|
|
|
|
|
|
اولا: چه كسى گفته است كه حجاب اسلامى زن را منزوى مى كند، و از صحنه اجتماع دور مىسـازد؟ اگـر در گـذشـتـه لازم بود ما زحمت استدلال در اين موضوع را بر خود هموار كنيمامروز بعد از انقلاب اسلامى هيچ نيازى به استدلال نيست ، زيرا با چشم خود گروه گروهزنـانـى را مـى بـيـنـيـم كـه بـا داشـتـن حـجـاب اسلامى در همه جا حاضرند، در اداره ها، دركارگاهها، در راهپيمائيها و تظاهرات سياسى ، در راديو و تلويزيون ، در بيمارستانها ومـراكـز بهداشتى ، مخصوصا و در مراقبتهاى پزشكى براى مجروحين جنگى ، در فرهنگ ودانشگاه ، و بالاخره در صحنه جنگ و پيكار با دشمن . كـوتـاه سخن اينكه وضع موجود پاسخ دندانشكنى است براى همه اين ايرادها و اگر ما درسـابق سخن از امكان چنين وضعى مى گفتيم امروز در برابر وقوع آن قرار گرفته ايم ،و فلاسفه گفته اند بهترين دليل بر امكان چيزى وقوع آن است و اين عيانى است كه نيازبه بيان ندارد. ثـانـيـا: از اين كه بگذريم آيا اداره خانه و تربيت فرزندان برومند و ساختن انسانهائىكه در آينده بتوانند با بازوان تواناى خويش چرخهاى عظيم جامعه را به حركت در آورند،كار نيست ؟ آنـهـا كـه ايـن رسالت عظيم زن را كار مثبت محسوب نمى كنند از نقش خانواده و تربيت ، درسـاخـتن يك اجتماع سالم و آباد و پر حركت بى خبرند، آنها گمان مى كنند راه اين است كهزن و مرد ما همانند زنان و مردان غربى اول صبح خانه را به قصد ادارات و كارخانه ها ومـانـنـد آن تـرك كـنـنـد، و بـچـه هـاى خود را به شير خوارگاهها بسپارند، و يا در اطاقبـگـذارنـد و در را بـر روى آنـهـا بـبـنـدنـد، و طـعـم تـلخ زندان را از همان زمان كه غنچهناشكفته اى هستند به آنها بچشانند. غـافـل از ايـنـكـه با اين عمل شخصيت آنها را در هم مى كوبند و كودكانى بى روح و فاقدعواطف انسانى بار مى آورند كه آينده جامعه را به خطر خواهند انداخت . 2 - ايـراد ديـگـرى كـه آنـهـا دارنـد ايـن است كه حجاب يك لباس دست و پاگير است و بافـعـاليـتهاى اجتماعى مخصوصا در عصر ماشينهاى مدرن سازگار نيست ، يك زن حجاب دارخودش را حفظ كند يا چادرش را و يا كودك و يا برنامه اش را؟! ولى ايـن ايـراد كنندگان از يك نكته غافلند و آن اينكه حجاب هميشه به معنى چادر نيست ،بـلكـه بـه مـعنى پوشش زن است ، حال آنجا كه با چادر امكان پذير است چه بهتر و آنجاكه نشد به پوشش قناعت مى شود. زنـان كـشـاورز و روسـتـائى ما، مخصوصا زنانى كه در برنجزارها مهمترين و مشكلترينكـار كـشـت و بـرداشـت محصول برنج را بر عهده دارند عملا به اين پندارها پاسخ گفتهاند، و نشان داده اند كه يك زن روستائى با داشتن حجاب اسلامى در بسيارى از موارد حتىبيشتر و بهتر از مرد كار مى كند، بى آنكه حجابش مانع كارش شود. 3 - ايراد ديگر اينكه آنها مى گويند حجاب از اين نظر كه ميان زنان و مـردان فـاصـله مـى افكند طبع حريص مردان را آزمندتر مى كند، و به جاى اينكه خاموشكننده باشد آتش حرص آنها را شعله ورتر مى سازد كه (الانسان حريص على ما منع )! پـاسـخ ايـن ايـراد يـا صحيحتر سفسطه و مغلطه را مقايسه جامعه امروز ما كه حجاب در آنتقريبا در همه مراكز بدون استثناء حكمفرما است با دوران رژيم طاغوت كه زنان را مجبوربه كشف حجاب مى كردند مى دهد. آنـروز هـر كـوى و بر زن مركز فساد بود، در خانواده ها بى بند و بارى عجيبى حكمفرمابود، آمار طلاق فوق العاده زياد بود، سطح تولد فرزندان نامشروع بالا بود و هزارانبدبختى ديگر. نـمى گوئيم امروز همه اينها ريشه كن شده اما بدون شك بسيار كاهش يافته و جامعه ما ازايـن نـظـر سـلامـت خود را باز يافته ، و اگر به خواست خدا وضع به همين صورت ادامهيـابـد و سـايـر نابسامانيها نيز سامان پيدا كند، جامعه ما از نظر پاكى خانواده ها و حفظارزش زن به مرحله مطلوب خواهد رسيد. 2 - استثناء وجه و كفين در ايـنـكـه آيـا حـكـم حـجـاب صـورت و دسـتـهـا حـتـى از مـچ بـه پـائيـن را نـيـزشامل مى شود يا نه ، در ميان فقهاء بحث فراوان است ، بسيارى عقيده دارند كه پوشاندنايـن دو (وجـه و كـفـيـن ) از حـكـم حـجـاب مـسـتـثـنى است ، در حالى كه جمعى فتوا به وجوبپوشاندن داده ، يا حداقل احتياط مى كنند، البته آن دسته كه پوشاندن اين دو را واجب نمىدانند نيز آن را مقيد به صورتى مى كنند كه منشا فساد و انحرافى نگردد، و گرنه واجباست . در آيـه فـوق قـرائنـى بـر ايـن اسـتـثـنـاء و تـاءيـيـدقول اول وجود دارد از جمله : الف : اسـتـثـنـاء (زيـنـت ظـاهـر) در آيـه فـوق خـواه بـه مـعـنـىمحل زينت باشد يا خود زينت دليل روشنى است بر اينكه پوشاندن صورت و كفين لازم نيست . ب - دسـتـورى كـه آيـه فـوق در مـورد انـداختن گوشه مقنعه به روى گريبان مى دهد كهمـفـهـومـش پوشانيدن تمام سر و گردن و سينه است و سخنى از پوشانيدن صورت در آننيست قرينه ديگرى به اين مدعا است . توضيح اينكه : همانگونه كه در شاءن نزول نيز گفته ايم عربها در آن زمان روسرى ومقنعه اى مى پوشيدند كه دنباله آن را روى شانه ها و پشت سر مى انداختند به طورى كهمـقـنـعـه پـشـت گوش آنها قرار مى گرفت و تنها سر و پشت گردن را مى پوشاند، ولىقسمت زير گلو و كمى از سينه كه بالاى گريبان قرار داشت نمايان بود. اسلام آمد و اينوضـع را اصلاح كرد و دستور داد دنباله مقنعه را از پشت گوش يا پشت سر جلو بياورندو به روى گريبان و سينه بيندازند و نتيجه آن اين بود كه تنها گردى صورت باقىمى ماند و بقيه پوشانده مى شد. ج - روايات متعددى نيز در اين زمينه در منابع اسلامى و كتب حديث ، وارد شده است كه شاهدزنـده اى بـر مـدعا است هر چند روايات معارضى نيز دارد كه در اين حد از صراحت نيست ، وجـمـع مـيـان آنـهـا از طـريـق اسـتـحـبـاب پـوشـانـدن وجـه و كـفـيـن ، و يـاحمل بر مواردى كه منشا فساد و انحراف است كاملا ممكن است . شـواهـد تـاريـخى نيز نشان مى دهد كه نقاب زدن بر صورت در صدر اسلام جنبه عمومىنـداشـت (شـرح بـيـشتر در زمينه بحث فقهى و روائى اين مساءله در مباحث نكاح در فقه آمدهاست ). ولى بـاز تـاءكـيد و تكرار مى كنيم كه اين حكم در صورتى است كه سبب سوء استفاده وانحراف نگردد. ذكـر ايـن نكته نيز لازم است كه استثناء وجه و كفين از حكم حجاب مفهومش اين نيست كه جائزاست ديگران عمدا نگاه كنند، بلكه در واقع اين يكنوع تسهيل براى زنان در امر زندگى است . 3 - منظور از نسائهن چيست ؟ چـنـانكه در تفسير آيه خوانديم نهمين گروهى كه مستثنى شده اند و زن حق دارد زينت باطنخـود را در بـرابـر آنـهـا آشكار كند زنان هستند، منتهى با توجه به تعبير (نسائهم )(زنـان خـودشـان ) چنين استفاده مى شود كه زنهاى مسلمان تنها مى توانند در برابر زنانمـسـلمـان حـجـاب را بـر گـيـرنـد، ولى در برابر زنان غيرمسلمان بايد با حجاب اسلامىبـاشـنـد و فـلسفه اين موضوع چنانكه در روايات آمده اين است كه ممكن است آنها بروند وآنچه را ديده اند براى همسرانشان توصيف كنند و اين براى زنان مسلمانان صحيح نيست . در روايتى كه در كتاب (من لا يحضر) آمده از امام صادق (عليه السلام ) چنين مى خوانيم: لا ينبغى للمراة ان تنكشف بين يدى اليهودية و النصرانية ، فانهن يصفن ذلك لازواجهن :(سـزاوار نـيـسـت زن مـسلمان در برابر زن يهودى يا نصرانى برهنه شود، چرا كه آنهاآنچه را ديده اند براى شوهرانشان توصيف مى كنند). 4 - تفسير جمله او ما ملكت ايمانهن ظـاهـر ايـن جمله مفهوم وسيعى دارد و نشان مى دهد كه زن مى تواند بدون حجاب در برابربـرده خـود ظـاهـر شـود، ولى در بـعـضى از روايات اسلامى تصريح شده است كه منظورظـاهـر شـدن در بـرابـر كـنـيـزان اسـت هـر چـنـد غـيـر مـسـلمـان بـاشـنـد، و غـلامـان راشـامـل نـمـى شـود، در حـديـثـى از امـام امـيرالمؤ منين على (عليه السلام ) مى خوانيم كه مىفـرمـود: لا يـنـظـر العـبد الى شعر مولاته : (غلام نبايد به موى زنى كه مولاى او استنگاه كند) ولى از بعضى روايات ديگر تعميم استفاده مى شود، اما مسلما خلاف احتياط است . 5 - تفسير (اولى الاربة من الرجال) (اربة ) در اصل از ماده (ارب ) (بر وزن عرب ) چنانكه راغب در مفردات مى گويد ـبه معنى شدت احتياج است كه انسان براى بر طرف ساختن آن چاره جوئى مى كند، گاهىنيز به معنى حاجت بطور مطلق استعمال مى شود. و مـنـظـور از (اولى الاربـة مـن الرجـال ) در ايـنـجـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـهمـيـل جـنـسـى دارنـد و نـيـاز بـه هـمـسـر بـنـابـرايـن (غـيـر اولى الاربـة ) كـسـانـى راشامل مى شود كه اين تمايل در آنها نيست . در ايـنـكـه مـنظور از اين عنوان چه كسانى است ؟ در ميان مفسران گفتگو است : بعضى آن رابـه مـعـنـى پـيـر مـردانـى دانـسـتـه انـد كـه شـهوت جنسى در آنها خاموش شده است ، مانند(القـواعـد مـن النـسـاء) (زنـانـى كـه از سـر حد ازدواج بيرون رفته اند و از اين نظربازنشسته شده اند). بعضى ديگر آن را به مردان (خصى ) (خواجه ). و بعضى ديگر به (خنثى ) كه آلت رجوليت مطلقا ندارد تفسير كرده اند. امـا آنـچـه بـيش از همه مى توان روى آن تكيه كرد و در چند حديث معتبر از امام باقر (عليهالسلام ) و امام صادق (عليه السلام ) نقل شده اين است كه منظور از اين تعبير مردان ابلهىاسـت كـه بـه هـيـچ وجـه احساس جنسى ندارند، و معمولا از آنها در كارهاى ساده و خدمتكارىاستفاده مى كنند، تعبير به (التابعين ) نيز همين معنى را تقويت مى كند. امـا از آنـجـا كـه اين وصف يعنى عدم احساس ميل جنسى درباره گروهى از پيران صادق استبـعـيـد نـيـسـت كـه مـفـهـوم آيـه را تـوسـعه دهيم و اين دسته از پير مردان نيز در معنى آيهداخل باشند. در حديثى از امام كاظم (عليه السلام ) نيز روى اين گروه از پير مردان تكيه شده است . ولى به هر حالمـفـهـوم آيـه ايـن نيست كه اين دسته از مردان همانند محارمند، قدر مسلم اين است كه پوشيدنسر يا كمى از دست و مانند آن در برابر اين گروه واجب نيست . 6 - كدام اطفال از اين حكم مستثنا هستند گـفتيم دوازدهمين گروهى كه حجاب در برابر آنها واجب نيست ، اطفالى هستند كه از شهوتجنسى هنوز بهره اى ندارند. جـمـله (لم يـظـهـروا) گـاهى به معنى (لم يطلعوا) (آگاهى ندارند) و گاه به معنى(لم يقدروا) (توانائى ندارند) تفسير شده ، زيرا اين ماده به هر دو معنى آمده است و درقرآن گاه در اين و گاه در آن بكار رفته . مـثـلا در آيـه 20 سـوره كـهـف مـى خـوانـيـم : (ان يـظـهـروا عـليـكـم يـرجـمـوكـم ) (اگراهل شهر از وجود شما آگاه شوند سنگسارتان مى كنند). و در آيـه 8 سـوره توبه مى خوانيم (كيف و ان يظهروا عليكم لا يرقبوا فيكم الا و لا ذمة) (چگونه با پيمانشكنان پيكار نمى كنيد در حالى كه اگر آنها بر شما چيره شوند نهملاحظه خويشاوندى با شما مى كنند و نه پيمان ). ولى بـه هـر حـال ايـن تفاوت در آيه مورد بحث تفاوت چندانى از نظر نتيجه ندارد منظوراطـفـالى اسـت كـه بـر اثر عدم احساس جنسى نه توانائى دارند و نه آگاهى . بنابرايناطفالى كه به سنى رسيده اند كه اين تمايل و توانائى در آنها بيدار شده بايد بانوانمسلمان حجاب را در برابر آنها رعايت كنند. 7 - چرا عمو و دائى جزء محارم نيامده اند؟ از مـطـالب سؤ ال انگيز اينكه در آيه فوق ضمن بيان محارم به هيچوجه سخنى از عمو ودائى در مـيـان نـيـسـت ، بـا ايـنـكـه بـه طور مسلم محرمند و حجاب در برابر آنها لازم نمىباشد. مـمـكـن است نكته آن اين باشد كه قرآن مى خواهد نهايت فصاحت و بلاغت را در بيان مطالببـه كـار گـيـرد و حـتـى يك كلمه اضافى نيز نگويد، از آنجا كه استثناى پسر برادر وپسر خواهر نشان مى دهد كه عمه و خاله انسان نسبت به او محرمند روشن مى شود كه عمو ودائى يك زن نيز بر او محرم مى باشند و به تعبير روشنتر محرميت دو جانبه است ، هنگامىكـه از يـكـسـو فرزندان خواهر و برادر انسان بر او محرم شدند، طبيعى است كه از سوىديگر و در طرف مقابل عمو و دائى نيز محرم باشند (دقت كنيد). 8 - هر گونه عوامل تحريك ممنوع ! آخرين سخن در اين بحث اينكه در آخر آيه فوق آمده است كه نبايد زنان به هنگام راه رفتنپـاهاى خود را چنان به زمين كوبند تا صداى خلخالهايشان به گوش رسد! اين امر نشانمـى دهـد كـه اسـلام به اندازه اى در مسائل مربوط به عفت عمومى سختگير و مو شكاف استكـه حـتـى اجـازه چـنـيـن كـارى را نـيـز نـمـى دهـد، و البـتـه بـه طـريـق اولىعـوامل مختلفى را كه دامن به آتش شهوت جوانان مى زند مانند نشر عكسهاى تحريك آميز وفـيـلم هـاى اغـوا كننده و رمانها و داستانهاى جنسى را نخواهد داد، و بدون شك محيط اسلامىبـايـد از ايـنگونه مسائل كه مشتريان را به مراكز فساد سوق مى دهد و پسران و دخترانجوان را به آلودگى و فساد مى كشاند پاك و مبرا باشد. آيه و ترجمه
و اءنـكـحـوا الا يـمـى مـنـكـم و الصلحين من عبادكم و إ مائكم إ ن يكونوا فقراء يغنهم الله منفضله و الله وسع عليم(32) و ليـسـتـعـفف الذين لا يجدون نكاحا حتى يغنيهم الله من فضله و الذين يبتغون الكتب مما ملكتاءيـمـنـكـم فـكـاتـبـوهـم إ ن عـلمـتـم فـيـهـم خـيـرا و اءتـوهـم مـنمـال الله الذى اءتـئكـم و لا تـكـرهوا فتيتكم على البغاء إ ن اءردن تحصنا لتبتغوا عرضالحيوة الدنيا و من يكرههن فإ ن الله من بعد إ كرههن غفور رحيم(33) و لقد اءنزلنا إ ليكم اءيت مبينت و مثلا من الذين خلوا من قبلكم و موعظة للمتقين(34)
|
ترجمه :
32 - مـردان و زنان بى همسر را همسر دهيد و همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتانرا، اگـر فـقـيـر و تـنـگـدسـت بـاشـنـد خـداونـد آنـان را ازفضل خود بى نياز مى سازد، خداوند واسع و آگاه است . 33 - و آنـهـا كـه وسيله ازدواج ندارند بايد عفت پيشه كنند تا خداوند آنان را به فضلشبـى نـيـاز سـازد و بردگانى از شما كه تقاضاى مكاتبه (قرار داد مخصوص براى آزادشـدن ) را دارنـد بـا آنـهـا قرار داد ببنديد، اگر رشد و صلاح در آنها احساس مى كنيد (وبـعـد از آزادى تـوانـائى زنـدگـى مـسـتـقـل را دارنـد) و چـيـزى ازمـال خـدا كـه بـه شـمـا داده اسـت بـه آنـهـا بـدهـيـد، و كـنـيـزان خـود را بـراىتـحـصيل متاع دنيا مجبور به خودفروشى نكنيد اگر آنها مى خواهند پاك بمانند، و هر كسآنـهـا را بـر ايـن كار اكراه كند (سپس پشيمان گردد) خداوند بعد از اين اكراه غفور و رحيماست (توبه كنيد و براى هميشه اين عمل ننگين را ترك گوئيد). 34 - ما بر شما آياتى فرستاديم كه حقايق بسيارى را تبيين مى كند و اخبارى از كسانىكه پيش از شما بودند و موعظه و اندرزى براى پرهيزگاران . تفسير: ترغيب به ازدواج آسان از آغـاز ايـن سـوره تـا به اينجا طرق حساب شده مختلفى براى پيشگيرى از آلودگيهاىجـنـسـى مـطرح شده است ، كه هر يك از آنها تاثير به سزائى در پيشگيرى يا مبارزه بااين آلودگيها دارد. در آيـات مـورد بـحـث بـه يـكى ديگر از مهمترين طرق مبارزه با فحشاء كه ازدواج ساده وآسـان ، و بـى ريا و بى تكلف است ، اشاره شده ، زيرا اين نكته مسلم است كه براى برچـيـدن بـسـاط گـنـاه ، بايد از طريق اشباع صحيح و مشروع غرائز وارد شد، و به تعبيرديگر هيچگونه مبارزه منفى بدون مبارزه مثبت مؤ ثر نخواهد افتاد. لذا در نخستين آيه مورد بحث مى فرمايد: (مردان و زنان بى همسر را همسر دهـيـد، و هـمـچـنـيـن غـلامـان و كـنـيـزان صـالح و درستكارتان را) (و انكحوا الايامى منكم والصالحين من عبادكم و امائكم ). (ايـامـى ) جـمـع (ايـم ) (بـر وزن قـيـم ) دراصـل بـه مـعـنى زنى است كه شوهر ندارد، سپس به مردى كه همسر ندارد نيز گفته شدهاسـت ، و بـه اين ترتيب تمام زنان و مردان مجرد در مفهوم اين آيه داخلند خواه بكر باشنديا بيوه . تـعـبـيـر (انـكـحـوا) (آنـهـا را هـمـسـر دهـيد) با اينكه ازدواج يك امر اختيارى و بسته بهمـيـل طرفين است ، مفهومش اين است كه مقدمات ازدواج آنها را فراهم سازيد، از طريق كمكهاىمـالى در صورت نياز، پيدا كردن همسر مناسب ، تشويق به مساءله ازدواج ، و بالاخره پادر ميانى براى حل مشكلاتى كه معمولا در اين موارد بدون وساطت ديگران انجام پذير نيست، خـلاصـه مفهوم آيه به قدرى وسيع است كه هر گونه قدمى و سخنى و درمى در اين راهرا شامل مى شود. بدون شك اصل تعاون اسلامى ايجاب مى كند كه مسلمانان در همه زمينه ها به يكديگر كمككـنـنـد ولى تـصـريـح بـه ايـن امـر در مـورد ازدواجدليل بر اهميت ويژه آن است . اهميت اين مساءله تا به آن پايه است كه در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) مىخوانيم : افضل الشفاعات ان تشفع بين اثنين فى نكاح حتى يجمع الله بينهما: (بهترينشـفـاعـت آن اسـت كـه مـيـان دو نفر براى امر ازدواج ميانجيگرى كنى ، تا اين امر به سامانبرسد)!. در حديث ديگرى از امام كاظم موسى بن جعفر (عليه السلام ) مى خوانيم : ثلاثة يستظلونبـظـل عـرش الله يـوم القـيـامـة ، يـوم لا ظـل الا ظـله ،رجـل زوج اخـاه المسلم او اخدمه ، او كتم له سرا (سه طايفه اند كه در روز قيامت در سايهعـرش خـدا قـرار دارنـد، روزى كـه سـايـه اى جـز سـايـه او نـيـسـت : كـسـى كـهوسائل تزويج برادر مسلمانش را فـراهـم سازد، و كسى كه به هنگام نياز به خدمت ، خدمت كننده اى براى او فراهم كند وكسى كه اسرار برادر مسلمانش را پنهان دارد)! و بالاخره در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : هر گامى انساندر ايـن راه بـر دارد و هـر كـلمـهـاى بـگـويـد، ثـوابيـكـسـال عـبـادت در نـامـه عـمـل او مـى نـويـسـنـد) (كـان لهبـكـل خـطـوة خـطـاهـا، او بـكـل كـلمـة تـكـلم بـهـا فـى ذلك ،عمل سنة قيام ليلها و صيام نهارها). و از آنـجـا كـه يـك عذر تقريبا عمومى و بهانه همگانى براى فرار از زير بار ازدواج وتـشـكـيـل خـانواده مساءله فقر و نداشتن امكانات مالى است قرآن به پاسخ آن پرداخته مىفـرمايد: از فقر و تنگدستى آنها نگران نباشيد و در ازدواجشان بكوشيد چرا كه (اگرفـقـيـر و تـنـگـدسـت بـاشند خداوند آنها را از فضل خود بى نياز مى سازد) (ان يكونوافقراء يغنهم الله من فضله ). و خداوند قادر بر چنين كارى هست ، چرا كه (خداوند واسع و عليم است ) (ان الله واسععليم ). قـدرتـش آنچنان وسيع است كه پهنه عالم هستى را فرا مى گيريد، و علم او چنان گستردهاسـت كـه از نـيـات همه كس مخصوصا آنها كه به نيت حفظ عفت و پاكدامنى اقدام به ازدواجمى كنند آگاه است ، و همه را مشمول فضل و كرم خود قرار خواهد داد. در اين زمينه تحليل روشنى داريم ، و همچنين روايات متعددى كه در آخر اين بحث خواهد آمد. ولى از آنجا كه گاه با تمام تلاش و كوشش كه خود انسان و ديگران مى كنند وسـيـله ازدواج فـراهـم نـمـى گـردد و خـواه و ناخواه انسان مجبور است مدتى را با محروميتبـگـذراند، مبادا كسانى در اين مرحله قرار دارند گمان كنند كه آلودگى جنسى براى آنهامجاز است ، و ضرورت چنين ايجاب مى كند، لذا بلا فاصله در آيه بعد دستور پارسائىرا هـر چـنـد مشكل باشد به آنها داده مى گويد: (و آنها كه وسيله ازدواج ندارند بايد عفتپـيـشـه كنند، تا خداوند آنان را به فضلش بى نياز سازد) (و ليستعفف الذين لا يجدوننكاحا حتى يغنيهم الله من فضله ). نـكـنـد در اين مرحله بحرانى و در اين دوران آزمايش الهى تن به آلودگى در دهند و خود رامعذور بشمرند كه هيچ عذرى پذيرفته نيست ، بلكه بايد قدرت ايمان و شخصيت و تقوارا در چنين مرحله اى آزمود. سپس از آنجا كه اسلام به هر مناسبت سخن از بردگان به ميان آيد عنايت و توجه خاصىبـه آزادى آنـهـا نـشـان مـى دهـد، از بحث ازدواج ، به بحث آزادى بردگان از طريق مكاتبه(بـسـتـن قـرارداد بـراى كـار كردن غلامان و پرداختن مبلغى به اقساط به مالك خود و آزادشـدن ) پـرداخـتـه مـى گـويد: (بردگانى كه از شما تقاضاى مكاتبه براى آزادى مىكـنـنـد بـا آنـهـا قـرار داد بـبنديد، اگر رشد و صلاح در آنان احساس مى كنيد) (و الذينيبتغون الكتاب مما ملكت ايمانكم فكاتبوهم ان علمتم فيهم خيرا). منظور از جمله (علمتم فيهم خيرا) اين است كه رشد و صلاحيت كافى براى عقد اين قرارداد و سـپـس تـوانـائى بـراى انـجـام آن داشـتـه بـاشـنـد و بـتـوانـنـد بـعـد از پـرداخـتـنمـال الكـتـابـه (مـبـلغـى را كه قرار داد بسته اند) زندگى مستقلى را شروع كنند، اما اگرتوانائى بر اين امور را نداشته باشند، و اين كار در مجموع به ضرر آنها تمام شود ودر نـتـيـجـه سـر بـار جـامـعـه شـونـد بـايـد بـه وقـت ديـگـرىموكول كنند كه اين صلاحيت و توانائى حاصل گردد. سپس براى اينكه بردگان به هنگام اداى اين اقساط به زحمت نيفتند دسـتـور مى دهد كه چيزى از مال خداوند كه به شما داده است به آنها بدهيد) (و آتوهم منمال الله الذى آتاكم ). در ايـنـكـه مـنـظـور از ايـن مال چه مالى است كه بايد به اين بردگان داد؟ در ميان مفسرانگفتگو است : جمع كثيرى گفته اند: منظور اين است كه سهمى از زكات ، همانگونه كه در آيه 60 سورهتوبه آمده است ، به آنها پرداخته شود تا بتوانند دين خود را ادا كنند و آزاد شوند. بعضى ديگر گفته اند منظور آن است كه صاحب برده قسمتى از اقساط را به او ببخشد، ويا اگر دريافت داشته به او باز گرداند، تا توانائى بيشتر بر نجات خود از اسارتو بردگى پيدا كند. ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه در آغـاز كـار كـه بـردگـان تـوانـائى بـر تـهـيـهمـال نـدارنـد چيزى به عنوان كمك خرج يا سرمايه مختصر به آنها بدهند تا بتوانند بهكسب و كارى مشغول شوند، هم خود را اداره كنند، و هم اقساط دين خويش را بپردازند. البته سه تفسير فوق با هم منافاتى ندارد و ممكن است مجموعا در مفهوم آيه جمع باشد،هـدف واقـعى اين است كه مسلمانان اين گروه مستضعف را تحت پوشش كمكهاى خود قرار دهندتا هر چه زودتر خلاصى يابند. در حـديـثـى از امـام صـادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: تضععـنـه من نجومه التى لم تكن تريد ان تنقصه ، و لا تزيد فوق ما فى نفسك . اشاره بهايـنـكـه بـعـضـى بـراى ايـنـكـه كـلاه شـرعـى درسـت كـنند و بگويند ما طبق آيه فوق بهبـردگـان خـود كـمـك كـرده ايـم و تـخـفـيـف داده ايـم ، مـبـلغمـال الكـتـابـة را بـيـش از آنچه در نظر داشتند مى نوشتند، تا به هنگام تخفيف دادن درستهمان مقدارى را كـه مـى خـواسـتند بى كم و كاست دريافت دارند! امام صادق (عليه السلام ) از اين كارنهى مى فرمايد و مى گويد: (بايد تخفيف از چيزى باشد كه واقعا در نظر داشته از اوبگيرد)! در دنـبـاله آيـه بـه يـكـى از اعمال بسيار زشت بعضى از دنيا پرستان در مورد بردگاناشـاره كـرده مـى فـرمـايـد: (كـنـيـزان خـود را بـه خـاطـرتـحـصـيـل مـتـاع زود گـذر دنـيـا مـجـبـور بـه خودفروشى نكنيد، اگر آنها مى خواهند پاكبـمـانـنـد)! (و لا تـكـرهـوا فـتـيـاتـكم على البغاء ان اردن تحصنا لتبتغوا عرض الحياةالدنيا). بـعـضـى از مـفـسـران در شاءن نزول اين جمله گفته اند: (عبد الله بن ابى ) شش كنيزداشـت كـه آنها را مجبور به كسب در آمد براى او از طريق خودفروشى مى كرد! هنگامى كهحـكـم اسـلام دربـاره مبارزه با اعمال منافى با عفت (در اين سوره ) صادر شد آنها به خدمتپـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آمـدنـد و از ايـن مـاجرا شكايت كردند آيه فوقنازل شد و از اين كار نهى كرد). ايـن آيه نشان مى دهد كه تا چه حد در عصر جاهليت مردم گرفتار انحطاط و سقوط اخلاقىبـودنـد كـه حتى بعد از ظهور اسلام نيز بعضا به كار خود ادامه مى دادند، تا اينكه آيهفـوق نـازل شـد و به اين وضع ننگين خاتمه داد، اما متاءسفانه در عصر ما كه بعضى آنرا عصر جاهليت قرن بيستم نام نهاده اند در بعضى از كشورها كه دم از تمدن و حقوق بشرمـى زنـند اين عمل به شدت ادامه دارد، و حتى در مملكت ما، در عصر طاغوت نيز به صورتوحـشـتـنـاكـى وجـود داشـت كه دختران معصوم و زنان ناآگاه را فريب مى دادند و به مراكزفـسـاد مـى كـشـانـدند و با طرحهاى شيطانى مخصوص آنها را مجبور به خودفروشى مىكـردنـد و راه فـرار را از هـر طـريـق بـه روى آنـهـا مـى بستند، تا از اين طريق در آمده اىسرشارى فراهم سازند كه شرح اين ماجرا، بسيار دردناك ، و از عهده اين سخن خارج است. گـرچـه ظاهرا بردگى به صورت سابق وجود ندارد، ولى در دنياى به اصطلاح متمدنجناياتى مى شود كه از دوران بردگى به مراتب وحشتناكتر است ، خداوند مردم جهان را ازشـر ايـن انـسانهاى متمدن نما حفظ كند، و خدا را شكر كه در محيط ما بعد از انقلاب اسلامىبه اين اعمال ننگين خاتمه داده شد. ذكـر ايـن نـكته نيز لازم است كه جمله ان اردن تحصنا (اگر آنها مى خواهند پاك بمانند...)مـفـهـومـش ايـن نـيـسـت كه اگر خود آن زنها مايل به اين كار باشند اجبار آنها مانعى ندارد،بـلكـه ايـن تعبير از قبيل (منتفى به انتفاء موضوع ) است زيرا عنوان اكراه در صورتعـدم تـمـايـل صـادق اسـت و گـر نـه خـودفـروشـى و تـشـويـق بـه آن بـه هـرحال گناه بزرگى است . ايـن تـعـبير براى اين است كه اگر صاحبان اين كنيزان مختصر غيرتى داشته باشند بهغيرت آنها بر خورد مفهوم آيه اين است اين كنيزان كه ظاهرا در سطح پائينترى قرار دارندمايل به اين آلودگى نيستند شما كه آنهمه ادعا داريد چرا تن به چنين پستى در مى دهيد؟! در پـايـان آيه چنانكه روش قرآن است براى اينكه راه بازگشت را به روى گنهكاراننبندد بلكه آنها را تشويق به توبه و اصلاح كند مى گويد: (و هر كس آنها را بر اينكـار اكـراه كـنـد (سـپـس پشيمان گردد) خداوند بعد از اكراه آنها غفور و رحيم است ) (و منيكرههن فان الله من بعد اكراههن غفور رحيم ). ايـن جمله چنانكه گفتيم ممكن است اشاره به وضع صاحبان آن كنيزان باشد كه از گذشتهتـاريـك و نـنـگـيـن خـود پـشـيمان و آماده توبه و اصلاح خويشتن هستند، و يا اشاره به آنزنانى است كه تحت فشار و اجبار تن به اين كار مى دادند. در آخـريـن آيـات مـورد بـحـث هـمـانگونه كه روش قرآن است به صورت يك جمع بندىاشاره به بحثهاى گذشته كرده مى فرمايد: ما بر شما آياتى فرستاديم كه حقائق بسيارى را تبيين مى كند (و لقد انزلنا اليكم آيات مبينات ). و نـيـز (مـثـلهـا و اخـبـارى از كـسـانـى كـه پيش از شما بودند) (و سر نوشت آنها درسعبرتى براى امروز شما است ) (و مثلا من الذين خلوا من قبلكم ). و نيز (موعظه و پند و اندرزى براى پرهيزكاران ) (و موعظة للمتقين ) نكته ها: 1 - ازدواج يك سنت الهى است گـر چـه امـروز مـساءله ازدواج آنقدر در ميان آداب و رسوم غلط و حتى خرافات پيچيده شدهكـه بـه صـورت يك جاده صعب العبور يا غير قابل عبور براى جوانان در آمده است ، ولىقطع نظر از اين پيرايه ها، ازدواج يك حكم فطرى و هماهنگ قانون آفرينش است كه انسانبراى بقاء نسل و آرامش جسم و روح و حل مشكلات زندگى احتياج به ازدواج سالم دارد. اسـلام كـه هماهنگ با آفرينش گام بر مى دارد نيز در اين زمينه تعبيرات جالب و مؤ ثرىدارد، از جمله حديث معروف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است : (تـنـاكـحـوا، و تـنـاسـلوا تكثروا فانى اباهى بكم الامم يوم القيامه و لو بالسقط):(ازدواج كـنيد تا نسل شما فزونى گيرد كه من با فزونى جمعيت شما حتى با فرزندانسقط شده در قيامت به ديگر امتها مباهات مى كنم ! و در حـديـث ديـگـر از آن حـضرت مى خوانيم : (من تزوج فقد احرز نصف دينه فليتق اللهفى النصف الباقى ): (كسى كه همسر اختيار كند نيمى از دين خود را محفوظ داشته ، وبايد مراقب نيم ديگر باشد). چـرا كـه غـريـزه جـنسى نيرومندترين و سركشترين غرائز انسان است كه به تنهائى باديگر غرائز برابرى مى كند، و انحراف آن نيمى از دين و ايمان انسان را به خاطر خواهد انداخت . بـاز در حـديـث ديـگـرى از پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) (مى خوانيم شراركمعزابكم ): (بدترين شما مجردانند). بـه هـمـين دليل در آيات مورد بحث و همچنين روايات متعددى مسلمانان تشويق به همكارى درامـر ازدواج مـجـردان و هـر گـونـه كـمـك مـمـكن به اين امر شده اند مخصوصا اسلام در موردفرزندان مسئوليت سنگينى بر دوش پدران افكنده ، و پدرانى را كه در اين مسئله حياتىبى تفاوت هستند شريك جرم انحراف فرزندانشان شمرده است چنانكه در حديثى از پيامبر(صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : من ادرك له ولد و عنده ما يزوجه فلم يزوجه ،فـاحدث فالاثم بينهما!: (كسى كه فرزندش به حد رشد رسد و امكانات تزويج او راداشـتـه بـاشـد و اقـدام نـكـند، و در نتيجه فرزند مرتكب گناهى شود، اين گناه بر هر دونوشته مى شود)! و باز به همين دليل دستور مؤ كد داده شده است كه هزينه هاى ازدواج را اعم از مهر و سايرقـسـمـتها سبك و آسان بگيرند، تا مانعى بر سر راه ازدواج مجردان پيدا نشود، از جمله درمورد مهريه سنگين كه غالبا سنگ راه ازدواج افراد كم در آمد است . در حـديـثـى از پـيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : شوم المرئه غلاءمهرها (زن بد قدم زنى است كه مهرش سنگين باشد). و بـاز در حـديـث ديـگـرى كـه در ذيـل حـديـث فوق وارد شده مى خوانيم (من شومها شدة مؤنتها): يكى از نشانه هاى شوم بودن زن آن است كه هزينه زندگى (يا هزينه ازدواجش )سنگين باشد. و از آنـجـا كـه بـسـيـارى از مـردان و زنـان بـراى فـرار از زير بار اين مسؤ ليت الهى وانـسانى متعذر به عذرهائى از جمله نداشتن امكانات مالى مى شوند در آيات فوق صريحاگـفـتـه شـده اسـت كه (فقر) نمى تواند مانع راه ازدواج گردد، بلكه چه بسا ازدواجسبب غنا و بى نيازى مى شود. دليـل آن هـم با دقت روشن مى شود، زيرا انسان تا مجرد است احساس مسؤ ليت نمى كند نهابتكار و نيرو و استعداد خود را به اندازه كافى براى كسب در آمد مشروع بسيج مى كند، ونـه بـه هـنـگـامـى كـه در آمـدى پـيـدا كـرد در حفظ و بارور ساختن آن مى كوشد و به هميندليل مجردان غالبا خانه به دوش و تهى دستند! امـا بـعـد از ازدواج شخصيت انسان تبديل به يك شخصيت اجتماعى مى شود و خود را شديدامـسـئول حفظ همسر و آبروى خانواده و تاءمين وسائل زندگى فرزندان آينده مى بيند، بههمين دليل تمام هوش و ابتكار و استعداد خود را به كار مى گيريد و در حفظ در آمده اى خودو صرفه جوئى ، تلاش مى كند و در مدت كوتاهى مى تواند بر فقر چيره شود. بـى جـهـت نيست كه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم الرزق مع النساء والعيال : (روزى همراه همسر و فرزند است ). و در حـديـث ديـگـرى از پـيـامـبـر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : (مردى خدمتحضرتش رسيد و از تهيدستى و نيازمندى شكايت كرد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فـرمـود: تـزوج ، فـتـزوج فـوسع له ازدواج كن ، او هم ازدواج كرد و گشايش در كار اوپيدا شد)!. بـدون شك امدادهاى الهى و نيروهاى مرموز معنوى نيز به كمك چنين افراد مى آيد كه براىانـجـام وظـيـفـه انـسـانـى و حفظ پاكى خود اقدام به ازدواج مى كنند. هر فرد با ايمان مىتواند به اين وعده الهى دلگرم و مؤ من باشد، در حديثى از پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم )نـقـل شـده : (مـن تـرك التـزويـج مـخـافـة العـيـلة فـقـد سـاء ظـنـه بـالله ان الله عـز وجل يقول ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله ). (كـسـى كه ازدواج را از ترس فقر ترك كند گمان بد به خدا برده است ، زيرا خداوندمـتـعـال مـى فـرمـايـد: (اگـر آنـهـا فـقـيـر بـاشـنـد خـداونـد آنـهـا را ازفضل خود بى نياز مى سازد). البـتـه روايـات در مـنـابـع اسـلامـى در ايـن زمـيـنـه فـراوان اسـت كـه اگـر بخواهيم بهنقل همه آنها بپردازيم از بحث تفسيرى خارج مى شويم . 2 - منظور از جمله و الصالحين من عبادكم و امائكم چيست ؟ قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در آيات مورد بحث به هنگامى كه سخن از ازدواج مردان و زنان بىهـمسر به ميان مى آيد به طور كلى دستور مى دهد براى ازدواج آنان اقدام كنيد، اما هنگامىكه نوبت بردگان مى رسد آن را مقيد به (صالح بودن ) مى كند. جمعى از مفسران (مانند نويسنده عاليقدر تفسير الميزان و همچنين تفسير صافى ) آن را بهمعنى صلاحيت براى ازدواج تفسير كرده اند، در حالى كه اگر چنين باشد اين قيد در زنانو مردان آزاد نيز لازم است . بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد كـه مـنـظور صالح بودن از نظر اخلاق و اعتقاد است چرا كهصـالحـان از اهـمـيـت ويـژه اى در ايـن امـر بـرخـوردارنـد، ولى بـاز جـاى ايـنسئوال باقى است كه چرا در غير بردگان اين قيد نيامده است ؟ احـتـمال مى دهيم منظور چيز ديگرى باشد و آن اينكه : در شرائط زندگى آن روز بسيارىاز بردگان در سطح پائينى از فرهنگ و اخلاق قرار داشتند بـطـورى كـه هـيـچـگـونـه مـسئوليتى در زندگى مشترك احساس نمى كردند، اگر با اينحـال اقـدام بـه تـزويـج آنها مى شد همسر خود را به آسانى رها نموده و او را بدبخت مىكـردنـد، لذا دسـتـور داده شده است در مورد آنها كه صلاحيت اخلاقى دارند اقدام به ازدواجكـنـيـد، و مفهومش اين است كه در مورد بقيه نخست كوشش براى صلاحيت اخلاقيشان شود تاآماده زندگى زناشوئى شوند، سپس اقدام به ازدواجشان گردد. 3 - عقد مكاتبه ؟ گـفـتـيـم اسـلام بـرنـامـه (آزادى تـدريـجـى بـردگـان ) را طـرح كـرده ، و بـه هـمـيـندليـل از هـر فـرصـتـى براى آزاد ساختن آنان استفاده كرده است ، يكى از مواد اين برنامهمـسـاءله (مـكـاتـبه ) است كه به عنوان يك دستور در آيات مورد بحث به آن اشاره شدهاست . (مـكـاتـبـه ) از مـاده (كـتـابـت ) و (كـتـابـت ) دراصـل از مـاده (كتب ) (بر وزن كسب ) به معنى (جمع ) است ، و اينكه نوشتن را كتابتمـى گـويـنـد بـه خاطر آن است كه حروف و كلمات را در يك عبارت جمع مى كند، و چون درمكاتبه قرار دادى ميان (مولا) و (عبد) نوشته مى شود آن را مكاتبه ناميده اند. عقد مكاتبه يكنوع قرار داد است كه ميان اين دو نفر بسته مى شود، و عبد موظف مى گردد كهاز طـريـق كـسـب آزاد، مـالى تـهـيـه كـرده و بـه اقـسـاطـى كـه بـراى اوقابل تحمل باشد به (مولا) بپردازد و آزادى خود را باز يابد، و دستور داده شده استكه مجموع اين اقساط بيش از قيمت عبد نباشد. و نـيـز اگـر بـه عـللى عـبـد از پـرداخـتـن اقـسـاط عـاجـز شـد بـايـد از بـيـتالمـال و سـهم زكات اقساط او پرداخته و آزاد گردد، حتى بعضى از فقهاء تصريح كردهاند كه اگر زكاتى به مولا تعلق گيرد خود او بايد اقساط بدهى عبد را از باب زكات حساب كند. اين عقد يك عقد لازم است و هيچيك از طرفين حق فسخ آن را ندارد. روشـن اسـت كـه بـا ايـن طـرح هـم بـسـيـارى از بردگان آزادى خود را باز مى يابند و همتـوانـائى زنـدگى مستقل را در اين مدت كه ملزم به كار كردن و پرداخت اقساط هستند پيدامـى كـنـنـد، و هـم صـاحـبـان آنـهـا بـه ضـرر و زيـان نـمـى افـتـنـد و عـكـسالعمل منفى به زيان بردگان نشان نخواهند داد. (مكاتبه ) احكام و فروع فراوانى دارد كه در كتب فقهى كتاب المكاتبه آمده است . آيه و ترجمه
الله نور السموت و الا رض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح فى زجاجة الزجاجة كأنها كوكب درى يوقد من شجرة مبركة زيتونة لا شرقية و لا غربية يكاد زيتها يضى ء و لولم تـمـسـسـه نـار نـور عـلى نـور يـهـدى الله لنـوره مـن يـشـاء و يـضـرب الله الامثل للناس و الله بكل شى ء عليم(35) فى بيوت اءذن الله اءن ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الاصال(36) رجـال لا تلهيهم تجرة و لا بيع عن ذكر الله و إ قام الصلوة و إ يتاء الزكوة يخافون يوماتتقلب فيه القلوب و الا بصر(37) ليجزيهم الله اءحسن ما عملوا و يزيدهم من فضلهو الله يرزق من يشاء بغير(38)
|
ترجمه :
35 - خـداونـد نـور آسـمـانـهـا و زمـيـن است ، مثل نور خداوند همانند چراغدانى است كه در آنچـراغـى (پـر فـروغ ) بـاشـد، آن چـراغ در حـبابى قرار گيرد، حبابى شفاف و درخشندههـمـچـون يك ستاره فروزان ، اين چراغ با روغنى افروخته مى شود كه از درخت پر بركتزيتونى گرفته شده كه نه شرقى است و نه غربى (آنچنان روغنش صاف و خالص استكه ) نزديك است بدون تماس با آتش شعله ور شود، نورى است بر فراز نور، و خدا هركس را بخواهد به نور خود هدايت مى كند و خداوند به هر چيزى آگاه است . 36 - (ايـن چـراغ پر فروغ ) در خانه هائى قرار دارد كه خداوند اذن فرموده ديوارهاى آنرا بـالا برند (تا از دستبرد شياطين و هوسبازان در امان باشد) خانه هائى كه نام خدا درآن برده شود و صبح و شام در آن تسبيح گويند. 37 - مـردانـى كـه نـه تـجـارت و نه معامله ، آنها را از ياد خدا و بر پا داشتن نماز و اداىزكات غافل نمى كند، آنها از روزى مى ترسند كه دلها و چشمها در آن زير و رو مى شود! 38 - هـدف اين است كه خداوند آنها را به بهترين اعمالى كه انجام داده اند پاداش دهد و ازفضلش بر پاداش آنها بيفزايد، و خداوند هر كس را بخواهد بى حساب روزى مى دهد (و ازمواهب بى انتهاى خويش بهره مند مى سازد). تفسير: آيه نور! در تـفسير آيات فوق سخن بسيار گفته شده است ، و مفسران و فلاسفه و عرفاى اسلامىهـر كـدام بـحـثـهاى فراوانى دارند، پيوند ارتباط اين آيات با آيات گذشته از اين نظراسـت كـه در آيـات پـيـشـيـن سـخـن از مـسـاءله عـفت و مبارزه با فحشاء با استفاده از طرق ووسـائل گـونـاگـون بـود، و از آنـجـا كـه ضـامـن اجـراى هـمـه احـكـام الهـى ، مـخـصـوصاكنترل كردن غرائز سركش ، بخصوص غريزه جنسى كه نيرومندترين آنها است بدون استفاده از پشتوانه ايمان ممكن نيست ، سر انجام بحث را به ايمان و اثر نيرومند آنكشانيده و از آن سخن مى گويد. نخست مى فرمايد: (خداوند نور آسمانها و زمين است ) (الله نور السموات و الارض ). چه جمله زيبا و جالب و پر ارزشى ؟ آرى خدا نور آسمانها و زمين است ، روشنى و روشنىبخش همه آنها. گروهى از مفسران كلمه (نور) را در اينجا به معنى (هدايت كننده ). و بعضى به معنى (روشن كننده ). و بعضى به معنى زينت بخش تفسير كرده اند. همه اين معانى صحيح است ولى مفهوم آيه باز هم از اين گسترده تر مى باشد. تـوضـيح اينكه : در قرآن مجيد و روايات اسلامى از چند چيز به عنوان (نور) ياد شدهاست : 1 - قـرآن مـجـيد چنانكه در آيه 15 سوره مائده مى خوانيم : قد جائكم من الله نور و كتابمبين : (از سوى خداوند نور و كتاب آشكارى براى شما آمد) و در آيه 157 سوره اعرافنيز مى خوانيم : و اتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون : (كسانى كه پيروىاز نورى مى كنند كه با پيامبر نازل شده است آنها رستگارانند). 2 - (ايـمـان ) چـنـانـكـه در آيـه 257 بقره آمده است : الله ولى الذين آمنوا يخرجهم منالظـلمـات الى النـور: (خـداونـد ولى كـسانى است كه ايمان آورده اند، آنها را از ظلمتهاى(شرك و كفر) به سوى نور (ايمان ) رهبرى مى كند). 3 - (هـدايـت الهـى ) و روشـن بينى چنانكه در آيه 122 سوره انعام آمده : او من كان ميتافاحيينا و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليـس بـخـارج مـنـهـا: (آيـا كـسـى كه مرده بوده است و ما او را زنده كرديم و نور هدايتىبراى او قرار داديم كه در پرتو آن بتواند در ميان مردم راه برود همانند كسى است كه درتاريكى باشد و هرگز از آن خارج نگردد)؟! 4 - (آئين اسلام ) چنانكه در آيه 32 سوره توبه مى خوانيم : و يابى الله الا ان يتمنـوره و لو كـره الكـافـرون : (خـداونـد ابـا دارد جـز از ايـنـكـه نـور (اسـلام ) راكامل كند هر چند كافران نخواهند). 5 - شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آيه 46 سوره احزاب درباره پيامبرمـى خـوانـيم : و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا: (ما تو را دعوت كننده به سوى خدابه اذن و فرمان او قرار داديم و چراغى نور بخش ). 6 - امـامـان و پـيـشوايان معصوم چنانكه در زيارت جامعه آمده : خلقكم الله انوارا فجعلكمبـعرشه محدقين : (خداوند شما را نورهائى آفريد كه گرد عرش او حلقه زده بوديد ونـيـز در هـمان زيارتنامه آمده است : و انتم نور الاخيار و هداة الابرار: (شما نور خوبان وهدايت كننده نيكوكاران هستيد). 7 - و بالاخره از (علم و دانش ) نيز به عنوان نور ياد شده چنانكه در حديث مشهور است :العـلم نـور يـقـذفـه الله فـى قـلب مـن يشاء: (علم نورى است كه خدا در قلب هر كس كهبخواهد مى افكند)... اينها همه از يكسو. و از سـوى ديـگـر: بـايـد در ايـنـجا خواص و ويژگيهاى نور را دقيقا بررسى كنيم ، بامطالعه اجمالى روشن مى شود كه نور داراى خواص و ويژگيهاى زير است : 1 - نـور زيـبـاتـريـن و لطـيـفـتـريـن موجودات در جهان ماده است و سرچشمه همه زيبائيها ولطافتها است ! 2 - نـور بـالاترين سرعت را طبق آنچه در ميان دانشمندان معروف است در جهان ماده دارد نوربـا سـرعـت سـيـصـد هـزار كـيـلومتر در ثانيه مى تواند كره زمين را در يك چشم بر هم زدن(كـمـتـر از يـك ثـانـيـه ) هـفـت بـار دور بـزنـد، بـه هـمـيـندليل مسافتهاى فوق العاده عظيم و سرسام آور نجومى را فقط با سرعت سير نور مى سنجند وواحـد سـنـجـش در آنـهـا سـال نـورى اسـت ، يـعـنـى مـسـافـتـى را كـه نـور دريكسال با آن سرعت سرسام آورش مى پيمايد. 3 - نور وسيله تبيين اجسام و مشاهده موجودات مختلف اين جهان است ، و بدون آن چيزى را نمىتوان ديد، بنابراين هم (ظاهر) است و هم (مظهر) (ظاهر كننده غير). 4 - نـور آفـتـاب كه مهمترين نور در دنياى ما است پرورش دهنده گلها و گياهان بلكه رمزبـقاى همه موجودات زنده است و ممكن نيست موجودى بدون استفاده از نور (به طور مستقيم ياغير مستقيم ) زنده بماند. 5 - امـروز ثـابـت شـده كـه تـمام رنگهائى را كه ما مى بينيم نتيجه تابش نور آفتاب يانورهاى مشابه آن است و گر نه موجودات در تاريكى مطلق رنگى ندارند!. 6 - تمام انرژيهاى موجود در محيط ما (بجز انرژى اتمى ) همه از نور آفتاب سرچشمه مىگـيريد، حركت بادها، ريزش باران و حركت نهرها و سيلها و آبشارها و بالاخره حركت همهمـوجـودات زنـده بـا كـمـى دقت به نور آفتاب منتهى مى شود. سر چشمه گرما و حرارت وآنـچـه بـسـتـر موجودات را گرم نگه مى دارد همان نور آفتاب است حتى گرمى آتش كه ازچوب درختان و يا ذغال سنگ و يا نفت و مشتقات آن به دست مى آيد نيز از گرمى آفتاب استچـرا كـه هـمه اينها طبق تحقيقات علمى به گياهان و حيواناتى باز مى گردند كه حرارترا از خورشيد گرفته و در خود ذخيره كرده اند، بنابراين حركت موتورها نيز از بركت آناست . 7 - نـور آفـتـاب نـابود كننده انواع ميكربها و موجودات موذى است و اگر تابش اشعه ايننـور پـر بركت نبود كره زمين ، تبديل به بيمارستان بزرگى مى شد كه همه ساكنانشبا مرگ دست به گريبان بودند! خـلاصـه هـر چه در اين پديده عجيب عالم خلقت (نور) بيشتر مى نگريم و دقيقتر مى شويمآثار گرانبها و بركات عظيم آن آشكارتر مى شود. حال با در نظر گرفتن اين دو مقدمه اگر بخواهيم براى ذات پاك خدا تشبيه و تمثيلى ازمـوجـودات حـسى اين جهان انتخاب كنيم (گر چه مقام با عظمت او از هر شبيه و نظير برتراسـت ) آيـا جز از واژه نور مى توان استفاده كرد؟! همان خدائى كه پديد آورنده تمام جهانهستى است ، روشنى بخش عالم آفرينش است ، همه موجودات زنده به بركت فرمان او زندهاند، و همه مخلوقات بر سر خوان نعمت او هستند كه اگر لحظه اى چشم لطف خود را از آنهاباز گيرد همگى در ظلمت فنا و نيستى فرو مى روند. و جـالب ايـنـكـه هـر مـوجـودى بـه هـر نـسـبـت بـا او ارتباط دارد به همان اندازه نورانيت وروشنائى كسب مى كند: قرآن نور است چون كلام اوست . آئين اسلام نور است چون آئين او است . پيامبران نورند چون فرستادگان اويند. امامان معصوم انوار الهى هستند چون حافظان آئين او بعد از پيامبرانند. (ايمان ) نور است چون رمز پيوند با او است . علم نور است چون سبب آشنائى با او است . بنابراين الله نور السموات و الارض . بلكه اگر نور را به معنى وسيع كلمه به كار بريم يعنى (هر چيزى كه ذاتش ظاهر وآشكار باشد و ظاهر كننده غير) در اينصورت به كار بردن كلمه (نور) در ذات پاكاو جـنـبه تشبيه هم نخواهد داشت ، چرا كه چيزى در عالم خلقت از او آشكارتر نيست ، و تمامآنچه غير او است از بركت وجود او آشكار است . در كتاب (توحيد) از (امام على بن موسى الرضا) (عليهماالسلام ) چنين آمده : از آنـحـضـرت تـفـسـيـر آيـه الله نـور السـمـوات و الارض را خـواسـتـنـد فـرمـود: هـادلاهـل السـمـوات و هـاد لاهـل الارض : (او هـدايـت كـنـنـدهاهل آسمانها و هدايت كننده اهل زمين است ). در حـقـيقت اين يكى از خواص نور الهى است ، اما مسلما منحصر به آن نمى باشد، و به اينتـرتـيب تمام تفسيرهائى را كه در زمينه اين آيه گفته اند مى توان در آنچه ذكر كرديمجـمـع نـمـود كـه هـر كـدام اشاره به يكى از ابعاد اين نور بى نظير و اين روشنائى بىمانند است . جالب اينكه در فراز چهل و هفتم از دعاى (جوشن كبير) كه مجموعه اى از صفات خداوندمتعال است مى خوانيم : يا نور النور، يا منور النور، يا خالق النور، يا مدبر النور، يامـقـدر النـور، يـا نـور كـل نـور، نـورا قـبـل كـل نـور، يـا نـورا بـعـدكل نور، يا نورا فوق كل نور، يا نورا ليس كمثله نور!: (اى نور نورها، و اى روشنى بخش روشنائيها، اى آفريننده نور، اى تدبير كننده نور،اى تـقـديـر كـنـنـده نـور، اى نـور هـمـه نـورهـا، اى نـورقبل از هر نور، اى نور بعد از هر نور، اى نورى كه برتر از هر نورى ، و اى نورى كههمانندش نورى نيست )! و به اين ترتيب همه انوار هستى از نور او مايه مى گيريد، و به نور ذات پاك او منتهىمى شود. قـرآن بعد از بيان حقيقت فوق با ذكر يك مثال زيبا و دقيق چگونگى نور الهى را در اينجامـشـخـص مـى كـنـد و مـى فـرمـايد: (مثل نور خداوند همانند چراغدانى است كه در آن چراغىباشد و آن چراغ در حبابى قرار گيرد، حبابى شفاف و درخشنده همچون يك ستاره فروزان) (مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح فى زجاجة الزجاجة كانها كوكب درى ). و (ايـن چـراغ بـا روغنى افروخته مى شود كه از درخت پر بركت زيتونى گرفته شدهكه نه شرقى است و نه غربى ) (يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية ). (آنـچنان روغنش صاف و خالص است كه گوئى بدون تماس با آتش مى خواهد شعله ورشود)! (يكاد زيتها يضى ء و لو لم تمسسه نار). (نورى است بر فراز نور) (نور على نور). و (خدا هر كس را بخواهد به نور خود هدايت مى كند) (يهدى الله لنوره من يشاء). و براى مردم مثلها مى زند (و يضرب الله الامثال للناس ). و خداوند به هر چيزى آگاه است (و الله بكل شى ء عليم ). براى تشريح اين مثال توجه به چند امر ضرورى است : مـشـكاة در اصل به معنى روزنه و محل كوچكى است كه در ديوار ايجاد مى كردند و چراغهاىمـعـمـول قـديـم را بـراى مـحـفـوظ ماندن از مزاحمت باد و طوفان در آن مى نهادند، و گاه ازداخـل اطـاق طـاقـچـه كـوچكى درست مى كردند و طرفى را كه در بيرون اطاق و مشرف بهحـيـاط مـنـزل بـود بـا شـيـشـه اى مـى پـوشـانـدنـد، تـا هـمداخل اطاق روشن شود و هم صحن حياط، و در ضمن از باد و طوفان نيز مصون بماند، و نيزبـه محفظه هاى شيشه اى كه به صورت مكعب مستطيلى مى ساختند و درى داشت و در بالاىآن روزنه اى براى خروج هوا، و چراغ را در آن مى نهادند گفته شده است . كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه : مـشـكـاة مـحـفـظـه اى بـراى چـراغ درمقابل حمله باد و طوفان بود، و از آنجا كه غالبا در ديوار ايجاد مى شد نور چراغ را نيزمتمركز ساخته و منعكس مى نمود. (زجـاجه ) يعنى شيشه ، و در اصل به سنگهاى شفاف مى گويند، و از آنجا كه شيشهنيز از مواد سنگى ساخته مى شود و شفاف است به آن (زجاجه ) گفته شده . و در ايـنـجا به معنى حبابى است كه روى چراغ مى گذاشتند تا هم شعله را محافظت كند وهـم گـردش هـوا را، از طـرف پـائيـن بـه بـالا، تـنظيم كرده ، بر نور و روشنائى شعلهبيفزايد. (مـصـبـاح ) بـه مـعـنـى خـود (چـراغ ) اسـت كـه مـعـمـولا بـا فـتـيـله و يـك ماده روغنىقابل اشتعال افروخته مى شده است . جـمـله يـوقـد مـن شـجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية اشاره به ماده انرژيزاى فوقالعـاده مـسـتـعد براى اين چراغ است ، چرا كه (روغن زيتون ) كه از درخت پر بار و پربـركـتـى گـرفـتـه شـود يـكـى از بـهـتـريـن روغـنـهـا بـراىاشـتـعـال اسـت آنـهم درختى كه تمام جوانب آن به طور مساوى در معرض تابش نور آفتابباشد، نه در جانب شرق باغ و كنار ديوارى قرار گرفته باشد و نه در جانب غرب كهتـنـهـا يـك سـمـت آن آفـتاب ببيند، و در نتيجه ميوه آن نيمى رسيده و نيمى نارس و روغن آنناصاف گردد. و بـا ايـن تـوضـيـح بـه ايـنـجـا مـى رسـيـم كـه بـراى اسـتـفـاده از نـوركـامـل چـنـيـن چـراغـى بـا درخـشـش و تـابـش بـيـشـتـر نـيـاز بـه چـهـارعامل داريم : چـراغـدانـى كـه آن را از هـر سـو مـحافظت كند بى آنكه از نورش بكاهد، بلكه نور آن رامتمركزتر سازد. و حـبـابـى كـه گـردش هوا را بر گرد شعله تنظيم كند، اما آن قدر شفاف باشد كه بههيچوجه مانع تابش نور نگردد. و چراغى كه مركز پيدايش نور بر فتيله آن است . و بـالاخـره مـاده انـرژى زاى صـاف و خـالص و زلالى كـه آن قـدر آمـادهاشتعال باشد كه گوئى بدون تماس با شعله آتش مى خواهد شعله ور گردد. اينها همه از يكسو، در حقيقت بيانگر جسم و ظاهرشان است . از سـوى ديـگـر مـفـسـران بزرگ اسلامى در اينكه محتواى اين تشبيه چيست و به اصطلاح(مشبه ) كدام نور الهى است تفسيرهاى گوناگونى دارند:
|
|
|
|
|
|
|
|