بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب مظلوم نمائی یهود در طول تاریخ, نجاح الطائى ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     02 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     03 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     04 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     05 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     06 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     07 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     08 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     09 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     10 - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
     fehrest - مظلوم نمائى يهود در طول تاريخ
 

 

 
 

بخش نهم: عبرتها و دلالتها

پس از مراجعه به موضوع غزوه خيبر كه آنرا نگاشتيم نتايج و حكمتها و آموزه هاى مؤثرى را ملاحظه مى كنيم كه برخىاز آنها به ترتيب زير است:

رسول خدا با يهوديان روبروى خويش با هركدام به نحو خاصى محاربه داشتند و از خيانت و مكر كنندگان هم كه با او در معركهخندق محاربه نمودند و دائم امنيت مدينه را تهديد مى كردند به نوعى ديگرمحاربه نمود.

ما در حركت پيامبر خدا و وصول او به خيبريك نوع سرعت را در مى يابيم مسلمانان پس از آنكه از حديبيه بازگشتند در مدينهاستقرار پيدا نكردند مگر يك ماه تمام كه خود را جهت خيبر آماده و مجهز سازند پسرسول خدا(صلى الله عليه وآله) اهل آسايش و تفريح نبود بلكه اهل كوشش و اجتهاد وجهاد بود.

پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) سعى وكوشش نمود كه از مصالحه با قريش نهايت بهرهورى را تا آخرين حد برده باشد او آشنابه خيانت و مكر قريش و جبروت و استكبار آنان بود و دور ساختن يهود خيبر از جدولدشمنان خويش، قريش را تضعيف مى نمود و بر قدرت و نيروى مسلمانانمى افزود چون در خيبر هم مال بود و سلاح و هم رجال و افراد كار آمد و واقعشدن مسلمانان بين مكه و خيبر امنيت و استقرار آنان را تضعيف مى نمود.

پس اردوى رسول اعظم پس از محاصره بيستروز خيبر پيروزى و فتح را به دست آورد و قريش به خاطر معاهده اى كه با رسولخدا(صلى الله عليه وآله) داشتند نتوانستند در اين جنگ دخالتى داشته باشند واستقرار سپاه اسلام بين قبيله غطفان و خيبر، مانع رساندن كمك غطفان به يهوديان گرديد.

2. و از ديگر امور مهم در معركه خيبر،فرستادن سه فرمانده به عرصه جنگ بود كه نمودار در وجود ابى بكر و عمر و على(عليهالسلام) مى گشت.

دو شخصيت نخستين در برنامه رهبرى خائف وترسناك بوده و ضعف نشان دادند كه در كتابها(ترسو) تعبير شده اند پس يكى ازآنان سپاهيانش او را ترسو مى خوانند و وى نيز آنان را ترسو خطاب مى كند.(381)

معركه خيبر بزرگترين افتضاح  نسبتبه برنامه قيادت و رهبرى شكست خورده بود پس اخبار آن در صفوف مسلمين و يهود ومناطق مجاور انتشار يافت آن هم هزيمت دو نفر در دو روز متوالى و پى در پى.

پس روحيات مسلمانان تضعيف و روحياتيهوديان تقويت گرديد و نزديك بود جنگ به نفع يهود و ضرر موحدين و خدا شناسان تغييريابد و يهوديان انتظار پهلوان ترسوى ديگرى را مى كشيدند كه به سرزمين معركهبيايد تا دچار شكست و عقب نشينى گردد بلكه روحيات سپاه خيبر بالا رود به حدى كه ازقلعه ها و دژها بيرون بيايند و هزيمت را به انصار وارد سازند و تا چادرپيامبر(صلى الله عليه وآله) برسند.

در چنين موقعيتى بود كه خاتم پيامبرانفرياد برآورد: فردا پرچم را در اختيار مردى قرار خواهم داد كه خدا و رسولش را دوستمى دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى دارند خداوند به بركت او فتحرا نصيب مسلمين مى گرداند او حمله كننده است و فرار كننده نيست وقتى صبح شدپيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) كسى را به سراغ على بن ابيطالب(عليه السلام)فرستاد پس على(عليه السلام) با آن روحيه عالى و توكل و اعتماد بر قدرت احديت بيرونآمد او قهرمان يهود و فرمانده آنان، حارث برادر مرحب را كشت سپس فرمانده دوم ياسررا نيز به سرنوشت حارث دچار ساخت پس پادشاه يهود و قهرمان بزرگ آنان موسوم به«مرحب» يهودى ناچار شد كه از تخت سلطنت پائين آيد و پا به عرصه معركه بگذارد بهاين اميد كه هزيمت و فرار را بر جبهه مسلمين وارد سازد آنچنان كه ديروز و پريروزبه دو فرمانده گذشته ابوبكر و عمر وارد ساختند.

مرحب در ميدان جنگ، اسب خود را جولانمى داد در همان لحظات پهلوان مسلمين و قائد العز المحجلين الميامين يومالقيامه على بن ابيطالب(عليه السلام) تابان گرديد پس ضربت بسيار كارى بر او نواختكه كلاه خود آهنى را پاره و سنگ را دو نيم و جمجمه اش را دو شقه كرد پسذوالفقار در دندانهايش قرار گرفت.(382)

پس مسلمانان تكبير سر دادند و يهوديانمنهزم و عقب نشينى نمودند و با ترس و لرز به قلعه هاى خويش پناهنده شدند واصرار مىورزيدند كه به جنگ مسلمين برنگردند در چنين موقعيتى بود كه على(عليهالسلام) به آنان حمله برد و در قلعه بلند آنان را بركند و در آشيانه ها وآسايشگاهها آنان را مورد حمله قرار داد پس تسليم شدند در حالى كه ترسناك و مرعوببودند.

پس از اين حمله شجاعانه بود كه مردمرهبرى شجاعانه را شناختند و اهميت آن را در كارزار دريافتند اين راهبرى و فرماندهىكه اعتماد و تكيه بر خداى متعال دارد آنچنان كه على(عليه السلام) خودش پس از كندنقلعه خيبر فرموده است: «من در خيبر را با قوت و نيروى جسمانى برنكندم بلكه با قوتالهى كندم»(383)

پس مسلمانان دريافتند رهبرى كه ذوب درخداوند متعال است پيروز و سربلند است و قيادت و رهبرى جز آن زيان ديده و متلاشىاست پس ستاره على(عليه السلام) در نظر مسلمانان در حد بالائى درخشيد و اين امر يكىاز عوامل كينه قريش و يهوديان بر محمد و على(عليهما السلام) بود به علاوه آن حديثمنزلت الهيه كه پيامبر خدا در حق على(عليه السلام) فرمودند و معجزه اى در حقعلى(عليه السلام) تحقق پيدا كرد كه عقلها را مبهوت و متحير ساخت و آن برگرداندهشدن آفتاب از سوى خداى متعال بر وصى مصطفى(صلى الله عليه وآله) بود پس داستان ردشمس بزرگترين معجزه الهى بود كه با نام على تحقق يافت كه تاريخ نظير آن را ثبتنكرده است پس علماى بزرگ از اين حادثه متأثر گشته اند و سيوطى يكى از اين عالمانوارسته كتاب خاصى در اين زمينه تأليف نموده است.

معركه خيبر هزيمت و عقب گرد غدر و مكر ورويكرد حق و پيروزى آن را بيان نمود و آن پيروزى بر اساس قيدها و شرائطى بود: يكىاز آن شرايط دوستى مسلمانان با خدا و رسول او و دوستى خدا و رسول او با مسلمانان.

و شرط ديگر دفاع و حركت مسلمان در راهخدا است بى آنكه خوف از مرگ و قرار دادن اسلام فوق قوم گرائى و طائفه بازى و غيره.

و از قضاياى اخلاقى در اين معركه آن استكه پيامبر خدا به آن استمرار بخشيده است اعتراف و اقرار به يهوديان به عنوان متدينبودن به دين آسمانى و الهى است على رغم آنچه كه يهوديان از عوامل ايذاء فراهمآورده بودند در عين حال پيامبر خدا آنان در اراضى و مزارع خود باقى گذاشت كه بنابه درخواست خودشان بر اساس نصف محصول كار كنند، يعنى پيامبر خدا اموال و اراضىآنان را گرفت نه زنان و اطفال و نفوس آنان را و آنچه بعدها به آن داستانافزوده اند كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)وصيت نموده است كه آنان را بهشام اخراج نمايند اين يك روايت جعلى است كه به دست زعيم يهود كعب الاحبار ساختهشده است.(384)

4. معركه قريش، شادى خيالى ميان قريش درمورد پيروزى يهود و شكست مسلمانان بوجود آورد و اين واقعه در معركه حنين نيز تكرارگرديد على رغم مسلمان شدن ظاهرى قريش زيرا آنان آرزو داشتند كه قبيله هوازن برپيامبر خدا پيروز گردند چون ابوسفيان گفته بود عقب نشينى آنان تا كنار درياى احمرادامه دارد.(385)

*  *  *

بخش دهم: چه كسى به منزلت هارون از موسى است؟

احمد بن حنبل، بلاذرى، يعقوبى و بيهقىگفته اند: «پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) در اول ماه رجب سال نهم هجرى ازمدينه خارج شد و على(عليه السلام) را در مدينه جانشين گذارد»(386).

پس على(عليه السلام) جانشين پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) بود آنچنان كه موسى، هارون را جانشين

قرار داد هنگامى كه به كوه طورمى رفت و در قرآن آمده است «اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي»(387)

مرا در ميان قوم خودم جانشين قرار بده!

در اين جايگزين ساختن مقام شامخ رسالت،تمام منزلتهاى هارون كه در آيه آمده است جز نبوت و پيامبرى بر على نيز ثابت گرديدهاست و از منزلتهاى او امامت و پيشوائى بود آنچنان كه مراد از «اشركه فى امرى» همانامامت مى باشد.

هنگامى كه پيامبر خدا(صلى الله عليهوآله) على(عليه السلام) را در مدينه جانشين قرار داد على(عليه السلام) عرض كرد آيامرا در كنار زنان و اطفال، خليفه و جانشين قرار مى دهى؟ پيامبر خدا(صلى اللهعليه وآله)فرمودند: «مدينه جز به من و تو شايستگى ندارد آيا تو راضى و خشنود نيستىكه تو نسبت به من همان منزلت هارون را نسبت به موسى داشته باشى جز آنكه بعد از منپيامبرى وجود ندارد» و سزاوار نيست كه من بروم جز اينكه تو خليفه و جانشين بودهباشى و تو ولى هر مؤمن و مؤمنه بعد از من هستى(388)برخى از اطرافيان، بسيار نگران بودند از اينكه امام على(عليه السلام) به خلافت وجانشينى پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) برسد و چون اين عمل در واقع سيطره و غلبهبنى هاشم بر امر حكومت و يأس و محروميت قريش ازخلافت و حكومت بود.

خلافت الهيه على(عليه السلام) آنگاهبيشتر شناخته شد كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) او را بر مدينه منوره خليفه وجانشين قرار داد تا از آن محافظت نمايد و او را به عنوان هارون نسبت به موسى توصيفنمود و وظائف موسى و هارون به گونه اى بود كه خداوند توصيف مى فرمايد:«قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْلِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِياشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي»(389)

«وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَاخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ»(390)

«پروردگارا! سعة  صدر عنايت نما وكارم را آسان كن و عقده و گرفتگى را از زبانم بازگشا تا سخن مرا دريابند و وزير وكمكى از اهل خودم قرار بده و بازويم را با آن محكم نما و او را در كار من شريكقرار ده» و «موسى به برادرش هارون گفت: درميان قوم من جانشين من باش و اصلاح پيشهكن و از روش فسادگران پيروى منما».

از كارهاى عجيب و غريب آن است كه شياطينبنى اميه سعى و كوشش داشتند كه فضائل على بن ابيطالب(عليه السلام) را پوشيده دارندو چون اين فضيلت به صورت متواتر و پى در پى در آفاق و اكناف منتشر گرديد و راهىبراى پوشاندن و مخفى نگاه داشتن آن نبود خواستند آن را از محتواى خود خالى كنند ودلالت آن را تحريف سازند و شواهد موضوع و قرائن آن را مشوش سازند. با اين شگرد خاصكه خواسته اند فضيلت مشابهى با شخص ديگرى ايجاد نمايند همانند آنچه در جريانسدّ ابواب مسجد درست كردند چون وقتى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: كه تمامدرها و روزنه هايى كه به مسجد باز گشوده شده بود ببندند تمام ابواب را بستند جزباب على(عليه السلام) را پس در اين هنگام حديث ساختگى درست كردند: «كه تمام ابوابرا ببنديد جز روزنه ابى بكر»(391)

ولى روزنه هاى عمر و عثمان رافراموش كردند!

و در داستان غزوه تبوك حديث نبوى(صلىالله عليه وآله) را تصحيح نمودند جائى كه مى فرمايد: «انت منى بمنزلة هارونمن موسى» جز اينكه با جعل حديث جائى كه در مورد جانشينى پيامبر خدا(صلى الله عليهوآله)، محمد بن مسلمه (يهودى سابق) يا سباع بن عرفطه(392)را بر مدينه والى قرار دادند.

گفتار واقدى

واقدى در مغازى خود مى گويد: اخبارو گزارشات شام هر روز پيش مسلمانان بود از بس كه رفت و آمد فراوان به صورتمى گرفت گروهى آمدند و ذكر نمودند كه روميان جمعيت كثيرى را در شام گرد آورىنموده اند و هرقل روزى سالانه آنان را داده است و همراه آنان گروههاى لخم،جذام، غسان و عامله را جلب كرده است و پيش آهنگان خود را تا بلقاء فرستاده و درآنجا اردو زده اند و خود هرقل در شهر حمص مانده است البته اين موضوع حقيقتنداشت ولى سخنى بود كه گفته بودند تا آن را پخش كنند اين خبر را منتشر ساختند وپيش مسلمانان دشمنى هراسناك تر از روميان نبود و اين هراس و ترس بر اثر آنمشاهداتى بود كه در اثر رفت و آمد تجار از آنها ديده بودند از عده و عدد و امكاناتوسائل و رسول خدا هم غزوه تبوك را در گرماى شديد انجام داده بود.

پس از بازگشت رسول خدا(صلى الله عليهوآله) از طائف از ماه ذيحجه تا رجب (هفت ماه) در مدينه اقامت گزيده بود پس از اينتاريخ مسلمانان را مأموريت داد كه خود را براى جنگ با روميان آماده سازند واين امردر يك زمان سخت و پرفشار مردم و در موقعيّت شدت حرارت و سال خشكى آباديها و بههنگام چيدن ميوه ها بود، مردم دوست داشتند در كنار ميوه ها و سايهبانهاى خود باشند و كوچيدن و دور شدن از ميوه ها و درختان را ناروامى شمردند ولى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به سوى شام جهت خونخواهى جعفر بنابيطالب حركت كرد و در جهت اشتياق به نشر اسلام بيشتر ثروتمندان را ترغيب و تشويقنمود كه هزينه هاى جهاد را بپردازند آنان نفقه ها و احسانهاى خود راآوردند و ضعيفان و نيازمندان را تقويت نمودند.

نام اين اردو و لشكر كشى را «سپاه عسرت»گذاشتند چون نفقات كم بود و نام ديگر اين غزوه را غزوه روم گذاشته اند، تبوكنام محلى بود ما بين وادى القرى و شام(393)تعداد مسلمانان سى هزار تن بود و تعداد اسبان و مركبها ده هزار رأس.(394)

پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) در جنگهابر اين روال جريان داشت كه نوعاً مقاصد و هدفها را پوشيده نگه مى داشت ومأموريتهاى نظامى خود را پوشيده نگه مى داشت جز در اين مورد چون راه طولانى ومسافت دور بود و زمان و شرائط سنگين و تعداد دشمنان فراوان بود و با اظهار اينكههدف ما روم است مردم خود را مجهز مى ساختند با همه كراهتى كه از نظر زمان ومكان وجود داشت چون ذكر روميان جنگ با آنان را خيلى بزرگ تر نشان داده بودند.

مردانى از مسلمانان تنگ دست در حال گريهبه حضور پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)مى آمدند و آنان هفت نفر از انصار وديگران بودند و از پيامبر خدا مركب مى خواستند كه آنان را به جنگ حمل كند چونخود نداشتند در قرآن آمده است:

«لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِتَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاّ يَجِدُوا مايُنْفِقُونَ»(395)

فرمود من نمى توانم وسيله اىرا كه شما را حمل كند پيدا نمايم آنان برگشتند در حالى كه جشمانشان پر از اشك بوداندوهناك بودند از اينكه چيزى ندارند كه در اين راه نفقه كنند».

پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)مى گويد: به من رسيده است كه يامين بن عمير بن كعب نضيرى با ابوليلىعبدالرحمن بن كعب و عبدالله بن مغفل ملاقات نموده اند در حالى كه گريهمى كردند پس به آنان گفته است چه عاملى، باعث شده است كه شما گريهمى كنيد؟

گفتند: ما به حضور رسول خدا رفتيم تا مارا به جنگ بفرستد ولى در پيش او چيزى نبود كه ما را حمل نمايد و پيش ما هم چيزىنيست كه جهت بيرون رفتن از آن كمك بگيريم به هر دو مركبى داد و با خرما صاحب زاد وتوشه ساخت پس با رسول خدا بيرون رفتند.

و عذر خواهان از اعراب به حضور او رسيدندو معذرت خواهى نمودند پس خداوند متعال عذر آنان را نپذيرفت آنان از قبيله غفاربودند يكى از آنان، خفاف بن أيماء بن رحضه بود سپس پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)سفر خود را شروع نمود و سير خود را آغاز نمود پيامبر خدا در روز پنجشنبه به جنگتبوك حركت نمود و نيروهاى اسلام دو نفره سه نفره بر شترى سوار بودند و در شدت گرماحركت كردند در روز عطش شديدى به آنان دست مى داد به حدى كه گاهى شترهاى خودرا نحر مى كردند و آب دان آن را مى فشردند و آب آن را مى نوشيدند واين بى آبى باعث عسرت در آب خوردن، عسرت در طهارت و عسرت در نفقه بود.(396)

ابو خيثمه از افراد قبيله سالم در يك روزگرم به منزل برگشت پس از آنكه پيامبر خدا چند روزى بود به سوى تبوك حركت كرده بودپس دو همسر خود را روى دو تخت مشاهده نمود كه در حياط قرار داشت و هر كدام از آنهاتخت خود را با آب خيس كرده بودند و آب خنكى همراه داشتند و طعامى تهيه نموده بودندهنگامى كه وارد حياط شد و به درب تختها رسيد و به دو همسر خود نگريست با آن چيزهائىكه از غذا آماده نموده بودند ابوخيثمه گفت: عجبا! رسول خدا در جايگاه باد و هواىگرم به سر برد و من هم زير سايه هاى خنك و آب سرد و طعام مهيا و همسران زيبارو به سر برم آيا روا است؟ اين از انصاف و مروت نيست و گفت به خدا من وارد تختهيچكدام از شما نمى شوم تا خود را به رسول خدا برسانم پس زاد و راحله اىبراى من آماده كنيد تا به رسول خدا ملحق گردم آنان وسائل سفر را آماده نمودند...او به راه افتاد و در جستجوى مسير پيامبر خدا بود تا آن كه او را دريافت آنگاه كهنازل بر تبوك مى شد.ابوخيثمه، عمير بن حجمى را در بين راه يافت كه او هم درجستجوى پيامبر خدا بود اينان با او رفيق طريق شدند تا به تبوك نزديك شدند ابوخيثمهبه عمير بن وهب گفت من يك گناه بزرگ دارم مبادا تو از من عقب بمانى تا به حضوررسول خدا برسيم هر دو با هم سير مسير نمودند تا اينكه به رسول خدا نزديك شدند و اونازل بر تبوك بود مردم گفتند: يا رسول الله(صلى الله عليه وآله) بخدا اين ابوخيثمههست هنگامى كه رسيد و حضور رسول خدا شتافت و سلام گفت: رسول خدا فرمود شايسته بادبر تو اى اباخيثمه سپس جريان را به رسول خدا گفت: پيامبر خدا فرمود خير است و درحق او دعاى خير نمود.(397)

پيامبر اسلام هنگامى كه به محل «حجر»رسيد (محلى كه منازل قوم عاد و ثمود بود) در آنجا فرود آمد و از چاه آن مردم را آبداد هنگامى كه از آنجا كوچيدند پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: از آب آنچيزى نخوريد و وضوء نگيريد و هر چه از نباتات آن چيده ايد به شتران بدهيد وخود، چيزى از آن را نخوريد و هيچكدام از شما در حال وزش باد شديد بيرون نرويد جزاينكه همراه رفيق و مصاحبى بوده باشيد و فرمود: به مسكنهاى كسانى وارد نشويد كه بهخودشان ظلم كردند مگر اينكه گريان از آن باشيد كه به شما هم برسد آنچه به آنانرسيده بود همه صورت خود را با عباى خود بگيريد تا از آن محل كوچ نماييد.(398) آنان از چاههاى ثمود آب برداشتهبودند پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود آنها را بيرون ريزند و آنان را بهچاهى كوچ داد كه شتران از آن آب مى خوردند.(399)پس مردم كارهائى را كه پيامبر خدا امر نموده بود انجام دادند مگر دو تن از افرادبنى ساعده كه يكى از آنان جهت قضاى حاجتى بيرون رفته بود و ديگرى جهت جستجوى شترخويش اما آنكه جهت قضاى حاجت خويش رفته بود! در همان محل قضاى حاجت خفه شد و اماآنكه جهت جستجوى شتر خويش رفته بود باد شديد او را برداشت تا به كوه طى افكند پساين خبر را به پيامبر خدا رساندند پيامبر خدا فرمود: آيا من شما را نهى نكرده بودمكه هيچكدام بدون رفيق و مصاحب بيرون نرويد؟ سپس پيامبر خدا دعا نمود آنكه بهاختناق گرفتار شده بود شفا يافت و اما آنكه در كوه طى واقع شده بود پس قبيله طى اورا به پيامبر هديه نمودند هنگامى كه رسول خدا به مدينه بازگشتند.

*  *  *

بـاب دهم

عدم تدوين حديث به ظهور اسرائيليات كمك كرد

بخش اول: نگرانى عمر بن عبدالعزيز از تباه شدن سنت رسول خدا

هنگامى كه عمر بن عبدالعزيز، آن اعمال وكارهاى مهمى را كه سلاطين پيش از او و در رأس آنان ابوبكر، عمر، عثمان و معاويهانجام داده بودند دريافت از ضايع

شدن شريعت اسلامى نگران و ترسناك شد پسبا قدرت تمام با روش آنان مخالفت ورزيد و عملا آنان را مورد اتهام قرار دادنامه اى به عالم مدينه ابى بكر بن حزم نگاشت كه در آن نامه آمده بود: بنگرآنچه از احاديث رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را پيدا مى كنى پس بنويس ويادداشت كن چون من از ضايع شدن علم و از بين رفتن علماء نگران هستم و جز احاديثپيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) چيز ديگرى را منويس و مى بايست علم و دانشافشاء گردد و مجالست نمائيد تا جاهل از عالم فرا گيرد چون علم نمى ميرد جزآنكه سرّى و پنهانى گردد.(400)پس عمر بن عبدالعزيز بر اساس سيره و روش رسول خدا حركت نمود آن روشى كه ابوبكر،عمر، عثمان و معاويه در جهت مخالف آن حركت نموده بودند ولى امويان پس از دو سالحكومت او را كشتند و با روش او مخالفت ورزيدند و سنت و روش رسول خدا همچنانپراكنده و تباه شده باقى ماند آنچنان كه يهوديان و رجال حزب قرشى مى خواستند.حزب قريشى كه در رأس آن، ابوسفيان، عمرو بن عاص، مغيرة بن شعبه و عكرمة بن ابى جهلو ساير طاغيان و مستكبران قرار داشتند اعلام نمودند كه مخالف نوشتن سنت نبوى(صلىالله عليه وآله)هستند و استدلالشان اين بود كه پيامبر هم مانند ديگر مردم خطامى كند. وضعيت همچنان باقى ماند و چيزى نوشته نشد جز اندكى از بسيار تا سال143 هجرى در زمان حكومت منصور يكى از خلفاى بنى العباس.

سيوطى مى گويد: علماى اسلام در اينسال (143 هـ) شروع به نگاشتن و تدوين حديث، فقه و تفسير نمودند، ابن جريح در مكه ومالك در مدينه موطأ و اوزاعى در شام و ابن ابى عروبه و حماد بن سلمه و ديگران دربصره و مقمر در يمن، سفيان ثورى در كوفه و ابن اسحاق هم مغازى را تصنيف نمود وابوحنيفه، فقه و رأى را نگاشت تا اينكه مى گويد: پيش از اين عصر ائمه وپيشوايان از حفظ و اندوخته خود چيزى مى گفتند يا علم و حديث را از كتابهاىصحيح و غير مرتب روايت مى نمودند يعنى باعث شد اوامر ابوبكر و عمر در موردمنع تدوين حديث كه موجب شد تدوين حديث بيشتر از يكصد و چهل سال نانوشته بماند پسحكومت خلفاء و حكومت امويان پايان پذيرفت ولى امت بزرگ اسلامى بدون تدوين و كتابتباقى ماند! و اين يك جهل و نادانى بزرگ و مخالف اسلام بود پس حزب قرشى شادمان شدندچون احكام دين و ميراث امت ضايع و تباه مى شد سپس علماى دربارى آمدند تامجوزها و تصحيحاتى به اعمال و كارهاى ناشايست ابوبكر، عمر، عثمان و معاويه بدهند.به علت ضايع شدن شريعت برخى از علما ميل نموده اند كه به اخذ به رأى واستحسان جهت پاسخگوئى به سوالات مردم مسلمان توسل جويند.

احمد امين گويد: اين امر باعث سستى گرديدتا اينكه به علت اختلاط مسلمانان با ديگر اقوام و اديان فروع و شاخه ها بيشترگرديد و در سنت نبوى هم نصى در مورد آن فروع پيدا ننمودند پس بخشى از علماء به قولبه رأى و استحسان متمايل گشتند و با آراء خود فتوى دادند در جائى كه نصى پيدانمى كردند پس آنان مشهور به اصحاب رأى و قياس گرديدند...»(401)

بخش دوم: اسرائيليات

از كسانى كه اسرائيليات را نقلكرده اند و آنها را ترويج نموده اند وهب بن منبه مى باشد او كهقاضى صنعاء بود در آخر خلافت عثمان متولد گرديد و در سال 114 هجرى فوت نمود.(402)

ابن عباس از قبيله اى ازانصار نقلنموده است كه آنان اهل بت و بت پرستى بودند كه آنان يهوديان مجاور خويش را در علمو دانش بر خود برترى و فضيلت مى دادند و به اعمال و افعال آنان تقليدمى نمودند(403).

عمرو بن العاص بعداز جنگ يرموك به دوقطعه از كتابهاى يهوديان دست يافت و شروع به نقل از آنها به عنوان حديث نبوى شريفنموده است.(404)

و عبدالله بن عمر در راه رفعت مقام توراتبا حديث نبوى مجاهده نموده است تا اينكه تورات را به منزلت و مقام قرآن كريمبرساند پس گفته اند: ابن لهيعه از واهب بن عبدالله المعافرى از عبدالله بنعمرو بن العاص نقل كرده است كه گويد در خواب ديدم آن گونه كه فرد خوابيدهمى بيند مثل اينكه در يكى از انگشتانم روغنى است و در ديگرى عسل مى باشدو من هر دو را مى ليسم وقتى از خواب بلند شدم اين خواب را به رسول خدا(صلىالله عليه وآله) نقل نمودم پس رسول خدا فرمود: تو هر دو كتاب تورات و قرآن راقرائت مى كنى و او هر دو را قرائت مى نمود.

ذهبى حاشيه اى بر اين حديث زده استو گويد: ابن لهيعه ضعيف الحديث مى باشد و اين يك خبر نكره و ناشناخته است وبه احدى روا نيست پس از نزول قرآن، تورات را بخواند و نه آن را حفظ و نگهدارىنمايد چون تحريف شده و تبديل يافته و منسوخ مى باشد و حق و باطل در آن مخلوطشده است و مى بايست مورد اجتناب قرار گيرد اما نظر و دقت نمودن در آن بهعنوان عبرت اندوزى يا رد بر يهود بر فرد عالم و دانشمند به صورت كم ايراد نداردولى به طور كلى اعراض نمودن از آن اولى و سزاوار است و اما آنچه از پيامبر خدا(صلىالله عليه وآله) روايت شده است كه به عبدالله اجازه داد كه يكشب با قرآن و شب ديگربا تورات باشد پس اين سخن كذب محض و دروغ فاحش است كه خداوند روى افتراگر را سياهكند».(405)

ذهبى از عبدالله بن عمرو نقل كرده است واو نيز از ابى بكر و عمر و معاذ و سراقة بن مالك و پدران آنان عمر و عبدالرحمن بنعوف و ابى الرداء و جمعى ديگر و از اهل كتاب روايت كرده است و در كتابهاى آنان دقتكرده و مورد اعتناء قرار داده است.(406)

پس عبدالله بن عمرو بن العاص روايتگركتابهاى يهود و ناقل اخبار و ناقل از احبار يهود به نام روايات اسلامى و احاديثنبوى(صلى الله عليه وآله) گرديده است از اين رو ابن كثير از روايت تورات مذكور راگفته است اين امر از اختصاصات ابن لهيعه مى باشد و او فرد ضعيف و شبيه بهضعيف مى باشد و الله اعلم كه حديث وضع شده بر عبدالله بن عمر و بن العاص بودهباشد و اين حديث از همان دو ورقه اى بوده باشد كه در روز يرموك به آنها دستيافته بود و از كتابهاى اهل كتاب بود پس محتويات آنها را نقل مى نمود(407).

و به علت مفتوح شدن باب اسرائيليات دردين و فراوان بودن خرافات در آنها عبدالله بن عمرو بن العاص گفته است: رسول خدافرمود: از بنى اسرائيل حديث نقل كنيد و حرج و مشقتى نيست. اين سخن را بخارى درصحيح خود نقل كرده است و مرحوم مجلسى در بحار الانوار در مورد اين حديث گفته استاين حديثى است كه عامه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند و بهاستناد همين حديث خيالى اسرائيليات فراوانى را از كتابها و افسانه ها وداستانهاى آنان را روايت كرده اند از اين رو چهره كتاب و سنت را مشوش و مضطربنموده اند و برخى از متقدمين شيعه هم به روش آنان گام سپرده اند پساسرائيليات در كتابهاى اصحاب ما نيز وارد آمده است آنچنان كه در كتابهاى تفسيرى ومجامع حديثى قابل ملاحظه و رؤيت است.(408)

شگفت آور اين است كه ابوهريره و عبداللهبن عمرو بن العاص هر دو در نقل احاديث دروغين با هم مسابقه مى دادند چونابوهريره گويد: «كسى پر حديث تر از من از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نيستمگر عبدالله بن عمرو چون او مى نوشت ولى من نمى نوشتم»(409).

و بيهقى حديث عبدالله بن عمر و بن العاصرا روايت كرده است كه گويد: قورباغه ها را نكشيد چون نعره هاى آنهاتسبيح و ذكر است و خفاش را نيز نكشيد چون خفاش وقتى بيت المقدس خراب گرديد گفتپروردگارم مرا به دريا مسلط نما تا بوسيله آن آنها را در دريا غرق سازم بيهقى گفتهاست اسناد اين حديث صحيح مى باشد و حافظ هم گفته است هر چند اسناد آن صحيحبوده باشد ولى عبدالله بن عمرو از اسرائيليات دريافت حديث مى نمود.(410)

وهب بن منبه كتابى به نام «الاسرائيليات»(411) نگاشته است و كتاب تفسير قرآن وفتوح البلدان(412) را هم نوشته است و وقتى تفسيرقرآن با دست وهب بن منبه نگاشته شود و حديث هم به دست كعب الاحبار به نگارش در آيدپس: فعلى الاسلام، السلام!! آن وقت است  كه درود خداحافظى با اسلام را بايدگفت.

علماء در مورد وهب بن منبهگفته اند: او فراوان از اسرائيليات نقل مى كند(413)و كعب با اصحاب پيامبر خدا مى نشست پس با آنان از كتابهاى اسرائيلى و يهودىمى گفت.(414)

علماى اسلام، احاديث كعب و شاگردان او راترك گفته اند پس ابوحمزه ثمالى قصه هاى انبياء و امم سابقه را از كعبالاحبار و عبدالله بن سلام و وهب بن منبه نقل ننموده است.(415)

ابن خلدون گويد: مردم عرب اهل كتاب و اهلعلم و دانش نبودند بلكه بدوى گرى و بى سوادى بر آنان غلبه داشت هنگامى كه به شوقمى آمدند تا چيزى را فرا بگيرند كه نفوس بشرى خواستار آنهاست از شناختن آغازخلقت و اسباب تكوينى و غيره، آنها را از اهل كتاب كه پيش از آنان بودند، سوالمى كردند و از آنها استفاده مى نمودند و آنان اهل تورات و اهل كتابىبودند كه مسلمان شده بودند مانند كعب الاحبار و وهب بن منبه و عبدالله بن سلام وامثال آنان.

پس تفاسير مسلمانان مملو از منقولات آنانگرديد و مفسران در اين مورد تساهل و سهل انگارى نمودند و كتابهاى تفسيرى را با اينمنقولات اهل كتاب پر ساختند در حالى كه اصل و ريشه همه آنها از تورات بود يا ازآنچه به تورات افتراء مى بستند(416).

دكتر احمد امين نيز مى گويد: «برخىاز صحابه به وهب بن منبه و كعب الاحبار و عبدالله بن سلام اتصال پيدا كردند و برخىاز تابعان نيز به ابن جريح پيوستند و اينان معلوماتى داشتند كه از تورات، انجيل وشروح و حواشى آنها روايت مى نمودند و مسلمانان اشكال و ايرادى نديدند كه آنهارا در كنار آيات قرآن نقل و بازگوئى نمايند پس به اين صورت منبعى از منابع ازديادو ضخامت قصه ها گرديد.»(417)

و به واسطه وجود كعب ابن منبه، عبداللهبن سلام و ديگران به حوزه حديث قسمتى از قصه هاى تلمود - اسرائيليات - راهيافت و چيزى نگذشت كه اين قصه ها، جزئى از روايات دينى و تاريخى گرديد و دروغبه درجه اى رسيد كه حتى معاويه نيز از پذيرفتن آن امتناع ورزيد چون معاويه بهكعب گفت: تو مى گوئى كه ذوالقرنين اسب خود را به ثريا (كهكشان) مى بست؟

كعب گفت: اگر من اين مورد رامى گويم پس خداوند متعال مى گويد: به او از هر چيزى سببى داديم (وآتيناه من كل شيئى سببا).

ابن كثير در تفسير خود در مورد اين حادثهمى نويسد: و اين چيزى را كه معاويه بر كعب انكار نمود راه صواب و درست هميناست و حق هم با معاويه بود چون معاويه در مورد كعب مى گفت: «ما دروغ او راآزمايش مى كرديم»(418)

كعب گفته است: وقتى خداوند متعال عرش راخلق كرد عرش گفت خداوند متعال چيزى بزرگتر از مرا خلق نفرموده است و از روى عظمتخويش تكان خورد پس خداوند متعال او را با مارى گردن گير كرد كه هفتاد هزاربال  داشت و در هر بالى هفتاد هزار ريشه داشت و در هر ريشه اى هفتادهزار صورت داشت و در هر صورتى هفتاد هزار دهان داشت و در هر دهانى هفتاد هزار زبانداشت كه از هر كدام از زبانهايش هر روز به تعداد قطرات باران و تعداد برگهاىدرختان و تعداد ريگها و خاكها و تعداد روزهاى دنيا و به تعداد همه فرشتگان تسبيح وذكر خدا خارج مى گردد و اين مار بر عرش پيچيده شده است پس عرش تا نيمه اينمار مى باشد.

و اين مار پيچيده بر عرش است پس با وجوداين مار عرش تواضع و فروتنى نمود.(419)

و اين يك حديث واضح الكذب است كه دروغبودن آن روشن و نمايان مى باشد.

كعب گفته است: زمينهاى هفتگانه روىصخره اى قرار گرفته اندو صخره هم در كف فرشته اى قرار دارد و فرشته همبر جناح نهنگ ماهى قرار دارد و نهنگ هم روى باد استوار است و باد هم بر هوا سواراست باد نازا و عقيمى كه تلقيح نمى پذيرد و شاخه هاى آن آويزان بر عرش مى باشد.(420)

به حذيفه رساندند كه كعب مى گويد:كه آسمان روى قطب مى چرخد همانند آسياب حذيفه گفت او دروغ گفته است خداوندمتعال در قرآن مى فرمايد:«إِنَّ اللّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَأَنْ تَزُولا»(421) «خداوند آسمانها و زمين را اززوال و فنا شدن نگه مى دارد»

باز كعب گفته است: در بهشت فرشته اىوجود دارد اگر بخواهم نامى بر آن بگزارم هر آينه مى ناميدم بر اهل بهشتزينتها را درست مى كند از آن زمانى كه خداوند او را خلق كرده است اگر دستبندىاز آنجا ابراز نمايد شعاع خورشيد را بر مى گرداند آنچنان كه آفتاب، شعاع ماهرا برمى گرداند.

بيهقى در الاسماء با سند صحيح از ابنعباس در مورد قول خداى سبحان جائى كه مى فرمايد: «اللّهُ الَّذِي خَلَقَسَبْعَ سَماوات وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ»

روايت ميكند هفت زمين در هر زمينىپيامبرى همانند پيامبر شما و آدم همانند آدم شما و نوح همانند نوح شما و ابراهيمهمانند ابراهيم شما و عيسى همانند عيساى شما دارد ولى براى موسى نظيرى ذكر نكرد.

... بيهقى گفته است اين حديثبالمرة  نادر است و سيوطى گفته است اين سخن از بيهقى در نهايت حسن و زيبائىاست چون از صحت اسناد متن و محتوى در نمى آيد چون ممكن است احتمال صحت اسنادبوده باشد ولى ايراد در متن و محتوى باشد و يا علت ديگرى باشد كه مانع صحت آنگردد. و ابن كثير پس از نسبت دادن اين حديث به ابن جرير با اين لفظ كه در هر زمينىآدمى همانند آدم شما...اين حديث حمل شده است بر اينكه ابن عباس اين حديث را ازاسرائيليات گرفته است.

و رشيد رضا صاحب تفسيرالمنار گفته است:كعب الاحبار از زنديقهاى يهوديان بود كه اسلام و بندگى اظهار نموده اند تااقوال آنان در دين پذيرفته گردد و دسيسه هاى او رواج پيدا كرده است و برخى ازصحابه نيز فريب خورده اند و از او روايت كرده اند و اقوال او را بدوناسناد به او روايت كرده اند و شرورترين روايات اين اسرائيليات و شديدترينآنان از نظر فريب و تدليس مسلمانان همان وهب بن منبه و كعب الاحبار مى باشندشما خرافه اى را پيدا نمى كنيد كه به كتابهاى تفسير و تاريخ اسلامى درمورد امور خلقت، تكوين، انبياء و اقوال و افعال، فتنه ها، ساعت، قيامت واردشده باشد مگر اينكه از آن دو نفر نقل و بازگو شده است...»(422)

و با وجود اين همه كذب، دروغ، افتراء بازهم قبر كعب الاحبار يهودى در مصر مورد زيارت قرار مى گيرد بر آن اساس كه اويكى از اصحاب مخلص رسول خدا مى باشد درحالى كه او نه پيامبر را ديده است و نهكلام او را شنيده است چون او در سال شانزدهم هجرى پنج سال پس از شهادت رسولخدا(صلى الله عليه وآله) اسلام آورد.

*  *  *

بخش سوم: دفاع از اسرائيليات

عمرو بن على الفلاس در مورد وهب بن منبهگويد: «او ضعيف بود»(423) در حالى كه ذهبى گفه است: «او ثقهو راستگو بود و بيشتر از اسرائيليات روايت مى نمود»(424)

نمى دانم چگونه فردى مى تواندراستگو باشد در حالى كه منقولات او

اسرائليات بوده باشد؟ و ابن تيميه همهمين روش را پيموده است او كه منافات و خوابها را قبول دارد.(425)

ابن حجر عسقلانى در مورد اسرائيلياتگويد: از اسرائيليات مى باشد كه خداوند متعال به قومى از بنى اسرائيل آبخوردن را حرام نمود چون در بين آنان يك نفر عاصى و گنهكار وجود داشت.(426)

و قرطبى نيز گفته است و از اسرائيلياتاست كه قد موسى ده ذراع بود و عصايش نيز ده ذراع بود.(427)

بخش چهارم

دروغ در حديث

دروغ بستن در احاديث به اجماع عمومىمسلمين روزه را باطل مى كند و صاحب خود را فاسق مى نمايد و معاويه كهمى خواست به دروغ، حديث ساخته شود و در اين راه مال بذل و بخشش مى كنىامام فاسقان و رأس منافقان مى باشد و از نشانه هاى منافق، دروغ در مقامسخن گفتن خيانت در امانت تخلف، از وعده و خيانت و مكر در معاهده و پيمان و فجور درخصومت و آن عبارت از تمايل از حق و چاره جويى در جهت رد حق مى باشد، ديگرى ازنشانه ها بغض على(عليه السلام) و عداوت نمودن با او و بغض اصحاب رسول خدامى باشد تمام اين خصوصيات در معاويه موجود بود.(428)

معاويه به عبدالله بن عباس گفت: ما بهتمام اطراف و اكناف نوشتيم كه از ذكر مناقب على(عليه السلام) و اهل بيت او جلوگيرىشود.(429)

*  *  *

بخش پنجم: شناخت حديث دروغين

علماى درايه امورى را ذكر كرده اندكه به وسيله آنها مى توان حديث ساختگى را از ديگرى شناخت.

يكى از آن راههامخالفت حديث با نص قرآنمجيد يا سنت متواتره يا اجماع

قطعى يا قواعد مقرره در شريعت يا برهانعقلى يا حس و عيان يا ساير يقينيّات يا مشتمل بودن حديث به گزافه هائى در وعدو وعيد و ثواب و عقاب يا متناقض با آن چيزى بوده باشد كه در سنت صحيحه آمده است كهبه خودى خود باطل بوده باشد يا حديثى كه شواهد بر بطلان آن اقامه شده باشد و بهكلام و سخن انبياء شباهت نداشته باشد.

ابن جبير گفته است، حديثى روى صورت حقيقىخود به من نرسيد جز آنكه مصداق آن را در كتاب خدا دريافتم(430)

احاديث ساختگى و جعلى بسيار فراوانمى باشند شمارش و حصر آنها امكان پذير نيست و ابن الجوزى و سيوطى قسمتىاز آنها را در مجلداتى گرد آورى نموده اند كه مى توان به آن هامراجعه شود.

از امام شمس الدين بن القيم سوال شد آيامى توان حديث ساختگى را بدون مراجعه به سند آن بشناسند او گفت فردى كه درشناخت سنتهاى صحيحه تضلع و تبحر داشته است و اين سنتها به خون و گوشت او اختلاطپيدا نمايد به حدى كه در وجود او ملكه باشد و تخصص شديدى به شناخت سنن و آثار ومعرفت سيره رسول الله و هدايت او در اوامر و نواهى و اجبارات و دعوتهاى او ومكروهات و تشريعاتش نسبت به امت داشته باشد همانند آنكه با خود آن حضرت اختلاطداشته است  پس مانند چنين شخصى مى تواند از احوال، هدايتها و كلام واقوال او بشناسد و حديث صحيح را ازمجعول تشخيص دهد.(431)

و ابن عساكر از هارون رشيد آورده است كهزنديقى را پيش او آوردند پس امر به قتل او داد وى گفت: اى اميرالمؤمنين! چگونهمى باشى از آن چهار هزار حديث كه من درميان شما وضع نموده ام در آناحاديث حلال را حرام و حرام را حلال نموده ام؟!

ملاحظه مى كنيد كه يك فرد زنديقاقرار مى نمايد كه 4000 حديث را وضع نموده است و آنها را دست مردم داده است وحماد بن زيد گويد: زنديقها 12 هزار حديث منسوب به پيامبر خدا را وضعنموده اند.

و بخارى نيز مى گويد: من 100 هزارحديث صحيح و 200 هزار حديث غير صحيح را حفظ مى دارم و اما استاد بخارى كهاسحاق بن راهويه باشد گفته است:من 4000 هزار حديث ساختگى و مجعول را حفظ دارم.(432)

*  *  *

بخش ششم: احاديث مجعول و ساختگى

ابوهريره شاگرد كعب الاحبار در راستاىطلب مال و ثروت از بنى اميه حديث ساختگى را گفته است كه مضمون آن اين است: «هرپيامبرى، خليل و دوستى در ميان امت خويش دارد و دوست من هم، عثمان مى باشد»(433)

علماء اين حديث جعلى و ساختگى را تكذيبنموده اند و ابوهريره حديث ساختگى ديگرى را نيز گفته است و آن حديث اين استكه گويد: «عثمان فرد باحيائى است كه فرشتگان از او خجالت مى كشند و هرپيامبرى، رفيقى در بهشت دارد و رفيق من در بهشت عثمان مى باشد»(434).

و در حديث ديگرى مى گويد: جبرئيلپيش من آمد و به من گفت: خداوند تو را امر مى كند كه ام كلثوم را بهتزويج عثمان در آورى با همان صداق و مهريه رقىّ»(435)

باز ابوهريره گويد: «بر رقيه دختر رسولخدا همسر عثمان وارد شدم در حالى كه در دست او شانه اى بود پس فرمود: چندىپيش، رسول خدا از پيش من رفت و من موى او را شانه زدم پس به من فرمود: اباعبداللهرا (عثمان) چگونه مى يابى؟

گفتم: خير است.

فرمود: او را گرامى بدار چون ازشبيه ترين اصحاب به من از نظر اخلاق مى باشد.(436)

باز ابوهريره حديث اسرائيلى ديگرى گفتهاست كه مضمون آن در فقره 27 از اصحاح اول از اصحاحات تكوين از كتاب يهود عهد قديموجود دارد و اين حديث را بخارى، مسلم و احمد در كتابهاى خويش آورده اند و آنحديث اين است: «خداوند آدم را به شكل خويش خلق نمود طول او شصت ذراع در هفت ذراعبود هنگامى كه او را خلق نمود به او گفت: برو به جمع ملائكه سلام كن و به تحيتآنها گوش بده كه همانا آن تحيت تو و فرزندانت خواهد بود پس او به اين تعداد ازفرشتگان كه نشسته بودند سلام داد گفت: «السلام عليكم» آنان در پاسخ گفتند: السلامعليك و رحمة الله، ابوهريره گويد و رحمة الله را افزودند پس هر كس كه وارد بهشتمى گردد او به صورت آدم خواهد بود و قد او شصت ذراع خواهد بود پس مردم به آنشكل بودند تا كنون كه روز به روز كوتاهتر و ناقص تر از آن شكل مى گردند.

ابوهريره حديث ساختگى ديگرى هم آورده استكه گويد: موسى، سنگ را به بنى اسرائيل زد پس منفجر گرديد و فرمود: بنوشيد اىالاغها! پس خداوند متعال وحى فرمود تو به مخلوقاتى كه خلق نموده ام قصد نمودىمن آنها را به شكل و صورت خود خلق نموده ام ولى تو آنها را به الاغها وچهارپايان تشبيه نمودى.(437)

و از احاديث ساختگى به دست يهوديان و ازراه شاگرد آنان ابوهريره حديث رؤيت و ديده شدن خداوند در آخرت مى باشد: جمعىبه رسول خدا گفتند: آيا ما پروردگار خود را در آخرت خواهيم ديد؟

فرمود: آيا شما آفتاب را بدون حجاب ومانع مى بينيد؟ گفتند: نه يا رسول الله، رسول خدا فرمود شما خدا را آن گونهخواهيد ديد خداوند در روز قيامت مردم را گرد هم مى آورد و مى فرمايد: هركسى از هر چيزى را عبادت مى كرد از آن پيروى نمايد پس كسانى كه خورشيد راعبادت مى كردند از خورشيد پيروى مى كنند و كسانى كه ماه را عبادتمى كرند، از آن پيروى مى كنند و كسى كه طاغوت را عبادت مى نموددنبال طاغوتيان مى افتد پس منافقين اين امت باز مى مانند پس خداوند آنانرا در غير آن صورتى در مى آورد كه با آن صورت شناخته مى شدند پسمى گويد: من آفريدگار شما هستم آنها مى گويند از تو به خدا پناهمى بريم اين جايگاه و اقامت ما است ايستاده ايم تا آفريدگار ما بيايد پسوقتى پروردگار آنان به صورتى درمى آيد كه او را مى شناختند ومى گويد: من خداوند شما هستم پس آنان مى گويند تو خداوند ما هستى و ازاو پيروى مى نمايند.(438)

ابوهريره يكى از شاگردان كعب الاحبارحديثى را در طعن و مذمت انبياء كه يكى از آنان پيامبر خدا است آورده است و گويد:پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) گفت: هيچ مولودى نيست جز آن كه شيطان او را مسمى نمايد پس او از تماس شيطان فرياد مى كشد جز مريم و فرزندش عيسى، چونخداوند به خاطر طاغيان حجابى قرار داده بود پس به حجاب رسيد ولى خودش را مس ننموديعنى شيطان با تمام طعن خود به تمام انبياء مى رسد جز عيسى(عليه السلام).

باز ابوهريره حديث ساختگى ديگرى را آوردهاست كه گويد: «ملك الموت به سوى موسى آمد و گفت خداوند را پاسخ بگو پس موسى چشم اورا مورد ضربه قرار داد و از حدقه در آورد پس ملك الموت به سوى خداى متعال بازگشت وبه او گفت تو مرا به سوى بنده اى فرستاده اى كه نمى خواهد بميرد وچشم مرا از حدقه در آورد پس خداوند متعال چشم او را باز گرداند و فرمود به سوىبنده ام برو و به او بگو: اگر تو مى خواهى زنده بمانى پس دست خويش را بهروى گاو بگذار پس هر قدر از موى او دست تو را پوشاند تو به تعداد هر موئى كه دستتو پوشانده است يكسال زندگى مى نمائى و او (ابوهريره) همان است كه روايت كردهاست بنى اسرائيل موسى را به خاطر عيبى كه در بدن (عورتين) داشت عيب مى گرفتندپس روزى به طرف آبى سرازير شد تا شستشو كند و لباس خود را روى سنگى گذاشت كه نزديكآب بود پس سنگ لباس موسى را گرفت و فرار كرد و موسى جديت داشت كه لباس را بگيرد وبدن خود را بپوشاند پس از آب به صورت لخت و عريان بيرون آمد و سنگ هم داشت حركتمى نمود و لباس را هم با خود همراه داشت تا اينكه به بازارهاى شهر رسيد وموسى مرتب مى گفت: ثوبى حجر، ثوبى حجر، يعنى: اى سنگ لباسم را، اى سنگ لباسمرا.

باز حديث ديگرى كه مى گويد: «جهنمپر نمى شود تا اينكه خدا پايش را در آن مى گذارد پس مى گويد: قطقطّ: يعنى بس است بس است در اين موقع پر مى گردد و برخى از افراد جهيم بهبرخى ديگر پناهنده مى گردند»(439)

در عهد اموى دروغ بستن به رسول خدا درعهد اموى تحت حمايت و عنايت اموال و دارائى ها نهايت شدت را به خود گرفت احمدبن حنبل مى گفت: روايت كسى كه بر احاديث رسول خدا كذب به كار مى بردمقبول نيست هر چند بعد از دروغ بستن از گناه خود توبه كند(440)

و پيامبر خدا فرمود: «از گناهان كبيرهاست اينكه كسى در مورد من چيزى بگويد كه من نگفته ام.

سمعانى گفته است: «كسى كه در خبر دادن ازپيامبر خدا دروغ ببندد واجب است اسقاط آنچه از احاديث گذشته دارد».(441)

و ابن حجر عسقلانى گفته است: «علماءاتفاق نظر دارند بر اينكه دروغ بستن به رسول خدا غليظ ترين گناهانمى باشد چون از كبائر مى باشد.(442)

و اهل حل و عقد اجماع نموده اند براينكه دروغ بستن به افراد معمولى حرام است پس چگونه است دروغ بستن به كسى كه كلاماو، وحى و دروغ بستن به او دروغ بستن به خداى متعال است.

و از احاديث ساختگى و جعلى به نفع معاويهدر تقويت حكومت متزلزل او كه معادى با اسلام بود اين است كه پيامبر خدا در حق اوگفته باشد «اللهم اجعله هادياً و مهدياً» بار خدايا او را هدايتگر و هدايت يافتهقرار بده!

اسحاق بن راهوبه استاد بخارى گفته است درفضايل معاويه چيزى صحيح و شايسته نيست و عباسيون در حكومت خود مناقب و فضائلدروغين در حق خودشان وضع و جعل نموده اند همانند اينكه رسول خدا(صلى اللهعليه وآله) فرموده است:«فيكم النبوة و الحكمة» نبوت و حكمت در خاندان شمامى باشد.

يا: پيامبر خدا در مقام دعا به عباسفرموده باشند: خدايا خلافت را در عقب و نسل او باقى بگذار! يا اينكه فرموده باشندخلافت در فرزندان عمويم و هم ريش پدرم جريان دارد تا اينكه به مسيح تسليم نمايند.

يا حديث، خلفاء سه تن هستند: ابوبكر صديقدر قتل اهل رده و عمر بن عبدالعزيز دررد مظالم و متوكل در احياء و زنده ساختن سنتو از بين بردن تجهم.

يكى از خوارج گفته است: «اين احاديث دينو آئين است پس بنگريد كه دين خود را از چه كسى مى گيريد؟ چون ما وقتىمى خواستيم عملى انجام شود بر آن حديثى مى ساختيم(443) و دروغ بين مؤمنين و فاسقين هر دومنتشر مى گرديد!

مسلم در كتاب خود روايت كرده است صالحانرا نديده ايم در حديث چيزى دروغ بوده باشند و از اهل خير كذب و دروغى در حديثنديده ايم.(444)

عبدالله نهاوندى به غلام احمد گفت: اينهمه احاديث كه در مورد رقت آورى و عذاب مى گوئيد از كجا است؟ او در پاسخ گفتآنها را وضع نموده ايم كه بوسيله آنها قلوب عامه را به رقت در آوريم!!(445)

در صورتى كه غلام احمديكى از زاهد نمايانو ترك كنندگان شهوات دنيوى بود و تنها باقلا مى خورد و بازارهاى بغداد در روزمرگ او تعطيل شدند و كذب و افتراء آنچنان شدت و اوج گرفت تا اينكه عمر بن صحبيح بنعمران تميمى ادعا نمود: من خطبه پيامبر خدا را وضع نمودم(446).

و حاكم درالمدخل با سند خويش نمودم بهابى عمار مروزى اسناد داده است كه به ابى عصمة گفته شد از كجا از عكرمه از ابنعباس در فضائل قرآن اين همه روايات دارى؟ در صورتى كه پيش اصحاب و همكاران و يارانعكرمه چنين احاديثى نبود؟

او در پاسخ گفت: من ديدم كه مردم از قرآناعراض نموده اند و به فقه ابى حنيفه و مغازى ابن اسحاق رو آورده اند پساين حديث را به جهت اعراض آنان وضع نمودم(447)

و از نهايت غلو آنان در وضع و جعل حديثآن است كه آنان گاهى جهت كارهاى بسيار ناچيز و پوچ حديث وضع مى نمودند و ازامثال اين گونه موارد است كه حاكم به سيف بن عمر تميمى اسناد داده است كهمى گويد من پيش سعد بن طريق بودم كه پسرش از سوى مكتبدار آمد و گريهمى كرد پس مالك گفت چه شده است؟ پسر گفت: معلم مرا زده مالك گفت من امروز اورا خوار و بيچاره مى كنم عكرمه به ما از ابن عباس روايت كرد به صورت مرفوع كهمعلمان اطفال شما شرورترين شماها هستند و كم مهر و محبت ترين آنان به يتيمانو غليظ ترين آنان بر مساكين مى باشند(448)

ابوهريره نيز به معلمين هجوم آورد و حديثدروغى نقل نمود كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود: درهم آنان حرام و لباسشانباطل و كلامشان رياء است.(449)

*  *  *

بخش هفتم: دو حزب يهودى و قريشى محاربان حديث نبوى

عمر ذكر نموده است كه يهوديان كتابآسمانى را ترك كردند و به كتابهائى پرداختند كه خود نوشته بودند و حقيقت امر ايناست كه يهوديان به احاديث انبياء اهتمام نورزيده اند واگر به آنها اهتمامداشتند و بر روش صحيح آنها حركت

مى نمودند از دين انحراف پيدانمى كردند بلكه آنان احاديث نبوى را ننوشته اند و كتابهاى آسمانى خود راتحريف نموده اند و اوصياى خدا را رها ساخته اند و بر منوال مسير آنان،اهل سقيفه هم حركت كرده اند.

كسى كه سيره اهل كتاب را ملاحظه نمايدخواهد فهميد كه انحراف و اعوجاج آنان از ناحيه جلوگيرى آنان از نگارش حديث نبوى وتحريف كتابهاى آسمانى پيش آمده است ابوبكر، عمر، عثمان و باقى صحابه اين مسئله رادرك مى كنند! در كتابهاى يهود پيدا نمى كنيد كه آنان بر آراء اوصياء خودحركت نمايند بلكه اتباع و پيروان سليمان پيامبر وصى خود، آصف بن برخيا را رهاساختند.

پيروان موسى وصى او يوشع بن نون را ترككردند بدين صورت اصحاب سليمان و موسى اوصياء و حديث پيامبر را رها ساختند ومسلمانان نيز چنين كردند پس از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) وصى حقيقى اوعلى(عليه السلام) و حديث نبوى را ترك نمودند و حديث نبوى مطابقت پيدا كرد كهمى فرمايد: شماها وجب به وجب از روشهاى پيشينيان پيروى مى نمائيد»(450)

پيامبر خدا به گفتن حديث امر نموده است وفرموده است از من حديث نقل نمائيد و بر شما حرجى نيست(451)پس عمّال دولت اين حديث را تغيير داده و تحريف نمودند «از بنى اسرائيل حديث بگوئيدو حرجى بر شما نيست»(452) و به دروغ روايت كرده اندقول رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را به كعب الاحبار كه گفته باشد: «تورات را دراوقات شب و روز بخوان» به جاى «قرآن بخوان اوقات شب و روز» و پس از منع و جلوگيرىابوبكر و عمر از نوشتن حديث نبوى(صلى الله عليه وآله) احاديث كعب و تميم دارى بهنام احاديث نبوى انتشار يافت چون عمر فقط به آنان اجازه داده بود در مسجد نبوى(صلىالله عليه وآله) وعظ نمايند! نظريه حزب قريشى متمثل در عدم كتابت حديث نبوى ومخالفت پيامبر خدا و صحابه بود عمر مرد و هنوز كتاب خدا هم نوشته نشده بود پسمسلمانان را بدون كتاب و حديث باقى گذاشتند و كتاب را بدون تفسير و با تعدادى ازقرائتها و حديث نبوى هم تدوينش ممنوع بود واهل بيت با نظريه «حسبنا كتاب الله»محذوف و كنار گذاشته شده بودند!!

نظريه يهوديان با نظر حزب قريشى يكسانبود در اينكه حديث نبوى نبايد نوشته گردد و ابوبكر و عمر هم بر اين نظريه بودند كهپيامبر خدا غضبناك مى گردد و گاهى خوشحال مى شود پس با وجود اين حالاتچگونه از وى مى توان نگاشت؟ و اين نظريه دقيقاً مخالف نظر خداوند عالم در حقپيامبر خويش مى باشد جائى كه مى فرمايد «ان هو الا وحى يوحى» گفتار اوجز وحى چيز ديگرى نيست.

پس آنچه قابل ملاحظه و دقت است اينكه اصحابپيامبر اشاره به نوشتن سنن و احاديث نموده اند بى آنكه كسى از آنان مخالف اينامر باشد و رأى صحابه مشعر بر آن است كه پيامبر خدا خود به كتابت سنن نبوى فراخوانده است.

پس وقتى پيامبر خدا و اصحاب و ياران اوبه كتابت و نگارش سنن، فرا مى خوانند به علت اهميت و ارزشى كه آن سنن دارندپس چرا حزب قرشى با اين امر مخالفت دارد؟

نظريه حزب قرشى، متمثل و متجسم در اينداعيه «حسبنا كتاب الله» مى باشد و اين نظريه متضمن اين معنى است يعنى منعتدوين حديث نبوى شريف از اين رو عمر فرا خواند كه حديث نبوى شريف نوشته نگردد وصحابه را در مدينه محبوس ساخت مبادا در ميان ملل مختلف ديگر منتشر گردند و همراهآنان حديث نبوى شريف هم منتشر گردد.

ابوهريره مى گويد: «هيچ كدام ازماها در زمان عمر بن الخطاب جرئت نداشتيم كه بگوئيم رسول خدا چنين فرمود مگر انكهپشتش با خون سيلان پيدا مى كرد»(453)

و عمر دورتر از اين مرحله در معتقدات خودپيش رفته است روزى كه حديث نبوى شريف كه مكتوب بر پوستهاى حيوانات و پوسته چوبهابود سوزاند(454) واين خسارت غير قابل جبرانى بودكه در حق ميراث اسلامى انجام پذيرفت.

*  *  *


[381]- مجمع الزوائد ابن حجر ج 9 ص 124، تلخيص المستدرك ج 3 ص 376، سننالبخارى ج 4 ص 465 ح 1155، مغازى ذهبى ص 412، مى گويند: از تفنگ خالى دو نفرمى ترسند يكى صاحب تفنگ كه مى داند خالى است و ديگرى دشمن و هدف تفنگ كهدر دست طرف تفنگ مى بيند.

[382]- سنن مسلم ج 3 ص 1441.

[383]- تاريخ الخميس ج 2 ص 51.

[384]- تظريات الخليفتين مؤلف ج 2 باب اليهود.

[385]- تاريخ يعقوبى ج 2 ص 47.

[386]- تاريخ اليعقوبى ج 2 ص 67، دلائل النبوة بيهقى ج 5 ص 212، مسند احمد ج1 ص 177، كشف الغمه اربلى ج 1 ص 38، بحار الانوار ج 8 ص 363، مناقب على(ع) ابندمشقى ج 1 ص 78، الاسلام ابن حزم ج 7 ص 982، التنبيه الاشراف ص 326.

[387]- سوره اعراف آيه 142.

[388]- مستدرك حاكم ج 3 ص 144 چاپ دارالكتب العلميه بيروت الارشاد ج 1 ص156.

[389]- سوره طه 25، 32.

[390]- الاعراف آيه 142.

[391]- مسند احمد ج 1 ص 270، الكافى ج 8 ص 61، الاحتجاج ج 1 ص 7181، سننترمذى ج 5 ص 270.

[392]- تاريخ ابن اثير ج 2 ص 287، جمل من انساب الاشراف ج 1 ص 471.

[393]- معجم البلدان ج 2 ص 14.

[394]- عيون الاثر ج 2 ص 254.

[395]- التوبه آيه 92.

[396]- طبقات ابن سعد ج 2 ص 167، مغازى ذهبى ص 634.

[397]- مغازى ذهبى 633 - سيره ابى حاتم ج 1 ص 370 - دلائل النبوة بيهقى ج 5ص 223.

[398]- البداية و النهاية ج 5 ص 14.

[399]- البداية و النهاية ج 5 ص 15، دلائل النبوة بيهقى ج 5 ص 234.

[400]- صحيح بخارى كتاب العلم ج 1 ص 27.

[401]- فجر الاسلام احمد امين ج 1 ص 290.

[402]- ميزان الاعتدال ج 4 ص 352، رسائل شريف مرتضى ج 2 ص 108، معجم الادباءج 19 ص 259.

[403]- الاسرائيليات و اثرها فى كتب التفسير ص 109.

[404]- فتح البارى ج 1 ص 167.

[405]- سير اعلام النبلاء ج 3 ص 86 - 88.

[406]- سير اعلام النبلاء ج 3 ص 81 و اسرائيليات و اثرها فى كتب التفسيرصفحات 94، 95، 96.

[407]- الاسرائيليات و اثرها فى كتب التفسير 69 - 237 عن تفسير ابن كثير وبغوى ج 1 ص 316 طبع المنار.

[408]- بحار الانوار مجلسى ج 69 ص 318.

[409]- صحيح بخارى ج 1 ص 39 صحيح ترمذى ص 2668، تهذيب الكمال مزى 31 ص 162.

[410]- نيل الاوطار شوكانى ج 8 ص 294.

[411]- كشف الظنون حاجى خليفه ج 2 ص 139.

[412]- هدية العارفين اسماعيل پاشا بغدادى ج 2 ص 501.

[413]- الاعتدال ج 4 ص 352، رسال الشريف مرتضى ج 2 ص 179.

[414]- سيراعلام النبلاء ج 3 ص 489.

[415]- تفسير ابى حمزه ثمالى ص 60.

[416]- مقدمه ابن خلدون ص 9.

[417]- ضحى الاسلام ج 2 ص 139.

[418]- تفسير ابن كثير ج 3 ص 101.

[419]- تفسير قرطبى تفسير سوره غافر، تفسير طبرى ج 3 ص 87.

[420]- بحار الانوار ج 57 ص 93، تفسير ابن كثير ج 4 ص 36، الدر المنثورسيوطى ج 6 ص 239.

[421]- الأصابه ابن حجر ج 5 ص 323.

[422]- تفسير المنار ج 27 - 547 - 783.

[423]- كنز العمال ج 2 ص 542.

[424]- كنز العمال ج 2 ص 542.

[425]- اضواء على السنة ص 112.

[426]- سبل السلام ج 2 ص 79.

[427]- تفسير القرطبى ج 6 ص 126.

[428]- النصايح الكافيه محمد بن عقيل ص 148.

[429]- السفيقه سليم بن قيس 161.

[430]- المرقاة ص 39.

[431]- أضواء على السنة المحمديه ابوريه ص 146.

[432]- أضواء على السنة المحمديه ابوريه ص 226.

[433]- ميزان الاعتدال ذهبى ترجمه اسحاق بن نجيع الملطى.

[434]- او از عثمان بن خالد بن عمر بن عبدالله بن وليد بن عثمان بن عفان يكىاز سلسله سندهاى متصل به ابى هريره كه ذهبى در شرح حال عثمان بن خالد كه در ميزانالاعتدال ذكر شده است آورده است و اين كار را از منكرات او ذكر نموده است.

[435]- ابن منده آن را اخراج كرده است وگفته است حديث غريبى است كه فقط محمدبن خالد عثمانى آن را روايت كرده است و ابن حجر عسقلانى در آخر شرح حال ام كلثومدر جزء رابع الاصابه آورده است و گويد: فقط محمد بن عثمان بن خالد متفرد به آن شدهاست.

[436]- صحيح بخارى ج 4 ص 57.

[437]- تأويل مختلف الحديث ابن قتيبه ص 280، ارشاد السارى فى شرح صحيحالبخارى ج 4 ص 491.

[438]- صحيح بخارى ج 4 ص 92، صحيح مسلم كتاب الأذان ج 1 ص 86.

[439]- صحيح بخارى تفسير سوره ق، ج 3 ص 127، صحيح مسلم باب النار ج 2 ص 482،مسند احمد ج 2 ص 314.

[440]- اختصار علوم الحديث 111.

[441]- التقريب نووى ص 14.

[442]- فتح البارى ج 6 ص 389.

[443]- اضواء على السنة المحمديه ابوريه ص 137.

[444]- فتح الملهم ج 1 ص 132.

[445]- اضواء على السنة المحمديه ابوريه ص 102.

[446]- التاريخ الصغير البخارى ج 2 ص 192، ميزان الاعتدال ج 2 ص 262.

[447]- اضواء على السنة المحمديه ابوريه 102.

[448]- تفسير قرطبى ج 1 ص 335.

[449]- تفسير قرطبى ج 1 ص 335.

[450]- الاقتصاد شيخ طوسى ص 213، مسند احمد ج 3 ص 84.

[451]- كنز العمال ج 10 ص 128، صحيح مسلم ج 8 ص 229، تقييد العلم ص 31 - 35- 78.

[452]- صحيح بخارى ج 2 ص 165، سنن ابى داود ج 3 ص 322.

[453]- مختصر تاريخ ابن عساكر ج 3 ص 11.

[454]- كنز العمال ج 5 ص 239.