بـاب دوّم
روابط روميـان و يهوديـان
بخش اوّل: خيانت ورزى يهود به پيمانهاى محلى و بين المللى
روم و ايران قبل از بعثت نبوى شريف(صلىالله عليه وآله) جهان را به دو قسمت تقسيم مى نمودند، شام تابع روم بودآنان كه مدت طولانى به اين بلاد حكومت راندند و هنگامى كه نيروهاى رومى به شامآمدند با نيروهاى يهودى در قدس تصادم و برخورد كردند كه در يك جنگ طولانى بالاخره بهيهوديان پيروز شدند.پس يهوديان با ايران هم پيمان شدند وداشتند زمينه چينى و تمهيد مقدمات فراهم مى ساختند كه به روميان حمله برند وانتقام خويش را از آنان پس بگيرند از اين رو برخورد روم و يهود مدت طولانى از زمانرا فراگرفت. يهوديان هر عهد و پيمانى را كه با روميانمى بستند نقض مى نمودند پس كينه و بغض روميان در حق آنان شدت گرفت و درنحوه رفتار با آنان به حيرت و سرگردانى گرفتار آمدند يهوديان طبق عادت مألوفخودشان سر عهد و پيمان نمى ايستند و به ميثاق و عهدى كه بسته اند پاىبند نيستند از اين رو كينه و بغض ملل جهان در حق آنان ازدياد پيدا كرده است و سعىو تلاش دارند آنان را از عرصه هاى خود دور سازند.* * *بخش دوّم: تيتاش فرمانده رومى
تيتاش، فرمانده رومى وارد عرصه جنگ شدوبر يهود غلبه نمود و امور آنان را به دست گرفت و بيت المقدس و مسجد آن را ويرانساخت و دستور داد در جاى آن كشت و زرع كنند. روميان دين مسيح را فرا گرفتند و بهتعظيم آن پرداختند سپس پادشاهان روم در مورد تمسك به دين نصارى و ترك آن با هماختلاف پيدا نمودند تا اينكه عصر كنستانتين آمد و مادرش هيلانه كه به آئين مسيحروى آورد و به قدس كوچيد، او در جستجوى چوبى بود كه (به زعم خود) مسيح را روى آنمصلوب ساخته اند. پس به او خبر دادند كه آن چوب را يهوديان به زمينافكنده اند و روى آن قاذورات و كثافات ريخته اند. پس آن چوب را از زير كثافات بيرون كشيد وبه جاى آن كليساى قيامت را ساخت كه به زعم آنان اين مكان جاى قبر حضرت مسيح(عليهالسلام) مى باشد و هر چه از عمارت بيت باقى مانده بود ويران ساخت و همچنينهيلانه دستور داد زباله ها و كثافتها را روى صخره بريزند تا آن را بپوشانند وجايگاه آن را پنهان سازد در برابر آنچه كه به قبر مسيح(عليه السلام) انجام دادهبودند آنان در برابر مزبله، بيت لحم را بنا كردند و آن جايگاهى است كه عيسىمسيح(عليه السلام) در آنجا متولد گرديده است وضعيت به اين منوال بود تا آن كهاسلام وارد صحنه شد.(42)كنستانتين نخستين فردى از پادشاهان روماست كه آئين مسيحيت را پذيرفت و قسطنطنيه را بنا نمود.(43)پس اين شهر به نام او ناميده گشت ولى صحيح آن است كه آن شهر به نام بيزانس موجودبود سپس قسطنطين آن را توسعه داد پس به نام او ناميده شد تا آن كه نيروهاى اسلامآمدند و آن را فتح نمودندو نام آن را «اسلام بول» گذاشتند يعنى شهر اسلام، و دخولقسطنطين به نصرانيت حدود 300 سال بعد از ميلاد مسيح بود.(44)طبرسى در مورد قسطنطين گفته است كه او باقيمانده بنى اسرائيل را از فلسطين و اردنبه اسارت برد به دليل آن كه به زعم آنان عيسى بن مريم(عليه السلام) راكشته اند.(45) حوادث پشت سر هم مى آمدند پسيهوديان از پيروزى فارس بر روميان در سال 620 م در عهد رسول خدا(صلى الله عليهوآله)خوشحال شدند و آيه شريفه نازل گرديد «غلبت الروم فى أدنى الارض و هم من بعدغلبهم سيغلبون فى بضع سنين لله الأمر من قبل و من بعد و يومئذ يفرح المؤمنونبنصرالله ينصر من يشاء و هو العزيز الرحيم»(46)«يعنى: روم در نزديك ترين سرزمين مغلوب شد و آنان بعداز مغلوب شدن به زودىغالب خواهند شد...» نصارى حدود سيصد سال پيش از بعثت نبوى(صلى الله عليه وآله) بربيت المقدس حكومت كرده اند پس مكان قمامه را پاك كردند و در آنجا كليسائىساختند كه مادر پادشاه قسطنطين آن رابنا كرد به نام شهرى كه منسوب به او است. مادرپادشاه، هيلانه حرانى بندقانى است كه به فرزندش دستور داد، پس جهت نصارى بيت اللحمرا در جايگاه تولد حضرت مسيح(عليه السلام) بنا نمود و كليسا را نيز بنا به تصورخودشان در جايگاه قبر قرار دادند. مقصود آن است كه آنان محل قبله يهود را مزبلهقرار دادند، در مقابل آنچه يهوديان در قديم و جديد در آن مورد عمل كرده بودند.(47)بخش سوم: آيا روميان تعداد زيادى از يهودرا كشتند؟يهود وقتى مى خواستند عيسى(عليهالسلام) را بكشند و در جستجوى او بودند و او را مجبور ساختند كه همراه مادر وحواريون خود به غارى در كوه پناهنده شود پس عيسى(عليه السلام)عهد خود را به آنانانجام داد و گفت: من به آسمان بالا برده مى شوم و ابرى آمد تا عيسى(عليهالسلام) راحمل نمايد. يهود در حراست آن غار بودند پس كوه دو تكه شد و ابرعيسى(عليه السلام) را بلند نمود. سپس يهوديان داخل غار شدند و آن كسى را كهراهنماى آنان به محل اختفاى عيسى(عليه السلام) بود گرفتند و به او تعدى نمودند واو را مصلوب ساختند و اصحاب و ياران عيسى(عليه السلام) را گرفتند و حبس نمودند ومورد شكنجه قرار دادند. خبر اين حركت يهود به پادشاه روم رسيد و در آن زمانيهوديان تحت حكومت او مى زيستند به او گفتند در كشور تو فردى زندگىمى كرد كه بنى اسرائيل به او تعدى و ظلم نمودند و او را مصلوب ساختند و اصحابو ياران او را مورد شكنجه و عذاب قرار دادند او فردى بود كه به مردم خبرمى داد كه رسول و فرستاده خدا است و به آنان عجائب و شگفتى ها را ارائهمى داد و مردگان را زنده مى نمود، به برنصيان شفا مى داد و از گلبه صورت پرنده در مى آورد به آنها جان مى داد. پس پادشاه روم به سوى حواريّون قاصدىفرستاد و آنان را از چنگال يهود آزاد ساخت و از آنان در مورد دين و قرائنعيسى(عليه السلام) پرسشهاى نمود حواريون تعاليم عيسى را براى او بازگوكردند، او به دين عيسى(عليه السلام) در آمد پس آنچه را مصلوب نموده بودند پائينآورد و دفن نمود و آن چوبى كه روى آن مصلوب نموده بودند تحويل گرفت و اكرام واحترام فروان نمود و معطر ساخت.(48)نصارى اعتقاد به كشته شدن عيسى توسط يهوددارند و مى گويند سپس خداوند او را احياء و زنده ساخت از اين رو آنان آن چوبىرا كه روى آن مصلوب شده بود،تعظيم مى نمايند. بخش چهارم: جنگهاى دائمى
هنگامى كه دمترياس فرمانده و رهبر روم بهپادشاهى رسيد، يكى از اشرار يهود در مورد تملك قدس سعى و تلاش نمود. او فرماندهخود نيفاتور را براى تملك قدس فرستاد و يهودا پادشاه قدس بيرون آمد تا با اوملاقات نمايد و اطاعت كند و پيش روى او هدايا و تحفه ها تقديم نمود. پسنيفاتور به مسالمت و صلح يهود تمايل نمود و بين خود و يهوديان عهد و پيمان بست.كنيموس كاهن به سوى دمترياس پادشاه رهسپار گرديد و تمايلات فرمانده او، نيفاتور رابه او خبر داد كه او را فريب داده اند پس فرمانده خود را تحريص و تشويق نمودو دستور داد كه يهودا را به صورت زنجير بسته به طرف او بفرستد. اين تصميم پادشاهبه گوش يهودا رسيد و او به شهر سامره فرار نمود. نيفاتور همراه سپاهيان خود او راتعقيب كرد پس يهودا بر او حمله كرد و مورد هزيمت قرار داد و اغلب سپاهيان روم راكه تحت فرمان او بودند كشت و بعد بر خود او پيروز گرديد و او را روى هيكل بيت مقدسمصلوب ساخت. يهوديان اين روز را عيد و جشن گرفتند و آن روز 13 آزار مى باشدسپس پادشاه روم (دمترياس) يكى ديگر از فرماندهان خويش را همراه 30 هزار نفر ازسپاهيان روم براى جنگ با يهودا اعزام نمود. سپاهيان يهود از بيت المقدس بيرونآمدند و از ملك خود يهودا را فرارى دادند و در دره ها متفرق و پراكندهگرديدند و تعداد كمى از سپاهيان با او باقى ماندند. «لعيتروس» فرمانده ديگر، آنانرا تعقيب نمود پس يهودا با او برخورد نمود و كمين كرد. پس يهود منهزم گرديدند وكمين كنندگان روم بر ضد آنان بيرون شدند پس يهود را با تعداد كثيرى از همشهريانخود كشته شد و در كنار پدرش مدفون گرديد.(49)بخش پنجم: كشتار نصارى توسط يهود
پطرس روم، تعداد كثيرى از نصارى را كشت وپس از فوت گالش قيصر را دو سال حاكم نمود و خون نصارى را مباح ساخت.(50)و در نصوص ديگر آمده است كه كفار روم هم برضدّ يهود و هم بر ضدّ نصارى قيام نمودند و هر دو گروه را به كشتن دادند و اين كارتوسط فرمانده قيقوس (طيطش) بود.(51)كفار عموماً، دشمنان ايمان آورندگان بهخدا هستند حالا كه اين چنين است يهوديان چه اصرارى دارند كه كشتارهاى خيالى را درحق يهود ترتيب دهند و كشتارهاى واقعى را كه در مورد مسيحيان و مسلمانان صورتپذيرفته است، محو و نابود سازند؟ در اينجا آن نقش خطير و مهمى كه احباريهود در سيره اسلامى ايفا كرده اند، آشكار مى گردد و آنان همان امثالكعب الأحبار عبدالله بن سلام و وهب بن منبه مى باشد. مورخان نوشته اند كه يهوديان بههنگام ييروزى ايرانيان بر نصاراى روم، تعداد كثيرى از مسيحيان را كه عدد آنها بالغبر نود هزار نفر بود خريدارى نمودند و آنانرا قتل عام كردند.(52)و هنگامى كه هرقل بر فارس پيروز گرديد پس از چند سال از واقعه جنگ روم و ايران،يهود را تنبيه نمود و انتقام گرفت و آنان را كه در قدس باقى مانده بودند از آن شهربيرون نمود.به اين ترتيب يهوديان را از قدس طردكردند و از اين رو بود كه با عمر بن خطاب هنگام فتح قدس شرط كردند كه هرگز يهود رادر آن اسكان ندهد و او هم درخواست آنان را مورد اجابت قرار داد و اين نكته را درمعاهده صلح به نفع آنان قيد نمود. آنچنان كه طبرى در تاريخ خويش ثبت كرده است واين موضوع در سال 638 ميلادى مطابق سال 17 هجرى بود.(53)خداوند متعال در مورد روابط نصارى بايهود چنين مى فرمايد:«يهود گفتند كه نصارى بر اساس چيزاستوارى نيستند و نصارى هم گفتند كه يهوديان بر اساس چيز استوارى نيستند در صورتىكه هر دو كتاب مى خوانند و همانندگفتار آنان را گفتند افرادى كهمى دانستند پس خداوند متعال در روز قيامت ما بين آنان حكم و داورىمى نمايد در آنچه با هم اختلاف دارند.»(54)عمر شرط منعقد شده را زير پا گذاشته ويهود را نيز داخل قدس نمود بر حسب علاقه اى كه كعب الأحبار حبر يهود نسبت بهاين امر داشت و براى اينكه عمر از آن شرطى كه با نصارى منعقد ساخته بود، خلاصىپيدا نمايد و براى اينكه از معارضه و برخورد صحابه مصون بماند، حديثى از خودساختند كه مفادش اين بود كه پيامبر خدا(ص) از مسلمانان خواسته است كه يهوديان رابه شام بفرستند. * * *بـاب سوّم
روابط پيامبر خدابا يهود در شام و مدينه
بخش اوّل: تلاش يهود در مورد قتل پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) درشام
بحيرا در راه شام به ابوطالب گفت: كه راپسر برادر خودت به شهر خود برگرد و از يهود در مورد او برحذر باش، به خدا قسم اگراورا ببينند و بشناسند چيزى را كه من شناختم هر آينه شرّى را در حق او مطالبهمى كنند چون پسر برادرت را شأن و مرتبت بلندى است پس سعى و كوشش نما هر چهسريع تر او را به بلاد خود ببرى.پس ابوطالب پس از پايان تجارت شام، هر چهسريع تر او را به مكه رساند پس خيال كردند طبق آنچه كه عامه روايتكرده اند كه «زرير، تمام و دريس» كه جمعى از اهل كتاب بودند از پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله)ديدند چيزى را كه بحيرا در اين سفر مشاهده نموده بود آنگاهكه با عمويش ابوطالب بود. پس آنان، خواستار پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)شدند،ولى بحيرا آنان را از اين كار رد نمود و خدا را به ياد آنان افكند و آن صفات وخصوصياتى كه در كتاب در حق او آمده است و گفته است كه اگر آنان دست به چنين اقدامىزنند هرگز نجات پيدا نمى نمايند. آنان همچنان در اراده خويش بود تا آنكهشناختند چيزى را كه او به آنان گفته بود و تصديق نمودند در مورد او آنچه را كهبحيرا به آنان گوشزد كرده بود و از اين نيت منصرف شدند.(55)انسان حقيقتاً مبهوت مى ماند و دهشتاو را فرا مى گيرد هنگامى كه اين نقشه ها و تلاشهاى مختلف رامى شنود كه در مورد قتل پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) طرح نموده بودند.شاعر گويد: «من حيات و زندگى او را مى خواهم ولى او قتل مرا مى طلبد»پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود: «هيچ يهودى با مسلمانى خلوت نكرده است جزاينكه قصد قتل او را كرده است»(56)يهوديان به عمليات ترور اهتمام زيادىنشان داده اند آن قدر كه در مورد قتل هارون(عليه السلام) اهتمامداشته اند و موسى پيامبر(عليه السلام) را متهم ساختند كه او را با زهر كشتهاست.(57)بخش دوّم: پيمان وحدت اسلامى و صلح با يهود
از مهم ترين پيمانها و وثيقه هائىكه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به هنگام ورود به مدينه تنظيم نموده است يكىپيمانى است كه در آن نخست وحدت مسلمانان را ترتيب داده و ثانياً: پيمان عدم تجاوزبين مسلمانان و يهود را ترتيب داده است. اين پيمان نامه كم نظير بين قبائل مدينهاعم از مهاجر و انصار را دريك نمونه و الگوئى تحت مقدمات محكم و اصول استوار قرارداده است. پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) اصولوحدت وطنى و همزيستى مسالمت آميزى بين مسلمانان و يهود تنظيم نموده است كهحقوق طرفين را تأمين مى كند و مانع از ظلم تعدى دو طرف مى گردد. اين پيمان بزرگترين وحدت دينى را بين دوگروه از پيروان آئين آسمانى ايجاد كرده است كه تاريخ مانند آن را شاهدنبوده است بر عكس آنچه يهوديان در حق نصارى انجام دادند از جمله كشتن، هتك حرمت وتحريك حكومتها بر ضدّ آنان و...يهوديان نظير آن اعمالى را كه در حقّنصارى انجام داده بودند در حق مسلمانان نيز مرتكب شدند و حقوق آنان را مورد تجاوزقرار دادند و دشمنان را بر ضدّ آنان تحريك نمودند با وجود اينكه مسيحيان در زمانخود از جانب روميان محكوم بودند ولى مسلمانان حاكم بر يهوديان مدينه بودند. گفتار ابن اسحاق
محمد بن اسحاق گويد: پيامبر خدا(صلى اللهعليه وآله) نوشته اى بين مهاجر و انصار نگاشت كه در آن نوشته حقوق يهود رانيز گنجاندند و آنان را در دين خود تثبيت نمودند و حرمت اموال آنان را تضمين وتأمين و به نفع و ضرر آنان شروطى ترتيب داد.اينك متن آن پيمانامه صلح:بسم الله الرحمن الرحيم
اين نوشته از طرف محمد پيامبر بين مؤمنانو مسلمانان از قريش و يثرب و هر كس كه به آنان لاحق شده است و همراه آنان جنگيدهاست، كه آنان امت واحده اى هستند مانند ديگر مردم مهاجران از قريش در جايگاهمسكونى خويش هستند ما بين خودشان ديه بر عاقله را انجام مى دهند آنان جريمهخود را با كمال نيكى و عدل بين مؤمنين پرداخت مى نمايند. جشم، بنى نجار، بنىعمر و بنى عوف، بنى النبيت و بنى الاوس، متذكر شده و بر هر كدام لازم كرده كهخونبهائى كه به يكى تعلق بگيرد بايد با هم اداء كنند و اسيران خويش را با دادن بول(فديه) آزاد سازند. 2. مسلمانان بايد به افراد از پاى درآمدهرا كمك كنند و در مخارج سنگينى كه بر اثر دادن خونبها يا آزاد كردن اسير دامن گيرمؤمنى مى گردد بايد اورا يارى نمايند.3. مؤمنان پرهيزكار بر ضد هر فردى ازآنها كه سركشى كند يا در صدد بيداد و ستم در آيد بايد متحد شوند اگر چه مجرم فرزنديكى از آنها باشد.4. هيچ فرد با ايمانى حق ندارد، مؤمنى رابراى خاطر كشتن كافرى بكشد و هرگز نبايد كافرى را بر ضد مسلمانى يارى كند.5. پيمان و عهد خدا با تمام مسلمانان يكىاست از اين نظر پست ترين آنها مى تواند تعهداتى در برابر كفار بذمهبگيرد. 6. مسلمانان دوستان و پشتيبان يكديگرند.7. هر فردى از يهوديان از ما پيروى كند واسلام بياورد، از كمك و يارى ما بر خوردار خواهد بود، و تفاوتى ميان او و مسلمانانديگر نخواهد بود و كسى حق ندارد او را ستم كند و يا ديگرى را بر ضد او تحريك كردهو دشمن او را يارى نمايد. 8. در عقد پيمان صلح بايد مسلمانان متحدشوند و هيچ مسلمانى بدون جلب نظر مسلمان ديگر جز عدالت و مساوات نمى تواندصلح بر قرار كند. 9. گروه هاى مسلمانان به تناوب بهجهاد مى روند تا خونى كه از آنها در راه خدا ريخته مى شود به طور مساواتباشد.10. مسلمانان بهترين مسلك و محكمترينآئين را دارند.11. هيچ مشركى (از مشركان مدينه) حقندارد از مال و جان مشركان قريش حمايت كند و يا تعهد نمايد و مسلمانى را از دستيافتن بر آنها جلوگيرى كند. 12. هرگاه مسلمانى، مسلمانى را بى جهتبكشد و جنايت از طريق دلائل شرعى ثابت گردد شخص قاتل اعدام مى گردد مگر اينكهاولياء مقتول از او بگذرند. و درهر دو صورت وظيفه مسلمانان اتحاد و يگانگى بر ضدقاتل است. 13. هر فردى كه به مندرجات اين پيماناعتراف كند، و به خدا و رسول او ايمان بياورد، حق ندارد بدعت گذار و يا جنايتكارىرا يارى كند يا به او پناه دهد و هر كس او را يارى كند، يا پناه دهد خشم خداوند براو باد، و هرگز غرامت و خسارتى از او پذيرفته نيست. 14. مرجع حل اختلاف هميشه خدا و محمد(صلىالله عليه وآله) است. بند دوم
15. تا آنجا كه مسلمانان براى حفظ مدينهمى جنگند يهوديان بايد به سهم خود هزينه جنگى بپردازند. 16. يهوديان بنى عوف (بنى عوفتيره اى از انصارند) با مسلمانان متحد و در حكم يك ملتند، و مسلمانان ويهوديان در آئين و دين خود آزادند، بندگان آنها از اين بند مستثنى نيستند يعنىآنان نيز در آئين خود آزادند مگر گناهكار و بيدادگران كه آنان فقط خود و اهل بيتخود را هلاك مى كنند. (زيرا معمولا اهل بيت ظالمان از خود وى پيروىمى كنند) منظور از استثناء اين است كه روابط و اتحاد در ميان آن دسته از يهودو مسلمان برقرار است كه ظالم و بيدادگر نباشد.17. يهوديان بنى نجار، بنى حارث، بنىساعده، بنى اوس، بنى ثعلبه، بنى شطيبه، بسان يهودان «بنى عوف» هستند و از نظرمزايا و حقوق با هم فرقى ندارند و قبيله «جفنه» تيره اى از قبيله «ثعلبه»مى باشند، و تيره «بنى شطيبه» محكوم به حكم يهود «بنى عوف» هستند.18. هم پيمانان تيره بنى ثعلبه حكم آن رادارند.19. كسانى كه با يهود هم سر و هم رازند،حكم خود آنان را دارند.20. هيچ كس حق ندارد بدون اجازه«محمد(صلى الله عليه وآله)» از اين بيمان بيرون برود.21. خون هر مجروحى «تا چه رسد به مقتول»از اين افراد محترم است و هر كس خون كسى را بريزد قصاص، دامنگير او شده و سرانجامخود و اهل بيت خود را هلاك كرده است مگر اينكه قاتل ستمديده باشد.22. در جنگهائى كه يهوديان و مسلماناندوشادوش هم مى جنگند، هزينه هر كدام بر عهده خود آنهاست و هر كس كه با متحداناين پيمان بجنگد بايد به صورت متحد با او جنگيد.23. مناسبات هم پيمانان بر اساس نيكى وخوبى است و بايد از بدى دور باشند. 24. هيچ كس نبايد در حق هم پيمان خود ستم كند،در چنين صورت بايد ستمديده را يارى كرد. 25. داخل «يثرب» براى امضاء كنندگان اينپيمان منطقه حرم اعلام مى گردد.26. جان همسايگان كسانى كه پناه داده شده اند،بسان جان ما است، نبايد به او ضرر رسانيد. 27. هيچ زنى جز با اجازه كسانش پناه دادهنمى شود.28. مرجع اختلافات براى امضاء كنندگاناين پيمان اعم از مؤمن و غيره «محمد(صلى الله عليه وآله)» است خداوند با كسى استكه اين پيمان را بيشتر محترم شمارد.29. قريش و هم پيمانان قريش پناه دادهنمى شوند.بند سوم
30. امضاء كنندگان اين پيمان، دفاع مشترك«يثرب» را بر عهده دارند.31. هرگاه مسلمانان، يهود را براى صلح بادشمن دعوت كردند بايد بپذيرند و هرگاه چنين دعوتى از طرف يهود انجام گيرد مسلمانانبايد قبول كنند مگر اينكه دشمن با آئين اسلام و نشر آن مخالف باشد.32. يهوديان اوس اعم از غلام و آقا،مشمول اين قرار داد مى باشند.بند چهارم
33. اين قرار داد از ظالم و مجرم حمايتنمى كند.34. هر كس در مدينه بماند در امان است وهر كس از آنجا بيرون برود در امان است مگر ستمكار و گناهكار.اين پيمان را با اين جمله ختم نموده «انالله جار لمن برّ واتقى و محمد رسول الله(صلى الله عليه وآله)» يعنى خدا پناهدهنده نيكوكاران و پرهيز كاران است و محمد پيامبر خداست.(58)اين قرار داد سياسى و قانون اساسى آن روز اسلام كه ما قسمتهاى آن را ترجمه نموديم،نمونه كاملى از روح آزادى عقيده، رفاه اجتماعى و لزوم همكارى درامور همگانى دراسلام است بالاتر از همه حدود و اختيارات رهبر و مسئوليت عموم امضاء كنندگان راروشن كرده است. در اين قرار داد اگر چه يهوديان بنى قريظه و بنى نضير و بنى قينقاعشركت نكردند و فقط يهوديان خزرج و اوس طرف قرار داد بودند ولى بعدها همين افراد بارهبر مسلمانان پيمانهائى را امضاء نمودند. و از مواد آن پيمان جمله هاى زيراست: به موجب قرار داد پيامبر(صلى الله عليه وآله) با هر يك از سه گروه پيمانمى بندد كه هرگز بر ضرر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و ياران وى قدمىبرندارند و به وسيله زبان و دست و سلاح ضررى به او و يارانش نرسانند و اسلحه ومركب در اختيار دشمنان او نگذارند هرگاه بر خلاف متن اين قرار داد، رفتار كنندپيامبر(صلى الله عليه وآله) در ريختن خون و ضبط اموال و اسير كردن زنان و فرزندانآن ها دستش باز خواهد بود، سپس از طرف گروه بنى نضير، حى بن اخطب و از جانببنى قريظه، كعب بن اسد و از ناحيه بنى قينقاع مخيريق امضاء نمودند.(59)قبائل يهود اين وثيقه را امضاء نمودند وپيامبر خدا اين پيمان را پيش اميرالمؤمنين(عليه السلام) قرار داد تا نگهدارىنمايد.(60)البته زمان بسيارى سپرى نگرديد تا اينكهيهود بنى قينقاع اين وثيقه را نقض نمودند و يهوديان بنى النظير هم از آنانپيروى كردند سپس يهود بنى قريظه هم به آنان پيوستند ولى خداوند متعالمسلمانان را بر آنان پيروز گردانيد.بـاب چهارم
ارتباط پيامبر خدا با بنى قينقاع
بخش اول: بنى قينقاعيهود بنى قينقاع، بنى النضير و بنى قريظهپيش از انصار در ايّام بخت النصر وارد مدينه شده بودند در آن ايامى كه او شهرهاىمقدس را ويران مى ساخت.(61)و قابل ذكر است كه بنى قينقاع، دشمنان بنى قريظه بودند.(62)و فنحاس از افراد بنى قينقاع همان فردىاست كه گفته بود «خداوند فقير و ما اغنياء هستيم»(63)عبدالله بن سلام نيز يكى از رجال و افرادآنان بود. پس از آنكه پيامبر خدا وارد مدينه شد وحكومت اسلامى عادلانه اش را مطرح ساخت با بنى قينقاع بر صلح و آشتى معاهدهبست و اين پيمان استمرار داشت تا روزى كه آن داستان مكر بر زن مسلمان دربازار آنان پيش آمد نمود. افراد بنى النضير، بنى قينقاع و بنىقريظه در مدينه منوره سكونت مىورزيدند و از افراد سرشناس طائفه بنى قينقاع هم زيدبن لصيت بود كه به دروغ و از روى فريب اظهار اسلام نموده بود.(64)و يكى ديگر هم عبدالله بن سلام است كهنامش در جاهليت «حصين» بود و در سال 43 هجرى از دنيا رفت و مسلمان شدن خود را درسال هشتم هجرت اعلان نمود.(65)مخيريق نيز يكى از ثروتمندان بنى قينقاعو از احبار و دانشمندان يهود بود و اعلام اسلام نموده بود و در جنگ احد قوم خود رامورد خطاب قرار داد و گفت:اى قوم يهود! به خدا قسم شما كه مى دانيد محمد(صلىالله عليه وآله) پيامبر است و يارى او بر شما حق و وظيفه است آنان در پاسخ گفتند:امروز شنبه است او در پاسخ گفت: شنبه اى وجود ندارد و سلاح خود را برداشت وبه يارى پيامبر خدا شتافت و او كشته گرديد. پيامبر خدا پس از شنيدن قتل او گفت:مخيريق بهترين يهود بود. او قبل از فوت خود گفته بود: اگر من مورد اصابت واقع شدم،اموال و دارائى من از آن محمد(صلى الله عليه وآله) باشد و مجموع اموال او هفت خانهبود به اسامى اعواف، صافيه، دلال، ميثب، برقه، حسنى و مشربه ام ابراهيم، كه ماريهكنيز پيامبر خدا در آن سكونت مىورزيد. سمهودى از واقدى روايت كرده است كهپيامبر خدا در سال هفتم اين خانه ها را وقف نمود. پيامبر خدا(صلى الله عليهوآله) نامه اى به قبيله قينقاع نوشت كه در آن نامه آنان را به اسلام، اقامهنماز پرداخت زكات و پرداخت قرض حسن در راه خدا فرا مى خواند، فنحاس يكى ازدانشمندان و احبار آنان اين جمله را گفت: «خداوند فقير است و ما اغنياءمى باشيم».(66)يهود بنى قينقاع اهل مكر و خدعه بودند ودر حق يكى از يهوديان آن طائفه اين آيه نازل گرديد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواإِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَإِيمانِكُمْ كافِرِينَ.(67) «اى افرادى كه ايمانآورده ايد اگر از گروهى فرمانبردارى نمائيد كه اهل كتاب هستند شما را پس ازايمان آوردنتان به حال كافران مى آوردند».و او همان فردى است كه تلاش داشت جنگ بيناوس و خزرج را ايجاد نمايد در حالى كه آنان مسلمان بودند و آيه شريفه فوق در اينباره نازل گرديده است. بخش دوم: جنگ بنى قينقاع ابن اسحاق گفته است كه بنى قينقاع نخستينگروهى بودند كه پيمان تاريخى را نقض كردند و در فاصله بين بدر و احد با مسلمانانجنگيدند و علت اين جنگ آن بود كه يك زن عرب جهت فروش متاع به بازار آمد و آنرا در بنى قينقاع به فروش رساند اين در حالى بود كه مسلمانان در جنگ بدر بودند وجلو مغازه زرگرى تعدادى از يهوديان نشسته بودند يهوديان خواستند به نوعى صورت وچهره او را باز كنند ولى او امتناع ورزيد پس زرگر به سوى لباس او توجه كرد و آن رابه پشت لباسش دوخت، هنگامى كه او بلند شد قسمت پائين بدنش گشوده شد پس يهوديانخنديدند و زن فرياد كشيد جوان مردى از مسمانان در اثر دين خودش از اين منظره تكانخورد و به سوى زرگر پريد و آن زرگر يهودى را كشت يهوديان به طرف آن مسلمان حمله ورشدند و او را كشتند پس خانواده او ديگر مسلمانان رابه كمك طلبيدند پس مسلمانانغضبناك شدند و جنگى بين آنان و بنى قينقاع رخ داد.(68)اين رفتار ناروا از سوى يهود آنخشم و كينه اى را كه يهوديان در دل نسبت به اسلام و مسلمانان دارند نشانمى دهد و معلوم مى دارد كه آنان كوچكترين پايبندى به ديانت الهى ندارندچون آنان عورت زن مسلمانى را از روى كفر و طغيان باز گشودند و مسلمانى را از روىظلم كشتند.* * *بخش سوم: عامل جنگ
على رغم دو عمل زشت و قبيحى كه يهوديانمرتكب آنها شدند هرگز از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان عذر خواهىننمودند بلكه كينه بزرگى را كه در دل داشتند ابراز نمودند و آشكار ساختند كه مايلهستند با مسلمانان محاربه و مقاتله داشته باشند و اين امر كاشف از آن طغيانى بودكه يهوديان در آن زندگى مى كردند در عين حال كه مدعى پيروى از دين بودند!!به اين ترتيب يهوديان قينقاع، عهد صلحخود را با پيامبر اسلام شكستند و علناً رغبت و علاقه خود را در محاربه با مسلماناناعلان نمودند در حالى كه شايسته بر يهوديان آن بود كه وارد اسلام گردند و اسلام رادر صفوف مشركين نشر دهند ولى آنان نه تنها از اين امر امتناع ورزيدند بلكه اززندگى مسالمت آميز با مسلمانان نيز سر باز زدند پس در صفوف كفار محارب بامسلمين داخل شدند آنان كه با خاتم انبياء مى جنگيدند و حقيقت كفر خود را باموضع گيرى خود در برابر حجاب و عفت زن مسلمان و كشتن يك فرد مسلمان ابرازداشتند پس در يك زمان واحد مرتكب چند امر هلاكت بار گرديدند كه نخست عهد صلح راشكستند سپس جنگ عفت و حجاب راه انداختند و ثالثاً رغبت و علاقه خويش را به جنگ بامسلمانان اعلان داشتند. قينقاع با فتح قاف و سه گونه خوانده شدننون، شعبه اى از يهود مى باشند و آنان قوم عبدالله بن سلام هستند.(69)آنان در مدينه بودند(70)و در مدينه يهود بنى حارثه هم زندگى مى كردند كه پيامبر خدا(صلى الله عليهوآله) آنان را از مدينه بيرون ساخت.(71)پس پيامبر خدا به بازار نبط آمد و بهآنان گفت اى گروه يهود! شما مى دانيد آنچه درحق قريش نازل گرديد آنان كه ازنظر عدّه و عدد سواركاران از شما بيشتر بودند(72)پسشما وارد اسلام شويد، آنان در پاسخ گفتند اى محمد(صلى الله عليه وآله)! تو خيالمى كنى كه جنگ ما همانند جنگ قوم تو خواهد بود و اگر تو با ما برخورد نمائىبه خدا قسم با مردان كارآزموده و جنگى برخورد خواهى كرد پس آيه شريفه نازل گرديد وچنين خطاب آمد: «قل للذين كفروا قد كان لكم آية فى فئتين التقتا»(73)بگو به كسانى كه كفر ورزيده اند براى شما آيت و نشانى در مورد دو گروهى كه باهم برخورد داشته اند وجود دارد» پس پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) 15 روزآنان را در محاصره قرار داد سپس دستور كوچيدن آنان را از مدينه ترتيب داد و مسئولاين امر، عبادة بن صامت بود.(74)و نخستين خمسى كه در اسلام تخميس شد پساز بدر در غزوه بنى قينقاع بود.(75)در روايات ساختگى كه به دست خود يهود واعوان و انصار آنان جعل شده است آمده است: پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) دستورداد دستان آنان را بستند و خواست همه را بكشد پس عبدالله بن ابى با پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) در مورد آنان گفتگو نمود و شروع به جمع آورى زره رسولخدا(صلى الله عليه وآله) نمود و گفت من آن را رها نمى سازم مگر آنكه همه آنانرا به من ببخشى پس پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: از آنان دست بكشيدسپس دستور كوچ آنها را داد، پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان آنچه راآنان ترك گفته بودند به عنوان غنيمت تصرف كردند در حالى كه آنان زرگر بودند و زمينو ملك نداشتند پس پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) سلاحهاى آنان گرفت و خلع سلاحشاننمود.(76) تعداد يهوديان قينقاع 400 جنگجو بود و عبدالله بن ابى سلول در حق آنان طلب بخشش نمود.(77)و گفته اند كه عبدالله بن ابى زعيممنافقين دست خود را به يقه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)گذاشت پيامبر خدا فرمود:واى بر تو مرا رها كن. عبدالله گفت: رها نمى سازم جز اينكه در مورد از موالىودوستان من 400 تن (بى سلاح) و 300 تن زره پوش كه مرا از سرخ و سياهى حراستكرده اند و تو در يك روز آنها را درو مى كنى، آزاد سازى من مردىهستم كه از حوادث مى ترسم. پس پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: آنانبراى تو باشند.(78)يهود بنى قينقاع نخستين گروه از يهوديانبودند كه پيمان صلح را كه ما بين يهود و مسلمانان بود نقض كردند و معاهده خود رادر جنگ بدر هم شكستند وقتى مدينه را خالى از رجال و نيروهاى مدافع ديدند(79).سپس جنگى بعد از غزوه بدر كبرى رخ داد(80)و پيش از آن معركه، عبادة بن صامت از بنى عوف بن خزرج از بنى قينقاع تبرّى جست ولىعبدالله بن ابىّ، رهبر منافقين تبرى نجست و گفت: مى ترسم كه به ما حادثه اىبرسد.(81)پس در مورد هر دو جريان آيه اى نازلشد كه: «اى آنان كه ايمان آورده ايد يهود و نصارى را دوستان خود فرا نگيريد،آنان برخى دوستان برخى ديگر هستند»(82)و در حق يهود بنى قينقاع نيز آيه اىنازل شد كه مى فرمود: «اگر از جمعى ازخيانتشان مى ترسى پس دست دوستىميافكن به سوى آنها»(83) سدّى مفسر معروف در مورد آيهنخستين گويد: «هنگامى كه واقعه احد رخ داد بعضى ترسيدند كه از سوى كفار به آنانصدمه برسد پس يكى از مسلمانان به دوستش گفت: من به دهلك يهودى ملحق مى گردم واز او امان مى گيرم و با او در مسلك يهودى مى مانم چون من نگران آن هستمكه از جانب يهود به ما صدمه برسد» و ديگرى گفت: «اما من به فلان نصرانى ملحقمى گردم كه در سرزمين شام زندگى مى كند و از او امان مى گيرم وهمراه او كيش نصرانيت را مى پذيرم»(84)آن دو فرد يكى عثمان و ديگرى طلحه بودند آنان كه از معركه احد فرار كردند سپسپيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) را در دو مورد به خاطر همين كار مسخره نمودند. وطلحة بن عبيدالله همان فردى است كه داستان تلقيح نخل را به پيامبر خدا(صلى اللهعليه وآله) افتراء بست و او همان فردى است كه اعلان رغبت و علاقه به ازدواج باعايشه نموده بود پس از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله). پس پيامبر خدا(صلى اللهعليه وآله)خشمناك شد سپس آيه تحريم ازدواج با همسران رسول خدا نازل گرديد و حرمتآن را تشريع فرمود آن نويسندگان و راويانى كه در خط مشى حزب قرشى گاممى سپارند هرگز ابوبكر، عمر، عثمان، طلحة، عبدالرحمان بن عوف و ديگران را نامنمى برند و به جاى اسامى آنان «مردى يا شخصى» ذكر مى كنند و اگر يك شخصاز ديگر مسلمانان بودند نام او را به روشنى ذكر مى كردند و چون آنان ازرهبران حكومت و حزب اموى هستند از اين رو اسامى شان را حذف كرده اند. بخش چهارم: جنگ با بنى قينقاع
آين آيه قرآنى در حق بنى قينقاع نازلگرديده است: «خداوند به پائين كشيد اهل كتاب را كه با مسلمانان مظاهرهنموده اند و در قلوب آنان رعب ايجاد نمود، گروهى را مى كشيد و گروهديگرى را اسير مى نمائيد»(85)و باز در حق آنان نازل گرديد: «بگو بهآنان كه به زودى مغلوب مى گرديد و به دوزخ محشور مى گرديد و چه بدجايگاهى است شما مسلمانان را آيتى در دو گروه مقاتل بود، گروهى كه در راه خدا مقاتلهو كارزار مى كرد و گروه ديگرى كه كافر هستند هر دو گروه در يك چشممى بينند خداوند تأييد و نصرت مى دهد كسانى را كه مى خواهد و در اين امر عبرتى بهصاحبان بصيرتها وجود دارد».(86)و باز در حق آنان نازل گرديد: «و گمان مبرندآنان كه كفر را پيش گرفته اند آنان پيش رفته اند و آنان عاجز و ناتواننمى گردند؟»و در حق مالك بن صيف و رفاعة بن زيد بنتابوت از يهود قينقاع اين آيه شريفه نازل گرديد: «يا ايها الذين اوتو الكتاب...و باز در حق آنان نازل گرديده است: «آيابه برخى از آيات قرآن ايمان مى آوريد و به برخى از آنها كفران مىورزيد.»(87)شگفت آور در روش اين گروه از يهوديان كههمواره بر اساس غدر و مكر حركت دارند اين است كه آنان جنگ مسلمانان را با قريش دربدر غنيمت شمردند و فرصت را به دست آوردند پس، از چهره زشت خود، نقاب را كنار زدندو در مورد كشف ناموس زن مسلمان و قتل يك مسلمان ديگر اقدام نمودند.يهود از جنگ مسلمانان با قريش شادمانشدند پس خواستند مسلمانان را در دو جبهه زمين گير نمايند هنگامى كه مسلمانان درمعركه بدر پيروز شدند، يهود قينقاع در همان ضلالت و گمراهى خود باقى ماندند و بهآن استمرار بخشيدند و مشتاق محاربه با مسلمين بودند. يهود اين روش ناپسنديده را با مسلمانانىپيش گرفتند كه پيروز شده بودند و اگر آنان مغلوب مى شدند پس چه پيشمى آمد؟پاسخ آن است اگر خداى نكرده مسلمانان درجنگ بدر شكست مى خوردند يهوديان آنان را تعقيب مى نمودند و برشاخه هاى نخل مدينه به دار مى كشيدند آنچنان كه قبلا، با نصارى چنينرفتارى را داشتند.* * *بخش پنجم: راندن يهود از مدينة
پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) يهودقينقاع را از مدينه دور ساخت(88)آنان كه هم پيمانان خزرج در جنگها بودند(89)و بنى النضير و بنى قريظه هم پيمانان اوس بودند پيامبر خدا(صلى الله عليهوآله)آنان را به اذرعات شام تبعيد نمود و بخشى از اموال آنان را به خودشان بخشيد.(90)ولى سلاح فراوان و وسائل زرگرى را ازآنان پس گرفت و از آنان يك پنجم اموال شان را (خمس) گرفت(91)و از تاريخ غزوه آمده است كه واقدى گويد اين حادثه در شوال سال دوم هجرت رخ داد وبرخى گفته اند: سال سوم هجرى(92).بخش ششم: روايت ساختگى يهود به نفع رهبرمنافقين احبار و شاگردان آنان امثال ابى هريره،عبدالله بن عمر و عبدالله بن عمرو عاص خواسته اند فضائل بيشمارى در حق يهود ومظلوميت آنان ايجاد نمايند و آنان را دائماً مظلوم توصيف نمايند.روايات دروغين، حقايق آنان را به صورتمعكوس نشان مى دهد آنان بيگناهان مقتول به زور و بدون گناه وجرممى باشند و شمار مقتولان هم قابل شمارش نيست و نوعاً از آمار يهوديان در هرزمان و مكان بيشتر است و مقصود آنان جلب توجه و عطوفت وجدان جهانى به نفع آنانمى باشد آنان يك ارقام خيالى از كشته شدگان يهود را كه به دست بخت النصر كشتهشده اند ارائه داده اند بر اساس همين نظريه كه گفته شد آنان آمار وارقام بزرگى از كشته هاى يهود را به دست نصاراى روم نشان داده اند تاعطوفت و محبت جهانيان را جلب كنند!و آمارى را از ظلم و ستم جهانى در حقيهود كه در طول تاريخ پيش آمده است ارائه كرده اند و با مسلمانان نيز همانكيد و مكر يهود را به كار گرفته اند پس يك كشتار بزرگى را ترتيبداده اند كه در جنگ بنى قريظه با دست پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله)پيش آمدهاست و آنان خواسته اند چهره زعيم منافقان را زيبا سازند كه هم پيمان با آنانبود على رغم كفر و مخالفتى كه با دين خدا داشت.(93)شگفت آور اين است كه يهودنتوانسته اند آزاد سازى يهود قينقاع را كتمان نمايند و آزاد نمودن آنان رابازگو كرده اند ولى گفته اند: پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)ميخواستتمام آنان را بكشد ولى رهبر منافقين، عبدالله بن ابّى پيامبر(صلى الله عليه وآله)را از قتل آنان منع نمود!و اين كار عجيب و غريبى مى باشد چونآنان به يك داستان خيالى كه هنوز واقع نشده است پرداخته اند تا چهره پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان را بد جلوه دهند و البته مظلوم نمائى يهود، براساس آن نظريه معروفى است كه مى خواهند محبت و مودت جهانيان را به سوى خودجلب و جذب نمايند.آنان خواسته اند چهره رهبر منافقينرا كه كارش اجاره دادن كنيزكان، به عنوان كسب درآمد نامشروع بود زيباتر نشان دهندكارى كه در حق مباشران آن اين آيه نازل شد «دختران خود را به زنا مجبور نكنيد اگرآنان خواهان پاكدامنى هستند»(94)او پيش از اسلام در مدينه خانه فسادبزرگى ترتيب داده بود كه با خانه فساد مشهور عبدالله بن جدعان در مكه رقابتمى كرد و سر به سر مى زد آنان مى خواهند اثبات كنند كهپيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) اصرار به كشتن اسيران داشت ولى زعيم و رهبر منافقاناو را از اين عمل باز داشت! حقيقت آن است كه نظريه پيامبرخدا(صلىالله عليه وآله) در مورد اسيران همان نظريه معروف مى باشد و آن نظريه قرآنىاست كه متجلى در عدم كشتار اسيران مى باشد خواه كافر باشند يا اهل كتاب ازاين رو پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) اسيران كفار قريش را نكشت بلكه از آنانجزيه خواست و هر فردى كه قادر به پرداخت جزيه نبود تعليم و سواد آموزى نوباوگانمدينه را تكليف نمود كه قرائت و كتابت به آنان ياد دهند و هر كسى كه اين توان رانيز نداشت او را نيز آزاد مى نمود.پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) ومسلمانان پس از جنگ بدر به يهود بنى قينقاع هجوم آوردند و در زمانى كه هنوز اسيرانقريش در مدينه بودند در همان زمان و همان مكان پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)اسيران قريش و اسيران يهود را آزاد نمودند يهوديان و تعليم يافتگان آنهاخواسته اند در مكتب نبوى، در آزاد سازى اسيران تشكيل انجام دهند و روايتيهودى معتقد است كه رهبر منافقان پيامبر خدا را مجبور ساختند كه آنان را آزاد سازددر حالى كه چنين گفت: «من مردى هستم كه از حوادث مى ترسم»(95)ولى روايت صحيحه روشن مى دارد كهپيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) آنان را به أذرعات شام تبعيد نمود و اين احاديثكذب يهود را تبيين مى نمايد چون پيامبر خدا آنان را امر به اخراج نمودند نهامر به قتل پس چگونه زعيم منافقين به حمايت و مساعدت آنان برخاسته است؟ قول عبدالله بن ابى كه من از حوادثمى ترسم حالت صميميتى است كه محتاج حمايت آنها بوده باشد در صورتى كه آنان بهشهر دورى به مسافت دورتر از 1000 كيلومتر تبعيد شده اند. و ثانياً چگونه رهبر منافقين آرزومى نمايد كه از جمعيت شكست خورده حمايت شود در حالى كه در مدينه پيامبر خدا وسپاه پيروز او حضور دارند؟اين دلائل كافى در مفتضح نمودن داستانساختگى در زمان امويان مى باشد كه زعيم و رهبر آنان معاويه بود كه سعى و كوششداشت چيزى از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) را بكاهد پيامبر خدا(صلى الله عليهوآله) به رهبر منافقين در آن كارهاى مهم اهميت نمى دادند پس چگونه امكان داردكه زعيم منافقين او را مجبور به امرى ساخته باشد كه مورد اراده و علاقه اشنيست چگونه امكان داشت كه در حضور مسلمانان پيروز، زعيم منافقان سعى در اجبارپيامبر(صلى الله عليه وآله) بنمايد بر كارى كه اراده نداشت؟عبدالله بن ابى و يهود و ديگر مردم آناصل نبوى را شنيده اند كه اسيران را نبايد كشت پس اين ياوه ها چيست؟ كهتوسط يهوديان و امويان به دست ما رسيده است؟ پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) باوجود اينكه يهوديان خيبر جنگ سختى بر ضد مسلمانان راه انداخته بودند ولى اسيرانآنان را آزاد نمود و در زمين خودشان مشغول ساخت بر حسب آن نسقى كه داشتند و براساس پيروى از آن نظريه آسمانى كه نبايست اسيران را كشت. در حالى كه بنى قينقاعنمى جنگيدند بلكه بدون جنگ و قتال تسليم شدند ولى يهود خيبر جنگمى كردند پس چگونه امكان دارد كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) قصد كشتنآنان را كرده باشد تا رهبر منافقان واسطه گرى نمايد؟!****
[42]- تاريخ ابن خلدون ج 2 ص 355. [43]- فيض القدير المناوى ج 5 ص 334 - الأنساب سمعانى ج 4 ص 399 و او كسى استكه در تركيه، استانبول را بنا نمود تفسير ابن كثير ج 1 ص 374. [44]- تفسير ابن كثير ج 2 ص 447 كشف الظّنون حاج خليفه ج 1 ص 57. [45]- تاريخ طبرى ج 1 ص 415. [46]- سوره مباركه روم آيات 1 تا 5. [47]- البداية و النهاية ج 7 ص 68. [48]- تاريخ دمشق، 47 ص 477. [49]- تاريخ ابن خلدون، ج 2 ص 122. [50]- تاريخ ابن خلدون، ج 2 ص 207. [51]- التنبيه و الأشراف مسعودى ص 110. [52]- عصر ظهور كورانى ص 83. [53]- تاريخ طبرى ج 3 ص 105. [54]- سوره بقره آيه 113. [55]- سيره ابن هشام ج 1 ص 194 چاپ حلبى مصر. [56]- البيان و التبيين جاحظ ص 231. [57]- سيره حلبية ج 2 ص 187 و ج 3 ص 122. [58]- سيره ابن هشام ج 1 ص 503 - 504 و الاموال ص 125 و 202. [59]- بحار ج 19 ص 110 و 111، السيرة النبويه دحلان ج 1 ص 175. [60]- طبقات ابن سعد ج 2 ص 23 - تاريخ الخميس دياربكرى ج 1 ص 414، المصنفعبدالرزاق ج 5 ص 204، دلائل النبوة بيهقى ص 1 دارالكتب العلميه ج 3 ص 198 المغازىواقدى ج 1 ص 192. [61]- السيرة النبوية ابن كثير ج 2 ص 319. [62]- تفسير قرطبى ج 2 ص 20. [63]- التبيان طوسى ج 3 ص 73. [64]- مجمع الزوائد هيثمى ج 1 ص 111، المعجم الكبير طبرانى ج 3 ص 167. [65]- فتح البارى ج 7 ص 97. [66]- الدر المنثور ج 2 ص 106. تفسير ابى مسعود ج 1 ص 121 تفسير رازى ج 9 ص117. [67]- (آل عمران آيه 100)[68]- البداية و النهاية ج 4 ص 5، تفسير امام حسن عسكرى 190 الميزان ج 9 ص126. [69]- مسند احمد ج 1 ص 149، نيل الاوطار شوكانى ج 8 ص 43. [70]- بحار الانوار ج 20 ص 2. [71]- سنن مسلم كتاب الجهاد باب 2 ح 61، 62. مجمع الفائده و البرهاناردبيلى ج 7 ص 521. [72]- مجمع البحرين ج 4 ص 358. [73]- سوره آل عمران 12 - 13، تفسير قمى ذيل آيه.[74]- بحار الانوار ج 20 ص 9 مغازى واقدى ج 1 ص 176 تاريخ ابن اثير ج 2 ص97. [75]- بحار الانوار ج 6 ص 484 و طبع كمپانى و طبع جديد 20 ص 7، الطبقاتالكبرى ابن سعد ج 2 ص 30. [76]- الثقات ابن حبان ج 1 ص 211. [77]- التنبيه و الاشراف مسعودى ص 206. [78]- سيره نبويه ابن كثير ج 3 ص 7. [79]- تفسير الميزان ج 9 ص 126، تفسير امام حسن عسكرى (ع) ص 190. [80]- فيض كاشانى ج 1 ص 320. [81]- تفسير الميزان طباطبائى ج 5 ص 369. [82]- المائده آيه 51 تفسير طبرى ج 6 ص 373. [83]- الانفال 58. [84]- تفسير طبرى ج 6 ص 373. [85]- سوره احزاب آيه 26، شرح مسلم، النورى ج 12 ص 91.[86]- سوره آل عمران آيه 12، تفسير قمى ج 1 ص 97، التبيان طوسى ج 2 ص 406،تفسير طبرسى ج 2 ص 248، تفسير طبرى ج 3 ص 262. [87]- انفال، آيه 59، التبيان طوسى ج 5 ص 146، تفسير طبرسى ج 4 ص 485. [88]- المصنف صنعانى ج 6 ص 55. [89]- التبيان طوسى ج 1 ص 336. [90]- تفسير طبرسى ج 9 ص 432. [91]- الطبقات الكبرى ابن سعد ج 2 ص 30. [92]- البداية و النهاية ج 4 ص 4 البحار ج 6 ص 483 ج 20 ص 2. [93]- به بخش مربوط به جنگ بنى قينقاع در همين كتاب مراجعه شود.[94]- سوره نور آيه 33. [95]- سيره نبويه ابن كثير ج 3 ص 7.
[42]- تاريخ ابن خلدون ج 2 ص 355. [43]- فيض القدير المناوى ج 5 ص 334 - الأنساب سمعانى ج 4 ص 399 و او كسى استكه در تركيه، استانبول را بنا نمود تفسير ابن كثير ج 1 ص 374. [44]- تفسير ابن كثير ج 2 ص 447 كشف الظّنون حاج خليفه ج 1 ص 57. [45]- تاريخ طبرى ج 1 ص 415. [46]- سوره مباركه روم آيات 1 تا 5. [47]- البداية و النهاية ج 7 ص 68. [48]- تاريخ دمشق، 47 ص 477. [49]- تاريخ ابن خلدون، ج 2 ص 122. [50]- تاريخ ابن خلدون، ج 2 ص 207. [51]- التنبيه و الأشراف مسعودى ص 110. [52]- عصر ظهور كورانى ص 83. [53]- تاريخ طبرى ج 3 ص 105. [54]- سوره بقره آيه 113. [55]- سيره ابن هشام ج 1 ص 194 چاپ حلبى مصر. [56]- البيان و التبيين جاحظ ص 231. [57]- سيره حلبية ج 2 ص 187 و ج 3 ص 122. [58]- سيره ابن هشام ج 1 ص 503 - 504 و الاموال ص 125 و 202. [59]- بحار ج 19 ص 110 و 111، السيرة النبويه دحلان ج 1 ص 175. [60]- طبقات ابن سعد ج 2 ص 23 - تاريخ الخميس دياربكرى ج 1 ص 414، المصنفعبدالرزاق ج 5 ص 204، دلائل النبوة بيهقى ص 1 دارالكتب العلميه ج 3 ص 198 المغازىواقدى ج 1 ص 192. [61]- السيرة النبوية ابن كثير ج 2 ص 319. [62]- تفسير قرطبى ج 2 ص 20. [63]- التبيان طوسى ج 3 ص 73. [64]- مجمع الزوائد هيثمى ج 1 ص 111، المعجم الكبير طبرانى ج 3 ص 167. [65]- فتح البارى ج 7 ص 97. [66]- الدر المنثور ج 2 ص 106. تفسير ابى مسعود ج 1 ص 121 تفسير رازى ج 9 ص117. [67]- (آل عمران آيه 100)[68]- البداية و النهاية ج 4 ص 5، تفسير امام حسن عسكرى 190 الميزان ج 9 ص126. [69]- مسند احمد ج 1 ص 149، نيل الاوطار شوكانى ج 8 ص 43. [70]- بحار الانوار ج 20 ص 2. [71]- سنن مسلم كتاب الجهاد باب 2 ح 61، 62. مجمع الفائده و البرهاناردبيلى ج 7 ص 521. [72]- مجمع البحرين ج 4 ص 358. [73]- سوره آل عمران 12 - 13، تفسير قمى ذيل آيه.[74]- بحار الانوار ج 20 ص 9 مغازى واقدى ج 1 ص 176 تاريخ ابن اثير ج 2 ص97. [75]- بحار الانوار ج 6 ص 484 و طبع كمپانى و طبع جديد 20 ص 7، الطبقاتالكبرى ابن سعد ج 2 ص 30. [76]- الثقات ابن حبان ج 1 ص 211. [77]- التنبيه و الاشراف مسعودى ص 206. [78]- سيره نبويه ابن كثير ج 3 ص 7. [79]- تفسير الميزان ج 9 ص 126، تفسير امام حسن عسكرى (ع) ص 190. [80]- فيض كاشانى ج 1 ص 320. [81]- تفسير الميزان طباطبائى ج 5 ص 369. [82]- المائده آيه 51 تفسير طبرى ج 6 ص 373. [83]- الانفال 58. [84]- تفسير طبرى ج 6 ص 373. [85]- سوره احزاب آيه 26، شرح مسلم، النورى ج 12 ص 91.[86]- سوره آل عمران آيه 12، تفسير قمى ج 1 ص 97، التبيان طوسى ج 2 ص 406،تفسير طبرسى ج 2 ص 248، تفسير طبرى ج 3 ص 262. [87]- انفال، آيه 59، التبيان طوسى ج 5 ص 146، تفسير طبرسى ج 4 ص 485. [88]- المصنف صنعانى ج 6 ص 55. [89]- التبيان طوسى ج 1 ص 336. [90]- تفسير طبرسى ج 9 ص 432. [91]- الطبقات الكبرى ابن سعد ج 2 ص 30. [92]- البداية و النهاية ج 4 ص 4 البحار ج 6 ص 483 ج 20 ص 2. [93]- به بخش مربوط به جنگ بنى قينقاع در همين كتاب مراجعه شود.[94]- سوره نور آيه 33. [95]- سيره نبويه ابن كثير ج 3 ص 7.