عبد الله ابن سبأ افسانه ياحقيقت ؟
دکتر : « {فصل اول – عبـدالله ابن سبأ افسانه يا حقيقت} آنچه درنزد ما شيعيان رايـج است اينست که عبـد الله ابـن سبأ يـک شخصيتخيالى است که هيـچ حقيقتى ندارد و اهل سنـت بـراى وارد کـردن طعـن برشيعه و معتقدات آنان اين افسانه رااختراع کرده اند ، و آغاز تشيع را به او نسبت مى دهنـد تااينکه مـردم را از شيعيان و مذهب اهلبيت عليهم السلام باز دارند ».
نويسنده: درست برعکس آنچه که دکتر مجتهـد نما ادعا مى کند مشهورو معـروف بيـن شيعـه آنست کـه عبداللهبن سبأ وجود داشتـه است و علماى بزرگـوارما در کتب شان از او نام برده اند و او را بـهزندقه و کفـر و غلو توصيف کرده اند .
علامهحلى قدس سره درباره او گفته است:" غالىملعـونى که امير المؤمنين عليهالسلام او را بــه آتش سوزانيد ، او گمان مى کردعلى عليه السلام خـدا و او پيغمبر است"
ابوعمرو کشى يکى از علماى رجال درباره او چنين گفته است : " عبـد الله ابن سبأ ادعاميکرد کـه خودش پيغمبر و على عليه السلام خدا هست ،پس حضرت او
را امر کـرد توبـه کنـد و سهروز بـه او فرصت داد و چـون توبه نکرد او را با هفتاد نفر ديگر در آتشسوزانيد ".
درديگر کتـب رجالى شيعه نيـز از اونام برده شـده و سپس مورد طعـن و لعن قرارگرفتـه است وخواننـدگـان عـزيـز مى تواننـد بـراى اطـلاع بـهکتب و منـابع شيـعى خصوصاً کتب رجال وتراجم مراجعه کنند .
آنچهمـهم است اينست کـه شيعيـان در طـولتاريخ بيزارى خود را از اين شخص اعلام کردهاند و مـذهب ما که مذهب اهلبيت عليهم السلام استهيچگونه ارتباط با اين شخص مذموم و بدنام تاريخ ندارد .
*****
دکتر:«بنده از علامه محمد حسين آل کاشف الغطاء در باره ابن سبأ پرسيدم ايشان فرمودنـد : " ابن سبأ افسانه اى است که اموى ها و عباسى هابخاطر کينه اي کـه با اهـلبيت اطهـار عليهـم السلام داشتـه انـد اختراع کرده اند بنا براين يک شخص عاقل نبايد خودش را بااينگونه افسانه ها مشغول کند » .
نويسنده: ما تا حال دروغهاى زيادى از دکترشنيـده ايم ،بنا بر اين گفته هاى بدون مدرک وسند او را چطور ميتوانيم باور کنيم در حاليکهنميدانيـم آيا کاشف الغطاء را ديده است و از او چيزى شنيده استيا خير ؟ .
برفرضقبول هم مشکلى پيدا نخواهد شد چون يک محقق ممکن است با دليـل و برهان ثابت کنـدکـه مثلاً فلان شخص با اين نام و نسبدر هزار سال پيش ازاين وجود نداشته است يا داشته است،و اينقضيه يک نظر شخصى است و ربطى به کل شيعه ندارد .
*****
دکتر : « اما در کتاب معروف ايشان ( اصل الشيعة واصولها ص 40-41 ) مطلبىديدم که بر وجود اين شخص دلالت ميکند مى فرمايد :" اما عبدالله بن سبأ،کسانى که او را به شيعـه و شيعـه را به او مىچسپاننـد - بايد بدانند - که همه کتبشيعه بطور کلى لعن خود شـان را بر او و بيزارى از او را اعلانميکنند ..... " » .
نويسنده : بين اينفرمايش مرحوم کاشف الغطاء و آنچه را که دکتر قبلا به ايشان نسبت داد ،هيچ تضـاد و تناقضى ديده نمى شـود چون ممکن است اوخود قبول نداشتـه کـه شخصى بـا ايـن نـام بـودهاست و در کتاب مذکور هم نظر علماى پيش ازخود را ذکر کرده باشد و اينکه آنان وجود چنين شخصى را انکارنکرده اند و راه او را غلط و کفر دانسته اند و به همين لحاظ هماو را لعن و طعن نموده اند .
برفرضکه گفته شود خود او هم وجـود چنين کسى را در تاريخ پذيرفته است ، باز دردىاز دکتـر دوا نخواهـد شد ، چون اولاً تبديلرآى و نظر بين علما يک امر عادى است مگـر علماى اهـل سنت گاهى در يکمسئلـه دو نظر يا بيشتر ندارند ؟ مگر شافعىجديد و قديم ندارد ؟ و ثانيا وجود چنين شخصيتى که همهشيعه ازاو بيزارى جسته و او را لعنت ميکنند چه ربطى بهشيعه دارد ؟.
*****
دکتر:«بدون شک اين اعتراف به وجود اينشخصيت است ، وقتى ازخـود ايشان ( کاشف الغطـاء ) توضيـحخواستم فرمودند : "آنچهمن گفته ام تقيه است ،چون کـه کتاب مذکـور مخاطبانش اهـل سنت هستنـدلذا در ادامه نوشتـه ام کـه : (بعيد بـه نظـر نمى رسد گفتـه کسى که مدعى است عبـد الله ابن سبأ - وامثال آن - همه افسانه هاى است ، کهداستان سرايان وخيـال بافان اختراع کرده اند ) » .
نويسنده: اعتراف بـه وجود شخصى بـه نام عبد الله ابن سبأ که شيعه در طول تاريخ از اواعلان بيزارى کرده است چـه ربطى بـهتقيه دارد آنهم در کتابى که مـؤلف آن مرحوم کاشف الغطاء عقايد شيعه را کهمخالف نظـر اهل سنت است بى پروا گنجانيده است .
*****
دکتر : « آقاى مرتضى عسکرى کتـابىتأليـف کـرده بنـام عبـد الله ابن سبأ و افسانـه هاىديگـر کـه در آن وجود چنين شخصيتىرا انکار کـرده است چنانکـه آقاى محمد جواد مغنيه در مقدمه اش بر کتاب مذکوراز وجود عبد الله ابن سبأ منکر شده است ، اما اگر کتبمعتبر خـود مـان را ورق بـزنيـم مىبينيـم کـه ابـنسبـأ يـک شخصيتحقيقى است گرچه علماى ما تعدادى ازآنان وجودش را منکر شوند » .
نويسنده : در مسائلتاريخى هميشه اختلاف نظر وجود داشته و خواهد داشت و انگهى همانطوريکه در اول تذکر داديم بـر خلاف گفته دکتر ، مشهور بين علما آنست که عبد الله ابن سبأ وجود داشته است ،درقبال مشهـور هم عدئى هستنـد کـه با دليل و برهان ثابـت مى کنند که ابن سبأ وجود خارجى نداشتهاست بلکه از افسانه هاى سيف بـن عمر است ، و ايـن دستهاز علما منحصر در علماى شيعه نيستندبلکه از علماى ما آقـايان آيـةالله العظمى خـوئى قـدس سره ، و سيـد مرتضى عسکرى و مرحوم شيخ محمـد جوادمغنيه و از علماى اهل سنت ، دکتر طه حسين در کتاب (علي و فرزندانش ) ميگويد : " من بـر اينعقيده هستم که ابن سوداء يعنى عبدالله ابن سبـأ يک شخصيت مـوهومى بوده " و شيخ محمود ابـو ريّـه در چـاپ دومکتـاب ( اضواء علىالسنة المحمدية ) نيزوجود او را انکار ميکنـد همين قسم دکتر عبد العزيز هلابى و احمد عباس صالح از نويسندگـان مصـري کسانى هستنـد کـه وجود عبد الله ابن سبأ را قبول ندارند .
درهر صورت بـودن يا نبـودن ابن سبأ چيزىرا عـوض نمى کند ، چـون شيعيان مذهب شان را از اهل بيـت عليهم السلام گرفتـه انـدنه از ابن سبأ ، و در کتب ما حتى يک روايت همپيدا نمى شود که عبد الله ابن سبأ ازراويان آن باشد و از آن روايـت يکىاز احکام فقهى يـا قواعـداصولى يـا مورد ديگرى استفاده شود.
شيعيانهم حضـرت على عليه السلام را خـدا و ابن سبأ را پيغمبر نميدانند، تا وجود او درتاريخ و عقيده اش
براى ما مضر باشد .
ابن سبأ درروايات
دکتر: « {ابن سبأ در عمـق روايات}1- کسى ازامام باقر عليه السلام روايت ميکنـد کـهفرمودند : " عبد الله ابن سبأ مدعى نبـوت بـود و عقيده داشت کهنعوذ بالله
امير المؤمنين خودشخداست ، وقتى بـه اميرالمؤمنين خبر رسيد او را فرا خواندند ، و در مـورد از وى پرسيدند اعتراف کرد و گفت : آرى ،تو خدائى، در دلمآمده است که تو خدائى و من پيامبرم ،اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودنـد : هلاکتبرتـو باد ، شيطان تـرا مسخـره کرده است ،مادر مرده ! فوراً برگـرد و توبـه کن وىانکار کـرد او را زندان کردند و سه روز بـه اومهلت دادنـد کـه توبـه کند ولى توبه نکرد بنا بر ايناميـرالمؤمنين او را به آتش انداختند و فرمودند: شيطان او را فريبداده بود و چنين کفرياتى را در دلش وسوسه مى کرد " رجال کشى 1/70 ».
نويسنده : اولاً ازروايت ربطى بين مذهب تشيـع و عبدالله ابن سبأ استفاده نمى شود ثانياًاز نظر سنـدى نيز ضعيف است زيرا محمد ابن سنانعبدى و پـدرش از راويان ايـن روايت هستنـد و براىهر دو توثيقى در کتب رجالى وجود ندارد ، پس روايت ساقط واستدلال بـه آن درست نيست .
*****
دکتر: «2-و از امام صادق عليه السلام روايتاست که فرمودند : " خداوند لعنت کند عبد الله ابنسبأ را که در باره امير المؤمنين عليه السلامادعاى ربوبيت ميکرد و به خدا سوگند که اميرالمؤمنين عليهالسلام جز بنده فرمانبردارى براى خدا نبود هلاکت باد برکسى که برما دروغ ميبندد ، عده در باره ماچيزهاى را ادعا ميکنند که خود مان در باره خود ادعا نکرده ايم ،ازآنان بيزاريم و به خدا پناه مى جوئيم " رجال کشى 1/71 » .
نويسنده:اين روايت هم چيزى جز وجود شخصىبه نام عبدالله ابن سبأ را ثابت نمى کند ودلالت دارد که او غالى و ملعون بوده و حضرت على عليهالسلام او را در آتش سوزانيده است ، و اين همانچيزى است که بين علماى ما مشهور است و هرکه نامى از اوبرده ، لعنت و نفرين را نيز فراموش نکرده است .
*****
دکتر: «3- مامقانى مى فرمايد : " عبداللهابن سبـأ کسى است که به کفر باز گشت و اظهارغلو نمـود " و مى فرمايد: " غالىمطعونى است که اميرالمؤنين او را در آتش سوزانيد ، وى معتقد بود که علىعليه السلام خدا و خودش پيامبر است " تنقيح المقال ج2/ 183-182 » .
نويسنده: دکتر با نقل اين قول چه مى خواهدبگويد عبدالله ابن سبأ بوده يا نبوده چيزىرا عوض نميکند .
بلکـهعبارت منقول از تنقيح المقال ، بـه نفـعشيعـه است و خود همين دو عبارت که مرحـوممامقانى از دو تن از بزرگان شيعه مثل مرحوم شيخ طوسىو مرحـوم علامه حلى نقل ميکند دليـل بـراينست که شيعيان نيز چون امامان شان از هر عقيده خرافى وغلط بيزار اند .
*****
دکتر: « 4 – نوبختى ميفرمايد : "سبائيها به امامت على قائل بودند و اعتقاد داشتند که امامتفرض است و از سوى خدا تعيين مى گردد ، آنهاپيروان عبد الله ابن سبأ هستند،ابن سبأ ازکسانى بود که بر ابوبکر و عمر و عثمان و ديگر صحابه آشکارا طعن واردميکرد و از آنان بيزارى مى جست و مـدعى بود کـهعلى عليه السلام او را به اين کار مکلف کـرده است ، اميرالمؤمنين از وى در اين باره توضيح خواستند ، او اعترافنمود ، بنا بر اين دستور بـه قتلش دادنـد ، مـردم سراسيمـه پيش اميرالمؤمنين رفتند و گفتند : آيا کسى رامى کشى که به محبت شما اهلبيت دعـوت ميکنـد و بسوىولايت شما و بيزارى از دشمنان شمامى خوانـد بنا بر ايـن او را بـه مداين تبعيد کردند " » .
نويسنده: اولاً فرقه اى بنام سبأئى وجود نداشتـهو ندارد و اگر چنانچه ميبود لا اقلافـرادى کـه منتسب بـه اين فرقه بودند شناخته ميشدند مثلپيروان ساير اديان و مذاهب که حتىپس از انقراض هم تاريخ آنها و افـراد سرشناس شان مشخص و شناخته شده هستند .
ثانيابر فرض که چنين فرقه بوده باشد دليل برارتباط آن با شيعه نمى شود ، چون خوارج نهروان که با على عليه السلام جنگيدند و آنحضرت راتکفير نمودند معتقد به نبوت پيامبر اسلام بودنـد و خلفاىثلاثـه را نيـز قبـول داشتند ، آياصحيح است گفته شود اهل سنت مذهب شان را ازخوارج گرفته اند چون در اکثر موارد اعتقادىو فقهى با آنان هم عقيده هستند .
ثالثامرحـوم نوبختى اشتباه کـرده در آنچه کـهگفتـه است و اين نکته ميرساند کـه او ايـنمطلب را از کسى ديگر گرفته باشد زيرا مطالبى در آنگفتار هست که به هيچ عنوان نميشود آنرا قبول کرد ،چونحکم کسى که به اصحاب طعن کند ، قتل نيست و بر فرض کهباشد با خواست مردم تغيير نمى کند و از همهمهمتر در روايات و اقوال ديگر علما ابن سبأ غالى و ملعون و کسى که على عليه السلام او را در آتش سوزانيدمطرح شـد ، و اما در گفتار مرحوم نوبختى او فقط بهمداين تبعيد شده و بس ، که اين تعارض جلى گفتار وى رااز اعتبار ساقط مى کند .
*****
دکتر: « 5- نيز ميفرمايد (نوبختي) :"عدهاى از اهل علم حکايت کرده اند که عبد الله ابن سبأمردى يهودى بود کـه مسلمان شد و با على (ع) دوستى کرداو قبلاً که هنـوز يهـودى بود در باره يوشعابـن نـون کـه پـس از موسى عليه السلام آمد همين مقوله راميگفت، وقتى مسلمان شد در باره على بن ابى طالب (ع) نيز چنين ادعائى کرد ،او اولين کسى بود که ازفرض بودن امامت على عليه السلام و اظهار بيـزارى از دشمنانش سخن گفت از اينجاست که کسانى که با شيعهمخالفند مى گويند اصل رفض از يهوديت است " فرق الشيعة ص 32 – 44 » .
نويسنده: اين عده اى از اهل علـم کـه حکايتکرده اند کى هستند؟معلوم نيست و اگر چه مرحومنوبختى آنـان را بـه عنـوان اصحـاب اميـرالمؤمنيـن عليـه السلام توصيف نموده است و اين چنين گفته است : ( و حکى جماعة من اهل العلم من اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام ) " و حکايت کرده انـد جماعتى از اهـل علـم ازاصحـاب اميـر المؤمنين عليه السلام"امادکتر جمله [من اصحاب......] را حذف کرده است تابـر داشت شـود کـه مراد از اهل علم ، علماى شيعه هستند و در هر صورت صرفبـودن آن جماعت از اصحاب اميرالمؤمنين عليهالسلام دليل بروثاقت آنان نيست علاوه بر ايننـوبختى با زمان حضـرت على عليهالسلام بسيار فاصله دارد و او نمى توانداين خبر را بدون واسطه شنيده باشد و چونواسطه را ذکـر نکرده است پس اين کلام ازمدار اعتبار خارج است .
*****
دکتر : « 6- سعد بن عبدالله اشعرى قمى در آغاز سخنش ازسبائيت ميفرمايد : " سبائيهاپيروان عبدالله ابن سبأ هستند ، او عبدالله ابن وهب راسبىهمدانى است ، عبدالله بن خرسى و ابن أسود که ازمعتمدترين يـارانش بودنـد او را در ايـن کاريارى کردنـد ، وى اولين کسى بود که بر ابوبکر و عمر آشکارا طعن واردکرد و از آنان اعلان بيزارى نمود " المقالاتوالفرق ص 20 » .
نويسنده : مرحوم سعد ابنعبـد الله براى آنچه که گفته است سنـدى ارائه نکرده است ، پس گفتارش را از چه مأخذى گرفتـه است معلـوم نيست و بـه همين جهت ارزش استدلال را ندارد ، علاوه بـر اينبا روايات و اقوالى که قبلا نقل شد کاملا در تضاد وتناقض است و مهمتر آنکه عبد الله ابـن وهب راسبىهمدانى رهبـر و سر دسته خوارج بود که در جنگ نهـروان بـه درکواصل شد و او غير از عبد الله ابن سبأ است که غلوکرد و بـه فرمان على عليه السلام در آتشسوزانيده شد ، پـس آنچه را که مرحوم سعد ابن عبد الله اشعرىقمى نقـل کرده است اضافه بر ارسال خلاف تحقيق نيزهست .
دراينجا خوبست به مطلبى که در بعضى کتباهـل سنت آمده است اشاره کنيم .
ابناثير از امالمؤمنين عائشه نقل مى کند که او بر ضدعثمان شعار داده و به مردم گفت : ( اقتلوا نعثلا قتل الله قتل الله نعثلا ) " نعثل را بکشيد خداونداو را بکشد ".
خليلدر العين و ابن منظور در لسان العرب ذيلماده نَعثَلَ گفته اند که مراد از اين کلمهپيرمرد احمق است .
طبرىنقل مى کند که وقتى عثمان کشته شد ، ام المؤمنين عائشه در حال باز گشت از مکه بودبين راه با عبد ابن ام کلب برخورد کرد پرسيد: "چه خبراست ؟ " گفت : " عثمان را کشتند " عائشه پرسيد : " بعد چـه کردند ؟ " گفت : " در بهترين پيشآمدها که براى اهـل مدينه اتفاق افتاد آنان متفقاً با علىبن ابى طالب (ع) بيعت کردند "عائشه پس از شنيدن اينخبر گفت: " اى کاش آسمان بر زمين مى آمد آگر آنچـهميگوئى درست باشد ! مرا به مکه باز گردانيد " و از بازگشت به مدينـه منصرف شد و گفت : ( قتل والله عثمان مظلوماوالله لاطلبن بدمه) "به خدا سوگند عثمان مظلومکشته شد والله من خون وى را طلب خواهم کرد" و به مکه برگشت .
ابنام کلب گفت : "بـه خدا سوگند نخستينکسى که حرف خود را تغيير داد توهستى تـو قبلا مى گفتي: ( اقتلوا نعثلا فقدکفر) "نعثل(منظورش عثمان بود) رابکشيـد که کافر شده است".
سؤالما از دکتر مجتهد نما ومترجم و ديگر يارانش اينست کـه ام المؤمنين عائشه در ايـن طعـن آشکارى که به دوخليفه و دو صحابى کرده است ، آيا بهعبدالله ابن سبأ و يارانش اقتدانموده است ؟ .
يااينکه عبد الله ابن سبأ در طعن بر خلفا بهعائشـه اقتدا کرده است ؟ .
*****
دکتر:« 7- ابن ابى الحديد تصريح کرده که "درحالى که على عليه السلام خطبه ميخوانـدعبـد الله ابن سبأ بلند شده و گفت: ( اَنت اَنت) "تويىتويى " چندين بار اين جمله را تکرار کرد حضرت علىفرمودند : " نفرينبر تـو باد من کيستم ؟ گفت : ( انت الله ) "تـو خدايى " دستـور دادند که او را با پيروانشدستگير کنند " شرح نهج البلاغة ج 5/5 » .
نويسنده: اولا ابن ابى الحديـد سنى معتزلىاست ثانيا دکتر با نقل اين قول چه راميخواهد ثابت کند ؟ .
*****
دکتر: « 8- آقاى نعمة الله جزائرىميفرمايـد : " عبد الله ابن سبأ به امير المؤمنين گفت:تواله بر حقى،اميـر المـؤمنيـن او را بـه مدائـن تبعيـدکردنـد ، او از يهوديت مسلمان شده بود ، ومانند آنچـه کـه بـه حضرت على عليهالسلام گفت ، در يهوديتبـه يوشع ابـن نـون و موسى عليهالسلام مى گفت " الانوار النعمانية ج 2/234 » .
نويسنده:اين که عبد الله ابن سبا چه عقيده داشته و چه ميگفته معلوم نيست و اگر او حضرتعلى را خـدا ميدانسته حضرت چرا او را به مداينتبعيد کرد بلکه بايد او را به قتل ميرسانيد .
مرحومسيد نعمت الله اين جملات را از کسديـگرى نقل مى کند به عنوان نظرى از انظار و نهبـه عنوان نظر خودش ، منتها دکتر مجتهـد نما با حيـله ونيرنگ طورى وا نمود ميکند کـه گويا نظـر خـود مرحومسيـد نعمة الله اين چنين بوده است .
نتيجهميگيريم
دکتر : « {نتيجه گيري} اين بودچنـد تا روايت از کتب معتبر و متنوع که در علم رجالو فقه و فرق بود ،بخاطر آنکه مطلب زياد طولانى نشود ازروايات بيشمار ديگرى که در کتب مختلف وجود دارد صرف نظر کرديم کههمـه آنها شخصيتى را ثابت مى کنند که اسمشعبدالله ابن سبأ است ، بعد از اين ديگر ممکن نيستکه از وجود او منکر شويم ، خصوصا اينکـه اميرالمؤمنين عليه السلام او را به خاطر مقوله کفـر آميزى کـهگفتـه بود عذاب داد معناى اين سخن آن است که حضرتاميرالمؤمنين عبد الله ابـن سبأ را ديـده است ، و ايـنخـود بـراى اثبـات شخصيت او کافيست ، که ديگر جاى انکار بـاقىنـمى ماند » .
نويسنده:دکتراينجا دچار تناقض گوئى عجيبى شده است ، از يکطرف مى گويد " آنـچه نزدما شيعيـان رايج است اينـست کـهعبـد الله ابـن سبأ يـک شخصيـتخيـالى است که هيچ حقيقتى ندارد" از طرف ديگر اين همه اقوال و گفتارعلما را با احاديثنقـل مى کنـد کـه نتيجه آن ، وجـود شخصى بـه نام عبـد الله ابـن سبأدر تاريخ است پسمعلوم ميشود کـه بايـد يکى ازايـن دو مطلب دروغ باشـد و چـون مشهـوربيـن ما وجـود آدمى به نام ابن سبأ درصحنه تاريخ است ، پساو در اول دروغ گفته است .
البتههمانطوريکه گفته شد چند نفـر از محققين که قبلاً اسامى آنها را متذکر شديمدربين علماى شيعـه و سنى وجـود دارد کـه ثابت کرده انـد کسىبه اين نام و نشان هرگز متولد نشده است .
ولىمهم اينست که چه عبدالله ابن سبأ بوده باشد چه نبوده باشد ، بـه مذهب تشيع که مکتب اهل بيت عليهم السلام است کوچک ترين خللىوارد نميشود .
زيرااين مذهب همان راه و روش رسـول خـدا حضرت محمد صلى الله عليه وآله وسلم و عيناسلام محمدى است ، اسلامى کـه از قـرآن و اهل بيتعليهم السلام گرفته شده است .
*****
دکتر: « آنچه از نصوص گذشته بر ميايد ايناست .
1-اثبات شخصيت ابن سبأ و وجود فرقه اى کـهاو را يارى ميکردند و حرف او را ميزدندکه ايـن فرقـه سبائيت نام دارد » .
نويسنده: برفرض که عبدالله ابن سبأ وجـود داشتـه اما وجود فرقه اى به نام سبائيت قابلقبـول نيست زيرا در هيچ کتاب معتبرى چنين اسمىنيامده است .
*****
دکتـر : « 2- ابن سبأمردى يهودى بود که مدعى اسلام شد گرچه او تظاهر به اسلام نمـود ، اماحقيقت اينست کـه او بـريهـوديتش باقى مانـد و بـر اساس آن سمپاشى کرد » .
نويسنده: اين مطلب هم مدرک درستى نـدارد بلکه روايت شده از سيف بن عمر دروغگو است که طبرى از او در تاريخ خود نقل ميکند .
*****
دکتر:«3-او اولين کسى بودکه بدعت طعن بر ابوبکر و عمر و ديگر صحابه رضوان الله عليهم رااختراع کرد » .
*****
نويسنده: اين مطلب هم مبتنى بـر مدرک و اساس درستى نيست بلکه گرفته شده از سيف بنعمرتيمى دروغگو است و هيچ کس در دروغگوئى او شک وترديد ندارد ، ضمنا مطلبى را قبلاً از ام المؤمنينعـائشـه در طعن بر على عليه السلام و خليفه سومنقل کرديـم و سؤال ما هم اين بود که آيا عبد الله بنسبأ از او پيـروى کرده است يا او از عبد الله بنسبأ ؟ .
هـمچنين مسلم در صحيح در بخش فضايـلصحـابه باب فضايـل علىابـن ابى طالب عليه السلام حـديـث 4420 روايت ميکند که معاوية بن ابىسفيان ، از سعـد خواست که على عليه السلام را سب و دشنامدهد .
حالابايد گفت که پس اولين نفـر يا ازافراد اول فرقـه سبائيت معاوية بن ابى سفيان بودهاست که تنها خـود او به بزرگترين صحابى رسول خدا صلىالله عليه وآله و سلم سب و دشنام نمى دادبلکه ديگران را هم به اين کار وادار مى کرد .
*****
دکتـر : « 4- او اولينکسى بود که از امامت اميـر المؤمنين عليه السلام سخن گفت » .
نويسنده: اين ديگـر از آن دروغهاى شاخدارىاست که هيچ کس جز متعصبان کور دل آن را نمىپذيرد .
على اولين خليفهپيامبر (ص)
ازنظـر شيـعيـان و طبــق ادلـه و مـدارکمـوجـود در قرآن و سنت و عقل و اجماع امامتعلى عليـه السلام بعد از رسول خدا محرز و مسلم است و ما بعضىاز آن ادله را در کتاب تشيع چيست ؟ قبلا نوشتهايم که حق جويان مى توانند مراجعه کننـد واينجا هم به ذکـر چنـد حديث از کتب برادران اهل سنت اکتفا مىکنيم .
1- در غدير خم پيامبر بزرگـوار اسلامصلى الله عليه وآله وسلـم دستعلى عليـه السلام را بلنـد نمـوده و فرمود : ( من کنت مولاه فهذا على مولاه ) "هرکه من مولاى او هستم على مولاى اوست .
2- پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم فرموند : ( ان عليا منى وانا منه و هو ولى کل مؤمن بعدى ) " على ازمن و من از على هستـم و او ولى وسر پرست و امام هـر مؤمن بعد از من است .
3-حديث شريف ثقلين که قـرآن و اهل بيـت را رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلمبعنـوان دو خليفـه و جانشين بعد از خودمعرفى ميکنند .
4– احاديث خلفاى بعد از من دوازده نفرهستند که فقط به امامت على و يازده فرزند معصومآن بزرگـوار صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين قابلتطبيق است.
5-حديث شـريف منـزلت کـه رسول خـدا صلى الله عليه و آله وسلم خطاب بـهعلى عليه السلام فرمـود : ( اما ترضى أنتـکون منى بمنزلة هارون من موسى الاانـه ليس بعدى نبيّ ، انّه لا ينبغى أن أذهب الا وانت خليفتي) " آياراضى نيستى که براى من مثل هارونبراى موسى باشى مگر اينکـه بعـد از مـن پيامبـرى نمى آيـد ، بـدرستى کـهسـزاوار نيست من بروم مگر اينکه توجانشين من باشى
*****
دکتر: « 5- و او اولين کسى بود که مدعىشدامير المؤمنين وصى پيامبر صلى اللهعليه و آله استطبعـا اين مقوله را از يهوديت نقلکرده بود » .
نويسنده : دکتر با اين بيان مى خواهدبگويد که اگر شيعه معتقد است که على عليه السلام وصى پيامبـر صلى الله عليه وآله وسلم است سنگ تهداباين بنا را عبد الله ابن سبأ گذاشته است در حاليکهطبـق نصوص وارده در کتب فريقين سنگ تهداب اينبنا را خود حضرت ختمـى مـرتبت محمـد مصطفـى صلى اللهعليـه و آله و سلم گذاشته است نه کسىديگر .
براىاثبات اين قضيه و سياه کردن روىدروغگو يکى دو حديث از منابع اهل سنت نقل مى کنيم.
على (ع) وصى پيامبر (ص)
1- حديث دار در يـوم الانذار : پيامبـر صلى الله عليه وآله وسلم بعد از نزول آيه مبارکه (انذر عشيرتک الاقربين ) بهعلى عليه السلام فرمان داد که طعامىآماده کند و از سران بنى هاشم و اقـوام رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلم دعوتنمايد تا پيامبر نبـوت خـود را براىآنان ابلاغ نمايد .
وقتىهمه جمع شدند و طعام صرف شد پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم آنانرا از نبوتخود خبـر داده و فرمود : هر کدام از شما که در اين امر مرانصرت و يارى رساند و وزير من باشد ، او برادر و وصى وجانشين من خواهد بود .
درحاليکه همه سر ها را بزير انداخته و ساکتبودند على عليه السلام از جايش حرکت نمـودهو اعلام کـرد که حاضر است در راه پيامبر صلى اللهعليه وآله و سلم جان فشانى کند .
رسولخدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند : ( انّ هذا اخى ووصييّ و خليفتى فيکم فاسمعوا له واطيعوا ) " ايـن على برادر ، وصى و جانشين من در ميان شماميبـاشد پس فرمان او را بشنويد و از او اطاعت کنيد.
2– محمـد ابنحميـد رازى از سلمـه ابـرش از ابى اسحـاق از ابىسعيـد ايادي ازابـن بريـده ازبريـده از رسول خدا صلى الله عليهوآله وسلم روايت کرده است که فرمود : ( لکل نبى وصى و وارث و ان وصيى ووارثى على بن ابى طالب ) " هر پيامبر وصى ووارثى دارد و وصى و وارث من على بن ابى طالب است .
البتهاين حديث را وقتى ذهبى در ميزانالاعتدال در احوال شريک ذکر ميکند تکذيب نموده واحتمال ميـدهد که شريک آنرا نقل نکرده باشد و ميگويد : " محمد ابـن حميد رازى ثقه نيست " اما جوابىکه داده شده از اين مطلب اينست که : " احمد بن حنبل وابوالقاسم بغوى و ابن جرير طبرى و ابن معين و غيراينها از ائمه جرح و تعديل اهل سنت محمد بن حميد رازى راتوثيق کرده و از او روايت ميکنند ، کما اينکـه خـود ذهبى نيـز بـهايـن نکته در ميزان الاعتدال در ترجمه محمد ابن حميد رازي اعتراف ميکند " .
3- طبـرانى باسنـد از ابـو ايوب انصارى از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلمنقل مى کند که فرمـود : ( يا فاطمه أماعلمت أن الله عـزّ وجـل إطلع على أهـلالارض فاختـار منهم اباک فبعثـه نبياً ثم إطلع الثانية فاختاربعلک فاوحىاليّ فانکحتکهواتخذته وصيا ) " فاطمه جان آياميدانى که خداونـد متعال نظر کرد بر اهل زمين و ازبين آنها پدرت را انتخاب نموده و بعنوان پيامبر مبعوثگردانيد ودوبـاره نظر کـرد بر آنان و از ميان آنان شوهرت را برگزيد و بمنوحى کرد تا تو را به او تزويج کنم واو را وصى خودم برگزينم.
ناگفته نماند که روايات داله بر وصايتعلى ابن ابى طالب عليه السلام بهمراتب بيش از حد تصور است که براى اختصار به همين چند روايت اکتفانموديم .
خوانندگانعزيز متوجه شدند که ما فقط بنقل روايات موجود در کتب اهل سنت بسنده کرديم و ضمنا درايـن چند روايت ، و هم چنين در رواياتديگر دلالت کننده بـر وصايت علىعليه السلام ، نام عبد الله ابن سبأ را در جمـلهراويان نديديم مگراينکه دکتر ادعا کند ، مصنفان و نويسندگان و حافظان اهـل سنت همـهشاگردان عبد الله ابـن سبأ بوده انـد و اگرنهمعنى نـدارد چيزى روايت کننـد کـهاو آنرا اختراع کرده است !!! .
درضمن ، دکتر در اين قسمت گفته هاىديگرى نيـز داشت که بعلت تکرارىبودن و روشن شدن جواب آن از مطالب گذشته از نقل و نقد آن صرف نظرکرديم .
شيعيان تنها پيرواناهل بيت (ع)
دکتر: «{فصل دوم – تشيع و مذهب اهل بيـت (ع)} در نـزد ما شيعيـان معـروف است که فقـط ماپيـروان و دوستداران اهل بيـت (ع) هستيـم ، ومـذهبشيعـه بـا ادعاى ما بطور کلى بر محبتاهلبيت (ع) استوار است چونکـه تبرّى ما از عامه – يعنى اهل سنت – به بهانه محبت اهل بيت (ع) است ، بيزارى ما ازصحابه بويژه خلفاى ثلاثه وام المؤمنين عائشه بنتابوبکر رضوان الله عليهم به بهانه محبت اهلبيت (ع)است وآنچه در ذهن و خيال همه شيعيان اعم از کوچک و بزرگ ، عالم و جاهل و مرد و زن ،جاى گرفته ونهادينه شده اين است که صحابه (رض) به اهل بيت (ع) ظلم کرده وخـونشان را ريخته اند !و اينکه همواره در قبالاهل بيت (ع)موضع گيرى خصمانه داشته اند » .
نويسنده: 1- در نزد ما شيعيان تنها راه نجات بعـداز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلمپيـروى از قرآن و اهلبيت آن بزرگواراست که طبق حديث متواتـر ثقلين و مورد قبول فريقين ثابت و لازم است ، بنابر اين اگر نظـر فردى از صحابه با گفتار يکى از اهلبيت عليهم السلام در تعارض وتضاد قرار بگيرد ، کلام اهلبيت در نزد ما بـر نظر صحابى مقـدم است ، زيـرا رسـول خـدا صلى الله عليهوآله وسلم ما را امر به رجوع به آنان نموده واهـل بيت را عدل قرآن کريم معرفى نموده است.
پسپيـروان اهلبيت عليهم السلامکسانى هستنـد که هميشه قول و فعل وتقريـر آن بزرگـواران را بر آراء و انظار ديگران مقدم بدارند و ديگران رابر آنان هرگز مقدم نکنند .
امادوستداران اهـلبيت عليهم السلام منحصربـه ما شيعيان نشده ، بلکه اکثريتپيروان مذاهب اهل سنت ( به جز وهابيها ) بـه اهـل بيت عليهمالسلام محبت و علاقه دارند و باديده تکريم و احترام بهآنها نگاه نموده و از آن بزرگواران با تجليل ياد مىنمايند .
ولىدوست داشتن اعم از پيروى کـردن است واگـر کسى ادعاى دوستى اهلبيت را کندمعنايش پيـروى از آنان نيست .
ايننکته با مراجعه به کتب حديثى،عقيدتى ،فقهى و تفسيرى مذاهب اهل سنت کاملا مشهود است.
بهعنوان مثال بخارى بالاترين حافـظ اهـلسنت کـه اميرالمؤمنين در علم حديـث لقبگرفتـه است در تمـام صحيح يک حديث از امام صادق عليهالسلام نقل نکرده است و از امام حسن عسکرى عليه السلام کهمعاصـر او بوده است يک حـديث نقل نکـرده است امادر مقابـل از عمران ابـن حطان خارجى که ابن ملجم را توصيـف و ستايش کرده است ، روايت نقل ميکند ،حالا از کجا بـه وثاقت خارجى اعتماد پيدا کرده است خداميداند .
پسما شيعيان هيچ وقت نگفته ونميگوئيم کـه تنها ما دوستداران اهلبيت عليهم السلامهستيم و بس اما در اينکه پيروان مذهب اهـل بيتعليهم السلام منحصر به شيعيان ميشود جاى شکىنيست ،چون نه خلفاى سه گانه و نه ائمه اربعه مذاهـب اهل سنت هيچکـدام از اهل بيت بحساب نمى آيند .
2- از دکتر و مترجم ويارانشان مى خواهيم ،يک مـوردمستند بياورنـد کـه ثابت کنـدشيعيـان ازصحابـه رضى الله عنهم ،يااز اهل سنت بيزارى جسته باشنـد زيراکلمه صحابـه به تمام کسانيکه با رسول خـداصلى الله عليه و آله و سلم هم صحبت بودهانـد ،اطلاق مى شـود ، و امکان ندارد مسلمانى از تمام صحابـهبيزارى بجويد ، يا آنـان را بطـورکلى مـورد طعن قرار دهد .
صحابه از نظر شيعيان
ماشيعيان معتقديم که صحابه مثلديگـر مسلمانان هستند و تنها بشرف صحبت نائل آمده اند ، اگر اعمال حسنه داشتند خداوند بـه آنها پاداش عطاميکنـد و اگـر گناهى از آنان سرزد مورد عتاب و مؤاخذهقرار ميگيرند .
مسلمدر صحيح باب صفات منافقين حديث 4983 از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم اين روايت را نقل ميکند که فرمود :"در ميان اصحاب مندوازده نفر منافق هستند که هشت نفر آنها هرگز داخل بهشتنخواهنـد شد مگر اينکه شتر از سوراخ سوزن بگزرد " .
آيابيزار بودن از اين دوازده نفـر کـهپيامبـر آنها را جزء اصحاب خود معرفى ميکند واجب نيست ؟ .
يااينکه هرکه نام صحابى بر او صدق کرد،اجازه دارد هرکارى بخواهد بکند ، حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال کند چون صحابى است ، قتل نفس کند چـون از اصحاب است ، در برابر خليفه مسلمين خروجکند و بـه
خاطر حفظ جاه و مقام خويشآشوب و فتنه راه بياندازد چون صحابىگفته ميشود ؟ .
امادر مقابل ديگران هيچ نگويند وانتقـاد هم نکنند و گناه را در رابطه با آنانگناه ندانند !!.
درحاليکه گناه ، گناه است از هرکه باشد وگناهکـار گناهکار است هرکه باشد .
آيا اجتهادمخصوص صحابه است
3-در رابطـه با بيزارى شيعيان ازخلفاى ثلاثه و از ام المؤمنين عائشه ، بايدگفت : نه شيعيانو نه سنيان هيچ کدام قائل به عصمت اين چهـار نفرنيستنـد و آنانرا معصوم نميدانند ، و وقتى از اهل سنت سؤالشود کـه در رابطه با خروج ام المؤمنين عائشه دربرابر امام على عليه السلام چه بايدگفت ؟ مى گوينـد : ام المؤمنين در اجتهاد خود خطا کرد ، و مجتهـد اگـر مصيبباشد دو اجر و اگـر خطا کنـد يک اجر خواهـد داشت ، پس بر او حرجى نيست ، همين قسم اگر سؤال شود:نظر شما در باره آن عـده از صحابـه چيست ، که در قتلخليفـه سوم شرکت داشتند و در بين آنها دست طلحه وزبيـر و ام المؤمنين هم ديده مى شدو مسلماً آنها از خليفه سوم و کار اوبيزار بودند که يا در قتـل يا درمقدمـات آن دخيل بودند ؟ ، ميگويند : آنها مجتهدبودند و خطا کردند هم چنين اگر سؤال شود : خالد ابن وليد چرامالک ابن نويره را بقتل رسانيد و در همان شب با همسر او کـه بخاطر از دست دادن شوهرش عزادار و در عده وفاتبود ، هم بستر شد ؟ ،جواب ميدهند که خالددراجتهاد خود خطا کرد و لا اقل يک اجر رادارد ، و اگر پرسيده شود که چرا خليفهاول حد را بر خالد جارى نکرد با اينکهخليفـه دوم اصرار مى کرد ، جواب مىدهند که خليفـه اول در عدم اجراى حد ويا عمر بن الخطاب در اصرار بر اجراى حددر اجتهاد خود خطا کرده انـد و حـد اقل ازيک اجر بى بهره نمى مانند .واگر سـؤال شـود کـه شما براى على عليهالسلام هم رضى الله عنـه مى گوئيـد ، وبراى معاويه ابـن ابى سفيان همرضى الله عنه مى گوئيد ، در حاليکهاين دو با هم جنگيده اند و خـون هـزاراننفـر در آن جنگ بزمين ريخته است و امکان هم ندارد که هردو بر حقباشند و چون امکان ندارد کـه على عليه السلامبـر باطل باشـد پس حتما طرف مقابل او بر باطل است و شما چراحـق و باطل را به يک چشم مى بينيد و بهيک انـدازه احترام و تکريم ميکنيد ؟ ، جواب ميدهند کهمعاويه مجتهد بـود و خطا کرد پس على عليه السلام دو اجـر ومعاويـه يک اجر در پيشگاه خدا دارد .
واگر گفته شود که شما اولين صحابى را کهحضرت ابو طالب عليه السلام باشد حکم به کفرشمى کنيد و بلکه بالاتر ، حضـرت عبد الله و حضـرت آمنه سلام اللهعليهما پدر و مادر حضرت محمــد صلى اللهعليه و آله و سلم را کافر ميدانيد درحاليکه اقلا احتمال ايمان در آنها ميرود اگر يقين به ايمانشانپيدا نشود ؟ ، ميگويند : مـا تحقيق کرديم ، نصوص را بر رسىکرديم و طبق ادله و براهينى که در دست داريم ،حکم به کفرآنان مى کنيم اگر حکم ما مطابق با واقعبود دو اجر و اگر مخالف با آن شد لا اقل يک اجر خواهيم داشت و مجتهد رابـه خاطر خطا نه سرزنش ميکنند و نه گناهکار حسابميشود .
واگر سؤال کنيـم آيا اجتهـاد مخصوصصحابى است يا اينکه فقط اهل سنت ميتواننداجتهاد کنند ، و اوليـن صحابى و ياور رسول خدا صلى اللهعليه و آله و سلم و هم چنين پدر و مادر آن بزرگوار را کافربدانند يا اينکه هر مسلمان ديگر هم اجازه اجتهاد دارد ؟ .
مسلماًجواب مى دهند که اجتهـاد براى همه است و مختص به افراد خاصى نيست .
مىگوئيم : وقتى اجتهاد براى عموم آزادبود ما هم طبق ادله اى که در دست داريم حکم صادرمى کنيم و مسلماً از دو حال خارج نخواهـد بـود ، يا به واقع تطابق خواهد کرد که در اين صورت دو اجر خواهيمداشت و يـا در اجتهاد خود خطا کرده ايم که در اينصورت يک اجر را داريم و گناهى هم مرتکب نشده ايم .
وانگهىشيعيان حکم به کفر حتى يک نفر ازصحابه نمى کنند ، ولى اهل سنت حکم به کفرابوطالب اولين ياور و صحابى رسول خدا صلى الله عليه وآله و سلـم
مى نمايند .
حالاخود قضاوت کنيـد ، آياحکم به فسق بعضى از صحابـه ( بعـد از آنکه او را مسلمان مىدانيـم ) در اثـرگناهى که از او صادر شده است مطابـق عـدل وانصاف است يا حکم به کفر بعض از صحابه ، درحاليکه احتمال ايمان در باره او موجود است ؟ .
بخارىدر صحيـح در باب فرائض حديث 6230 روايت ميکند : وقتى فاطمـه سلام الله عليهاسهم الارث خـود را از خليفه اول طلب نمود و ابوبکر باخواندن حديثى که خودش آنرا نقل ميکرد و مضمونش ايـن بودکـه پيامبران بعد از خود ارث نميگزارند آن بانو را از ارثمحروم کرد آن مخدره بر او غضب نموده و تا زنده بود با اوتکلم نکرد .
مسلمنيز در صحيح کتاب جهاد و سير حديث 3304 نقل ميکند : وقتىابوبکر فاطمـه سلام الله عليهـا را از ميراث منع کرد ، پس آن بانو بر او غضب نمودهو تا زنده بود با او سخن نگفت ، و حضرت زهـرا شش ماه بعـداز رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلمزندگى کرد وچون وفات يافت على عليه السلام او را درشب دفـن نمـوده و ابوبکر را مطلع نساخت و خودش بر آن بانو نمازخوانـد و على عليه السلام تـا فاطمـه زنـدهبـود در بيـن مـردم جايگاه خاصى داشت ، اما بعد از وفات حضرت فاطمـه ديگر آن جايگاه خاص را نداشت و مردم ازاينکه او در آن شش ماه بيعت نکرده بود ،او را بديدهاستنکار نگاه مى کردند ،پس آنحضرت براى بيعت با ابابکرکسى را نزد او فرستاد و پيغام داد که ابوبکر تنهابيايد ، چـون از حضـور عمر در آن جلسه کراهت داشت ........ .
بنابر اين آيا شيعيان حق ندارنـد ازکسانيکـه فاطمه زهرا سلام الله عليها از آنها قهر کرده و تاآخر عمر خـود با آنها سخن نگفتـه ، و علىعليـه السلام نيـز طبـق وصيت همسرش آنهـا را در تشييع و نمـازجنازه فاطمـه اجازه شرکت نداده ، وحضور بعضى را در جلسه بيعت ممنوع نموده است ، اعلان بيزارى کنند ؟ ،زيرا بر فرض اشتباه ، اين کار فقطخطاى در اجتهاد است و بس .
ظلم بعضى از صحابه بهاهلبيت (ع)
4– اما در رابطـه باظلم صحابه به اهل بيت عليهـم السلام بازهم يک نفر شيعه پيدا نميشود کهادعا کنـد همه صحابه به اهلبيت ظلم کردند ، ولى ظلمبعضى از صحابه را به اهل بيت عليهم السلامنميتوان انکار کرد .
آياخروج و قيام معاويه ضد على عليهالسلام ، ظلم نيست ؟ و آيامعاويه از اصحاب نيست ؟ پس بعضى از اصحاب به اهلبيت ظلم کرده اند.
ابنابى شيبه که از مشايخ بخارى استبسند خود از زيد بن اسلم و زيد از پدرش اسلم کهآزاد کـرده عمـر بود روايت مىکند : وقتى رسول خدا صلى الله عليه وآله و سلم از دنيارفت و ابى بکربراى خلافت از مردم بيعت گرفت ، على و زبير در خانـهفاطمـه دختـر رسـول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با هممشوره ميکردند که چه بايد بکنند ،وقتى خبر به عمر رسيد ، خودش را به فاطمه رسانيده و گفت : " اى دختررسول خدا هيـچ کس را بعد از پدرت به اندازه تو دوستنميدارم ،اما اين را بدان ، بخدا قسم اگر اين جماعت اين جاجمع شـوند خانه را آتش خواهم زد .
طبرىنيز با سند ديگرى روايت مى کندکـه عمر ابن خطاب به منزل على آمد ، و درآنجا طلحه و زبيـر بودنـد پس گفت به خدا قسميا خانه را آتش مى زنـم يا براى بيعت خارج شـويـد ، زبيـر در حاليکـه شمشيرش را در دست داشت بيرون آمد پس به او حمله نموده وسـلاح را از او گرفتند .
بلاذرىبا سند نقل مى کنـد که ابوبکر فرستاد دنبالعلى که بيايد و بيعت کند و اوبيعت نکرد ، پس عمـر در حاليکه فتيله در دست داشت به خانهعلى آمد ،فاطمه او را دم دروازه خانه ديـده و گفت : اى پسر خطاب آيـا ميخواهى در خانه مرا آتش بزنى ؟ ، گفت: بلى .
ابنعبد ربه روايت ميکند که على و عباس وزبيـر در در خانه فاطمه نشسته بودند ، تا اينکهابوبکر کسى را دنبال آنها فـرستاد و گفت : اگـرنيامـدنـد با آنان بجنگ پس ( فرستادهابوبکر ) شعلـه از آتش را گـرفت تا خانه را بر آنها آتش بزند ،فاطمه او را ديده گفت : ميخواهى خانـه ما را آتش بزني ؟گفت : بلى ، مگـر اينکه داخل شويد در آنچـه امت داخـل شـده انـد ، يعنىبيعـت با ابوبکر .
ابوفدا مورخ مشهور روايت مى کند که ابوبکرگفت : اگر آنان برا ى بيعت نيامدنـد با آنهابجنگ .
بعدميگويد : عمرمقـدارى آتش باخود بـر داشت تـا خانه راآتش بزند .
وحالا سـؤال مى کنيـم : آيا تهـديـد على و فاطمـه سلامالله عليهما بسوزانيدن خانه آنها (حتى اگـر فقط يک تهديد بوده باشد) آنهم در روز هاىاول وفات رسول خـدا صلى الله عليه و آله و سلم کـه آنانعزادار بـودنـد ظلم به اهل بيت عليهمالسلام حساب نمى شود ؟ .
ناصبىکيست ؟
دکتر :«لذا خيلى طبيعىمينمايد که ما آنانرا نواصب لقب دهيم و هميشهبراى آنکه احساسات و عواطـف مردم را داغ نگهداريم ، از مظلوميت اهل بيت ( ع ) وشيعيـان سخـن برانيـم ، و از شهـادتمظلومانـه امام حسين (ع) ناله کنيم وروضه بخوانيم و اشک بريزيم ».نويسنده: مثل اينکه دکتر مجتهد نما که 70 سال را در حوزه علميه نجف اشرف سپرى نموده است ،هنـوز فرق بين ناصبى و اهل سنت را يادنگرفته است .
ناصبىدر نزد ما شيعيان عبارت اند از کسانىکه بـا اهلبيت اطهار سلام الله عليهماجمعيـن عداوت داشتـه و به آنها سب و دشنامميدهند .
ماناصبى را کافر و نجس ميدانيم چنانکـهديگر فـرق اسلامى نيز حکم به کفر و نجاست آنانميکنند .
امااهـل سنت را برادران وخواهـران مسلمـان خـود ميدانيم که خون ،جان ،مال و ناموس آنان محترم است ازدواج با اهل سنت را جايز ميدانيم درحاليکه با ناصبى را جايز نميدانيم و اين خود مىرساند که ناصبى غير از اهل سنت است .