بـاب هفتم
نقش يهود در جنگ خندق
بخش اوّل: آمادگى جهت جنگ
جنگ خندق در سال پنجم هجرت رخ داد بنا بهآنچه تاريخ نگاران از قبيل: محمد بن اسحاق، واقدى، بلاذرى(177) تصريح نموده اند و صحيح همپيش ما همان است ولى در تاريخ وقوع آن اختلاف نظر وجود دارد چون موسى بن عقبه گفتهاست(178)و بخارى نيز آن را تأييد كرده است كه درسال چهارم هجرت رخ داده است. و يعقوبى هم گفته است كه در سال ششم هجرترخ داده است.(179)آن گروهى كه احزاب را بر ضد پيامبر خداتحريك نمود يهوديان بودند كه در جمع آنان سلام بن ابى الحقيق نضيرى، حيى بن اخطبنضرى، كنانة بن ربيع بن ابى الحقيق نضرى، هودة بن قيس وائلى بودند چون به مكهرفتند و مكيان را به جنگ پيامبر خدا فرا خواندند با اين وعده كه با آنان خواهندبود تا مسلمانان را مستأصل نمايند.قريشيان به آنان گفتند: شما افراد نخستينكتاب نازل شده هستيد و موقعيت ما را مى شناسيد و موارد اختلاف ما را بامحمد(صلى الله عليه وآله) مى دانيد، آيا دين و آئين ما بهتر است يا دين او؟ يهوديان گفتند: بلكه دين شما بهتر است وشما سزاوارتر به حق هستيد پس آيه نازل شد:«ألم تر الى الذين اوتو نصيباً من الكتابيؤمنون بالجبت و الطاغوت، و يقولون للذين كفروا هولاء أهدى من الذين آمنوا سبيلا»(180)هنگامى كه يهوديان اين نويد را بهقريشيان دادند آنان از آنچه گفته بودند خوشحال شدند و نشاط و نيرو گرفتند و آمادهكارزار و جنگ شدند و ابزار و وسائل فراهم كردند سپس اين يهوديان به سراغ غطفان ازقيس بن عيلان رفتند پس او را به جنگ رسول خدا فرا خواندند.(181)پس جبرئيل اين خبر را به پيامبر خدارساند و برخى گفتند كه قبيله خزاعه كسانى بودندكه اين خبر را به محضر آن بزرگواررساندند(182).واقدى گويد: يهوديان به غطفان وعده يكسالخرماى خيبر را داده بودند اگر با مسلمانان بجنگند و بر آنان پيروز شوند.رهبران يهود بنى نضير و خيبر تمكن پيداكردند كه يهود بنى قريظه را نيز واردجنگ كنند ولى هنگامى كه كعب بن اسد زعيم قومبنى قريظه صداى حيى بن اخطب را از پشت در شنيد در را به روى او باز نكرد و گفت:واى بر تو اى حيى تو مرد شومى هستى من با محمد(صلى الله عليه وآله) عهد و پيماندارم و نقض كننده آن نيستم و از او نيز جز وفا و صدق نديده ام. حيّى در پاسخ گفت: من تمام قريش را همراهرهبرى و بزرگان آنها به پيش تو آورده ام و با من عهد بسته اند كه دستبرندارند تا اينكه محمد و پيروان او را مستأصل سازند. كعب در پاسخ گفت: به خدا قسم تمام ذلت وزبونى روزگار را برايم آورده اى. همچنان كعب و حيى گفتگو و بحث و مجادلهداشتند تا اينكه به او اجازه داد و عهد و ميثاقى عطا نمود كه اگر قريش و غطفانبرگردند و نتوانسته باشند به پيامبر آسيب برسانند من هم به قلعه تو داخل گردم.هنگامى كه خبر به پيامبر خدا رسيد سعد بنمعاذ رئيس اوس و سعد بن عباده رئيس خزرج و همراه آنان عبدالله بن رواحه و خوات بنجبير را فرستاد كه به يهوديان بنى قريظه برسانند آيا آنچه شنيد اند درست است اگرراست است با لحن و منطقى صحبت كنند كه ما هم بفهميم و بين مردم فتنه ايجاد نكنند واگر آنان در عهد و پيمان خود باقى هستند پس به مردم آشكارا بيان كنند.آنان به سوى يهود آمدند و آنان را دربدترين وضعيتى كه به آنان رسيده بود مشاهده كردند و صريحاً گفتند: بين ما و محمدعهد و ميثاقى نيست پس سعد بن عباده آنان را مورد شتم و ناسزا قرار داد و آناننيز... ولى سعد بن معاذ گفت: ناسزا و ناسزاى آنان را رها كن چون بين ما و آنانبالاتر و بزرگتر از شتم هم وجود دارد.فرستادگان به محضر رسول خدا بازگشتند وگفتند: مكر و فريب بزرگى وجود دارد و همانند مكر و داستان عضل و قارهمى باشد.(183)خدعه نعيم بن مسعود
نعيم بن مسعود، مكر و نقشه اى رابين يهود و ديگر احزاب پياده كرد و آن نقشه اين بود كه از بنى قريظه خواست تا تعهدو ميثاقى از اشراف قريش و غطفان بگيرندكه آنان فرار نكرده و بنى قريظه را تنهانخواهند گذاشت و از سوى ديگر به قريش و غطفان نيز خيانت بنى قريظه را خبر داد كهآنان زعماى قريش و غطفان را از روى زور خواهند گرفت و تحويل رسول الله خواهند دادتا آنان را بكشد(184)پس اعتماد هر دو طرف را از همديگر سلبنمود.سپس از زهرى روايت شده است كه پيامبر خدايك سوم خرماى مدينه را به عينية بن حصين وعده داده است كه احزاب را خوار و زبونسازد و به سوى مردم برگردد ولى او امتناع كرده است و فقط نصف آن را خواستار شد. پس پيامبر خدا با سعد بن معاذ و سعد بنعباده مشورت نمود و آنان گفتند اگر اين موضوع امر الهى است پس انجام بده وگرنه جزشمشير چيز ديگرى به آنان نمى دهيم، پيامبر خدا فرمود: پس در اين صورت انجامدهيد(185).زهرى از اعضاى دربار اموى است و محال استكه پيامبر خدا در مقابل قبيله ضعيف و ناتوانى مانند غطفان اين گونه تنازل نمايد بهحدى كه ابن معاذ و ابن عباده تعجب نمايند.* * *بخش دوّم: منافقان و عملكرد آنان
منافقان مدينه در مسير احزاب حركت كردند(186) پس اوس بن قيظى يكى از بنى حارثه گفت: اى رسول خدا خانه هاى مانگهدارنده از دشمن مى باشد و اين كلمه را در حضور جمعى از رجال قوم خود ايرادنمود پس به ما اذن بده از خانه ها خارج شويم و به سرزمين خود برگرديم چونآنها خارج مدينه مى باشد پس پيامبر خدا بيست شب نزديك يك ماه اقامه نمود درحالى كه بين آنان جز سنگ و تير چيزى ديگر رد و بدل نمى شد(187) و منافقان گفتند: پيامبر به ماگنجينه كسرى و قيصر را وعده مى دهد ولى ما هم اكنون قادر به انجام تمنى دولتآب نيستيم آيا از محمد تعجب نمى كنيد شما را به تمنى و آرزو وا مى داردو امور باطل را وعده مى دهد و به شما خبر مى دهد كه از يثرب، كاخهاىحيرة و مدائن كسرى را مى بيند و او اين مناطق را براى شما فتح خواهد كرد ولىشما از ترس و لرز «خندق» حفر مى كنيد و نمى توانيد خودتان به مبارزهبرخيزيد.(188)پس آيه قرآن مجيد نازل گرديد «و اذ يقولالمنافقون و الذين فى قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الاغروراً»(189)«آنگاه كه منافقان و آنان كه در دلهاىآنان مرضى نهفته است مى گفتند: خداوند و رسول او جز فريب چيز ديگرى به ماوعده نداده است.» مشكلاتى كه مسلمانان با آنها رو به روبودند عبارت بود از، كثرت عدد و فراوانى ابزار و وسائل دشمن خارجى كه همگى دراحزاب نمايان و نمودار شده بود و از سوى ديگر كثرت دشمنان داخلى كه در يهود ومنافقين متجلى بود منافقان به تدريج به سوى مدينه رهسپار مى گشتند وجبهه هاى قتال را ترك مى كردند، در واقع بدون اذن رسول خدا فرارمى كردند و به اين بهانه كه خانه هاى ما عورت و ناموس مى باشدخداوند متعال در اين باره مى فرمايند: «قَدْ يَعْلَمُ اللّهُ الَّذِينَيَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْأَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ»(190)«خداوند مى داند كسانى را كه ازشماها پناه مى جويند پس مى بايست حذر نمايند كسانى كه از امر او مخالفتمى نمايند كه فتنه يا عذاب دردناكى به آنان برسد»* * *بخش سوم: حفر خندق
جنگ خندق يكى از جنگهاى سرنوشت سازاسلامى است كه نيروهاى شرك و اسلام باهم رو به رو شده اند اينك تفصيل جريانروزى سلمان فارسى به پيامبر خدا عرض كرد ما هنگامى كه در ايران بوديم هنگامىكه در محاصره دشمن قرار مى گرفتيم خندقى بر عليه آنان حفر مى كرديم آياميسر هست كه در اينجا نيز خندقى حفر نمائيم؟در صورتى كه كاتب سير آقاى ابن اسحاقداستان خندق را ذكر كرده است بى آنكه به مشورت و رايزنى سلمان اشارتى داشته باشد.(191)ظاهر امر اين است كه محمد بن اسحاق آننامه جوابيه را كه رسول خدا در پاسخ ابوسفيان نگاشته اند خوانده است كه در آننامه آمده است: «اما پاسخ تو كه نوشته اى چه كسى به تو تعليم داد كه خندق حفرنمائى رسول خدا فرمودند، خداوند متعال اين كار را به من الهام فرمود»(192) (البته اين تعليم الهى منافاتى باتعاليم سلمان ندارد كه توسط او اين الهام را نموده باشد). در هر صورت شخص پيامبر خدا با بيل و كلنگبه كمك مسلمانان شتافت مى ديدى كه با كلنگ به زمين مى كوبد و با بيل خاكرا بر مى دارد سپس خاك را به دوش و پشت خود حمل مى كند.(193)شخص سلمان هم با تمام نيرو در حفر خندقمشاركت داشت پس قريش و انصار در مورد او به رقابت و گفتگو پرداختند پس رسولخدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «سلمان از ما اهل بيت مى باشد»(194)روزى سلمان فارسى وارد مجلسى شد كه رسولخدا حضور داشت او را تعظيم كردند و قدوم او را محترم شمردند و در صدر مجلسنشاندند، به عنوان تجليل و تكريم حق او به خاطر سن و سال و اختصاص او به مصطفى وآل او.پس عمر داخل مجلس شد و به او نگريست وگفت: كيست اين اعجمى كه در صدر مجلس عرب نشسته است؟ پس پيامبر خدا بالاى منبر رفت وخطبه اى ايراد كرد و فرمود: مردم از دوران آدم تا امروز همانند دانه هاىشانه هستند عرب بر عجم و عجم بر عرب و نه سرخ چهره بر سياه چهره فضيلت و برترىندارد جز با تقوى و سلمان دريائى است عميق و گنجى است ناپيدا كرانه و سلمان از مااهل بيت مى باشند.(195)پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) ومسلمانان در طول حفر خندق اشعار و سروده هايى مى خواندند و از آن ميان شعرىاست كه گويد:و الله لو لا الله ما اهتدينا *** و لاتصدقنا و لا صلينافأنزلن سكينة علينا و ثبت الاقدام ان لاقينا ان الاولى لقدبغوا *** علينا اذا أرادو فتنه أبينا(196).اگر خدا نبود هدايت نمى جستيم نهزكات مى داديم و نه نماز مى خوانديم، خدايا سكينه و آرامش را بر ما نازلفرما.و به هنگام رويا روئى با دشمن قدمهاى مارا ثابت و استوار بدار آن نخستين ها به ما ظلم كرده اند چون آنان فتنهپدران ما را خواسته اند. و آن ديگرى مى خواند: «اللهم إن العيش عيش الأخرة *** فأغفرللانصار و المهاجرةاللهم العن عضلا و القارة *** اذكلفونى انقل الحجارةعيش و زندگى نيست جز زندگى آخرت خداياانصار و مهاجرين را ببخش و خدايا به عضل و قاره لعن بفرست چون آنان مرا مكلف بهحمل سنگها نموده اند (عضل و قاره آنچنان كه گذشت دو قبيله بودند كه به بهانهبردن مبلغ به منطقه شش نفر را از پيامبر خدا تحويل گفتند در بين راه آنان را كشتندو به چاه افكندند» و انصار نيز مى گفتند:نحن الذين بايعوا محمداً *** علىالجهاد ما بقينا أبداًما نيز با محمد بيعت كرده ايم مادامكه عمر داريم در ركاب او جهاد مى نمائيم. پس پيامبر خدا در پاسخ آنانمى فرمودند: اللهم ان الخير خير الاخرة ***فاغفر للانصار و المهاجره خدايا خيرى نيست جز خير آخرت و روزواپسين پروردگارا انصار و مهاجرين را ببخش و بيامرز!» اخوت اسلامى و برادرى دينى و فداكارى درراه اسلام مسلمانان را نصرت و يارى داد و از مصداقهاى بارز آن است كه سعد بن ربيعانصارى به عبدالرحمن بن عوف گفت: بيا مال خودم را بين تو و خودم تقسيم نمايم و دوهمسر دارم هر كدام از آنها نظر ترا جلب كرد من طلاق دهم وقتى عده اش منقضى شدبا او ازدواج كن.(197)پيامبر خدابر خندق هشت در برگذاشت و ازهر قبيله اى يك نفر پاسبان بر آنها مأمور ساخت بر اساس حكمت نبوى كه داشتفرزدق گويد:كانهم اذا ضالوا و صلنا *** ببابالخندقين مصافحونا» در سمت جنوبى، باغات و بساتين فراوان وبناها و ساختمانهاى متداخل وجود داشتند پس يكى از دو طرف ديگر مدينه باز و گشودهبود اما جوانب و اطراف مدينه مشبك و با بناها و درختان خرما انباشته بود كه دشمننمى توانست از آنها عبور نمايد پس پيامبر خدا اردوگاه خود را زير كوه سلعقرار داد.(198)كندن خندق 24 روز به طول انجاميد(199) و در اثناى محاصر طعام و موادغذائى به شدت تقليل يافت به حدى كه شخص پيامبر خدا از شدت گرسنگى به شكم خود سنگبسته بود، در اين ايام سخت و تنگنا كه مقارن با گرسنگى، رنج و تعب بود پيامبر خدابه مسلمانان فتح كاخهاى روم و ايران را بشارت مى داد.و آن هنگامى بود كه صخره يا سنگ بزرگىپديدار شد كه بر مسلمانان شكستن آن، سخت گران بود پس پيامبر خدا ضربت سنگينى به آنزد باز دوباره و سه باره به آن سنگ كوبيد تا آنكه كاملا خرد كرد و از آن برقى پديدارمى شد كه مدينه را روشن كرد پس به مسلمانان بشارت داد كه در برق نخستين قصرهاو كاخهاى حيره و مدائن كسرى بر او روشن گشته است و جبرئيل به او خبر داده است كهامت او بر آنان غلبه خواهند كرد. و در ضربت دوم كاخهاى سرخ روم بر او تجلىيافت و جبرئيل به او خبر داد كه امت او بر آن كاخها غلبه خواهند نمود و در ضربتسوم قصرها و كاخهاى صنعا، بر او پديدار گرديد و جبرئيل به او خبر داد كه امت وى برآنها غلبه خواهند يافت پس پيامبر خدا به مسلمانان بشارت داد و آنان نيز خوشحالشدند و گفتند «الحمد لله موعد الصدق و عدنا النصر بعد الحصر» حمد و سپاس مخصوصخداست كه وعده اش صادق و به ما پيروزى را بعد از محاصره وعده فرموده است. تعداد مسلمانان 700 نفر بود و صحيح ومعقول هم همين است چون اگر تعداد آنان همانند تعدد سپاهيان شرك و نفاق و احزاب بودديگر لزومى نداشت حفر خندق صورت پذيرد و نيازى به خندق نبود آنان مى توانستندمستقيم با كفار رو به رو شوند ولى ابن خلدون گفته است تعداد آنان 900 نفر بودند(200) و بخارى هم گفته است 1000 نفربودند(201) و باز گفته اند تعداد آنانسه هزار نفر بوده است.(202)* * *بخش چهارم: محاصره مدينه
ساكنين مدينه در آن روزگار حدود شش هزارنفر بوده اند و شعار مسلمانان در روز خندق «حم لا يبصرون» بوده است.(203)كفار به سوى مدينه آمدند با رهبران خودكه رهبر قريش ابوسفيان و رهبر غطفان و عينية بن حصين و حارث بن عوف نيز رهبر بنىثره، و مسعر بن جبله الأشجعى در قبيله اشجع، و طليحة بن خويلد اسدى در قبيله اسد وابوالاعور اسلمى در اسلم.(204)و در مورد چارپايان و آلات و ادوات برخىاز ارقام آمده است مثلا قبيله غطفان و فزاره(205)1000 شتر و 1000 اسب مجموع اسبها بوده با احتساب غطفان 300 اسب و 300 با قريش.(206)پرچمدار قريش عثمان بن طلحة بن ابى طلحةو قيادت و رهبرى آنان با ابوسفيان و يهوديان بنى قريظه با درخواست حيى بن اخطب بهاحزاب پيوست يافتند پس رئيس آنان عهد و پيمان خود را با پيامبر خدا را نقض نمود وابوالاعور در سقيفه با ابوبكر همراه شد و در صفين همراه معاويه جنگيد.(207)هنگامى كه مسلمانان خندق خود را حفركردند قريش با 24 هزار نفر از سپاهيان خود و نيروهاى تابعه از كنانه، اهل تهامه وغطفان و ديگران از اهالى نجد و يهود خيبر در حمله احزاب شركت جستند.(208)ولى ابن شهر آشوب گفته است كه آمار آنانهيجده هزار نفر بود(209) ولى واقدى، ذهبى و قمىگفته اند: «تعداد آنان 12 هزار نفر بود و صحيح هم پيش ما همين رقممى باشد»(210)و برخى گفته اند: تعداد آنان دههزار تن بود(211) در اين قبيل موارد آمار و ارقامدقيق نمى توان ارائه داد ولى با توجه به جمعيت عربستان و با نظر گرفتن تعدادنفوس مدينه كه مجموعاً شش هزار نفر بودند تعداد مردان رزمنده و اهل جنگ به زحمت به10 هزار تن مى رسيد و اين آمار چارپايان و شتران و اسبها مؤيد اين رقممى باشد.(مترجم)خداوند متعال مى فرمايد: «ياأَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْعِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌيَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا» (212)«اى پيامبر مؤمنان را به جنگ و قتالتحريص و تشويق نما اگر بيست نفر از شما افراد پايدار باشد به 200 نفر آنان غلبهمى نمايند و اگر 100 نفر از شما باشد به 1000 نفر از كفار غلبه مى كند»پيامبر خدا نگهبانانى جهت حمايت از زنانو كودكان از صدمه و آسيب يهود بنى قريظه به داخل شهر مى فرستاد.(213)* * *بخش پنجم: قهرمان عرب و عجم
هنگامى كه احزاب قريش كافر جهت محاربه بامسلمانان در جنگ خندق اجتماع نمودند انتظار پيروزى آنان آسان تر از پيروزىآنان در جنگ احد بود در اين جنگ، قريش قهرمان عرب، عمر و بن عبدود عامرى را همراهخود آورده بودند كه به حساب خودشان معادل هزار سواره بود؟!حضور اين قهرمان نامى و بسيار مغرور درصفوف مشركين اثر روحى فوق العاده اى در تقويت عزم كفار و ضعف روحيات مسلمينداشت چون به او فارس يا ليل مى گفتند چون او توانسته بود سوار كاران وادىياليل را كه مربوط به قبيله بنى بكر بودند و جلو راه او و ياران او را گرفته بودندعقب براند در آن سفرى كه آنان به مدينه رهسپار بودند.(214)و بر حسب تصادف چند نفر از سوار كاران وپهلوانان قريش كه يكى از آنان، عمر و بن عبدود عامرى، عكرمة بن ابى جهل، هبيرة بنأبى وهب ضرار بن الخطاب الفهرى و نوفل بن عبدالله المخزومى بودند از خندق عبوركنند و در كنار اردوى مسلمانان حضور يابند در چنين موقعيتى كه قريش رعب در دلهاىبرخى از مسلمانان پديد آورده بودند به علت شهرت جهانگير اين پهلوان بسيار مغرور كهاطراف و اكناف را فرا گرفته بود مسلمانان از هماورد شدن و ظاهر شدن جهت مبارزه بااين سواركار معروف ترس داشتند هنگامى كه آنان را به مبارزه طلبيد ابوبكر، عمر وعثمان از جمله ترسندگان و امتناع كنندگان از مبارزه با او بودند.بيهقى در كتاب «دلائل النبوة» از سيرهابن اسحاق آورده است: كه عمر و بن عبدود ظاهر شد در حالى كه با روپوشى از آهن سپرگذاشته بود پس ندا مى داد: كيست كه به مبارزه من بشتابد؟پس على بن ابيطالب(عليه السلام) قيامورزيد و عرض كرد: يا رسول الله من پاسخگوى او هستم. پيامبر خدا فرمود: او عمرو استبنشين!سپس عمرو فرياد زد: آيا مردى نيست كه بامبارزه من بشتابد؟ و داشت مسلمانان را شماتت مى نمود و مى گفت: آيا شمانيستيد كه مى گوئيد بهشت در انتظار ماست و هر كسى از ما كشته شود وارد آنمى شود پس كو آن بهشتيان؟ آيا مردى به سراغ من نمى آيد؟پس على(عليه السلام) دوباره به پا خاست وگفت: اى رسول خدا من پاسخگوى او هستم رسول خدا فرمود: بنشين! سپس عمرو بار سومفرياد كشيد: و اشعارى به اين مضمون مى خواند: «من از بس شما را به مبارزهطلبيدم صدايم گرفت، آيا مبارزى نيست؟ شجاعت و بخشش در جوانمرد هر دو از بهترينغريزه ها مى باشند.»پس بار ديگر على(عليه السلام) به پا خاستو مى گفت: اى رسول خدا، من! رسول خدا فرمود او عمرو است على گفت: هر چند اوعمرو بوده باشد؟ پس پيامبر خدا اجازه داد و على(عليهالسلام) به جانب او رفت و رجزى به اين مضمون قرائت مى نمود.«عجله منما پاسخگوى نداى تو آمد،پاسخگوئى كه عاجز نيست او صاحب اراده و تصميم و بصيرت مى باشد صدق و راستگويىعامل نجات فرد موفق است من اميدوارم كه در اثر ضربتى كه شدت آن به جا خواهد ماند،نوحه و زارى نوحه كنندگان را به تو اقامه نمايم.»عمرو به او گفت: تو كيستى؟ گفت: من على(عليه السلام) هستم. گفت: آيا پسر عبد مناف؟ گفت: من على بن ابيطالب هستم. عمرو گفت: اى فرزند برادرم از عموهاى توافرادى هستند كه مسن تر از تو مى باشند من كراهت دارم كه خون ترا بريزم؟(215)على(عليه السلام) گفت: ولى من كراهتندارم كه خون تو را بريزم. عمرو غضبناك شد و شمشير خود را از غلافبيرون كشيد همانند اينكه شعله آتش مى باشد سپس غضبناك به سوى على(عليهالسلام) شتافت و على(عليه السلام) هم با كلاه خود به سراغ او رفت عمرو شمشيرى بهكلاه خود او زد آن را پاره كرد و شمشير در آن قرار گرفت شمشير به سر على(عليهالسلام) رسيد و آن را زخمى نمود و على(عليه السلام) شمشيرى بر ريسمان گردن او زد واو ساقط گرديد و گرد و خاك بلند شد و پيامبر خدا تكبير سر داد پس مسلمانان آگاهشدند كه على(عليه السلام) او را كشته است. واقدى مى نويسد: عمرو از هماوردى باعلى(عليه السلام) ترسيد و گفت: پدرت دوست من بود برگرد تو هنوز جوان هستى.(216)ذلت و خوارى او به جائى رسيد كه عورت خودرا در زمين معركه پيش كفار، مسلمانان و يهود از شدت ترس از شمشير على(عليه السلام)باز گشود(217) و خود را فراموش كرده بود كه قهرمانعرب مى باشد! هنگامى كه على آمادگى خود را جهت مبارزه اعلام نمود عمر تعجبكرد و داستان يكى از قهرمانيهاى او را در يكى از سفرها كه راهزنان، راه را برمسافران بسته بودند و او به تنهايى توانست گشايشى ايجاد نمايد بازگو نمود ولى علىسه بار آمادگى خود را جهت كارزار او اعلام نمود در حالى كه نوع مسلمانان از مبارزهبا او ترس و وحشت داشتند. پس از مبارزه على با عمرو و كشتن او،پيامبر خدا فرمود: كشتن عمرو كه توسط على صورت گرفت از عبادت انس و جن أفضل بود(218) عمر، ابوبكر و عثمان و ديگران ازهمآوردى با پهلونان مشركين مانند عثمان بن طلحه در احد عمرو بن عبدود در خندق ومرحب يهودى در خيبر ترسناك بودند بلكه از محاربه و جنگ با كفار و يهود و مقابله بهمثل باآنان امتناع داشتند.در روايتى آمده است: سپس ضرار بن خطابفهرى، هبيرة بن ابى وهب به على حملهور شدند پس على متوجه آنان شد، ضرار رو به فرارگذاشت اما هبيره ايستاد و سپر خود را افكند و فرار نمود در حالى كه او فارس قريش وشاعر آنان بود.قريش جهت خريدن جسد عمرو ده هزار دينارعرضه نمودند پيامبر اكرم فرمود ما پول جيفه ها را نمى خوريم!پس از كشتنعمرو، على(عليه السلام) آن شكافى را كه پهلوانان قريش از آن جا عبور نموده بودندمسدود ساخت و عمر و فرزندش حَسَل را نيز كشت و نوفل بن عبدالله مخزومى رانيز كشت واگر چنين اتفاقى رخ نداده بود سپاهيان احزاب از آن نقطه به قلب مدينه عبورمى نمود. قريش جاسوسهاى خود را در صفوف مسلمانان نمى كشتند آنان كه بهمنافقان شهرت داشتند ذكر شده است كه ضرار بن خطاب هنگامى كه رو به فرار گذاشت عمربن خطاب پشت سر او دويد و با شدت تعقيب مى كرد پس ضرار در حال فرار برگشت وبا نيزه به عمر حمله نمود تا او را مجروح سازد ولى نيزه اش را نگه داشت وگفت: عمر! اين يك نعمت قابل سپاسگزارى است كه بر عهده تو ثبت مى كنم و احسانىاست كه اكنون قابل پاداش و جزا نيست پس آن را نگه دار و چنين اتفاقى با او در جنگاحد نيز رخ داد چون او با عمر درافتاد و عمر را با نيره زد سپس نيزه را از عمربرداشت وگفت: من هرگز ترا نمى كشم اى فرزند خطاب!(219)و خالد هم او را نكشت آن گاه كه بر او متمكن گشت(220)ظاهر امر اين است كه آنان حال عمر و حقيقت او را دريافته بودند!ولى على(عليه السلام) هنگام عبورسواركاران قريش از خندق گفته بود:«آيا اينچنين بر من سواركاران حملهمى كنند از سوى من و آنان، دوستان من را به تأخير افكنيد»(221)روايت شده است وقتى على عمر و بنعبدود را كشت لباسهاى او را در نياورد پس وقتى خواهرش به سر جنازه اش آمد ومشاهده نمود كه لباسهاى او كنده نشده است گفت: او را كفو كريم و جوانمرد كشته است.سپس از قاتل او جويا شد گفتند: على بن ابيطالب بود پس اين دو بيت را انشاء نمود:لو كان قاتل عمرو غير قاتله ***لكنت ابكى عليه آخر الابد لكن قاتله من لا يعاب بهابوه من كان يدعى سيد البلد(222)«اگر قاتل عمرو جز آنكسى بود كه او راكشته است تا روزگار دوام داشت بر او مى گريستم ولى قاتل او كسى است كه دسترسىبه عيبى از او نمى توان - چون او فردى است كه پدرش را آقا و سرور شهرمى نامند»* * *فصل ششم: كمك الهى در جنگ خندق
نيروهاى احزاب در دروازه هاى خندقبيست و چند روزى باقى ماندند و تنها با سنگ و تير اندازى مبادله صورتمى گرفت و در مورد جنگ خندق اين آيات در سوره احزاب نازل شده است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوااذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْناعَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَبَصِيراً إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِالْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللّهِالظُّنُونَا هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدِيداً»(223)«اى افرادى كه آيمان آورده ايد بهياد آوريد نعمت خدا را بر خودتان آن هنگام كه سپاهيانى بر شما رو آوردند پسسپاهيانى را فرستاديم كه شما نمى ديديد و خداوند به اعمال شما بصير و بينااست هنگامى كه از بالاى سرتان و از زير پايتان آمدند چشمان تنگ گرديد و به دلهادلتنگى ها رسيد و در مورد خداوند گمانهائى مى برديد در اينجا بود كهمؤمنان امتحان و آزمايش شدند و شديد مورد تكان سختى قرار گرفتند.»منافقان خيال كردند مسلمانان نابودخواهند شد و مؤمنان گمان بردند كه آنان مورد آزمايش الهى هستند پس خداوند متعالباد صبا را به سپاه احزاب فرو فرستاد و پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: منبا باد صبا نصرت و پيروزى يافتم و قوم عاد با باد بور هلاكت يافت خداوند متعال بادسردى را در دل شب زمستانى با هزار نفر ملائكه به آنان فرستاد پس خاك را به سر وصورت آنان ريخت و فرشتگان ميخهاى چادرها را از جا كندند و طنابها را بريدند وآتشهاى مطبخ ها را خاموش ساختند و ديگها را وارونه ساختند و اسبان برخى، بهبرخى ديگر حمله بردند و بر قلوب آنان رعب افكنده شد و دنيا از نظر آنان تيره و تارگشت از مسلمانان فقط شش نفر و از كافران هشت نفر كشته شدند. اختلاف شديد بين سران شرك رخ داد يهوديانبا شروع جنگ در روز شنبه موافق نبودند و قريش نمى خواستند به بنى قريظهامتيازى قائل شوند در مقابل مشاركت آنان درجنگ احزاب و خداوند متعال باد تند وشديدى هم فرستاد كه چارپايان آنان را كشت و باعث آزار شديد آنها گرديد و على(عليهالسلام) قهرمانان كفار را كه عبارت از عمر و بن عبدود و پسرش حسل و نوفل بن عبدالهبودند را كشت در چنين شرايطى ابوسفيان فرمانده قواى شرك مقرر نمود كه به مكه بازگردند و اين محاصره را كه بيست و چند روز طول كشيده بود شكست و راهى مكه گرديد.ابوسفيان به دارو دسته اش گفت: بهخدا اينجا جاى ماندن نيست پياده و سواره به هلاكت رسيدند و افراد به خشكى و ندارىرسيدند و بنى قريظه ما را رها نمودند و از آنان به ما رسيد آنچه كه ما مكروهمى داشتيم و از باد به ما رسيد آنچه را كه ما دوست نداشتيم به خدا قسم بنا وساختمانى براى ما باقى نمى ماند و ديگى روى پايه نمى ايستد پس بكوچيد كهمن كوچ كننده هستم.(224)هنگامى كه نيروهاى قريش به جايگاههاى خودبازگشتند و قبيله غطفان جايگاه قريش را خالى ديد پس آنان نيز به جايگاههاى خود بازگشتند.(225)تنها يهوديان بنى قريظه در ميدان درمقابل نيروهاى رسول خدا باقى ماندند پس تلاش و مكر آنان شكست خورد و خداوند متعالمى فرمايد: آنان مكر مى كنند و خداوند نيز مكر مى نمايد خدا بهترينمكر كنندگان مى باشد.(226)نتيجه اين محاصره، پيروزى مسلمانان دردفاع از خود و شهرشان بود پس از آنكه در حفر خندق بزرگ موفقيت به دست آورده بودندكه در مدت كوتاه بين خود و دشمن مهاجم مانع گرديد و رهبرى حكيمانه، آن تدبير وحكمت و دانش خود را به اثبات رسانيد و اينكه پيروزى سردار اسلام على بن ابيطالب(عليهالسلام) بر سپاه قريش با قيادت و سرپرستى عمر و بن عبدود عامرى، تأثير شگرف در محوو زايل ساختن روحيات قريش و مجبور ساختن آنان به فرار شد به حدى كه آنان را مجبوربه ترك سرزمين مدينه و ناگزير به فرار نمود.* * *بخش هفتم: آموزه ها و عبرتهاى جنگ خندق
در اين جنگ مسلمانان پايدارى و اخلاص درعمل و آمادگى جهت پيكار و مبارزه داشتند پس خداوند متعال با پيروزى و نصرت و عزتبه آنان كمك كردو دشمنان آنان را با ايجاد رعب و وحشت دردلها، تشتت و پراكندگى و انقطاع مدد و يارى و پخش و متلاشى شدن مرعوب ساخت به حدىكه پا به فرار گذاشتند و چند نفر از پهلوانان آنان به دست على(عليه السلام) رو بهسوى جهنم نهادند.از مسائل اخلاقى و فقهى كه در اين جنگ رخداده است عدم جواز نظر به عورت مى باشد آنچنان كه امام على(عليه السلام) باعمر ابن عبدود رفتار نمود پس از آنكه آن بى ادب و بى نزاكت چنين رفتار ناشايسته راانجام داد بعد از آنكه على(عليه السلام) او را با شمشير زد. و از ديگر تعليمات فقهى اين حادثه عدمجواز خريد و فروش جثه ها و اجساد مى باشد چون پيامبر خدا(صلى الله عليهوآله) از دريافت مال در مقابل جسد عمر بن عبدود امتناع كرد و باز استفاده نموديمكه على(عليه السلام) لباسهاى مقتولين را بيرون نساخت و اين امر از اخلاق اوصياء وأنبياء مى باشد. و باز استفاده كرديم كه شخص رسول خدا(صلىالله عليه وآله) و على بن ابيطالب(عليه السلام) خودشان در حفر خندق و در جهادهمراه ديگر مسلمانان مشاركت داشتند و مطلع شديم كه قريش تا چه حدى در قتل و كشتاررسول خدا(صلى الله عليه وآله) سعى و تلاش داشتند ولى در قتل عمر بن خطاب رغبت وعلاقه اى نداشتند چون كفار عارف به هويت مسلمانان و منافقان بودند. آموزه ها و عبرتها در واقعه بنىقريظه متمثل و نمودار مى گردد در ضعف و زبونى هر آنكس كه به خداى متعال ورسول مؤمنان حيله و نيرنگ نمايد و به آنان خيانت ورزد دين تجويز مى نمايدقتال و كشتار هر آن فردى را كه با مسلمانان نقض عهد نمايد مانند بنى قريظه كه نقضعهد كردند و بر ضد پيامبر خدا و مسلمانان اعلان جنگ نمودند. دين اسلام جائزمى شمارد كه آنان را در محاصره قرار داد و تجويز مى نمايد كه مؤمنان راحاكم نمايند آنچنان كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)، سعد بن معاذ را به عنوانحكم و داور در داستان بنى قريظه قرار داد. و امام على(عليه السلام) موافقت نمود كهعبدالله بن عباس را در مسئله معركه صفين حكم و داور قرار دهند(227) و گذر واقعه دلالت دارد بر اينكهكعب بن اسد يهودى پشيمان گرديد و به پيامبر اسلام ايمان آورد جز اينكه او به تعصبقومى و اقليمى و حزبى اصرار مىورزيد.غدر و مكر يهود را كه تاريخ در ثبت ونگارش آن استمرار دارد و قرآن مجيد هم تأييد كرده است و حوادث بزرگ متعددى نيز آنرا به اثبات رسانده است چون نفوس و خميرشان بر غدر و مكر و عصيان نهاده شده استخداوند متعال آنان را اين گونه توصيف مى كند، «إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداًوَ أَكِيدُ كَيْداً فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً»(228)آنان كيد و نيرنگ مى نمايند و من همكيد و مكرى مى نمايم پس به كافران مهلت بده!»* * *
[177]- سيرة ابن هشام ج 3 ص 224، تاريخ ابن الاثير ج 2 ص 177، المغازى واقدىج 1 ص 441، تاريخ الطبرى ج 2 ص 233، البدء و التاريخ بلخى ج 2 ص 89، مروج الذهب ج2 ص 289، جمل من انساب الاشراف ج 1 ص 427. [178]- سيره ابن دحلان ج 1 ص 432. [179]- تاريخ اليعقوبى ج 2 ص 50. [180]- النساء آيه 51. [181]- تاريخ الطبرى ج 2 ص 233 - 234. [182]- البحار ج 20 ص 244. [183]- تفسير الطبرسى 3 / 340 داستانش اين است كه دو قبيله عضل و قاره ششنفر مبلغى از پيامبر خدا خواستند و آنان را در بين راه كشتند.[184]- تفسير الطبرسى ج 4 ص 344. [185]- جمل از انساب الاشراف ج 1 ص 431، مغازى زهرى 79. [186]- تاريخ طبرى ج 2 ص 240، تاريخ يعقوبى ج 2 ص 50 - 51، الطبقات ج 2 ص 66- 69، البدء و التاريخ البلخى ج 2 ص 89، سيره ابن هشام ج 3 ص 224 - 243، المغازىواقدى ج 1 ص 440 - 549. [187]- الرمى با كسر راء و ميم مشدده و تخفيف ياء مراماة. [188]- البحار ج 20 ص 253 - 270 - سيره حلبية ج 2 ص 313 سيره ابن هشام ج 3 ص230، تفسير قمى ج 2 ص 178. [189]- الاحزاب آيه 12. [190]- سوره نور آيه 63. [191]- سيره ابن هشام ج 3 ص 266، دلائل النبوة بيهقى ج 3 ص 399. [192]- خاتم النبيين ج 2 ص 942. [193]- مغازى واقدى ج 2 ص 453، وفاء الوفاء سمهودى ج 4 ص 1207 - السيرةالحلبيه ج 2 ص 312. [194]- مغازى واقدى ج 2 ص 447 - اسد الغابة ج 2 ص 331. [195]- البحار ج 22 ص 348 - الاختصاص ص 341. [196]- مغازى ذهبى 245، البداية و النهاية ج 4 ص 96، تاريخ الخمسين ج 1 ص381، البحار ج 20 ص 199. [197]- سيره ابن دحلان ج 1 ص 419. [198]- مغازى واقدى ج 2 ص 450، الرسول العربى و فن الحرب 234، وفاء الوفاء ج4 ص 1205،تاريخ الخميس ج 1 ص 481، السيرة الحلبيه ج 2 ص 315. [199]- وفاء الوفاء ج 1 ص 1208،تاريخ الخميس ج 1 ص 482، سيره ابن دحلان ج 2ص 4، عيون الأثر ج 2 ص 57.[200]- العبر و ديوان المبتداء و الخبر ج 2 ص 29. [201]- فتح البارى ج 7 ص 301، دلائل النبوة ج 3 ص 394. [202]- سيره ابن هشام ج 3 ص 231، مغازى الذهبى ج 2 ص 233، تاريخ الخميس ج 1ص 480، البحار ج 20 ص 200. [203]- مغازى الواقدى ج 2 ص 474، الكافى ج 5 ص 47، سيره ابن هشام ج 3 ص 237.[204]- تفسير الطبرسى ج 4 ص 340، تفسير الكشاف ج 3 ص 533. [205]- نهاية الارب ج 17 ص 167. [206]- المغازى واقدى ج 1 ص 455، مغازى الذهبى ص 243، عيون الاثر ج 2 ص 56،تاريخ الخميس ج ى1 ص 480. [207]- البحار ج 20 ص 217. [208]- التنبيه و الاشراف مسعودى ص 216. [209]- البحار ج 20 ص 272، مناقب آل ابى طالب ج 1 ص 197. [210]- مغازى واقدى ج 2 ص 444، وفاء الوفاء ج 1 ص 301، مغازى ذهبى ص 233،تفسير قمى ج 2 ص 177. [211]- تاريخ الطبرى ج 2 ص 236، تاريخ ابن الاثير ج 2 ص 180، فتح البارى ج 7ص 307. [212]- سوره الأنفال آيه 65. [213]- السيره الحلبيه ج 2 ص 315 - سيره ابن دحلان ج 2 ص 4 - تاريخ الخميس ج1 ص 483 - عيون الاثر ج 2 ص 58. [214]- تفسير الطبرسى ج 2 ص 340. [215]- على (ع) فرد شناخته شده در مكه و مدينه بود و او كسى است كه پهلوانانمشركين را در بدر و احد كشت، جزرى گفته است: ضربتهاى على بكر و تازه بود نه مكرر.يعنى با هر ضربتى يك نفر را مى كشت و نياز به ضربت دوم نداشت، سفينة البحار ج1 حديث 345. [216]- مغازى واقدى ج 1 ص 471. [217]- البداية و النهاية ج 4 ص 122، دلائل النبوه بيهقى ج 3 ص 438 - 439،السيرة النبويه ابن كثير ج 3 ص 203 - 204. [218]- السيرة الحلبيه ج 2 ص 320. [219]- السيرة الحلبيه - الحلبى الشافعى ج 2 ص 321. [220]- مغازى واقدى ج 1 ص 237. [221]- البداية و النهاية ابن كثير ج 4 ص 122، دلائل النبوة بيهقى ج 3 ص422، سيره ابن هشام ج 3 ص 265، طبقات ابن سعد ج 2 ص 68. [222]- تاريخ الخميس الديار بكرى ج 1 ص 488. [223]- سوره احزاب آيات 9 تا 11. [224]- مغازى واقدى ج 2 ص 490. [225]- مراجعه كنيد به سيره ابن هشام ج 2 ص 244، تاريخ طبرى ج 2 ص 240،تاريخ يعقوبى ج 2 ص 50 - 51، مغازى واقدى ج 1 ص 440 ـ 449. [226]- الانفال آيه 30. [227]- السيرة النبويه ابوحاتم ج 2 ص 548. [228]- الطارق آيات 15 - 16 - 17.
[177]- سيرة ابن هشام ج 3 ص 224، تاريخ ابن الاثير ج 2 ص 177، المغازى واقدىج 1 ص 441، تاريخ الطبرى ج 2 ص 233، البدء و التاريخ بلخى ج 2 ص 89، مروج الذهب ج2 ص 289، جمل من انساب الاشراف ج 1 ص 427. [178]- سيره ابن دحلان ج 1 ص 432. [179]- تاريخ اليعقوبى ج 2 ص 50. [180]- النساء آيه 51. [181]- تاريخ الطبرى ج 2 ص 233 - 234. [182]- البحار ج 20 ص 244. [183]- تفسير الطبرسى 3 / 340 داستانش اين است كه دو قبيله عضل و قاره ششنفر مبلغى از پيامبر خدا خواستند و آنان را در بين راه كشتند.[184]- تفسير الطبرسى ج 4 ص 344. [185]- جمل از انساب الاشراف ج 1 ص 431، مغازى زهرى 79. [186]- تاريخ طبرى ج 2 ص 240، تاريخ يعقوبى ج 2 ص 50 - 51، الطبقات ج 2 ص 66- 69، البدء و التاريخ البلخى ج 2 ص 89، سيره ابن هشام ج 3 ص 224 - 243، المغازىواقدى ج 1 ص 440 - 549. [187]- الرمى با كسر راء و ميم مشدده و تخفيف ياء مراماة. [188]- البحار ج 20 ص 253 - 270 - سيره حلبية ج 2 ص 313 سيره ابن هشام ج 3 ص230، تفسير قمى ج 2 ص 178. [189]- الاحزاب آيه 12. [190]- سوره نور آيه 63. [191]- سيره ابن هشام ج 3 ص 266، دلائل النبوة بيهقى ج 3 ص 399. [192]- خاتم النبيين ج 2 ص 942. [193]- مغازى واقدى ج 2 ص 453، وفاء الوفاء سمهودى ج 4 ص 1207 - السيرةالحلبيه ج 2 ص 312. [194]- مغازى واقدى ج 2 ص 447 - اسد الغابة ج 2 ص 331. [195]- البحار ج 22 ص 348 - الاختصاص ص 341. [196]- مغازى ذهبى 245، البداية و النهاية ج 4 ص 96، تاريخ الخمسين ج 1 ص381، البحار ج 20 ص 199. [197]- سيره ابن دحلان ج 1 ص 419. [198]- مغازى واقدى ج 2 ص 450، الرسول العربى و فن الحرب 234، وفاء الوفاء ج4 ص 1205،تاريخ الخميس ج 1 ص 481، السيرة الحلبيه ج 2 ص 315. [199]- وفاء الوفاء ج 1 ص 1208،تاريخ الخميس ج 1 ص 482، سيره ابن دحلان ج 2ص 4، عيون الأثر ج 2 ص 57.[200]- العبر و ديوان المبتداء و الخبر ج 2 ص 29. [201]- فتح البارى ج 7 ص 301، دلائل النبوة ج 3 ص 394. [202]- سيره ابن هشام ج 3 ص 231، مغازى الذهبى ج 2 ص 233، تاريخ الخميس ج 1ص 480، البحار ج 20 ص 200. [203]- مغازى الواقدى ج 2 ص 474، الكافى ج 5 ص 47، سيره ابن هشام ج 3 ص 237.[204]- تفسير الطبرسى ج 4 ص 340، تفسير الكشاف ج 3 ص 533. [205]- نهاية الارب ج 17 ص 167. [206]- المغازى واقدى ج 1 ص 455، مغازى الذهبى ص 243، عيون الاثر ج 2 ص 56،تاريخ الخميس ج ى1 ص 480. [207]- البحار ج 20 ص 217. [208]- التنبيه و الاشراف مسعودى ص 216. [209]- البحار ج 20 ص 272، مناقب آل ابى طالب ج 1 ص 197. [210]- مغازى واقدى ج 2 ص 444، وفاء الوفاء ج 1 ص 301، مغازى ذهبى ص 233،تفسير قمى ج 2 ص 177. [211]- تاريخ الطبرى ج 2 ص 236، تاريخ ابن الاثير ج 2 ص 180، فتح البارى ج 7ص 307. [212]- سوره الأنفال آيه 65. [213]- السيره الحلبيه ج 2 ص 315 - سيره ابن دحلان ج 2 ص 4 - تاريخ الخميس ج1 ص 483 - عيون الاثر ج 2 ص 58. [214]- تفسير الطبرسى ج 2 ص 340. [215]- على (ع) فرد شناخته شده در مكه و مدينه بود و او كسى است كه پهلوانانمشركين را در بدر و احد كشت، جزرى گفته است: ضربتهاى على بكر و تازه بود نه مكرر.يعنى با هر ضربتى يك نفر را مى كشت و نياز به ضربت دوم نداشت، سفينة البحار ج1 حديث 345. [216]- مغازى واقدى ج 1 ص 471. [217]- البداية و النهاية ج 4 ص 122، دلائل النبوه بيهقى ج 3 ص 438 - 439،السيرة النبويه ابن كثير ج 3 ص 203 - 204. [218]- السيرة الحلبيه ج 2 ص 320. [219]- السيرة الحلبيه - الحلبى الشافعى ج 2 ص 321. [220]- مغازى واقدى ج 1 ص 237. [221]- البداية و النهاية ابن كثير ج 4 ص 122، دلائل النبوة بيهقى ج 3 ص422، سيره ابن هشام ج 3 ص 265، طبقات ابن سعد ج 2 ص 68. [222]- تاريخ الخميس الديار بكرى ج 1 ص 488. [223]- سوره احزاب آيات 9 تا 11. [224]- مغازى واقدى ج 2 ص 490. [225]- مراجعه كنيد به سيره ابن هشام ج 2 ص 244، تاريخ طبرى ج 2 ص 240،تاريخ يعقوبى ج 2 ص 50 - 51، مغازى واقدى ج 1 ص 440 ـ 449. [226]- الانفال آيه 30. [227]- السيرة النبويه ابوحاتم ج 2 ص 548. [228]- الطارق آيات 15 - 16 - 17.