بخش سوم: عصر نجاشى و حاكمان
تشيع در عصر نجاشى
بخش سوم: عصر نجاشى و حاكمان
تشيع در عصر نجاشى
عصر نجاشى را بايد دوره گسترش و نيرومندى شيعه قلمداد كرد; چراكه از قرن چهارم هجرى عواملى به وجودآمد كه به وسعتيافتن و قدرتشيعه كمك به سزايى كرد، از جمله آنها ضعف و سستى پايههاىخلافتعباسيان و ظهور پادشاهان آل بويه بود.
پادشاهان آل بويه كه شيعه بودند نهايت نفوذ را در بغداد، مركزخلافت عباسيان و نيز در خود خليفه داشتند واين قدرت قابل توجه بهشيعيان اجازه مىداد كه در برابر اهل سنت كه پيوسته با تكيه به قدرتخلافت، آنان راتحقير و خرد مىكردند قد علم كرده و آزادانه به تبليغمذهب بپردازند.
در سده چهارم هجرى، تمام جزيرةالعرب يا قسمت مهم آن بهاستثناى شهرهاى بزرگ، شيعه بودند. در هجر،عمان و صعده شيعيانزندگى مىكردند. كوفه مركز تشيع بهشمار مىرفت، در شهر بصره كهپيوسته مركز تسننبود و با كوفه رقابت مذهبى داشت عده قابل توجهى ازشيعيان زندگى مىكردند و نيز در طرابلس، نابلس،طبريه، حلب و هراتشيعه بسيار بود. اهواز و خليج فارس از ايران، مذهب تشيع داشت. (1) .
در آغاز اين سده، ناصر اطروش پس از سالها تبليغ در شمال ايران برطبرستان استيلا يافت و حكومتى تاسيسكرد كه تا چند پشت ادامه داشتو پيش از او حسنبن زيد علوى سالها در طبرستان حكومت كرده بود.
بسيار اتفاق مىافتاد كه در شهرهاى بزرگ مانند بغداد، بصره ونيشابور كشمكش و زد و خورد ميان شيعه وسنى در مىگرفت و در برخىاز آنها شيعيان پيش مىبردند و پيروز مىگشتند. شيعه در قرن پنجمهجرى، بههمان سير افزايش كه در قرن چهارم داشت، ادامه مىداد وپادشاهانى كه مذهب شيعه داشتند، فكر شيعه راترويج مىنمودند. اينموقعيت تا اواخر قرن نهم هجرى براى شيعيان ادامه يافت. (2) .
از زمان روىكار آمدن آل بويه در اوايل قرن چهارم، شيعه قدرتىكسب كرد و تا حدود زيادى آزادى عمل يافت وبه مبارزه علنى پرداختكه تا آخر قرن پنجم جريان كار به همين ترتيب بود. (3) .
در اين دو قرن گرچه شيعيان از جهت جمعيت در افزايش بودند اما ازجهت قدرت و آزادى مذهبى تابع موافقتو مخالفتسلاطين وقتبودند بنابراين هرگز در اين مدت، مذهب تشيع در يكى از كشورهاىاسلامى، مذهبرسمى اعلام نشد. (4) .
فاطمىها
فاطميين كه شيعه اسماعيلى بودند بر مصر دستيافتند و سلطنتدامنهدارى از سال 296 تا 557قمرى تشكيلدادند.
فاطمىها از نظر اعتقادى معتقدند كه اسماعيل، بزرگترين فرزند امامجعفر صادقعليه السلام با اينكه درحال حيات پدر درگذشته، امام است و امامانپس از او، محمدبن اسماعيل و فرزندان وى مىباشند.
آنان عقيده دارند كه امامت، روى عدد هفت گردش مىكند و نبوتدر حضرت محمدصلى الله عليه وآله ختمنشده است. از اينرو مىگويند: محمدصلى الله عليه وآلههفتمين وصى عيسى و محمدبن اسماعيل هفتمينوصى محمدصلى الله عليه وآله استو براى وصى هفتم سه مقام نبوت، ولايت و وصايت را قائلاند. به اينترتيب،هفت وصى پيامبر را امام علىعليه السلام، امام حسينعليه السلام، امامسجادعليه السلام، امام باقرعليه السلام،امام جعفر صادقعليه السلام، اسماعيل و محمدبناسماعيل مىدانند. (5) پس از محمدبن اسماعيل هفت نفر ازنسل وى را كهنامشان پوشيده و مخفى است وصى دانسته كه هفتمين وصى محمدبناسماعيل را عبيداللهمهدى، اولين پادشاه فاطميين مصر مىدانند. (6) .
عبيدالله مهدى بنيانگذار سلطنت فاطمىها در سال 296قمرى درآفريقا ظهور و خود را مهدى موعود و اماماسماعيليه معرفى كرد و مردمرا به همان شيوه و عقايد اسماعيليه دعوت نمود. پس از وى نسلش مصر رامركزحكومتخويش قرار داده و تا هفت پشتبدون انشعاب سلطنت وامامت داشتند. (7) .
خراسان از مهمترين مراكز اسماعيلى بود و آن منطقه به لحاظدوردستبودن از بغداد مىتوانست محل مناسبىبراى آنها باشد، ولىدر مقابل آنان موانع زيادى به وجود آمد. سامانىها، غزنوىها و درنهايت، سلجوقيان كههمگى در ماوراءالنهر و مناطق جنوبى آن به وجودآمدند، شديدا با آنها به مخالفتبرخاستند. با اين حالاسماعيليان از قرنسوم در اين منطقه سرمايهگذارى كرده و در قرن چهارم به حركتخودادامه دادند. در قرنپنجم نيز فعاليتهاى گسترده آنها را در اين ناحيه وديگر نواحى مشاهده مىكنيم. (8) .
فاطمىهاى مصر مكرر بر مناطق مختلف مسلط مىشدند و بسيارى ازحكام مطيع و فرمانبردار آنان بودند،بهطورى كه بنىعباس در اين ميان،تنها به كمك آل بويه و بعدهابه كمك سلجوقيان توانستند خود راحفظكنند. فاطميون مصر، در طول قرنهاى چهارم و پنجم قدرتى عظيم كسبكردند و با تلاشهاى تبليغىبر قدرت حوزه سياسى خود نيز افزودند. (9) .
قدرت مالى آنان به اندازهاى شد كه پولى را براى خليفه عباسىفرستادند تا نهرى را در كوفه بازسازى كند. دراوايل قرن پنجم، قرواشبنمقلد، امير بنىعقيل، فرمانبردارى خويش را از حاكم مصر اعلان كرد.مناطق تحتنفوذ وى از موصل تا انبار و كوفه بود. (10) .
در طول قرن چهارم، مدت طولانى در مكه و مدينه، خطبه (11) به نامعلوىهاى مصر خوانده مىشد و بااوجگيرى قدرت بنىعباس، خطبه رابه نام بنىعباس و با ضعف آنان، خطبه را به نام فاطمىها مىخواندند.
حاكم فاطمى از بهاءالدوله، بزرگترين سلاطين بويهى در اواخر قرنچهارم، و نيز از ديگر امراى مناطقحتسلطه عباسيان خواسته بود تا بهنام او خطبه بخوانند، بعضى از آنان پذيرفته، ولى پس از مدتىمنصرفشدند.
قدرت فاطمىها به اندازهاى گسترش يافت كه در سال 450قمرى(سال درگذشت نجاشى) به مدت يك سال دربغداد به نام آنان خطبهخوانده شد و خليفه از شهر فرار كرد. در مناطق ديگر نيز همين وضعوجود داشت وامراى بسيارى تحت تاثير قدرت فاطمىها مطيع وفرمانبردار آنها بودند. (12) .
در عصر نجاشى در مصر و نواحى آن، حاكمان فاطمى سلطنت وقدرت داشتند كه از شيعيان اسماعيليه بهشمارمىآمدند و براىباطنىگرى (13) به شدت تبليغ مىكردند. چنين تفكر و عقيدهاى در خراسان،ماوراءالنهر و بعضىاز شهرهاى عراق حاكم شد و حاكمان بعضى ازمناطق تحت تاثير قدرت فاطمىها به دفاع از شيوه و عقايدآنهابرمىخاستند.
آل بويه
آلبويه سلسلهاى ايرانىنژاد، شيعىمذهب و منسوب به ابوشجاع بويهبودند كه در سالهاى 322 - 448 قمرى،بر بخش بزرگى از ايران، عراق وجزيره تا مرزهاى شمالى شام فرمان راندند. (14) .
در ابتداى ظهور اسلام، بعضى از فرزندان يزدگرد به گيلان رفتند وچون مدت زيادى در ديلمان گيلان اقامتداشتند به آنها ديالمه مىگفتندو آل بويه از نسل آنان بودند.
ابوشجاع بويه ماهيگير، در روستاى «كليش» ديلمان، در كمال ترسزندگى مىكرد. وى سه پسر به نامهاى على،حسن و احمد داشت. آن گاهكه ماكانبن كالى، اسفاربن شيرويه و مرداويج زيارى، هريك لشكرىفراهم آورده و ازديلم خروج كردند، على و حسن، پسران ابوشجاع بويهبه ماكان كه فرمانبردار سامانيان بود پيوستند.
مرداويج كه بر گرگان و طبرستان چيره شد، على و حسن با جلبنظرماكان به مرداويج پيوستند. او آن دو راگرامى داشت و على را به حكومتكرج گمارد، گرچه به زودى پشيمان شد ولى على به سرعت وارد كرج شدورشته كارها را به دست گرفت و با تصرف دژهاى اطراف، نيرو يافت ومايه بيمناكى مرداويجشد. افزون بر آن،مردانى كه مرداويجبراىدستگيرى على به كرج فرستاد به او پيوستند ونيرويش افزون شد و قصدتصرف اصفهانرا كرد. چندى بعد ارجان (15) و نوبندجان (16) را تسخير كرد وبرادرش، حسن را به تصرف كازرون فرستاد.
اگر چه على پس از آن به همراهى برادرانش حسن و احمد بر شيرازچيره شد و دولت مستقل خود را در آنجاپىافكند، ولى مورخان فتحارجان در سال 321قمرى را آغاز پايهگذارى دولت آل بويه دانستهاند.پس از آن، حسنو احمد نيز به ترتيب بر رى، كرمان و عراق مسلطشدند. (17) .
حاكمان
طلوع ابوالعباس نجاشى احياگر راويان حديث و چهرههاى درخشانشيعى در بغداد، مصادف با اوج قدرتحاكمان آل بويه در اين شهر وغروب اين دانشمند و محدث بزرگ نيز مقارن با افول آل بويه در بغداد وسراسرمناطق زير نفوذ بويهيان در آن روزگار گرديد.
احمد، فرزند ابوشجاع بويهى، پس از چندين بار حمله به عراق، درنهايت از اوضاع پرآشوب بغداد سود جست وبه آن سوى تاخت و در 11جمادىالاول 334 به شهر وارد شد و از جانب خليفه لقب «معزالدوله»يافت. برادرانش،على و حسن نيز به ترتيب به «عمادالدوله» و «ركنالدوله»ملقب شدند و القاب آنها بر سكهها نقش بست.
معزالدوله شيعه مذهب بر خليفه عباسى چيرگى تمام يافت. چند روزبعد، خليفه را كور كرد و به زندان انداختو «المطيع» را به خلافت نشاند وروزانه صد دينار براى او تعيين كرد. از اين پس حشمتخلفاى بغدادبرفت وبراى آنان جز منشور فرستادن و خلعت دادن و پاسخ گويى بهپادشاهان اطراف كارى نماند. (18) .
پس از معزالدوله، فرزندش و آن گاه فرزندان برادرش يكى پس ازديگرى حكومت آلبويه در عراق را به دستگرفتند. بويهيان سرزمينعراق، يكى از شاخههاى بزرگ حكومت آل بويه را تشكيل مىدادند.
ابونصر ديلمى معروف به «الملكالرحيم» آخرين حاكم بويه در عراقبود كه در زمان وى نزاعهاى داخلى ميانديلميان از يكسو و تسلطتركان بر حاكمان آل بويه، از سوى ديگر، دولت آنان را به سراشيبىسقوط كشانده بود.از آن گذشته دولت تازهنفس سلجوقيان (19) بهسرعتنيرو مىگرفت و بالهاى خويش را بر سراسر ممالك اسلامىمىگسترد.
طغرل سلجوقى كه از مدتها پيش خيال سيطره بر بغداد و تحصيلمشروعيتحكومتخويش را در سرمىپروراند، از ضعف شديدآلبويه و آشفتگى بغداد بهره جست و در سال 447قمرى، عراق را فتحكرد. خليفهعباسى حمايت و فرمانبردارى از شاه سلجوقى را اعلان كرد وشاه نيز مردم بغداد را كه به دفاع از حاكم بويه قدعلم كرده بودند شكستداد و با زندانى كردن ابونصر ديلمى، به حكومتبويهيان در بغداد پايانداد.
سرانجام، ابونصر ديلمى، آخرين حاكم بويهى بغداد، در سال450قمرى در قلعه رى جان سپرد و حكومت 127ساله آلبويه به طوركلى منقرض گرديد. (20) .
عقيده آل بويه
بىترديد آل بويه شيعه بودند و وجود آنان در بيش از يك قرن عاملىبراى گسترش تشيع بود. با توجه به آن كهبيشتر مردم گيلان و طبرستان راحسنبن على اطراوش، معروف به ناصر كبير داعى زيدى به سوىاسلامكشاند، شيعه زيدى در اين منطقه وجود داشت و ممكن است نخستينفرمانروايان آل بويه شيعه زيدىباشند، ولى وجود تشيع دوازده امامى درشمال ايران در كنار تشيع زيدى تقويت كننده اين است كه آنهاشيعهدوازده امامى باشند و نشانههايى بر اين امر، دربعضى از حاكمان آل بويهنيز ديده مىشود; مانند پيادهرفتن جلالالدوله از بغداد به زيارت كربلا ونجف، فرمان دادن معزالدوله به برپايى آيين سوگوارى امامحسينعليه السلام درروز عاشورا، آيين جشن و شادى در عيد غدير خم و.... (21) .
علامه طباطبائى در تاريخچه شيعه دوازده امامى مىنويسد:
«در اوايل قرن چهارم، سلاطين بانفوذ آل بويه كه شيعه بودند روىكارآمدند، شيعه قدرتى كسب كرد و تا حدودزيادى آزادى عمل يافت و بهمبارزه علنى پرداخت.» (22) .
از اين كه ايشان در عنوان تاريخچه شيعه دوازده امامى از آل بويه ياد مىكنند،برمىآيد كه به نظر آن علامه فقيد، آل بويه شيعه دوازده امامى بوداند.
اشپولر نيز مىنويسد:
«آل بويه از ابتدا شيعه دوازده امامى بودند و تا آخر نيز بدان وفادارماندند.» (23) .
بنابراين در شيعه دوازده امامى بودن حاكمان بويه ترديدى نيست وروى همين عقيده فقها و انديشمندان شيعى، نزد آنان مورد احترام بودند واشراف و بزرگان شيعه نقش عظيم در دستگاه آل بويه داشتند. ازمشهورتريناشراف شيعى مذهب آن روزگار، سيدرضى، گردآورندهنهجالبلاغه و برادرش، سيدمرتضى، متكلم و نويسندهكتابهاى «امالى» و«الشافى» را مىتوان نام برد. سيدرضى از سوى بهاءالدوله به نقابت طالبيانعراق برگزيدهشد و لقب «الرضى ذوالحسبين» دريافت و پس از اوبرادرش مسؤوليت ديوان مظالم و امارت حجاج را بر عهدهگرفت و به«المرتضى ذوالمجدين» ملقب شد. (24) .
ولى آنجا كه سياستيا خوى مالاندوزى آل بويه اقتضا مىكرد گاهبر شيعيان قلمرو خود يا حاكمان مدعىتشيع هم مىتاختند; چنان كهعضدالدوله، حاكم بويه در عراق، محمدبن عمربن يحيى علوى حسينىرابازداشت كرد و يك ميليون دينار اموال او را مصادره كرد و نيز ابواحمدحسين موسوى، پدر سيدرضى وسيدمرتضى و برادر او ابوعبدالله را دربند كرد و به شيراز فرستاد. او آشكارا اهل تسامح مذهبى بود.وزيرىنصرانى داشت كه اجازه يافت كليساها و ديرها را مرمت كند و صدقاتىبراى نصرانىها مقرر دارد. وقتىوارد بغداد شد، خرابىها ونابسامانىهاى بهجا مانده از نزاعهاى متوالى شيعه و سنى را ناشى ازتحريكاتواعظان و قصه گويان دانست و فرمان داد كسى در مساجد وكوچهها به اين امور نپردازد. (25) .
آواى سبز
برجستهترين و درخشانترين دوره تمدن اسلامى سدههاى چهار وپنج هجرى است كه بايد آن را دوره بارورىعلوم و فنون و رشد تمدن وفرهنگ اسلامى دانست. از اين رو، اين دوره از تاريخ اسلام در ميان انبوهپژوهشهاىتاريخى جايگاه ويژهاى را به خود اختصاص داده است.عواملى در پيشرفت و گسترش فرهنگ اسلامى و به ويژهشيعى، دراين دوقرن مؤثر بود كه فهرستوار بدان عوامل اشاره مىكنيم:
الف: فروپاشى سلطه سياسى سازمان خلافت عباسى، كه جنبشهاىاستقلال خواهانهاى در گوشه و كنار دربرابر آنها پديدار شد و قلمروپهناور خلافت دراين روزگار ميان حاكمان و فرمانروايانى كه از نظرفرهنگى وخاستگاه و نگرش اجتماعى ناهمگون بودند و تنها وجهاشتراكشان، رهايى از سيطره خلافتبود، تقسيم شد.سامانيان درخراسان، ديلميان در فارس، رى، اصفهان و سپس عراق و جزيره،بريديان در خوزستان و بخشى ازعراق، حمدانيان در موصل و ديار بكر وجزيره، فاطميان در مراكش و سپس در مصر، قرمطيان در بحرين ويمامه،همه به ضرب تيغ چيرگى يافتند و ضعف و ناتوانى خلفا را فراهم كردند كهجز بغداد براى خليفه نماند كهآنجا هم به دست آل بويه افتاد و خليفه تنهابه نام خلافت دلخوش داشت و به عافيتخويش راضى بود.
ب: به قدرت رسيدن آل بويه، كه گذشته از برخى اشتباهات و نقاطضعف، مردمانى بافرهنگ وانشدوستبودند و نبايد از زمينههاىگوناگون علمى كه در قلمرو حاكمان فرهيخته بويهيان به وجود آمدهبودغافل بود. زمانى كه بغداد به دست آنان فتح شد و در پايتختخليفه به نامآنان سكه زد و خليفه سنى مذهببه اطاعت و پيروى اميرى شيعهمذهب از ديلميان گردن نهاد، آغاز فعاليت آزادانه شيعيان، پس از سهقرنسكوت در شرق اسلامى بود.
اميرى از آل بويه همچون عضدالدوله، همواره از اساتيد بزرگ ودانشمندان باافتخار ياد مىكرد و كتابخانهبزرگى در شيراز بنا كرد كه مايهشگفتى است. شرفالدوله هم دوستدار علم بود و دانشمندان را به گردخويشجمع مىكرد و به يارى و حمايت عالمانى چون ابواسحاق صابى وبيژن، پسر رستم كوهى، كه در ساختن وسايلرصد و علم نجوم چيرهدستبودند شتافت و رصدخانهاى در بغداد بنياد كرد و مجدالدوله،آخرين امير آل بويه ازشاخه رى، بيشتر عمر را در كتابخانه گذراند. اينروحيات زمينه رشد فرهنگ و تمدن اسلامى را گسترش داد.
ج: حضور چشمگير دانشمندان در دستگاه و حوزه فرمانروايىآلبويه از عوامل اين نهضت فرهنگى استبسيارىاز دانشوران در شماروزيران، قاضيان و نزديكان و مشاوران بويهيان بودند و نقش عظيمى درترويج دانش و نشرآثار ارزشمند ادبى، فلسفى، كلامى، فقهى، طب وعلوم تجربى و ديگر دانشها داشتند.
بسيارى از وزيران آل بويه، خود دانشمند و اديب بودند; مانندابوالفضلبن عميد، وزير نامور ركنالدوله، ملقب بهجاحظ دوم كه درمجلس وى شاعران بسيارى جمع مىشدند و مناظرات ادبى رواج داشت.
صاحببن عباد (متوفى 385ق.) وزير فخرالدوله، از دانشورانبىنظير زمان و در بزرگمنشى زبانزد بود. اوكتابخانه مشهور و بزرگىداشت كه گفتهاند: شامل چهارصد بار شتر كتاب بوده و فهرست آنها به دهمجلدمىرسيده است.
ابونصر شاپوربن اردشير وزير بهاءالدوله، در سال 383قمرى، اوليندارالعلم را در محله شيعهنشين كرخ تاسيسكرد. او كتابهاى زيادىخريد و به آنجا منتقل ساخت و اين مركز را خود «دارالعلم» ناميد و وقففقها و محققاننمود. اين اولين مدرسهاى بود كه وقف دانشپژوهان شد وتلاشى فرهنگى پيش از تاسيس مدارس نظاميه بودهاست.
ابوعلى سينا (متوفى 428ق.) صاحب شفا، قانون، اشارات و بيش ازدويست كتاب و رساله در پزشكى و فلسفه كهاز او به يادگار مانده است نيزچندى وزارت شمسالدوله را به عهده داشت كه بيشترين اشتهارشمسالدوله هم ازناحيه اين دانشور و انديشمند بزرگ اسلامى است.
اين تلاشها و فعاليتهاى علمى وزيران دانشور و با كفايت آلبويهاهميت زيادى در گسترش علوم اسلامى دراين دوره داشته است.
د: يكى از عوامل پيشرفت علمى اين دوره، رواج و نشر كتاب وگسترش بازار وراقان در سرزمينهاى اسلامى بود.پارهاى از اين بازارها،مانند بازار ورقان بغداد نزديك دروازه بصره، گذشته از آن كه مركز نشركتاب بود، علماىهر فن را نيز در خود گرد مىآورد كه در آنجا به بحثو تبادل راى مىپرداختند.
ه : مهمترين عامل ترقى و رشد فرهنگ اسلامى، بهويژه بالندگىتشيع در اين دوره وجود چهرههاى دانشور وفقهاى سترگ شيعى ونگهبانان دين بود. گرچه شرايط و زمان به گونهاى نبود كه آنان بتوانندحكومت و ادارهجامعه اسلامى را به عهده بگيرند و عدل و قسط اسلامىرا برپا دارند و زمينه را براى اجراى احكام الهى آمادهنمايند; چنانكه درزمان ائمه معصومينعليهم السلام نيز زورگويان و قدرتطلبان نگذاشتند جامعهطعمشيرين حق و عدالت را بچشد و همه آنان خانهنشين و مظلوم بودند.ليكن فقها و مجتهدان نستوه از ارشاد وهدايت جامعه غافل نبودند وپيوسته تبيين احكام دين و نشر علوم و دانش و معارف بلند اسلامى براساس فقه ومكتب اهلبيتعليهم السلام به عهده آنان بود.
پيشواى محدثان و فقيه بزرگ شيعه، شيخ صدوق (متوفى 381ق.) ازوالاترين انديشمندان در اين برهه از تاريخاست. هموكه ركنالدولهديلمى از وى دعوت كرد كه از قم به رى بيايد و مجلس درس و مناظرهداشته باشد. اوهم پذيرفت و در شهر رى حوزه درس وسيعى تشكيل دادو جمع زيادى پروانهوار به گرد وجودش چرخيدند و ازدانشها و معارفجوشان تجسم علم و تقوا بهرهها بردند. آثار ماندنى و بسيار ارزشمندى ازاو به يادگار ماندهاست كه نجاشى، بيش از 180 كتاب و رساله درموضوعات مختلف از وى نام مىبرد. (26) .
پس از وى شاگرد برومندش شيخمفيد، تلاش بسيارى در بازشناسى ومعرفى عقايد شيعى داشت و درحوزههاى علمى بغداد كه تا آن زمان ازفعاليتهاى فقه شيعه خالى بود، با حضور فردى قوى چون او، فقهمستدلشيعه، جاىپاى محكمى براى خود باز كرد.
پس از او سيدمرتضى رياستشيعه را بر عهده گرفت و در توسعهفرهنگ شيعى، نقش اساسى و محورى يافت.پس از وى ابوالعباسنجاشى، شاگرد و دستپرورده شيخمفيد و سيدمرتضى در بازشناسى وشناساندن فقها ومحدثان بزرگ، مهمترين نقش را ايفا كرد و با نگارشكتاب وزين «رجال» به معرفى راويان حديث و آثارارزشمندى كه از آنانبه يادگار ماندهبود پرداخت و نيز شيخ طوسى شخصيت گرانسنگ و فقيهژرفنگر در اينعصر طلايى با حضور در آسمان پرستاره بغداد، انوارفقه جعفرى را بر ستارگان بىشمارى كه به گردشمىچرخيدند پاشيد و باآثار مختلفى در فقه، اصول، كلام، حديث، تفسير و... به تشيع ودوستداراناهلبيتعليهم السلام حياتى دوباره بخشيد. (27) .
فرمان لعن
معزالدوله بويهى، فاتح بغداد، در سال 351قمرى دستور داد بر درمساجد بغداد و ديگر مراكز چنين جملاتىنوشته شود:
«نفرين خدا بر معاويةبن ابىسفيان، نفرين بر كسى كه حق فاطمهعليها السلامرا غصب كرد، نفرين بر كسى كهاز دفن امام حسن مجتبىعليه السلام در جوارجدش رسولاللهصلى الله عليه وآله جلوگيرى نمود، لعنتبر كسىكه ابوذر غفارىصحابى پيامبر اسلام را به تبعيدگاه فرستاد و لعنتبر كسى كه عباسبنمطلب را از جلسه شورابيرون انداخت.».
به دنبال اين دستور، فتنهاى در بغداد برپا شد و شبانگاه بعضى از سنياناين نوشتهها را محو كردند. براى باردوم دستور داد همان جملات بر دروديوار مساجد نوشته شود و تصميم بر كشتار اهل بغداد گرفت، ولى بااصراروزيرش، محمدبن مهلبى از نظرش برگشت و دستور داد جز معاويهكسى را نام نبرند و به جاى آن، اين جمله رابنويسند:
نفرين و لعنتخدا بر كسانى كه بر آل رسولاللهصلى الله عليه وآله ستم كردند. لعنتبر معاويةبن ابىسفيان. (28) .
سوگوارى
شيعيان بغداد، در خلافت عباسيان چنان در خفقان و ترس به سرمىبردند كه حتى حق آزادى عزادارى در روزعاشورا براىسيدالشهداءعليه السلام را نداشتند و شيعيان چنين مراسم و آيين سوگوارى و نيزديگر مراسم رامخفيانه انجام مىدادند، ولى به تدريجشهر بغداد، مركزخلفاى عباسى شاهد شيوع تشيع بود و در زمان آلبويه،شيعيان از آزادىنسبى بر خوردار شدند.
معزالدوله بويهى يك سال پس از فرمان لعن، دستور داد مردم بغداددر عزاى امام حسينعليه السلام مغازهها راببندند و بازارها را تعطيل كنند و زن ومرد با جامههاى سياه از منازل خارج شوند و براى فرزنددلبندرسولاللهصلى الله عليه وآله بر سروسينه بزنند. مردم در روز عاشوراى سال352 چنينكردند و عزاىعاشوراى حسينى را به صورت علنى در بغداد برپا كردند.چنين مراسمى در ديگر شهرهاى قلمرو آل بويه درعراق برپا شد.مخالفان به سبب گسترش و زياد بودن شيعيان اهلبيتعليهم السلام و نيز حضورمعزالدوله دربين آنان توان جلوگيرى از اين مراسم را نداشتند.
در عاشوراى سال 353 نيز مراسم باشكوهى در بغداد برگزار گرديد،ليكن تبديل به عزا شد. آتش فتنهاى در اينسال ميان شيعه و مخالفان آنانشعلهور گرديد كه تعداد زيادى مجروح و كشته شدند و مالهاى بسيارىدر آتشسوخت و ساليان متمادى اين وضع تكرار شد. (29) .
شادمانى
از ويژگىهاى عاشقان خاندان رسالت اين است كه در غم اهلبيتگرياناند و در شادىهاى آنان دلشاد وخوشحال. در همان سالى كهشيعيان بغداد، مراسم سوگوارى روز عاشورا برگزار كردند، خود را براىمراسمشادمانى در 18 ذىحجه، روز عيد غدير خم (عيد ولايت ورهبرى و همان روزى كه پيامبر بزرگوار اسلامصلى اللهعليه وآله به فرمان خدااميرالمؤمنين، علىعليه السلام را جانشين خويش قرار داد) نيز مهيا نمودند.
در اين روز مردم بغداد، شهر را به دستور معزالدوله زينت كردند،بهويژه در محله شيعهنشين كرخ بغداد شور وهيجان و آذينبندى زيادىبه چشم مىخورد، در بين نظاميان آلبويه خوشحالى زيادى ديده مىشد،بازارها ومغازههاى شهر در شب و روز عيد باز بود و رفت و آمد مردمانجريان داشت. همه در چنين روزى شادى و شعفداشتند و صداى طبل وشيپور و بوى عطر و اسپند از گوشه و كنار به گوش و به مشام مىرسيد. درهرصورت،روز حضور انسانهاى شيفته به مقام ولايت و اهلبيتعليهم السلامبود. (30) .
گرچه مردم بغداد در اين جشن شركت كردند، ولى مردم محلهبابالبصره كه مركز ثقل سنيان حنبلى در بغدادبود، در سالهاى بعدمراسم ويژهاى در برابر مراسم عاشورا و عيد غدير شيعيان محله كرخبرگزار كردند. سنيانمحله باب البصره در روز 26 ذىحجه، جشن وشادى برپا كردند و مىگفتند: اين روز به «يومالغار» معروف است وآنروزى است كه پيامبرصلى الله عليه وآله و ابوبكر، در هنگام خروج از مكه به غار پناهبردند و نيز در روز 18محرم نوحهسرايى و عزادارى برگزار نمودند ومىگفتند: در اين روز مصعببن عمير از بين رفته است. (31) .
نالههاى مظلوم
گرچه در سايه حكومتشيعه مذهب آل بويه، شيعيان بغداد و بويژهمحله كرخ، در برابر ديگر محلههاىسنىنشين در اقليتبودند، اما ازآزادى نسبى مذهبى برخوردار بودند و فكر تشيع مىرفت تا جايگاهخويش را دربين مذاهب ديگر باز نمايد و انسانها را مجذوب عقايدراستين خود كند، ولى هرچندگاه حوادث ناگوارى بهوقوع مىپيوست ودزدىها، غارتگرىها، آتشسوزىها و نزاعهاى خونين ميان شيعيان وبرخى از اهل سنتصورت مىگرفت كه بيشترين خسارت را شيعه و محلهمظلوم كرخ بغداد مىديد، بهطورى كه در طول بيش ازيك قرن حكومتبويهيان، سالى نبود كه نزاع و درگيرىهاى خونين برپا نشود و اين محله درآتش فتنه شعلهورنگردد.
در بيشتر اين آشوبها، خليفه عباسى جانب سنيان را مىگرفت و بهحمايت از آنان برمىخاست و دزدانچپاولگر و برخى از تركهاى سنىمذهب نيز با آنان بودند، اما آل بويه اغلب بىطرف بوده و دخالتىنمىكردندو با چنين جوى، شيعيان مظلوم واقع شده و نظارهگرآتشسوزى مساجد، مغازهها و منازل خود بودند و دربرابر ديدگانشانعزيزانشان پرپر و به فقها و انديشمندان شيعى بىاحترامى مىشد.
در يكى از درگيرىها كه در سال 361 اتفاق افتاد اموال زيادى نابودشده و عدهاى از بين رفتند. گفته شده استتنها در اين حادثه هفدههزارانسان، سيصد مغازه، 33 مسجد و خانههاى بسيارى در آتشسوزى از بينرفت وبيشتر اين خسارتها در محله كرخ بوده است. (32) .
نجاشى اين حوادث تلخ را ديده و نالههاى مظلوميتشيعيان محلهكرخ را شنيده است. او اين حادثه ناگوار رامشاهده كرد كه در سال 398عدهاى از سنيان محله بابالبصره به مسجد «براثا» كه شيخ مفيد در حالتدريسبود، هجوم آوردند و فقيه شيعى را آزرده و به او بىاحترامىكردند و اين جرقهاى براى آشوب بيشتر در شهربغداد شد. (33) .
او اين حركت مردم را ديده بود كه مردم محله بابالشعير و طاقحرانى (دو منطقه سنىنشين بغداد) براىجنگى كه خليفه به آنها اجازهداده بود حركت كرده و سلاح در دست، به نفع ابوبكر و عمر شعارمىدادند ومىگفتند: امروز روز معاويه است! شيعيان محله كرخ عليه آنانحركت كرده و شورشى برپا شد. روز بعد از اينواقعه، سنىهاى متعصبكه از سوى برخى تركها حمايت مىشدند و نايب خليفه به دستور وى باآنان بود، بهمحله كرخ هجوم بردند و در اين منطقه و بازار آن، آتشسوزى به وجود آوردند كه مغازههاى زيادى در ايندرگيرىها از بينرفت و در آتش سوخت. (34) .
حتى دستهاى توطئه در بغداد به كاروانهاى زيارتى كه از شهرهاىديگر براى زيارت قبور ائمه معصومين بهعراق، وارد مىشدند رحمنكرده و به آنان حمله مىكردند. گروهى از اهالى بابالبصره در بغداد بهكاروانى كه ازقم عازم زيارت كربلا بود هجوم برده و تعدادى را كشته ومجروح ساختند. (35) .
حىعلى خيرالعمل
در روز عاشوراى هر سال، محله شيعهنشين كرخ بغداد سياهپوش بودو بر در مساجد و حسينيهها و كوچه و بازارپرچم سياه زده مىشد ودوستداران و عاشقان خاندان رسالتبراى سيدالشهداءعليه السلام و اصحاب ويارانشعزادارى مىكردند.
در عاشوراى سال 441 از برگزارى آيين سوگوارى و ماتم حسينىجلوگيرى گرديد، ولى شيعيان اين منطقهمراسم را باشكوه فراوان برپاكردند و سبب شد كه بين شيعه و مخالفان درگيرى شديد به وجود بيايد وتعدادزيادى كشته و مجروح شوند. درگيرىهاى خونين همچنان ادامهيافت تا جايى كه گروهى از تركها به حمايت ازمخالفان تشيع خيمههاىخويش را در نزديكى محله كرخ به اهتزاز درآوردند.
محله كرخ دست از درگيرى برداشته و از اين پس تصميم گرفتند براىحفظ منطقه خود از آشوب و غارتگرى،ديوارى اطراف آن بكشند.اهلسنت نهر قلايين نيز چنين كردند و پول زيادى خرج ديوارها گرديد.ولى بينآنها نزاع و كشتار آغاز شد و شرارت فزونى يافت. در نهايتباقاصدى كه خليفه عباسى براى صلح فرستاده بود،درگيرى و كشتار پايانپذيرفت ولى در محله قلايين و ديگر مناطق سنى نشين شعار «حى علىخيرالعمل» دراذان آزاد گرديد و در محله شيعه نشين كرخ نيز در اذانصبح، گفتن جمله «الصلاة خير منالنوم» آزاد اعلام شد. (36) .
محمد و على خيرالبشر
هر قدر زمان به پيش مىرفت، آشفتگى و نابه سامانى در مركزخلافتبيشتر مىشد. آشوب و تخاصمى كه بينشيعه و دستهاى توطئهدر هر سال به وقوع مىپيوست، از سال 440 شدت پيدا كرد. از سوى ديگراختلافى كهبين حاكمان آل بويه به وجود آمده و به تدريج آنان را دچارضعف كرده بود، خبر از آيندهاى پرآشوب و اضطرابمىداد.
مخالفان تشيع در بغداد از اوضاع نابه سامان شهر سود جسته و هر سالبه بهانهاى جنگهايى به راهمىانداختند و بر شيعيان كرخ فشار و سختىوارد مىكردند و آنها را وادار مىنمودند از عقايد خويشستبردارند.
شيعيان جمله زيباى «محمد و على خيرالبشر» را كه گويا از قبل برخشتى از ديوار مسجد خويش نوشته بودند،در سال 443 با آبطلا نوشتهو در محلى نصب كردند. گروهى كه مىخواستند بين شيعه و سنى اختلافوفتنهاى انداخته و شيعيان را تضعيف كنند، با افزودن عباراتى به آن جملهسعى مىكردند به شيعيان اتهام بزنندكه ايشان، اهل سنت و خلفا را به كفرنسبت مىدهند. بدين خاطر به دروغ ادعا كردند كه شعار شيعيان (محمدوعلى خيرالبشر) در اصل اين گونه بوده است:
«محمد و على خيرالبشر فمن رضى فقد شكر و من ابى فقد كفر».
اهل كرخ كلمات اضافى را انكار نموده و گفتند: ما از همان شيوهاى كهداشتيم تجاوز نكرده و بر ديوارمساجدمان جمله سابق را نوشتهايم.
همين جريان، سبب مشاجره و جنگ بين شيعه و مخالفان شد تا اينكهخليفه عباسى، ابوتمام، (37) نقيبعباسيان و عدنانبن رضى، (38) نقيب علويان رافرستاد كه از نزديك جريان را بررسى كنند و گزارش دهند. آناندرگزارش خود نوشتند كه حق و راستى با شيعيان كرخ است و نوشته همانبوده كه آنها گفتهاند.
خليفه و نايب حاكم آل بويه در بغداد دستور دادند كه دست از جنگو خونريزى بردارند، ولى توطئهگراننپذيرفته و ديگر افراد و گروهها راوادار به شركت در اين فتنه كردند و مانع از ورود آب دجله به كرخ شدند.جلوگيرى از آب براى شيعيان بسيار گران تمام شد. از اين رو گروهى ازآنها فرياد بر آورده، و به قصد دجله وآوردن آب حركت كردند. آنانآبها را در ظرف ريخته و شعار مىدادند:
«آب راه خودش را دارد ولى بدخواهان از آن دريغ مىورزند.».
رئيسالرؤسا كه به حنبلىها تمايل داشتبر شيعه سخت گرفت و لفظ«خيرالبشر» را از نوشته شيعيان پاك كردو به جاى آن «عليهماالسلام»نوشت. برخى از اهل سنتبدين امر راضى نشده و گفتند: بايد خشتى كه برآن ناممحمدصلى الله عليه وآله و علىعليه السلام نوشته شده است كنده شود و ديگر اين كهشيعه در اذان، جمله«حىعلى خيرالعمل» را نگويد.
دوستداران پيامبر و خاندان معصومشعليهم السلام چنين پيشنهادى رانپذيرفتند و درگيرى همچنان ادامهپيدا كرد تا اين كه فردى هاشمى از اهلسنت كشته شد. جنازه او را برداشته و درمحلههاى حربيه، بابالبصرهوديگر مناطق سنى نشين تشييع كردند و مردم را به خونخواهى او دعوت نمودند.
روز بعد از تشييع و خاكسپارى وى، عده زيادى حركت كرده وبارگاه ملكوتى دو امام در كاظمين را هدف قراردادند. ضريح مطهر امامموسىكاظم و امام محمدتقىعليهما السلام و دو گنبد آنها را آتش زدند و به مزارفقها ودانشمندان شيعى در جوار بارگاه جسارت كرده و آنها را به آتشكشيدند. چند روز بعد تصميم گرفتند قبر ايندو امام را شكافته و جنازهمقدس آنان را به مقبره احمدبن حنبل منتقل كنند. مشغول نبشقبر بودندكه خبربه ابوتمام (نقيب عباسىها) و ديگر هاشميان رسيد. آنها آمده ومانع از اين هدف شوم شدند. (39) .
اين جنگها و آشوبها عليه شيعيان از يكسو و از سوى ديگرانتقال قدرت از آل بويه به سلجوقيان سنى مذهب، سبب شد كه حوزهعلميه 150 ساله بغداد متلاشى شود و فقها و دانشورانى كه در اين شهر دورهم جمع بودند،هريك به نقطهاى فرار كنند و ناگزير دستبه هجرت بزنند.
ابوالعباس نجاشى در اين سالهاى آشفته و نابه سامان، بغداد را ترككرد، اما اين كه به كجا رفت روشن نيست.شايد اين چند سال آخر عمرشرا در نجف، كوفه و يا سامرا گذرانده باشد.
فقيه معاصر وى، شيخ طوسى كه زعامت و پيشوايى شيعيان راعهدهدار بود و در راس ديگر فقها و عالمان قرارداشت در سال448قمرى، به نجف اشرف هجرت كرد و خانه وى در بغداد غارت شد.در صفر سال بعد كتابها ومنبرى را كه بر روى آن علم كلام تدريسمىكرد به محله كرخ برده و همراه سه پرچم سفيدى كه زائران وشيعيانكرخ در راه زيارت نجف و كوفه با خود حمل مىكردند، آتش زدند. (40) وبدينسان آثارى از شيعه و اينفقيه سترگ شيعى در حوزه علميه بغداد،بهويژه در محله شيعهنشين كرخ باقى نماند و از آن پس نجف بهعنوانمركز علوم اسلامى و حوزه فرهنگ شيعى مطرح گرديد و فقه و دانش براساس مكتب اهلبيتعليهمالسلام از آنجا منتشر مىشد.
پىنوشتها:
1) شيعه در اسلام، ص29.
2) همان، ص30.
3) همان، ص40.
4) همان، ص31.
5) آنها امام حسن مجتبىعليه السلام را امام نمىدانند.
6) شيعه در اسلام، ص36.
7) شيعه در اسلام، ص37.
8) تاريخ تشيع در ايران، ص284.
9) همان، ص289.
10) تاريخ تشيع در ايران، ص290; الكامل، ج5، ص587.
11) خطبه اعلاناطاعت و فرمانبردارى رسمى بود.
12) همان، ص291.
13) باطنيه يكى از فرق شيعه هستند كه گويند: همهچيز ظاهر و باطنى دارد و از اين جهتآيات قرآنى واحاديث را تاويل مىكنند و ظاهر آنها را درست نمىدانند، بلكه به باطنآنها نظر مىكنند. آنان معجزات را ردكردهاند و وحى آوردن فرشتگان را از آسمانمنكرند و اصلا منكر اين هستند كه در آسمان فرشته باشد.اسماعيليه در ترويج عقايدباطنيه تلاش مىكردند و فرقه باطنيه بيشتر به همان اسماعيليه گفته مىشودكهاسماعيل، بزرگترين فرزند امام جعفر صادقعليه السلام را امام مىدانند و معتقدند: امامتپس از اسماعيلدر فرزندان و نسل او است. فرهنگ فرق اسلامى، ص 94.
14) دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج1، ص629.
15) ارگان، شهرى بود بزرگ، نخل و زيتون و آب فراوان داشت. اين شهر در قرنهاى سومو چهارم قمرى شهرتداشته است و فاصله آن تا شيراز و اهواز حدود 360 كيلومتربوده است. ارجان در چندكيلومترى شهر كنونىبهبهان قرار داشت. فرهنگ معين، ج5،ص123; حدودالعالم، ص133.
16) نوبندگان، شهرى سرسبز بود كه در قرنهاى سوم و چهارم قمرى شهرت داشت.هماكنون نوبندگان، ناميكى از دهستانهاى پنجگانه بخش مركزى شهرستان فسااست. اين دهستان در جنوب خاورى بخش واقع شدهو هواى آن معتدل مىباشد. نيزاز سيزده روستا تشكيل شده و 6000 نفر جمعيت دارد. هماكنون در منطقهنورآبادممسنى قرار دارد. فرهنگ معين، ج6، ص2147; حدودالعالم، ص133.
17) دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج1، ص629; مجالسالمؤمنين، ج2، ص323.
18) دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج1، ص633; تاريخ ابن خلدون، ج4، ص434.
19) اينان خاندانى ترك بودند كه از سال 429 تا 1037قمرى در آسياى غربى سلطنتكردند. ظهور اين خانداندر تاريخ اسلام از وقايع بزرگ و به منزله شروع دوره جديدىاست. سلجوقيان فرزندان سلجوقبن تقاق، ازرؤساى تركمان (غز) هستند. فرهنگمعين، ص4، ص780.
20) دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج1، ص632; مجالسالمؤمنين، ج2، ص333. الكاملفىالتاريخ، ج6، ص206.
21) دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج1، ص640; تاريخ تشيع در ايران، ص243.
22) شيعه در اسلام، ص40.
23) تاريخ تشيع در ايران، ص243.
24) دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج1، ص641; الكاملفىالتاريخ، ج5، ص565 و 614.
25) دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج1، ص640.
26) رجال نجاشى، ج2، ص311. مشروح زندگى شيخ صدوق را در مجموعه «ديدار باابرار» بخوانيد.
27) دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج1، ص444; تاريخ تشيع در ايران، ص248.
28) تاريخ ابن خلدون، ج4، ص442; مجالسالمؤمنين، ج2، ص326.
29) تاريخ تشيع در ايران، ص245; الكامل فىالتاريخ، ج5، ص331 و 336.
30) تاريخ تشيع در ايران، ص245; الكامل فىالتاريخ، ج5، ص331.
31) الكامل فىالتاريخ، ج5، ص540.
32) الكامل فىالتاريخ، ج5، ص377 و 383.
33) همان، ص577.
34) همان، ج6، ص62.
35) دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج1، ص640.
36) الكامل فىالتاريخ، ج6، ص149.
37) وى محمدبن محمدبن على زينبى (متوفى 445ق.) است.
38) وى فرزند رضى (متوفى 449ق.) است كه پس از سيدمرتضى اين منصب را بر عهدهگرفت.
39) تاريخ ابن خلدون، ج4، ص490; الكامل فىالتاريخ، ج6، ص158.
40) مقدمه التبيان، ج1، ص ه; هزاره شيخ طوسى، مقاله محمد واعظزاده،ص63; الكاملفىالتاريخ، ج6،ص198.