|
|
|
|
|
|
مصاحبه با استاد، آيت اللّه محمد تقى جعفرى(62) (بخش دوم ) نخستين قسمت گفت و گو با استاد جعفرى را، در شمارهقبل خوانديد و اينك ،دوّمين و آخرين قسمت آن را پيش روى داريد. استاد جعفرى ، فراتر از آن است كه در آثارش توان جست و عميق تر از آن كه دركتابهايش ، توان يافت . انسانى است بى آلايش ، با خلوصى خاص و بى تعلّقى ويژه! فقيهى باابتكارها و طرحهاى چاره ساز و رهگشا كه در هر زمينه ، سخنى دارد پر مغزوانديشه اى نغز! وى ، به همه چيز آگاهانه مى نگرد؛ آن گاه كه از حوزه مى گويد،موضوع ضرورى و اجتناب ناپذير تخصّص را مطرح مى سازد و وقتى ازفقه ياد مى كند، ابتكارها و ابداعهاى مورد نياز و مستند را مورد توجّه قرار مى دهد و زمانىكه از كتابهاى درسى سخن به ميان مى آيد، پيرايش بايسته را ضرورى مى داند و بااين همه ، تدريس و تحصيل فقه را همگام با موضوع شناسىمقرون به اطمينان مى بيند. استاد، متفكّرى است پولادين اراده و ژرف انديش . شعاع جاذبه اشخاص ، وى را مقهور نمىسازد و با اين كه حرمت آنان را پاس مى دارد، ساحت انديشه را از نقد علمى ، بى نيازنمى بيند؛ و در عين حال بى واهمه از پرچمداران تكفير، بر انديشه ها ارجمى گذارد و ارزشهاى بزرگ را، بر پاى پرهيز از انگها و تهمتهاى پيشقراولاناتهام قربانى نمى سازد! دنياى انديشه چه زيبا و شگفت انگيز است ؛ در سويى ، فقيهى به عظمت استاد جعفرىقرار دارد كه فكر اعجوبه اى چون ملّاى رومى را به نقد و بررسى مى كشد و از بايستهها و نبايسته هاى مثنوى سخن مى گويد و در ديگر سوى ، اشباه الرجالىبى انديشه و گريزان از فهم و درك كه تنها وظيفه شان ، اتهام باران هر عالمى استكه در عالم فكر و تعقّل ،نيم نگاهى به مشعلداران معرفت كند. آنان در كجايند و اينان دركجا؟ و در اين تقابل ، علم و جهل و صالح و صالح چه حكمتىاست كه تاريخ بشر، از حضورش آكنده و قلبهاى بزرگى از آن رنجيده است ؟ از قلبسقراط تا قلب على (ع )؛ و از قلب على (ع ) تا فراروى تاريخ ، هر جا و هر زمان كهفرزانه اى باشد و فرو مايه اى ! بگذريم كه اين شكوايه اى است به درازاى تاريخ و به عمر انديشه وبزرگ ترين قربانى آن على (ع ) كه روزگار، آن رادمرد فرزانه را، در برابر معاويه، تنديس شيطنت قرار داد و آن بزرگ را بر آن داشت كه آه ازدل برآورد و بگويد: فيا عجبا للدهر اذ صرت يقرن بى من لم يسع بقدمى . و اينك اين شما و اين بقيه مصاحبه : اميد كه سخن صالحان ، ره توشه را همان گردد. حوزه :با پيدايش مسائل جديد كه فقه اسلامى ، پاسخ گويى آنهارا بر عهده دارد، در شرايط و زمينه هاى اجتهاد، چه تحولاتى رخ داده و يا لازم مى دانيدتحقق بيابد؟ استاد: بسم اللّه الرحمن الرحيم . اخيرا بعضى از فضلاء، پيرامونمسائل جديده (المسائل المستحدثه ) يا الموضوعات المستحدثه ذات الاحكام الشرعيه ،كتاب نوشته اند و در رساله هاى عمليه نيز،مسائل را تا حدودى مطرح و به پاسخ آنها پرداخته اند. اين كه گفتيد: فقه اسلامىپاسخ گويى آنها را بر عهده دارد بايد آن را مانند يكاصل مسلّم پذيرفت . فقه اسلامى كه موضوعشافعال مكلفين است ، چنان كه شامل همه افعال و تروك عضلانى است ، همچنانشامل همه گونه فعاليتهاى ذهنى و و روانى نيز مى باشد و منابع شناخت همهمسائل مربوط به همه افعال و تروك كه عبارت است از: كتاب ، سنت، اجماع و عقل كه در اصطلاح ، منابع ودلائل و ماءخذ نيز گفته مى شود و پاسخ گويى همه آنمسائل ، در هر زمان و مكان و عوامل و شرايط مى باشد. اين مطلب جاى ترديد نيست . آنچهكه بسيار اهميّت دارد و به هر نحوى است ، بايد حوزه علميه قيام به آن نموده و راهبيندازد، تلاش و تكاپوى جدّى براى به دست آوردن طرق ووسائل درك موضوعات مسائل مستحدثه است ، تا حكم الهى آنمسائل با اطمينان خاطر استنباط شده ، در اختيار جامعه گذاشته شود. به عنوانمثال مسائل مربوط به بيمه را با اقسامى كه دارد، نمى توان بدون بررسى موضوعىدر ماهيّت و شرائط وجودى اقسام آن ، پاسخ فقهى گفت . و اين بررسى ، احتياج شديددارد به مطالعه و بحث و تحقيق درباره آن قسم كتابهاى اقتصادى يا آن مقاله هاى تحقيقىكه پيرامون بيمه نوشته شده است . مثال ديگر،مسائل مربوط به بانك و بانكدارى است . قطعى است كهگسترش و عمق بسيار مهم ، كه درباره پول در جوامع بشرى پديد آمده است ، تا جايىكه مى توان گفت : دوران دو فلزى كه به طور مستقيم نمود پولى داشته است ، تقريبابه سر آمده و پولها، با ارزشهاى اعتبارى محض ، صحنه اقتصادى بشر رااشغال نموده است و همچنين پول ، چه مسائل مهمى را كه از ديدگاه مديريت اجتماعى آن وهمچنين در حال ارتباط با اقوام و ملل خارج به وجود آورده است . بنابراين ، ملاحظه مىشود كه تنقيح مسائل ربا و ديگر احكام مربوط بهپول ، به تحقيقات موضوعى دامنه دارى نيازمند است . حاصل پاسخ سؤ ال فوق ، به طور خلاصه اين است كه : با بروزمسائل جديد كه بسيار فراوان است چون شخص مجتهد، بايد موضوع هاى داراى اثرشرعى احراز شده را، مورد حكم قرار دهد و احراز موضوع هاى جديد نياز به شناخت وتحقيق گسترده و عميق دارد؛ از اين روى ، زمينه اجتهاد در اين دوران ، احتياج شديد به تلاشدر شناخت و احراز موضوع دارد. البته اين شناخت و تحقيق ، منحصرا به عهده مجتهد نيست .لذا ممكن است به وسيله متخصصان آگاه و عادل وحداقل موثق ، تحصيل و در اختيار فقيه گذاشته شود. نمى خواهم بگويم ، فقيه بايدچهل يا پنجاه سال وقت صرف كند تا متخصص در شناخت موضوع شود. اما بايد موضوعحكم را تا حدود زيادى بشناسيد ولو از طريقاهل فن ، كارشناسان و متخصصان . حوزه :يعنى حضرت عالى شناخت موضوع را يكى از شرايط اجتهادمى دانيد؟ استاد: شناخت موضوعاتى را كه فقيه مى خواهد نسبت به آنها فتوى بدهد و حكمصادر كند، بله ، زيرا بدون شناخت ، فتوى و حكم اقرب به واقع نخواهد بود؛ چرا كهبعضى از موضوعات ، ممكن است جهات مختلف و گوناگونى داشته باشند كه بايد بهتمامى آنها نظر داشت . حوزه :با توجه به آگاهى گسترده حضرت عالى از مشكلات فكرىو اجتماعى ، چه مسائلى را لازم مى دانيد كه حوزه ها بايد در آنها تحقيق كنند و دستاوردهاىآن را، براى رفع خلاءها منتشر كنند؟ استاد: مسائل براى هدفهايى كه حوزه در نظر دارد، بسيار فراوان است . اگرروش تخصصى در حوزه به مرحله اجراء در آيد، اغلب مسائلى كه مربوط به هدفهاىحوزه است ، روشن مى گردد. مى توان گفت : اساس هدفهاى حوزه سه موضوع بسيار مهماست : موضوع اوّل : تحقيق لازم و كافى در هر دوره از زمان درباره معارف اسلامى ، به طور عامكه شامل همه اصول و عقايد و احكام مى گردد. موضوع دوّم : به دست آوردن اطلاعات كافى ياحداّقل اطلاعات لازم از نيازهاى مادى و معنوى جهان اسلام براى خود و درحال ارتباط با جوامع ديگر. موضوع سوّم : عرضه يا تطبيق نيازهاى مادى و معنوى جهان اسلامى بر آن معارف و بهكاربستن محصول تطبيق در زندگى مردم براى خود و درحال ارتباط با جوامع ديگر. در اين جا، لازم مى دانم به يك نكته بسيار حياتى اشاره كنم . و آن نكته اين است كه اگرتعليم طلبه ها براى حركت در اين مسير بسيار با اهميت ، بدون تربيت با اخلاق والاىاسلامى باشد، به نتيجه مطلوب نخواهد رسيد؛ زيرا نتيجه مطلوب از حركت در اين مسير،صيرورت (گرديدن ) انسانهاست نه پر كردن نوار ضبط صوت مغز، با چند عدداصطلاحات جالب و حيرت انگيز. حوزه :پيرامون مساءله تخصصى شدن فقه ، اين سؤال باقى است كه با تخصصى شدن ابواب فقه ، ما چگونه ارتباط لازم را ميانمسائل اسلامى كه به عنوان مسائل يك مكتب كه از درون به هم پيوند ناگسستنى دارند،حفظ كنيم . استاد: اين ارتباط در علوم و دانشهاى ديگرى كه به صورت بخشهاى مختلف ومتفاوتى مطرح شده اند، انجام گرفته است . به اين صورت كه از مشتركات موجود درآنها، جهت ارتباط و هماهنگى مثلا در روان شناسى ، روان كاوى ، روان پزشكى ، استفادهشده است . ما در حوزه مى توانيم ، يك متنى را براى مرحلهقبل از تخصص تهيه كنيم ، كه در آن مبانى كلى ابواب فقه ، مطرح شده باشد. و طلبهقبل از ورود به مباحث تخصصى ، با اين مبانى آشنا شود. اين آشنايى ، موجب آن مى شودكه مسائل مورد تخصص او، مبتنى بر مبانى كلى و هماهنگ با ديگرمسائل باشد. مساءله تخصصى شدن علوم و معارف اسلامى مساءلهقابل توجهى است كه بايد به او توجه كامل شود و به سادگى از كنار آن نمى توانگذشت . عمق معارف و همچنين گستردگى نيازها، از ما معلومات سطحى و كلى را نمى پذيرد. و اينگونه معلومات ، نمى تواند پاسخ گوى نيازهاى اجتماعى ما باشد. حوزه :حضرت عالى ، در آثار خود، بر لزوم ابداع و ابتكار درمسائل تحقيقى تاءكيد فرموده ايد، اهميت اين تاءكيد را در عصر كنونى و شيوه هاى پديدآوردن اين روحيه و عمل را تبيين فرماييد. استاد: اين سؤ ال ، يكى از اساسى ترينمسائل مربوط به حوزهاست . البته كاملا واضح است كه شمار شخصيتهاى مبتكر و ابداعكننده در هر دوره و در هر نوع علم و هنر و صنعت ، محدودتر از مجموع كسانى است كه در آنعلم ، و هنر و صنعت مشغول به تحصيل و فراگيرى هستند ولى مى توان گفت : صاحب نظردر نظام طلبگى حوزه ها، با در نظر گرفتن نسبت ، بيش از صاحب نظران در ديگر نظامهاى علمى است . با اين حال ، حتى در نظام طلبگى هم بسيار اندك شمارند. و عدد نوابعمبتكر و ابداع كنند، از صاحب نظران هم كم تر است . علت اساسى اين كه عدد صاحبنظران در نظام طلبگى بيش از ديگر نظام هاى علمى است ، چند چيز است ، از آن جمله : 1. مطلوبيت اكيد چون و چرا در دروس حوزه اى است . همان طور كه مى دانيم ، طلبه از آغازكار تحصيلى اين مطلب را، را به عنوان يك اصل بديهى مى پذيرد كه هيچ قضيه اىنبايد بدون دليل قانع كننده پذيرفته شود. و ايناصل ، واقعا از سازنده ترين عوامل كاخ مجلل هر علم است . 2. بحث و كاوشهاى مخلصانه اى كه در حوزه ها دائر است ، مخصوصا موقعى كه اعضاىبحث از انصاف و عدل هم برخوردار باشند و در برابر حق مقاومت نكنند. 3. پشت كار گرفتن مستمر. اين نكته را هم يادآور شوم كه اشخاصى كه از نظر هوش وحافظه و ديگر استعدادها متوسط باشند، ولى پشت كار و تلاششان مستمر باشد، درتحصيل علم موفق تر از كسانى هستند كه هوش و نبوغ ، آنان را به جهت بارقه ها و فهمهاى تند و درخشان ولى زودگذر، مغرور نموده و از كار و تلاش مى مانند. من در حوزه ها، ازاين گونه اشخاص ديده ام كه متاءسفانه ، در نيمه راه مسير معرفت ، به ركود مبتلا شدهاند. اين گروه (اشخاص داراى نبوغ و هوش فوق العاده ) نبايد مقدارى از سرمايه نبوغخود را، در راه اثبات هويت نابغه و باهوش بودن خود، براى مردم مصروف نمايند. بهنظر مى رسد آن اندازه كه مى تواند سرمايه نبوغ و هوش انسانها را مستهلك بسازد،تقريبا زيادتر از نصف مقدار سرمايه اى است كه براى ارتباط با واقعيّات ، مورد نيازاست . به همين جهت است كه تعليم و تربيتهاى اخلاقى والا براى حوزه ، واقعا جنبهحياتى دارد. به هر حال ، مقدارى هم به اصل پديده ابتكار و ابداع بپردازيم . البتهتشخيص عوامل اصلى نبوغ ، كه منشاء ابتكار و ابداع است ، تاكنون از ديدگاه علمى ، بهجايى نرسيده است ، فقط پس از آن كه علائم نبوغ آشكار گشت ، مى توان فهميد كه آنشخص داراى نبوغ است ، لذا نمى توان نبوغ را در كسى ايجاد كرد. البته مقدارى ازكارهاست ، كه انجام دادن آنها مى تواند نبوغ را به فعليّت برساند و يا آن را ظاهربسازد. ما به بعضى از آن كارها اشاره مى كنيم : 1. درك ضرورت و عظمت آن حقايقى كه شخص در صددتحصيل معرفت آن بر آمده است و به عبارت ديگر شخص بايد موضوع فعاليت مغزى خودرا به قدرى حياتى تلقى كند كه به از دست دادن سرمايه عمر گرانبهايش ، دروصول به آن رضايت بدهد. بايد اين نكته فراموش نشود كه براى درك ضرورت وعظمت حقيقى ، كه نقدينه عمر در راه به دست آوردن آن صرف خواهد گشت ، تكاپو و تلاشجدى لازم است . مثلا اگر يك طلبه مى خواهد فقيه شود، بايد براى درك ضرورت و عظمتفقه به دست نيايد، بايد براى هميشه در حقيقت مزبور بينديشد. 2. همواره تاءمل در اصول و مبانى تعريف و استدلال درباره موضوع كارش را از نظربگذراند، مانند اين كه آن اصول و مبانى ، براى او جديدا كشف شده است . لازمه بسيار مهماين تاءمل مستمر، برقرار شدن رابطه آزاد ميان او و آناصول مستمر مى باشد و اين رابطه آزاد مى تواند، مفاهيم ومسائل جديدترى را در مغز آدمى مطرح نمايد. 3. اطمينان به خويشتن و اين كه خداوند متعال براى هر كسى سرمايه اى داده است ، اگرچه نوع آن سرمايه ها مختلف است . الناس معادن كمعادن الذهب و الفضّة ناگفتهنگذاريم كه اين حديث به هيچ وجه دلالت بر جبرى بودن همه مبادى و مقدمات وعوامل افعال و تروك انسانى ندارد. اين كه عرض كردم ، به نظر خيلى حساس مى رسد و ما بايد ميان احترام به شخصيتهاىپيش تاز و برخوردارى از بزرگان را، با قرار گرفتن در جاذبه شخصيت آنان فرقبگذاريم . قرار گرفتن در جاذبه شخصيتها، به طور مطلق حس ابتكار و ابداع را از بينمى برد و انسان آگاهانه يا ناآگاه در محاصره تقليد مى ماند و نمى تواند از نيروىخدادادى خود بهره مند شود. 5. اميد دائمى و نشاط مستمر براى دريافت حقيقت يا حقائقى كه براى آن به تكاپو افتادهاست . حوزه :حضرت عالى اشاره فرموديد كه شمار نوآوران درمسائل علوم ، در ميان حوزه ها بيش تر از مراكز علمى ، فرهنگى ديگر است . مى خواستيمعرض كنيم ، ابتكارهاى زيادى وجود دارد، اما متاءسفانه اين ابتكارها بيش تر در جهتپاسخ گويى به نيازمنديهاى علمى جامعه نبوده است ، از اين رو ما با داشتن منابعكامل ، نسبت به بعضى امور اجتماعى پاسخ گو نيستيم . چگونه است كه اين ابتكارات درمسيرى جدا از نيازمنديهاى جامعه قرار گرفته است ؟ استاد: علت اساسى اين است كه حوزه ، فقاهت و ابواب فقه از جامعهمنعزل و كنار گذاشته شده بود، براى رفع نيازمنديهاى اجتماع ، به آنها رجوع نمىشد. لذا فقهاى ما بيش تر به همان مسائل مى پرداختند و به ابواب محدودى از فقه قناعتمى كردند. و شايد در ذهن شريفشان اين بوده است كه هر گاه بهمسائل ديگرى نياز پيدا شد، با در دست داشتن مبانى ، تطبيق آن برمسائل جديد مشكل نيست . در حالى كه ما امروز مى بينيم كه اين گونه نيست . براىپاسخگويى به نيازهاى اجتماع ، يك كار عميق و توان فرسائى لازم است . علت اين كه ما در اصول ، تخصص و ابتكارهاى بيش ترى داريم نيز همينمنعزل بودن ابواب فقه ، در طول تاريخ است . چون فقه ، تمام مرجع مشكلات اجتماعنبوده است . پرداختن به بعضى از ابواب آن ، با پرداختن به علماصول يكسان تلقى مى شده است . به اين جهت ، ما مى بينيم كه علماصول از حالت مقدمه بودن براى علم فقه ، در آمده است . اگراصول مقدمه فقه است ، نبايد آن گونه باشد كه طلبه بيستسال عمر براى او صرف كند، مگر نه اين كه مقدمه است .اصول ، كلام و عقايد كه نيست ، تا نفس فراگيرى آن مطلوبيّت داشته باشد. در زمينه كمى نوآوريها و همچنين فاصله آنها با نيازمنديها، از اين واقعيت نبايد غفلت كردكه مقدار زيادى از عمر گذشتگان ما، در انتقاد از آراء اسلاف صرف شده است : و فيه منوجوه . اولا، ثانيا، ثالثا... دقّت در آراء بزرگان و پرداختن به آن تا حدودى مفيد و لازماست . اما دو هفته انرژى مغز را صرف انتقاد ازاقوال كردن ، فايده اى ندارد؛ چرا كه غالبا اين انتقادات ، اثر شرعى ندارد. ما بايد به جاى پرداختن بيش از حد به آراء ديگران و انتقاد از آنها، به منابع دستاول بپردازيم و روى آنها كار بكنيم . ديدن اقوال بزرگانى مانند مرحوم صاحب شرايعيا صاحب جواهر، لازم است ، اما اين كار، نبايد ما را از پرداختن بهاصل منابع باز دارد. چنانكه مرحوم آيت اللّه بروجردى ، در علم رجال ، بهاصل منابع پرداخت . ايشان به جاى ديگرى اقوال علماى علمرجال ، بيش تر به كيفيّت ورود روايت ، جهت ورود و ديگرمسائل پرداخت خدا مى داند كه ما چقدر روايت زيادى داريم كه مى تواند مبانى احكام فقهىقرار گيرد. اما با كمال تاءسف ، با بردن آنها به باب اخلاق و گفتن اين كه اينهااخلاقى است ، فقه را از آنها محروم كردند. در اينها بايد تجديد نظر شود و از آنهااستفاده گردد. با اين كار، ما مى توانيم صاحب نظران جديد و نوآورى در فقه داشتهباشيم . البته نوآورى در فقه ، به اين معنى نيست كه خارج از ادلّه اربعه صحبت شود. حوزه :به نظر حضرت عالى حوزه هاى علوم دينى در علوم انسانى ،چه نوع ارتباطى را با دانشهاى جديد مى توانند داشته باشند؟ استاد: دانشهاى جديد درباره علوم انسانى ، از يك سنخ نيست . براى توضيح ايناقسام ، سه مقدمه را بايد در نظر بگيريم : مقدمه اول : اين است كه هر آنچه در مغرب زمين يا در مشرق زمين غير اسلامى ، به عنواندانشهاى جديد، در عرصه جوامع مطرح شده است ، نمى توان دانش به معناى حقيقى آنتلقى نمود؛ زيرا مثلا نوشته هاى ادبى بسيار فراوانى كه امروزه در آن سرزمينها مطرحمى گردد، قسمى ذوقيات خاص فرهنگى آنهاست و قسمى ديگر، ايجاد تقاضاهاى مصنوعىاست ، براى آرمانهايى كه نويسندگان در نظر دارند. گروهى از آن نوشته ها، براىجلب شگفتى مردم است ، كه نويسنده را مطرح نمايد، مقدارى ديگر از آن نوشته ها، در خدمتمديريت هاى اجتماعات است . نوشته هاى سياسى به همين نحو، آمارگيريها درباره مردمجوامع ، اگر كامل باشد و يك كلاغ چهل كلاغ نباشد، فقط مى تواندمعلول را بازگو كند و علت را نمى تواند براى محقّقان بيان نمايد. مقدمه دوم : اگر منظور از ارتباط حوزه با دانشهاى جديد، اطلاع از هر قانون و مساءله اىاست كه به عنوان دانش جديد مطرح شده است ، مطلوب است ، زيرا افزودن بر معلومات ،اگر چه مسائل محتمل هم بوده باشد، افزودن بر قدرت و علم است و اگر منظور دانشهاىواقعى است ، يعنى آن مسائل و قوانين است كه واقعا محتواى علمى دارند، مسلم است كه بانظريه ضرورت شناخت انسانها، از همه ابعاد، به طور عموم از آرمانهاى اساسى اسلامىاست ، به ترتيبى كه عرض خواهم كرد لازم و ضرورى است . مقدمه سوّم : در دوران گذشته برخى مديريتهاى جوامع مقتدر، براى آن كه همه جوامع را،از جنبه هاى علمى و فرهنگى ، در مرحله پايين و نيازمند مطلق به خودشان معرفى كنند،به وسيله سودجويان و ناآگاهان ، علوم را تقسيم بندى نموده ، دو قسمت مهم : قديم وجديد را مطرح و هر آنچه كه مربوط به قديم بود، (به اصطلاح آنان ) مطرود و هرآنچه كه مربوط به جديد بود، مورد توصيه و تشويق و دستور قرار مى دادند. من فعلاكارى با انگيزه هاى اصلى و فرعى اين تقسيم بنديها و نتايجى كه از آن گرفته شدهندارم . ولى اين مقدار مى خواهم بگويم كه در آن تقسيم بنديها، صدها هزار مجلد كتاب درعلوم يا ريشه هاى علومى كه به وسيله دانشمندان اسلامى ، در عرصه تاريخ علم ،مخصوصا از اواخر قرن دوّم هجرى تا اوائل قرن پنجم هجرى نوشته شده بود، به عنوانكتابهاى علوم قديم ، مطرود و تبعيد شده و يا از بين رفته است . امروزه ، اين عبارت را،يك مورخ محقّق مغرب زمينى مى نويسد: وقتى انسان ، آثار علمى اسلامى را مى خواند، واقعا از برخورد تعقلى آنها كه ازعظمت منطقى علوم جديد، برخوردار است تعجب مى كند.(63) كتاب البتانى (محمد بن جابر بن سنان ) كه علم مثلثات جديد را، پايه گذارى كردهاست ، به عنوان كتابهاى علوم قديم ، طرد و تبعيد شده است ! پى يرروسو در تاريخ علم مى نويسد: البتانى ، مردى بزرگ ، از جمله اشراف بود و به بطلميوس ارادت مى ورزيد وخود او از لحاظ دقت در مطالعه تقويم اعتدالين ، از بطلميوس نيز پيش تر رفت واول كسى بود كه در علم مثلثات ، سينوس (جيب ) را جانشين وتر ساخت .و از اين تغيير،تمام مثلثات جديد نتيجه شد.(64) مقصودم از اين مقدمه ، اين بود كه درست است كه دانشهايى در علوم انسانى ، به تازگىپا به عرصه معارف بشرى نهاده است ، ولى نه چنان است كه هر دانشى كه به عنوانجديد موصوف شود، بايد آن را دانش جديد وبى سابقه تلقى كرد.(65) حال مى پردازيم به آنچه كه به عنوان دانش جديد، مطرح شده است . اگر مقدمه سوّم راكه عرض كردم ، به خاطر داشته باشيم ، پاسخى كه درباره سؤال مطرح مى كنيم ، روشن تر خواهد گشت . آيا در علوم انسانى واقعا دانشهايى جديد، پابه عرصه معارف بشرى گذاشته است ، كه هيچ گونه سابقه نداشته است ؟ پاسخ اين جانب با مراعات احتياط، كه در امثال اين موارد شايسته است ، چنين است : دربارهانسان ، معارف و علوم و مسائل بسيار فراوان ، در جوامع اسلامى مطرح شده است و بهعبارت معمولى ، مسلمانان با نظر به منابع اسلامى خود، سخن بسياربسيار فراواندرباره انسان گفته اند، به طورى كه وقتى يك انسان متتبّع و متفكر، آن سخنها را مى بيندو معارفى را كه امروزه به عنوان دانش جديد، درباره انسان معرفى شده است ، از نظر مىگذراند، واقعا و از ته دل مى خواهد بگويد:
سخن هر چه گويم همه گفته اند
| يعنى در علوم انسانى ، از نظر اصول و مبادى و قوانين مربوطه ، هر چه امروز مطرحشود، حداقل اصول كلى آنها در منابع اسلامى و ديدگاه هاى متفكران مسلمانان بوده است .به عنوان نمونه ، آيا روان شناسى جديد است . با اين كه منابع اسلامى ، پر از بيانحقايق مربوط به روان انسانى است . و با اين كه كتابها و مقالات بى شمار، به عنوانعلم النفس يا مربوط به بعضى از مسائل آن ، از همان اواخر قرن دوّم هجرى ، در دسترساست ؟ آيا با نظر به كارهاى ابن سينا و مواردى چند از مثنوى مى توان گفت : روان كاوىعلمى است كه هيچ سابقه نداشته است ؟ آيا با نظريه كتابهايى مانند: مقدمه ابن خلدون و بعضى از نوشته هاى ابوريحانبيرونى ، مى توان گفت جامعه شناسى ، دانش جديد است ؟ به هرحال ، هر چه كه به عنوان دانش جديد، در علوم انسانى طرح شود، بايد نخست در اينمساءله دقت شود، كه آيا واقعا آن دانش جديد است ؟ التبه مسائلى جديد در اغلب علوم انسانى از تعليم و تربيت گرفته تا علوم روانى ،تاريخ و تحليل تاريخى ، جامعه شناسى با رشته هاى گوناگونش ، اقتصاد و حقوق وفرهنگ شناسى و اخلاق هر يك با رشته هاى متنوعى كه دارد، بروز كرده است ، كه حوزهبايد با آن مسائل آشنايى كامل داشته باشد؛ زيرا كه مستقيم ، يا غير مستقيم ، مربوط بهكار اوست ، البته مسائل مربوط به تخصص را در فراگيرى اين دانشها بايد در نظربگيريم . مطلب ديگرى كه از اهميت اساسى برخوردار است ، موضوعاصل مبنايى است ، كه دانشها، يا به اصطلاح صحيح تر،مسائل جديد درباره انسان مطرح مى سازد. ايناصل اساسى ، بيان كننده هويت و هدف عالى انسانى است ، كه در دانشها ومسائل جديد يا به كلّى حذف مى شود و يا آن اندازه مورد بى اعتنايى قرار مى گيرد، كهمانند حذف كردن آن است . به عبارت روشن تر، دانشهايى كه به وسيله متفكران يا نويسندگان دورانهاى متاءخرمطرح مى شود، انسانى را موضوع كار خود قرار مى دهد كه معلولى ازعلل طبيعى محض بوده و به اصطلاح ، از طبيعت ناآگاه برآمده و از آن طبيعت ناآگاه وبرگشتش هم به سوى آن طبيعت ناآگاه بر مى گردد. اين عقيده درباره انسان ، مشكلاتىبه وجود مى آورد كه قابل حلّ و فصل صحيح نيست . در صورتى كه انسانى كه در اسلاممطرح است و بايد موضوع علوم انسانى در هر دو قلمرو انسان آن چنان كه هست و انسان آن چنان كه بايد قرار بگيرد، انسانى است كه از آنخداست به سوى خدا بر مى گردد: انا لللّه و انا اليه راجعون و همهمتفكران آگاه شرق و غرب مى دانند كه پاسخ چهار پرسش : من كيستم ؟ از كجا آمده ام ؟براى چه آمده ام ؟ به كجا مى روم ؟ را فقط انسانى كه از ديدگاه اسلام مطرح است ، مىتواند بدهد. اين اصل مبنايى ، بايد با كمال دقت مورد توجه باشد. يك مساءله بسيارقابل توجه را در اين مبحث ، همواره بايد در نظر بگيريم و آن اين است كه : تقريبامسائل علمى كه در منطقه علوم مطرح مى شوند، آميخته از فرضيات و نظريات است كهمتاءسفانه ، بدون تفكيك از آن مسائل كه واقعا جنبه علمى دارند، عرضه مى شوند و مىدانيم كه فرضيه و نظريه عبارت است از: طرح قضاياى ثابت نشده ، براى توضيحيك يا چند پديده ، كه مورد تحقيق علمى قرار گرفته است و لذا ممكن است ، پس از گذشتمدتى ، كم و بيش بطلان آن فرضيه و نظريه اثبات شود. اين مطلب را هم اضافه مىكنم كه حتّى ممكن است ، قضايايى با شرائط معيّنى ، در برهه اى از زمان علمى تلقىشود و پس از فقدان يك يا همه شرايط مفروضه ، آن قضايا، علمى تلقى نشوند.خلاصه سرعت تدريجى بودن تغييرات در دانشهاى جديد را، نبايد به هيچ وجه ناديدهگرفت يا مورد مسامحه قرار داد. حوزه :در پاره اى از بحثهاى فقهى كه از حضرت عالى منتشر شدهاست ، مقدارى از آراء غير مشهور را تاءييد و انتخاب فرموده ايد، مانند: طهارتاهل كتاب ، عدم انحصار موادّ زكات در امور نه گانه در زمينه ارائهاين گونه نظريات در محافل حوزه اى ، چه نظرى داريد؟ و اين حركت درتكامل اجتهاد شيعى تا چه اندازه مؤ ثر است ؟ استاد: البته همان طور كه ديده ايد، متن آنمسائل فقهى را، براى بحث و تحقيق طرح كرده ام ، كه خود ار عالى ترين مختصات بازبودن باب اجتهاد در مكتب شيعه است . البته فتوايى درباره اينمسائل ممكن است به جهت احترام شديد به شهرت فتوايى طورى ديگر باشد، ولى بدانجهت كه دلايلى براى طرح آن گونه آراء وجود دارد، لازم است كه بحث و تحقيق دربارهآنها بيش از يك جريان استطرادى گذرا، انجام بگيرد. به عنوانمثال ، مى دانيم كه نزح ، كشيدن تعداد مختلفىسطل آب از چاه ، كه حيوانات يا اعيان نجسه اى در آن بيفتد، تا زمان مرحوم محقق صاحبشرايع ، واجب قلمداد شده بود. از زمان مرحوم محقق صاحب شرايع به اين طرف ، با نظربه روايت اسماعيل بن بزيغ بزنطى : ماء البر واسع لا ينجّسه شى ء الا ما غيرلونه او طعمه آوريحه و شايد بعضى روايات ديگر هم در همين مضمون ، ملاك تنجّسرا، تغيير در يكى از خواص سه گانه مطرح كرده وفعل نزح (كشيدن آب ) مستحب تلقى شده است . به هر حال ، فقهاى عالم شيعه ، با دارا بودن كمالهاى علمى و عملى در حدّ بسيار بالا، وبرخوردارى از عدالت در عالى ترين درجه آن ، معصوم نبوده اند، لذا اجتهاد در هر مساءلهاى كه قابل اجتهاد است ، همواره مطلوب بوده و خواهد بود. البته اين را مى دانيم كهمخالفت با شهرت روايى ، بسيار مشكل است ؛ چرا كه دليلى كه آن را جزء مرجحات قرارمى دهد، قوى است : خذ بما اشتهر بين اصحابك فقيه از شهرت روايى ،بارش را مى بندد. و امّا شهرت فتوايى اين گونه نيست اين كه مشهور اساطين يا خرّطين صناعت فرموده اند،دليل فقهى نمى شود، خوب فرموده باشند. اگراصل منابع و مآخذ حُكم با اين فرمايش مخالفت داشت ، چه بايد كرد؟ به نظر من ، كار خوبى كه مى توانند حوزه ها در اين زمينه داشته باشند، اين است كهپيرامون اين گونه مباحث ، بحث و تحقيق كنندمثل بحثى كه ما پيرامون اهل كتاب كرديم . در آن بحث مطرح شده است كه يازده روايت ،دليل بر پاك بودن اهل كتاب داريم و نه روايتدليل بر نجاست ، كه اين دو شاهد جمع دارند و آن نجاست عرضى است . اين گونه بحثهااگر باشد، بعد اهل فتوى با توجه به اين بحثها، فتوى مى دهند و خوب مى شود. اين مطلب را بايد دانست كه مخالفت با قول مشهور، هيچ گونه مباينت با مقام شامخ فقهاىسلف ندارد و اين گونه نيست كه مقام آنها را كوچك كند. حوزه :با توجه به تسلّط جناب عالى در ادبيات فارسى و عربى، در اين زمينه چه توصيه اى به طلاب و محصلان حوزه ها داريد؟ و ضمنا توضيح مجددى، پيرامون انگيزه خود درباره تفسير و نقد و تحليلى بر مثنوى بيان كنيد تا پاره اى ازشبهات و القاءات ، رفع گردد. استاد: به اضافه اين كه حوزه ها نياز مبرم به افرادى متخصص در ادبياتعربى و فارسى دارند كه بايد ان شاءاللّه فراگيرى تخصصى در آن دو به جريانبيفتد، به نظر مى رسد طلبه هاى عزيز حوزه ها، بايد در مرحله مقدمات هر دو ادبيات رادر حدّ لازم تحصيل نمايند؛ زيرا منابع علوم اسلامى انسانى در لغت و ادبيات ارائه شدهاست و اما درباره انگيزه اين جانب براى تفسير و نقد وتحليل و همچنين در درسها و سخنرانيها، اين مساءله را مطرح كرده ام ، با اينحال ، ملاحظه شده است كه گاه گاهى ، سؤ ال فوق طرح شده است . البته سؤال براى روشن شدن حقيقت ، جزئى از مقدمات رشد وكمال ، بلكه مى توان گفت : مرحله اى از رشد وكمال است و مى دانيم كه بعضى اوقات هم سؤال يا طرح مساءله ، مستند به اغراض واقع يابى نيست و خداوند همه ما را از شرّ هوى وهوس حفظ فرمايد. با كمال صراحت عرض مى كنم : انگيزه اين جانب از تفسير و نقد و تحليف مثنوى دوموضوع مهم بوده است : موضوع اوّل : عظمت مقدارى فراوان از مطالب متنوع ، كه در اين كتاب آمده و براى مغزهاىجوينده بسيار مفيد است و اگر كسى اين مساءله را منكر شود، يا كتاب مثنوى را مورد توجهقرار نداده است و يا خدا نخواسته غرض ديگرى دارد. موضوع دوّم : جلوگيرى از مبالغه اى است كه در ارزيابى كتاب مزبور شده است .بعضى اين كتاب را، به حدّ افراط بالا برده اند و بعضى ديگر، به حدّ تفريط پايينآورده اند. اين جانب پس زا مشورتهاى فراوان ، اقدام به تفسير و نقد وتحليل كردم كه هم مطالب با عظمت اين كتاب را توضيح بدهم و هم اشتباههاو خطاهاى آنرا گوشزد كنم ، نظير همان كارى كه مرحوم محسن فيض كاشانى ، درباره احياء العلومغزالى ، در دوره مجلدات المحجّة البيضاء كرده است . و جاى تعجب است كه بعضى اشخاص ، حتى بدون توجه به اسم كتاب : (تفسير و نقد وتحليل مثنوى ) كه كلمه نقد را در بردارد، درباره اين تاءليف اظهار نظر مى كنند! اين جانب ، در مجلدات تفسير مزبور، بيش از 100 مورد انتقاد جدى البته با مراعات ادب وعفت قلم ، از مثنوى كرده ام . در يكى از نامه هايى كه به اين جانب رسيده است ، اين جمله رانوشته كه شما درباره انتقاد از مثنوى افراط نمى كنيد؟ من هم در پاسخنوشته ام : بدان جهت كه من در روز قيامت ، بايد پاسخ اين نوشته ها را بدهم ، تا آنجاكه مى توانم ، در داورى در مطالب اين كتاب كوتاهى نمى كنم ، شما مى توانيد درمجلدات تفسير و نقد و تحليل ، امثال عبارات زير را مكرر ببينيد: 1. البته هيچ متفكر نمى تواند خود را از اشتباه مصون بداند. نهايت امر اين است كهچون موضوعاتى را كه عُرفا، مورد بررسى و تذكر قرار داده اند فوق العاده حساساست ، لذا اشتباه آنان چشمگيرتر مى شود و چنانكه درطول اين كتاب ملاحظه مى فرماييد، جلال الدين به اشتباهاتى دچار شده است كه ما تاحدود توانايى ، آنها را متذكر و مورد بررسى قرار مى دهيم . (تفسير و نقد وتحليل مثنوى ، ج 1/773) 2. در همين صفحه : و ما مى دانيم كه تزكيه نفس و تخلق به اخلاق اللّه خود بزرگترين هدف بعثت تمام انبياء عظام است ،... خلاصه شهود گرايى و عرفان مثبت بلى ، مكتبسازى نه . 3. بيت ذيل را بنگريد:
تا زهستان پرده ها برداشتى
|
هرچه گويى اى دم هستى از آن
|
پرده ديگر بر او بستى بدان
| جلال الدين يكى از همين انسانهاست كه دمى از هستى است ، چگونه مى تواند بگويد: مندمى از هستى نيستم ؟! با اين كه صراحتا مى گويد:
خود ندانم در كجا خواهم فتاد
|
ميدويم اندر مكان و لامكان
| و به طور كلى ، مطالبى علمى و فلسفى كه در مثنوى ديده مى شود، در حالت ، همان خودآگاهى گفته شده است كه جلال الدين را به عنوان دمى از هستى نشان مى دهد. بنابراين ،چگونه ما مى توانيم ادعا كنيم كه هر چه در كتاب مثنوى آمده است ، صد در صد مطابق واقعبوده ، كوچك ترين خلاف واقعى در آن وجود ندارد؟ به عقيده ما اين گونه قضاوتهاىافراطى ، ضررش كم تر از آن قضاوتهاى تفريطى نيست . (تفسير و نقد وتحليل مثنوى ، ج 1/13) 4. در مجلّد دوّم در تفسير و انتقاد از اين بيت :
كفر هم نسبت به خالق حكمت است
|
چون بما نسبت كنى كفر آفت است
| صفحه 50 و 51 ملاحظه فرماييد كه چگونه اين بيت مورد انتقاد شديد قرار گرفته است. از آن جمله : دل شهادت مى دهد كه بعضى از روشهاى انسانى ، مخالف خواستهدل و وجدان است كه با اهميت ترين پيك الهى است . اكنون من درباره كفر كه در هر صورتزشت ممكن است تجلى كند، چگونه بگويم زشت نيست ، در صورتى كهدل به زشتى آن گواهى مى دهد در همين ابيات با صراحت مى گويد: جانكمال است و نداى او كمال ثانيا مگر پشت پرده طبيعت و روى پرده طبيعت ، مانند يكصفحه كاغذ نيست كه دو رو دارد و هر چه در اين رو نقش ببندد، در روى ديگر نيز منعكساست . آيا مى توان گفت كه اين نقش ، هيچ گونه اثرى در پشت پرده ندارد؟ در صورتىكه جلال الدين گفته است : فعل را در غيب اثرها زادنى است 5. در جلد 12 صفحه 607 در توضيح :
تو اَنَا ربّى همى گوئى مدام
|
غافل از ماهيت اين هر دو نام
| چنين آمده است : پس من خدايم گفتن چه از ديدگاه فرعونى و چه از عينك منصورىناشى از عدم توجه به من و خدا مى باشد. 6. در جلد 4 صفحه 763 و 764 در تفسير و نقد:
آن انا منصور رحمت شد يقين
|
و ان انا فرعون لعنت شد بيين
| اين مطالب آمده است : آنچه كه مهم است انا الحق گفتن بعضى از افراد انسانى است ، كه به عنوانپرستش خود، طبيعى نمى باشد، بلكه به جهت احساس عينيت با خدا بوده و خود را، در مقامالوهيت مى بيند. جلال الدين در مقابل اين گونه دعاوى ، روش متناقضى پيش گرفته است، مثلا گاهى مى گويد: بى ادب حاضر ز غايب خوش تر است وقبول مى كند كه اين گونه ادعاها بى ادبى و گستاخى است ، اما مجوز اين بى ادبىحضور در پيشگاه الهى است كه براى اين افراد دست داده است . نيز مى گويد: رنگآتش داردالّا آهن است ... تعارض و مخالفت اين ادعا كنندگان با يكديگر به هيچوجه قابل تفسير منطقى نيست . اينان با اين فرض كه به خود حق و حقيقت رسيده اندچگونه مى توانند يكديگر را نپذيرند و انتقاد كنند؟ و در صفحه 764 و 765 شاهد اين اختلاف و مبارزه بيان شده است . با اين همه ، تعديل و انتقادهايى كه اين جانب از مثنوى كرده ام ، با اينحال بعضى اشخاص ، بدون اطلاع از محتويات دوره تفسير و نقد وتحليل ، داورى هاى نابجا كرده اند. حوزه :ما و ديگر طلاب و فضلا و حوزويان را پند دهيد و نصيحتبفرماييد. استاد: اين جانب خود را لايق پند دادن به حوزه نمى دانم ، زيرا كوچك تر از آنهستم كه چنين دعوايى داشته باشم ، ولى مطالبى را به عنوانمحصول تجارب روزگار عمرم عرض مى كنم : 1. سر فصل پندنامه الهى را فراموش نبايد كرد كه مى فرمايد: كل نفس بما كسبت رهينة . هر نفسى در گرو اندوخته خويشتن است . سال گذشته يكى از فضلاء از من پرسيد: با قطع نظر از مطالعات و انديشه هاىرسمى و دلايل متداول كه وجود ماوراى طبيعت را اثبات مى كند، محسوس ترين راهى كه هيچكس نتواند آن را منكر شود، چيست ؟ در پاسخ او گفتم : عمل و عكس العمل ، قانونى است در حيات انسانها، كه انكار آن مساوىبا انكار خويشتن است .
اين جهان كوه است و فعل ما ندا
| آن گاه مثالهايى زدم و آن شخص نخست در حيرت فرو رفت و سپس گفت : اين قانونقابل ترديد نيست . 2. تحمل و ظرفيت در برابر طوفانهاى گوناگون گمانها و ترديدها، درمراحل اوّليه علم ، درون آدمى ، از اين طوفانها فراوان مى بيند. هر اندازه كسى كه دربرابر اين طوفانها مقاومت بورزد و ظرفيت نشان بدهد و بداند كه هزاران ابن سيناها،فارابى ها، ابن رشدها، ابوريحان بيرونى ها، خواجه نصيرها از همين اقيانوس پرتلاطم و طوفانزاى معرفت گذاشته اند، بر قدرت تحقيق و فراگيرى و ابتكار ونوآوريهاى او افزوده مى شود. 3. علاقه به ثروت و جاه و مقام و شهرت اجتماعى و محبوبيت ميان مردم ، زندانهاى بسيارتاريك براى همه مردم است ، ولى براى كاروانيان علم و معرفت و تقوا تاريك تر و تباهكننده تر است ؛ زيرا اين كاروانيان ، پيش از ديگر مردم به خويشتن وعده داده اند و بهاصطلاح مناسب تر با خويشتن تعهد كرده اند، كه وسائط امين ميان خدا و بندگانشباشند، وسائطى كه انبياى عظام و اوصياى كرام و اولياء اللّه در رديفاول و دوم و سوم آنها حركت مى كنند. خلاصه ، ادعا اين است كه ما كاروانيان علم و معرفت و تقوا، مسير حركت على بن ابى طالب، عليه السلام ، را به مردم نشان مى دهيم و چنين مقامى با علايق مادى ، تضادى آشتىناپذير دارد. با اطمينان مى توان گفت : نتيجه كار كسانى كه مى خواستند مردم را با علم محض بهسوى خدا رهنمون شوند، خيلى كم تر و از نظر كيفيت پايين تر از نتيجه تلاشهاىشخصيتهايى بوده است كه مى خواستند مردم را به وسيله علم و معرفت و تقوا و حالاتملكوتى خود به سلوك الى لقاءاللّه و رضوان اللّه فى ايام اللّه ، وادار نمايند. 4. اگر چه در هنگام بحث و تحقيق دسته جمعى ، بناى اعضاى بحث بر كاوش و نقص وابرام در حدّ اعلاست و بايد هم چنين باشد، ولى يك مساءله مهم وجود دارد كه همواره بايدآن را رعايت كرد، آن مساءله مهم اين است كه در هنگام بحث و تحقيق كه چند نفر روياروى همقرار گرفته اند، سه حالت قبل تصور است : حالت يكم : اين كه آن چند نفر شخصيتهاى خود را، مورد بحث و انتقاد قرار داده اند! وموضوعى كه ظاهرا بحث و تحقيق و نقص و ابرام مربوط به آن است ، در ميان جملاتى كهردّ و بدل مى شود، گم شده است . بديهى است كه اين بدترين حالتى است كه مى تواندر رويارويى چند نفر، در موقع بحث و تحقيق تصور نمود. در حقيقت اينان به جاى دستبه هم دادن ، در حركت به سوى واقعيات ، روياروى هم قرار گرفته و مانع حركتيكديگر مى شوند. حالت دوّم : بحث و تحقيق درباره مساءله علمى است . ولى يكى يا همه آنان اصرار شديدبر حفظ حقانيّت خويشتن دارند. اين از دو صورت خالى نيست ، يا واقعا و به طور يقين خودرا بر حق مى دانند يا با نداشتن يقين اصرار شديد به بر حق بودن خود دارند. درصورت اول انحرافى در اصرار كننده وجود ندارد، ولى اگر بداند كه گاهى اصرارشديد بر حق ، چهره حق را در ابهام فرو مى برد، آرامش عقلانى خود را در ابراز حق از دستنمى دهد. شايد هر يك از دو آيه مباركه : و تواصوا بالحق وتواصوابالصبر به اضافه داشتن معناى مستقل ، كه خداوند بندگان را دستور مى دهدكه يكديگر را بر حق و بر شكيبايى توصيه كنند، يك معناى ارتباطى هم داشته باشد؛يعنى كسانى كه احساس مى كنند حق با آنان است ، اصرار نداشته باشند كه فورا و درهر گونه شرايط، آن را بقبولانند و به مرحله اجراء در آورند. البته مطلب مزبور، همعقلانى است و هم بر منابع نقلى و رفتار انبياء و ائمه ، عليهم السلام ، مستند است . حالت سوم : اعضاى بحث فقط در جاذبه حقيقتند و هيچ گونه من و تويى و طواف دورخويشتن وجود ندارد. آنان با كمال خلوص و صفا، در جست و جوى حقيقت هستند، حتى اگر همبرخوردهاى شخصى ، در خارج از موقعيت بحث و تحقيق داشته باشند، در آن موقعيت ، آنهارا كنار مى گذارند و به تكاپو مى پردازند. اين حالت ، قطعاعامل پيشرفت است و موجب رشد علمى و عملى .
|
|
|
|
|
|
|
|