بهجت عارفان
سخن ما
(وَالَّذينَ جاهَدُو فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا و اِنَّ اللهَ لَمَعَ المُحْسِنينَ)«و كسانى كه در راه خوشنودى ما بكوشند قطعاً آنان را به راههاى خاصّ خود رهنمون مىگرديم. و بى گمان خداوند همراه و يار نيكوكاران است.»لحظه لحظه زندگانى اولياى خدا زيبا و درسآموز و قابل مطالعه ژرفانديشى است، هم آنان كه پس از تخلّق به اخلاق الهى با شيوه زندگى و نحوه رفتار، گفتار و تمام ابعاد وجودشان نكتههاى هدايت به شيفتگان حقايق مىآموزند، و اكسيرسانْ مسِ وجود سالكان طريقالى الله را به زرِ ناب مبدَّل مىسازند.در عصر حاضر، كه عصر تاريكىها و زمانه دورى از معنويّات و برهنگى فرهنگى است بى گمان معرّفى چهرههاى درخشان آسمان معرفت براى همگان پندآموز خواهد بود و بازدارنده از لغزشها. واين مهم به ويژه براى نسل جوان و نوپا يك نياز اساسى و بنيادين است.در ميان ستارگان آسمان فقاهت و مرجعيّت، اخلاق و عرفان، سياست توأم با عدالت و ديانت و تقوا، وجود ابرمرد سخت كوش ميدان علم و عمل فرزانه ربّانى تنديس (اِنَّمايَخْشَى اللهَ مِنْ عِبادِهِ العُلَماءُ)مصداق بارز «مَن يُذَكِّرُ كُمُ الله رُؤْيَتُهُ، وَ يَزيدُ فى عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ»دين آشناى فانى در ولايت ولىّ اللهاعظم (عج)، شيخ الفقهاء، عارف كامل، حضرت آيتاللهالعظمى آقاى حاج شيخ محمّد تقى بهجت ـ دامت بركاته ـ چونان خورشيد عالمتاب مىدرخشد. هم او كه حضور جذّاب و همه روزهاش (با وجود كهولت سنّ) در بارگاه بانوى تالى تِلْو معصوم، حضرت فاطمه معصومه(عليها السلام) بر حُسْن روز افزون او مىافزايد، به ويژه آنگاه كه نغمه «يا فاطِمةُاشْفَعى لى فِىْ الْجَنَّةِ» سر مىدهد و بوسه بر ضريح كيميا اثر آنبزرگ بانو مىزند.ما ضمن ارج نهادن به زحمات بى شائبه فاضل محترم جناب آقاى رضاباقى زاده كه زحمت گردآورى و تاليف اين مجموعه نفيس را در راه معرّفى چهره نورانى مرجعيّت شيعه به ويژه شناساندن چهره پر فروغ بقيّة السلف حضرت آيتالله العظمى بهجت - دامظلّهالعالى ـ به عهده گرفتهاند، مفتخريم با عنايت توليت محترم آستانه مقدّسه، در سالى كه به ابتكار مقام معظّم رهبرى حضرت آيتالله خامنهاى ـ دام ظلّه العالى - سال اميرمؤمنان (عليه السلام) نام گرفته است و با گراميداشت نام امام خمينى (قدس سره) رهبر كبير انقلاب اسلامى اقدام به چاپ اين مجموعه مىنماييم.اميد است كه براى همگان و به ويژه براى نسل جوان و با نشاط و رو به رشد كشورمان راه گشا و مفيد باشد.از رهگذرِ خاكِ سرِ كوى شما بود***هر نافه كه در دستِ نسيم سحر افتاد
سخن آغازين
« ... خداوند، كه نعمتهايش همه گرانمايه است، در دورانهاى پى در پى تاريخ، حتّى در روزگاران فَتْرت، هماره بندگانى ويژه دارد كه در انديشهها و ژرفناى خودشان با آنان زمزمه مىكند، و در اثر آن، با روشنايى بيدارى ويژهاى كه در چشمها و گوشها و دلهايشان پديد مىآورند، و مردم را از مقام خدا بيم مىدهند، بسان راهنمايان بيابانهاى خشك و سوخته، هر كس را كه راه راست را بپيمايد، مىستايند، و به نجات بشارتش مىدهند; و هر كس را كه به چپ يا راست كژراهه رود، نكوهش مىكنند، و از هلاكت پرهيزش مىدهند; و اينچنين است كه اينان چراغهاى فروزان آن تاريكىها، و راهنمايان آن شبه هايند.»آرى، در فراز و نشيب تاريخ، فرهيختگان دين آشنا هماره حاملان راستين امانت الهى و تعاليم ناب امامان معصوم(عليهم السلام)، و مرزداران حماسه جاويد شيعه بودهاند، و تداوم و بقاى تشيّع بيش از هر چيز مرهون تلاش و مجاهدت آنان است.دانشوران فرزانهاى كه سالها در حوزههاى دينى به دانش اندوزى و تهذيب نفس پرداخته و به درجات عالى علمى، و پايههاى والاى معنوى نايل گرديده، و از آن پس مشعل هدايت و سعادت انسانها را به دوش كشيدهاند.شيخ الفقهاء، جمال العارفين، آيت الله العظمى شيخ محمّد تقى بهجت از آن دسته عالمان وارستهاى است كه اينك پس از يك عمر تحصيل و تهذيب و طىّ مراحل سير و سلوك عرفانى و نيل به مقامات والاى توحيدى، خورشيد سان فروغى دگر باره به كالبد جامعه دينپرور افكنده است، كه ما «برگى از دفتر آفتاب» شمسِ وجود پرتابش او را در نگاشته نخست خود نمايانديم، و اكنون به سراغ پروانگان انجمن روحانى معنوى آن «فريادگر توحيد» مىرويم و اوج افق ديدگاههاى او را از زبان تنى چند از شاگردان و يارانش مىشنويم. و به ديگر سخن به نظاره مىنشينيم ابعاد شخصيّت آن بزرگ را در «بهجت عارفان در حديث ديگران»، كه سرآغاز آن به «كلامى از نور»، آراسته شده، و بدينسان اين مجموعه گفتارى است از او و گفتگويى از ياران درباره او. «حَديثُهُ أَوْ حَديثٌ عَنْهُ يُطْرِبُنىاميد كه اين نبشته، بارقه هدايت راهپويان كوى دوست گشته، و آنان را «به سوى محبوب» رهنمون گردد، و هُوَالْهادِىدر پايان، با اظهار عجز از سپاسگزارى از همه بزرگوارانى كه با مصاحبه و يا نگارش در تكميل اين مجموعه نگارنده را يارى رساندند، از خداوند منّان تقاضا دارم كه خود با عنايات خويش از آنان سپاس گزارد، و هُوَالشَّكُورهمچنين از يكى از شاگردان حضرت آيتالله العظمى بهجت كه در ويرايش و تدوين از مشورت و راهنمايىهايش سود جستم، و نيز از همسرم و فرزندم (محمّدآقا) كه در پياده كردن نوارها و غلطگيرى كتاب به كمكم شتافتند و از همه دستاندركاران انتشارات زائر آستانه مقدّسه حضرت فاطمه معصومه(عليها السلام) تشكر مىكنم. و از خوانندگان عزيز تقاضامندم كه پيشنهادها و انتقادات و مطالب نو خود را به آدرس قم، ص ـ پ 178 ـ 37165 ارسال فرمايند.
كلامى از نور
بيانات حضرت آيت الله العظمى بهجت
بسم الله الرحمن الرحيمچه بايد بكنيم در ابتلائات داخليّه و خارجيه؟ چه بايد بكنيم؟ چه كار كرديم كه به اين چيزها مبتلا مىشويم؟ فكر اين را بايد بكنيم، آخر ما چكار كرديم كه بىسرپرست مانديم؟اشكال در اين است كه خودمان را اصلاح نمىكرديم و نكرديم و نخواهيم كرد، حاضر نيستيم خودمان را اصلاح كنيم. اگر ما خودمان را اصلاح مىكرديم به اين بلاها مبتلا نمىشديم.حضرت نبىّاكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «نگويم به شما، أَلا اُخْبِرُكُمْ بِدائِكُمْ وَدَوائِكُمْ؟ دائُكُمُ الذُّنُوبُ، وَ دَوائُكُمُ الْإِسْتِغْفارُ» ما مىخواهيم هر چه دلمان مىخواهد بكنيم امّا ديگران، حق ندارند، به ما اسائهاى بكنند; ما خودمان، به نزديكانمان، دوستانمان، هر چه بكنيم بكنيم، اما ديگران، دشمنان، حق ندارند به ما]اسائهاى[بكنند.آخر ما اگر خودمان را درست بكنيم، خدا كافى است، خدا هادى است، ما خودمان را نمىخواهيم درست بكنيم، اما از كسى هم نمىخواهيم آزار ببينيم. آنهائى كه طبعشان آزار است، كار خودشان را مىكنند، جز اينكه يك كافى و يك حافظ جلوگيرى بكند.ما اگر خودمان به راه بوديم، در راه مىرفتيم، چه كسى اميرالمؤمنين(عليه السلام) را مىكشت، چه كسى حسين بن على(عليه السلام) را مىكشت، چه كسى همين را كه حالا هست، هزار سال هست، او را مغلولاليدين كرد.ما خودمان حاضر نيستيم خودمان را اصلاح بكنيم. اگر خودمان را اصلاح بكنيم، به تدريج همه بشر، اصلاح مىشوند.
ما مىخواهيم اگر دلمان خواست دروغ بگوييم اما كسى به ما حق ندارد دروغ بگويد; ما ايذاء بكنيم دوستان خودمان را، خوبان را، اما بدها حق ندارند به ما ايذاء بكنند.بابا با خدا بساز، كار را درست مىكند. چرا در خلوت و جلوت دلت هر چه مىخواهد، مىكنى، مگر نمىفرمايد: (وَمَنْ يَتَّقِالله يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً، وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لايَحتَسِب، و مَن يَتَوكَّل عَلَىالله فَهُوَ حَسْبُه، إنَّ اللهَ بالغُ أَمْرِه، قَدْ جَعَلَاللهُ لِكُلّ شَئ قَدْراً)آيا مىشود ما با خدا نباشيم، خدا يار ما باشد در هر جزئى و كلّى، در امور داخله و در امور خارجيّه; پس هيچ چارهاى از بليّات دنيويّه و اخرويّه، داخليّه و خارجيّه نيست الاّ خدايى بودن و با خدا بودن و با خدائيها معيّت داشتن و تبعيّت داشتن.اما اگر از انبياء و اوصياء دور شديم گرگهاى داخل و خارج بلافاصله ما را مىخورند.يما اگر خداترس بوديم، از ما مىترسيدند كسانى كه اص نمىشناسند ما كى هستيم چه كاره هستيم; مىترسند كارى بكنند كه ما بر آنها غضبناك بشويم، چرا؟ چون ديگر غضب ما غضب خداست، اگر با خدا هستيم.
عرض كردند به سيّدالشهداء(عليه السلام) كه اگر اذن بدهى همين حالا، هيچجا نرفته، از جايت حركت نكرده هلاك مىكنيم دشمنها را ]اين را[ جنّ گفتند; فرمود: «والله قدرت من از قدرت شما بيشتر است ـ اين كسى است كه اسم اعظم بلد است ـ لكن اگر من كشته نشوم، با چى امتحان مىشوند اين مردمى كه اينجورند».]اينجا[ دار امتحان است، شما در فكر اين باشيد كه خودتان را اصلاح بكنيد، مابين خودتان و خدايتان عايقى، مانعى، پيدا نشود. اگر اصلاح كرديد، رفع مانع كرديد بين خودتان و خدا و وسائط ]انبياء و اوصياء[ خدا اصلاح مىكند مابين شما و خلق.حالا واقع شديم، كار را به جايى رسانديم، ماها، بزرگان ما از «سقيفه» جلوتر از «سقيفه» در آن «حجره» قبل از آن «حجره»، كار را به اينجا رسانديم كه وجب به وجب دشمنيم با هم، همه اين كارها را ديدهايم كه كار ماست اين كار و الاّ چرا مسلمانها با هم دشمنند، تا برسد به اينكه غيرمسلمانها دشمنى نكنند با مسلمانها. چرا
اينجور است؟همه را مىبينيم كار ماست، از كار خودمان بايد توبه كنيم ]يا [يتوبه نبايد بكنيم؟! هر چه اصلح شد براى ما فع، آن را اختيار بكنيم!! بابا اصلح از اين نيست كه خودمان صالح باشيم.
حالا كه اين كارها را كردهايم، بايد توبه بكنيم، بايد تضّرع كنيم، با آن باب عالى و باب اعلى بايد به سوى او برويم ما را نجات بدهد اوّل از شرّ خودمان و داخله خودمان، بعدها از شرّ خارجيها «أَعْدى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتى بَيْنَ جَنْبيْكَ» اين شهوات، اين غضبهاى بيجا، اين شهوات بيجا، همهاش جنود شياطيناند، جنود كفّارند اينها، كه در داخله خودِ آدم ]هستند[. بالأخره، حالا كه كار را به اينجا رسانديم، خودمان مىدانيم دوايش استغفار است، ]آيا استغفار[ مىكنيم؟چارهاى نيست از اينكه بايد به سوى خدا برويم، اگر به سوى خدا نرفتيم موانع هم اگر رفع بشود، موقّتاً رفع مىشود، دائماً رفع نمىشود.بايد بدانيم كه علاج ما اصلاح نفس است در همه مراحل، و از اين مستغنى نخواهيم بود، و بدون اين، كار ما تمام نخواهد شد.
با اعتراف به اينكه عمل از خودمان است كه به سر ما آمده و مىآيد تا خودمان را اصلاح نكنيم و با خدا ارتباط نداشته باشيم، با نمايندگان خدا ارتباط نداشته باشيم، كارمان درست نمىشود، امروز تا فردا، تا پس فردا اين كه كار كار نشد كه.تا رابطه ما با ولّى امر، امام زمان صلوات الله عليه قوى نشود، آيا كار ما درست مىشود بدون اصلاح نفس؟ آيا همين اينهائى كه هستيم فرض كنيد اينجا جمع شديم و الّا خب خيلىها با ما موافق هستند در عقايد و همه خواستهها و غير اينها، آيا مىشود تا خودمان را اصلاح نكنيم كار درست بشود؟ آيا تا در عالم «راشى» و «مرتشى» هست كار
تمام مىشود؟ از خودشان، «خوارزمى» نوشته است يك نفر از روساء قشون اميرالمؤمنين صلوات الله عليه در «صفّين» رسيد به دم خيمه يمعاويةبن ابى سفيان لعنةالله، به طورى كه كشتنـ فض از گرفتن معاويه ـ پيش او آب خوردن بود و در اين نقل هيچ اسمى از آن قضّيه آن طرفى كه «مالك اشتر» در آن جبهه و آنجاست، نمىآورد.
در همين حال معاويه فرستاد براى اين رئيس، كارت را تمام كردى، اعتراف كرديم به اينكه غالب شدى «ظفرتَ و نصبتَ» كار تمام شد، امابه تو بگويم، اگر عقب نشينى كردى «خراسان» مال توست ميل خودت هست،«خراسان» را مىخواهى، يا مىخواهى جلوتر بيائى و ما را از بين ببرى؟ همين، گفتم به شما اگر عقب نشينى كردى بعد از اينكه كار تمام شده و ما اعتراف داريم، «خراسان» ديگر مال توست.اين بدبخت شقى عقب نشينى كرد با آن قوّت و قدرت و غلبهاى كه آن ساعت پيدا كرد، «خراسان» را مىخواست، مثل عمر بن سعد]كه[«رى» را مىخواست، بالأخره و كار شد آن جورى كه شد با «مالك» و اينها تا آخرش كه همه مىدانيم از خسران دنيا و آخرت]آن[ بدبخت شقى اينجا فروخت اين را به دنياى خودش، قبل از اينكه «خراسان» به دست معاويه بيافتد، به درك رفت و مرد و به هيچ ]چيز[نرسيد، نه به «خراسان» نه به بهشت، هم جهنّم، هم فقد «خراسان» مثل عمر بن سعد.
آيا تا اصلاح نكنيم خودمان را، مىتوانيم جامعه را اصلاح بكنيم تو اگر خودت را اصلاح نكنى در آخر كار، كار خودت را مىكنى، همان آخر كار يك كلمه زير گوش مىگويد فلان قدر كه خواب
نديده باشى.آيا مىشود بدون اصلاح خود كارمان را تمام بكنيم؟اينهائى كه با رشوهها سر و كار دارند]كه[ هيچ كسى اطّلاع از حالشان ندارد كه آيا اين شخص محكم است يا محكم نيست، مرتشى است يا مرتشى نيست;پس معلوم مىشود كه ما نمىخواهيم، با اينكه نمىخواهيم مىخواهيم اين راه را برويم.مملكتى در آن، جاسوس يا رشوه خوار فرقى نمىكند، رشوهخوار رشوه ده رشوهگير واسطه باشد]آيا[ ممكن است كسى بگويد برويم اصلاح بكنيم؟ محال است، بدتر مىكنيم چه اگر نمىرفتيم آن
كار نمىشد.بالأخره بايد خودمان را اصلاح بكنيم، منحصر است در اين، و الاّ مگر در «ايران» رشوه نخورد؟]آيا[ ايران را به او ندادند به شرط اينكه نوكرشان باشد؟ «مصطفى كمال» مگر «تركيه» را به او ندادند به شرط اينكه نوكر باشد و مستعمرات را بدهد به كفّار؟ آن يكى در «حجاز» مگر رشوه به او ندادند كه «حجاز» را به تو مىدهيم، آنها را مىبريم بيرون؟ هر چه مىخواهيم گوش بكن كار ما همين ]است آيا[ آنها از جهنّم آمده بودند ما از بهشت؟ ما هم از خودمانهم بايد بترسيم. حالا الحمدللّه پيش نيامده چنين قضيّهاى كه بما بگويند يك چيزى كه خواب نمىبينى به تو مىدهيم بعد هم بلدند چه جورى بگيرند از دست ما به چند برابر.
بالأخره ممكن نيست بدون اصلاح نفس كارى پيش برد]يا[براى جامعهمان كارى بكنيم، همان رفيق نيمه راه خواهيم بود، خدا حافظى مىكنيم با هم در وقت وقتش.بالأخره حالا چه كار بايد بكنيم همان كارى كه گفتيم از اصلاح نمىشود دست برداشت.خيلى خوب، حالا اصلاح فعلى ما در چيست؟ همان در برگشت از كارهايى را كه ما مىدانيم در داخل يا در خارج انجام مىدهيم; با خارجيها ارتباط پيدا مىكنيم، ارتباطى كه بر لَهِ آنها است; نه ارتباطى كه بر لَهِ ما باشد; و الاّ با اين «قرآن» واضح با اين اشباهِ «قرآن»، «صحيفه سجّاديه»، «نهج البلاغه» با اينها ديوار اگر مأذون بود تصديق مىكرد حرف ما را، با ما مىشد، چطور شده ما اينجا مانديم، دست گدائى به يك عدّه وحوش، حيوانات، درندهها، دراز مىكنيم، ميل داريم به ما قرض بدهند.
فلهذا]اين كارها[ كارهايى است كه خودمان كرديم تدبيرى نيست غير از اينكه فيما بعد نكنيم، بشناسيم خودمان را، خودمان را بشناسيم، نگذاريم از داخله ما وارد بشوند بر عليه ما كارهايى بكنند.بالأخره ]آيا[ نمىتوانيم پيدا بكنيم خودمان را و مفسد و مصلح را، بلى نمىتوانيم.بالأخره بايد خودمان را اصلاح كنيم،]آيا[اين مقدار، نمىتوانيم بگوئيم بابا]آن شخصى كه[ فلان كار را كرده، فلان حرف را زده، فلان مجلس، فلان كار را كرده، فلانى بوده، فلان شاهد بوده، اين كلمه را كه نشر داده، اين كلمه را كه افشاء كرده، فلانى است فلان جا ضبط كرده كلامش را بشناسيد كسانى را كه اين كارها را مىكنند; بشناسيد، همين]حالا[ بشناسيد فردا نگوئيد نه نمىشناختيم، نمىدانستيم. اگر واضح و روشن بشود علاج يك كارى بگوئيم نه كه ما كه خبرى نداشتيم ما كه نمىدانستيم چه اشخاصى بودهاند، چه چيزى بوده است چه نبوده است، چه كسى گفته بوده.
بالأخره بايد به همديگر معّرفى بكنيم ]كه[ فلانى رفيق است، فلانى بالفعل رفيق است امّا تا كى؟ معلوم نيست، خدا مىداند تا چه باشد تا چقدر بدهد، تا چقدر ما را اشباع بكند، تا چقدر ما را، ميل ما را نفسانيّت ما را ابقا كند. بالأخره همين معرّفى كردن به طورى كه ديگر فردا كسى نگويد اينكه نه يك اشاعاتى بود اما حقيقت نداشت، نتوانستيم پيدا بكنيم. بابا همينهائى كه آمدند الان فلان مطلب را پيشنهاد كردهاند توى آنها فلان و فلان است، آن سابقهاش آن
جور است.بابا بترس براى دين، بترس براى خدا، افسار خودت را نده به يكسى كه نمىشناسى او را معيّت نكن، كام دور خودت را حفظ كن.يك آقائى (خرّم آبادى بود) گفت كه يك كسى در بازار تهران نزدش آمد كه آقا اين ـ مثلا ده تومانى را ـ خورد كن.گفت: من كيفم را در آوردم ديدم فقط ده تومان دارم; گفتم: ببين آقا من توى كيفم همهاش ده تومانى است من خورد ندارم به شما بدهم ]اين آقا[ مىگفت جلوى چشم من ]كه خودم[ مىديدم اين ]شخص[جورى پولهاى مرا از توى كيف من در آورد و رفت كه من متحيّر ماندم كه اين]شخص[ چه جورى پولها را برد ]آيا[ سحر كرد؟ چه جورى برد؟ نفهميدم.حالا ما اين همه قضايا را مىبينيم باز هم نمىترسيم از كسى! آيا توكّل ما بر خدا زياد است يا قوّت ايمان ما زياد است!! آرى كسى نمىتواند ما را گول بزند!! بابا، از دوستان شما به شما مواصلت مىكنند نه از دشمنهاى شما.
بالأخره، بايد همين كارها را بكنيم]تا[ در بين خودمان اختلاطى نشود، آب آلوده نشود، تا گرفته بشود ماهيها. در بين خودمان، فساد از اين بالاتر نرود.اين يك مطلب، دوّم ]آنكه[در خلوتمان با خدا، تضرّعاتمان، توبهمان، نمازهايمان، عباداتمان، مخصوصا دعاى شريف «عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفاء» را بخوانيم; از خدا بخواهيم برساند صاحب كار را; با او باشيم. حالا اگر رساند كه رساند، اگر نرساند دور نرويم از كنار او، از رضاى او دور نرويم او مىبيند، او مىداند حرفهائى كه ما به همديگر مىزنيم او عَيْنُ اللّهِ النّاظِرَةُ وَ أُذُنُهُ الْواعِيَة ]است[ و جلوتر از ماها مىشنود حرف ما را; بلكه خودمان كه حرف مىزنيم اين صدا از لب مىآيد به ]طرف[ گوش، فاصلهاى دارد او جلوتر از اين فاصله، حرف خودمان را مىشنود، از خودمان، كلام خودمان را; آن وقت ]آيا[ ما مىتوانيم كارى بكنيم كه او نفهمد؟ مىتوانيم كارى بكنيم كه او نداند؟ نقل كردهاند: دو نفر بودائى بودند ]كه[ در دينشان نكاحى و سفاحى هست، دو نفر با هم مواعده فحشا كردند; گفتند: بايد يك مكان خلوتى پيدا بكنيم كه انجام بدهيم. يك خانه خلوتى پيدا كردند به طورى كه كسى نمىتوانست داخل اين خانه بشود.گفتند: در اين خانه هم يك اطاقى بايد پيدا بكنيم كه فرضاً اگر كسى داخل اين خانه شد، داخل آن اتاق نمىشود و نمىتواند بشود]بالأخره[ پيدا كردند اتاق مقفّل، كه اگر كسى بتواند داخل خانه بشود، نمىتواند داخل اتاق بشود، خيلى خوب داخل اتاق يشدند، حالا ديگر هيچگونه مانعى نيست در خانه فض از اتاق، محجّة البيضاء نقل كرده، لكن اين قضيّه در «يوسف» و «زليخا» هم سابقه دارد) بالأخره يكى از آنها فهميد كه در اين اتاق بت هست، بلند شد جامهاى برداشت روى بت كه بت نبيند قضاياى اينها را، آن خدايى كه دروغى است نبيند كه دارند چكار مىكنند.آيا ما مىتوانيم از خداى حقيقى، مخفى بكنيم كار خودمان را كه نبيند و نداند كار را انجام بدهيم.مىآيند به انسان مىگويند: چيزى نيست يك نوشتهاى را اجازه بده ما امضا بكنيم، لازم نيست زحمت بكشيد شما امضا بكنيد، نه شما اذن بده ما از جانب شما امضا بكنيم كار تمام است آن هم مزدش، آن هم بهايش، آن هم فلانش.بالأخره، نمىتوانيم از خدا مخفى بكنيم اعمال خودمان را او قادر است، ناظر است عليم است، حكيم است، نمىتوانيم. تا با او نسازيم كارمان درست نمىشود. حالا چه كار بكنيم; خودمان از خودمان يبترسيم، فض از ديگران، چرا؟ به جهت اينكه فردا ما چه مىدانيم چه به ما مىگويند كه در مقابل اين عمل شما اين راهى كه داريد مىرويد نرويد از اين راه، چه كارى كنيم با شما.بلى، بالأخره بايد خودمان از خودمان در حفاظ باشيم، خوب ملتفت باشيم كه از خودمان اغوا نشويم، از خودمان تهديد نشويم، از خودمان تطميع نشويم; وقتى كه همه اين مطالب احراز شد بين خودمان و خدايمان در خلوات از تضرّعات از انابه و از توبه، و از طلب توبه، طلب توفيق به توبه، دست برنداريم.از خدا مىخواهيم به توسّط انبياء و اوصيائش و وصىّ حاضرش كه در پيش عارفين حاضر است كه ما را منحرف نكند از خدائى بودن و از خدائيان و از وسائط امداد خدا و ما را منحرف نكند، بصير و بينا بكند، خودشناس باشيم خوديها را بشناسيم خدائيها را بشناسيم، آن وقت خلاف اينها هم شناخته مىشوند. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
گفتار نخست
بيانات حضرت آيت الله سيد عبّاس كاشانى
علاّمه سيّد عبّاس حسينى كاشانى كه نسب شريفش به سيّدالسّاجدينزينالعابدين(عليه السلام) مىرسد عالمى فاضل و فقيهى متتبّع و نويسندهاى محقّق و متكلّمى مدقّق و گمنام است. كه در 17 ربيع المولود سال 1350هـ..ق. در بيت علم و تقوا و فضيلت متولد شد و تحت تربيت پدربزرگوارش علاّمه مقدّس و با تقوا حاج سيّد على اكبر حسينى كاشانى حايرى قرار گرفت. و مقدّمات و ادبيات را نزد او آموخت. و سطح را از استادان و مدّرسين كربلا مانند حاج شيخ جعفر مدّرس رشتى حايرى، آيةالله سيّد محمّد طاهر موسوى بوشهرى مشهور به بحرينى و مرحوم علاّمه سيّد نورالدّين جزايرى و ديگران فراگرفت و براى تكميل مبانى علميه به سامراء مسافرت نموده و در خدمت آيت الله ميرزا محمود شيرازى، ميرزا حبيب الله اشتهاردى و علاّمه كبير سيّد نصرالله كاشانى (پسرعمويش) و نيز علاّمه فاضل شيخ محمّد على تبريزى به مدّت دو سال شاگردى نمود و پس از فوت مرحوم والد به كربلا مشرّف شد و از محضر آيات عظام كربلا چون حاج شيخ محمّد رضا جرقويهاى اصفهانى و شيخ محمّد خطيب، سيّد محمّد حسن (معروف به حاج آقامير)، حاج سيّد زين العابدين كاشانى و آيةالله العظمى ميلانى استفاده نموده و در سال 1374هـ..ق. به نجف مشرّف شد و از آيات عظام حمامى، ميرزا حسن يزدى، ميرزا عبدالهادى شيرازى، حكيم و خويى بهرهمند شده و پيش از سنّ 25 سالگى به درجه عاليه اجتهاد نايل گرديد و آنگاه به خدمات دينى و روحى پرداخته، و در ضمن به تدريس سطوح عاليه مشغول گرديد تا اينكه در ماه ذى الحجّه سال 1391هـ. .ق. به واسطه دولت شوم عراق با وضع فجيع و دلخراشى به سوى ايران تبعيد گرديد و در قم اقامت و به تدريس فقه و اصول و علوم ديگر، و نيز تأليف و تصنيف پرداخت. ايشان از اكثر مراجع گذشته و حاضر نجف و قم و غيره. اجازات جامع اجتهادى و رواياتى گرفته است. بخشى از تأليفات و تصنيفات (چاپ شده و يا چاپ نشده) آن جناب از اين قرار است.1 ـ مصابيح الجنان 2 ـ فرائض الاسلام 3 ـ ارث الشيعه 4 ـ ارشاد أهل القبله 5 ـ الرضوان فى تفسير القرآن 6 ـ فقه الشيعه 7 ـ الحجاب فى الاسلام 8 ـ منهاج الحاج 9 ـ الجهاد فى الاسلام و دهها كتاب ديگر.مطالب ذيل را معظّمله در منزلشان بيان نمودهاند و توسّط نگارنده قلمى شده است.* * * * *اينجانب با تمام انحراف مزاج و حال و تراكم اشتغال و مراجعات بسيار لازم دانستم در پاسخ پرسش جنابعالى درباره اسوه علم و عمل، زهد و تقوا، و نزاهت و فضيلت، يعنى آيت الله العظمى بهجت ـ مدّ ظلّه العالى ـ كه حقّاً با اين عمل خداپسندانه نزد حضرت حقّ مثاب و مأجور خواهيد بود، گزيده مطالبى را كه پس از گذشت حدود نيم قرن از حالات ايشان به ياد دارم، عرض كنم. در عهد زعامت مطلقه بزرگمرد اسلام و مرجعيّت عامّه منحصر به فرد عالم تشيّع مرحوم آيتالله العظمى آقا سيّد ابوالحسن اصفهانى ـ أَعْلَى اللّهُ دَرَجَتَهُ ـ در نجف اشرف، نزد استادانى عظيمالشأن اشتغال به تحصيل داشته، به ياد دارم كه در آن زمان چند تن از آقايان در اواسط جوانى از مشتغلين مجدّ آن حوزه مقدسّه به شمار مىآمدند، كه از جمله آنان عالم عامل، زاهد ناسك و متهجّد ورع و بزرگوار، آقاى شيخ محمّد تقى فومنى ـ اَدامَ الله لِلاْسْلامِ ذُخْراً، وَ لِلْمُسْلِمينَ لَوْذاً ـ بود كه جدّاً مُشارٌالَيْهِ بِالْبَنان بود، و حقّاً از مفاخر اهل علم حوزه آن روز محسوب مىشد، و بسيارى از افاضل آن حوزه به او رشك مىبردند. و حقيقتاً در اكتساب علوم و كسب فنون، و در كيفيت سلوك و رفتار، كمنظير بود و مرحوم سيّد اعظم امام اصفهانى ـ عَطَّرَ اللّهُ مَرْقَدَهُـ عنايت ويژه و بسزايى نسبت به ايشان مبذول مىداشتند. و بدينسان حضرت آيت الله العظمى بهجت در آن زمان، در حالى كه در عنفوان شباب بود، از افاضل حوزه علميّه كبراى نجف اشرفمحسوب مىشدند.روزى به حرم مطهّر حضرت سيّد الموحّدين اميرالمؤمنين ـ عَلَيْه اَفْضَلُ صَلَواتِ المُصَلّينَـ مشرّف شدم. و با يكى از اساتيد جليلالقدرم عالم عامل و پرهيزگار آيت الله آقاى سيّد احمد اشكورى ـرَفَعَ اللّهُ فى الْخُلْدِ مَقامَهُـ برخورد نمودم، پس از عرض تحيّت و سلام با آن جناب، ناگهان حضرت آيت الله العظمى بهجت وارد حرم گرديدند. و با حالت رقّت و انكسار و توجّه خاصّ كه در آن حال به هيچ كس التفات نداشتند، به زيارت آن امام هُمام(عليه السلام) مشغول شدند. استاد مذكور ما فرمودند: «من از ديدار اين آقا بسيار لذّت مىبرم، و به حال ايشان غبطه مىخورم. حقاً جوانى است عالم و فاضل، و زاهدى است وَرِع و تقى، و مجدّانه به تحصيل علوم آل محمّد(عليهم السلام) اشتغال دارد، اميد است خداوند متعال افراد مانند اين شخصيّت جليل القدر را در حوزه بيشتر كند» و افزوند: «شخص سيّد (حضرت آيت الله العظمى آقا سيّد ابوالحسن اصفهانى أَنارَ اللّهُ بُرْهانَهُ) خيلى ايشان (آيت الله بهجت) را دوست دارد و از ايشان تعريف و تمجيد مىنمايند.»بزرگى براى اينجانب نقل نمود كه ايشان از سهم مبارك امام زمان(عليه السلام) استفاده نمىنمود و چند نفر از فضلا نيز اين مطلب را
تأييد كردند.