|
|
|
|
|
|
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل ذكـر اسـت كـه (سـاحـر) در آيـه فـوق ، بـاراول بـه صـورت نـكـره و بـعـدا بـه صـورت مـعـرفه و با الف و لام جنس آمده است ، اينتـفـاوت شـايـد بـه خـاطـر آن بـاشـد كـه هـدف در مـرتـبـهاول آنـسـت كـه نـسـبت به كار اين ساحران بى اعتنائى شود و مفهوم جمله اين است كارى كهآنها كردند مكر ساحرى بيش نيست اما در مرتبه دوم اين حقيقت را مى خواهد تفهيم كند كه نهتنها اين ساحران هر ساحرى در هر زمان و مكانى پيدا شود پيروز و رستگار نخواهد شد. نكته ها: حقيقت سحر چيست ؟ - گرچه در گذشته مشروحا در اين باره ، سخن گفته ايم ولى ذكر چندجـمـله را ايـنـجـا بـه صـورت تـوضـيـحـى كـوتـاه مـنـاسـب مـى دانـيـم : سـحـر دراصـل بـه مـعـنـى هر كار و هر چيزى است كه ماخذ آن ، مخفى و پنهان باشد، ولى در زبانروزمـره ، بـه كـارهـاى خـارق العـاده اى مـى گـويـنـد كـه بـا اسـتـفـاده ازوسائل مختلف انجام مى شود. گاهى صرفا جنبه نيرنگ و خدعه و چشم بندى و تردستى دارد. گاهى از عوامل تلقينى در آن استفاده مى شود. و گاه از خواص ناشناخته فيزيكى و شيميائى بعضى از اجسام و مواد. و گاه از طريق كمك گرفتن از شياطين . و همه اينها در آن مفهوم جامع لغوى درج است . در طـول تـاريـخ بـه داسـتـانـهاى زيادى در زمينه سحر و ساحران برخورد مى كنيم و هماكـنـون در عـصـر مـا كـسـانـى كـه دسـت به اينگونه كارها مى زنند، كم نيستند، ولى چونبسيارى از خواص موجوداتى كه در گذشته بر توده مردم ، مخفى بود در زمـان مـا آشكار شده است ، و حتى كتابهائى در زمينه آثار اعجاب انگيز موجودات مختلفنوشته اند، قسمت زيادى از سحرهاى ساحران از دستشان گرفته شده است . مـثـلا در شـيمى امروز اجسام بسيارى را مى شناسيم كه وزنشان از هوا سبكتر است ، و اگردرون جـسـمى قرار داده شوند ممكن است آن جسم به حركت درآيد و كسى هم تعجب نمى كند ،حـتـى بـسـيـارى از وسـائل بـازى كـودكـان امروز شايد در گذشته يكنوع سحر به نظرميرسيد! امـروز در سـيـركـهـا نمايشهائى ميدهند كه شبيه سحر ساحران گذشته است با استفاده ازچـگـونـگـى تـابـش نـور، آينه ها، خواص فيزيكى و شيميائى اجسام ، صحنه هاى غريب وعجيبى به وجود مى آورند كه گاه دهان تماشاچيان از تعجب باز ميماند. البـتـه اعمال خارق العاده مرتاضان ، آن خود داستان ديگرى دارد، كه بسيار شگفت انگيزاست . در هر حال ، سحر چيزى نيست كه وجود آن را بتوان انكار كرد يا به خرافات نسبت داد، چهدر گذشته و چه در امروز. نـكـتـه قـابـل تـوجـه ايـنـكـه : سحر در اسلام ، ممنوع ، و از گناهان كبيره است چرا كه دربـسـيـارى از مـوارد، بـاعـث گـمـراه سـاخـتـن مـردم و تـحـريـف حـقـايـق ومـتزلزل ساختن پايه عقائد افراد ساده ذهن مى شود، البته اين حكم اسلامى مانند بسيارىاز احـكـام ديـگـر، مـوارد اسـتـثـنـاء نـيـز دارد، از جـمـله فـرا گـرفـتـن سـحـر، بـراىابطال ادعاى مدعيان دروغين نبوت ، و يا براى از بين بردن اثر آن در مورد كسانى كه ازآن آسيب ديده اند. در جلد اول ذيل آيه 102 و 103 سوره بقره نيز مشروحا در اين باره ، سخن گفته ايم . 2 - ساحر، هرگز پيروز نمى شود؟ بـسـيـارى مـيـپـرسـنـد اگـر سـاحـران مـيـتـوانـنـد، اعـمـالخـارقـالعـادهـاى شـبـيـه مـعـجزه انجام دهند، چگونه ميتوان ميان كارهاى آنها و اعجاز، تفاوتگـذاشـت ؟ و چـگـونـه سـحـر بـا مـعـجـزه پـهـلو نـزنـددل خوش دار! پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته ، روشن مى شود و آن اينكه : كار ساحر متكى بهنـيـروى مـحـدود انـسـانـى اسـت ، و مـعـجـزه از قـدرت بـيـپـايـان و لايزال الهى سرچشمه ميگيرد. لذا هر ساحرى كارهاى محدودى ميتواند انجام دهد، و اگر ماوراى آن را بخواهند عاجز ميماند،او تنها كارهائى را ميتواند انجام دهد كه قبلا روى آن تمرين داشته و بر آن مسلط است و ازپـيـچ و خـم آن آگـاه ، ولى در غـيـر آن بـه كـلى عـاجز و ناتوان خواهد بود، در حالى كهپيامبران چون از قدرت لا يزال خدا كمك ميگرفتند، قادر به انجام هر گونه خارق عادتىبودند، در زمين و آسمان و از هر نوع و هر قبيل . سـاحـر، هـرگز نمى تواند خارق عادت را طبق پيشنهاد مردم انجام دهد، مگر اينكه تصادفابـا كـار او تـطـبـيق كند (هر چند گاهى دوستان ناشناخته خود را تعليم ميدهند كه از وسطجمعيت برخيزند و پيشنهادهائى كه قبلا تعيين شده به صورت ابتدائى مطرح كنند). ولى پـيـامـبـران بـارهـا و بـارهـا مـعجزات مهمى را كه مردم حقطلب ، به عنوان سند نبوتميخواستند انجام ميدادند، همانگونه كه در همين سرگذشت موسى نيز مشاهده خواهيم كرد. از ايـن گـذشـتـه ، سـحـر چـون يـك كـار انـحـرافـى است و يكنوع خدعه و نيرنگ است طبعاروحـيـاتـى هـمـاهـنـگ آن مـيخواهد، و ساحران بدون استثناء افرادى متقلب و خدعهگرند كه ازمطالعه و بررسى روحيات و اعمالشان خيلى زود ميتوان آنها را شناخت ، در حالى كه اخلاص و پاكى و درستى انبياء، سندى است كه با اعجاز آنهاآميخته و اثر آن را مضاعف مى كند. (دقت كنيد) و شـايـد روى ايـن جهات است كه آيات فوق مى گويد و لا يفلح الساحر حيث اتى : ساحرهـر كـجـا بـاشـد و در هـر شـرائط و هـر زمـان رسـتـگـار نـمـى شـود، و بـهقول معروف به زودى پته اش روى آب خواهد افتاد، چرا كه نيرويش محدود است و افكار وصفاتش انحرافى . ايـن موضوع ، مخصوص ساحرانى نيست كه به مبارزه با انبياء برخاستند بلكه در بارهساحران به طور كلى صادق است كه آنها زود شناخته ميشوند و به پيروزى نمى رسند. آيه و ترجمه
فأ لقى السحرة سجدا قالوا ءامنا برب هرون و موسى(70) قـال ءامـنـتـم له قـبـل اءن ءاذن لكـم إ نه لكبيركم الذى علمكم السحر فلا قطعن اءيديكم واءرجلكم من خلف و لا صلبنكم فى جذوع النخل و لتعلمن اءينا اءشد عذابا و اءبقى(71) قالوا لن نؤ ثرك على ما جاءنا من البينت و الذى فطرنا فاقض ما اءنت قاض إ نما تقضىهذه الحيوة الدنيا(72) إ نا ءامنا بربنا ليغفر لنا خطينا و ما اءكرهتنا عليه من السحر و الله خير و اءبقى(73) إ نه من يأ ت ربه مجرما فإ ن له جهنم لا يموت فيها و لا يحيى(74) و من يأ ته مؤ منا قد عمل الصلحت فأ ولئك لهم الدرجت العلى(75) جنت عدن تجرى من تحتها الا نهر خلدين فيها و ذلك جزاء(76)
|
ترجمه :
70 - (موسى عصاى خود را افكند، و آنچه را كه آنها ساخته بودند بلعيد) ساحران همگىبه سجده افتادند و گفتند: ما به پروردگار موسى و هارون ايمان آورديم !! 71 - (فـرعـون ) گـفـت آيـا پـيـش از آنـكـه بـه شما اذن دهم به او ايمان آورديد؟! مسلما اوبـزرگ شـماست كه سحر به شما آموخته ، بيقين دست و پاهاى شما را بطور مختلف قطعمى كنم و بر فراز شاخه هاى نخل به دار مى آويزم ، و خواهيد دانست كداميك از ما مجازاتشدردناكتر و پايدارتر است ! 72 - گـفـتـنـد بـه خـدائى كـه مـا را آفـريـده مـا تـو را هـرگـز بـردلائل روشنى كه به ما رسيده مقدم نخواهيم داشت ، هر حكمى ميخواهى بكن كه تنها ميتوانىدر اين زندگى دنيا داورى كنى . 73 - مـا بـه پـروردگـارمـان ايـمـان آورديـم تـا گـنـاهـان مـا و آنـچـه را از سـحـر بر ماتحميل كردى ببخشد، و خدا بهتر و باقيتر است . 74 - هر كس مجرم در محضر پروردگارش حاضر شود آتش دوزخ براى اوست ، كه نه درآن ميميرد و نه زنده مى شود! 75 - و هـر كـس مـؤ من باشد و عمل صالح انجام داده باشد در محضر او حاضر شود درجاتعالى براى اوست . 76 - بـاغهاى جاويدان بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است هميشه در آن خواهند بودو اينست پاداش كسى كه خود را پاك كند! تفسير: پيروزى عظيم موسى (عليهالسلام ) در آيات گذشته به اينجا رسيديم كه موسى مامور شد عصاى خود را بيفكند تا دستگاه سحر ساحران را نابود سازد. در آيات مورد بحث اين مساله تعقيب شده ، منتها جمله هائى كه روشن بوده است حذف گرديده(مـوسـى عـصـاى خـود را افكند، عصا تبديل به مار عظيمى شد و تمام اسباب و آلات سحرسـاحـران را بـلعـيـد، غـوغـا و ولولهـاى در تـمـام جمعيت افتاد فرعون ، سخت متوحش شد، واطرافيانش دهانهاشان از تعجب باز ماند. ساحران كه تا آن زمان با چنين صحنهاى روبرو نشده بودند و به خوبى سحر را از غيرسـحـر مـيشناختند، يقين كردند كه اين امر ، چيزى جز معجزه الهى نيست ، و اين مرد فرستادهخـدا اسـت كـه آنـهـا را دعـوت بـه سـوى پـروردگـارشـان مـى كـنـد، طـوفـانـى دردل آنـهـا بـه وجود آمد و انقلاب عظيمى در روحشان پديدار گشت ). اكنون دنباله سخن را اززبان آيات ميشنويم : (سـاحـران هـمـگـى بـه سـجـده افتادند و گفتند: ما به پروردگار هارون و موسى ايمانآورديم ) (فالقى السحرة سجدا قالوا آمنا برب هارون و موسى ). تعبير به (القى ) (با استفاده از فعلمـجـهـول ) گويا اشاره به اين است كه آنچنان مجذوب موسى و تحت تاثير معجزه او واقعشدند كه گوئى بياختيار به سجده افتادند. ايـن نـكـتـه نيز قابل توجه است كه تنها قناعت به ايمان آوردن نكردند، بلكه وظيفه خودديـدنـد كـه ايـن ايـمـان را بـه صـورت روشـنى و با جمله هائى كه هيچگونه ابهام در آننـباشد، يعنى با تاكيد به پروردگار موسى و هارون اظهار دارند، تا اگر كسانى براثـر كـار آنـهـا گـمـراه شده اند بازگردند و از اين نظر مسئوليتى بر دوش آنها باقىنماند! بـديـهـى اسـت كـه ايـن عـمـل سـاحران ، ضربه سنگينى بر پيكر فرعون و حكومت جبار وخودكامه و بيدادگرش وارد ساخت ، و تمام اركان آن را به لرزه درآورد، چـرا كـه مـدتـهـا در سـرتـاسـر مصر روى اين مساله تبليغ شده بود، و ساحران را از هرگـوشـه و كـنـار گـردآورى كـرده بـودنـد، و هـر گـونـه پـاداش و امتيازى براى آنها درصورت پيروزى قائل شده بود. امـا الان مـشـاهـده مـى كـنـد كه همانها كه در صف اول مبارزه بودند يكباره تسليم دشمن ، نهتـسـليـم ، بـلكـه مـدافع سرسخت او شدند، و اين مسالهاى بود كه هرگز براى فرعونقابل پيشبينى نبود، و بدون شك گروهى از مردم نيز به پيروى از ساحران به موسى وآئينش دل بستند. لذا فرعون ، چارهاى جز اين نديد كه با داد و فرياد و تهديدهاى غليظ و شديد تهماندهحيثيتى را كه نداشت ، جمع و جور كند، رو به سوى ساحران كرد و گفت : آيا پيش از آنكهبـه شـمـا اذن دهـم بـه او ايـمـان آورديـد؟! (قـال آمـنـتـم لهقبل ان آذن لكم ). ايـن جـبـار مـسـتكبر، نه تنها مدعى بود كه بر جسم و جان مردم ، حكومت دارد بلكه ميخواستبـگـويد قلب شما هم در اختيار من و متعلق به من است ، و بايد با اجازه من تصميم بگيرد،اين همان كارى است كه همه فرعونها در هر عصر و زمان ، طرفدار آنند. بـعـضـى مـانـنـد فـرعـون مـصـر، نـاشـيانه به هنگام دستپاچگى بر زبان جارى ميكنند، وبـعـضـى مـرمـوزانه و با استفاده از وسائل تبليغاتى و ارتباط جمعى و انواع سانسورهاعـمـلا ايـن حـق را بـراى خـود قـائلنـد و مـعـتـقـدنـد نـبـايـد بـه مـردم اجـازه انـديـشـيـدنمـسـتـقـل داد، بـلكـه حـتـى گـاهـى به نام آزادى انديشه ، بايد اين سلب آزادى را بر مردمتحميل كرد. به هر حال فرعون به اين قناعت نكرد، فورا وصلهاى به دامان ساحران چسبانيد و آنها رامـتـهـم كـرد و گـفـت : او بـزرگ شما است ، او كسى است كه سحر به شما آموخته ، و تماماينها توطئه است با نقشه قبلى !! (انه لكبيركم الذى علمكم السحر). بـدون شـك فـرعـون ميدانست و يقين داشت اين سخن دروغ است ، و اساسا چنين توطئه اى كهسرتاسر مصر را فراگيرد و ماموران مخفى و جاسوسان او از آن بيخبر بمانند امكانپذيرنـيـسـت ، اصولا فرعون موسى را در آغوش خود پرورش داده بود و غيبت او از مصر برايشمـسـلم بـود، اگـر او بـزرگ ساحران مصر بود همه جا به اين عنوان معروف ميشد، و چيزىنبود كه بتوان آن را مخفى كرد. ولى ميدانيم قلدرها و زورگويان ، وقتى موقعيت نامشروعخود را در خطر ببينند از هيچ دروغ و تهمتى باك ندارند. تازه به اين نيز قناعت نكرد و ساحران را با شديدترين لحنى ، تهديد به مرگ نمود وگفت : (سوگند ياد مى كنم كه دست و پاهاى شما را به طور مختلف قطع مى كنم ، و برفراز شاخه هاى بلند نخل به دار مى آويزم ، تا بدانيد مجازات من دردناكتر و پايدارتراسـت يا مجازات خداى موسى و هارون ) (فلا قطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف و لاصلبنكمفـى جـذوع النـخـل و لتـعلمن اينا اشد عذابا و ابقى ). در حقيقت جمله اينا اشد عذابا اشارهبـه تـهـديـدى اسـت كـه مـوسـى قـبـلا كـرده بـود و مـخـصـوصـا بـه سـاحـرانقـبـل از ايـن مـاجـرا گـوشـزد كـرد كـه اگـر شما بر خدا دروغ ببنديد، شما را با عذاب ومجازات خود ريشه كن خواهد كرد. تعبير به (من خلاف ) (دست و پاى شما را بطور مختلف قطع مى كنم ) اشاره به آنستكـه دسـت راسـت بـا پـاى چپ يا به عكس ، و شايد انتخاب اين نوع شكنجه براى ساحرانبه خاطر اين بوده است كه با اين وضع انسان ديرتر مى ميرد يعنى خونريزى كندتر انجام ميگيرد و شكنجه بيشترى خواهند ديد، بعلاوه گويا ميخواهدبگويد هر دو سمت بدن شما را ناقص مى كنم . و امـا تـهديد به اينكه شما را بر درختان نخل به دار مى آويزم شايد به خاطر اين بودهاسـت كـه ايـن درخـتان از بلندترين درختانند و همه كس از دور و نزديك كسى را كه به آنآويخته باشد ميبيند. ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل مـلاحـظـه اسـت كـه در عـرف آن زمـان دارزدن آنـچنان كه در عرف مامـعـمـول اسـت نـبـوده ، طـناب دار را به گردن شخصى كه ميخواستند او را دار بزنند نمىانداختند، بلكه به دستها يا شانه ها ميبستند، تا زجركش شود. امـا بـبـيـنـيم عكس العمل ساحران در برابر اين تهديدهاى شديد فرعون چه بود؟ آنها نهتـنـهـا مـرعـوب نـشـدنـد و جا نخوردند، و از ميدان بيرون نرفتند، بلكه حضور خود را درصـحـنـه بـطـور قـاطـعـترى ثابت كردند و گفتند: به خدائى كه ما را آفريده است كه ماهـرگـز تـو را بر اين دلائل روشنى كه به سراغ ما آمده مقدم نخواهيم داشت (قالوا لن نؤثرك على ما جائنا من البينات و الذى فطرنا). (تو هر حكمى ميخواهى بكن ) (فاقض ما انت قاض ). امـا بدان تو تنها ميتوانى در زندگى اين دنيا قضاوت كنى (ولى در آخرت ما پيروزيم وتو گرفتار و مبتلا به شديدترين كيفرها) (انما تقضى هذه الحياة الدنيا). و به اين ترتيب آنها سه جمله كوبنده در برابر فرعون بيان كردند: نخست اينكه مطمئنبـاش مـا آن هـدايـتـى را كـه يـافـتـهـايـم با هيچ چيز معاوضه نخواهيم كرد ديگر اينكه ازتـهـديـدهايت ابدا هراسى نداريم ، و سوم اينكه قلمرو حكومت و فعاليت تو همين چهار روزدنيا است . سـپس افزودند: اگر ميبينى ما به پروردگارمان ايمان آوره ايم براى آنست كه گناهان مارا بـبـخشد (ما با سحر و ساحرى مرتكب گناهان بسيارى شدهايم ) (انا آمنا بربنا ليغفرلنا خطايانا). و هـمـچـنـيـن (مـا را در بـرابـر ايـن گـنـاه بـزرگ كـه تـو بـر مـاتحميل كردى (سحر در برابر پيامبر خدا) مشمول رحمتش گرداند و خدا از همه چيز بهتر وباقيتر است (و ما اكرهتنا عليه من السحر و الله خير و ابقى ). خـلاصـه ايـنـكـه هدف ما پاك شدن از گناهان گذشته از جمله مبارزه با پيامبر راستين خدااست ، ما از اين طريق ميخواهيم به سعادت جاويدان برسيم ، ولى تو ما را تهديد به مرگاين دنيا ميكنى ، ما اين ضرر كم را در مقابل آن خير عظيم پذيرا هستيم !. در ايـنـجـا سـؤ الى پـيـش مـى آيـد و آن ايـنـكـه ظـاهـرا سـاحـران بـاميل خودشان به اين ميدان گام نهادند، هر چند فرعون وعده هاى فراوانى به آنها داده بود،چگونه در آيه فوق تعبير به (اكراه ) شده است ؟ در پـاسـخ مـيـگوئيم : هيچ دليلى در دست نيست كه ساحران از آغاز مجبور به پذيرش ايندعـوت نبودند، بلكه ظاهر جمله ياتوك بكل ساحر عليم (ماموران بايد بروند و هر ساحرآگاهى را بياورند) (اعراف - 112) اين است كه ساحران آگاه ملزم به پذيرش بودند، والبته در شرائط حكومت استبدادى و خودكامه فرعونى نيز اين معنى كاملا طبيعى به نظرمـيـرسـد كـه در مـسـيـر منويات خود، افراد را به اجبار حركت دهند، و اما قرار دادن جايزه وامـثـال آن بـراى تـشـويـق آنـهـا هـيچ منافاتى با اين معنى ندارد، چرا كه بسيار ديدهايم ،حـكـومـتـهـاى زورگـوى ستمگر در كنار توسل به زور، از تشويقهاى مادى نيز استفاده مىكنند. ايـن احتمال نيز داده شده است كه در اولين برخورد ساحران با موسى (عليهالسلام ) روىقـرائنـى بـر آنـهـا روشـن شـد كـه مـوسـى (عـليـهـالسـلام ) حـق اسـت ، يـالااقل در شك و ترديد فـرو رفتند و به همين دليل در ميان آنها بگومگو برخواست چنانكه در آيه 62 همين سورهخوانديم (فتنازعوا امرهم بينهم ). فرعون و دستگاهش از اين ماجرا آگاه شدند و آنها را به ادامه مبارزه مجبور ساختند. سـاحـران سـپـس چنين ادامه دادند اگر ما ايمان آوره ايم دليلش روشن است (چرا كه هر كسبـيـايـمان و گنهكار در محضر پروردگار در قيامت بيايد آتش سوزان دوزخ براى او است) (انه من يات ربه مجرما فان له نار جهنم ). و مصيبت بزرگ او در دوزخ اين است كه (نه ميميرد و نه زنده مى شود) (لا يموت فيها و لا يحيى ). بـلكـه دائمـا در مـيـان مـرگ و زنـدگـى دسـت و پـا مـيـزنـد، حـيـاتـى كه از مرگ تلختر ومشقتبارتر است . (و هـر كـس در آن مـحـضـر بـزرگ ، بـا ايـمـان وعـمـل صـالح ، وارد شـود، درجـات عـالى در انـتـظـار او اسـت ) (و مـن يـاتـه مـؤ مـنـا قـدعمل الصالحات فاولئك لهم الدرجات العلى ). (بـهـشـتـهـاى جـاويـدانـى كـه نـهرها از زير درختانش جارى است ، و جاودانه در آن خواهندماند) (جنات عدن تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها). (و اين است پاداش كسى كه با ايمان و اطاعت پروردگار خود را پاك و پاكيزه كند) (وذلك جزاء من تزكى ). در ايـنـكه سه آيه اخير، دنباله گفتار ساحران در برابر فرعون است يا جمله هاى مستقلىاسـت از نـاحـيـه خـداونـد كـه در ايـنـجا به عنوان تكميل سخنان آنها بيان فرموده ، در ميانمفسران گفتگو است . گـروهى آن را دنباله كلام ساحران ميدانند و شايد شروع با انه كه در واقع براى بيانعلت است ، اين نظر را تاءييد مى كند. امـا شـرح و بسطى كه در اين آيات سهگانه پيرامون سرنوشت مؤ منان صالح و كافرانمـجـرم بـيـان شـده و بـا جـمـله و ذلك جـزاء مـن تـزكـى (ايـن اسـت پـاداش كـسى كه پاكىبرگزيند) پايان مييابد، و نيز اوصافى كه براى بهشت و دوزخ در آن آمده ، نظر دوم راتـايـيـد مـى كـنـد كه اينها از كلام خدا است ، زيرا ساحران بايد در اين مدت كوتاه ، سهموافـرى از آگـاهى و علوم الهى پيدا كرده باشند كه بتوانند اين چنين قاطع و آگاهانه درباره بهشت و دوزخ و سرنوشت مؤ منان و مجرمان قضاوت كنند. مـگـر ايـنـكـه بـگـوئيم خداوند اين سخنان پرمحتوا را - به خاطر ايمانشان بر زبان آنهاجـارى سـاخـت ، هـر چـنـد از نـظـر تربيت الهى و نتيجه براى ما هيچ تفاوتى نمى كند كهخداوند فرموده باشد يا مؤ منان تعليم يافته از ناحيه خدا، به خصوص اينكه قرآن همهرا با لحن موافق نقل مى كند. نكته ها: 1 - علم سرچشمه ايمان و انقلاب است مهمترين مسالهاى كه در آيات فوق به چشم ميخورد دگرگونى عميق و سريع ساحران دربرابر موسى است ، آنها به هنگامى كه در برابر موسى ، قرار گرفتند دشمن سرسختاو بـودنـد، امـا با مشاهده نخستين معجزه موسى ، چنان تكان خوردند و بيدار شدند و تغييرمـسـيـر دادنـد كـه همگان در تعجب فرو رفتند. اين تغيير مسير سريع و فورى از كفر بهايـمـان ، و از انـحـراف بـه درسـتى و استقامت ، و از كژى به راستى ، و از ظلمت به نور،چنان همه را غافلگير ساخت كه شايد براى فرعون هم ، باوركردنى نبود، و لذا كوشيدآن را به يك توطئه حـسـاب شـده قـبـلى ، نسبت دهد در حالى كه خودش هم ميدانست اين نسبت دروغ است . چه عاملىسـبـب ايـن دگـرگـونى عميق و سريع شد؟ چه عاملى نور ايمان را آنچنان نيرومند در قلبآنـها تابانيد كه حتى حاضر شدند تمام وجود و هستى خود را بر سر اين كار بگذارند -و طـبـق نـقـل تـاريـخ - گـذاردنـد، چـرا كـه فـرعـون بـه تـهـديـد خـود جـامـهعمل پوشانيد و آنها را به طرز وحشيانه اى شهيد كرد. آيـا عـامـلى جز علم و آگاهى در اينجا سراغ داريم ؟ آنها چون به فنون و رموز سحر آشنابـودنـد، و به روشنى دريافتند كه برنامه موسى ، سحر نيست بلكه معجزه الهى است ،ايـنـچنين شجاعانه و قاطعانه تغيير مسير دادند، و از اينجا به خوبى درمييابيم كه براىدگرگون ساختن افراد يا جامعه هاى منحرف و به وجود آوردن يك انقلاب سريع و راستينبايد قبل از هر چيز به آنها آگاهى داد. 2 - ما تو را بر بينات مقدم نمى داريم جـالب ايـنـكـه آنـها منطقيترين تعبير را در برابر فرعون بيمنطق ، انتخاب كردند، نخستگـفتند: ما دلائل روشن آشكارى بر حقانيت موسى و دعوت الهيش يافتهايم ، و ما هيچ چيز رابر اين دلائل روشن مقدم نخواهيم شمرد، و بعد با جمله و الذى فطرنا سوگند به خدائىكـه ما را آفريده اين مطلب را تاكيد كردند كه خود اين تعبير با توجه به كلمه فطرناگـويـا اشـاره بـه فـطـرت تـوحـيـدى آنـهـا است ، يعنى ما هم از درون جان نور توحيد رامـينگريم ، هم از دليل عقل ، با اين دلائل آشكار، چگونه ميتوانيم اين راه راست را رها كرده وبه كج راه هاى تو گام نهيم ؟! تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه نـيـز لازم است كه جمعى از مفسران جمله و الذى فطرنا را سوگندنـگـرفـتـه انـد بـلكـه آن را عـطف بر ما (جائنا من البينات ) ميدانند، و بنابراين معنىمـجـمـوع جـمـله چـنـيـن مـى شـود: (مـا هـرگـز تـو را بـر ايـندلائل روشن و بر خدائى كه ما را آفريده است مقدم نخواهيم شمرد). ولى تفسير اول صحيحتر به نظر ميرسد، چون عطف اين دو بر يكديگر چندان مناسب نيست. (دقت كنيد) 3 - (مجرم )، كيست ؟ با توجه به آيات فوق كه مى گويد: (هر كسى ، مجرم وارد صحنه محشر شود، براىاو آتـش دوزخ اسـت كـه ظـاهـر آن جـاودانـگـى عـذاب مـيـبـاشـد، ايـن سـؤال پيش مى آيد كه مگر هر مجرمى چنين سرنوشتى دارد؟ ولى بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه در آيـه بـعـد كـه نـقـطـهمـقـابل آن را بيان مى كند كلمه (مؤ من ) آمده است روشن مى شود كه منظور از (مجرم )در ايـنـجـا، كـافـر اسـت ، بـه علاوه استعمال اين كلمه به معنى كافر در بسيارى از آياتقرآن نيز ديده مى شود. مثلا در مورد قوم لوط كه هرگز به پيامبرشان ايمان نياوردند ميخوانيم : و امطرنا عليهممـطـرا فـانـظـر كـيـف كان عاقبة المجرمين : (ما بارانى از سنگ بر آنها فرستاديم ، ببينپايان كار مجرمان به كجا رسيد)؟ (اعراف - 84). و در سـوره فـرقـان آيـه 31 مـيـخـوانـيـم : و كـذلك جـعـلنـالكـل نـبـى عـدوا مـن المجرمين : (ما براى هر پيامبرى دشمنانى از مجرمان (كافران ) قرارداديم ). 4 - جبر محيط افسانه است ؟ سرگذشت ساحران در آيات فوق نشان داد كه مساله جبر محيط يك دروغ بيش نيست ، انسانفاعل مختار است و صاحب آزادى اراده ، هر زمان تصميم بگيرد ميتواند مسير خود را از باطل به سوى حق تغيير دهد، هر چند تمام مردم محيط او غرقدر گـنـاه و گـرفتار انحراف باشند، ساحرانى كه ساليان دراز در آن محيط شرك آلود،خـود مـرتـكـب شـرك آميزترين اعمال ميشدند به هنگامى كه تصميم گرفتند، حق را پذيراشـونـد و در راه آن عـاشـقـانه ايستادگى كنند، از هيچ تهديدى نترسيدند، و به هدف خودنـائل شـدنـد، و بـه گـفـتـه مـفـسـر بـزرگ مـرحـوم طـبـرسـى كـانـوااول النهار كفارا سحرة و آخر النهار شهداء بررة !: صبحگاهان كافر بودند و ساحر، اماشامگاهان شهيدان نيكوكار راه حق ! و نيز از اينجا به خوبى روشن مى شود كه افسانه هاى ماديها و مخصوصا ماركسيستها درزمـيـنـه پـيـدايـش مـذهـب تـا چـه انـدازه سـسـت و بـيـپـايـه اسـت ، آنـهـاعـامـل هـر حـركـتى را مسائل اقتصادى ميدانند در حالى كه در اينجا كاملا بر عكس بود زيراسـاحـران در آغـاز بـه خـاطـر فشار دستگاه فرعون از يكسو، و تشويقهاى اقتصادى او ازسـوئى ديـگـر در مـيدان مبارزه با حق گام نهادند، ولى ايمان به الله همه اينها را از بينبـرد، هم مال و مقامى را كه فرعون به آنها وعده داده بود بر پاى ايمان خود ريختند و همجان عزيز خويش را بر سر اين عشق نهادند! آيه و ترجمه
و لقد اءوحينا إ لى موسى اءن اءسر بعبادى فاضرب لهم طريقا فى البحر يبسا لا تخفدركا و لا تخشى(77) فأ تبعهم فرعون بجنوده فغشيهم من اليم ما غشيهم(78) و اءضل فرعون قومه و ما هدى(79)
|
ترجمه :
77 - مـا بـه مـوسـى وحـى فـرسـتـاديم كه بندگانم را شبانه (از مصر) با خود ببر، وبراى آنها راهى خشك در دريا بگشا كه نه از تعقيب (فرعونيان ) خواهى ترسيد، و نه ازغرق شدن در دريا! 78 - (بـه ايـن تـرتـيـب ) فـرعـون بـا لشـگـريـانـش آنـهـا رادنـبـال كـردنـد، و دريـا آنـان را (در مـيـان امـواج خـروشـان خـود) بـطـوركامل پوشانيد! 79 - و فرعون قوم خود را گمراه ساخت ، و هرگز هدايت نكرد! تفسير: نجات بنى اسرائيل و غرق فرعونيان بـعـد از مـاجـراى مـبارزه موسى با ساحران و پيروزى قاطع و چشمگيرش بر آنها و ايمانآوردن آن جـمـعـيـت عـظـيـم ، مـوسى و آئين او رسما وارد افكار مردم مصر شد، هر چند اكثريت(قـبـطـيـان ) آن را نـپـذيـرفـتـنـد، ولى هـمـيـشـه بـراى آنـهـا يـك مـسـاله بـود، و بـنىاسرائيل تحت رهبرى موسى ، به اتفاق اقليتى از مصريان ، به طور دائم با فرعونياندرگير بودند. سالها بر اين منوال گذشت و حوادث تلخ و شيرينى روى داد، كه قرآن بخشهائى از آن رادر سوره اعراف از آيه 127 به بعد آورده است . آيـات مـورد بـحـث بـه آخـريـن فـراز از ايـن مـاجـراهـا يـعـنـى بـرنـامـه خـروج بـنـىاسرائيل از مصر، اشاره كرده ميفرمايد: (ما به موسى ، وحى فرستاديم كه بندگانم راشبانه از مصر بيرون ببر) (و لقد اوحينا الى موسى ان اسر بعبادى ). بـنـى اسـرائيـل آمـاده حـركت به سوى سرزمين موعود (فلسطين ) شدند، اما هنگامى كه بهكرانه هاى نيل رسيدند فرعونيان ، آگاه گشتند و فرعون با لشگرى عظيم آنها را تعقيبكـرد، آنـهـا خـود را در مـحـاصـره دريـا و دشـمـن ديـدنـد، از يـك سـو رود عـظـيـمنيل ، از سوى ديگر دشمن نيرومند خونخوار و خشمگين ! امـا خـدا كـه مـيـخـواسـت ايـن جـمـعـيـت سـتـم كـشـيـده مـحـروم و بـا ايـمـان را ازچنگال ظالمان رهائى بخشد، و ستمگران را به ديار فنا بفرستد. بـه مـوسـى چـنـيـن دسـتـور داد: (راهى خشك براى آنها، در دريا بگشا!) (فاضرب لهمطريقا فى البحر يبسا). راهى كه هر گاه در آن گام بگذارى (نه از تعقيب فرعونيان ميترسى ، نه از غرق شدندر دريا) (لا تخاف دركا و لا تخشى ). جـالب اينكه : نه تنها راه گشوده شد، بلكه اين راه ، به فرمان خدا، راه خشكى بود، بااينكه معمولا چنين است كه اگر آب رودخانه يا دريا كنار برود باز اعماق آن تا مدتها غيرقابل عبور است . (راغب ) در (مفردات ) مى گويد: (درك ) (بر وزن مرگ ) به معنى پائينترين عمقدريـا اسـت ، و بـه طـنـابى كه متصل به طناب ديگرى ميكنند تا به آب برسد (درك )(بـر وزن محك ) گفته مى شود، و همچنين به خساراتى كه دامنگير انسان مى شود، درك مىگـويـنـد، (دركـات نـار) در بـرابـر درجـات جـنـت بـه مـعـنـىمراحل پائين دوزخ است . ولى بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه (طـبـق آيـه 61 سـوره شـعـراء) بـنـىاسـرائيـل بـه هـنـگـامـى كـه از آمـدن لشـگـر فـرعون با خبر شدند به موسى گفتند: انالمدركون : ما در چـنـگال فرعونيان گرفتار شديم به نظر ميرسد كه منظور از درك در آيه مورد بحثآنـسـت كـه شـما چنين گرفتارى پيدا نخواهيد كرد، و منظور از لا تخشى آنست كه خطرى ازناحيه دريا نيز شما را تهديد نمى كند. و بـه ايـن تـرتـيب موسى و بنى اسرائيل وارد جادههائى شدند كه در درون دريا با كناررفـتـن آبـها پيدا شدند، در اين هنگام فرعون به همراه لشكريانش به كنار دريا رسيد وبـا ايـن صـحـنـه غـيـر مـنـتـظـره و شگفتانگيز روبرو شد و فرعون لشكريان خود را بهدنبال بنى اسرائيل فرستاد و خود نيز وارد همان جادهها شد (فاتبعهم فرعون بجنوده ). مـسـلمـا ارتـش فرعون در آغاز اكراه داشت كه در اين جاى خطرناك ناشناخته گام بگذارد وبـنـى اسـرائيـل را تـعـقيب كند، حداقل مشاهده چنين معجزه شگرفى كافى بود كه آنها را ازادامه اين راه باز دارد. ولى فـرعـون كـه بـاد غـرور و نـخـوت مـغـزش را پر كرده بود، و در لجاجت و خيرهسرىغوطهور بود، بياعتنا از كنار يك چنين معجزه بزرگى گذشت ، و لشكر خود را تشويق بهورود در اين جاده هاى ناشناخته دريائى كرد! از ايـن سـو آخـريـن نـفـر لشـكـر فـرعـون وارد دريـا شـد، و از آن سو آخرين نفر از بنىاسرائيل خارج گرديد. در ايـن هـنـگـام بـه امـواج آب فـرمـان داده شـد بـه جـاى نـخـستين بازگردند. امواج همانندسـاخـتـمـان فـرسودهاى كه پايه آنرا بكشند يكبار فرو ريختند (و دريا آنها را در ميانامواج خروشان خود پوشاند پوشاندنى كامل ) (فغشيهم من اليم ما غشيهم ). و بـه ايـن تـرتـيـب ، يك قدرت جبار ستمگر با لشكر نيرومند و قهارش در ميان امواج آبغوطهور شدند و طعمه آمادهاى براى ماهيان دريا! آرى (فـرعـون ، قـوم خـود را گـمـراه سـاخـت و هـرگـز هـدايـتـشـان نـكـرد) (واضل فرعون قومه و ما هدى ). درسـت اسـت كـه جمله (اضل ) و جمله (ماهدى ) تقريبا يك مفهوم را مى رساند، و شايدبـه هـمـين جهت بعضى از مفسرين آن را تاكيد دانسته اند، ولى ظاهر اين است كه اين دو، باهـم تـفـاوتـى دارد و آن ايـنـكه اضل اشاره به گمراه ساختن است ، و ما هدى اشاره به عدمهدايت بعد از روشن شدن گمراهى است . توضيح اينكه : يك رهبر، گاهى اشتباه مى كند، و پيروانش را به جاده انحرافى ميكشاند،امـا بـه هـنـگـامـى كـه مـتـوجه شد فورا آنها را به مسير صحيح باز ميگرداند، اما فرعونآنـچـنـان لجـاجـتـى داشت كه پس از مشاهده گمراهى باز حقيقت را براى قومش بيان نكرد، وهمچنان آنها را در بيراهه ها كشاند تا خودش و آنها نابود شدند. و بـه هـر حـال ، اين جمله در واقع سخن فرعون را كه در سوره غافر آيه 29 آمده نفى مىكـنـد و مـا اهـديـكم الا سبيل الرشاد: (من شما را جز به راه راست هدايت نمى كنم ) حوادثنشان داد كه اين جمله دروغ بزرگى بوده همانند دروغهاى ديگرش . آيه و ترجمه
ياابنى إ سرءيل قد اءنجينكم من عدوكم و وعدنكم جانب الطور الا يمن و نزلنا عليكم المن والسلوى(80) كـلوا مـن طـيـبـت مـا رزقـنـكـم و لا تـطـغـوا فـيـه فـيـحـل عـليـكـم غـضـبـى و مـنيحلل عليه غضبى فقد هوى(81) و إ نى لغفار لمن تاب و ءامن و عمل صلحا ثم اهتدى(82)
|
ترجمه :
80 - اى بـنـى اسـرائيـل ما شما را از (چنگال ) دشمنتان نجات داديم ، و در طرف راست كوهطـور بـا شـمـا وعـده گـذارديـم ، و مـن و سـلوى بـر شـمـانازل كرديم . 81 - بخوريد از روزيهاى پاكيزهاى كه به شما داديم ، ولى در آن طغيان نكنيد كه غضبمن بر شما وارد خواهد شد، و هر كس غضبم بر او وارد شود سقوط مى كند. 82 - مـن كـسـانـى را كـه تـوبـه كـنـنـد و ايـمـان آورنـد وعمل صالح انجام دهند و سپس هدايت شوند مى آمرزم . تفسير: تنها راه نجات بـه دنـبـال بـحـث گـذشـتـه كـه نـجـات بنى اسرائيل را به صورت يك اعجاز بزرگ ازچـنـگـال فـرعـونـيـان بـيـان مـيـكـرد، در سـه آيـه فـوق ، روى سـخـن بـه بـنـىاسـرائيـل بـطـور كـلى و در هـر عصر و زمان كرده ، و نعمتهاى بزرگى را كه خداوند بهآنان بخشيده است يادآور مى شود، و راه نجات را به آنان نشان مى دهد. نـخـسـت مـى گـويـد: (اى بـنـى اسـرائيـل مـا شـمـا را ازچـنـگـال دشـمـنـانـتـان رهـائى بـخـشـيـديـم ) (يـا بـنـىاسرائيل قد انجيناكم من عدوكم ) بـديـهـى اسـت پـايـه هـر فـعـاليـت مـثـبـتـى ، نـجـات و رهـائى ازچـنـگـال عـوامـل سـلطـه جـو و كـسـب اسـتـقـلال و آزادى اسـت ، و بـه هـمـيـندليل قبل از هر چيز به آن اشاره شده است . سـپـس بـه يـكـى از نـعـمـتـهاى مهم معنوى اشاره كرده مى گويد: (ما شما را به ميعادگاهمـقـدسـى دعـوت كرديم ، در طرف راست طور، آن مركز وحى الهى (و واعدناكم جانب الطورالايمن ). ايـن اشـاره بـه جـريـان رفـتـن مـوسـى (عـليـهـالسـلام ) بـه اتـفـاق جـمـعـى از بـنـىاسـرائيـل بـه مـيـعـادگاه طور است ، در همين ميعادگاه بود كه خداوند الواح تورات را برموسى نازل كرد و با او سخن گفت و جلوه خاص پروردگار را همگان مشاهده كردند. و سـرانـجـام بـه يـك نـعـمـت مـهـم مـادى كـه از الطـاف خـاص خـداونـد نـسـبـت بـه بـنـىاسـرائيـل سـرچـشـمـه مـيـگـرفـت اشـاره كـرده ميفرمايد : ما (من ) و (سلوى ) بر شمانازل كرديم (و نزلنا عليكم المن و السلوى ). در آن بـيـابـانـى كـه سـرگـردان بـوديد، و غذاى مناسبى نداشتيد، لطف خدا به ياريتانشـتـافـت و از غـذاى لذيـذ و خـوشـمزهاى به مقدارى كه به آن احتياج داشتيد در اختيارتانقرار داد و از آن استفاده ميكرديد. در ايـنكه منظور از (من ) و (سلوى ) چيست ؟ مفسران بحثهاى فراوانى دارند كه ما درجـلد اول همين تفسير (ذيل آيه 57 سوره بقره ) بيان كرديم ، و پس از ذكر سخنان مفسرانديـگـر گـفـتيم بعيد نيست من يكنوع عسل طبيعى بوده كه در كوه هاى مجاور آن بيابان وجودداشته ، و يا شيره هاى نيروبخش مخصوص نباتى بوده كه در درختانى كه در گوشه وكـنـار آن بـيـابـان مـيـروئيـده آشـكـار مـى گـرديـد، و (سـلوى ) نـوعـى پـرنـدهحلال گوشت شبيه به كبوتر بوده است . براى توضيح بيشتر به جلد اول ذيل آيه فوق مراجعه فرمائيد. در آيـه بـعد به دنبال ذكر اين نعمتهاى سهگانه پر ارزش آنها را چنين مخاطب مى سازد ازروزيـهـاى پاكيزهاى كه به شما داديم بخوريد، ولى در آن طغيان نكنيد (كلوا من طيبات مارزقناكم و لا تطغوا فيه ). طـغـيـان در نـعـمتها آن است كه انسان به جاى اينكه از آنها در راه اطاعت خدا و طريق سعادتخـويش استفاده كند، آنها را وسيلهاى براى گناه ، ناسپاسى و كفران و گردنكشى و اسيرافـكـارى قـرار دهـد، هـمـانـگـونـه كـه بنى اسرائيل چنين كردند، اين همه نعمتهاى الهى رادريافت داشتند و سپس راه كفر و طغيان و گناه را پيمودند. و به دنبال آن به آنها هشدار مى دهد،(اگر طغيان كنيد، غضب من دامان شما را خواهد گرفت) (فيحل عليكم غضبى ). (و هـر كـس غـضـب مـن بـر او وارد شـود سـقـوط مـى كـنـد) (و مـنيحلل عليه غضبى فقد هوى ). (هـوى ) در اصـل بـه مـعنى سقوط كردن از بلندى است ، كه معمولا نتيجه آن ، نابودىاست ، به علاوه در اينجا اشاره به سقوط مقامى و دورى از قرب پروردگار و رانده شدناز درگاهش نيز مى باشد. و از آنـجـا كـه هـمـيشه بايد هشدار و تهديد با تشويق و بشارت ، همراه باشد تا نيروىخـوف و رجـا را كـه عـامـل اصـلى تـكامل است يكسان برانگيزد، و درهاى بازگشت به روىتوبهكاران بگشايد، آيه بعد چنين مى گويد: من كسانى را كه توبه كنند و ايمان آورندو عـمـل صـالح انـجـام دهـنـد و سـپـس هـدايـت يـابـند مى آمرزم (و انى لغفار لمن تاب و آمن وعمل صالحا ثم اهتدى ). با توجه به اينكه (غفار) صيغه مبالغه است نشان مى دهد كه خداوند چنين افراد را نهتنها يكبار كه بارها مشمول آمرزش خود قرار مى دهد. قابل توجه اينكه نخستين شرط توبه بازگشت از گناه است ، و بعد از آنكه صفحه روحانـسـان از اين آلودگى شستشو شد، شرط دوم آنست كه نور ايمان به خدا و توحيد بر آنبنشيند. و در مـرحـله سـوم بـايـد شـكـوفـه هـاى ايـمـان و تـوحـيـد كـهاعمال صالح و كارهاى شايسته است بر شاخسار وجود انسان ظاهر گردد. ولى در ايـنـجـا بـر خـلاف سـايـر آيـات قـرآن كـه فـقـط از تـوبـه و ايـمـان وعمل صالح سخن مى گويد، شرط چهارمى تحت عنوان ثم اهتدى اضافه شده است . در معنىاين جمله ، مفسران بحثهاى فراوانى دارند كه از ميان همه آنها دو تفسير، جالبتر به نظرميرسد. نـخـسـت ايـنـكـه اشـاره بـه ادامـه دادن راه ايـمـان و تـقـوى وعمل صالح است ، يعنى توبه گذشته را ميشويد و باعث نجات مى شود، مشروط بر اينكهبار ديگر شخص توبهكار در همان دره شرك و گناه ، سقوط نكند و دائما مراقب باشد كهوسوسه هاى شيطان و نفس او را به خط سابق باز نگرداند. ديـگـر ايـنـكـه : ايـن جـمـله اشاره به لزوم قبول ولايت و پذيرش رهبرى رهبران الهى استيـعـنـى تـوبـه و ايـمـان و عمل صالح آنگاه باعث نجات است كه در زير چتر هدايت رهبرانالهى قرار گيرد، در يك زمان موسى (عليه السلام )، و در زمان ديگر پيامبر اسلام (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) و در يك روز امير مؤ منان على (عليهالسلام ) و امروز حضرت مهدى(سلام الله عليه ) مى باشد. چـرا كـه يـكـى از اركـان ديـن ، پـذيـرش دعوت پيامبر و رهبرى او و سپس پذيرش رهبرىجانشينان او مى باشد. مـرحـوم طـبـرسـى ذيـل ايـن آيـه از امـام بـاقـر (عـليـهـالسـلام ) چـنـيـننقل مى كند كه فرمود: (منظور از جمله (ثم اهتدى ) هدايت به ولايت ما اهلبيت است سپس اضافه كرد: فو اللهلو ان رجـلا عـبـد الله عـمره ما بين الركن و المقام ثم مات و لم يجى ء بولايتنا لاكبه اللهفـى النـار عـلى وجـهه : (به خدا سوگند اگر كسى تمام عمر خود را در ميان ركن و مقام(نـزديـك خـانـه كعبه ) عبادت كند، و سپس از دنيا برود در حالى كه ولايت ما را نپذيرفتهباشد خداوند او را به صورت در آتش جهنم خواهد افكند). ايـن روايـت را مـحـدث مـعـروف اهـل تـسـنـن (حـاكـم ابـو القـاسـم حـسـكـانـى ) نـيـزنقل كرده است . روايـات مـتـعـدد ديگرى نيز در همين زمينه از امام زين العابدين (عليهالسلام ) و امام صادق(عـليـهـالسـلام ) و از شـخـص پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم )نقل شده است . بـراى ايـنـكـه بـدانـيـم تـرك ايـن اصـل تا چه حد مرگبار است ، كافى است آيات بعد رابـررسـى كـنـيـم ، كـه چـگـونه بنى اسرائيل به خاطر ترك ولايت و بيرون رفتن از خطپيروى موسى و جانشينش هارون گرفتار گوسالهپرستى و شرك و كفر شدند. و از اينجاروشـن مـى شـود اينكه آلوسى در تفسير روح المعانى بعد از ذكر پاره اى از اين رواياتگـفـتـه اسـت : وجـوب مـحـبـت اهـلبـيـت نـزد مـا جاى ترديد نيست ولى اين ارتباطى به بنىاسرائيل و عصر موسى ندارد، سخن بى اساسى است . چـرا كـه اولا بـحـث از مـحـبـت نـيـست بلكه سخن از قبول رهبرى است و ثانيا منظور انحصاررهـبـرى بـه ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) نيست ، بلكه در عصر موسى او و برادرش هارونرهـبـر بودند و قبول ولايتشان لازم بود و در عصر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) ولايت او و در عصر ائمه اهلبيت ولايت آنها. ايـن نـيـز روشـن اسـت كـه مـخـاطـب ايـن آيـه گـرچـه بـنـىاسـرائيـل هـسـتـنـد، ولى انـحـصـار بـه آنـهـا نـدارد، هـر فـرد يـا گـروهـى كـه ايـنمراحل چهارگانه را طى كنند مشمول غفران و عفو خدا خواهند شد. آيه و ترجمه
و ما اءعجلك عن قومك يموسى(83) قال هم اءولاء على اءثرى و عجلت إ ليك رب لترضى(84) قال فإ نا قد فتنا قومك من بعدك و اءضلهم السامرى(85) فـرجـع مـوسـى إ لى قـومـه غـضـبـن اءسـفـا قـال يـقـوم اء لم يـعـدكـم ربـكـم وعدا حسنا اءفطال عليكم العهد اءم اءردتم اءن يحل عليكم غضب من ربكم فأ خلفتم موعدى(86) قالوا ما اءخلفنا موعدك بملكنا و لكنا حملنا اءوزارا من زينة القوم فقذفنها فكذلك اءلقىالسامرى(87) فأ خرج لهم عجلا جسدا له خوار فقالوا هذا إ لهكم و إ له موسى فنسى(88) اء فلا يرون اءلا يرجع إ ليهم قولا و لا يملك لهم ضرا و لا نفعا(89) و لقـد قال لهم هرون من قبل يقوم إ نما فتنتم به و إ ن ربكم الرحمن فاتبعونى و اءطيعوااءمرى(90) قالوا لن نبرح عليه عكفين حتى يرجع الينا موسى(91)
|
ترجمه :
83 - اى مـوسـى چـه چـيـز سـبب شد كه از قومت پيشى گيرى و (براى آمدن به كوه طور)عجله كنى ؟! 84 - عـرض كـرد: پـروردگارا! آنها به دنبال منند، و من عجله كردم به سوى تو تا از منراضى شوى . 85 - فرمود ما قوم تو را بعد از تو به آزمايش گذارديم ، و سامرى آنها را گمراه كرد! 86 - موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت و گفت : مگر پروردگار شماوعـده نـيـكـوئى بـه شـمـا نـداد؟ آيـا مـدت جـدائى مـن از شـمـابـطـول انـجـامـيـده ؟ يـا مـيـخـواسـتـيـد غـضـب پـروردگـارتـان بـر شـمـانازل شود كه با وعده من مخالفت كرديد؟! 87 - گـفتند: ما به ميل و اراده خود از وعده تو تخلف نكرديم ، ولى ما مقدارى از زينت آلاتقوم را كه با خود داشتيم افكنديم ، و سامرى اينچنين القا كرد. 88 - و بـراى آنـهـا مجسمهاى از گوساله كه صدائى همچون صداى گوساله داشت خارجسـاخـت ، و گـفتند اين خداى شما و خداى موسى است ! و او فراموش كرد (پيمانى را كه باخدا بسته بود). 89 - آيا آنها نمى بينند كه (اين گوساله ) پاسخ آنها را نمى دهد؟ و مالك هيچگونه نفعو ضررى از آنها نيست ؟! 90 - و هـارون قـبـل از آن بـه آنها گفته بود كه اى قوم ! شما به اين وسيله مورد آزمايشقـرار گـرفـتيد، پروردگار شما خداوند رحمان است ، از من پيروى كنيد و اطاعت فرمان مننمائيد. 91 - ولى آنها گفتند ما همچنان بر گرد آن ميگرديم (و به پرستش گوساله ادامه ميدهيم) تا موسى به سوى ما بازگردد!. تفسير: غوغاى سامرى ! در ايـن آيـات فـراز مـهـم ديـگـرى از زنـدگـى مـوسـى (عـليـهـالسـلام ) و بـنـىاسـرائيـل مـطـرح شـده و آن مربوط به رفتن موسى (عليهالسلام ) به اتفاق نمايندگانبـنـى اسـرائيـل بـه مـيـعـاد - گـاه طـور و سـپـس گـوسـالهـپـرسـتـى بـنـىاسرائيل در غياب آنها است . بـرنـامـه ايـن بـود كـه موسى (عليهالسلام ) براى گرفتن احكام تورات ، به كوه طوربرود، و گروهى از بنى اسرائيل نيز او را در اين مسير همراهى كنند، تا حقايق تازهاى درباره خداشناسى و وحى در اين سفر براى آنها آشكار گردد. ولى از آنـجـا كـه شـوق مـنـاجـات بـا پـروردگـار و شـنـيـدن آهـنـگ وحـى دردل مـوسـى شـعـلهـور بـود، آنـچـنـان كـه سـر از پا نمى شناخت ، و همه چيز حتى خوردن وآشـامـيـدن و اسـتراحت را - طبق روايات - در اين راه فراموش كرده بود، با سرعت اين راه راپيمود، و قبل از ديگران تنها به ميعادگاه پروردگار رسيد. در ايـنـجـا وحـى بـر او نـازل شـد: اى مـوسـى چه چيز سبب شد كه پيش از قومت به اينجابيائى و در اين راه عجله كنى ؟! (و ما اعجلك عن قومك يا موسى ). و مـوسـى بـلافـاصـله (عـرض كـرد: پـروردگـارا ! آنـهـا بـهدنـبـال منند، و من براى رسيدن به ميعادگاه و محضر وحى تو، شتاب كردم تا از من خشنودشوى ) (قال هم اولاء على اثرى و عجلت اليك رب لترضى ). نـه تـنها عشق مناجات تو و شنيدن سخنت مرا بيقرار ساخته بود، بلكه مشتاق بودم هر چهزودتر قوانين و احكام تو را بگيرم و به بندگانت برسانم و از اين راه رضايت تو را بهتر جلب كنم ، آرى من عاشق رضاى توام و مشتاق شنيدن فرمانت . ولى بـالاخـره در ايـن ديـدار، جـلوه هـاى مـعـنـوى پـروردگـار از سـى شـب بـهچـهـل شـب تـمـديـد شـد، و زمـيـنـه هـاى مـخـتـلفـى كـه ازقبل در ميان بنى اسرائيل براى انحراف وجود داشت كار خود را كرد، سامرى آن مرد هوشيارمنحرف مياندار شد، و با استفاده كردن از وسائلى كه بعدا اشاره خواهيم كرد گوسالهاىساخت و جمعيت را به پرستش آن فرا خواند. بدون شك زمينه هائى مانند مشاهده گوسالهپرستى مصريان ، و يا ديدن صحنه بتپرستى(گـاوپـرسـتـى ) پـس از عـبـور از رود نـيـل ، و تقاضاى ساختن بتى همانند آنها، و همچنينتـمـديـد مـيـعـاد مـوسـى و بـروز شـايـعـه مـرگ او از نـاحـيـه مـنـافـقـان و بـالاخـرهجهل و نادانى اين جمعيت در بروز اين حادثه و انحراف بزرگ از توحيد به كفر اثر داشت، چرا كه حوادث اجتماعى معمولا بدون مقدمه ، رخ نمى دهد منتها گاهى اين مقدمات آشكار استو گاهى مرموز و پنهان . بـه هـر حـال شـرك در بـدتـريـن صـورتـش دامـان بـنـىاسـرائيـل را گـرفـت بخصوص كه بزرگان قوم هم در خدمت موسى در ميعادگاه بودند وتنها رهبر جمعيت هارون بود، بى آنكه دستياران مؤ ثرى داشته باشد. بـالاخره در آنجا بود كه خداوند به موسى (عليهالسلام ) در همان ميعادگاه فرمود ما قومتـو را بـعد از تو آزمايش كرديم ، ولى از عهده امتحان خوب بيرون نيامدند و سامرى آنهارا گمراه كرد (قال فانا قد فتنا قومك من بعدك و اضلهم السامرى ). موسى با شنيدن اين سخن آنچنان برآشفت كه تمام وجودش گوئى شعله ور گـشـت ، شـايـد بـه خود ميگفت : ساليان دراز خون جگر خوردم ، زحمت كشيدم با هر گونهخطر روبرو شدم تا اين جمعيت را به توحيد آشنا ساختم ، اما افسوس و صد افسوس ، باچند روز غيبت من ، زحماتم بر باد رفت ! لذا بـلا فـاصـله (مـوسـى خـشـمـگين و اندوهناك به سوى قوم خود بازگشت ) (فرجعموسى الى قومه غضبان اسفا). هنگامى كه چشمش به آن صحنه بسيار زننده گوسالهپرستى افتاد، (فرياد برآورد اىقوم من ! مگر پروردگار شما وعده نيكوئى به شما نداد) (ا لم يعدكم ربكم وعدا حسنا). اين وعده نيكو يا وعدهاى بوده كه در زمينه نزول تورات و بيان احكام آسمانى در آن ، بهبـنـى اسـرائيـل داده شده بود، يا وعده نجات و پيروزى بر فرعونيان و وارث حكومت زمينشـدن ، و يـا وعـده مـغـفـرت و آمـرزش بـراى كـسـانـى كـه تـوبـه كـنـنـد و ايـمـان وعمل صالح داشته باشند و يا همه اين امور. سـپـس افـزود: (آيـا مـدت جـدائى مـن از شـمـا بـهطول انجاميده )؟! (ا فطال عليكم العهد). اشـاره بـه ايـنـكـه : گـيـرم مـدت وعـده بـازگـشـت مـن از سـى روز بـهچهل روز تمديد شد، اين زمانى طولانى نيست ، آيا شما نبايد در اين مدت كوتاه خودتان راحـفـظ كـنـيـد حـتى اگر سالها من از شما دور بمانم آئين خدا را كه به شما تعليم دادهام ومعجزاتى را كه با چشم خود مشاهده كردهايد بايد بر شما حاكم باشد. (يـا بـا ايـن عـمـل زشـت خـود مـيـخـواسـتـيـد غـضـب پـروردگـارتـان بـر شـمـانـازل شـود كـه بـا وعـده مـن مـخـالفـت كـرديـد) (ام اردتـم انيحل عليكم غضب من ربكم فاخلفتم موعدى ). من با شما عهد كرده بودم كه بر خط توحيد و راه اطاعت خالصانه پروردگار بايستيد وكـمـتـريـن انـحـرافـى از آن پـيدا نكنيد، اما شما گويا همه سخنان مرا در غياب من فراموشكرديد و از اطاعت فرمان برادرم هارون نيز سرپيچى كرديد. بـنـى اسـرائيل كه خود را در برابر اعتراض شديد موسى (عليهالسلام ) ديدند و متوجهشـدنـد بـراسـتـى كـار بسيار بدى انجام داده اند، در مقام عذرتراشى برآمدند و گفتند ماوعده تو را به ميل و اراده خود تخلف نكرديم (قالوا ما اخلفنا موعدك بملكنا). در واقـع ايـن مـا نـبـوديـم كـه بـه اراده خـود گـرايش به گوسالهپرستى كرديم (لكنمبالغى از زينت آلات فرعونيان به همراه ما بود كه ما او را از خود دور ساختيم ، و سامرىنيز آن را افكند) (و لكنا حملنا اوزارا من زينة القوم فقذفناها فكذلك القى السامرى ). در اينكه بنى اسرائيلچـه كـردنـد و سـامرى چه كرد و جمله هاى آيات فوق دقيقا چه معنى دارد؟ مفسران بحثهائىدارند كه در مجموع فرق زيادى از نظر نتيجه ندارد. بـعـضـى گـفـتـه انـد (قـذفـنـاهـا) يـعـنـى مـا زيـنـت آلاتـى را كـهقـبـل از حـركـت از مـصـر از فـرعونيان گرفته بوديم در آتش افكنديم ، سامرى هم آنچهداشت نيز در آتش افكند تا ذوب شد و از آن گوساله ساخت . بـعـضـى گـفـتـه انـد مـعنى جمله اين است ما زينت آلات را از خود دور ساختيم و سامرى آن رابرداشت و در آتش افكند تا از آن گوساله بسازد. ايـن احتمال نيز وجود دارد كه جمله (فكذلك القى السامرى ) اشاره به مجموع برنامهو طرحى است كه سامرى اجرا كرد. بـه هـر حـال مـعـمول است كه وقتى بزرگى زيردستان خود را در باره گناهى كه مرتكبشـده انـد مـلامـت مـى كـنـد، آنـهـا سـعـى دارند، گناه را از خود رد كنند و به گردن ديگرىبـيـفـكـنـنـد،گـوسـاله پـرسـتـان بـنـى اسـرائيـل كـه بـامـيـل و اراده خـود از تـوحـيـد بـه شـرك گـرائيده بودند خواستند تمام گناه را بر گردنسامرى بيفكنند. در هـر صورت سامرى از زينت آلات فرعونيان كه از طريق ظلم و گناه در دست فرعونيانقرار گرفته بود و ارزشى جز اين نداشت كه خرج چنين كار حرامى بشود، آرى از مجموعاين زينت آلات مجسمه گوسالهاى را براى آنها تهيه كرد جسد بيجانى كه صدائى همچونگوساله داشت (فاخرج لهم عجلا جسدا له خوار). بنى اسرائيل كه اين صحنه را ديدند، ناگهان همه تعليمات توحيدى موسى را به دستفـرامـوشـى سـپـردنـد و بـه يكديگر گفتند اين است خداى شما و خداى موسى (فقالوا هذاالهكم و اله موسى ). اين احتمال نيز وجود دارد كه گوينده اين سخن سامرى و دستياران و مؤ منان نخستين او بودهاند. (و بـه ايـن ترتيب ، سامرى عهد و پيمانش را با موسى بلكه با خداى موسى فراموشكرد و مردم را به گمراهى كشاند (فنسى ). اينكه بعضى از مفسران ، نسيان را در اينجا به معنى گمراهى و رفتن از بيراهه ، تفسيركرده اند، يا فاعل نسيان را موسى دانسته اند و گفته اند اين جمله سـخن سامرى است ، ميخواهد بگويد: موسى فراموش كرده است كه اين گوساله خداى شمااست ، همه اينها مخالف ظاهر آيه است ، ظاهر همان است كه در بالا گفتيم كه منظور اين استسـامـرى عـهـد و پـيـمـانـش را بـا مـوسـى و خـداى مـوسـى بـه دست فراموشى سپرد و راهبتپرستى پيش گرفت . در اينجا خداوند به عنوان توبيخ و سرزنش اين بتپرستان مى گويد: آيا آنها نمى بينندكه اين گوساله پاسخ آنها را نمى دهد و هيچگونه ضررى از آنها دفع نمى كند و منفعتىبـراى آنـهـا فـراهم نمى سازد (ا فلا يرون الا يرجع اليهم قولا و لا يملك لهم ضرا و لانفعا). يـك مـعـبـود واقعى حداقل بايد بتواند سؤ الات بندگانش را پاسخ گويد آيا تنها شنيدهشدن صداى گوساله از اين مجسمه طلائى ، صدائى كه هيچ اراده و اختيارى در آن احساسنمى شد ميتواند دليل پرستش باشد. و بـه فـرض كـه پـاسخ سخنان آنها را هم بدهد، تازه موجودى مى شود همچون يك انساننـاتـوان كـه مـالك سـود و زيـان ديـگـرى و حـتـى خـودش نـيـسـت آيـا بـا ايـنحال ميتواند معبود باشد؟! كـدام عـقـل اجـازه مـى دهـد كـه انـسـان يك مجسمه بيجان را كه گاهگاه صدائى نامفهوم از آنبرميخيزد پرستش كند و در برابرش سر تعظيم فرود آورد؟ بدون شك در اين قال و غوغا، هارون جانشين موسى (عليهالسلام ) و پيامبر بزرگ خدا دستاز رسـالت خـويـش بـرنـداشـت و وظيفه مبارزه با انحراف و فساد را تا آنجا كه در توانداشت انجام داد، چنانكه قرآن مى گويد:
|
|
|
|
|
|
|
|