بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 16, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

گـروهـى - هـمچون غرب و شرق زده هاى عصر ما - با كشورهائى روبرو مى شوند كه درعين دورى از خدا و فضيلت و اخلاق ، از تمدن مادى خيره كننده اى
بهرهمندند و رفاه اجتماعى قابل ملاحظه اى دارند، در اينجا جاذبه نيرومند مرموزى آنها رابه سوى اين نوع زندگى مى كشاند كه به قيمت زير پا نهادن همه اصولى كه به آناعـتـقـاد دارنـد و بـه قـيـمت تن دادن به ذلت وابستگى چنان زندگى را براى خود و جامعهخويش ‍ فراهم سازند، اين نيز يكنوع آزمون است .
مـصـيـبـتها، درد و رنجها، جنگ و نزاعها، قحطى و گرانى و تورم ، حكومتهاى خودكامه ، كهانـسـانـهـا را بـه بـردگـى و اسـارت خود دعوت مى كنند و آنها را به تسليم در برابربرنامه هاى طاغوتى خود فرا مى خوانند، و بالاخره امواج نيرومند هواى نفس و شهوت ، هريك از اينها وسيله آزمايشى است بر سر راه بندگان خدا، و در همين صحنه ها است كه ايمانو شخصيت و تقوى و پاكى و امانت و آزادگى افراد مشخص مى شود.
اما براى پيروزى در اين آزمونهاى سخت ، جز تلاش و كوشش مستمر و تكيه بر لطف خاصپروردگار راهى نيست .
جـالب ايـنـكـه در حـديـثـى كـه در اصول كافى از بعضى از معصومين در تفسير آيه احسبالناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون آمده چنين مى خوانيم : يفتنون كما يفتن الذهب ،ثـم قـال يـخـلصـون كـمـا يـخلص الذهب !: (آزمايش مى شوند همانگونه كه طلا در كورهآزمـايش مى شود، و خالص مى شوند همانگونه كه فشار آتش ناخالصيهاى طلا را از بينمى برد و آن را خالص مى كند).
بـه هـر حـال عـافـيت طلبانى كه گمان مى كنند همين اندازه كه اظهار ايمان كنند در صف مؤمنان قرار مى گيرند و در اعلى عليين بهشت همنشين پيامبران و صديقين و شهداء خواهند بودسخت در اشتباهند.
به گفته امير مؤ منان على (عليه السلام ) در نهج البلاغه و الذى بعثه بالحق لتبلبلنبـلبـلة ، و لتـغربلن غربلة ، و لتساطن سوط القدر، حتى يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكماسفلكم : (سوگند به كسى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به حق مبعوثكـرده بـه شـدت مـورد آزمـايـش قـرار مـى گـيـريـد، وغـربـال مـى شـويـد، و هـمـانـند محتويات يك ديگ به هنگام جوشش ، زير و رو خواهيد شد،آنچنان كه بالاى شما پائين و پائين بالا قرار خواهد گرفت )!.
ايـن سخن را هنگامى مى گويد كه تازه مردم با او بيعت كرده اند و در انتظار اين هستند كهبـبـيـنـنـد او با تقسيم اموال بيت المال و مقامها چه مى كند؟! آيا با همان معيارهاى گذشته وتبعيضها يا بر معيار تلخ عدالت محمدى ؟!
آيه و ترجمه


اءم حسب الذين يعملون السيات اءن يسبقونا ساء ما يحكمون(4)
من كان يرجوا لقاء الله فان اءجل الله لات و هو السميع العليم(5)
و من جاهد فانما يجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمين(6)
و الذيـن ءامـنـوا و عـمـلوا الصـالحات لنكفرن عنهم سياتهم و لنجزينهم اءحسن الذى كانوايعملون(7)


ترجمه :
4 - آيـا كـسـانى كه اعمال بد بجا مى آورند گمان كردند از حوزه قدرت ما بيرون خواهندرفت ؟ چه بد داورى مى كنند؟
5 - كـسـى كـه امـيـد بـه لقاء الله (و رستاخيز) دارد (بايد در اطاعت فرمان او فروگذارنكند) زيرا زمانى را كه خدا تعيين كرده سرانجام فرا مى رسد، و او شنوا و دانا است .
6 - كسى كه جهاد و تلاش كند براى خود جهاد مى كند، چرا كه خداوند از همه جهانيان بىنياز است .
7 - و كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند گناهان آنها را مى پوشانيم (و مىبخشيم ) و آنها را به بهترين اعمالى كه انجام داده اند پاداش مى دهيم .
تفسير:
فرار از حوزه قدرت خدا ممكن نيست !
در آيـات گـذشـتـه سـخـن از آزمـايـش عـمـومى مؤ منان بود، و نخستين آيه مورد بحث تهديدشـديـدى بـراى كـفـار و گـنهكاران است ، تا گمان نكنند اگر مؤ منان را تحت فشار قراردادنـد و مـجـازاتـهـاى الهـى فـورا دامـان آنـهـا را فـرو نـگـرفـت خـدا از آنـهـاغافل است و يا قدرت بر عذاب آنها ندارد.
مـى فـرمـايـد: (آيا كسانى كه سيئات را انجام مى دهند گمان كردند بر ما پيشى خواهندگـرفـت ، و از چـنـگـال كـيـفر ما رهائى خواهند يافت ؟ چه بد قضاوتى كردند)! (ام حسبالذين يعملون السيئات ان يسبقونا ساء ما يحكمون ).
مـهـلت الهـى آنـهـا را مـغـرور نـكـنـد كـه اين نيز براى آنها آزمونى است و فرصتى براىتوبه و بازگشت .
ايـنـكـه بـعـضـى از مـفسران آيه فوق را اشاره به مؤ منين گنهكار دانسته اند به هيچوجهمناسب سياق آيات نيست بلكه قرائن گواهى مى دهد كه منظور مشركان و كفار است .
سـپـس بار ديگر به سراغ برنامه هاى مؤ منان و اندرز به آنها مى رود مى گويد: (هركـسى اميد لقاء پروردگار دارد بايد آنچه در توان دارد از اطاعت فرمان او مضايقه نكند،زيـرا زمانى را كه خداوند تعيين كرده سرانجام فرا مى رسد) (من كان يرجوا لقاء اللهفان اجل الله لات ).
آرى ايـن وعـده الهـى تـخـلف نـاپـذيـر اسـت ، و راهـى اسـت كـه بـه هـرحال بايد پيموده شود.
و از ايـن گـذشـتـه خـداونـد سـخـنـان شـمـا را مـى شـنـود و ازاعمال و نيات شما آگاه است كه (او شنوا و دانا است ) (و هو السميع العليم ).
در ايـنـكـه مـنـظور از (لقاء الله ) (ملاقات پروردگار) چيست ؟ بعضى آن را به معنىمـلاقـات فـرشـتگان پروردگار، و بعضى به معنى ملاقات حساب و جزاء، و بعضى بهملاقات حكم و فرمان حق تفسير كرده اند، و بعضى آن را كنايه از قيامت و رستاخيز دانستهاند، در حالى كه دليلى ندارد كه آيه را به اين معانى مجازى تفسير كنيم .
بـايد گفت : لقاى پروردگار در قيامت ، نه يك ملاقات حسى است كه يك لقاى روحانى ويـكـنـوع شـهـود بـاطـنـى اسـت ، چـرا كـه در آنـجـا پـرده هـاى ضـخـيـم عـالم مـاده ازمقابل چشم جان انسان كنار مى رود، و حالت شهود به انسان دست مى دهد.
بـه گـفـتـه (عـلامـه طباطبائى ) در الميزان ، منظور از لقاء الله آنست كه بندگان درمـوقـفـى قـرار مـى گـيرند كه حجابى ميان آنها و پروردگارشان نيست ، زيرا طبيعت روزقيامت ظهور حقايق است چنانكه قرآن مى گويد: و يعلمون ان الله هو الحق المبين : (آن روزخواهند دانست كه خدا حق آشكار است ) (سوره نور آيه 25).
آيـه بـعـد در حـقـيـقـت تـعـليـلى اسـت بـراى آنـچـه در آيـهقـبل گذشت ، مى گويد: اينكه دستور داده شده مؤ منان به لقاء الله آنچه در توان دارندفروگذار نكنند
بـه خـاطـر ايـن اسـت كـه (هـر كـسـى جـهـادى كـنـد و تـلاش و كـوشـشـى كـنـد وتـحـمـل مـصـائب و مـشـكـلاتـى نمايد در حقيقت براى خود جهاد كرده است ، چرا كه خدا از همهجهانيان بى نياز است ) (و من جاهد فانما يجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمين ).
برنامه آزمون الهى ، جهاد با هواى نفس ، و مبارزه با دشمنان سرسخت براى حفظ ايمان وپاكى و تقوا، برنامه خود انسان است ، و گرنه خداوند وجودى است نامتناهى از هر نظر وهـيچ نيازى ندارد كه به وسيله عبادت يا اطاعت بندگان بر طرف شود، كمبودى ندارد كهديگران به او بدهند، بلكه ديگران هر چه دارند از او دارند، از خودشان چيزى ندارند.
از ايـن بـيـان روشن مى شود كه (جهاد) در اينجا الزاما به معنى جهاد مسلحانه با دشمننـيـسـت ، بـلكه همان معنى اصلى لغوى خود را دارد كه هرگونه تلاش و كوشش را براىحـفـظ ايمان و تقوى ، و تحمل انواع شدائد و مبارزه هاى موضعى را با دشمن لجوج و كينهتوز شامل مى شود.
خلاصه اينكه تمام منافع اين جهاد به شخص مجاهد باز مى گردد و او است كه خير دنيا وآخرت را در پرتو جهادش تحصيل مى كند، و حتى اگر جامعه از بركات اين جهاد بهره مندشـود در مـرحـله بـعد خواهد بود، بنابراين هرگاه توفيق اين جهاد نصيب كسى شود بايدخدا را بر اين نعمت بزرگ سپاس گويد.
آخـريـن آيـه مـورد بـحـث ، تـوضـيـح و تـكـميلى است براى آنچه بطور سربسته در آيهقـبـل تحت عنوان (جهاد) آمده بود، در اينجا حقيقت جهاد را شكافته و چنين بازگو مى كند:(كـسـانـى كـه ايـمان آوردند و عمل صالح انجام دادند گناهان آنها را مى پوشانيم ) (والذين آمنوا و عملوا الصالحات لنكفرن عنهم سيئاتهم )
بـنـابـرايـن نـخـسـتـيـن فـايـده ايـن جـهـاد بـزرگ (ايـمـان وعمل صالح ) تكفير
و پـوشـانـدن گـنـاهـان است كه عائد خود انسان مى شود، همانگونه كه ثواب آن هم از آنخودشان مى باشد، چنانكه قرآن در پايان همين آيه مى گويد: (ما به طور قطع آنها رابـه بـهـتـريـن اعـمـالى كـه انـجام دادند پاداش مى دهيم ) (و لنجزينهم احسن الذى كانوايعملون ).
(نـكـفـر) از مـاده (تـكـفـيـر) در اصـل بـه مـعـنـى (پـوشـاندن ) است ، و منظور ازپوشاندن گناهان در اينجا عفو و بخشش الهى است .
تـعـبـيـر بـه (احـسـن الذى كـانـوا يـعـمـلون ) بـا ايـنـكـه خـداونـد هـمـهاعـمـال نـيـك را جزا مى دهد چه (حسن ) باشد و چه (احسن ) (چه خوب چه خوبتر) ممكناست اشاره به اين باشد كه ما همه اعمال خوب آنها را به حساب بهترين آنها مى گذاريم، يـعـنـى اگر بعضى از اعمال آنها عالى و بعضى خوب يا متوسط است همه را به حسابعـالى مـى گـذاريـم و اين است معنى تفضل پروردگار كه در آيات ديگر قرآن (مانند آيه38 نـور) نـيـز بـه آن اشاره شده است : ليجزيهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله :(تا خداوند بهترين اعمال آنها را پاداش دهد و از فضلش بر آن بيفزايد).
آيه و ترجمه


و وصـينا الانسان بوالديه حسنا و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهماالى مرجعكم فانبئكم بما كنتم تعملون(8)
و الذين امنوا و عملوا الصالحات لندخلنهم فى الصالحين(9)


ترجمه :
8 - مـا به انسان توصيه كرديم كه به پدر و مادرش نيكى كند، و اگر آنها تلاش كنندكـه بـراى مـن شـريكى قائل شوى كه به آن علم ندارى ، از آنها اطاعت مكن ، بازگشت همهشما به سوى من است ، و شما را از آنچه انجام مى داديد با خبر خواهم ساخت .
9 - كـسـانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آنها را در زمره صالحان وارد خواهمكرد.
شاءن نزول :
روايات مختلفى در شاءن نزول آيه فوق آمده است كه عصاره همه آنها يكى است و آن اينكه: (بـعـضى از مردانى كه در مكه بودند ايمان و اسلام را پذيرفتند هنگامى كه مادر آنهااز ايـن مـساءله آگاه شد تصميم گرفت كه غذا نخورد، آب ننوشد، تا فرزندش از اسلامبـازگـردد! گـرچـه هـيـچـكـدام از ايـن مـادران بـه گفته خود وفا نكردند و اعتصاب غذا راشكستند، ولى آيه فوق نازل
شـد و خـط روشنى در برخورد با پدر و مادر در زمينه مساءله ايمان و كفر به دست همگانداد.
تفسير:
برترين توصيه نسبت به پدر و مادر
يكى از مهمترين آزمايشهاى الهى مساءله (تضاد) خط ايمان و تقوا، با پيوندهاى عاطفىو خويشاوندى است ، قرآن در اين زمينه تكليف مسلمانان را به روشنى بيان كرده است .
نخست به عنوان يك قانون كلى كه از ريشه هاى عواطف و حقشناسى سرچشمه مى گيرد مىفـرمـايـد: (مـا بـه انسان توصيه كرديم نسبت به پدر و مادرش نيكى كند) (و وصيناالانسان بوالديه حسنا).
گـرچـه ايـن يـك حكم تشريعى است ولى اين مساءله پيش از آنكه يك لازم تشريعى باشدبـه صـورت يـك قـانـون تـكوينى در نهاد همه انسانها وجود دارد، و مخصوصا تعبير بهانـسـان در اينجا جلب توجه مى كند، چرا كه اين قانون مخصوص به مؤ منان نيست ، بلكههـر كـس ‍ شـايـسـتـه نام انسان است بايد در برابر پدر و مادر حقشناس باشد، و احترام وتـكـريـم و نـيـكـى بـه آنـهـا را در تـمـام عـمـر فـرامـوش نـكـنـد، هـر چـنـد بـا ايـناعمال هرگز نمى تواند دين خود را به آنها اداء كند.
سپس براى اينكه كسى تصور نكند كه پيوند عاطفى با پدر و مادر مى تواند بر پيوندانـسـان بـا خـدا و مـسـاءله ايـمان حاكم گردد، با يك استثناء صريح مطلب را در اين زمينهروشـن كـرده ، مـى فـرمـايـد: (و اگـر آن دو (پدر و مادر) تلاش و كوشش كنند و به تواصـرار ورزنـد كه براى من شريكى قائل شوى ، كه به آن علم ندارى ، از آنها اطاعت مكن) (و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما).
تعبير به (جاهداك )، مفهومش به كار گرفتن نهايت تلاش و كوشش و اصرار آنها است.
و تـعـبـيـر بـه (مـاليـس لك بـه عـلم ) (چيزى كه به آن علم ندارى ) اشاره به منطقىنـبـودن شـرك اسـت ، چون اگر واقعا شرك صحيح بود، دليلى بر آن وجود داشت ، و بهتعبير ديگر جائى كه انسان علم به چيزى نداشته باشد بايد از آن پيروى نكند، تا چهرسد به اينكه علم به بطلان آن داشته باشد.
پـيـروى از چـنـيـن چـيـزى پيروى از جهل است ، اگر پدر و مادر تو را وادار به پيروى ازجهل كنند اطاعت آنها مكن ، اصولا تقليد كوركورانه غلط است حتى اگر در مورد ايمان باشدتا چه رسد به شرك و كفر.
هـمـيـن تـوصـيـه در مورد پدر و مادر در سوره لقمان نيز آمده است ، با اين اضافه كه درآنـجـا مـى فرمايد: و صاحبهما فى الدنيا معروفا: (در عين اينكه دعوت آنها را به شركمـپـذيـر در امـور دنـيـا نـسـبـت بـه آنـهـا ارفـاق كـن و در مـعـاشـرت بـا آنـهـا بـه نـيـكـىعمل نما) مبادا كسى چنين تصور كند كه مخالفت با پدر و مادر در مورد دعوت به شرك ،دليل بر بد رفتارى با آنها است ، و اين نهايت تاءكيد اسلام را در مورد احترام به پدر ومادر ثابت مى كند.
به اين ترتيب از اينجا يك اصل كلى استفاده مى شود كه هيچ چيز نمى تواند بر ارتباطانسان با خدا حاكم گردد كه آن مقدم بر همه چيز است ، حتى بر پيوند با پدر و مادر كهنزديكترين پيوندهاى عاطفى است .
حـديـث مـعـروف لا طـاعـة لمـخـلوق فـى مـعـصـية الخالق : (اطاعت از مخلوق در عصيان خالقروانـيـسـت ) كـه از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام )نقل شده معيار روشنى را در اين مسائل به دست مى دهد.
و در پـايان آيه مى افزايد: (بازگشت همه شما به سوى من است و من شما را از اعمالىكـه انـجـام مى داديد آگاه مى سازم ) و پاداش و كيفر آن را بى كم و كاست در اختيارتانخواهم گذاشت (الى مرجعكم فانبئكم بما كنتم تعملون ).
ايـن جـمـله در حـقـيـقـت تـهديدى است براى كسانى كه راه شرك را مى پويند، و كسانى كهديـگـران را بـه ايـن راه دعـوت مـى كـنـنـد، زيـرا صـريـحـا مـى گويد: خداوند حساب همهاعمال آنها را نگاه مى دارد و به موقع تحويل آنها مى دهد.
آيـه بـعـد بـار ديـگـر حـقـيـقـتـى را كـه قـبـلا در مـورد كـسـانـى كـه ايـمـان وعمل صالح دارند بيان شد تكرار و تاءكيد مى كند، مى فرمايد: (كسانى كه ايمان آوردهانـد و عـمـل صـالح انـجـام مـى دهـنـد آنـهـا را در زمـره صـالحـانداخل خواهيم كرد) (و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لندخلنهم فى الصالحين ).
اصـولا عـمـل انـسـان بـه انـسـان رنـگ مـى دهـد، عـمـلصالح انسان را از نظر روحى به رنگ خود در مى آورد و در زمره صالحان وارد مى كند، وعمل سوء در زمره بدان و (ناصالحان ).
در ايـنـكـه ايـن تـكـرار بـه چـه مـنـظـور اسـت بـعـضـى گـفـتـه انـد در آيـاتقبل اشاره به كسانى بود كه راه حق را مى سپردند، و در اينجا اشاره به كسانى است كههـاديان اين راه و دليلان طريق توحيدند، زيرا تعبير به (صالحين ) در مورد بسيارىاز انبياء آمده است كه از خدا مى خواستند آنها را به صالحان ملحق كند.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجود دارد كه در آيات قبل ، سخن از بخشش گناهان و جزاى شايسته اينگـروه مـؤ مـنـان بـود، ولى در ايـنـجـا اشـاره به مقام والاى آنها است كه خود پاداشى استديگر، آنها در صف صالحان ، در صف پيامبران و صديقين و شهدا قرار مى گيرند و همدم وهمنشين آنهايند.
نكته :
نيكى به پدر و مادر
ايـن نـخـسـتـيـن بار نيست كه قرآن به اين مساءله مهم انسانى اشاره مى كند، قبلا در سورهاسراء آيه 23 اشاره شده و بعدا در سوره لقمان آيه 14 و 15 و احقاف آيه 15 نيز بهاين موضوع مهم اشاره خواهد كرد.
در حـقـيـقـت اسـلام بـرتـريـن احـتـرام را بـراى ايـن دو تـنقـائل اسـت ، كـه حـتـى در صـورت مـشـرك بودن ، و دعوت به شرك كردن كه منفورترينكارها در نظر اسلام است باز حفظ احترام آنها را - در عين عدم پذيرش دعوت آنها به شرك- واجب مى شمرد.
ايـن در واقـع يكى از آزمايشهاى بزرگ الهى است كه در آغاز اين سوره به آن اشاره شدهاسـت ، چـرا كـه گـاهـى آنـهـا بـه سـالهـائى از عـمـر مـى رسند كه نگهدارى و تحملشانمـشـكـل مـى شـود، ايـنـجا است كه بايد فرزندان ، امتحان خود را در زمينه حقشناسى و اطاعتفرمان خدا بدهند، و از پدران و مادران به بهترين وجه نگاهدارى كنند.
در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : شخصى خدمتش آمد و عرضكـرد: مـن بـه چـه كـسـى نـيـكـى كـنـم ؟ فـرمـود: بـه مـادرت ، دوبـاره سـؤال كـرد: بـعـد از او بـه چـه كـسـى ؟ فـرمـود : بـه مـادرت ، بـار سـوم سـؤال كرد: بعد از او به چه كسى ؟ باز فرمود: به مادرت ! و در چهارمين بار توصيه پدرو سپس ساير بستگان را به ترتيب نزديكى آنها با انسان فرمود.
در حـديـث ديـگـرى كـه در بـسـيارى از كتب آمده است پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )فرمود: الجنة تحت اقدام الامهات : (بهشت زير پاى مادران است ) (و تنها از طريق خضوعو همچون خاك راه بودن در برابر آنها مى توان به بهشت برين راه يافت ).
آيه و ترجمه


و مـن النـاس مـن يـقـول امـنـا بـالله فـاذا اءوذى فـى اللهجـعـل فـتـنـة الناس كعذاب الله و لئن جاء نصر من ربك ليقولن انا كنا معكم اءوليس اللهباعلم بما فى صدور العالمين(10)
و ليعلمن الله الذين امنوا و ليعلمن المنافقين(11)
و قـال الذيـن كـفـروا للذيـن ءامـنـوا اتـبـعـوا سـبـيـلنـا ولنحمل خطاياكم و ما هم بحاملين من خطاياهم من شى ء انهم لكاذبون(12)
و ليحملن اءثقالهم و اءثقالا مع اءثقالهم و ليسئلن يوم القيمة عما كانوا يفترون(13)


ترجمه :
10 - در مـيـان مـردم كسانى هستند كه مى گويند به خدا ايمان آورده ايم اما هنگامى كه بهخاطر خدا (از سوى دشمنان ) مورد آزار قرار مى گيرند فتنه دشمنان را همچون عذاب الهىمـى شـمـارنـد (و از آن سـخـت وحشت مى كنند) اما هنگامى كه پيروزى از سوى پروردگارتبيايد مى گويند ما هم با شما بوديم (و در اين پيروزى شريكيم !) آيا خداوند به آنچهدر سينه هاى جهانيان است آگاه تر نيست ؟
11 - مسلما خداوند مؤ منان را مى شناسد، و يقينا منافقان را (نيز) مى شناسد.
12 - كـافـران بـه مـؤ مـنـان گـفتند: شما از ما پيروى كنيد (اگر گناهى داشته باشد) ماگـنـاهـانـتـان را بـر عـهـده خـواهيم گرفت ! آنها هرگز چيزى از گناهان اينها را بر دوشنخواهند گرفت ، آنها دروغ مى گويند!
13 - آنـهـا بـار سـنـگـيـن گناهان خويش را بر دوش مى كشند، و بارهاى سنگين ديگرى رااضـافـه بـر بـارهـاى سـنـگـيـن خـود، و روز قـيـامـت مـسـلمـا از دروغـهـائى كـه مـى بـستندسئوال خواهند شد.
تفسير:
در پيروزيها شريكند اما در مشكلات نه !
از آنـجـا كـه در آيـات گذشته بحثهاى صريحى از (مؤ منان صالح ) و (مشركان )آمـده بـود در نـخستين آيات مورد بحث به گفتگو پيرامون گروه سوم يعنى (منافقان )مـى پـردازد و مـى گـويـد: (بـعـضـى از مـردم اظهار ايمان مى كنند، اما در برابر فشارمـخـالفـان تحمل و استقامت به خرج نمى دهند، هنگامى كه در مسير الله تحت فشار شكنجهقـرار گـيـرند از ايمان به كنار مى روند و فشار و شكنجه مردم را همچون عذاب الهى مىشـمـرنـد) (و از آن سـخـت وحـشـت مـى كـنـنـد) (و مـن النـاس مـنيقول آمنا بالله فاذا اوذى فى الله جعل فتنة الناس كعذاب الله ).
(امـا هـنـگـامـى كه يارى از سوى پروردگارت به سراغ تو بيايد و پيروز شويد مىگـويـنـد: مـا بـا شـمـا بـوديم و در افتخارات شما شريكيم )! (و لئن جاء نصر من ربكليقولن انا كنا معكم ).
آيـا ايـنـهـا گـمـان مـى كنند خدا از اعماق قلبشان با خبر نيست ؟ (آيا خداوند به آنچه درسينه هاى مردم جهان است از همه آگاهتر نمى باشد)؟ (اوليس الله باعلم بما فى صدورالعالمين ).
تـعـبير به (آمنا) (ايمان آورده ايم ) به صورت صيغه جمع در حالى كه جمله بعد بهصورت صيغه مفرد است شايد از اين نظر باشد كه اين گروه منافقان مى خواهند
خـودشـان را در صـف جـمـعيت مؤ منان جا بزنند، لذا (آمنا) مى گويند يعنى همچون سائرمردم ايمان آورده ايم .
تـعـبـيـر بـه اوذى فـى الله بـه مـعـنـى (اوذى فـىسبيل الله ) است ، يعنى آنها در راه خدا و ايمان گاهى مورد آزار دشمن قرار مى گيرند.
جـالب ايـنـكه از مجازات الهى تعبير به (عذاب ) مى كند، و از آزارهاى مردم تعبير به(فتنه )، اشاره به اينكه آزارهاى مردم در حقيقت عذاب نيست ، بلكه آزمايش است و وسيلهتـكـامـل براى انسان ، و به اين ترتيب به آنها تعليم مى دهد كه اين دو را با هم مقايسهنـكـنـند، و با اين بهانه كه مخالفان آنها را آزار و شكنجه مى كنند دست از ايمان خود برندارند كه اين جزئى از برنامه كلى امتحان در اين دنيا است .
در ايـنـجا يك سؤ ال پيش مى آيد كه خداوند در مكه كدام پيروزى نصيب مسلمانان كرده بودكه منافقين خود را در آن سهيم بدانند؟.
در پاسخ مى گوئيم : جمله فوق به صورت (شرطيه ) است ، و مى دانيم جمله شرطيهدليـل بـر وجـود شـرط نيست ، بلكه مفهومش اين است كه اگر در آينده پيروزيهائى نصيبشما شود اين منافقان سست ايمان خود را در آن شريك مى دادند.
اضـافه بر اين در مكه نيز مسلمانان پيروزيهائى در برابر دشمنان كسب كردند، هر چندپـيـروزى نظامى نبود، بلكه پيروزى در تبليغات و نفوذ افكار عمومى و پيشرفت اسلامدر ميان قشرهاى مردم بود.
از هـمـه ايـنـهـا گـذشته تعبير به اذيت و آزار مؤ منان مناسب با محيط مكه است و گرنه درمحيط مدينه كمتر چنين چيزى اتفاق مى افتاد.
ضـمـنـا ايـن نكته نيز روشن شد كه منافق تنها به كسانى نمى گويند كه در باطن ابداايـمـان ندارند و اظهار ايمان مى كنند بلكه افراد سست ايمانى كه در تحت فشار اين و آنبه زودى عقيده خود را عوض مى كنند جزء منافقان محسوب
مـى شوند، و آيه مورد بحث ظاهرا از اينگونه منافقان سخن مى گويد، و تصريح مى كندكه خدا از نيات آنها آگاه است .
در آيـه بـعد باز براى تاءكيد بيشتر مى افزايد: (به طور قطع خداوند مؤ منان را مىشـنـاسـد، و نـيـز بـه طور يقين خداوند منافقان را نيز مى شناسد) (و ليعلمن الله الذينآمنوا و ليعلمن المنافقين ).
اگـر سـاده لوحـانـى فكر مى كنند مى توانند با اخفاء حقائق از قلمرو علم خدا دور بمانندسخت در اشتباهند.
مـجـددا تـكـرار مـى كـنـيـم تعبير به (منافق ) دليل بر اين نيست كه اين آيات در مدينهنـازل شـده اسـت ، درسـت اسـت كـه مساءله نفاق معمولا بعد از پيروزى يك جمعيت و به دستگـرفـتـن حـكـومـت پـيـدا مـى شـود كـه مـخـالفـان تـغـيـيـر چـهـره داده و گـروه زير زمينىتـشـكـيل مى دهند، ولى همانگونه كه گفتيم نفاق معنى وسيعى دارد و افراد ضعيف الايمانىرا كـه بـا مـخـتـصـر فـشـارى تـغـيـيـر عـقـيـده مـى دهـنـد نـيـزشامل مى شود.
آيـه بـعـد بـه يـك نمونه از منطق هاى سست و پوچ مشركان كه هم اكنون نيز در ميان قشروسـيـعـى وجـود دارد اشاره كرده ، مى گويد: (كافران به مؤ منان گفتند: شما بيائيد ازراه و آئيـن ما پيروى كنيد و اگر گناهى داشته باشد ما گناه شما را به دوش مى گيريم) (و قـال الذيـن كـفـروا للذيـن آمـنـوا اتـبـعـوا سـبـيـلنـا ولنحمل خطاياكم ).
امـروز نـيـز بـسـيـارى از وسـوسـه گـران را مـى بـيـنـيـم كـه هـنـگـام دعـوت بـه يـكعـمـل خـلاف مـى گويند اگر گناهى دارد به گردن ما!، در حالى كه مى دانيم هيچكس نمىتـوانـد گـنـاه ديـگـرى را بـه گـردن بـگـيـرد، و اصـلا ايـن كـارمـعـقـول نـيـسـت ، خـداونـد عـادل اسـت ، كـسـى را بـه جرم ديگرى مجازات نمى كند، و از اينگذشته مسئوليت انسان در برابر اعمالش با اين حرفهاى بى اساس از بين نمى رود، وبر خلاف آنچه بعضى از كوته فكران مى پندارند اين تعبيرات سر سوزنى از مجازاتانـسـان نمى كاهد لذا در هيچ محكمه و دادگاهى به اين حرفها اعتنا نمى كنند كه فلان كسگـنـاهـش را به گردن گرفته ، درست است كه اين تشويق كننده در گناه و جرم او شريكاست اما اين شركت در جرم به هيچ وجه از مسئوليت او نخواهد كاست .
لذا در جمله بعد با صراحت مى گويد: (آنها هرگز چيزى از خطاها و گناهان اينها را بردوش نـخـواهند گرفت ، آنها دروغ مى گويند) (و ما هم بحاملين من خطاياهم من شى ء انهملكاذبون ).
در ايـنـجا سؤ الى مطرح است كه صدق و كذب در مورد جمله هاى خبريه است ، در حالى كهدر محل بحث ما جمله خبريه اى وجود ندارد، بلكه جمله انشائيه است (امر) و مى دانيم جمله هاىانشائيه صدق و كذب ندارد، پس چرا قرآن مى گويد آنها دروغ مى گويند؟.
پـاسـخ ايـن سـؤ ال از بـيـان سابق روشن مى شود و آن اينكه جمله امريه در اينجا به يكجـمله شرطيه خبريه بازگشت مى كند و مفهومش ‍ اين است اگر شما از طريق ما پيروى كنيدمـا گـنـاهـانـتـان را بـه گـردن مـى گـيـريـم و چـنـيـن جـمـله اىقابل صدق و كذب است .
سپس براى اينكه تصور نشود اين دعوت كنندگان به كفر و شرك و بت پرستى و ظلم ،در بـرابـر ايـن عـمـلشـان مجازاتى ندارند در آيه بعد مى افزايد: (آنها بارهاى سنگينگناهانشان را بر دوش مى كشند، و بارهاى ديگرى را اضافه بر بارهاى سنگين خودشان)! (و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم ).
اين بار گناه اضافى همان بار گناه اضلال و اغوا كردن و تشويق ديگران به گناه است، همان بار سنت بد گذاردن كه پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: من سنسـنة سيئة فعليه وزرها و وزر من عمل بها من غير ان ينقص من وزره شى ء: (كسى كه سنتبـدى بـگـذارد، گـنـاه آن سـنـت و گـنـاه كـسـانـى كـه بـه آنعمل مى كنند بر او است ، بى آنكه از گناه عمل كنندگان چيزى كاسته شود).
مهم اين است كه آنها در تمام گناهان ديگران نيز شريكند، بى آنكه سر سوزنى از گناهآنان كاسته شود.
و در پـايان آيه مى افزايد (آنها به طور قطع در روز قيامت از افتراها و دروغهائى كهمى بستند سؤ ال مى شوند و بايد خود جوابگوى آن باشند) (و ليسئلن يوم القيامة عماكانوا يفترون ).
در ايـنـجا سؤ ال ديگرى پيش مى آيد كه منظور از اين افتراء كه بايد در قيامت جوابگوىآن باشند چيست ؟
مـمـكـن است اشاره به دروغهائى باشد كه به خدا مى بستند و مى گفتند: (خدا گفته استكه ما اين بتها را پرستش كنيم )!
يـا اشـاره به اينكه منظور آنها از اين سخن كه مى گفتند ما گناهان شما را به گردن مىگـيـريـم اين بوده كه اصلا اين كارها گناه ندارد، و اين دروغى است كه بايد جواب آن رابدهند.
يـا اينكه به راستى در قيامت به آنها گفته مى شود بيائيد بار گناهان آنها را بر دوشبكشيد و آنها سرباز مى زنند و دروغ و افتراى خود را ظاهر مى كنند.
يا اينكه ظاهر سخنان آنها اين بود كه هر انسانى مى تواند مسئوليت گناه ديگرى را برعـهـده گـيـرد، در حـالى كـه ايـن سـخـن نـيـز دروغ و افـتـرا اسـت و هـر كـسمسئول اعمال خويش است .
نكته ها:
1 - سنتهاى نيك و بد
در مـنطق اسلام پايه گذارى يك برنامه اجتماعى مسئوليت آفرين است و خواه ناخواه انسانرا در آن بـرنـامـه و كـار تـمـام كـسـانـى كـه بـه آنعـمـل مـى كـنـنـد شـريـك و سـهـيـم مـى سـازد، چـرا كـه انـگـيـزه هـاىعـمـل ، بـخـشـى از مـقـدمـات عـمـل اسـت ، و مـى دانـيـم هـر كـس در مـقـدمـه كـارىدخيل باشد در ذى المقدمه نيز شريك است هر چند مقدمه ساده اى باشد.
شـاهـد ايـن سـخـن حـديثى است كه از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نقل شده است :
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با جمعى از ياران همراه بود سائلى آمد و تقاضاىكـمـك كـرد كـسـى بـاو چـيـزى نـداد، مردى پيشقدم شد و به او كمكى كرد، ديگران تشويقشـدنـد، آنها نيز كمك كردند، در اينجا پيامبر فرمود من سن خيرا فاسنن به كان له اجره ومـن اجـور من تبعه ، غير منتقص من اجورهم شيئا، و من سن شرا فاسنن به كان عليه وزره و مناوزار مـن تـبـعه ، غير منتقص من اوزارهم شيئا!: (كسى كه سنت نيكى بگذارد و ديگران بهآن اقـتـدا كـنـنـد پاداش آن و از پاداش كسانى كه پيروى كردند براى او خواهد بود، بىآنكه از پاداششان كاسته شود، و كسى كه سنت شرى بگذارد و به آن اقتدا كنند گناه آنو از گـنـاهـان كـسـانـى كـه پـيـروى كرده اند بر او خواهد بود، بى آنكه از گناهان آنهاكاسته
شود)!.
نـظـيـر هـمـيـن مـعـنـى بـه عـبـارات گـونـاگـون در مـنـابـع حـديـث شـيـعـه واهل تسنن آمده است و اين حديثى است مشهور.
2 - پاسخ به يك سؤ ال
بعضى اين سؤ ال را در اينجا مطرح كرده اند كه در قوانين اسلامى گاهى ديه انسان برعـهـده ديـگـرى اسـت مـثلا در قتل خطاى محض ‍ ديه بر عهده (عاقله ) است (منظور از عاقلهخـويـشـاونـدان ذكـور از سوى پدر است كه ديه خطا در ميان آنها تقسيم مى شود و هر كدامبايد بخشى از آن را بپردازند).
آيا اين مساءله با آيات فوق تضاد ندارد؟
در پـاسـخ مـى گـوئيـم در بـحـثـهاى فقهى اين حقيقت را روشن ساخته ايم كه ضامن بودنعـاقـله در حـقـيـقـت يـك نـوع بـيـمـه مـتـقـابـل و الزامـى در اعـضـاى يـكفـاميل است ، اسلام براى اينكه بار سنگين ديه خطا بر دوش يك فرد نماند به مردان يكفـامـيـل الزام كـرده كه در برابر يكديگر ضامن ديه خطا باشند، و مبلغ آن را در ميان خودسـرشـكـن كـنـنـد، امـروز ايـن يـكـى ممكن است مرتكب خطائى شود و فردا ديگرى (توضيحبـيـشـتـر را دربـاره ايـن مـسـاءله بـه بـحـث ديـات از كـتـاب فـقـهموكول مى كنيم ).
بـه هـر حـال ايـن بـرنـامـه يـكـنـوع تـعـاون و هـمـكـارى در حـفـظ مـنـافـعمـتـقـابل است ، و بهيچوجه مفهوم گناه ديگران را به گردن گرفتن ندارد، بخصوص كهديه قتل خطا اصلا جريمه گناه نيست ، بلكه جبران خسارت است (دقت كنيد).
آيه و ترجمه


و لقد اءرسلنا نوحا الى قومه فلبث فيهم اءلف سنة الا خمسين عاما فاخذهم الطوفان و همظالمون(14)
فانجيناه و اءصحاب السفينة و جعلنها ءاية للعالمين(15)
و ابراهيم اذ قال لقومه اعبدوا الله و اتقوه ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون(16)
انـمـا تـعـبدون من دون الله اءوثنا و تخلقون افكا ان الذين تعبدون من دون الله لا يملكونلكم رزقا فابتغوا عند الله الرزق و اعبدوه و اشكروا له اليه ترجعون(17)
و ان تـكـذبـوا فـقـد كـذب اءمـم مـن قـبـلكـم و مـا عـلىالرسول الا البلاغ المبين(18)
اءولم يروا كيف يبدى الله الخلق ثم يعيده ان ذلك على الله يسير(19)


ترجمه :
14 - مـا نـوح را بـه سـوى قـومـش فـرسـتـاديـم و او در مـيـان آنـهـا هـزارسـال ، الا پـنـجـاه سـال ، درنـگ كرد اما سرانجام طوفان آنها را فرو گرفت در حالى كهظالم بودند.
15 - ما او و اصحاب كشتى را رهائى بخشيديم و آنرا آيتى براى جهانيان قرار داديم .
16 - مـا ابـراهـيـم را فرستاديم ، هنگامى كه به قومش گفت : خدا را پرستش كنيد، و از اوبپرهيزيد كه اين براى شما بهتر است اگر بدانيد.
17 - شما غير از خدا فقط بتها (قطعات سنگ و چوبى ) را مى پرستيد و دروغهائى به هممى بافيد، كسانى را كه غير از خدا پرستش ‍ مى كنيد مالك رزق شما نيستند، روزى را نزدخـدا بـطـلبـيـد و او را پـرسـتـش كـنـيـد و شـكر او را بجا آوريد، كه به سوى او باز مىگرديد.
18 - اگـر شـما (مرا) تكذيب كنيد، امتهاى پيش از شما نيز (پيامبرانشان را) تكذيب كردندوظيفه فرستاده خدا جز ابلاغ آشكار نيست .
19 - آيـا آنـهـا نـديدند چگونه خداوند آفرينش را آغاز مى كند، سپس بازمى گرداند؟ اينكار براى خدا آسان است .
تفسير:
اشاره اى به سرگذشت نوح و ابراهيم
از آنـجـا كـه بـحـثـهـاى گـذشـتـه سـخـن از آزمـايـش عمومى انسانها بود از اينجا به بعدبخشهائى از آزمايشهاى سخت انبياء و اقوام پيشين را منعكس مى كند كه چگونه تحت فشار وآزار دشمنان قرار گرفتند، و چگونه صبر كردند و سرانجام پيروزى نصيبشان شد، تاهم دلدارى باشد براى ياران پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در آن روزسخت در فشار دشمنان نيرومند در مكه بودند، و هم تهديدى باشد براى دشمنان كه مراقبپايان دردناك عمرشان باشد.
نخست از اولين پيامبر اولوا العزم يعنى نوح (عليه السلام ) شروع مى كند و در عبارتىكوتاه آن بخش از زندگانيش را كه بيشتر متناسب وضع مسلمانان آن روز بود
بازگو مى كند.
مـى گـويـد: (مـا نـوح را بـه سـوى قـومـش فـرسـتـاديـم و او در مـيـان آنـهـا هـزارسال بجز پنجاه سال ، درنگ كرد) (و لقد ارسلنا نوحا الى قومه فلبث فيهم الف سنةالا خمسين عاما).
شب و روز مشغول تبليغ و دعوت به سوى توحيد بود، در خلوت و تنهائى ، در ميان جمعيتو بـا اسـتـفـاده از هـر فـرصـت ، آنـهـا را در ايـن مـدت طـولانـى يـعـنـى 950سـال ! بـه سـوى خـدا فرا خواند، و از اين تلاش پيگير خسته نشد و ضعف و فتورى بهخـود راه نـداد، امـا بـا ايـنـهـمـه جـز گـروه انـدكـى (حـدود هـشـتـاد نـفـر طـبـقنـقـل تـواريـخ ) ايـمـان نـيـاوردنـد (يـعـنـى بـطـور مـتـوسـط هـر دوازدهسال يكنفر!).
بنابراين شما در راه دعوت به سوى حق و مبارزه با انحرافات خسته نشويد كه برنامهشما در مقابل برنامه نوح (عليه السلام ) سهل و آسان است .
ولى بـبينيد پايان اين قوم ستمگر و لجوج به كجا رسيد: (سرانجام طوفان عظيم آنهارا فرو گرفت ، در حالى كه ظالم و ستمگر بودند) (فاخذهم الطوفان و هم ظالمون ).
و بـه ايـن تـرتـيب طومار زندگى ننگينشان درهم پيچيده شد، و كاخها و قصرها و جسدهاىبيجانشان در امواج طوفان دفن شد.
تـعـبـيـر بـه (هـزار سـال الا پـنـجـاه سـال ) - در حـالى كـه مـمـكـن بـود ازاول 950 سـال بـگـويـد - بـراى اشـاره بـه عـظـمـت وطـول ايـن زمـان اسـت ، زيـرا عـدد (هـزار) آن هـم بـه صـورت (هـزارسال ) براى مدت تبليغ عدد بسيار بزرگى محسوب مى شود.
ظـاهر آيه فوق اين است كه اين مقدار، تمام عمر نوح نبود - هر چند تورات كنونى اين عددرا بـراى تـمـام مـدت عـمـر نـوح ذكـر كـرده ، (تـورات - سـفـر تـكـويـنفصل نهم ) بلكه بعد از طوفان هم مدت ديگرى زندگى كرد كه طبق
گفته بعضى از مفسران سيصد سال بود.
البـته اين عمر طولانى در مقياس عمرهاى زمان ما بسيار زياد است و هيچگاه طبيعى به نظرنمى رسد، ممكن است ميزان عمر در آن ايام با امروز تفاوت داشته ، اصولا قوم نوح چنانكهاز بـعـضـى مـدارك بـه دسـت مـى آيد عمر طولانى داشتند و در اين ميان خود نوح نيز فوقالعاده بوده است ، ضمنا اين نشان مى دهد كه ساختمان وجود انسان به او امكان عمر طولانىمى دهد.
مـطـالعـات دانـشـمـندان امروز نيز نشان داده كه عمر انسان حد ثابت و معينى ندارد، و اينكهبـعضى آن را محدود به 120 سال ، يا كمتر و بيشتر، دانسته اند، كاملا بى پايه است ،بلكه با تغيير شرائط كاملا ممكن است دگرگون شود.
هـم اكـنون به وسيله آزمايشهائى توانسته اند عمر پاره اى از گياهان و يا موجودات زندهديـگـر را بـه دوازده بـرابر عمر معمولى و حتى در بعضى از موارد اگر تعجب نكنيد بهنـهـصـد بـرابـر! برسانند، و اگر موفق شوند با همين معيار عمر انسان را افزايش دهند،ممكن است انسان هزاران سال عمر كند.
ضـمـنـا بـايـد تـوجـه داشـت كـه كـلمـه (طـوفـان ) دراصـل بـه مـعـنى هر حادثه اى است كه انسان را احاطه مى كند (از ماده طواف ) سپس به آبفـراوان ، يا سيل شديد كه مساحت زيادى از زمين را فرا مى گيرد و در خود فرو مى برد،اطـلاق شـده اسـت ، هـمـچـنين به هر چيز شديد و فراوان كه فراگير باشد - اعم از باد وآتش و آب - نيز گفته مى شود، و گاه به معنى تاريكى شديد شب نيز آمده است .
جـالب ايـنـكه مى گويد: و هم ظالمون يعنى آنها به هنگام وقوع طوفان همچنان به ظلم وستم خود ادامه مى دادند، اشاره به اينكه اگر اين كار را رها
كـرده و نـادم مـى شـدنـد و بـه سـوى خـدا مى آمدند هرگز گرفتار چنين سرنوشتى نمىشدند.
در آيـه بـعـد مـى افـزايـد: (مـا نوح و اصحاب كشتى را رهائى بخشيديم ، و آن را آيت ونـشـانـه اى بـراى جـهـانـيـان قـرار داديـم ) (فـانـجيناه و اصحاب السفينة و جعلناها آيةللعالمين ).
سـپـس بـه دنـبـال مـاجـراى فشرده نوح (عليه السلام ) و قومش به سراغ داستان ابراهيم(عـليـه السـلام ) دومـيـن پـيـامـبر بزرگ اولواالعزم مى رود و مى فرمايد: (ما ابراهيم رافرستاديم هنگامى كه به قومش گفت : خداى يگانه را پرستش كنيد و از او بپرهيزيد كهايـن بـراى شـمـا بـهـتـر اسـت اگـر بـدانـيـد) (و ابـراهـيـم اذقال لقومه اعبدوا الله و اتقوه ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون ).
در ايـنـجـا دو بـرنـامـه مهم اعتقادى و عملى انبيا، را كه دعوت به (توحيد) و (تقوا)بـوده اسـت يـكـجـا بيان كرده و در پايان مى گويد: اگر شما درست بينديشيد پيروى ازتـوحـيـد و تـقـوا بـراى شـمـا بـهـتـر اسـت كـه دنـيايتان را از آلودگيهاى شرك و گناه وبدبختى نجات مى دهد، و آخرت شما نيز سعادت جاويدان است .
سـپـس ابـراهـيـم (عليه السلام ) به دلائل بطلان بت پرستى مى پردازد و با چند تعبيرمختلف كه هر كدام متضمن دليلى است ، آئين آنها را شديدا محكوم مى كند.
نـخـسـت مـى گويد: (شما غير از خدا فقط بتهائى را مى پرستيد) (انما تعبدون من دونالله اوثانا).
هـمـان بـتـهـائى كـه مـجـسـمـه هـاى بـيـروحـى هـسـتـنـد، مـجـسـمـه هـائى بـى اراده ، بـىعـقـل و شـعـور و فـاقـد هـمـه چـيـز كـه چـگـونـگـى مـنـظـره آنـهـا خـوددليـل گويائى بر بطلان عقيده بت پرستى است (توجه داشته باشيد (اوثان ) جمع(وثـن ) - بـر وزن صنم - به معنى سنگهائى است كه آن را مى تراشيدند و عبادت مىكردند).
بـعـد از ايـن فـراتـر مى رود و مى گويد: نه تنها وضع اين بتها نشان مى دهد كه معبودنيستند، بلكه شما نيز مى دانيد كه خودتان دروغهائى به هم مى بافيد و نام معبود را براين بتها مى گذاريد (و تخلقون افكا).
شما چه دليلى براى اين دروغ بزرگ داريد؟ جز يك مشت اوهام و خرافات !.
از آنـجا كه (تخلقون ) از ماده (خلق ) است كه گاهى به معنى آفريدن و ساختن مىآيـد و گـاه بـه مـعنى دروغ گفتن ، بعضى از مفسران تفسير ديگرى براى اين جمله غير ازآنـچـه در بـالا گـفـتـيـم ذكـر كـرده انـد، و گـفته اند منظور اين است كه شما اين بتها (اينمـعـبـودهـاى قـلابى ) را با دست خود مى تراشيد و خلق مى كنيد (بنابراين (افك ) بهمعنى معبودهاى دروغين است و (خلق ) به معنى تراشيدن ).
سـپـس به دليل سومى مى پردازد كه پرستش شما نسبت به اين بتها يا به خاطر منافعمـادى اسـت و يـا سـرنـوشـتـتـان در جـهـان ديـگـر، و هـر كـدام بـاشـدباطل است ،
چرا كه (كسانى را كه غير از خدا مى پرستيد، قادر نيستند به شما رزق و روزى دهند)(ان الذين تعبدون من دون الله لا يملكون لكم رزقا).
شما خود قبول داريد كه بتها خالق نيستند، بلكه خالق خدا است بنابراين روزى دهنده نيزاو است (سپس روزى را نزد خدا جستجو كنيد) (فابتغوا عند الله الرزق ).
و چون روزى دهنده او است (او را عبادت كنيد و شكر او را بجا آوريد) (و اعبدوه و اشكرواله ).
بـه تـعـبـيـر ديـگـر يـكـى از انـگـيـزه هـاى عـبـادت ، حـس شـكـرگـزارى اسـت درمقابل منعم حقيقى ، شما مى دانيد منعم حقيقى خدا است ، پس ‍ شكر و عبادت نيز مخصوص ذاتپاك خدا است .
و اگـر زنـدگـى سراى ديگر را مى طلبيد بدانيد (بازگشت همه شما به سوى او است) و نه به سوى بتها! (اليه ترجعون ).
بتها نه در اينجا منشا اثرى هستند و نه آنجا.
به اين ترتيب با چند دليل كوتاه و روشن ، منطق واهى آنها را مى كوبد.
سـپـس ابـراهـيم (عليه السلام ) به عنوان تهديد، و همچنين بى اعتنائى نسبت به آنها، مىگـويـد: (اگـر شما سخنان مرا تكذيب كنيد مطلب تازه اى نيست ، امتهاى پيش از شما نيزپـيامبرشان را تكذيب كردند) (و به سرنوشت دردناكى گرفتار شدند) (و ان تكذبوافقد كذب امم من قبلكم ).
(وظيفه رسول و فرستاده خدا جز ابلاغ آشكار نيست خواه پذيرا شوند يا نشوند) (و ماعلى الرسول الا البلاغ المبين ).
منظور از امتهاى پيشين ، قوم نوح و اقوامى بودند كه بعد از آنها روى كار آمدند.
البته ارتباط آيات ايجاب مى كند كه اين جمله از سخنان ابراهيم (عليه السلام ) باشد وبـسـيـارى از مـفـسـران نـيـز هـمـيـن تـفـسـيـر را پـذيـرفـتـه ، يـا بـه عـنـوان يـكاحتمال ذكر كرده اند.
احـتـمـال ديگر اينكه روى سخن در اين آيه به مشركان مكه و معاصران پيامبر (صلى اللّهعـليـه و آله و سـلّم ) اسـت ، و جـمـله (كـذب امـم مـن قـبـلكم ) تناسب بيشترى با آن دارد،بـعـلاوه شـبـيـه ايـن تـعـبير كه در آيه 25 زمر و 25 فاطر آمده نيز در مورد پيامبر اسلام(صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و مـشـركـان عـرب اسـت ، ولى بـه هـرحال هر كدام از اين دو تفسير باشد از نظر نتيجه تفاوتى پيدا نمى كند.
در ايـنجا قرآن داستان ابراهيم را موقتا رها كرده و بحثى را كه ابراهيم در زمينه توحيد وبـيـان رسـالت خـويـش داشـت بـه وسـيـله ذكـر دليـل بـر مـعـادتكميل مى كند، مى گويد:
(آيـا ايـن مـنـكـران معاد، نديدند چگونه خداوند آفرينش را آغاز مى كند سپس آن را بازمىگرداند)؟ (اولم يروا كيف يبدى الله الخلق ثم يعيده ).
مـنـظـور از رؤ يـت و ديـدن در ايـنـجا همان مشاهده قلبى و علم است ، يعنى آيا آنها چگونگىآفـرينش الهى را نمى دانند، همان كسى كه قدرت بر (ايجاد نخستين ) داشته قادر براعـاده آن نـيـز هـسـت ، كـه قـدرت بـر يـك چـيـز، قـدرت بـرامثال و اشباه آن نيز مى باشد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه (رؤ يت ) در اينجا به همان معنى مشاهده با چشم باشد، چراكـه انـسـان در ايـن دنـيـا زنـده شـدن زمـيـنـهـاى مـرده و روئيـدن گـيـاهـان و تـولداطفال از نطفه و جوجه ها را از تخم مرغ با چشم ديده است ، كسى كه قدرت بر چنين كارىدارد مى تواند بعد از مرگ مردگان را حيات ببخشد.
و در پـايـان آيـه بـه عـنـوان تـاءكـيـد مـى افـزايـد: (ايـن كـار بـراى خـداسهل و آسان
است ) (ان ذلك على الله يسير).
چرا كه تجديد حيات در برابر ايجاد روز نخست مساءله ساده ترى محسوب مى شود.
البـتـه ايـن تـعـبـيـر بـه تـنـاسـب فـهـم و مـنـطـق انـسـانـهـا اسـت ، و گـرنـه سـاده ومشكل در برابر كسى كه قدرتش بيانتها است مفهومى ندارد، اين قدرتهاى محدود ما است كهايـن مـفـاهـيـم را آفـريـده ، و بـا تـوجـه بـه كـارآمـد آن ، امـورىمشكل و امورى آسان شدند (دقت كنيد).
آيه و ترجمه


قـل سيروا فى الارض فانظروا كيف بداء الخلق ثم الله ينشى النشاة الاخرة ان الله علىكل شى ء قدير(20)
يعذب من يشاء و يرحم من يشاء و اليه تقلبون(21)
و مـا اءنـتـم بـمـعـجـزيـن فـى الارض و لا فـى السـمـاء و مـا لكـم من دون الله من ولى و لانصير(22)
و الذين كفروا بايات الله و لقائه اءولئك يئسوا من رحمتى و اءولئك لهم عذاب اءليم(23)


ترجمه :
20 - بـگـو، در زمـيـن سـيـر كـنـيـد و بـنگريد خداوند چگونه آفرينش را آغاز كرده ؟ سپسخداوند (به همين گونه ) جهان آخرت را ايجاد مى كند، خداوند بر هر چيز قادر است .
21 - هـر كـس را بـخـواهـد (و مـستحق بداند) مجازات مى كند، و هر كس را بخواهد مورد رحمتقرار مى دهد، و به سوى او بازمى گرديد.
22 - شما هرگز نمى توانيد بر اراده خدا چيره شويد و از حوزه قدرت او در زمين و آسمانفرار كنيد، و براى شما جز خدا ولى و ياورى نيست .
23 - كـسـانى كه به آيات خدا و لقاى او كافر شدند از رحمت من ماءيوسند، و براى آنهاعذاب دردناكى است .
تفسير:
ماءيوسان از رحمت خدا
ايـن آيـات هـمـچـنـان بـحـث معاد را تعقيب مى كند و به صورت جمله هاى معترضه اى است دروسط داستان ابراهيم (عليه السلام ).
ايـن نـخـستين بار نيست كه با چنين طرز بحثى روبرو مى شويم ، روش قرآن اين است كهوقتى بيان داستانى به مرحله حساس مى رسد براى نتيجه گيرى بيشتر موقتا دنباله آنرا رها كرده و به نتيجه گيريهاى لازم مى پردازد.
بـه هـر حال در نخستين آيه مورد بحث مردم را به سير آفاقى در مساءله معاد دعوت مى كنددر حالى كه آيه قبل ، بيشتر جنبه (سير انفسى ) داشت .
مـى فرمايد: (بگو برويد و در روى زمين سير كنيد، انواع موجودات زنده را ببينيد اقوامو جـمـعـيـتـهـاى گـونـاگـون را بـا ويژگيهايشان ملاحظه كنيد و بنگريد خداوند آفرينشنخستين آنها را چگونه ايجاد كرده است )؟ (قل سيروا فى الارض فانظروا كيف بدء الخلق).
(سـپـس همان خداوندى كه قدرت بر ايجاد اين همه موجودات رنگارنگ و اقوام مختلف دارد،نشاة آخرت را ايجاد مى كند) (ثم الله ينشى ء نشاة الاخرة ).
چـرا كه او با خلقت نخستين ، قدرتش را بر همگان ثابت كرده است ، آرى (خداوند بر هرچيزى قادر و توانا است ) (ان الله على كل شى ء قدير)
هم اين آيه و هم آيه قبل از آن ، امكان معاد را از طريق وسعت قدرت خداوند اثبات مى كند، باايـن تـفـاوت كه اولى پيرامون خلقت نخستين درباره خود انسان و آنچه اطراف او است سخنمـى گـويـد و آيـه دوم دسـتـور بـه مـطالعه حالات اقوام و موجودات ديگر مى دهد تا حياتنخستين را در چهره هاى مختلف و در شرائط
كـامـلا مـتـفـاوت بـبـينند و به عموميت قدرت خدا آشنا شوند و به توانائى او بر اعاده اينحيات پى ببرند.
در حـقـيـقت همانگونه كه اثبات توحيد گاه از مشاهده (آيات انفسى ) است و گاه (آياتآفاقى ) اثبات معاد نيز از هر دو طريق انجام مى گيرد.
امـروز ايـن آيـه بـراى دانـشـمـنـدان مـعنى دقيقتر و عميقترى مى تواند ارائه دهد و آن اينكهبـرونـد و آثار موجودات زنده نخستين را كه به صورت فسيلها و غير آن در اعماق درياها،در دل كوه ها، و در لابلاى طبقات زمين است ببينند، و به گوشه اى از اسرار آغاز حيات دركره زمين و عظمت و قدرت خدا پى برند و بدانند كه او بر اعاده حيات قادر است .
ضـمـنـا واژه (نـشـاءه ) در اصـل بـه مـعنى ايجاد و تربيت چيزى است و گاه از دنيا به(نشاءه اولى ) و از قيامت به (نشاءه آخرت ) تعبير مى شود.
ايـن نـكـتـه نـيز قابل توجه است كه در ذيل آيه گذشته (ان ذلك على الله يسير) آمدهبود و در اينجا (ان الله على كل شى ء قدير)، اين تفاوت ممكن است به خاطر آن باشدكه اولى يك مطالعه محدود را بيان مى كند و دومى يك مطالعه وسيع و گسترده را.
سپس به ذكر يكى از مسائلمربوط به معاد مى پردازد، و آن مساءله رحمت و عذاب است مى گويد: (او در قيامت هر كسرا بخواهد و مستحق بداند مجازات مى كند، و هر كس را بخواهد و لايق ببيند مورد رحمت قرارمـى دهـد، و بـه سـوى او بـازگـشـت مـى كـنـيـد) (يـعذب من يشاء و يرحم من يشاء و اليهتقلبون ).
بـا اينكه رحمت الهى بر غضبش پيشى گرفته اما در اينجا نخست سخن از عذاب مى گويدبعد رحمت ، چرا كه در مقام تهديد است ، و مناسب مقام تهديد، همين است .
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مى آيد كه چگونه اول سخن از عذاب و رحمت مى گويد و بعدسـخـن از بـازگـشـت مـردم بـه سـوى او، در حـالى كه قضيه بر عكس است ، نخست مردم درپـيـشگاه او حاضر مى شوند و بعد مشمول رحمت يا عذاب مى گردند، و شايد همين امر سببشود كه بعضى اين عذاب و رحمت را عذاب و رحمت دنيا بدانند.
در پـاسـخ مـى گـوئيـم : عـذاب و رحـمـت بـه قـريـنـه آيـاتقبل و بعد ظاهرا همان عذاب و رحمت قيامت است ، و جمله (اليه تقلبون ) مى تواند اشارهبه دليل آن باشد، يعنى چون بازگشت همه شما به سوى او است و حساب و كتابتان نزداو، پس عذاب و رحمت نيز در اختيار او و با اراده او است .
اين معنى نيز بعيد نيست كه عذاب و رحمت در اين آيه مفهوم وسيعى داشته باشد كه عذاب ورحمت دنيا و آخرت را شامل شود.
ايـن نـكته نيز روشن است كه مراد از جمله (من يشاء) (هر كه را بخواهد) همان مشيت تواءمبـا حـكمت است يعنى هر كه را شايسته و مستحق بداند كه مشيت خدا بى حساب نيست و هماهنگبا شايستگيها و استحقاقها است .
جـمـله (تـقـلبـون ) از مـاده (قـلب ) در اصـل بـه مـعـنـى دگـرگـون ساختن چيزى ازصورتى به صورت ديگر است ، و از آنجا كه در قيامت انسان از صورت خاك بيجان بهصورت موجود زنده كاملى در مى آيد، اين تعبير در مورد آفرينش مجدد او آمده است .
ايـن تعبير ممكن است اشاره به اين نكته نيز بوده باشد كه در سراى آخرت انسان آنچناندگرگون و زير و رو مى شود كه باطنش ظاهر مى گردد و اسرار
درونـش آشـكـار، و به اين ترتيب معنى آيه 9 سوره طارق يوم تبلى السرائر (روزى كهاسرار درون آشكار مى گردد) را تداعى مى كند.
در تـكـمـيل اين بحث كه عذاب و رحمت به دست خدا است ، و بازگشت همه به سوى او است ،مـى افـزايـد: اگـر تـصـور كـنـيـد مـى تـوانـيـد از قـلمـرو حـكـومـت خداوند بيرون رويد وچـنـگـال مـجازات گريبان شما را نگيرد، سخت در اشتباهيد چرا (كه شما نمى توانيد براراده خـداونـد چـيـره شـويـد و از دسـت قـدرت او در زمـيـن يـا آسمان فرار كنيد) (و ما انتمبمعجزين فى الارض و لا فى السماء).
و اگـر تـصور كنيد سرپرست و ياورى از شما دفاع مى كند، آنهم اشتباه محض است زيرا(براى شما جز خدا، ولى و ياورى نيست ) (و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير).
در حـقـيـقـت رهـائى از چنگال عذاب پروردگار يا به اين است كه از قلمرو حكومت او بيرونرويـد، يـا بـمـانيد و با تكيه كردن بر قدرت ديگران از خويشتن دفاع كنيد، نه بيرونرفتن امكان پذير است كه همه جا كشور او است و تمام عالم هستى ملك پهناور او، و نه كسىوجود دارد كه بتواند در برابر قدرتش قد علم كند و به دفاع از شما برخيزد.
در اينجا دو سؤ ال باقى ميماند:
نخست اينكه : با توجه به اين واقعيت كه نظر در اين آيه به مشركان و كفار

next page

fehrest page

back page