|
|
|
|
|
|
حـال كه چنين است در تضاد و كشمكش (حق ) و (هوا) از كدام بايد پيروى كرد، از هواكه مايه فساد آسمان و زمين و همه موجودات است و يا از حق كه رمز وحدت و توحيد و نظم وهـمـاهـنـگـى اسـت ؟ نـتـيـجـه ايـن تـحـليـل و پـاسـخ ايـن سـؤال به خوبى روشن است . 2 - صفات رهبر از آيات فوق ضمنا بخشى از صفات رهبران راه حق روشن مى گردد: آنـهـا هـمـيـشـه مـردمـى بـودنـد شناخته شده به نيكيها كه اگر افراد ناشناخته و مرموزىبودند به حكم (ام لم يعرفوا رسولهم فهم لهم منكرون )، بهانه اى به دست منافقانمى افتاد كه دعوت شناخته شده آنها را به خاطر ناشناخته بودن خودشان ناديده بگيرندو انكار كنند. ديـگـر ايـنـكـه آنـهـا هرگز در مسير خود تسليم هوسهاى مردم نمى شوند و به عكس آنچهدنياى امروز مى پسندد بر تمايلات عمومى به طور مطلق (هر چند انحرافى باشد) صحهنـمى گذارند، آنها در ترويج مكتب حق اصرار مى ورزند هر چند ناخوش آيند گروه كثيرىباشد. ديگر اينكه آنها در برابر دعوت خويش پاداش مادى نمى طلبند. با انواع محروميتها مى سازند و وابستگى مادى به كسى پيدا نمى كنند چرا كه اين نياز ووابـسـتـگـى زنـجـيـرى خـواهـد شـد بـر دسـت و پـاى آنـهـا وقفل محكمى بر زبان و فكرشان !. 3 - چرا اكثريت ، تمايل به حق ندارند؟! كدام اكثريت ؟ در بـسـيـارى از آيـات قـرآن هـمـچـون آيـات فوق (اكثريت ) مورد مذمت و نكوهش قرارگـرفـتـه انـد، در حـالى كـه مـى دانيم در دنياى امروز، معيار قضاوت و سنجش خوب و بداكـثـريـت جـامـعـه هـا مـحـسـوب مـى شـود، و ايـن امـر بـسـيـار سـؤال انگيز است . در اينجا از آياتى كه بعد از ذكر كلمه (اكثر)، ضمير (هم ) را ذكر مى كند و غالبابـه كافران و مشركان و امثال آنها اشاره مى كند سخن نمى گوئيم كه از موضوع بحث ماخارج است ، بلكه سخن از آياتى است كه عنوان (اكثر الناس ) (اكثر مردم ) دارد مانند: و لكن اكثر الناس لا يشكرون : (ولى اكثر مردم شكرگزار نيستند) (بقره - 243). و لكن اكثر الناس لا يعلمون : (ولى اكثر مردم نمى دانند) (اعراف - 187). و لكن اكثر الناس لا يؤ منون : (ولى اكثر مردم ايمان نمى آورند) (هود - 17). و مـا اكـثـر النـاس و لو حـرصـت بمؤ منين : (اكثر مردم هر چند كوشش و تلاش كنى ايماننمى آورند) (يوسف103). و ابـى اكـثـر الناس الا كفورا: (اكثر مردم جز كفران و انكار حق كارى ندارند) (اسراء ـ89). و ان تـطـع اكـثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله : (اگر از كثر مردم روى زمين اطاعتكنى تو را از راه خدا منحرف و گمراه مى سازند) (انعام 116). از سـوى ديـگـر در بـعـضـى از آيـات قـرآن راه و رسـم اكثريت مؤ منان به عنوان يك معيارصحيح مورد توجه قرار گرفته است ، در آيه 115 سوره نساء مى خوانيم و مـن يـشـاقـق الرسـول مـن بـعـد مـا تـبـيـن له الهـدى و يـتـبـع غـيـرسـبـيـل المـؤ مـنـيـن نـوله ما تولى و نصله جهنم و سائت مصيرا: ( هر كس از در مخالفت باپـيـامـبر در آيد و از طريقى جز طريق مؤ منان پيروى كند او را به همان راه كه مى رود مىبريم و به دوزخ مى فرستيم ، و بد جايگاهى دارد). در روايـات اسـلامـى در بـحـث روايات متعارض مى بينيم كه يكى از معيارهاى ترجيح همانشهرت در ميان اصحاب و ياران و پيروان ائمه هدى است ، چنانكه امام صادق (عليه السلام) فـرمـود: يـنـظـر الى مـا كـان مـن روايـتـهـما عنا فى ذلك الذى حكما به المجمع عليه عنداصحابك فيؤ خذ به من حكمنا و يترك الشاذ الذى ليس بمشهور عند اصحابك فان المجمععـليـه لا ريـب فـيـه : (هنگامى كه دو نفر قاضى اختلاف نظر پيدا كنند و سر چشمه آن ،اخـتـلاف روايـات بـاشـد بـايـد نـگـاه كـرد و ديـد كـدامـيـك از آن دو روايـت مـوردقبول نزد اصحاب تو است ؟ بايد آن را گرفت و روايتى كه نزد اصحاب مشهور نيست رهاكرد، چرا كه روايت مشهور شكى در آن نيست ). و در نهج البلاغه مى خوانيم : و الزموا السواد الاعظم ، فان يد الله مع الجماعة ، و اياكمو الفـرقـه ، فـان الشـاذ مـن النـاس للشيطان ، كما ان الشاذ من الغنم للذئب : (هميشههـمراه جمعيتهاى بزرگ باشيد كه دست خدا با جماعت است ، و از پراكندگى بپرهيزيد كهانسان تك و تنها بهره شيطان است ، چونانكه گوسفند تنها طعمه گرگ )!. و نـيـز در نـهـج البـلاغـه مـى خـوانـيـم : و الزمـوا مـا عـقـد عـليـهحبل الجماعة : (آنچه را كه پيوند جمعيت با آن گره خورده است رها مكنيد). و بـه ايـن تـرتـيـب مـمـكن است براى بعضى ميان اين دو گروه از آيات و روايات تضادىتصور شود. از سـوى ديـگـر مـمـكـن است اين فكر پيدا شود كه اسلام نمى تواند با حكومت دموكراسىكـنـار بـيـايـد، چـرا كـه پايه دموكراسى بر آراء اكثريت مردم است كه قرآن شديدا آن رامورد نكوهش قرار داده است . ولى بـا كـمى دقت در همان آيات و رواياتى كه در بالا آورديم و مقايسه آنها با يكديگرمنظور و مفهوم واقعى آنها روشن مى گردد: جـان كلام اينجا است كه اگر اكثريت ، مؤ من و آگاه و در مسير حق باشند نظرات آنها محترمو غالبا مطابق واقع است و بايد از آن پيروى كرد. ولى اگـر اكـثـريـت ناآگاه و جاهل و بيخبر، يا آگاه اما تسليم هوا و هوس باشند، نظراتآنـهـا غـالبـا جـنـبـه انـحـرافـى دارد و پـيروى از آن چنانكه قرآن مى گويد انسان را بهضلالت و گمراهى مى كشد. روى ايـن حـسـاب بـراى بدست آمدن يك دموكراسى سالم بايد نخست كوشش كرد كه تودههاى جامعه آگاه و مؤ من گردند سپس نظرات اكثريت را معيار براى پيشبرد اهداف اجتماعىقـرار داد، و وگـرنـه دموكراسى بر اساس نظرات اكثريت گمراه ، جامعه را به جهنم مىفرستد. ذكر اين مساءله نيز ضرورى است كه به اعتقاد ما حتى اكثريت آگاه و رشيد و با ايمان درصورتى نظراتشان محترم است كه بر خلاف فرمان الهى و كتاب و سنت نبوده باشد. گـفـتـنـى اسـت كـه بـخشى از الزامات جوامع امروز در زمينه پناه بردن به آراء اكثريت ازايـنـجـا نـاشـى مـى شـود كه آنها معيار ديگرى در دست ندارند كه روى آن تكيه كنند، آنهابراى كتب آسمانى و برنامه هاى انبياء حسابى باز نكرده اند، تنها چيزى كه براى آنهاباقى مانده ، توده هاى مردم است ، و از آنجا كه قدرت آگـاهـى بـخـشـى به اين توده ها را ندارند، بعلاوه بسيار مى شود كه ناآگاهى توده هابـراى آنها به صرفه مقرونتر است و به آسانى و از طريق تبليغات مى توانند آنها رابه دنبال خود بكشند، لذا اكثريت كمى را معيار قرار داده تا سر و صداها خاموش گردد. و اگـر درسـت در حـال جـوامع امروز و قوانين و نظامات حاكم بر آنها بينديشيم خواهيم ديدكه بسيارى از بدبختيهائى كه دامنگيرشان شده به خاطر رسميت دادن به نظرات اكثريتناآگاه است . چه قوانين زشت و كثيفى كه حتى ذكر آنها شرم آور است ، با نظر اكثريت تصويب نشده ؟!و چـه آتـشـهـائى كـه بـا نـظـريـه اكـثـريـت نـاآگاه بر افروخته نگشته ؟ و چه مظالم وبيدادگريهائى كه اكثريت غير مؤ من بر آن صحه نگذارده است ؟!. آيه و ترجمه
و لو رحمناهم و كشفنا ما بهم من ضر للجوا فى طغيانهم يعمهون(75) و لقد اءخذناهم بالعذاب فما استكانوا لربهم و ما يتضرعون(76) حتى إ ذا فتحنا عليهم بابا ذا عذاب شديد إ ذا هم فيه مبلسون(77) و هو الذى انشا لكم السمع و الا بصار و الا فدة قليلا ما تشكرون(78) و هو الذى ذراءكم فى الا رض و إ ليه تحشرون(79) و هو الذى يحيى و يميت و له اختلف اليل و النهار اءفلا تعقلون(80)
|
ترجمه :
75 - و اگـر بـه آنها رحم كنيم و گرفتاريها و مشكلاتشان را برطرف سازيم (نه تنهابـيـدار نـمـى شوند) بلكه در طغيانشان اصرار مى ورزند و (در اين وادى ) سرگردان مىمانند. 76 - مـا آنـها را به عذاب و بلا گرفتار ساختيم (تا بيدار شوند) اما آنها نه در برابرپروردگارشان تواضع كردند و نه به درگاهش تضرع مى كنند. 77 - (ايـن وضـع هـمـچـنـان ادامه مى يابد) تا زمانى كه درى از عذاب شديد به روى آنهابگشائيم ، و چنان گرفتار شوند كه به كلى ماءيوس گردند!. 78 - او كـسـى اسـت كـه بـراى شـمـا گـوش و چـشـم و قـلب(عـقل ) ايجاد كرد، اما كمتر شكر او را به جا مى آوريد79 او كسى است كه شما را در زمينآفريد و به سوى او محشور مى شويد. 80 - او كـسـى اسـت كـه زنـده مـى كـنـد و مـى ميراند و آمد و شد شب و روز از آن اوست ، آياانديشه نمى كنيد؟! تفسير: طرق مختلف بيدار سازى الهى از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه سـخـن از بـهـانـه هـاى مـختلفى بود كه منكران حق براىسرپيچى از دعوت پيامبران عنوان مى كردند، در آيات مورد بحث خداوند از طرق اتمام حجتو بيدارسازى آنها سخن مى گويد. نـخـست مى فرمايد: گاه آنها را مشمول نعمت خود مى سازيم تا بيدار شوند، ولى (اگرآنـهـا را بـوسـيـله نـعـمـتـهـا و بـرطـرف سـاخـتـن امـواج بـلاهـامشمول لطف خود قرار دهيم چنان آلوده اند كه باز در طغيانشان اصرار و لجاجت مى ورزند ودر اين وادى همچنان سرگردان مى مانند) (و لو رحمناهم و كشفنا ما بهم من ضر للجوا فىطغيانهم يعمهون ). و گاه آنها را با حوادث دردناك گوشمالى مى دهيم تا اگر از طريق رحمت و نـعـمت بيدار نشدند از اين راه بيدار شوند، ولى اين كار نيز در آنها مؤ ثر نيست ، زيرامـا آنـهـا را بـه عـذاب و بـلا گـرفـتـار سـاخـتـيـم امـا آنها نه در برابر پروردگارشانتواضع و انقيادى نشان دادند و نه به درگاه او توجه و تضرع مى كنند (و لقد اخذناهمبالعذاب فما استكانوا لربهم و ما يتضرعون ). تـضـرع چـنـانـكـه پـيـش از ايـن هـم گفته ايم در اصل از ماده (ضرع ) به معنى پستانگـرفـتـه شـده و (تـضرع ) دوشنده است ، سپس به معنى تسليم آميخته با تواضع وخضوع آمده است . يـعـنـى ايـن حـوادث دردنـاك آنـهـا را هرگز از مركب غرور و سركشى و خود كامگى فرودنياورد و در برابر حق تسليم نشدند. و اگـر در پـاره اى از روايـات تـضـرع بـه مـعـنـى بلند كردن دستها در هنگام دعا و نمازتفسير شده در واقع بيان يكى از مصداقهاى اين معنى وسيع است . به هر حال ما به اين رحمتها و نعمتها و مجازاتهاى بيدار كننده ادامه مى دهيم و آنها نيز بهطـغـيـان و سـركـشـى و لجاجتشان ، (تا هنگامى كه درى از عذاب شديد و دردناك خود بهروى آنها بگشائيم و چنان گرفتار شوند كه به كلى ماءيوس گردند) (حتى اذا فتحنا عليهم بابا ذا عذاب شديد اذا هم فيه مبلسون . در واقع خداوند دو نوع مجازات دارد (مجازاتهاى تربيتى ) و (مجازاتهاى پاكسازى واستيصال ) هدف در مجازاتهاى قسم اول آن است كه در سختى و رنج قرار گيرند و ضعفو ناتوانى خود را دريابند و از مركب غرور پياده شوند. ولى هـدف در قسم دوم كه در مورد افراد غير قابل اصلاح صورت مى گيريد اين است كهبـه حـكـم فرمان آفرينش ريشه كن شوند، چرا كه در اين نظام حق حيات براى آنها باقىنمانده و اين خارهاى راه تكامل انسانها بايد كنار زده شوند. در ايـنـكـه مـنظور از (بابا ذا عذاب شديد) (درى از عذاب دردناك ) چيست در ميان مفسرانگفتگو است : بسيارى آن را مرگ و سپس عذاب و كيفر قيامت دانسته اند. بعضى ديگر آن را اشاره به قحطى شديدى دانسته اند كه به نفرين پيامبر (صلى اللّهعـليـه و آله و سـلّم ) چـنـد سـال دامان مشركان را گرفت ، تا آنجا كه مواد غذائى به كلىنـايـاب شـد و مـجـبـور بـه خـوردن اشـيـائى شـدنـد كـه درحال عادى هيچكس حاضر به خوردن آنها نيست . بـعـضـى ديـگـر آن را اشـاره بـه كـيـفـر دردنـاكى مى دانند كه در زير ضربات شمشيررزمندگان اسلام در ميدان بدر بر سر آنان فرود آمد. اين احتمال نيز وجود دارد كه اين آيه اشاره به گروه خاصى نباشد بلكه يك قانون كلىو هـمـگـانـى را دربـاره كـيـفـرهـاى الهـى بـازگـو مـى كـنـد كـه آغـازش رحـمـت است و سپسگـوشـمـاليـهـا و كـيـفـرهـاى تـربـيـتـى ، و سـر انـجـام عـذاباستيصال و مجازات نابود كننده . قـرآن بـعـد از ايـن بـيـان ، از طـريـق ديـگـر وارد مى شود و به ذكر نعمتهاى الهى براىتحريك حس شكرگزارى آنها پرداخته مى گويد: (او كسى است كه براى شما گوش وچـشـم و قـلب (عـقـل ) ايجاد كرد، اما كمتر شكر او را بجا مى آوريد) (و هو الذى انشا لكمالسمع و الابصار و الافئدة قليلا ما تشكرون ). تكيه بر اين سه موضوع (گوش و چشم و عقل ) به خاطر آن است كه ابزار اصلى شناختانـسـان ايـن سـه مـى بـاشـد، مـسـائل حـسـى را غالبا از طريق چشم و گوش درك مى كند ومسائل غير حسى را به وسيله نيروى عقل . براى پى بردن به اهميت اين دو حس ظاهر (بينائى و شنوائى ) كافى است كه حالتى راكـه بـه انـسان بر اثر فقدان اين دو دست مى دهد در نظر بگيريم كه تا چه حد دنياى اومـحـدود و خـالى از هـر گونه نور و روشنائى ، بيدارى و آگاهى مى گردد حتى بر اثرفـقـدان اين دو عملا بسيارى ديگر از حواس خود را از دست مى دهد زبان و گويائى كه درآغاز از طريق شنوائى به كار مى افتد و رابط ميان انسان و ديگران است ديگر كارى از اوساخته نيست (كرهاى مادر زاد هميشه لالند با اينكه زبانشان عيب و آفتى ندارد). و بـه ايـن تـرتـيـب ايـن دو حـس ، كـليـد عـالم مـحـسـوسـاتـنـد، سـپـس نـوبـت بـهعـقـل مـى رسـد كـه كـليـد جـهـان مـاوراء حـس و عـالم مـاوراى طـبـيـعـت اسـت ، و در عـيـنحال ماءمور نقادى ، نتيجه گيرى ، جمع بندى و تعميم و تجزيه در فرآورده هاى آن دو حساست . آيـا كـسـانـى كـه ايـن سـه وسـيـله بزرگ شناخت را سپاس نگويند درخور سرزنش و ملامتنـيـسـتـند؟ و آيا دقت در ريزه كارى هاى اين سه وسيله مؤ ثر كافى نيست كه انسان را بهخالق آنها آشنا سازد؟ و اگـر نـعـمـت گـوش و چـشـم ، در آيـه فـوق بـرعقل مقدم داشته شده دليلش روشن اسـت ، امـا چـرا نـعـمـت گـوش را بـر چـشـم مـقـدم مـى دارد؟ مـمـكـن اسـت بـه ايـندليـل بـاشـد كه به گفته دانشمندان براى نخستين بار گوش نوزاد به كار مى افتد وچشم مدتى بعد از آن ، چرا كه چشمهاى بسته در محيط تاريك رحم هيچگونه آمادگى براىمـشـاهده امواج نور را ندارد و به همين دليل بعد از تولد مدتها بسته است تا تدريجا بهنـور عـادت كـنـد، در حـالى كـه گـوش چنين نيست ، حتى به اعتقاد بعضى در عالم جنين نيزقدرت شنوائى را دارد و صداى قلب مادر را مى شنود. در حـقيقت بيان مواهب سه گانه فوق ، انگيزه اى است براى شناخت بخشنده اين مواهب كه اورا بـه دنـبـال مـعرفت منعم اصلى مى فرستد (همانگونه كه علماى عقائد بحث شكر منعم راپايه اى براى وجوب عقلى معرفة الله دانسته اند). سـپـس در آيـه بـعـد بـه يـكـى از مهمترين آيات پروردگار، يعنى خلقت انسان از اين زمينخـاكـى پـرداخـتـه چنين مى گويد: (او كسى است كه شما را در زمين آفريد) (و هو الذىذراكم فى الارض ). و چـون از زمـيـن آفريده شده ايد باز به زمين باز مى گرديد و ديگر بار (برانگيختهشده به سوى او جمع و محشور مى شويد) (و اليه تحشرون ). و اگـر در آفـريـنـش خـودتـان از خاك بى ارزش بينديشيد، كافى است كه هستى بخش رابشناسيد و نيز امكان مساءله معاد را دريابيد. بـعـد از ذكـر مـسـاءله آفـرينش انسان به مساءله مرگ و حيات و آمد و شد شب و روز كه ازآيـات بـزرگ پروردگار است پرداخته چنين مى گويد: (او كسى است كه زنده مى كند ومى ميراند و آمد و شد شب و روز از آن او است ، آيا انديشه نمى كنيد)؟! (و هو الذى يحيىو يميت و له اختلاف الليل و النهار افلا تعقلون ). و بـه اين ترتيب در آيات سه گانه اخير از انگيزه شناخت پروردگار شروع كرده و باذكـر بـخـشـى از مـهـمـترين آيات انفسى و آفاقى بحث را پايان مى دهد و به تعبير ديگرسير انسان را از آغاز تولد تا مرگ و بازگشت به سوى پروردگار بازگو مى كند كههمه چيزش به فرمان او، و با اراده او صورت مى گيريد. جـالب اينكه : آفرينش (مرگ ) و (حيات ) را در كنار آفرينش (شب ) و (روز)قـرار مـى دهد چرا كه نور و ظلمت در پهنه عالم هستى همانند مرگ و حيات در جهان جانداراناست همانگونه كه در پرتو امواج نور، عالم هستى جنب و جوش و حركت پيدا مى كند و زيرپرده هاى ظلمت به خاموشى مى گرايد، همين گونه موجودات زنده با نور حيات حركت خودرا آغاز مى كنند و با ظلمت مرگ خاموش مى گردند و هر دو جنبه تدريجى دارند. ايـن نـكـته را سابقا گفته ايم كه اختلاف شب و روز ممكن است به معنى آمد و شد آنها بودهباشد كه هر يك خلف و جانشين ديگرى مى شود، و نيز ممكن است به معنى اختلاف و تفاوتتدريجى آنها باشد كه فصول چهارگانه سال را به وجود مى آورد، و گردش حيات رادر جهان گياهان تحت نظام دقيقى رهبرى مى كند. در هـر حـال هـمـه ايـن مـسـائل مـى تـوانـد راهنماى طريق معرفت پروردگار باشد، به هميندليل در پايان آيه مى گويد: (افلا تعقلون ): (آيا انديشه نمى كنيد)؟! آيه و ترجمه
بل قالوا مثل ما قال الا ولون(81) قالوا اذامتنا و كنا ترابا و عظما اءئنا لمبعوثون(82) لقد وعدنا نحن و اءباؤ نا هذا من قبل إ ن هذا إ لا اءساطير الا ولين(83) قل لمن الا رض و من فيها إ ن كنتم تعلمون(84) سيقولون لله قل اءفلا تذكرون(85) قل من رب السموات السبع و رب العرش العظيم(86) سيقولون لله قل اءفلا تتقون(87) قل من بيده ملكوت كل شى ء و هو يجير و لايجار عليه إ ن كنتم تعلمون(88) سيقولون لله قل فأ نى تسحرون(89) بل اءتيناهم بالحق و انهم لكاذبون(90)
|
ترجمه :
81 - آنها همان گفتند كه پيشينيانشان مى گفتند. 82 - آنـهـا گـفـتند آيا هنگامى كه مرديم و خاك و استخوان (پوسيده ) شديم آيا بار ديگربرانگيخته خواهيم شد؟!. 83 - اين وعده به ما و پدرانمان از قبل داده شده ، اين فقط افسانه هاى پيشينيان است . 84 - بگو زمين و كسانى كه در زمين هستند از آن كيست ، اگر شما مى دانيد؟! 85 - (در پاسخ تو) مى گويند: همه از آن خدا است ، بگو آيا متذكر نمى شويد؟! 86 - بگو: چه كسى پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش عظيم است . 87 - مـى گـويند: همه اينها از آن خدا است ، بگو آيا تقوى پيشه نمى كنيد (و از خدا نمىترسيد)؟! 88 - بـگـو اگر راست مى گوئيد چه كسى حكومت همه موجودات را در دست دارد؟ و به بىپناهان پناه مى دهد و نياز به پناه دادن ندارد؟! 89 - مـى گـويـنـد: (هـمـه ايـنـهـا) از آن خـدا اسـت . بـگـو بـا ايـنحال چگونه مى گوئيد شما را سحر كرده اند؟ 90 - واقع اين است كه ما حق را براى آنها آورديم و آنان دروغ مى گويند! تفسير: قرآن وجدان آنها را به داورى مى طلبد آيـات گـذشـتـه مـنـكـران تـوحـيـد پـروردگار و معاد را به انديشه در جهان هستى و آياتآفـاقـى و انـفـسـى دعـوت كـرد، در آيـات مـورد بـحـث اضـافـه مـى كـنـد: ايـنـها انديشه وعـقـل را رهـا كـرده و كـوركورانه از نياكان خود تقليد مى كنند، (آنها همان مى گويند كهپيشينيانشان مى گفتند) (بل قالوا مثل ما قالوا الاولون ). (آنها از روى تعجب مى گفتند: آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك و استخوان (پوسيده ) شديمآيا بار ديگر برانگيخته خواهيم شد)؟! (قالوا اءاذا متنا و كنا ترابا و عظاما اءانا لمبعوثون ). ايـن باور كردنى نيست ! (اينها وعده هاى دروغينى است كه هم به ما و هم به پدران ما درگـذشـتـه داده مـى شـد) (لقـد وعـدنـا نـحـن و آبـاؤ نـا هـذا مـنقبل ). (اينها فقط افسانه ها و اسطوره هاى پيشينيان است ) (ان هذا الا اساطير الاولين ). آفـريـنش مجدد، اسطوره اى است و حساب و كتاب افسانه اى ديگر، و بهشت و دوزخ نيز هريك اسطوره اى بيش نيست !. و از آنـجـا كـه كـفـار و مـشـركـان بـيـش از هـمـه از مـسـاءله مـعـاد وحـشـت داشـتـنـد و به هميندليل با انواع بهانه ها و لطائف الحيل مى خواستند شانه از زير بار آن خالى كنند، قرآننيز مشروحا و به طور مؤ كد از معاد سخن مى گويد. لذا در دنـبـاله آيـات مورد بحث از سه راه ، منطق واهى منكران معاد را در هم مى كوبد: از راهمـالكـيـت خـداوند بر پهنه عالم هستى ، سپس ربوبيت او، و سرانجام حاكميتش بر مجموعهجهان ، و از تمام اين بحثها چنين نتيجه مى گيريد كه او از هر نظر قدرت و توانائى برمـسـاءله مـعـاد را دارد، و عـدالت و حـكـمـتـش ايـجاب مى كند كه اين جهان ، عالم آخرت را بهدنبال خود داشته باشد. و جالب اينكه در هر مورد از خود مشركان اعتراف مى گيريد و سخن آنها را به خودشان باز مى گرداند. نـخـست مى گويد: (بگو زمين و كسانى كه در زمينند از آن كيست ، اگر شما مى دانيد)؟!(قل لمن الارض و من فيها ان كنتم تعلمون ). سپس اضافه مى كند آنها بر اساس نداى فطرت و اعتقادى كه به خداوند آفريننده هستىدارند (در پاسخ تو مى گويند مالكيت زمين و آنچه در آنست براى خدا است ) (سيقولونلله ). ولى تو به آنها (بگو اكنون كه چنين است و خود شما نيز اعتراف داريد چرا متذكر نمىشويد) (قل افلا تذكرون ). با اين اعتراف صريح و روشن چگونه زنده شدن انسان را بعد از مرگ بعيد مى شمريد؟و از قدرت فراگير خداوند بزرگ دور مى دانيد؟ دگـر بـار دسـتـور مـى دهـد از آنـهـا سـؤ ال كـن و (بگو چه كسى پروردگار آسمانهاىهـفـتـگـانـه و پـروردگار عرش عظيم است )؟! (قل من رب السماوات السبع و رب العرشالعظيم ). بـاز آنـهـا روى هـمـان فـطرت توحيدى و اعتقادى كه به الله به عنوان خالق هستى دارند(مى گويند همه اينها از آن خدا است ) (سيقولون لله ). بـا ايـن اقرار آشكار به آنها (بگو شما كه خود به اين واقعيت معترفيد چرا از خدا نمىتـرسـيـد و مـنـكـر قـيـامـت و بـازگـشـت مـجـدد انـسـان بـه زنـدگـى مـى شـويـد)؟!(قل افلا تتقون ). بـار ديـگـر از آنـهـا دربـاره حـاكـمـيـت بـر آسـمـانـهـا و زمـيـن سـؤال كن و (بگو، چه كـسـى حـكـومـت هـمـه مـوجـودات را در دسـت دارد)؟! (قـل مـن بـيـده مـلكـوتكل شى ء). (چـه كـسـى بـه هـمه بى پناهان پناه مى دهد و نياز به پناه دادن كسى ندارد)؟! (و هويجير و لا يجار عليه ). (اگر راستى از اين واقعيتها آگاهيد) (ان كنتم تعلمون ). ديـگـر بـار زبان به اعتراف مى گشايند و (مى گويند ملكوت و حاكميت و حمايت و پناهدادن در اين عالم منحصر به خدا است ) (سيقولون لله ). (بـگـو بـا اين حال چگونه ميگوئيد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شما را سحركرده و مسحور او شده ايد)؟ (قل فانى تسحرون ). ايـنها واقعياتى است كه خود شما در هر مرحله به آن اعتراف داريد، او را (مالك ) هستىمـى دانـيد، او را (خالق ) هستى معرفى مى كنيد، او را (مدير و مدبر و حاكم و پناهگاه) مى شمريد. كـسـى كه اينهمه قدرت و توانائى دارد، و قلمرو حكومتش تا اين حد گسترده است آيا نمىتـوانـد انـسـانـى را كـه در آغاز خاك بوده ، باز هم به خاك باز گشته ، لباس حيات درتنش بپوشاند، و مبعوث و محشورش كند؟! چـرا از واقعيتها طفره مى رويد؟ چرا پيامبر اسلام را ساحر يا ديوانه مى شمريد، شما كهدر اعماق دل به اين حقايق معترفيد؟! سـرانـجام به عنوان يك جمع بندى و نتيجه گيرى فشرده و كوتاه مى فرمايد: نه سحراسـت و نـه جـادو و نـه چـيز ديگر، بلكه ما حق را براى آنها آورديم و روشن ساختيم و آنهادروغ مى گويند (بل آتيناهم بالحق و انهم لكاذبون ). در بـيان حقايق از ناحيه ما و پيامبران ما كوتاهى نشده است ، مقصر خود شما هستيد كه چشمروى هـم گـذارده و راه انـحـراف پـيـش گرفته و لجوجانه و سرسختانه به آن ادامه مىدهند. نكته ها: 1 - معنى چند لغت : (اسـاطـيـر) جـمـع (اسـطـوره ) بـه گـفـتـه اربـاب لغـت از مـاده (سـطـر) دراصـل بـه مـعـنـى (صف ) مى باشد، از اين رو به كلماتى كه در رديف هم قرار دارند وبه اصطلاح صف كشيده اند، سطر مى گويند. بـه ايـن تـرتـيـب اسطوره به معنى نوشته ها و سطورى است كه از ديگران به يادگارمانده ، و از آنجا كه در نوشته هاى پيشين افسانه ها و خرافات وجود دارد، اين كلمه معمولابه حكايات و داستانهاى خرافى و دروغين گفته مى شود. واژه (اساطير) در قرآن نه بار تكرار شده ، و همه از زبان كفار بى ايمان در برابرپيامبران به منظور توجيه مخالفتشان به آنها است . (رب ) همانگونه كه در جلد اول در تفسير سوره حمد گفته ايم به معنى (مالك مصلح) است ، بنابراين به هر كس كه مالك چيزى باشد گفته نمى شود بلكه به مالكى مىگـويـنـد كـه در صـدد اصـلاح و حـفـظ و تـدبـيـر مـلك خـويـش اسـت ، بـه هـمـيـندليل گاه به معنى تربيت كننده و پرورش دهنده نيز آمده است . (مـلكوت ) از ريشه (ملك ) (بر وزن حكم ) به معنى حكومت و مالكيت است ، و اضافه(واو) و (ت ) براى تاءكيد و مبالغه مى باشد. (عـرش ) بـه معنى تخت پايه بلند است و گاه به سقف و داربست نيز اطلاق مى شود،اين كلمه هنگامى كه در مورد پروردگار به كار مى رود به معنى (مجموعه عالم هستى )است كه در حقيقت تخت حكومت و فرمانروائى او محسوب مى شود امـا گـاهـى ايـن كـلمـه فـقـط بـر جـهـان مـاوراء طـبـيـعـت اطـلاق مـى گـردد درمقابل (كرسى ) كه اشاره به عالم طبيعت و ماده است مانند (وسع كرسيه السماوات والارض ) بقره 255. 2 - معاد از طريق عموميت قدرت خدا از آيـات قـرآن بـه خـوبـى بـر مـى آيد كه بيشترين مخالفت منكران معاد روى مساءله معادجسمانى و تعجب از باز گشت انسان خاك شده به زندگى و حيات بوده است ، لذا بسيارىاز آيـات مـعـاد روى مـسـاءله قـدرت خـداوند تكيه مى كند، و نمونه هاى آن را در عالم هستىشـرح مـى دهـد، تـا تـعـجـب آنـهـا از مـسـاءله حـيـات بـعـد از مـرگزائل گردد. در آيات مورد بحث نيز همين مساءله از سه راه تعقيب شده ، نخست قدرت او را در مورد زمين وزمـيـنـيـان ، و سـپـس آسـمانها و عرش عظيم ، و سر انجام قدرت او بر تدبير و اداره عالمآفرينش ، و به اين ترتيب هر سه مصداقهائى از يك مفهومند. اين احتمال نيز وجود دارد كه هر يك از اين سه بحث اشاره به يكى از نقطه نظرهاى منكرانمعاد باشد، مى گويد: اگر انكار شما به خاطر آن است كه انسانهاى پوسيده و خاك شده از قلمرو مالكيت خداوندبيرون مى روند اين اشتباه است چرا كه شما خودتان خدا را مالك زمين و زمينيان مى دانيد. و اگر به خاطر اين است كه ميگوئيد زنده شدن مردگان نياز به پروردگار قادرى داردشما كه خودتان خدا را پروردگار آسمانها و عرش مى خوانيد. و اگر اين انكار به خاطر آن است كه در تدبير عالم بعد از حيات مجدد مـردگـان ايراد داريد، آن هم بيجا است ، زيرا قدرت او را در تدبير اين عالم هستى و پناهدادن بـه هـمه موجودات پذيرفته ايد، به اين ترتيب جائى براى انكار شما باقى نمىماند. هـمـاهـنـگ بـودن پـاسـخ كـفـار در سـه مـورد (سـيـقـولون لله ) تـفـسـيـراول را تقويت مى كند. 3 - تفاوت آخر آيات جالب اينكه پس از ذكر سؤ ال و جواب اول جمله افلا تذكرون (آيا متذكر نمى شويد). و پس از سؤ ال و جواب دوم افلا تتقون (آيا از خدا نمى ترسيد). و پـس از سـؤ ال و جـواب سـوم فـانـى تـسـحـرون (چـگـونـه مـيـگـوئيـداغفال و مسحور شده ايد) آمده است . در حـقيقت اينها توبيخها و سرزنشهائى است كه مرحله به مرحله شديدتر مى شود و يكىاز روشـهـاى مـعـمـول در تـعـليـم و تـربـيت منطقى است كه وقتى بخواهند كسى را با سهدليـل مـحـكـوم كـنـنـد نـخـست او را به طور ملايم مورد سرزنش قرار مى دهند، بعدا شديد وسرانجام شديدتر! آيه و ترجمه
مـا اتـخـذ الله مـن ولد و مـا كـان مـعـه مـن إ له إ ذا لذهـبكل إ له بما خلق و لعلا بعضهم على بعض سبحن الله عما يصفون(91) علم الغيب و الشهدة فتعلى عما يشركون(92)
|
ترجمه :
91 - خدا هرگز فرزندى براى خود برنگزيده ، و معبود ديگرى با او نيست كه اگر چنينمـى شـد هـر يـك از خدايان مخلوقات خود را تدبير و اداره مى كردند و بعضى بر بعضىديـگـر تـفـوق مى جستند (و جهان هستى به تباهى كشيده مى شد) منزه است خدا از توصيفىكه آنها مى كنند. 92 - او از پـنـهـان و آشـكـار آگـاه اسـت ، او بـرتـر اسـت از ايـنـكـه شـريـك بـراى اوقائل شوند. تفسير: شرك جهان را به تباهى مى كشد در آيـات گـذشـتـه بـحثهائى در زمينه معاد و مالكيت و حاكميت و ربوبيت پروردگار بيانشـد، آيـات مـورد بـحـث بـه مـساءله نفى شرك پرداخته ، قسمتى از انحرافات مشركان رامطرح كرده ، و به آن پاسخ مى گويد: نـخـسـت مى فرمايد: (خداوند هرگز فرزندى براى خود برنگزيده است و معبود ديگرىبا او نيست ) (ما اتخذ الله من ولد و ما كان معه من اله ). اعتقاد به وجود فرزند براى خدا منحصر به مسيحيان نيست كه عيسى را فرزند حقيقى ! اومى خوانند، اين اعتقاد براى مشركان نيز بود كه فرشتگان را دخـتـران خـدا مى پنداشتند، و شايد مسيحيان اين عقيده را از مشركان پيشين گرفته بودند،بـه هـر حـال از آنـجـا كـه فـرزنـد از نـظـر ذات و حـقـيـقـت ، بـخـشـى از پدر است ، براىفـرشـتـگـان يـا حـضـرت مـسـيـح و غـيـر او، سـهـمـى از الوهـيـتقائل بودند و اين از روشنترين مظاهر شرك است . سـپـس به بيان دليل بر نفى شرك پرداخته چنين مى گويد: (اگر خداوند شريكى مىداشـت و آلهـه متعدد در جهان هستى حكومت مى كرد هر يك از اين خدايان مخلوقات خاص خود رادر پـنـجـه تدبير و اداره خويش قرار مى داد) (و طبعا هر بخشى از عالم با نظام خاصىاداره مـى شـد و ايـن بـا وحـدت نـظـامى كه بر آن حاكم مى بينيم سازگار نيست ) (اذا لذهبكل اله بما خلق ). (بـعـلاوه هـر يك از اين خدايان براى گسترش قلمرو حكومت خود سعى داشتند بر ديگرىتـفـوق جـويند) و اين خود سبب ديگرى براى از هم گسيختگى نظام جهان مى شد (و لعلابعضهم على بعض ). و در پايان آيه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى مى فرمايد: (منزه است خدا از توصيفىكه آنها مى كنند) (سبحان الله عما يصفون ). عـصـاره ايـن سخن اين است كه ما به خوبى مشاهده مى كنيم كه نظام واحدى بر پهنه هستىحكومت مى كند، قوانين حاكم بر اين جهان در زمين و آسمان همه يكسان است ، نواميسى كه بريك ذره فوق العاده كوچك اتم حكمفرما است بر منظومه شمسى و منظومه هاى عظيم ديگر نيزحـاكـم اسـت ، و بـه گـفـتـه دانـشـمـنـدان اگـر يـك اتـم را بـزرگ كـنـيـمشـكـل منظومه شمسى را به خود مى گيريد، و اگر به عكس منظومه شمسى را كوچك كنيمبه صورت يك اتم در مى آيد. مـطـالعـاتـى كـه صـاحـبـنـظـران در عـلوم مـخـتـلف بـاوسـائل جـديـد دربـاره جـهانهاى دور دست كرده اند نيز همه حاكى از وحدت نظام كلى جهاناست ، اين از يكسو. از سوى ديگر لازمه تعدد هميشه نوعى (تباين ) است ، چرا كه اگر دو چيز از هر نظر واحد باشند يك چيز مى شوند و دوگانگى معنى نخواهد داشت . بـنـابـراين اگر براى اين جهان خدايان متعدد فرض كنيم ، اين چند گانگى بر مخلوقاتجهان و نظام حاكم بر آنها اثر مى گذارد، و نتيجه آن عدم وحدت نظام آفرينش خواهد بود. و از ايـن گـذشـتـه هـر مـوجـودى خـواهـان تـكـامل خويش است ، مگر آن وجودى كه از هر نظركـامل بوده باشد كه تكامل در او مفهوم ندارد، و در مورد بحث ما كه براى خدايان قلمروهاىجـداگـانـه فرض كرديم و طبعا هيچكدام داراى كمال مطلق نيستند طبيعى است كه هر كدام درصـدد تـكامل خويش است ، و مى خواهد عالم هستى را در بست در قلمرو خود قرار دهد، و لازمهآن برترى طلبى هر يك بر ديگرى است ، و نتيجه آن از هم پاشيدن نظام هستى است . بـه ايـن تـرتـيـب هـر يـك از دو جـمـله آيـه فـوق اشـاره بـه يـكدليـل مـنـطـقـى اسـت و نـوبـت بـه ايـن نـمـى رسـد كـه مـا بـراى ايـندلائل جنبه اقناعى قائل باشيم نه منطقى . تـنـهـا سـؤ الى كـه در ايـنـجـا بـاقى مى ماند اين است كه اينها همه در صورتى است كهخـدايـان را برترى طلب فرض كنيم اما اگر آنها حكيم و آگاه باشند چه مانعى دارد فىالمثل جهان را با نظام شورائى اداره كنند؟! پـاسـخ ايـن سـؤ ال را مـشـروحـا در جـلد سـيـزدهم ذيل آيه 22 سوره انبياء در بحث برهانتمانع ذكر كرده ايم و نياز به تكرار نمى بينيم . آيـه بـعـد پـاسـخ ديـگرى به اين مشركان بيهوده گو است (مى گويد: خداوند از غيب وشـهـود (پـنهان و آشكار) آگاه است ) او هرگز چيزى را به نام خدايانى كه شما ادعا مىكنيد سراغ ندارد (عالم الغيب و الشهادة ). مـگـر مـمكن است در عالم خداى ديگرى باشد و شما از آن آگاه باشيد اما خداوندى كه خالقشما است و غيب و شهود جهان را مى داند از آن بيخبر باشد؟ ايـن بـيـان در حـقـيـقـت شـبـيـه بـيـانـى اسـت كـه در آيـه 18 سـوره يـونـس آمـده اسـتقـل اتـنـبـؤ ن الله بـمـا لا يعلم فى السماوات و لا فى الارض : (بگو آيا شما به خداچيزى را خبر مى دهيد كه او در آسمان و زمين از آن آگاه نيست )؟! و سـرانـجـام با اين جمله خط بطلان بر پندارهاى خرافى آنها مى كشد: (خداوند برتراسـت از آنـچـه آنـهـا مـى گـويـنـد و بـراى او شـريـكقائل مى شوند) (فتعالى عما يشركون ). پـايـان ايـن آيـه كـامـلا شـبـيـه پـايـان آيـه 18 سوره يونس است در آنجا نيز مى خوانيمسـبـحـانـه و تـعـالى عـمـا يـشـركـون و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه هـر دو آيـه يـك مـطـلب رادنبال مى كند. ايـن جـمـله ضمنا تهديدى براى مشركان است كه خداوند از اسرار درون و برون آنها آگاهاسـت و تـمـام ايـن سـخـنـان را مـى دانـد و بـه مـوقـع آنـان را در دادگـاهعدل خويش محاكمه و مجازات خواهد كرد. آيه و ترجمه
قل رب إ ما ترينى ما يوعدون (93) رب فلا تجعلنى فى القوم الظلمين (94) و إ نا على اءن نريك ما نعدهم لقدرون (95) ادفع بالتى هى اءحسن السيئة نحن اءعلم بما يصفون (96) و قل رب اءعوذ بك من همزت الشيطين (97) و اءعوذ بك رب اءن يحضرون (98)
|
ترجمه :
93 - بـگـو پـروردگـارا! اگـر بـخشى از عذابهائى را كه به آنها وعده داده شده به مننشان دهى ... 94 - پروردگارا! مرا (در اين عذابها) با قوم ستمگر قرار مده . 95 - و ما قادريم آنچه را به آنها وعده مى دهيم به تو نشان دهيم . 96 - بـدى را از راهـى كه بهتر است دفع كن (و پاسخ بدى را به نيكى ده ) ما به آنچهآنها توصيف مى كنند آگاهتريم . 97 - و بگو پروردگارا من از وسوسه هاى شياطين به تو پناه مى برم . 98 - و از اينكه آنان نزد من حاضر شوند نيز به تو پناه ميبرم اى پروردگار! تفسير: از وسوسه هاى شيطان به خدا پناه بريد گر چه در اين آيات روى سخن به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، ولى هدفآيات گذشته را كه تهديد كفار و مشركان لجوج به عذابهاى الهى است ، تعقيب مى كند. نخست مى گويد: (اى پيامبر بگو پروردگارا! اگر بخشى از عذابهائى را كه به اينگـروه سـركـش وعـده مـى دهـى بـه مـن نـشـان دهـى ...)(قل رب اما ترينى ما يوعدون ). (پروردگارا! مرا در اين عذابها با قوم ستمگر همراه مگردان ) (رب فلا تجعلنى فىالقوم الظالمين ). تقاضايم اين است كه هر گاه عذاب قطعى تو دامان اينها را فرو گيرد بر من منت گذار ومرا از اين مهلكه برهان كه با ظالمان و ستمگران همراه نباشم . بـدون شـك عـمـل و بـرنـامـه پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چيزى نبود كه او رامـشـمـول مـجـازات الهـى كـنـد، و نـيـز بـدون شـك در قـانـونعـدل الهـى هـرگـز خـشـك و تـر بـا هم نمى سوزند و حتى اگر در يك مملكت عظيم يك نفرخـداپـرسـت وظيفه شناس باشد و ديگران به جرم اعمالشان گرفتار عذاب شوند خدا آنيكنفر را نجات خواهد داد. ولى ايـن دعـاى پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) كـه به فرمان الهى انجام مىگـيريد به خاطر اين است كه اولا به كافران مشرك اخطار كند كه مساءله آنقدر جدى استكه حتى پيامبر بزرگ اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بايد خود را به خدا بسپاردو نجات را از او بخواهد، ثانيا تعليمى است براى همه پيروان اين پيامبر كه هرگز ايمناز عذاب الهى نباشند و خود را در هر حال به او بسپارند. و امـا ايـنـكه منظور از اين عذاب ، چه عذابى است ؟ بيشتر مفسران معتقدند منظور مجازاتهاىدنيوى است كه خداوند دامنگير مشركان ساخت از جمله شكست سخت و ضربات كوبنده اى بود كه در جنگ بدر بر آنها وارد آمد. و بـا توجه به اينكه سوره مؤ منون مكى است و در آن روز مؤ منان ، سخت در فشار بودنداين آيات يكنوع دلدارى و تسلى خاطر براى آنها بود (نظير اين معنى در سوره يونس آيه46 نيز آمده است ). ولى بـعـضـى از مـفـسـران احـتـمـال داده انـد كـه هـم عـذاب دنـيـا و هـم عـذاب آخـرت راشامل گردد. اما تفسير اول نزديكتر به نظر مى رسد. و بـاز براى تاءكيد بيشتر روى اين موضوع و نفى هر گونه شك و ترديد از دشمنان ودلدارى و تـسـلى خـاطـر بـه پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان در آيه بعداضـافه مى كند (ما حتما قادريم كه آنچه را از عذاب به آنها وعده مى دهيم به تو نشاندهيم ) (و انا على ان نريك ما نعدهم لقادرون ). و چـنانكه مى دانيم اين قدرت پروردگار در صحنه هاى مختلف بعد از آن تاريخ از جملهدر صـحـنـه جـنـگ بـدر بـه مـرحله فعليت در آمد و ارتشى كه در ظاهر بسيار كوچك و كمقدرت بود به فرمان خدا و به نيروى ايمان بر انبوه دشمنان پيروز شد. سپس به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه با اين گروه مدارا كن و(بديهاى آنها را با عفو و گذشت و نيكى دفع كن ، و سخنان نامطلوب آنها را با بهترينمنطق پاسخ گو) (ادفع بالتى هى احسن السيئة ). در اين راه عجله و شتابى نداشته باش و بدان ما به آنچه آنها مى گويند و توصيف مى كنند آگاهتريم ) (نحن اعلم بما يصفون ). مـى دانـيـم حركات ناشايست و گفتار خشن و انواع اذيت و آزار آنها تو را ناراحت مى كند، اماتـو وظـيـفـه نـدارى كـه در بـرابـر آن خـشـونـتـهـا و زشـتـگـوئيـهـا مـقـابـله بـهمـثـل كـنـى ، تـو بدى را با نيكى پاسخ ده كه اين خود يكى از مؤ ثرترين روشها براىبيدار كردن غافلان و فريبخوردگان است . ولى در عين حال باز هم خودت را به خدا بسپار (و بگو پروردگارا! من از وسوسه هاىشياطين به تو پناه مى برم ) (و قل رب اعوذ بك من همزات الشياطين ). نه تنها از وسوسه هاى اغفال كننده آنها، بلكه (به تو پناه مى برم از اينكه آنها نزدمن حاضر شوند) (و اعوذ بك رب ان يحضرون ). و در جلسات من حضور يابند كه حضورشان نيز اغوا كننده و زيانبار است . نكته ها: 1 - (همزات شياطين ) چيست ؟ (هـمـزات ) جـمـع (هـمزه ) به معنى دفع و تحريك با شدت است ، و اگر به حرفهمزه ، (همزه ) مى گويند، به خاطر آنست كه از انتهاى گلو با شدت بيرون مى آيد، وبـه گـفـتـه بـعـضـى از مـفـسـران (همز) و (غمز) و (رمز) هر سه يك معنى را مىرساند، منتهى (رمز) به مرحله خفيف و (غمز) از آن شديدتر و (همز) نهايت شدترا بيان مى كند. و با توجه به اينكه شياطين ، جمع است ، همه شيطانهاى آشكار و پنهان ، انس و جن را شامل مى گردد. در تـفـسـيـر عـلى بـن ابـراهـيـم مـى خـوانـيـم كـه امـام (عـليـه السـلام ) در مـعـنـى آيـه(قل رب اعوذ بك من همزات الشياطين ) فرمود: هو ما يقع فى قلبك من وسوسة الشيطان: (منظور از آن ، وسوسه هاى شيطانى است كه در قلب تو مى افتد). آنـجـا كـه پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با داشتن مقام عصمت و مصونيت الهى چنينتـقـاضـائى را از خـدا مى كند تكليف ديگران روشن است ، بايد همه مؤ منان از پروردگاركـه مـالك و مـدبـر آنـهـا اسـت بـخـواهـنـد لحـظـه اى آنـهـا را بـهحـال خـودشـان وامـگـذارنـد نـه تنها تحت تاءثير وسوسه شياطين قرار نگيرند بلكه درمجلس آنها نيز حضور نيابند. بـه ايـن تـرتـيـب هـمـه رهـروان راه حـق بايد به طور مداوم از القائات شيطانى بر حذرباشند و هميشه خود را از اين نظر در پناه او قرار دهند. 2 - پاسخ بدى به نيكى ! يـكـى از مـؤ ثـرتـريـن طرق مبارزه با دشمنان سرسخت و لجوج آن است كه بديها را بهنـيـكـى پاسخ دهند، اينجاست كه شور و غوغائى از درون وجدان آنها برمى خيزد، و شخصبـد كـار را سـخـت تـحـت ضـربـات سـرزنش و ملامت قرار مى دهد، و در مقايسه او با طرفمـقـابـل حـق را بـه طـرف مـى دهد، و همين امر در بسيارى از موارد سبب تجديد نظر دشمن دربرنامه هايش مى گردد. در سـيـره پـيـشـوايـان و روش عـمـلى پـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه هدى(عـليـهـمـالسلام ) بسيار ديده ايم كه افراد يا جمعيت هائى را كه مرتكب بدترين جناياتشـده انـد بـه نـيـكـى پـاسـخ گـفـتـه و مـشـمـول مـحبتشان ساخته اند، و همين سبب انقلاب ودگرگونى روحى و باز گشت آنها به طريق حق گرديده . قـرآن بـارهـا و از جـمـله در آيـات فـوق ايـن امـر را بـه عـنـوان يـكاصـل در مـبـارزه با بديها به مسلمانان گوشزد مى كند، و حتى در آيه 34 سوره فصلتمـى گـويـد: (نتيجه اين كار آن خواهد شد كه دشمنان سرسخت ، دوستان گرم و صميمىشوند) (فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم ). ولى نـاگـفـتـه پيدا است كه اين دستور مخصوص مواردى است كه دشمن از آن سوء استفادهنكند، آن را دليل بر ضعف نشمارد، و بر جرات و جسارتش افزوده نگردد. و نـيـز مـفهوم اين سخن هرگز سازشكارى و قبول تسليم در برابر وسوسه هاى دشمناننـيـسـت ، و شـايـد بـه هـمـيـن دليل بعد از بيان اين دستور در آيات فوق بلا فاصله بهپـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داده شده است كه از همزات و وسوسه هاىشياطين و حضور آنها به خدا پناه ببرد. آيه و ترجمه
حتى إ ذا جاء اءحدهم الموت قال رب ارجعون(99) لعـلى اءعـمـل صـلحـا فـيـمـا تـركـت كـلا إ نـها كلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ إ لى يوميبعثون(100)
|
ترجمه :
99 - (آنها همچنان به راه غلط خود ادامه مى دهند) تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرا رسدمى گويد: پروردگار من ! مرا باز گردانيد!. 100 - شـايـد در آنـچـه تـرك كـردم (و كـوتـاهـى نـمـودم )عـمل صالحى انجام دهم (به او مى گويند) چنين نيست ، اين سخنى است كه او به زبان مىگـويـد (و اگـر بـاز گردد برنامه اش همچون سابق است ) و پشت سر آنها برزخى استتا روزى كه برانگيخته مى شوند. تفسير: تقاضاى ناممكن ! در تـعـقـيـب بـحـثـهـائى كـه در آيـات قبل پيرامون سرسختى مشركان و گنهكاران در مسيرباطلشان گذشت ، در آيات مورد بحث وضع دردناكشان را به هنگامى كه در آستانه مرگقرار مى گيرند چنين توصيف مى كند: آنـهـا بـه ايـن راه غـلط خود همچنان ادامه مى دهند تا هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد(حتى اذا جاء احدهم الموت ). در ايـن هـنـگـام كـه خـود را در حـال بـريـدن از ايـن جهان و قرار گرفتن در جهان ديگر مىبينند، پرده هاى غرور و غفلت از مقابل ديدگانشان كنار مى رود گوئى سرنوشت دردناكخـويـش را بـا چـشـم مـى بـيـنـد، عمر و سرمايه هاى از دست رفته و كوتاهيهائى را كه درگذشته كرده و گناهانى را كه مرتكب شده اند عواقب شوم آن را مشاهده مى كنند، اينجا استكـه فـريـاد او بـلنـد مـى شـود و مـى گـويـد: اى پـروردگـار مـن ! مـرا بـاز گـردانـيـد!(قال رب ارجعون ). مـرا بـاز گـردانـيـد (شـايـد گـذشـتـه خـود را جـبـران كـنـم وعـمـل صـالحـى در بـرابـر آنـچـه تـرك گـفـتـم بـجـا آورم ) (لعـلىاعمل صالحا فيما تركت ). امـا از آنـجـا كـه قـانـون آفـريـنـش چنين اجازه بازگشتى را به هيچكس ، نه نيكوكار و نهبـدكـار، نـمـى دهـد، بـه او چنين پاسخ داده مى شود (نه ! هرگز راه باز گشتى وجودندارد) (كلا). (اين سخنى است كه او به زبان مى گويد) (انها كلمة هو قائلها). سـخـنى كه هرگز از اعماق دلش با اراده و آزادى بر نخواسته است ، اين همان سخنى استكـه هـر بـدكـارى بـه مـوقع گرفتار شدن در چنگال مجازات و هر قاتلى به هنگام ديدنچوبه دار مى گويد و هر وقت امواج بلا فرو بنشيند باز همان برنامه سابق خود را ادامهمى دهد. اين شبيه چيزى است كه در آيه 28 سوره انعام مى خوانيم و لورد (و لعادوا لما نهوا عنه) (آنـهـا اگـر بـه حـيـات دنيا باز گردند باز به همان برنامه ها و روش خود ادامه مىدهند). و در پـايـان آيـه ، اشـاره بـسـيار كوتاه و پر معنى به جهان اسرار آميز برزخ كرده مىگويد: (در پشت سر آنها تا روزى كه برانگيخته مى شوند برزخى وجود دارد) (و منورائهم برزخ الى يوم يبعثون ). نكته ها: 1 - مخاطب در جمله (رب ارجعون ) كيست ؟ بـا تـوجـه بـه ايـنـكه كلمه (رب ) مخفف (ربى ) به معنى (پروردگار من ) مىبـاشـد، آغـاز ايـن جـمـله نـشـان مـى دهـد مـخـاطـب خـداونـدمـتعال است ، ولى از آنجا كه (ارجعون ) (باز گردانيد مرا) به صيغه جمع آمده ، مخاطبنـمـى تـوانـد خـدا بـاشـد، و جـمـع ايـن دو تـعـبـيـر در جـمـله فـوق سـؤال انگيز شده است . جمعى از مفسران معتقدند كه مخاطب خداوند است و ذكر صيغه جمع در اينجا به عنوان احترام وتـعـظـيـم اسـت ، كـه در زبـان فـارسـى مـا نـيـز مـعـمـول است به مخاطب واحد، هنگام احترام(شـمـا) مـى گوئيم ، ولى با توجه به اينكه اين تعبير در زبان عربى ، مخصوصادر اعصار گذشته ، رائج نبوده ، و در قرآن نيز نمونه اى براى آن ديده نمى شود، ضعفاين تفسير روشن است . جـمـع ديـگـرى از مـفسران گفته اند مخاطب در واقع فرشتگان مرگ و قبض ارواحند، و گفتنكـلمـه رب يـكنوع استغاثه به درگاه خدا مى باشد كه در سخنان روز مره ما نيز فراواناست كه وقتى انسان در بحرانى سخت قرار مى گيريد نخست به درگاه خدا استغاثه مىكـند و بعد از مردم يارى مى طلبد و فرياد مى زند: (اى خدا! اى خدا! مرا نجات دهيد، بهكمك من بشتابيد). اين تفسير صحيحتر به نظر مى رسد. 2 - تفسير جمله (فيما تركت ) در آيـات فـوق خـوانـديـم كـه كـافـران در آسـتـانـه مـرگ تـقـاضـا مـى كـنـند كه آنها رابـازگـردانـنـد تـا (در آنـچـه تـرك گـفـتـه انـد)عمل صالح انجام دهند. بـعـضـى معتقدند (فيما تركت ) در اينجا اشاره به اموالى است كه از آنها به يادگارمى ماند كه در تعبيرات معمولى نيز از آن به (تركه ميت ) تعبير مى شود. حـديـثى كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است شاهدى بر اين معنى است ، آنجا كهفـرمـود: مـن مـنـع قـيراطا من الزكوة فليس بمؤ من و لا مسلم و هو قوله تعالى رب ارجعونلعـلى اعـمـل صالحا فيما تركت : (كسى كه قيراطى از زكات را ندهد نه مؤ من است و نهمسلمان و سخن خداوند رب ارجعون ...) نيز همين را مى گويد. در حـالى كه بعضى ديگر معنى وسيعترى براى آن قائلند و (ما تركت ) را اشاره بهتـمـام اعـمـال صـالحـى كـه تـرك گـفـتـه مـى دانـنـد، يعنى : خداوندا! مرا باز گردان تااعـمـال صـالحـى را كـه تـرك كـرده ام جـبـران كـنـم ، و حـديـثـى كـه در بـالانقل كرديم چنانچه از قبيل بيان مصداق روشن باشد منافاتى با اين تفسير وسيع و جامعنـدارد و بـا تـوجـه بـه ايـنكه اين گونه افراد از تمام فرصتهائى كه از دست داده اندپشيمان مى شوند و ميل دارند همه را جبران كنند، تفسير دوم صحيحتر به نظر مى رسد. ضـمـنـا تـعـبـيـر بـه (لعـل ) در جـمـله (لعـلى اعـمـلصـالحـا) (شـايـد عـمـل صـالحى انجام دهم ) ممكن است اشاره به اين باشد كه اين افرادآلوده و مـنـحـرف از وضـع آيـنـده خـود نـيـز اطـمـيـنـانكـامـل نـدارنـد و كـم و بـيـش مـى دانـنـد كـه ايـن نـدامـت و پـشـيـمـانـىمعلول شرائط خاصى است كه در آستانه مرگ براى آنها پيدا شده است و اى بسا اگر باز گردند همان روش گذشته را ادامه خواهند داد و حقيقت نيز همين است . 3 - (كلا) در اينجا چه چيزى را نفى مى كند؟ (كـلا) كـلمـه اى اسـت كـه در لغـت عـرب بـراى مـنـع و جـلوگـيـرى وابـطـال گـفـتـار طـرف مـقـابـل مـى آيـد، و در واقـع نـقـطـهمقابل (اى ) (آرى ) است كه براى تصديق مى باشد. در پـاسـخ سـؤ ال فـوق بـعضى گفته اند: (كلا) نفى تقاضاى كفار براى بازگشتبه زندگى دنيا است ، يعنى : راه بازگشت بسته شده و به هيچوجه امكان پذير نيست . بعضى ديگر گفته اند كه اين كلمه براى نفى ادعاى آنها است كه مى گويند اگر ما بهدنيا باز گرديم گذشته را جبران خواهيم كرد، خداوند مى گويد: اين يك ادعاى بى اساسو تو خالى است و اگر آنها باز گردند برنامه همان برنامه پيشين است . در عين حال هيچ مانعى ندارد كه اين كلمه اشاره به نفى هر دو معنى باشد. ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كه اين تقاضا و جواب گر چه در آيه فوق تنها در موردمـشـركـان ذكـر شـده ولى مـسـلم اسـت كـه اخـتـصـاص بـه آنـهـا ندارد، بلكه تقاضاى همهگنهكاران و ستمگران و آلودگان است كه با ديدن سر نوشت دردناك خود در آستانه مرگاز گـذشـتـه پشيمان مى شوند و تقاضاى بازگشت مى كنند اما دست رد بر سينه آنها مىزنند. 4 - جهان برزخ چيست ؟ عـالم بـرزخ چه عالمى است ؟ و كجا است ؟ و دليل بر اثبات چنين عالمى كه در ميان دنيا وعالم آخرت قرار دارد چيست ؟ آيا برزخ براى همه است يا براى گروه معينى ؟ و بالاخره وضع حال مؤ منان و صالحان و نيز كافران و بدكاران در آنجا چگونه است ؟ اينها سؤ الاتى است كه در اين زمينه وجود دارد و در آيات و روايات اشاراتى به آن شدهاست و لازم است تا آنجا كه وضع اين كتاب اجازه مى دهد به پاسخ آنها بپردازيم . واژه (بـرزخ ) در اصـل بـه مـعـنـى چـيـزى اسـت كـه در مـيـان دو شـى ء،حائل مى شود و سپس به هر چيزى كه ميان دو امر قرار گيرد برزخ گفته شده است و روىهمين جهت به عالمى كه ميان دنيا و عالم آخرت قرار گرفته ، برزخ گفته مى شود. دليل بر وجود چنين جهانى كه گاهى از آن تعبير به (عالم قبر) و يا (عالم ارواح )مـى شـود از طـريـق ادله نـقـليـه اسـت آيـات متعددى از قرآن مجيد داريم كه بعضى ظهور وبعضى صراحت در اين معنى دارد.
|
|
|
|
|
|
|
|