بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای بحارالانوار جلد 3, محمود ناصرى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     BAHAR301 -
     BAHAR302 -
     BAHAR303 -
     BAHAR304 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

57 - دعاهايى كه مستجاب نمى شود

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
چهار كس دعايشان به اجابت نمى رسد:
1. مردى كه در خانه خود نشسته و مى گويد:
خدايا! به من روزى بده !
خداوند به او مى فرمايد:
آيا به تو دستور ندادم به جستجوى روزى بروى ؟
2. مردى كه درباره زن ناشايست خود نفرين كند.
خداوند به او هم مى فرمايد:
آيا اختيار طلاق او را به تو واگذار نكردم ؟
3. و مردى كه مال خود را در جاهاى بد و اسراف تلف كرده و مى گويد: خدايا! به منروزى بده !
خداوند به او نيز مى فرمايد:
آيا به تو دستور ميانه روى ندادم ؟ آيا به تو دستور ندادم ، مالت را اصلاح كن و درموارد بد مصرف منما؟
چنانچه در قرآن مى فرمايد:
كسانى كه چون خرج كنند نه اسراف و نه بر خود تنگ گرفته ،بخل ورزند و ميان اين دو صفت ، معتدل و ميانه رو هستند.
4. مردى كه بدون شاهد و گواه و سند به ديگرى وام دهد. (سپس بدهكار انكار نمايد)براى دريافت حق خود از خدا كمك بخواهد.
به او نيز مى فرمايد:
آيا به تو دستور ندادم كه هنگام وام دادن شاهد بگيرى ؟(60)


58 - امام كاظم (ع ) در كاخ هارون

روزى امام موسى بن جعفر عليه السلام را در بغداد به يكى از كاخهاى با شكوه هارونوارد كردند.
هارون كه مست قدرت و سلطنت بود، به كاخ اشاره كرد و گفت :
اين كاخ از آن كيست ؟
- نظر هارون اين بود كه عظمت و جلال خويش را به رخ حضرت بكشد.-
امام با كمال بى اعتنايى به كاخ پرتجمل وى فرمود:
اين خانه ، خانه فاسقان است ؛ همان افرادى كه خداوند درباره آنها مى فرمايد:
به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق كبر مى ورزند از (درك و فهم ) آيات خودمنصرف مى سازم به طورى كه هرگاه آيات الهى ببينند ايمان نمى آورند و اگر راههدايت و كمال ببينند آن را انتخاب نمى كنند. اما هرگاه راه گمراهى ببينند آن را پيش مىگيرند همه اينها به خاطر آن است كه آنان آيات ما را تكذيب نموده و از آن غفلتكردند.(61) (تو نيز اى هارون از آنان هستى كه در برابر حق تكبر ورزيده و جبههگرفته اند.) هارون از اين پاسخ سخت ناراحت شد. از امام پرسيد:
پس در واقع اين خانه ، خانه كيست ؟
حضرت فرمود:
اين خانه در حقيقت از آن شيعيان ما است اكنون ديگران (شما) با زور آن را گرفته اند وبر ايشان باعث آزمايش و امتحان است .
هارون گفت :
اگر اين كاخ از آن شيعيان است ، چرا صاحبش آن را از ما نمى گيرد؟
امام فرمود:
اين خانه از صاحب اصليش در حال عمران و آبادى گرفته شده است ، هرگاه توانست آن راآباد كند پس خواهد گرفت ...(62)


59 - خدمت در دستگاه ظالم

على بن يقطين در عين حال كه وزير مقتدر هارون الرشيد بود، از شيعيان مخلص امام موسىبن جعفر عليه السلام به شمار مى رفت . با اينكه امام همكارى با ستمگران را جايز نمىدانست ، اما اشتغال بعضى افراد مورد اطمينان را در دستگاه ظالمان ضرورى مى دانست .يكى از آنها على بن يقطين بود، وى بارها از امام كاظم عليه السلام اجازه نداد و فرمود:
اين كار را نكن ! ما به شما علاقه داريم ، اشتغال تو در دربار خليفه مايه عزت برادراندينى تو (شيعه ) است . اميد است خداوند ناراحتى ها را به وسيله تو برطرف كند و آتشكينه دشمنان را خاموش سازد.
اى على بن يقطين ! كفاره خدمت در دربار ظالم ، نيكى به برادران دينى است .
سپس به وى فرمود:
تو يك چيز را براى من ضمانت كن ! من در مقابل سه چيز را ضمانت مى كنم .
اما آنچه تو بايد ضمانت كنى اين است كه هر وقت يكى از دوستان ما به تو مراجعه كرد،هر حاجتى داشت برطرف كنى و براى او احترام و عزتقايل شوى .
و اما آنچه من بايد ضامن شوم عبارتند از:
1. هيچوقت زندانى نشوى .
2. هرگز با شمشير دشمن كشته نشوى .
3. هيچ وقت فقر و تنگدستى نبينى .
اى على ! هر كس مؤ منى را شاد كند، مرحله اول خدا، مرحله دوم پيغمبر صلى الله عليه و آلهو در مرحله سوم همه ما را خوشحال نموده است .(63)


60 - ابوحنيفه در محضر امام كاظم عليه السلام

ابوحنيفه مى گويد:
من خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم تا چند مساءله بپرسم . گفتند:
حضرت خوابيده است . منتظر نشستم تا بيدار شود، در اين وقت پسر بچه پنج يا ششساله اى را كه بسيار خوش سيما و باوقار و زيبا بود، ديدم ، پرسيدم :
اين پسر بچه كيست ؟
گفتند:
موسى بن جعفر عليه السلام است .
عرض كردم :
- فرزند رسول خدا! نظر شما درباره گناهان بندگان چيست و از كه سر مى زند؟
چهار زانو نشست و دست راست را روى دست چپش گذاشت و فرمود:
- ابوحنيفه ! سؤ ال كردى اكنون جوابش را بشنو! آن گاه كه شنيدى و ياد گرفتىعمل كن !
گناهان بندگان از سه حال خارج نيست :
1. يا خداوند به تنهايى اين گناهان را انجام مى دهد.
2. يا خدا و بنده هر دو انجام مى دهند.
3. يا فقط بنده انجام مى دهد.
اگر خداوند به تنهايى انجام مى دهد پس چرا بنده اش را كيفر مى دهد بر كارى كه انجامنداده است . با اين كه خداوند عادل و رحيم و حكيم است .
و اگر خدا و بنده هر دو با هم هستند،
چرا شريك قوى شريك ضعيف خود را مجازات مى كند در خصوص كارى كه خودش شركتداشته و كمكش نموده است .
سپس فرمود:
- ابوحنيفه آن دو صورت كه محال است .
ابوحنيفه : بلى ! صحيح است .
فرمود:
- بنابراين ، فقط يك صورت باقى مى ماند و آن اينكه بنده به تنهايى گناهان راانجام مى دهد و به تنهايى مسؤ ول اعمال خود مى باشد.(64)


61 - مرگ آسان

يكى از فرزندان امام موسى بن جعفر عليه السلام در جوانى دنيا را وداع مى كرد، امامعليه السلام به فرزندش قاسم فرمود:
- برخيز در بالين برادرت سوره والصافات را تا آخر بخوان ! قاسم هم شروع كردبخواندن ، وقتى كه به آيه ((اهم اشدا خلقا ام من خلقنا))(65) رسيد جوان از دنيا رفت. پس از آنكه كفن كردند و به سوى قبرستان حركت دادند، يعقوب بن جعفر به امام كاظمعليه السلام عرض كرد:
- وقتى كسى به حالت احتضار در مى آمد بالاى سرش سوره ياسين مى خوانند شما دستورداديد ((والصافات )) بخوانند.
امام عليه السلام فرمود:
- پسرم ! اين سوره در بالاى سر هر كس كه گرفتار مرگ است خوانده شود خداوند او رافورى آسوده مى كند و از دنيا مى رود.(66)


62 - امتياز در پرتو تقوا

زيد برادر امام رضا عليه السلام در مدينه قيام كرد، خانه هاى گروهى را آتش ‍ زد وتعدادى را كشت . به اين جهت او را زيد النار (زيد آتش افروز) مى گفتند.
ماءمون افرادى را فرستاد او را گرفتند و نزد وى آوردند.
ماءمون (به خاطر برادرش امام رضا از تقصيراتش گذشت ) و دستور داد او را نزدبرادرش ، امام رضا ببريد.
حسن پسر موسى مى گويد:
در خراسان در مجلس حضرت رضا عليه السلام بودم ، زيد هم در آن مجلس ‍ بود، امام كهمشغول صحبت شد، زيد بى اعتناء به سخنان امام متوجه عده اى از افراد مجلس شد و گفت :ما چنين و چنانيم و به خويشتن مى باليد.
امام رضا عليه السلام سخنان زيد را شنيد و فرمود:
اى زيد! گفتار بقال هاى كوفه تو را گول زده و مغرور كرده است كه مى گويند:
خداوند به خاطر پاكدامنى فاطمه عليهاالسلام فرزندان او را به آتش جهنم حرام كرد.
به خدا سوگند! اين مقام ، مخصوص (حسن و حسين ) و فرزندان بلاواسطه (فاطمه زهرا)است .
آيا ممكن است پدرت امام موسى بن جعفر بندگى كند، روزها روزه بگيرد و شبها را بهعبادت بگذراند و تو معصيت خدا را بكنى فرداى قيامت هر دوداخل بهشت شويد؟
اگر چنين باشد، مقام تو در پيش خداوند بالاتر از امام موسى بن جعفر خواهد بود. زيراپدرت با زحمت بهشت رفته اما تو بدون زحمتداخل بهشت شده اى .
در صورتى كه حضرت على بن الحسين مى فرمايد: لمحسننا كفلان من الاجر و لمسيئناضعفان من العذاب
اجر نيكوكاران ما خاندان ، دو برابر و عذاب گنهكاران ما، نيز دو برابر خواهد بود.
زيد گفت :
من برادر و پسر شما هستم و به خاطر شما من هم وارد بهشت مى شوم . امام عليه السلامفرمود:
آرى ! تو آن وقت مى توانى برادر من باشى كه از خدا اطاعت كنى .
سپس فرمود:
پسر نوح مادامى كه معصيت نكرده بود از خاندان او بود، ولى هنگامى كه گناه كرد،خداوند او را از خاندان نوح به شمار نياورد و در پاسخ درخواست حضرت نوح عليهالسلام (كه نجات فرزندش را از غرق شدن در آب از او مى خواست ) فرمود:
انه ليس من اهلك او از خاندان شما نيست او متمرد و معصيت كار است .(67)
مسلمانان بايد بكوشند تا فرهنگ قرآن و اهل بيت پيغمبر در جامعه زنده گردد. جز تقوابه هيچكدام از وسايل مادى و خرافى امتياز ندهند.


63 - باغى از باغهاى بهشت

حضرت رضا عليه السلام مى فرمايد:
در خراسان مكانى است بسيار ارزشمند، زمانى فرا مى رسد كه آنجا تا هنگام دميده شدن((صور)) و بر پاى قيامت ، محل رفت و آمد فرشتگان خواهد شد.
پيوسته دسته اى از فرشتگان در آنجا فرود مى آيند و دسته اى به سوى آسمانها پرمى كشند.
از حضرت سؤ ال شد:
اين مكان در كجا واقع است ؟
فرمود:
در سرزمين طوس (مشهد) است ، به خدا قسم ! آنجا باغى از باغهاى بهشت است .
هر كس در آن مكان مرا خالصانه زيارت كند، همانند كسى است كهرسول خدا را زيارت نموده .
خداوند به خاطر اين زيارت او، ثواب هزار حج ، و هزار عمره پذيرفته شده به او عطامى كند.
من و پدرانم در قيامت از او شفاعت خواهيم كرد.(68)


64 - گنجشك فريادگر

سليمان جعفرى كه از نسل حضرت ابى طالب است ، مى گويد: در ميان باغ در خدمت امامرضا عليه السلام بودم كه ناگاه گنجشكى آمد باحال اضطراب جلوى آن حضرت نشست و مرتب داد مى زد و فرياد مى كشيد.
حضرت به من فرمود:
فلانى مى دانى اين گنجشك چه مى گويد؟
گفتم : خير!
فرمود: مى گويد؛
مارى در خانه مى خواهد جوجه هاى مرا بخورد.
سپس فرمود:
اين عصا را بردار و حركت كن و در فلان خانه مار را بكش !
سليمان مى گويد:
من عصا را برداشتم و وارد آن خانه شدم ديدم مارى به سوى جوجه ها در حركت است او راكشته و به خدمت امام برگشتم .(69)


65 - مساوات از ديدگاه امام رضا

مردى از اهالى بلخ مى گويد:
در سفر خراسان در خدمت امام رضا عليه السلام بودم ، روزى سفره غذا انداختند و امام همهغلامان و خدمتگزاران خود حتى سياهان را بر سر سفره نشانيد تا با آنها غذا بخورند.
عرض كردم :
فدايت شوم ! بهتر است براى اينان سفره جداگانه مى انداختند.
امام فرمود:
ساكت باش ! خداى همه ما يكى است ، پدر و مادرمان نيز يكى است و پاداش بستگى بهعمل اشخاص دارد.(70)


66 - آنچه مصلحت بود

صفوان بن يحيى مى گويد:
در مدينه محضر امام رضا بودم با عده اى از كنار شخصى كه نشسته بود رد شديم . آنمرد به امام اشاره كرد و به عنوان امامت گفت :
اين پيشواى رافضيها (شيعيان ) است .
به حضرت عرض كردم : شنيديد آن مرد چه گفت ؟
فرمود:
آرى ، اما او مؤ منى است ، در راه تكميل ايمان گام بر مى دارد.
شب هنگام امام عليه السلام براى اصلاح او دعا كرد. طولى نكشيد مغازه اش آتش گرفت ودزدان باقى مانده اموالش را به غارت بردند.
سحرگاه همان شب آن مرد را ديدم متواضع و پريشان در كنار امام نشسته است . امام دستورداد به او كمك كردند.
سپس خطاب به من كرد و فرمود:
صفوان ! او مؤ منى است در راه تكميل ايمان قدم برمى داشت جزء آنچه ديدى به صلاح اونبود. (و راه اصلاحش همان بود كه انجام گرفت .)(71)


67 - مردى نيكوكار در خدمت امام جواد عليه السلام

مرد نيكوكارى در حال نشاط و خوشحالى خدمت امام جواد عليه السلام رسيد.
حضرت فرمود:
چه خبر است كه اين چنين مسرور و خوشحالى ؟
آن مرد عرض كرد:
فرزند رسول خدا! از پدر شما شنيدم كه مى فرمود:
بهترين روز شادى انسان روزى است كه خداوند توفيق انجام كارهاى نيك و خيرات واحسانات به او دهد و او را در حل مشكلات برادران دينى موفق بدارد. امروز نيازمندانى ازجاهاى مختلف به من مراجعه كردند و بخواست خداوند گرفتاريهايشانحل شد و نياز ده نفر از نيازمندان را برطرف كردم ، بدين جهت چنين سرور و شادى به مندست داده است .
امام جواد عليه السلام فرمود:
به جانم سوگند! كه شايسته است چنين شاد وخوشحال باشى ! به شرط اين كه اعمالت را ضايع نكرده و نيز در آيندهباطل نكنى .
سپس امام عليه السلام فرمود:
يا ايها الذين آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى .(72)
اى آنانكه ايمان آورده ايد، اعمال نيك خود را با منت نهادن و اذيت كردنباطل نكنيد...(73)


68- دلجويى امام جواد(ع ) از كتك خورده

على بن جرير مى گويد:
خدمت امام جواد عليه السلام نشسته بودم گوسفندى از خانه امام گم شده بود.
يكى از همسايه هاى امام را به اتهام دزدى گرفته كشان كشان نزد حضرت جواد عليهالسلام آوردند.
امام فرمود:
واى بر شما او را رها كنيد! او دزدى نكرده است ، گوسفند در خانه فلان كس ‍ است ،برويد از خانه او بياوريد!
به همان خانه رفتند ديدند گوسفند آنجا است ، صاحب خانه را به اتهام دزدى دستگيركردند، لباسهايش را پاره كرده كتك زدند. وى قسم مى خورد كه گوسفند را ندزديده است.
او را خدمت امام آوردند فرمود:
چرا به او ستم كرده ايد، گوسفند خودش به خانه اوداخل شده و اطلاعى نداشته است .
آنگاه امام از او دلجوى نمود و مبلغى در مقابل لباسها و كتكى كه خورده بود به اوبخشيد.(74)


69 - امام هادى (ع ) در ميان درندگان

در زمان متوكل عباسى زنى به دروغ ادعا كرد كه من زينب دختر على بن ابى طالب هستم ، -با اين حيله از مردم پول مى گرفت - او را نزدمتوكل آوردند.
متوكل به او گفت :
تو زن جوانى هستى با اينكه از زمان زينب دختر على سالها مى گذرد؟ گفت :
پيغمبر دست بر سرم كشيده و دعا كرده است كه در هرچهل سال جوانى برايم برگردد.
من تا حال خود را به مردم نشان نمى دادم ولى احتياج وادارم كرد كه خود را به مردممعرفى كنم .
متوكل گروهى از اولاد على عليه السلام و بنى عباس و طايفه قريش را احضار كرد وجريان را به آنان گفت . چند نفرشان گفتند: روايتىنقل شده كه زينب دختر على عليه السلام در سال فلان از دنيا رفته است .متوكل به او گفت :
در مقابل اين روايت ، تو چه مى گويى ؟
گفت :
اين روايت دروغى است كه از خودشان ساخته اند من از نظر مردم پنهان بودم كسى از مرگو زندگى من خبر نداشت .
متوكل به حاضرين گفت :
غير از اين روايت ، دليلى نداريد تا اين زن مغلوب گردد؟
گفتند:
دليل ديگرى نداريم ، ولى خوب است حضرت امام هادى را احضار كنى ، شايد اودليل ديگرى داشته باشد.
سرانجام متوكل حضرت را احضار كرد و قضيه آن زن را برايش مطرح نمود.
امام فرمود:
حضرت زينب در فلان تاريخ چشم از جهان فروبسته است .
متوكل گفت :
حاضرين نيز اين روايت نقل كردند، او نپذيرفت و من سوگند خورده ام جلوى ادعاى ايشان رانگيرم مگر با دليل محكم .
حضرت فرمود:
كار مهمى نيست من دليلى مى آورم كه او را مجاب كند و ديگران نيزقبول داشته باشند.
متوكل گفت :
آن دليل كدام است ؟
حضرت فرمود:
گوشت بدن فرزندان فاطمه عليهاالسلام بر درندگان حرام است اگر راست مى گويداو را جلو درندگان بگذار چنانچه از فرزندان فاطمه عليهاالسلام باشد درندگان بهاو آسيب نمى رسانند.
متوكل به آن زن گفت :
شما چه مى گويى ؟
گفت :
او مى خواهد من كشته شوم ، در اينجا از فرزندان فاطمه زياد هستند، هر كدام را مى خواهدجلو درندگان بياندازد. در اين وقت رنگ همگان پريد.
بعضى از دشمنان امام گفتند:
چرا خودش پيش درندگان نمى رود؟
متوكل به اين پيشنهاد تمايل كرد. چون مى خواست بدون آنكه درقتل امام دخالت داشته باشد او را از بين ببرد!
به حضرت گفت :
چرا خودتان نمى رويد؟
امام فرمود:
اگر شما مايل باشيد من مى روم .
متوكل گفت : بفرماييد.
در آنجا شش عدد شير بود امام در جلو شيرها قرار گرفت .
شيرها اطراف امام را گرفتند، دستهايشان را بر زمين گذاشته سر بر روى دست خويشنهادند.
امام دست بر سر آنها كشيد و اشاره كرد كه كنار بروند و فاصله بگيرند، شيرها بهجانبى كه امام اشاره كرده بود رفتند و در مقابل امام ايستادند.
وزير متوكل به او گفت :
اين كار بر ضرر تو است پيش از آنكه مردم از قضيه با خبر شوند او را بيرون بياور!
متوكل از امام خواست از محل درندگان خارج شود و از حضرت عذر خواست كه نظر بدىدرباره شما نداشتيم ، مقصودمان اين بود سخن شما ثابت شود.
امام كه خواست حركت كند شيرها اطرافش را گرفتند و خود را به لباسهاى ايشان مىماليدند.
هنگامى كه حضرت پاى به اولين پله گذاشت اشاره كرد برگرديد! همه برگشتند وامام بيرون آمد.
متوكل به آن زن گفت :
اكنون نوبت تو است كه به محل درندگان بروى ، ناله و فرياد زن بلند شد، شروعبه التماس كرده ، اعتراف به دروغگويى خود نمود.
سپس گفت :
من دختر فلان هستم از فقر و تهى دستى به اين ادعا افتادم .
متوكل به حرف او گوش نكرد دستور داد او را جلو درندگان بيندازند ولى مادرمتوكل درخواست كرد از تقصيرات آن زن بگذرد،متوكل نيز او را بخشيد.(75)


70 - فتواى امام هادى (ع ) درباره مسيحى زناكار

روزى مرد مسيحى را كه با زن مسلمان زنا كرده بود، پيشمتوكل آوردند.
متوكل تصميم گرفت بر او حد شرعى جارى كند در اين وقت مسيحى شهادتين گفت و مسلمانشد.
يحيى بن اكثم ((قاضى القضات )) گفت :
اسلام آوردن او كارهاى خلاف پيشين وى را از بين مى برد.
بنابراين نبايد حد در مورد او جارى شود.
بعضى از فقها گفتند:
بايد سه بار در مورد او حد جارى گردد.
اختلاف نظرها باعث شد متوكل مساءله را از امام هادى عليه السلام بپرسد.
مساءله را براى امام نوشت .
امام در پاسخ نوشت : ((آن قدر بايد شلاق بخورد تا بميرد.))
يحيى بن اكثم و فقهاى ديگر با فتواى امام مخالفت كردند و گفتند:
اين فتوا مدركى از آيه و روايت ندارد.
متوكل نامه اى به حضرت نوشت مدرك اين فتوا را پرسيد.
امام در جواب نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم فلما راءو باءسنا قالوا آمنا باللهوحده و كفرنا بما كنا به مشركين فلم يكن ينفعهم ايمانهم لما راءوا باسنا... (76)
((هنگامى كه قهر و غضب ما را ديدند، گفتند: به آفريدگار يكتا، ايمان آورديم و بهبتها و هر آنچه را كه شريك خدا قرار داده بوديم ، كافر شديم ، ولى ايمانشان به وقتديدن قهر و غضب ما، سودى نداد...))
متوكل پاسخ منطقى امام را پذيرفت و دستور داد حد زناكار مطابق فتواى حضرت اجراگردد و آن قدر زدند تا زير ضربات شلاق مرد.(77)
امام هادى عليه السلام با ذكر اين آيه مباركه ، آنان را متوجه نمود همچنان كه ايمانكافران عذاب خدا را از آنان بازنداشت ، اسلام آوردن اين مسيحى نيز حد را ساقط نمىكند.


71 - نيازمندان در محضر امام حسن عسكرى (ع )

محمد بن على مى گويد:
تهى دست شديم زندگى بر ما خيلى سخت شد، پدرم به من گفت : برويم نزد امامعسگرى عليه السلام مى گويند مرد بخشنده است .
گفتم :
او را مى شناسى ؟
پدرم گفت :
نه او را مى شناسم و نه تا به حال وى را ديده ام .
با هم به سوى خانه آن حضرت حركت كرديم ، پدرم در بين راه به من گفت :
پانصد درهم نيازمنديم كاش امام مى داد، دويست درهم براى خريد لباس ، دويست درهمبراى خريد آرد و صد درهمش را براى مخارج ديگر زندگى مى رسانيم .
محمد بن على مى گويد:
من با خود گفتم :
اى كاش سيصد درهم نيز به من بدهد كه صد درهم براى خريد يك درازگوش و صد درهمبراى مخارج و صد درهم نيز براى خريد لباس باشد، تا بهجبل (قسمتهاى كوهستانى غرب ايران تا همدان و قزوين ) بروم .
هنگامى كه به خانه امام عليه السلام رسيديم غلام آن حضرت بيرون آمد و گفت :
على بن ابراهيم و پسرش وارد شوند. چون وارد شديم و سلام كرديم امام عليه السلامبه پدرم فرمود:
اى على ! چرا تا كنون نزد ما نيامدى ؟
پدرم گفت :
سرورم ! خجالت مى كشيدم با اين وضع شما را ديدار كنم . چون از محضر امام بيرونآمديم ، غلام آن حضرت به دنبال ما آمد و يك كيسهپول به پدرم داد و گفت :
اين پانصد درهم است ! دويست درهم براى خريد لباس ، دويست درهم براى خريد آرد وصد درهم براى ساير مخارج .
آنگاه كيسه ديگرى به من داد و گفت :
اين سيصد درهم است ! با صد درهم آن درازگوش بخر! و با صد درهم آن لباس تهيه كن! و صد درهمش براى مخارج ديگر تو باشد.
سپس گفت :
به ايران نرو بلكه به سورا (شهرى در عراق يا محلى در بغداد بوده ) برو محمد بنعلى نيز به سورا رفت و در آنجا با زنى ازدواج نمود و روزانه چهار هزار دينار درآمدداشت . متاءسفانه در عقيده هفت امامى باقى ماند.(78)


72 - پاسخ به پرسش

ابوهاشم مى گويد:
شخصى از امام عسكرى عليه السلام پرسيد:
چرا زن بيچاره در ارث يك سهم و مرد دو سهم مى برد؟
امام عليه السلام فرمود:
چون جهاد و مخارج همسر به عهده زن نيست و نيز پرداخت ديهقتل خطايى (79) بر عهده مردان است و بر زن چيزى نيست .
ابوهاشم مى گويد:
با خود گفتم :
اين مساءله را ((ابن ابى العوجاء)) از امام صادق عليه السلام پرسيد همين جواب را بهاو داد.
بدون آنكه اين سخن را اظهار كنم ، ناگاه امام عسكرى عليه السلام رو به من كرد وفرمود:
آرى ! اين همان سوال ((ابن ابى العوجاء)) است و وقتىسوال يكى باشد پاسخ ما (امامان ) نيز يكى است ، آخرى ما (امامان ) همان سخن را مىگويند كه اولى ما آن را گفته است و نخستين فرد ما با آخرين نفر ما در علم و امامت مساوىهستند.
لكن برترى و امتياز پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرالمومنين عليه السلام در جاى خودثابت است .(80) و آن دو بزرگوار بر سايرين ائمه اطهار امتيازاتى دارند.


73 - مهدى عج در تفكر اميرالمؤ منين عليه السلام

به حضور اميرالمؤ منين رسيدم ديدم حضرت در حالى كه غرق در فكر است با سر چوبىخاك زمين را به هم مى زند.
عرض كردم :
يا اميرالمؤ منين عليه السلام ! چرا در فكر غوطه وريد و چرا خاك زمين را بهم مى زنيد؟آيا به اين زمين علاقمند شده ايد؟
فرمود:
نه ! به خدا سوگند! يك روز هم نشده كه نه به زمين و نه به دنيا رغبت پيدا كنم .
لكن درباره دوازدهمين فرزندى كه از نسل من به وجود خواهد آمد فكر مى كنم .
اسم او ((مهدى )) است جهان را پر از عدل و داد مى كند چنانكه پر از ظلم و ستم باشد.
عرض كردم :
اينها را كه فرموديد پيش مى آيد؟
فرمود:
آرى ! آنچه گفتم واقع مى شود.(81)
و دوازدهمين فرزندم پس از آن كه دنيا پر از ظلم و جور شد ظهور مى كند و جهان را پر ازعدل و داد مى كند.


74 - گريه امام صادق (ع ) بر غيبت امام زمان (عج )

سدير صيرفى مى گويد:
من با سه نفر از صحابه محضر امام صادق رسيديم ، ديديم آن بزرگوار بر روى خاكنشسته و مانند فرزند مرده جگر سوخته گريه مى كرد. آثار حزن و اندوه از چهره اشنمايان است و اشك ، كاسه چشمهايش را پر كرده بود و چنين مى فرمود:
سرور من غيبت (دورى ) تو خوابم را گرفته و خوابگاهم را بر من تنگ كرده و آرامشم را ازدلم ربوده .
آقاى من غيبت تو مصيبتم را به مصيبتهاى دردناك ابدى پيوسته است . گفتم :
خدا ديدگانت را نگرياند اى فرزند بهترين مخلوق ! براى چه اين چنين گريانى و ازديده اشك مى بارى ؟
چه پيش آمدى رخ داده كه اين گونه اشك مى ريزى ؟
حضرت آه دردناكى كشيد و با تعجب فرمود:
واى بر شما، سحرگاه امروز به كتاب ((جفر)) نگاه مى كردم و آن كتابى است كه علممنايا و بلايا و آنچه تا روز قيامت واقع شده و مى شود در آن نوشته شده ، درباره تولدغائب ما و غيبت و طول عمر او دقت كردم .
و همچنين دقت كردم در گرفتارى مؤ منان آن زمان و شك و ترديدها كه به خاطرطول غيبت او كه در دلهايشان پيدا مى شود و در نتيجه بيشتر آن ها از دين خارج مى شوند وريسمان اسلام را از گردن برمى دارند.... اينها باعث گريه من شده است .(82)


75 - اگر زنده بمانيد....

امام موسى كاظم عليه السلام مى فرمايد:
هنگامى كه پنجمين فرزندم (امام زمان ) غايب شد، مواظب دينتان باشيد مبادا كسى دينتان رابربايد و از دين خارج شويد.
فرزندم ناگزير غيبتى خواهد داشت ، به گونه اى كه عده اى از مؤ منان از عقيده خود برمى گردند و غيبت امتحانى است كه خداوند بندگانش را به وسيله آن آزمايش مى كند.
على بن جعفر (برادر امام كاظم ) مى گويد:
عرض كردم :
آقا پنجمين فرزند شما كيست ؟
امام عليه السلام فرمود:
قضيه مهم است ، عقلهايتان از درك آن عاجز و سينه هايتان ازتحمل آن تنگ است ولى اگر زنده بمانيد، او را خواهيد ديد.(83)


76 - نامه امام زمان (عج )

چهارمين نايب امام عصر در سال (329) از دنيا رحلت نمود. (امام ) پيش از غيبت كبرى نامه اىبه او نوشت كه مضمون آن چنين است :
اى على بن محمد سمرى ! خداوند در مصيبت وفات تو پاداش بزرگ به برادرانت عطا كند.تو تا شش روز ديگر از دنيا خواهى رفت . كارهايت را سامان بده و جانشينى براى خودتتعيين نكن ! زمان غيبت كبرى فرا رسيده است . تا خداوند اذن ندهد و زمان طولانى نگذرد ودلها قساوت نگيرد و زمين از ظلم و ستم پر نشود، من ظهور نخواهم كرد.
افرادى نزد شيعيان من ، مدعى مشاهده من خواهند شد. آگاه باشيد هركس ‍ پيش از خروج((سفيانى )) و ((صيحه آسمانى ))(84) چنين ادعاى كند دروغگو و افتراء زننده است.(85) و هيچ حركت و نيروى جز به اراده خداوند بزرگ نيست .(86)
على بن محمد سمرى اين نامه را شش روز پيش از وفات به شيعيان نشان داد و چشم ازجهان فرو بست و از آن زمان غيبت كبرى شروع شد.


بخش دوم : معاصرين چهارده معصوم ، نكته ها و گفته ها
77 - ماجراى گرايش سلمان به اسلام

من دهقان زاده بودم ، از روستاى ((جى )) اصفهان .(87) پدرم كشاورز بود و به منخيلى علاقه داشت ، نمى گذاشت با كسى تماس داشته باشم ، در آيين مجوس بودم و ازآيين ديگر مردم خبر نداشتم .
پدرم مزرعه اى داشت روزى دستور داد كه به مزرعه بروم و سركشى كنم . در راه بهكليساى مسيحيان رسيدم . كه گروهى در آنجا به نماز و نيايشمشغول بودند. براى آگاهى بيشتر درون كليسا رفتم . راز و نياز آنها مرا به خود جذبكرد. تا غروب در همانجا ماندم و به مزرعه پدرم نرفتم . در آنجا پى بردم دين آنهابهتر از دين پدران ماست . غروب شده بود به خانه برگشتم . پدرم پرسيد:
كجا بودى ؟ چرا دير كردى ؟
گفتم :
به كليساى مسيحيان رفته بودم ، مراسم دينى و نماز و نيايش آنها برايم شگفت انگيزبود. با فكر و انديشه دريافتم آيين آنها بهتر از آيين پدران ماست .
پدرم گفت :
آيين پدرانتان بهتر است .
گفتم :
نه ! دين آنها بهتر است . آنها پرستش خدا را مى كنند و در درگاهش عبادت و بندگى انجاممى دهند. ولى شما به آتش پرستش مى كنيد كه با دست خودتان آن را روشن ساختيد.هرگاه دست برداريد خاموش مى گردد. پدرم ناراحت شد و مرا زندانى كرد و به پايمزنجير بست .
به مسيحيان پيغام دادم من دين آنها را پذيرفته ام ، مركز اين دين كجا است ؟
گفتند:
در شام است .
گفتم :
هرگاه كاروانى از شام آمد هنگام برگشت به من اطلاع دهيد همراهشان به شام بروم .كاروان تجارتى از شام آمد من از بند پدر گريخته ، همراهشان به شام رفتم .
سلمان در مكتب اسقفهاى مسيحى
پرسيدم :
بزرگترين عالم دين مسيح كيست ؟
گفتند: اسقف رئيس كليسا.
به حضورش رسيدم و گفتم :
مى خواهم در خدمت شما باشم و مرا تعليم و تربيت كنى . او هم پذيرفت .
مدتى در محضر وى به كسب و دانش پرداختم . او آدمى دنيادوست بود. چندان مورد رضايتمنبود... چشم از جهان فرو بست .
جانشين او آدمى زاهد و باتقوا بود، مدتى با ميل و رغبت نزدش ماندم ، ولى طولى نكشيد اوهم دنيا را وداع گفت .
پيش از وفاتش از راهنمايى خواستم كه بعد از فوت او نزد چه كسى بروم و به چهكسى مرا سفارش مى كنى ؟
گفت : فرزندم من دانشمندى را در موصل سراغ دارم كه مردى وارسته است پس از فوت مننزد ايشان برو!
من به موصل رفتم محضر آن دانشمند رسيدم و گفتم :
فلانى مرا به شما توصيه كرده است . مدتى نزد ايشان بودم ، مرگ او نيز فرا رسيد.
گفتم :
شما دنيا را وداع مى كنيد، مرا به چه شخصى توصيه مى كنيد؟ گفت : فرزندم ! شخصشايسته اى را سراغ ندارم جز آنكه مردى در نصيبين است او انسانى لايق مى باشد پيش اوبرو!
پس از فوت او به نصيبين رفتم و خدمت آن عالم رسيدم او را مرد شايسته ديدم مدتى درنزدشان ماندم تا اينكه وفات نمود هنگام مرگ مرا سفارش ‍ كرد پيش دانشمندى در عموريه(يكى از شهرهاى شام ) بروم من به عموريه رفتم و خدمت آن دانشمند مسيحى رسيدم . او هممرد لايقى بود. مدتى در نزد او به كسب و دانش پرداختم ... هنگام مرگ او نيز رسيد. از اودرخواست كردم مرا به كسى سفارش كند؟
وى گفت :
كسى را مثل خودم باشد سراغ ندارم ولى در آينده اى بسيار نزديك پيامبرى در سرزمينعرب برانگيخته خواهد شد كه از زادگاه خود (مكه ) به جايى كه از درختاننخل پوشيده و بين دو بيابان سنگلاخ قرار دارد (مدينه ) هجرت خواهد كرد و از نشانه هاىآن پيامبران اين است :
1 - در ميان دو شانه او مهر نبوت نقش بسته است .
2 - هديه را مى پذيرد و از آن مى خورد.
3 - اما از صدقه نمى خورد.
با اين نشانه ها او را به خوبى مى شناسى شما بايد خود را به او برسانى !
سلمان عازم مدينه شد
پس از دفن آن دانشمند به كاروانى كه براى تجارت عازم عربستان بود پيشنهاد كردمتمام سرمايه ام را در اختيار شما مى گذارم مرا همراه خود ببريد!
آنها قبول كردند. ولى در بين راه به من خيانت كرده به عنوان برده به يك نفر ازيهوديان فروختند. او امر به محل خود كه پر از درختان خرما بود برد. من به طمع اينكهآنجا همان سرزمين موعود است ، به سر بردم . ولى آنجا نبود. تا اينكه يكى از يهوديان(بنى قريظه ) مرا از آن يهودى خريد همراه خود به مدينه برد.
همين كه مدينه را ديدم با آن نشانه ها كه آن دانشمند گفته بود شناختم اينجا همان محلىاست كه پيامبر به آنجا هجرت خواهد كرد. بدين جهت با خوشحالى در نخلستان آن شخصمشغول كار شدم . اما هميشه منتظر ظهور حضرت محمد صلى الله عليه و آله بودم . يك وقتمتوجه شدم پيامبر در مكه ظهور كرده است .
چون برده بودم نمى توانستم بيشتر تحقيق كنم . سرانجام پيامبر صلى الله عليه و آلهبا همراهى چند تن از ياران به مدينه هجرت كرد و در محلى به نام ((قبا)) فرود آمد...
سلمان در مقام شناسايى پيامبر(ص )
شبانه اندكى خوراكى با خود برداشتم و مخفى از خانه اربابم بيرون آمدم و خود را درقبا به پيغمبر صلى الله عليه و آله رساندم .
گفتم : شنيدم شما مردى صالح هستيد و عده اى از پيروانتان با شما هستند من مقدارى خوراكهمراه دارم صدقه است . مخصوص مستمندان مى باشد و شما نيز چنين هستيد؟ آن را از منبپذيرد.
پيامبر به ياران خود فرمود:
بخوريد ولى خودش ميل نفرمود. با خود گفتم :
اينكه پيغمبر صدقه نخورد، يكى از نشانه هايى است كه به من گفته بودند. پيغمبرصدقه نمى خورد.
سپس به خانه برگشتم . پيامبر نيز به شهر مدينه وارد شد، من مقدارى خوراكى همراهخود بردم و گفتم : ديدم شما صدقه ميل نفرموديد و اين هديه من به شماست . پيغمبرصلى الله عليه و آله و اصحابش از آن ميل فرمودند.
گفتم اين نشانه دوم كه هديه را پذيرفت .
با خوشحالى به خانه برگشتم . در جستجوى نشانه سوم بودم ، يار ديگر به خدمتحضرت رفتم . او همراه اصحابش دنبال جنازه اى مى رفت .
دو عبا بر تن داشت : يكى را پوشيده و ديگرى را به دوش انداخته بود. اطراف پيامبر مىگشتم تا نشانه مهر نبوت را در شانه او ببينم . همين كه متوجه منظور من شد عبا را ازدوش خود برداشت . علامت و مهر را همان گونه كه برايم گفته بودند ديدم . خود را روىپايش انداختم و آن را مى بوسيدم و گريه مى كردم . مرا به نزد خود خواست ، رفتم دركنارش ‍ نشستم .
پيامبر مايل بود سرگذشتم را براى اصحابنقل كنم و من نيز ماجراى خويش را از اول تا به آخر بازگو كردم ، از آن زمان اسلام راپذيرفته مسلمان شدم .
چون برده بودم نمى توانستم از برنامه هاى اسلام به طور آزاد استفاده كنم ، بهپيشنهاد پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله با ارباب خود قرار بستم كه تدريجا باپرداخت قيمت خود آزاد گردم . با همكارى مسلمانان و عنايت خداوند آزاد گشتم و اكنون بهعنوان يك مسلمان آزاد زندگى مى كنم . گرچه به خاطر بردگى نتوانستم در جنگ بدر واحد در كنار رسول خدا باشم ولى در جنگ خندق و جنگهاى ديگر شركت كرده ام .(88)


78 - چرا ترس از مرگ ؟

شخصى از اباذر (ره ) پرسيد:
چرا ما مرگ را خوش نداريم ؟
فرمود:
براى اينكه شما دنيا را آباد كرده ايد و آخرت را ويران ساخته ايد و خوش ‍ نداريد ازخانه آباد به خانه ويران برويد.
از او پرسيدند:
ما چگونه وارد محضر الهى مى شويم ؟
اباذر پاسخ داد:
- نيكوكاران همانند مسافرى است كه به خانواده خود بازگردد و بدكارانمثل بنده اى فرارى است كه او را نزد صاحبش برگردانند.
گفتند:
در پيشگاه خداوند حال ما چگونه است ؟
اباذر فرمود:
اعمالتان را به قرآن عرضه كنيد (رفتارتان را با قرآن بسنجيد.)
خداوند مى فرمايد:
همانا نيكان در نعمتند (بهشتند) و گنهكاران در جهنم .
آن شخص گفت :
اگر چنين است رحمت خدا چه مى شود؟
اباذر جواب داد:
رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است .(89)
انسان بايد براى رحمت الهى قابليت داشته باشد، تا الطاف خداوندشامل حال او گردد.


79 - قوانين طبى

هارون الرشيد دكترى متخصص نصرانى داشت . روزى به على بن حسين واقدى گفت :
در كتاب شما مطلبى از علم پزشكى نيست ! با اينكه علم دو دسته اند؛ علم اديان و علمابدان .
على بن حسين - دانشمند اسلامى - در پاسخ گفت :
خداوند علم طب را در نصف آيه از قرآن جمع نموده است آنجا كه مى فرمايد:
كلوا و اشربوا و لا تسرفوا بخوريد و بياشاميد ولى اسراف نكنيد.
و پيغمبر ما نيز در يك جمله بيان كرده كه مى فرمايد:
المعده بيت الداء والحميه راءس كل دواء...
معده مركز دردها و پرهيز (از خوردنيها) بهترين داروها است ولى نبايد نيازهاى جسمى رافراموش كرد.
پزشك نصرانى گفت :
قرآن و پيغمبر شما چيزى از طب جالينوس - حكيم يونانى - باقى نگذاشته همه را بيانداشته اند!(90)


80 - استقامت در راه هدف

معاويه چون مى دانست بيشتر مردم عراق شيعيان على عليه السلام هستند زياد پدر عبيداللهرا استاندار عراق نمود و دستور داد هواداران على را در هر كجا يافتند دستگير نموده نزدوى بفرستند تا آنها را با بدترين شكنجه بهقتل برسانند.
روزى فرمان داد رشيد هجرى را - كه از شاگردان برجسته و شيعه مخلص ‍ اميرالمؤ منينعليه السلام بود - دستگير كنند و به نزدش بفرستند.
رشيد پس از اين دستور پنهان شد.
روزى ابى اراكه با گروهى از دوستان خود در حياط نشسته بود، رشيد هجرى آمد و واردخانه وى شد. ابى اراكه بسيار ترسيد، برخاست و بهدنبال او وارد خانه شد و گفت :
واى بر تو! چرا مرا به كشتن دادى و فرزندانم را يتيم نمودى و همه ما را نابود كردى .
رشيد پرسيد:
براى چه ؟
ابى اراكه گفت :
چون تو تحت تعقيب هستى و ماءموران زياد در جستجوى تو مى باشند. اكنون تو وارد خانهمن شدى ، آنان كه نزد من بودند تو را ديدند ممكن است گزارش بدهند.
رشيد گفت :
نگران مباش ! هيچ كدام از آنان مرا نديدند.
ابى اراكه از شنيدن اين پاسخ بسيار ناراحت شد و گفت :
مرا مسخره مى كنى ؟
فورى رشيد را گرفت و دستهايش را از پشت بست و توى اطاق انداخت و درش را بست .سپس نزد دوستانش آمد و گفت :
گمان مى كنم هم اكنون پيرمردى به خانه ام وارد شد.
گفتند: ما كسى را نديديم .
ابى اراكه سؤ الش را تكرار نمود، همگى گفتند:
ما كسى را نديديم به خانه شما وارد شود.
ابى اراكه ساكت شد ديگر چيزى نگفت .
اما مى ترسيد از اينكه كسى او را ببيند و به دستگاه گزارش دهد.
براى اطمينان خاطر به سوى مجلس زياد حركت نمود تا بداند آيا متوجه شده اند، رشيددر خانه وى است يا نه . چنانچه آگاه شده باشند خود رشيد را به آنان تسليم كند. واردمجلس زياد شد و سلام كرد و نشست و مشغول صحبت شد.
اندكى گذشته بود، ديد رشيد سوار استر او شده ، به سوى مجلس زياد مى آيد. تاچشمش به او افتاد رنگش پريد، سخت وحشت نمود، خود را باخت و مرگ را در نظرش مجسمنمود.
رشيد از استر پياده شد و به زياد سلام كرد. زياد به پاخاست ، او را به آغوش ‍گرفته بوسيد و خير مقدم گفت و با مهر و محبتحال او را پرسيد كه چگونه آمدى ؟ آنان كه در وطنند حالشان چگونه است ؟ مسافرتبرايتان چگونه گذشت ؟ سپس با عطوفت دست بر ريش وى كشيد و از محاسنش گرفت .
رشيد اندكى نشست و برخاست و رفت .
ابى اراكه از زياد پرسيد:
اين شخص كه بود؟
زياد پاسخ داد:
او يكى از برادران اهل شام ماست ، كه براى ديدارم آمده است .
ابى اراكه از مجلس زياد بيرون آمد هنگامى كه وارد خانه اش شد،
ديد رشيد در همان حال كه او را گذاشته بود، دست بسته در خانه است با تعجب به رشيدگفت :
من اين علم و دانش را كه از تو ديدم هر چه مى خواهى انجام بده ! و هر وقت خواستى بهمنزل ما بيا!(91)


81 - جنازه اى كه شتر حملش نكرد

مسلمانان گروه گروه به سوى جبهه جنگ احد مى شتافتند. عمر و بن جموح كه مردى لنگبود، چهار پسر دلاور مانند شير داشت ، همه در كناررسول خدا عازم جبهه بودند. شور و شوق سربازان احساسات پاك عمر بن جموح راتحريك كرد تصميم گرفت كه او نيز در جبهه شركت كند. لباس جنگى پوشيد، خود رابراى حركت به سوى احد آماده كرد.
برخى خويشان به او گفتند:
تو نمى توانى به علت پيرى و لنگى پا، به خوبى از عهده جنگ برآيى و خدا هم جهادرا بر تو واجب نكرده است ، بهتر آن است در مدينه بمانى ! و همين چهار فرزند رشيد راكه به ميدان نبرد مى فرستى كافى است .
عمرو گفت :
رواست مسلمانان به ميدان جهاد بروند و سرانجام به فيض شهادت رسيده وارد بهشتشوند اما من محروم بمانم ؟
هر چه كردند نتوانستند اين مرد الهى را از تصميمش منصرف كنند و بالاخره قرار شدمحضر پيامبر برسند و از ايشان كسب تكليف نمايند.
خدمت پيامبر آمد عرض كرد:
يا رسول الله ! من مى خواهم همراه مسلمانان در جنگ شركت كنم و عاقبت به فيض شهادتبرسم اما خويشانم نمى گذارند و شديدا علاقمندم با اين پاى لنگم وارد بهشت شوم .
پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:
تو معذورى ، جهاد بر تو واجب نيست .
سپس حضرت به خويشان او فرمود:
اگر چه جهاد بر او واجب نيست ولى شما نبايد مانع شويد و او را از جهاد بازداريد وى رابه حال خود بگذاريد، تا اگر ميل داشت در جهاد شركت كند. شايد هم به فيض شهادتنايل گردد.
عمرو خوشحال از محضر پيغمبر صلى الله عليه و آله بيرون آمد و با همه خويشانخداحافظى كرد و از منزل بيرون آمد، خواست به سوى جبهه حركت دست به دعا برداشت وگفت :
خدايا! مرا به خانه بازمگردان !
عمرو به سوى جبهه جنگ حركت كرد و در ميدان با قدرت تمام جنگيد سرانجام با يكى ازفرزندانش شهيد شد.
پس از پايان جنگ همسر عمرو به سوى جبهه آمد اين بانوى محترمه پيكر شوهر و پسرشرا پيدا كرد، ديد برادرش نيز به فيض شهادت رسيده است . هر سه پيكر را بر شترنهاد و به سوى مدينه حركت تا در قبرستان بقيع به خاك بسپارد.
وقتى در بين راه به مكانى رسيد شتر از حركت بازماند و به سوى مدينه حركت نكرد،لكن وقتى به سوى احد برمى گشت به سرعت حركت مى نمود، اين صحنه چندين بارتكرار شد.
همسر عمرو قضيه را نفهميد براى حل اين مشكل خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد وجريان را عرض كرد.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
شتر ماءموريتى دارد! آيا وقتى شوهرت به سوى ميدان حركت كرد سخنى گفت ؟ دعايىكرد؟
زن : بلى يا رسول الله ! وقتى مى خواست به سوى احد حركت كند در آخرين لحظات روبه قبله ايستاد و چنين دعا كرد:
اللهم لا تردنى الى اهلى وارزقنى الشهادة خدايا مرا به خانواده ام باز مگردانو به فيض شهادت برسان ! رسول خدا فرمود:
خداوند دعاى او را مستجاب كرده ، به اين جهت شتر پيكر او را به سوى مدينهحمل نمى كند پيامبر دستور داد جنازه ها را به احد بردند. سپس ‍رسول خدا صلى الله عليه و آله روى به مسلمانان كرد و فرمود:
در ميان شما كسانى هستند كه اگر خدا را به وجود او سوگند دهيد قطعا شما را مورد لطفشقرار مى دهد، عمرو بن جموح يكى از آنان است .
آنگاه پيكر آن سه شهيد را با ديگر شهدا در احد دفن كرد و اندكى درداخل قبر آنان توقف كرد و از قبر بيرون آمد و فرمود:
اين سه شهيد در بهشت نيز با هم خواهند بود.
همسر عمرو از رسول خدا درخواست دعا كرد و گفت :
يا رسول الله ! دعا كنيد خداوند مرا هم با اينها همنشين و محشور نمايد.
پيامبر صلى الله عليه و آله نيز درباره اين بانوى ارزشمند دعا كرد.(92)


next page

fehrest page

back page