فصل اول
مراحل دعوت اسلامى در حيات پيامبر اكرم(ص)
مراحل دعوت دعوت اسلامى در زندگانى پيامبر(ص)از هنگام بعثت آن بزرگوار تاروز وفاتسه مرحله داشت:
مرحله نخستين
در آن مرحله دعوت رسول اكرم(ص)پنهانى بود و آن را با هيچكسآشكار نمىفرمود مگر اينكه به ظن غالب مىپنداشت كه آن شخص دعوت او راخواهد پذيرفتيا به آن خواهد گرويد.
اين مرحله با نزول وحى بر پيامبر(ص)در غار«حرا»آغاز گرديد.ابنهشام گويد:«آنان را در نهان به اين امر فرا مىخواند تا مبادا قريش كه در شركو بت پرستى تعصب داشتند ناگهان دعوت او را دريابند.پس دعوت را درمجالس عمومى قريشيان آشكار نمىفرمود و كسى را آشكارا به اسلام فرانمىخواند مگر كسى را كه از نظر پيوند خويشاوندى يا شناسائى پيشين با اوبستگى داشت.چنان كسان با پيامبر در نهان ديدار مىكردند و هر يك از آنانوقتى مىخواستند به عبادتى از عبادات بپردازند،در يكى از شكافهاى كوهستان مكه مىرفتند ودر آنجا از چشم قريشيان پنهان مىشدند. (1) »
در آن مرحله پيامبر هستههاى دعوت نخستين را تشكيل داد و مسئوليتدعوت را بدوشكشيد و در نهان براى پرهيز از گرفتارى در دعوت سعى مىفرمود.
«وقتى كسانى كه به اسلام گرويدند از سى تن زن و مرد افزون شدند،رسول اللهسراى يكى از آنان را براى تجمع آنان برگزيد تا در آنجا براى رفع نيازهاىارشاد و تعليم با يكديگر ديدار كنند.حاصل دعوت در آن مدت چيزى نزديكبه چهل مرد و زن بود كه به اسلام گرويده بودند و بيشتر آنان از فقرا و بندگانبودند و از كسانى كه در ميان قريش شخصيت و عنوانىنداشتند (2) .
ترديد نيست كه اگر پيامبر(ص)در دعوت به اسلام در گذرگاه سالياننخستين،كار را پوشيده مىداشت به سبب بيم جان خويش نبود بلكه براى آيندهدعوت از هر فعاليت فاشيستى خوف داشت و مىترسيد براى دعوت به اسلامامر ناگوارى رخ دهد و بعدها دعوت كمال نيابد و ثابت و مستقر نگردد و نتواندبا كفار به معارضه و مواجهه روياروى آغاز كند و ازين جهتدعوت به نابودىكشيده شود.
رسول اكرم از دعوت پنهانى خود دو منظور داشت:
1-پيشتازان مؤمن در معرض خطر قرار نگيرند.چه،هر عمل فاشيستىحركت جنبش را فلج و از كار مىانداخت و ارتباط آن را با افراد مىگسستو ازين روى آن را به آشفتگى و تباهىمىكشيد.
2-افزودن عده كافى از مؤمنان به رسالت و مكتب تا در تحول به اسلامبه شايستگى و با ايمانمسئوليتهاى مكتب را تحمل كنند.
هنگامى كه فعاليت مسلمين و عده آنان روى به فزونى گذاشت اگر چهامور عبادى را در شكافهاى كوهساران و در درهها انجام مىدادند اماپوشاندن كار آنان و فراهم آمدنشان و نمازشان كارى دشوار مىبود.از اين رو،رفته رفته قريش به وجود دعوت پى بردند و حساب كار خود را كردند و كوشيدنداز چگونگى كار آگاه گردند و در پيرامون پيروان آئين نو تفصيلاتىبدست آورند.
پس جاسوسانى گماشتند تا محلهائى را كه مسلمين در آن مىزيستند و محلهايىرا كه در آن اقامت مىساختند و جائى كه به مسافرت مىرفتند و بالجمله هرجاكه بودند آنجا رامراقبت كنند و از خبرهاشان آگاه گردند.
روزى از روزها در حالى كه سعد بن ابى وقاص با چند تن از اصحابرسول الله در يكى از راههاى تنگ كوهستان مكه نماز مىگزاردند،چند تن ازمشركان به آنان گذشتند و ازين عمل خشمگين شده و آن اعمال را عيب دانستندتا كار به زد و خورد كشيد.سعد بن ابى وقاص مردى از مشركان را با استخوانفك شتر ضربهاى زد و سر او را شكافت و اين نخستين خونىبود كه در اسلامريخته شد (3) .
اين رويداد خطير،رسول اكرم را بيمناك نساخت بلكه آن واقعه را آشكارشدن جزئى از دعوت به حساب آورد كه امرى طبيعى بود.زان پس،كار آئيننو در مكه فاش گرديد و به پايهاى از انتشار رسيد كه ديگر پنهان داشتن كاملآن امكان نداشت.پس وقت آن فرا رسيد كه دعوتعلنى گردد.
پس از آنكه رسول خدا اطمينان يافت كه عناصر ضرورى براى اين مرحلهتكامل يافته است،به طرزى نوين به دعوت شروع كرد.زيرا عده مسلمين و فهمآنان از اسلام به حدى مناسب رسيده بود و به اندازهاى نيرومند شده بودند كهديگر امكان نداشت بتوانند آنان را از ميان بردارند.علاوه بر اين نظر به سايراوضاع و احوال و شرايط اجتماعى از قبيل پشتيبانى عم اوابوطالب(رض)
از پيامبر اكرم(ص)و ايمان آوردن جماعتى مانند حمزه عموى او،اسلامعزت و احترام كسبكرده بود.
«عنصر دوم از عناصر دعوت درين مرحله نزديك به رشد و تكامل بوداز اين روى امت را بهتبليغ آگاه ساخت و عدهاى بسيار از كسانى كه دعوترا بر آنان عرضه كردند،اسلام آوردند (4) »
اين مرحله مدت سه سال استمرار يافت تا خداى تعالى فرمان داد كه نبىاكرم دين الهى راآشكار سازد.
فرمان حق تعالى درين مورد چنين بود:
فاصدع بما تؤمر و اعرض عن المشركين (كارى را كه به انجام آن فرمان يافتهاى آشكارا كن واز مشركين روى بگردان.
حجر-94)
انذر عشيرتك الاقربين (خويشاوندان نزديكت را بيم ده-شعرا 235)
قل انى انا النذير المبين (بگو همانا كه من بيم دهنده آشكارم-حجر-89)
مرحله دوم
در اين مرحله فرستاده حق،قول خداى تعالى را به كار بست و به تنفيذفرمان پروردگار خود آغاز كرد.وقتى همه فرزندان و خويشان و عشيرت خودرا به اسلام فرا خواند و رسالت اللهتعالى را به آنان ابلاغ كرد آنگاه گفت:
«اى بنى كعب بن لوى»نفوس خويشتن را از آتش برهانيد.اى بنى مرة بن كعب نفوس خويش را از آتش برهانيد.اى بنى عبد شمس،اى بنى عبد مناف،اى بنى عبد المطلب،اى فاطمه، نفس خويش را از آتش برهانيد.من دربارههيچيك از شما در پيشگاه خدا كارى از دستمساخته نيست جز اينكه خويشاوندمن هستيد و من صله رحم مىكنم (5) ».
رسول اكرم بر بالاى كوه صفا رفت و به ندا در دادن آغاز كرد كه:اىبنى فهر،اى بنى عدى! «چندان كه افراد آن قبايل فراهم آمدند و كسى كهنتوانسته بود به نداى رسول خدا بيرون آيد و فرستادهاى گسيل داشته بود تابنگرد كه خبر چيست.بارى همه جمع شدند.آنگاه پيامبر گفت:«آيا اگر ببينيدكه شما را آگاه مىكنم كه گروهى سوار در دره آمادهاند تا بر سر شماحملهورشوند،گفته مرا تصديق مىكنيد؟»گفتند:از تو هرگز دروغى نشنيدهايم.
گفت:«پس من شما را بيم مىدهم كه در مقابل شما عذابى شديد قرار دارد.»
پس آنگاه ابولهب گفت:آيا درين ساعت روز ما را براى همين مطلب فراهمآوردهاى (6) ؟و آيتىنازل شد كه:
تبتيدا ابى لهب و تب (دستهاى ابو لهب بريده باد و بريده شد)
واكنش قريش در مقابل آشكار شدن دعوت او اين بود كه از وى(ص)
روى گردانيدند و دعوت او را نپذيرفتند.چندان كه مسلمانان به اين سبب آزارهاو شكنجههاى گوناگون تحمل كردند.چندان تحمل رنج و مشقت كردند كهدر نتيجه راه پيروزى بر آنان هموار گرديد تا رضاى خداى تعالى را محققگردانند و عقيده را با خون آبيارىكنند.
رسول اكرم(ص)را چندان آزردند كه فرمود:«هيچ پيامبرى چونمن مورد آزار و اذيت قومخود قرار نگرفت».
عبد الله بن عمرو بن عاص در مورد آن بزرگوار روايتى ازين دست نقلكرده است:«در اثناى اين كه پيامبر(ص)در خانه كعبه نماز مىگذاشت«عقبةبن ابى معيط»به او روى آورد و جامه خود را به گردن وى(ص)پيچيد و بهشدت گلوى آن بزرگوار را فشرد.ابوبكر بطرف او رفت و شانه و بازوىاو گرفته و دورش ساخت و گفت:آيا مردى را كه مىگويد الله پروردگار مناست بهقتل مىرسانيد (7) ؟
طبرى و ابن اسحق ازو روايت كردهاند كه يكى از آنان مشتى خاكبر گرفت و در حالى كه پيامبر اكرم(ص)از يكى از كوچههاى مكه مىگذشت،بر سر و روى او پراكند.محمد به خانه بازگشت و بر سر مباركش خاك نشستهبود.يكى از دخترانش بسوى او رفت و در حالى كه مىگريستخاك بدن مباركشرا شست.رسول الله به او گفت:«اى دخترم گريه مكن كه خداوند نگاهدار پدر تواست (8) »اما ياران او(ص)رضوان الله عليهم هر يك عذابهاى گوناگونچشيدند.
از خباب بن الارث روايتشده است كه:«پس از آنكه پيامبر از مشركانآزارى ديد به نزد او رفتم و به او گفتم اى رسول خدا آيا خداوند را براىپشتيبانى ما نمىطلبى؟آنگاه پيامبر بر زمين نشست و چهرهاش گلگون شد وگفت:پيش از شما با شانه آهنين گوشت و عصب را تا استخوان مىكندندبا اين همه از دين خود دست نمىكشيدند و از خدا مىخواستند عدالت و امنيتىحكمفرما شود كه هر كس بتواند از يمن به حضرموت آيد،بى آنكه آزارىببيند و جز ازخداوند از هيچكس نترسد (9) »
انتقال به طائف
هنگامى كه پيامبر اكرم پى برد كه فشار و آزار به اوج خود رسيده استو دعوت او در مكه به حالت ركود در آمده و جنبش پيوستگى و مستمر گروههابراى دعوت تقريبا متوقف گرديده است،و ديد كه حالت آن ركود تهديدىمستقيم است كه به ناتوان شدن و ضعف دعوت منجرخواهد شد و كشش آنمتوقف مىگردد و سپس پايان مىپذيرد.
همه اين اعتبارات او را برانگيخت تا براى دعوت به اسلام به طائفرود و از مردم«ثقيف»يارىطلبد.
رسول اكرم(ص)اميد آن داشت كه آنچه از جانب خداى عز و جل بر اوفرود آمده است،مردم طائف بپذيرند و رسالت،يارانى نو بدست آورد و آنانمنطقه را آماده كنند تا براى جنبش و شروع به كار،مركزى نو شود.چه،مىديدكه مكه صلاحيت آن را ندارد كه مركز دعوت رسالت گردد.بخصوص پس ازآن كه شكنجه دادن به مؤمنان و ترساندن آنان،چنانكه گفتيم سببمتوقف شدنو بىتاثيرى جنبش شده بود.
هنگامى كه رسول الله به طائف رسيد بر آن شد تا افراد با نفوذ آنجا را بهخود جلب كند زيرا آنان داراى اهميت بودند و پيروان بسيار داشتند.پس آنگاهنزد گروهى از بزرگان ثقيف كه آنروز از بزرگان آن ديار بودند رفت و آنانرا براه راست و راه خدا دعوت كرد.اما با خشونت، خواهش او را رد كردندو با درشتى و تندخوئى به گونهاى با او برخورد كردند كه توقع آن رانداشت.
پس رسول الله(ص)از نزد آنان برخاست.اما از آنان خواست كه خبر آمدناو را به نزد خود نگاه دارند و از قريش پوشيده دارند.ليكن اين امر را نيزنپذيرفتند.آنگاه مردم آن ديار، ديوانگان و بندگان خود را برانگيختند تا اورا دشنام گويند و بر او درشتى كنند و به سوى اوسنگ اندازند چندانكه از پاهاى او خون جارى شد و چند جاى سر مباركش شكافت (10) .
پس از كار خود به خدا شكايت برد و سر به آسمان برداشت و اين دعابر زبان راند:
«بار خدايا،از ضعف و ناتوانى و قلت بضاعتخود به درگاه تو شكايتآوردهام.اى ارحم الراحمين تو خداى مستضعفانى،پروردگار منى،مرا بهچه كسى وا مىگذارى؟به كسى كه از امت من دور است تا به من حمله آورد يابه دشمنى كه اختيار مرا به دست او مىسپارى.اگر تو بر من خشمگين مباشى،از دشمنى هيچكس باك ندارم كه عافيت و بخشايش تو بر من بسىوسيعتر است.
به نور وجه تو پناه مىآورم كه تاريكىها را درهم مىنوردد و كار دنيا و آخرترا به صلاح باز مىآورد تا خشمت بر من فرود نيايد و نارضائيت بر من نزولنكند.به تو پناهندهام تا خرسندگردى و لا حول و لا قوة الا بك» (11)
رسول الله با زيد بن حارثه بازگشت و چون خواست وارد مكه شود زيدگفت:يا رسول الله،چگونه بر آنان وارد مىشوى حال آنكه ترا بيرونراندند؟.
رسول اكرم فرمود:«اى زيد همانا كه خدا در آنچه مىبينى گشايشىقرار مىدهد و راه عافيت معين مىكند.خدا ياور دين خود و پشتيبان فرستادهخود است».سپس مردى از مردم خزاعه را به سوى مطعم بن عدى فرستاد تا او راآگاه سازد كه او به مكه در پناه او وارد مىشود.مطعمپذيرفت و رسول اللهبه مكه بازگشت (12) .
پس از بازگشت از مكه،رسول خدا از تجربه دردناك طائف و ازبدرفتارى مردم آنجا،از بر نيامدن منظورش بوسيله اهالى آن ديار كه مىخواستطائف را به جاى مكه مركز دعوت قراردهد،تجربهاى گرانبها آموخت.
بررسى رسول اكرم از تجربه طائف و ارزيابى آن و تجزيه و تحليلموجبات پيشرفت نكردن درآن ديار مطالب زير را براى او روشن كرد:
1-رسول اكرم(ص)كشف كرد كه طائف براى اينكه مركز دعوت شودداراى صلاحيت نيستزيرا طائف با مكه بستگىها و پيوندهاى استوار داشت.
چنانكه از نظر جغرافيائى نيز در حدود بيش از چهل ميل از آنجا دور نبود وهمين مساله امنيت آنجا را به واسطه نزديكى،از حيث هجوم قريش و سركشىو طغيان آنان به خطر درمىانداخت.
2-صلاح نبود كه او خود در ميان دشمنان تبليغ دعوت را عهدهدار گرددزيرا او را محاصره مىكردند و دعوت وى بعلت فتنه انگيزى و سخن چينى باشكست روبرو مىگرديد و فرصتگفتار نمىيافت و بررسى تاثير آن در آنانبه آگاهى او نمىرسيد (13) .
از اين رو بود كه مىبينيم رسول الله(ص)هنگاميكه موسم حج فرا رسيدكوشش از سرگرفت و هنگامى كه شش تن از مردم يثرب فراهم آمدند نزدهيئت نمايندگى آنان رفت و آغاز دعوت فرمود،پس به او ايمان آوردندو سوگند ياد كردند كه هنگامى كه هر يك به ديار خويش بازگشتند در راه رسالتاو كار كنند.توفيق رسول الله در قانع كردن آن افراد،خطيرترين عملتنظيمىرسول الله را در تاريخ اسلام در برداشت.
بايد دانست ملاقات او با آن شش تن،كارى تصادفى نبود بلكه مقصودىرا تامين مىكرد چه،با آنان تقريبا مخفيانه اجتماع كرد و با عدهاى محدودآن اجتماع را بر پاى داشت.اما وقتىدعوت آشكار را آغاز نمود با سايرهيئتهاى نمايندگى بدانگونه عمل نكرد.
سرى بودن اجتماع و برگزيدن وقت(موسم حج)دلائل بسيارى داشتكه نمىتوان از آن چشم پوشيد.بعلاوه با تجربه دردناك طايف كه پربار وآموزنده بود،نزديك بود و از آن تجربههاىفراوان به دست آمده بود.
رسول الله خطه خود را نسبت به پايگاه جامعه تغيير داد و در گزينش يثرب به ايناميدوار بود كه آن ديار از نظر جغرافيائى از مكه دور است و بيش از 250ميل با آنجا فاصله دارد.لذا در آن محل از حملات پياپى و ناگهانى قريشدر امان است.اما يثرب نيز براى اينكه مركز دعوت شود آمادگى داشتزيرا سابقه طولانى زدو خوردهاى قبيلهاى بين ساكنين اوس و خزرج و يهود،آنجا را منطقهاى ساخته بود كه از نظر اجتماعى از يكديگر جدا بودندچنانكهنمىتوانست در مقابل وزش اسلام ايستادگى كند.
گوئى آن ديار،در انتظار شخصى يا فكرى بود كه آن تعصبهاى سختو حل ناشدنى را بكلى از آن سامان ريشه كن سازد و مشكل حل ناشدنى گروههاو نژادها را چارهاى انديشد.علاوه بر اين امور،چند دائى رسول اكرم در يثرباز بنى نجار بودند و خود مردم يثرب نيز اين مطلبرا مىدانستند و نيز مىدانستندكه قبر پدر و مادر رسول اكرم(ص)در آنجا است.
افزون بر اين،يثرب از نظر امكانات مادى توانگر بود و بر راه بازرگانىمكه و شام تسلط داشت. اين بار رسول اكرم آن سان كه به طائف رفتشخصابه يثرب نرفت و تجربه دردناك طائف را به ياد داشت بلكه از فعاليت بطورمستقيم خود دارى فرمود و در پراكندن دعوت اسلام و آموزشهاى دينىبه وسيله خود مردم مدينه اعتماد كرد.اين روش بيشتر فايده داشت و نتايجكار را زودتر از انتظار صورت واقعيت داد.زيرا مردم مدينه ديار خود رابهتر از ديگران مىشناختند و به شرايط آن شهر و شرايط مردم آنجا بيش ازهر كس آگاهى داشتند بعدها نيز در مردم آنجا و يارانشان عميقترين تاثير راگذاشت و هيچكس درباره آنان به شك و گماننمىافتاد زيرا در آن محيط همه،آنان را مىشناختند.
هدف رسول اكرم(ص)از فعاليت آن شش تن،و از عمل انصار،آماده كردن جو و ايجاد محيط وعواملى بود كه دعوت و مبانى جديد آن راتاييد كند.
هنگامى كه موسم حج فرا رسيد،نبى اكرم با دوازده تن از اهالى يثربدر وادى تنك(عقبه) يعنى عقبه نخستين فراهم آمدند.در آنجا اشخاصمزبور ايمان خويش را آشكار كردند و پذيرفتند كه در نشر دعوت اسلامى بكوشندهنگامى كه عازم بازگشت بودند،رسول الله، مصعب بن عمير را كه در بينمسلمين مكه از لايقترين اصحاب بود فرمان داد كه اسلام را به اهالى مدينهتعليم داده و احكام دين را بين آنان شايع كند و از آنان براى انتشار دادن ايننور در صفوف اهل مدينه نيروى منظم ايجاد كند.مصعب مىدانست كه قريشو قواى جاهليت چه مايه شكنجه و آزار بر مسلمانان روا مىدارند.بالجملهمصعب مامور شد كه عدهاى را تربيتكند و همه،چندان كه مىتوانند اقدام كنندو در نشر اسلام كمال دقت را به كار برند (14) .
مصعب بن عمير هم آنسان كه در ميان مردمى كه در مكه در اوايل كار:
اسلام آوردند معروف بود،از حيث آگاهى داشتن به معالم دين و معاصربودن با ايامى كه قريش به مسلمين حملهور مىشدند و با نيروهاى جاهلى برمسلمين مكه انواع شكنجه و آزار روا مىداشتند،نيز شهرت داشت.بعلاوهبه انواع روشهاى عملى و سازماندهى آگاهى داشت (15) .
بودن مصعب پيشاپيش آن جماعت براى نظم دادن به آن عده تضمينىبود تا آن گرويدگان جديد از ايمان خود و از وعدهاى كه براى انجام دادنكارهاى مفيد به منظور نشر اسلام داده بودند سرپيچى نكنند.بخصوص سپرىشدن يك سال تمام ميان دو موسم حج آن سال و سال آينده شايد باعث مىشدكه عزم آنان را سست كند و از دين خود دفاع نكنند زيرا آموزش كامل نداشتندو عميقا مطالب اسلام را نفهميده بودند و شناخت كاملى از آن نداشتند تابراىقانع كردن و مسلمان كردن عدهاى ديگر به سطح عالى از فهم و قدرت رسيدهباشند.
نبودن رابطه منظم،ناچار به تفكيك و جدائى هر گونه گروه و اجتماعىمنجر مىگرديد ونبودن انضباط و پيوند بين جماعتها و پراكندگى كوششافراد آن،به شكست آنان پايان گرفت.
پىنوشتها:
1- سيره ابن هشام،ج 1 ص 240 و صفحات بعد.
2- سيره ابن هشام،ج 1 ص 249-261.
3- سيره ابن هشام،ج 1،ص 283.
4- سيره ابن هشام
5- فقه سياسى در اسلام،محمد جعفر الظالمى،ص 84.
6- فقه السيره،دكتر محمد سعيد رمضان البوطى،ص 99.
7- مصدر سابق.
8- به نقل بخارى از فقه السيره.
9- تاريخ طبرى،ج 2 ص 344 و سيره ابن هشام،ج 1 ص 185.منظور اين است كهمردم سابق براى حفظ دين خود اينهمه آزار مىديدند و شما در مقابل اين آزارهاىخفيف مقاومت نداريد.(م)
10- سيره ابن هشام و تهذيب السيره.
11- طبقات السعد،ج 1،ص 196.
12- سيره ابن هشام،ج 1 ص 420.
13- طبقات ابن سعد،ج 1 ص 196.
14- براى تفصيل مقال به«نظرية الثورة و التنظيم»نوشته حسين كروم در كتاب«محمدنظرةعصريه»چاپ جديد،ص 171 مراجعه شود.
15- سيره ابن هشام،ج،1 ص 428.