بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب نابغه فقه و حدیث سید نعمت اللّه جزائری, سید محمد جزائرى ( )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest - سيد نعمت الله جزائرى نابغه فقه و حديث
     nabeqe01 - سيد نعمت الله جزائرى نابغه فقه و حديث
     nabeqe05 - سيد نعمت الله جزائرى نابغه فقه و حديث
     nabeqe08 - سيد نعمت الله جزائرى نابغه فقه و حديث
     nabeqe11 - سيد نعمت الله جزائرى نابغه فقه و حديث
     nabeqe12 - سيد نعمت الله جزائرى نابغه فقه و حديث
     nabeqe14 - سيد نعمت الله جزائرى نابغه فقه و حديث
     nabeqe15 - سيد نعمت الله جزائرى نابغه فقه و حديث
 

 

 
 

و او مـيـمندى بوده به طورى كه زير اين عنوان در ريحانة الادب و جاهاى ديگرترجمه شده , پس تـرديـدى كـه در الـذريعه 1: 249 و2: 106 نموده , بين ميمندى وميبدى بى مورد است .
و در امل الامـل 2: 317 نـيـز الـمـيـمندى است , و صاحب رياض در تعليقه امل الامل : 314 وى را ملقب به الميمدى نموده و گفته او همان ميامى است , كه اكنون زنده است .
32 - سيد نجم الدين جزائرى شوشترى فرزند سيد محمد فرزند سيد عبدالرضا دانشمندى صاحب تاليف بوده و از استاد خود سيد نعمت اللّه اجازات متعددى داشته است .
در امـل الامـل او را چـنين ياد كرده السيد نجم الدين بن محمد الحسيني الجزائري ,فاضل عالم صـالح معاصر, له رسالة في السهو واحكامه , سماها تحفة الملوك في احكام الشكوك وشرح ارجوزة في النحو للشيخ حسين العاملي ورسالة في الكلام وغير ذلك ((641)) .
نـگـارنـده گـويـد: تحفة الملوك به خط مؤلف ضمن مجموعه اى است مشتمل برحاشيه مدقق , شيروانى بر شرح عضدى , و اجازه اى از سيد نعمت اللّه براى سيدنجم الدين مذكور مورخ 1088.
جـد اعـلـى مـخـتصر تقريظى بر حاشيه صفحه 33 تحفه نوشته , و در زير خط اوسطورى به خط محمد ظهير بن محمد محسن آصف شوشترى ديده مى شود,مشتمل بر نكوهش كتاب و تعجب از سيد كه با وجود اغلاط لفظى و معنوى آن كتاب , چگونه تقريظ نوشته است ! كـتاب من لا يحضره الفقيه را هم نزد سيد نعمت اللّه خوانده و بر جلد آخر آن كتاب ,اجازه اى ديگر مـورخ 1085 بـه خـط استاد براى او نوشته شده كه كليشه اش موجوداست ((642)) .
و نسخه اى از شـرح بـاب سـوم مـنهج چهارم (الحبل المتين ) شيخ بهائى در ارث مورخ 1083 به خط سيد نجم الدين موجود است , كه آن را در شوشترنوشته و احتمال دارد كه تاليف خود او باشد.
و يـك نـسـخـه از تـلخيص المقال را كه ناقص بوده به خط خود كامل كرده وفوائدى درپشت آن نوشته است .
33 - ملا نظر على زجاجى شوشترى (000 - 1146) وى فـرزنـد خـواجـه محمد امين و از شاگردان ملا فخر الدين شوشترى ((643)) و فيض كاشانى بوده .
و در اجازه كبيره چنين است كان عالما ذكيا اديبا مهذبا ورعامتعففا....
و در تذكره شوشتر او را چنين ستوده حاوي صنوف كمالات و مفاخرات ومستجمع صفاى باطن و ظاهر بود, طبعى بغايت لطيف و نفسى عفيف داشت وفقير, كتاب مفاتيح را نزد او خوانده ام و در سـال چـهـل و شـش وفـات نـمـود, و يك پسراز او مخلف شد كه الحال در نهاوند است , ملا عبد الكريم ((644)) .
نـگـارنـده گـويـد: مقصود 1146 است نه 1046 كه صاحب اللالى المنتظمة در صفحه114 توهم فرموده , زيرا كه گوينده اين كلام كه صاحب تذكره شوشتر است تولدش در 1112 بوده و نشايد كه وفـات اسـتاد او در (1046) باشد و نيز تاريخ تاليف آنكتاب بين 64 - 1169 بوده كه در آن تاريخ ملا عبد الكريم فرزند صاحب ترجمه زنده بوده و خود قرينه اى ديگر بر عدم صحت تاريخ مزبور است .
و مـلا عـبـد الـكـريـم مـذكور شاعرى اديب بوده و در اواخر عمر به موطن خود شوشتربرگشته است ((645)) .
صاحب كتاب سابق الذكر توهمى ديگر داشته , كه ملا نظر على را دو بار نوشته و اين بار وفات او را در 1146 نگاشته اما لقب او را ننوشته و او را غير از زجاجى پنداشته است .
34 - قاضى نعمت اللّه شوشترى (000 - 1112) فـرزنـد قاضى محمد معصوم و برادر قاضى عنايت اللّه مذكور در صفحه 279 و خودعالمى عامل و دانـشـمـندى كامل , از اعاظم شاگردان آقا سيد نعمت اللّه بوده و درسال درگذشت استاد خود (1112) درگذشته است ((646)) .
در الكواكب المنتثره فرموده حاشيه ملا عبد اللّه و كبرى و صغرى را در منطق مورخ1096 به خط خـود نـوشـتـه و امـضاء او نعمت بن محمد معصوم القاضى است ((647)) .
و در نسخه چاپى : 789 حـيات او را در 1096 نوشته و وفات او را ننوشته , با اينكه عبارت تذكره را كه تصريح به تاريخ وفات او دارد ديده است .
نـگـارنـده گويد: معالم الاصول را نزد جد اعلى خوانده و حواشى از خود و ديگران برآن نگاشته و اسـتـادش بـه خـط شـريف اجازه اى مورخ 1103 براى او نوشته و او را به الولد الاعز الموفق العالم العامل المحقق المدقق الصالح الناسك , ذوالطبعة الوقادة والقريحة النقادة توصيف نموده است .
مـهـر بـيـضى شكل او (الواثق باللّه ابن القاضي معصوم نعمة اللّه ) است .
و نسخه اى ازنهج البلاغة با حـواشـى جد اعلى را هم به خط خود نوشته و نزد سيد خوانده , آنگاه آن نسخه را وقف كرده و جد اعـلـى وقـف نـامه آن را نوشته در ذق /1110, و اجازه اى مورخ ماه صفر 1103 براى او نوشته و شيخ محمد بن على جزائرى -مذكور درصفحه 307- نسخه اى از روى آن استنساخ كرده , كه متاسفانه موريانه قسمتى از آن را ضايع كرده و بعضى از كلمات آن اجازه و وقفنامه سالم مانده است .
در اعيان الشيعه 50: 25 هم به طور اجمال ترجمه شده است .
سيد نور الدين فرزند سيد نعمت اللّه او را در عنوان اولاد سيد نعمت اللّه مى نگاريم .
35 - مير محمد هادى فرزند مير سيد محمد مرعشى شوشترى (000 - 1137) برادر ميرزا ابو القاسم سابق الترجمه ((648)) .
در تـذكـره شوشتر گويد مستجمع محامد صفات رضيه و مكارم اخلاق بهيه بود وخطى , بغايت نيكو داشت كه ارباب سليقه از بلاد بعيده طالب بودند و در سال سى و هفت وفات نمود ((649)) .
و در اجـازه كـبـيـره در بـاره اش فرمايد كان من اعيان علماء بلادنا, مرجوعا اليه في القضايا, اكثر الـقـراءة عـلى جدي واجازه اجازة عامة وقرا على المولى محمدعلي ((650)) بن جاگير بن الحاج خـضر التستري وهو من تلامذة آقا حسين الخوانساري وقرا في اصبهان على الشيخ جعفر وحدثني انـه قـرا عـنـده شـرح الـلـمـعـة مـن اولـه الـى كتاب الظهار توفي سنة ثمان وثلاثين رحمة اللّه عليه ((651)) .
به طورى كه ملاحظه مى شود وفات او را در تذكره سى و هفت و در اجازه سى وهشت قرار داده و مـؤلـف هـر دو يـكـى اسـت .
و مـقـصـود 1137 بـوده نه 1037 كه دراللالى المنتظمه : 113 توهم نموده ((652)) .
جـلـد اول شـرح لمعه موجود است كه در آخر آن اجازه اى مورخ 1087 به خط سيد براى او نوشته شده .
و قـرآنـى بـه قطع نيم ورقى با خط درشت و زيباى او بى تاريخ به نظر رسيده كه در بين سطور و حـواشى , ترجمه و تفسير فارسى آقا محمد هادى بن محمد صالح مازندرانى به خط ديگرى نوشته شـده .
و او را پـسـرى به نام ميرزا عبد الكريم بوده كه در وقت تاليف تذكره شوشتر (1167) ساكن اصـفهان بوده و معروف به دولت آبادى است , كتابى به نام جامع الفوائد در ادعيه دارد و به طورى كـه از تـذكـره انساب مجلسى : 266 مطبوع با جلد اول مرآة الاحوال معلوم شده , داماد مير محمد صالح خاتون آبادى بوده و سه پسر به نام ميرزا ابو طالب و ميرزا محمد على و ميرزا احمدداشته كه داراى اعقابى بوده اند, اما صاحب گلستان پيغمبر اطلاعى از تاليف و اولادوى نداشته است .
و اعـقاب مير محمد هادى در گلستان پيغمبر: 30 مذكور اند .
از آن جمله حاج سيدمحمد هادى مـرعـشى متولد 1316 و متوفى 1393 كه از اخيار و نيكوكاران اهوازبود و مسجد مرعشى واقع در خيابان حافظ اين شهر از آثار او است .
و به طورى كه در صفحه 258 گفتيم مير محمد هادى اجازه اى به قاضى محمد تقى داده كه بنا بر نقل يكى از معاصران ((653)) اجازه مزبور بر ملحقات صحيفه نوشته شده است .
36 - شيخ يعقوب بختيارى حويزى (000 - 1147) فـرزنـد ابـراهيم فرزند جمال فرزند ابراهيم .
از افاضل حويزه بود و در فنون ادبى وحديث و فقه و مغازى و سير و انساب , مهارت و حفظى قوى داشت ((654)) .
در علوم عربيت از نحو و صرف و لغت و معانى و قراءت نظير نداشت و در فقه وحديث و اصول نيز مـسـلم و مرجوع اليه بود و مصنفات بسيار, مبسوطه و مختصره وحواشى بر اكثر كتبى كه از نظر گـذرانـيـده نـوشـته .
نهايت چون در امر فتوى قدرى تعجيل و به روايات شاذه و اقاويل مجهوله مـتروكه , بسيار تعويل مى نمود مصنفات فقهيه او مهجور و فوائد و تحقيقات او غير مشهور مانده و او از اجله معمرين بود ودر سال چهل و هفت در حويزه وفات نمود ((655)) .
و مقصود از چهل و هفت 1147 است نه 1047 كه صاحب اللالي المنتظمة ((656)) پنداشته .
علامه تهرانى در بيشتر مواضع , تاريخ وفات او را درست نوشته اما در بعضى ازموارد 1150 يا 1148 نوشته كه اشتباه است ((657)) .
در اعـيـان الشيعه 52: 61 و فهرست كتابخانه مجلس 16: 375 هم وفات اورا 1150 نوشته اند كه نا درست است .
در الـكـواكـب الـمنتثرة : 821, و الاعلام 9: 253, و معجم المؤلفين 13: 240 هم به اختصار ترجمه شده .
و در اجـازه كـبـيـره اسـت كـان فـاضـلا مـتبحرا في العلوم العربية .
. .
تا اينكه گفته توفي عشر الخمسين رحمة اللّه عليه .
در اعـيان الشيعه صفحه مرقوم , عبارت اجازه را نقل كرده اما جمله اخير را نياورده واز اينرو است كه وفات او را درست ننوشته .
عـلامـه تهرانى , حاشيه ملا عبد اللّه مورخ 1085 و رجال علامه مورخ 1095 را به خط وى ديده , كه در آغاز عمر, آنها را نوشته , نگارنده هم مطول مورخ 1094 را به خط او ديده .
تـاليفات وى را هيچ يك از كتب تراجم و فهارس جمع آورى نكرده اند و اينك بيان مى شوند, و همه به عربى هستند.
1 - ادعيه و ادويه مجربه .
رساله اى است از اول ناقص مورخ 11 - ع 2 - 1102.
2 - الاعـتـبـار مـنـتـخـب اسـتـبـصـار .
در سـه جلد كه سوم از ايلاء تا آخر مورخ 30 - ذح -1118 بوده ((658)) .
3 - رساله در تجويد .
در اجازه كبيره آن را تحسين نموده .
4 - حاشيه بر الفيه شهيد .
در الكواكب المنتثره مذكور است .
5 - حاشيه بر تصريف زنجانى .
به خط شيخ محمد جزائرى ديده شد.
6 - حـاشـيه بر حاشيه ملا عبد اللّه .
در 1085 در جوانى نوشته , ضمن مجموعه اى رؤيت گرديد .
و يك نسخه در الذريعه معرفى شده ((659)) .
7 - حاشيه بر كنز العرفان فاضل مقداد .
كه يك نسخه خطى با رمز (ع ق ) به دست نگارنده رسيده , و اينجانب در اول آن نسخه , چند سطر در شناسائى محشى نوشتم و عين آن عبارت را در آغاز جلد اول آن كـتـاب كـه در 1384 در تهران چاپ شد, نقل كرده اند, و رمز مذكور را بر بيشتر از حواشى خود نوشته است .
8 - الخرائد در اخلاق .
در كتابخانه كاشف الغطاء در نجف اشرف موجوداست ((660)) .
9 - الخمائل .
كتابى است در 72 صفحه ناقص الاول و الاخر, عناوين آن خميله خميله ((661)) است و از اينرو به نام مذكور آن را نوشتيم .
خـميله ششم در حرمت شرب تتن و اقامه سى و شش دليل بر آن , در آنجا گفته , ازعلماء ما شيخ حسين بن مطر ((662)) قائل به حرمت شده به واسطه خوابهائى كه دراين باره ديده شده , زيرا كه پـيغمبر و امام در خواب به صورت شيطان در نمى آيند .
ونام جمعى از قائلين به حرمت را برده كه از آن جمله است شيخ محمد حر و شيخ ‌صالح بحرانى شيرازى ((663)) , و گفته اهل عمان هم آن را حـرام مـى دانـند و حد را برشارب تتن واجب مى دانند, و شيخ احمد بن شليش ((664)) ساكن حـسـكـه عـراق , نهى مى كرد كسى را كه از راه تتن مالى به دست آورده و اراده حج داشته و بر او واجـب مى كرد رد مال را به صاحبش , و على بن سليمان بحرانى ((665)) شهادت شارب تتن رارد مى نمود و طلاق را در محضر او نافذ نمى دانست ! 10 - شرح ديباچه حاشيه ملا عبد اللّه .
سيد احمد معلم در حاشيه اجازه كبيره به وى نسبت داده .
11 - شرح زبدة الاصول .
در اجازه كبيره و غيره مذكور است .
12 - شرح شرائع .
مذكور در اجازه كبيره و غيره .
13 - شرح صحيفه سجاديه ((666)) .
14 - شـرح فـروع كـافـى .
جـلد اول از زكاة تا اواخر اطعمه و اشربه در كتابخانه آيت اللّه بروجردى قدس اللّه سره در نجف موجود است ((667)) .
15 - كـتـاب صـرف .
كه سيد احمد معلم در حاشيه اجازه كبيره به وى نسبت داده وآن را ستوده است .
16 - رساله صلاتيه .
نسخه اصل ناقص به نظر نگارنده رسيده .
17 - صوافى الصافى .
در تفسير, يك جلد بزرگ است و در 1 - ذ ق - 1140 تاليف شده ((668)) .
18 - الـفـوائد .
در موضوعات مختلف فقهى و ادبى و فلسفى , مشتمل برفوائد بسيار, يك نسخه در كتابخانه كاشف الغطاء در نجف اشرف موجود است .
نسخه اصل كه از آخر ناقص است در 347 صفحه به نظر رسيد.
آغـاز الـحـمد للّه .
. .
وبعد فهذه فوائد جليلة نسال اللّه ان ينفع بها المشتغلين .
فائدة الاحكام ثمانية , وجوب وندب وحرمة وكراهة واباحة وسبب ومانع وشرط ((669)) .
19 - لـطـائف الافـهـام .
يك نسخه مورخ 1103 به خط مؤلف در كتابخانه مجلس درتهران موجود است ((670)) .
20 - كتاب نحو .
نسخه اصل و نسخه اى به خط شيخ محمد جزائرى ديده ام ولى اكنون نام كتاب را به ياد ندارم .
21 - نفل الصلاة .
در نماز و مستحبات آن يك نسخه ناقص به خط مؤلف موجوداست .
النور الساطع .
يكى از افاضل در پشت كتاب حجة الخصام از آن نقل كرده ((671)) .

تنبيه بر يك اشتباه

فـاضـل اديـب معاصر سيد حسن امين در مستدركات اعيان الشيعه 2: 167 به نقل ازتاريخ بحرين خـطى , شـخـصى را به نام شيخ عبد اللّه بن حسن مقابى از شاگردان جداعلى در شيراز نوشته و تـاريخ ولادت او را در 1037 و وفاتش را در 1230 ياد كرده كه چنين كسى را نمى شناسيم و در دو تاريخ ياد شده هم سهو واضح ديده مى شودو حقيقت معلوم نيست .

مسلك اصولى و اخبارى و مسلك سيد نعمت اللّه طاب ثراه

فقهاء و دانشمندان دينى دو دسته اند.
اصولى (مجتهد).
اخبارى (محدث ).
اصوليان در استنباط احكام شرعيه به كتاب (قرآن ) و سنت (اخبار) و عقل و اجماع ,استدلال نموده و در مـوارد شـك , بـه اصـول عمليه چهارگانه اشتغال (احتياط)براءت , استصحاب و تخيير عمل مى كنند.
اخباريان , تنها سنت (اخبار) را حجت مى دانند و قرآن را در مواردى كه با خبر تفسيرشود .
و گر نه ظواهر كتاب مجيد را هم حجت ندانسته و خود را از فهم آن عاجزمى دانند.
و در موارد شك , عمل به احتياط در نزد آنان واجب است ((672)) .
اخـتـلاف اساسى , بين اين دو گروه وجود ندارد, زيرا كه هر مجتهدى ناچار است ازاينكه به اخبار مراجعه و عمل كند و هر اخبارى بايد در مقدمات فهم اخبار اجتهادنمايد, پس هر مجتهد, اخبارى و هر اخبارى مجتهد است ((673)) .
ولى در مواضعى , اختلاف نظر و فروق بين آنان مشاهده مى شود ((674)) .
اين اختلاف و دو دستگى در اوائل قرن يازدهم بوسيله ملا محمد امين بن محمدشريف , معروف به محدث استرآبادى ((675)) آغاز گرديد.
وى در اثر شبهه اى كه براى او به وجود آمد منكر حجيت عقل در احكام دين گرديد ((676)) .
بـعـضـى از مـعاصران از قول آيت اللّه حاج آقا حسين بروجردى (ره ) ((677)) نقل كرده كه ظهور مكتب فلسفه حسى و انكار عقل در علوم , در اروپا مقارن ظهور محدث استرآبادى بوده .
آيـا پـيـدايش اين دو نظريه مشابه , در يك زمان , در شرق و غرب , اتفاقى بوده يا ازيكجا سرچشمه گرفته اند؟ معلوم نيست .
بـه هـر حـال مـحـدث مزبور خوش سليقه نبوده و در كتاب الفوائد المدنية ((678)) زبان طعن و جسارت به مجتهدان گشوده است .
پس از او هم , جمعى ديگر از اخباريان از او پيروى كرده و اجتهاد را تحريم , و اهل آن را مورد حمله شـديد و انتقاد غير سديد قرار داده اند, مانند محدث فيض -مذكوردر صفحه 215- و ميرزا محمد اخبارى نيشابورى كه در آخر اين عنوان در باره اوسخن خواهيم گفت .
امـا برخى از بزرگان را مى بينيم كه مسلكى متوسط و روشى مسالمت آميز بدون تعصب داشته اند مانند: علامه مجلسى صاحب بحار (ره ) -مذكور در صفحه142 -.
و جـد اعـلى شاگرد ارجمند او كه هميشه پيرو دليل و حقيقت بوده خواه مطابق اصوليها و خواه مـسـاعد اخباريها باشد .
و از اينرو است كه در باره او گفته اندبسى يارى مجتهدان نموده و آثار و مؤلفات وى شاهد و مؤيد اين گفتار است .
و در بسيارى از موارد اختلاف , او را هم عقيده با اصوليها ديده ايم .
از آن جـمله در مقدمة غاية المرام قسمتى از كلمات محدث استرآبادى را در الفوائدالمدنية نقل و رد كـرده و ظـواهر قرآن مجيد را كه اخباريها حجت نمى دانند او حجت دانسته و فرموده اما قول بـعـض الاخـباريين بعدم جواز الاحتجاج بظواهر القرآن كماقاله الفاضل الاسترآبادي وجماعة من المعاصرين فهو مما لا نوافقهم عليه وذلك ان القرآن , منه محكم ومنه متشابه وقد انزله اللّه سبحانه للاعجاز والتحدي فلو لم يكن مفهوم المعنى لطال لسان التشنيع علينا من كفار قريش ولجاز لهم ان يقولوا كيف يصح التحدي والاعجاز بما لا يفهم منه معنى اصلا.
و در مطلب ششم كه مسلك وسط بين اصولى و اخبارى را از اخبار استفاده كرده چنين فرموده :
وحاصل هذا ان الطريقة الواضحة هي اخذ الاحكام من الاخبار او من ظواهر القرآن سوى افاد العلم او الـطـرف الـراجـح وسـوى كـانت الدلالة مطابقة او تضمنا او التزامافهذه طريقة وسطى ليست كـطريقة من يعمل بقواعد الاستنباطات والادلة العقلية ولاكطريقة صاحب الفوائد المدنية القائل بـاشتراط القطع في الاحكام والا يجب التوقف ولا يجوز عنده العمل بظواهر القرآن بل كله من باب الـمـتـشابه عنده وعند من ذهب الى مذهبه .
هذا ما ظهر لنا من كلام اهل البيت (ع ) ولا نقول في الـمـجـتـهدين ما قاله صاحب الفوائد من ان الدين قد خرب مرتين مرة بعد وفاة النبي (ص ) ومرة اخـرى عـنـد ظـهور الاجتهاد وقواعده , بل نقول ان المجتهدين قدس اللّه ارواحهم قد بذلواالجهد واوضـحـوا الـطـريـق وقربوا البعيد فهم مثابون على ما فعلوا ولعل الحق هو ماذهبوا اليه ((679)) بدلائل دلتهم وبراهين قادتهم واللّه الهادي الى سواء السبيل .
و در شـبـهات تحريميه مانند تتن و تنباكو ((680)) كه اخباريان اجتناب را لازم و احتياطرا واجب مـى دانـنـد فـتوى به اباحه و جواز داده و فرموده , ادله اخباريان كه براى حرمت آن ذكر كرده اند, كراهت را ثابت نمى كند چه رسد به حرمت ((681)) .
و اين مورد را مى توان يكى از موارد اختلاف حساس بين اين دو فرقه دانست , زيراكه اخباريها آن را شـديـدا مـمـنـوع دانسته و رساله اى جداگانه در حرمت تتن نوشته اند,از آن جمله محدث ميرزا مـحـمـد اخبارى در 1208 در كربلا, رساله اى در اين موضوع به دستور المولى الولي الاخ الصفي الامجد الافضل محمد الملقب بجعفرنوشته و اخبار و احاديثى را كه در حرمت دخانيات و قهوه از شـخـص رسول گرامى (ص ) رسيده در آن آورده است .
و محتمل است شخص مزبور, مؤلف ارثيه مذكوردر كشف الحجب والاستار: 37 باشد.
و مـحـدث مـزبـور كـه در كـتـب تـراجم از آن جمله روضات الجنات : 625 مذكوراست ((682)) دانـشـمـنـدى ذو فـنـون داراى عـلوم غريبه و داستانهاى عجيبه است كه ازآن جمله آوردن سر ايشيخدر است .
در كـتـاب نـامـبرده نام و نسبت او را از كتاب صحيفة الصفاء, وى چنين ياد كرده محمد بن عبد الـنـبي بن عبد الصانع , ابو احمد المعروف بالمحدث الاخباري الاسترآبادي جدا, النيسابوري والدا, الهندي مولدا, المشاهدي ((683)) منزلا.
و چـون در مكارم الاثار 3: 925 - 944 شرح حال جامع و دقيقى از او نوشته شده ,طالبان را به آنجا راهنمائى نموده و در اينجا استدراكا بر آن ترجمه گوئيم :
وى از اخـبـاريان بسيار تند بوده كه در حدت و شدت طعن زدن بر فرقه مخالف كم نظير بوده , تا جـائى كـه جان خود را در اين راه از دست داده و در كاظمين در 28 - ع1 - 1232 به قتل رسيده است .
كتاب تحفه درويش در ادعيه و احراز كه مختصرى است به فارسى , از او است .
در آخر آن شرط تاثير ادعيه را چنين گفته ترك الغليان (قليان ) فانه من هواجس الشيطان .
ديوان شعر وى (گل بويا) نام داشته و (سيل ) تخلص او است .
در الـذريعة 9: 60 و 986 ديوان او را بدون ذكر نام و تخلص او ياد كرده , يك نسخه ناقص در تهران ديده ام .
و ميرزا فتح اللّه كيميائى -مذكور در صفحه 110- يك نسخه را ديده كه به خط اوبوده و آن را وقف بـر حـضـرت صـاحـب الزمان (ع ) نموده و در مجموعه خود مقدارى از آن نقل كرده , از آن جمله قصيده اى به عربى كه ما چند بيت آن را نقل مى كنيم :
سلا قلبي المضنى ببين احبتي ----- ام الدمع اطفى حر قلبي ولوعتي وان لقلبي زفرة بعد زفرة ----- وان لعيني دمعة بعد دمعتي وقفت بهاتيك الطلال مناديا ----- فما سمعت منها اجابة دعوتي ### فاني لكم اليوم اكملت دينكم ----- وما بعد تكميل الى الظن حاجتي فيا رب انجز ما وعدت لاحمد ----- وعترته الاطهار خير بريتي وفرج عن السيل الكريب كروبه ----- واهلك عدو المصطفين ببطشتي ### نگارنده گويد: ياء در آخر اين قافيه ها مخصوص رسم الخط شعر است و در كلماتى نظير آنها كه نثر بـاشـد بـدون يـاء درست است .
و اشعارى در تاريخ هجوم وهابيها درسال 1216 به كربلاى معلى و فاجعه هائى كه به بار آورده اند به عربى گفته , كه دريادداشتهاى شاگردش فتحعلى زند بر كتاب بياض -مذكور در صفحه 273- ثبت شده .
و از اشعار فارسى او است :
ساقى امشب مدت هجران بپايان مى رسد ----- ساغر پر مى مهيا كن كه جانان مى رسد در بيابان بوى دل پيچيده است از هر طرف ----- محمل ليلى مگر از كشور جان مى رسد روز بازار وصال است و رواج نقد جان ----- مى پياپى ده كه پيمانه به پيمان مى رسد از پى تسخير ملك دل كه نزهتگاه او است ----- لشكر ديوانگى با ساز و سامان مى رسد سوره الماس باشد زخم عاشق را دوا ----- مژده بادادرد (سيل ) اكنون بپايان مى رسد ### و بر وزن قصيده مير فندرسكى و تتبع وى گفته :
ديده دل در فراقش بحر طوفان زاستى ----- آن چنان بحرى كزان هر قطره اى درياستى روى آزادى نبيند در ميان بنديان ----- هر دلى كان در خم آن زلف عنبر ساستى چهره يا مهر جهان افروز يا ماه تمام ----- زلف يا مشك ختن يا عنبر ساراستى زاهدا از من چه مى پرسى نشان آن پرى ----- مهر گل رخساره و ماه سمن سيماستى ناصحا تنها نه اندر سر مرا سوداى او ست ----- عالمى از زلف او شوريده وشيداستى اين همه غوغاى عام و اين همه شور نشور ----- از قد رعناى آن سرو سهى بالاستى شور عاشق , ناله قمرى , نداى عندليب ----- بانگ دل از غمزه آن نرگس شهلاستى گر به اول داد نقد دين و دل را (سيل ) باخت ----- عيب او نتوان كه او ديوانه ورسواستى ### و از او است :
تهديد قتل اگر رسد از دشمنان چه باك ----- ما را است دامن از گنه اعتراض پاك گر گشت جيب جامه ز دست حسود چاك ----- سوزيم كشت و خرمنش از آه سوزناك ### و از رباعيات او است :
گر كشته شوم ز تن رهائيم خوش است ----- ور زنده بجسم آشنائيم خوش است مائيم و رضاى دوست اندر همه حال ----- پيوسته از اين و آن جدائيم خوش است ### من مؤمن و عارفم خدا آگاه است ----- كاندر همه حال , حق مرا همراه است گويند مرا غالى و من مى گويم ----- اللّه عليست نى على اللّه است ### و نـسـخـه اى از نجم الولاية تاليف محدث اخبارى موجود است كه عناوين آن نجم ,نجم , است .
در نـجـم 136, قـصـيـده اى عـربى از خود آورده در سى بيت و چنين گفته :نجم في نظم سنح لنا, جعلناه خاتمة الرسالة وهو هذا:
ذكت نارى برنات المثاني ----- وزادت حرقتي نغم الغواني وانسى ذكرها ذكرى سواها ----- فما ابقى لعيني من عيان ### در آخر كتاب مذكور سه دوبيتى آورده , از آن جمله اين دوبيتى كه ماده تاريخ تاليف است :
لمؤلفه مذ لاح نور الصدق من تدريس ----- وانزاح عني حندس التكبيس ارخت عام فراغه وتمامه ----- نجم الولاية كوكب التقديس ((684)) 1224 ### نـگارنده گويد: حندس با كسر اول و سوم شب تاريك و حنادس سه شب آخر ماه راگويند كه در نهايت ظلمت است .
و اين كلمه كه تا اندازه اى نا مانوس است مرا به ياد ديباچه شرح شواهد الفيه عينى موسوم به فرائد الـقـلائد انـداخـت كـه معروف به (الشواهد الصغرى ) است ((685)) و در1297 در مصر چاپ شده آغازش چنين است حمدا ناصعا صافيا شرجعا شعلعا و شكرا هاميا ساميا مكميا شبذعا لمن اطمى رباع المحبرين رفعة وترفعا بكل كابع ليس ضعضاعا ولا فعفعا وبهج نديهم بسريهم ذي معمع لا وعوعا ولا ضوكعا وصلاة على من علا براقا رحاقا وآب حائزا فنعاوعلى آله وصحبه الذين تلوه ولا اتلوه فضعا ولا قذعا واقتدوا بهداه وهديه مراغمين عكنكعا كعنكعا ما قاض شعشان المعمعان اشهرا وجمعا....
در باره امثال او گفته اند (شيطانه يتكلم بالهندية ).

وفات و آرامگاه سيد نعمت اللّه طاب مضجعه

آنـجـنـاب در ليلة الجمعه ثالث و عشرين شوال سال هزار و صد و دوازده (1112) درمنزل جايدر فيلى به رياض رضوان شتافت و بارگاه او در آنجا معروف است ((686)) .
در سـنـه يـكـهـزار و صد و دوازده كه شوق طواف مشهد مطهر رضوى عليه التحية والثناء او را گـريـبـانگير شد روانه گرديد, بعد از حصول آن سعادت عظمى در مراجعت به منزل جايدر من اعمال فيلى از اين سراى عاريت به رياض رضوان شتافت ((687)) .
در شجره طيبه فرموده در سال هزار و صد و يازده سيد را شوق ملاقات دوست صميميش علامه مـجـلسى و زيارت مشهد رضوى به سر افتاده به اصفهان و خراسان سفر كرد در مراجعت به ورود خرم آباد لرستان مريض شد مع ذلك باصرار همراهان بحركت خويش ادامه داد و در اثر حل و ترحال سـفر مرضش شدت نمود در شب جمعه بيست و سوم شوال ((688)) هزار و يكصد و دوازده بجوار پـروردگـار ارتـحـال جست و بر حسب وصيت در منزل جايدر نزديك پل دختر نيمه راه خرم آباد به دزفول , مدفون گرديد ((689)) .
بارگاه وى معروف مردم آن سامان و مزار كليه طوائف لرستان .
و خدمه مخصوص دارد.
در اوائل قـرن جـارى ميرزا محسن خان مظفر الملك كه حاكم خوزستان و لرستان بوددر اثر نذر فتح لرستان آن را تعمير كرد ((690)) .
نـگـارنـده گـويـد: مسافرت سيد در آن تاريخ صرفا جهت زيارت مشهد بوده , زيرا در1111 علامه مجلسى در قيد حيات نبوده .
مـرحـوم حـاج سـيـد محمد جواد جزائرى متوفى 1344 شمسى كه از احفاد سيدنعمت اللّه و اول روحـانـى مـتنفذ مقيم خرم آباد بود, در حدود 32 سال پيش (1343شمسى ) سفرى به خوزستان كـرده و از سـادات جزائرى مقيم اهواز و شهرستانهاى ديگر خوزستان وجوهى براى تعمير آرامگاه سيد جمع آورى و از خود هم مبلغى خرج كرد, اما به جائى نرسيد.
در سـال 1349 شـمسى هم بعضى از سادات به منظور فوق , و نصب ضريح و گنبد وتجديد بناى مرقد, قبوضى چاپ كرده و مبلغى از مردم فراهم كردند ولى چون ناچيز بود كارى انجام ندادند.
بـسـيـار بجا خواهد بود كه آقايان در اين باره جديت بيشترى نموده و عمل مثبتى انجام دهند و با تعمير اساسى كه شايسته اين بارگاه است , آن را مانند مراقدامامزادگان در آورند, زيرا كه زائران آن كراماتى از آن ديده و اهالى آن سامان را عقيده مخصوص به زيارت او است ((691)) .
برخى از ترجمه نويسان تاريخ درگذشت سيد را درست ننوشته اند.
افـنـدى كه معاصر او بوده وفات او را در شوشتر در حدود هزار و صد و يك (1101)نوشته ((692)) مـنشا اشتباه او آن است كه جد اعلى بر شرح حال برادر خود سيد نجم الدين جزائرى متوفى 1079 كـه در امـل الامـل خـطى موجود است , حاشيه اى زده وتاريخ آن حاشيه را سى سال پس از مرگ بـرادرش در 1111 نـوشـتـه به اين عبارت كتبت هذه الكلمات بعد وفاته بثلاثين عاما سنة احدى عشرة بعد مائة والف .
اما افندى , كلمه عشره را نديده و آن را (احدى بعد مائة والف ) خوانده و چون بعداز آن تاريخ , ديگر از سيد نعمت اللّه اطلاعى نداشته وفات او را در همان حدود درشوشتر پنداشته است .
بعضى هم وفات او را مردد بين 1112 و1114 دانسته كه ترديدى بى مورداست ((693)) .
بـرخـى هم در 1130 نوشته اند ((694)) كه غلطى واضح است .
و يكى از نويسندگان معاصر, 1139 چهار سال پس از فتنه افغان گفته ((695)) , كه آن هم واضح البطلان است .
در ذيل كشف الظنون علامه تهرانى 63 هم اشتباه چاپى روى داده و1061 كه تاريخ ‌كتابت نسخه اى به خط سيد نعمت اللّه است تاريخ وفات او نوشته شده .

نياكان سيد نعمت اللّه

نـسب عالى آن جناب به طورى كه در كتب تراجم و انساب مرقوم است به سيد عبداللّه فرزند امام هفتم موسى بن جعفر (ع ) مى رسد ((696)) كه از اصحاب برادرمعصومش امام هشتم امام رضا (ع ) بـوده و در كـتـب رجال و انساب مذكور است .
وبنا به نقل شيخ مفيد (ره ) هر يك از فرزندان امام هـفـتم (ع ) داراى فضيلت و منقبتى بوده اند, و داستانى را از اختصاص , منسوب به مفيد (ره ) نقل كـرده انـد, كه درمجلسى در حضور امام نهم (ع ) شخصى از او مساله اى پرسيده و او پاسخى داده وامام نهم (ع ) از پاسخ او خشمناك شده و او را سرزنش كرده پس به امام (ع ) عرض كرده صدقت يا سيدي وانا استغفر اللّه از طرز برخورد با امام كه برادر زاده او بوده واو پيرى كهن سال بوده , در حـضـور آن جمعيت , معلوم مى شود كه اشتباهى كرده وپس از معلوم شدن حقيقت حال , پشيمان شده و توبه كرده , اين داستان قدحى نيست .
قبر شريف او به طورى كه در كتاب نفيس النقض : 170 ((697)) و پاورقى عمدة الطالب : 212 چاپ نـجف اشرف تصريح شده ((698)) در آبه يا آوه ((699)) (يكى ازروستاهاى ساوه ) است .
اكنون جزء سـاوه بـشـمـار مى آيد, و آنجا از قديم مركز تشيع ومردمان آن شيعه بوده اند و بنا به تعبير ياقوت حـمـوى در معجم البلدان 1: 53, آبه شهركى در مقابل ساوه و در بين عوام معروف به آوه بوده , و بـزرگـانـى از آنـجـابرخاسته اند از آنجمله دانشمند اديب , شاعر كاتب عاليقدر, ابو سعيد منصور بن حسين آبى , وزير مجد الدوله بويهى و صاحب كتاب بسيار نفيس نثر الدر كه درهفت جلد بزرگ اخيرا در مصر چاپ شده , ولى طبق عادت ديرينه برادران عامه ,آنرا تصحيف و تحريف نموده , پس از نام رسول اكرم صلى اللّه عليه وسلم بدون وآله , و پس از نام هر امام به جاى عليه السلام رضى اللّه عـنـه نـوشته اند, بلكه بعد ازنام هر يك از خلفا جمله مذكور را آورده اند كه مغاير عمل مؤلف و هر شيعه ديگرى بوده .
و كلمات ائمه (ع ) را تا امام نهم (ع ) آورده , و از سه امام ديگر (ع ) نامى نبرده اند, و مـا يـقـيـن داريـم كـه ايـن كـار از مؤلف نبوده , و او كلمات دوازده امام (ع ) راآورده است , و به اصـطلاح , محققان چاپ , حذف كرده اند و تاريخ فوت مؤلف راروى تمام مجلدات 421 دانسته اند, در حـالـى كـه او تـا 432 زنـده و از شـاگـردان شيخ ‌طوسى (ره ) بوده و اصول موجوده از اصول اربعمائه كه به چاپ رسيده از روى خطاو چاپ شده است .
و بـارگـاهـى در اين زمان در شهر گرگان به او منسوب و معمور است , كه مدرك تاريخى براى صحت آن به نظر نرسيده , بلكه تصريح آن دو كتاب معتبر به ويژه اول ,به وجود مرقد در آبه , دليلى روشن و كافى در بطلان اين بارگاه مزعوم در گرگان است .
و در مـراقـد المعارف 2: 46 قبرى را در غماس نزديك ديوانيه عراق , به عبد اللّه ابن الكاظم نسبت داده كه مقصود امام هفتم نيست , بلكه يكى از اعقاب او است كه نسبش مجهول است , و كاظم نام داشته .
اعـقـاب امامزاده عبد اللّه كه , نياكان و خويشاوندان سيد نعمت اللّه اند, گر چه به تفصيل شناخته نشده اند ولى اجمالا جلالت شان و علو مقام آنان محرز بوده و همه از سادات عالى درجات و برخى , صاحب كرامات بوده اند.
در تـحـفـة العالم در ترجمه سيد نعمت اللّه فرموده اجداد كرام آن والا جناب , ازصدر اسلام همه امامى مذهب و در تشيع , فرزانه و هر يك در عصر خود به علم وزهد و تقوى يگانه و مقتداى خلقى از اولو الالباب آن زمانه بوده اند.
الى الان بنى اعمام آنجناب در جزائر روزگارى بعزت و احتشام دارند.
اعـراب آن نـواح كه بر دو طرف رود دجله و فرات , سياه خيمه دارند, از بنى خزعل كه همه امامى مذهب و منتفق و بنى لام ((700)) كه حنفى مذهب و محكوم حكم احدى از سلاطين عجم يا روم نـيـنـد و بـا والى بغداد مماشاتى دارند .
سادات جزائر رابه پيرو مريدى مطيع و منقاد اند .
و اعتقاد سكنه آن مرز و بوم , از عرب و روم , درحق سادات جزائر اينست كه اگر كسى نسبت به اين سلسله عـلـيه بد رفتارى نمايد, ويا سوء ادبى از او سر زند, به بلاى صعب گرفتار خواهد شد كه علاج آن دشـوار, وانـگشت نماى خلق روزگار باشد .
و الحق , بى شائبه خودستائى و خود نمائى , هركس از سـلاطـيـن و اعـيـان و اعـاظـم و اركـان كـه به اين سلسله مرتضوى بنيان , اعم ازسكنه جزائر يا متوطنين شوشتر, يا هر يك از اينها در هر ديار كه باشند بر آمد, به اندك مهلتى از پاى در آمد, آرى بـا آل عـلى هر كه در افتاد ور افتاد .
صدق رسول اللّه (ص ) نحن بنو عبد المطلب ما عادانا بيت الا وقد خرب , وما عادانا كلب الا وقدجرب , ومن لم يصدق فليجرب ((701)) .
در يـكـى از سـنـوات كـه حقير, بصره بودم سيد على بن سيد جابر كه از معارف سادات جزائر بود جـمـعـى زوار عجم را با خود گرفته از رود فرات به قصد عتبه بوسى عتبات عرش درجات روانه شـدنـد, يـكـى از اعـاظم بنى خزعل , شيخ فرج اللّه نام به طمع مال چشم از ننگ و نام پوشيده , با جمعى از تبه روزگاران آن فرقه سر راه را به آن سيد ذى جاه گرفته , آن بزرگوار بنصايح دلپذير به او پيغام داد كه اين مردم همه شيعى مذهب و زوارند, سر راه را بر اينها گرفتن از شيوه مردمى و مـروت دور اسـت .
سـخن در نگرفت و كار به مخاصمه كشيد .
آن از خدا بى خبر شمشيرى بر آن سـيـدوالا گـهـر انداخته , بر صورت آن بزرگوار رسيد و بيهوش شد مردم او را به كشتى انداخته بـجـزائر آوردنـد, در همان شب , حال بر آن شقاوت مل بر گشته , ديوانه شدبرهنه و عريان سر به صـحـرا نـهاد, همه كس را دشنام دادى و دست هاى خود راخاييدى , و در همانحال بعد از دو روز بمرد, اولياى او اموال منهوبه را بجزائر آورده تسليم سيد نمودند, و از او معذرت خواستند و اين امر خارق عادت كه بتازگى روى نمود باعث زيادتى احتراز اكابر و اعاظم از ستيزه با سادات شد.
ديگر از معارف آنها بود سيد رحمه ولد سيد جابر و سيد محمد اطرش ((702)) ولدسيد ادريس كه قوه سامعه نداشت .
و سيد ناصر بن سيد محمد .
همه اين بزرگواران را در قريه صباغيه ديده ام .
زهـد و تـقـوى و ورع در آن خـانـدان , از ذكـور و اناث بقسمى كه مشاهده شد در هيچ سلسله اى نديده ام .
علو همت و سخاوت و شجاعت , همه را فطرى است .
از سـلاطـين روم , ضياع و عقار بسيارى بر آنها مسلم است .
و تمامى فرماندهان آن ديار در توقير و احـتـرام آنها باقصى الغايه كوشند .
و خوارق عادات ايشان از متقدمين و اشخاصى كه در قيد حيات اند بنحوى كه مذكور شد, بر السنه و افواه كبار و صغارمردم آن ديار دائر و سائر است ((703)) .

سيد حسين بن سيد احمد ملقب به شمس الدين جزائرى

وى پـدر سـيـد محمد پدر سيد عبد اللّه پدر سيد نعمت اللّه و سيدى جليل القدر وصاحب كرامات بوده است .
از كـرامـات او كه در مستدرك الوسائل ((704)) به نقل از مقامات النجاة مذكور است , آن كه : سيد نـامبرده گاوى داشته كه با آن , زمين مزروعى خود را شخم مى زده اتفاقاشيرى او را دريده اما از آن نـخورده .
سيد كه از جريان اطلاع حاصل كرده , بندى را كه گاو را با آن مى بسته برداشته و در حـالى كه مردم او را همراهى مى كردند به طرف شير رفته و آن بند را به گردن شير انداخته و آن حـيـوان درنده را كشان كشان به طرف منزل خود برده , تا اينكه او را در شب حبس كرده به قصد آنكه او را نگهدارد و به جاى گاو از آن استفاده كند.
مـردم كـه از ايـن كـار او بـه وحشت و حيرت آمده بودند, با اصرار زياد از او خواهش كردند كه آن حيوان خطرناك را رها كند, پس او را رها نمود.