بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب به سوی آفریدگار, آیة اللّه حاج شیخ لطف اللّه صافى گلپایگانى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     AFARI001 -
     AFARI002 -
     AFARI003 -
     AFARI004 -
     AFARI005 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

فهرست مطالب 
 مقدمه دفتر
 خواننده گرامى !
 پيشگفتار
  خداشناسى
  در مَثَل مناقشه نيست
  ارتباط با خدا از نظر قرآن
  چشم واقع بين
  كتابخانه واشنگتن
  زلزله در چاپخانه
  نابيناى تيرانداز!
  توضيح ديگر
 پرسشهاو پاسخها
  پرسش اوّل
 پاسخ :
  پرسش دوّم
 پاسخ :
  پرسش سوم
 پاسخ :
  پرسش چهارم
 پاسخ :
  پرسش پنجم
 پاسخ :
  پرسش ششم
 پاسخ :
  برهانى ديگر بر حدوث ماده و وجود خدا
  بيان ديگر
  پرسش هفتم
 پاسخ :
  الف - برهان عنايت
  ب - برهان اختراع
  پرسش هشتم
 پاسخ :
  پرسش نهم
 پاسخ :
  پرسش دهم
 پاسخ :
  پرسش يازدهم
 پاسخ :
  اصول چهار گانه داروينيسم
  تفسير قرآن و فرضيّه هاى علمى
  ارزش نظريه نشو و ارتقا
  نتيجه
  پرسش دوازدهم
 پاسخ :
  منطق استوار و توحيدى اسلام
  آيات قرآن مجيد
  پرسش سيزدهم
 پاسخ :
  پرسش چهاردهم
 پاسخ :
  اينك نتيجه اين مطالب و بررسيها
مقدمه دفتر 
از آنجا كه انسان همانند ساير پديده ها، آفريده خداوند است ، پس ‍ بدون ترديد، ايمانبه خدا در فطرت و سرشت او جاى دارد و اگر فطرت خود را به دست فراموشى نسپردو با غبار از خود بيگانگى ، آن را نيز نسازد، هرگز خدا را فراموش نمى كند؛ چرا كهفطرت ، خدايى است و هرگز تغيير بردار نيست .(1)
خداوند حكيم ، براى روشن نگاه داشتن اين چراغ فروزان ، در قرآن مجيد، وابستگى وتعلق انسان و تمامى هستى را به آفريدگار بازمى گويد و بشر را به انديشيدن درپديده ها كه نشانه پيوند خالق و خلق است ، ترغيب مى نمايد و از وى مى خواهد تا باتفكر در پديده ها و نظم شگفت انگيز جهان هستى ، همواره فطرت خداجوى خود را زنده نگهدارد و هيچ گاه از شناخت خويش كه همان شناخت خداستغافل نگردد.
كتابى كه اكنون در پيش رو داريد، پژوهشى انديشمندانه از مؤ لفى بزرگوار است كهخداشناسى را با دلايل عقلى و نقلى ، در اختيار ژرف انديشان خداخواه قرار مى دهد، به اميدآنكه از آن بهره برده و خويشتن خويش را گم نكنند.
اين دفتر، پس از بررسى و ويرايش مجدد، آن را به زيور چاپ آراسته و در اختيار علاقهمندان قرار مى دهد. بدان اميد كه راهگشاى خداجويان بوده و مورد پذيرش حقتعالى قرارگيرد.
در خاتمه ، از همه محققان و دانش پژوهان تقاضا مى كنيم چنانچه انتقاد يا پيشنهادىدارند، به آدرس :
قم / دفتر انتشارات اسلامى
صندوق پستى 749 - بخش فارسى
ارسال دارند.
با سپاس و تشكر فراوان
دفتر انتشارات اسلامى
وابسته به جامعه مدرّسين حوزه علميه قم
خواننده گرامى ! 
به نام خدا
قالَ اللّهُ عزَّ وَجلَّ:
(يا اَيُّهَا النّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِوَالاَْرْضِ لا إ لهَ إ لاّ هُوَ فَانّى تُؤْ فَكُونَ)(1)؛ ((اى مردم ! نعمت خدا را كه بر شما ارزانىداشته است ، ياد كنيد آيا آفريننده اى غير از خدا مى باشد كه شما را از آسمان و زمينروزى مى دهد؟ نيست الهى مگر او، پس به كجا برگردانده مى شويد؟)).
(( قال علىّ( عليه السّلام ) : اوَّلُ الدِّين مَعْرفَتُهُ(2)؛اوّل دين ، شناخت و معرفت پروردگار متعال است )).
1 - فاطر / 3.2 - نهج البلاغه ، خطبه 1 .
كتاب حاضر، پرسشهايى است پژوهشگرانه از شخصى حقجو وروشندل كه عشق وعلاقه به بينش و آگاهى درمسايل اعتقادى ومعارف دينى ، مشوّق او به طرح اين سؤ الات شده است .
اينك پاسخ پرسشها با مقدمه اى در اختيار شما قرار مى گيرد، اميد آنكه دلدادگان حقيقت ومشتاقان معرفت را ((هديه اى )) و اهل تحقيق و مطالعه و بررسى را ((تذكرى )) باشد وبراى اين جانب وسيله تقرب به خداوند متعال و كسب ثواب گردد.
((و ما تَوفيقى اِلاّ بِاللّه ))
پيشگفتار 
خداشناسى 
ريشه معرفت و خدا شناسى در نهاد هركس وجود دارد؛ زيرا ايمان به خدا از فطرت وسرشت انسان مايه مى گيرد. هويّت هر پديده اى در ارتباط با او و حيثيّت واقعى ذاتشمتعلق به اوست و غير از اين ، نام و نشان و هويتى ندارد.
اگر فطرت انسان محجوب نشود و آدمى خود را گم نكند و اين حيثيت ذاتى و هويت واقعىخويش را فراموش ننمايد، هرگز خدا را فراموش نمى كند. به عكس ، هرچه بيشتر از جنبهارتباط ذاتى ، غافل شود و به جهات مجازى و عرضى خود، توجه نمايد و خويشتن رامستقل ، بى تعلق و بى ارتباط به خداى جهان ببيند و خود را صاحب و مالك خويشبشمارد، هم در خودشناسى گمراه مى گردد و هم خداشناسى فطرى اش در پرده واقع مىشود.
در مَثَل مناقشه نيست  
اگر ما به نور خورشيد بنگريم و آن را موجودىمستقل و جدا از خورشيد بدانيم و آثار و خواص خود نور را بررسى كنيم ، هرچند كه بهچيزهايى شناخت پيدا مى كنيم و مجهولاتى را معلوم مى سازيم ، اما نه نور را شناخته ايمو نه خورشيد نورافشان را و نه ارتباط نور را با خورشيد.
ولى اگر نور را با همان جنبه و هويت واقعى اش كه ارتباط با خورشيد است بشناسيم ،هم نور را شناخته ايم و هم خورشيد را. اگر معلول را به هويّت معلوليتش بشناسيم ، هممعلول را شناخته ايم و هم به علت پى مى بريم .
بديهى ترين و واقعى ترين جلوه يك نوشته ، يك تابلوى نقاشى و يك صنعت ، نوشتهبودن ، نقاشى بودن و ساخته بودن است كه در همان نظراول مى فهميم كه اين يك نوشته است ؛ يعنى به وسيله نويسنده نوشته شده ، يا نقاشىشده است ؛ يعنى نقاش دارد ويا اين دستگاه ساخته شده و مصنوع است ؛ يعنى سازنده وصانع دارد. اما اگر مطالب كتاب ، خصوصيات تابلو، فوايد دستگاه و كارخانه و فرقآن با كتابها، تابلوها و كارخانه هاى ديگر ما را به خودمشغول كرد، از نوشته نويسنده ، نقاشىِ نقاش و صنعتِ صنعتگر،غافل مى شويم ؛ چون فكر و انديشه ما به مسايل ديگر متوجه شده و شئ را به نشانه ونام و حيثيت واقعى اش نمى بينيم ، مثل گرسنه اى كه بر سر سفره اى پر از غذاهاى لذيذو خوش طعم بنشيند و چنان مشغول خوردن و شكم چرانى شود كه هرگز متوجه ميزبانىكه آن سفره را تهيّه ديده و طبّاخى كه آن غذاها را طبخ نموده ، نگردد.
پس هركس كه خوديت خود رافراموش نكند، هرگز خدا آن ذاتمستقل ، يگانه ، بى نياز، دانا و توانا را كه بودن خود او و هركس ‍ ديگرى عين تعلق وربط و وابستگى به اوست فراموش نخواهد كرد.
اين كهكشانها، منظومه ها، نجوم و كواكب و هزاران ميليارد بلكه ميلياردها ميليارد موجوداتكوچك و بزرگ و ريز و درشت ، و هرپديده مادى و مجرّد، و اين همه سير و حركت در عالم رااگر به همان رنگ واقعى خودشان كه رنگ ارتباط و وابستگى و تعلق است ببينيم ، همخودشان را ديده ايم و هم با صاحبشان آشناشده ايم . اما اگر در شناخت رنگ و حقيقت آنهااشتباه كنيم و همه را پراكنده و جدا از هم و مستقل و بى ارتباط به مبداء و حقيقت اصلىبنگريم ، نه رنگ آنهارا شناخته ايم و نه به آن كسى كه بر آنها رنگ زيباى وجود رازده ، معرفت يافته ايم .
ارتباط با خدا از نظر قرآن 
در آيات قرآن مجيد، نيك بينديشيد كه چگونه همه پديده ها را نشانه قدرت و توانايىخداوند و وابسته و متعلق و مرتبط به او و مسخّر امر و اراده او معرفى نموده و مىفرمايد:
(يا اَيُّهَا النّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللّهِ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِوَالاَْرْضِ لا إ لهَ إ لاّ هُوَ فَانّى تُؤْ فَكُونَ)(2) ؛ ((اى مردم ! نعمت خدا را كه بر شما ارزانىداشته است ، ياد كنيد، آيا آفريننده اى غير از خدا مى باشد كه شما را از آسمان وزمينروزى مى دهد؟نيست الهى مگراو پس به كجا برگردانده مى شويد؟)).
((خداست كه بادها را مى فرستد تا ابرها را بر انگيزد، سپس آن (ابر) را به سوىسرزمين مرده مى رانيم آنگاه به وسيله آن زمين را بعد از مردنش زنده مى گردانيم ، نشور(برانگيخته شدن مردگان ) هم همين گونه است )).(3)
((آيا نمى بينى كه خدا از آسمان آب فرو فرستاد پس به وسيله آن ميوه هاى رنگارنگبيرون آورديم و در زمين از كوهها راههاى بسيار واصناف و رنگهاى مختلف سفيد و سرخ وسياه خلقت فرموده و از اصناف مردم و اجناس جنبندگان و حيوانات نيز به رنگهاى مختلفآفريد همين گونه (بندگان هم مختلفند) و از ميان بندگان ، فقط علما، از خدا مى ترسند...)).(4)
((از آيات خدا اين است كه از جنس خودتان براى شما همسرانى خلق كرد تا در بَرِ او آرامگيريد و ميان شما دوستى و مهربانى قرار داد. به درستى كه در اين علامتها هرآينهبراى گروهى كه تفكر مى كنند نشانه هايى است )).(5)
((و از نشانه هاى خدا، آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف زبانها و رنگهاى شماست ، بهدرستى كه در اين امور هرآينه براى دانايان نشانه هايى است )).(6)
((و از آيات خدا خواب شما در شب و روز و طلب كردن شما ازفضل او است به درستى كه در اين امر، براى آنان كه مى شنوند، نشانه هايى است)).(7)
((و از نشانه هاى او اين است كه برق را در حال بيم و اميد به شما مى نماياند و از آسمان، آب را مى فرستد، پس به وسيله آن ، زمين را پس از مردن زنده مى سازد، به درستى كهدر اين علامتها هرآينه نشانه هايى است براى آنان كه مى فهمند))(8) .
((و از آيات خدا اين است كه آسمان و زمين به امرش برپاست پس ‍ چون شما را بخواندخواندنى از زمين ، آنگاه شما بيرون مى آييد)).(9)
((و آنچه در آسمانها و زمين است از اوست ، همه فرمانبردار اويند)).(10)
((متعالى است آن خدايى كه در آسمان برجهايى قرار داد و در آن چراغى و ماهى نور دهندهقرار داد و اوست آن كه شب و روز را از پى هم آينده قرار داد براى آن كس كه بخواهد پندبگيرد يا شكر بگزارد)).(11)
((ما شما را آفريده ايم پس چرا تصديق نمى كنيد؟ پس آيا آنچه را (نطفه ) كه مىريزيد، مى بينيد؟ آيا شما آن را مى آفرينيد يا ما آفريننده ايم ؟)).
((پس آيا آنچه را كه مى كاريد، مى بينيد؟ آيا شما آن را مى رويانيد يا ما مى رويانيم؟)).(12)
((آيا بدون خالق ، آفريده شده اند يا خودشان خود را آفريده اند)).
((آيا آنان كه كافر شدند نديدند كه آسمانها و زمين بسته بودند پس ‍ آنها را از همبازگشوديم . و هرچيز زنده را از آب به وجود آورديم ؛ پس آيا ايمان نمىآورند؟)).(13)
((در زمين براى آنان كه يقين دارند، نشانه هايى است و در خودتان پس آيا نمىنگريد؟)).(14)
((به درستى كه در آسمانها و زمين ، هرآينه نشانه هايى از براى گروندگان است و درآفرينش شما و انواع بى شمار حيوانات كه در روى زمين پراكنده اند براى گروهى كهيقين مى كنند، آياتى است )).(15)
((بگو نگاه كنيد كه در آسمانها و زمين چيست و آيات و بيم كنندگان ، گروهى را كه ايماننمى آورند، سود نمى دهند)).
(قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ اءَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالاَْبْصارَ وَمَنْ يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَالْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَمَنْ يُدَبِّرُ الاَْمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ اءَفَلاتَتَّقُونَ).(16)
((بگو كيست كه شما را از آسمان و زمين ، روزى مى دهد؟ يا كيست كه مالك گوش و ديدههاست ؟ و چه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى آورد؟ و كيست كه كارها راتدبير مى كند؟ پس زود مى گويند خدا،پس بگو چرا پرهيز نمى كنيد؟)).
چشم واقع بين 
از اين گونه آيات كه حكمتهاى خدا و علم و تقدير او را در مخلوقات و ربط و تعلق آنهارا به او بيان مى كند و بشر را دعوت به تعقل ، تفكر و آگاهى مى نمايد، در قرآن مجيدبسيار است .
اگر روح انسان بهانه جو نبوده و حقيقت طلب باشد، هريك از آيات بى شمارى كه درهردقيقه و ثانيه جلو چشم او قرار مى گيرد، براى راهنمايى او به سوى شناخت خداىيگانه و قدرت نامحدود و علم غير متناهى او كافى است .
برخى از مردم در حالى كه در امور زندگى ومسايل مهمّ اجتماعى و اخلاقى ، بنياد كارشان بر كاوش زياد و محكم كارى و بررسى وجستجو نيست بلكه به آسانى اطمينان و باور برايشانحاصل مى شود؛ در مورد عقايد و ايمان به عالم غيب و خداشناسى و پيغمبر و امام شناسى ،ديرباور هستند و ادلّه قانع كننده و خردپسند، آنان را مطمئن نمى سازدمثل اين كه مى خواهند در اين موارد غير از روشهاى عقلايى ، روشهاى ديگر و ادلّه ديگرىبر آنان عرضه شود.
افراد مستقيم و با انصاف ، با يك دليل و يك نشانه قانع مى شوند و با مختصر انديشهاى ، زبان به گفتن كلمه توحيد مى گشايند.
به عكس ، اشخاص نا مستقيم و شيطان صفت ، هرچه آيات خدا را ببينند، هدايت نمى شوند واز وادى ضلالت و ترديد و شك ، به سرمنزل ايمان و يقين نمى رسند:(فى قُلوُبِهِمْمَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضا ...).(17)
اگر اين افراد، خود را از بيماريهاى عناد و لجاجت ، تقليد، تعصبهاى جاهلانه ، خودبينىواظهارهاى فيلسوف مآبانه معالجه كنند، آيات و نشانه هاى خدا را در آسمان ، زمين ، دريا،جهان نباتات ، حيوانات و انسان ، بقدرى بى حد و شمار خواهند ديد كه در برابر اينحقيقت قرآنى كه (وَلَوْ اَنَّ ما فِى الاَْ رْضِ مِنْ شَجَرَةٍ اَقْلامٌ وَالْبَحْرُ يمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُاَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللّهِ...)(18) ، سر تسليم وقبول فرود آورده ، به وجود آفريننده جهان و يكتايى او شهادت خواهند داد كه ((اَشْهَدُ اَنَّالسَّمواتِ والارضَ آياتٌ تَدلُّ عَلى وَحدانِيَّتِك )).
((گواهى مى دهم كه آسمانها و زمين ، نشانه هايى است كه بر يگانگى تو دلالت مىكند)).
كتابخانه واشنگتن 
در واشنگتن ، كتابخانه اى است كه 38 ميليون كتاب چاپى و خطى دارد. مساحت اينكتابخانه سيزده فدان (19) و طول قفسه هاى كتابهاى آن چهارصد كيلو متر است.(20)
آيا كسى مى تواند احتمال دهد كه ساختمان اين كتابخانه و قفسه بندى و نظم و ترتيبىكه در گذاردن كتابها در هر قسمت به كار رفته ، تهيّه كاغذ، تجليد، صحافى ،فهرستى كه براى آن در صدها جلد نوشته شده ، شماره صفحات و شماره گذارى كتابهاو فيشهايى كه در اختيار مراجعه كنندگان در رشته هاى مختلف گذارده شده به طورتصادف فراهم شده باشد؟!
اگر فرض كنيم كه كتابهاى اين كتابخانه هريك پانصد صفحه ، هر صفحه اى بيستسطر، هر سطرى پانزده كلمه و هر كلمه اى چهار حرف باشد، مجموع حروف اين كتابهابالغ بر 000/000/000/800/22 مى شود!
آيا مى توانيد احتمال دهيد كه اين همه حروف و كلمات و جملات ، بدون نويسنده و مؤ لف ،خود به خود به هم پيوسته و مرتبط شده باشند و 38 ميليون كتاب در رشته هاى مختلفعلمى فراهم شده باشد؟! يقينا احتمال نمى دهيد.
زلزله در چاپخانه 
اگر در چاپخانه اى كه داراى يك ميليون حرف است و تمام آنها را در محلهاى مشخصگذارده اند (تا هنگام حروفچينى براى چاپ ، حروفچين به آسانى هر حرفى را از جاىخود بردارد) ناگهان در اثر زلزله اى تمام اين حروف در هم بريزد به طورى كه پيداكردن يك حرف به اشكال و زحمت امكان پذير باشد، در چنين حالى اگر حروفچينچاپخانه به شما خبر دهد كه در اثر در هم ريختن و اختلاط حروف با يكديگر، ده كلمه كهارتباطى به يكديگر ندارند، فراهم آمده است ، شايد آن رااحتمال داده و بپذيريد!
ولى اگر بگويد كه : از اين ده كلمه جمله اى بيرون آمده كه يك معنايى را افاده مى كند؛مثلا يك شعر كامل از اشعار فردوسى يا سعدى از آن بيرون آمده است ، آيا بازهماحتمال مى دهيد؟
ممكن است بگوييد بالا خره اين را محال نمى دانيم ، مى گوييم : اگر بگويد از اين يكميليون حرف ، يك كتاب علمى يا رياضى بسيار دقيق يا يك قصيده طولانى يا كتابشاهنامه يا مثنوى يا ديوان حافظ و سعدى ونظامى ، تمام وكمال ، حروفچينى شده است آيا بازهم احتمال مى دهيد و آن رامحال نمى دانيد؟ حتما احتمال نمى دهيد و آن را مانند يك امرمحال بديهى مى شماريد.
چرا نمى پذيريد و آن را محال بديهى مى شماريد؟
چون تصادف ، گاهى در نظر انسان ممكن است و گاهىمحال و آنجا كه محال به نظر مى آيد، فقط به خاطر تجربياتى نيست كه براى هرانسانى حاصل شده است و تصادف را بسيار نادر ديده ، و در امور متعاقبه و پى در پىنادرتر و يا اصلا نديده بلكه اين امر در اعمالعقل و باطن شعور و ضمير و درك انسان متكى بر قانونى عقلى و رياضى است كه باوجود آن قانون ، عقل نمى تواند تصادف را (به خصوص در امور متعاقبه كثيرهمثل اين چند مثالى كه بيان شد) تصديق نمايد.
اين قانون را قانون تصادف (قاعده حساب احتمالات ) مى گويند، بر طبق اين قانونرياضى ، هرچه عدد اشيائى كه به هم مرتبط هستند كمتر باشد،احتمال تصادف با احتمال وجود قصد و اراده به هم نزديكتر مى شوند. و هرچه عدد اشيازيادتر شود، احتمال وجود قصد، قويتر مى شود واحتمال تصادف كه از آغاز به نسبت يك بر دو بود، به نسبت يك بر ده و يك بر صد وهزار و ميليون و ميليونها و ميلياردها و بيشتر، و بيشتر از آنچه در وَهم و تصور آيد،خواهد بود تا آنجايى كه احتمال تصادف در حكممحال خواهد شد.
نابيناى تيرانداز! 
هدفهايى براى تيراندازى معين و از يك تا ده شماره گذارى شده است كه طبق شماره ،هدف قرار بگيرد. اگر شخص راستگويى به شما خبر دهد كه تير انداز ماهرى ، اوّلينتيرش به هدف شماره يك اصابت كرد، باور مى كنيد و اگر بگويد دومين تيرش بههدف شماره دو و تير سوم به هدف شماره سه و همين طور بقيه تيرهايش ، متعاقب يكديگربه ترتيب از شماره چهار تا ده به هدف اصابت كرده ،قبول مى كنيد.
حالا اگر شخص راستگوى ديگرى ، بگويد: از زير انگشت يك نفر نابيناى بى اطلاع ازتيراندازى ، بدون قصد و اراده ، تيرى رها شد و تصادفا به هدف شماره يك اصابتكرد، به جهت اينكه اين تصادف را احتمال مى دهيد، باور مى كنيد. و اگر بگويد تير دوماين شخص ‍ نابيناى بى التفات نيز، به هدف شماره دو برخورد كرد،قبول نمى كنيد، به فرض اينكه قبول كنيد، در هدف شماره سه و چهار و بيشتر، ديگراين تصادف را منكر مى شويد و احتمال آن را نابخردانه و سفيهانه مى شماريد، در حالىكه نسبت به اصابت تمام تيرهاى تيرانداز ماهر كه با قصد و توجه تير اندازى كرده ،شك نمى كنيد؛ به اين ترتيب هرچه هدفها را بيشتر فرض كنيد،احتمال اينكه تيرهاى آن شخص نابينا، مرتب و پى در پى به هدفهاى شماره گذارىشده ، بر سد، ضعيفتر مى شود به طورى كه شما اصابت تيرهاى او را به طور منظمامرى محال مى شماريد، چرا محال مى شماريد؟
اگر از بيشتر مردم راز محال بودن اين تصادف را بپرسيد، فقط پاسخ مى دهند كه ما آنرا باور نمى كنيم همان طور كه وقوع يك امرمحال را باور نمى كنيم ، ولى علت محال بودن آن را نمى دانيم ؛ چون اينمحال بودن ، همان طور كه گفته شد، فقط با يك قاعده رياضى و قانون تصادف روشنمى شود، آنان كه قدرى روشن فكرتر باشند مى گويند: يقينا اين قضاوت و حكمعقل ، به محال بودن تصادف ، در عمق عقل و باطن وجود ما، بر قانونى علمى و رياضىتكيه دارد هرچند نتوانيم آن را تشريح كنيم .
اين قانون به شرحى كه گفتيم و بازهم تكرار مى كنيم ، همان ((قانون تصادف )) استكه بر حسب آن ، احتمال تصادف بر حسب زياد شدن اشياء مرتبط به هم ، روبه ضعف مىگذارد تا حدى كه نسبت به ده يا بيست چيز مرتبط، امرىمحال به نظر مى رسد، احتمالى كه هركس ‍ آن را بدهد نا بخرد شمرده مى شود و اعتناىبه آن ، دليل بيمارى روانى و سفاهت است .
در مورد همين مثال ، هدفهاى شماره گذارى شده ،احتمال اين كه تير نابيناى ناملتفت به هدف شماره يك برسد 110 است واحتمال اين كه تير اول و دومش به هدف يك و دو برسد، 1100 است واحتمال اين كه تير اول و دوم و سوم به هدف شماره يك ، دو و سه برسد، 11000 است واحتمال اين كه تيرهاى اول و دوم و سوم و چهارم به هدف يك تا چهار برسد، 110000است به اين ترتيب به نسبت تير پنجم تا دهم و تا هدف دهم وقتى اين حساب را ادامه دهيم، نسبت احتمال اصابت تيرها از يك تا ده به هدفهاى دهگانه 000/000/1100 مى شود واگر هدفها را دوازده تا، فرض ‍ كنيم احتمال تصادف يك در ده تريليون خواهد شد.واگر 21 هدف شوند، احتمال اصابت 2610211/:0001/000/000/000/1100 مى شود،كه عقل مطلقا به آن اعتنا نمى كند در حالى كه اگر سخن شخصاول را بپذيريم كه : تيراندازى ماهر با قصد و توجه ، همه هدفها را نشانه قرار داد وتيرهايش به هدفها اصابت كرد، يك احتمال عقلايى را پذيرفته ايم .
حال كه حساب تصادف در ده تا بيست و يك چيز مرتبط، اين گونه به دست آمد و معلومشد كه احتمال تصادف عقلايى نيست ، خودتان حساب آن كتابخانه را با 38 ميليون كتابو آن كتابها را با000/000/000/800/22 حرف و آن چاپخانه را با يك ميليون حرف ،بنماييد و ببينيد احتمال تصادف ، از احتمال محال هم سفيهانه تر است يا نه ، وقتى دررقم 21، احتمال تصادف 11201 باشد، در يك ميليون حرف ،احتمال به وجود آمدن تصادفى يك كتاب علمى يا رياضى ، يك درچند مى شود؟ آيا مىتوان با رقمى آن را به كسى نشان داد؟ آيا اگر بگوييد يك در ميليارد ميليارد ميلياردميليارد است ، كافى است ؟ يقينا نه ، بيش از اينهاست .
اين است راز محال شمردن تصادف يا در حكم محال بودن آن ، اينمثال در يك ماشين ، يك كارخانه ، يك قالى و يك عمارت ، جارى است .
نتيجه :
حال مى گوييم كتابخانه 38 ميليونى ما يا هزار ميليون ، يا صد هزار ميليون كتابفلسفى و رياضى ، با كلمات و حروفش و يك ميليون حروف چاپخانه و صدها هزارميليون بيشتر، در برابر اين كتاب بزرگ آفرينش و حروف و كلمات ، چيزى نيست وچگونه قابل قياس ‍ است ؟ آيا يك دهم و يك هزارم است ؟ من كه يقينا نسبت 38 ميليون كتاب ،كه سهل است ، 38 ميليون كتابخانه و هر كتابخانه صدها هزار ميليون كتاب با تمامكلمات و حروفش با كتاب عالم خلقت از نسبت يك حرف به مجموع حروف كتابهاى اينكتابخانه هاى صدهزار ميليون كتابى ، كمتر مى بينم ! يعنى تعداد تمام حروف و كلماتكتابهاى اين كتابخانه ها نسبت به عدد تمام مخلوقات و پديده هاى آفرينش از يك حرف دربرابر تمام حروف اين كتابها كوچكتر است ، چقدر كوچكتر است ؟ خدا داناست !
(قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِدادا لِكَلِماتِ رَبّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ اَنْ تَنفَدَ كَلماتُ ربّى وَ لَوْجِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَدا).(21)
كسى مى تواند تصور نمايد؟ آيا در صورتى كه نمى توانيماحتمال تصادف را در آن كتابخانه و كتابهايش و در هر صفحه و سطر و جمله اش و در آنچاپخانه ، به نحوى توجيه كرده و بپذيريم ، چگونه تصادف را در اين پديده هاى بىشمار عالم خلقت ، مى توانيم احتمال بدهيم ؟ هرگز! هرگز!
اينجاست كه هرچه تفكر بشر در اسرار آفرينش و قوانين و ارتباط اجزا و عوالم آن بايكديگر بيشتر شود، بيشتر بر حكومت قصد، شعور، علم و اراده ، بر اين عالم آگاه مىشود.
و در برابر آن آفريننده بزرگى كه اين همه نواميس و نظامات و مناسبات و ارتباطات دراين عالم از كهكشانها تا اتم و از عالم مجرّدات ، ماديات ، و انسان ، حيوان ، جماد، نبات ،زمين ، كوه و دريا برقرار كرده پيشانى عبوديت بر زمين مى گذارد و زبان به تسبيح وتكبير و تهليل مى گشايد. اينجاست كه معناى اين حديث معلوم مى شود كه :((تفكّرُ ساعَةٍخَيْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَبْعينَ سَنَةٍ؛ يك ساعت فكر كردن ، از عبادت هفتادسال بهتر است )).
و اينجاست كه معناى اين فرمايش حضرت على ( عليه السّلام ) ظاهر مى گردد:((لو فَكَّرُوافى عَظيم القدرَةِ و جَسيم النّعمة لَرَجَعُوا اِلى الطّريقِ وَخافوا عذابَ الحَريقِ وَلكِنِالقُلُوب عَلِيلَةٌ والبَصائر مَدخُولَةٌ(22) ؛ اگر در عظمت و توانايى خدا و بزرگىنعمت او مى انديشيدند، هرآينه به راه باز مى گرديدند و از عذاب سوزان بيم مى كردند،ولى دلها رنجور و بصيرتها معيوب است )).
توضيح ديگر 
هركس در اين عالم و مخلوقات بى شمار آن از: ستارگان ، منظومه ها، كهكشان ، حيوانات ،جنبندگان ، گل ، شكوفه ، ميوه ، سبزه ، گياه ، درخت ، رنگها و بوها، طعمها، انسانها،قيافه ها و شكلها، غريزه ها، استعدادها، دوستيها و دشمنيها، ذوقها، انديشه ها، علاقه ها وحالات گوناگون هرمخلوق ، اوضاع زمين ، خاكها، معدنها، كوهها، ذرات اتمها ونظاماتدقيقى كه بر همه حكمفرماست بينديشد، چگونگى پيدايش و حكومت اين نظام محكم را برآنها بررسى نمايد و منصفانه در مقام تحقيق برآيد، چهاراحتمال بيشتر نخواهد داد و به عبارت ديگر بايد يكى از چهاراحتمال زير را بپذيرد و تصديق كند:
احتمال اول : اينكه تمام عالم از منظومه ها تا اتم و از جاندار و بى جان و اين اوضاعفلكى و اين همه سير و حركت و آنچه در آن هستيم و اين كوهها و كاخها همه وهمه ازمجرداتومحسوسات ،غير از خيال چيزى نيست و حقيقت و واقعيتى ندارند، نه زمينى هست و نه آفتابىو نه ماه و نه انسان و نه حيوان و نه و نه ...
اين احتمال به قدرى باطل و موهوم است كه شايسته نيست تحت مطالعه و حتى رد و اثبات وبطلان قرار بگيرد.
احتمال دوم : اينكه عالم بعد از عدم و نيستى بدون مؤ ثر خارجى ، خود به خود موجود شدهباشد و اين نظام بر كائنات آن حكومت يافته باشد، ايناحتمال نيز در سخا و بطلان مانند احتمال اوّل است كه عقلايى نيست .
احتمال سوم : اينكه گفته شود كه مادّه قديم است و از براى آناول و انتهايى و آغاز و انجامى نيست و اين همه اوضاع و نظام ، همه از خواص مادّه است ، اينهمه تغييرات و تبدلات و آثار خواص ‍ مختلف و اصناف مختلف كائنات و عجايب و غرايبىكه عقل را مبهوت و متحير مى سازد، همه از آثار مادّه است و اين مادّه است كه هر موجودى رابه راه خودش هدايت مى كند، به هرانسان و حيوانى قوّه تشخيص ضرر و نفع خود را مىدهد و به هرگلى ، رنگى ، به هرميوه اى ، مزه اى ، به هرجنبنده اى ، آگاهى و فهمى وبه هرچيزى ، خاصيتى بخشيده و اين همه افكار فلسفى و عرفانى و مكتبهاى گوناگون،پديدآورده است .
اين احتمال نيز علاوه بر آنكه از نظر علم ، بطلانش روشن شده و قانون ترموديناميك(حرارت ) آن را رد مى كند، به خودى خود نيزقابل قبول نمى باشد وخرد پسند نيست ؛ زيراعقل اين همه آثار حيات و زندگى و شعور و قصد را نمى تواند خواص مادّه فرض كند ومادّه اى را كه اين گونه عاجز و ناتوان و مسخر بشر مى بيند، نمى تواندفاعل و علت اين همه حركات و نظامات حساب شده و دقيق تصور نمايد و مؤ ثر و اثرپذير بشمارد.
مثل اين است كه شما كاخ استوار و بسيار بلند و با عظمتى را ببينيد و آن همه زيبايى وهنرنمايى و دقت و ريزه كاريهايى را كه در آن است و بايد به مهندسى بسيار نابغه وماهر نسبت بدهيد، به سنگها، آجرها، آهنها و مصالحى كه در آن به كار رفته نسبت بدهيد.
در اين احتمال ، شخص ، كمال غير متناهى ، حكمت ، دقت ، آثار علم و آگاهى و نظام و تناسبرا تصور مى نمايد و آن را فوق العاده متعالى و ارزنده مى يابد و مع ذلك همه اينكمالات و ارزشهاى متعالى را به مثل خاكى كه زير پايش ريخته يا هوايى كه استنشاقمى كند نسبت مى دهد و آن را به وجود آورنده اين همهجمال و كمال مى شمارد.
پس ، اين احتمال نيز مردود است و عقل انسانى كه مى بيند روييدن يك بوتهگل يا يك خوشه گندم يا يك درخت ميوه موقوف به فراهم شدن شرايط و زمينه هايى وفعل و انفعالات بسيارى از داخل و خارج است ناچار آن را به اراده مشيت و قصد و شعورىنسبت مى دهد. و از اينكه آن را كار گل و آب بداند و به مادّه نسبت دهد، به شدت خوددارىمى كند.
اينهاهمه احتمالات غيرعقلايى است كه در جريان و تفكرات عميق و انديشه ژرف بشر،هيچوقت به عقل نزديك نمى شوندوگواه و شاهدى بر درستى آنها يافت نمى شود. باقى مىماند احتمال چهارمى كه پنجم ندارد وآن اين است كه جهان و اين همه كاينات گوناگون واين قوانين محكم و قواعد حاكم بر آن ، مستند به وجودى غير از خود آن است كه نه مادّه استو نه جسم و نه عاجز و نه جاهل و منزه ازتمام عيوب ونقايص وجامع جميع كمالات است و آنوجود،((خدا))است :
(وَلَئِنْ سَاءلْتَهُمْ مَن خَلَقَ السَّمواتِ وَالا رْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ...)(23) ؛ ((و اگر از ايشانبپرسى كه چه كسى آسمانها و زمين را خلق كرده ، هرآينه مى گويند خدا)).
آرى غير از احتمال چهارم ، احتمال ديگرى كه خرد پسند و با فطرت بشر مطابق باشدنيست .
اين است كه هرچه فكر بشر بيشتر در اسرار عالم خلقت غور و بررسى كند و هرچهرشته هاى علوم و دانشهاى او بيشتر شود، شواهد و نشانيهاى صحت اين عقيده بيشتر مىشود و نمونه بارز آن همان اسرار كتاب وجود خود انسان است كه هررشته اش علمى شده ودر هرقسمتش علماى متخصص ، پيوسته مشغول به كشف اسرار و تحقيق هستند، بخش روان ،مغز، اعصاب ، استخوان ، خون ، دستگاه گوارش ، پوست ، گوش ، حلق ، بينى ، چشم و...همه اين رشته ها دليل بر نظم و تدبيرى است كه در وجود اين انسان قرار دارد و ظاهرشرا با باطنش ‍ و اعضايش را به يكديگر متصل و پيوسته و همه را با عالم خارج مربوط ومتناسب قرار داده است كه اگر اين نظام و اعتدال نبود و بى نظم و ترتيب بود، امكانپيدايش هيچ علمى نبود، همه علما در رشته خودشان هرچه پيش بروند به خدا نزديكتر مىشوند و در عين حال هركسى هم در رشته كار و شغلش - حتى چوپان بيابان از گله و رمهاش - خدا را مى شناسد.

آفرين باد بر آن كس كه خداوند دل است
دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار
كوه و صحرا و درختان همه در تسبيحند
نه همه مستمعى فهم كند اين اسرار
اين همه نقش عجب بر دروديوار وجود
هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار
هرچه را انسان مى بيند و هرچه را احساس مى كند، هر پديده اى ، پيدايش هر موجود،چگونگى تكون آن ، زندگى انبيا، و معجزات آنها همه و همه ((برهان خدا شناسى )) است .
و هرچه انسان بيشتر به سوى او توجه كند، به پرستش و نيايش در درگاه او بايستد،او را بخواند، با او مناجات كند، در حالات و تاريخ مردان خداشناستاءمل نمايد، قرآن مجيد را با تدبر بخواند و احاديث و اخبارى را كه در خداشناسى واردشده و كلمات علما و حكماى الهى را در اين باره بيشتر مطالعه نمايد، خداشناس تو مىگردد تا آنجايى كه لذيذترين چيزها براى او ياد خدا، مناجات با او، ذكر و دعا مى شودو دلش فقط با ياد او آرام مى گردد: (...اَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ...)(24) ؛ تاجايى كه مى فهمد سعادت واقعى او در ايمان به خدا و بندگى اوست كه كمالى از آنبالاتر نيست .
خوشا به حال آن كس كه به اين حال برسد!
و خوشا به حال آن كس كه با شناخت خدا از سرگردانى و تحيّر نجات يابد و از غصّه ،اندوه ، ياءس ، نوميدى و بدبينى ، خلاص ‍ شود.
((اَللّهمَّ ارزُقنى حُبَّك وَحُبَّ مَن يُحبُّك وَحُبَّ كُلِّ عَمَلٍ يُوصِلُنى الى قُربِكَ؛ خدايا! دوستىخودت را و دوستى هركس كه تو را دوست مى دارد و دوستى هر عملى كه مرا به قرب تومى رساند و به تو نزديك مى سازد، روزى من كن )).
خواننده عزيز! اين بحث مهمتر و عاليتر و ارج دارتر از آن است كه در ضمن يك مقدمه و بهصورت مقدمه تقديم شود، بحثى است كه همه مباحث انسانى و دينى و عرفانى ، مبتنى برآن است و هدف اول و اولين هدف تمام كتابهاى آسمانى و دعوت پيامبران ، اين بحث است ؛بحثى است كه علوم انسان شناسى ، جانورشناسى ، زيست شناسى ، كيهان شناسى ،گياه شناسى ، زمين شناسى ، معدن شناسى ، روان شناسى و... آن را تاءييد مى نمايد وهرچه اين دانشها بيشتر گسترش يابد، اين بحث ، واقعى تر و جالبتر مى گردد. و بهعلاوه از امثال ضعيفانى كم بضاعت وكم اطلاع مانندمن ،سخن گفتن و ورود در چنين بحثمتعالى ، جسارت و بلندپروازى است .قدرامثال من در اين ميدان از قدر آن مورچه اى كه امام (عليه السّلام ) عقلا و خردمندان را در هنگام وصف خدا به آن تشبيه فرموده كمتر است .
(فَسُبحانَ مَن هُوَ فَوق وَصف الواصِفينَ وَنَعتِ النّاعتين ).(25)
اينجا ميدان سخن با مردان خداشناس ، آگاهان ، باريافتگان و حاملان معارف قرآن و علوماهل بيت عصمت و رسالت است .
ميدان سخن با على ( عليه السّلام ) و آن خطبه هاى معارف آموز و پر از معنا و حقيقت نهجالبلاغه است .
در اينجا بايد از مكتب دعاى امام زين العابدين و مكتب درس امام جعفر صادق و مجالس بحثحضرت رضا و ساير ائمه (عليهم السّلام ) و اصحاب خاص و تربيت شدگان در درسعلم آنان معرفت آموخت . ما اگر سخنى مى گوييم عذرمان اين است كه در اين ايستگاه ، هركس‍ به زبانى سخن حمد تو گويد:
هركس به زبانى سخن حمد تو گويد
بلبل به غزلخوانى و قمرى به ترانه
(يُسَبِّحُ للّهِمافِى السَّمواتِوَمافِى الاْ رضِالْمَلِكِالْقُدُّوسِالعَزيزالحَكيم ).(26)
به ذكرش هرچه بينى درخروش است
دلى داند كه اين معنى به گوش است
نه بلبل بر گلش تسبيح خوانى است
كه هر خارى به تسبيحش زبانى است
* * *
اعتصام الورى بمغفرتك
عجز الواصفون عن صفتك
تب علينا فاننا بشر
ما عرفناك حق معرفتك
لا اُحصى ثَناءً عَليكَ
اَنتَ كَما اَثنَيت عَلى نَفسِكَ
((اِلهى هَبْ لِى كَمالَ الانقِطاع اِليكَ، وَانِر ابصارَ قُلُوبنا بِضِياء نَظَرِها اِلَيكَ حَتّىتَخرقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجَبَ النُّور فَتَصِل اِلى مَعدن الَعظَمَةِ وَتصيرَ اَرواحُنا مُعلَّقةًبِعِزِّ قُدسِك (27) ؛ بارخدايا! به ما كمال توجه و دلبستگى به خودت را ببخش وديدگان دلهاى ما را به روشنايى نظر به سوى خودت نورانى گردان تا چشمهاى دلهاپرده هاى نور را بدرد و به معدن عظمت برسد و ارواح ما به عزت قدس تو مرتبطگردد)).قم لطف اللّه صافى گلپايگانى
پرسشهاو پاسخها 
پرسش اوّل 
آيا اين جمله كه : ((هرموجودى ، آفريننده و علتى دارد)) صحيح است ، اگر صحيح استپس خدا را چه كسى آفريده و علت وجود اوكيست ؟
پاسخ : 
اوّلا : هم از آنان كه به وجود خداوند متعال ايمان و عقيده دارند و هم از كسانى كه معتقد بهخدا نيستند مى توان يك پرسش نمود؛ اما از مؤ منين به خدا بدينگونه سؤال مى شود كه : اگر هرموجودى علت و آفريننده اى دارد و قانون عليت درست است ، پسعلت وجود خدا چيست ؟ و به تعبير ساده تر، آفريننده او كيست ؟
و از آنان كه به خدا معتقد نيستند - مانند ماترياليستها كه همه چيز رامعلول ماده مى دانند - اينگونه سؤ ال مى شود كه پس مادهمعلول چيست ؟
فرق بين اين دو سؤ ال در اين است كه : آنان كه ((ماده )) را ازلى و علّت مى دانند،گرفتار ايرادات و اشكالاتى كه به آن اشاره خواهيم كرد مى شوند و از عهده پاسخ بهآن ايرادات بر نمى آيند، در حالى كه آنان كه خدا را ازلى و آفريننده مى دانند برايشان اشكال و ايراد و ابهامى كه نتوانند از آن پاسخ بدهند، پيش نخواهد آمد.
ثانيا: اين پرسش ، ناشى از عدم دقت و اشتباه بين موجودى كه آفريده شدن و آفريدهبودن با ذات او منافات ندارد كه لااقل محتمل است آفريده شده و موجود باشد، به اين معناكه وجود و پديده و هستى او از غير خودش باشد و بين موجودى كه اقتضاى ذاتش ،آفريده نبودن و معلول نبودن و بودن و وجود دارى و هستى از خود داشتن است .
و به عبارت ديگر مى گوييم :
اين قاعده كه ((هرموجودى آفريننده اى دارد)) به اين كليّت صحيح نيست و قانون عليّت همبه اين كلّيت معقول و قابل تصور نيست ؛ زيرا موجودات از نظر وجود و هستى دوگونه مىباشند:
الف : بعضى موجودات كه وجود و تحقق و هستى آنها انفكاك و تنزه از نيستى از عدم و بىنيازى از علت و وجوب وجود نيست .
و به عبارت ديگر: حيثيت ذاتى آنها احتياج به علت است ؛ يا حداقل اقتضاى عدم علت و ابا از داشتن علت ندارند، ممكن استمعلول و پديده باشند و ممكن است علت و آفريننده نداشته باشند.
مثل ((ماده )) بنابر راءى مادّيون و ماترياليستها كه آن را ازلى مى دانند ولى هر چند آن راازلى بدانند و بگويند حيثيت ذاتى آن احتياج به علت نيست ، نمى توانند بگويند كهحيثيت ذاتى آن ، عدم احتياج به علت است و معلول نبودن و ازلى بودن ، حيثيت ذاتى آن است ؛چون هر دو صورت در نظر اول و با توجه به ذات ماده ،احتمال مى رود كه در حقيقت نسبت به علت ، لا اقتضا باشد (يعنى ذاتش نه اقتضاى علتكند و نه اقتضاى عدم علت ) ممكن است علت داشته ومعلول هم باشد و هم ممكن است علت نداشته باشد و هرچه هم مطلب را تعقيب كنند به اينجانخواهند رسيد كه ازليّت و معلول نبودن ، ذاتى ماده است كه اگر فرض علّت براى مادهشود، ماده ، ماده نخواهد بود و خلاف فرض ، لازم بيايد.
در اين صورت ، به فرض معلول نبودن ماده ، وجود و وجوب و ازليت موجودى كهمعلول نبودن حيثيت ذاتى آن نيست ، چگونه قابل تصور است ؟ و چگونه چيزى كه حيثيتذاتش اباى ازعدم نيست و فرض عدمش نا معقول نيست ، مى تواندمعلول نبوده و ازلى باشد و قانون عليت چگونه در اينجا استثنا برمى دارد.
بنابر اين ، اين سؤ ال بجاست كه : چرا قانون علّيت در ماده جارى نيست ؟ و اگر هرموجودى علتى دارد پس علت وجود ماده چيست ؟ وچگونه ماده استثنائا بدون علت ، وجوديافته است ؟ اين پرسشى است كه ماديّون بايد به آن پاسخ بدهند، در صورتى كهپاسخ صحيحى براى آن ندارند.
اين در صورتى است كه حيثيت ذاتى اينگونه موجودات را فقط ابا نداشتن از علت بدانيمو آنها را در احتياج به علت و معلول بودن ونبودن ، ((لا اقتضا)) فرض كنيم كه هرچندتصور چنين موجودى كه هم ممكن باشد بدون علت موجود باشد و هم با علت ، از جهت اينكهخلط بين واجب و ممكن و صفت وجوب و امكان مى شود،محال است ؛ چون اگر اين موجود واجب است ، پس بى نياز از علت است . و اگر ممكن است ،بدون علت چگونه وجود پيدا مى كند.
و به عبارت ديگر: يا وجودش تعلق و ارتباط به غير است ، پس وابسته به غير ومعلول غيراست . و يا مستقل است و وجودش از خود و به خود است ومعلول نيست ، پس اگر لااقتضا نسبت به معلول بودن و نبودن است ، چگونه فرضوجودش بدون علت ممكن است ؟
به هر حال در اين فرض ، ايراد و پرسش از علت ، كاملا بجاست .
و اما اگر اين نظر صحيح و دقيقتر را در اينجا پذيرفتيم كه حيثيت ذاتى اينگونه ازموجودات ، احتياج به علت و معلول بودن است و اصلا موجودات از دو گونه بيرون نيستندو موجودى كه نسبت به معلول بودن و نبودن ، لا اقتضا باشد، تصور نمى شود.
بنابراين ، وجود ماده بدون علت ، امكان نخواهد داشت و ماده بايدمعلول باشد هرچند علت آن را نشناسيم . در هر صورت ، قانون عليت و قاعده كلى((هرموجودى آفريننده و علتى دارد))، فقط در اين نوع موجودات جارى است ، خواه آنها رانسبت به معلول بودن و علت داشتن و نداشتن ، لا اقتضا بدانيم يا حيثيت ذاتى آنها را نيازبه علت بدانيم ، پرسش از اينكه چرا پديدار شده ؟ چرا موجود شده ؟ چرا وجود يافته وعلت وجودش چيست ؟ و آفريننده اش كيست ؟ جا دارد و بجاست .
ب : يك قسم موجود است كه حيثيت ذاتى و تحقق و هستى اوكمال و بى نيازى از علت و خود به خود و از خود بودن وآفريده نبودن است . در اينموجود، قانون علّيت نمى تواند راه پيدا كند؛ زيرا فرض ‍ اين كه اين قانون در آن راهيابد ومعلول باشد، مساوى با اين است كه او آن موجودى كه گفتيم نباشد و در رديف دستهاول باشد.
لذا اينجا نمى توان گفت : چون قاعده اين است كه هرموجودى آفريده اى دارد، پس اينموجود را كى آفريده ؟ و علت آن چيست ؟ چون اين سؤال ناشى از عدم توجه به تعريف اين موجود است ؛ براى اينكه دقت نمى شود، اين موجودرا با موجودات ديگر اشتباه مى نمايند، از اين جهت قاعده اى را كه در آنها جارى است ، دراينجا هم مى خواهند جارى نمايند، غافل از اينكه جريان اين قاعده در اين موجودمحال و خلاف فرض و خلاف واقع است .
علت احتياج و نيازمندى به علت ((وجود)) نيست ؛ چنانچه برخى از ماديون گمان كرده ومىگويند: ما بر حسب استقصايى كه كرده ايم هرچه ((وجود)) ديده ايم آن رامعلول و نيازمند به علت يافته ايم ، بنا بر اين ، قانون عليت در هر موجودى جارى استومى توانيم از علت وجود هر موجودى سؤ ال كنيم . پاسخ اين حرف اين است كه :
شما از اينجا در اشتباه افتاده ايد كه مبداء علّيت را مبدئى تجربى شناخته ايد؛ چونهرموجود مادى را محتاج به علت مى بينيد، تصور مى كنيد كه احتياج به علت ، ذاتىهرموجود است در حالى كه اولا اين تجربه شما از حدود موجودات مادى كه عدم احتياج بهعلت ، ذاتى آنها نيست ، بيرون نيست و نتيجه آن را نمى توان در موجودات غير مادى وموجودى كه عدم احتياج به علت ذاتى اوست ، جارى شمرد. ثانيا اين تجربه شما احتياجموجود مادى را به علت اثبات مى كند اما اين كه احتياج به علت ، ذاتى هر موجودى و نفس وجود داشتن است يا علت ديگر دارد، مطلبى نيست كه بتوان آن را با تجربه كشف كرد؛زيرا اين معنا خارج از حدود آزمايش است .
بنابراين ، قانونى كه به طور كلى در هر موجودى - اعم از مادى و مجرد كه عدم احتياجبه علت ، ذاتى او نباشد - جارى باشد، اين است كه علت احتياج آن به علت ، بايد ياحدوث باشد يا امكان ذاتى يا امكان وجودى و چون خداوند همان موجود و علةالعلل و مبداء يگانه اى است كه نه آفريده شده و نهمعلول است و نه مخلوق و نه محتاج و منزّه از امكان ذاتى و امكان وجودى و حدوث است ، نمىتوان گفت چه كسى او را آفريده ؛ چون اين سؤال فقط در مورد آفريده شده و حادث و ممكن به امكان ذاتى يا وجودى مطرح مى شود.
در مثل مناقشه نيست : بعضى از اشيا ذاتا خاصيت شرينى يا شورى ندارند، بايد، آنها رانمك زد يا در آنها شكر ريخت تا شور يا شيرين شوند. نسبت به اين اشيا مى شود گفت :چون هر شيرين و شورى ، شيرين كننده و شور كننده اى دارد، پس علت شورى يا شيرينىاين شى ء چيست ؟ ولى نسبت به ((نمك و شكر)) كه شيرينى و شورى ،ذاتى آنهاست ، اينپرسش صحيح نيست .

next page

fehrest page