بسم الله الرحمن الرحيم
پيشگفتار
حدودسه چهار سال پيش از اين در بعضى ازسايتهاى اينترنتى عربى بهکتابى با نام (لله ثم للتاريخ : کشـف الاسـرار و تبرئـة الأئمـة الأطهار ) برخـوردم ، نـام کتـاب تقريبا جالب بود ، چندصفحه از آنـرا مطالعـه نمـودم اما با کمال تعجب متوجه شدم که کتاب نه تنهابراى دفـاع از ائمه عليهم السلام نوشته ـ نشده است بلکه درست در نقطه مقابل مذهب اهلبيت ـ عليهم السلام و بـراى خدشه وارد نمودن به ايـنمذهب برشته تحرير در آمـده است .
از همان اول متوجه شدم کهمؤلف کتابيک وهابيست که حتى از حقيقت مذهب خودشهم خبر ندارد ،تا چه رسد به مذهب تشيع . اما براى عوام فريبى خودرا از علماء و مجتهـدان شيعــه معرفى ميکنـد که از نظر علم و فقاهت همطراز علماى بزرگ بـوده و در نجـف اشـرف سکونت دارد .
منتهى از افشاى نام خودخجالت کشيده و زير پوشش نام مستعار « سيد حسينموسـوى » بـه ميـدان آمـده و نداى هل من مبارز سر داده است.
او در کتاب خودش به عنوان يکعالم شيعه مى کوشد خرافاتى را که در مذهب تشيعوجود دارد ، مورد نقد و بررسى قرار بدهد و خلاصه که درصدد اصلاح مذهب و
پاک کردن آن از خرافات است .
آنهم عالمى کـه ساليانمتـمادى در حـوزه علميه نجف اشرف تحصيل و تحقيق نموده وبا بزرگان و اکابر حـوزه نشست و برخاست داشته است . اما با مطالعه اولين سطور ازمقدمه کتاب ، روشن شـد کهشخص مذکور ، ازعلما و مجتهدان شيعه کهنيست حتىاز غير علما و عوام شيعه هم نميتواندباشد .
زيرااو حتى با ابجديات حوزه علميه همآشنائى ندارد .
نهروش تحصيل را ميداند ،نه کتب درسى راميشناسد ونه فرق بين سيد و شيخ را ميفهمد !!!! .
بلکهحتى بعضى از اصطلاحات بسيـار ساده وپيـش پا افتادهحوزوى را بلد نيست ، اما براى اينکه بتـواند اهل سنتو مخصوصا وهابيت را به قوت مذهبشان و ضـعف
مذهبتشيع قناعت دهـــد و نيز تهمت ها و دروغهاى شاخدارىرا که در کتابش به مذهب تشيع و بـزرگان آن نسبتداده است ، صحيح و موجه جلوه دهد ، خـودش ازعلما بلکه از مجتهدان شيعه معرفىميکند .
روشناست که اگر يک عالم سنى مذهب تشيع رابـه بادانتقاد بگيرد يا بـرعکس يک عالمشيعه بـه مذهب و طريقهاهل تسنن اشکال کند ، خيلى تأثيرنخواهد کـرد
امااگر به عنوان يک فرد شيعى آنهم نـهيک فـرد عادى بلکهمجتهدى که عمرش را در حوزه علميهنجف اشرف سپرىنموده است ، وارد ميدان شود ،گفتار وانتقادش
بيشترقابل قبول خواهد بود .
ماان شاءالله ضمن بررسى مقدمه و ديگرمطالب کتاب دروغهاو تدليس ها و تهمتهاى او را بــراىعمـوم برملا خواهيمکرد ، و خوانندگان عزيز متوجه خواهند شدکـه چگونهبينى اين فرد متقلب وخائن به خاکماليده شده وروى همدستانش سياه ميشود .
البتهاين کتاب در همان اوايل چاپ و نشر ،چونبه زبان عربىبــود و در کشور کويـت هم منتشر شده بـود ،از سوىفضلاى عرب زبان جواب هاى مفصل داده شد . و
پساز آن دولت کويت امر بـه جمع آورى کتـابمـذکور و ضبطآن نمود ، اما وهابيها که فکر ميکردند بااين نقشه ودسيسه ميتوانند ، مذهب اهل بيت رازير سؤال ببرند ازهرطريق ممکن اقدام به پخش کتاب و ترجمــهآن بـه ديگرزبانها مخصوصا زبان فارسى نمودند و دوسالپيش ازاين در عربستان سعودى در موسم حج وبيـن حجـاج فارسىزبان به طور گسترده پخش نمودند .
جالباينجاست که مترجم نيـز با نام مستعار « جـــواد منتظرى» اقدام بـه ترجمـه کتاب نمـوده است ، تاايـن چنينوانمود کنـد که او نيـز از شيعيانىهست کـه تازه بيدار شده و در فکر اصلاح است . !!
مترجم پس از ترجمـه نام کتاب را (اهلبيت از خود دفاع ميکنند) گذاشته و مؤلف کتاب را آيتالله العظمى دکتـر سيد حسين موسوى معرفى ميکند. ما وقتى ترجمه فارسى کتاب راديديم ، برآن شـديم تـا به حول قوه خداوند متعال جوابى بهاندازه توان خودمان بر کتاب مذکور نوشته و در دسترس خواهـرانو بـرادران ايمانى قرار دهيم ، تا همدَيـن خود را به اهلبيت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم ادا نمودهباشيم و هـم باطل بودن مطالب کتاب مذکور را ثابت نمائيم، تا هيچ شبهه در ذهن هيچ فردى باقى نماند .
لازم به ذکر است که قصد ما از نوشتــنايـن کتاب فقط دفاع از مذهب اهل بيت عليهم السلاماست و بس ، و به هيچ عنوان در صدد انتقاص از مذاهببرادران سنــى
مذهب خود نيستيم ، و اگر درمواردى از اين کتاب انظار و فتاواى علماى مذاهب اربعه را نقلميـکنيم يا رواياتى را از کتب معتبره اهل سنت مى آوريم ،به جهت دفـــع
شبهه مؤلف کتاب مورد نقد است و نهغير آن . ما با نام مستعار هم به ميدان نيامدهايم تا اگـر کسـى سؤالى برايش پيش آمد ياتوضيحى ميخواست ، بتواند
راحت وآسان تماس برقرار کند . اميد واريم که اين عمل ناچيزمورد قبول و رضاى خداوند متعال و خشنـودى حضرت ولى عصرعليه السلام قــرار
بگيرد .
ما در اين کتاب از مؤلف کتاب مذکور بهدکتـر و از مترجم به مترجم و از خود به
نويسنده تعبيرميکنيم .
سيدنى- استراليا
مسجدو مرکز اسلامى المهدى
بهار1383 شمسى
اپريل2004 ميلادى
سيدمحسن حجت
مترجم چه ميگويد ؟
قبلاز آنکه به نقد و بررسى خود کتاببپردازيم لازم است نظرى کوتاه به مقدمه مترجم داشته باشيم . تـا با نظرات ايشان هم آشنا شويم .
*****
مترجمخود را طرفدار وحدت مسلمين معرفى نموده و از ايجاد تفرقه بشدتبيزار است . !!!
نويسنده: بهمين جهت است که متـرجم کتاب ( لله ثم للتاريخ)را ترجمه نموده است ،تا با متهمکردن يـکى از بزرگترين مذاهب اسلامى به خرافات،بين مسلمانان وحدت و همدلى ايجاد کند !!! .
*****
مترجم: « اين اثر ناچيز را به تمام حق جويانتقديـم ميدارم ، آنانيکه همـواره حق را بـرباطل ، تحقيـق رابر تقليد ، وحدت رابر تفرقه ، حقطلبى را بر ننگ و عـار
ترجيح ميدهند . کسانى که به تعبير قرآن تمام سخنان رامى شنوند و آنگاه بهترين آنرا پيروىميکنند . »
نويسنده: اما در اينکه اثر ناچيز بلکه بىچيز است! شکى وجود ندارد ، ولى آيا مترجم حقجوى ما خودش تقليد را کنار گذاشته و تحقيق را مقدمنموده است ؟ .
آيا قبول کردن صد در صد مطالبکتابى که توسط دکتــر مجهول الحال و مجهول الاسم نوشته شده ،تقليد کـور کورانه نيست ؟ . آيا بدنام کردن و متهم نمودن مذهبى کهنزديک به 200 ميليون مسلمان از آن پيروىميکنند ، ترجيح وحدت بــر
تفرقه و حق طلبى بر ننگ وعاراست ؟! آيا واقعا مترجم دنبالپيروى از سخنان خوب است ؟ .
*****
مترجم،پس از آنکه از گرفتاريهاى اسلام ومسلمين و دشمنيهاى يهـود ونصارى و مشرکين در صـدر اسلام سخن ميگويد و جنگها و شورشهاى در زمانخلفا را بـه
عنوان قيامهاى بر اندازىحکومت معرفى ميکند،و اينکه دشمنان شکست خورده اسلام در صدد بودند ازهر راه ممکن به اسلام و مسلمين ضربه وارد کنند ،مينويسد:
« از آن جائيکه همـه امتاسلامى هـم چنانکـه با خـود رسول گرامىصلى الله عليه وآله وسلم محبت دارنـد ، طبـعاً با خانـواده و بلکه تک تکافـراد خانـواده و آل بيـت
ايشان صلوات الله و سلامهعليهم اجمعين محبت دارند آنـها ( دشمنـان اسـلام ) سعىکـردنـد از همينجا آغـاز کنند و بــه بهانه حب اهـل بيتعليهـم السلام در ميان
امت تخم تفرقه بپاشند ،تأکيدميکنم که محبت آل بيت عليهم السلام جزو ايمان هرمسلـمان است ، امـا آنان گويا چنين وانمود کردند که عدهمخصوصى اهل بيت را
دوست دارند و بقيه با آناندشمن هستند ، متأسفانـه اين دسيسه آنان تا حدى درميـان بعضى از مسلمانـان ساده آنزمان کارگر افتاد و امتمتحدو يکپارچه اسلامى
زخم بزرگى برداشت » .
نويسنده:کاشآقاى مترجم يک سند تاريخى درست ارائه ميکرد که اولينکسانى که قدم در راه ايجاد تفرقه برداشتند چه کسانى بودند ؟.
اگـر از سقيفـه بنى ساعـدهبگـذريم حتما مــراد ايشان
قيام و خروج ام المؤمنينعائشه،طلحه و زبير از يکطرف و معاويه از طرف ديگردرمقابل على عليه السلام است و کاش معاويـه پسر ابىسفيـان را بـه خاطر جنگيدنش با على عليه السلام که ازاهلبيت است بيدين ميخواند
زيرا محبتاهل بيت طبق اقـرار خـود ايشان جزوايـمان هر مسلمان است .
در هر حال ما از مترجم سؤالميکنيم :اگر همه اهلبيت عليهم السلام را دوست داشتند،چطور يکعده به بهانه محبت اهل بيت دست به توطئه ودسيسه زدند ؟.
آيا ميشود در کشوراسلامى که همه مسلمان و عامل
به اسلام هستند ، چند نفربيايند و بگوينـد از اسـلامى که کسى به آن عملنميکند دفاع کنيم ؟.
وانگهى آيا تنها محبتاهلبيت عليهم السلام جزء ايمان است ، يا محبت به خاطرپيروى از آنان ؟.
ا ز حديث شريف ثقلين کهمورد قبول طرفين اسـت اين چنين بر مى آيد ،که رسول خدا بعد از خودش ما را امر به تمسک به قرآن و اهل بيتمى نمايد ، و تمسک
عبارت از پيروى توأم بامحبت است نه محبت تنها .
خوانندگان محترم ميتوانندبراى تفصيل بيشتر به کتاب ( تشيع چيست ؟و شيعهکيست؟) مراجعه نمايند .
*****
مترجم،درمطلب اول مقدمه خود چند کلمه را معنى
کردهاست ، از جمله گفته است : « رافضي: مَنرَفَضَ آلالبيت ، کسيکه اهل بيت را ترک کند ».
نويسنده : اگر آقاىمترجم کتاب لغتى را که رافضى رااينگونه معنى کرده است ،معرفىميکرد بسيار خوب بود، اما کتابى که اين چنين معنىکـرده باشـد نيست واين معنى فقط تولد يافته در ذهن خودمترجم است .
ضمنااو خواسته است با بيان کردن معناىدلخواه خـود بهمخالفان شيعه بگويد ، که اگـر ما شيعيان را رافضى ميگوئيماز اينجهت است که آنها اهل بيت را ترککـرده اند، ولى مسلماً اين نقشه در نطفـه خفه شـدهاست زيراهمه ميداننـد که شيعيان پيروىآل بيت رسول خـدا صلىالله عليه وآله وسلم را بعد از آن حضرت برهر فرد واجبميدانند و به همين جهت است کـه مـذهباهـل بيتعليهم السلام را پذيرفته و طبق آن عملميکنند .
*****
مترجم : « سبائى : پيروانعبدالله بن سبأ » .
نويسنده: کاش مترجم از کتابهايى کـه ايـنفرقـه را
تعريف کـرده و جـزء فـرق اسلامىدانستــه انــد ، چنـد تايى را نام مى برد ، تا فضـل و دانـشايشان بر همگان روشن مى گرديد ، و به دروغفرقه ديـگرى را بر فرقهاى
اسلامى اضافه نمى کرد وآگاهانه بـراى تبــر دشمنـان اسلام دستـهنمى ساخت .
*****
مترجم: « پـس مسلمـان کسى است که عـلاوه از
از پايبندى به اصولاعتقادى از سنت رسول اکـرم صلى اللهعليه وآله وسلم وسنت اصحـاب و ياران با وفايـش رضـوان الله عليهم اجمعيـنو سنـت اهل بيت اطهـارش عليهم السلام که عين سنتپيامبر صلى الله عليه وآله وسلم استپيروى نمايد ، و تمام آنانـرا دوستداشتـه باشد و از هيــچ فردى ازآنان کينه بـه دل نداشته باشد چنين شخصى هـم شيعـه هـمسنى و هـم مسلمـان کامل است و چنينمسلمانى نه رافضى نه سبـائى و نه ناصبى است ، پس هر شيعهخوب هم سنى و هم مسلمـان است و هـــر سنـى خـوبهـم شيعـه و هـم مسلمان است » .
نويسنده: سنت را در لغت بـه روش و طريقـه معنى کرده اند که شامل گفتار و رفتار وتقرير ميشود،و سنت پيامبر صلى الله عليهوآله وسلم يعنى روش آن حضـرت اعم از الفاظ که از دهان مبارکشصادر شده است يــــا کارهاى که انجام داده است ويا امضاى اعمـال و گفتـار ديگران که در محضر آنبزرگواربـوده است و اصطـلاحاً بـه
آن تقرير گفته ميشود . از نظر عقل و نقل اطاعت از سنترسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم واجباست و در اين شکى نيست .
اما از نظر عقل چـون آنحضرتمعصـوم است و هرچـه از معصوم به عنوان گفتار يا رفتاريا امضا وتقرير صادر شـود صـد درصدصحيح است و بايد از چيزى کهصحيـح است پيروى کرد ، البته باايـن توضيح که از گفتـار اکثـر اوقـاتوجوب يا استحبابيا ديگر احکام تکليفيه معلومميگردد چـون اگر امر فرمـود وجـوب و اگـرنهى فـرمود حـرمت و همينطوردر موردساير احکام ، اما رفتار و امضـاء اعـم ازحليـت ، استحباب ،وجوب و کراهت است و فقطحرمت را شامل نمى شـود و چـون پيامبـرصلى الله عليه وآلـه وسلم مکروه را هممرتکب نمى شدنــد پس فعـل اعم از وجوب ،اباحــه و استحباب است ، اما تقرير مکروهرا نيز شامل ميگردد . و اما از نظر شرع پس آياتىکه در قرآن کريم وجود دارد و ما را امر بــه اطاعت از رسـولالله صلى الله عليه وآله وسلم ميکند خود بزرگترين دليل براين وجوب است . و اما اطاعت از اهل بيتمطهرين عليهم السلام کـه در آيه تطهير خداوند ارادهفرموده است که آنان از هر گنـاه و پليدى پاک باشند وپيامبـر صلى الله عليه وآله وسلم نيز در حديث متفق عليهبين طرفين مـا را بــه پيروى از آنان دستور ميدهد ، در صورتمعصوم بودن آنان نه تنها از گناه بلکـه از خطا و اشتباه ،بـر هـر مسلمـان واجـب است ،زيرا به همان دليلعقلى که قبل از اين بيان شد کسيکه خطا و اشتباه نداردگفتار و رفتـارش صد در صـد صحيح است و بايد از او اطاعتشـود ، امـا کسانى کـه لغتاً کلمه اهل بيت شامـلشان ميشـود وليهيـچ يک از فرقاسلامى معتقد به عصمت آنان نيستند ،دليلى
بر وجوب اطاعت از آنان هم وجودندارد . و اما اطاعت بدون قيد و شرط ازصحابه رضى الله عنهم در حاليکـه همـه امـتاسلامى اتفـاق بر عـدم عصـمت
آنان از خطا و اشتباه و حتىگناه دارند ، روى چه اصلى بايـد واجبباشـد ، مخصوصا کـه بعـضى از کسانى کـهکلمـه صحابى بر آنان اطلاق ميشـود ،مـرتکب گنـاهـان بزرگى شده اند . با توضيح که عرض شد ما فقط ملزمبه اطاعت پيامبـر و
ائمه اطهار عليهم السلامهستيم و بس ، چون ميدانيم که بر خلاف رضاى خدا قدمى برنداشته اند . اما پيـروى از سنت اصحابمعنـايش اينست که با على
عليه السلام دشمن باشيم و آنحضرت را دشنام دهيم چون معاويه اين چنينميکرد و او از اصحاب بود !.
يا کسانى که در زمان حضرتعلى عليه السلام بودنــد بايد با او ميجنگيدند ،چون طلحه و زبير که از اصحــاب و عائشه که از نظر لغوى از اهـلبيت هستنـد با آنحضرت
ميجنگيدند .
از نظر مترجم و هم دستانش همبايد بــه حضرت على عليه السلام ، رضى الله عنهگفت و هم به معاويــه در حاليکه اين دو با همجنگيده انـد و هزاران انسـان جــان خود را در آن جنگ از دست داده اندو امکان ندارد ، هـر دو طرف جنگ بر حق باشند ، و خداوندهيچگاه از باطل
راضى نخواهد شد .
از نظر مترجم و کسانى که با اوهمنظر هستند ، هــم بايد معاويه را دوست داشتهباشيم و هم حجربن عدى را زيرا هردو صحابى اند درحاليکه معاويه قاتل حجر بـن
عدى است و امکان ندارد که قاتلو مقتول هر دو خـوب
باشند و درستکار ، خداوند ميفرمايد : « وَمَنيَقْتـُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًافَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَاوَغَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَـدَّلَهُ عَذَابًا عَظِيمًا ، وهر کس فرد با ايمانى را از روى عمـدبـه قتـل برساند ،مجازات او دوزخ است درحاليکه جاودانـه در آن مى ماند و خداوند بر او غضبميکنـد و او را از رحمـتش دور مى سـازد و عـذاب عظيمىبـراى او آمـاده ساختـه است » .
آيا دوست داشتن کسيکه طبـقنص صريح قـرآن کريــم جاودانه در دوزخ است و ملعون ومغضوب خداونـد است صحيح است ؟!
وانگهىدليل وجوب دوست داشتن همـه صحابـه حتى اگربعضى از آنها خلاف مصالح اسلام ومسلميـن قيـام نمودهباشند چيست ؟ و آيا اين تکليف فقطشامل ديگر مسلمينمى شود يا صحابه هـم مکلف اند هم ديگررا دوستداشته باشند و کينه هم ديگر را به دلنداشتـه باشند؟ و اگر تکليف عام هست ، چرا کسانى را کهبا علىعليه السلام جنگيدند،يا او را دشنامدادند دوست داشته باشيم ؟ .
مگر مسلم در صحيح به سندش ازرسول الله صلى الله عليه وآله وسلمروايت نميکند که على را دوست نـدارد
مگر مؤمن و با او دشمنىنميکند مگر منافق.
حال کسانى که با وصف صحابىبودن ، با اميرالمؤمنين عليه السلام جنگيدند ، دوستاو بودند يا دشمن او ؟ اگر دوست بودند چرا جنگيدند واگر دشمن بودنـد طبق
حديث صحيح فوق منافق اند ومنافق دشمن خـداست و جايگاهش در درک اسفل از آتشاست ، و آيـا دوست داشتن منافق جايز است ؟ .
پس مسلمان کسى است که مؤمن رامؤمن بداند و با او دوستى کند و منافق را منافقبداند و از او دورى کند نه اينکه مؤمن و منافق را دريک درجه ببيند و هـر دو را
دوست داشته باشد .
*****
مترجـم: « با توجه به ايــن گفتار نــه هيــچسنى ناصبى ونه هيچ شيعهرافضى و سبائى است مشروط به آنکه نه سنى با اهل بيت (ع)کينهداشته باشد و نه شيعه با صحابه (رض) اگر سنىديديم که با اهل بيــت عليهم السلام يا حتىيک فرد آنان کينــه داشته باشـد اوسنى نيست بلکـه ناصبـى است و اگــــرشيعــه اى ديديم که با اصحابپيامبر رضوان الله عليهم اجمعينيــا حتى يک فـرد آنان کينـهداشته باشـد او شيعـه نيست
بلکه رافضى و سبائى است » .
نويسنده: طبق اين گفتار ، ام المـؤمنين عائشـــه، طلحــه ، زبيــر ، معاويـهو عمرو بـن عاص همـه ناصبى هستند ، چون همه اينها باعلى عليه السلام جنگيدند
و تا آخر هم کينه آن حضرت رابه دل داشتند و از جنــگ با آن بزرگوار هم ابرازپشيمانى نکردند .
و على عليه السلام همرافضى است چون با آنان کــه صحابى گفته ميشدنـدجنگيد و هيچ وقت هــم از جنگ خود با آنان اظهار ندامت وپشيمانى نکرد . حال ما بر سر دو راهى قرارميگيريم ،اگر کسانى را که با على عليه السلامجنگيـدنــد دوست بداريـم و از آنان کينه اى به دل نداشتهباشيم ناصبى مى شويم ،چون
دوستى بـا دشمنـان اهل بيتعليهم السلام دشمنـى با خود اهل بيتعليهم السلام است .
و اگـر عـلى عليه السلام رادوست داشتــه باشيــم و دشمنان او را دشمن بداريم ،رافضى مى شويم . به کدام طرف برويم ؟ چون امکانجمع بين هـر دو طرف
نيست ، نميشود هم رافضىباشيم و هم ناصبى .
چاره اى نداريم جز اينکهقضاوت را به دست رسول خـدا صلى الله عليه وآله وسلمبسپاريم و هر کدام از اين دو راه را که آن بزرگوار معيننمود پيروى کنيم .
مناوىاز رسول خدا صلى الله عليهوآله وسلـم روايـت مى کند که فرمــود : « انا و على حجة الله علىعباده ، من و
علىحجت خداوند بر بندگانش هستيم ».
همچنين خطيب بغدادىمحب طبرى و متقى هنـدى از رسـول خــدا صلى الله عليهوآله وسلم روايتميکنند که فرمود : « انا و هذا(علي) حجة على امتى يوم
القيامة ،من و اين (علي) حجت خدا هستيم برامــت در روزقيامت .
حاکمنيشابـورى و غيــر او از رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم نقل ميکنندکه فرمود : « مناطاعنى فقـد اطاع
الله و مـن عصانىفقـد عصى الله و مـن اطاع علياً فقد اطاعنى و من عصىعليا فقد عصانى ، هر کـــه مرااطاعت کند خدا را اطاعت نموده ، و هر که مـرامعصيــت کنـد خدا را معصيت نموده است و هرکهعلى را اطاعت کنـد مرا اطاعت نموده ، و هرکــهعلى را معصيت کند مــرا
معصيت نموده است ».
ترمذى،حاکم ،فخـررازى در ذيل تفسيربسمله در تفسير کبير ،خطيببغدادى ،هيثمى ،مناوى و متقىهنـدى از پيـامبـر صلى الله عليـه و آله وسلم روايت مى کنند که فرمـود : « على مع الحـق و الحـق مععلى ، على با حق و حق با على هست » .
همچنين حاکم ، مناوى ،متقىهيثمى
ابنحجرو شبلنجى از نبى اکـرم صلىالله عليه وآلهوسلم روايت مى کنند که فرمود : « علـى مـع القـران
والقران مع على ، على با قران وقران با على است ». باوجود اين همه روايت که از کتب و علماىاهـل سنت نقلنموديم ، امکان ندارد کـسانى را کـه باعلى عليــه السلامجنگيدند و با او دشمنى کردنـد دوستداشتــه باشيمهرکه ميخواهد باشد و در هـر مقامى هم قــرار
داشتهباشد . چونامکان ندارد انسان آزاد انديش ، درست ونادرست حقو باطل را با هم دوست داشته باشد ، و به هر دو عشقبورزد .
آرىما با على هستيــم و باطل را رفض مىکنيم و بـه رافضىبودن خود افتخار مى کنيم .
وانگهىما شيعيان نسبت بـه صحابه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلمهمان نظر را داريم که خـود صحابه نسبت به همديگر داشتند ،يعنى قائل بـه عدالت همه صحابهنبودند ، ما هم قائل به عدالت همه آنهانيستيم
و صحبت باپيغمبر را صلىالله عليه وآله وسلم شرافتى ميدانيم بالا و با ارزشامـا بشـرط داشتـن ايمان و دورى
ازمعصيت و گناه ، زيــرا گناهکار گناهکاراست هرکس که باشد،تکاليف شرعيه هم براى همه انسانها يکسان است وتفاوتى وجود ندارد .
*****
مترجمدر مطلب دوم تحت عنوان تحقيق را جانشين تقليد کنيم به چند نکته (بهقول خود او ) اشاره ميکند : «اول : ديـن الهىبويـژه بـخش اعتقـادات خـارج از
دائره تقليد است ......... » .
نويسنده: اگر مترجم يک نگاه گذرا به کتاب توضيح المسائل فارسى ميکرد متوجهميشد که همه فقهــاى شيعه بالاتفاق فتوى داده اند، که تقليـد در اصـول ديـن جايز نيست ، بلکه هر مسلمانبايد آنرا از روى دليل بـه دست بياورد،تا به آنچه معتقداست از روى يقين و علم معتقد باشد .
اما در بخش فروع دين همهنميتوانند مجتهد باشند بــه همان دليل که همه نميتواننددکتر يا مهندس يا خياط يا نجار باشند ، زيرا استخراجاحکام که اصطلاحا استنبـاط گفته ميشود ، از مدارک آننياز به فراگيرى علومى دارد تا بعد از ياد گرفتن قواعد،فرديکه تمکن از استنبـاط دارد احکام الهى را از قـرآن و سنـت وديگر مدارک استـخراج کند ، و براى بدست آوردن اينقوه سالها درس خـواندن و تحقيق لازم است ، و اگر همهبخواهنـد خـود مجتهـد شوند ، بايد کارهاى ديگررا تعطيل کنند که خود اين کار سبب اختلال در نظم جامعه ميشود .
از طرف ديگر ، تقليد در فروعدين امر جديد يا مختص به يک طائفه يا مذهب نيست ،مگر حنفى ها و شافعـيها و مالکيها و حنبليها صدها سالنيست که از ائمه اربعـه
تقليد ميکنند ؟.
ولى کاش مترجم نيز در ترجمهکتاب مـورد نقــد تحقيق را بر تقليدمقدم ميکرد و کور کورانه،هرچه را که صاحب نوشته بود قبول نميکرد ؟ .
مترجمدر نکته دوم ،از جنبش اصلاح طلبى مذهبى دمميزند که يقينا شامل مذهب حقـهجعفرى نخواهـد شد زيرا اين مذهب ، مذهب اهل بيت عليهمالسلام
است و چيـزى در آن اضافه يااز آن کـم نشـده است تـا احتياج به اصلاح داشته باشد .
بلکه ظهــور ابن تيميه و ابـنعبد الوهاب و پشت پا زدن بــه تمام اقـوال و آراء علماىگذشته اهل سنت حکايت از لزوم اصلاح درمذاهب غيروابسته به اهل بيت عليهم السلام را دارد.
*****
مترجمدر نکته سوم ميگويـد : « مسئوليت همه ما ايـن است کــه بــه انـدازهتـوان خـودمـان سـعى کنيــم مسلميـن را بـه محـور و صـلکنيـم و روشـن است کـه
محور فقط قرآن است » .
نويسنده: مترجم در عبارت فوق خودش را در نقطـه مقابل رسول خـدا صلى اللهعليه وآله و سلم قـرار داده است ،زيرا آن بزرگوار طبقروايات صحيحه و مـورد اتفاق
طرفين محـور را ، قـرآن و عترت وطبـق بعضى از روايات محـور را قـرآن و سنت معرفىکـرده است ، اما ايـن آقا ميگويد فقط قـرآن و بس ، و اگرسنتى باشد در حاشيه
قرار دارد !!!.
وانگهى سيره اصحاب را نيزدر عرض سنت پيامبر صلى الله عليه وآلهوسلم ذکر ميکند که بايـد پرسيد ،دليل و مدرک لزوم تبعيت از سيرهاصحاب چيست ؟
آيا اگـر مسلمانى به ديگرمسلمانان دشنـام داد و دليل بر جوازاينـکار را سيره معاويه (که علىعليه السلام را دشنام ميداد ) ذکر کرد ، از نظراين آقا قبول است ؟
نکتهچهارم او تکرار نکته سوم است ، و ما باجوابى که داديم روشن شد ، که در برابر رسول خدا صلى الله عليهوآله وسلم ، قرار نمى گيريم بلکه طبـقفرمان آن
حضرت قرآن و عترت را محورميدانيم .
*****
مترجمدر نکته پنجم مى گويد : « يک قاعده ثابت اسلامى را خـدمت شما عرض کنـم وآن اينکه هر اصل اعتقادى حتما بايد در قرآن باصراحت ثابت شـده باشـد
نا ممکن است که چيـزى جزواصـول اعتقادى باشد امـا در قرآن آشکار بيان نشده باشد ، بنابراين هـرآنچه کـه در قرآن با صراحت نيامده باشدعقيده نيست » .
نويسنده: دليل ثابت بودن اين قاعده ،از نظرمتـرجم
چيست ؟ عقل است يا نقل ؟ اگر عقل است ، آن قاعده عقلىکه قاعده فوق را ثابت
ميکند کدام قاعده است ؟ و اگر نقل است چرا مترجم يکآيه از قرآن يا يک روايـت صحيحالسند که مورد قبول همه مسلمانان باشـد ، درباره ثابت بودن اين قاعده ارائـه نکرده است ، تا حجيت اينقاعــده را اثبـات کند ، در غير اين صورتقاعده ثابت و مسلم نيست ؟
*****
مترجمدر نکته ششم ، از خوانندگان کتاب ميخواهد کـه بايــد براى شناخت هرمذهبى بـه کتب آن مـذهب مراجعه کرد .
نويسنده: حرف خوبى است اما بايـد مبانىواصـول مورد قبول پيروان آن مذهب رانيز در نظر گرفت . مثلا شيعيان ،بجز قرآنکريم هيچ کتابى را از اول تا آخر صحيح نميدانند و به همينجهت نام صحيـح را بـر هيـچ
کتابى اطلاق نمى کنند .
پس وجود روايتى در اصول يافروع کافى يا ديگر کتب به هيچ عنوان دليل نمى شود کهشيعه معتقد به مضمون آن باشد مگر اينکه از نظر سند ومتن مشکلى نداشته و مبتلى به معارض هم نباشد ،ضمنا فحص از مخصص و مقيد نيز بحد يأس صورتگرفته باشد ، در اين صــورت است که ميشود نـام آن روايـتصحيح يا موثق گذاشت و به آن استدلال کرد،اما روايتى که اصلا در کتب شيعه نيست به شيعه نسبت دادن ياروايات ضعيف را مستند قرار دادن و يا در متن روايتدستکارى نمودن و يا نيمى از روايت را خواندن و نيمديگر را به پشت سر انداختن و با اين روشهاى غيرانسانى ، شيـعـهرا محـکوم کـردن بر خلاف وجدان و دين و تقوا وانسانيت است .
*****
مترجمدر مطلب سوم تحت عنوان کداميک ؟ شيعـه يا سني؟ميگويد :«اسممهم نيست محتوا مهم است»
نويسنده:پس اين آقا برود اسمش را يهودى ياهندو بگذارد زيرا اسم برايش مهمنيست ولى ما چون شيعه هستيم و شيعه يعنىپيرو اهـل بيت عليهم السلام و
اهل بيت عليهم السلام همعبارت اند از :پيامبر و على و فاطمه و حسنو حسين و نه امام بعد از امام حسين صلوات الله و سلامه عليهماجمعين ،اسم براى ما مهم است و ما به اين اسم افتخارميکنيم و بـه هيـچ عنـوان با هيچ اسم ديگرى عوضنخواهيم کرد .
*****
مترجم:«هيچصفتى از صفات پرودگار بزرگ از جمله علم غيب را به بندگانش ندهد .»
نويسنده: اولاً از نظر اين آقا بايـد کسى رارحيـم يـا غفور يا رؤوف يا مهربان و غيره نگوئيـم و توصيف به اين صفات نکنيم چون صفات خداوندمتعال ميباشد .
ثانياً اين آقا به چند آيهاز قرآن کريم استدلال کرده تا بـه خوانندگان کتابش بگويد کهعقيده شيعيان در رابطـه بـا علم داشتن پيامبر و ائمهعليهم السلام به غيب غلط و باطل است .
در حاليکه شيعيان هيچوقت ادعا نکرده و نمى کنند که آن بزرگواران مستقلاً و بدوناراده خداوند غيب ميــدانند يا هر مقدار که بخواهندميدانند ،بلکه شيعيان معتقدنـد که علـم غيب مـخصوص خداونـدمتعال است و او هرکه را بخواهد و به هرمقدارى بخواهد از آن آگاه ميسازد . چه خوب بود که مترجم اين آيهاز قرآن کريم را نيز مـورد
دقت و مطالعه قرار ميداد : « عَالِمُالْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِأَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍفَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِوَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا ، دانـاىغيـب اوست و هيچ کس را بر اسرار غيبشآگــاه نمى سـازد مگر رسولانى که آنان را برگزيـده و مراقبانى از پيش رو
و پشت سر براىآنها قرار ميدهد . ». زيرا در اين آيـهمبارکه خداونــد با صراحت بيان ميکند کهبهر که بخواهد و هر مقدار که بخواهـد از اسرارغيبيه و امور مربوط به آن را بيانميدارد ، و ما هم بيشتر از ايـن چيزى معتقد نيستيم تامترجم و امثال او که از حقيـقت مذهب خود آگاه نيستندبيايند مـذهب اهل بيت را مورد انتقاد و اشکال قرار دهند .
*****
مترجم:«کتابروى دست در واقع اولين کتابى است که تا کنون در موضوع موردنظر نوشتهشده است گرچه نواقصى دارد اما در مجمــوعکتــاب بسيـار جـالبى براى محققان بخصوص نسل جوان است ، چونمؤلف محترم چنانکه در مقـدمـه ايشانملاحظـه خواهيـد فرمود براى تهيهاين کتاب سالها زحمت کشيده اند .»
نويسنده: اولاً ، کتاب مذکور اولين کتاب در راهايجاد اختـلاف و شگاف بيـن مسلمانهانبوده و آخـرين آن هـم
نخواهد بود . ثانياً ، نه تنها نواقص داردبلکه سر تا پا نقص است ، که ان شاء الله در ضمن ردود ما دوستانمتوجه مى شونـد که کتاب مذکور ،تهداب و اساسش کذب ودروغ است .
ثالثاً ، کتـاب بـراى محققـانجالب نيست زيرا بـر اساس تحقيق و تتبع نوشتـه نشـده است ،بلکه جالبيت کتاب مذکور براى دسيسه گران و نفاقاندازان است و بس .
رابعاً ، جمـع آورى مطالـب دروغو بى اسـاس و نسبـت دادن آن به پيروان يک مذهبسالها زحمت نمى خواهد مگر اينکه نويسنده بسيارالدنگ و بى مغز باشد .
*****
مترجم: « لذا مهمتـرين خصوصيت کتـاب حاضـرايـن است که خواننده خودش را در مقابـلدانشمنـد بزرگ و محقق توانائى ميآبد که ازخودش حـرف نمى زند بلکـه مطالبش را با سنـد مطـرح مى کندو خواننده را در برابر حقايـق غيـر قابل انکارىقرار ميدهـد که مجبور است يا قبول کند يا به سراغ منابع برود» .
نويسنده:ان شاء الله خوانندگان عزيز پس از خواندن ردود ما بر کتاب مذکور متوجهخواهند شد که نويسنـده کتاب ، نه تنها يک محقـق نيست، بلکه کـلاهبــردارى است کـه با ارائــه مطالـب دروغ وضعيف و يا دستکارى شده ، ميخواهـدديگران را نسبت بــه مذهب اهل بيتعليهم السلام بدبين نموده و از آب گلآلـود بنفع خود و مذهب خود ماهى بگيرد .
*****
مترجم : « در اين رابطه چند نکته قابل تذکر است زيرا در ترجمه کتاب تصرفاتجزئى کرده ام که در همين جا به نکات مهم آن اشاره خواهم کرد» .
نويسنده: امانت اقتضاء ميکرد که تصرف نشود .
مترجم: « 1- اسم عربى کتاب ( لله ثـم للتاريخ ، کشف الاسرار و تبرئةالائمة الابرار ) است که بنـده اسم ( اهلبيت از خـود دفاعميکنند ) را براى آن انتخاب کردم ».
نويسنده : تنها چيزىکه در کتاب ديــده نمى شود دفاع اهلبيت عليهم السلام از خود شان است !.
*****
مترجم:«2- جز هفت عنوان اصلى کتاب بقيه تيترها و عناوين جانبى از سوىمترجم اضافه شده است ».
نويسنده: غرض ما سياه کردن روى دروغگو ميباشد مترجم باشد يا نويسندهاصلى ، فرقى نميکند .
*****
مترجم:«3-بخشهايى از کتاب که مترجم آنرا با ذوق خواننـدگانش سازگار ندانستـه وبــه وحــدت مسلميـن کمک نميکرده حذفکرده است » .
نويسنده:اولاً ايکاش آن بخشها را نيز مترجمترجمه ميکـرد تا خواننـدگان بيشترمتوجـه جهالت صاحب کتاب ميشدند .
ثانيا مطالب حذف شده بحدىسخيـف و بى پايه است که مترجم نيز متوجه آن شده و حذفکرده است .
ثالثا مگـر مطالب موجـود پس ازترجمـه ، سبب وحـدت مسلمانان مى شود که مترجم اقدامبه ترجمه آن کرده است .
*****
مترجـم : « 5- بعضى جملات اين کتاب واقعا زننده خلاف ادب و چـه بسا منافىايمان و وجـدان است ، اما مترجم از ترجمه آنها ناگزيربوده است » .
نويسنده: از مترجم تشکر مى کنيم که اقراربزرگى
نموده است و با اين اقرار خود ونويسنده اصلى کتاب را بى ادب و بى وجدان و بىايمان معرفى کرده است .
*****
مترجم:«چنانکه از متن کتاب ملاحظه خواهيد فرمود مؤلف محترم از بزرگترين چهرههاى علمى معاصر نجف اشرف است ، امامتأسفانـه شرايـط دشـوار محيط بـه ايشان اجــازه نـداده کـه اسماصلى خود را بر ملا کننـد بنا بر اين اسم روى جلــد وهـــم چنين در داخــل کتاب اسم مستعار ايشان ميباشد » .
نويسنده: وقتى کسى اسم اصلى خود رانميگويـد و با اسم مستعار به ميدان مىآيد از کجا بدانيم کــه از ساکنين نجف اشرف است ، تا چـه رسـدبــه اينکه از
چهره هاى علمى نجف اشرف باشد . آيا مؤلف نميتوانست از نجفبيرون شــده ساکن امارات يا سعودى يا يک کشورسومى شود ، و اسم ونسب خود را کاملا بيان کنـد ، تـا خواننـدگان کتابش بـه خاطر شناختى که از او دارند گفتههايش را قبول کنند ؟ .
*****
مترجم: « سن ايشان اکنــون نزديـک بـه نـودسـال است ، زيرا ايشان قبـل از وفات علامهحسين کاشف الغطاء فارغ التحصيل شده وعلامه کاشف الغطاء در 18
ذيقعده 1373 قمرى وفات نمودهاست البته رتبه علمى ايشان آية الله العظمى استولى چـون دکترا هم دارند ما ايشان را فقط دکتر خوانديم» .
نويسنده: اينکه دکتر چند ساله هست بعـداً در نقـد مقدمه خود او روشن خواهد شـد ، اما سؤالى اينـجا هست و آن اينکـه يک مـرد نودساله کـه براى خدا قيام
نموده است و داراى هدف بزرگىنيز مى باشد چرا نام و نسب خود را آشکارا براىديگران نميگويد و از مرگ در راه خدا ترسان وگريزان است ؟ مگرچند سال ديگر مى
خواهد زندگى کند ؟! . اما اينکه او آية اللهالعظمى باشد به ادعا ثابت نميشود
بلکه بيشتر به اين نتيجهميرسيم که فرد نادان و هابى
است ، که حتى از مـذهب خود همبيخبـر است تا چـه رسد به مذهب ديگران .
و اينک مى پردازيم به نقدوبررسى کتاب ( اهل بيت از خود دفاعميکنند ) و بعد از اين از نويسنده کتابمذکـور
به " دکتر " و از خود به " نويسنده " تعبيرميکنيم .
نقد مقدمه دکتر
دکتر بعدازحمد خدا و صلوات بر پيامبر و آل و اصحاب مى گويد : « داستانى کهاينک ميخوانيد ثمـره تلاش سالها بحث و تفکـر و مطالعـه و تحقيق است و آرزويى
جز اين ندارم که تا زنده هستم و در کفنپيچانده نشده ام پرودگارم از من خوشنود گرديده و خواهرانو بـرادران مسلمانم از آن بهره مند گردند » .
نويسنده : ان شاء الله وبحـول و قوه خداوند متعال خوانندگان عزيز متوجه خواهندشد که ثمرهسالها بحث و تحقيق اين دکتر مجتهد چگونه و با چندکلمه بطلان و نادرست بودن آن بر همه واضح وروشن ميگردد .
*****
دکتر : « {شناسنامه} بنده در کربلا ودر محيطى کاملاً شيعى متولد شده ام ، و در دامـنپـدر و مادرى متدين پرورش يافته ام ، تا سن جوانىدر مدارس شهر خـود مان تحصيل کـردم و سپس پـدرم مـرا بـهحـوزه علميه نجـف اشرف کـه بزرگتـرين حـوزه درجهان است فرستاد تا از محضـر علما و مراجـععاليقدرى چـون امام
سيـد محمـد حسين آل کاشـف الغطاء وديـگران کسب فيض نمايم » .
نويسنده:مادر حوزه هاى شيعى عالمى مجتهد که نود ساله و از اهالى کربلا باشد و تا سنجوانى هم در مدارس شهر کربلا درس خوانده باشد سراغنداريم ، و مردم کربلا نيز از وجود عالمى با ايـناوصاف بطـور کلى
بيخبر هستند .
دکتر به سنو سال خـود نيز تصـريح نـکرده و بلکه از بعض مطالب کتاب او سنهاى مختلفى براىاو استفاده ميشود ، او يکجا مى گويد که با "احمد صافى نجفى " شاعـر معـروف رفاقت داشته است ولى شاعـرمرحـوم از او 30 سال بزرگتر بوده است ، اگر به ايننکته دقت کنيم پس بايـد دکتر در موقـع نشر کتاب درسال 1420 ق 76 سال از عمر خودش را سپرى کرده باشـد،چـون صافى نجفى در سال 1314هـ ق متولد شده ودرسال
1379 هـ ق از دنيا رفته است .
دکتر درجاى ديگر کتابش مى گويد زمانبــودن او در نجـف اشرف مقـارن بــوده بـا زيارت سيـدعبـد الحسين شرف الدين موسوى قدس سره و زيارت آنسيـد جليل
القدر از نجف اشرف در سال 1355هـ ق بوده است و اگر دکتر در آن موقع 20 ساله بوده در موقع نشرکتاب مورد نقد 85 سال از عمر را پشت سر گزاشته است .
اما مهمترآنکه دکتر در متن عربى کتاب مطلبى دارد که سن او را بسيار و اضح و روشن بيانميکند ، و چون مترجم در ترجمه آن مورد را آنطـور که بايدترجمه نکـرده
است ، ما ناگزيريم اول متن عربىدکتر را نقل و سپس ترجمه کنيم تا خوانندگان عزيز ايناُعجوبه را بطور کامل بشناسنـد ، وى در متـن عربى ميگويد: ( فى زيارتى للهند التقيت السيد دلدارعلىفأهدانى نسخة من کتابه (اساس الاصول) ) " در سفرى که به هند داشتم با سيددلدار على ديـدار
نمودم . ايشان نسخه از کتابش ( اساسالاصول) را به من اهداء کرد " .
مرحوم سيددلدار على نقـوى صاحب کتاب ( اساس الاصول ) در سال 1235 هـ ق دار فانى را وداعنمـوده و بسراى باقى شتافته استواگر عمر دکتردر وقـت ملاقات با مرحوم سيد دلدار 20ساله بـوده پسدر وقت نشر کتابش يعنى 1420 هـ ق 205 ساله بودهاست،و ايـن عمر غيـر طبيعى است که قابلباور نيست و دروغ بودن قضيه ملاقات را به اثبات مى رساند ،و نتيجه تنها يک چيز است و آن اينکه دکتـر هرگـزشيعه نبوده است و تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل ! .
اشتبـاهبـزرگ ديگرى کـه دکتـر مرتکب شده و سبب ميشود که بيشتر با ماهيتش آشناشويم اطلاق کلمـه " سيّد " بر علمايى است که "شيخ " بوده انـد و حتى اسم مرحـوم کاشف الغطاء را چنديـن بار غلطمينويسد مثلا ميگويد : ( سيد محمد آل الحسينکاشف الغطاء ) در حاليکه ايشان سيـدنبـوده و شيـخ بوده انـد و اسم ايشان هم (محمد حسين آل کاشف الغطاء ) است.
البتهمترجم زرنگ تـر از دکتـر بـوده زيرا اسممرحـوم کاشف الغطاء را درست نوشته است اما او نيزفرق بين سيد و شيخ را متوجـه نشده است ، در حاليکـهلقـب سيد در عـرف شيعى مختص بـه ذريهرسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم است .
البته ممکناست گفته شود : چون "سيد" در عربى مرادف کلمه " آقا " در فارسى ميباشدو دکتر هم عرب است ، به اين لحاظ اين کلمه را بکاربـرده است که در در جواب مى گـوئيم کسى کـه مدعىعلم و فقاهت و تحصيل در حـوزه علميه هست ، بايـد بـه اصطلاحات و فرهنگ حوزه آشنائى کامل داشته باشد .
*****
دکتر : « { وسوسه ها } پس از مدتى تحصيـل در حـوزه احساس کـردم کـهنصـوص زيادى مـرا بـه خــود مشغول مى کنــد و مسائـل مختلفى مــرابــه حيرت و
شگفت وا ميـدارد ، اما من خــودم را هميشـه بـه کـج فهمى و ضعف ادراک متهم ميکردم » .
نويسنده: خود همين عبارت مى رساند که ايـن آدمروش تحصيـل و تـدريس در حـوزه هاىعلميـه شيعـه را نميدانسته است ، زيرا که طلبه علومدينى چند سالى را بايد مشغول مقدمات باشد تا دستور زبانعربى را به طور کامل فرا بگيرد و بعد از آن چنـد سالبايـد مشغـول دروس سطوح اوليه و متوسطه و عالى شود کهدر ايـن دوره کارى به نصوص و تحقيق در آن ندارد .
اما دکترغافل از همه جا فکـر مى کـرده است که در حوزه علميه نجف و قم نيز مثل مراکزعلمى اهل سنت کتب حديث تدريس مى شود .
شگفت آور ترآنکه اين آقا فکر ميکرده هرچه در کتب شيعه پيدا شود صد در صد مورد قبول است وبه همين جهت بدون آنکه متوجه ضعف حديث يا مبتلابودن آن به معارض باشد ، شروع به استدلال به احاديثضعيف بـر ضد شيعه نموده است . غافل از آنکه شيعهکتابى بــه نام صحيح ندارد و اين يعنى به هـرحديثى کـه در کتاب هاى ما نوشته شده است ، تمسک و استلال صحيح نيست مگـر بعـد از مطمئن شـدن از تحقق تمامشرايط حجيت حديث که در علم اصول فقه بيانگرديده است .
*****
دکتر : « وقتىديـدم وضعيت ادامه پيدا کرد تصميم گرفتم مسايل را با يکى از اساتيدبزرگ حـوزه در جريان بگذارم اما او مرد زيرکى بود و فهميدکه اين بيمارى مرا چگونه علاج کند واين وسوسـه ها را چطـوردر نطفـه خفـه کنـد بسيـار ساده و با کلمـاتى کوتاه بمن خطاب کرد وفرمود :در حوزه چه ميخوانى ؟ گفتم طبعامذهب
اهلبيت عليهم السلام فرمـود : آيا در مـذهب اهل بيت شک داري؟گفتم : معاذ الله! فرمود : پسايـن وسوسه ها را از خودت دور کن ، تو از پيروان اهلبيتى و اهلبيت عليهم السلام علمشان را از جـدشان محمد صلى الله عليه وآله ، و حضرت ختمى مرتبت علـم خـويش را از پروردگارش گرفته است .
اندکىخاموش ماندم سپس گفتم : خيلى متشکرم که مـرا از اين وسوسه ها نجـات داديـد ،آنگاه بـه درس خـودم بـاز گشتـم ، اما سؤالات ووسوسـه ها مجـدداً هجوم آورد ، هرچه درسم جلوتر مى رفت پرسش هاو سردرگميها بيشتر ميشد » .
نويسنده: اين بخش از گفتار دکتر مجتهد نما بيشتر دلالت دارد که او هـرگز حوزه علميه رانديـده و از برنامه هاى درسى حوزه خبرى ندارد ، او گمانکرده است هر کـه وارد حـوزه شد مذهـب اهل بيـت عليهمالسلام را ميخواند ، در حاليکه علـوم مقدماتى ومنطـق و فلسفه هيچ ربطى به مذهب اهلبيت عليهمالسلام ندارد .
بلکه هـدفغائى از تحصيل در حـوزه علم پيـداکردن به مذهب اهلبيت عليهم السلام و استخراجاحکام دين مطابق قواعد اين مذهب ميباشد ، نهاينکـه هرکـه وارد
حـوزه شد فـوراً طريقه استنباط حکم وقواعد اجتهاد را تحصيل کند ،به همين جهت وقتى ازفردى که مشغول تحصيل در حوزه است سؤال شود که چهميخواند؟ ، او در جـواب اسم کتاب يا مرحلـه اى راميگويد که مشغول تحصيـل و خوانـدن آن هست و نميگويـدکه مذهب اهل بيت عليهم السلام را ميخواند .
*****
دکتر : « {کنجکاوي}خلاصه اينکه درسم را بـه پايان رساندم و مدرک علمى خودم را در نيل بدرجهاجتهاد و از فـريد عصـرش سيـد محمـدحسيـن آلکاشـف الغطاء رئيس حوزه نجف اشرف حاصلنمودم » .
نويسنده: اينهـم اقرارضمنى ديگرى از دکتر مجتهد نما کـه بيخبـرى او را از قوانيـنحـوزه و فرهنگ آن ثابـت ميکند ، اين بيچاره فکر ميکرده،حوزه هم مثل دانشگاه است که بعد از فارغ شدن از تحصيل حتمامدرکى براى محصل داده ميشود و چون در حوزه فراغتحصيل پس از نيل به اجتهاد است پس حتما مدرک هـم اجـازهاجتهاد است ، در حاليکه مدرک گرفتن يا براىمـدرک تحصيلى درس خواندن هـدف نيست ، و چـه بسيارندمجتهدان عالى مقدارى که از هيچ مجتهدىاجازه اجتهاد ندارند .
البتهگاهى هم کسانى اجازه اجتهاد در يافتکـرده و ميکنند ،ولى در صورت ادعا فردمدعى بايـد اجازه اش را ارائه کند تا ديگران او را تصديق کنند، و دکتر ادعايش اينست اما دليلى وجود ندارد که اينادعا را اثبات کند .
*****
دکتر : « اينک بطـور جدى در اين موضوع شروعبه انديشيدن کردم کهچگونه ما امور شريعت را ميخوانيـم تا اينکـه توسط آن خـدا را بپرستيم ، امادر همين کتابها نصوص صـريح و آشکارى وجــود دارد کهکفـر بـه خـدا را ثابت ميکند ؟! » .
نويسنده: دکتر آنچه را که فکر کرده ميتوانـد از آنبر ضد مـذهب اهلبيت عليهم السلام استفادهکنـد در اين کتـاب آورده است و ان شاء الله خواننـدگانعزيز متـوجه خواهند شد ، که ياآن نصـوص و روايـات از نظـر سندى ضعيفو غيـر قابـل اعتماد هستنـد و يا اصلا درکتابهاى شيعه وجود ندارند و از جعليات دکترميباشند و يا اينکـه توسط دکتر دستکارى و تحريف شده انـد ، ويا بـا آوردن نيم روايت و نياوردن نيم ديگرآن و يا غلط معنى کردن و کارهاى از اين قبيل ميخواسته استکه مذهب اهلبيت عليهم السلام را خدشه نموده و پيرواناين مذهب را از
مذهب شان روى گـردان کند ، اما غافل ازآنکه خـداونـد متعالدر کمين خائنان و ستمگران است
مدعى خواست که از بيخ کند ريشه ما
دست غيب آمـد و بـر سينـه نامحـرمزد
*****
دکتر : «آرى بخدا سوگند گيجم نميدانم ما چـهمى خوانيم ؟ آياواقعا ممکن است مذهب اهل بيت عليهمالسلام همين باشد ؟ اين قضيه انسان را دچار تناقض وسردرگمى ميکند ، چگونه ممکن است که ازيک سو خدا پرستيده شود و در عين حال تکذيبگردد ؟! چگونه ممکن است که هم از پيامبر صلى اللهعليه وآله وسلم پيروى شود و هم به ايشان طعن واردگردد ؟! چگونـه ممکن است که شخصى از اهل بيت پيروىکند ،با آنها محبت داشتـه باشد و مذهب شان را تـدريسکنــد در حاليکه او آنان را دشنام مى دهد و به آنهاتوهين مى کند ؟ ! » .
نويسنده : در اينکهاقرار کـرده است گيـج است ما هرگز شک نخواهيم کرد ،زيرا اقرار هرعاقلى بر خودش نافذ است و آنچه را که شخص گيج بنـويسـداز اعتبار و ارزش ساقط است و انشاءالله خوانندگان عزيز متوجه خواهند شد که تناقض در کجاست ، و کى کفر ميگويد وکى مشرک است ، چناچه ثابتخواهـد شـد کــه در مذهب اهـلبيت عليهمالسلام هيچگونـه تناقضى وجود ندارد ، و حتى يک مورد هـم طعـن ياتوهيـن نسبت به پيامبر وائمـه صلواتالله و سلامه عليهم اجمعين ديـده نميشود ،بلکه ثابـت خواهـد شدکه چه کسانى توهين کرده انـد و طعن واردنموده اند ، پس تاآخر کتـاب با ما باشيد تا حقيقت براىشما آشکار گردد .
*****
دکتر:«خدايارحمت و لطف ترا ميخواهم اگر با رحمت خودت مرا در نيابى حتماً از گمراهانوبلکه از زيان کاران خواهم بود ، مجدداً برميگردم و از خـودممى پرسم کـه موضع ايـن همـه علماى بـزرگ و رهبـرانگذشتـه ما در اين باره چه بوده است ؟ آيا چيزى کهمن الآن دارم مى بينم آنها نمى ديدنـد ، آنچـه من اکنـون خوانـده ام آنها
نمى خوانده اند ؟! .
آرى نهتنها نخوانده اند بلکه آنچـه کـه بسياردردناک و تأسف آور است اينکه بسيارى ازاين کتاب ها نوشتـه خود آنهاست اين چيزى بود که مراخيلى رنج ميداد من به شخصى احتياج داشتم که با او درد دلکنـم و غـم و پريشانى خودم را به او باز گويم » .
نويسنده:موضع علما و رهبران گذشته شيعه موضع علما و رهبران موجود شيعـه است و هيـچفرقى از اين لحاظ وجود ندارد ،بلکـه اين دکتر مجتهـد نما و ياران او هستند که نتوانسته انـد پويائى وجاذبه مکتب اهلبيت عليهم السلام را تحمل کنند ، و لـذا بـه فکر توطـئـه بـر آمـده و بادروغ و تزوير خواستـه اند به اين مذهبلطمه وارد نمايند.
خصوصا بعداز پيروزى انقلاب اسلامى در ايرانو بــه رهبرى حضرت آية الله العظمى امامخمينى قدس سره که باعث شـد تمـام جهان و خصـوصا مسلمانانمذهب تشيع را يک مذهب بيدار و آگاه بشناسندکه ميتواند در عصر حاضر جامعـه را بـه تحرک وادارد وحکومت تشکيل دهــد و در سر تا سر جهـان بـراى خـودشطــرفـدارن و هواداران بيشمارى داشته باشد ، دشمنانمذهب اهل بيت عليهم السلام به اين فکر افتادندکه هر طور شـده بايد اين مذهب وپيروان آنرا يکجورى بد نام کننـد ، لذا طى اين چند سال کارهاى متعددىانجام دادند و کتـاب هاى مختلفى نوشتنداز جمله کتابهاى نوشته شـده و نشر شده کتاب ( وجاء دورالمجوس) " دوران آتش پرستها دوباره آمد " و کتاب ( للهثم للتاريخ ) است .
البته براىکتابهاى نوشته شده جواب هاى متعددى که همه مبتنى بر قواعد علميست داده شدهاست .
کتاب مورد نقدهم که در فارسى بـه نام ( اهـل بيت از خود دفاع ميکنند ) چنانکه خوانندگانعزيز توجه دارند ترجمه کتاب ( لله ثمللتاريخ ) است ، که مؤلف آن با دروغ و جوسازى خواسته خودش و يارانش را به مقصدشومى که دارند نزديک سازند .
ما در اين جوابيه باطن خبيث وحقيقت کثيف او را بحول و قوه خداوند متعال آشکار خواهيم ساخت ،و با جوابها و ردود علمى و احياناً نقضى نقشههاى اين جاهلان و دشمنان ددمنش را نقش بر آب خواهيم کرد .
تحقيق از کجا و چگونه ؟
دکتر : « {آغازتحقيق} سرانجام طرح جالبى بذهنـم رسيد ، و آن اينکه آنچـه خوانـده اممجــدداً آن را با ديـد محققانـه باز خوانى کنـم بنا بر اين همهمصادر معتبر را خواندم نصوص و مسائل زيادى توجه مرا جلبمى کـرد کـه احساس مى کـردم بايـد چيـزى درپاى آن بنـويسم شروع به ياد داشت و حاشيه نويسىنمـودم ،هنگامى که مطالعه مصادرمعتبر را تمام کردم ديدمياد داشتهاى فروانى در کتابخانه ام انباشتـه شده است،آنها را جمع و جـور کـردم و در جـايى نگهـدارىنمـودم بـه اميـد آنکه شايـد خـداونـد شرايطى فـراهـم کنـدکـه بتـوان از آنـها استفاده کرد » .
نويسنده:کسى که مدعيست کتابش را در سن 80 سالگـى نوشتـه است و حـد اقل پنجاه سال استکـه مجتهد است و قبل از مجتهد شدن در رابطـه بامـذهب و کتابهاى آن و نصـوص و مسائـل آن شکداشته است چطور همه شکيات او به يک کتابچه صـد وچنـد صفحـه جمع آورى شده است ، و روى چه حسابها در آنکتابها و منابع فقط روايات ضعيف را ديـده استو هرگـز روايات و احاديث صحيح را نديده است و چگونهشـرح و توضيح هاى علماى شيعه را که در شروح مختلف ،اکثر روايات را شرح وتوضيح داده اند مراجعه نکرده است .
آيانتيجه تحقيقات شصت ساله يک مجتهد 75يا 90 يـا 205 سالـه تحويـل دادن مشتى دروغ وتهـمت است که با تمسک به چند روايت ضعيف کامل شدهاست ؟ .
*****
دکتر : « روابـط مـن کما کان با همـه علما ومـراجـع دينـى حسنــه بــود و با ايـن اميـد با آنـاننشست و برخواست مى کـردم کـه بـه نتيجـه برسـمتا اگـر روزى تصميم دشوارى گرفتم بهمن کمک کنند مسائل بسيار شده بـود ، تا اينکـه بالاخره صـد در صدقانـع شـدم کـه تصميم دشوار خودم را بگيرم ، اما فقـط درانتظار فرصت مناسبى بودم » .
نويسنده:اينکه روابط او با علما و مراجع حسنه بوده مهم نيست بلکه مهم آنست که آيا دکتـر باآنان بحث و مناظره داشته است يا خيـر ؟ او در اينزمينه ،اشاره يا تصريحى ندارد ، چون اگر مى نوشت بافلان مرجع چــه گفتم و او چه گفت دروغگوئى اش بيشتـربراى ديگـران آشکار ميگشت .
*****
دکتر :« {همفکران}دوست عزيزم علامه سيد دکتر موسى موسوى را نمونه بسيار جالبىمى ديدم کـه از پذيـرش انحرافى که در مـذهب شيعـهبـوجود آمـده بود خـود دارى نمـود و علناًمخالفت خـودش را اعلان کـرد و تلاش هاى کـه ايشان براى تصحيحايـن انحرافات انجام داد بسيار قابلتحسين است .
چندىبعـد کتاب ( تطور الفکر الشيعى ) "رشـد انديشـه تشيع " از بـرادرعزيـز مان انديشمنـد تـوانا سيـداحمـد کاتب به بازار آمـد ، پس از مطالعـه آندريافتم کـه اينک فرصت آن فـرا رسيـده است ، کـه حـق را ظاهـر کنـم و برادران وخواهران فريب خورده ام را آگاه نمايم....» .
نويسنده :جاى بسى تعجب است که مجتهدى 85 يا 205 ساله دوشخص مذکـور را رهبـر و رهنما والگوى خود معرفى کنـد ، در حاليکه فقيه بايد تابع رأىو نظر خودش باشد نه اينکه ديگران او را بهر طرفکه دوسـت داشتند سوق دهند .
وانگهىآنچه را سيد موسى موسوى و احمـد کاتب نوشته اند ، بطلانش بر همگان واضـح است وجـوابهاى مختلفى در رد آنان نوشته شده است ، مخصوصااحمد کاتب که اعتقادش در رابطـه با حضرت مهـدىعجل الله فرجه الشريف ،مخالف با اجماع تمام امتاسلام است زيرا او ميگويـد نه حضرت مهــدىمتولد شده است و نه بعداً متولد خواهد شد .
*****
دکتر : «اسلوب من در طرح اندوخته هايم با اسلوب آقايان "موسوىو کاتب " اندکىمتفـاوت است شايـد علتش روش متفاوتى باشـد کـه هـر يک از مادر هنگام تحقيق و مطالعه در پيش گرفته است » .
نويسنده : در اينکه روشدکتر با نامبردگان متفاوت است بحثى نيست ،زيرا آندو نفر شناختهشده هستند و همه مى داننـد کـه آنـدو قبلاً شيعـهبودنـد و منحـرف شدند ، حالا يا بخاطرمطامع دنيا يا بخاطر شبهاتى کـه درذهن آنها پيداشده بود .
اما دکترماهيتش شناخته شـده نيست ، قوانين و قواعد حوزه را هم نميداند ،شيخ و سيدرا هم نميتوانـد تمييز دهد و به همين لحاظ جزم پيداميشود کـه او قبلا به هيچ عنوان شيعه نبوده است .
*****
دکتــر : « ايـن را هم عرض کنم که شرايطزندگى دوستان مذکور نيز با شرايط من تفاوتکلى دارد چونکه هردوى آنان موفق شده انـد منطقـه را تـرکگوينـد و در يکى از کشـور هـاى غربى زنـدگىکننـد و کارشان را از آنجا آغاز نمايند ولى بنده هنوز در داخلعراق و در خـود نجف اشرف بسـر مى بـرم و طبعـاًامکاناتى کـه مـن در اختيار دارم باامکانات آنان همخوانى ندارد ، خيلى فکر کردم که چه بايد کرد؟آيا من راه هجرت رادر پيش گيرم يا اينکه همينجا بمانم ؟ سر انجامتصميم گرفتم کـه بـا توکل به خدا از کشورم بيرون نروم وهمينجا کار کنم».
نويسنده: اينکه فعلاً دکتر در داخل عراق است فقط يک ادعا بيشتر نيست زيرادليلى براى اثبات وجودنـدارد در ضمن اگر او اهـل سنت را حـق و اهل تشيع راباطل ميدانست بر او لازم بود که مهاجرت کند و بـابيان کامل اسم ونسب خويش جهاد بزرگى نموده ومسلمانان را با زبان و قلم خود ارشاد ميکرد ، با توجه بهاين نکته که در مذهب اهل تسنن تقيه بدعت است ،چگونـه حقرا کتمان نموده و در زاويه عزلت به زندگىپـر از ذلت خـود ادامه ميدهد .
وانگهىماندن او در نجف اشرف اثرى ندارد زيراخـود او را مردم نمى شناسد و کتابش هم با ناممستعار بـه چاپ ميرسد ، پس چه کسى قبول خواهد کـرد ،چنين شخصى در نجف اشرف وجود دارد .
*****
دکتر : « {خوشخبري} مضافااين را هم بدانيـد کـه عده زيادى از اقشار مختلف مردم ما بهخصوص در ميان روشنفـکران و دانشـگاهيـانو حتى بعضـى ازعلمـا و طلبه به علت آنچه که بر خلاف واقعيتمى بينند و مى شنوند و در کتابها مى خواننـد و بـر آن سکوتمى کنند وجدان شان شديدا ناراحت است ، و هر کـدامآنان در انتظار فرصت مناسبى بسر مى برند، کمـا اينکـه عـده زيـادى از آنانسـرگـرم مطالعـه و تحقيـق هستنـد ، از خداوند بزرگ مسئلت دارم که اين کتاب مـراوسيلـه اى قرار دهد که آنان بتوانند از آن استفاده کنندو بر اساس تحقيق و استدلال راه خودشان را انتخاب کنند، زيرا که عمر کوتـاه است و کسيکه حـق را بشناسد و ازپزيرش آن سر بـاز زنـد ، حجتبر او تمـام شــده است و ديگـر عذرى ندارد » .
نويسنـده : اولاً اگرقضيه ايـن چنين است که دکتـرميگويد پس چرا خودش را مخفى ميکندوبا نام مستعار کتاب مى نويسد ، چنانچهايـن همه مردم اعم از طلبه
و دانشجو و ديگر اقشار با او هم فکر و همنظر هستند آيا سزاوار نيست که خـود را ظاهـر کنـد وبر تعـداد حق جويان بيشتر از پيش بيافزايد ؟ .
ثانيادرقسمت دعائى که نموده و از خدا خواسته که کتاب او را وسيله استفاده قرار دهد ،بايد بگوئيم : ايـن دعا مستجاب شد اما نه آنطور که دکترميخواست بلکه
آنطور که خدا مى خواست و بقـول معـروف" عـدو شود سبب خير گر خدا خواهد " زيـرا بسيارى از خـواننـدگان کتاب دکتر پس از آنکه متوجـه دروغ هـا وتزويـر هـاى او شدند ايمانشان به مذهب حقـه اهلبيتعليهم السلام محکم تر شد و در اثر تحقيق و مطالعهکژيهاى مذاهـب مختلف ديگر برايشان بيشتر روشن ترگرديد .
*****
دکتر : « اين خوشخبرى را هـم بـه سمعمبارکتان برسانم که عده از مراجع و اساتذه محترمىکـه بـا آنان رابطه نزديک ترى دارم بحمد الله دعوتمرا پذيرفته اند و حقايقى که من به آنها دست يافته ام ازديـد و مطالعـه آنها نيز گذشتـه است و مـدتى است کـهآنان مشغـول دعوت و روشنگرى هستند ....... » .
نويسنده: عدئى از مراجع و اساتذه دعوت ايشان را پذيرفته اند اما هيچ کدام وجود خارجىندارند و خود آقا هم با داشتـن ايـن همـه مريـد و پيـروکه حتى مراجع و اساتذه نيز در بين آنان هستند ، هنوز همدر سيـه چال ضلالت و بـدبختى خـودش را مخفى نمـودهاست .
اگر قضيهچنان بود که دکتر ميگويد پس بايد درعراق ديگر شيعه باقى نمى ماند !! .
*****
دکتر : « {پيشبيني} با اينکه ميـدانم کـهايـن کتاب غوغاى فروانى بپـا خواهـد کـرد واتهامـات بسيـارى بـه سوى من سرا زير خواهد شد اما بنده همـهاينهـا را در نظر گرفته ام و هيچ باکى ندارمطبيعى است کـه نوکـر اسرائيل و آمريکا معرفى شوم و اينکه دين و و جدانـم را به مبلغ اندکى از دنيا فروختـه ام ،ايـن چيـزى تعجب آورى نيست ،قبلا بـه دوستمـان علامـه دکتـر مـوسىموسوى نيز چنين اتهاماتى واردکرده اند ....... » .
نويسنده: اولا دکتر از کجا مى فهميد که در رابطهبا او چه ميگويند و چه اتهاماتى واردميکنند ،آيا علم غيب را منحصر به خدانميداند ؟ .
ثانيا کتابىکه سر تا پايش دروغ و بهتـان است بايـد سر و صدا و غوغاايجاد کند
ثالثا مادليل در مقابل دليل اقامه مى کنيمو با دليل گفته هاى خصم را باطل مىسازيم ، اينکه او چه کـاره است و از کجاارتزاق ميشود مربوط ما نيست .
رابعاکسى که در خفا بسر مى برد و با نام مستعار به ميدان آمده است از تهمت ها و سرو صداهاچرا بايد ترس و هراس داشته باشد ؟ .
خامسا نـهموسى موسـوى را ونـه احمـد کاتـب را کسى جز به جهل ونادانى به چيز ديگرى متهـم نکـردهاست .
*****
دکتر : «{مسيراصلاح طلبان} شايد هم اينک در پى قتـل بنـده باشند همچنانکـهکسان ديگـرى را کـه قبـلاً زبان به حـقگشودنـد کشتـه انـد ، يکى ازچهره هاى بسيار مهـم و معـروفى کـه بـه قتـلرسانـده انـد فرزنـد رشيـد امـام راحـل آيـة الله العظـمى سيـد ابـوالحسن موسوى اصفهانى (پدر دوست مذکور مان دکترموسى موسوي) بود آية الله بزرگ به راستىکـه او نـور چشـم همه علماى شيعه بالاتفاق بود ، با اينوجـود هنگامى که تصميم گرفت مـذهب شيعـه را اصلاح وخرافات را از دامن تشيع بزدايد ، تحملش نکـردنـد و بـراى آنکه او را ازبرنامه اصلاحيش باز دارند ، فرزنـدعـزيـزش را ماننـد گوسفندى در داخل محراب سر بريدند .
کمااينکه پيش از آن " احمـد کسروى "را کـه او نيـز بيزارى خودش را ازانحراف و کجـروى اعلان کـرده بـود و درپى تصحيح مذهب تشيع برآمده بود ،کشتنـد و تکـه تکه کـردنـد ، (آية الله بزرگ سيد ابو الفضـل برقعـىرا سر نماز تير کردند و چنانکه خود ايشانميفرمود (600) نفر از روحانيون تومارى امضا کـردنـدکـه بر قعـى يهودى است و نيـز دکتـرعلى مظفـريان شيـرازى استـاد رضـازنگنه اصفهانى ) وکسان ديگـرى کـه بـه سـر نـوشت مشابهى گرفتار شـده انـد تعـداد شان کـمنيست هـر کس که از پذيرش خرافات و عقائد باطلى کهبه مذهب رخنه کرده است سرباز زده حتى الامکانتصفيـه شـده است ، بنـده هم بعيد نميدانم که قربانىچنين توطئه کور و تعصب آميزى شوم » .
نويسنده: کسى که خودش رامعرفى نمى کنـد و اسـم مستعـار برخـودشميگذارد ترس از کشتـه شدن براى او معنايى ندارد ،چون نه او راکسى مى شناسـد و نه از آدرس او خبر داردتا اقدام به قتل او کند .
مگرشيعيان تا حالا چند بار اقدام بـه قتـلموسوى و احمد کاتب نموده اند که دکتر اين چنينترسيده است؟ آيا آنها محافظانى دارند ؟ .
شيعه درطول تاريخ با استدلال دشمنـان خـود را بـه شکست محکوم نموده است .
کشت و کشتار وتکفير و آزار کـار وهابيـان است کـه هرکس به مدينه و مکه مشرف شـده باشـدميدانـد که چگونه آنان بر مردم زور ميگويند و باقلدرى مى خواهنـد راه غلط خود شان را برديگران بقبولانند .
کما اينکهکشتار هزاران نفر شيعه در افغانستان چه به امر عبدالرحمن خان و چه به دستور طالبان وحاميان آنان خود دليل بزرگى بر شناسائىقاتلان و آدم کشـان است و صفحات تاريخ نيز گواه ماست .
حملاتهرساله دشمنان شيعـه در شهرهاىکويتـه و پاراچنار و ديگر مناطق شيعيهنشين پاکستان که هـر محرم ده ها کشته و مجروح بجاى ميگـذارد وحتى ايـن حملات در داخل مساجد و امکنه مقدسه صورتميگيرد خود شاهد زنده ديگرى بر مدعاى ما است .
آنچه راجعبه آية الله العظمى اصفهانى قـدسسـره نوشته است کامـلا بى پايـه و بى اساساست و هيـچ دليل و مدرکى ندارد .
بلکه مـابارهـا قضيـه قتـل پسـرايشان را از زبانوالد مرحـوم مـان حضـرت آيـة اللهالعظمى ميـر علـى احمـد حجت قدس سره ، رهبـر فقيد شيعيان افغانستـانکـه خود از شاگردان مرحوم آية اللهاصفهانى بود و در موقـع قتل پسر ايشـاندر نجـف اشـرف مشغول تحصيـل بـود شنيده ايم و مطلب فقط جنبه پولى ومالى داشت نــه چيز ديگر .
در رابطهبا احمد کسروى بايد گفت که او ميخواست اصل اسلام را از بين ببرد زيرا عقايدمارکسيستـى او را جزب احزاب کمونيستى نموده بود وتوهين هاى صريـح او به اسلام و آتش زدن کتاب مفاتيح الجنانسبب قتـل او گرديد .
قضيهبرقعى و دکتر على مظفريان و غيرهاز اسـاس غلط و دروغ و جعلى است به همين لحـاظدکتـر از ايـن اسمها بى خبر بود و گرنه خودش در متن کتابآنرا مى نوشت و نوبت به مترجم نميرسيد تا آنرااضافه کند .
*****
دکتر : « {آمادگي}البته بنده هيچ واهمـه اى نـدارم بـراى مـن هميـن افتخـار کافـى است کـه بـرادران وخواهرانم را نصيحت کنم و راه حـق و حقيقترا بـه آنان نشان دهم و ديگر هيچ آرزوى ندارم ، بنـده اگرمطامع دنيا را در نظر ميداشتم صيغـه و خمس برايم کافى بود همچنانکه آقايان ديگر از همين راهتوانسته اند سرمايـه هاى هنگفتى جمع کنند وماشين هاىآخرين سيستم سوار شوند ، اما بنـدهبحمـد الله پس از اينکـه حـق را شناختم نخواستـمجيـب مـردم را بيشتـر خالى کنم واينک بخور نميرى براى خودم وخانواده ام از راه حلال و پيشه شريف تجارت بدست مى آورم » .
نويسنده: کسى که خود را معرفى نميکند از چـه و چرا واهمه داشته باشد .
آدمى که سنشبه نود رسيده است متعه براى چـه اثرى خواهد داشت .
مراجع تقليد ، زاهدان نمونه
مراجـع بزرگـوار تقليـد هرگـزماشيـن هاى مدل بالا و آخرين سيستمنداشتـه انـد و مراجـع نجف اشرف اصلا ماشين نداشته اند .خمسرا نيز مراجع تقليد قبض ميکنند تـابـه مصارف شرعى آن برسانند که مى رسانند و اگر آنانبراى خود مى گرفتند و جمع ميکردند که بايـدامـروزه از ملياردرها مى بودند ، ما خود شاهد زندگى مراجع عظامدر قم و نجف و ساير شهرهـا بـوده ايـم و کسانىکـه بـه شهـر هاى قم و مخصوصا نجف اشرف سفر کـرده انـدميدانند که مراجع تقليد زاهـدان نمونه هستنـد ، که زيارت آنان چهـره هـاى نـورانـى انبيـاء و ائمـهصلوات الله و سلامه عليهم اجمعين راتداعى ميکند .
خندهآور اينست که دکتر ميگويد با تجـارتمصارف و خود و خانواده اش را بدست مى آورد کــه اولادر عـراق تا قبل از سقوط صدام تجارتى نبود وثانيـا او ازجـوانى به قول خودش مشغول تحصيل بوده پس سرمايهاى را که با آن به تجارت مشغول است از کجا آورده است .
مدتزمانى را که باخمس ارتزاق کـرده و کـارديگرى که از آن طريق امرار معاش کند نداشته ،چندسال بوده است و آيا آن اموال را به صاحبان اصليشبـرگـردانـده يا خير ،چون طبق نظر ايشان خمس گرفتن و تصرفدر آن حرام و ضمان آور است .
*****
دکتر : « بنـده سعى کـردم در ايـن کتـاب مطالـب مشخصى راعنـوان کنـم تا بـرادران و خواهرانـمبتواننـد حقيقت را آنگونه کـه هست دريابنـد و براىهيـچ کس اشکالى و ابهامى باقى نماند،و انشاءالله تصميم دارم کتاب هاى ديگرى نيز در زمينـههاى مختـلف بـه رشتـه تأليف در آورم تااينکه همه مسلمين حقايق رادريابند و هرکس آگاهانه راه خودش را انتخاب کند » .
نويسنده: اولاً ان شاءالله خوانندگان محتـرمماهيـت و حقيقت کتاب مورد نقد را درکخواهند کـرد و دروغ ها و تهمت هاى دکتر را که بر مذهب اهل بيتوارد نمـوده است متوجه خواهند شد .
ثانياکتابى که نتيجه پنجـاه سال تلاش باشـد وايـن چنين سخيف و بى پايه از آب دربيايد ، حال کتب بعدى هم معلـوم است ، از طـرف ديگر مگر کتاب ها و متـون حديثى و تفسيرى و تاريخىشيعه موجود نيست ؟ يا تنهـا در اختيـار دکتر است تا بـخواهد حقايقى را آشکار سازد،اگر آشکار کردن حقايق از راه دروغ وتهمت است پس آن حقيقت مال خود دکتر و يارانش باشد .
*****
دکتر: « {اميد واري} مطمئنمکه ايـن کتاب من از سـوى طالبـان حـق وعاشقـان حقيقت کـه تعداد شان بحمد الله بسيار است بـه گرمى استقبـالخواهـد شـد
روى سخن مـا نيـزبيشتـر بـا هميـن عـده است و امـا آقايانى که زندگى مرفه و......... » .
نويسنده: اما اينکه آيا کسى از کتاب دکتـراستقبال کرده است يا خير قضاوت را بدستخوانندگان عزيز مى سپاريم و لاف گزافها در ميدانهاىعلمى اجـازه دخالـت ندارد و از ارزش واعتبار ساقط است .
وامااينکه علما ومراجع عظام را آنچنان موردتمسخر و استهزاء قرار داده است دليل بر بىتجربگى و جوانى و نه پختگى است و جاى تعجب است کـه دکترخـود را 75 و 85 و حتى 205 ساله معـرفى مى کند وبعدچون نوجوانى نه پخته براى امور خيالى وذهنى خود جشـن پيش از رسيدن به مطلوب مى گيرد ! .
بههمين لحاظ ما نه تمام آنچـه را که در بخشگفته نقل کرديم و نه خود را ملزم به جـواب دادنآن ميدانيـم زيـرا کـه ما تابـع استدلال منطقى ودليل هستيم ،اما چرنديـات وحـرفهـاى بى معنى و بى دليل نـاشىاز عقـده هاى حقـارت و مسائـل روانى است و جـواب آن فقط دعا براى هدايت گوينده ونويسنده آنست و بس .