بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 13, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page


سوره مريم


مقدمه
ايـن سـوره در مـكـه نـازل شده و 98 آيه است
سوره مريم محتواى سوره اين سوره از نظر محتوا داراى چندين بخش مهم است :
1 - مـهمترين بخش اين سوره را قسمتى از سرگذشت زكريا و مريم و حضرت مسيح (عليهالسـلام ) و يـحـيـى و ابـراهـيـم قـهـرمـان تـوحـيـد و فـرزنـدشاسـمـاعـيـل و ادريـس و بـعـضـى ديـگـر از پـيـامـبـران بـزرگ الهـى ،تشكيل مى دهد كه داراى نكات تربيتى خاصى است .
2 - قـسـمـت ديـگـرى از ايـن سـوره كـه بـعـد از بـخـش نـخـسـت مـهـمـتـريـن بـخـش راتـشـكـيـل مـى دهد مسائل مربوط به قيامت و چگونگى رستاخيز و سرنوشت مجرمان و پاداشپرهيزكاران و مانند آنست .
3 - بـخـش ديـگـر مـواعـظ و نـصـائحـى اسـت كـه در واقـعمكمل بخشهاى گذشته مى باشد.
4 - بـالاخـره آخـريـن بـخـش ، اشـارات مـربوط به قرآن و نفى فرزند از خداوند و مسالهشـفاعت است كه مجموعا برنامه تربيتى مؤ ثرى را براى سوق نفوس انسانى به ايمانو پاكى و تقوا تشكيل مى دهد.
فـضـيـلت سـوره از پـيـامـبـر اكـرم (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چـنـيـننـقـل شـده است كه هر كس اين سوره را بخواند به تعداد كسانى كه زكريا را تصديق ياتكذيب كردند و همچنين يحيى و مريم و عيسى و موسى و هارون و ابراهيم و اسحاق و يعقوبو اسـمـاعـيـل ، آرى به تعداد هر يك از آنها خداوند ده حسنه به او مى دهد، همچنين به تعدادكسانى كه (به دروغ
و تـهـمـت ) بـراى خـدا فـرزنـدى قـائل شـدنـد و نـيـز بـه تـعـداد كـسـانـى كـه فـرزنـدقائل نشدند.
در حقيقت اين حديث دعوت به تلاش و كوشش در دو خط مختلف مى كند: خط حمايت از پيامبرانو پـاكـان و نـيـكـان ، و خـط مـبارزه با مشركان و منحرفان و آلودگان ، زيرا مى دانيم اينثـوابـهـاى بزرگ را به كسانى نمى دهند كه تنها الفاظ را بخوانند و عملى بر طبق آنانـجـام نـدهـنـد، بـلكـه ايـن الفـاظ مـقـدس مـقـدمـه اى اسـت بـراىعمل .
در حـديـث ديگرى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم هر كس مداومت بخواندن اين سورهكـنـد از دنـيـا نـخـواهـد رفـت مـگـر ايـنـكـه خـدا بـه بـركـت ايـن سـوره او را از نـظر جان ومال و فرزند بى نياز مى كند.
اين غنا و بى نيازى مسلما بازتابى است از پياده شدن محتواى سوره در درون جان انسان وانعكاسش در خلال اعمال و رفتار و گفتار او.
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


كهيعص (1)
ذكر رحمت ربك عبده زكريا(2)
اذ نادى ربه نداء خفيا(3)
قال رب إ نى وهن العظم منى و اشتعل الراءس شيبا و لم اكن بدعائك رب شقيا(4)
و انى خفت المولى من وراءى و كانت امراتى عاقرا فهب لى من لدنك وليا(5)
يرثنى و يرث من ال يعقوب و اجعله رب رضيا(6)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - كهيعص
2 - اين يادى است از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده اش زكريا.
3 - در آن هنگام كه پروردگارش را در خلوتگاه (عبادت ) خواند.
4 - گـفت پروردگارا! استخوانم سست شده و شعله پيرى تمام سرم را فرا گرفته و منهرگز در دعاى تو از اجابت محروم نمى شدم .
5 - و مـن از بستگانم بعد از خودم بيمناكم (كه حق پاسدارى از آئين تو را نگاه ندارند) وهمسرم نازا است ، تو به قدرتت جانشينى به من ببخش .
6 - كه وارث من و آل يعقوب باشد و او را مورد رضايتت قرار ده .
تفسير:
دعاى گيراى زكريا
بار ديگر به حروف مقطعه در آغاز اين سوره برخورد مى كنيم (كهيعص ).
و از آنجا كه تفسير اين حروف مقطعه را به طور مشروح در آغاز سه سوره مختلف قرآن درگـذشـتـه (سـوره بقره و آل عمران و اعراف ) بطور مشروح بحث كرده ايم در اينجا نيازىبه تكرار نمى بينيم .
آنـچـه لازم اسـت در ايـنـجا اضافه كنيم اين است كه در خصوص حروف مقطعه اين سوره دودسـتـه از روايـات در مـنـابـع اسـلامى ديده مى شود: نخست رواياتى است كه هر يك از اينحروف را اشاره به يكى از اسماء
بـزرگ خـداوند (اسماء الحسنى ) مى داند (كاف ) اشاره به (كافى ) كه از اسماءبزرگ خداوند است ، و (ه ) اشاره به (هادى )، و (ياء) اشاره به (ولى )، و(عين ) اشاره به (عالم ) و (ص ) اشاره به (صادق الوعد) (كسى كه در وعدهخود صادق است ).
دوم روايـاتـى اسـت كـه ايـن حـروف مـقـطعه را به داستان قيام امام حسين (عليهالسلام ) دركـربـلا تـفـسير كرده است : (كاف ) اشاره به (كربلا) (هاء) اشاره به (هلاكخـانـدان پـيـامبر) (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و (ياء) به (يزيد) و (عين )به مسئله (عطش ) و (صاد) به (صبر و استقامت ) حسين و ياران جانبازش .
البته همانگونه كه گفته ايم آيات قرآن تاب معانى مختلفى را دارد و گاه مفاهيمى را ازگذشته و آينده بيان مى كند كه در عين تنوع منافاتى هم با هم ندارند در حالى كه اگرمـعـنـى را مـنـحـصـر بـه يـك تـفـسـيـر كـنـيـم مـمـكـن اسـت از نـظـر وضـعنزول آيه و زمان آن گرفتار اشكالاتى بشويم .
بعد از ذكر حروف مقطعه ، نخستين سخن از داستان زكريا (عليهالسلام ) شروع مى شود ومـى فـرمـايـد: ايـن يادى است از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده اش زكريا (ذكر رحمةربك عبده زكريا).
در آن هـنـگـام كـه از نـداشـتـن فرزندى ، سخت ناراحت و غمناك بود، رو به درگاه خدا آورد(آنـگـاه در خلوتگاه و آنجا كه صدايش ‍ را ديگرى نمى شنيد، پروردگارش را خواند)(اذ نادى ربه نداء خفيا).
گفت : پروردگارا! استخوانهاى من كه ستون پيكر من و محكمترين اعضاى تن من است سستىگرفته (قال رب انى وهن العظم منى ).
(و شـعـله هـاى پـيـرى تـمـام مـوهـاى سـر مـرا فـرا گـرفـتـه اسـت ) (واشتعل الراس شيبا).
تشبيه آثار پيرى به شعله اى كه تمام سر را فرا مى گيرد، تشبيه جالبى است زيرااز يـكسو خاصيت شعله آتش اين است كه زود گسترده مى شود و هر چه در اطراف آنست فرامـى گـيـرد، و از سـوى ديگر شعله هاى آتش درخشندگى خاصى دارد و از دور جلب توجهمـى كـنـد، و از سـوى سـوم هنگامى كه آتش محلى را فرا گرفت چيزى كه از آن باقى مىماند همان خاكسترها است .
(زكـريـا) فـراگـيـرى پـيرى و سفيدى تمام موى سرش را، به شعله ور شدن آتش ودرخـشـنـدگـى آن ، و خـاكـسـتـر سـفـيـدى را كه بر جاى مى گذارد، تشبيه كرده است و اينتشبيهى است بسيار رسا و زيبا.
سپس مى افزايد: (پروردگارا من هرگز در دعاهائى كه كرده ام از درگاه تو محروم بازنگشتم ) (و لم اكن بدعائك رب شقيا).
تو همواره در گذشته مرا به اجابت دعاهايم عادت دادى و هيچگاه محرومم نساخته اى ، اكنونكه پير و ناتوان شده ام سزاوارترم كه دعايم را اجابت فرمائى و نوميد بازنگردانى .
در حقيقت شقاوت در اينجا به معنى تعب و رنج است ، يعنى من هرگز درخواسته هايم از توبـه زحـمـت و مـشـقـت نـمـى افـتـادم چـرا كـه بـه سـرعـت مـوردقبول تو واقع مى گشت .
سپس حاجت خود را چنين شرح مى دهد: پروردگارا! من از بستگانم
بـعـد از خودم بيمناكم (ممكن است دست به فساد بيالايند) و همسرم نازا است ، از نزد خودتولى و جـانشينى به من ببخش (و انى خفت الموالى من ورائى و كانت امراتى عاقرا فهب لىمن لدنك وليا).
(جـانـشـيـنـى كـه از مـن ارث بـبـرد، و هـمـچـنـيـن وارثآل يـعـقـوب بـاشـد، پـروردگـارا اين جانشين مرا مورد رضايت خود قرار ده ) (يرثنى ويرث من آل يعقوب و اجعله رب رضيا).
نكته ها:
1ـ منظور از ارث در اينجا چيست ؟
مـفـسـران اسـلامـى بـحـث فـراوانـى پـيـرامـون پـاسـخسـوال فـوق كـرده انـد، گـروهـى مـعـتـقـدنـد (ارث ) در ايـنـجـا ارث دراموال است ، و گروهى آنرا اشاره به مقام نبوت دانسته اند.
بـعـضـى نـيـز ايـن احـتـمـال را داده انـد كـه مـنـظـور مـعـنـى جـامـعـى اسـت كـه هـر دو راشامل مى شود.
بسيارى از دانشمندان شيعه معنى اول را انتخاب كرده اند در حالى كه جمعى از علماى تسننمـعـنـى دوم را، و بـعـضـى مـانـنـد (سـيـد قـطـب ) در (فـىظلال ) و (آلوسى ) در (روح المعانى ) معنى سوم را.
كـسـانـى كـه آنـرا مـنـحصر به ارث مال دانسته اند به ظهور كلمه (ارث ) در اين معنىاستناد كرده اند، زيرا اين كلمه هنگامى كه مجرد از قرائن ديگر بوده باشد به معنى ارثمـال اسـت ، و اگـر مـى بـينيم در پاره اى از آيات قرآن در امور معنوى به كار رفته مانندآيه 32 سوره فاطر ثم اروثنا الكتاب الذين اصطفينا
مـن عـبـادنـا: (مـا كـتـاب آسـمـانـى را بـه بـنـدگـان بـرگـزيـده خـود بـه ارثمنتقل كرديم ) به خاطر قرائنى است كه در اينگونه موارد وجود دارد.
بـه عـلاوه از پـاره اى از روايـات اسـتـفـاده مـى شـود كـه در آن زمـان بـنـىاسـرائيل هدايا و نذور فراوانى براى (احبار) (علماى يهود) مى آوردند، و زكريا رئيساحبار بود.
از اين گذشته همسر زكريا كه از دودمان سليمان بن داود بود، با توجه به وضع مالىفوق العاده سليمان و داود، اموالى را به ارث برده بود.
زكـريـا از ايـن بيم داشت اين اموال به دست افراد ناصالح و فرصت طلب و زراندوز، يافاسق و فاجر بيفتد و خود منشا فسادى در جامعه گردد.
لذا از پـروردگـار خـويـش تـقـاضـاى فـرزنـد صـالحـى كـرد تـا بـر ايـناموال نظارت كند و آنها را در بهترين راه مصرف نمايد.
روايـت مـعـروفـى كـه از فـاطمه زهرا (عليهاالسلام ) دختر پاك پيامبر اسلام (صلى اللّهعـليـه و آله و سـلّم ) نـقـل شـده كـه بـراى گـرفـتـن فـدك در بـرابـر خـليـفـهاول به آيه فوق استدلال كرد خود شاهد ديگرى بر اين مدعى است .
مـرحـوم طـبـرسـى در كـتـاب (احـتـجـاج ) از بـانـوى اسـلام (عـليـهـاالسـلام ) چـنـيـننـقـل مـى كـند: هنگامى كه خليفه اول تصميم گرفت فدك را از فاطمه (عليهاالسلام ) منعكـنـد و ايـن سـخـن به بانوى اسلام رسيد نزد او آمد و چنين گفت : اى ابوبكر! افى كتابالله ان تـرث ابـاك و لا ارث ابـى لقـد جـئت شيئا فريا! افعلى عمد تركتم كتاب الله ونـبـذتـمـوه وراء ظـهـوركـم ؟ اذ يـقـول فـيـمـا اقـتـص مـن خـبـر يـحـيـى بـن زكـريـا: (اذقـال رب هـب لى مـن لدنـك وليـا يـرثـنـى و يـرث مـنآل يـعقوب ): (آيا در كتاب خدا است كه تو از پدرت ارث ببرى و من نبرم ؟ چيز عجيبىاست ! آيا عمدا كتاب خدا را ترك گفته ايد و پشت سر افكنده ايد؟ در آنجا كه در داستان
يحيى ابن زكريا مى گويد: زكريا گفت خداوندا از سوى خودت جانشينى (فرزندى ) بهمن ببخش تا از من و خاندان يعقوب ارث ببرد).
امـا كـسانى كه معتقدند ارث در اينجا همان ارث معنوى است به قرائنى كه در خود آيه ، ياخارج از آن است تمسك جسته اند مانند:
1 - بـعـيـد بـه نـظـر مـى رسـد كـه پـيـامـبـر بـزرگـى هـمـچـون زكـريـا در آن سـن وسال ، مشغله فكرى مهمى از ناحيه وارثان ثروتش داشته باشد، به خصوص اينكه بعداز ذكـر جـمـله (يـرثـنـى و يـرث من آل يعقوب ) اين جمله را اضافه مى كند و اجعله ربرضـيـا: (خـداونـدا او را مـورد رضـايـت خويش قرار ده ) و بدون شك اين جمله اشاره بهصفات معنوى آن وارث است .
2 - در آيات آينده وقتى كه خدا بشارت تولد يحيى را به او مى دهد مقامات معنوى عظيم ازجمله مقام نبوت را براى او ذكر مى كند.
3 - در سوره آل عمران آيه 39 هنگامى كه انگيزه زكريا را براى تقاضاى فرزند شرحمـى دهـد اشـاره مـى كند: او زمانى به اين فكر افتاد كه مقامات مريم را مشاهده كرد كه بهلطـف پـروردگـار غـذاهـاى بـهـشـتـى در برابر محراب عبادتش نمايان مى شد. (هنالك دعازكريا ربه قال رب هب لى من لدنك ذرية طيبه انك سميع الدعاء).
4 - در پـاره اى از احـاديـث از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـطـلبـىنـقـل شـده كـه تاءييد مى كند ارث در اينجا اشاره به جنبه معنوى است ، خلاصه حديث چنيناسـت : امـام صـادق از پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم )نـقـل مـى كـنـد عـيسى بن مريم (عليهماالسلام ) از كنار قبرى گذشت كه صاحب آن در عذاببـود، سـال آيـنـده نيز عبورش از آنجا افتاد ملاحظه كرد كه صاحب قبر در عذاب نيست ، ازپروردگارش در اين زمينه سؤ ال كرد، وحى الهى به او فرستاده شد كه صاحب اين قبرفرزند صالحى داشته است جاده اى را اصلاح كرده
و يـتـيـمـى را پـنـاه داده ، خـداونـد او را به خاطر عمل فرزندش بخشيده است ، سپس پيامبر(صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: ميراث خداوند بزرگ به بنده مؤ منش اين است كهفرزندى به او بدهد كه بعد از وى مطيع فرمان خدا باشد، سپس امام صادق (عليهالسلام) بـهـنـگـام نـقـل ايـن حـديـث آيه مربوط به زكريا را تلاوت فرمود: هب لى من لدنك وليايرثنى و يرث من آل يعقوب و اجعله رب رضيا.
و اگـر گـفـته شود ظاهر كلمه ارث همان ارث اموال است در جواب خواهند گفت كه اين ظهورقـطـعـى نـيـسـت ، چـرا كـه در قـرآن كـرارا در ارث مـعـنـوىاستعمال شده است (مانند آيه 32 سوره فاطر و آيه 53 سوره مؤ من )
بعلاوه به فرض كه خلاف ظاهر باشد با وجود قرائن فوق مشكلى نخواهد بود.
ولى طـرفـداران نـظـر اول مـى تـوانـنـد اين استدلالات را پاسخ گويند كه مشغله فكرىزكـريـا پـيـامبر بزرگ الهى ، مساله اموال به صورت يك مطلب شخصى نبود بلكه بهصورت يك منبع فساد يا صلاح براى جامعه بود، زيرا همانگونه كه در بالا گفته شد،هـدايـا و نـذور فـراوانـى براى احبار مى آوردند كه بدست زكريا سپرده مى شد، و شايدامـوالى نـيز از طرف همسرش كه از دودمان سليمان بود باقيمانده بود بديهى است وجوديك شخص ناصالح در راءس آنها سبب مفاسد عظيمى مى شد و اين بود كه زكريا را نگرانساخت .
و امـا صـفـات مـعـنـوى كه براى (يحيى ) در اين آيات و آيات ديگر قرآن ذكر شده نهتـنـهـا مـنـافـاتـى بـا ايـن مساله ندارد، بلكه هماهنگ با آن است ، چرا كه او مى خواست اينثروت عظيم بدست يك مرد الهى بيفتد و از آن در مسير سعادت جامعه بهره بگيرد.
امـا به عقيده ما اگر از مجموع مباحث فوق چنين نتيجه بگيريم كه (ارث ) در اينجا مفهوموسيعى دارد كه هم ارث اموال را شامل مى شود و هم ارث مقامات
مـعـنـوى را، مـطـلب خـلافـى نـخـواهد بود، چرا كه براى هر طرف قرائنى وجود دارد و باتوجه به آيات قبل و بعد و مجموعه روايات ، اين تفسير كاملا نزديك به نظر مى رسد.
امـا جـمـله انـى خفت الموالى من ورائى (من از بستگانم بعد از خودم بيمناكم ) با هر دو معنىسـازگـار اسـت چـرا كـه اگـر افـراد فـاسـدى صـاحـب اخـتـيـار آنامـوال مـى شـدنـد بـراسـتى نگران كننده بود، و نيز اگر رهبرى معنوى مردم بدست افرادنـاصـالح مـى افـتـاد آن نـيـز بـسـيار مايه نگرانى بود بنابراين خوف زكريا در هر دوصورت قابل توجيه است .
حـديـث مـعـروف بـانـوى اسـلام فـاطمه زهرا (عليهاالسلام ) نيز با اين معنى سازگار مىباشد.
در جمله (اذ نادى ربه نداء خفيا) اين سؤ ال براى مفسران مطرح شده كه (نادى ) بهمعنى دعا با صداى بلند است در حالى كه (خفى ) بمعنى آهسته و مخفى است و اين دو باهـم سـازگـار نـيـسـت ولى با توجه به اين نكته كه خفى به معنى آهسته نيست بلكه بهمعنى پنهان است بنابراين ممكن است زكريا در خلوتگاه خود آنجا كه كسى غير از او حضورنـداشـتـه خـدا را بـا صـداى بـلنـد خـوانده باشد. و بعضى گفته اند اين تقاضاى او دردل شب بوده است آنگاه كه مردم در خواب آرميده بودند.
بـعـضـى نـيز جمله (فخرج على قومه من المحراب ) (زكريا از محراب خود بيرون آمد وبـه سـراغ قـومـش رفـت ) را كـه در آيـات آيـنـده خـواهـد آمـددليل بر وقوع اين دعا در خلوتگاه گرفته اند.
جـمـله (و يـرث مـن آل يـعـقـوب ) (فـرزنـدى بـه مـن عـنـايـت كـن كـه ازآل يعقوب ارث ببرد) بخاطر آن است كه همسر زكريا خاله مريم مادر عيسى بود، و نسب آنزن به يعقوب مى رسيد، زيرا او از دودمان سليمان ابن داود است كه او از فرزندان يهوداپسر يعقوب بوده است .
آيه و ترجمه


يـزكـريـا انـا نـبـشـرك بـغـلم اسـمـه يـحـيـى لم نـجـعـل له مـنقبل سميا(7)
قال رب انى يكون لى غلم و كانت امراتى عاقرا و قد بلغت من الكبر عتيا(8)
قـال كـذلك قـال ربـك هـو عـلى هـيـن و قـد خـلقـتـك مـنقبل و لم تك شيا(9)
قـال رب اجـعـل لى آيـة قـال ايـتـك الا تـكـلم النـاس ثـلثليال سويا(10)
فخرج على قومه من المحراب فاوحى اليهم ان سبحوا بكرة و عشيا(11)


ترجمه :

7 - اى زكريا! ما تو را به فرزندى بشارت مى دهيم كه نامش يحيى است ، پسرى همنامشپيش از اين نبوده است .
8 - گفت : پروردگارا! چگونه فرزندى براى من خواهد بود در حالى كه همسرم نازا است، و من نيز از پيرى افتاده شده ام ؟!
9 - فـرمـود: ايـنگونه پروردگارت گفته (و اراده كرده ) اين بر من آسان است من قبلا تورا آفريدم و چيزى نبودى !
10 - عـرض كـرد: پـروردگارا! نشانه اى براى من قرار ده . گفت نشانه تو اين است كهسه شبانه روز قدرت تكلم (با مردم ) نخواهى داشت ، در حالى كه زبان تو سالم است .
11 - او از محراب عبادتش به سوى مردم بيرون آمد و با اشاره به آنها گفت صبح و شام(به شكرانه اين نعمت ) خدا را تسبيح گوئيد.
تفسير:
زكريا به آرزوى خود رسيد
ايـن آيـات اسـتـجـابـت دعـاى زكريا را در پيشگاه پروردگار، استجابتى آميخته با لطف وعـنايت ويژه او بيان مى كند، و با اين جمله شروع مى شود اى زكريا ما تو را بشارت بهپسرى مى دهيم كه نامش يحيى است پسرى كه همنام او پيش از اين نبوده است ) (يا زكرياانـا نـبـشـرك بـغـلام اسـمـه يـحـيـى لم نـجـعـل له مـنقبل سميا).
چـه جـالب اسـت كـه خدا دعاى بنده اش را اين چنين بپذيرد و با بشارت دادن او را از انجامخواسته اش آگاه سازد و در برابر درخواست فرزند، پسرى به او بدهد، و نام پسر رانيز خودش بگذارد، و اضافه كند اين فرزند از جهاتى بى سابقه است .
زيـرا جـمـله (لم نجعل له من قبل سميا) گرچه ظاهرا به اين معنى است كه كسى تاكنونهـم نـام او نـبـوده اسـت ، ولى از آنـجـا كـه نـام بـه تـنـهـائىدليـل بـر شـخـصيت كسى نيست ، معلوم مى شود كه اين اسم ، اشاره به مسمى است ، يعنىكسى كه داراى امتيازاتى همچون او باشد قبلا نبوده است ، چنانكه راغب در كتاب
مفردات صريحا همين معنى را انتخاب كرده است .
بدون شك قبل از يحيى پيامبران بزرگى بودند حتى بالاتر از او، ولى هيچ مانعى نداردكه يحيى ويژگيهايى داشته است مخصوص ‍ خودش ، چنانكه بعدا به آن اشاره خواهد شد.
امـا زكـريـا كـه اسـبـاب ظاهر را براى رسيدن به چنين مطلوبى مساعد نمى ديد از پيشگاهپـروردگـار تـقـاضـاى توضيح كرد و (گفت : پروردگارا! چگونه ممكن است فرزندىنـصـيـب مـن شـود در حـالى كـه هـمـسـر مـن نـازا اسـت و مـن نـيـز از نـظـر سـن وسـال بـه حـدى رسـيـده ام كـه فـرتـوت و افـتـاده شـده ام )(قال رب انى يكون لى غلام و كانت امراتى عاقرا و قد بلغت من الكبر عتيا).
(عاقر) در اصل از واژه (عقر) به معنى ريشه و اساس يا به معنى (حبس ) است ،و ايـنـكه به زنان نازا (عاقر) مى گويند به خاطر آنست كه كار آنها از نظر فرزندبه پايان رسيده ، يا اينكه تولد فرزند در آنها محبوس شده است .
(عتى ) به معناى كسى است كه بر اثر طول زمان ، اندامش خشكيده شده همان حالتى كهدر سنين بسيار بالا براى انسان پيدا مى شود.
امـا بـزودى زكـريـا در پـاسـخ سـؤ الش ايـن پـيـام را از درگـاه خـداونـد دريـافت داشت :(فـرمـود: مـطـلب هـمـيـن گـونه است كه پروردگار تو گفته و اين بر من آسان است )(قال كذلك قال ربك هو على هين )
اين مساله عجيبى نيست كه از پيرمردى همچون تو و همسرى ظاهرا نازا
فـرزنـدى مـتولد شود (من تو را قبلا آفريدم در حالى كه هيچ نبودى ) (و قد خلقتك منقبل و لم تك شيئا).
خـدائى كـه تـوانـائى دارد از هـيـچ ، هـمـه چـيز بيافريند، چه جاى تعجب كه در اين سن وسال و اين شرائط فرزندى به تو عنايت كند.
بدون شك بشارت دهنده و گوينده سخن در آيه نخست خداوند است ، ولى در اينكه گويندهسـخـن در آيـه سوم مورد بحث (قال كذلك قال ربك ) كيست ؟ بعضى آن را سخن فرشتگانمـى دانـنـد كـه وسـيـله بـشـارت بـه زكـريـا بـودنـد و آيـه 39 سـورهآل عـمـران را مـى تـوان گـواه بـر آن دانـسـت : فـنـادتـه المـلائكـة و هو قائم يصلى فىالمـحـراب ان الله يـبـشـرك بـيحيى : (فرشتگان به زكريا ندا دادند در حالى كه او درمحراب ايستاده و مشغول نماز بود كه خدا تو را بشارت به يحيى مى دهد.
ولى ظاهر اين است كه گوينده تمام اين جمله ها خداوند است و دليلى ندارد كه ما آنها را ازظـاهـرش تـغـيـيـر دهـيـم ، و اگـر فرشتگان واسطه بشارت بوده اند هيچ مانعى ندارد كهخـداونـد اصـل پـيـام را بـه خـود نـسـبـت دهـد، بـخـصـوص كـه در آيـه 40 هـمـان سـورهآل عـمـران مى خوانيم قال كذلك الله يفعل ما يشاء: (خدا اينگونه هر چه را بخواهد انجاممى دهد).
بـه هـر حـال زكـريـا بـا شـنـيـدن سـخـن فـوق بـسـيـار دلگـرم وخـوشـحـال شـد و نـور امـيـد سر تا پاى وجودش را فرا گرفت اما از آنجا كه اين پيام ازنـظر او بسيار سرنوشت ساز و پر اهميت بود از خدا تقاضاى نشانه اى بر اين كار كردو (گـفـت : پـروردگـارا نـشـانـه اى بـراى مـن قـرار ده )(قال رب اجعل لى آية ).
بدون شك زكريا به وعده الهى ايمان داشت و خاطرش جمع بود ولى براى اطمينان بيشتر- همانگونه كه ابراهيم مؤ من به معاد تقاضاى شهود چهره معاد
در ايـن زندگى كرد تا قلبش اطمينان بيشترى يابد - زكريا از خدا تقاضاى چنين نشانهو آيتى نمود.
(خـدا بـه او فرمود: نشانه تو آنست كه سه شبانه روز تمام در حالى كه زبانت سالماست قدرت سخن گفتن با مردم را نخواهى داشت ) (تنها زبانت به ذكر خدا و مناجات با اوگـردش مـى كـنـد) (قـال آيـتـك ان لا تـكـلم النـاس ثـلاثليـال سـويـا): امـا چـه نـشـانـه عـجـيـبـى ، نـشـانـه اى كـه از يـكـسـو هـمـاهـنـگ بـاحال مناجات و دعاى او بود، و از سوى ديگر او را از همه خلايق مى بريد و به خدا پيوندمـى داد تـا در ايـن حـال شكر اين نعمت بزرگ را بجا آورد و بيش از پيش به نيايش خدا وادارد.
ايـن نشانه آشكارى است كه انسان با داشتن زبان سالم و قدرت بر هر گونه نيايش باپروردگار در برابر مردم توانائى سخن گفتن را نداشته باشد.
بعد از اين بشارت و اين آيت روشن زكريا از محراب عبادتش به سراغ مردم آمد و با اشارهبـه آنـهـا چـنـيـن گـفـت : صـبح و شام تسبيح پروردگار بگوئيد) (فخرج على قومه منالمحراب فاوحى اليهم ان سبحوا بكرة و عشيا).
چـرا كه نعمت بزرگى كه خدا به زكريا ارزانى داشته بود دامنه آن همه قوم را فرا مىگـرفـت و در سـرنـوشـت آيـنـده هـمـه آنـهـا تـاثـيـر داشـت ، بـه هـمـيـندليل سزاوار بود همگى به شكرانه آن نعمت به تسبيح خدا برخيزند و مدح و ثناى الهىگويند.
از ايـن گـذشـتـه ايـن مـوهـبـت كه اعجازى محسوب مى شد مى توانست پايه هاى ايمان را دردلهاى افراد محكم كند، اين نيز موهبت ديگرى بود.
نكته ها:
يحيى پيامبر وارسته الهى
نـام (يحيى ) در سوره ها آل عمران ، انعام ، مريم و انبياء مجموعا پنج بار آمده است ، اويـكـى از پـيـامـبـران بـزرگ الهـى است و از جمله امتيازاتش اين بود كه در كودكى به مقامنـبـوت رسـيـد، خـداونـد آنـچـنـان عـقـل روشـن و درايـت تـابـنـاكـى در ايـن سـن وسال به او داد كه شايسته پذيرش اين منصب بزرگ شد.
از ويـژگـيـهـائى كـه ايـن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشته و قرآن در سورهآل عـمران آيه 39 به آن اشاره كرده ، توصيف او به (حصور) است ، همانگونه كه درذيـل هـمان آيه گفته ايم (حصور) از ماده (حصر) به معنى كسى است كه از جهتى در(مـحـاصـره ) قـرار گـيرد و در اينجا طبق بعضى از روايات به معنى خوددارى كننده ازازدواج است .
اين كار از اين نظر امتياز براى او بوده است كه بيانگر نهايت عفت و پاكى است ، و يا براثـر شـرائط خـاص زنـدگـى مـجـبور به سفرهاى متعدد براى تبليغ آئين الهى بوده ، وهمچون عيسى مسيح ناچار به مجرد زيستن گرديده است .
ايـن تفسير نيز نزديك به نظر مى رسد كه منظور از (حصور) در آيه فوق كسى استكه شهوات و هوسهاى دنيا را ترك گفته ، و در واقع يك مرحله عالى از زهد بوده است .
به هر حال از منابع اسلامى و منابع مسيحى استفاده مى شود كه يحيى پسر خاله (عيسى) بوده است .
در مـنـابـع مـسـيـحـى تـصـريـح شـده كـه يـحـيـى ، حـضـرت مـسـيـح (عـليـهـالسـلام ) راغـسـل تـعـمـيـد داد، و لذا او را (يـحـيـى تـعـمـيـد دهـنـده ) مـى نـامـنـد(غسل تعميد غسل مخصوصى است
كه مسيحيان به فرزندان خويش مى دهند و معتقدند او را از گناه پاك مى كند) و هنگامى كهمسيح اظهار نبوت كرده ، يحيى به او ايمان آورد.
بـدون شـك يـحيى كتاب آسمانى ويژهاى نداشت و اينكه در آيات بعد مى خوانيم يا يحيىخـذ الكـتـاب بـقـوة (اى يـحـيى كتاب را با قوت بگير) اشاره به (تورات ) كتابحضرت موسى است .
البـتـه عـده اى پـيرو يحيى هستند و كتابى را هم به او نسبت مى دهند، و شايد (صابئينموحد) پيروان يحيى باشند.
حـضرت يحيى و حضرت مسيح ، قدر مشتركهائى داشتند، زهد فوق العاده ترك ازدواج بهعللى كه گفته شد، و تولد اعجازآميز و همچنين نسب بسيار نزديك .
از روايات اسلامى استفاده مى شود كه امام حسين (عليهالسلام ) و يحيى نيز جهات مشتركىداشـتـنـد لذا از امـام عـلى بـن الحـسـيـن زيـن العـابـديـن (عـليـهـالسـلام ) چـنـيـننـقـل شـده كـه فـرمـود: خـرجـنـا مـع الحـسـيـن بـن عـلى (عـليـهـمـاالسـلام ) فـمـانـزل مـنـزلا و لا رحـل مـنـه الا ذكـر يـحـيـى بـن زكـريـا و قـتـله ، وقـال و مـن هـو ان الدنـيـا على الله ان راءس يحيى بن زكريا اهدى الى بغى من بغايا بنىاسـرائيـل : (ما همراه امام حسين (عليهالسلام ) (به سوى كربلا) بيرون آمديم ، امام در هرمـنـزلى نـزول مـى فـرمـود و يـا از آن كـوچ مـى كـرد يـاد يـحـيـى وقـتـل او مـى نـمـود و مـى فـرمـود: در بـى ارزشـى دنيا نزد خدا همين بس كه سر يحيى بنزكـريـا را بـه عـنـوان هـديـه بـه سـوى فـرد بـى عـفـتـى از بـى عـفـتـهـاى بـنـىاسرائيل بردند.
شـهـادت امـام حـسـين (عليهالسلام ) نيز از جهاتى همانند شهادت يحيى (عليهالسلام ) بود(كيفيت قتل يحيى را بعدا شرح خواهيم داد).
و نـيـز نـام حـسـيـن (عليهالسلام ) همچون نام يحيى (عليهالسلام ) بى سابقه بود و مدتحمل آنها
(بـه هـنـگـامـى كـه در شـكـم مـادر بـودنـد) نـسـبـت بـهمعمول كوتاهتر بود.
2 - (مـحـراب ) مـحـل خـاصـى است كه در عبادتگاه براى امام يا افراد برجسته در نظرگـرفـتـه مـى شـود، و در عـلت نـامـگـذارى آن ، دو جـهـت ذكـر كرده اند: نخست اينكه از ماده(حـرب ) بـه مـعـنـى جـنـگ گـرفـتـه شـده ، چـون مـحـراب در حـقـيـقـتمحل مبارزه با شيطان و هواى نفس است .
ديـگـر ايـنـكـه مـحـراب در لغـت بـه مـعـنـى نـقـطـه بـالاى مـجـلس اسـت ، و چـونمحل محراب در بالاى معبد بوده به اين نام ناميده شده .
بـعـضـى مـى گـويـنـد: (مـحـراب ) در مـيـان بـنـىاسـرائيل بعكس آنچه در ميان ما معمول است در نقطه اى بالاتر از سطح زمين قرار داشته ،و چـنـد پـله مـى خـورده و اطـراف آن را ديـوار مـى كـشـيـده انـد بـه طـورى كـه كـسانى كهداخـل مـحـراب بـودند كمتر از خارج ديده مى شدند جمله (فخرج على قومه من المحراب )كـه در آيـات فـوق خوانديم با توجه به كلمه (على ) كه معمولا براى جهت فوق بهكار مى رود اين معنى را تاييد مى كند.
آيه و ترجمه


يايحيى خذ الكتب بقوة و ءاتينه الحكم صبيا(12)
و حنانا من لدنا و زكوة و كان تقيا(13)
و برا بولديه و لم يكن جبارا عصيا(14)
و سلم عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا(15)


ترجمه :

12 - اى يـحـيـى ! كـتـاب (خـدا) را بـا قـوت بـگـيـر، و مـا فـرمـان نـبـوت (وعقل كافى ) در كودكى به او داديم .
13 - و بـه او رحـمـت و مـحـبـت از نـاحـيـه خـود بـخـشـيـديـم ، و پـاكـى (روح وعمل ) و او پرهيزگار بود.
14 - او نسبت به پدر و مادرش نيكوكار بود و جبار (و متكبر) و عصيانگر نبود.
15 - و سـلام بـر او آن روز كـه تـولد يافت ، و آن روز كه مى ميرد، و آن روز كه زنده وبرانگيخته مى شود.
تفسير:
صفات برجسته يحيى
در آيات گذشته ديديم كه خداوند چگونه به هنگام پيرى زكريا، يحيى را به او مرحمتفـرمـود، بـه دنـبـاله آن در ايـن آيات نخست فرمان مهم الهى را خطاب به (يحيى ) مىخـوانيم : (اى يحيى ! كتاب خدا را با قوت و قدرت بگير!) (يا يحيى خذ الكتاب بقوة).
معروف و مشهور در ميان مفسران اين است كه منظور (كتاب ) در اينجا (تورات ) است ،حتى ادعاى اجماع و اتفاق در اين زمينه كرد
ولى بعضى اين احتمال را داده اند كه او كتابى ويژه خود داشت (همانند زبور داود) البتهنه كتابى كه متضمن آئينى جديد و مذهب تازه اى باشد .
ولى احـتـمـالاول قويتر به نظر مى رسد.
به هر حال منظور از گرفتن كتاب با قوت و قدرت آنست كه با قاطعيت هر چه تمام تر وتصميم راسخ و اراده اى آهنين كتاب آسمانى تورات و محتواى آنرا اجرا كند، و به تمام آنعـمـل نـمـايـد، و در راه تعميم و گسترش آن از هر نيروى مادى و معنوى ، فردى و اجتماعى ،بهره گيرد.
اصولا هيچ (كتاب ) و (مكتبى ) را بدون قوت و قدرت و قاطعيت پيروانش نمى تواناجرا كرد، اين درسى است براى همه مؤ منان و همه رهروان راه (الله ).
بـعـد از ايـن دسـتـور، بـه مواهب دهگانه اى كه خدا به يحيى داده بود، و يا او به توفيقالهى كسب كرد، اشاره مى كند.
1 - (مـا فـرمـان نبوت و عقل و هوش و درايت را در كودكى به او داديم ) (و آتيناه الحكمصبيا).
2 - (به او رحمت و محبت نسبت به بندگان از سوى خود بخشيديم 0) (و حنانا من لدنا).
(حنان ) در اصلبـه مـعـنـى رحـمـت و شـفـقـت و مـحـبـت و ابـراز عـلاقـه وتمايل است .
3 - به او پاكى روح و جان و پاكى عمل داديم (و زكوة ).
گـرچـه مـفـسـران بـراى (زكـات )، مـعـانـى مـخـتـلفـى كـرده انـد، بـعـضـى آن را بـهعـمـل صـالح ، بعضى به اطاعت و اخلاص ، بعضى ، نيكى به پدر و مادر، بعضى ، حسنشـهـرت ، و بـعـضـى بـه پاكى پيروان ، تفسير كرده اند، ولى ظاهر اين است كه زكاتمعنى وسيعى دارد و همه اين پاكيزگيها را در بر خواهد گرفت .
4 - (او پـرهيزگار بود و از آنچه خلاف فرمان پروردگار بود، دورى مى كرد (و كانتقيا).
5 - (او را نـسـبـت بـه پـدر و مـادرش خوشرفتار و نيكوكار و پر محبت قرار داديم ) (وبرا بوالديه ).
6 - (او مـردى سـتـمـگـر و مـتـكـبر و خود برتربين در برابر خلق خدا نبود) (و لم يكنجبارا).
7 - (او معصيت كار و آلوده به گناه نبود) (عصيا).
8 و 9 و 10 - و چون او جامع اين صفات برجسته و افتخارات بزرگ بود (درود ما بر اوبـه هـنـگـام ولادتـش ، و درود ما بر او به هنگامى كه مرگش ، و درود بر او در آن روز كهزنده و برانگيخته خواهد شد) (و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا).
نكته ها:
1 - كتاب آسمانى را با قوت و قدرت بگير!
كـلمه (قوت ) در جمله يا يحيى خذ الكتاب بقوة همانگونه كه اشاره كرديم معنى كاملاوسـيـعـى دارد و تـمـام قـدرتهاى مادى و معنوى ، روحى و جسمى در آن جمع است ، و اين خودبـيـانـگـر ايـن حـقـيـقـت اسـت كـه نـگـهـدارى آئيـن الهى و اسلام و قرآن با ضعف و سستى وولنـگـارى و مـسـامحه ، امكانپذير نيست ، بلكه بايد در دژ نيرومند قدرت و قوت و قاطعيتقرار گيرد.
گرچه مخاطب در اينجا (يحيى ) است ، ولى در مواردى ديگر از قرآن مجيد نيز اين تعبيردر مورد سايرين ديده مى شود:
در آيـه 145 اعـراف ، مـوسى ماءموريت پيدا مى كند كه تورات را با قوت بگيرد فخذهابقوة .
و در آيـه 63 و 93 بـقـره هـمـيـن خـطـاب نـسـبـت بـه تـمـام بـنـىاسـرائيـل ديـده مـى شود خذوا ما آتيناكم بقوة كه نشان مى دهد اين يك حكم عام براى همگاناست ، نه شخص يا اشخاص معينى .
اتـفـاقـا هـمـيـن مـفـهـوم بـا تـعـبـيـر ديـگـرى در آيـه 60 سـورهانـفـال آمده است و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة : (آنچه از قدرت و قوت در توان شما استبراى مرعوب ساختن دشمنان فراهم سازيد).
به هر حال اين آيه پاسخى است به همه آنها كه گمان مى كنند از موضع ضعف مى توانكـارى انـجـام داد، و يـا مـى خـواهـنـد بـا سـازشـكـارى در هـمـه شـرائط مـشـكـلات راحل كنند.
2 - سه روز مشكل در سرنوشت انسان
- تـعـبـيـر بـه (سـلام عـليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا) نشان مى دهد كه درتـاريـخ زندگى انسان و انتقال او از عالمى به عالم ديگر سه روز سخت وجود دارد، روزگـام نـهـادن بـه ايـن دنـيـا (يـوم ولد) و روز مـرگ وانـتـقـال بـه جـهـان برزخ (يوم يموت ) و روز برانگيخته شدن در جهان ديگر (و يوميـبـعـث حـيـا) و از آنـجـا كه اين سه روز انتقالى طبيعتا با بحرانهائى روبرو است خداوندسـلامـت و عـافـيـت خود را شامل حال بندگان خاصش قرار مى دهد و آنها را در اين سه مرحلهطوفانى در كنف حمايت خويش مى گيرد.
هـر چـنـد ايـن تعبير تنها در دو مورد در قرآن مجيد آمده است در موارد يحيى (عليهالسلام ) وعـيـسى (عليهالسلام )، اما در مورد يحيى تعبير قرآن ، امتياز خاصى دارد، چرا كه گويندهاين سخن خدا است در حالى كه در مورد مسيح (عليهالسلام ) گوينده ، خود او است .
ناگفته پيدا است كسانى كه در شرائط مشابهى با اين دو بزرگوار باشند
مشمول اين سلامت خواهند بود.
جالب اينكه در روايتى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) مى خوانيم : ان اوحشما يقوم على هذا الخلق فى ثلاث مواطن : يوم يلد و يخرج من بطن امه فيرى الدنيا، و يوميموت فيعاين الاخرة و اهلها، و يوم يبعث حيا، فيرى احكاما لم يرها فى دار الدنيا و قد سلمالله عـلى يـحـيـى فـى هـذه المـواطـن الثـلاث و آمـن روعـتـهفقال و سلام عليه ..
وحـشتناكترين دوران زندگى انسان سه مرحله است ، آن روز كه متولد مى شود و چشمش بهدنـيـا مـى افـتـد، و آن روز كـه مـى مـيـرد و آخـرت واهل آنرا مى بيند و آن روز كه برانگيخته مى شود و احكام و قوانينى را مى بيند كه در اينجـهـان حـكـمـفـرمـا نـبـود، خـداونـد سـلامـت را در ايـن سـه مـرحـلهشـامـل حال يحيى نمود و او را در برابر وحشتها امنيت و آرامش داد و فرمود: و سلام عليه ...پروردگارا در اين سه موطن حساس و بحرانى سلامت را به ما مرحمت كن .
3 - نبوت در خردسالى
درست است كه دوران شكوفائى عقل انسان معمولا حد و مرز خاصى دارد ولى مى دانيم هميشهدر انـسانها افراد استثنائى وجود داشته اند، چه مانعى دارد كه خداوند اين دوران را براىبـعـضـى از بـنـدگـانـش به خاطر مصالحى فشرده تر كند و در سالهاى كمترى خلاصهنـمـايـد، هـمـانـگـونـه كـه بـراى سـخـن گـفـتـن مـعـمـولا گـذشـتـن يـكـى دوسـال از تولد لازم است در حالى كه مى دانيم حضرت مسيح (عليهالسلام ) در همان روزهاىنـخـسـتـيـن زبـان بـه سـخـن گـشـود، آنـهـم سـخـنـى بـسـيـار پـر مـحـتـوا كـه طـبـقروال عادى در شان انسانهاى بزرگسال بود، چنانكه در تفسير آيات آينده به خواست
خدا خواهد آمد.
از ايـنجا روشن مى شود اشكالى كه پاره اى از افراد به بعضى از ائمه شيعه كرده اندكه چرا بعضى از آنها در سنين كم به مقام امامت رسيدند نادرست است .
در روايتى از يكى از ياران امام جواد محمد بن على النقى (عليهماالسلام ) به نام على بناسـباط مى خوانيم كه مى گويد به خدمت او رسيدم (در حالى كه سن امام كم بود) من درستبـه قـامـت او خيره شدم تا به ذهن خويش بسپارم و به هنگامى كه به مصر باز مى گردمكـم و كـيـف مـطـلب را بـراى يـاران نـقـل كـنـم ، درست در همين هنگام كه در چنين فكرى بودمآنـحـضرت نشست (گوئى تمام فكر مرا خوانده بود) رو به سوى من كرد و گفت : اى علىبن اسباط! خداوند كارى را كه در مساله امامت كرده همانند كارى است كه در نبوت كرده است، گـاه مـى فـرمـايـد: و آتـيـنـاه الحـكـم صـبـيـا (مـا بـه يـحـيى در كودكى فرمان نبوت وعقل و درايت داديم ) و گاه در باره انسانها مى فرمايد حتى اذا بلغ اشده و بلغ اربعين سنة...(هـنـگـامـى كـه انـسـان بـه حـد بـلوغ كـامـل عـقـل بـهچهل سال رسيد...) بنابراين همانگونه كه ممكن است خداوند حكمت را به انسانى در كودكىبدهد در قدرت او است كه آن را در چهل سال بدهد.
ضـمـنـا ايـن آيـه پـاسـخ دنـدان شـكـنـى اسـت بـراى خـرده گـيـرانـى كه مى گويند على(عـليـهـالسـلام ) نـخستين كسى نبود كه از ميان مردان به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسـلّم ) ايمان آورد، چرا كه در آن روز كودك ده ساله بود و ايمان كودك ده ساله پذيرفتهنيست .
ذكـر ايـن نـكـتـه نيز در اينجا بى مناسبت نيست كه در حديثى از امام على بن موسى الرضا(عـليـهـمـاالسـلام ) مى خوانيم كه جمعى از كودكان در زمان كودكى آن حضرت به سراغشآمـدند و گفتند اذهب بنا نلعب : (بيا برويم و با هم بازى كنيم )! او در جواب فرمود: ماللعب خلقنا: (ما براى بازى كردن آفريده نشده ايم ) اينجا
است كه خداوند در باره او فرمود و آتيناه الحكم صبيا.
البـتـه بـايـد توجه داشت منظور از لعب در اينجا سرگرميهاى بيهوده و به تعبير ديگربيهوده گرائى است ، اما گاه مى شود لعب و بازى هدفى را تعقيب مى كند هدفى منطقى وعقلانى ، مسلما اينگونه بازيها از اين حكم مستثنى است .
4 - شهادت يحيى
نـه تـنـهـا تـولد يـحـيـى شگفت انگيز بود، مرگ او هم از پاره اى جهات عجيب بود، غالبمـورخـان مـسـلمـان ، و هـمـچـنـيـن مـنـابـع مـعـروف مـسـيـحـى جـريـان ايـن شـهـادت را چـنـيـننقل كرده اند (هر چند اندك تفاوتى در خصوصيات آن در ميان آنها ديده مى شود).
يـحيى قربانى روابط نامشروع يكى از طاغوتهاى زمان خود با يكى از محارم خويش شدبـه ايـن تـرتـيـب كـه (هـروديـس ) پادشاه هوسباز فلسطين ، عاشق (هيروديا) دختربـرادر خـود شـد، و زيـبائى وى دل او را در گرو عشقى آتشين قرار داده ، لذا تصميم بهازدواج با او گرفت !.
ايـن خـبـر بـه پيامبر بزرگ خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يحيى رسيد، او صريحااعلام كرد كه اين ازدواج نامشروع است و مخالف دستورات تورات مى باشد و من به مبارزهبا چنين كارى قيام خواهم كرد.
سـر و صـداى ايـن مساله در تمام شهر پيچيد و به گوش آن دختر (هيروديا) رسيد، اوكـه يـحـيى را بزرگترين مانع راه خويش ‍ مى ديد تصميم گرفت در يك فرصت مناسب ازوى انتقام گيرد و اين مانع را از سر راه هوسهاى خويش بردارد.
ارتباط خود را با عمويش بيشتر كرد و زيبائى خود را دامى براى او قرار داد و آنچنان دروى نفوذ كرد كه روزى (هيروديس ) به او گفت : هر آرزوئى
دارى از من بخواه كه منظورت مسلما انجام خواهد يافت .
(هـيـروديـا) گـفت : من هيچ چيز جز سر يحيى را نمى خواهم ! زيرا او نام من و تو را برسـر زبـانـهـا انـداخـتـه ، و هـمـه مـردم بـه عـيـبـجـوئى مـا نـشـسـتـه انـد، اگـر مـى خواهىدل من آرام شود و خاطرم شاد گردد بايد اين عمل را انجام دهى !
(هـيـروديـس ) كـه ديـوانـه وار بـه آن زن عشق مى ورزيد بى توجه به عاقبت اين كارتـسـليـم شـد و چـيزى نگذشت كه سر يحيى را نزد آن زن بدكار حاضر ساختند اما عواقبدردناك اين عمل ، سرانجام دامان او را گرفت .
در احـاديـث اسـلامـى مى خوانيم كه سالار شهيدان امام حسين (عليهالسلام ) مى فرمود: (ازپستيهاى دنيا اينكه سر يحيى بن زكريا را به عنوان هديه براى زن بدكاره اى از زنانبنى اسرائيل بردند).
يعنى شرائط من و يحيى از اين نظر نيز مشابه است چرا كه يكى از هدفهاى قيام من مبارزهبا اعمال ننگين طاغوت زمانم يزيد است .
آيه و ترجمه


و اذكر فى الكتب مريم إ ذ انتبذت من اءهلها مكانا شرقيا(16)
فـاتـخـذت مـن دونـهـم حـجـابـا فـأ رسـلنـا إ ليـهـا روحـنـافتمثل لها بشرا سويا(17)
قالت إ نى اءعوذ بالرحمن منك إ ن كنت تقيا(18)
قال إ نما اءنا رسول ربك لا هب لك غلما زكيا(19)
قالت اءنى يكون لى غلم و لم يمسسنى بشر و لم اءك بغيا(20)
قال كذلك قال ربك هو على هين و لنجعله ءاية للناس و رحمة منا و كان اءمرا مقضيا(21)


ترجمه :

16 - در اين كتاب (آسمانى قرآن ) از مريم ياد آر، آن هنگام كه از خانواده اش جدا شد و درناحيه شرقى قرار گرفت .
17 - و حـجـابى ميان خود و آنها افكند (تا خلوتگاهش از هر نظر براى عبادت آماده باشد)در ايـن هـنـگـام مـا روح خـود را بـه سـوى او فـرسـتـاديـم و او درشكل انسانى بى عيب و نقص بر مريم ظاهر شد.
18 - او (سـخـت تـرسـيـد و) گـفـت مـن به خداى رحمن از تو پناه مى برم اگر پرهيزگارهستى .
19 - گفت من فرستاده پروردگار توام (آمده ام ) تا پسر پاكيزه اى به تو ببخشم !
20 - گـفـت چـگونه ممكن است فرزندى براى من باشد در حالى كه تاكنون انسانى با منتماس نداشته ، و زن آلوده اى هم نبوده ام ؟!
21 - گـفـت مـطـلب هـمـيـن اسـت كـه پـروردگـارت فـرمـوده ، ايـن كـار بـر مـنسـهـل و آسـان است ، ما مى خواهيم او را نشانه اى براى مردم قرار دهيم و رحمتى از سوى ماباشد، و اين امرى است پايان يافته (و جاى گفتگو ندارد).
تفسير:
سرآغاز تولد مسيح (عليهالسلام ):
بـعـد از بـيـان سـرگـذشـت يـحـيى (عليهالسلام ) رشته سخن را به داستان تولد عيسى(عليهالسلام ) و سرگذشت مادرش مريم مى كشاند، چرا كه پيوند بسيار نزديكى در مياناين دو ماجرا است .
اگـر تـولد يـحـيى از پدرى پير و فرتوت و مادرى نازا عجيب بود، تولد عيسى از مادربدون پدر عجيبتر است .
اگـر رسـيـدن بـه مـقـام عقل و نبوت در كودكى ، شگفت انگيز است ، سخن گفتن در گهوارهآنهم از كتاب و نبوت ، شگفت انگيزتر است .
و بـه هـر حـال هـر دو آيـتـى اسـت از قـدرت خـداوند بزرگ ، يكى از ديگرى بزرگتر، واتفاقا هر دو مربوط به كسانى است كه با هم قرابت بسيار نزديك از جهت نسب داشتند چراكـه مـادر يـحـيـى خـواهـر مـادر مـريـم بـود، و هـر دو زنانى نازا و عقيم بودند و در آرزوىفرزندى صالح به سر مى بردند.
نخستين آيه مورد بحث مى گويد، در كتاب آسمانى قرآن از مريم سخن
بـگـو آنـگـاه كـه از خـانواده خود، جدا شده و در يك منطقه شرقى قرار گرفت ) (و اذكرفى الكتاب مريم اذ انتبذت من اهلها مكان شرقيا).
او در حقيقت مى خواست مكانى خالى و فارغ از هر گونه دغدغه پيدا كند كه به راز و نيازبـا خـداى خـود بـپـردازد و چـيـزى او را از يـاد مـحـبـوبغافل نكند به همين جهت طرف شرق بيت المقدس (آن معبد بزرگ ) را كه شايد محلى آرامتر ويا از نظر تابش ‍ آفتاب پاكتر و مناسبتر بود برگزيد.
كـلمـه (انـتـبـذت ) از ماده (نبذ) به گفته (راغب ) به معنى دور انداختن اشياء غيرقـابـل مـلاحـظـه اسـت ، و ايـن تـعبير در آيه فوق شايد اشاره به آن باشد كه مريم بهصـورت مـتـواضـعـانـه و گـمنام و خالى از هر گونه كارى كه جلب توجه كند، از جمع ،كناره گيرى كرد، و آن مكان از خانه خدا را براى عبادت انتخاب نمود.
در ايـن هـنـگـام ، مـريـم (حـجـابـى ميان خود و ديگران افكند) تا خلوتگاه او از هر نظركامل شود (فاتخذت من دونهم حجابا).
در ايـن جـمله ، تصريح نشده است كه اين حجاب براى چه منظور بوده ، آيا براى آن بودهكـه آزادتـر و خـالى از دغدغه و اشتغال حواس بتواند به عبادت پروردگار و راز و نيازبـا او پـردازد يـا بـراى ايـن بـوده اسـت كـه مـى خـواسـتـه شـسـتـشـو وغسل كند؟ آيه از اين نظر ساكت است .
بـه هـر حـال (در ايـن هـنـگـام مـا روح خـود (يـكـى از فـرشتگان بزرگ ) را به سوى اوفرستاديم و او در شكل انسان كامل بى عيب و نقص و خوش قيافه اى بر مريم ظاهر شد)(فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا).
پيدا است كه در اين موقع چه حالتى به مريم دست مى دهد، مريمى كه
هـمـواره پـاكـدامـن زيـسـتـه ، در دامـان پاكان پرورش يافته ، و در ميان جمعيت مردم ضربالمـثـل عـفت و تقوا است ، از ديدن چنين منظره اى كه مرد بيگانه زيبائى به خلوتگاه او راهيـافـتـه چـه تـرس و وحـشـتى به او دست مى دهد؟ لذا بلافاصله (صدا زد: من به خداىرحـمـان از تو پناه مى برم اگر پرهيزكار هستى ) (قالت انى اعوذ بالرحمن منك ان كنتتقيا)
و اين نخستين لرزه اى بود كه سراسر وجود مريم را فرا گرفت .
بردن نام خداى رحمان ، و توصيف او به رحمت عامه اش از يكسو، و تشويق او به تقوى وپـرهـيـزكارى از سوى ديگر، همه براى آن بود كه اگر آن شخص ناشناس قصد سوئىدارد او را كنترل كند، و از همه بالاتر پناه بردن به خدا، خدائى كه در سخت ترين حالاتتـكـيـه گـاه انـسـان اسـت و هـيچ قدرتى در مقابل قدرت او عرض اندام نمى كند مشكلات راحل خواهد كرد.
مـريـم بـا گـفـتـن اين سخن در انتظار عكس العمل آن مرد ناشناس بود، انتظارى آمى خته باوحـشـت و نـگـرانـى بـسـيـار، امـا اين حالت ديرى نپائيد ناشناس زبان به سخن گشود ومـامـوريـت و رسـالت عـظـيم خويش را چنين بيان كرد و گفت من فرستاده پروردگار توام !(قال انما انا رسول ربك ).
اين جمله همچون آبى كه بر آتش بريزد، به قلب پاك مريم آرامش بخشيد.
ولى اين آرامش نيز چندان طولانى نشد، چرا كه بلافاصله افزود من آمده ام تا پسر پاكيزهاى از نظر خلق و خوى و جسم و جان به تو ببخشم ! (لاهب لك غلاما زكيا).
از شـنـيـدن اين سخن لرزش شديدى وجود مريم را فرا گرفت و بار ديگر او در نگرانىعميقى فرو رفت و (گفت : چگونه ممكن است من صاحب پسرى
شـوم ، در حـالى كـه تـاكـنون انسانى با من تماس نداشته و هرگز زن آلوده اى نبوده ام؟!) (قالت انى يكون لى غلام و لم يمسسنى بشر و لم اك بغيا).
او در ايـن حـال تـنـها به اسباب عادى مى انديشيد و فكر مى كرد براى اينكه زنى صاحبفـرزنـد شـود دو راه بـيشتر ندارد، يا ازدواج و انتخاب همسر و يا آلودگى و انحراف ، منكـه خـود را بهتر از هر كس مى شناسم نه تاكنون همسرى انتخاب كرده ام و نه هرگز زنمـنـحـرفـى بـوده ام ، تـاكـنون هرگز شنيده نشده است كسى بدون اين دو صاحب فرزندىشود!.
امـا بـه زودى طـوفـان ايـن نگرانى مجدد با شنيدن سخن ديگرى از پيك پروردگار فرونـشست او با صراحت به مريم گفت : (مطلب همين است كه پروردگارت فرموده ، اين كاربر من سهل و آسان است ) (قال كذلك قال ربك هو على هين ).
تـو كـه خوب از قدرت من آگاهى ، تو كه ميوه هاى بهشتى را در فصلى كه در دنيا شبيهآن وجود نداشت در كنار محراب عبادت خويش ديده اى ، تو كه آواى فرشتگان را كه شهادتبـه پـاكـيـت مى دادند شنيده اى ، تو كه ميدانى جدت آدم از خاك آفريده شد، اين چه تعجباست كه از اين خبر دارى ؟!
سـپـس افـزود: (مـا مى خواهيم او را آيه و اعجازى براى مردم قرار دهيم ) (و لنجعله آيةللناس ).
(و ما مى خواهيم او را رحمتى از سوى خود براى بندگان بنمائيم ) (و رحمة منا).
و به هر حال (اين امرى است پايان يافته ) و جاى گفتگو ندارد (و كان امرا مقضيا).
نكته ها:
1 - مـنـظـور از روح خـدا چـيـسـت ؟ - تـقـريـبـا هـمـه مـفـسـران مـعروف ، روح را در اينجا بهجـبـرئيـل فرشته بزرگ خدا تفسير كرده اند، و تعبير (روح ) از او به خاطر آنست كهروحـانـى اسـت و هـم وجـودى اسـت حـيـاتـبـخـش ، چـرا كـهحامل رسالت الهى به پيامبران است كه احياء كننده همه انسانهاى لايق مى باشد و اضافهروح در ايـنجا به خدا دليل بر عظمت و شرافت اين روح است ، كه يكى از اقسام اضافه ،اضافه تشريفيه است .
ضـمـنـا از ايـن آيـه اسـتفاده مى شود كه نزول جبرئيل مخصوص پيامبران نبوده البته بهعـنـوان وحـى و آوردن شـريـعـت و كـتـب آسـمـانـى مـنـحـصـرا بـر آنـهـانازل مى شده ولى براى رساندن پيامهاى ديگر (مانند پيام فوق به مريم ) مانعى نداردكه با غير پيامبران نيز روبرو شود.
2 - (تـمـثـل ) چـيـسـت ؟ - (تـمـثـل ) در اصـل از مـاده(مـثـول ) بـمـعـنـى ايـسـتـادن در بـرابـر شـخـص يـا چـيـزى اسـت ، و(مـمـثـل ) بـه چـيـزى مـى گـويـنـد كـه بـه صـورت ديـگرى نمايان گردد، بنابراينتمثل لها بشرا سويا مفهومش اين است كه آن فرشته الهى به صورت انسانى درآمد.
بـدون شـك مـعـنـى ايـن سـخـن آن نـيـسـت كـه جـبـرئيـل ، صـورتـا و سـيـرتـاتبديل به يك انسان شد، چرا كه چنين انقلاب و تحولى ممكن نيست بلكه منظور اين است كهاو بـه صـورت انـسان درآمد هر چند سيرت او همان فرشته بود، ولى مريم در ابتداى امركه خبر نداشت چنين تصور مى كرد كه در برابر او انسانى است سيرة و صورتا.
در روايات اسلامى و تواريخ (تمثل ) به معنى وسيع كلمه ، بسيار ديده مى شود.
از جـمـله ايـنـكـه : ابـليـس در آن روز كـه مـشـركـان در دار الندوه جمع شده بودند و براىنـابـودى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) توطئه مى چيدند، او در لباس پيرمردىخير انديش و خيرخواه ظاهر شد و به اغوا كردن سران قريش پرداخت .
و يـا دنـيـا و بـاطـن آن بـه صـورت زن زيـبـاى دلربائى در برابر على (عليهالسلام )آشـكـار گـشـت و قـدرت نـفـوذ در وى را نـيـافـت كـه داسـتـانـشمفصل و معروف است .
و نـيـز در روايات مى خوانيم مال و فرزند و عمل انسان به هنگام مرگ در چهره اى مختلف وخاص در برابر او مجسم مى شوند.
و يـا اعـمـال انـسـان در قـبـر و روز قـيـامـت تـجـسـم مـى يـابـد و هـر كـدام درشـكـل خـاصـى ظـاهـر مـى گردد (تمثل ) در تمام اين موارد، مفهومش اين است كه چيزى ياشـخـصـى صـورتـا بـه شـكـل ديـگـرى در مى آيد نه اينكه ماهيت و باطن آن تغيير يافتهباشد.

next page

fehrest page