بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب زکات برای همه, احمد محسنى گرکانى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     zakat0001 -
     zakat0002 -
     zakat0003 -
     zakat0004 -
     zakat0005 -
     zakat0006 -
     zakat0007 -
     zakat0008 -
     zakat0009 -
     zakat0010 -
     zakat0011 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

فلسفه آزمايش الهى 
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) به اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرموده اند:يا على ان القوم سيفتنون بعدى باموالهم (446) اى على همانا امتمبعد از من با اموالشان آزمايش مى شوند
پيوسته اين سؤ ال به خاطرها مى آيد چرا خدا بندگانش را آزمايش مى كند، خدايى كه ازهمه دلها و اسرار خبر دارد و محيط به اعمال آنها درحال و آينده مى باشد، قرآن مجيد اين حقيقت را در آيه شريفه زير بيان كرده است :
و ليبتلى الله ما فى صدور كم و ليمحص ما فى قلوبكم و الله عليم بذاتالصدور. (447)
خداوند آنچه را در سينه پنهان داريد مى آزمايد و آنچه را دردل داريد پاك مى گرداند و از اسرار سينه ها آگاه است .
آزمايش :
آزمايش خداوند متعال براى پرورش انسانهاى مستعد و شكوفايى استعدادهاى آنهاست ، تااعمالشان خالص و دلهايشان پاك گردد. وى ليمحص ما فى قلوبكم خدامى خواهد با آزمايش ، قلوب شما از آلودگى گناه و نفاق پاكيزه گردد و باتحمل مشكلات و سختى ها وجودتان ثمر بخش ‍ و بپاداشتن بندگيتاننائل شويد.
آزمايش خداوند متعال بايد به همين معنى باشد، چرا كه علم خدا به همه چيز احاطه دارد و ازاسرار و راز و رمز دلها آگاه است ، برخلاف آزمايشى كه ما براى رفع ابهام خود،تبديل نادانى به دانايى انجام مى دهيم .
آزمايش صاحبان باغ (اصحاب الجنة ) 
انا بلوناهم كما بلونا اصحاب الجنة (448) ما (آنها) ثروتمدان مغرورمكه را با گرسنگى و قحطى آزمايش كرديم ، همانگونه كه صاحبان باغ رادر بوتهآزمايش قرار داديم .
مفسرين قرآن كريم ذيل آيه فوق فرموده اند: (449) در يكى از قراء يمن شيخبزرگوارى باغ سرسبز و خرمى داشت ، هرسال پس از جمع آورى محصول باغ ، پيش از آنكهمحصول را به خانه اش منتقل كند، نخست حق فقراء را مى داد و در بين آنان تقسيم مى كردهنگامى كه از دنيا رفت باغ به فرزندانش ‍ رسيد و در مالكيت آنان قرار گرفت ولى آنهابرخلاف پدر فكر مى كردند، انفاقات پدر را خرافه تلقى مى نمودند با يكديگرگفتند ما كه خود هزينه زندگى بر دوشمان سنگينى مى كند وعيال واريم به محصولات و ميوه باغ سزاوار تريم تا فقراء تصميم گرفتند تمام درآمد باغ را به خود اختصاص ‍ بدهند و با اين تصميم قطعى ، مستمندان را كه هر سالهبهره اى از محصول باغ نصيبشان مى شد محروم كردند.
سرانجام اموال بخيلان 
اكنون داستان عبرت انگيز آنان را در قرآن مى خوانيم :
ما صاحبان باغ را كه از روى بخل و بى اعتقادى سوگند ياد كردند، كه چيزى از ميوه هاىباغ را به فقراءندهند، امتحان كرديم ، ميوه فراوان در آن باغ را به فقراءندهند، امتحانكرديم ، ميوه فراوان در آن باغ بوجود آورديم ، اما آنها سوگند خوردند براى فقراء ومحورمان چيزى از آن ميوه ها ندهند. قسم ياد كردند كه محصولات باغ را صبحگاه يك جابچينند و هيچ استثناء هم نكردند كه مقدارى براى فقراء باشد. به واسطه غرور فراوانبا اطمينان گفتند مى رويم و ميوه ها را يك جا ظبط مى كنيم و انشاء الله هم نگفتند.
با چنين نيتى كه از وسوسه شيطانى نشاءت گرفته بود، صبح كردند، در وقتى كههمه در خواب بودند صاعقه مرگبار آن باغ را فرا گرفت و جز خاكسترى از آن باغ سرسبز چيزى باقى نماند. فاصبحت كالصريم و همچون شب ظلمانى گرديد.
برادران صبحگاهان يكديگر را خبر كردند كه به طرف باغ براى چيدن ميوه ها حركتكنند فتنادوا مصبحين در آن هنگام آهسته سخن مى گفتند، مواظب باشيد سر وصدا نكنيد، مبادا فقراء با خبر شوند، براى گرفتن ميوه به باغ بيايند و مزاحمت ايجادكنند. با اين كيفيت با قدرت تمام ، با همان انديشه شيطانى به سوى باغ آمدند بهاميدى كه همه را شبانه به خانه هايشان حمل كنند و به احدى از محرومين چيزى ندهند،غافل از اينكه صاعقه آتشبار آسمان چيزى براى آنان نگذاشته و تمام رامبدل به مشتى خاكستر كرده بود، به طورى كه وقتى آن منظره مرگبار را ديدندبيكديگر گفتند اين باغ ما نيست ما راه را اشتباه آمديم و راه را گم كرديم فلما راوهاقالوا انا لضالون مى خواستيم مستمندان را از بعضى محصولات باغ محرومسازيم ، خود از هر جهت محروم واقعى شديم .
بل نحن محرومون ما محروم از بركات مادى و معنوى شديم چرا كه دستمان ،از ميوه باغ تهى شد و هم مورد خشم و غضب الهى نيز واقع شديم ، آرى لحظه اى به خودآمدند، از خواب غفلت بيدار شدند و به گناه خود اعتراف كردند كه دير شده بود.
در ميان برادران يكى از آنها كه همه عاقل تر بود گفت : آيا به شما نگفتم چرا تسبيحخدا را نمى كنيد قال او سطهم الم اقل لكم لو لا تسبحون (450)
هميشه در ميان جمعى كه مرتكب گناه مى شوند فردى يا افرادى هستند كه به مرتكبينگناه و افراد آلوده هشدار مى دهند و آنها را نصيحت مى كنند.
در ميان برادران (اصحاب الجنة ) داناترين و بهترين آنها گفت : نگفتم خدا را فراموشنكنيد؟ سپاسگذارى نعمتش باشيد، مستمندان را هم از ميوه باغ بهره مند سازيد، شما گوشنكرديم ، اكنون جملگى به اين روز سياه گرفتار شديم .
عذاب آخرت به مراتب بزرگتر و سخت تر از عذاب دنيا است  
آرى بخيلان و طغيان گران بايد در انتظار سرنوشت هولناك خود باشند و بدانند روزىدر چنگال عقوبت الهى گرفتار خواهند شد.
عقوبت گاهى بر اثر ظلم است و گاهى بر اثر طغيان . ولى عذاب طغيان بالاتر از ظلماست ، چرا كه ظالم ممكن است روح قانون پذيرى در او باشد و به خاطر گناه و تمايلاتنفسانى ستم كند. اما طغيانگر سركش ، كسى است كهاصل قانون الهى را قبول ندارد و زير بار آن نمى رود و آن را به رسميت نمى شناسد.
اعتراف به طغيان و عمق گناه 
صاحبان باغ (اصحاب الجنة ) وقتى به عمق گناه خود پى بردند همگى با فرياد رساگفتند: واى بر ما كه از دستور الهى تمرد و سركشى كرديم قالوا يا ويلنا انا كناطاغين (451) گفتند واى بر ما كه طغيان كرديم ، در اينكه آيا برستى پشيمانشدند يا مانند افرادى كه پس از فرو نشستن امواج عذاب دوره مرتكب گناه مى شوند دربين مفسرين گفتگو و اختلاف است .
سپس در آخر داستان ، قرآن يك درس عمومى مى دهد و مى فرمايد: عذاب خدا در (دنيا)اينگونه است (ولى ) عذاب آخرت به مراتب بزرگتر و شديدتر است ، عذاب دنيا اگرچه با يك صاعقه در لحظه اى ، تمام هستى را طعمه آتش و نابودى مى كند اما در مقايسهبا عذاب آخرت چيزى نيست ، زيرا كه قرآن از شدت آن خبر داده : چ العذاب ولعذاب الاخرة اكبر لوكانوا يعلمون (452) اين گونه است عذاب (خداوند دردنيا) (اما) عذاب آخرت به مراتب از آن بزرگتر (و سخت تر) است اگر انسانها مىدانستند. چنانچه روح طغيانگرى و انحصارى طلبى در جامعه حاكم شود و افرادى ، بهخاطر مال و ثروت اندوزى مغرور گردند، سرنوشتى همچون صاحبان باغ خواهند داشت .در آن وقت آنها و اموالشان اگر با صاعقه آسمانى از بين رفتند امروز ممكن است با حكومتهاى ظالم در جنگ جهانى يا منطقه اى بسوزند، نابود گردند و در خاك و خون بغلطند ونعمت هاى الهى صحت و امنيت را از دست بدهند.
از داستان آزمايش صاحبان باغ اصحاب الجنة استفاده مى كنيم كه هر زمان مردم بر اثرعلاقه و محبت به مال و ثروت ، راه افراط و انحرافى را به پيمايند و حقوق الهى مانندزكات و خمس را نپردازند، به آتش قهر و خشم الهى گرفتار شوند. همچنين اگر ازانفاقهاى مستحبى نيز خوددارى كنند، همانند حق الحصاديعنى آن حقى كه هنگامدرو به مستمندانى كه در طرف مزرعه و باغهاى ميوه دار حاضر مى شوند و چشم اميد بهكمك دوخته اند تعلق مى گيرد، و آنان را محروم گردانند بايستى در انتظار عذاب باشندمن اين همان حقى است غير از زكات معروف كه خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد:
و آتوا حقه يوم حصاده (453) حق فقير را هنگام درو بپردازيد، منظورآنست كه هنگام حضور فقراء در مزرعه و چيدن ميوه ، كام آنان را بدادن مقدارى از آن ميوه هاشيرين كنيد.
كيفر گناه 
امام باقر (عليه السلام ) در حديثى مى فرمايد: انسانى كه گناه مى كند، روزى او قطعمى شود ان الرجل ليذنب الذنب فيدرا عنه الرزق (454)
سپس امام (عليه السلام ) آياتى از سوره قلم را تلاوت فرمودند اصحيفه سجاديه اقسموا ليصرمنها مصبحين و لا يستثنون فطاف عليها طائف من ربك و همنائمون . (455)
آنگاه كه صاحبان باغ سوگند ياد كردند كه صبح گاهان ميوه ها را بچينند و اجازه ندهندحتى يك نفر غير از خودشان از آنها استفاده كنند، شب هنگام بلائى از سوى پروردگار درحالى كه صاحبان باغ در خواب بودند بر آن باغ مستولى شد و تمام آن را به نابودىكشيد. (456)
از ابن عباس نيز نقل شده كه : ارتباط گناه و قطع روزى از آفتاب هم روشن تر استبلكه گناه ، هم روزى را قطع مى كند هم عمر را كوتاه و زندگى و خوشبختى را تباه مىنمايد و اضطراب و سرگردانى مى آورد و در راس ‍ گناهان ، محبت به دنيا و افزونخواهى است . رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرموده است :
حب الدنيا راس كل خطيئة و مفتاح كل سيئة دوستى و محبت دنيا در رذاسنادرستى و كليد هر گناهى است .
در اين باره حديثى ديگر از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مى خوانيم :
الرغبة فى الدنيا تكثر الهم و الحزن و الزهد فى الدنيا يريح القلب و البدن .(457)
ميل و دوستى دنيا غم و غصه را زياد مى كند و بى ميلى بدنيا قلب و تن انسان را آسايشمى بخشد. امام صادق (عليه السلام ) درباره كسى كهدل بدنيا بندد مى فرمايد:
من تعلق قلبه بالدنيا تعلق منها بثلاثخصال : هم لا يفنى و امل لا يدرك و رجاءلا ينال .
كسى كه دل به دنيا بدهد به سه چيز دل بسته و گرفتار مى شود:
1- اندوهى كه زوال ندارد.
2- آرزويى كه به آن نرسد.
3- آمدى كه به آن دست رسى پيدا نكند.
گناهانى كه از كيفر آن به خدا بايد پناه برد 
پنج گناه است كه اگر در جامعه پديد آمد بايد به خدا پناه برد:
1- هر گاه زنا در بين مردم آشكار شد اثر وضعى آن ظاهر مى شود به گونه اى
كه در ميان آنها طاعون و دردهايى كه در گذشتگان سابقه نداشته شايع گردد. و الاوجاع التى لم تكن فى اسلافهم الذين مضوا .
2- كم فروشى نكنند جز آنكه به قحطى و سختى معيشت زندگى و جور سلطان ظالمگرفتار شوند. و لم ينقصوا المكيال و الميزان الا اخذوا بالنسين و شدة المونة و جورالسطان .
3- و از پرداخت زكاة خود دارى ننمايند مگر آنكه از آمدن باران محروم بمانند و اگربخاطر حيوانات بيگناه نبود اصلا بارانى نمى باريد.
و لم يعوا الزكاة الا منعوا القطر من السماء ولو لا ابهائم لم يمطروا
4- پيمان شكنى با خدا و رسولش نكنند جز آنكه خداوند دشمنانشان را بر آنان مسلط وپيروز گرداند و بخشى از اموالشان را از آنها بگيرند.
و لم ينقضوا عهدالله و عهد رسوله الا سلط الله عليهم عدوهم و اخذو ابعض ما فىايديهم . (458)
5- داورى ناحق بغير آنچه خدا نازل فرمود نكنند مگر آنكه خداوند اختلاف و كشمكش را ميانآنها اندازد آرى بحق گفته اند كه در اين دنيا اگر بهمال و مقامى رسيدى آن را وسيله سعادت آخرتت قرار ده كه در روايت آمده است :
و لا تكن فى هذه الذنيا بمنزلة شاة وقعت فى زرع اخضر در اين دنياهمانند گوسفندى مباش كه در زراعتى سبز و خرم افتاده ، چرا كند تا چاق شود، در حالىكه همان فربهى موجب مرگ اوست .
بلكه دنيا را مانند پلى دان كه روى نهرى كشيده شده و تو بايد از آن بگذرى و تاپايان روزگار هم بازنخواهى گشت .

دنيا پلى است برگذر راه آخرت
اهل تميز خانه نسازند بر پلى
سعدى در گلستان داستانى آورده :
يكى از ملوك را مدت عمرش سپرى شد و قائم مقامى نداشت وصيت كرد كه بامدادان ،نخستين كسى كه از در شهر در آمد، تاج شاهى بر سر وى نهيد و تفويض مملكت بدو كنيد.
اتفاقا اول كسى كه در آمد گدائى بود كه همه عمر رقعه بر رقعه دوخته (459) ولقمه اندوخته ، اركان دولت و اعيان حضرت وصيت ملك را به جاى آوردند و ملك و خزائنبدو ارزانى داشتند، درويش مدتى ملك براند تا بعضى از امراى دولت گردن از طاعت اوپيچانيدند و ملوك از هر طرف به منازعت او برخاستند و به مقاومت ، لشكر آراستند سپاه ورعيت به هم آمدند و برخى از بلاد از قبضه تصرف او بدر رفت ، درويش از اين واقعهخسته خاطر همى بود، تا يكى از دوستان قديميش كه در حالت درويشى قرين او بود ازسفر باز آمد و از در، چنان مرتبه ديد گفت :
منت خدئاى را كه بخت بلند ياورى كرد و اقبال رهبرى تا گلت از خار و و خارت از پاىبدر آمد و بدين پايه رسيدى ان مع العسر يسرا (براستى كه با هرسختى آسانى و آسايش است گفت : اى عزيز تعزيتم گوى كه نه جاى تهنيت است آنگهكه تو ديدى ، غم نانى داشتم و امروز تشويش ‍ جهانى .
اگر دنيا نباشد دردمنديم
اگر باشد به مهرش پاى بنديم
بلائى زين جهان آشوب تر نيست
كه رنج خاطر خاطر است ار هست ورنيست (460)
امام صادق (عليه السلام ) در آلودگى و فرورفتن در دنيا فرموده است :
علاقه و آلودگى به دنيا به هر اندازه بيشتر و زياده تر باشد. جدا شدن از آن ، هنگاممفارقت سخت تر است . قال عليه الصلاة و السلام : من كثر اشتباكه بالدنيا كاناشد لحسرته عند فراقها (461)
ديدگاه عيسى (عليه السلام ) نسبت به دنيا 
حضرت صادق (عليه السلام ) فرموده : دنيا با چهره زشت زنى كبود چشم در برابرعيسى (عليه السلام ) نمايان شد عيسى (عليه السلام ) باو گفت : كم تزوجت؟ چند تا شوهر كرده اى ؟ گفت : بسيار، سپس به او گفت اين شوهران همه تو راطلاق داده اند؟ فكل طلقك
گفت : نه ، بلكه همه را كشته ام قال : لا كلا قتلت
عيسى (عليه السلام ) فرمود: واى بر شوهران باقيمانده ات كه چگونه راحال شوهران گذشته ات پند نگيرند.
فويخ ازواجك الباقين كيف لايعتبرون بالماضين (462)
نمونه اى ديگر: آنگاه كه امير احمدبن اسماعيل سامانى بر عمووبن ليث تا خت و بايكديگر روبرو شدند آن روز در سپاه عمرو هفتاد هزار سرباز مسلح و مجهز بغير ازهمراهان ديگر وجود داشت ، ايمر احمد سامانى بيشتر از دوازده هزار مرد جنگجو نداشت باترديد و تزلزل خاطر در مقابل عمرو فرود آمد كه سرنوشت جنگ چه مى شود؟
عمرو آنچنان به سپاه خود مغرور بود كه خوانسالار (آشپزلشگر) پيش آمده عرض كرد:قربان غذا حاضر است اجازه دهيد غذا بياورند پس از صرف غذا به جنگ بپردازيد.
عمرو گفت : اكنون اين سپاه اندك را در هم مى كوبيم و پس از آن غذا مى خوريم خيلىمغرورانه با قضيه برخورد كرد اين بگفت سوار بر اسب شده به ميدان تاخت ، از قضااسب او را به ميان سپاه امير احمد برد، سربازان امير احمد سامانى عمرو را گرفته بهزنجير بستند و سپاهش را در هم شكستند و خودش را به دستور امير احمد در طويله اىزندانى كردند تا سه روز براى او غذا نياوردند روز سوم يكى از نوكران خود را ديدبدو گفت سه روز است غذا نخورده ام نزديك است از گرسنگى بميرم ، پيش خدمت مزبوربالا درنگ از مهتر سطلى گفته غذايى تهيه كرد و براى عموم آورد، رفت كه ظرفبياورد، سگى آمده سر در سطل كرد و مشغول خوردن شد. خدمتكار مزبور بازگشت باديدن آن منظره سگ را نهيب زد، سگ از وحشت خواست سر را از ميانسطل بيرون آورد، دسته سطل بگردنش ‍ افتاد، هم چنان به اين طرف و آن طرف فرار مىكرد، عمور كه آن منظره را ديد شروع به خنديدن كرد كه اميراسطبل پرسيد؟ از چه مى خندى ؟ گفت : از بى اعتبارى دنيا مى خندم ، سه روزقبل گفتند، سيصد شتر وسائل آشپزخانه را حمل مى نمايد هنوز نيمى از اثاث بر زمينمانده ، اكنون مى بينم سگى غذاى مرا برداشته و مى رود. در پايان بحث با اين اشعارتوجه فرماييد:
بمصر رفتم و آثار باستان ديدم
بچشم ، هر چه شنيدم ز داستان ديدم
گذشته در دل آينده هر چه پنهان داشت
بمصر از تو چه پنهان ، كه بر عيان ديدم
تو كاخ ديدى و من خفتگان در دل خاك
تو نقش قدرت و من نعش ناتوان ديدم
تو تخت ديدى و من بخت واژگون از تخت
تو صخره ديدى و من سخره زمان ديدم
تو چشم ديدى من ديده حريصان باز
هنوز در طمع عيش جاودان ديدم
تو تاج ديدى و من تخت رفته بر تاراج
تو عاج ديدى و من مشت استخوان ديدم
تو سكه ديدى و من در رواج سكه سكوت
تو حلقه ، من نگين نام بى نشان ديدم
زجمع اين همه آثار بى بدل بمثل
دو چيز از بدو از خوب توامان ديدم
يكى نشان قدرت ، يكى نشانه حرص
كه بازمانده ، ز ميراث خسروان ديدم
همه غرور و همه مستى و همه بيدار
همه غريو و همه ناله و فغان ديدم
بكام يكتن و يك قوم در غم و حسرت
بسود يكتن يك ملك در زيان ديدم
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: ما اكثر العبرواقل الاعتبار(463) چقدر مايه عبرت زياد و عبرت بگيركم .

fehrest page

back page