|
|
|
|
|
|
در پاسخ مى گوئيم اين آيات سوره توبه همانگونه كه در آغاز اشاره كرديم در اواخرعمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شد و قبلا مسلمانان در سوره مريم آيه47 خوانده بودند كه ابراهيم با جمله (سا ستغفر لك ربى ) به آزر وعده استغفار دادهبود و مسلمان پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيهوده وعده نمى دهد، و هرگاهوعده داده به وعده اش وفا كرده است ، و نيز در سوره ممتحنه آيه 4 خوانده بودند كهابراهيم به او گفت (لاستغفرن لك ) (من براى تو استغفار خواهم كرد) همچنين در سوره شعرا كه ازسوره هاى مكى است استغفار ابراهيم براى پدرش صريحا آمده است آنجا كه مى گويد(و اغفر لابى انه كان من الضالين ) (آيه 86) در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد. 1 - يك روايت مجعول بسيارى از مفسران اهل سنت حديث مجعولى از صحيح بخارى و مسلم و كتب ديگر از (سعيدبن مسيب ) از پدرش نقل كرده اند كه هنگامى كه مرگ ابو طالب نزديك شد پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بر او وارد گرديد، در حالى كه ابوجهل و عبد الله بن ابى اميه نزد او بودند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به اوفرمود: اى عمو! تو لا اله الا الله بگو كه من به وسيله آن نزد پروردگار براى تودفاع (و شفاعت ) كنم ، در اين هنگام ابو جهل و عبد الله بن ابى اميه رو به ابو طالبكردند و گفتند: تو مى خواهى از آئين (پدرت ) عبد المطلب صرفنظر كنى ؟ ولى پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرارا اين پيشنهاد را به او كرد اما ابوجهل و عبد الله با همان بيان مانع او شدند، آخرين سخنى را كه ابو طالب گفت اين بود:(بر آئين عبد المطلب )! و از گفتن لا اله الا الله خوددارى كرد، در اين هنگام پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود من براى تو استغفار خواهم كرد، تا زمانى كه ازآن نهى شوم ، در اين هنگام آيه فوق (ما كان للنبى و الذين آمنوا ...)نازل گرديد. ولى نشانه هاى جعل و دروغ در اين حديث به چشم مى خورد زيرا: اولا مشهور و معروف در ميان مفسران و محدثان اين است كه سوره برائت درسال نهم هجرت نازل گرديد بلكه به عقيده بعضى اين آخرين سوره اى است كه برپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل شده است ، در حالى كه مورخان نوشته اندوفات ابو طالب در مكه و قبل از هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اتفاقافتاد! بخاطر همين تضاد روشن بعضى از متعصبان مانند نويسنده تفسير المنار به دست و پاافتاده اند، گاهى گفته اند اين آيه دو بار نازل شده است ! يك بار در مكه ، و يك بار درمدينه سال نهم هجرت ! و با اين ادعاى بى دليل به گمان خود خواسته اند تضاد رابرطرف سازند. و گاهى گفته اند ممكن است اين آيه در مكه هنگام وفات ابو طالبنازل شده باشد بعدا به دستور پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در سوره توبهقرار داده شده است ، در حالى كه اين ادعا نيز كاملا عارى ازدليل است . آيا بهتر نبود بجاى اين گونه توجيه هاى بى مدرك ، در روايت مزبور و صحت آنترديد كنند؟. ثانيا - شك نيست كه قبل از مرگ ابو طالب خداوند در آياتى از قرآن مسلمانان را ازدوستى و محبت مشركان نهى كرده بود - و مى دانيم استغفار كردن يكى از روشنترينمصاديق اظهار محبت و دوستى است ، با اين حال چگونه ممكن است ابو طالب مشرك از دنيابرود و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوگند ياد كند كه من همچنان براى تواستغفار خواهم كرد تا خدا مرا نهى كند؟! عجيب اينكه فخر رازى كه به تعصب در اينگونهمسائل مشهور است چون نتوانسته است انكار كند كه اين آيه مانند بقيه سوره توبه درمدينه و در اواخر عمر پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نازل شده است ، دست به توجيه شگفت آورى زده و آن اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آلهو سلّم ) بعد از مرگ ابو طالب تا زمان نزول سوره توبه همچنان براى او استغفار مىكرد تا اينكه آيه فوق نازل شد و او را نهى كرد، سپس مى گويد چه مانعى دارد كه اينامر براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مؤ منان تا آن زمان مجاز بوده باشد؟! فخر رازى اگر خود را از قيد و بند تعصب رها مى ساخت به حقيقت متوجه مى شد كه امكانندارد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در اين مدت طولانى براى يك نفر مشركاستغفار كند در حالى كه آيات فراوانى از قرآن كه تا آن زماننازل شده بود هر گونه مودت و محبت و دوستى را نسبت به مشركان محكوم ساخته بود ثالثا - تنها كسى كه اين روايت را نقل كرده (سعيد بن مسيب ) است و دشمنى او با اميرمؤ منان على (عليهالسلام ) معروف است ، بنابراين هرگز نمى توان به گفتار او درباره على (عليهالسلام ) يا پدر و فرزندش اعتماد كرد. مرحوم (علامه امينى ) پس از اشاره به مطلب فوق سخنى از واقدىنقل مى كند كه قابل توجه است مى گويد: (سعيد بن مسيب ) از كنار جنازه امام سجادعلى بن الحسين (عليهماالسلام ) گذشت و بر آن نماز نگزارد (و با عذرى واهى ) از اينكار صرفنظر كرد، اما هنگامى كه به گفته ابن حزم از او پرسيدند آيا پشت سر حجاجنماز مى خوانى يا نه گفت ما پشت سر بدتر از حجاج نماز مى خوانيم !. رابعا - همانگونه كه در جلد پنجم همين تفسير گفتيم شك نيست كه ابو طالب به پيامبراسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايمان آورد و مدارك ودلائل روشنى براى اين موضوع ارائه داديم و ثابت كرديم كه آنچه درباره عدم ايمانابو طالب گفته اند تهمتى بزرگ است كه تمام علماى شيعه و گروهى از دانشمنداناهل تسنن مانند ابن ابى الحديد (در شرح نهج البلاغه ) و قسطلانى (در ارشاد السارى )و زينى دحلان (در حاشيه تفسير حلبى ) به آن تصريح كرده اند. و گفتيم يك محقق موشكاف با توجه به موج سياسى مغرضانه اى كه از حكام بنى اميهبر ضد على (عليهالسلام ) برخاست به خوبى مى تواند حدس بزند كه هر كس با آنحضرت ارتباط و پيوند داشت از اين تعرض مغرضانه در امان نماند، در واقع ابو طالبگناهى نداشت جز اينكه پدر على بن ابى طالب (عليهالسلام ) پيشواى بزرگ اسلام بود، مگر (ابوذر) آن مجاهد بزرگ اسلام را به خاطر عشقش به على (عليهالسلام ) ومبارزه اش با مكتب عثمان مورد آنهمه اتهام قرار ندادند؟! (براى اطلاع بيشتر از ايمان ابو طالب كه در تمام دوران حياتش حامى پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) و مدافع او بود و سر بر فرمانش داشت به جلد پنجم همينتفسير صفحه 191 تا 198 مراجعه فرمائيد) 2 - چرا ابراهيم به آزر وعده استغفار داد؟ سؤ ال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه چگونه ابراهيم به عمويش آزر وعدهاستغفار داد و طبق ظاهر آيه فوق و آيات ديگر قرآن مجيد به اين وعده وفا كرد، با اينكهاو هرگز ايمان نياورد و در صف مشركان و بت پرستان بودو استغفار براى چنين كسانىممنوع است ؟ در پاسخ اين سؤ ال بايد به اين نكته توجه داشت كه از آيه فوق به خوبى استفادهمى شود كه ابراهيم انتظار داشته است كه آزر از اين طريق جذب به سوى ايمان و توحيدشود، و استغفار او در حقيقت اين بوده است (كه خداوند او را هدايت كن ، و گناهان گذشتهاو را ببخش ). اما هنگامى كه آزر در حال شرك چشم از جهان فرو بست ، و براى ابراهيم مسلم شد كه اوبا حالت عداوت پروردگار از دنيا رفته ، و ديگر جائى براى هدايت او باقى نماندهاست ، استغفار خود را قطع كرد. طبق اين معنى مسلمانان نيز مى توانند براى دوستان و بستگان مشركشان مادام كه در قيدحياتند و اميد هدايت آنها مى رود، استغفار كنند يعنى از خدا براى آنها هدايت و آمرزش هر دوبطلبند، ولى پس از مرگ آنها در حال كفر، ديگر جائى براى استغفار باقى نمى ماند. اما اينكه در بعضى از روايات وارد شده كه امام صادق (عليهالسلام ) فرمود ابراهيم (عليهالسلام ) وعده داده بود كه اگر آزر اسلام بياورد براى او استغفار كند ( نه اينكهپيش از اسلام آوردن ) و هنگامى كه براى او روشن شد كه او دشمن خدا است ، از وىبيزارى جست و بنابراين وعده ابراهيم مشروط بود و چون شرط آنحاصل نشد او هرگز استغفار نكرد. اين روايت علاوه بر اينكه روايت مرسل و ضعيفى است مخالف ظاهر يا صريح آيات قرآناست ، زيرا ظاهر آيه مورد بحث اين است كه ابراهيم استغفار كرد و صريح آيه 86 سوره(شعراء) اين است كه ابراهيم از خداوند تقاضاى آمرزش او را كرد آنجا كه مى گويد(و اغفر لابى انه كان من الضالين ). شاهد ديگر اين سخن جمله معروفى است كه از ابن عباسنقل شده كه ابراهيم كرارا براى آزر مادامى كه در حيات بود استغفار كرد، اما هنگامى كهدر حال كفر از دنيا رفت ، و عداوت او نسبت به آئين حق مسلم شد، از اين كار خوددارى نمود. و از آنجا كه گروهى از مسلمانان مايلبودند براى نياكان مشرك خود كه در حال كفر مرده بودند استغفار كنند قرآن صريحاآنها را نهى كرد و تصريح نمود كه وضع ابراهيم با آنها كاملا متفاوت بوده ، او درحال حيات آزر، و به اميد ايمان او، چنين كارى را مى كرد، نه پس از مرگش ! 3 - هر گونه پيوندى با دشمنان بايد قطع شود آيه مورد بحث تنها آيه اى نيست كه سخن از قطع هر گونه رابطه با مشركان مىگويد، بلكه از آيات متعددى از قرآن اين موضوع به خوبى استفاده مى شود كه هرگونه پيوند و همبستگى خويشاوندى و غير خويشاوندى بايد تحت الشعاع پيوندهاىمكتبى قرار گيرد و اين پيوند (ايمان به خدا و مبارزه با هر گونه شرك و بت پرستى )بايد بر تمام روابط مسلمانان حاكم باشد، چرا كه اين پيوند يك پيوند زير بنائى وحاكم بر همه مقدرات اجتماعى آنها است . و هرگز پيوندهاى سطحى و رو بنائى نمى تواند آنرا نفى كند، اين درسى بود براىديروز و امروز و همه اعصار و قرون . آيه و ترجمه
و ما كان الله ليضل قوما بعد إ ذ هدئهم حتى يبين لهم ما يتقون إ ن اللهبكل شى ء عليم(115) إ ن الله له ملك السموت و الا رض يحى و يميت و ما لكم من دون الله من ولى و لانصير(116)
|
ترجمه :
115 - چنان نبوده كه خداوند قومى را پس از هدايت (و ايمان ) مجازات كند مگر آنكه آنچهرا كه بايد از آن بپرهيزند براى آنان بيان نمايد (و آنها مخالفت كنند) زيرا خداوند بههر چيزى دانا است . 116 - حكومت آسمانها و زمين براى او است ، (او) زنده و مى ميراند، و جز خدا ولى و ياورىنداريد. شان نزول : بعضى از مفسران گفته اند كه گروهى از مسلمانانقبل از نزول فرائض و واجبات چشم از جهان بسته بودند، جمعى خدمت پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) آمدند و درباره سرنوشت آنها اظهار نگرانى كردند، و چنين مىپنداشتند كه آنها شايد گرفتار مجازات الهى به خاطر عدم انجام اين فرائض باشند.آيه فوق نازل شد و اين موضوع را نفى كرد. بعضى ديگر از مفسران گفته اند كه اين آيه در مورد استغفار مسلمانان براى مشركان واظهار محبت آنها قبل از نهى صريح در آيات سابقنازل شده است ، زيرا اين موضوع ، باعث نگرانى گروهى از مسلمين شده بود، آيه فوقنازل شد و به آنها اطمينان داد كه استغفارهاى آنانقبل از نهى الهى موجب مؤ اخذه و مجازات نخواهد بود. تفسير: مجازات پس از تبيين نخستين آيه فوق اشاره به يك قانون كلى و عمومى است ، كهعقل نيز آنرا تاءييد مى كند و آن اينكه مادام كه خداوند حكمى را بيان نفرموده و توضيحىدر شرع پيرامون آن نرسيده است هيچكس را در برابر آن مجازات نخواهد كرد، و به تعبيرديگر تكليف و مسئوليت همواره بعد از بيان احكام است ، و اين همان چيزى است كه در علماصول از آن تعبير به قاعده (قبح عقاب بلا بيان ) مى شود. لذا در آغاز مى فرمايد: (چنين نبوده كه خداوند گروهى را پس از هدايت گمراه سازد تااينكه آنچه را كه بايد از آن بپرهيزند براى آنها تبيين كند) (و ما كان اللهليضل قوما بعد اذ هديهم الله حتى يبين لهم ما يتقون ). منظور از (يضل ) كه در اصل به معنى گمراه ساختن است ، يا حكم به گمراهى مىباشد، آنچنان كه بعضى از مفسران احتمال داده اند (همانندتعديل و تفسيق كه به معنى حكم به عدالت و حكم به فسق است ). و يا به معنى گمراه ساختن از طريق ثواب و پاداشهاى روز قيامت است ، كه در واقع بهمفهوم مجازات كردن خواهد بود. و يا اينكه منظور از (اضلال ) همانست كه در سابق نيز داشته ايم و آن بر گرفتننعمت توفيق ، و رها ساختن انسان به حال خود كه نتيجه اش گمراه شدن و سرگردانماندن در طريق هدايت است ، و اين تعبير اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه همواره گناهانسرچشمه گمراهى بيشتر و دور ماندن از طريق هدايت است . و در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند به هر چيزى دانا است ) (ان اللهبكل شيى ء عليم ). يعنى علم و دانائى خداوند ايجاب مى كند كه تا چيزى را براى بندگان بيان نكرده است، كسى را در برابر آن مسئول نداند و مؤ اخذه نكند. پاسخ به يك سؤ ال بعضى از مفسران و محدثان چنين پنداشته اند كه آيه فوقدليل بر اين است كه مستقلات عقليه (آنچه را انسان بدون حكم شرع از طريقعقل خود درك مى كند، همانند زشتى ظلم و خوبى عدالت و يا بدى دروغ و سرقت و تجاوز وقتل نفس و مانند اينها) تا از طريق شرع تبيين نگردد كسى در برابر آنها مسئوليت ندارد. و به تعبير ديگر تمام احكام عقل بايد بوسيله حكم شرع تاءييد گردد، تا براى مردمتكليف و مسئوليت ايجاد كند، و بنابراين قبل ازنزول شرع مردم هيچگونه مسئوليتى حتى در برابر مستقلات عقليه ندارند. ولى بطلان اين پندار روشن است . زيرا جمله حتى يبين لهم (تا براى آنان تبيين كند وروشن سازد) پاسخ آنها را مى دهد و روشن مى كند كه اين آيه و مانند آن مخصوص مسائلى است كه در پرده ابهام باقى مانده و نياز به تبيين وروشنگرى دارد، و مسلما مستقلات عقلى را شامل نمى شود، زيرا زشتى ظلم و خوبى عدالتموضوع مبهمى نيست كه نياز به تبيين داشته باشد. كسانى كه چنين مى گويند توجه ندارند كه اگر اين سخن درست باشد هيچ لزومى نداردكه مردم به نداى پيامبران پاسخ گويند و براى پى بردن به صدق آنها به مطالعهدر دعوت مدعى نبوت و معجزاتش بپردازد: چرا كه هنوز صدق پيامبر و حكم الهى براىآنان روشن نشده ، بنابراين لزومى ندارد كه ادعاى آنان را مورد بررسى قرار دهند. لذا همانگونه كه وجوب بررسى دعوت مدعيان نبوت به حكمعقل و فرمان خرد است ، و به اصطلاح از مستقلات عقليه مى باشد، ساير مسائلى را كهعقل و خرد آنها را به روشنى درك مى كند نيز واجب الاتباع است . شاهد اين سخن تعبيرى است كه در بعضى از احاديث كه از طرق اهلبيت (عليهمالسلام ) واردشده استفاده و به چشم مى خورد، در كتاب توحيد از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم :كه در تفسير اين آيه فرمود: حتى يعرفهم ما يرضيه و ما يسخطه يعنى خداوند كسى رامجازات نمى كند تا آن زمانى كه به آنها بفهماند و معرفى كند كه چه چيزها موجبخشنودى او است و چه چيزها موجب خشم و غضب او. و به هر حال اين آيه و مانند آن پايه اى براى يك قانون كلى اصولى محسوب مى شودكه مادام كه دليلى بر وجوب يا حرمت چيزى نداشته باشيم هيچگونه مسئوليتى دربرابر آن نداريم ، و به تعبير ديگر همه چيز براى ما مجاز است مگر آنكه دليلى بروجوب يا تحريم آن اقامه شود، و اين همانست كه نام آنرا(اصل برائت ) مى گذارند. در آيه بعد روى مساءله تكيه و تاءكيد مى كند كه : (حكومت آسمانها و زمين براى خدااست ) (ان الله له ملك السماوات و الارض ). و نظام حيات و مرگ نيز در كف قدرت او است ، او است كه (زنده مى كند و مى ميراند)(يحى و يميت ). و بنابراين (هيچ ولى و سرپرست و ياورى جز خدا نداريد) (و ما لكم من دون الله منولى و لا نصير). اشاره به اينكه با توجه به اين موضوع كه همه قدرتها و تمام حكومتها در عالم هستىبدست او و به فرمان او است ، شما نبايد بر غير او تكيه كنيد، و بيگانگان از خدا راپناهگاه يا مورد علاقه خود قرار دهيد، و پيوند محبت خويش را با اين دشمنان خدا از طريقاستغفار يا غير آن برقرار و محكم داريد. آيه و ترجمه
لقد تاب الله على النبى و المهجرين و الا نصار الذين اتبعوه فى ساعة العسرة منبعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم ثم تاب عليهم إ نه بهم رءوف رحيم(117) و على الثلثة الذين خلفوا حتى إ ذا ضاقت عليهم الا رض بما رحبت و ضاقت عليهماءنفسهم و ظنوا اءن لا ملجأ من الله إ لا إ ليه ثم تاب عليهم ليتوبوا إ ن الله هو التوابالرحيم(118)
|
ترجمه :
117 - خداوند رحمت خود را شامل حال پيامبر، و (همچنين ) مهاجران و انصار كه در زمانعسرت و شدت (در جنگ تبوك ) از او پيروى كردند، نمود، پس از آنكه نزديك بود دلهاىگروهى از آنها از حق منحرف شود (و از ميدان جنگ باز گردند) سپس خدا توبه آنها راپذيرفت كه او نسبت به آنان مهربان و رحيم است . 118 - (همچنين ) آن سه نفر را كه (در مدينه ) بازماندند (و از شركت در تبوك خوددارىكردند و مسلمانان از آنان قطع رابطه نمودند) تا آن حد كه زمين با همه وسعتش بر آنهاتنگ شد وحتى ) جائى در وجود خويش براى خود نمى يافتند و دانستند كه پناهگاهى از خداجز به سوى او نيست در آن هنگام خدا آنانرا مشمول رحمت خود ساخت و خداوند توبه آنها راپذيرفت كه خداوند توبه پذير و مهربان است . شان نزول : يك درس بزرگ ! مفسران گفته اند كه آيه نخست در مورد غزوه تبوك و مشكلات طاقت فرسائى كه به مسلمانان در اين جنگ رسيد نازل شده ، اين مشكلات به قدرى بود كه گروهىتصميم به بازگشت گرفتند اما لطف و توفيق الهىشامل حالشان شد، و همچنان پا بر جا ماندند. از جمله كسانى كه مى گويند آيه در مورد اونازل شده (ابو حيثمه ) است ، كه از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود،نه از منافقان ، ولى بر اثر سستى از حركت به سوى ميدان تبوك به اتفاق پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خوددارى كرد. ده روز از اين واقعه گذشت . هوا گرم و سوزان بود، روزى نزد همسران خود آمد، در حالىكه سايبانهاى او را مرتب و آماده و آب خنك مهيا و طعام خوبى فراهم ساخته بودند، اوناگهان در فكر فرو رفت و به ياد پيشواى خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )افتاد و گفت : رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه هيچ گناهى ندارد و خداوندگذشته و آينده او را تضمين فرموده ، در ميان بادهاى سوزان بيابان اسلحه به دوشگرفته ، و رنج اين سفر دشوار را بر خود تحمل كرده ، ابو حيثمه را ببين كه در سايهخنك و كنار غذاى آماده و زنان زيبا قرار گرفته است ، اين انصاف نيست . سپس رو به همسران خود كرد و گفت به خدا قسم با هيچكدام از شما يك كلمه سخن نمىگويم ، و در زير اين سايبان قرار نمى گيرم ، تا به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) ملحق شوم ، اين سخن را گفت و زاد و توشه برگرفت و بر شتر خود سوار شد وحركت كرد، هر قدر همسرانش خواستند با او سخن بگويند او كلمه اى بر زبان جارىنكرد، و همچنان به حركت ادامه داد تا به نزديكى تبوك رسيد. مسلمانان به يكديگر مى گفتند: اين سوارى است كه از كنار جاده مى گذرد اما پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود اى سوار! ابو حيثمه باشى بهتر است . هنگامى كه نزديك شد و مردم او را شناختند گفتند آرى ابو حيثمه است ، شتر خود را برزمين خواباند و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سلام گفت ، و ماجراى خويش رابازگو كرد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او خوش آمد گفت و براى او دعافرمود. به اين ترتيب او از جمله كسانى بود كه قلبشمتمايل به باطل شده بود، اما به خاطر آمادگى روحى خداوند او را متوجه حق ساخت و ثابتقدم گردانيد. در مورد آيه دوم شان نزول ديگرى نقل شده كه خلاصه اش چنين است : سه نفر از مسلمانان به نام (كعب بن مالك ) و (مرارة بن ربيع ) و(هلال بن اميه ) از شركت در جنگ تبوك ، و حركت همراه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) سرباز زدند، ولى اين به خاطر آن نبود كه جزء دار و دسته منافقان باشند، بلكهبه خاطر سستى و تنبلى بود، چيزى نگذشت كه پشيمان شدند. هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از صحنه تبوك به مدينه بازگشت ،خدمتش رسيدند و عذر خواهى كردند، اما پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حتى يك جملهبا آنها سخن نگفت و به مسلمانان نيز دستور داد كه احدى با آنها سخن نگويد. آنها در يك محاصره عجيب اجتماعى قرار گرفتند؛ تا آنجا كه حتى كودكان و زنان آناننزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و اجازه خواستند كه از آنها جدا شوند،پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اجازه جدائى نداد، ولى دستور داد كه به آنهانزديك نشوند. فضاى مدينه با تمام وسعتش چنان بر آنها تنگ شد كه مجبور شدند براى نجات از اينخوارى و رسوائى بزرگ ، شهر را ترك گويند و به قله كوههاى اطراف مدينه پناهببرند از جمله مسائلى كه ضربه شديدى بر روحيه آنها وارد كرد اين بود كه كعب بن مالك مىگويد روزى در بازار مدينه با ناراحتى نشسته بودم ديدم يك نفر مسيحى شامى سراغمرا مى گيرد، هنگامى كه مرا شناخت نامه اى از پادشاه غسان به دست من داد كه در آننوشته بود اگر صاحبت ترا از خود رانده به سوى ما بيا،حال من منقلب شد گفتم اى واى بر من كارم به جائى رسيده است كه دشمنان در من طمعدارند! خلاصه بستگان آنها غذا مى آوردند، اما حتى يك كلمه با آنها سخن نمى گفتند. مدتى به اين صورت گذشت و پيوسته انتظار مى كشيدند كه توبه آنهاقبول شود و آيه اى كه دليل بر قبولى توبه آنها باشدنازل گردد، اما خبرى نبود. در اين هنگام فكرى به نظر يكى از آنان رسيد و به ديگران گفت : اكنون كه مردم با ماقطع رابطه كرده اند، چه بهتر كه ما هم از يكديگر قطع رابطه كنيم (درست است كه ماگنهكاريم ولى بايد از گناهكار ديگرى خشنود نباشيم ). آنها چنين كردند به طورى كه حتى يك كلمه با يكديگر سخن نمى گفتند، و دو نفر از آنانبا هم نبودند، و به اين ترتيب سر انجام پس از پنجاه روز توبه و تضرع به پيشگاهخداوند، توبه آنان قبول شد و آيه فوق در اين زمينهنازل گرديد. تفسير: زندان محاصره اجتماعى گنهكاران اين آيات نيز همچنان از جنگ تبوك و مطالب گوناگونى كه پيرامون اين رويداد بزرگاسلامى به وقوع پيوست ، سخن مى گويد. در نخستين آيه اشاره به شمول رحمت بى پايان پروردگار نسبت به پيامبر و مهاجرين وانصار در آن لحظات حساس كرده ، مى گويد: رحمت خداشامل حال پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و مهاجران و انصار، همانها كه در موقعشدت و بحرانى از او پيروى كردند، شد (لقد تاب الله على النبى و المهاجرين والانصار الذين اتبعوه فى ساعة العسرة ). سپس اضافه مى كند: (اين شمول رحمت الهى به هنگامى بود كه بر اثر شدت حوادث وفشار ناراحتيها نزديك بود گروهى از مسلمانان از جاده حق باز گردند) (و تصميم بهمراجعت از تبوك بگيرند) (من بعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم ). دگر بار تاءكيد مى كند كه (بعد از اين ماجرا، خداوند رحمت خود راشامل حال آنها ساخت ، و توبه آنها را پذيرفت ، زيرا او نسبت به مؤ منان مهربان و رحيماست ) (ثم تاب عليهم انه بهم رؤ ف رحيم ). نه تنها اين گروه عظيم را كه در جهاد شركت كرده بودند، مورد رحمت خويش قرار داد،بلكه آن سه نفر را كه از شركت در جهاد تخلف ورزيده بودند و جنگجويان آنها را پشتسر گذاشتند و رفتند، نيز مشمول لطف خود قرار داد (و على الثلاثة الذين خلفوا). اما اين لطف الهى به آسانى شاملحال آنها نشد، بلكه آن به هنگامى بود كه اين سه نفر (كعب بن مالك و مرارة بن ربيع وهلال بن امية كه شرح حالشان در شان نزول گذشت ) در محاصره شديد اجتماعى قرارگرفتند، و مردم همگى با آنها قطع رابطه كردند، (آنچنان كه زمين با همه وسعتش برآنها تنگ شد) (حتى اذا ضاقت عليهم الارض بما رحبت ). و سينه آنها چنان از اندوه آكنده شد كه گوئى (جائى در وجود خويش براى خود نمىيافتند) تا آنجا كه خود آنها نيز از يكديگر قطع رابطه كردند (و ضاقت عليهم انفسهم). و به اين ترتيب همه راهها به روى آنها بسته شد، (و يقين پيدا كردند كه پناهگاهى ازخشم خدا جز از طريق بازگشت به سوى او نيست ) ( و ظنوا ان لا ملجا من الله الا اليه ). (بار ديگر رحمت خدا به سراغ آنان آمد، و توبه و بازگشت حقيقى و خالصانه را برآنان آسان ساخت ، تا توبه كنند) (ثم تاب عليهم ليتوبوا). چرا كه (خداوند توبه پذير و رحيم است ) (ان الله هو التواب الرحيم ). در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد: نكته ها 1 - منظور از توبه خدا بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چيست ؟ در نخستين آيه مورد بحث خوانديم كه خداوند بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ومهاجران و انصار توبه كرد و توبه آنها را پذيرا شد. بدون شك پيامبر معصوم گناهى نداشته كه بخواهد از آن توبه كند و خدا توبه او رابپذيرد (هر چند پاره اى از مفسران اهل تسنن تعبير فوقرادليل بر صدور لغزشى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ماجراى تبوكگرفته اند). ولى دقت در خود آيه و ساير آيات قرآن به نادرست بودن اين تفسير گواهى مى دهد،زيرا اولا توبه پروردگار به معنى بازگشت او به رحمت و توجه به بندگان است ، ودر مفهوم آن ، گناه و يا لغزش نيست ، چنانكه در سوره نساء بعد از ذكر قسمتى از احكاماسلام ، مى فرمايد: يريد الله ليبين لكم و يهديكم سنن الذين من قبلكم و يتوب عليكم والله عليم حكيم : (خداوند مى خواهد احكام خود را براى شما تبيين كند و به روش شايستهكه قبل از شما بودند شما را هدايت كند، و بر شما توبه كند، و خداوند عالم و حكيم است). در اين آيه و پيش از آن سخن از گناه و لغزشى به ميان نيامده ، بلكه طبق تصريح همينآيه سخن از تبيين احكام و هدايت به سنتهاى ارزنده پيشين در ميان است ، و اين خود نشان مىدهد كه توبه در اينجا به معنى شمول رحمت الهى نسبت به بندگان است . ثانيا در كتب لغت نيز يكى از معانى توبه همين موضوع ذكر شده است ، در كتاب معروف قاموس يكى از معانى توبه چنين ذكر شده (رجع عليه بفضله و قبوله). و ثالثا در آيه مورد بحث ، تخلف و انحراف از حق را تنها به گروهى از مؤ منان نسبتمى دهد با اينكه توبه الهى را شامل حال همه مى داند، و اين خود نشان مى دهد كه توبهخدا در اينجا به معنى پذيرش عذر بندگان از گناه نيست ، بلكه همان رحمت خاص الهىاست كه در اين لحظات سخت به يارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و همه مؤ منانبدون استثناء از مهاجران و انصار آمد، و آنها را در امر جهاد ثابت قدم ساخت ، 2 - چرا از جنگ تبوك به ساعة العسرة تعبير شده است ؟! (ساعت ) از نظر لغت به معنى بخشى از زمان است ، خواه كوتاه باشد يا طولانى ،البته به زمانهاى خيلى طولانى ، ساعت گفته نمى شود، و (عسرت ) به معنى مشقت وسختى است . تاريخ اسلام نشان مى دهد كه مسلمانان هيچگاه به اندازه جريان تبوك در فشار و زحمتنبودند. زيرا از طرفى حركت به سوى تبوك در موقع شدت گرماى تابستان بود. و از سوى ديگر خشكسالى مردم را به ستوه در آورده بود. و از سوى سوم فصلى بود كه مى بايست مردم همان مقدار محصولى كه بر درختان بودجمع آورى و براى طول سال خود آماده كنند. از همه اينها گذشته فاصله ميان مدينه و تبوك بسيار طولانى بود. و دشمنى كه مى خواستند با او روبرو شوند، امپراطورى روم شرقى ، يكى ازنيرومندترين قدرتهاى جهان روز بود. اضافه بر اينها، مركب و آذوقه در ميان مسلمانان به اندازه اى كم بود كه گاه ده نفر مجبور مى شدند به نوبت از يك مركب استفاده كنند، بعضى از پياده ها حتىكفش بپانداشتند، و مجبور بودند با پاى برهنه از ريگهاى سوزان بيابان بگذرند، ازنظر غذا و آب به قدرى در مضيقه بودند كه گاهى يك دانه خرما را چند نفر به نوبت ،در دهان گرفته و مى مكيدند تا موقعى كه تنها هسته آن باقى مى ماند، و يك جرعه آب راچند نفر مى نوشيدند. ولى با تمام اين اوصاف مسلمانان غالبا روحيه قوى و محكم داشتند و على رغم تمام اينمشكلات به سوى دشمن همراه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) حركت كردند و با ايناستقامت و پايمردى عجيب درس بزرگى براى همه مسلمين جهان در تمام قرون و اعصار بهيادگار گذاشتند، درسى كه براى همه نسلها كافى بود، و وسيله پيروزى و غلبه بردشمنان بزرگ و مجهز و خطرناك . شك نيست در ميان مسلمانان افرادى بودند كه روحيه ضعيفترى داشتند، و همانها بودند كهفكر بازگشت را در سر مى پروراندند كه قرآن از آن تعبير به (من بعد ما كاد يزيغقلوب فريق منهم ) كرده است (زيرا (يزيغ ) از ماده (زيغ ) به معنىتمايل و انحراف از حق به سوى باطل است ). ولى همانگونه كه ديديم روحيه عالى اكثريت ، و لطف پروردگار آنها را نيز از اين فكرمنصرف ساخت ، و به جمع مجاهدان راه حق پيوستند. نكته 3 3 - در آيات فوق درباره آن سه نفر از مسلمانان سست وسهل انگار تعبير به (خلفوا) شده است ، يعنى (پشت سر گذارده شده اند). اين تعبير يا به خاطر آن است كه مسلمانان هنگامى كه اينگونه اشخاص سستى مى كردندآنها را پشت سر گذارده ، و بى اعتنا به وضعشان به سوى ميدان جهاد پيش مى رفتند، ويا به خاطر آنست كه هنگامى كه براى عذرخواهى نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) آمدند، عذر آنها را نپذيرفت و قبول توبه آنها را به عقب انداخت . 4 - يك درس بزرگ براى هميشه از مسائل مهمى كه از آيات فوق استفاده مى شود، مساءله مجازات مجرمان و فاسدان ازطريق محاصره اجتماعى و قطع رابطه ها و پيوندها است . ما به خوبى مى بينيم كه اينقطع رابطه در مورد سه نفر از متخلفان تبوك به قدرى آنها را تحت فشار قرار داد كهاز هر زندانى براى آنها سختتر بود، آنچنان كه جان آنها از فشار اين محاصره اجتماعىبه لب رسيدند، و از همه جا قطع اميد كردند. اين موضوع آنچنان انعكاس وسيعى در جامعه مسلمانان آن روز از خود به جاى گذاشت كهبعد از آن كمتر كسى جرئت مى كرد مرتكب اين گونه گناهان شود. اين نوع مجازات نه دردسر و هزينه زندانها را دارد، و نه خاصيتتنبل پرورى و بدآموزيهاى آنها را، ولى تاثير آن از هر زندانى بيشتر و دردناكتر است . اين در واقع يكنوع اعتصاب و مبارزه منفى جامعه در برابر افراد فاسد است اگر مسلماناندر برابر (متخلفان از وظائف حساس اجتماعى ) دست به چنين مبارزه اى بزنند به طورقطع در هر عصر و زمانى پيروزى با آنها خواهد بود، و براحتى مى توانند جامعه خود راپاكسازى كنند. اما روح مجامله و سازشكارى كه بدبختانه امروز در بسيارى از جوامع اسلامى به صورتيك بيمارى تقريبا همه گير درآمده است ، نه تنها جلو اين گونه اشخاص را نمى گيرد،بلكه آنانرا در اعمال زشتشان تشجيع مى كند. 5 - غزوه تبوك و دستاوردهايش (تبوك ) دورترين نقطه اى بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در غزواتخود به آنجا گام نهاد، اين كلمه در اصل نام قلعه محكم و بلندى بود كه در نوار مرزىحجاز و شام قرار داشت ، و به همين سبب آن سرزمين به نام سرزمين تبوك ناميده شد. نفوذ سريع اسلام در جزيره عربستان سبب شد كه آوازه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) در تمام كشورهاى اطراف بپيچد، و با اينكه تا آن روز براى حجاز اهميتىقائل نبودند طلوع اسلام و قدرت ارتش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه حجاز رادر زير يك پرچم بسيج كرده بود، آنها را از آينده كار خود بيمناك ساخت . روم شرقى كه هم مرز با حجاز بود فكر مى كرد ممكن است يكى از نخستين قربانيانپيشرفت سريع اسلام باشد، لذا سپاهى در حدودچهل هزار نفر با اسلحه كافى و مجهز، آنچنانكه درخور دولت نيرومندى همانند امپراطورىروم در آن زمان بود، گردآورى كرد، و در مرز حجاز متمركز ساخت ، اين خبر وسيلهمسافران به گوش پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد، و پيامبر براى اينكهدرس عبرتى به روم و ساير همسايگان بدهد بى درنگ فرمان آماده باش صادر كردسخنگويان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مدينه و نقاط ديگر صداى پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به گوش مردم رساندند و چيزى نگذشت كه سى هزارنفر براى پيكار با روميان آماده شدند كه از ميان آنها ده هزار سوار و بيست هزار پيادهبود. هوا به شدت گرم شده بود، و انبارها از مواد غذائى خالى و محصولات كشاورزى آنسال هنوز جمع آورى نشده بود و حركت در چنين شرائطى براى مسلمانان بسيارمشكل بود، ولى فرمان خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و به هرحال بايد حركت كرد، و بيابان طولانى و پر مخاطره ميان مدينه و تبوك را پيمود!. اين لشكر كه به خاطر مشكلات زيادش از نظر اقتصادى و از نظر مسير طولانى ، وبادهاى سوزان سموم ، و طوفانهاى كشنده شن ، و نداشتن مركب كافى به جيش العسرة !(لشكر مشكلات !) معروف شد تمام سختيها راتحمل كرد و در آغاز ماه شعبان ، سال نهم هجرت ، به سرزمين تبوك رسيد، در حالى كهپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) على (عليهالسلام ) را بجاى خود در مدينه گذاردهبود، و اين تنها غزوه اى بود كه على (عليهالسلام ) در آن شركت نكرد. اين اقدام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يك اقدام بسيار بجا و ضرورى بود،زيرا بسيار محتمل بود بعضى از بازماندگان مشركان و يا منافقان مدينه كه ببهانههائى از شركت در ميدان تبوك سر باز زده بودند، از غيبت طولانى پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) و سربازانش استفاده كنند، و به مدينه حمله ور شوند، زنان و كودكانرا بكشند و مدينه را ويران سازند، ولى وجود على (عليهالسلام ) در مدينه سد نيرومندىدر برابر توطئه هاى آنها بود. بهر حال هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به تبوك رسيد اثرى ازسپاهيان روم نديد، گويا به هنگامى كه از حركت سپاه عظيم اسلام با آن شهامت و شجاعتعجيبى كه در جنگها نشان داده بودند و كم و بيش به گوش روميان رسيده بود با خبرشدند، صلاح در اين ديدند كه ارتش خويش را به درون كشور فرا خوانده چنين وانمودكنند كه خبر تمركز ارتش روم در مرزها به قصد حمله به مدينه ، شايعه بى اساسىبيش نبوده است ، چرا كه از دست زدن به چنين جنگ خطرناكى كه مستمسك و مجوزى نيزنداشت وحشت داشتند. ولى حضور سپاه اسلام با اين سرعت در ميدان تبوك چند درس به دشمنان اسلام داد: اولا - اين موضوع به ثبوت رسيد كه روحيه جنگى سربازان اسلام آنچنان قوى است كهاز درگيرى با نيرومندترين ارتش آن زمان نيز بيمى ندارد. ثانيا - بسيارى از قبائل و امراى اطراف تبوك به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) آمدند و پيمان عدم تعرض با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امضا كردند وفكر مسلمانان از ناحيه آنان آسوده شد. ثالثا - امواج اسلام به داخل مرزهاى امپراطورى روم نفوذ كرد و به عنوان يك واقعه مهمروز اين صدا همه جا پيچيد، و زمينه را براى توجه روميان به اسلام فراهم ساخت . رابعا - مسلمانان با پيمودن اين راه و تحمل آن زحمات ، راه را براى فتح شام در آيندههموار ساختند و معلوم شد كه اين راه سرانجام پيمودنى است . و اين فوائد بزرگ چيزى بود كه به زحمت لشگركشى مى ارزيد. به هر حال پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با سپاهيان خود طبق سنتى كه داشتمشورت كرد كه آيا به پيشروى ادامه دهيم يا باز گرديم ، راى بيشتر آنها بر آن قرارگرفت كه بازگشت بهتر است و با روح برنامه هاى اسلامى سازگارتر، به خصوصكه سپاهيان اسلام بر اثر مشقت طاقت فرساى راه خسته و كوفته شده بودند، و مقاومتجسمانى آنها تضعيف شده بود. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين نظر را تصويب كرد و سپاه اسلام به مدينهبازگشت . آيه و ترجمه
يأ يها الذين ءامنوا اتقوا الله و كونوا مع الصدقين(119)
|
ترجمه :
119 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد از (مخالفت فرمان ) خدا بپرهيزيد و با صادقانباشيد. تفسير: با صادقان باشيد در آيات گذشته ، سخن درباره گروهى از متخلفان در ميان بود، متخلفانى كه عهد وپيمان خود را با خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شكسته ، و عملا اظهارات خودرا در مورد ايمان به خدا و روز جزا تكذيب نموده بودند و ديديم كه چگونه مسلمانان باقطع رابطه خود از آنها تنبيهشان كردند! اما در آيه مورد بحث اشاره به نقطه مقابل آنها كرده ، دستور مى دهد كه رابطه خود را با راستگويان و آنها كه بر سر پيمان خود ايستاده اند محكم بدارند. نخست مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد) (ياايها الذين آمنوا اتقوا الله ). و براى اينكه بتوانند راه پر پيچ و خم تقوا را بدون اشتباه و انحراف بپيمايند اضافهمى كند: (با صادقان باشيد) (و كونوا مع الصادقين ). در اينكه منظور از (صادقين ) چه كسانى است ، مفسران احتمالات گوناگونى داده اند. ولى اگر بخواهيم راه را نزديك كنيم ، بايد به خود قرآن مراجعه كنيم كه در آياتمتعددى (صادقين ) را تفسير كرده است . در سوره بقره مى خوانيم : ليس البر ان تولوا وجوهكمقبل المشرق و المغرب و لكن البر من آمن بالله و اليوم الاخر و الملائكة و الكتاب والنبيين و آتى المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابنالسبيل و السائلين و فى الرقاب و اقام الصلوة و آتى الزكوة و الموفون بعهدهم اذاعاهدوا و الصابرين فى الباساء و الضراء و حين الباس اولئك الذين صدقوا و اولئكهم المتقون (بقره - 177). در اين آيه مى بينيم پس از آنكه مسلمانان را از گفتگوهاى اضافى درباره مساءله تغييرقبله نهى مى كند حقيقت نيكوكارى را براى آنها چنين تفسير مى كند: ايمان به خدا و روزرستاخيز و فرشتگان و كتب آسمانى و پيامبران ، سپس انفاق در راه خدا به نيازمندان ومحرومان ، و بر پا داشتن نماز، و پرداختن زكات ، و وفاى به عهد، و استقامت در برابرمشكلات به هنگام جهاد، و پس از ذكر همه اينها مى گويد: كسانى كه اين صفات را داراباشند، صادقان و پرهيزگارانند. و به اين ترتيب صادق كسى است كه داراى ايمان به تمام مقدسات وبدنبال آن عمل در تمام زمينه ها باشد. و در آيه 15 سوره حجرات مى خوانيم : انما المؤ منون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لميرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله اولئك هم الصادقون . (مؤ منان تنها كسانى هستند كه ايمان به خدا و پيامبرش آورده ، سپس شك و ترديدى بهخود راه نداده اند (و علاوه بر اين ) با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند، اينهاصادقان هستند. اين آيه نيز (صدق ) را مجموعه اى از ايمان وعمل كه در آن هيچگونه ترديد و تخلفى نباشد معرفى مى كند. و در آيه 8 سوره حشر مى خوانيم : للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهميبتغون فضلا من الله و رضوانا و ينصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون . در اين آيه مؤ منان محرومى كه على رغم همه مشكلات ، استقامت به خرج دادند و از خانه واموال خود بيرون رانده شدند، و جز رضاى خدا و يارى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) هدفى نداشتند، به عنوان صادقان معرفى شده اند. از مجموع اين آيات نتيجه مى گيريم كه (صادقين ) آنهائى هستند كه تعهدات خود رادر برابر ايمان به پروردگار به خوبى انجام مى دهند، نه ترديدى به خود راه مىدهند، نه عقب نشينى مى كنند، نه از انبوه مشكلات مى هراسند بلكه با انواع فداكاريها،صدق ايمان خود را ثابت مى كنند. شك نيست كه اين صفات مراتبى دارد، بعضى ممكن است در قله آن قرار گرفته باشند كهما نام آنها را معصومان مى گذاريم ، و بعضى درمراحل پائينتر. آيا منظور از صادقين تنها معصومان است ؟ گر چه مفهوم صادقين همانگونه كه در بالا ذكر كرديم ، مفهوم وسيعى است ، ولى ازروايات بسيارى استفاده مى شود كه منظور از اين مفهوم در اينجا تنها معصومين هستند. سليم بن قيس هلالى چنين نقل مى كند: كه روزى اميرمؤ منان (عليه السلام ) با جمعى ازمسلمانان گفتگو داشت از جمله فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد هنگامىكه خدا (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين ) رانازل كرد سلمان گفت : اى رسولخدا آيا منظور از آن عام است يا خاص ؟ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: ماءمورين به اين دستور همه مؤ منانند و اماعنوان صادقين مخصوص برادرم على (عليه السلام ) و اوصياء بعد از او تا روز قيامتاست . هنگامى كه على (عليه السلام ) اين سؤ ال را كرد، حاضران گفتند آرى اين سخن را ازپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيديم . (نافع ) از (عبد الله بن عمر) در تفسير آيه چنيننقل مى كند كه خداوند نخست به مسلمانان دستور داد كه از خدا بترسند، سپس فرمود:كونوا مع الصادقين يعنى مع محمد و اهلبيته (با پيامبر اسلام و خاندانش ). گر چه بعضى از مفسران اهل تسنن مانند نويسنده المنارذيل روايت فوقرا به اين صورت نقل كرده اند مع محمد و اصحابه . ولى با توجه به اينكه مفهوم آيه عام است و هر زمانى راشامل مى شود و مى دانيم صحابه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در زمان محدودىبودند، عبارتى كه در كتب شيعه از عبد الله بن عمرنقل شده صحيحتر به نظر مى رسد. نويسنده تفسير برهان نظير اين مضمون را از طرقاهل تسنن نقل كرده و مى گويد: (موفق بن احمد) به اسناد خود از (ابن عباس ) درذيل آيه فوق چنين نقل كرده : هو على بن ابى طالب (او على بن ابى طالب است ). سپس مى گويد: همين مطلب را (عبدالرزاق ) در كتاب (رموزالكنوز) نيز آورده است . اما مساءله مهمتر اين است كه در آيه فوق دو دستور داده شده نخست دستور به تقوا و سپسدستور به همراه بودن با صادقين ، اگر مفهوم صادقين در آيه عام باشد و همه مؤ منانراستين و با استقامت را شامل گردد بايد گفته شود و كونوا من الصادقين از صادقينباشيد، نه با صادقين باشيد (دقت كنيد). اين خود قرينه روشنى است كه (صادقين ) در آيه به معنى گروه خاصى است . از سوى ديگر منظور از همراه بودن اين نيست كه انسان همنشين آنها باشد بلكه بدون شكمنظور آن است كه همگام آنها باشد. آيا اگر كسى معصوم نباشد ممكن است بدون قيد و شرط، دستور پيروى و همگامى با اوصادر شود؟ آيا اين خود دليل بر آن نيست كه اين گروه تنها معصومانند؟! بنابراين آنچه را از روايات استفاده كرديم ، با دقت وتاءمل از خود آيه نيز مى توان استفاده كرد. جالب توجه اينكه مفسر معروف (فخررازى ) كه به تعصب و شك آورى معروف است ،اين حقيقت را پذيرفته (هر چند غالب مفسران اهل تسنن ، با سكوت ، از اين مساءله گذشتهاند!) و مى گويد: (خداوند مؤ منان را به همراه بودن با صادقين دستور داده ، بنابراينآيه دلالت بر اين دارد كه : آنها كه جائز الخطا هستند بايد به كسى اقتدا كنند كهمعصوم است ، تا در پرتو او از خطا مصون بمانند، و اين معنى در هر زمانى خواهد بود، وهيچ دليلى بر اختصاص آن به عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نداريم ). ولى بعدا اضافه مى كند: (قبول داريم كه مفهوم آيه اين است و در هر زمانى بايدمعصومى باشد، اما ما اين معصوم را مجموع امت مى دانيم نه يك فرد!، و به تعبير ديگر اينآيه دليل بر حجيت اجماع مؤ منين و عدم خطاى مجموع امت است ): به اين ترتيب فخر رازى نيمى از راه را به خوبى پيموده ، اما در نيمه دوم گرفتاراشتباه شده است ، اگر او به يك نكته كه در متن آيه است توجه مى كرد نيمه دوم راه رانيز بطور صحيح مى پيمود، و آن اينكه اگر منظور از صادقان مجموع امت باشد، خود اين(پيرو) نيز جزء آن مجموع است ، و در واقع پيرو جزئى از پيشوا مى شود، و اتحادتابع و متبوع خواهد شد، در حالى كه ظاهر آيه اين است كه پيروان از پيشوايان ، وتابعان از متبوعان جدا هستند (دقت كنيد). نتيجه اينكه آيه فوق از آياتى است كه دلالت بر وجود معصوم در هر عصر و زمان مىكند. تنها سؤ الى كه باقى مى ماند اين است كه (صادقين ) جمع است و بايد در هر عصرىمعصومان ، متعدد باشند. پاسخ اين سؤ ال نيز روشن است و آن اينكه مخاطب تنهااهل يك عصر نيستند، بلكه آيه تمام اعصار و قرون را مخاطب ساخته و مسلم است كه مجموعمخاطبين همه اعصار با جمعى از صادقين خواهند بود، و به تعبير ديگر چون در هر عصرىمعصومى وجود دارد، هنگامى كه همه قرون و اعصار را مورد توجه قرار دهيم سخن از جمعمعصومان به ميان خواهد آمد، نه از يك فرد. شاهد گوياى اين موضوع آن است كه در عصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جزاو كسى كه واجب الاطاعة باشد وجود نداشت ، و در عين حال آيه به طور مسلمشامل مؤ منان زمان او مى شود، بنابراين مى فهميم منظور جمع در يك زمان نيست بلكه جمعدر مجموعه زمانهاست . آيه و ترجمه
ما كان لا هل المدينة و من حولهم من الا عراب ان يتخلفوا عنرسول الله و لا يرغبوا بانفسهم عن نفسه ذلك بانهم لا يصيبهم ظماء و لا نصب و لا مخمصةفى سبيل الله و لا يطون موطئا يغيظ الكفار و لا ينالون من عدو نيلا الا كتب لهم بهعمل صلح ان الله لا يضيع اجر المحسنين(120) و لا ينفقون نفقة صغيرة و لا كبيرة و لا يقطعون واديا الا كتب لهم ليجزيهم الله احسنما كانوا يعملون(121)
|
ترجمه :
120 - سزاوار نيست كه اهل مدينه و باديه نشينانى كه اطراف آنها هستند ازرسول خدا تخلف جويند، و براى حفظ جان خويش از جان او چشم بپوشند، اين به خاطر آناست كه هيچ تشنگى به آنها نمى رسد، و نه خستگى ، و نه گرسنگى در راه خدا، و هيچگامى كه موجب خشم كافران شود برنمى دارند، و ضربهاى از دشمن نمى خورند، مگراينكه به واسطه آن عمل صالحى براى آنها نوشته مى شود، زيرا خداوند پاداشنيكوكاران را ضايع نمى كند. 121 - و هيچ مال كوچك يا بزرگى را (در اين راه ) انفاق نمى كنند و هيچ سرزمينى را (بهسوى ميدان جهاد و يا در بازگشت ) نمى پيمايند، مگر اينكه براى آنها نوشته مى شودتا خداوند آن را به عنوان بهترين اعمالشان پاداش دهد. تفسير : مشكلات مجاهدان بى پاداش نمى ماند در آيات گذشته بحثهائى پيرامون سرزنش كسانى كه از غزوه تبوك خود دارى كردهبودند، به ميان آمد، اين دو آيه مورد بحث به عنوان يك قانون كلى و همگانى ، بحثنهائى را روى اين موضوع مى كند. نخست مى گويد: (مردم مدينه و باديه نشينانى كه در اطراف اين شهر كه مركز وكانون اسلام است زندگى مى كنند حق ندارند، از رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )تخلف جويند) (ما كان لاهل المدينة و من حولهم من الاعراب ان يتخلفوا عنرسول الله ). (و نه حفظ جان خود را بر حفظ جان او مقدم دارند) (و لا يرغبوا بانفسهم عن نفسه ). چرا كه او رهبر امت ، و پيامبر خدا، و رمز بقاء و حيات ملت اسلام است ، و تنها گذاردن اونه فقط پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را به خطر مى افكند، بلكه آئين خدا وعلاوه بر آن موجوديت و حيات خود مؤ منان را نيز در خطر جدى قرار خواهد داد. در واقع قرآن با استفاده از يك بيان عاطفى ، همه افراد با ايمان را به ملازمت پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و حمايت و دفاع از او در برابر مشكلات تشويق مى كند،مى گويد: جان شما از جان او عزيزتر، و حيات شما از حيات او باارزشتر نيست آياايمانتان اجازه مى دهد او كه پرارزشترين وجود انسانى است ، و براى نجات و رهبرى شمامبعوث شده به خطر بيفتد، و شما سلامت طلبان براى حفظ جان خويش از فداكارى در راهاو مضايقه كنيد؟! مسلم است تاكيد و تكيه روى مدينه و اطرافش به خاطر آن است كه در آن روز كانون اسلام مدينه بود، و الا اين حكم نه اختصاصى به مدينه و اطراف آن دارد و نهمخصوص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
|
|
|
|
|
|
|
|