در مجمع البيان مى گويد: اجماع اهل بيت (عليهم السلام ) بر ايمان ابو طالب به ثبوترسيده ، و اجماع آنان حجت است ، براى اينكه آنان يكى از دو ثقلى هستند كهرسول الله امت را امر به تمسك به آن دو كرده و فرموده است : (ما ان تمسكتم بهما لنتضلوا مادامى كه تمسك كنيد به آن دو، هرگز گمراه نمى شويد).
روايت عبد الله عمر هم دلالت بر اين معنا دارد، كه ابوبكر در روز فتح مكه پدرش را كهدر آن ايام مرد نابينائى بود نزد رسول الله آورد. حضرت فرمود: چرا اين پير مرد رازحمت دادى ؟ به من مى گفتى من خود نزد او مى رفتم ؟ ابوبكر عرض كرد: خواستم تاخداوند اجر و ثواب به او مرحمت كند، به خدائى كه تو را به حق مبعوث كرد من آن روزىكه ابو طالب اسلام آورد بيشتر خوشحال بودم تا امروز كه پدرم اسلام مى آورد، منظورمخوشحالى و خشنودى و روشنى چشم شما است ، حضرت فرمود : راست مى گوئى .
طبرى هم به سند خود روايت كرده كه وقتى رؤ ساى قريش حمايت ابوطالب را ازرسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) ديدند نزد وى اجتماع كرده گفتند: ما عمارة بنوليد را كه زيباترين و سخيترين و شجاعترين جوانان قريش است آورده ايم كه به توواگذارش كنيم و تو در عوض برادرزاده ات را كه باعث تفرقه جماعت ما شده و عقايد ما راخرافات و سفاهت دانسته به ما واگذار كنى تا او را بكشيم . ابو طالب فرمود: شما بامن انصاف نكرديد، فرزندتان را به من مى دهيد تا آب و نانش دهم و من فرزند خود را بهشما واگذار كنم تا او را بكشيد؟ انصاف اينست كه شما قريش هم از هر خانواده يك فرزنداز فرزندان خود را به من واگذار كنيد تا بكشم ، آنگاه گفت :
و كلمات و اشعارى كه از او نقل شده و دلالت بر اسلامش مى كند بسيار و بى شمار و همهمشهور است ، از آن جمله اين شعر است :
الم تعلموا انا وجدنا محمدا
|
نبيا كموسى خط فى اول الكتب
|
و اوصى بنيه بالطعان و بالضرب
|
و نيز از آن جمله ، اين دو بيت است كه از ابيات قصيده او است :
و از آن جمله اين چند بيت است كه آن جناب در ضمن اشعارى كه درباره داستان عهد نامهقريش و معجزه رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) سروده است :
و قد كان فى امر الصحيفة عبرة
|
متى ما يخبر غائب القوم يعجب
|
محا الله منها كفرهم و عقوقهم
|
و ما نقموا من ناطق الحق معرب
|
و امسى ابن عبد الله فينا مصدقا
|
على سخط من قومنا غير معتب
|
و نيز از آن جمله اين چند بيت از قصيده اى است كه وى در تحريك برادرش حمزه برپيروى رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) و صبر در اطاعتش سروده است :
صبرا ابا يعلى على دين احمد
|
و كن مظهرا للدين وفقت صابرا
|
فقد سرنى اذ قلت انى مؤ من
|
فكن لرسول الله فى الله ناصرا
|
و اين بيت از قصيده ديگر اوست :
اقاتل عنه بالقنا و القنابل
|
و همچنين اين چند بيت است كه در آن نجاشى را بر يارىرسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) تحريك مى كند:
وزير لموسى و المسيح بن مريم
|
و كل بامر الله يهدى و يعصم
|
فلا تجعلوا لله ندا و اسلموا
|
و نيز از آن جمله اين چند بيت است كه در دم مرگ به عنوان وصيت سروده است :
اوصى بنصر النبى الخير مشهده
|
عليا ابنى و شيخ القوم عباسا
|
و حمزة الاسد الحامى حقيقته
|
و جعفرا ان يذودوا دونه الناسا
|
كونوا فدى لكم امى و ما ولدت
|
فى نصر احمد دون الناس اتراسا
|
و از اين قبيل ابيات در قصائد مشهور آن جناب و وصيتها و خطبه هايش آنقدر زياد است كهاگر بخواهيم همه را در اينجا نقل كنيم كتاب طولانى مى شود.
و عمده دليل كسانى كه مى گويند ابو طالب اسلام نياورده بعضى از رواياتى است كهاز طريق عامه در اين باره نقل شده ، و در قبال آن روايات اجماعاهل بيت (عليهم السلام ) و بعضى از روايات ديگر از طريق خود عامه و اشعارى كه از آنجناب نقل شده همه دلالت بر اسلام وى دارند، تا ببينى اشخاص كدام يك از اين دوقول را اختيار نموده و كدام يك از اين دو دليل را ترجيح دهند.
دو روايت در مورد عالم ذر، در ذيل جمله : (و لو ردوا العادوا لما عنه ...).
و در تفسير عياشى از خالد از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: اگرمشركين به دنيا برگردند باز همان شرك را از سر خواهند گرفت ، براى اينكه اينها دراصل ملعونند.
و در همان كتاب از عثمان بن عيسى از بعضى از اصحابش از امام صادق (عليه السلام )روايت شده كه فرمود: خداى تعالى به آب فرمود گوارا و شيرين شو تا از تو بهشتمو بندگان صالحم را خلق كنم ، و نيز به آب فرمود: شور و تلخ شو تا از تو آتشم واهل معصيتم را بيافرينم . آنگاه اين دو آب را با خاك بياميخت و با دست راست خود قبضهاىاز آن برگرفته مخلوقاتى به ريزى ذره بيافريد، آنگاه از خود آنها عليه خودشانگواهى خواست كه آيا من پروردگار شما نيستم ؟ و آيا اطاعتم بر شما واجب نيست ؟ گفتندچرا. آنگاه به آتش فرمود: آتش شو، ناگهان آتشى افروخته شد، به آن ذرات فرمود:
در آتش شويد، بعضى ها سرعت كردند، بعضى ديگر به كندى جانب آتش روان شدند، وبعضى اصلا از جاى برنخاستند، پس آنهائى كه رفتند وقتى حرارت آتش را ديدندبرگشتند و احدى از آنان داخل آتش نشد. سپس به دست خود از آنگل قبضه ديگرى برداشته مخلوقاتى به ريزى ذره ، مانند مخلوقات بار نخستينآفريد، آنگاه از خود آنها عليه خودشان گواهى خواست ، نظير همان گواهى مخلوقات بارنخست ، سپس فرمود: در اين آتش قرار گيريد، بعضى ها به كندى و بعضى ديگر بهسرعت و پاره اى به طرفة العين در آتش شده احدى تخلف نكرد.
آنگاه فرمود: به سلامت درآئيد، پس همگى بيرون شدند در حالتى كه چيزى از آتش بهآنها اصابت نكرده بود. آن طائفه ديگر گفتند: پروردگارا از ما بگذر تا ما هم همانكارى كه اينها كردند بكنيم ، فرمود: گذشتم ، پس بعضى به سرعت در آتش شده وبعضى مانند بار اول از جاى برنخاستند، آيه شريفه (و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه وانهم لكاذبون ) درباره همين طايفه اخير است .
مؤ لف : اين روايت و روايت قبليش از روايات مربوط به مساله عالم ذر است ، و ما بهزودى در سوره اعراف در تفسير آيه (و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهمعلى انفسهم الست بربكم قالوا بلى ...)، بحث مفصلى راجع به اين مساله خواهيم نمود، وخلاصه اش اين است كه : همانطورى كه نظام ثواب و عقاب در آخرت ارتباط مستقيمى بانظام نشات قبل از آخرت يعنى نشاءت دنيا و اطاعت و معصيت در آن دارد همچنين اطاعت و معصيتدر دنيا با نشاءت ديگرى كه به حسب رتبهقبل از رتبه دنيا قرار گرفته ارتباط تامى دارد.
پس مراد امام از اينكه در روايت فرمود: آيه شريفه (و لو ردوا...) درباره اينها است ،اين است كه اگر مشركين از عرصات محشر به دنيا عودت داده شوند هر آينه شرك ومنهيات ديگرى را كه داشتند از سر خواهند گرفت زيرا اينان از همان عالم ذر دروغگوبودند، و در آنجا هم به خداى تعالى دروغ گفتند، و عينا مراد امام (عليه السلام ) از اينكهدر روايت اولى فرمود: اگر مشركين به دنيا برگردند باز همان شرك را از سر خواهندگرفت براى اينكه اينان در اصل ملعونند، نيز همين معنا است ، و مقصود آن جناب ازاصل همان عالم ذر است .
بنابراين ، اين دو روايت مشتمل است بر وجه ديگرى در تفسير آيه ، غير آن سه وجهى كهدر بيان سابق گذشت .
در مجمع البيان از اعمش از ابى صالح از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) روايتكرده كه در تفسير جمله (يا حسرتنا على ما فرطنا فيها...) فرموده اند:اهل آتش منزلهاى بهشتى خود را در آتش مى بينند و آه از نهاد برآورده مى گويند: (ياحسرتنا....).
آيات 36 - 33 سوره انعام .
قد نعلم انه ليحزنك الذى يقولون فانهم لا يكذبونك و لكن الظالمين بايات اللهيجحدون (33) و لقد كذبت رسل من قبلك فصبروا على ما كذبوا و اوذوا حتى اتيهم نصرناو لا مبدل لكلمت الله و لقد جائك من نباءالمرسلين (34) و ان كان كبر عليك اعراضهم فاناستطعت ان تبتغى نفقا فى الارض او سلما فى السماء فتاتيهم بآية و لو شاء اللهلجمعهم على الهدى فلا تكونن من الجهلين (35) انما يستجيب الذين يسمعون و الموتىيبعثهم الله ثم اليه يرجعون (36).
|
ترجمه آيات
ما مى دانيم كه گفته هاى آنان تو را اندوهگين مى سازد، و اين حرفها در حقيقت تكذيب تونيست ، و ليكن ستمكاران آيات خدا را انكار مى كنند(33)
ما سرگذشت انبياى سلف را در قرآن براى تو شرح داده ايم ، و تو مى دانى كه آناننيز به مثل تو تكذيب شدند، و در برابر تكذيب قوم خود آنقدر صبر كردند تا آنكهنصرت ما شامل حالشان شد، در باره تو نيز رفتار ما همين خواهد بود و كسى نمى تواندسنت ما را تغيير دهد(34)
گر چه اعراض آنان بر تو خيلى گران مى آيد، و ليكن تو چه مى توانى كرد؟ آيا مىتوانى زمين را سوراخ كرده و يا نردبانى بر آسمان گذاشته از آسمان و يا از شكم زمينآيه اى برايشان بياورى ؟ (حاشا) خدا است كه اگر بخواهد همه آنان را بر هدايت مجتمعمى سازد، پس زنهار كه از جاهلان نباشى (35)
تنها كسانى دعوت تو را مى پذيرند كه داراى گوش شنوا باشند، و اما مردگان (همچنانمرده هستند تا آنكه ) خدايشان محشور نموده و همه به سوى او بازگشت كنند(36).
بيان آيات
اين آيات رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) را در لغزشهائى كه مشركين در بارهامر دعوت وى داشتند تسليت داده و با وعده حتمى نصرتش ، دلخوش مى سازد، و بيان مىكند كه دعوت دينى دعوتى است كه بايد در محيط آزاد و با حفظ اختيار اشخاص صورتگيرد، تا هر كه مى خواهد ايمان آورد و هر كه مى خواهد كفر ورزد، و چون دعوت دينىاساسش بر اختيار است ، قدرت و مشيت حتمى الهى در آن دخالت نمى كند، و اشخاص رامجبور به قبول نمى سازد، و گرنه خداوند مى توانست تمامى افراد بشر را بر هدايتمجتمع سازد.
قد نعلم انه ليحزنك الذى يقولون ...
|
(قد) حرفى است كه اگر بر سر فعل ماضى (گذشته ) درآيد تحقيق آنفعل را مى رساند، و اگر بر سر مضارع (آينده ) درآيد افاده مى كند كه اينفعل كمتر اتفاق مى افتد، و چه بسا در مضارع هم به معناى تحقيقاستعمال شود، از آن جمله همين آيه مورد بحث است .
معناى جمله : (فانهم لا يكذبونك و لكن الظالمين باياتنا يجحدون ).
(حزنه كذا) و (احزنه ) به يك معنا است ، و لذا در اين آيه به هر دو قسم قرائتشده است . (فانهم لا يكذبونك ) كلمه (يكذبونك ) هم به تشديد بابتفعيل قرائت شده و هم به تخفيف ، و ظاهر اين است كه (فا) در (فانهم ) براىتفريع است گويا مى خواهد بفرمايد كه : به تحقيق ما مى دانيم سخنان مشركين تو رااندوهناك ساخته ، ليكن سزاوار نيست كه از اين سخنان ناراحت شوى ، براى اينكه تكذيبمشركين تكذيب تو نيست ؛ چون تو آنان را جز به سوى ما نمى خوانى ، و در اين امر جزيك رسول و پيغام آور نيستى ، پس تكذيب آنان تكذيب ما و ظلم به آيات ما است .بنابراين مضمون اين آيه به ضميمه جمله آخر آن يعنى جمله (ثم اليه يرجعون ) همانمضمونى است كه آيه (و من كفر فلا يحزنك كفره الينا مرجعهم فننبئهم بما عملوا ان اللهعليم بذات الصدور) و آيه (فلا يحزنك قولهم انا نعلم ما يسرون و ما يعلنون ) وآيات ديگرى كه درباره تسليت رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم )نازل شده ، آنرا افاده مى كند.
البته اين وقتى است كه كلمه (يكذبونك ) به تشديد قرائت شود، و اما بنا برقرائت به تخفيف معنايش اين مى شود كه : غم مخور، زيرا اينان نمى توانند با اثباتدروغ بودن آنچه كه تو مردم را به آن دعوت مى كنى بر تو غلبه كرده و حجت تو رابه وسيله حجتى ديگر ابطال نمايند، اينان كارى كه مى كنند اين است كه به آيات خداظلم نموده و آنرا انكار مى نمايند. و سرانجام به سوى خدا بازگشت خواهند نمود.
(و لكن الظالمين بآيات الله يجحدون ) ظاهر سياق ، اقتضا داشت كه بفرمايد (ولكنهم ) و اگر از ضمير به اسم ظاهر عدول نموده و فرمود: (و لكن الظالمين )براى اين بود كه بفهماند انكار آنان ناشى از ظلمشان بود، نه از قصور وجهل و امثال آن ، پس انكارشان جز ياغيگرى و ستم و طغيان چيز ديگرى نبوده ، و به زودىخداوند مبعوثشان نموده به سوى او بازگشت مى كنند، التفاتى هم كه در آيه از تكلم(قد نعلم ) به غيبت (بآيات الله ) به كار رفته ، به همين منظور بوده كه دلالت كند براينكه انكارشان از باب ستيزه و معارضه با مقام الوهيت و استعلاى بر آن بوده است ، وحال آنكه اين مقام ، مقامى است كه هيچ چيزى را تاب مقاومت آن نيست ، و گرنه اگر افادهچنين معنائى منظور نبود جا داشت بفرمايد: (بآياتنا).
در تفسير معناى اين آيه ، وجوه ديگرى نيز گفته شده است :
يكى از آن وجوه ، وجهى است كه از بيشتر مفسريننقل شده كه گفته اند معناى آيه اين است كه : اينان اگر تو را تكذيب مى كنند معتقد بهگفته خود نيستند. بلكه از روى عناد و در عين اعتقاد به راستگوئى تو، به زبان تو راتكذيب مى كنند.
دوم - اين است كه اينان تو را تكذيب نمى كنند، بلكه در حقيقت مرا تكذيب مى كنند زيرابرگشت تكذيب تو به تكذيب من است ، و تو تنها تكذيب نشده اى .
اين وجه بى شباهت به وجهى كه ما در معناى آيه ذكر كرديم نيست ، و ليكن عين آنهم نيست .
در هر صورت ، اين وجه و وجه اولى كه از اكثر مفسريننقل شده وقتى صحيح است كه (يكذبونك ) با تشديد قرائت شود.
سوم - اينكه اينها هرگز مصادف با دروغ تو نشده و از تو دروغ نشنيده اند، چون عرباز اينگونه تعبيرات دارد مثلا در جائى كه مى خواهد بگويد: (ما صادفناهم جبناء ما درنبردهائى كه با فلان قوم كرده ايم هرگز مصادف با جبن و بزدلى آنان نشده ايم )،مى گويند: (قاتلناهم فما اجبناهم ) و ليكن وجه صحيح همان بود كه ما در معناى آيهبيان نموديم .
و لقد كذبت رسل من قبلك فصبروا على ما كذبوا...
|
رسول گرامى خود را به راهى كه انبياى گذشته پيمودند، هدايت مى كند، و آن راه عبارتاست از صبر در راه پروردگار، همچنانكه در جاى ديگر مى فرمايد: (اولئك الذين هدىالله فبهديهم اقتده ).
و جمله (حتى اتيهم نصرنا) بيان نتيجه حسنه صبر انبيا (عليهم السلام ) و اشاره بهوعده الهى به يارى آن جناب است . و در اينكه فرمود: (لامبدل لكلمات الله ) تاكيد نصرت و حتمى بودن آن است ، و نيز اشاره اى است به همانمعنائى كه در آيه (كتب الله لاغلبن انا و رسلى ) و آيه (و لقد سبقت كلمتنا لعبادناالمرسلين ، انهم لهم المنصورون ) و اينكه مبدل در جمله (لامبدل لكلمات الله ) در سياق نفى واقع شده خوددليل بر اين است كه هيچ مغير مفروضى كلمات خدا را تغيير نمى دهد، چه مغيرى كه ازناحيه خود او باشد، مثلا مشيتش در خصوص كلمه اى تغيير يافته آنرا پس از اثبات ، محويا پس از ابرام ، نقض كند، و چه از ناحيه غير او باشد، و غير او به كلمه خدا دست يافتهو آنرا بر خلاف مشيت وى به وجهى از وجوه تغيير دهد، از اينجا معلوم مى شود: اين كلماتىكه خداى تعالى از آن چنين خبر داده كه قابلتبديل نيستند، امورى هستند كه از لوح محو، و از اثبات خارجند، در نتيجه مى توان گفت كه:
مراد از: (كلمة الله )، (قول الله ) و (وعد الله ) در عرف قرآن مجيد.
(كلمة الله )، (قول الله ) و (وعد الله )، به طور كلى در عرف قرآن عبارتنداز: (احكام حتميه اى كه تغيير و تبديل در آن راه ندارد). از جمله آياتى كه در آن از اينگونه احكام به قول تعبير شده ، آيه (قال فالحق و الحقاقول ) و آيه (و الله يقول الحق ) است . و از جمله آياتى كه از اينگونه امور به(وعد الله ) تعبير فرموده ، آيه (الا ان وعد الله حق ) و آيه (لا يخلف اللهالميعاد) است و ان شاء الله تعالى به زودى بحث مفصلى درباره (كلمات الله وتعبيرات ديگرى كه در عرف قرآن مرادف آن است خواهد آمد.
و جمله (و لقد جائك من نباء المرسلين ) تثبيت و استشهاد است براى جمله (و لقد كذبترسل من قبلك ...) از همين جمله ممكن است استفاده شود كه سوره انعام بعد از بعضى ازسوره هاى مكى اى كه قصص انبيا (عليهم السلام ) را بيان مى كند - مانند سوره شعراءو مريم و امثال آن - نازل شده ، و از طرفى چون مى دانيم كه سوره انعام بعد از سورههاى علق و مدثر و امثال آن نازل شده ، نتيجه مى گيريم كه اين سوره در طبقه سوم ازسوره هائى است كه قبل از هجرت در مكه نازل شده (و خدا داناتر است ).
و ان كان كبر عليك اعراضهم ... فتاتيهم بآية
|
راغب مى گويد: (نفق ) به معنى تونل و راهى است كه از زير زمين برود، آنگاه آيهمورد بحث را كه مى فرمايد: (فان استطعت ان تبتغى نفقا فى الارض ) ذكر كرده ،سپس مى گويد: و از همين باب است كه سوراخ و لانه موش صحرائى را (نافقاء)ناميده و مى گويند: (نافق - و يا - نفق اليربوع )، يعنى موش صحرائى بهسوراخ رفت ، و نيز از اين باب است كلمه (نفاق ) يعنىدخول در دين از درى و خروج از آن از در ديگر خداى تعالى هم به همين معنا اشاره كرده وفرموده است : (ان المنافقين هم الفاسقون منافقين خارج از دينند) و نيز منافقين رابدتر از كفار دانسته و فرموده : (ان المنافقين فى الدركالاسفل من النار منافقين در پستترين درجه و درك دوزخند) و (نيفق ) زيرجامه و خشتك آناست .
و درباره (سلّم ) مى گويد: (سلّم ) دراصل لغت چيزى را گويند كه در مواقع خطر به وسيله آن مى توان به مكانهاى بلندبرآمده و سلامت خود را حفظ نمود، آنگاه اين لفظ اسم شده براى هر چيزى كه آلت بالارفتن و وسيله آن باشد. خداى تعالى فرموده : (ام لهم سلم يستمعون به ) و نيزفرموده : (او سلما فى السماء).
شاعر هم گفته است : و لو نال اسباب السماء بسلم و اگر چه به وسيله نردبان بهاسباب آسمان دست مى يافت .
و چون جواب شرط (ان ) معلوم بوده ، لذا در كلام ذكر نشده ، و تقدير آيه چنين است :(فان استطعت ان تبتغى كذا و كذا فافعل پس اگر مى توانى همچو كارى بكنى ، بكن) و مراد از آيه در (فتاتيهم باية ...)، چيزى است كه مشركين را مجبور به ايمان كندنه صرف معجزه ،
زيرا اگر مشركين به صرف ديدن معجزه ، ايمان مى آوردند، خود اين خطاب يعنى جمله و(ان كان كبر عليك اعراضهم ...) خطابى است قرآنى ، و قرآن خود بهترين معجزه استبراى دلالت بر حقانيت دعوت آن جناب ، معجزه اى است كه اتفاقا با فهم مشركين هم كهخود از بلغا و عقلاى عرب بودند نزديك است ، پس معلوم مى شود مراد از آيه صرف معجزهنيست ، بلكه چيزى است كه سلب اختيار از آنان كند، و اين هم با دعوت الهى سازگار نيست،
دعوت به حق و قبول آن بايد در مجراى اختيار جريان يابد گو اينكه خداوند برهدايتاجبارى و اضطرارى مردم قادر است .
پس حاصل معناى آيه اين است كه : جا ندارد تو اينقدر درمقابل اعراض آنان متاثر شوى ، زيرا دنيا دار اختيار است و دعوت به حق وقبول آن بايد در مجراى اختيار جريان يابد، و تو نمى توانى آيه اى تهيه كنى كه آنانرا بر ايمان آوردن مضطر و بى اختيار سازى ، براى اينكه خداوند چنين ايمانى را از آناننخواسته ، بلكه از آنان ايمان به طوع و رغبت و اختيار خواسته است . از همين جهت آيه اىكه مردم را مجبور بر ايمان و اطاعت كند نيافريده ، و گرنه خودش مى توانست چنين كاررا بكند، و جميع افراد بشر را به جبر، مجتمع بر ايمان سازد و در نتيجه اين كفار هم ،به مؤ منين به تو، ملحق شوند؛ پس ، از اينكه اينان اعراض كرده اند اينقدر جزع وناشكيبى مكن ، تا در شمار كسانى كه نسبت به معارف الهىجاهل هستند قرار نگيرى .
و اينكه بعضى ها احتمال داده اند كه مراد از جمله (فتاتيهم بآية ) اين باشد كه معجزهاى بالاتر از معجزه قرآن برايشان بياورى ، با سياق آيه مخصوصا جمله و (لو شاءالله لجمعهم على الهدى ) سازگار نيست ، زيرا ظاهر اين جمله اين است كه مراد از اينهدايت ، هدايت اجبارى و اضطرارى است .
از اينجا ظاهر مى شود كه مراد از (شاء الله ) هم ، مشيت تكوينى پروردگار است ، ومعنايش اين است كه خداى تعالى به طورى هدايت را از آنان بخواهد كه مجبور بهقبول شده و اختيارشان باطل گردد.
از ظاهر سياق آيه شريفه استفاده مى شود كه خداى تعالى چنين چيزى را نخواسته و ليكنخداى سبحان در آيات ديگرى كه مشابه با اين آيه است مانند آيه (و لو شئنا لاتيناكل نفس هديها و لكن حق القول منى لاملان جهنم من الجنة و الناس اجمعين ) اين را هم نفرمودهكه نخواستنش طورى است كه كفر كفار و گمراهى گمراهان بطور اجبار و اضطرارباشد، زيرا به طورى كه ملاحظه مى كنيد از آيه سابق الذكر و هم چنين از آيه(قال فالحق و الحق اقول لاملان جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين ) استفاده مى شود كه :
اگر مشيت خداى تعالى تعلق نگرفته باشد به اينكه جميع افراد بشر هدايت بيابند، ازجهت حكمى بوده كه در برابر سوگند ابليس مبنى بر اينكه جميع بندگان خدا مگرمخلصين از آنان را گمراه خواهد نمود حتمى كرده ، بلكه در مواضع ديگرى از قرآنصريحا گمراهى گمراهان را به خود آنان نسبت داده ، و در داستان آدم و ابليس فرموده :(قال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين ، الا عبادك منهم المخلصينقال هذا صراط على مستقيم ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين ، و انجهنم لموعدهم اجمعين ) همچنانكه شيطان هم همين نسبت را به آنان داده ، و خداى تعالىگفتارى را كه در روز قيامت خطاب به گمراهان مى كند، چنين حكايت فرموده : (وقال الشيطان لما قضى الامر ان الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم فاخلفتكم - تا آنجا كهمى فرمايد - انى كفرت بما اشركتمون من قبل ) از اين آيات به طورى كه مى بينيداستفاده مى شود كه گناهان ، كه از جمله آنها شرك به خدا است ، همه منتهى به گمراهىخود انسان مى شود و گمراهى انسان هم مستند به نفس اوست ، منافاتى هم با سايرآياتى كه ظاهر است در اينكه آدمى نمى تواند چيزى را بخواهد مگر اينكه خدا بخواهدندارد؛ مانند آيه (ان هذه تذكرة فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلا، و ما تشاؤ ن الا ان يشاءالله )،
و آيه (ان هو الا ذكر للعالمين ، لمن شاء منكم يستقيم و ما تشاؤ ن الا ان يشاء الله ربالعالمين ).
پس مشيت انسان گر چه در تحققش محتاج و متوقف بر مشيت خداى سبحان است ، الا اينكه خداىسبحان هم وقتى مشيتش به مشيت او تعلق گرفته و خواست او را مى خواهد كه او خود باداشتن حسن سريره ، استعداد و قابليت اين معنا را كسب كرده و از اين طريق متعرض رحمت اوشده باشد، به شهادت اينكه مى فرمايد: (و يهدى اليه من اناب ).
و اما فاسق كه دلش منحرف شده و به پستى و گمراهىمتمايل گشته ، البته خداوند هدايتش را نخواسته و رحمتش او را فرا نمى گيرد، همچنانكهفرموده : (يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و مايضل به الا الفاسقين ) و نيز فرموده : (فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم ) و نيزفرموده : (و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الى الارض و اتبع هويه ) و كوتاهسخن اينكه ، دعوت دينى جز طريقه اختيار را سلوك ننموده ، و آيات الهى جز با مراعات آننازل نشده ، و خداى سبحان هم به سوى خود هدايت نمى كند مگر آن كسى را كه به اختيارخود متعرض رحمت وى و مستعد هدايتش شده باشد.
چرا مشيت خداى تعالى بر هدايت همگانى انسانها با حفظ اختيار آنها، تعلق نگرفته است؟
به همين بيان شبهه ديگرى هم كه خالى از پيچيدگى نيست ،حل مى شود، و آن شبهه اين است كه به فرض هم كه اين معنا راقبول كنيم كه نازل كردن آيه اى از طرف خداى تعالى كه كفار را هم مجبور به ايمان وقبول دعوت دينى سازد منافات با اختيارى دارد كه بناى آن دعوت ، بر آن اساس است ،ليكن چرا جايز نباشد كه خداوند ايمان جميع افراد مردم را بخواهد، همانطورى كه ايمانمؤ منين را خواسته ، و در نتيجه همه مردم ايمان آورند و چه عيبى داشت
كه خداى تعالى بخواهد همه افراد بشر هدايت و ايمان را بخواهند، همانطورى كه از مؤمنين خواست ، آنگاه علاوه بر مشيت و خواستش آيه اى را همنازل كند تا آن آيه آنانرا به اختيار خودشان به هدايت سوق داده و به لباس ايمانمتلبسشان سازد؟ و در نتيجه هم حريت و اختيار آنان محفوظ بماند و هم جميع افراد بشرهدايت يابند؟.
جواب اين سؤ ال و حل اين شبهه به طور اجمال از بيان قبلى ما استفاده مى شود، و اينك درتوضيح آن مى گوئيم : گر چه هدايت دسته جمعى بشر همانطورى كه در شبهه گفتهشد امر ممكنى است ، و ليكن با ناموس عمومى عالم اسباب و نظامى كه در استعدادقابل و افاضه فاعل است منافات دارد، چون هدايت تنها و تنها به كسى افاضه مى شودكه تقوا پيشه خود ساخته و نفس را تزكيه كند، (قد افلح من زكيها) و درمقابل ، ضلالت هم تنها نصيب كسى مى شود كه از ذكر پروردگارش اعراض نموده و نفسرا آلوده سازد، (و قد خاب من دسيها) و اين اصابت ضلالت عبارت است از اينكه آدمىزير بار هدايت نرود.
خداى تعالى در اين باره مى فرمايد: (من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمننريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحورا، و من اراد الاخرة و سعى لها سعيها و هو مؤ منفاولئك كان سعيهم مشكورا، كلا نمد هؤ لاء و هؤ لاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربكمحظورا) (محظورا) به معناى ممنوع است .
پس خداى سبحان عطاى هر نفسى را به آن مقدارى كه استحقاق دارد به او مى رساند، اگرخير بخواهد به او مى دهد، و اگر شر بخواهد باز هم به او مى دهد، به اين معنا كه چنينكسى را از خير منع مى كند، و با اين حال اگر خداى تعالى بخواهد كه جميع مردم - ازصالح و طالح - خير را بخواهند و همه آنان به اختيار خود ملازم ايمان و تقوا شوندمعلوم است كه نظام عمومى عالم با اينكه عالم اسباب است تباه مى شود.
آيه (انما يستجيب الذين يسمعون ...) كه بعد از آيه مورد بحث ما است ، و به زودىمعنايش خواهد آمد بيان ما را تاييد مى كند.
95***
توصيف مؤ منين به وصف حيات و شنوايى و توصيف مشركين و معرضين به وصف مردگى،كرى و كورى .
انما يستجيب الذين يسمعون و الموتى يبعثهم الله ثم اليه يرجعون
|
اين آيه شريفه به منزله بيانى است براى جمله (و ان كان كبر عليك اعراضهم ...)زيرا حاصل جمله مزبور اين بود كه : تو نمى توانى كفار را از اين اعراضشان منصرفكنى ، و به معجزه اى كه آنان را سوق به ايمان دهد دست بيابى .
در اين آيه نيز همين معنا را توضيح داده مى فرمايد: به جهت اينكه اينان به منزله مردهاند، شعور ندارند و داراى گوش شنوا نيستند تا دعوت دعوت كننده اى را كه پيغمبر خدااست شنيده معناى دعوت دينى را بفهمند، اين هيكلها كه از مردم به چشم تو مى خورد، دو جوراست : يكى زنده و شنوا كه البته چنين كسانى دعوت تو را اجابت مى كنند، و يكىمردگانى ناشنوا كه به ظاهر در صورت زندگانند، و اين طايفه شنوائيشان موقوف براين است كه خداوند پس از مرگ مبعوثشان كند، و به زودى خواهد كرد، آن وقت است كه مىشنوند آنچه را كه در دنيا قدرت شنيدنش را نداشتند.
خداى تعالى همين معنا را از خود آنان حكايت نموده مى فرمايد: (و لو ترى اذ المجرمونناكسوا رؤ سهم عند ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنانعمل صالحا انا موقنون ).