بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اخلاق در قرآن کریم (ج 2), آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     02 -
     03 -
     04 -
     05 -
     06 -
     07 -
     08 -
     09 -
     10 -
     11 -
     12 -
     13 -
     14 -
     15 -
     16 -
     17 -
     18 -
     19 -
     fehrest -
 

 

 
 

فصل دهم و يازدهم

جبن و شجاعت

اشاره

ديگر از رذايل اخلاقى ترس بيجاست كه مايه ذلت و زبونى و عقب افتادگى انسانها مى‏باشد،نيروهاى بالفعل و بالقوه او را بر باد مى‏دهد، و دشمن را بر انسان مسلط مى‏سازد.

نقطه مقابل آن شجاعت و شهامت است كه مهمترين كليد پيروزى و اساسى‏ترين پايهسربلندى و عظمت انسانهاست، نه تنها در ميدان جنگ كه رد ميدانهاى سياست و اجتماع وحتى مباحث علمى، شجاعت نقش كليدى را دارد، و به همين دليل علماى اخلاق به طورگسترده از «جبن‏» و «شجاعت‏» سخن گفته‏اند و عوامل و نتايج و آثار و پيامدهاى هر يك رامورد تحليل و بررسى قرار داده‏اند.

در كتب پيشينيان علم اخلاق، شجاعت‏يكى از اركان چهارگانه فضايل، و ترس يكى از رذايلچهارگانه شمرده شده است.

در تاريخ انبياى بزرگ، و پيروان راستين آنها مظاهر شجاعت‏به خوبى نمايان است، آرى آنهااسطوره‏هاى مقاومت و شجاعت‏بودند و سرمشق خوبى براى همه انسانها.

با اين اشاره به قرآن مجيد بازمى‏گرديم و جلوه‏هاى اين فضيلت اخلاقى و مظاهر شوم آنرذيله اخلاقى را در لا به لاى آيات، و در جاى جاى قرآن مجيد مورد بررسى قرار مى‏دهيم:

1- در داستان ابراهيم(ع) چنين مى‏خوانيم:

«و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنا به عالمين × اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيلالتى انتم لها عاكفون × قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين × قال لقد كنتم انتم و آبائكم فى ضلالمبين × قالوا اجئتنا بالحق ام انت من اللاعبين × قال بل ربكم رب السماوات و الارض الذىفطرهن و انا على ذلكم من الشاهدين × و تالله لاكيدن اصنامكم بعد ان تولوا مدبرين ×فجعلهم جذاذا الا كبيرا لهم لعلهم اليه يرجعون (سوره‏انبياء،آيات‏51تا58)

2- در مورد موسى بن عمران‏7 چنين مى‏خوانيم:

...يا موسى لاتخف انى لايخاف لدى المرسلون (سوره‏نمل،آيه‏10)

3- در باره قوم طالوت و سربازان شجاع قومش چنين مى‏خوانيم:

«...فلما جاوزه هو و الذين آمنوا معه قالوا لا طاقة لنا اليوم بجالوت و جنوده قال الذين يظنونانهم ملاقوا الله كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله و الله مع الصابرين × و لما برزوالجالوت و جنوده قالوا ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين(سوره‏بقره،آيات‏249و250)

4- در مورد ياران پيامبر اسلام(ص) و شجاعان با ايمان و مدعيان دروغين ترسو نيز چنينمى‏خوانيم:

«و اذ قالت طائفة منهم يا اهل يثرب لا مقام لكم فارجعوا و يستاذن فريق منهم النبى يقولونان بيوتنا عورة و ما هى بعورة ان يريدون الا فرارا × و لما راى المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ماوعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الا ايمانا و تسليما (سوره‏احزاب،آيات‏13و22)

5- و در جاى ديگر در همين زمينه آمده است:

قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنيين و نحن نتربص بكم ان يصيبكم الله بعذاب من عندهاو بايدينا فتربصوا انا معكم متربصون (سوره‏توبه،آيه‏52)

6- در باره گروهى از ياران پيامبر(ص) مى‏فرمايد:

الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبنا الله ونعم الوكيل × انما ذلكم الشيطان يخوف اوليائه فلاتخافوهم و خافون ان كنتم مؤمنين(سوره‏آل‏عمران،آيات‏173و175)

7- الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لايخشون احدا الا الله و كفى بالله حسيبا(سوره‏احزاب،آيه‏39)

ترجمه

1- ما وسيله رشد ابراهيم(ع) را از قبل به او داديم، و از(شايستگى) او آگاه بوديم- آن هنگامكه به پدرش(آزر) و قوم او گفت: «اين مجسمه‏هاى بى روح چيست كه شما همواره آنها راپرستش مى‏كنيد؟!» - گفتند: «ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مى‏كنند» - گفت:«مسلما هم شما و هم پدرانتان در گمراهى آشكارى بوده‏ايد!» - گفتند: «آيا مطلب حقى براىما آورده‏اى يا شوخى مى‏كنى؟! - گفت: (كاملا حق آورده‏ام) پروردگار شما همان پروردگارآسمانها و زمين است كه آنها را ايجاد كرده و من بر اين امر از گواهانم! - و به خدا سوگند درغياب شما نقشه‏اى براى نابودى بتهايتان مى‏كشم! - سرانجام(با استفاده از يك فرصتمناسب) همه آنها - جز بت‏بزرگشان - را قطعه قطعه كرد تا شايد سراغ او بيايند(و او حقايقرا بازگو كند)!

2- «... اى موسى! نترس كه رسولان در نزد من نمى‏ترسند»!

3- «... سپس هنگامى كه او(طالوت) و افرادى كه با او ايمان آورده بودند(و از بوته آزمايش،سالم به در آمدند) از آن نهر گذشتند(از كمى نفرات خود ناراحت‏شدند و عده‏اى) گفتند:«امروز ما توانايى مقابله با «جالوت‏» و سپاهيان او را نداريم‏» اما آنها كه مى‏دانستند خدا راملاقات خواهند كرد(و به روز رستاخيز ايمان داشتند) گفتند: «چه بسيار گروههاى كوچكىكه به فرمان خدا، بر گروههاى عظيمى پيروز شدند! و خداوند با صابران(و استقامتكنندگان) است‏» - و هنگامى كه در برابر «جالوت‏» و سپاهيان او قرار گرفتند گفتند:«پروردگارا! پيمانه شكيبايى و استقامت را بر ما بريز! و قدمهاى ما را ثابت‏بدار! و ما را برجمعيت كافران پيروز بگردان‏»!

4- و(نيز) به خاطر آوريد زمانى را كه گروهى از آنها(منافقان) گفتند: «(اى اهل يثرب) اىمردم مدينه! اينجا جاى توقف شما نيست، به خانه‏هاى خود بازگرديد!» و گروهى از آنان ازپيامبر اجازه بازگشت مى‏خواستند و مى‏گفتند: «خانه‏هاى ما بى حفاظ است!» در حالى كه بىحفاظ نبود، آنها فقط مى‏خواستند(از جنگ) فرار كنند - (اما) مؤمنان وقتى لشكر احزاب راديدند گفتند: «اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده داده و خدا و رسولش راستگفته‏اند!» و اين موضوع جز بر ايمان و تسليم آنان نيفزود.

5- بگو آيا در باره ما جز يكى از دو نيكى را انتظار داريد(يا بر شما پيروز مى‏شويم و ياربت‏شهادت مى‏نوشيم) ولى ما انتظار داريم كه خداوند، عده‏اى از سوى خودش(در آن جهان) به شما برساند يا(در اين جهان) به دست ما(مجازات شديد) اكنون كه چنين است‏شماانتظار بكشيد ما هم با شما انتظار مى‏كشيم!

6- اينها كسانى بودند كه(بعضى از) مردم به آنها گفتند: (لشكر دشمن) براى(حمله به) شمااجتماع كرده‏اند، از آنها بترسيد، اما اين سخن بر ايمانشان افزود و گفتند: خدا ما را كافىاست و او بهترين حامى ماست - اين فقط شيطان است كه پيروان خود را(با سخنان و شايعاتبى اساس) مى‏ترساند، از آنها نترسيد! و تنها از من بترسيد اگر ايمان داريد!

7- (پيامبران پيشين) كسانى بودند كه تبليغ رسالت‏هاى الهى مى‏كردند و(تنها) از اومى‏ترسيدند و از هيچ كس جز خدا واهمه نداشتند و همين بس كه خداوند حسابگر(و پاداشدهنده اعمال آنها) است.

تفسير و جمع‏بندى

پيامبران خدا ترسو نيستند

در نخستين آيات مورد بحث‏شجاعت‏بى نظير قهرمان توحيد ابراهيم(ع) در برابر بت‏پرستانلجوج و متعصب و خشن به خوبى منعكس شده است و نشان مى‏دهد كه اين پيغمبر بزرگالهى، چگونه در مبارزه با بت‏پرستى در عين تنهايى و نداشتن يار و ياور، و در برابر انبوهدشمان خشمگين و خطرناك كه حكومت وقت آنها را پشتيبانى مى‏كرد كمترين سستى بهخود راه نداد.

آيات فوق مى‏گويد: «ما وسيله رشد ابراهيم(ع) را از قبل به او داديم و از(شايستگى) او آگاهبوديم‏»، (و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنا به عالمين) (1)

در واقع خداوند استعدادهاى شايان توجهى را به ابراهيم(ع) داده بود، ولى بى شكابراهيم(ع) كه در بهره‏گيرى از اين استعدادها آزاد بود از آن بهترين بهره‏گيرى را كرد، و بهمبارزه با عامل اصلى بدبختى انسانها يعنى بت‏پرستى برخاست و چنانكه در ادامه اين آياتآمده است‏با قوت و قدرت و صراحت، نخست از عمويش آزر شروع كرد، و گفت: «اينمجسمه‏هاى بى‏روحى را كه پرستش مى‏كنيد چيست؟!»

و هنگامى كه «آزر» به او جواب داد: «اين رسم و سنت نياكان ماست گفت: به يقين هم شما وهم پدران و نياكانتان در گمراهى آشكارى بوديد»!

«آزر» هنوز باور نمى‏كرد كه ابراهيم با اين صراحت‏به طور جدى به مبارزه با بتها كه آن همهخواهان داشت‏برخيزد، پرسيد: آيا شوخى مى‏كنى؟! و ابراهيم(ع) در جواب گفت: اين يكمطلب كاملا جدى است، پروردگار شما همان آفريننده زمين و آسمان است... سپس افزود:«به خدا سوگند من نقشه‏اى براى نابودى اين بتها در غياب شما مى‏كشم!»، (و تالله لاكيدناصنامكم بعد ان تولوا مدبرين) (2)

و سرانجام به گفته خود عمل كرد و با استفاده از يك فرصت مناسب همه آنها را جز بت‏بزرگآنها قطعه قطعه كرد شايد به هنگامى كه به سوى آن باز مى‏گردند از آن عبرت گيرند، (فجعلهم جذاذا الا كبيرا لهم لعلهم اليه يرجعون) (3)

در اينكه مرجع ضمير «اليه‏» در بخش اخير آيه چيست؟ مفسران احتمالات زيادى داده‏اند:بعضى گفته‏اند ضمير به «كبيرهم‏» برمى‏گردد، يعنى به سوى بت‏بزرگ برگردند و از او سؤالكنند چه حادثه‏اى سبب شسكستن ساير بتها شده و چه عاملى سبب نجات او گرديده است وطبيعى است‏بت از پاسخ به آن عاجز است و از اينجا بى اعتبارى بتها را دريافت.

احتمال ديگر اينكه ضمير به «ابراهيم‏» بازمى‏گردد، يعنى بت‏پرستان به سراغ ابراهيم(ع)آيند، و از او در باره انگيزه بت‏شكنيش سؤال كنند و او حقايق را براى آنان بازگو كند(البته دراين صورت جمله الا كبيرا لهم تاثيرى در مفهوم آيه نداردبخلاف‏تفسير قبل).

احتمال سوم اينكه ضمير به «خداوند متعال‏» برمى‏گردد، يعنى مشاهده ضعف و زبونى بتهادر مقابل يك انسان سبب شود كه آيين بت‏پرستى را رها كنند و به سوى خدا بازگردند(اينتفسير نيز اشكال سابق را دارد).

و از همه مناسب‏تر همان تفسير اول است.

به هر حال آيه نشان مى‏دهد كه يكى از فضايل بزرگ پيامبران اولواالعزم شجاعت‏بى‏نظير آنهابوده است، آنها از غير خدا نمى‏ترسيدند، و در راه خدا كمترين سستى به خود راه نمى‏دادند واز جبن و ترس كه يك رذيله بزرگ اخلاقى است پاك و مبرا بودند و به همين دليل يك تنه دربرابر انبوه دشمنان مى‏ايستادند و پيروز مى‏شدند.

بى شك اگر رذيله اخلاقى ترس و جبن بر آنها مسلط مى‏شد هرگز نه قادر به انجامسالت‏خويش بودند، و نه بر دشمنان پيروز مى‏شدند.

در دومين آيه مخاطب موسى بن عمران‏7 است، آنجا كه براى نخستين بار مخاطب بهخطاب وحى شد و به او دستود داده شد عصايش را بيفكند، و عصا به اعجاز الهى به مارعظيمى تبديل شد، موسى وحشت كرد و فرار نمود. در اينجا نخستين درس اخلاقى بهموسى(ع) داده شد كه: «اى موسى! نترس كه رسولان در نزد من نمى‏ترسند»! (...يا موسىلاتخف انى لايخاف لدى المرسلون) (4)

و با توجه به اينكه تمام عالم محضر خداست و همه جا ذات پاكش حاضر و ناظر است مؤمناندر هيچ حال و در هيچ جا نبايد بترسند، بلكه بر ذات پاك او توكل كنند و با شجاعت وشهامت‏به سوى اهداف مقدسى كه دارند پيش بروند.

مطابق آنچه در سوره قصص آيه 31 آمده است، به موسى(ع) گفته شد: «اى موسى! نترس وپيش بيا كه تو در امن و امانى‏»! (يا موسى اقبل و لاتخف انك من الآمنين)

موسى با اين خطاب الهى آرامش خود را بازيافت و در اينجا دستور مهمترى به او داده شد وآن اينكه نه تنها از آن مار عظيم نبايد بترسد بلكه بايد به سوى آن پيش برود، و آن را باست‏خود بگيرد! تا عصا به حالت اول بازگردد! (قال خذها و لاتخف سنعيدها سيرتها الاولى) (5)

به يقين اين كار براى موسى(ع) بسيار شاق و سنگين بود ولى آن را انجام داد و بر آن پيروزشد.

آرى موسى(ع) بايد اين تجربه بزرگ را در محضر الهى فراگيرد تا بتواند در برابر اژدهاىديگرى همچون فرعون و فرعونيان بايستد، و حكومت و ملك آنها را در واقع عصاى دست‏خودكند!

بسيارى از مفسران «جان‏» را كه در آيه بالا آمده به معنى مار كوچك و باريك كه بارعت‏حمله مى‏كند تفسير كرده‏اند، در حالى كه در جاى ديگر كه موسى عصا را در برابرفرعون انداخت تعبير به «ثعبان‏» شده كه به معنى اژدهاى عظيم است، به همين دليل بعضىاحتمال داده‏اند عصا در آغاز كار مبدل به مار كوچكى شد و تدريجا به صورت اژدهاى عظيمىدر آمد!

بعضى نيز گفته‏اند «عصا» مبدل به مار عظيمى شد، ولى از نظر سرعت همچون مارهاىكوچك حركت مى‏كرد!

جالب اينكه در قرآن مجيد نه بار جمله «لاتخف‏» (نترس) آمده است كه در پنج مورد،مخاطب موسى بن عمران است، شايد به اين جهت كه موسى(ع) دشمن بسيار بزرگ وخطرناكى همچون فرعون داشت، و بايد با اين خطاب‏هاى الهى براى مبارزه با او آمادهمى‏شد.

سومين بخش از اين آيات در باره قوم «طالوت‏» است همان مردى كه از سوى پيامبرزمان(اشموئيل) به عنوان زمامدار و فرمانده لشكر بنى اسرائيل براى مبارزه با«جالوت‏»بيدادگر انتخاب شده بود.

او هنگامى كه مى‏خواست‏براى مبارزه با جالوت قيام كند، آزمونى براى لشكر خود ترتيبداد، تا سره از ناسره جدا شود، و سست عنصران ترسو كه وجود آنها در يك لشكر سببسستى ديگران مى‏شود، بازشناخته شوند.

آرى آنها را در حالى كه شديدا تشنه بودند به وسيله نهر آبى آزمود، و گفت هر كس از آنبنوشد از ما نيست، و آنان كه مقاومت كنند و ننوشند و فقط گلويى تر كنند از ما هستند.اكثريت لشكر كه افرادى سست و كم مقاومت‏بودند از عهده اين امتحان برنيامدند، تنها گروهاندكى باقى ماندند، ولى شجاع و نيرومند كه قرآن در باره آنان مى‏گويد: «هنگامى كه لشكرطالوت در برابر جالوت قرار گرفت، شجاعان نخبه با اين سخن كه چه بسيار گروه اندكى كهبه فرمان خدا بر گروه كثيرى پيروز شده‏اند به ديگران دلدارى داده و سپس افزودند: «...ربناافرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين; پروردگارا! صبر و استقامت را بر مافروريز و گامهاى ما را استوار دار، و ما را بر جمعيت كافران پيروز گردان‏»! (6)

خداوند به بركت‏شجاعت و پايمردى همين گروه اندك آنان را بر آن لشكر عظيم و سر تا پامسلح طالوت پيروز كرد.

در آيات بعد سخن از ترس و جبن گروهى از منافقان و افراد ضعيف الايمان عصر پيامبر(ص)و در جنگ احزاب، و نيز سخن از شجاعت و پايمردى و ثبات قدم مؤمنان راستين است.

نخست مى‏فرمايد: «به خاطر بياوريد زمانى را كه گروهى از آنها(منافقان) گفتند: اى مردممدينه! اينجا(ميدان جنگ احزاب) جاى توقف نيست، به خانه‏هاى خود بازگرديد، و گروهىاز آنان از پيامبر(ص) اجازه بازگشت مى‏خواستند و مى‏گفتند: خانه‏هاى ما بدون حفاظ است،در حالى كه بدون حفاظ نبود بلكه(اينها بهانه بود، به خاطر ترس و وحشت) مى‏خواستندفرار كنند»! (و اذ قالت طائفة منهم يا اهل يثرب لا مقام لكم فارجعوا و يستاذن فريق منهمالنبى يقولون ان بيوتنا عورة و ما هى بعورة ان يريدون الا فرارا) (7)

البته ميدان جنگ احزاب آنچنان به خاطر فزونى لشكر دشمن و تجهيزات زياد آنهاوحشتناك بود كه افراد سست و ترسو هرگز تاب مقاومت نداشتند.

ولى چنانكه در آيه 22 همين سوره آمده «مؤمنان راستين نه تنها از مشاهده لشكر احزابهراسى به دل راه ندادند، بلكه آن را دليل بر صدق وعده‏هاى الهى و پيامبر دانستند، و برايمان و تسليم و پايمرديشان افزوده شد»! (و لما راى المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا اللهو رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الا ايمانا و تسليما) (8)

جالب اينكه از بعضى روايات استفاده مى‏شود كه پيامبر(ص) به منافقان و افراد ضعيفالايمان و ترسو اجازه بازگشت‏به مدينه را داد، چرا كه اگر مى‏ماندند نه تنها كارى از آنهاساخته نبود، بلكه بذر ضعف و سستى را در دل ديگران مى‏پاشيدند!

به همين دليل آيه‏47 سوره توبه در باره جمعى از اين گونه افراد مى‏خوانيم: «لو خرجوا فيكمما زادوكم الا خبالا...; اگر آنها همراه شما(به سوى ميدان جهاد) خارج مى‏شدند جز اضطرابو ترديد، چيزى بر شما نمى‏افزودند»!

بايد توجه داشت كه «خبل‏» و «خبال‏» به معنى اضطراب و ترديدى است كه از ضعف عقل وعدم قدرت بر تصميم‏گيرى حاصل مى‏شود كه يكى از عوامل آن ترس و وحشت زياد است كهموجب مى‏شود انسان تعادل فكرى خود را از دست‏بدهد.

در پنجمين آيه با چهره ديگرى از شجاعت‏ياران پيامبر(ص) رو به رو مى‏شويم، شجاعتى كه ازمنطق ايمان سرچشمه مى‏گرفت، آنها به خوبى مى‏ديدند كه در ميدان نبرد بر سر دو راهىقرار دارند كه هر دو به سوى بهشت و خشنودى خدا مى‏رود: راهى به سوى «شهادت‏» پيشمى‏رود كه نهايت آن سعادت است و راهى به سوى زنده ماندن و پيروز شدن بر دشمن، كه آنهم باعث افتخار در دنيا و آخرت است اين در حالى است كه دشمن در هر صورت محكوم بهشكست است‏يا مرگ ذلت‏بار در اين دنيا يا عذاب پروردگار در آخرت.

بديهى است كسى كه چنين درك و ديدى داشته باشد هرگز ترس و سستى به خود راهنمى‏دهد، و از اين رذيله بزرگ اخلاقى بركنار است (قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنيين ونحن نتربص بكم ان يصيبكم الله بعذاب من عنده او بايدينا فتربصوا انا معكم متربصون) (9)

و به گفته بعضى از دانشمندان عامل اصلى پيروزى مسلمانان همين شجاعت زاييده از ايمانو منطق قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنيين) بود.

در ششمين آيه، با چهره ديگرى از شجاعت اين دين‏باوران شجاع در جنگ احد روبرومى‏شويم:

مى‏دانيم در احد مسلمانان بر اثر غفلت گروهى از افراد دنياپرست كه سنگرهاى حساس خودرا رها كردند و به جمع غنايم پرداختند گرفتار شكست‏سختى شدند، و ضايعات فراوانى به بارآمد، و طبق آنچه در تواريخ آمده است دشمن پيروزمند به هنگام بازگشت از ميدان جنگ دراثناى راه مكه از بازگشت‏خود پشيمان شد و با يكديگر توافق كردند كه به مدينه بازگردند و ازفرصت‏به دست آمده استفاده كنند و ضربه نهايى را بر مسلمين وارد كنند.

هنگامى كه پيامبر اسلام(ص) از اين مساله آگاه شد ابتكار مهمى به خرج داد، دستور دادلشكر اسلام حتى كسانى كه جراحتى در ميدان احد بر تن داشتند به استقبال لشكر دشمنبروند.

اين دستور بسيار مؤثر واقع شد و وحشت و اضطرابى در لشكر دشمن افكند به گونه‏اى كهترجيح دادند، پيروزى نسبى خود را با حمله مجدد به خطر نيفكنند و به مكه بازگشتند.

آيه مورد بحث‏به اين معنى اشاره كرده، و شجاعت مسلمانان و عدم ترس آنها را از دشمنمى‏ستايد، مى‏فرمايد: «آنها كه دعوت خدا و پيامبر(ص) را پس از آنكه جراحاتى به آنها رسيدهبود اجابت كردند(و در حالى كه هنوز زخمهاى ميدان احد التيام نيافته بود، به سوى ميدانحمراء الاسد شتافتند آرى) كسانى از آنها كه نيكى كردند و تقوا پيش گرفتند پاداش بزرگىدارند»، (الذين استجابوا لله و الرسول من بعد ما اصابهم القرح للذين احسنوا منهم و اتقوا اجرعظيم) (10)

سپس ايمان و شهامت را چنين مى‏ستايد: «آنها كسانى بودند كه مردم به آنان گفتند:مردم(لشكر دشمن) براى حمله به شما اجتماع كرده‏اند، از آنان بترسيد، اما(نه تنهانترسيدند بلكه) بر ايمانشان افزوده شد و گفتند: خدا ما را كافى است و بهترين حامى ماست‏»! (الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبنا الله ونعم الوكيل) (11)

در كجاى دنيا ديده شده است كه مجروحان جنگى فورا به ميدان بازگردند و در صفوف مقدمجاى گيرند، آرى اين شجاعت و شهامت‏بى نظير بود كه وسوسه‏هاى دشمن را خنثى كرد، و باچنين حضورى در ميدان جنگ او را مايوس و ناكام نمود.

به هر حال حمراء الاسد صحنه عجيبى بود كه طعم پيروزى موقت احد را در كام قريش تلخكرد، و به آنها نشان داد كه مسلمانان اگر چه بر اثر اشتباه گروهى موقتا عقب نشستند ولىابتكار عمل را از دست نداده‏اند، و دشمن بايد منتظر ضربات آينده مسلمين باشد.

به اين ترتيب نه تنها از يك شكست‏خطرناك پيشگيرى كردند بلكه پايه پيروزيهاى آينده رانهادند و آثار منفى شكست را از دل دوستان خود زدودند و با توكل بر پروردگار چراغ اميد رادر قلب‏ها فروزان ساختند.

از آيه فوق استفاده مى‏شود كه سخنان وحشت‏انگيز بعضى از شياطين كه مسلمانان را ازاجتماع لشكر قريش مى‏ترساندند، نه تنها ترس و وحشتى در آنها ايجاد نكرد، بلكه برايمانشان افزود، و ميزان توكل آنها را بالا برد، اين به خاطر آن بود كه متذكر وعده‏هاى الهى وصدق گفتار پيامبر(ص) شدند كه اگر در ميدان احد به دستور حضرتش عمل مى‏كردند،هرگز آن شكست نيز به وجود نمى‏آمد.

از شگفتى‏هاى اين جنگ آن است كه پيامبر(ص) فرمود: «تنها كسانى كه در احد شركتكردند به ميدان حمراء الاسد بيايند، و به ديگران اجازه نداد كه در اين پيكار شركت جويند، تابه دشمن بفهماند لشكر احد حتى با وجود آن همه مجروحان جنگى باز نيرومند و آمادهپيكار است، و به هيچ وجه ضعف و فتورى در آن راه نيافته، و اين همان است كه دشمن را بهشدت مضطرب ساخت.

در ادامه اين آيات، در آيه 175 همين سوره به تفاوت ميان افراد جبان و ترسو و شجاعان مؤمناشاره مى‏كند، و چنين مى‏فرمايد: «اين فقط شيطان است كه پيروان خود را مى‏ترساند، ازآنها نترسيد و تنها از من بترسيد اگر ايمان داريد»، (انما ذلكم الشيطان يخوف اوليائهفلاتخافوهم و خافون ان كنتم مؤمنين) (12)

از اين تعبير به خوبى استفاده مى‏شود كه اين گونه ترسها جنبه شيطانى دارد و هدفشتضعيف روحيه مؤمنان و كشاندن آنها به موضع انفعالى است تا از زير بار مسئوليت‏ها فراركنند، در حالى كه مؤمنان راستين هيچ گونه ترس و وحشتى جز از خدا ندارند!

مطابق اين تعبيرات، ترس و جبن ريشه شيطانى دارد، در حالى كه شجاعت و شهامت داراىريشه ايمانى است، آرى شجاعت از آثار ايمان است، چرا كه مؤمن با اتكاء به خدا كه قدرتش مافوق همه قدرتهاست‏خود را در همه صحنه‏ها پيروز مى‏بيند و افراد ضعيف الايمان با اتكاء بهقدرت خود كه به هر حال شكست‏پذير است‏خويش را ناتوان مشاهده مى‏كنند و به هميندليل ترس و وحشت در صحنه‏هاى مهم زندگى بر آنها چيره مى‏شود.

در داستان غزوه «حمراء الاسد» شياطين انس و جن دست‏به دست هم دادند تا قدرت لشكرقريش را بزرگ نشان دهند، و مؤمنان را از رويارويى با آنها بترسانند، در حالى كه به تعبيرقرآن تنها اولياى شيطان و دوستان او از اين گونه امور مى‏ترسند، و اولياء الله وحشتى به خودراه نمى‏دهند. (13)

در هفتمين و آخرين آيه مورد بحث‏يكى از صفات ويژه مبلغان رسالت‏هاى الهى پاك بودن ازرذيله ترس از غير خدا ذكر شده، مى‏فرمايد: «آنها كسانى بودند كه تبليغ رسالت‏هاى الهى رامى‏كردند و از او مى‏ترسيدند و از هيچ كس جز خدا ترسى به خود راه نمى‏دادند و همين بسكه خداوند حسابگر است‏»! (الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لايخشون احدا الا الله وكفى بالله حسيبا) (14)

تبليغ رسالات الهى مهمترين وظيفه پيامبران خداست، و شرط اصلى آن خالى بودن از رذيلهخوف و ترس است.

اين آيه كه ناظر به پيامبران پيشين است‏به پيامبر اسلام(ص) در درجه اول و در درجه بعد بههمه پيروان راستين او هشدار مى‏دهد كه در مقام ابلاغ رسالت‏هاى الهى از هيچ چيز و هيچكس جز خدا ترس و واهمه‏اى نداشته باشند و مفهوم اين سخن آن است كه افراد جبان وترسو نه شايسته اداى اين رسالتند و نه قادر بر اين كار!

بعضى از مفسران معتقدند كه اين آيه دليل بر اين است كه پيامبران الهى در مقام تبليغرسالت الهى نبايد تقيه كنند، ولى اين سخن در صورتى صحيح است كه تقيه به معنى ترس ووحشت از مخالفين باشد، در حالى كه تقيه هميشه ناشى از ترس نيست، بلكه گاه هدف جلبو جذب مخالفين و رساندن آنها به اهداف الهى به صورت تدريجى است، و شايد گفتار ابراهيم«هذا ربى‏» در برابر ستاره‏پرستان و ماه‏پرستان و خورشيدپرستان از اين باب بوده است(دقتكنيد).

نتيجه نهايى

از آيات قرآن مجيد كه نمونه‏هاى روشنى از آن در بالا آمد، اهميت‏شجاعت و شهامت و نقشاين فضيلت اخلاقى در سرنوشت معنوى و مادى انسانها روشن از يك سو، و آثار سوء رذيلهترس و جبن از سوى ديگر آشكار مى‏شود.

درست است كه در اين آيات، شجاعت و ترس به طور مستقل و مستقيم مورد بحث واقعنشده ولى به طور ضمنى با بيان گويا نقش هر دو در زندگى انسانها تبيين گرديده است.

جبن و ترس در روايات اسلامى

در احاديث اسلامى نكوهش از اين رذيله اخلاقى بازتاب گسترده‏اى دارد از جمله:

1- امام باقر(ع) مى‏فرمايد: «لايكون المؤمن جبانا و لاحريصا و لاشحيحا; انسان با ايمان نهترسوست و نه حريص و نه بخيل‏»! (15)

از اين تعبير به خوبى استفاده مى‏شود كه «ترس‏» و «حرص‏» و «بخل‏» با روح ايمان سازگارنيست، چرا كه مؤمن، متكى به خداست، و آن كس كه چنين تكيه‏گاهى دارد ترسى به خودراه نمى‏دهد، و نه بخيل و حريص است زيرا او به فضل و كرم الهى اميدوار مى‏باشد، و با اينحال حرص و بخلى به او راه نمى‏يابد.

2- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على(ع) مى‏خوانيم: «الجبن و الحرص و البخل غرائز سوءيجمعها سوء الظن بالله سبحانه; ترس و حرص و بخل، صفات زشتى است كه در سوء ظن بهخداوند سبحان خلاصه مى‏شود»! (16)

اين حديث توضيح ديگرى است‏بر آنچه در حديث‏بالا آمد، و ريشه اصلى اين صفات رذيله راتبيين مى‏كند.

3- اميرمؤمنان على(ع) دوستان خود را از مشورت با افراد ترسو نهى مى‏كند، چرا كه ترسآنها از آفات مشورت است مى‏فرمايد: «لاتشركن فى رايك جبانا يضعفك عن الامر و يعظمعليك ما ليس بعظيم; هرگز با انسان ترسو مشورت نكن چرا كه تو را از كارهاى مهمبازمى‏دارد، و موضوعات كوچك را در نظر تو كوچك جلوه مى‏دهد»! (17)

همين معنى در عهدنامه مالك اشتر به شكل ديگرى مطرح شده است، امام(ع) مالك را ازمشورت با بخيلان و ترسوها و حريصان نهى مى‏كند. (18)

4- اين موضوع به قدرى مهم است كه در حديثى از رسول خدا(ص) مى‏خوانيم كه دستورمى‏داد افراد ترسو در جنگهاى اسلامى شركت نكنند(مبادا مايه تضعيف روحيه ديگرانبشوند) مى‏فرمايد: «من احس من نفسه جبنا فلايغز; كسى كه در خود ترسى احساس مى‏كنددر جنگ شركت نكند»!

5- در حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان(ع) حديث‏بالا را شكافته و با صراحت مى‏گويد:«لايحل للجبان ان يغزو، لانه ينهزم سريعا و لكن لينظر ما كان يريد ان يغزو به فليجهز بهغيره; جايز نيست افراد ترسو در جنگ شركت كنند چرا كه به سرعت فرار مى‏كنند(و مايهتضعيف ديگران مى‏شوند) ولى لازم است صلاح و تجهيزات خود را در اختيار ديگران قراردهند». (19)

1- ترس معقول و نامعقول

بى شك منظور از جبن و ترس در اينجا جبن و ترس معقول نيست‏بلكه جبن و ترس نامعقولاست، توضيح اينكه:

ترس از امورى كه واقعا خطرناك است‏يكى از پديده‏هاى روحى و طبيعى و از نعمت‏هاىبزرگ خداست، چرا كه اگر انسان از هيچ چيز خطرناكى نترسد، به زودى زندگى خود را ازدست مى‏دهد، اين همان چيزى است كه از آن تعبير به تهور و بى‏پروايى در مقابل خطرمى‏كنند، مانند كسى كه بى خيال و بدون نگاه كردن به اين طرف و آن طرف، از يك خيابانپر رفت و آمد مى‏گذرد، چنين كسى به يقين در معرض حوادث خطرناك رانندگى قرار دارد.

اين گونه ترس‏ها خواه در زندگى عادى روزانه باشد يا در مورد مواد غذايى مشكوك يا مسائلاقتصادى و سياسى و غير آن كاملا منطقى است و سبب نجات از خطراتى است كه انسان راتهديد مى‏كند.

ترس مذموم آن است كه انسان از عواملى بترسد كه در خور ترسيدن نيست، هر خطرموهومى را جدى بگيرد، و هر دشمن خيالى را مايه وحشت قرار دهد، از همه چيز و بهاصطلاح از سايه خودش نيز بترسد، و از ورود در هر كارى به احتمال عدم موفقيت واهمهداشته باشد، چنين ترسى مايه عقب ماندگى و بدبختى و ناكامى است، مايه شكست و ذلت وزبونى است.

اين جهان در همه ابعادش همچون يك ميدان نبرد است، موانع، مشكلات و خطرها هميشهوجود داشته و دارد، و تا انسان با آنها دست و پنجه نرم نكند و خود را به طور جدى آمادهمقابله با آنها نسازد موفق نخواهد شد.

غالبا ممكن نيست ما دست‏به كارى بزنيم كه پيروزى در آن صد در صد تضمين شده باشد، ياهيچ گونه خطرى در آن وجود نداشته باشد، اين يك خيال محال و يك پندار باطل است.اينجاست كه نقش شجاعت و شهامت روشن مى‏شود و آثار منفى صفت رذيله ترس و جبنخود را نشان مى‏دهد.

هر كشاورزى احتمال خشكسالى و آفت را مى‏دهد، هر تاجرى احتمال نوسان قيمت‏ها ودگرگونى وضع بازار را مى‏دهد، هر مسافرى احتمال تصادف و خطرات ديگر را مى‏دهد، و درهر عمل جراحى احتمال خطر وجود دارد، اگر به اين احتمالات ترتيب اثر داده شود بايددست روى دست‏بگذاريم و هيچ كارى نكنيم و فقط در انتظار مرگ باشيم.

به يقين در اين گونه موارد بايد خطرات جدى را پيش‏بينى كرد و راه مقابله با آن را شناخت، واز بى پروايى و تهور پرهيز نمود، در عين حال احتمالات نسنجيده و نامعقول و يا احتمالاتىكه هميشه و در هر حال وجود دارد نبايد سد راه انسان شود.

اين روشن‏ترين تعريفى است كه براى مساله شجاعت‏به عنوان يكى از صفات فضيله و ترس بهعنوان يكى از صفات رذيله مى‏توان كرد.

در حديثى از امام حسن مجتبى‏7 در تعريف جبن چنين مى‏خوانيم: «الجراة على الصديق والنكول عن العدو; جبن آن است كه در برابر دوستان جسور و در برابر دشمنان ناتوان باشى‏»! (20)

و در حديث ديگرى از همان بزرگوار مى‏خوانيم كه در پاسخ از سؤال در باره معنى شجاعتفرمود: «موافقة الاقران و الصبر عند الطعان; هماهنگى با اقران و ايستادگى در برابر ضرباتدشمن‏». (21)

قرآن مجيد در يك جا مى‏فرمايد: «و لاتلقوا بايديكم الى التهلكة; با دست‏خود خويشتن را بههلاكت نيفكنيد»! (22)

و در جاى ديگر در وصف مؤمنان راستين مى‏گويد: «...اشداء على الكفار...; آنها در برابر كافرانسخت و شديدند(و ترس و واهمه‏اى به خود راه نمى‏دهند)». (23)

از آنچه در بالا گفته شد به خوبى مى‏توان نتيجه گرفت كه شجاعت‏به عنوان يك فضيلت‏حدوسطى است در ميان «تهور» و «جبن‏».

2- آثار منفى جبن و ترس در زندگى فردى و اجتماعى

اين صفت رذيله آثار نامطلوب بسيار زيادى در سراسر زندگى انسانها دارد و به يقين يكى ازعوامل قطعى شكست و زبونى و ذلت است.

ملت‏هاى بسيارى را در طول تاريخ مى‏شناسيم كه با داشتن عده و عده فراوان سالها گرفتارزبونى و اسارت بودند، ولى به محض اينكه رهبرى شجاع و فرماندهى با شهامت پيدا كردندتمام توان آنها بسيج‏شد و به سرعت عقب‏ماندگى خود را جبران كردند و به اوج عزت وعظمت رسيدند.

شجاعت پيامبر اسلام(ص) به هنگام هجرت در ميدان بدر و احد، و در ميدان احزاب و درساير غزوات يكى از مهمترين عوامل پيروزى و پيشرفت‏سريع اسلام بود.

به همين دليل در احاديث اسلامى از امام على(ع) آمده است كه فرمود: «الشجاعة عز حاضر والجبن ذل ظاهر; شجاعت عزت حاضر است و جبن ذلت آشكار»! (24)

و در جاى ديگر فرمود: «الشجاعة نصرة حاضرة و فضيلة ظاهرة; شجاعت‏يارى حاضر و فضيلتآشكار است‏».

يكى ديگر از آثار منفى اين رذيله اخلاقى اين است كه انسان را از كارهاى بزرگ بازمى‏دارد،زيرا كارهاى بزرگ هميشه با مشكلات بزرگ رو به روست، و انسانهايى را مى‏طلبد كه بتواننداز سد مشكلات عبور كنند، و اين كار از افراد ترسو ساخته نيست.

بنابراين چنين افرادى به فرض كه در زندگى توفيقى نصيبشان شود ناچيز و محدود خواهدبود، و هرگز نمى‏توانند دست‏به كارهاى مهم اجتماعى خواه جنبه انقلابى داشته باشد يااصلاحى بزنند!

اين مساله تا آنجا پيش مى‏رود كه در اسلام از مشورت مديران موفق جامعه در كارهاى مهمبا افراد جبان و ترسو نهى شده است، چرا كه آنها هميشه آيه ياس مى‏خوانند و مديران را ازانجام كارهاى مهم بازمى‏دارند!

اميرمؤمنان على(ع) به مالك اشتر دستور داد كه افراد ترسو را در شوراى خود نپذيرد، چراكه آنها سبب تضعيف او مى‏شوند، لاتدخلن فى مشورتك... جبانا يضعفك عن الامور. (25)

و در جاى ديگر آمده است: «و يعظم عليك ما ليس بعظيم; و موضوعات كوچك را در نظر توبزرگ نشان مى‏دهند».

3- ريشه‏هاى جبن

1- ضعف ايمان و سوء ظن به خدا، زيرا افراد با ايمان داراى توكل و اميد به لطف خداوند واعتقاد به وعده‏هاى او هستند، و چنين كسانى هرگز سست و زبون نخواهند شد، و از حوادثهر قدر بزرگ باشد نمى‏ترسند، اين همان است كه در فرمان معروف مالك اشتر آمده استكه امام(ع) مى‏فرمايد: «ان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتى يجمعها سوء الظن بالله; بخلو ترس و حرص، غرائز و تمايلات متعددى هستند كه جامع آنها سوء ظن به خداى بزرگاست‏»!

2- احساس كمبود شخصيت و عقده حقارت يكى ديگر از دلايل جبن و ترس است، به هميندليل هر اندازه به افراد شخصيت داده شود بر شجاعت آنها افزوده مى‏شود و از همين رو درحديث امام اميرمؤمنين آمده است كه: «شدة الجبن من عجز النفس و ضعف اليقين; شدتترس از ناتوانى روحى و ضعف يقين سرچشمه مى‏گيرد»! (26)

3- «عدم آگاهى و جهل‏» در بسيارى از اوقات سبب ترس مى‏شود، انسان از اشخاص وجانداران و موجوداتى كه درست آنها را نمى‏شناسد مى‏ترسد، ولى هنگامى كه به قدر كافىآگاهى مى‏يابد ضعف او زايل مى‏شود.

4- «عافيت‏طلبى‏» يكى ديگر از اسباب ترس است، چرا كه هميشه شجاعت در عين اينكهپيروزى مى‏آفريند مشكلات و ناراحتى‏هايى را نيز ممكن است‏به همراه داشته باشد كه بابطبع عافيت‏طلبان ترسو نيست.

5- بروز حوادث تلخ و ناگوار غالبا سبب مى‏شود كه انسانها به نوعى ترس گرفتار شوند، زيرااين حوادث تلخ ذهنيت‏هاى ترس‏آلودى در انسان به وجود مى‏آورد كه گاه تا آخر عمر با اوستو جز با روانكاوى صحيح برطرف نمى‏گردد.

6- افراط در احتياط مى‏تواند ناشى از ترس باشد و يا عاملى براى ايجاد ترس، چرا كه بهانسان مى‏گويد از هر احتمال خطرى بايد پرهيز كرد، و اين يكى از ريشه‏هاى اصلى ترس است.

7- انكار نمى‏توان كرد كه ساختمان روحى و جسمى افراد نيز در بروز اين پديده شوم مؤثراست، گروهى از افراد را مى‏بينيم كه به خاطر ضعف قلب يا ناتوانى اعصاب، يا ضعفهاى ديگرجسمانى، از همه چيز مى‏ترسند، در حالى كه از اين حالت متنفرند ولى نمى‏توانند آن را ازخود دور سازند.

آنها مى‏گويند: چه كنيم اين ترس دست‏خودمان نيست، و بى اختيار بر ما تحميل مى‏شود،ولى چنان نيست كه اين حالت از طريق روان درمانى قابل تغيير نباشد.

4- طرق درمان و پيشگيرى

يكى از طرق اصلى درمان اين رذيله اخلاقى - همانند درمان ساير رذايل - از يكسو انديشيدندر ثمرات شوم و آثار زيانبار آن است. هنگامى كه افراد جبان و ترسو آثار نكبت‏بار و ذلت وزبونى ناشى از ترس بى‏جا و عقب ماندگى و محروميت‏حاصل از آن را در زندگى خود ياديگران مشاهده كنند غالبا به فكر تجديد نظر در برنامه اخلاقى خود و دور ساختن اين رذيلهمى‏افتند.

پرداختن به قطع ريشه‏ها راه مهم ديگر درمان آن است، هنگامى كه ابرهاى تيره و تار سوءظن بالله از آسمان قلب انسان كنار رود، و خورشيد توكل بر جان او نور افشان شود ظلماتخيالات واهى كه انسان را به ترس بى جا مى‏كشاند برچيده خواهد شد، ولى اين كار احتياجبه مطالعه و دقت فراوان دارد.

يكى ديگر از طرق درمان اين رذيله اخلاقى ورود در صحنه‏هاى رعب‏آور و تكرار آن است، فىالمثل بعضى هستند كه از خوردن دارو يا تزريقات مختلف وحشت دارند ولى هنگامى كهچند بار تكرار شود وحشت آنها فرومى‏ريزد.

بعضى ديگر از سفرهاى دريايى يا هوايى سخت متوحش مى‏شوند ولى با تمرين و تكرار اينوحشت از بين مى‏رود، بعضى از سخن گفتن يا سخنرانى در حضور جمع مى‏ترسند ولى غالبااين ترس با تمرين و تكرار از ميان خواهد رفت.

يكى از فلسفه‏هاى تمرينها و مانورهاى نظامى زدودن آثار ترس از جنگ از دلهاى سربازان وافسران و فرماندهان است.

در كلمات قصار اميرمؤمنان(ع) اين معنى به صورت زيبايى بيان شده مى فرمايد: «اذا هبتامرا فقع فيه، فان شدة توقيه اعظم مما تخاف منه; هنگامى كه از چيزى مى‏ترسى خود را درآن بيفكن كه آن ترس از خود آن سخت‏تر و وحشتناك‏تر است‏»! (27)

مرحوم علامه خويى; در شرح نهج البلاغه خود در شرح اين جمله مى‏گويد:

بسيار مى‏شود كه براى انسان كارى پيش مى‏آيد كه به خاطر جبن و جهل از آن وحشتمى‏كند... و اين وحشت ناشى از جبن، مانع پيشرفت كارها مى‏شود. در اينجا امام(ع) تشويقبه دور ساختن ترس از خود مى‏كند چرا كه در بسيارى از اوقات تحمل ترس ناشى از ترديد ودو دلى، سخت‏تر از افتادن در آن امر خوفناك است.

سپس مى‏افزايد: مكتشفان و محققان جهان با عمل به اين دستور به افتخارات بزرگى نايلشدند، آنها درون جنگلها و صحراهاى آفريقا و بيابانهاى پراكنده وارد شدند و به سير درياهاپرداختند، و به درون جزاير دور دست نفوذ كردند، و از اين طريق هم ثروت فراوانى به دستآوردند و هم شهرت جهانى به علاوه به علم و دانش بشرى خدمات قابل ملاحظه‏اى كردند وبه گفته شاعر:

چو ترسى ز امرى بينداز خويشدر آن و بپيراى تشويش خويشدو دل بودن و خود نگهداشتنبسى سخت‏تر مى‏كند قلب ريش (28)

آرى اين يك واقعيت است كه ترديدها و دو دلى‏ها و ترس از عواقب خطرناك يك كار غالبابيش از خود آن انسان را رنج مى‏دهد.

در زبان عرب ضرب المثلهاى جالبى در اين زمينه ديده مى‏شود از جمله:

«ام المقتول تنام و ام المهدد لاتنام; مادر مقتول به خواب مى‏رود، ولى مادر كسى كه تهديدبه مرگ شده به خواب نمى‏رود»!

و نيز گفته‏اند: «كل امر من خير او شر فسماعه اعظم من عيانه; هر كار خير و شرى شنيدنشاز ديدنش بزرگتر است‏». (29)

يكى ديگر از طرق درمان جبن و ترس، پاك بودن و پاك زيستن است; زيرا افراد آلوده غالبا ازنتيجه اعمال خود بيمناكند و از آنجا كه اعمال آنها روزى آفتابى و برملا شود در هراسند، بههمين دليل در حديث معروف علوى آمده است: «ما اشجع البرئ و اجبن المريب; چه شجاعاست انسان پاكدامن و چه ترسوست انسان مساله‏دار»! (30)

در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم: «لو تميزت الاشياء لكان الصدق مع الشجاعة وكان الجبن مع الكذب; اگر اشياء از هم جدا شوند(و گروه‏بندى گردد) صدق و راستى همراهشجاعت‏خواهد بود و ترس همراه دروغ‏»! (31)

5- آثار شجاعت در زندگى انسانها

نقطه مقابل صفت رذيله جبن و ترس همان شجاعت و دليرى است كه بحث‏هاى مربوط به آندر لا به لاى مباحث جبن و ترس آمد و هر يك از اين دو به قرينه مقابله در غالب بحث‏هاروشن مى‏شود، شناخت مفهوم جبن و ترس بدون شناخت مفهوم شجاعت مشكل است،همان گونه كه شناخت مفهوم شجاعت‏بدون شناخت جبن و ترس دشوار مى‏باشد.

با اين حال براى تكميل بحث‏هاى گذشته لازم به نظر مى‏رسد كه توضيحات بيشترى در بارهشجاعت و آثار و پيامدهاى آن به ويژه از ديدگاه اخبار و احاديث اسلامى داشته باشيم.

1- در فرمان مالك اشتر كه «جامع‏ترين فرمان الهى سياسى‏» براى كشوردارى است در مواردمتعددى به اين مساله اشاره فرموده است. در يك جا به مالك هشدار مى‏دهد كه افراد ترسو وحريص را جزء مشاوران خود قرار ندهد.

در جاى ديگر در مورد فرماندهان بزرگ لشكر(يا همه معاونان و كارگزاران) مى‏فرمايد: «ثمالصق بذوى المروآت و الاحساب و اهل البيوتات الصالحة و السوابق الحسنة ثم اهل النجدة والشجاعة و السفى‏ء و السماحة، فانهم جماع من الكرم و شعب من العرف; رابطه خود را با افرادبا شخصيت و اصيل و خاندان‏هاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز، سپس با افراد شجاع و باشهامت و سخاوتمند و بزرگوار همكارى داشته باش، چرا كه آنها كانون بزرگوارى و مركزنيكى هستند»! (32)

در اينجا امام(ع) مساله شجاعت و شهامت را از اصول اساسى صفات برجسته انسانى وفرماندهان لشكر يا كارگزاران به طور عام شمرده است.

2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى‏خوانيم: «الشجاعة زين، الجبن شين; شجاعت زينتاست و ترس عيب است‏». (33)

3- و نيز همان حضرت در حديث ديگرى مى‏فرمايد: «السخاء و الشجاعة غرائز شريفة يضعهاالله سبحانه فى من احبه و امتحنه; سخاوت و شجاعت صفات شريفى است كه خداوند سبحانآن را در وجود كسانى كه دوستشان دارد و آزموده است قرار مى‏دهد». (34)

4- پيغمبر اكرم(ص) در مقام ذكر افتخارات اهل بيتش هفت صفت را ذكر مى‏كند كه يكى ازآنها شجاعت است. (35)

و در جاى ديگر افتخارات خود و خاندانش را در دو چيز خلاصه مى‏كند كه باز يكى از آنهاشجاعت است. (36)

5- در حديث ليلة المبيت(شبى كه على(ع) به جاى پيامبر(ص) در بسترش خوابيد تا آنحضرت هجرت به مدينه را آغاز كند) مى‏خوانيم: صبحگاهان هنگامى كه محاصره كنندگانخانه پيامبر(ص) به درون خانه ريختند و به سوى بستر حمله كردند، على(ع) را به جاىپيامبر(ص) در بستر ديدند و با سخنان زشتى نسبت‏به مقام والاى على(ع) اهانت كردند،امام(ع) فرمود: اين سخنان را در باره من مى‏گوييد در حالى كه خداوند افتخارات بزرگى بهمن داده - و از جمله آنها - اين افتخار را ذكر فرمود: «و من الشجاعة ما لو قسم على جميعجبناء الدنيا لصاروا به شجعانا; خداوند آن قدر شجاعت‏به من عطا فرموده كه اگر بر تمام افرادترسو و جبان دنيا تقسيم شود همه شجاع خواهند شد»! (37)

6- در خطبه معروف امام سجاد على بن الحسين(ع) در شام نيز مى‏خوانيم كه امام در آغازخطبه تكان دهنده و تاريخيش فرمود: «ايها الناس: اعطينا ستا و فضلنا بسبع اعطينا العلم والحلم و السماحة و الفصاحة و الشجاعة و المحبة فى قلوب المؤمنين; اى مردم! خداوند ششموهبت‏به ما عطا فرموده و به هفت چيز ما را برترى داده است. آن شش موهبت عبارت استاز علم، بردبارى، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبوبيت در دلهاى مؤمنان‏»! (38)

7- اين بحث را با حديث ديگرى از امام صادق(ع) پايان مى‏دهيم - هر چند سخن در اينزمينه بسيار است - فرمود: گروهى از اسيران را خدمت پيامبر(ص) آوردند پيامبر(ص)(بهخاطر جناياتى كه آنها انجام داده بودند) دستور قتل آنها را صادر كرد به استثناى يك نفر، آنفرد تعجب نمود و عرض كرد چگونه مرا از ميان همه آنها آزاد كردى؟! فرمود: جبرئيل ازسوى خدا اين خبر را به من داده است كه تو داراى پنج صفت هستى كه خدا و پيامبرش(ص)آن را دوست دارند; «الغيرة الشديدة على حرمك، و السخاء، و حسن الخلق، و صدق اللسان والشجاعة; غيرت شديد نسبت‏به ناموست، و سخاوت، و خسن خلق، و راستگويى و شجاعت‏»!

هنگامى كه آن مرد اسير آزاد شده اين سخن را شنيد اسلام آورد و در زمره مسلمانانشايسته قرار گرفت. (39)

از احاديث‏بالا و روايات متعدد و آياتى كه در بحث‏بالا داشتيم ارزش والاى اين فضيلت اخلاقىكاملا روشن مى‏شود، و اهميتى را كه اسلام براى آن قائل است در لا به لاى اين روايات واحاديث نمايان است.

ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى‏رسد كه «شجاعت‏» معنى وسيع و گسترده‏اى دارد كهدليرى در ميدان نبرد يكى از شاخه‏هاى آن است. شجاعت در ميدان سياست، در مسائلعلمى، و ابراز و اظهار نظرات جديد منطقى و نوآوريها، و شجاعت در مقام قضاوت و داورى ومانند آن هر كدام يكى از شاخه‏هاى مهم شجاعت محسوب مى‏شود، لذا در بعضى از رواياتمى‏خوانيم: «الصبر شجاعة; صبر نوعى شجاعت است‏». (40)

در حديث ديگرى از على(ع) آمده است: «اشجع الناس اسخاهم; شجاع‏ترين مردم كسى استكه از همه با سخاوت‏تر باشد»! (41)

و در حديث ديگرى از همان بزرگوار مى‏خوانيم: «لو تميزت الاشياء لكان الصدق مع الشجاعةو كان الجبن مع الكذب; هرگاه اشياء از هم جدا شوند، صدق و راستى در كنار شجاعت و ترسدر كنار دروغگويى قرار خواهد گرفت‏». (42)

اين احاديث هر كدام به يكى از شاخه‏هاى شجاعت اشاره مى‏كند كه در مفهوم جامع اين واژهدرج شده است(دقت كنيد).

پى‏نوشتها:

1- انبياء، 51.

2- همان،57.

3- انبياء، 58.

4- نمل، 10.

5- طه، 21.

6- بقره، 250.

7- احزاب،13.

8- احزاب، 22.

9- توبه، 52.

10- آل عمران، 172.

11- همان،173.

12- آل عمران، 175.

13- در تركيب جمله «انما ذلكم الشيطان يخوف اوليائه‏» دو عقيده در ميان مفسران وجوددارد كه در مفهوم آيه بسيار اثر مى‏گذارد، بعضى «اولياء» را فاعل(يا به منزله فاعل با تقدير مناوليائه) دانسته‏اند، مطابق اين تفسير پيروان شيطان بودند كه به تهديد و ارعاب مردمپرداختند، در حالى كه بعضى ديگر براى «اولياء» معنى و مفعولى قائلند همان گونه كه ظاهرآيه شريفه، طبق قرائت مشهور دلالت دارد، بنابراين مطابق اين نظر معنى آيه چنين مى‏شود: «شيطان تنها مى‏تواند در پيروانش مانند منافقين نفوذ كند و آنها را بترساند نه در مؤمنين‏».

14- احزاب،39.

15- بحارالانوار، جلد 72، صفحه 301.

16- غررالحكم.

17- غررالحكم، حديث‏10349.

18- نهج البلاغه، نامه‏53.

19- بحارالانوار، جلد97، صفحه‏49.

20- ميزان الحكمه، جلد 1، صفحه 370; تحف العقول، كلمات امام مجتبى‏7 حديث 1.

21- همان مدرك، جلد 2، صفحه 1412.

22- بقره، 195.

23- فتح،29.

24- هر دو حديث در شرح فارسى غرر و درر آمدى جلد7 صفحه 171 آمده است.

25- نهج البلاغه، نامه‏53.

26- شرح فارسى غررالحكم، جلد 4، صفحه 185.

27- كلمات قصار، جمله 175.

28- منهاج البراعة، جلد 21، صفحه 252.

29- شرح نهج البلاغه، جلد 18، صفحه‏177.

30- غررالحكم، شماره‏9626.

31- شرح فارسى غررالحكم، جلد7، صفحه 172.

32- نهج البلاغه، نامه‏53.

33- شرح فارسى غررالحكم، جلد7، صفحه 171.

34- غررالحكم، شماره 1820.

35- بحارالانوار، جلد26، صفحه 265.

36- همان مدرك، صفحه 244.

37- بحارالانوار، جلد19، صفحه‏83.

38- بحارالانوار، جلد 45، صفحه 138.

39- بحارالانوار، جلد 18، صفحه 108.

40- نهج البلاغه، حكمت 4.

41- غررالحكم، شماره‏2899.

42- شرح فارسى غرر، جلد 5، صفحه 118، حديث‏7597.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation