|
|
|
|
|
|
اينان از اين رو دچار چنين اشتباهاتى شده اند كه نظام تكوين را بر نظام تشريع قياسكرده اند، و مقررات تشريع را بر تكوين حكومت داده اند در حالى كه نظام تشريع ازوضع و قرارداد تعدى و از جهان اجتماع انسانى تجاوز نمى كند و اگر كمى فكر مىكردند، به اشتباه خود واقف شده و مى فهميدند كه گناهى مافوق اين گناه و مغفرتىمافوق مغفرت متعلق به آن نيز هست ، راستى ايشان چگونه از درك اين حقيقتغافل شده اند؟ با اينكه انتقال به آن خيلى دشوار نبود، براى اينكه خداى تعالى ازطرفى مكرر بندگانى را براى خود به نام (مخلصين ) سراغ مى دهد كه معصوم ومصون از گناه بوده و شيطان براى هميشه از اغواى آنان نااميد است ، و گناه - به معناىمعروف - هرگز از ايشان سر نمى زند، و به مغفرت آن حاجت ندارند، و درباره عده اى ازانبياى عظام خود مانند ابراهيم ، اسحاق ، يعقوب ، يوسف و موسى (عليهماالسلام ) صريحافرموده كه اينان از مخلصين هستند، راجع به ابراهيم و اسحاق و يعقوب فرموده : (انااخلصناهم بخالصه ذكرى الدار) و در حق يوسف (عليه السلام ) فرموده : (انه منعبادنا المخلصين ) و درباره موسى (عليه السلام ) فرموده : (انه كان مخلصا) و از طرفىديگر از همين انبياى مخلص و بى گناه طلب مغفرت را حكايت كرده ، چنانكه از ابراهيم(عليه السلام ) حكايت كرده كه عرض كرد: (ربنا اغفر لى و لوالدى ) و از موسى(عليه السلام ) نقل كرده كه گفت : (رب اغفر لى و لاخى و ادخلنا فى رحمتك ) و هركسى مى تواند بفهمد كه اگر مغفرت جز به گناهان متعارف تعلق نمى گرفت طلبمغفرت ايشان با اينكه بى گناهند معنائى نداشت . گر چه بعضى در توجيه آن گفته اندكه اين حضرات خواسته اند از باب تواضع در برابر پروردگار، خود را در عين بىگناهى گنهكار بخوانند، ليكن اين توجيه نيز غلط است و گويا غفلت كرده اند از اينكهانبياء هيچ وقت در نظريات خود خطا و شوخى و تعارف نمى كنند و اگر طلب مغفرت مىكنند اين تقاضاى شان جدى و از آن معناى صحيحى در نظر دارند. علاوه براين ، دعاى ابراهيم (عليه السلام ) تنها بخودش نبود بلكه دعاى به پدر و مادرو جميع مؤ منين هم بود. درباره خودش ممكن است كسى بگويد تعارف است ، درباره جميع مؤمنين چه خواهد گفت ؟ و هم چنين نوح (عليه السلام ) كه به طور اطلاق عرض كرد: (رباغفر لى و لوالدى و لمن دخل بيتى مومنا و للمؤ منين و المومنات ) چه اطلاق كلامششامل كسانى هم كه معصومند و محتاج به مغفرت نيستند مى شود. با اينهمه چطور ممكن است كسى نفهمد كه گناهانى غير از گناهان متعارف هست كه از آنطلب مغفرت مى شود. و طلب مغفرتى غير از طلب مغفرت متعارف هست و خداوند از ابراهيمنقل مى كند و مى فرمايد: (و الذى اطمع ان يغفر لى خطيئتى يوم الدين ) و شايد هميننكته باعث شده كه خداى تعالى هر جا كه در كلام خود رحمت و يا رحمت اخروى يعنى بهشترا ذكر مى كند قبل از آن مغفرت را اسم مى برد، مثلا مى فرمايد: (وقل رب اغفر و ارحم )و نيز مى فرمايد: (و اغفر لنا و ارحمنا) و نيز ازقول آدم و همسرش (عليهماالسلام ) حكايت كرده كه عرض كردند: (و ان لم تغفر لنا وترحمنا) و از نوح (عليه السلام ) حكايت مى كند كه گفت : (و الا تغفر لى و ترحمنى). پس از اين بيان چنين به دست آمد كه گناه داراى مراتب مختلفى است كه يكى پس ازديگرى و در طول هم قرار دارند، چنانكه مغفرت نيز داراى مراتبى است كه هر مرتبه از آنمتعلق به گناه آن مرتبه مى شود، و چنين نيست كه گناه در همه جا عبارت باشد ازنافرمانى اوامر و نواهى مولوى كه معناى متعارفى آن است ، و نيز چنين نيست كه هرمغفرتى متعلق به چنين گناهى باشد، بلكه غير از اين معنائى كه عرف از گناه و مغفرتمى فهمد گناهان و مغفرتهاى ديگرى هم هست كه اگر بخواهيم آنرا از بحث سابق خودگرفته و بشماريم بالغ بر چهار مرتبه مى شود: اول : گناه معمولى و عرفى كه اگر بخواهيم عمومى تعريفش كنيم عبارت مى شود ازمخالفت پاره اى از مواد قوانين عملى چه دينى و چه غير دينى ، و مغفرت متعلق به اينمرتبه از گناه هم اولين مرتبه مغفرت است . دوم : عبارتست از گناه متعلق به احكام عقلى و فطرى و مغفرت متعلق به آن هم دومين مرتبهمغفرت است . سوم : گناه متعلق به احكام ادبى است نسبت به كسانى كه افق زندگيشان ظرف آداب است، و اين مرتبه هم براى خود مغفرتى دارد، و اين دو قسم از گناه و مغفرت را فهم عرفگناه و مغفرت نمى شمارد، و شايد اگر در جائى هم چنين اطلاقى ببينندحمل بر معناى مجازى مى كنند. و ليكن بنظر دقيق و علمى مجاز نيست . براى اينكه همه آثارگناه و مغفرت را دارد. چهارم : گناهى است كه تنها ذوق عشق ، آنرا و مغفرت مربوط به آن را درك مى كند، البتهدر طرف بغض و نفرت نيز گناه و مغفرتى مشابه آن تصور مى شود. و اين نوع از گناهو مغفرت را فهم عرفى حتى به معنى مجازى هم گناه نمى شمارد و اين اشتباهى است ازعرف ، و البته تقصير هم ندارد، زيرا فهم عرفى از درك اين حقايق قاصر است ، و چهبسا كسانى از همين اهل عرف بگويند اين حرفها از خرافات و موهومات عشاق و مبتلايانبمرض (برسام ) و يا از تخيلات شعرى است و متكى بر مبناى صحيحى ازعقل نيست ، و غفلت داشته باشند از اينكه ممكن است همين تصوراتى كه در افق زندگىاجتماعى تصوراتى موهوم به نظر مى رسد در افق بندگى حقايقى ناگفتنى باشد. آرىعبوديتى كه ناشى از محبت پروردگار است كار بنده را بجائى مى كشاند كهدل از دست داده و عقلش خيره و سرگردان مى شود. و ديگر شعورى كه بتواند چيزى را غير پروردگار درك نموده ، اراده اى كه چيزى غير ازخواسته هاى او بخواهد برايش باقى نمى گذارد، در چنين حالتى انسان احساس مى كندكه كوچكترين توجه به خود و به مشتهيات نفس خود گناهى است عظيم و پرده ايست ضخيمكه جز مغفرت الهى چيزى آن را برطرف نمى سازد. قرآن كريم هم گناه را حجابدل و مانع از توجه تام به پروردگار ناميده و فرموده : (كلابل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون ). اين بود آنچه را كه گفتيم بحث دقيق و جدى - نه بحثى كه با حقايق بازى كند - آدمىرا به آن ارشاد مى نمايد، و ممكن هم هست كه براى اولياى خدا درخلال راز و نيازهاى نهانى كه با خداى خود دارند حالاتى دست دهد كه در آناحوال به گناهانى رقيق تر از اين مراحل چهارگانه و همچنين مغفرتى لطيف تر از اينمغفرتها برخورد نمايند كه اينگونه بحثهاى كلى و عمومى نتواند از عهده بيان آنبرآيد. 5 - آيا بدون گناه مواخذه و مغفرت معقول است ؟: در بحث از روش عقلاى اجتماع ، انسان بهاين معنا برمى خورد كه عقلاء مؤ اخذه و عقاب را فرع بر مخالفت تكليف اختيارى دانسته واز شرائط صحت تكليف هم عقل را مى شمارند. البته شرائط مختلف ديگرى براىاصل مؤ اخذه و حدود آن نيز قائلند كه ما فعلا در مقام بيان و بحث از آن نيستيم . گفتار ما فعلا درباره عقلى است كه مردم متوسطالحال هر مجتمعى آنرا وسيله تشخيص زشت از زيبا و نافع از مضر و خير از شر مى دانند.چون مردم - حتى دانشمندان - از نظر اجتماعى نه از نظر علمى ، براى هر انسانى مبداءفعاله اى كه قادر بر تشخيص خير و شر است سراغ مى دهند، اگر چه از نظر علمى آنراقبول نداشته ، ممكن است بگويند ما در انسان غير از قوائى كه در او به وديعه سپردهشده از قبيل قوه خيال و حافظه و امثال آن قوه ديگرى بنامعقل سراغ نداريم و تشخيص خير و شر كه مى گويند كارعقل است خاصيت توافق عملى همان قوا است نه اثر قوه جداگانه به نام عقل ، مانند عدالت كه اثر توافق غرايز است . و ليكن مابه اين جهت كار نداريم تنها مى خواهيم بگوئيم چنين تشخيصى در انسان هست و مجتمعاتبشرى با همه اختلاف سليقه اى كه دارند در وجود آن همه متفقند وقبول دارند كه تكليف ، فرع داشتن قوه مشخصه ايست كه از آن بهعقل تعبير ميشود، و ثواب بر امتثال و عقاب بر مخالفت تكليف منوط به داشتن آن است . وعاقل است كه در ازاى اطاعت پاداش و در قبال معصيت كيفر داده مى شود. و اما غير عاقل يعنى اطفال و ديوانگان و مستضعفين ديگر ثواب و عقابى بر اطاعت ومعصيتشان نيست . و اگر هم در مقابل اطاعت پاداشى داده شوند از باب تشويق است ، چنانكهمؤ اخذه و سياست در قبال نافرمانيشان تاءديب است ، و اين معنا در همه مجتمعات حتى درمجتمع اسلامى هم امرى است مسلم . و در عين اينكه سعادت و شقاوت در دنيا را نتيجهامتثال و مخالفت تكليف مى داند، با اينحال اينان را نه در امتثالشان سعيد مى داند و نه درمخالفتشان شقى . زيرا تكليفى ندارند تا با ثوابامتثال آن سعيد و با عقاب مخالفت آن شقى گردند، اگر چه احيانا بوسيله پاداشىتشويق و با گوشمالى هائى تاءديب شوند. اين حكم اسلام است نسبت به سعادت وشقاوت در دنيا. و اما نسبت به حيات اخروى كه دين الهى آنرا اثبات نموده و مردم را نسبت به آن به دودسته ، سعيد و شقى تقسيم نموده ، آنچه كه قرآن شريف در اين باب ذكر فرمودهمجملاتى است كه نمى توان از آن حكم جزئيات را و اينكه مستضعفين هم سعادت و شقاوتاخروى دارند يا خير استفاده نمود. زيرا جزئياتاحوال مردم در آخرت امرى نيست كه عقل بتواند از آن سر در آورد. از جمله آن مجملات آياتزير است كه مى فرمايد: (و آخرون مرجون لامر الله اما يعذبهم و اما يتوب عليهم و اللهعليم حكيم ) و نيز مى فرمايد: (ان الذين توفيهم الملائكه ظالمى انفسهم قالوا فيهمكنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن ارض الله واسعه فتهاجروا فيهافاولئك ماويهم جهنم و سائت مصيرا الا المستضعفين منالرجال و النساء و الولدان لا يستطيعون حيله و لا يهتدون سبيلا فاولئك عسى الله ان يعفوعنهم و كان الله عفوا غفورا) و اين آيات همين طورى كه ملاحظه مى كنيد توبه ايشان وحال آنكه مستضعفين گناهى نداشته اند، و اين مغفرت در موردى به كار رفته كه گناهىدر كار نبوده ، عذابى هم كه در آيه است عذاب بر كسى است كه تكليف نداشته . خلاصه اين آيات از همان مجملاتى است كه گفتيم قرآن كريم درباره امر آخرت بيانداشته ، الا اينكه روى مراتبى كه ما براى گناه و مغفرتقائل شديم ممكن است اين آيات را معنا كرده ، زيرا به آن بيان گناه و مغفرت منحصر درمخالفت تكليف نيست ، بلكه بعضى از مراحل مغفرت متعلق به مرض هاى قلبى واحوال بدى مى شود كه عارض بر قلب شده و بين قلب و پروردگار حجاب مى شود،مستضعفين درست است كه به خاطر ضعف عقل و يا نداشتن آن تكليف ندارند، ليكن چنان همنيستند كه ارتكاب كار زشت در دل شان اثر نگذاشته و دلهايشان را آلوده و محجوب از حقنسازد، بلكه در اين جهت با غير مستضعفين يكسانند، و خلاصه در تنعم به نعيم قرب خداو حضور در ساحت قدس الهى محتاج به ازاله آن مرضها و دريدن آن پرده ها هستند، و چيزىهم از عهده ازاله و رفع آن برنمى آيد مگر همان عفو پروردگار و پرده پوشى و مغفرتاو. بعيد نيست مراد از رواياتى هم كه مى گويد: (خداوند سبحان مردم را محشور مى كند وآتشى را هم مى آفريند، آنگاه به مردم دستور مى دهد تا در آتشداخل شوند پس هر كس وارد آتش شود داخل بهشت مى شود، و هر كس سرپيچى كندداخل جهنم ميشود) همين معنا باشد، يعنى مراد از آتش رفع آن پرده ها و معالجه آن مرضهاباشد، و ما به زودى يعنى در تفسير سوره توبه - ان شاء الله تعالى - حرفهائىكه در اينگونه روايات داريم ايراد خواهيم نمود، و مختصرى هم در تفسير سوره نساءايراد نموديم . و نيز از جمله مواردى كه در قرآن كريم عفو و مغفرت در غير مورد گناه بكار برده شدهمغفرتى است كه در موارد رفع تكليف كرارا ايراد گرديده ،مثل آيه اى كه مى فرمايد: (فمن اضطر فى مخمصه غير متجانف لاثم فان الله غفوررحيم ) نظير اين مطلب را در سوره انعام هم فرموده ، و نيز درباره اينكه از فاقد آب تكليف به وضو رفع شده و بايد تيمم كند،مى فرمايد: (و ان كنتم مرضى او على سفر) - تا آنجا كه مى فرمايد - (فتيممواصعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم ان الله كان عفوا غفورا) و نيز درباره حد كسانىكه در زمين فساد مى كنند فرموده : (الا الذين تابوا منقبل ان تقدروا عليهم فاعلموا ان الله غفور رحيم ) و نيز در رفع حكم جهاد از معذورين مىفرمايد: (ما على المحسنين من سبيل و الله غفور رحيم ) و درباره بلايا و مصائبى كهبه مردم مى رسد مى فرمايد: (و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفوا عنكثير). از اين گونه آيات كشف مى شود كه صفت عفو و مغفرت در خداى تعالىمثل صفت رحمت و هدايت او است كه متعلق به امور تكوينى و تشريعى هر دو مى شود، پسخداى تعالى يك وقت از معاصى عفو مى كند و آنرا از نامهاعمال محو مى سازد، و يك وقت از حكمى كه اقتضاى تشريع دارد عفو مى كند از وضع وتشريع آن صرفنظر مى نمايد، و يك وقت هم از بلايا و مصائب عفو مى كند ازنزول آن با آنكه اسباب نزولش فراهم است جلوگيرى مى نمايد. 6 - رابطه ميان عمل و جزا: از بحث قبلى چنين فهميديم كه اوامر و نواهى عقلائى يعنىهمان قوانين دائر بين عقلا مستلزم آثار جميل و پسنديده ايست كه برامتثال آن مترتب شده و در حقيقت ثواب آن به شمار مى رود. چنانكه مستعقب آثار ناپسند وبدى است كه بر مخالفت آن مترتب شده در حقيقت عقاب آن محسوب مى شود، و غرض عقلا ازترتيب آن آثار حسنه و اين آثار سيئه تقريبا بكار بردن حيله ايست براى وادار كردنمردم به عمل به آن قوانين و تحذير از مخالفت آن . از اينجا معلوم ميشود كه رابطه ميان عمل و جزا رابطه ايست جعلى و قراردادى كه خود مجتمع يا زمامداران ، آن را وضع نموده اند، و محرك ايشان بر اين وضع و قرارداد حاجتشديدى بوده كه بجريان قوانين مذكور داشته اند. زيرا اگر آن پاداشها و كيفرها را برامتثال قوانين و تمرد از آن جعل نمى كردند نمى توانستند از قوانين خود استفاده نموده وحاجتى را كه محرك ايشان بود از آن برآورده و ازاختلال نظام جلوگيرى بعمل آورند، و لذا هر وقت ازعمل به قوانين بى نياز ميشوند و ديگر به آن قوانين احتياجى نمى بينند در وفاى بهقراردادهاى خود يعنى دادن پاداش و كيفر سهل انگارى مى كنند، و نيز كم و زيادى جزا وشدت و ضعف كيفرها به حسب اختلاف مقدار حاجت به قوانين وعمل به آن مختلف مى شود، باين معنا كه هر وقت احتياج بهعمل به قوانين زياد شود پاداش و كيفرها نيز به همان نسبت شدت مى يابد و هر چه احتياجكمتر شد آن نيز كمتر مى شود. پس در حقيقت آمر و ماءمور، و تكليف كننده و مكلف ، مانند مشترى و فروشنده اى هستند كه هريك به ديگرى چيزى داده و چيزى مى ستاند، آمر و زمامدار خريدارعمل مردم به قوانين است و پاداشى كه مى دهد به منزله بهاى معامله است ، و عقاب و كيفرىكه به متخلف مى دهد به منزله خسارت و ضمان قيمتى است كه در هر معامله درمقابل اتلاف متاع بر ذمه مى گيرند. و كوتاه سخن ، رابطه ميان عمل و جزا امرى است قراردادى و اعتبارى نه حقيقى و تكوينىنظير ساير عناوين احكام و موازين اجتماعى كه به منزله محور چرخ اجتماع است مانند عنوانرياست و مرئوسيت و امر و نهى و اطاعت و معصيت و وجوب و حرمت و ملك ومال و خريد و فروش و غير آن كه همه عناوينى هستند اعتبارى نه حقيقى ، چون حقايقعبارتند از همان موجودات خارجى و حوادثى كه همراه آنها است ، و به هيچ وجه به دارائىو ندارى و عزت و ذلت و مدح و ذم تغيير نمى كنند. مانند زمين و آنچه كه از آن بيرونميايد، و نيز مانند مرگ و حيات و مرض و صحت و گرسنگى و سيرى و تشنگى و سيرابىكه امورى هستند حقيقى و واقعى . اين است آنچه كه عقلاى اجتماع در بين خود دارند. خداى سبحان هم ميان ما و خودش همينمطالبى را كه ما بين خود مجرى مى داريم معمول داشته ، يعنى سعادتى را كه به وسيلهدين خود، ما را بدان هدايت نموده در قالب همين سنن اجتماعى ريخته ، امر و نهى كرده ترغيبو تحذير نموده بشارت داده و انذار كرده به ثوابها وعده و به عقابها وعيد داده . و در نتيجه كار تلقى دين را عينا به اندازه سهولت تلقى قوانين اجتماعى آسان نموده وقرآن كريم در اشاره به اين مطلب فرموده : (و لو لافضل الله عليكم و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا). آرى خداى تعالى نفوسى را كه قابل و مستعد براى درك حقايقندمهمل نگذاشت و در خلال آيات خود به اين معنا اشاره فرموده كه در ماوراى اين معارف دينىكه ظواهر كتاب و سنت مشتمل بر آن است امر ديگرى هست خطيرتر و اسرارى هست كه نفيستر و گرانبهاتر از آن ها است ، از آن جمله مى فرمايد: (و ما هذه الحيوه الدنيا الا لهو ولعب و ان الدار الاخره لهى الحيوان ). همانطورى كه مى بينيد در اين آيه شريفه دنيا را بازيچه اى شمرده كه جزخيال ، مبنا و اساس ديگرى ندارد، و جز اشتغال به ضرورتهاى زندگى چيز ديگرى نيست. و حقيقت حيات ، فقط زندگى آخرت و سعادت دائمى است ، وقتى حيات دنيا و همان چيزىكه ما آنرا زندگى مى ناميم صرفنظر از شوونى كه دارد، ازقبيل مال و جاه و ملك و عزت و كرامت و امثال آن لهو و لعب باشد قهرا شوون آن به طريقاولى لهو و لعب خواهد بود و اگر مراد از حيات دنيوى مجموع زندگى و شوون آن باشدالبته لهو بودنش روشن تر خواهد بود. بنابراين مى توان گفت قوانين اجتماعى و هدفهائى كه ازعمل به آن منظور است از قبيل رسيدن به عزت و جاه ومال و يا غير آن و همچنين قوانين دينى و هدفهائى كه منظور ازعمل به آن رسيدن به آنها است و خداوند سبحان به فطرت يا به رسالت انبياء (عليهمالسلام ) ما را به آن نتايج راهنمائى كرده مثلشانمثل بازيچه هائى است كه مربى و ولى عاقل در اختيارطفل صغيرى كه عاجز از تشخيص صلاح از فساد و خير از شر است گذاشته وطفل را در بازى با آن راهنمائى مى كند تا بدين وسيله عضلات و اعصابطفل را ورزيده كرده و روحش را نشاط بخشيده ، او را براىعمل به قوانين و رستگار شدن به آن آماده سازد. پس عملى كه عنوان لعب بر آن صادق است عملطفل است ، و اين عمل از ناحيه طفل پسنديده هم هست ، چون او را به سوىعمل و رسيدن به حد رشد سوق مى دهد و همينعمل از ناحيه ولى طفل هم پسنديده و عملى حكيمانه و جدى است ، به طورى كه به هيچ وجهعنوان لعب بر آن صادق نيست . خداى تعالى به اين معنا اشاره نموده مى فرمايد: (و ماخلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين ما خلقنا هما الا بالحق و لكن اكثرهم لا يعلمون ) و اين آيهقريب به مضمون آيه قبلى است . سپس براى توضيح اينكه چطور اين تربيت صورى نتائجى معنوى داردمثال عامى براى مردم زده ، مى فرمايد: (انزل من السماء ماء فسالت اوديه بقدرهافاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه فى النار ابتغاء حليه او متاع زبد مثلهكذلك يضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فىالارض ). پس از اين بيانى كه خداى تعالى فرمود روشن شد كه بينعمل و جزا رابطه اى است حقيقى ، نه قراردادى و اعتبارى كهاهل اجتماع آنرا بين عمل به قوانين خود و جزاى آن قائلند. 7 - عمل ، اين رابطه را به نفس سرايت مى دهد: خداى تعالى بعد از بيان رابطه بينعمل و جزا درباره اينكه اين رابطه به قلب سرايت كرده ، قلب در اثرعمل حالت و هياءت مخصوصى به خود مى گيرد، اشاره نموده ، مى فرمايد: (و لكنيواخذكم بما كسبت قلوبكم ). و نيز مى فرمايد: (و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوهيحاسبكم به الله ). و در اين معنا آيات زياد ديگرى است كه از آنها برمى آيد جميع آثار مترتبه براعمال از ثواب و عقاب همه در حقيقت مترتب بر حالاتى است كه دلها از راهعمل كسب مى كنند، و اعمال تنها و تنها واسطه اين ترتبند. آنگاه در آيات ديگرى بيان مىكند كه آن جزائى كه مردم در برابر عمل خود به زودى مواجه با آن مى شوند در حقيقتهمان عمل ايشان است ، و چنان نيست كه خداى تعالى مانند مجتمعات بشرى عملى را در نظرگرفته و جزاى معينى را رديف آن قرار داده و به سببجعل و قرارداد اين را اثر آن كرده باشد. بلكه محفوظ ماندنعمل در نزد خداى تعالى به محفوظ ماندن نفس عامل است و اثر عمل در نفسعامل همچنان محفوظ هست تا آنكه در روز آشكار شدن نهانى ها آنرا اظهار نمايد. از آن جملهمى فرمايد: (يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بينهاو بينه امدا بعيدا) و نيز مى فرمايد: (لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون )و دلالت اين چند آيه بر اين معنا روشن است ، البته آيات بسيار ديگرى هم هست كه از همهروشن تر اين آيه شريفه است : (لقد كنت فى غفله من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصركاليوم حديد) چه از اين آيه مخصوصا به قرينه اينكه فرمود: (اليوم ) استفاده مىشود كه جزاى اخروى در دنيا نيز حاضر و آماده بوده ، چيزى كه هست انسان مادامى كه دردنيا بوده از وجود آن (غفلت ) داشته ، كلمه غفلت نيز قرينه ديگرى است بر اين معنا.زيرا اگر آن جزا در دنيا آماده و حاضر نبود غفلت از آن معنا نداشت ، چنانكه (كشف غطا)نيز قرينه ديگرى است كه از آن استفاده مى شود، چيزى در پس پرده بوده و تنها پردهمانع از ديدن آن بوده است . و اين آيات تفسير مى كنند آيات ديگرى را كه ظاهرند در مجازات معمولى و بينونت ميانعمل و جزا. به عبارت روشن تر، از اين آيات استفاده مى شود كه اگر آيات ديگرى ظهوردر اين دارد كه عمل و جزا دو چيز جداى از هم و غير همند از اين جهت است كه آن آيات ناظر بهربط اجتماعى و قراردادى و اين آيات ناظر به مرحله رابطه حقيقى و واقعىعمل و جزاست . اين بود مطالبى كه ما در اينجا مى خواستيم در پيرامون مجازات و عفو بگذرانيم ، البتهدر جلد اول اين كتاب در تفسير جمله : (ختم الله على قلوبهم ) نيز مختصر بحثى در اينباره نموديم ، طالبين مى توانند براى تكميل و توضيح بحث به آنجا نيز مراجعهنمايند - خدا راهنما است -.
|
|
|
|
|
|
|
|