|
|
|
|
|
|
(و من جاهد فانما يجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمين ) - مجاهده و جهاد مبالغه درجهدند، و جهد به معناى به كار بستن طاقت و قدرت است ، پس مجاهده و جهاد، يعنى به كاربستن نهايت درجه قدرت و طاقت ، جمله مورد بحث مردم را به اين نكته متنبه مى كند، كهمجاهده آنان در راه خدا، يعنى دست برنداشتن از ايمان ، و صبر در برابر شدايد، وناملايمات ، چيزى نيست كه نفع آن عايد خداى سبحان شود، تا آنكه مردم درباره آنسهل انگارى نموده بگويند شد، شد. نشد، نشد. بلكه نفعش عايد خودشان مى شود، چونخداى تعالى از همه عالميان بى نياز است ، پس مردم بايد به خاطر سعادت خودشانايمان خود را محكم نگاه دارند، و به خاطر ناملايمات از آن صرفنظر نكنند. پس جمله مورد بحث حجتى را كه در آيه قبلى بود تاكيد مى كند. و جمله (ان الله غنى عنالعالمين ) تعليل براى ما قبلش مى باشد. در اين آيه التفاتى به كار رفته ، چون سياق قبلى سياق تكلم با غير (ما) بود، وسياق در اين آيه سياق غيبت است كه مى گويد: خدا چنين و چنان است ، و نفرموده : ما چنين وچنانيم ، و اين تغيير سياق همان نكته را مى رساند كه در آيه (فليعلمن الله الذينصدقوا) مى رساند، و توضيحش گذشت . (و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لنكفرن عنهم سيئاتهم و لنجزينهم احسن الذى كانوايعملون ) - اين آيه عاقبت ايمان واقعى آنان را كه توام با جهاد است شرح داده و آننكته را روشن مى سازد كه فرموده بود نفع ايمان عايد صاحبش مى شود، نه عايد خدا، وبيان مى كند كه ايمان واقعى و لوازم آن خود عطيه اى است از خدا، و فضلى است از او. و بنابراين آيه شريفه خالى از اين دلالت نيست كه جهاد در راه خدا همان ايمان وعمل صالح است ، چون در حقيقت همان آيه را به اين لحن آورده ، آنجا مى فرمود: هر كس جهادكند براى خود كرده ، اينجا مى فرمايد: هر كس ايمان آورد وعمل صالح كند چنين و چنان مى شود، پس معلوم شد ايمان وعمل صالح همان جهاد است . و اما (تكفير السيئات ) معنايش عفو از گناهان است ، واصل در معناى تكفير، پوشاندن است . بعضى گفته اند: (تكفير السيئات )،تبديل كفر سابق است به ايمان ، و تبديل معصيت هاى قبلى است به اطاعت . و ليكن اين معناصحيح نيست . و اما اينكه فرمود: (ايشان را به بهترين آنچهعمل كرده اند جزاء مى دهد) معنايش اين است كه : آن قدر درجه ايشان را بالا مى برد كهمناسب بهترين اعمال ايشان باشد و يا اين است كه : در هنگام حساب در اعمالى كه كرده اندخرده گيرى ننموده ، جهات نقص و عيبى كه در آنها است به حساب نياورند، در نتيجه باهمه آنها معامله بهترين عمل از نوع خودش را بكنند، مثلا نمازشان را به جاى بهترين نمازبپذيرند، هر چند كه مشتمل بر جهات نقص و بديهايى باشد، و همچنين هرعمل ديگر. امر به نيكى به والدين و نهى از پيروى ايشان در شرك ورزيدن به خدا
و وصينا الانسان بوالديه حسنا و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلاتطعهما
|
كلمه (وصينا) از مصدر توصيه است كه به معناى عهد سپردن است ، ولى در اينجامنظور از آن امر است . و كلمه (حسنا) مصدر است ، كه در اينجا معناى وصفى را مى دهد، وخود به جاى مفعول مطلقى نشسته ، كه در تقدير است ، و تقدير كلام : (و وصيناالانسان بوالديه توصيه حسنه )، و يا (توصيه ذات حسن ) مى باشد، يعنى مادستور داديم به اينكه به پدر و مادر احسان شود. نظير اين تعبير در آيه (و قولوا للناس حسنا) آمده كه تقدير آن (قولوا للناسقولا حسنا) و يا (قولا ذات حسن ) است ، يعنى به مردم گفتارى نيك بگوييد و ياگفتارى داراى صفت نيكى بگوييد. بعيد هم نيست كه اگر به جاى صفت مصدر را آورده ، براى اين بوده باشد، كه مبالغه رابرساند، همچنانكه به مردى كه بى نهايت عادل است مى گوييم : فلانىعدل است ، البته تعبير مورد بحث به توجيهاتى ديگر توجيه شده است . (و ان جاهداك لتشرك بى ...) - اين جمله تتمه همان توصيه است ، كه آن را بهانسان خطاب كرده ، و انسان را نهى كرده از اينكه پدر و مادر را در شرك اطاعت كند، چونتوصيه قبلى در معناى امر است و ممكن است كسىخيال كند اينكه دستور داده اند پدر و مادر را اطاعت كنند، اين اطاعت در صورتى هم كه پدرو مادر فرزند را دعوت به شرك كردند واجب است ، لذا دنبالش از اين گونه اطاعت نهىكرده ، و فرموده اگر اصرار كردند كه شرك بورزى اطاعتشان مكن . با اينكه در سابق انسان غايب فرض شده بود، و مى فرمود: ما به انسان چنين و چنانتوصيه كرديم ، در جمله مورد بحث ناگهان انسان مورد خطاب قرار گرفته ، مىفرمايد: و اگر پدر و مادر تو اصرار كردند، كه چه و چه اطاعتشان مكن و اين التفاتبدين منظور به كار رفته كه با انسان صريح تر سخن را گفته باشد، و ديگر نقطهابهامى باقى نماند، و باز به همين جهت فرمود: (لتشرك بى - كه به من شركبورزيد) و نفرمود: (لتشرك بالله ) - دقت بفرماييد -. و برگشت معناى جمله به اين است كه : ما انسان را نهى كرديم از شرك هر چند كه شركورزيدنش اطاعت پدر و مادرش باشد، و در اين دستور خود هيچ نقطه ابهامى باقىنگذاشتيم . و در اينكه فرمود: (ما ليس لك به علم ) اشاره است به علت نهى از اطاعت ، وحاصل آن اين است كه : اگر گفتيم پدر و مادر را در شرك به خدا اطاعت مكن ، براى ايناست كه اگر پدر و مادرى فرزند خود را دعوت كنند به اينكه نسبت به خدا شرك بورزد،در حقيقت دعوت كرده اند به جهل و نادانى و افتراء به خدا، و خدا همواره از پيروى غير علمنهى كرده ، از آن جمله فرموده : (و لا تقف ما ليس لك به علم - چيزى را كه بدان علمندارى پيروى مكن ). و به همين مناسبت در ذيل جمله مورد بحث فرموده : (الى مرجعكم ، فانبئكم بما كنتمتعملون ) يعنى به زودى به شما مى فهمانم كه اعمالتان كه يكى از آنها بت پرستىو شرك به خداى سبحان بود چه معنا داشت . و معناى آيه اين است كه : ما به انسان ها در خصوص پدر و مادرشان عهد خوبى كرديم ، ودستورشان داديم كه به پدر و مادر احسان كنند، و اگر كوشش كردند كه به من شركبورزيد، اطاعتشان مكنيد، براى اينكه اين اطاعت پيروى چيزى است كه علمى بدان نداريد. در اين آيه شريفه - همان طورى كه قبلا اشاره كرديم - توبيخ كنايه اى است بهبعضى از كسانى كه ايمان به خدا آورده و سپس به اصرار پدر و مادر از ايمان خودبرگشته اند.
و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لندخلنهم فى الصالحين
|
معناى آيه روشن است ، چيزى كه هست چون دنبال آيه قبلى ، و در سياق آن قرار گرفته ،بر اين معنا دلالت دارد كه مى خواهد به كسانى كه گرفتار پدر و مادر مشركند و آن پدرو مادر اصرار مى ورزند كه ايشان را به سوى شرك بكشانند، و ايشان زير بار نرفته، به حكم اجبار ترك پدر و مادر را گفته اند، تسليت گفته ، با وعده اىجميل دلخوش سازد. مى فرمايد: اگر پدر و مادر او را به سوى شرك خواندند، و او به حكم خدانافرمانيشان كرده ، و ناچار از ايشان كناره گيرى كرد، و پدر و مادر را به خاطر خدا ازدست داد، مسؤ وليتى از اين بابت ندارد، و ما در برابر پدر و مادرى كه از دست داده بهتراز آن دو به او مى دهيم ، و به پاداش ايمان وعمل صالحش او را در زمره صالحان در مى آوريم ، به همان صالحان كه نزد ما در بهشتمتنعم هستند، و اين معنا را آيه شريفه (يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيهمرضيه فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى ) نيز افاده مى كند. ممكن است بعضى احتمال دهند كه منظور از جمله (ندخلنهم فى الصالحين ) اين باشد كهدر دنيا در جامعه صالح درآورد، ولى اين احتمال از سياق آيات مورد بحث بعيد است . وصف مؤ منين زبانى كه ايمان عاريتى دارند
و من الناس من يقول آمنا بالله فاذا اوذى فى اللهجعل فتنه الناس كعذاب الله ...
|
افرادى كه ايمان عاريتى دارند، از آنجايى كه ايمانشان مقيد به عافيت و سلامتى ، و تاحد ضرر و اذيت نديدن از آن است ، لذا قرآن كريم ايمانشان را به طور مطلق ايماننخواند، و نفرمود: (و من الناس من يومن بالله - بعضى از مردمند كه به خدا ايمان مىآورند) بلكه فرمود: بعضى از مردمند كه مى گويند ايمان آورديم . پس آيه مورد بحث به وجهى شبيه به آيه شريفه (و من الناس من يعبد الله على حرف ،فان اصابه خير اطمان به ، و ان اصابته فتنه انقلب على وجهه ) است . (فاذا اوذى فى الله ) - يعنى و چون به جرم اينكه به خدا ايمان آورده اذيت ببيند،چون - به طورى كه گفته اند - كلمه (فى ) براى سببيت است ، و در همين كلمهعنايت لطيفى از نظر لفظ هست ، كه خداى تعالى را - يعنى ايمان به خدا را - ظرفبراى اذيت دادن كفار و اذيت ديدن مؤ منين قرار داده ، تا بفهماند كه اين اذيت منتسب و مستندبه خداى تعالى است ، آن طور كه مظروف منسوب به ظرف است ، و اين لطيفه هم باسببيت مى سازد، و هم با غرضيت ، نظير اين تعبير در آيه (يا حسرتا على ما فرطت فىجنب الله ) و نيز در آيه (و الذين جاهدوا فينا) آمده است . بعضى از مفسرين گفته اند: معناى (ايذاء) در خدا اين است كه : ايذاء در راه خدا باشدگويا خواسته اند بگويند مضافى در كلام بوده و حذف شده ، و آن كلمه(سبيل ) است . ليكن بايد دانست كه عنايت كلامى مختلف است ، ايذاء در خدا جايى گفته مى شود كه علتآن ايذاء تنها و تنها ايمان به خدا باشد، تا ديگر نگويند (ربنا الله )، و ايذاء درراه خدا در جايى گفته مى شود كه علت اذيت طى كردن راه دين باشد، همچنان كه همين عنايتدر آيه (فالذين هاجروا و اخرجوا من ديارهم و اوذوا فى سبيلى ) به كار رفته است . شاهد بر اختلاف اين دو عنايت و اين دو اعتبار، آيه آخر همين سوره است كه مى فرمايد: (والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا)، كه جهاد در راه خدا را، طريقه پيدا كردنسبل خود خوانده ، و اگر هر دو به يك معنا بود، ديگر اين آيه معناى صحيحى نداشت . (جعلفتنه الناس كعذاب الله ) - يعنى ايمان آن قدر در نظرش خوار شده كه حكمعقل را بر اينكه از آزار و اذيت بايد دورى جست ، درباره اذيت مردم و عذاب خدا به يك اندازهمى پندارد، و به همين جهت وقتى ايمانش باعث آزار ديدنش شد، با خود مى گويد: هيچ عقلىبه من نگفته كه تو خودت را به خاطر ايمان به خدا به زحمت و عذاب بيفكنى ، آنگاه ازايمان چشم مى پوشد، و به شرك مى گرايد، تا مبادا مردم اذيتش كنند. و حال آنكه اين پندار بسيار غلط است ، براى اينكه عذاب و شكنجه اى كه كفار به اوبدهند اندك و تمام شدنى است ، بالاخره روزى از شر آنان خلاص مى شود، و لو اينكهزير شكنجه شان بميرد، چون همينكه مرد ديگر شكنجه اى نمى بيند، به خلاف عذاب خداكه هم عظيم است ، و هم ابدى است ، و هلاكت دائمى در پى دارد. (و لئن جاء نصر من ربك ليقولن انا كنا معكم ) - يعنى اگر از ناحيه خدا راه نجاتىبراى شما مؤ منين واقعى رسيد، بعد از آن شدت و تنگى كه از كفار مى ديدند، مؤ منينقلابى به شما مى گويند: ما هم با شماييم ، يعنى ما هم از اين گشايش سهم مى بريم . كلمه (ليقولن ) - با ضمه لام - صيغه جمع است ، و ضميرش به مؤ منين قلابىبر مى گردد، كه در آيه به لفظ (من ) از آنان تعبير شده ، خواهى گفت : در آيهضمائرى ديگر به اين كلمه بر مى گردد، كه همه مفرد است ، در جواب مى گوييم اينضمير جمع به اعتبار معناى (من )، و ساير ضمائر كه مفردند به اعتبار لفظ آن بهآن بر مى گردد. (اوليس الله باعلم بما فى صدور العالمين ) - استفهام در اين جمله انكارى است ، كهدعوى آنان را رد مى كند، به اينكه شما گمان كرده ايد به صرف ادعاى ايمان ، خدا رافريب مى دهيد؟ نه ، خدا به آنچه كه در دلهاى مردم است آگاه است ، و مى داند كه دلهاىشما ايمان ندارد. مراد از (عالمين ) جماعتهايى از انسان ، و يا جماعتهايى از صاحبانعقل است ، چه انسان و چه جن ، و چه ملك . و اگر مراد از آن تمامى مخلوقات باشد چه ذوىالعقول و چه آنان كه عقل ندارند، آن وقت مراد از سينه ها باطنها خواهد بود، ولى ايناحتمال بعيد است .
و ليعلمن الله الذين آمنوا و ليعلمن المنافقين
|
طائفه مورد بحث در آيات سابق همان منافقين اند اين جمله تتمه كلامى است كه در آيه قبلى بود، وحاصل معناى آن اين است كه : خدا با همه اين احوال به وسيله امتحان بين مؤ منين واقعى ومنافقين جدايى خواهد انداخت ، و از يكديگر متمايزشان خواهد كرد. و در آيه شريفه اشاره است به اينكه طائفه اى كه مورد بحث در آيات سابق بودند همانمنافقينند، كه ايمان آوردنشان در واقع مقيد بود به اينكه دردسرى برايشان ايجاد نكند،ولى در ظاهر وانمود مى كرد كه ما در هر حال ايمان داريم ، ولى سنت الهى بر امتحاناشخاص كار خود را كرده ، رسواشان ساخت ، چون هيچ چيز جلو اين سنت را نمى گيرد. بعضى از مفسرين به اين دو آيه كه گفتيم درباره منافقين استاستدلال كرده اند به اينكه سوره مورد بحث يا خصوص اين چند آيه در مدينهنازل شده است ، چون آيات پيرامون نفاق و منافقين بحث مى كند، كه ظهور و پيدايشمنافقين آغازش در مدينه و بعد از هجرت بود، كه اسلام ، شوكت و نيرويى به خودگرفت ، و اما در مكه كه اسلام در شدت ضعف و ذلت بود، و همواره به مؤ منين اهانت مىشد، و در تنور فتنه ها و گرفتاريها مى سوختند، در آن روزرسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) و جامعه اسلامى نيرويى نداشت ، مخصوصا درمقابل قريش عزتى و شوكتى نداشت ، تا كسى از ترس شوكتش تظاهر به اسلام كند، وكفر باطنى خود را پنهان بدارد. علاوه بر اين آيه شريفه (و لئن جاء نصر من ربك ليقولن انا كنا معكم )، از نصرت وفتح و غنيمت خبر مى دهد، و معلوم است كه همه اينها در مدينه اتفاق افتاده ، نه در مكه . و نظير دو آيه مورد بحث آيه (و من جاهد فانما يجاهد لنفسه ) است كه گفتگو از جهادمى كند، و معلوم است كه جهاد و جنگ همه در مدينه ، و بعد از هجرت اتفاق افتاده است . وليكن اين نظريه سخيف و باطل است ، و ادله اى كه آورده هيچ دلالت بر مدعايش ندارد، اماداستان منافقين ، اتفاقا دليل بر اين است كه آيه شريفه در مكهنازل شده ، براى اين كه در آيه گفتگو از آزار و اذيت شده ، و در مدينه مسلمانان از كسىآزار و اذيت نديدند، هر چه اذيت و شكنجه ديدند، در مكه ديدند، و اما آن ملاكى كه در آيهبراى نفاق ذكر كرد، كه منافقين مى گويند (آمنا بالله فاذا اوذى فى الله ...)، يعنىمى گويند ايمان آورديم و بر اين دعوى ادامه مى دهند، تا آنجا كه به خاطر ايمان به خدااذيت شوند، آن وقت از حرف خود بر مى گردند، اين ملاك ، ملاكى است كه هم ممكن است درمكه تحقق پيدا كند و هم در مدينه . و اما داستان نصرت آنان نيز مستلزم فتح و غنيمت نيست ، بلكه مصاديق ديگرى نيز دارد،كه خداوند با آن گشايشى به كار بندگانش بدهد، علاوه بر اين آيه شريفه نمىخواهد بفرمايد كه نصرت خدا به ايشان رسيد، بلكه مى فرمايد:اهل نفاق مادام كه اذيتى نديده اند دم از اسلام مى زنند، همين كه آزار ديدند به عقب برمىگردند، و اگر نصرتى از خدا به مؤ منين برسد، آنها نيز خود را جزو مسلمانان قلمدادكرده و براى اينكه از آن پيروزى سهمى ببرند مى گويند: ما هم مسلمانيم ، و با شماييم، و اين عبارت درباره آزار ديدن دلالت بروقوع آن دارد، چون مى فرمايد: و همين كه اذيتديدند، ولى درباره نصرت اين دلالت را ندارد، چون فرموده : و اگر نصرتى از خدا بهمؤ منين برسد، و معلوم است كه كلمه (اگر) تنها امكان تحقق را مى رساند، نه وقوع آنرا، ساده تر بگوييم كلمه (اگر) تنها دلالت دارد كه چنين چيزى ممكن است واقع شود،و اما اينكه واقع هم شده ، دلالت ندارد. و اما اينكه استدلال كرده به جمله (و من جاهد...)، اين نيز دلالت ندارد، براى اينكه درسابق توضيح داديم كه مراد از اين جهاد، جهاد با نفس است ، نهقتال با كفار، پس حق مطلب اين است كه : آيات شريفه هيچ دلالتى ندارد بر اينكه سورهو يا بعضى از آن در مدينه نازل شده است .
و قال الذين كفروا للذين آمنوا اتبعوا سبيلنا، ولنحمل خطاياكم و ما هم بحاملين من خطاياهم من شى ء انهم لكاذبون
|
مشركين نه تنها عذاب ديگران را بدوش نمى كشند بلكه عذابشان مضاعف خواهدبود مراد از جمله آنان كه كافر شدند، مشركين مكه است ، كه براى اولين بار نسبت به دعوتحقه اسلام اظهار كفر كردند، و مراد از جمله (كسانى كه ايمان آوردند، مؤ منين به آن دعوتاست ، كه براى اولين بار به آن دعوت ايمان آوردند، و اينكه آن كفار به اين مؤ منينگفتند: اگر راه ما را پيروى كنيد خطاهايتان را گردن مى گيريم )، در حقيقت نوعىدلجويى از مؤ منين است ، خواسته اند بگويند اگر به شرك قبلى برگرديد، و راه ما راكه همان شرك است پيروى كنيد، بهر حال ضرر نمى بينيد، براى اينكه اگر اينبرگشتن خطا نباشد، كه هيچ ، و اگر هم خطا و گناه باشد، ما گناهتان را گردن مىگيريم ، و به همين جهت نگفتند: اگر خطا باشد گردن مى گيريم ، بلكه به طور مطلقگفتند ما خطاهاى شما را گردن مى گيريم . پس گويا گفته اند: به فرض كه پيرويتان از طريقه ما خطا باشد، ما آن را از شماگردن مى گيريم ، و تمامى لوازمى هم كه بر آن خطا مترتب شود گردن مى گيريم ، ويا گفته اند ما از شما تمامى خطاها را كه از جمله آنها يكى همين خطاى برگشتن به شركاست گردن مى گيريم . (و ما هم بحاملين من خطاياهم من شى ء) - اين جمله رد كلام مشركين است ، كه گفتند ماحتما خطاهاى شما را گردن مى گيريم ، البته ردى است كه محفوف به حجت است ، چوناگر پيروى طريقه مشركين و برگشتن از ايمان به خدا به راستى خطا باشد اين خطانزد خدا محفوظ خواهد بود، و روزى به صاحبش برگشت خواهد كرد، وانتقال اين خطا از عهده مرتكب آن به عهده ديگرى محتاج به اذن خدا است ، چون اوست كه دربرابر خطا مواخذه و كيفر مى كند، و خدا هم نه تنها چنين اجازه اى نداده ، بلكه صريحافرموده : آنان نمى توانند خطاهاى ايشان را گردن بگيرند، و به طور عموم گردنگرفتن تمامى خطاهاى ايشان را از آنان نفى كرده ، نه يك خطاى معين . جمله (انهم لكاذبون ) مشركين نامبرده را تكذيب مى كند، چون سخن مشركين به طورضمنى دلالت داشت بر اينكه اگر حاضر شوند و خطاهاى مؤ منين را گردن بگيرند، آنخطا، به عهده آنان منتقل مى شود، و خدا هم چنين اجازه اى به ايشان مى دهد، جمله مورد بحثمى فرمايد كه در اين دعوايشان دروغ مى گويند، پس تكذيب جمله مورد بحث مربوط بهدعوايى است كه از فحواى كلام آنان استفاده مى شد، نه از خود كلامشان ، چون در كلامشاندروغى نمى گفتند.
و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم ، و ليسئلن يوم القيمه عما كانوا يفترون
|
اين آيه تتمه كلام سابق است ، كه مشركين را رد مى كرد، و جنبه استدراك دارد، و معنايشاين است كه : كفار نمى توانند عين خطاهاى مؤ منين راحمل كنند، براى اينكه خطاى هر كسى به گردن خود اوست ، و ليكن خطاهاى خود را بامثل وزر و وبال مومنينى كه به دست آنان كافر شده اند،حمل مى كنند بدون اينكه چيزى از وبال خود آن شخص از ايمان برگشته ، كم شود، اما ازوبال آنان كم نمى شود؟ براى اينكه به اختيار خود دست از اسلام برداشتند، و اما مشركينكه مثل خطاهاى آنان را با خطاهاى خود حمل مى كنند، براى اينكه باعث گمراهى آنان شدند،پس دو عذاب خواهند ديد يكى براى ضلالتشان و يك عذاب ديگر براى اضلالشان . پس مى توان گفت آيه مورد بحث در معناى آيه (ليحملوا اوزارهم كامله يوم القيمه و مناوزار الذين يضلونهم بغير علم )، مى باشد. (و ليسئلن يوم القيمه عما كانوا يفترون ) - اين جمله مى فهماند كه شرك مشركينافتراء بر خداى سبحان است ، و همچنين اين ادعايشان كه ما مى توانيم به آنچه وعده داديمكه خطاياى شما را حمل كنيم وفا كنيم ، و خدا چنين اجازه اى به ما داده . رواياتى در معنى و شاءن نزول آيه : (احسب الناس ان يتركوا...) و آيه : (ومنالناس من يقول آمنا...) در الدر المنثور است كه ابن ضريس ، و نحاس ، و ابن مردويه ، و بيهقى دردلائل ، از ابن عباس ، و نيز ابن مردويه ، از عبدالله بن زبير، روايت كرده كه گفت :سوره عنكبوت در مكه نازل شد. مؤ لف : در روح المعانى از بحر از ابن عباس روايت آورده كه گفت اين سوره مدنى است . و در مجمع البيان است كه بعضى گفته اند: آيه (احسب الناس ان يتركوا) درباره عماربن ياسر نازل شده ، كه در راه خدا شكنجه مى ديد، -نقل از ابن جريح - و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر، و ابن ابى حاتم ، از شعبىروايت كرده كه در ذيل آيه (الم احسب الناس ان يتركوا) گفته : اين سوره دربارهمردمى از مكه نازل شد كه اقرار به اسلام آورده بودند، و اصحابرسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) از مدينه به ايشان نامه نوشتند كه آيه اى درباب هجرت نازل شده كه به حكم آن هيچ اقرار و اسلامى از شما پذيرفته نمى شودمگر وقتى كه هجرت هم بكنيد، - بعد مى گويد - پ س آن عده با عمد و اختيار خود بهمدينه آمدند، ولى مشركين از دنبال تعقيبشان كرده به مكه برگرداندند. پس اين آيهدرباره ايشان نازل شد، و اصحاب نامه اى به ايشان نوشتند كه چنين آيه اىنازل شده ، مسلمانان مكه خود گفتند: يك بار ديگر از مكه بيرون مى شويم ، اگر كسانىما را دنبال كردند با ايشان مى جنگيم . اين بار چون بيرون شدند مشركين به تعقيبشان برخاستند، در راه با آنان كارزاركردند، بعضى كشته شدند، و بعضى ديگر نجات يافتند، و آيه (ثم ان ربك للذينهاجروا من بعد ما فتنوا ثم جاهدوا و صبروا ان ربك من بعدها لغفور رحيم ) درباره آناننازل شد. و نيز در همان كتاب آمده كه ابن جرير از قتاده روايت كرده كه گفت : از آيه (و من الناسمن يقول آمنا بالله ) - تا جمله (و ليعلمن المنافقين ) درباره آن عدهنازل شد كه مشركين آنها را به زور به مكه برگرداندند، و اين ده آيه در مدينهنازل شده . باز در همان كتاب است كه ابن جرير از ضحاك روايت كرده كه گفت : آيه (و من الناس منيقول آمنا بالله )، درباره جمعى از منافقين مكهنازل شده ، كه ايمان مى آوردند، ولى همين كه خود را در معرض خطر مى ديدند، و ياشكنجه مى شدند، به كفر سابق خود بر مى گشتند، و اذيت مردم را در دنيا با عذاب آخرتخدا يكسان مى شمردند. و نيز در آن كتاب آمده كه ابن منذر، ابن ابى حاتم ، و ابن مردويه ، از سعد بن ابىوقاص ، روايت كرده اند كه گفت : مادرم به من مى گفت : من لب به هيچ طعام و آبى نمىزنم تا آنكه به محمد كفر بورزى ، و همين كار را هم كرد، و اين اعتصاب غذا را آن قدرادامه داد كه دهانش را با عصا باز مى كردند، پس اين آيهنازل شد: (و وصينا الانسان بوالديه حسنا...). داستان عياش بن ابى ربيعه و نزول آيه (و ما كان لمؤ منانيقتل مؤ منا الاخطاء) درباره او و در مجمع البيان از كلبى نقل كرده كه گفت آيه (و من الناس منيقول ...)، درباره عياش بن ابى ربيعه مخزومىنازل شد، و جريان چنين بود كه وى مسلمان شد و از ترس خاندانشقبل از آنكه رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) مهاجرت كند به مدينه هجرت نمود،مادرش اسماء دختر مخرمه بن ابى جندل تميمى سوگند خورد كه هرگز غذا و آبى نخورد،و سر خود را نشويد، و هرگز در زير سقف قرار نگيرد تا وى به نزدش برگردد،وقتى دو پسر ديگرش كه از شوهر ديگر داشت ، يعنىابوجهل و حارث ، پسران هشام از جريان خبردار شدند، و جزع و بى تابى مادر را ديدندسوار شدند، و به تعقيب او رفتند، تا به مدينه رسيدند، و در مدينه برادر را ديده ،داستان مادر را بدو گفتند، عياش زير بار نمى رفت ، تا در آخر از برادران پيمان محكمگرفت كه به دين او كارى نداشته باشند، آنگاه با برادران روانه مكه شد، از سوىديگر مادرش اعتصاب غذا را تا سه روز بيشتر ادامه نداد، و بعد از سه روز غذا خورد، وآب نوشيد. و اما عياش همين كه از مدينه بيرون آمد برادران او را گرفته و دستها و پاهايش رامحكمبستند، و سپس هر يك صد تازيانه به او زدند، كه بايد از دين محمد بيزارى جويى ،عياش از شدت ناراحتى بيزارى جست ، و آنچه كه نبايد بگويد گفت : پس آيه شريفهنازل شد، از آن دو برادر حارث بيشتر از ابوجهل به عياش بدرفتارى كرد، و عياشسوگند خورد كه هرگاه او را در جايى خارج از حرم مكه گير بياورد گردنش را بزند. و چون وارد مكه شدند، چند روزى بيشتر نگذشت ، كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مؤ منين به مدينه مهاجرت كردند، عياش نيزمهاجرت نموده اسلامش نيكو گشت ، بعد از او حارث بن هشام برادر مادرى او نيز مسلمان شد،و به مدينه هجرت كرد، و با رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) بيعت بر اسلامنمود، در آن هنگام عياش در مدينه نبود و از مسلمان شدن برادرش آگهى نداشت ، تصادفاروزى او را در بيرون آبادى قبا، بديد، پس بى درنگ گردنش را زد، مردم گفتند چرا يكمسلمان را كشتى ؟ او مسلمان شده بود، عياش گفت : (انا لله و انا اليه راجعون )، وگريه كنان نزد رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) رفت ، و جريان را باز گفت ،درباره كار او اين آيه نازل شد: (و ما كان لمومن انيقتل مومنا الا خطا...). مؤ لف : خواننده عزيز توجه دارد كه چگونه روايت در شاءننزول آيات مورد بحث اختلاف دارد، و ما قبلا گفتيم كه آنچه از سياق آيات بر مى آيد ايناست كه : اين سوره تمامش در مكه نازل شده است . رواياتى كه مى گويد امت اسلام پس از پيامبر(ص ) در بوته فتنه و آزمايش قرارمىگيرند و در كافى آمده كه عده اى از اصحاب ما از احمد بن محمد، از معمر بن خلاد، روايت كرده اندكه گفت : من از ابا الحسن (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: (احسب الناس ان يتركواان يقولوا آمنا بالله و هم لا يفتنون )، و كلمه بالله را اضافه مى كرد، بعدا به منفرمود: هيچ مى دانى فتنه چيست ؟ عرضه داشتم : فدايت شوم منظور فتنه در دين است ،فرمود: آن چنان آزمايش مى شوند، كه طلا مى شود، و آنچنان خالص مى گردند كه طلا مىگردد. و در مجمع البيان آمده كه بعضى گفته اند: معناى كلمه (يفتنون ) اين است كه در جان ومالشان دچار بلا و امتحان مى گردند، و اين معنا از امام صادق (عليه السلام ) نيز روايتشده . و در همان كتاب در ذيل جمله (او يلبسكم شيعا)، و نيز در تفسير كلبى آمده كه وقتىاين آيه نازل شد، رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) برخاست و وضوى شادابىگرفت ، و به نماز ايستاد و نمازى نيكو به جاى آورد، آنگاه از خداى تعالى درخواستكرد كه عذابى از بالاى سر، و يا از زير پا نفرستد، و مسلمانان را فرقه فرقه نكند،و آنان را به جان هم نيندازد. در اين هنگام جبرئيل نازل شد، خبر استجابت دعاى آن حضرت را نسبت به دو درخواست اولشآورد، و گفت اما دو درخواست اخيرت مستجاب نيست ، پسرسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) گفت : اىجبرئيل اگر بنا شود خداوند امت مرا به جان يكديگر بيندازد، ديگر از من امتى باقى نمىماند پس برخاست و دوباره دعا را از سرگرفت ، در استجابتش آيه (الم . احسب الناسان يتركوا) و آيه بعدى اش نازل شد، و گفت : هيچ چاره اى از فتنه نيست ، چون امت بعداز پيغمبرش بايد آزمايش شود، تا راستگو از دروغگو جدا گردد، براى اينكه ديگر وحيىنيست ، تا با آن مشخص شوند، ناگزير شمشير مى ماند، و اختلاف كلمه تا روز قيامت . و در نهج البلاغه آمده كه مردى در محضر على بن ابى طالب (عليه السلام ) برخاست وگفت ، ما را از معناى فتنه خبر بده ، و بفرما آيا خودت معناى آن را ازرسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) پرسيده اى ؟ على (عليه السلام ) فرمود:وقتى آيه (الم . احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون )نازل شد، من فهميدم كه مادام كه رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) در بين ما است ،فتنه اى به ما نازل نمى شود، از رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) پرسيدم ،اين فتنه چيست ، كه خدا از آن به تو خبر داده ؟ فرمود: يا على امت من به زودى بعد از مندر بوته فتنه و آزمايش قرار مى گيرند. و در كتاب توحيد از على (عليه السلام ) روايت آمده كه در ضمن حديثى طولانى كه درپاسخ سوالات مردى از آن جناب از آيات قرآنى است ، فرموده : در آيه (من كان يرجوالقاء الله فان اجل الله لات )، مقصود از (من كان يومن ) كسى است كه ايمان داشتهباشد، به اينكه روزى مبعوث مى شود، و وعده خدا از ثواب و عقاب خواهد آمد، پس لقاء دراين آيه به معناى ديدن با چشم نيست ، بلكه مراد از آن بعث است ، پس هر جا كه در كتابخدا به كلمه (لقاء - ديدار) برخوردى معنايش را بفهم ، و بدان كه منظور آن بعث وقيامت است . مؤ لف : مراد امام (عليه السلام ) اين است كه ديدن به چشم را نفى كند، و آيه را با لازمهمعنا، معنا كرده است ، نه اينكه معناى لقاء بعث باشد. و در تفسير قمى در ذيل آيه (من كان يرجوا لقاء الله ) آمده كه هر كس لقاى خدا رادوست بدارد. و در معناى جمله (و من جاهد) آمده كه يعنى بر سر لذات و شهوات و گناهان با نفس خودمبارزه كند: (فانما يجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمين ) به نفع خود مبارزه كرده ،چون خدا بى نياز از عالميان است ، و در معناى جمله (و وصينا الانسان بوالديه حسنا)آمده كه مراد از والدين ، پدر و مادر تنى است . و نيز در همان كتاب در ذيل آيه (و قال الذين كفروا للذين آمنوا اتبعوا سبيلنا ولنحمل خطاياكم ) فرمود: كفار به مؤ منين مى گفتند بياييد با ما باشيد، و دست از دينخود برداريد، براى اينكه آن قيامتى كه از آن مى ترسيد چيزى نيست ، و بفرضى هم كهحق باشد، ما گناهان شما را بدوش خود مى كشيم ، و گردن مى گيريم ، خداوند هم دو بارايشان را عذاب مى كند، يكى به خاطر گناهان خودشان ، و بارى ديگر به گناهانديگران . دو روايت در ذيل : (ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم ) و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه در كتاب المصنف ، و ابن منذر، از ابى حنيفه ،روايت آورده اند كه گفت ابوجهل و بزرگان قريش افرادى را كه نزدرسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) رفته ، و مسلمان مى شدند، مى ديدند، و مىگفتند: محمد (صلى الله اليه و آله و سلم ) شراب را حرام كرده ، و زنا و هر عملى كهعرب انجام مى داد تحريم نموده ، از دين او برگرديد، و ما گناه شما را به گردن مىگيريم ، پس اين آيه نازل شد: (ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم ). و نيز در همان كتاب آمده كه احمد از حذيفه روايت كرده كه گفت : مردى در عهدرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از مردم گدايى كرد، مردم چيزى به او ندادند،تا آنكه يك نفر چيزى به او داد، مردم هم دادند، حضرت فرمود: كسى كه كار خيرى رافتح باب كند، و مردم هم آن را انجام دهند، هم اجر خودش را به او مى دهند، و هم اجر كسانىكه از او پيروى كردند، بدون اينكه از اجر آنان چيزى كاسته شود. و همچنين كسى كهعمل شرى را فتح باب كند، و ديگران هم به پيروى او آن كار را مرتكب شوند، هم وزرگناه خود او را به او مى دهند، و هم وزر كسانى را كه پيروى اش كردند، بدون اينكه ازوزر آنان بكاهند. مؤ لف : اين مضمون در رواياتى ديگر نيز آمده ، و در بعضى از آنها جمله (و ليحملناثقالهم و اثقالا مع اثقالهم ) به آن تفسير شده است . سوره عنكبوت ، آيات 14 - 40
و لقد ارسلنا نوحا الى قومه فلبث فيهم الف سنه الا خمسين عاما فاخذهم الطوفان وهم ظالمون (14) فانجيناه و اصحاب السفينه و جعلناها آيه للعالمين (15) و ابراهيم اذقال لقومه اعبدوا الله و اتقوه ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون (16) انما تعبدون من دونالله اوثانا و تخلقون افكا ان الذين تعبدون من دون الله لا يملكون لكم رزقا فابتغواعندالله الرزق و اعبدوه و اشكروا له اليه ترجعون (17) و ان تكذبوا فقد كذب امم منقبلكم و ما على الرسول الا البلاغ المبين (18) اولم يروا كيف يبدى الله الخلق ثم يعيدهان ذلك على الله يسير (19) قل سيروا فى الارض فانظروا كيف بدا الخلق ثم اللهينشى النشاه الاخره ان الله على كل شى ء قدير (20) يعذب من يشاء و يرحم من يشاء واليه تقلبون (21) و ما انتم بمعجزين فى الارض و لا فى السماء و ما لكم من دون اللهمن ولى و لا نصير (22) و الذين كفروا بآيات الله و لقائه اولئك يئسوا من رحمتى واولئك لهم عذاب اليم (23) فما كان جواب قومه الا ان قالوا اقتلوه او حرقوه فانجيه اللهمن النار ان فى ذلك لايات لقوم يومنون (24) وقال انما اتخذتم من دون الله اوثانا موده بينكم فى الحيوه الدنيا ثم يوم القيمه يكفربعضكم ببعض و يلعن بعضكم بعضا و ماويكم النار و ما لكم من ناصرين (25) فامن لهلوط و قال انى مهاجر الى ربى انه هو العزيز الحكيم (26) و وهبنا له اسحق و يعقوب وجعلنا فى ذريته النبوه و الكتاب و آتيناه اجره فى الدنيا و انه فى الاخره لمنالصالحين (27) و لوطا اذ قال لقومه انكم لتاتون الفاحشه ما سبقكم بها من احد منالعالمين (28) ائنكم لتاتون الرجال و تقطعونالسبيل و تاتون فى ناديكم المنكر فما كان جواب قومه الا ان قالوا ائتنا بعذاب الله انكنت من الصادقين (29) قال رب انصرنى على القوم المفسدين (30) و لما جاءت رسلناابرهيم بالبشرى قالوا انا مهلكوا اهل هذه القريه ان اهلها كانوا ظالمين (31)قال ان فيها لوطا قالوا نحن اعلم بمن فيها لننجينه و اهله الا امراته كانت من الغابرين(32) و لما ان جاءت رسلنا لوطا سى ء بهم و ضاق بهم ذرعا و قالوا لا تخف و لا تحزنانا منجوك و اهلك الا امراتك كانت من الغابرين (33) انا منزلون علىاهل هذه القريه رجزا من السماء بما كانوا يفسقون (34) و لقد تركنا منها آيه بينه لقوميعقلون (35) و الى مدين اخاهم شعيبا فقال يقوم اعبدوا الله و ارجوا اليوم الاخر و لا تعثوافى الارض مفسدين (36) فكذبوه فاخذتهم الرجفه فاصبحوا فى دارهم جاثمين (37) وعادا و ثمودا و قد تبين لكم من مساكنهم و زين لهم الشيطان اعمالهم فصدهم عنالسبيل و كانوا مستبصرين (38) و قارون و فرعون و هامان و لقد جاءهم موسى بالبيناتفاستكبروا فى الارض و ما كانوا سابقين (39) فكلا اخذنا بذنبه فمنهم من ارسلنا عليهحاصبا و منهم من اخذته الصيحه و منهم من خسفنا به الارض و منهم من اغرقنا و ما كان اللهليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون
|
(40) ترجمه آيات ما به تحقيق نوح را به سوى قومش گسيل داشتيم ، پس مدت هزارسال الا پنجاه سال در ميان آنان درنگ كرد، و سرانجام طوفان ايشان را كه ستمگر بودندبگرفت (14). پس ما او و اصحابش را كه در كشتى قرار گرفته بودند نجات داديم و آن كشتى را آيتىبراى عالميان كرديم (15). و بيادآور ابراهيم را كه به قوم خود گفت خدا را بپرستيد و از او بترسيد كه اين براىشما اگر بدانيد بهتر است (16). شما به جاى خدا بتهايى مى پرستيد و تهمتها مى تراشيد با اينكه آنچه به جاى خدا مىپرستيد هيچ رزقى را براى شما مالك نيستند، پس رزق را از نزد خدا بطلبيد و او راعبادت نموده و شكرش به جا آوريد كه به سويش باز مى گرديد (17). و به فرض كه مرا تكذيب كنيد اولين امت نيستيد كه پيامبر خود را تكذيب كردند زيراقبل از شما امت ها بودند كه پيامبران خود را تكذيب كردند، و يك پيامبر جز ابلاغ روشنوظيفه اى ندارد (18). آيا نمى بينند كه خدا خلقت خلايق را آغاز كرده و سپس آن را اعاده مى كند و اين براى خداآسان است (19). بگو در زمين سير كنيد و نيك نظر كنيد كه چگونه خدا خلق را آفريد، خداوند همين جورنشاه ديگر پديد مى آورد كه خدا بر هر چيز قادر است (20). هر كس را بخواهد عذاب مى كند و هر كه را بخواهد رحم مى كند و همه به سوى اوبرگردانيده مى شويد (21). و شما نمى توانيد خدا را در زمين و نه در آسمان به ستوه آوريد و به غير خدا سرپرستو ياورى نداريد (22). و كسانى كه به آيات خدا و ديدار او كفر ورزيدند آنان از رحمت من ماءيوسند و آنانعذابى دردناك دارند (23). ولى از ناحيه مردمش جز اين پاسخى نبود كه بگويند: او را بكشيد يا بسوزانيد، پس خداابراهيم را از آتش آنان نجات داد، بدرستى در همين سرگذشت آيت هايى است براى مردمىكه ايمان آورند (24). ابراهيم (بار ديگر) گفت : به خاطر دوستى با يكديگر در زندگى دنيا به جاى خدا بتها گرفتيد، ولى در روز قيامت همين دوستى ها به دشمنىمبدل گشته و به يكديگر كفر مى ورزيد و يكديگر را لعنت مى كنيد و سر منزلتان آتشاست و از ياوران كسى را نداريد (25). لوط به ابراهيم ايمان آورد و اعلام داشت كه من به سوى پروردگارم از شما دورى مىجويم كه عزيز و حكيم تنها اوست (26). ما به ابراهيم ، اسحق و يعقوب عطا كرديم و در ذريه او نبوت و كتاب قرار داديم و اجر اورا در دنيا داديم و در آخرت هم از صالحان است (27). و به يادآور لوط را كه به قوم خود گفت به درستى شماعمل زشتى مى كنيد كه قبل از شما احدى از مردم عالم مرتكب آن نشده بود (28). آيا شرم نمى كنيد كه با مردان جمع شده راهتناسل را قطع مى كنيد و در مجالس و انظار يكديگرعمل زشت مى كنيد؟ اما جز اين پاسخى از قومش نيامد كه اگر راست مى گويى برو عذابخدا را بياور (29). لوط گفت : پروردگارا مرا بر مردم فساد انگيز نصرت بده (30). و چون فرشته گان ما نزد ابراهيم آمدند كه او را بشارت دهند گفتند: مااهل اين قريه را (كه لوط در آن است ) هلاك خواهيم كرد و ماءمور اين كاريم چوناهل آن ستمگرند (31). ابراهيم گفت آخر لوط در آن قريه است ! گفتند ما از هر كس بهاهل آن داناتريم لوط و خانواده اش را حتما نجات مى دهيم به جز همسرش كه از باقىماندگان در قريه است (32). و چون فرستادگان ما نزد لوط آمدند از آمدن آنان اندوهناك شد به حدى كه خود را بيچارهديد، فرشته گان گفتند مترس و اندوه مخور كه ما نجات دهنده تو و خانواده تو هستيم مگرهمسرت كه بايد مانند سايرين در قريه بماند (33). و ما به زودى بلايى از آسمان بر اهل اين قريهنازل مى كنيم به خاطر آن فسق ها كه مرتكب مى شدند (34). چيزى نگذشت كه آن قريه را آيت و عبرت مردمى كرديم كهتعقل مى كنند (35). شعيب برادر اهل مدين را به سوى مدين گسيل داشتيم او به مردم گفت اى مردم من ، خدا راعبادت كنيد و روز جزا را اميدوار باشيد و در زمين فساد مينگيزيد (36). ليكن او را تكذيب كردند پس زلزله ايشان را بگرفت و صبح همه در خانه هاى خود مردهافتادند (37). عاد و ثمود را به يادآور كه مسكن هاى آنان براى شما مردم مكه هويدا و كشف شد، و شيطاناعمال زشت آنان را براى آنان جلوه داد، و از اين راه آنان را از راه خدا بازداشت با اينكهمردمى بينا بودند (38). - و قارون و فرعون و هامان را به ياد آور كه موسى نزدشان آمد و معجزه ها بياورد پسدر زمين تكبر كردند، و نتوانستند بر عذاب خدا فايق آيند (39). پس ما هر يك از اين امت ها را به گناهشان بگرفتيم ، بعضى از آنان را با سنگريزه وبعضى را با صيحه بگرفتيم ، بعضى ديگر را در زمين فرو برديم و بعضى را غرقكرديم و خداوند هرگز به ايشان ظلم نمى كرد و ليكن خودشان به خود ظلم كردند (40). بيان آيات بيان اين آيات شريفه كه به هفت داستان از انبياء و آزمايش شده امم ايشان اشارهدارد بعد از آنكه خداى سبحان در آغاز سوره اين معنا را بيان فرمود كه فتنه ، سنتى است الهى، كه به هيچ وجه و در حق هيچ كس از آن چشم پوشى نمى شود، در همه امت هاى گذشتهاجراء كرده ، در اين امت نيز اجراء مى كند، اينك در اين آيات به هفت داستان از انبياىگذشته ، و امت هاى آنان اشاره مى كند كه ايشان عبارتند از: نوح ، ابراهيم ، لوط، شعيب ، هود، صالح و موسى (عليه السلام ) كه خداى تعالى همهامت هاى آنان را با فتنه هايى كه برايشان پيش آورد، بيازمود، جمعى از آنان نجاتيافته ، و جمعى ديگر هلاك شدند، چيزى كه هست درباره سه امتاول ، هم نجات را ذكر كرده و هم هلاكت را، و درباره چهار امت آخرى تنها هلاكت را ذكرفرموده :
و لقد ارسلنا نوحا الى قومه فلبث فيهم الفسنه الا خمسين عاما، فاخذهم الطوفان وهم ظالمون
|
در مجمع البيان گفته است : كلمه (طوفان ) به معناى آب بسيار زياد و عميق است ، وبدين جهت آن را طوفان گفته اند كه به خاطر بسيارى اش در اطراف زمين طواف مى كند،و مى گردد. بعضى ديگر گفته اند: كلمه طوفان به معناى هر چيزى است كه در عين بسيارى و شدتشدور چيزى طواف كند، مانند سيل ، باد و ظلمت ، و ليكن بيشتر در آباستعمال مى شود. و اگر به جاى اينكه بفرمايد نهصد و پنجاهسال در بين مردم زيست كرد، فرمود، هزار سال مگر پنجاهسال ، منظور زياد جلوه دادن مدت دعوت اوست ، و از ظاهر آيه برمى آيد كه اين مدت يعنىهزار الا پنجاه ، مدت دعوت نوح (عليه السلام ) بوده ، يعنى فاصله بين بعثت او، و وقوعطوفان ، كه قهرا چند سال هم قبل از بعثت و بعد از طوفان زندگى كرده ، بنابراينفرموده قرآن با گفته تورات در اين باره مغاير است ، چون تورات گفته كه نهصد وپنجاه سال مدت عمر او بوده ، و ما در تفسير سوره هود، در ضمن داستانهاى آن جناب بهاين نكته اشاره كرديم ، بقيه الفاظ آيه روشن است .
فانجيناه و اصحاب السفينه و جعلناها آيه للعالمين
|
يعنى ما نوح و ياران او را كه با او سوار كشتى شدند نجات داديم ، و آنان عبارت بودنداز خانواده نوح ، و عده كمى از كسانى كه به وى ايمان آورده بودند، و از ظالمان نبودند. از ظاهر عبارت برمى آيد كه ضمير در (جعلناها) به واقعه ، و يا به نجات برمىگردد، و اما اينكه بگوييم به سفينه برمى گردد بعيد است ، و كلمه (عالمين ) بهمعناى جماعتهاى بسيارى است كه در قرنهاى مختلف ومتصل زندگى كرده باشند.
و ابراهيم اذ قال لقومه اعبدوا الله و اتقوه ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون
|
اين آيه عطف است بر كلمه (نوحا)، يعنى (و ارسلنا ابراهيم الى قومه ) توضيح سخن ابراهيم (عليه السلام ) به قوم خود در مقام دعوت به توحيد وعبادتخدا و ابطال بت پرستى و اينكه به قومش فرمود: (اعبدوا الله و اتقوه ) آنان را به دين توحيد دعوت و ازعذاب خدا انذار كرده ، به قرينه آيات بعد كه پيرامون همين دو مطلب است ، پس جمله موردبحث فايده حصر را مى دهد، يعنى تنها خدا را بپرستيد. علاوه بر اين اصلا در وثنيت يعنى كيش بت پرستى خدا پرستيده نمى شود، و وثنى هاغير خدا را مى پرستند، چون معتقدند كه خدا ممكن نيست پرستيده شود، مگر از طريق سببهاىفعاله در عالم ، كه مقرب درگاه خدايند، مانند ملائكه و جن ، و بنابراين اگر خود خدامستقيما پرستيده شود، قهرا بدون شريك پرستيده شده ، پس دعوت بت پرست بهپرستش خدا، دعوت او به دين توحيد است ، هر چند كه گفته نشود تنها خدا را بپرستيد،پس جمله (يا قوم اعبدوا الله ) به همين جهت افاده حصر را مى كند، هر چند كه كلمهحصرى در آن نيامده باشد.
انما تعبدون من دون الله اوثانا و تخلقون افكا...
|
كلمه (اوثان ) جمع وثن - به فتحه واو، و ثاء - است ، كه به معناى بت است ، وكلمه (افك ) به معناى هر چيزى است كه از صورت اصلى اش برگشته باشد، چهقول باشد و چه فعل . اين جمله بطلان بت پرستى را بيان مى كند، و مى رساند كه تنها پرستش خدا عبادتحقيقى است ، و خلاصه عبادت حقيقى منحصرا عبادت خدا است ، و اگر كلمه (اوثانا -بتهايى ) را، نكرده آورده ، براى اين است كه دلالت كند بر وهن و بى پايگى اينعمل ، و اينكه الوهيت بت ها صرف دعوى است ، و هيچ حقيقتى ندارد، و معنايش اين است كه :شما به جاى خدا نمى پرستيد مگر بتهايى كه چنين و چنانند، و لذادنبال آن فرمود: (و تخلقون افكا) يعنى از خود دروغى را مى تراشيد و آنها را آلهه ومعبود مى ناميد و همين تراشيده هاى خود را مى پرستيد، درست است كه در اين ميان اله ومعبودى هست كه بايد او را بپرستيد، و ليكن آن خدا است نه بت ها. (ان الذين تعبدون من دون الله لا يملكون لكم رزقا) - اين جمله مطلب قبلى را، يعنىدروغى بودن بتها و بطلان پرستش آنها راتعليل مى كند، و حاصلش اين است كه : اينهايى كه شما به جاى خدا مى پرستيد، كهمجسمه مقرب ين درگاه خدا از ملائكه و جن هستند، از اين رو معبود شما شده ، و شما آنها رامى پرستيد كه از شما راضى شوند، و در نتيجه روزى به شما بدهند، و روزيتان رافراوان سازند، و ليكن بايد بدانيد كه اينها مالك رزقى براى شما نيستند، و آن كس كهمالك رزق شما است خدا است ، كه سبب امتداد بقاى شماست ، چون اوست كه شما را آفريده ،و نيز رزقتان را خلق كرده ، و آن رزق را سبب امتداد بقاى شما قرار داده ، چون ملكيت تابعخلقت و ايجاد است . و چون برگشت معناى جمله مورد بحث به اين معنا بود، لذادنبال آن فرمود: (فابتغوا عند الله الرزق و اعبدوه و اشكروا له ) يعنىحال كه رزق شما نزد خدا است ، و غرض شما هم از عبادت رزق است ، پس رزق را از خدابخواهيد، چون اوست كه مالك رزق شماست ، پس غير او را نپرستيد، بلكه تنها خدا رابپرستيد، و او را شكر گزاريد كه به شما رزق داده ، و به انواع نعمت ها بهره مندساخته ، و شكر منعم در برابر آنچه انعام كرده واجب است . (اليه ترجعون ) - اين جمله در مقام بيان علت جمله (و اعبدوه و اشكروا له ) است ، وبه همين جهت بدون واو عاطفه آمده ، و در آن فهمانده كه اين كه گفتيم خدا را عبادت كنيد،نه براى اين كه به شما رزق دهد، بلكه براى اينكه به سويش باز مى گرديد، و ازشما حساب مى كشد، چون اگر قيامتى و رجوعى و حسابى نبود، براى عبادت خدا هيچ علتقانع كننده اى وجود نداشت ، چون رزق و امثال آن هر يك براى خود اسباب خاص طبيعىدارد، و رزق نه با عبادت زياد مى شود، و نه با كفر نقصان مى پذيرد، پس تنها ملاكعبادت سعادت اخروى است ، كه با ايمان و كفر و عبادت و شكر و ترك عبادت و كفرانمختلف مى شود، پس بايد مساله رجوع به خدا باعث عبادت و شكر شود، نه طلب رزق .
و ان تكذبوا فقد كذب امم من قبلكم و ما علىالرسول الا البلاغ المبين
|
از ظاهر آيه برمى آيد كه تتمه كلام ابراهيم (عليه السلام ) باشد، ولى بعضى ازمفسرين گفته اند: كلام خدا و خطاب به مشركين قريش است ولى به نظر ما بعيد است . و معناى شرط (ان ) و جزاء (فقد كذب ...) كه در صدر آيه است ، اين است كه :تكذيب از شما بعيد نيست ، بلكه انتظارش هم مى رفت ، براى اينكه اينعمل همانند سنت جارى در همه امت هاى مشرك است ، و بناى مشركين هميشه بر آن بوده ، شماهم يكى از آنها و آخرين آن امتهاييد، و در اين ميان هيچ وظيفه اى متوجه من نيست ، چون منرسول هستم ، و بدان جهت كه رسولم جز ابلاغ ، هيچ مسؤ وليتى ندارم . ممكن هم هست مراد اين باشد كه حال شما، در تكذيبتان مانندحال امتهاى قبلتان است ، كه تكذيب هيچ سودى برايشان نداشت ، بلكه وقتى عذاب برآنان نازل شد، نه در زمين توانستند خدا را ناتوان كنند، و نه در آسمان ، چون غير از خداهيچ ولى و ياورى نداشتند، شما هم مانند ايشانيد، اين دواحتمال هر دو با جمله (و ما على الرسول ) تناسب دارند. احتجاج بر مساءله معاد با اشاره به آغاز خلقت خلق
اولم يروا كيف يبدى ء الله الخلق ثم يعيده ان ذلك على الله يسير
|
اين آيه تا آخر پنج آيه بعدش در وسط داستان ابراهيم واقع شده ، با اينكه خود آنهاربطى به قصه آن جناب ندارد، ولى چون مشركين منكر معاد هستند، و آن را بعيد مىشمارند، لذا بر مساله معاد اقامه حجت نموده ، و استعباد مشركين را برطرف مى سازد، چوندر آيات قبل گفته شد كه عمده در تكذيب رسل همين است ، كه ايشان معاد راقبول ندارند، ابراهيم (عليه السلام ) هم در جمله (اليه ترجعون و ان يكذبوا فقد كذبامم من قبلكم ) به همين معنا اشاره مى كند.
|
|
|
|
|
|
|
|