بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 6, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     NEMOON01 -
     NEMOON02 -
     NEMOON03 -
     NEMOON04 -
     NEMOON05 -
     NEMOON06 -
     NEMOON07 -
     NEMOON08 -
     NEMOON09 -
     NEMOON10 -
     NEMOON11 -
     NEMOON12 -
     NEMOON13 -
     NEMOON14 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

او در پاسخ به يك عذر ناموجه متوسل گرديد و گفت : من از او بهترم ، بهدليل اينكه مرا از آتش آفريده اى و او را از خاك وگل ! (قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين ).
گويا چنين مى پنداشت كه آتش برتر از خاك است ، و اين يكى از
بزرگترين اشتباهات ابليس بود، شايد هم اشتباه نمى كرد و آگاهانه دروغ مى گفتزيرا مى دانيم خاك سرچشمه انواع بركات و منبع تمام مواد حياتى و مهمترين وسيله براىادامه زندگى موجودات زنده است ، در حالى كه آتش چنين نيست .
درست است كه آتش يكى از شرايط تجزيه و تركيب موجودات جهان است ، ولى نقش اصلىرا همان مواد موجود در خاك دارند و آتش تنها وسيله اى براىتكميل آنها محسوب مى شود.
و نيز درست است كه كره زمين در آغاز كه از خورشيد جدا شد، به صورت گوى آتشينىبود كه تدريجا سرد شد، ولى بايد توجه داشت زمين مادام كه سوزان و شعله ور بود،مطلقا موجودات زنده اى نداشت از آن زمان حيات و زندگى در اين كره پيدا شد، كه خاك وگل جاى آتش را گرفت .
به علاوه هر آتشى در روى زمين پيدا شود، از موادى سرچشمه مى گيرد كه از خاك بدستآمده است ، خاك سرچشمه پرورش ‍ درختان و درختان سرچشمه پيدايش آتش مى باشند، حتىمواد نفتى يا چربى هائى كه قابل احتراقند نيز بازگشت به خاك يا حيواناتى كه ازمواد نباتى تغذيه دارند مى كنند.
از همه اينها گذشته امتياز آدم در اين نبود كه از خاك است ، بلكه امتياز اصلى او همان روحانسانيت و مقام خلافت و نمايندگى پروردگار بوده است ، بنابراين به فرض كه مادهنخستين شيطان از او برتر باشد، دليل بر اين نمى شود كه در برابر آفرينش آدم باآن روح و عظمت خداداد و مقام نمايندگى پروردگار، سجده و خضوع نكند، و ظاهر اين استكه شيطان همه اين مطالب را مى دانست تنها تكبر و خودپسندى جلو او را گرفت و همهاينها بهانه بود.
نخستين قياس ، قياس شيطان بود
در روايات متعددى كه از طرق اهلبيت (عليهم الاسلام ) به ما رسيده قياس كردن احكام وحقايق دينى به شدت محكوم شده است و در اين اخبار مى خوانيم نخستين كسى كه قياس كرد،شيطان بود، امام صادق (عليه السلام ) به ابو حنيفه فرمود: لا تقس فاناول من قاس ‍ ابليس : قياس مكن كه نخستين قياس كننده شيطان بود.
در منابع اهل تسنن مانند تفسير المنار و تفسير طبرى از ابن عباس و ابن سيرين و حسنبصرى نيز اين مطلب نقل شده است .
منظور از قياس اين است كه موضوعى را به موضوع ديگر كه از بعضى جهات با آنشباهت دارد مقايسه كنيم ، و همان حكمى كه درباره موضوعاول است ، درباره موضوع دوم نيز اجرا شود، بدون اينكه فلسفه و اسرار حكماول را كاملا بدانيم ، مثل اينكه مى دانيم بول انسان محكوم به نجاست و ناپاكى است وبايد از آن پرهيز كرد، سپس عرق انسان را هم با آن مقايسه كنيم و بگوئيم چون اين دو درپاره اى از جهات و اجزاى تركيبى با هم شباهت دارند، هر دو ناپاك و نجس هستند، در حالىكه اگر چه در پاره اى از جهات با هم شباهت دارند، ولى از جهاتى هم متفاوتند، يكىرقيقتر و ديگرى غليظتر، پرهيز از يكى كار ساده اى است و پرهيز از ديگرى بسيارمشكل و طاقت فرسا، به علاوه تمام فلسفه هاى حكماول بر ما روشن نيست ، و اين يك مقايسه تخمينى بيش نمى باشد.
به همين جهت پيشوايان ما با الهام از كلام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قياس راشديدا
محكوم كرده و باطل شمرده اند، زيرا گشوده شدن باب قياس سبب مى شود كه هر كس بامطالعه محدود و فكر كوتاه خود، به مجرد اينكه دو موضوع را از پاره اى جهات ، مساوىدانست ، حكم يكى را درباره ديگرى اجرا كند، و به اين ترتيب هرج و مرجى از نظر قوانينو احكام دينى به وجود آيد.
ممنوع بودن قياس از نظر حكم خرد منحصر به قوانين دينى نيست ، پزشكان هم اكيداتوصيه مى كنند كه هرگز نسخه بيمارى را به بيمار ديگر ندهيد، هر چند بيمارى آنهااز نظر شما شبيه باشند، فلسفه آن روشن است ، زيرا دو بيمار ممكن است در نظر ما باهم شباهت داشته باشند، ولى با اين حال از جهات فراوانى ، مثلا از نظر ميزانتحمل نسبت به دارو، و گروه خونى و مثلا ميزان قند و اوره و چربى خون تفاوت ميان ايندو بوده باشد كه افراد عادى هرگز نمى توانند آنها را تشخيص بدهند، بلكه تشخيصآن منحصرا بوسيله پزشكان ماهر امكان دارد، اگر بدون در نظر گرفتن اين خصوصيات ،داروى يكى را به ديگرى بدهيم ممكن است نه تنها مفيد نباشد بلكه گاهى سرچشمهخطرات جبران ناپذيرى گردد.
احكام الهى از اين هم دقيقتر و باريكتر است و به هميندليل در روايات داريم اگر احكام خدا با قياس سنجيده شود، دين خدا از بين خواهد رفت ،يا فساد آن بيشتر از صلاح آن است .
به علاوه پناه بردن به قياس براى كشف احكام الهى نشانه نارسائى مذهب است ، زيراهنگامى كه براى هر موضوع در مذهب ، حكمى وارد شده باشد ديگر نيازى به قياس نيست ،به همين جهت شيعه چون تمام نيازمنديها را از نظر حكم مذهبى از مكتب اهلبيت (عليهمالسلام )كه وارثان مكتب پيامبرند (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گرفته ، نيازى نمى بيند كهدست به سوى قياس دراز كند، ولى فقهاى اهل تسنن چون
مكتب اهلبيت (عليهم الاسلام ) را كه طبق فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعداز قرآن بايد پناهگاه مسلمانان بوده باشد به دست فراموشى سپرده اند و در احكاماسلامى گرفتار كمبود مدرك گرديده اند، چاره اى جز اين نمى بينند كه دست به سوىقياس ‍ دراز كنند.
و اما در مورد شيطان كه در روايات مى خوانيم او نخستين كسى بود كه قياس كرد، نكتهاش اين است كه او آفرينش خود را از نظر مادى با آفرينش آدم ، مقايسه نمود و برترىآتش را در پاره اى از جهات ، بر خاك دليل بر برترى همه جانبه گرفت ، بدون اينكهبه ساير امتيازات خاك و از آن بالاتر به امتيازات روحانى و معنوى آدم توجه كند، و بهاصطلاح از طريق قياس اولويت ، اما قياسى كه بر پايه تخمين و گمان و مطالعهسطحى و نامحدودش قرار داشت ، حكم به برترى خود بر آدم نمايد، و حتى فرمان خدا رابه خاطر همين قياس باطل زير پا بگذارد!
جالب اينكه در بعضى از روايات كه از امام صادق (عليه السلام ) در كتب شيعه واهل تسنن هر دو نقل شده است مى خوانيم : من قاس ‍ امر الدين برأ يه قرنه الله تعالى يومالقيامة بابليس : كسى كه امر دين را با قياس بسنجد خداوند در روز قيامت او را با ابليس، قرين خواهد كرد.
كوتاه سخن اينكه : مقايسه موضوعى بر موضوعى ديگر بدون آگاهى از تمام اسرار آننمى تواند دليل بر اتحاد حكم آنها شود، و اگر پاى قياس بهمسائل مذهبى كشيده شود، ضابطه اى براى احكام باقى نمى ماند، زيرا ممكن است ، يك نفرموضوعى را طورى قياس ‍ كند و حكم تحريم آن را صادر نمايد و ديگرى
آن را با موضوع ديگر قياس كرده و حلال بشمرد!
تنها موضوعى كه مى توان به عنوان استثناء در اينجا روى آن تكيه كرد، اين است كهخود قانونگزار يا مثلا خود طبيب ، دليل و فلسفه حكم خود را بيان كند كه در اين صورتمى توان هر كجا كه آن دليل و فلسفه موجود است ، حكم را جارى ساخت ، و اصطلاحا آن راقياس منصوص العلة مى گويند، مثلا اگر طبيب به بيمار بگويد بايد از فلان ميوهپرهيز كنى ، زيرا ترش است بيمار مى فهمد كه ترشى براى او ضرر دارد و بايد ازآن پرهيز كند هر چند در غير آن ميوه باشد، همچنين اگر در قرآن يا سنت ، تصريح شودكه از شراب بپرهيزيد زيرا مسكر است ، از آن مى فهميم كه هر مايع مسكرى اگر چهشراب نباشد) حرام است ، اين گونه قياس ممنوع نيست چوندليل آن ذكر شده و قطعى است ، تنها در موردى ممنوع است كه ما فلسفه ودليل حكم را به طور قطع از تمام جهات ندانيم .
البته بحث قياس ، بحثى است بسيار پردامنه ، كه آنچه در بالا گفته شد، تنها فشردهاى از آن بود، براى توضيح بيشتر به كتباصول فقه و كتب اخبار باب قياس مراجعه فرمائيد، و ما اين بحث را در اينجا با ذكر حديثزير به پايان مى رسانيم .
در كتاب علل الشرايع چنين نقل شده كه ابو حنيفه وارد بر امام صادق (عليه السلام ) شدامام به او فرمود به من خبر داده اند كه تو در احكام خدا قياس مى كنى ، ابو حنيفه گفت :آرى چنين است من قياس مى كنم ، امام (عليه السلام ) گفت : اين كار را ديگر تكرار نكن ،زيرا نخستين كسى كه قياس كرد ابليس بود، آنجا كه گفت : خلقتنى من نار و خلقته من طين، او آتش و گل را با هم
مقايسه كرد، در حالى اگر نورانيت و روحانيت آدم را با نورانيت آتش مقايسه مى كرد،تفاوت ميان آن دو را در مى يافت ، و برترى يكى را بر ديگرى تشخيص مى داد.
پاسخ يك سئوال
در اينجا يك سؤ ال باقى مى ماند، و آن اينكه چگونه شيطان ، با خدا سخن گفت ، مگروحى بر او نازل مى شده است ؟
پاسخ اين سؤ ال اين است كه گفتگوى خدا، هميشه جنبه وحى ندارد، بلكه وحى عبارت ازپيام رسالت و نبوت است ، و هيچ مانعى ندارد كه خداوند با شخص ديگرى نه به عنوانوحى و رسالت ، بلكه از طريق الهام درونى ، يا به وسيله بعضى از فرشتگان سخنبگويد، خواه اين شخص از صالحان و پاكان باشد، همانند مريم و مادر موسى يا ازناصالحان باشد مانند شيطان ! - اكنون به تفسير بقيه آيات باز مى گرديم :
از آنجا كه امتناع شيطان از سجده كردن ، براى آدم (عليه السلام ) يك امتناع ساده ومعمولى نبود و نه يك گناه عادى محسوب مى شد، بلكه يك سركشى و تمرد آميخته بهاعتراض و انكار مقام پروردگار بود، زيرا اينكه مى گويد: من از او بهترم در واقع بهاين معنى است كه فرمان تو در مورد سجده بر آدم ، بر خلاف حكمت و عدالت است ، و موجبمقدم داشتن مرجوح بر راجح ! به اين جهت مخالفت او سر از كفر و انكار علم و حكمت خدا درآورد و به همين جهت ، مى بايست تمام مقامها و موقعيتهاى خويش را در درگاه الهى از دستبدهد، به همين سبب
خداوند او را از آن مقام برجسته و موقعيتى كه در صفوف فرشتگان پيدا كرده بود بيرونكرد و به او فرمود: از اين مقام و مرتبه ، فرود آى(قال فاهبط منها).
در مورد ضمير منها جمعى از مفسران معتقدند كه به آسمان يا بهشت بر مى گردد، وبعضى به مقام و درجه باز گردانده اند كه از نظر نتيجه ، چندان تفاوتى با همندارند.
سپس سرچشمه اين سقوط و تنزل را با اين جمله ، براى او شرح مى دهد كه تو حق ندارىدر اين مقام و مرتبه ، راه تكبر، پيش گيرى (فما يكون لك ان تتكبر فيها).
و باز به عنوان تاكيد بيشتر، اضافه مى فرمايد: بيرون رو كه از افراد پست وذليل هستى (يعنى نه تنها با اين عمل بزرگ نشدى ، بلكه به عكس به خوارى و پستىگرائيدى ) (فاخرج انك من الصاغرين ).
از اين جمله به خوبى روشن مى شود كه تمام بدبختى شيطان ، مولود تكبر او بود، اينخود برتربينى او، كه خود را در مقامى بيش از آنچه شايسته آن بود قرار داد، سبب شدكه نه تنها بر آدم سجده نكند، بلكه علم و حكمت خدا را انكار نمايد و به فرمان او خردهگيرد، و سرانجام تمام مقام و حيثيت خود را از دست بدهد، و به جاى بزرگى ، پستى وذلت را براى خويش بخرد، يعنى نه تنها به هدف نرسيد، بلكه درست در جهت عكس آنقرار گرفت .
در نهج البلاغه در خطبه قاصعه از امير مؤ منان على (عليه السلام ) به هنگام نكوهش كبرو خود برتربينى چنين مى خوانيم : فاعتبروا بما كان منفعل الله بابليس اذاحبط عمله الطويل وجهده الجهيد، و كان قد عبدالله ستة آلاف .. عن كبرساعة واحدة فمن ذا بعد ابليس ‍ يسلم على اللهبمثل معصيته ؟! كلا ما كان الله سبحانه ليدخل الجنة بشرا بامر اخرج به منها ملكا انحكمه فى اهل السماء و اهل الارض ‍ لواحد: پند و عبرت گيريد به آنچه خداوند با ابليس
رفتار كرد، در آن هنگام كه اعمال و عبادات طولانى و تلاش و كوششهاى او را كه شش هزارسال بندگى خدا كرده بود... به خاطر ساعتى تكبر ورزيدن بر باد داد، بااينحال چه كسى بعد از ابليس مى تواند از كيفر خدا در برابر انجام همان معصيت مصونبماند؟ نه ، هرگزممكن نيست خداوند، انسانى را به بهشت بفرستد، در برابر كارى كهبه خاطر آن فرشته اى را از بهشت رانده است حكم خداوند در بارهاهل آسمان و زمين يكى است .
در حديثى نيز از امام على بن الحسين (عليهم الاسلام ) چنيننقل شده كه فرمود: گناهان شعب و سرچشمه هائى دارد، اولين سرچشمه گناه و معصيتپروردگار، تكبر است كه گناه ابليس بود و به خاطر آن از انجام فرمان خدا امتناع كردو تكبر ورزيد و از كافران شد و سپس حرص بود كه سرچشمه گناه (و ترك اولى ) ازناحيه آدم و حوا شد ... سپس حسد بود كه سرچشمه گناه فرزندش ‍(قابيل ) گرديد و نسبت به برادرش (هابيل ) حسد ورزيد و او را بهقتل رسانيد.
از امام صادق (عليه السلام ) نيز نقل شده كه فرمود:اصول الكفر ثلاثة الحرص و الاستكبار و الحسد فاما الحرص فان آدم حين نهى عنالشجرة ، حمله الحرص على ان اكل منها و اما الاستكبار فابليس حيث امر بالسجود لادمفاءبى و اما الحسد فابنا آدم حيث قتل احدهما صاحبه .
اصول و ريشه هاى كفر و عصيان ، سه چيز است ، حرص و تكبر و حسد، اما حرص سبب شدكه آدم از درخت ممنوع بخورد، و اما تكبر سبب شد كه ابليس از فرمان خدا سرپيچى كند، واما حسد، سبب شد كه يكى از فرزندان آدم ديگرى را بهقتل رساند!.
اما داستان شيطان به همينجا پايان نيافت ، او به هنگامى كه خود را مطرود دستگاه خداوندديد، طغيان و لجاجت را بيشتر كرد و به جاى توبه و بازگشت به سوى خدا و اعترافبه اشتباه ، تنها چيزى كه از خدا تقاضا كرد اين بود كه گفت : خدايا! مرا تا پايان دنيامهلت ده ، و زنده بگذار (قال انظرنى الى يوم يبعثون ).
اين تقاضاى او به اجابت رسيد و خداوند فرمود: به تو مهلت داده خواهد شد(قال انك من المنظرين )
گر چه در اين آيات تصريح نشده است كه چه اندازه از تقاضاى شيطان پذيرفتهگرديد، ولى در آيه 38 سوره حجر مى خوانيم كه به او گفته شد انك من المنظرين الىيوم الوقت المعلوم : به تو تا روز معينى مهلت داده خواهد شد يعنى تمام تقاضاى او بهاجابت نرسيد، بلكه به مقدارى كه خداوند مى خواست انجام شد (درباره معنى الى يومالوقت المعلوم ذيل آيه 38 سوره حجر به خواست خدا بحث خواهيم كرد)
ولى او نمى خواست براى جبران گذشته زنده بماند و عمر طولانى كند، بلكه هدف خودرا از اين عمر طولانى چنين بيان كرد: اكنون كه مرا گمراه ساختى ! بر سر راه مستقيم توكمين مى كنم و آنها را از راه بدر مى برم (قال فبما اغويتنى لاقعدن لهم صراطك المستقيم)
تا همانطور كه من گمراه شدم ، آنها نيز به گمراهى بيفتند!.
نخستين پايه گذار مكتب جبر شيطان بود!
از آيه فوق بر مى آيد كه شيطان براى تبرئه خويش ، نسبت جبر به خداوند داد، و گفت: چون تو مرا گمراه ساختى ، من نيز در گمراهىنسل آدم كوشش
خواهيم كرد.
گر چه بعضى از مفسران ، اصرار دارند كه جمله فبما اغويتنى را طورى تفسير كنند كهمفهوم آن جبر نباشد، ولى ظاهرا هيچ موجبى براى اين اصرار نيست ، زيرا ظاهر جمله معنىجبر را مى رساند و از شيطان هم ، هيچ بعيد به نظر نمى رسد كه چنين سخنى را بگويد.
گواه بر اين سخن ، حديثى است كه از امير مؤ منان علىنقل شده كه به هنگام مراجعت از صفين ، پير مردى از قضا و قدركرد و حضرت در پاسخفرمود: آنچه انجام داديم همه قضا و قدر الهى بوده پير مرد چنين پنداشت كه منظور همانمساله جبر است ، حضرت با شدت تمام ، او را از اين پندارباطل باز داشت و ضمن سخنان مفصلى به او فرمود: تلك مقالة اخوان عبدة الاوثان وخصماء الرحمان و حزب الشيطان : اين گفتار بت پرستان و دشمنان خدا و حزب شيطاناست سپس قضا و قدر را به معنى قضا و قدر تشريعى يعنى فرمانها و تكاليفپروردگار تفسير فرمود. و از اينجا روشن مى شود نخستين كسى كه دم از مكتب جبر زدشيطان بود.
سپس شيطان ، براى تاييد و تكميل گفتار خود، اضافه كرد كه نه تنها بر سر راه آنهاكمين مى كنم بلكه از پيشرو، و از پشت سر، و از طرف راست ، و از طرف چپ از چهار طرف، به سراغ آنها مى روم ، و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت (ثم لاتينهم من بينايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم و لا تجد اكثرهم شاكرين ).
ممكن است تعبير بالا، كنايه از اين باشد كه شيطان ، انسان را محاصره مى كند و سعىدارد به هر وسيله اى كه ممكن است براى وسوسه و گمراهى او
بكوشد، و اين تعبير در كلمات روزمره نيز ديده مى شود، كه مى گوئيم فلانكس از چهارطرف گرفتار قرض يا بيمارى يا دشمن شده است .
و اينكه سمت بالا و پائين ذكر نشده به خاطر آن است كه انسان معمولا در چهار سمت ، حركتو فعاليت دارد.
اما در روايتى كه از امام باقر (عليه السلام )نقل شده ، تفسير عميقترى براى اين چهار جهت ديده مى شود، آنجا كه مى فرمايد: منظور ازآمدن شيطان به سراغ انسان از پيش رو اين است كه آخرت و جهانى را كه در پيش دارد درنظر او سبك و ساده جلوه مى دهد، و منظور از پشت سر اين است كه آنها را به گردآورىاموال و تجمع ثروت و بخل از پرداخت حقوق واجب به خاطر فرزندان و وارثان دعوت مىكند، و منظور از طرف راست اين است كه امور معنوى را به وسيله شبهات و ايجاد شك وترديد، ضايع مى سازد، و منظور از طرف چپ اين است كه لذات مادى و شهوات را در نظرآنها جلوه مى دهد.
در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر فرمان بيرون رفتن ابليس از حريم قرب خدا و مقام ومنزلت بالا صادر مى شود، با اين تفاوت كه در اينجا حكم طرد او به صورتتحقيرآميزتر و شديدتر صادر شده است و شايد به خاطر لجاجتى بود كه شيطان درمورد اصرار در وسوسه افراد انسان به خرج داد، يعنى در آغاز تنها گناه او سركشى ازاطاعت فرمان خدا بود و به همين جهت فرمان خروج او صادر شد، اما بعدا گناه بزرگديگرى بر گناه خود افزود و آن تصميم گمراه ساختن دگران بود، به او فرمود: از اينمقام با بدترين ننگ و عار بيرون رو و با خوارى و ذلت فرودآى !(قال اخرج منها مذئوما مدحورا).
و سوگند ياد ميكنم كه هر كس از تو پيروى كند، جهنم را از تو و آنها پرسازم (لمن تبعكمنهم لاملئن جهنم منكم اجمعين ).
فلسفه آفرينش و مهلت دادن به شيطان
در اين گونه بحثها معمولا سؤ الات مختلفى به ذهن مى آيد كه از همه مهمتر اين دو سؤال است .
1 - خداوند چرا شيطان را آفريد؟ با اينكه ميدانست سرچشمه وسوسه ها و گمراهيهاميشود؟.
2 - بعد از آنكه شيطان مرتكب چنان گناه بزرگى شد، چرا خداوند تقاضاى او را مبنىبر ادامه حيات او پذيرفت ؟.
درباره سوال اول در جلد اول تفسير نمونه پاسخ گفتيم ، كه اولا خلقت شيطان ازآغازخلقت پاك و بيعيبى بود و به همين دليل ، ساليان دراز در صف مقربان درگاه خدا وفرشتگان بزرگش جاى گرفته بود، اگر چه از نظر آفرينش جزء آنها نبود، سپس باسوء استفاده از آزادى خود، بناى طغيان و سركشى گذاشت و رانده درگاه خداوند گرديد ولقب شيطان را به خود اختصاص داد.
ثانيا - وجود شيطان براى پويندگان راه حق نه تنها زيانبخش نيست ، بلكه رمزتكامل نيز محسوب ميشود، زيرا وجود يك دشمن قوى درمقابل انسان ، باعث پرورش و ورزيدگى او ميگردد، و اصولا هميشه تكاملها در ميانتضادها به وجود مى آيد، و هيچ موجودى راه كمال را نمى پويد مگر اينكه درمقابل ضد نيرومندى قرار گيرد.
نتيجه اينكه شيطان گرچه به حكم آزادى اراده در برابراعمال خلاف خود مسؤ ل است ، ولى وسوسه هاى او، زيانى براى بندگان خدا و آنهائىكه ميخواهند در راه حق گام بردارند نخواهد داشت ، بلكه به طور غير مستقيم براى آنهاثمربخش خواهد بود.
پاسخ سؤ ال دوم از آنچه در جواب سؤ ال اول گفتيم نيز روشن مى شود زيرا ادامه حياتاو به عنوان وجود يك نقطه منفى براى تقويت نقاط مثبت نه تنها ضرر نداشت ، بلكه مؤثر نيز بود، حتى قطع نظر از وجود شيطان در درون خود ما، غرائز مختلفى وجود دارد،كه چون در برابر نيروهاى عقلانى و روحانى قرار گيرند، يك ميدان تضاد راتشكيل ميدهند كه در اين ميدان پيشرفت و تكامل و پرورش وجود انسان صورت مى گيرد،ادامه حيات شيطان نيز تقويت مبانى اين تضاد است به تعبير ديگر هميشه وجود يك راهراست با توجه به خطوط انحرافى پيرامون آن مشخص مى شود و تا چنين مقايسه اى درميان نباشد، راه راست بازشناخته نخواهد شد.
از اين گذشته همانطور كه در بعضى از احاديث ميخوانيم ، شيطان بعد از انجام آن گناه ،سعادت و نجات خود را در جهان ديگر به كلى به خطر انداخت ، و لذا در برابر عباداتىكه كرده بود، تقاضاى عمر طولانى در اين دنيا كرد كه طبق قانون عدالت پروردگار،اين تقاضا پذيرفته شد.
اين نكته مهم را نيز بايد توجه داشت كه خداوند اگر چه شيطان را در انجام وسوسههايش آزاد گذاشته ولى انسان را در برابر او بى دفاع قرار نداده است ، زيرا اولانيروى عقل و خرد به او بخشيده كه مى تواند سد نيرومندى درمقابل وسوسه هاى شيطان به وجود آورد (مخصوصا اگر پرورش يابد و تربيت شود)
و ثانيا فطرت پاك و عشق به تكامل را در درون وجود انسان به عنوان يكعامل سعادت قرار داده و ثالثا فرشتگانى كه الهام بخش ‍ نيكيها هستند، به كمكانسانهائى كه ميخواهند از وسوسه هاى شيطان بركنار بمانند مى فرستد، آنچنانكهقرآن ميگويد: ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقامواتتنزل عليهم الملائكة :
آنها كه مى گويند پروردگار ما خداوند يكتا است و سپس استقامت به خرج
ميدهند، فرشتگان بر آنها نازل مى شوند (و براى تقويت روحيه آنان انواع بشارتها ودلگرميها را به آنها الهام مى دهند).
و در جاى ديگر ميخوانيم اذ يوحى ربك الى الملائكة انى معكم فثبتوا الذين آمنوا:پروردگار تو به فرشتگان وحى ميكرد كه من با شما هستم و به شما كمك مى كنم كهافراد با ايمان را در مسير حق كمك كنيد و ثابت نگاه داريد.
فرضيه تكامل انواع و آفرينش آدم
در اينكه آيا آفرينش آدم آنچنان كه قرآن مى گويد با فرضيهتكامل كه در مباحث علوم طبيعى امروز مطرح است ، سازگار است يا نه و آيا اصولا فرضيهتكامل ، از نظر دانشمندان به مرحله قطعى رسيده يا نه ؟ بحثهاى لازمى داريم كهبخواست خدا در ذيل آيات مناسبتر مانند آيات 26 تا 33 سوره حجر مطرح خواهيم كرد.
آيه و ترجمه


و يادم اسكن أ نت و زوجك الجنة فكلا من حيث شئتما و لا تقربا هذه الشجرة فتكونا من الظلمين(19)
فوسوس لهما الشيطن ليبدى لهما ما ورى عنهما من سوءتهما وقال ما نهئكما ربكما عن هذه الشجرة إ لا أ ن تكونا ملكين أ و تكونا من الخلدين (20)
و قاسمهما إ نى لكما لمن النصحين (21)
فدلئهما بغرور فلما ذاقا الشجرة بدت لهما سوءتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورقالجنة و نادئهما ربهما أ لم أ نهكما عن تلكما الشجرة و أقل لكما إ ن الشيطن لكما عدو مبين (22)


ترجمه :
19 - و اى آدم تو و همسرت در بهشت ساكن شويد و از هر جا كه خواستيد بخوريد اما بهاين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد شد.
20 - سپس شيطان آنها را وسوسه كرد تا آنچه را از اندامشان پنهان بود آشكار سازد وگفت پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرده مگر به خاطر اينكه (اگر از آنبخوريد) فرشته خواهيد شد يا جاودانه (در بهشت خواهيد ماند!.
21 - و براى آنها سوگند ياد كرد كه من خيرخواه شما هستم !
22 - و به اين ترتيب آنها را با فريب (از مقامشان ) فرود آورد، و هنگامى كه از آن درختچشيدند اندامشان (عورتشان ) براى آنها آشكار شد و شروع كردند به قرار دادنبرگهاى (درختان ) بهشتى بر يكديگر تا آنرا بپوشانند و پروردگارشان آنها را نداداد كه آيا شما را از آن درخت نهى نكردم و نگفتم شيطان براى شما دشمن آشكارى است ؟
تفسير :
وسوسه هاى شيطانى در لباسهاى دلپذير
اين آيات فصل ديگرى از سرگذشت آدم را بيان ميكند، نخست ميگويد: خداوند به آدم وهمسرش (حوا) دستور داد كه در بهشت سكونت اختيار كنند (و يا آدم اسكن انت و زوجك الجنة ).
از اين جمله چنين استفاده مى شود كه آدم و حوا در بدو خلقت در بهشت نبودند، سپس به سوىبهشت راهنمائى شدند، و همانطور كه در سوره بقرهذيل آيات مربوط به آفرينش آدم يادآور شديم ، قرائن نشان مى دهد كه اين بهشت ، بهشترستاخيز نبوده بلكه همانطور كه در احاديث اهلبيت (عليهم الاسلام ) نيز وارد شده استبهشت دنيا يعنى باغ سرسبز و خرمى از باغهاى اين جهان بوده كه انواع نعمتهاىپروردگار در آن فراهم بوده است .
در اين هنگام ، نخستين تكليف و امر و نهى پروردگار به اين صورت ، صادر شد:
شما از هر نقطه اى و از هر درختى از درختان بهشت كه ميخواهيدتناول كنيد، اما به اين درخت معين نزديك نشويد كه از ستمگران خواهيد بود (فكلا من حيثشئتما و لا تقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين ).
سپس شيطان كه بر اثر سجده نكردن رانده درگاه خدا شده بود و تصميم قاطع داشت تاآنجا كه مى تواند از آدم و فرزندانش انتقام بگيرد و در فريب آنان بكوشد، و نيز بهخوبى ميدانست كه خوردن از درخت ممنوع ، باعث رانده شدن از بهشت خواهد شد، در صددوسوسه آنان برآمد، و براى رسيدن به اين مقصود،
انواع دامها را بر سر راه آنان گسترد!
نخست همانطور كه قرآن مى گويد به وسوسه كردن آنانمشغول شد، تا لباسهاى اطاعت و بندگى خدا را از تن آنان بيرون كند، و عورت آنها كهپنهان بود آشكار سازد (فوسوس لهما الشيطان ليبدى لهما ما ورى عنهما من سوآتهما.
و براى رسيدن به اين هدف ، بهترين راه را اين ديد كه از عشق و علاقه ذاتى انسان بهتكامل و ترقى و زندگى جاويدان ، استفاده كند و هم عذر و بهانه اى براى مخالفتفرمان خدا براى آنان بتراشد، لذا نخست به آدم و همسرش گفت : خداوند شما را از ايندرخت نهى نكرده جز اينكه اگر از آن بخوريد يا فرشته خواهيد شد و يا عمر جاويدانپيدا ميكنيد (و قال مانها كما ربكما عن هذه الشجرة الا ان تكونا ملكين او تكونا من الخالدين .
و به اين ترتيب ، فرمان خدا را در نظر آنان به گونه ديگرى جلوه داد، و اين طور مجسمكرد كه نه تنها خوردن از شجره ممنوعه زيانى ندارد، بلكه موجب عمر جاويدان و يارسيدن به مقام و درجه فرشتگان خواهد شد.
شاهد اين سخن جمله اى است كه در سوره طه آيه 120 ازقول ابليس ميخوانيم يا آدم هل ادلك على شجرة الخلد و ملك لا يبلى اى آدم ميخواهى ترا بهزندگى جاويدان و فرمانروائى كهنگى ناپذير راهنمائى كنم ؟!
در روايتى كه در تفسير قمى از امام صادق (عليه السلام ) و در عيون اخبار الرضا (عليهالسلام ) از امام على بن موسى الرضا (عليهم الاسلام )نقل شده چنين ميخوانيم كه : شيطان به آدم گفت اگر شما از اين درخت ممنوع بخوريد، هر دوفرشته خواهيد شد و براى هميشه در بهشت مى مانيد، و گرنه شما را از بهشت بيرون مىكنند! آدم با شنيدن اين سخن در فكر فرو رفت ، اما شيطان براى اينكه پنجه هاى
وسوسه خود را بيشتر و محكمتر در جان آدم و حوا فرو برد، سوگندهاى شديدى ياد كرد،كه من خيرخواه شما هستم ! (و قاسمهما انى لكما لمن الناصحين ).
آدم كه هنوز تجربه كافى در زندگى نداشت ، و گرفتار دامهاى شيطان و خدعه و دروغو نيرنگ نشده بود، و نمى توانست باور كند، كسى اين چنين قسم دروغى ياد كند، و چنيندامهائى بر سر راه او بگذارد، سرانجام تسليم فريب شيطان شد، و با ريسمان پوسيدهمكر و خدعه او براى بدست آوردن آب حيات و ملك جاويدان ، به چاه وسوسه هاى ابليسفرو رفت و نه تنها آب حيات به دستش ‍ نيامد، بلكه در گرداب نافرمانى خدا افتاد،آنچنانكه قرآن آنرا در يك جمله خلاصه كرده ، ميگويد: به اين ترتيب شيطان ، آنها رافريب داد و با طناب خود آنها را در چاه فرو برد (فدلاهما بغرور).
با اينكه آدم مى بايست ، با توجه به سوابق دشمنى شيطان ، و با علم و اطلاع از حكمت ورحمت واسعه خدا و محبت و مهربانى او، تمام وسوسه ها را نقش بر آب كرده ، تسليمشيطان نشود ولى هر چه بود واقع شد.
همينكه آدم و همسرش از آن درخت ممنوع چشيدند، بلافاصله لباسهايشان از تنشان فروريخت و اندامشان آشكار گشت (فلما ذاقا الشجره بدت لهما سوآتهما).
از جمله بالا به خوبى استفاده مى شود كه به مجرد چشيدن از ميوه درخت ممنوع اين عاقبتشوم به سراغ آنها آمد، و در حقيقت از لباس بهشتى كه لباس كرامت و احترام خدا بودبرهنه شدند.
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه آنهاقبل از ارتكاب اين خلاف برهنه نبودند بلكه پوششى داشتند كه در قرآن ، نامى ازچگونگى اين پوشش برده نشده است ، اما هر چه بوده است ، نشانه اى براى شخصيت آدم وحوا و احترام آنها محسوب ميشده كه با نافرمانى از اندامشان فرو ريخته است .
در حالى كه تورات ساختگى ميگويد: آدم و حوا در آن موقع ، كاملا برهنه بودند ولىزشتى آنرا درك نمى كردند، و هنگامى كه از درخت ممنوع كه درخت علم و دانش ! بود خوردندچشم خردشان باز شد، و خود را برهنه ديدند و از زشتى اين حالت آگاه شدند!
آدمى را كه تورات معرفى مى كند در واقع ، آدم نبود! بلكه به قدرى از علم و دانش دوربود كه حتى برهنگى خود را تشخيص نميداد، ولى آدمى را كه قرآن معرفى مى كند نهتنها از وضع خود با خبر بود بلكه از اسرار آفرينش (علم اسماء) نيز آگاهى داشت ومعلم فرشتگان محسوب ميشد و اگر شيطان توانست در او نفوذ كند نه به خاطر نادانى اوبود بلكه از پاكى و صفاى او سوء استفاده كرد.
شاهد اين سخن آيه 27 همين سوره است كه ميگويد: يا بنى آدم لا يفتننكم الشيطان كمااخرج ابويكم من الجنة ينزع عنهما لباسهما:
اى فرزندان آدم ! شيطان شما را فريب ندهد، آنچنانكه پدر و مادرتان را از بهشت ،بيرون كرد، و لباس آنها را از تنشان جدا ساخت .
و اگر بعضى از نويسندگان اسلامى نوشته اند كه آدم در آغاز برهنه بود در واقعاشتباهى است آشكار كه بر اثر نوشته هاى تورات پيدا شده است !
به هر حال قرآن سپس ميگويد: هنگامى كه آدم و حوا چنين ديدند بلافاصله از برگهاىدرختان بهشتى براى پوشيدن اندام خود، استفاده كردند
(و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنة ).
و در اين موقع از طرف خداوند ندا رسيد كه مگر من شما را از آن درخت نهى نكردم ، مگر بهشما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار و سرسخت شما است ، چرا فرمان مرا به دستفراموشى سپرديد و در اين گرداب سقوط كرديد؟
(و ناديهما ربهما ا لم انهكما عن تلكما الشجرة واقل لكما ان الشيطان لكما عدو مبين ).
از مقايسه تعبير اين آيه با نخستين آيهاى كه به آدم و حوا اجازه سكونت در بهشت را ميدادبه خوبى استفاده مى شود كه آنها پس از اين نافرمانى ، چه اندازه از مقام قربپروردگار دور شدند و حتى از درختان بهشتى نيز فاصله گرفتند، زيرا در آيهقبل هذه الشجرة (اين درخت ) كه براى اشاره نزديك است به كار رفته و در اين آيه همجمله نادى (ندا داد) كه براى خطاب از دور است آمده ، و هم كلمه تلكما كه براى اشاره بهدور ميباشد ذكر شده .
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - از جمله وسوس له (با توجه به كلمه لام كه معمولا براى نفع و فائده مى آيد) چنيناستفاده مى شود كه شيطان در وسوسه هاى خود، چهره خيرخواهى و دوستى آدم را به خودگرفت ، در حالى كه در جمله وسواس اليه چنين معنى وجود ندارد، بلكه تنها به معنىنفوذ مخفيانه در قلب كسى است . و در هر حال نبايد تصور كرد كه وسوسه هاى شيطانهر چند قوى و نيرومند باشد از انسان سلب اختيار مى كند بلكه باز انسان مى تواند بانيروى
خرد و ايمان در مقابل آن ايستادگى كند و به تعبير ديگر وسوسه هاى شيطانى انسان رامجبور به كار خلاف نميكند، بلكه نيروى اختيار همچنان باقى خواهد بود، اگر چه مقاومتدر مقابل آن نياز به پايمردى و ايستادگى بيشتر و گاهىتحمل درد و رنج دارد، و در هر حال اينگونه وسوسه ها سلب مسئوليت از كسى نميكند،همانطور كه در مورد آدم نكرد، لذا ملاحظه ميكنيم ، با تمام عواملى كه در برابر آدم بهعنوان تشويق به نافرمانى خدا از طرف شيطان وجود داشت ، خداوند او رامسئول عملش دانست و به ترتيبى كه بعدا خواهد آمد، او را كيفر داد.
2 - شجره ممنوعه چه درختى بوده است ؟
در شش مورد از قرآن مجيد اشاره به شجره ممنوعه شده است ، بدون اينكه درباره كيفيت ويا نام آن سخنى به ميان آيد، ولى در منابع اسلامى دو نوع تفسير براى آن آمده است ،يكى تفسير مادى كه طبق معروف در روايات ، گندم بوده است بايد توجه داشت كه عربشجرة را تنها به درخت اطلاق نميكند، بلكه به بوته هاى گياهان نيز شجره مى گويدو لذا در قرآن مجيد به بوته كدو شجره اطلاق شده است و انبتنا عليه شجرة من يقطين(صافات آيه 146).
و ديگرى تفسير معنوى كه در روايات از آن تعبير به شجره حسد شده است ، زيرا طبق اينروايات ، آدم پس از ملاحظه مقام و موقعيت خود چنين تصور كرد كه مقامى بالاتر از مقام اووجود نخواهد داشت ، ولى خداوند او را به مقام جمعى از اولياء از فرزندان او (پيامبراسلام و خاندانش ) آشنا ساخت ، او حالتى شبيه به حسد پيدا كرد، و همين شجره ممنوعهبود كه آدم مامور بود به آن نزديك نشود.
در حقيقت طبق اين روايات ، آدم از دو درخت تناول كرد كه يكى از مقام او پائين تر بود و اورا به سوى جهان ماده مى كشيد و آن گندم بود، و ديگرى درخت معنوى مقام جمعى از اولياءخدا بود كه از مقام و موقعيت او بالاتر قرار داشت و چون از دو جنبه از حد خود تجاوز كردبه آن سرنوشت گرفتار شد.
اما بايد توجه داشت كه اين حسد از نوع حسد حرام نبوده و تنها يك احساس نفسانى بودهاست ، بى آنكه كمترين گامى بر طبق آن بردارد.
و با توجه به اينكه آيات قرآن چنانكه كرارا گفته ايم ، داراى معانى مختلف است مانعىندارد كه هر دو معنى از آيه اراده شود.
اتفاقا كلمه شجرة در قرآن مجيد در هر دو معنى به كار رفته است ، گاهى در معنى درختانمعمولى و مادى مثل و شجرة تخرج من طور سيناء تنبت بالدهن (مؤ منون - 20) كه اشاره بهدرخت زيتون است ، و گاهى در شجره معنوى به كار رفته مانند والشجرة الملعونة فىالقرآن (اسراء - 60)
كه منظور از آن ، جمعى از مشركان يا يهود و يا اقوام طاغى ديگر همانند بنى اميه ميباشد.
البته مفسران احتمالات متعدد ديگرى درباره شجره ممنوعه داده اند، ولى آنچه گفتيم از همهروشنتر است .
اما نكته اى كه در اينجا بايد يادآور شد (اگر چه در جلداول تفسير نيز اشاره كرده ايم ) اين است كه در تورات ساختگى كه امروز موردقبول همه مسيحيان دنيا و يهود است ، شجره ممنوعه به عنوان شجره علم و دانش و شجرهحيات و زندگى معرفى شده است تورات ميگويد: آدمقبل از آنكه از شجره علم و دانش بخورد علم و دانشى نداشت و حتى برهنگى خود راتشخيص نميداد، و هنگامى كه از آن خورد، و به معنى واقعى آدم گرديد، از بهشت
رانده شد، از ترس اينكه مبادا از درخت حيات و زندگى نيز بخورد و همچون خدايان ! حياتجاويدان پيدا كند!.
و اين از روشنترين قرائنى است كه گواهى ميدهد، تورات فعلى كتاب آسمانى نيستبلكه ساخته مغز بشر كم اطلاعى است كه علم و دانش را براى آدم عيب مى پندارد و آدم رابه گناه علم و دانش مستحق رانده شدن از بهشت خدا مى شمرد گويا بهشت جاى افرادفهميده نبود!
جالب اينكه دكتر ويليام ميلر كه او را به عنوان مفسر برجسته و تواناىانجيل (و به طور كلى عهدين ) به شمار مى آورند، در كتاب خود تحت عنوان مسيحيت چيستچنين مى نويسد: شيطان به صورت مار داخل باغ شد و حوا را راضى كرد كه از ميوه آندرخت بخورد، سپس حوا آن را به آدم داد و آدم هم از آن ميوه خورد، اينعمل والدين اوليه ما تنها يك اشتباه معمولى ، و يا خطائى از راه بيفكرى نبود، بلكهعصيان عمدى بر ضد خالق بود، به عبارت ديگر آنها مى خواستند، خدا شوند، آنهامايل نبودند مطيع اراده خدا گردند، بلكه ميخواستنداميال خود را انجام دهند، نتيجه چه شد؟ خدا آنها را به شدت سرزنش نمود و از باغ بيرونراند تا در جهان پر درد و رنج ، زندگى كنند.
اين مفسر تورات و انجيل در حقيقت ، خواسته است شجره ممنوعه تورات را توجيه كند ولىبالاترين گناه يعنى ضديت و جنگ با خدا را به آدم نسبت داده است . چه خوب بود به جاىاين گونه تفسيرها لااقل ، اعتراف به دستكارى در كتب به اصطلاح مقدسه مى نمودند.
3 - آيا آدم گناه كرد؟
از آنچه در بالا از كتب مقدس يهود و مسيحيان نقل كرديم ، چنين برمى آيد
كه آنها نه تنها معتقدند كه آدم مرتكب گناه و معصيت شد، بلكه گناه او يك گناه معمولىنبود، يكنوع گناه سنگين و پرمسئوليت و حتى مبارزه با دستگاه ربوبيت از او سر زد!.ولى مدارك اسلامى اعم از عقل و نقل به ما ميگويد:
هيچ پيامبرى مرتكب گناه نمى شود، و مقام پيشوائى خلق به شخص گناهكار، واگذارنخواهد شد، و ميدانيم كه آدم از پيامبران الهى بود، بنابراين آنچه در اين آيات ذكر شدهمانند پارهاى از تعبيرات ديگر كه درباره ساير پيامبران در قرآن آمده است كه نسبتعصيان به آنها داده شده ، همگى به معنى عصيان نسبى و ترك اولى است ، نه گناه مطلق
توضيح اينكه : گناه بر دو گونه است ، گناه مطلق و گناه نسبى ، گناه مطلق همانمخالفت نهى تحريمى و مخالفت با فرمان قطعى خداوند است و هر گونه ترك واجب وانجام حرام را شامل ميشود.
اما گناه نسبى آن است كه عمل غير حرامى از شخص بزرگى سرزند، كه با توجه بهمقام و موقعيتش شايسته او نباشد، ممكن است گاهى انجام يكعمل مباح و حتى مستحب درخور مقام افراد بزرگ نباشد در اين صورت انجام آنعمل ، گناه نسبى محسوب ميشود، مثلا اگر شخص با ايمان و ثروتمندى براى نجاتفقيرى از چنگال فقر، كمك بسيار مختصرى كند، شك نيست كه اين كمك هر چند ناچيز باشد،كار حرامى نيست بلكه مستحب است ، ولى هر كس آن را بشنود مذمت ميكند آنچنان كه گوئىگناهى مرتكب شده است و اين به خاطر آن است كه از چنان انسان ثروتمند و با ايمانىانتظار بسيار بيشترى ميرود.
به همين نسبت ، اعمالى كه از بزرگان درگاه پروردگار سرميزند، با موقعيت ممتازشانسنجيده ميشود، و گاهى با مقايسه به آن كلمه عصيان و ذنب (گناه ) بر آن اطلاق ميگردد،فى المثل نمازى كه ممكن است از
يك فرد عادى ، نماز ممتازى باشد براى اولياى حق ، گناه محسوب شود ، زيرا يك لحظهغفلت در حال عبادت براى آنها شايسته نيست ، بلكه بايد با توجه به علم و تقوى وموقعيتشان به هنگام عبادت غرق در صفات جلال وجمال خدا باشند. ساير اعمال آنها غير از عبادات نيز چنين است ، و با توجه به موقعيت آنهاسنجيده ميشود، به همين دليل اگر يك ترك اولى از آنها سرزند، مورد عتاب و سرزنشپروردگار قرار ميگيرند (منظور از ترك اولى اين است كه انسان كار بهتر را رها كند وسراغ كار خوب يا مباحى برود).
در روايات اسلامى ميخوانيم كه گرفتارى يعقوب و كشيدن آنهمه زجر فراق فرزند، بهخاطر آن بود كه نيازمند روزه دارى به هنگام غروب آفتاب بر در خانه او آمد و او از كمككردن به وى غفلت نمود و آن فقير، گرسنه و دلشكسته بازگشت .
اين كار اگر از يك فرد عادى سرزده بود، شايد آنقدر مهم نبود اما از يك پيامبر بزرگالهى و رهبر امت آنچنان با اهميت تلقى شد كه مجازات بسيار شديدى از طرف خداوندبراى آن تعيين گرديد. نهى آدم از شجره ممنوعه نيز يك نهى تحريمى نبود بلكه يكترك اولى بود، ولى با توجه به موقعيت آدم با اهميت تلقى شد و ارتكاب مخالفت بااين نهى (هر چند نهى كراهتى بود) موجب چنان مؤ اخذه و مجازاتى از طرف خدا گرديد.
اين احتمال نيز از طرف بعضى از مفسران داده شده است كه نهى آدم از شجره ممنوعه نهىارشادى بود، نه نهى مولوى توضيح اينكه گاهى خداوند از چيزى نهى مى كند بهعنوان اينكه صاحب اختيار انسان و مولاى او است ، و اطاعت فرمانش بر هر انسانى لازم استچنين نهى را نهى مولوى نامند، اما
گاهى از چيزى نهى ميكند، تنها به خاطر اين كه به انسان بگويد ارتكاب اينعمل اثر نامطلوبى براى او دارد، درست همانند نهى طبيب از غذاهاى مضر و زيانبخش ، شكنيست اگر بيمار مخالفت دستور طبيب را كند، نه توهينى به او كرده و نه مخالفتى باشخص ‍ او نموده است ، بلكه ارشاد و راهنمائى او را ناديده گرفته و خود را به زحمتانداخته است
در مورد داستان آدم نيز خداوند به او فرموده بود كه خوردن از شجره ممنوعه نتيجه اشبيرون رفتن از بهشت و افتادن در زحمت و رنج است ، اين يك ارشاد است ، نه فرمان ، وبه اين ترتيب آدم تنها مخالفت نهى ارشادى كرد، نه عصيان و گناه واقعى .
ولى تفسير اول صحيحتر به نظر ميرسد زيرا نهى ارشادى ، احتياج به آمرزش و غفرانندارد، در حالى كه آدم - همانطور كه در آيه بعد ميخوانيم - از خداوند تقاضاى غفران وآمرزش كرد، به علاوه دوران بهشت همانطور كه در جلداول در ذيل آيات مربوط به آدم گفتيم ، يك دوران تعليماتى براى آدم محسوب ميشد،دوران آشنائى با تكاليف و امر و نهى پروردگار، دوران شناختن دوست از دشمن و دورانديدن نتيجه عصيان ، و مخالفت فرمان خدا، وقبول وسوسه هاى شيطان ، و ميدانيم كه نهى ارشادى در حقيقت تكليف نيست و مسئوليت نمىآورد. در پايان اين بحث يادآور ميشويم كه گرچه كلمه نهى و عصيان و غفران و ظلم ، همهدر بدو نظر به معنى گناه مطلق و حقيقى و آثار آن است ولى با توجه به مساله عصمتانبياء كه با دليل عقلى و نقلى ثابت شده ، تمام اين تعبيرها،حمل بر گناه نسبى ميشود، و اين موضوع با توجه به عظمت مقام آدم و ساير انبياء زياددور از ظاهر لفظ نيست .
آيه و ترجمه


قالا ربنا ظلمنا أ نفسنا و إ ن لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخسرين (23)
قال اهبطوا بعضكم لبعض عدو و لكم فى الا رض مستقر و متع إ لى حين (24)
قال فيها تحيون و فيها تموتون و منها تخرجون (25)


ترجمه :
23 - گفتند: پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم و اگر ما را نبخشى و بر ما رحمنكنى از زيانكاران خواهيم بود.
24 - فرمود: (از مقام خويش فرود آئيد در حالى كه بعضى نسبت به بعض ديگر دشمنخواهيد بود (شيطان دشمن شماست و شما دشمن او) و براى شما در زمين قرارگاه و وسيلهبهره گيرى تا زمانى خواهد بود.
25 - فرمود: در آن (زمين ) زنده ميشويد، و در آن ميميريد و از آن (در رستاخيز) بيرونخواهيد آمد .
تفسير :
بازگشت آدم بسوى خدا
سرانجام هنگامى كه آدم و حوا، به نقشه شيطانى ابليس ، واقف شدند و نتيجه كار خلافخود را ديدند به فكر جبران گذشته افتادند و نخستين گام را اعتراف به ظلم و ستم برخويشتن ، در پيشگاه خدا قرار دادند و گفتند: پروردگارا! ما بر خويشتن ستم كرديم (قالاربنا ظلمنا انفسنا).
و اگر ما را نيامرزى و رحمت خود را شامل حال ما نكنى ، از زيانكاران خواهيم بود (و ان لمتغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين
و براى توبه و بازگشت به سوى خدا و اصلاح مفاسد نخستين گام اين است كه انسان ازمركب غرور و لجاجت پائين آيد و به خطاى خويش اعتراف كند، اعترافى سازنده و در مسيرتكامل .
جالب اينكه به قدرى در توبه و تقاضاى عفو، ادب نشان ميدهند كه حتى نميگويند خداياما را ببخش (اغفر لنا) بلكه ميگويند اگر ما را نبخشى از زيانكاران خواهيم بود!.
شك نيست كه هر گناه و نافرمانى پروردگار، ظلم و ستم بر خويشتن است ، زيرا همهبرنامه ها و دستورات او همه در مسير خير و سعادت و پيشرفت انسان است ، بنابراين هرگونه مخالفت با آن مخالفت با تكامل خويشتن و سبب عقب ماندگى و سقوط خواهد بود، وآدم و حوا نيز اگر چه گناه نكردند، اما همين ترك اولى ، آنها را از مقام والايشان فرودآورد.
گرچه توبه خالصانه آدم و همسرش در پيشگاه خدا پذيرفته شد و همانطور كه درسوره بقره آيه 37 ميخوانيم فتاب عليه (خداوند توبه آنها را پذيرفت ) ولى به هرحال اثر وضعى آن عمل ، دامانشان را گرفت ، و دستور خارج شدن از بهشت به آنها دادهشد، و فرمود: فرود آئيد در حالى كه شما با يكديگر (انسان و شيطان ) دشمن خواهيدبود (قال اهبطوا بعضكم لبعض عدو).
و زمين تا مدت معينى قرارگاه و وسيله بهره گيرى شما خواهد بود (و لكم فى الارضمستقر و متاع الى حين ).
و نيز به آنها گوشزد كرد، كه هم در زمين زندگى ميكنيد و هم در آن ميميريد، و از همانبراى حساب در روز رستاخيز، برانگيخته خواهيد شد
(قال فيها تحيون و فيها تموتون و منها تخرجون ).
ظاهر اين است كه مخاطب در آيه قال اهبطوا بعضكم لبعض عدو آدم
و حوا و شيطان همگى هستند، ولى در آيه بعد بعيد نيست مخاطب تنها آدم و حوا باشند، زيراآنها هستند كه از زمين برانگيخته ميشوند
ماجراى آدم و دورنماى اين جهان
گرچه بعضى از مفسران ، كه معمولا تحت تاثير افكار تند غربى قرار دارند، سعىكرده اند به داستان آدم و همسرش ، از آغاز تا پايان چهره تشبيه و مجاز و كنايه و بهاصطلاح روز سمبوليك بدهند و تمام بحثهاى مربوط به اين ماجرا راحمل بر خلاف ظاهر كرده ، كنايه از مسائل معنوى بگيرند، ولى شك نيست كه ظاهر آياتحكايت از يك جريان واقعى و عينى مى كند كه براى پدر و مادر نخستين ما واقع شد، و چون، در اين داستان نكته اى وجود ندارد كه نتوان آن را طبق ظاهر تفسير كرد، و با موازين عقلىسازگار نباشد، (تا قرينهاى براى حمل بر معنى كنائى به دست آيد) دليلى ندارد كهما ظاهر آيات را نپذيريم و بر معنى حقيقى خودحمل نكنيم .
ولى با اين حال اين جريان حسى و عينى مى تواند اشاراتى به زندگى آينده نوع بشردر اين جهان ، در برداشته باشد.
يعنى : در صحنه پرغوغاى زندگى اين جهان ، انسانى كه از نيروى خرد و غرائز سركشتركيب شده ، و هر كدام او را به سوئى ميكشد، در برابر مدعيان دروغين كه سوابق سوءآنها همچون شيطان روشن است قرار دارد و آنها سعى دارند با وسوسه هاى مداوم خود،پرده بر روى عقل و خرد او بيفكنند، و او را به اميد آب بهدنبال سراب در بيابان زندگى سرگردان سازند.
تسليم شدن در برابر وسوسه هاى آنها، نخستين نتيجه اش فرو ريختن لباس تقوا ازاندام آدمى و آشكار شدن زشتيهاى او است .
نتيجه ديگرش دورى از مقام قرب پروردگار و سقوط از مقام والاى انسانيت و رانده شدن ازبهشت آرامش و امنيت و افتادن در سنگلاخهاى زندگى و رنجهاى حيات مادى ميباشد.
در اين موقع باز نيروى عقل مى تواند به كمك او بشتابد، و به زودى به فكر جبرانبيفتد، و او را به درگاه خدا بفرستد تا با شجاعت و صراحت ، به گناه خويش اعترافكند، اعترافى سازنده و آگاهانه كه نقطه عطفى در زندگى او محسوب شود.
در اين هنگام بار ديگر دست رحمت الهى به سوى او دراز ميگردد و او را از سقوط هميشگىرهائى ميبخشد اگر چه كم و بيش ، گرفتار آثار تلخ وضعى گناه خود خواهد بود، ولىاين ماجرا درس عبرتى براى او خواهد شد، و مى تواند از اين شكست پايه هاى پيروزىزندگى آينده خود را محكم كند و از اين زيان سود سرشارى در آينده ببرد.
آيه و ترجمه


يبنى ءادم قد أ نزلنا عليكم لباسا يورى سوءتكم و ريشا و لباس التقوى ذلك خيرذلك من ءايت الله لعلهم يذكرون (26)
يبنى ءادم لا يفتننكم الشيطن كما أ خرج أ بويكم من الجنة ينزع عنهما لباسهما ليريهماسوءتهما إ نه يرئكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم إ نا جعلنا الشيطين أ ولياء للذين لا يؤمنون (27)
و إ ذا فعلوا فحشة قالوا وجدنا عليها ءاباءنا و الله أ مرنا بهاقل إ ن الله لا يأ مر بالفحشاء أ تقولون على الله ما لا تعلمون (28)


ترجمه :
26 - اى فرزندان آدم ! لباسى براى شما فرو فرستاديم كه اندام شما را ميپوشاند ومايه زينت شماست و لباس پرهيزگارى بهتر است ، اينها (همه ) از آيات خدا است شايدمتذكر (نعمتهاى او) شوند.
27 - اى فرزندان آدم ! شيطان شما را نفريبد آنچنان كه پدر و مادر شما را از بهشتبيرون كرد و لباسشان را از تنشان بيرون ساخت تا عورتشان را به آنها نشان دهد، چهاينكه او و همكارانش شما را مى بينند و شما آنها را نمى بينيد (اما بدانيد) ما شياطين رااولياى كسانى قرار داديم كه ايمان نمى آورند.
28 - و هنگامى كه كار زشتى انجام ميدهند ميگويند پدران خود را بر اينعمل ديديم ، و خداوند بما دستور داده است ! بگو خداوند (هرگز) دستور بهعمل زشت نمى دهد آيا چيزى بر خدا مى بنديد كه نمى دانى
تفسير :
اخطار به همه فرزندان آدم

next page

fehrest page

back page