دانيم يك علم اجمالى است ، و بيشتر بر محورآثارش دور مى زند. از سوى ديگر چون الفاظ ما براى رفع نيازمنديهاى زندگى روزمره ما وضع شده ،هرگز نمى تواند بيانگر ذات و صفات نامحدود حق باشد، لذا الفاظ علم و قدرت وحيات و ولايت و مالكيت و ساير الفاظى كه بيانگر صفات ثبوتيه و سلبيه او است رنگديگرى به خود مى گيرد، و اينجاست كه گاه به تعبيراتى برخورد مى كنيم كه در يكنظر سطحى متناقض و متضاد است ، اما با دقت روشن مى شود كه همه بيانگر يك واقعيتاست . مثلا مى گوئيم خداوند هم (اول ) است و هم (آخر) هم (ظاهر) است و هم (باطن )با همه چيز است اما همراه آنها نيست ، و جدا از همه چيز است اما بيگانه از آنها نيست . البته اگر با معيار مفاهيم اين الفاظ در موجودات محدود و ممكن سخن بگوئيم چيزى كهاول است نمى تواند آخر باشد، و چيزى كه ظاهر است نمى تواند باطن باشد، ولىهنگامى كه اين الفاظ را در افق ذات بى نهايت او مى انديشيم مى بينيم همه با هم جمعاست ، چرا كه موجود نامتناهى در عين اول بودن آخر و در عين ظاهر بودن باطن است . اينجاست كه مى گوئيم مهم در شناخت اوصافجمال و جلال او اين است كه به اين حقيقت توجه داشته باشيم (هيچ چيزمثل او نيست ، و او نيز شبيه به هيچ چيز نيست ) (ليس كمثله شى ء). امير مؤ منان على (عليه السلام ) اين حقيقت را به وضوح در خطبه هاى نهج البلاغهبازگو كرده است ، آنجا كه مى فرمايد: ما وحده من كيفه ، و لاحقيقته اصاب من مثله ، و لااياه عنى من شبهه ، و لا صمده من اشار اليه و توهمه : (آنكس كه براى او كيفيت قائل شود او را يكتا ندانسته ، و كسى كه براى اومثل و مانندى قرار دهد به حقيقت ذاتش پى نبرده . و هر كس او را شبيه چيزى بشمرد او را قصد نكرده . و آنكس كه به او اشاره كند يا در وهم و انديشه خويش آورد او را از ابعاد منزه ندانسته)!. در جاى ديگر مى فرمايد: كل مسمى بالوحدة غيرهقليل : (هر چيز نام وحدت بر آن گذارده شود موجود كمى است ، جز او كه وحدتشدليل بر عظمت نامتناهى اوست ). كوتاه سخن اينكه بايد در باب صفات خدا هميشه با چراغ (ليس كمثله شى ء) (چيزىهمانند او نيست ) حركت كرد، و در پرتو (لم يكن له كفوا احد) (هيچكس همانند و شبيه اونيست ) به ذات پاكش نگريست ، و تعبير (سبحان الله ) در عبادات و غير عبادات اشارهاى به همين حقيقت است . 2 - يك نكته ادبى با توجه به اينكه (كاف ) در جمله (ليس كمثله شى ء) كاف تشبيه است و به معنى مثل مى آيد جمله چنين معنى مى دهد: (همانندمثل او چيزى نيست ) اين تكرار سبب شده كه بسيارى از مفسران (كاف ) را زائده بدانندكه معمولا براى تاءكيد مى آيد، و در كلمات فصحاء فراوان است . ولى در اينجا تفسير لطيفترى وجود دارد و آن اينكه گاه گفته مى شود:مثل تو از ميدان حوادث فرار نمى كند، يعنى مثل تو با اين شجاعت ، با اينعقل و هوش و درايت نبايد از ميدان حوادث بگريزد (خلاصه كسى كه اوصاف تو را داردبايد چنين و چنان باشد). در آيه مورد بحث نيز معنى چنين مى شود: مثل خداوند با اين اوصاف كه ذكر شد، با اين علمگسترده و قدرت عظيم و بى پايان و... همانندى نخواهد داشت . اين نكته نيز قابل توجه است كه به گفته بعضى از ارباب لغت چند واژه داريم كه همهمعنى مثل را مى رساند، اما هيچكدام جامعيت مفهوم آن را ندارد: (ند) (بر وزن ضد) در جائى گفته مى شود كه فقط منظور شباهت در جوهر و ماهيت است. (شبه ) در جائى كه تنها سخن از كيفيت در ميان است . (مساوى ) تنها در موردى گفته مى شود كه بحث از كميت است . (شكل ) در جائى به كار مى رود كه قدر و مساحت مطرح است . ولى (مثل ) مفهوم گسترده و عامى دارد كه همه اين مفاهيم در آن جمع است ، لذا هنگامى كهخداوند اراده مى كند هرگونه شبيه و نظير را از ذات خود نفى كند مى فرمايد (ليسكمثله شى ء). 3 - چند يادآورى درباره روزى بخشى خداوند الف - معيار گستردگى و تنگى روزى - هرگز نبايد تصور كرد كه وسعت رزقدليل بر محبت خداوند، و يا تنگى معيشت دليل بر خشم و غضب او است ، زيرا خداوند گاهانسان را به وسعت روزى آزمايش مى كند، و اموال سرشارى در اختيار او قرار مى دهد، وگاه با تنگى معيشت ميزان مقاومت و پايمردى او را روشن مى سازد، و آنها را از اين طريقپرورش مى دهد. گاه ثروت زياد مايه بلا و عذاب جان صاحبان آنهاست ، و هرگونه آرامش و استراحت رااز آنها مى گيرد چنانكه قرآن مجيد در آيه 55 سوره توبه مى گويد: فلا تعجبك اموالهمو لا اولادهم انما يريد الله ليعذبهم بها فى الحياة الدنيا و تزهق انفسهم و هم كافرون :(فزونى اموال و اولاد آنها تو را در شگفتى فرو نبرد، خدا مى خواهد آنان را به اينوسيله در زندگى دنيا مجازات كند و در حال كفر بميرند)! در جاى ديگر مى گويد: ايحسبون انما نمدهم به منمال و بنين نسارع لهم فى الخيرات بل لا يشعرون : (آيا آنها چنين مى پندارند كهاموال و فرزندانى را كه به آنان داده ايم براى اين است كه درهاى خيرات را به رويشانبگشائيم ، چنين نيست ، آنها نمى فهمند) (مومنون - 55 - 56). ب - تقدير روزى تضادى با تلاشها ندارد - نبايد از آياتى كه در زمينه تقدير و اندازهگيرى روزى به وسيله پروردگار آمده چنين استنباط كرد كه تلاشها و كوششها نقشى دراين زمينه ندارد، و اينها را بهانه تنبلى و فرار از زير بار مسؤ ليتها و مجاهدتها درمقياس فرد و اجتماع قرار داد، كه اين پندار بر ضد آيات فراوانى از قرآن مجيد است كهسعى و كوشش و تلاش را معيار موفقيتها شمرده است . هدف اين است كه با تمام تلاشها و كوششها باز به روشنى مى بينيم دست ديگرى نيز در كار است كه گاه نتيجه تلاشها بر باد مى رود و گاه به عكس ، تا مردمفراموش نكنند در پشت عالم اسباب دست قدرت مسبب الاسباب كار مى كند و در هرحال محروميتهاى ناشى از تنبلى و سستى را هرگز نبايد به حساب تقسيم روزى از ناحيهخداوند گذارد، چرا كه خود فرموده روزى را به تناسب تلاشها وسعت مى دهم . ج - روزى تنها به معنى مواهب مادى نيست - روزى معنى وسيعى دارد كه روزيهاى معنوى رانيز در بر مى گيرد، بلكه روزى اصلى همين روزى معنوى است ، در دعاها تعبير به رزقدر مورد روزيهاى معنوى بسيار به كار رفته است ، در مورد حج مى گوئيم : الهم ارزقنىحج بيتك الحرام . در مورد و توفيق اطاعت و دورى از معصيت آمده : الهم ارزقنى توفيق الطاعة و بعد المعصية... در دعاهاى روزه ماه رمضان مى خوانيم اللهم ارزقنى فيه طاعة الخاشعين (دعاى روز 15) وهمچنين در مواهب معنوى ديگر. د - قرآن و اسباب فزونى روزى : قرآن چند امر را معرفى كرده كه خود درسى سازندهبراى تربيت انسان است ، در يكجا مى گويد: لئن شكرتم لازيدنكم (هرگاه شكرنعمتها را بجا آوريد (و آن را در مصرف واقعى صرف كنيد) نعمت را بر شما افزون مىكنم ) (ابراهيم - 7). در جاى ديگر مردم را به تلاش دعوت كرده ، مى گويد هو الذىجعل لكم الارض ذلولا فامشوا فى مناكبها و كلوا من رزقه (او كسى است كه زمين راتسليم و خاضع در برابر شما قرار داد تا بر پشت آن راه رويد و از رزق آن استفادهكنيد) (ملك - 15). در جاى ديگر تقوى و درستكارى را معيار گشايش روزى قرار داده مى فرمايد و لو اناهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض (هرگاه مردم روى زمين ايمان آورند و تقوا پيشه كنند بركات آسمان و زمين را به روىآنها مى گشائيم ) (اعراف - 96). ه - تنگى رزق و مسائل تربيتى : گاه تنگى رزق به خاطر جلوگيرى از طغيان مردم است، چنانكه در آيه 27 شورى (همين سوره ) مى خوانيم : و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوافى الارض : (هر گاه خداوند روزى را بر مردم گشاده دارد راه ظلم و طغيان پيش مى گيرند)! ز - قرآن تاءكيد دارد كه انسانها روزى بخش خود را تنها خدا بدانند و از غير او تقاضانكنند، و به دنبال اين ايمان و توكل بر نيرو و تلاش وسعى خود متكى باشند در آيه 3فاطر آمده است : هل من خالق غير الله يرزقكم من السماء و الارض : (آيا خالقى غير از خداوجود دارد كه شما را از آسمان و زمين روزى دهد) و در آيه 17 عنكبوت مى خوانيم :فابتغوا عندالله الرزق : (تنها روزى را نزد خدا بجوئيد). و به اين ترتيب روح بىنيازى و ترك وابستگى و اباى نفس را در انسانها زنده مى كند. در مورد تقسيم ارزاق و تلاش براى زندگى و اسباب و سرچشمه هاى روزى بحثهاىمشروحى در جلد 11 صفحه 310 به بعد ( ذيل آيه 71نحل ) و در جلد 9 صفحه 18 به بعد (ذيل آيه 6 - هود) داشتيم . آيه و ترجمه
شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اءوحينا إ ليك و ما وصينا به إ برهيم وموسى و عيسى اءن اءقيموا الدين و لاتتفرقوا فيه كبر على المشركين ما تدعوهم إ ليهالله يجتبى إ ليه من يشاء و يهدى إ ليه من ينيب (13) و ما تفرقوا إ لا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم و لو لا كلمة سبقت من ربك إ لىاءجل مسمى لقضى بينهم و إ ن الذين اءورثوا الكتاب من بعدهم لفى شك منه مريب (14)
|
ترجمه :
13 - آئينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود، و آنچه را برتو وحى فرستاديم و به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش نموديم كه دين را برپاداريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد. خداوند هر كس را بخواهد بر مى گزيند، و كسى را كهبه سوى او باز گردد هدايت مى كند. 14 - آنها پراكنده نشدند مگر بعد از علم و آگاهى ، و اين تفرقه جوئى بخاطر انحرافاز حق بود (و عداوت و حسد) و اگر فرمانى از سوى پروردگارت صادر نشده بود كه آنها تا سر آمد معينى زنده و آزاد باشند خداوند در ميان آنها داورى مى كرد و كسانىكه بعد از آنها وارثان كتاب شدند از آن در شك و ترديدند، شكى تواءم با بدبينى وسوء ظن . تفسير: آئين تو عصاره آئين همه انبياست از آنجا كه بسيارى از بحثهاى اين سوره در برابر مشركان است و در آياتقبل نيز از همين موضوع سخن به ميان آمده ، آيات مورد بحث اين حقيقت را روشن مى سازد كهدعوت اسلام به توحيد دعوت تازه اى نيست ، دعوت تمام پيامبران الوالعزم است ، نهتنها اصل توحيد بلكه تمام اصول دعوت انبيا درمسائل بنيادى در همه اديان آسمانى يكى بوده است . مى فرمايد: (خداوند آئينى را براى شما تشريع كرد كه به نخستين پيامبر اولوالعزمنوح توصيه كرده بوده ) (شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا). (همچنين آنچه را بر تو وحى فرستاديم ، و ابراهيم و موسى و عيسى را به آن سفارشكرديم ) (و الذين اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ). و به اين ترتيب آنچه در شرايع همه انبيا بوده و در شريعت تو است و (آنچه خوبانهمه دارند تو تنها دارى )! تعبير (من الدين ) نشان مى دهد كه هماهنگى شرايع آسمانى تنها در مساءله توحيد و يااصول عقائد نيست ، بلكه مجموعه دين الهى از نظر اساس و ريشه همه جا يكى است ، هرچند تكامل جامعه انسانى ايجاب مى كند كه تشريعات و قوانين فرعى هماهنگ باتكامل انسانها رو به تكامل رود تا به حد نهائى و خاتم اديان رسد. به همين دليل در آيات ديگر قرآن شواهد فراوانى وجود دارد كه نشان مى دهداصول كلى عقائد و قوانين و وظايف در همه اديان يكسان بوده . مثلا در شرح حال بسيارى از انبيا در قرآن مجيد مى خوانيم كه نخستين دعوتشان اين بود ياقوم اعبدوا الله . و در جاى ديگر مى خوانيم و لقد بعثنا فى كل امة رسولا ان اعبدوا الله : (ما در هر امتىرسولى را فرستاديم تا به مردم بگويند خداوند يگانه را پرستش كنيد). انذار به رستاخيز نيز در دعوت بسيارى از انبيا آمده است (انعام 130، اعراف 59، شعراء135، طه 15، مريم 31). موسى و عيسى و شعيب (عليه السلام ) از نماز سخن مى گويند (طه 14، مريم 31 هود87) ابراهيم دعوت به حج مى كند (حج 27). و روزه در همه اقوام پيشين بوده است (بقره 183). لذا در دنباله آيه به عنوان يك دستور كلى به همه اين پيامبران بزرگ مى افزايد:(به همه آنها توصيه كرديم كه دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد) (اناقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه ). توصيه به دو امر مهم : نخست برپا داشتن آئين خدا در همه زمينه ها (نه تنهاعمل كردن بلكه اقامه و احياى آن ). دوم پرهيز از بلاى بزرگ ، يعنى تفرقه و نفاق در دين . و به دنبال آن مى افزايد: (هر چند اين دعوت شما، بر مشركان سخت گران است ) (كبرعلى المشركين ما تدعوهم اليه ). آنها بر اثر جهل و تعصب ساليان دراز آنچنان به شرك و بت پرستى خو گرفته اند ودر اعماق وجودشان حلول كرده كه دعوت به توحيد مايه وحشت آنها است ، بعلاوه در شركمنافع نامشروع سران مشركان محفوظ است ، در حالى كه توحيد مايه قيام مستضعفان مى گردد و جلو هواپرستيها و مظالم آنها را مى گيرد. ولى با اين حال همانگونه كه گزينش پيامبران به دست خدا است ، هدايت مردم نيز بهدست او است (خداوند هر كس را بخواهد بر مى گزيند، و كسى را كه به سوى او بازگردد هدايت مى كند) (الله يجتبى اليه من يشاء و يهدى اليه من ينيب ). در اين آيه نكته هائى است كه بايد به آن توجه داشت : 1 - (شرع ) از ماده (شرع ) (بر وزن زرع ) دراصل به معنى راه روشن است ، راه ورود به نهرها را نيز (شريعه ) مى گويند، سپساين كلمه در مورد اديان الهى و شرايع آسمانى به كار رفته ، چرا كه راه روشن سعادتدر آن است ، و طريق وصول به آب حيات ايمان و تقوى و صلح و عدالت است . و از آنجا كه آب مايه پاكيزگى و طهارت و حيات است اين واژه تناسب روشنى با آئينالهى كه از نظر معنوى همين كارها را با روح و جان انسان و جامعه انسانيت مى كند دارد. 2 - در اين آيه تنها به پنج تن از پيامبران خدا اشاره شده (نوح و ابراهيم و موسىعيسى و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چرا كه پيامبران اولو العزم يعنى صاحباندين و آئين جديد تنها اين پنج تن هستند، و در حقيقت آيه اشاره اى است به انحصار پيامبرانصاحب شريعت در اين پنج نفر. 3 - در آغاز از نوح ياد شده ، چرا كه نخستين شريعت يعنى آئينى كه داراى همه گونهقوانين عبادى و اجتماعى بود از او آغاز گشت و پيامبران پيش از او برنامه و دستوراتمحدودى داشتند. و به همين دليل در قرآن و روايات اسلامى سخنى از كتب آسمانىقبل از نوح نيامده است . 4 - قابل توجه اينكه در ذكر اين پنج تن نخست از نوح (عليه السلام ) سخن به ميان آمده، سپس از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و بعد از ابراهيم (عليه السلام ) وموسى (عليه السلام ) و عيسى (عليه السلام ) اين ترتيب بندى به خاطر اين است كهنوح به خاطر آغازگر بودنش در آغاز قرار گرفته ، و پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) بخاطر عظمتش بلافاصله بعد از او و ديگران به ترتيب زمان ظهور بعد ازآنها. 5 - اين نكته نيز قابل توجه است كه در مورد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) تعبير به اوحينا اليك (وحى بر تو فرستاديم ) مى كند، اما درباره سايرين تعبير به(توصيه ) شده است ، شايد اين تفاوت تعبير براى اهميت اسلام نسبت به ساير اديانآسمانى است . 6 - در پايان آيه ، در مورد چگونگى گزينش پيامبران تعبير به (من يشاء) (هر كس رابخواهد) كه اشاره سر بسته اى است به شايستگيهاى وجودى رسولان الهى . اما در مورد امتها تعبير به (من ينيب ) (كسى كه به سوى خدا بازگردد، و از گناهتوبه كند و از در اطاعت در آيد) تا معيار هدايت الهى و شرايط آن براى همگان روشنگردد و راه وصول به درياى رحمتش را بيابند. در حديث قدسى آمده است : من تقرب منى شبرا تقربت منه ذراعا و من اءتانى يمشى ، اتيتههرولة : (كسى كه يك وجب به سوى من آيد من يك ذراع به سوى او مى روم ، و كسى كهآهسته به سوى من بيايد من شتابان به سوى او مى روم )!.
اين احتمال نيز در تفسير جمله اخير داده شده است كه (اجتباء) و گزينش مخصوص انبيانيست ، بلكه تمام بندگان خالص و مخلص را كه داراى مقام والاى الهى بودندشامل مى گردد. و از آنجا كه يكى از دو ركن دعوت انبياى اولوالعزم عدم تفرقه در دين است و مطمئنا همهآنها روى اين مساءله تبليغ كردند، اين سؤ ال پيش مى آيد پس سرچشمه اينهمهاختلافات مذهبى از كجا است ؟ آيه بعد به پاسخ اين سؤ ال پرداخته ، سرچشمه اصلى اختلافات دينى را چنين بيانمى كند: (آنها راه تفرقه را پيش نگرفتند مگر بعد از آنكه اتمام حجت بر آنها شد، و علمو آگاهى كافى به آنها رسيد، و اين تفرقه جوئى به خاطر حب دنيا و رياست و ظلم وحسد و عداوت بود) (و ما تفرقوا الا من بعد ما جائهم العلم بغيا بينهم ). آرى دنيا پرستان ستمگر، و حسودان كينه توز، در برابر آئين يكپارچه انبيا قيام كردند،و هر گروهى را به راهى نمودند، تا پايه هاى رياست خود را تقويت كنند، و منافعدنياى خويش را تاءمين نمايند، و حسادتها و عداوتهاى خود را با مؤ منان راستين و مكتب انبياآشكار سازند، ولى تمام اينها بعد از اتمام حجت بود. به اين ترتيب سرچشمه اختلافهاى مذهبى جهل و بيخبرى نبود، بلكه بغى و ظلم وانحراف از حق و اعمال نظرهاى شخصى بود. (دانشمندان دنيا طلب ) و (عوامهاى متعصب و كينه توز) دست به دست هم دادند و ايناختلافات را بنيان نهادند. اين آيه پاسخ روشنى است به آنها كه مى گويند مذهب در ميان بشر ايجاد اختلاف كرده ،و خونريزيهاى فراوانى در طول تاريخ ببار آورده است ، زيرا اگر دقت شود مذهب هميشه عامل وحدت و يكپارچگى در محيط خود بوده (همانگونه كه در مورداسلام و قبايل حجاز و حتى اقوام خارج از جزيره عرب تحقق يافت و به اختلافات پايان وامت واحدى ساخت ). ولى سياستهاى استعمارى در ميان مردم تفرقه ايجاد كرد، به اختلافات دامن زد، و مايهخونريزى شد، افزودن سليقه هاى شخصى وتحميل آن بر مذاهب آسمانى خود يك عامل بزرگ ديگر تفرقه بود كه آنهم از (بغى )مايه مى گرفت . (بغى ) به گونهاى كه در ريشه اصلى لغوى آن ذكر كرده اند (درخواست تجاوز وانحراف از خط ميانه و تمايل به افراط و تفريط) است ، خواه به اين درخواست جامهعمل پوشيده شود يا نه ، گاه در كميت چيزى است ، و گاه در كيفيت ، و به همين مناسبتغالبا به معنى ظلم و ستم به كار مى رود. گاهى نيز به معنى هر گونه (طلب و تقاضا) هر چند امر خوب و شايسته اى باشدآمده است . لذا (راغب ) در (مفردات ) (بغى ) را به دو شعبه تقسيم مى كند شعبه (ممدوح) و (مذموم ) كه اولى تجاوز از حد عدالت و رسيدن به احسان و ايثار، و تجاوز ازواجبات و رسيدن به مستحبات است ، و دومى تجاوز از حق وتمايل به باطل است . سپس قرآن مى افزايد: (اگر فرمانى از سوى پروردگار تو صادر نشده بود كه آنهاتا سر آمد معينى زنده و آزاد باشند خداوند در ميان آنها داورى مى كرد، طرفدارانباطل را نابود مى ساخت و پيروان حق را پيروز) (و لو لا كلمة سبقت من ربك الىاجل مسمى لقضى بينهم ). آرى دنيا سراى آزمون و پرورش و تكامل است ، و اين بدون آزادىعمل امكان پذير نيست ، اين فرمان تكوينى خداوند است كه از آغاز خلقت انسان بوده و دگرگونى در آن راه ندارد، اين طبيعت زندگى دنيا است ، ولى از امتيازات سراىآخرت حل تمام اين اختلافات و رسيدن انسانيت به يكپارچگىكامل است لذا از قيامت تعبير به (يوم الفصل ) شده است . و در آخرين جمله به توضيح حال كسانى مى پردازد كه بعد از اين گروه بر سر كارآمدند، گروهى كه عهد پيامبران را درك نكردند، و زمانى چشم گشودند كه نفاق افكنان وتفرقه اندازان فضاى جامعه بشريت را با اعمال شيطنت آميز خود تيره و تار كردهبودند، و آنها نتوانستند به خوبى حق را دريابند. مى فرمايد: (كسانى كه بعد از آنها وارثان كتب آسمانى شدند از آن در شك وترديدند، شكى توام با بدبينى و سوء ظن )! (و ان الذين اورثوا الكتاب من بعد هملفى شك منه مريب ). در حقيقت معنى (ريب ) اين قيد را نيز ذكر كرده اند: به شكى گفته مى شود كهسرانجام بعد پرده از روى آن برداشته شود و به حقيقتتبديل گردد، شايد اين امر اشاره به ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )با دلائل روشن باشد كه آثار شك و ريب را از دلهاى حق طلبان زدود. نكته : در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام )نقل شده است كه در تفسير آيه شرع لكم من الدين فرمود: مخاطب در جمله (ان اقيموا الدين) امام است ، و جمله (لا تتفرقوا فيه ) كنايه از امير مؤ منان على (عليه السلام ) است . بديهى است منظور انحصار دين در ولايت على (عليه السلام ) نمى باشد، بلكه هدفبيان اين حقيقت است كه مساءله ولايت امير مؤ منان على (عليه السلام ) نيز از اركان دين بهشمار مى رود.
|
|
|
|
|
|
|
|