|
|
|
|
|
|
مصاحبه با آيت اللّه احمد فياض (44) از دورانى كه اصفهان ، جايگاه بلند فقاهت را در قبضه اقتدار داشت . چندى نمى گذرد.عالمان بزرگ ، فقيهان سترگ ، فيلسوفان بلند پايه و عارفان روشن بين آن ديار،هنوز هر چند كم تر از شمار انگشتان دست باقى مانده اند و از عظمت و رونق حوزه ديرپاى اصفهان ، نشانى به دست مى دهند. اگر وقت را غنيمت نشماريم و محضر چند وارثباقى مانده از حوزه دير پاى اصفهان ، نشانى به دست مى دهند. اگر وقت را غنيمتنشماريم و محضر چند وراث باقى مانده از حوزه گرانپايه اصفهان را در نيابيم ، بيم آنمى رود كه چندى بعد، براى نگارش تاريخ حوزه اصفهان ، به دامن نوشته هايى دستيازيم كه پسينيان به رسم حكايت ، از زبان پيشينيان شنيده اند و اين سرآغاز گرفتارى، در چنبره تاريخ نگارى خواهد بود كه در ديار ما نه پُر به آن مى پردازند و نه شستهو رفته ! شنيدن تاريخ يك پديده از زبان افرادى كه در درون آن پديده باليده اند و بزرگشده اند و خود نيز از عناصر تشكيل دهنده آن پديده بوده اند، اگر چه جسته و گريخته وناپيوسته ، جاى اطمينان بيش ترى باقى مى گذارد و در آگاهى به آن پديده ، كمك درخورى را عرضه مى دارد. فقيه و عالم سخت كوش ، حضرت آيت آللّه فيّاض ، مدرس پر صلابت و استوار حوزهاصفهان ، از معدود باقى مانده هاى دوران شكوه حوزه اصفهان است ؛ مدرّسى كه ساليانسال ، درس فقهاء بزرگ آن ديار را ديده و در پى آنان ، مسند تدريس را به دستگرفته است و از اين رهگذر، اطلاعاتى پر بها از آن بزرگان روى در نقاب كشيده ، بهدست مى دهد. در پاى سخن فقيهان كهن سالى چون حضرت آيت اللّه فيّاض نشستن ، علاوه بر آن كهانسان را با حوزه بزرگ اصفهان و فقهاء آن ديار، آشنا مى سازد و نمايى از تفكّر حاكمبر حوزه قديم اصفهان را به دست مى دهد، نكات نغز و آموزنده فراوانى ، دست گيرطالبان فضايل اخلاقى مى سازد؛ چرا كه حضرت آيت اللّه فيّاض ، مدرّس پاك سيرت ،بى آلايشى و بى پيرايه اى است كه در نهايت سادگى و قناعت زندگى 80سال خويش را طى كرده و مى كند و همچنان تدريس را وجه همت خويش ساخته است . پيداستدر شرايط كنونى كه پاره اى ، چهار نعله به سوى زندگى مصرفى مى تازند،گزارش زندگى اين بزرگان دست كم تذكارى مى تواند باشد براى عزيزانى كهدر طلب سعادت اند و اين كه باور آوريم ، بهشت را به بها مى دهند نه به بهانه ! در خاتمه ، ضرورى است تذكّر داده شود كه دست اندركاران مجلّه ، با اين كه اعترافدارند: طلبه هاى امروز با واقعيّت هاى اجتماعى بيش تر سروكاردارند،(45) لكن بر اين هم معترفند كه قناعت ، صفا، استوار و بلند همتى را،بيش تر بايد در زندگى كهنسالان بجويند و از همين روى ، در انتخاب افرادى كه باآنان مصاحبه مى شود، سراغ هر دو گروه را مى گيرند؛ چرا كه ويژگيهاى هر دو گروهرا براى طلبه ، ضرورى و بايسته مى بينند. و بر خوانندگان مصاحبه است كه درمصاحبه ها، آن بخشى از بهاى بيش ترى دهند كه درسى براى زيست علمى ، صنفى واجتماعى دارد. بر اين اساس ، آن جايى كه حضرت آيت اللّه فيّاض ، از حوزه اصفهان مىگويد، گوشه هايى از سير تاريخى حوزه ها را بجويند و در جايى كه سخن ازتخصّص فقه مى راند، رهنمودى براى نظام درسى حوزه بيابند و چون زبان به نصيحتمى گشايد پند گيرند و ره يابند! حوزه :با سپاس از اين كه دعوت ما را پذيرفتند، در آغاز گوشههائى از زندگى خودتان را بيان كنيد. استاد: بنده ، احمد، فرزند مصطفى فروشانى سده اى [خمينى شهرى ]، متولدسال 1324 ه ق ، پدرم اما جماعت ، معتمد و مرجع حلّ مشكلات مردم و نيازمنديهاى ايشان درآن منطقه بود. ابتدا، همان سده خدمت رسيدجليل القدر، مرحوم سيد مصطفى ، مقدمات : (صرف مير،عوامل فى النحو و...) را خواندم ، بعد به اصفهان رفتم ، خدمت شيخ محمد على حبيب آبادى، در مدرسه نيماورد، سيوطى و شرح نظّام را خواندم . خدمت مرحوم شيخ على يزدى ،شرح لمعه و از مرحوم ميرزا احمد اصفهانى ؛ قوانين الاصولرا درس گرفتم . مقدارى از همين قوانين را پيش حاج ملّا حسين دولت آبادى خواندم . پس ازآن فرائد الاصول ، متاجر، و كفايه را خدمت مرحوم آقا سيد محمد نجف آبادى ،كه از شاگردان مرحوم آخوند خراسانى بود و در مدرسه جدّه تدريس مىكرد، فرا گرفتم و خارج كفايه را خدمت مرحوم حاج ميرزا محمد صادق يزدآبادى ، از علماىمبرّز اصفهان ، خواندم . پس از اينها در سال 1364 ق ، عازم نجف شدم و چهار سالى در آن جا ماندم و از خدمتاستادانى مانند: مرحوم آيت اللّه سيد عبدالهادى شيرازى (46)استفاده بردم . ايشان مردىبسيار متين ، بزرگوار، سنگين و رعايت كننده آداب بود، از جهت اخلاقى ممتاز بود، مواظببود كه در محضر و مجلسش حرف لغو، غيبت و كلام نابجا گفته نشود. خيلى با وقار بود.هر كسى كه خدمت ايشان مى نشست ، هم كسب علم مى كرد و هم كسب اخلاق . در تقوىكامل بود. ونيز درس مرحوم آيت اللّه شيخ محمد كاظم شيرازى (47)مى رفتيم ، كه ايشان از علماىمبرّز و از شاگردان مرحوم آخوند خراسانى بود. بسيار خوش مجلس و خوش صحبت بود،محفل را گرم مى كرد. همچنين درس مرحوم آيت اللّه سيد جمال الدين گلپايگانى (48)مى رفتم . ايشان درسخارج مى گفت ، البته شاگرد كم داشت . اهل رياضت ، تهذيب نفس ، و اخلاق بود، لذاتاءثير نفسش بسيار فوق العاده بود، و شاگردان از ايشان بهره ها مى بردند. وقتىمى خواستم از نجف برگردم فرمود: مى روى ولى پشيمان مى شوى . گفتم : بر مى گردم . فرمود: معلوم نيست . اتّفاقا همين جورى شد و پشيمان شدم ، زيرا فقه واصول نجف قوى تر بود، و به درس و بحث بهتر مى رسيديم ، امّا چون مادرم با من بود،اصرار داشت كه آب و هواى نجف به من نمى سازد، لذا مجبور شدم كه بر گردم . خدمت آيت اللّه سيد محمود شاهرودى هم درس خواندم ، و كم و بيش درس مرحوم آيت اللّه حكيمهم كه عربى درس مى گفت مى رفتم . حوزه :در آن زمان حوزه نجف توسط چه كسى اداره مى شد؟ استاد: تا مرحوم آسيد ابوالحسن اصفهانى (49)بود كه توسط ايشان اداره مىشد و همه چيز در اختيار ايشان بود. وقتى كه ايشان فوت كرد، اداره حوزه تقسيم شد بينحاج سيد عبدالهادى شيرازى ، مرحوم شاهرودى ، حاج شيخ كاظم شيرازى و... تا مرحوم سيد بود، مرجعيّت در ايشان وحدت داشت ،امّا پس از ايشان تقسيم شد. حوزه :براى شوكت و قدرت اسلام و مرجعيّت ، وحدت آن بهتر نيست ؟ استاد: بله ، اگر وحدت داشته باشند بهتر است و اختلافى نمى افتد، چرا كهتفرق اشكالاتى را به بار مى آورد. حوزه :حضرتعالى ، در خدمت اساتيد گرانقدرىتحصيل نموده ايد و يا با آنان معاشرت داشته ايد. از خاطراتى كه از اين بزرگان درياد دارد، بهره مندمان بفرمائيد. استاد: يكى از اساتيد ما، مرحوم آيت اللّه سيد محمّد نجف آبادى بود كه بيش ترخدمت ايشان درس خوانديم . البته درس مرحوم آية اللّه سيد على نجف آبادى هم مى رفتيم . ايشان (مرحوم سيد على ) مرد زاهد، متواضع و بى آلايشى بود.. در علوم و فنونگوناگون جامع بود، هم منبر مى رفت ، هم درس مى داد و هم خوش بزم بود، اما مواظب بودكه برخورد نامناسبى پيش نيايد. در جنگ جهانى صدماتى ديده بود و همان باعث شده بودكه مقدارى حواسش جمع نباشد. البته خوش ديده بود. و همان باعث شده بود كه مقدارىحواسش جمع نباشد .البته خوش فهم و خوش درك بود. هر چه را مى پرسيدى حاضربود. و سرعت انتقال خوبى داشت ، و بدون نياز به مطالعه جواب مى داد. حاجيه خانم مرحومه امينيّه (50) كه از اعيان بود از ايشان تقاضا كردهبود، كه در منزلش درس بگويد، لذا ايشان مى رفت و به آن خانم كفايه و خارج درس مىگفت . آن خانم درسهاى ديگر را خدمت آقايان ديگر خواند، تا اين كه اجازه اجتهاد گرفت وسپس حوزه درسى تشكيل داد كه بعضى از همين خانمهاى فاضله اى كه هستند از شاگردانآن مرحومه اند. استاد ديگر ما، مرحوم آية اللّه سيد مهدى (51)دُرچه اى بود. مرحوم آيت اللّه سيدمحمدباقر(52)هم بود. كه مرجعيّت به عهده ايشان بد و مرد بسيار نزيه و مواظبى بود.طلاب هراس داشتند كه پيش ايشان سخن لغوى بگويند. در مدرسه نيماوردفقه و اصول مى گفت و كسانى مانند مرحوم آيت اللّه بروجردى به درس ايشان شركت مىكردند. ايشان بسيار اهل قدس و تقوى بود. روز شنبه به شهر مى آمد و عصر چهارشنبهبه درچه بر مى گشت ، آن جا نماز مى خواند ومنزل داشت . بيش تر همّش در فقه و اصول بود. حوزه درسش گرم بود، صبحها در مسجدنو درس فقه و اصول مى گفت و عصر هم براى افرادى كه نبودند يادرست نفهميده بودند همان درس ها را تكرار مى كرد. استاد ديگر ما، مرحوم آية اللّه حاج ميرزا محمد صادق يزدآبادى بود، كه ايشان نيز مانندمرحوم درچه اى بسيار معقول و متين بود و مواظب كه لغوى انجام ندهد. مرحوم شيخ محمد(53)حكيم خراسانى (تربتى ) كه همين شيخبهلول معروف پسر برادر ايشان است بود، كه خدمت ايشان ، منظومه و اشارات مىخوانديم . مرد بى آلايشى بود. در همين مدرسه [صدر] حجره داشت ، تا آخر عمر مجرّد ماند،و به خاطر اين كه وضعيّت مساعد نشد، زن نگرفت . با عسرت هم زندگى مى كرد، مناعتطبع داشت . و زير بار اين وجوهات نمى رفت . مقدارى از مخارجش را مرحوم حاج آقا رحيمارباب متكفل بود. شبهاى جمعه در منزل مرحوم ارباب ، مهمان مى شد. و استاد ديگر ما، مرحوم آيت اللّه حاج ميرزا على (54)آقا شيرازى بود. حجره ايشان ،كنار حجره من بود. درس نهج البلاغه مى گفتم و عموم شركت مى كردند. فقط همين درس راداشت . در قدس و تقوى معروف بود. وقتى به نماز مى رفت و طلبه ها مى فهميدند، اقتدامى كردند. البته در طبّ قديم هم وارد بود و قانون بوعلى را تدريس مى كرد. لكن جنبهاخلاقيش بيش تر اهميّت داشت و بيش از جنبه طبّى اش مورد توجه بود. حوزه :با مرحوم الهى قمشه اى هم رابطه اى داشتيد؟ استاد: نه چندان . با ايشان آشنا بوديم ، ولى ارتباطى كه كسب فيض كنيم نبود.مدتى ايشان در اصفهان بودند كه به حجره ما رفت و آمد داشتند. حوزه :زمانى حوزه اصفهان مركز حكمت بود، امّا اكنون از رونق افتادهاست . استاد: بله خيلى فرق كرده است . آن زمان قم و ديگر جاها تابع اصفهان بود وحالا اصفهان تابع قم شده است . پيش از آمدن حاج شيخ عبدالكريم ، قم مركزيّتى نداشت. و هنگامى كه ايشان آمدند، طلبه ها به قم رفتند و آن حوزه رونقى گرفت . پيش تر هممى گفتند كه علم از نجف [مانند آبى كه به زمين فرو رود]فرو مى رود، و در قم منتشر مىشود. تقدير چنين بوده كه قم مركز شود. و در اخبار هم از قم خيلى تعريف شده است .آنقدر قم ارزش پيدا مى كند كه مقدار خوابگاه يك اسب را هزار دينار مى خرند. حوزه :گويا بزرگانى مانند مرحوم بهشتى و مطهّرى ، خدمت شماتحصيل كرده اند؟ استاد: پيش از اين كه نجف مشرف شوم ، مرحوم شهيد بهشتى ، پيش من سيوطى مىخواند. و پس از بازگشت از نجف شرح لمعه را خواند. فرد با استعدادى بود، لازم نبودخيلى شرح بدهم ، پيش مطالعه مى كرد، و همان كه مى گفتم متوجه مى شد. در همان زمانكه پيش ما لمعه مى خواند، خود ايشان هم درس معالم مى گفت . و اما مرحوم مطهرى ، پس ازبازگشت ما از نجف ، به توصيه استادش ، مرحوم حاج ميرزا على آقاى شيرازى ، كه كنارحجره ما حجره داشت ، قسمتى از فرائد را پيش ما خواند؛ زيرا از حاج ميرزا على آقاپرسيده بود كه قسمتى از فرائد را نخوانده ام ، پيش كى بخوانم ، ايشان ما را معرفىكرده بود. بعد هم مرحوم شهيد مطهرى با ما آشنا شد، هر كه از پيش ايشان مى آمد، براىما سلام مى رساند و اظهار تشكر مى كرد. مرحوم مطهرى پيش حاج ميرزا على آقا و مرحومارباب (55) كه در جنبه هاى حكمت و رياضى و... قوى بود و جامع رفت و آمد مى كردو از ايشان استفاده مى برد. مرحوم ارباب به ايشان احترام مى گذاشت . در درس ما هم كهشركت مى كرد، معلوم بود كه خوش ذوق و با استعداد است . حوزه :بزرگانى مانند مرحوم ارباب ، استاد ايشان مرحومجهانگيرخان قشقايى و محمد رضا قمشه اى ، با اين كه در دانش و اخلاق مقام والايىداشتند، امّا ملبس به لباس روحانى نشدند، آيا جهت خاصى داشت ؟ استاد: حاج آقا رحيم ، وقتى نماز مى خواند، عمّامه سفيدى داشت كه به جاى كلاهشمى گذاشت . نمى خواست سيره پدرانشان را ترك كند؛ لكن براى لباس روحانيّت ارزشخاصى قائل بود. حوزه :نسبت به امام ، مدظله العالى ، آيا مطلبى داريد كه بيانفرماييد؟ استاد: مقام ايشان محتاج به تعريف من نيست ، ايشان آفتابند، آفتاب نياز بهتعريف ندارد، آفتاب آمد دليل آفتاب ، خودش معرّف خودش هست . در نتيجه التجاء به حضرت امير(ع ) مقامى به ايشان داده شده است ، كه فوق اينهايىاست كه شما تصور مى كنيد. مقام معنوى ايشان ، بيش از مقام ظاهرى ايشان است . خداوندتاءييدشان كند. ان شاءاللّه . حوزه :آيا تاءليفى هم داريد؟ استاد: تاءليف منظّمى ندارم . زمانى ، رساله اى در شروط ضمنعقد، از تقريرات درس مرحوم آيت اللّه آسيد محمد نجف آبادى ، نوشتيم كه خطىاست . و يك سرى متفرقات هم هست كه جمع نكرده ام و تصميمى هم به تدوين آنها ندارم .تمام كوششم در همين تدريس بوده كه وقتى براى تاءليف پيدا نكردم و اكنون هم ، بهزحمت همين يك درس را مى گويم . حوزه :پس از بازگشت از نجف ، به چه كارهايى در حوزه اصفهانپرداختيد؟ استاد: در كارهاى اجتماعى كه دخالتى نداشتم ، و فقطمشغول درس و بحث بودم . آن جا كه بايد درس بخوانم ، درس مى خواندم و آن جا كهبايد تدريس كنم ، تدريس مى كردم . كتابهايى مانند فرائدالاصول و متاجر را درس مى دادم . در مدرسه صدر، پس از درس ما مرحوم آيت اللّه خادمى تدريس مى كرد ايشان علاقه زيادىبه من داشت . به تدريج ، درسهاى ديگرى مانند: مكاسب ، كفايه و... را گفتم ، پس از آن مستمسك راشروع كردم و اكنون حال درس دادن ندارم ، فقط براى خالى نبودن عريضه ، كتابقضاء و شهادات جواهر را بنا به تقاضاى آقايان مى خوانيم . حوزه :خواندن علم اصول و كتابهايى كه پيرامون اين علم نوشتهشده است در چه سطحى لازم است و در تحصيل اجتهاد، مدخليّت دارد؟ استاد: به مقدارى كه انسان از قواعد اصولى مطّلع باشد، كه كجا و چگونه ،استعمال مى شود، كتابهايى مانند: معالم ، قوانين و فرائد خوانده شود كافى است ،البته اگر كسى خارج اصول خواسته باشد برود، مانعى ندارد، ولى لازم نيست . همينسه كتاب در اصول ، كافى است . و طلبه را در حدّ ياد گرفتن قواعد كلّىاصول كمك مى كند. حوزه :آيا از زندگى تحصيلى و تدريسى كه پشت سر گذاردهايد، رضايت داريد؟ استاد: هر آنچه پيش آمده همه اش خير و خوب بوده است ،مناهل گفتن اين كه چرا اين جور شده و يا آن جور شده ، نيستم . هر چه پيش آمد، قضاى الهىاست و راضى هستم . حوزه :شما از برخى بزرگان اجازاتى داريد، لطفا درباره ايشانصحبت فرماييد. استاد: يكى از ايشان ، مرحوم آيت اللّه حاج سيدابوالحسن اصفهانى است . اواخرعمرش بود كه مريض شد و درسى نمى گفت درس اصلى را همان مرحوم سيد عبدالهادىشيرازى مى گفت وقتى خواست براى معالجه به شام برود، من اين اجازه رااز ايشان گرفتم . آرزو داشتم كه سالم برگردد و براى درس خدمتشان برسم كه درهمان سفر فوت كردند و جنازه ايشان را با جلال و شوكت بسيار فراوانى ، در كربلا ونجف تشييع كردند و سمت چپ در قبله حرم حضرت امير(ع ) كنار استادشان آخوند خراسانى دفن كرد. سمت مقابل ، مرحوم سيّد اسد اللّه شفتى ، پسر حاج سيّد محمّد باقر كه مسجدسيّد را ساخته است ،دفن شده است . مردم عزادارى بسيار مفصّلى براى ايشان بر پاكردند. از مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانى (56)، اجازه روايتى دارم . ايشان مرد بسيار با تقوا وبزرگى بود. منزل و نماز ايشان مى رفتيم . همان گونه كه مرحوم حاج ميرزا على آقاممتاز بود. حاج آقا بزرگ هم در نجف ممتاز بود و خواص در نماز ايشان شركت مىكردند. و از مرحوم ملّا حسين فشاركى (57). اواخر عمرشان بود كه اين اجازه را نوشت . مردبسيار جليل القدر و بزرگوارى بود. فقيهى بود كه تماممسائل را مستحضر بود. درس هم مى گفت ، و مبرّزين از علماء شركت مى كردند. خلاصه ،بسيار متين بود، منبر هم مى رفت و مخصوصا در ماه مبارك رمضان كه احياء هم مى گرفت . حوزه :در گذشته ، علما و فضلا، مقيّد بودند كه ازاهل فن اجازه روايتى بگيرند، اكنون اين تقيّد كم شده و چندان مورد توجّه نيست ، نظر شمادر اين باره چيست ؟ استاد: سند اخبار، بايد متصل باشد، چرا كه اگر رواى بگويد: كه از كى شنيدمو ايشان براى من خواندند، بهتر است تا بگويد: در فلان كتاب ديدم . انتساب به آنكسانى كه از معصوم (ع ) روايت دارند، بسيار با ارزش است .بهتر اين است كه افراد پيشهم رفته ، سند اخبار را تصحيح كنند و سپس مضمونش رانقل كنند. يك وقت مى گويد: حدّثنى فلان و يك وقت مى گويد: در فلان كتاب ديدم . پس اگر اين اجازه روايتى رونق پيدا كند، بسيار خوب است . وگرنه با منقطع شدننسلى كه اجازه روايى دارند، تسلسل اجازات به هم مى خورد و براى به دست آوردن سندصحيح ، بايد زحمت كشيد و دست به دامن كتابهاى رجالى شد. امّا استاد حديث ، مستحضراست و مى تواند بگويد: اين حديث كه از فلان كسنقل شد و او از ديگرى نقل كرده است ، درست است يا نه . حوزه :با توجه به سابقه طولانى شما، در تدريس كتابهاىحوزوى ، و شرايط خاص زمانى ، آيا تغيير و تحولى را در اين كتابها لازم نمى دانيد؟ استاد: حجم اين كتابها، هر روز زيادتر مى شود و كم نمى گردد. حاشيه هايىهم كه در متن تغييرى نمى دهد، نوشته مى شود، مفيد هستند. به نظر من نبايد كم يا زيادىدر اين كتابها انجام گيرد. و به همين گونه كه هست و سابق بر اين بود، هم ، مانند:فراگرفتن زبانهاى خارجى و موضوعات ديگر كه لازم است ، بروند. ولى سعى اصلىما بايد در تعليم دينى باشد كه همان فقه واصول است . و به هامان ترتيبى كه نوشته شده است ،تحصيل شود. نبايد خَلط بين تحصيلها كرد. چه زيبا گفتند آن عالم كه گفته است : من باهر ذى فنونى كه مباحثه كردم ، غالب شدم ، مگر با ذى فنّ كه مغلوب گشتم . بله ، اگر يك فنّ درست خوانده شود، بهتر از آن است كه چند فنّ ناقصتحصيل گردد. يك عدّه كه براى تحصيل حكمت خوبند، و استعدادش را دارند پس از اتمامسطح حكمت بخوانند. يك دسته فقه و اصول فرا بگيرند، و يك عدّه علوم ضرورى جديدرا. پس از اتمام سطح ، هر عدّه اى به تناسب ذوق و استعدادشان تخصصّى بشوند.اكنونحوزه ها چنين نيست ، ولى خوب ست كه چنين شود. طلاب و حوزه هاى علميه ، بايد ببينند كهامروزه ، در تبليغ و غيره چه چيزهايى لازم است ، به حسب استعداد، همان رادنبال كنند. حوزه :آيا در اخلاق استاد خاصى داشتيد؟ استاد: خير، همان كتابهاى اخلاق را مى خوانديم ، پيش استاد بخصوصىنخوانديم . يعنى در آن زمان ، چه در نجف و چه در اصفهان ،درس اخلاق خاصّى نبود،لااقل من خبر نداشتم . با آقايانى كه محشور بودم و معاشرت داشتم ، از اخلاق ومعاشرتشان بهره مى بردم . حوزه :كدام يك از استادان در شخصيّت و رشد شما، بيش تر مؤ ثربوده اند؟ استاد: در نجف ، همان مرحوم آيت اللّه سيدجمال الدين گلپايگانى بود. و در اصفهان هم ، پسران مرحوم كلباسى بزرگ (58):مرحوم حاج ميرزا هدى و ميرزا جمال ، بودند. كه حاج ميرزا هدى در علم حديث بسيار واردبود و درسى در رجال حديث داشت كه خدمتشان مى رفتيم . تاءليفاتى هم داشت . مرحومميرزا جمال درس و بحثى نداشت ، فقط منزلشان رفت و آمد داشتيم . خيلى مواظب بودند كهحرف لغوى نزند، و ما حرف لغوى از ايشان نشنيديم . هميشهمشغول فكر و ذكر و درس بود. حاج آقا رحيم ارباب ، فرموده بودند كه : اين دو برادربه ملك اشبهند تا به انسان . حوزه :پيرامون اخلاق و تهذيب نفس ، راهنمايى مان بفرماييد. استاد: كتاب آداب المتعلّمين را بخوانيد وعمل كنيد، و نيز كتاب شهيد ثانى منية المريد را، كه بهترين كتاب براىاخلاق است . مواظب باشيد كه عمده تقواست : اتقواللّه و يعلمكم اللّه هر چهتقوا بيش تر و بهتر باشد، قلب روشن تر و استفاده بيش تر مى شود. تا تقوا نباشد،درسى هم كه مى خوانيد از بين مى رود. تقوا پايه همه چيز است . راه كسب علم همين درسخواندن و تعلّم است ، كه اگر با اخلاق و تقوا همراه باشد، قابليّت دريافت نور الهىپيدا مى شود، و الهام خدايى نصيب مى گردد. شرط عمدهتحصيل همان تقواست . به تدريج رفع نقص كنيد و از خداوند استعانت بجوييد. اين دو كتاب را از معلّمى كه خودش خوب و متعهّد باشد درس بگيريد، از استادانى مانندحاج آقا رحيم ارباب ، كه واقعا اخلاقى بود،مثل حاج سيد جمال الدين گلپايگانى ، كه اهل رياضت بود، كه قم هم خالى نيست . خلاصهاز كسانى كه مواظب هستند و تقوا دارند. من نصب نفسه للناس اماما فليبداء بتعليم نفسهقبل تعليم غيره ، وليكن تاءديبه بسيرته قبل تاءديبه بلسانه ، و معلّم نفسه و مؤ دّبهااحقّ بالا جلال من معلم الناس و مؤ دّبهم (59) آن كه مى خواهد تاءديب نفس ديگران بكند، بايد شروع به تاءديب نفس خودش بكند وبعد به سراغ ديگران برود، تا نَفَسش مؤ ثر باشد. كسى كه خودش ناقص است ، چطور مى تواند كسى را هدايت كند. در راه تحصيل ، بر ناملايمات صبر كنيد و تحمّل داشته باشيد، تا به جايى برسيد.در كوشش و تحصيل علم پايدار باشيد. تا صبر نباشد نتيجه نمى دهد. واصبر و ما صبرك الا باللّه ... صبر كنيد تا خداوند هم صبر بدهد. در مسائل اجتماعى هم تا جايى كه ممكن است شركت كنيد، روحانيونى كه به درد جنگ وتبليغ مى خورند، به جبهه بروند. كسانى كه مى توانند تبليغ كنند، بجنگند و ياخدمتى ديگر بكنند، به جبهه بروند. روحانيونى هم كه در گوشه و كنار مملكت : دردانشگاه ها، ادارات ، نهادها و منصبها هستند، به مقدار ضرورت باشند وگرنه به جنگبروند. خلاصه يا در جبهه يا در پشت جبهه ، بايد خدمت كرد ومشغول بود. وقت را غنيمت بشماريد. جوان بايد وقت را غنيمت بشمارد. تا پير نشويد نمىفهميد كه جوانى چقدر ارزش دارد. حرف بيهوده ، شوخى و حرف دنيا نزنيد. مواظب باشيد،اگر نقصى داريد از خود دور سازيد. واجبات را انجام داده و محرّمات را ترك كنيد. صبر در اطاعت داشته و خدمت كنيد، تا ذخيره اىبراى پيرى باشد. هر كارى كه در جوانى انجام دهيد، فايده اش را در پيرى مى بريد. توزيع الوقت توسيعه . منظّم و مرتّب باشيد، هر ساعتى را براى كارىمعين كنيد و مواظبت كنيد كه آن كار را در آن ساعت انجام دهيد. اگر ساعتى فوت شد، ساعتبعدى را مواظب باشيد. اوقات استراحت ، غذا خوردن ، عبادت وتحصيل خود را معيّن كنيد. از خواب كه بلند مى شويد، معلوم باشد كه در هر ساعتى چهكارى داريد، مثلا، اول نماز، بعد قرآن ، درس ، مباحثه و... بى نظمى لطمه مى زند. اينجور نباشيد كه هر چه پيش آمد. يك وقت صبح بر مى خيزيد، حرف بى فايده و بىنتيجه مى زنيد، سلب توفيق مى شود، بعد متوجه مى شويد كه مى خواستيد فلان وقت وفلان وقت را درس و مطالعه داشته باشيد،ولى از دست شما رفته است . اگر برنامه نداشته باشيد، از وقت نتيجه نمى گيريد و با صحبتهاى متفرقه ، وقتگذرانى مى كنيد، پير كه شديد، افسوس مى خوريد كه چرا استفاده نبرديم ، عمربيهوده هدر رفت . در معاشرت با مردم راه متوسط را انتخاب كنيد. نه افراط نه تفريط.اخلاق اسلامى را عمل كنيد. سلوك شما با اخلاق اسلامى باشد. همه مى دانند صدق خوباست و كذب بد است ، امّا گاهى كذب مصلحت آميز بهتر از صدق مفسده انگيز است . بايدمطلع بود كه كجا، چه بايد كرد؟ ملاك در انسان ،عقل است . عقل اگر عامل شد، خودش نشان مى دهد كه چه بايد كرد. نه خيلى شلوغ و هرجابرو و هر جا بنشين باشيد و نه منزوى . بعضى قصدشان از انزوا اين است كه براىخودشان شخصيت قائل مى شوند، ولى برخى ذاتااهل معاشرت نيستند و قصدى هم از انزوا ندراند؛ اين اشكالى ندارد، افراد كه همه يك جورنيستند. امّا بهتر است كه رفتار آدم بينابين باشد؛ نه آن جور كه ترك معاشرت كند و نهآن كه خودش را در هرجا و جمعيتى شريك كند. تا بتوانيد يك كارى كه نفعى به ديگران داشته باشد، انجام دهيد و مواظب باشيد كهضرر به كسى نزنيد. مواظب باشيد كه كسى را از خودتان نرنجانيد. با شوخى باشد يا با جدّى . هميشه خدا راحاضر و ناظر در كارهايتان بدانيد، غافل نشويد،مثل اين كه كسى بالاى سر شما ايستاده و مواظب كار شماست . خدا را در هر آنى حاضربدانيد، چه در خلاء و چه در ملاء. با مردم هم از روى مصالحه و صفا پيش بياييد. هيچ وقت هم غيبت از يكديگر نكنيد، تا دشمنى پيش نيايد. قلب سليم داشته باشيد: يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتى اللّه بقلب سليم همه را خوب بدانيد، مگر اين كه خلافش ثابت شود. سوء ظن به كسى نبريد. بر اثرسوءظن ، آدم خودش را مى خورد. هميشه حسن ظن داشته باشيد. از ديگران قلبتان صافباشد. حوزه :فرموديد كه : برخى از استادانتاناهل رياضت بودند، منظور از رياضت و شيوه آنچه بود؟ استاد: هر ماه سه روز روزه ، تهجّد و زيارت اباعبداللّه (ع ). اين سهعمل سرمشق است و انسان به اين سه چيز نياز دارد. و عمده تقواست . منظور از اربعين و چلهنشينى كه شنيده ايد، همين طور بوده است ؛ روزه مى گرفته اند، افطارشان كم بوده است. چهل روز پى در پى مشغول تهجّد و شب را با دعا و نيايش به سر مى بردند، و عباداتىرا انجام مى دادند؛ تا برايشان صفاى قلب پيدا مى شد. فقط به كارهاى ضرورىزندگى مى پرداختند، احتياج به فراغت بال داشتند. حوزه :خود حضرت عالى ، از كدام يك از اعمالتان بهره بيش ترىبرده ايد؟ استاد: از زيارت ابا عبداللّه (ع ) بيش ازاعمال ديگر بهره برده ام . اول زيارت مختصرى است كه بايد پيش از زيارت عاشوراخوانده شود، سپس نماز زيارت ، بعد مشغول زيارت شده و در آخر هم نماز آخرى . عمده ،بايد حواس جمع باشد، لقلقه زبان نشود. حوزه :با اين كسالت و ضعف مزاجى كه داريد، از زحمتى كه داديم ،عذر مى خواهيم . استاد: من از شما معذرت مى خواهم كه قدرت حرف زدن بيش از اين نداشتم .اميدوارم كه هميشه مؤ يد و منصور باشيد. خداوند، هميشه شما را موفق بدارد. و در خدمت اسلام و مسلمين ساعى و مؤ يد باشيد. ان شاءاللّه كه هميشه فكرتان خير باشد. خداوند، ما را بر آنچه رضاى اوست بدارد، و از آنچه سخط او در آن است ، بازدارد. آنجوركه مى خواهد و راضى است ، آن گونه شويم . ان شاءاللّه . اللهم اجعلنا كما تحبّ وترضى . مصاحبه با استاد، آيت اللّه محمد تقى جعفرى (60) (بخش نخست ) اين بار، پاى سخن فقيهى نشستيم كه اراده و كار مستمر، تار و پود زندگيش راشكل مى دهد. همّت والا و عزم راسخش ، آرزوهاى او را در سايه سار لطف بيكران الهى بهگُل مى نشاند و پشت كار اعجاب انگيز وى ، شكوفه هاى اراده و تصميم را به ثمر مىرساند. استاد جعفرى ، غوّاص پولادين اراده ، خطر خواهى است كه بى محابا به درياهاى معارفمى زند و سربلند بيرون مى آيد. پاى نهادن در ميان امواج خروشان مثنوىمعنوى جلال الدين رومى و سرافراز بيرون آمدن ، كار هر كسى نيست . چه بسيارصاحبان فضلى كه در برابر امواج پيل افكن آن ، زمين گير گشته اند و از مولوى بتىساخته اند و از مثنوى كتابى آسمانى و از خود عبدى درمانده ! و چه بسياركوته بينان كم ظرفيتى كه كودكانه مولوى را ماترياليست دانستند و بهتلاشى بى ثمر دست يازيدند. استاد جعفرى ، مردانه گام در اين دريا نهاد و زواياى آن را در نورديد و بى آن كه خويشرا در امواج آن گم كند، راهى از دريا به دريا گشود. مولوى ، استاد را عاشق و شيفته نساخت و همان گونه كه خود مى گفت : تنها خير كرد:استاد نيز مولوى را كه بها نداد و اگر چه گه گاه توسن انتقاد را بر دشت مثنوى مىراند. امّا در جاى جاى تفسير اشعارش به عظمت وى گواهى مى دهد. استاد جعفرى وقتى درياى مثنوى را در نورديد، شيفته شگفتيهاى اقيانوس گشت و بهدنياى عظيم نهج البلاغه ، سخن على (ع ) گام نهاد. در اين جاست كه استادسخن انديشمندان غرب را در شعاع درخشش كلام على (ع ) قرار مى دهد تا همه را در برابرعظمت سخن مولا(ع ) به زانو در آورد و چه نيك از عهده بر مى آيد. استاد جعفرى بيش تر به عنوان يك فيلسوف شناخته شده است و كم تر به عنوان فقيه !و اين نه تقصير جامعه است كه از آثار شعاع آگاهيهاى فلسفى استاد و بازتاب كارهاىتاءليفى وى در زمينه فلسفه است . خوانندگان محترم در اين مصاحبه ، با چهره ديگر استاد آشنا خواهند شد. چهره فقيهى كهوقتى از نجف برمى گشت بزرگى خطاب به وى مى گويد: جعفرى ! در ايران فقطفقه و اصول لازم نيست ، بايد مطالب ديگر هم بلد باشى . استاد جعفرى در حوزه هاى مختلفى به تحصيل پرداخته است و از چند و چون آنها به دقّتآگاه است . اساتيد فراوانى ديده و از كم و كيف درسهاى زيادى آگاه است . خاطراتفراوانى از فقهاء و بزرگان حوزه هاى : نجف ، سامراء، تبريز، قم و مشهد به خاطردارد كه صفحه هاى مجلّه آوردن همه آنها را بر نمى تابد، همان گونه كهمجال كم استاد، مجال نمى دهد كه استاد در هر مورد توضيح بيش ترى دهد و به ناچار ازمقوله هاى مختلفى گذرا مى گذرد. با اين همه ، در اين شماره بخشى از گفت و گو بااستاد را چاپ مى كنيم و بخش ديگر آن را به آيندهموكول مى كنيم . اميد كه سيره سالكان و كلام صالحان ، ره توشه راهمان باشد. حوزه :در ابتداى اين گفت و گو، آشنايى با زندگانى پربارتحصيلى و تدريسى حضرت عالى ، براى حوزه هاى علوم دينى جالب توجه و ارزشمنداست . آنچه به اين آشنايى ضرورت مى بخشد، شهرت استاد در تحقيقات فلسفى ،اعتقادى و اجتماعى است كه موجب شده است تا زواياى ديگرى از زندگانى علمى شما از جملهبخش تحصيلات فقهى و اصولى و تحقيقات در اين زمينه چندان آشكار نباشد. استاد: من در حدود سال 1304 در تبريز متولد شدم . تحصيلات مقدماتى را درهمان شهر گذراندم و بعد براى ادامه تحصيل به تهران آمدم . مقدارى از متنرسائل ، مكاسب مانده بود كه در تهران خواندم . همچنين در درس مرحوم آيت اللّه آقا شيخمحمد رضا تنكابنى (ابوى آقاى فلسفى ) نيز شركت مى كردم . در اين زمان مرحوم آقاميرزا مهدى آشتيانى در مدرسه مروى معقول تدريس مى كردند كه من با اشتياقكامل و ميل فراوان ، در اين درس نيز حضور داشتم . البته من از همان ابتداى تحصيل علاقه زيادى بهمعقول داشتم و در وجودم ميل به هستى شناسى موج مى زد. چند روز پيش يكى از همدوره هاىگذشته اين جا آمده بود، در ضمن صحبت مى گفت : شما از همان دوران سيوطى و مغنىعلاقه به معقول داشتيد. به خاطرم مى آورد كه پيش چه كسانى براى درس مى رفتيم وچه مباحثه هايى داشتيم . بعد از تهران مشرف شدم به قم . زمان آقايان اربعه بود،آيات عظام : مرحوم صدر، مرحوم خوانسارى ، مرحوم حجت و مرحوم فيض ، رحمت اللّه عليهمجميعا. حدود يك سال از آمدن من به قم گذشته بود كه نامه اى از تبريز آمد كه مادرتانمريض است ، من برگشتم تبريز. البته ايشان فوت كرده بودند. در تبريز مرحوم آيتاللّه ميرزا فتاح شهيدى ، صاحب حاشيه بر مكاسب ، به من اصرار زياد كردند كه نجفبروم و مى فرمودند: نه تهران بمان ، نه قم ، برويد نجف . مقدار زيادى از مقدمات سفررا هم ايشان تهيه كردند و رهسپار نجف شديم . زمانى كه من وارد نجف شدم يكى دو هفته بعد از فوت دو بزرگوار مرحوم آقا شيخ محمدحسين اصفهانى ، معروف به كمپانى و مرحوم آقا ضياء بود. اين موقع بود. من يكبار ديگرجلد دوم كفايه را در نجف خواندم و بعد رفتم درس خارج . اولين درس خارج من درس مرحومحاج شيخ كاظم شيرازى بود. مرحوم حاج شيخ كاظم شيرازى بسيار مرد مربى و فقيه بااخلاقى بود. با اخلاق و فقيه ، از اين رو درس بسيار سازنده اى داشت . ايشان بسيارمورد توجه آيات و مراجع عظام بخصوص مرحوم آيت اللّه ميرزا محمد تقى شيرازى بود.مقدار زيادى از طهارت و مكاسب محرمه را از حضور ايشان استفاده كردم . بعدها نيز ايشانيك دوره طهارت در مدرسه قوام فرمودند كه من حضور داشتم . همزمان با دروس فقه ، دردرس اصول آيت اللّه خوئى شركت مى كردم . همچنين دراصول ، خارج مقالات آقا ضياء را خدمت مرحوم آقا ميرزا حسن يزدى خواندم ؛ چرا كه بهدقتهاى مرحوم آقا ضياء در اصول علاقه مند بودم . ايشان براستى دراصول مرد دقيقى بود. يك درس هم خدمت آيت اللّه سيد محمود شاهرودى مى رفتم كه مكاسب محرمه بود. يك مقدارىاز خيارات را نيز از حضور ايشان بهره مند گشتم . حدود يكسال و نيم خدمت مرحوم آيت اللّه حكيم بودم كه ايشان عروه مى فرمودند همينمستمسك كه نوشتند در ماه هاى مبارك هم درسهاى ايام تعطيلى داشتم ، از جمله قاعده فراغو تجاوز را يك ماه خدمت مرحوم آيت اللّه سيد جمال گلپايگانى خواندم . و كتاب رضاع رادر يك ماه مبارك خدمت آيت اللّه سيد عبدالهادى شيرازى بودم . در فقه مدت هفتسال من خدمت آيت اللّه سيد عبدالهادى شيرازى بودم و در جلسه حاشيه بر عروه ايشانحضور داشتم كه بسيار از نظر فقاهى پر بركت بود. يكى از عالى ترين ايامزندگانى من ، همين مدت هفت سال است كه خدمت ايشان بودم . مرحوم آقا سيد عبدالهادى ، مردعلم و عمل و براستى تجسمى از معرفت و تقوا بود. در علماصول ، مدت يازده سال من خدمت آيت اللّه خوئى بودم كه تقريبا دو دوره مى شد؛ چرا كههر دوره درس اصول ايشان در آن زمان حدود 5 تا 6سال طول مى كشيد. مقدارى هم درس اصول مرحوم آيت اللّه آقا سيد محمد هادى ميلانى شركت كردم و همچنين درفقه كتاب اجاره را خدمت ايشان خواندم . فقه واصول ما در نجف به خوبى پيش رفت . خداوند به ما اساتيد خوب و كم نظيرى عنايتكرده بود و من توانستم از حضور آنها بهره ها ببرم . و اما كارهايى كه در فقه و اصول انجام داده ام تقريرات دو دورهاصول را كه خدمت آيت اللّه خوئى بودم نوشتم كه جزواتش در نجف دست به دست دوستانمى گشت . اكنون هم بعضى از جزواتش پيش من نيست از اين ميان بحث الامر بينالامرين چاپ شد و اولين نگارش من به زبان عربى است . در فقه هم رسالهرضاع را نوشتم و حواشى كم و بيش نيز بر بعضى از ابواب فقه دارم . مدت سهسال آخر اقامت در نجف نيز درس خارج مى گفتم در مسجد هندى خارج مكاسب شروع كردهبودم . از ابتداى آشنايى با مكاسب ، من خيلى به اين كتاب علاقه پيدا كرده بودم كتابعجيبى است عظمت شيخ انصارى ، رحمة اللّه عليه ، به خوبى در اين كتاب متجلى شده است. خارج اصول هم مى گفتم كه عمده نظر من بر كفايه مرحوم آخوند بود. و امّا فلسفه ومعارف ديگر، بايد عرض كنم پس از تحصيلات فلسفه و معارف مربوطه در خدمت مرحومآقا ميرزا مهدى آشتيانى در تهران و مرحوم آقا شيخ صدر قفقازى و آقا شيخ مرتضوىطالقانى در نجف اشرف ، كه البته سالهاى زيادىطول كشيد، در اين مقوله چه در نجف و چه در تهران تدريسهاى فراوان داشته ام . اما درباره فلسفه ها و علوم انسانى از ديدگاه هاى متفكران جوامع خارجى ، اگر چه من درنجف از طريق كتابهايى كه از مصر و ايران و تركيه و لبنان وارد نجف مى شد، بامعارف و علوم مغرب زمين آشنا شدم ، ولى بعدها با شدت تلاش در اين مقوله ، مجبور شدممخصوصا در تهران از آشنايان كامل به زبانهاى خارجى درباره ترجمه ها استفاده كنم . در اين جا يك نكته را هم متذكر مى شوم و آن اين است كه چون بعضى از ترجمه هاقابل اعتماد نيست ، لذا چنانكه در مجلد 14 از تفسير و نقد وتحليل مثنوى ، در خاتمه بيان كرده ام ، در آن موارد كه چاره اى جز رجوع به ترجمهمشخصى نداشتم ، مطالبى را كه آن ترجمه ارائه كرده است ، مورد بررسى قرار داده ام ،بدون اين كه آنها را به طور يقين به متفكرى كه مترجم مطالب او را ترجمه كرده است ،نسبت بدهم . و به موازت كاربر روى اصول و فلسفه اسلامى به فراگيرى اين علوم و معارف نيزمى پرداختم ؛ اما تلاش و كار در فقه و اصول را هرگز رها نمى كردم . به خاطر دارم آنگاه كه مى خواستم از نجف به ايران باز گردم ، يكى از بزرگان به من فرمود: جعفرى ! در ايران فقط فقه و اصولنيست مردم به مطالب ديگر هم نياز دارند. بعضى ها هم به من گفته اند: جعفرى ! مردم به فلسفه و علوم انسانى از ديدگاه هاى متفكران نيز احتياجدارند. اكنون نيز من اگر اين نوشته ها و تحقيقاتم را ضرورى و لازم ندانم و پرداختن به آنهاواجب نشمارم ، قطعا مى پردازم به تدريس فقه واصول و درسهاى رسمى حوزه . ولى من اينها را واجب مى دانم ، چون جاى آنها در اجتماعخالى است و اجتماع ما به آنها نيازمند است . حوزه :با توجه به تماسى عينى كه حضرت عالى با حوزه هاىگوناگون داشته ايد و تلاش مستمرّتان ، در حوزه هاى مهمى همچون : حوزه علميه تبريز،قم ، مشهد و نجف اشرف اگر يك مقايسه اى ميان اين حوزه ها داشته باشيد و كاستيها وامتيازهاى هر يك را بيان بفرماييد، مفيد و سودمند خواهد بود. استاد: اين مساءله را من چندين مرتبه در جلساتى كه براى طلاب يا دانشجوهاداشتم ، مطرح كردم و به اين مقايسه مى پرداختم ، ولى اين كه شما به صورت سؤال از من مى پرسيد جالب است . حوزه نجف از نظر مسائل فقه و اصول امتياز داشت . مى توان گفت مسائلى كه در آن جامطرح مى شد از اين نظر بسيار پرداخته شده بود. بويژه دقت درمسائل اصولى زياد بود. اگر ما نسل گذشته اين حوزه را در نظر بگيريم ، بزرگانىمانند: مرحوم كمپانى و ميرزاى نائينى را مى بينم كه دراصول واقعا صاحب نظر و استاد بودند. مرحوم ميرزا واقع مطلب داشت و صاحب نظر بود.مطالب نائينى در اصول استنساخى از مطالب مرحوم شيخ انصارى و صاحب كفايه نبود.نائينى فرد صاحب نظر و دقيق بود. بيش ترين همت حوزه نجف بر فقه و اصول متمركز بود. علوم و معارف ديگر هم وجود داشتاما شيوع و رواجش به اندازه فقه و اصول نبود. بزرگانى مانند: آقا شيخ صدرا قفقازى، آقا شيخ مرتضى طالقانى ، آقا شيخ محمد جواد جزايرى ، آقا شيخ محمد حسين كاشفالغطا و آقا سيد جواد عينكى بودند كه در معقول و اخلاق و عرفان كار مى كردند. حتىبعضى از بزرگان ، مانند آقا ميرزا على ، قاضى ، استاد مرحوم علامه طباطبائى ، كه دركمال و اخلاق درجاتى رفيعه پيموده بودند. من از آيت اللّه آقا سيد عبدالهادى شيرازى شنيدم كه ايشان فرمود: وقتى من وارد حوزه نجف شدم ، هيجده تا درس اخلاق در اين حوزه تدريس مى شد،بزرگانى از جمله اخلاف صدق مرحوم آقا سيد احمد كربلائى يا آخوند ميلا حسينقلىهمدانى به تربيت طلبه ها مشغول بودند و به اين كار اهتمامكامل مى ورزيدند. من در عدد هيجده تاكيد دارم ، چون از ايشان شنيدم و درست مستند به ايشان است و عرض مىكنم : احتمالا حداقل پنجاه درس اخلاق در حوزه نجف بوده است كه هيجده تاى آن توانستهبود بروز و ظهورى پيدا كند. مى توان گفت هيجده درس از درسهاى درجه دو و درجه سهبوده است كه توانسته بروز و نمودى داشته باشد. در عينحال فقه و اصول قوى تر و شايع تر بود. در ميان علماء سامرا، البته علماى نسل قبل از ما، يك روش درسى خاصى بوده است معروفبه نهج سامرائى . در اين شيوه تدريس استاد مساءله را مطرح مى كرد و تمامى حضاراظهار نظر مى كردند، استاد راهمايى مى كرد و مساءله با يك حالت بحث و مباحثه پختهمى شد و نتيجه نهايى را استاد بيان مى داشت . مرحوم آيت اللّه آقا سيد ميرزا حسن شيرازىو آقا سيد محمد فشاركى اين گونه درس مى دادند. اين روش در كربلا بيش از نجفتوانست مرسوم شود و دوام بياورد. شيوه تدريس نجف به گونه سامرائى نبود، بلكهمانند حوزه قم بود. بعضى از اساتيد ما اين روش رانقل مى كردند، از جمله آقا شيخ كاظم شيرازى از بقاياى علمايى بود كه آن روش را (روشسامرائى ) ديده بودند و ما در مجلس درس ايشان با اين روش آشنا شديم . اگرچه شيوهدرسى نجف به گونه استاد و شاگردى بود، در عينحال زمينه براى بحث ، انتقاد و نظر باز بود. مشكلات درسى يا در همان جلسه درس و يابعد از آن توسط استاد حل مى شد و مشكلى باقى نمى ماند. در نجف حالت خودمانى شدنبا استاد زياد بود. شاگردها با اساتيد رفت و آمد داشتند، گاهى با هم پياده كربلا مىرفتند. و به طور كلى در هر فرصتى بحث ميان شاگرد و استاد برقرار بود. گاهى دريك مجلس فاتحه ، بحث فقهى يا اصولى در مى گرفت و تا مساءله روشن وحل نمى شد بحث پايان نمى يافت . البته تمام اين خصوصيّات كه من براى نجف شمردم، مربوط به حدّاقل 25 سال پيش است چرا كه من حدود بيست و پنجسال است كه از نجف برگشتم و از وضع كنونى آن اطلاعى ندارم . و اما حوزه مشهد، اين حوزه قبل از زمان مرحوم ميلانى و زمان ايشان يك شكوفائى خاصىداشت ؛ فقه و اصول و حكمت در آن قوى بود، در ادبيات هم كه مشهد زبانزد ديگر حوزه هابود و معروف بود كه طلبه هاى مشهد در ادبيات قوى هستند. در حوزه مشهد مكتب آقا ميرزامهدى اصفهانى رواج يافت ؛ زيرا كه عده اى از اشخاص بسيار وزين ، وارسته و بافضل در درس ايشان شركت مى جستند و مطالب ايشان را به گونه خوب و مفيدى كسبكردند. من خودم ايشان را ديدم و چندين جلسه نيز در درس ايشان شركت كردم . ايشان بافلسفه مخالف بودند. البته به نظر من با نظر به مجموع مطالبى كه ايشان ابرازداشته اند، مخالفت ايشان با فلسفه ، مخالفت به جهت تقيّد به فلسفه بدان جهت كهفلسفه است و به جهت تقيّد به اصطلاح بود؛ يعنى اين كه هر چه فلان فيلسوف گفتهاست ، چون فيلسوف است بايد او را پذيرفت و گرنه ايشان نمى گفت : اگر فلسفه مىگويد 2+2 مى شود 4 بگوييم خير، مى شود 5. به عقيده من نزاع ما بين ايشان و فلسفهرا، نبايد زياد حادّ بكنيم ؛ چرا كه ما هم كه فلسفه را وسيله رسيدن به واقعيات و تماسبا حقايق مى دانيم خود آن را معشوق با لذات نمى دانيم و نمى گوييم كه تمام آن چهفلاسفه گفته اند درست است و واقعيت است ، نه ، البته ، مطالب نادرست هم در فلسفه هاوجود دارد. خود من هيچ گاه نتوانستم به فلسفه بدان جهت كه فلسفه است ، جذب بشوم ،گرچه در معقول من ، چهار نفر استاد بسيار جامع و دقيق و قوى ديدم و در اين زمينه طلبگىبسيار كرده ام . بعضى مسائلى كه فلاسفه مسلم گرفته اند براى من جاى بحث دارد.وانگهى ، آيا مى توان دو فيلسوف پيدا كرد كه نه تنها در همهمسائل بلكه حتى در مقدارى معتد به از مسائل فلسفه با پاسخ به چون و چراهاىمربوطه داراى نظريات متحد بوده باشند. ما مطيع واقعيّات و حقايق هستيم ، فلسفه و اگر بخواهيم با اصطلاح مناسب ترى بگوييم، حكمت وسيله خوبى براى رسيدن به آنهاست . در همين زمان كه آقا ميرزا مهدى اصفهانى در مشهد تدريس مى كردند، حكمت ومعقول هم درس داده مى شد. در حوزه تبريز هم ادبيات قوى بود، چند نفر استاد قوى در ادبيات داشت ، از جمله مرحومآقا ميرزا على اكبر اهرى . فلسفه در تبريز رواج چندانى نداشت . گرچه بودنداساتيدى مانند آقا سيد عبدالعظيم و ديگرانى كه حكمت مى گفتند؛ اما در زمان ما فلسفهبه اندازه حوزه تهران و مشهد و اصفهان رونق نداشت . باكمال تاءسف بايد عرض كنم كه درس تفسير نه در حوزه و نه در حوزه مشهد رواجچندانى نداشت و آن گونه كه بايد به اين مهم پرداخته نمى شد. و اما حوزه قم ، امتيازى كه اين حوزه بر ساير حوزه ها، حتى حوزه نجف داشت اين بود كهپرداخت به علوم عرضى در آن بيش از ساير حوزه ها بود؛ مثلا اگر در زمان ما در حوزهنجف دو يا سه درس معارف اسلامى گفته مى شد، در قم زيادتر بود. اطلاعات طلبه ها همدر اين زمينه بيش تر بود. همچنين طلبه هاى قم به علوم ديگرى مانند تاريخ ، اقتصاد، وجامعه شناسى مى پرداختند. تعدادى از طلبه ها نيز از قم مى آمدند تهران در دانشگاهشركت مى كردند و پس از اخذ ليسانس يا دكترى به قم بر مى گشتند. از آن زمان كه علامه طباطبائى ، رحمت اللّه عليه ، در قم شروع به تدريس كردند و بهفلسفه هاى روز پرداختند در حوزه نهضتى بسيار با اهميّت شروع شد. در همان موقع بودكه در نجف اشرف اين جانب با مشورت با مراجع عظام از آن جمله مرحوم آية اللّه آقا سيدعبدالهادى شيرازى اشتغال به معارف اسلامى و فلسفه جديد و علوم انسانى كه به طرزجديد سرازير دانشگاه ها شده بود، حدى گرفتيم و با چند نفر ديگر شروع كرديم .پيش از نهضت مرحوم علامه طباطبائى و اشتغال جدى طلبه هاى نجف به امور مزبوره درساليان گذشته شخصيتهاى بزرگى مانند: مرحوم آقا شيخ جواد بلاغى ، مؤ لف انوارالهدى و الرحلة المدرسية و الهدى الى دين المصطفى (ص ) و آقاى حاج آقا رضا مسجدشاهى كه فلسفه نشو و ارتقاء شبلى شميل را، مورد انتقاد قرار داده بود، شروع به كاركرده و نتايج بسيار خوبى هم گرفته بودند و جريانى كه من عرض كردم پس از دورهكوتاه فترت بود. خوب يادم مى آيد كه من خدمت آقا سيد عبدالهادى شيرازى ، كه بسيارمرد متفكر و روشنى بود، و يكى ديگر از مراجع ، پيشنهاد كردم كهمسائل روز را شروع كنيم . و گفتم : حوزه نبايد تنها منحصر به فقه واصول باقى بماند؛ چرا كه مسائل از سراسر دنيا به كشورهاى اسلامى سرازير شدهاست و دنيا دارد كم كم حكم يك خانواده را پيدا مى كند. آن دو بزرگوار تاءييد كردند و مامطالعه فلسفه ها و علوم انسانى روز را شروع كرديم و در اين زمينه درسى هم مى گفتمكه اساس و بنياد همين كتاب ارتباط انسان و جهان و وجدان و جبر و اختيار شد. حوزه :حضرت عالى كه موفق به درك محضر اساتيد بزرگ وفرزانگان وارسته اى شده ايد، با نقل گوشه اى از خاطرات آن روزهاى حضور، ما را نيزدر اين بهره مندى شريك گردانيد. استاد: براستى آن روزها، بخصوص در حوزه نجف ، بزرگانى بودند كه لحظههاى بودن با آنان ، تمامى ، خاطره است و دلنشين . بزرگانى در فقه واصول ، بزرگانى در فلسفه و عرفان و اخلاق كه به اقتضاىحال و هواى اين بحث ، بايد گزيده از آن را برگزيد. از جمله خصوصيات خوبى كه درشيوه تدريس مرحوم آقا شيخ كاظم شيرازى ديده مى شد اين بود كه به طلبه ميدان مىداد تا بحث كند. دامنه بحث را باز گذاشته بود و اجازه نقد و انتقاد واشكال را مى داد. هيچ گاه كسى را نمى كوبيد. فراموش نمى كنم ، روزى در درس ايشانيكى از طلبه هايى كه تازه آمده بود اشكال دارد،اشكال وارد نبود. خوب ، طلبه تازه واردى بود. يكى از آن طلبه هاى با سابقه گفت آقابى ربط صحبت نكن . آقا شيخ كاظم ، رحمه اللّه عليه ، ناراحت شد و گفت آقا، مگر شمااز وقتى كه شروع به صحبت و اشكال كرديد همه با ربط بود؟ صبر كن اين طلبه همتدريجا به باربطش مى رسد. مرحوم آقا سيد عبدالهادى شيرازى نيز مردى بود كه هر چه به او نزديك تر مى شدم ،علاقه ام به او بيش تر مى شد. من نديدم كسى را كه اين مقدار مقامدنبال او بدود و او از مقام فرار كند. مرحوم آقا سيد عبدالهادى ،واقعا از مقام گريزان بود.به ياد دارم آن موقع كه آيت اللّه بروجردى ، از قم براى طلبه هاى نجف شهريهفرستادند، براى بعضى مشكل بود بپذيرند و نمى خواستند مرجعيت ايشان راقبول كنند. در حالى كه آقا سيد عبدالهادى شيرازى به آقا شيخ نصراللّه خلخالى كهمسؤ ل توزيع شهريه ايشان بود فرموده بود: چرا سهم مرا نياوردى ؟ هر چقدر سهم و شهريه ما مى شود بفرست و با اين كار عملا مرجعيت آيت اللّه بروجردى راپذيرفت . از جمله الطاف خداوندى كه شامل حال من شد، اين است كه موفق شدم يكسال و نيم محضر مقدس فقيه ، عارف و حكيم متاءله جناب آيت اللّه شيخ مرتضى طالقانىرا درك كنم . اين ايام از ايام پر بركت عمر من بود و خاطره هاى به يادماندنى از ايشاندارم ، از جمله خاطره اى است كه قبلا نيز در بعضى مصاحبه هانقل كردم و چاپ شده است . حوزه :لطف كنيد و براى ما هم بازگو فرماييد.
اعد ذكر نعمان لنا ان ذكره
| يكى از آخرين روزهاى ذى الحجه كه براى درس خدمت ايشان رسيدم ، فرمودند براى چهآمدى ؟ عرض كردم براى درس . فرمود: درس تمام شد. من تصور كردم مقصود ايشان فرا رسيدن تعطيلات محرم است ، عرض كردم : دو روز بهمحرم مانده و هنوز درسها تعطيل نشده است . ايشان فرمود مى دانم ، درس تمام شده است . خر طالقان رفته ، پالانش مانده . روحرفته جسدش مانده . من فهميدم كه ايشان خبر رحلت خود را مى دهد خدا را شاهد مى گيرم كه هيچ گونه علامتبيمارى در ايشان نبود بسيار منقلب شدم و خواهش كردم نكته اى را به عنوان يادگاربفرماييد. ابتدا كلمه لا اله الا اللّه را با يك حالت روحانى و رو به ابديت فرمودند وبعد در حالى كه اشك بر محاسن شريفشان جارى بود، درحال عبور از پل زندگى فانى به سراى ابديت و باقى اين بيت را زمزمه كردند:
تا رسيد دستت به خود شو كارگر
|
چون رفتى از كار خواهى زد به سر
| بار ديگر كلمه لا اله الا اللّه را فرمودند. هر چه تلاش كردم ، دست مباركشان را ببوسم ،موفق نشدم . با قدرت زياد مانع شد. پيشانى و محاسن مبارك ايشان را چند بار بوسيدم ،اثر قطرات اشكهاى مقدس آن مسافر ديار ابديت را بر صورتم احساس كردم و رفتم ، دوروز بعد خبر رحلت آن عالم ربانى را شنيديم . در مراسم تدفين او اغلب مراجع وبزرگان حوزه شركت داشتند. هنگامى كه بدن مطهر او راغسل مى دادند، چنان بوى عطر دل انگيزى به مشام مى رسيد كه هر كس از ديگرى سؤال مى كرد شما عطر زديد جوابها منفى بود و من تاكنون هيچ گاه ديگر چنان بوىدل انگيزى كه آن روز در فضاى روحانى آن جا به مشامم خورد، استشمام نكردم . وقتى من از نجف برگشته بودم ، مرحوم آيت اللّه بروجردى از اساتيد من پرسيد، گفتم ،يكى از اساتيد ما مرحوم شيخ طالقانى بود. ايشان خيلى منقلب شد و به شيخ اظهارارادت كرد و من يك مقدار از خصوصيّات شيخ را براى ايشاننقل كردم . در اين جا بايد يادى نيز از مرحوم آيت اللّه آقاى حاج ميرزا فتاح شهيدى ، صاحب حاشيهبر مكاسب داشته باشم ؛ چرا كه يكى از كسانى كه من واقعا از او استفاده كردم ، ايشانبود. مرحوم شهيدى مردى پخته و استاد ديده بود. بعضى به استعداد خود تكيه دارند وزياد به استاد اعتنايى نمى كنند. اما مرحوم شهيدى چند نفر استاد بسيار قوى ديده بود.ايشان از شاگردهاى برجسته مرحوم شريعت اصفهانى بود. مردى فقيه صاحب نظر و درعين حال ، واقعا مردى بود المعرض عن الدنيا و طيباتها. شهيدى واقعا اين گونه بود.وقتى از دنيا رفت ، ما ترك ايشان مقدارى كتاب ووسائل معمولى زندگى بود و خانه هم ملك ايشان نبود. از جمله خاطرات من يك داستان شخصى است كه با مرحوم آقا سيد عبدالهادى شيرازى داشتم. زمانى كه من از نجف برگشته بودم به ايران ، بعد از دو سهسال دو مرتبه به نجف برگشتم و نظرم اين بود كه آن جا بمانم . آن زمان آقا سيدعبدالهادى مريض بود رفتم دست بوس ايشان ، ديدم در بستر بيمارى ناله مى كند. عرضكردم آقا چيزى نيست ، ان شاءاللّه ، هر چه زودتر بهبود مى يابيد. ايشان با يك حالتخاص فرمودند:
جان عزم رحيل كرد، گفتم كه مرو
|
گفتا چه كنم خانه فرو مى آيد
| با ايشان مشورت كردم كه مى خواهم نجف بمانم ، چگونه است ؟ فرمود: اگر نجف بمانيدبراى شما راهى هست ، ولى من معادش را نمى دانم . فرداى آن روز آيت اللّه خوئى ما را بهنهار دعوت كرده بود. من در آن جا، قبل از صرف نهار، به ايشان نيز گفتم كه مى خواهمنجف بمانم . ايشان نيز فرمود: اگر بمانيد براى شما راهى هست و لكن نمى دانم معادش چه مى شود. از اين روى من نود درصد تصميم به بازگشت گرفتم . در عينحال گفتم : خوب است بروم كربلا، تا در ضمن زيارت يك استخاره هم بكنم ، رفتمكربلا هنگام اذان صبح مشرف شدم حرم ابا عبداللّه (ع ) و مطلب را با ايشان در ميانگذاشتم و خواستم از خداوند بخواهند تا در يك استخاره امر را بر من روشن كند. استخارهكردم آيه شريفه اى آمد كه به طور شگفت انگيز اشاره به حركت از عراق داشت . فهميدم كه خداوند سرنوشت مرا اين گونه قرار داده است كه برگردم به ايران وبرگشتم و ابتدا رفتم مشهد. زمان مرحوم آيت اللّه ميلانى بود. در جلسه استفتاءات ايشانشركت مى كردم و همچنين يكى از درسهاى عمومى ايشان نيز مى رفتم ؛ لكن چون آب مشهدبه من نمى ساخت ، آمدم تهران و اكنون حدود 25سال است كه در تهران هستم . حوزه :حضرت عالى حدود 25سال است كه از نجف برگشته و در تهران سكونت گزيده اند، از شما خواهش مى كنيم مارا با گوشه هايى از فعاليتهاى مستمر و تلاشهاى خستگى ناپذيران درطول اين 25 سال آشنا بفرماييد. استاد: در ابتداى ورودم به تهران در مدرسه مروى شروع به تدريس كردم .مكاسب ، كفايه و همچنين درس خارجى داشتم كه متن آن عروه مرحوم آيت اللّه آقا سيد كاظميزدى بود. كتاب اسفار و منظومه را نيز تدريس مى كردم . همراه با اين تدريس جلساتعمومى نيز براى مردم داشتم كه در آن بخشهايى از معارف اسلامى را مطرح مى كردم .بعد از مدتى به اين نتيجه رسيدم كه اين جلسات ضرورت ندارد؛ چرا كه بحثهايى راكه مردم مى خواستند و مايل بودند، افراد زيادى مى توانستند مطرح كنند و اين افرادبودند و اين بحثها كم و بيش جريان داشت ؛ از اين روى ، من به فكر افتادم كه بايد همانطلبگى خود را ادامه دهم و مشغول تحقيق و تاليف و اينقبيل امور باشم . اين بود كه در كنار تدريس در مدرسه مروى ، ذهنم متوجه اين امور بود وبه آن نيز مى پرداختيم . بعد از پنج شش سال تصميم گرفتم جهت عمق بخشيدن بهفعاليتها، كارم را به منزل منتقل كنم . از اين رو ديگر به مدرسه نرفتم و تدريس در آنجا نيز ترك شد. آن زمان بعضى از دانشگاه هاى كشور، اصرار زيادى داشتند كه تدريس در آنها رابپذيريم . اما من به جهت اين كه ترديد داشتم با جوّ آن روز دانشگاه ها من مى توانمتاءثير دلخواه را بگذارم يا نه ، نپذيرفتم ؛ ولى جلسه مستمر و مكررى با بعضى ازدانشمندان و همچنين بعضى از اساتيد، كه انسانهاىفاضل و دانشمندى بودند، داشتم . دوستان دانشجو هم ، هر چند گاه يك بار، با مشكلاتزياد در يكى زا دانشكده ها كنفرانس برگزار مى كردند كه من پيرامون موضوعاتگوناگون در آن به بحث مى پرداختم . در طول اين ساليان چند بار به كنفرانسهاىخارجى دعوت شدم كه در آن جا شركت كردم . يك بار هم خودم به صورت آزاد مسافرتى به خارج داشتم و از بعضى از دانشگاه ها ومراكز علمى و فرهنگى آن جا ديدار كردم . همچنين انديشمندان و متفكران زيادى از خارج بهاين جا آمده اند كه با اين جانب مصاحبه ها و مذاكره هايى داشته اند. شايد بتوان گفت درطول اين 25 سال ، با حدود صد نفر از دانشمندان بزرگ مذاكره و مصاحبه داشتم كهصورت بعضى از آن مذاكره ها نيز محفوظ است ، ولى باكمال تاءسف تمامى آنها حفظ نشده و من به لحاظهاى گوناگون ، كم تر به حفظصورت مذاكره ها توجه مى كردم . ولى آنچه براى خود من اهميت دارد و از اين نظر خداوندمنان را همواره شكرگزار هستم اين است كه درطول بيست و پنج سال هيچ گاه از تدريس و تحقيق و تاليف باز نايستادم و هموارهمشغول طلبگى بودم ، درست مثل اين كه در حوزه نجف يا قم باشم . ايام بيكارى من در اينسالها منحصر است به ايام بيمارى ، يا مسافرتهاى كوتاه و ضرورى . در غير اينصورت ، هيچ بيكارى نداشتم از اين روى ، بسيار راضى وخوشحال هستم و نسبت به خداوند سپاسگزارم كه به من عشق و علاقه به كار را عنايتفرموده است . حوزه :از جمله تاءليفات شما درطول اين بيست و پنج سال ، تفسير و نقد وتحليل مثنوى است . گرچه شما قبلا در فرصتهاى مختلف انگيزه و چرايىپرداختن به اين تاءليف را فرموديد. در عين حال مايليم اين انگيزه و چرايى را از شمابشنويم . استاد: اصل پرداختن من به مثنوى از آن جا آغاز مى شود كه جمعى از دوستانتحصيل كرده دانشگاهى از من خواستند يك درس مثنوى برايشان بگويم . درطول اين درس من عمق مضامين عالى آن را بيش تر احساس كردم . و ديدم ملاى رومى در اينكتاب يك نگرش قوى عرفانى و حكمى و روانى و اخلاقى دارد. از طرف ديگر آن را در عينداشتن مضامين عالى و بلند، داراى اشتباهات و تناقضاتى يافتم از اين رو، گفتم اين كتابكه در فرهنگ انسانى جايگاه ويژه اى دارد و به او مراجعه و استناد مى شود بايد از نظريك روحانى شيعه مورد تفسير، نقد و تحليل قرار گيرد. تا اين كار مقدارى از افراط وتفريطها را بزدايد؛ چرا كه نسبت به اين كتاب افراط و تفريط زيادى هست . بعضى بهصورت مطلق آن را مى پذيرند و بعضى به صورت مطلق آن را رد مى كنند، در حالى كهمطلق نيست . مطلب خوب و مضامين عالى زياد دارد. اشتباه و تناقض هم دارد. من كوشيدم ضمنشرح و تفسير آن ، صحيح را از ناصحيح باز شناسم . و در اين راه كوشش بسيار كرده امگرچه امكان دارد موردى از قلم افتاده باشد. همان گونه كه عرض كردم ، من بر اينتاءليف احساس وجوب كردم ؛ چرا كه اين كتاب قرنهاست در فرهنگ انسانى مطرح است ومى تواند مورد استفاده يا سوء استفاده هايى واقع شود، چنانكه شده است ، بعضى آن رادر رديف كلام انبيا مى خوانند، بعضى ديگر آن را مبتنى بر انديشه هاى غير اسلامى مىدانند. اين مرد بزرگ در كتابش به بيش از دو سوم قرآن استناد مى كند. او،محصول مكتب اسلام است ، آنچه دارد از اسلام دارد. در يك مجلس كسى مى گفت : ملاى رومىبزرگ تر از اسلام است ، اسلام نمى تواند چنين انديشه اى بپرورد! من در مقام جوابگفتم : تو ملاى رومى را خوب شناخته اى ؛ امّا متاءسفانه اسلام را نمى شناسى ، اگراسلام را مى شناختى چنين نمى گفتى . آنچه من در بارگاه خداوند متعال نسبت به اين تاءليف خواهم گفت و از آن دفاع خواهم كرداين است كه من در پى اين شعار رفتم فبشر عبادى الذين يستمعونالقول فيتّبعون احسنه با عمل به اين شعار خواستم سدى محكم بر افراط و تفريطهاببندم . و اين اصل اساسى راهم فراموش نكنيم كه اگر خويش را گفتى و پذيرفتى آنگاه كه بدش را بگويى از تو مى پذيرند. حوزه :شيوه كار شما در ترجمه و تفسير نهجالبلاغه چگونه است و چه ويژگيهايى براى اين اثر خودقابل هستيد. استاد:
سخن هر چه گويم همه گفته اند
| از زحمات همه شارحين نهج البلاغه ، بايد قدردانى كرد. هر يك در جهتى كوشيده اند وتمام جهات هم لازم و مفيد است آنچه من دوست داشته و مايلم در اين شرح پى گيرى كنم ،مشروح و تطبيقى بحث كردن است . بر اين باورم كه هر جا مطلب نياز به شرح و بحثدارد به قدر امكان و توانم بحث كنم و در اين بحث يك حالت تطبيقى با مسلك ها و معارفديگر، بويژه معارف غربى داشته باشم . تا با روشن شدن عظمت معارف نهج البلاغهاين خام انديشى را بزدايم كه بعضى خيال مى كنند به موازات پيشرفتهاى صنعتى ،غرب در معارف نيز از ما برتر است . پيشرفتهاى علمى ، صنعتى حسابش كاملا از هستىشناسى و معارف الهى انسان جداست . البته من نمى خواهم قدر و منزلت معارف انسانى ديگران را پايين بياورم ؛ چرا كهغربى ها هم در اين زمينه مطالب خوبى دارند. آنها كه زحمت كشيده و رنج برده اند، بهجايى رسيده اند؛ چرا كه و ان ليس للانسان الا ما سعى خداوند در نظام هستى كوششهيچ كسى را بى بهره نمى گذارد و با هيچ كس هم قم و خويشى ندارد. در اين مقايسه تا جائى كه روح مقدس اميرالمؤ منين ، عليه السلام ، يارى و كمك كند درحدود مقدورم مى خواهم ذخائر گرانبهاى ما در معارف و علوم انسانى نمايان شود، تا فكراستفاده و چگونگى بهره بردارى از آنها برايمان روشن گردد. حوزه :از جمله توفيقاتى كه خداوندمتعال به شما عنايت كرده اين است كه همراه با فراگيرى فلسفه اسلامى موفق بهفراگرفتن فلسفه هاى ديگر نيز شده ايد. به نظر جناب عالى فراگرفتن فلسفهغرب در حوزه هاى كنونى تا چه حد لازم و ضرورى است . استاد: به نظر من اگر ما خصوصيات و مشخصات اقليمى و فرهنگهاى رسوبىمغرب زمين را كنار بگذاريم ، فلسفه اى به نام فلسفه مغرب زمين نداريم ، چنانكه اگرهمين خصوصيات و مشخصات را از هستى شناسى مشرق زمين حذف كنيم ، فلسفه اى به نامفلسفه مشرق زمين نداريم . آنچه كه حقيقت دارد، مسائلى است كه براى انسان در رابطهبا خدا و در رابطه با جهان هستى و در رابطه با همنوع خود انسان مطرح است ، خواه آنكسى كه مسائل مزبور براى او بر نهاده مى شود، شرقى باشد و خواه غربى ، خواهديروز و خواه امروز. البته همان گونه كه در بالا اشاره كرديم هر اقليمى با نظر بهفضاى علمى و خصوصيّات محيطى و عناصر فرهنگى ثابت و ريشه دار آن در طرحمسائل و تعريفات درباره مفاهيم و روش استدلال ؛ مثلا تعريف با خواص فقط،استدلال حسّى و تجربى يا عقلانى محض و غير ذلك ، قطعا تاءثير مى گذارد. اما از اينتاءثيرات طبيعى كه بگذريم ، هستى ناشناسى ومسائل ارتباط انسان با جهان شرقى و غربى ندارد، هر دو بايد اينمسائل را حل كنند. اگر براى انسان مطرح است چه شرقى چه غربى پاسخ آن را بايدانسان بيابد، گرچه وسائل رسيدن به اين پاسخ به لحاظ حاكميت فرهنگهاىگوناگون ممكن است متفاوت باشد. در اين موقعيّت كنونى ، اگر بخواهيم دو سرزمين شرق و غرب را در نظر بگيريم ، مىتوانيم بگوييم : فلسفه در شرق اسلامى كه به يك معنى عبادت است از نگرش در هستىو اصول و مبادى عاليه آن ، اگر چه از فعاليت عقلانى بيش تر برخوردار است (61)،ولى اين به آن معنى نيست كه جميع معارف و علوم و فلسفه هاى اسلامى مشرق زمين عقلانىمحض بوده و كارى با حسّ و تجربه ندارد، زيرا كاروان علوم مسلمين در تاريخ گذشته ازسواحل خزر تا كرانه هاى اقيانوس اطلس در حركت و تكاپو بوده و مخصوصا در قرن 3و 4 و مقدارى از قرن پنجم هجرى علم را از سقوط نجات داده است ، و پس از آن نيز كهمسلمين با نگرشهاى علمى سطوح و روابط عينى انسان و طبيعت را مورد توجه قرار دادهاند، براى هيچ كس قابل ترديد نيست و مى دانيم كه معارف علمى همان طور كه مستند بهمشاهدات و تجارب ، تحصيل مى شود، دانشمندان اسلامى در آن موقع با همين روش بهتكاپوى علمى پرداخته ايد. اگر مى گوييم شيوه نگرش عقلانى در شرق اسلامى قوى تر بوده است ، اين به آنمعنى نيست كه متفكران اسلامى از جهان علوم قهر كرده اند، بلكه دانش و گرايشهاى حسّى ،تجربى در ميان مسلمين آنقدر نيز قوى بوده است كه پرچم علم و دانشهاى تجربى درقرن 3 و 4 به دست مسلمين بوده است . اكنون هم اگر كسانى در هستى شناسى و شناختمبادى كلى هستى ، نگرش فلسفى دارند، اين به معنى عدم اعتقاد به اين كهمسائل علمى را بايد در آزمايشگاه يا با روشهاى مخصوص علمى فهميد نيست . امّا در مغربزمين پس از سپرى شدن قرون وسطى و ظهور طلايه قرون نهضت ، عين گرائى در معرفتو علم شروع و تدريجا به اوج خود مى رسد كه حتى گاهى فلسفه ها راهم تحت تاءثيرقرار مى دهد و اصرار در عين گرائى فلسفه به حدى شايع مى شود كه فلسفه علومبه وسيله اگوست كُنت وارد ميدان مى شود. البته مى دانيم كه اين حماسه ها و عينگراييها كه از قلمرو علوم سرچشمه مى گرفت ، در عين گرائى (پوزيتيويسم ) افراطىبه بن بست رسيد و در نتيجه نگرشهاى فلسفى جامع و داراى نظم كلى (سيستماتيك ) ازافق مغزهاى متفكرين تقريبا ناپديد شد، مگر يك مقدار مطالب متفرقه . اين سرنوشت امروز فلسفه مغرب زمين است . اين كه مى گوييم طلبه ها بايد فلسفهمغرب زمين را ياد بگيرند يا نه بايد ببينيم چه چيز را؟ غربى ها فلسفه را داشتند؛ اما از چند قرن پيش با شروع قرن نهضت چنان حالت تجربهگرايى در غرب غلبه پيدا مى كند كه همه چيز را از ميان مى برد تا رفتن هستى نگرىمى شود و باعث نابود شدن فلسفه مى گردد. در تاءييد اين مطلب بايد عرض كنمتقريبا دو سال پيش ، چند نفر از محققان فلسفه و علوم انسانى آلمان كه براى شركت درسمينارى در انجمن اسلامى حكمت و فلسفه به ايران آمده بودند، روزى به همراه دانشمندمحترم آقاى فلاطورى به منزل اين جانب آمدند. پس از مقدارى مذاكرات ، اين جانب بهآقايان آلمانى گفتم : فلسفه در سرزمين شما(آلمان ) عميق تر و گسترده تر وسيستماتيك تر از فلسفه هاى ديگر جوامع مغرب زمين ،حدّاقل در سه قرن اخير، بوده است . شما به چهدليل آن ژرف نگرى و هستى شناسى هاى منظم (سيستماتيك ) را كنار گذاشته و به عينگرائى (پوزيتيويسم ) روى آورديد؟ ايشان پاسخ دادند: امروز محقّقان فلسفه در سرزمين ما، كارمندان فلسفه مى باشند! دريغا! يعنى ديگر با نگرش هستى شناسى نگاه نمى شود. كارمندى است ؛ يعنى كه بهاو گفته مى شود نگاه كن تحقيق كن ببين فلان فيلسوف چه گفته است ؛ اما خودش مىخواهد رابطه انسان با هستى را كشف كند؟ نه ، و به اين مطلب هم هيچ احساس نياز نمىكند. درباره فلسفه مغرب زمين و مقايسه آن با فلسفه مشرق زمين به يادنامه علامه طباطبائىاز صفحه 59 تا صفحه 86، مراجعه كنيد. امّا درباره لزوم آشنايى طلاب محترم با فلسفه غرب ، به نظر مى رسد اگر جريانروش تخصصى در حوزه عملى شود، پس از فراغت از دوره عمومى تحصيلات حوزه ، مثلاپس از تمامى متن ، نخست مقدارى معتد به ، تحصيل منطق و فلسفه مشرق زمين فرا گرفتهشود و سپس گروهى از طلاب علاقه مند رشته فلسفه مغرب زمين را براى تحقيق جدىانتخاب نمايند. اعلم الناس من اضاف علم غيره الى علم نفسه . داناترين مردم كسى است كه علم ديگرى را بر علم خود اضافه كنند. اطلبوا العلم ولو بالصين . طلب كنيد علم را اگر چه در چين باشد. اطلاق الفقيه كل الفقيه من كان عارفا بزمانة . تمام فقيه كسى است كه عارف به زمان خود باشد. اين سه جمله از آن منقولات است كه دلالتها تغنى عن السند. دلالت يعنىمدلول و مفاد آنها از سند بى نياز مى نمايد؛ زيرا مطابقعقل و دريافت فطرت سليم است . بالاتر از اينها: فبشّر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه . پس بشارت بده به بندگان من ، كسانى كه سخن را مى شنوند و از بهترين آن سخنتبعيت مى كنند. در اين جا يك مساءله مبنايى بسيار مهم وجود دارد كه عرض مى كنم و آن اين است كه : آيا اصلا فلسفه چه شرقى و چه غربى بايد خوانده شود؟ به نظر مى رسد كه ما از مفاهيمى كه كلمه فلسفه باردار آنهاست ، صرف نظر كنيم وحقيقت امر را مورد توجه قرار بدهيم . بشر چنانكه برقرار كردن تماس علمى با جهانهستى را ضررورى احساس كرده و همواره به قدر امكاناتى كه داشته است ، از تماس ونگرشهاى علمى به جهان هستى استفاده كرده است ، همان طور در مسير شناخت و دريافتاصول و مبادى هستى نيز تكاپوها داشته و نام آن را نگرشهاى فلسفى ناميده است . ازطرف ديگر، خداوند سبحان در قرآن مجيد آموختن حكم را از اساسى ترين اهداف رسالتهابيان فرموده است كه بدون درك موقعيت مجموعه ابعاد مادّى و معنوى انسان در جهاتى معنىدار كه رويه قابل مشاهده اش طبيعت و مافوق آن ماوراى طبيعت ناميده مى شود، به دست نمىآيد. اصول كلّى حكمت در دين اسلام بيان شده و در خصوصيات و تطبيقات و ديگر ابعاد هستىدستور به تدبّر و فهم و تفكر و تعقل داده شده است . خداوندمتعال به ما عقل و انديشه داده است ، تا با آن به سراغ هستى رفته و او را بشناسيم .لم ينظرو في ملكوت السموات و الارض . اين استفهام توبيخى چه چيز است غير اينكه به ما مى گويد از عقلت استفاده كن و بشناس وقتى بما يتدبّرون ويتفكرون مى گويد مى خواهد بما بفهماند كه هستى را به كمكعقل سليم و احساس برين بايد بشناسى . هر دو رويه هستى را: رويهقابل مشاهده طبيعت ، و رويه غير قابل مشاهده ماوراى طبيعت . البتهقبل از اين كه به سراغ شناخت برويم بايد انديشه را بسازيم و از نادرستيها برهانيم .قرآن اين كار را به عهده گرفته است . قرآن كتاب انسان سازى است ، انسان را مى سازدآن گاه به انسان ساخته و پرداخته شده مى گويد تو خود طبيعت و روابط و فرمولهاىآن را بشناس ؛ چرا كه شناساندن ذرات موجود در طبيعت و روابط و فرمولهاى آن رابشناس ؛ چرا كه شناساندن ذرات موجود در طبيعت يا اتم شناسى ، كار قرآن نيست . قرآنكتاب انسان سازى است . در شناخت ماوراى طبيعت قرآن نيز با بياناصول كلى راه شناخت را براى ما باز كرده : يعلمهم الكتاب و الحكمة بقيهراه با خودمان است . قرآن مبادى عالى راه داده و فرموده است .باعقل سليم و فطرت پاكيزه كه به تو دادم برو سراغ هستى و هستى را بشناس فقطمواظب باش اسير اصطلاحات گول زننده و قشنگ نشوى . بنابراين ، فلسفه ، نه بدانجهت كه يك مقدار اصول پيش ساخته و تعريفها و روشهاى استدلالى در بردارد، بايدمورد مطالعه و تحقيق قرار بگيرد، بلكه بدان جهت كه مغزهاى بشرى به وسيله معارففلسفى مطالب بسيار متنوعى (صحيح و باطل و حقير و با عظمت و سازنده و ويرانگر) رابراى ما مطرح مى نمايد و مسلم است كه فلسفه با در آميختگى با امور مزبوره عده اىفراوان را با زيبايى اصطلاحات و جاذبيت مفاهيمش از حكمت اصلى دور مى سازد. لذا بهنظر مى رسد اساتيد عاليقدر حوزه در هر زمانى با نظارت عاليه براصول و مسائل فلسفى ، متون صحيحى از آنها را كه كم ترين مخالفتى با مبانى اسلامنداشته باشد، در اختيار طالبان حكمت و فلسفه بگذارند. اين شرط كهاصول و مسائل فلسفى بايد مخالفتى با مبانى اسلام نداشته باشد، براى محدود كردنانديشه هاى طالبان هستى شناسى نيست ، بلكه براى اين است كه اين طالبان در فروغفطرت اصلى و عقل سليم و احساس برين كه اساسى ترينعوامل معرفت در اسلام مى باشند، حركت كنند بدون قرار گرفتن در جاذبه شخصيّتهاىمعروف به تفكّرات فلسفى ، اعم از شرقى و غربى و قديم و جديد. اين حقيقت را هم دراين مورد بايد بدانيم كه ضرورت حركت فلسفى و حكمى با اساسى ترينعوامل معرفت در اسلام (فطرت اصلى و عقل سليم و احساس برين ) مستند به تعبد محضبه معناى اصطلاحى آن نيست ، بلكه مستند بهدلائل عقلى و تجربى قابل قبولى است كه با يك تفكر بيطرفانه و سالم به دست مىآيد. چنانكه ملاحظه مى كنيم اين روش به نفى فلسفه و حكمت منتهى نمى گردد، بلكهنهضتى در جهان بينى و هستى شناسى بر مبناىعوامل معرفتى مورد اطمينان در نظام بازفكرى [نه نظام بسته ]به وجود مى آورد. با اين روش كه عرض كردم ، علم كلام و فلسفه و حكمت در يك وحدت عالى هماهنگ مىشوند و طالب علم را از گرفتاريها و اضطرابهاى فكرى و تردّد در انتخاب يكى ازمعارف مزبوره نجات مى دهد. و اگر در متون انتخاب شده يا تاءليف شده براى اين منظورمباحث اخلاق نظرى و عملى اسلامى نيز گنجانده شود، عرفان مثبت اسلامى هم در وحدتعالى فوق شركت مى نمايد. لازم به تذكر است كه اين گونه حركت فلسفى و حكمى وعرفانى كه براى همه طلبه هاى حوزه ضرورت دارد، غير از روش تخصصى است كهافراد متخصّص در معارف مزبور بايد انجام بدهند. آنان در هر رشته اى از معارف مزبورهكه به فعاليت تخصصى خواهند پرداخت ، بايد تا حدّ امكان همه آثار موجوده در معارفمزبوره را در رشته انتخابى خود مورد بررسى و تحقيق قرار بدهند. حوزه :با توجه به تغييرات زمان و تحولات اجتماعى به نظرحضرت عالى چه ميزان تغير و تحول در متون درسى حوزه ها ضرورى و لازم است . استاد: چند مطلب مهم در اين مورد به نظر مى رسد كه عرض مى كنم : مطلب يكم : تا امكان دارد متون درسى به طورى انتخاب شود كه فهم معانى از عبارات آنمتون به صرف وقت و صرف نيروى مغزى زياد نيازمند نباشد. مانند منطق مرحوم مظفر كهخوش عبارت و سهل التناول است و احتياج به آشنايى با لغات غريب وحل پيچيدگى ها و معضلات تركيبى ندارد. همچنين كتابهايى كه مرحوم آقا سيد محمد باقرصدر در اصول تاليف كرده است ، و بداية الحكمة و نهاية الحكمه مرحوم علامه طباطبائى. براى ورزيدگى ذهن بايد معانى متين و وزين باشد نه عبارات سنگين و ناموزون . بهميزانى كه وقت و انرژى فكرى ما در فهم لغات غريب ، وحشى يا تركيبات ناموزونصرف شود، خسارت كرده ايم . وقت را بايد در گسترش معانى گذراند. ممكن است گفته شود اگر عبارات ساده و آسان شود در مدت سهسال يك دوره اصول تمام مى شود. خوب چه اشكال دارد مى پردازيم به تاريخ ، بهتفسير و به ضرورتهاى ديگر. ضرورتهايى كه اجتماع ما به آن نياز دارد. مطلب دوّم : به نظر اين جانب در مقدمات اوليه ، پس از صرف و نحو ابتدائى ، خواندنتحقيقى باب اول و باب رابع مغنى اللبيب و باب مسند و مسند اليهمطول ضرورى است ، در مراحل متن رسائل و مكاسب مرحوم محقق بزرگ شيخ انصارى ، قدسسرّه ، نبايد ترك شود و همچنين اگر آراء و نظرات مرحوم نائينى از تقريرات ايشان درمباحث الفاظ و مباحث عقلى جمع آورى شود، مى توان آنها را با كفايه مرحوم آخوندخراسانى ، رحمة اللّه تعالى عليه ، مورد تخيير قرار داد. مطلب سوم : اين ترتيب را كه عرض كردم ، براى تحصيلات عمومى است ، و اگر دورانتخصص را در نظر بگيريم ، چنانكه عرض خواهم كرد، پس از آموزش كتابهاى متنى مقرركتابهاى ديگر بايد مورد تحقيق قرار بگيرد، مثلا براى كسى كه مى خواهد در منطقتخصص پيدا كند، از منطق قديم ، حتما بايد حاشيه ، شمسيه الجوهر النضيد، منطق ابنسينا (منطق صورى ارسطويى ) و از منطق جديد، منطق علامات (رمزى يا سمبوليك ) و منطقرياضى را مورد مطالعه و تحقيق قرار بدهد. و اگر تخصص دراصول را مى خواهد حتما بايد فصول ، ضوابط، قوانين ، هدية المسترشدين و تقريراتعلماى دورانهاى اخير را مورد مطالعه و تحقيق قرار بدهد. مطلب چهارم : درباره تخصص . به نظر مى رسد روش تخصصى در دوران ما ضرورىاست ؛ زيرا گسترش موضوع ها و مسائل در هر بابى از ابواب فقه و كلام و حكمت و نطقو ادبيات و تفسير قرآن مجيد و اخبار مربوط به معارف اسلامى به قدرى زياد است كهمى توان گفت فراگيرى محققانه هر يك از آنها يك عمر معمولى را به پايان مى رساند،به عنوان مثال : در زمانهاى گذشته مسائل ربا، با آشنايى اجمالى با دو فلز معروف(طلا و نقره ) و بعضى از اشياء كه به طور قراردادىپول تلقى مى شد، با آسانى و در وقت محدودىحل و فصل مى گشت . امّا اگر شما امروز بخواهيد دربارهپول ؛ مثلا از نظر ماهيّت ، خواص اوليه ، خواص ثانويه ، لوازم عينى لوازم ناملموس ،ارزشها، سياست پول و پول در سياست ، كار كنيد،حدّاقل صد مجلد كتاب را بايد مورد توجه و تحقيق قرار بدهيد به اضافه لزوم آشنايىبا آن اصول و مسائل اقتصادى كه مستقيم يا غير مستقيم باپول ارتباط دارند. اين جانب چند سال پيش در موقع نوشتن رساله اى درباره ربا در يكىاز كتابها خواندم كه در پنج سال اخير، دربارهپول در كشورهاى خارج بيش از سه هزار مجلد كتاب نوشته شده است . و مسلم است كه كسىكه امروز از قواعد و اصول و مسائل مربوط بهپول مطلع باشد و احكام فقهى مربوط به پول را چه به عنوان فتوى و چه به عنوانحكم صادر نمايد، خيلى آگاه تر و به واقعيات نزديك تر از آن كسى است كه بدونشناخت آن قواعد و اصول و مسائل وارد ميدان شود. خدا رحمت كند مرحوم آيت اللّه آقا سيد عبدالهادى شيرازى بسيار مرد روشنى بود. آن زماندر نجف من خدمت ايشان مساءله تخصصى شدن ابواب فقه را عرض كردم ، ايشان فرمود:درست است بايد دنبال مطلب را گرفت و تعقيب كرد. من خدمت ايشان عرض كردم امر داير است بين اين كه شخصى در تمام ابواب فقه مجتهدشود؛ اما در اين اجتهاد، فقط به روايتهاى دم دستى اكتفاء كند و بين اين كه در يك بخشمثلا مكاسب يا اراضى مجتهد شود؛ اما پيرامون آن كاملا فحص كند و نگذارد چيزى باقىبماند، كداميك از اين دو اقرب به واقع است ؟ ايشان فرمود مسلم اين دوّمى . مطلب پنجم : تخصص در دو مورد اساسى قابلعمل است : مورد يكم : در علوم اختصاصى حوزه كه تقسيم مى شود به علوم مقدماتى اوليه ، مانند:ادبيات عربى و منطق و مقدماتى عالى ، مانند: علمرجال و اصول فقه و علوم اصلى ،مانند: فقه ، تفسير، حكمت به معنايى كه عرض كردم وتاريخ اسلام ، علم الحديث و علم اخبار معارف اسلامى و غير ذلك . تخصص در اين علوم ،پس از اتمام دوره متن ، يا باضافه دوره اى از خارج ، آغاز مى شود. بايد در نظر گرفتكه تخصّص در هر يك از علوم مقدمات ، موجب عمق و گسترش اطلاعات و تحقيقات طلّابمحترم درباره همين علوم باشد كه از جنبه مقدّمى بسيار مفيد خواهد بود. و امّا تخصص در علوم اصلى مانند فقه و تفسير، امروزه گسترشمسائل و ابعاد موضوعات فقهى و مفاد آيات قرآنى و غير ذلك به قدرى زياد است كهواقعا يك عمر معمولى براى بررسى و تحقيق صاحب نظرانه و همه جانبه در بعضى ازمسائل و ابعاد موضوعات علوم مزبوره سپرى مى شود. لذا به نظر اين جانب روشتخصصى قطعى بايد تلقى شود.
|
|
|
|
|
|
|
|