بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه وآله), نجاح الطائى ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     02 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     03 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     04 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     05 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     06 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     07 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     08 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     09 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     10 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     11 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     12 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     13 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     fehrest - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
 

 

 
 

فصل دهم :

 

چه وقت وچطور رسولخدا (صلى الله عليه وآله) مسموم شد؟

 

چه وقت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مسموم شد و چرا ؟

شناخت زمان كشته شدنپيامبر (صلىالله عليه وآله)براى آگاهى از حقيقت حوادث و پيامدهاى آنها بسيار مهم است .

واقدى روايت كرده است كه رسولخدا (صلىالله عليه وآله)فرمان حمله به شام به رهبرى اسامة بن زيد را در تاريخ سه روز باقيمانده از ماه صفرصادر فرمود و خود در روز دوشنبه دوازدهم ماه ربيع الاول درگذشت پس سرپيچى ازپيوستن به لشگر اسامه دو هفته طول كشيده است .(372)

صاحب الطّبقات الكبرىمى نويسد : ( پيامبر (صلى الله عليه وآله) ) پرچم اسامة را با دستخود بست و فرمود : جهاد كن به نام خدا و در راه خدا و با كسانى كه به خداكافرند بجنگ . اسامه بيرون رفت و در ( جرف ) اردو زد و هيچيك ازسرشناسان مهاجرين و انصار باقى نماندند مگر آنكه به شركت در آن غزوه فرا خوانده شدنداز جمله ابوبكر ، عمر ، ابوعبيده جرّاح و سعد بن ابى وقّاص و سعيد بنزيد و غيره .(373)

هنگامى كه رسول خدا (صلى اللهعليه وآله)دستور لشگر اسامه را صادر كرد و زمان معينى را براى بستن پرچم جنگ تعيين فرمود وافراد شركت كننده در آن را كه سرشناسان قريش در بين آنها بودند مشخص كرد او رامسموم كردند .

ابن سعد مى گويد :چون روز چهارشنبه شد مريضى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) آشكار شد و او تب كرد وسردرد شد و چون صبح روز پنجشنبه فرا رسيد پرچم اسامة را با دست خود بست .(374)

اين يعنى آنكه او را پس ازآنكه دستور لشگر اسامه را صادر كرد و در فاصله زمانى بين دستور تشكيل لشگر و حركتلشگر به سوى شام مسموم كرده اند . رسول خدا روز دوشنبه دستور تشكيل لشگراسامه براى حمله به شام صادر فرمود و روز چهارشنبه مسموم شد .(375)و روز پنجشنبه پرچم اسامه را بست .

آنحضرت طى دو هفته اى كهزنده بود پيوسته به فرستادن لشگر اسامه اصرار مىورزيد و مريضى اش سيزده شبطول كشيد .(376)

ابن سيد النّاسمى نويسد : پيامبر (صلى الله عليه وآله) روز دوشنبه دستور تشكيل لشگر اسامه راصادر فرمود و چون روز چهارشنبه فرا رسيد درد رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) شروعشد سپس تب كرد و سر درد شد .(377)

اوّلاً : حزب قريشى هدفرسول خدا (صلىالله عليه وآله)از تشكيل اين لشگر را به خوبى دريافته بود ; لشگرى كه سرشناسان گروه قريشيعنى ابوبكر ، عمر ، عثمان ، ابوعبيده جرّاح ، عبدالرحمن بنعوف ، معاويه ، عمرو عاص ، خالد بن وليد ، ابوسفيان و سعد بنابى وقاص بايد به ناگزير در آن شركت مى كردند .

ثانياً : مقصدحمله ، سرزمين شام بود ; سرزمينى دور از مدينه كه زمانى دراز براى رفتنو بازگشت از آن لازم بود .

ثالثاً : آنچه ازلشگريان خواسته شده بود جنگيدن با روميان در سرزمين شام بود در حاليكه اعراب ازجنگيدن با آن نيروى بزرگ در آن برهه از زمان وحشت داشتند .

و اعراب قبلاً هم از جنگيدنبا روميان در جنگ تبوك وحشت داشتند در حاليكه پيامبر (صلى اللهعليه وآله) بينآنها حضور داشت .

رابعاً : رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) بهدستور خدا امير مؤمنان على (عليه السلام) را در غدير خم به عنوان وصىّ خود تعيينفرموده بود يعنى درست در يك فاصله زمانى كوتاه با اين لشگركشى .

خامساً : رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) ازوفات قريب الوقوع خود خبر داده بود و اين يعنى انتقال خلافت به امير مؤمنان على بنابيطالب (عليهالسلام) كه پيامبر (صلى اللهعليه وآله) درغدير خم با او بيعت كرده بود .

به اين دلايل بود كه قريشنقشه كشيد تا به طور سرّى و به گونه اى كه رسوا نشوند از دست پيامبر (صلى اللهعليه وآله) خلاصشوند .

چه كسانى مرگ پيامبر (صلى الله عليه وآله) بوسيلهسمّ را تأييد كرده اند ؟

كتابهاى سيره و حديث ،مرگ رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بوسيله سمّ را تأييد كرده اند وآنرا با احاديث متواتر ذكر كرده اند از جمله :

ابن سعد مى گويد درروايتى آمده است : او ( پيامبر (صلى الله عليه وآله) ) مسموم درگذشت و شصت وسه ساله بود . اين قول ابن عبده است .(378)

شيخ مفيد مى گويد :او در مدينه روز دوشنبه دو شب باقى مانده از ماه صفر در سال دهم هجرى درگذشت درحاليكه شصت و سه سال داشت .(379)

علاّمه حلّى شهادت رسولخدا (صلىالله عليه وآله)را به وسيله سم ذكر مى كند .(380)

در كتاب جامع الرّواة آمدهاست : او ( پيامبر (صلى الله عليه وآله) ) در مدينه مسموم درگذشت .(381)

شيخ طوسى مى گويد :رسول خدا (صلىالله عليه وآله)دو شب باقى مانده از ماه صفر در سال دهم هجرى مسموم درگذشت .(382)و مجلسى مى گويد : سال يازدهم هجرى بود .

از دلايل شهادت آنحضرتمى توان موارد ذيل را برشمرد :

على بن ابيطالب (عليهالسلام) و فضل واسامه وارد قبر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شدند سپس مردى از انصار كه او را ابنخولى مى ناميدند گفت :

شما مى دانيد كه من داخلقبر شهداء مى شدم و رسول خدا (صلى الله عليه وآله) برترين شهداء است ، لذابه او اجازه دادند كه داخل شود .(383)

بيهقى گفته است : حاكماز اصم از احمدبن عبدالجبّار از ابى معن از اعمش از عبدالله بن نمره از ابى الأحوصاز عبدالله بن مسعود روايت كرده است كه وى گفت :

اگر 9 بار قسم بخورم كه رسولخدا (صلىالله عليه وآله)كشته شده است برايم محبوبتر است از اينكه يكبار قسم بخورم كه او كشته نشده است بهجهت آنكه خداوند او را پيامبر و شهيد قرار داده است ؟(384)

حاكم نيشابورى در كتابش( المستدرك على الصّحيحين ) كشته شدن رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) وابوبكر بوسيله سمّ را تأييد كرده است . آنجا كه مى گويد :

شعبى گفته است : بخداقسم رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و ابوبكر صديق با سمّ كشته شدند و عمربن خطاب و عثمان بن عفان و على بن ابيطالب با شمشير كشته شدند و حسن بن على با سمّو حسين بن على با شمشير كشته شد .(385)

شعبى به خداى بزرگ قسم يادمى كند تا كشته شدن پيامبر (صلى الله عليه وآله) و ابوبكر را اثبات كند و قسماو پُرمعناست . ابن مسعود درگذشت پيامبر با سمّ زن يهودى خيبر را تكذيب كردهامّا خود او تاييد و تأكيد مى كند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) در سنه 11 هجرى كشته شدهاست .(386)

رسول خدا (صلى اللهعليه وآله)فرمود : هيچ پيامبر يا وصىّ او نيست مگر آنكه شهيد مى شود .(387)

و نيز آنحضرت فرمود :هيچ كس از ما ( اهل بيت عصمت و طهارت ) نيست مگر آنكه مسموم يا مقتولخواهد بود .(388)

پس از آنكه كشته شدن رسولخدا (صلىالله عليه وآله)بوسيله سمّ پس از تعيين على به جانشينى خود و بسيج افراد حزب قريشى براى جنگ باروم بر همه ثابت گرديد ; سران رژيم غاصب به دست و پا افتادند تا با غبار آلودكردن صحنه ، ديده ها را از ديدن شركت سران رژيم در قتل رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) بازدارند و لذا گفتند درست است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مسموم شده امّا اين اثر سمّخيبر در سال هفتم هجرى است كه اينك او را از پاى درآورده است ! !

البتّه هيچ عاقلى چنين بهانهواهى را نمى پذيرد زيرا رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در سال 11 هجرى كشته شده وحادثه خيبر در سال هفتم اتفاق افتاده است .

چه كسى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را كشتهاست ؟

روايت شده است : پسبيهوش شد و چون به هوش آمد زنها به او دارو خوراندند در

حالى كه او روزه داربود .(389)

در دو روايت بخارى و مسلم ازعايشه آمده است : ما به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در هنگام بيمارى اشدارو داديم پس شروع كرد به اشاره كردن به ما كه به من دارو ندهيد .

گفتيم :( مسئله اى نيست ) هر بيمارى از دارو متنفّر است .

اندكى بعد پيامبر (صلى اللهعليه وآله)فرمود : هر كس در خانه است در برابر چشم من بايد دارو بخورد بجز عمويم عبّاسكه در كنار شما حضور نداشت .(390)

عبدالصّمد بن بشير از ابوعبدالله( امام صادق (عليه السلام) ) روايت كرده كه آنحضرتفرمود : مى دانيد پيامبر (صلى الله عليه وآله) درگذشت يا كشته شد همانطوركه خدا مى فرمايد : ( اگر او درگذرد يا كشته شود به جاهليت بازمى گرديد ) .(391)

او قبل از مرگ مسموم شد آندوزن به او سمّ نوشاندند .(392)

اين روايت اشاره دارد بهاينكه عايشه و حفصه به آنحضرت سمّ نوشانده و او را به قتل رساندند .

و در روايتى ديگر آمدهاست : عايشه و حفصه به او نوشاندند ( سمّ را ) .(393)

و مجلسى مى گويد :احتمال دارد كه هر دو سمّ در شهادت پيامبر (صلى الله عليه وآله) مؤثّر بوده اند .(394)

منظور مجلسى از دو سمّ يكىسمّ خيبر است و ديگرى سمّى كه در روزهاى آخر حياتش به او نوشاندند . قبلاًذكر كرديم كه سمّى كه او را كشت همان سمّ دوّم است و سمّ اوّل نمى تواند اورا بكشد زيرا سمّ اوّل چهار سال قبل از شهادت او در خيبر بوده در حاليكه رسولخدا (صلىالله عليه وآله)در سال 11 هجرى شهيد شده است .

از آن گذشته رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) ازمسموميّت طعام خيبر توسط جبرئيل آگاه شد و از آن نخورد .

امّا در حادثه دوّم، سمّ را جرعه جرعه به خورد او دادند در حاليكه او نمى خواست بخورد( البتّه در اثر ضعف شديد نمى توانست مقاومت كند ) پس سمّ واردبدنش شده و او را كُشت .

عايشه مى گويد پس ازمسموم شدن پيامبر به من گفت :

واى بر آن زن اگرمى توانست چنين نمى كرد .(395)

اين اعترافى است از سوى عايشهبه انجام كارى زشت در حق رسول خدا (صلى الله عليه وآله) . . . !

در روايت بحارالأنوار آمدهاست كه هر چهار نفر بر مسموم نمودن آنحضرت همدست شده بودند .(396)

تعدادى از روايات مربوط به دارو دادن بهپيامبر (صلى الله عليهوآله)

از عايشه روايت شده كهگفت :

ما به پيامبر (صلى اللهعليه وآله) درحال بيمارى اش دارو خورانديم .

به ما فرمود : به مننخورانيد .

ما گفتيم : هر مريضى ازدوا بدش مى آيد ( و به كار خود ادامه داديم ) .

چون به هوش آمد فرمود :هيچيك از شما باقى نماند الاّ آنكه بايد دوا خورانده شود بجز عبّاس كه در كنار شماحضور نداشت .(397)

و از عايشه روايت شده كهگفت :

ما در حال بيمارى رسولخدا (صلىالله عليه وآله)به او دارو خورانديم و او شروع كرد به اشاره كردن به ما كه به من نخورانيد .

گفتيم : ( اهميّتىندهيد ) كراهيّت مريض از دواست !

اندكى بعد پيامبرفرمود : هر كس در خانه است بايد دارو خورانده شود و من نگاهمى كنم ، بجز عبّاس كه او در كنار شما حضور نداشت .(398)

بخارى گفته است : اينروايت را همچنين ابن ابى زناد از هشام از پدرش از عايشه روايت كرده است .(399)

سندى در شرح بخارى گفتهاست : معناى كلام رسول خدا (صلى الله عليه وآله) كه فرموده : ( هركس در خانه است بايد دوا خورانده شود ) عقوبتى است براى آنان كه از نهىپيامبر (صلىالله عليه وآله)سرپيچى كردند .(400)

و آمده است : به او دواخوراندند در حاليكه بيهوش بود و چون به هوش آمد فرمود : چه كسى با من چنينكرد ، اين كار زنهائى است كه از آنجا آمده اند و با دست به سوى حبشهاشاره كرد .(401)

اين يك افشاگرى از سوى رسولخداست كه او را به روشى كه زنان حبشيه به شوهرانشان سمّ مى خوراندند مسمومكرده اند .

سمّ حبشه نيز معروف و مشهوربوده است و بعضى از حبشى ها متخصّص در سحر و شعبده و انواع سمّبوده اند . داستان انتقام گرفتن حبشى ها از سفير قريش يعنى عمارةبن وليد بن مغيره مؤيد گفتار ماست .

در روايتى آمده است :

گفتيم در رسول خدا (صلى اللهعليه وآله)بيمارى ذات الجنب ( سينه پهلو ) مى بينيم ، بياييد به او دوابخورانيم پس خوراندند .

چون رسول خدا بهوش آمدفرمود : چه كسى اينكار را انجام داده است ؟

گفتند : عمويتعبّاس ، زيرا مى ترسيد سينه پهلو كرده باشى .

رسول خدا (صلى اللهعليه وآله)فرمود : اينكار از شيطان بود و خداوند او را بر من مسلّط نمى كند .در خانه هر كس هست بايد دوا خورانده شود مگر عمويم عبّاس . پس همه اهل خانهرا دوا دادند .(402)

ظاهراً جمله آخر ( پس بههمه اهل خانه دوا داده شد ) به روايت افزوده شده تا حقيقت را تحريف كند وثابت كند كه آن دارو بوده نه سمّ . در حاليكه قطعاً نه به آن اندازه بود كهبراى همه كفايت كند و نه آنكه آنرا نوشيده اند بلكه رسول خدا قصد داشت بيانبفرمايد كه مى داند آن سمّ است . چه آنكه اوّلاً شركت عبّاس را دراينكار رد فرمود و ثانياً اينكار را يك كار شيطانى ناميد .

بر حذر نمودن پيامبر (صلى الله عليه وآله) حاضران رااز خوراندن دارو به وى

رسول خدا (صلى اللهعليه وآله)افراد حاضر در منزلش را از خوراندن دارو به وى منع كرده بود چنانچه عايشه ازآنحضرت روايت كرده كه فرمود : به من دارو نخورانيد .(403)

نهى رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) ازخوراندن دارو قبل از نوشاندن دارو به او بود زيرا پس از آن كه اينكار را انجامدادند به آنها فرمود :

آيا شما را نهى نكردم كه بهمن دارو نخورانيد .(404)

پس نهى حضرت ختمى مرتبت از خوراندندارو روشن و واضح است و هيچ شبهه اى در آن وجود ندارد زيرا آنحضرتمى دانست كه آنها مى خواهند دست بكارى ظالمانه و خطرناك بزنند .

و پس از آنكه به پيامبرعليرغم ممانعت او خوراندند آنچه مى خواستند بخورانند ، رسول خدا آنها رابشدّت توبيخ كرد .

ديگر آنكه حتّى دو نفر ازمحدّثين يا مورّخين در مسئله سرپيچى اين افراد از دستورات و نواهى پيامبر (صلى اللهعليه وآله) ،اختلاف نكرده اند و اينها همان كسانى هستند كه با اوامر و نواهى پيامبر (صلى اللهعليه وآله)خصوصاً در دو هفته آخر حيات مبارك او مخالفت ورزيدند .

و دشمنى آنها زمانى تبلورعينى يافت كه با دستور رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مبنى بر پيوستن به لشگراسامه مخالفت كردند .

و به ويژه دشمنى آنها زمانىوضوح بيشترى يافت كه با دستور رسول خدا (صلى الله عليه وآله)مبنى بر آوردن ورقه و دواتىجهت نوشتن وصيّت شريفش مخالفت كردند .

و نيز هنگامى كه نسبت كفرآميزهذيان گفتن را به پيامبر عظيم الشأن اسلام (صلى الله عليه وآله)دادند .

و هنگامى كه به زور، غصب خلافت كردند .

و ... .

و از مجموع همه اينمخالفت ها كه از سوى حزب قريشى و پيروان آنها صورت مى گرفت ،پافشارى و نقشه كشى ايشان براى كشتن رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و به چنگ آوردن حكومت ،به خوبى اثبات مى گردد .

اين نتيجه اى است كهدانشمندان و محقّقين به آن رسيده اند .

چگونه پيامبر (صلى الله عليه وآله) ترورشد ؟

شواهد و دلايلى وجود دارد كهدلالت مى كند حاضرين در منزل رسول خدا (صلى الله عليه وآله)در هنگام بى حسّى آنحضرت بهوى دارو خورانده اند زيرا عايشه مى گويد :

ما به رسول خدا (صلى اللهعليه وآله)هنگام بيمارى اش دارو خورانديم و او شروع كرد به اشاره كردن به ما كه به مندارو نخورانيد .(405)

و روايت ديگرى از طريق عايشهنيز تصريح دارد كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ايشانرا با اشاره منع مى فرمود كهدارو به او نخورانند .(406)

يعنى رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) آنهارا از خوراندن مايعى با كلام خود منع فرمود و چون عليرغم خواسته او آنرا به وىخوراندند دوباره نهى خود را با اشاره ( دست ) تكرار كرد زيرا توانايىسخن گفتن نداشت با اينهمه ممانعت او سودى نبخشيد .

ظاهر روايتِ خوراندن دارو بهرسول خدا (صلىالله عليه وآله)و نهى او از آن كار با اشاره ، اينست كه آنها آنرا توسّط چند نفر و به هنگامخواب و بى حسّى به او خورانده اند و چون رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) دراثناء اينكار بيدار شده ـ دارو را به او خورانده بودند ـ و اونمى توانسته جلوى آنها را بگيرد لذا به اشاره اكتفا فرموده است ،همانطور كه در روايت ذكر شد .

پيامبر (صلى اللهعليه وآله) ازخوراندن دارو منع فرموده بود و اينرا حاضرين شنيده بودند به همين جهت از دادن دارودر هنگام بيدارى او خوددارى كرده و منتظر خوابيدنش شده بودند .

سپس هنگامى كه رسول خدا (صلى اللهعليه وآله)خوابيد آنچه را مى خواستند عليرغم خواسته او در خواب به وى خوراندند ،زيرا آمده است : هنگامى كه بيدار شد . . .(407)

و آمده است : به اوخوراندند در حاليكه بيهوش بود و چون بهوش آمد فرمود : . . .(408)

آيا رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) وخاتم الأنبياء فايده دارو را نمى دانست و آنها مى دانستند ؟ و آياپيامبر (صلىالله عليه وآله)مصلحت خود را تشخيص نمى داد و آنها تشخيص مى دادند ؟

البتّه رسول خدا (صلى اللهعليه وآله)مصلحت خود و امّت خود را از ديگران بهتر درك مى فرمايد و آگاهى او به فوايدداروها بيش از همه است امّا آنحضرت مى دانست كه اين گروه قصد كشتن او رادارند و خاطرات حمله ايشان در گردنه تبوك(409) و غيرههرگاه كه مى خواست پيش چشمش حاضر بود .

آيا مى شود باور داشت كهآنها در سال نهم هجرى طرح ترور او را به آن دقّت ريخته و اجرا كنند و امروز درآغاز سال يازدهم هجرى طول عمر او را بخواهند ؟ ! اين در حالى است كه درهمين روزهاى آخر درباره خاتم پيامبران مى گويند : او هذيان مى گويد .(410)

آنچه به ذهن سالم نزديكترمى نمايد آنست كه گروه منافقين گردنه تبوك مى خواسته با خوراندن داروىِسمّىِ مُهلكى به حيات رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پايان دهد تا بتواندنقشه هاى خود را جهت رسيدن به كرسى رياست عملى سازد .

قريش عبّاس را به خوراندن دارو متّهم مى سازد

پس از آنكه به رسول خدا (صلى اللهعليه وآله)عليرغم ميل او دارو خوراندند ، فرمود : چه كسى اين كار را كرد ؟

گفتند : عمويت عبّاس .(411)

اين نشان مى دهد كه آنهاكار زشت خود را منكر شده و آنرا به گردن عبّاس عموى پيامبر (صلى اللهعليه وآله)انداختند . البتّه اين امر بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پوشيده نماند و او ساحتعبّاس را از آن مبرّا فرمود و خودِ آنها را به گناه متّهم كرد .

اينكه آنها عبّاس را متّهم مىكنند خود دليل آنست كه كارشان از سر دشمنى و شيطانى بوده است والاّ دليلى ندارد كهاز يك كار خوب با هدفى سودمند بگريزند . آنچه اين رأى را تأييد و تقويتمى كند فرمايش خود رسول خدا (صلى الله عليه وآله) است كه كار ايشانرا كارىشيطانى وصف فرمود .(412)

تبرئه كردن رسول خدا (صلى اللهعليه وآله)عبّاس را از اين گناه ، خود دليلى واضح است كه هيچ شائبه اى آنرانمى آلايد زيرا فرمود :

هر كس در خانه است بايد داروخورانده شود بجز عمويم ; ابن اسحاق آنرا چنين روايت كرده است :(413)

به هر كس در خانه است بايددارو خورانده شود بجز عبّاس زيرا در كنار شما حضور نداشت .(414)

پس عبّاس كه اصلاً در منزلرسول خدا نبوده است چگونه به ارتكاب اين كار زشت متّهم مى شود ؟

آمده است آن كسى كه عبّاس رابه دارو دادن به پيامبر (صلى الله عليه وآله) متّهم كرد ، عايشه بود .(415)و در روايتى ديگر آمده است كه همگى با هم گفتند : عمويت عبّاس بود .(416)

از آنچه گذشت روشنمى شود كه آنها به پيامبر (صلى الله عليه وآله) سمّ خوراندند و سمّ با دارودر تلخى مزّه مشترك است . سپس اينكار را منكر شدند و گفتند : عبّاس داروخورانده است . در نتيجه مطالب زير در اين حديث فراهم آمده است :

ـ پيامبر (صلى اللهعليه وآله) قصدگروه را درباره قتل خود مى دانست و لذا آنان را از خوراندن مايع بر حذرداشت .

ـ گروه به خوراندن مايعبه پيامبر (صلى الله عليه وآله) به زور و با عدم تمايل او در هنگام خواباقدام كرده است .

ـ گروه،  پيامدخوراندن مايع به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را به گردن عبّاس انداخته است .

ـ رسول خدا پس از اينحادثه ، درگذشته است .

چرا نزديكان پيامبر (صلى الله عليه وآله) در دارودادن به وى شركت نكردند

آنچه به درستى و حكمت نزديكتراست اين است كه اگر آن گروه براى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) خير مى خواستند بايدخويشان او را براى خوراندن دارو فرا مى خواندند و نزديكترين منزل به خانهعايشه ، منزل فاطمه دختر پيامبر (صلى الله عليه وآله) و على (عليهالسلام) داماداوست . امّا آندو شركت نداشتند و همچنين عبّاس و اولاد او و ساير اولادابوطالب و هيچيك از بنى هاشم در جريان دارو دادن به رسول خدا حضور و شركتنداشتند .

شگفتا كه گروه مزبور نه رسولخدا و نه هيچيك از خويشان او را از طرح خوراندن مايع ياد شده خبردار نكردهبود . آيا هيچ كجا رسم هست كه خانواده بيمار و نزديكان او دارو دادن به وى رادوست نداشته باشند ؟ و آيا مى شود باور كرد كه همه بنى هاشم نوشاندندارو را دوست نداشته و منفعت آن را نمى دانسته اند ؟ ! پس چراآنان را خبر نكردند ؟

آنچه كه سبب برانگيخته شدنشكّ پيرامون نقشه هاى شيطانى ايشان مى شود اين است كه از سويى ارحام وخويشان رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را در نقشه شان شركت ندادند و ازسويى ديگر تبعات و پيامدهاى آنرا به گردن ايشان انداختند !

لذا هنگاميكه رسول خدا (صلى اللهعليه وآله)مى فرمايد : چه كسى اينكار را كرد ؟

مى گويند : عمويتعبّاس !(417)

صحيح آن است كه رسولخدا (صلىالله عليه وآله)آنها را هنگام خوراندن اجبارى دارو ديده و با اشاره ايشان را منع كرده اما آنهاتوانستند كار خود را به انجام رسانده و به هدف خود نايل گردند .

آنچه قابل ملاحظهمى باشد اين است كه حيله گران قريش توانستند به هدف خود در مورد قتلپيامبر (صلىالله عليه وآله)دست يابند در حاليكه يهوديان در اين مورد شكست خورده بودند . به راستىچرا ؟

براى آنكه در جريان طعامخيبر ، اطّلاع و آگاهى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از طعام مسموم در پى به سخنآمدن غذا مانع اجراى نقشه يهوديان شد ;(418) لذا شياطينقريش دريافتند كه هيچ راهى وجود ندارد مگر آنكه سمّ به اجبار وارد بدن رسولخدا (صلىالله عليه وآله)شودپس نقشه هاى دقيق براى آن كشيدند و همانگونه كه براى سقيفه نقشه كشيدند و دركار خود موفّق شدند ، زيرا به اسم خوراندن دارو با اجبار سمّ مهلك به خورد اودادند !

حكمت الهى اقتضا مى كردكه تلاش هاى گذشته دشمنان را براى به قتل رساندن او نافرجام بگذارد و اينتلاش شيطانى را در حق پيامبرش اجازه دهد كه رسول خدا (صلى اللهعليه وآله)تبليغ خود را به تمام و كمال رسانده بود و آيه نازل گشته بود ) اليوم أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتى ورضيت لكم الإسلامديناً ( .(419)

انجام دهنده اين كار يك گروه بودند

با ملاحظه روايات مربوط بهاين موضوع در مى يابيم كه اقدام كنندگان به خوراندن دارو به رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) يكگروه بوده اند زيرا عايشه مى گويد :

ما به رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) دربيمارى اش دارو خورانديم و او فرمود : به من دارو نخورانيد .(420)

و آنچه دلالت مى كند كهآنها يك گروه بودند اين است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) وقتى دارو دادن ايشانرااحساس كرد و بيدار شد نتوانست آنها را از خود دور كند پس براى منع آنها بيش ازاشاره نتوانست .(421)و اگر هم آنها را منع مى كرد باز هم سودى نداشت زيرا آنها سمّ را به اوخورانده بوده اند .

و نيز فرموده او به ايشان( آيا شما را نهى نكردم ) دلالت دارد بر اينكه آنان گروه بودند .(422)


[372] ـالمغازى ، واقدى ، ج 1 ، ص 126 .

[373] ـ الطبقاتالكبرى ، ابن سعد ، ج 2 ، ص 249 .

[374] ـ الطبقاتالكبرى ، ابن سعد ، ج 2 ، ص 249 .

[375] ـ الطبقاتالكبرى ، ابن سعد ، ج 2 ، ص 190 و 200 و 205 و 272 .

[376] ـ أنسابالأشراف ، ج 1 ، ص 568 و سيرة ابن هشام ، ص 1020 و الطبقاتالكبرى ، ابن سعد ، ج 2 ، ص 206 .

[377] ـ عيونالأثر ، ابن سيد النّاس، ج 2 ، ص 281 .

[378] ـ المجدىفى الأنساب ، محمّد بن محمّد علوى ، ص 6 .

[379] ـالمقنعة ، شيخ مفيد ، ص 456 و منتهى المطلب حلّى ، ج 2 ، ص887

[380] ـ منتهى المطلب ،حلّى ، ج 2 ، ص 887 .

[381] ـ جامعالرّواة ، محمّد على اردبيلى ، ج 2 ، ص 463 .

[382] ـ تهذيبالاحكام ، ج 6 ، ص 1 و بحارالأنوار ، مجلسى ، ج 22 ، ص514 .

[383] ـ انسابالأشراف ، ج 1 ، ص 576 .

[384] ـ السيرةالنّبوية ، ابن كثير دمشقى ، ج 4 ، ص 449 .

[385] ـالمستدرك ، حاكم نيشابورى ، ج 3، ص 60 .

[386] ـ السيرةالنّبوية ، ابن كثير ، ج 4 ، ص 449 و البداية والنهاية ، ج6 ، ص 317 و 322 .

[387] ـ بصائرالدّرجات ، ص 148 و بحارالأنوار ، ج 17 ، ص 405 و ج 40 ، ص139 .

[388] ـ كفايةالأثر ، خزّاز قمى ، ص 162 و وسائل الشيعه ، ج 14 ، ص2 ، و ج 14 ، ص 18 و بحارالأنوار ، مجلسى ، ج 45 ، ص 1 ومن لايحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 17 .

[389] ـ الطبقاتالكُبرى ، ابن سعد ، ج 2 ، ص 235 .

[390] ـ سننالبخارى ، ج 7 ، ص 17 و ج 8 ، ص 40 و سنن مسلم ، ج 7 ، ص24 و 194 .

[391] ـ سوره آلعمرا ، آيه 144 .

[392] ـ تفسيرالعياشى ، ج 1 ، ص 200 و بحارالأنوار ، مجلسى ، ج 22 ، ص516 و ج 28 ، ص 21 .

[393] ـبحارالأنوار ، مجلسى ، ج 22، 516 .

[394] ـبحارالأنوار ، ج 22 ، ص 516 .

[395] ـالطبقات ، ابن سعد ، ج 2 ، ص 203 .

[396] ـبحارالأنوار ، مجلسى ، ج 22 ، ص 239 و 246 . مقصود از چهارنفر ابوبكر ، عمر ، عايشه و حفصه مى باشد .

[397] ـ تاريخالطّبرى ، ج 2 ، ص 438 .

[398] ـ تاريخالطّبرى ، ج 2 ، ص 438 .

[399] ـ السيرةالنّبوية ، ابن كثير دمشقى ، ج 4 ، ص 449 و مسند احمد ، ج6 ، ص 35 و صحيح البخارى ، ج 7 ، ص 17 و ج 8 ، ص 40 و صحيحمسلم ، ج 7 ، ص 24 و 198 .

[400] ـ صحيحالبخارى ، شرح سندى ، ج 3 ، ص 95 .

[401] ـ الطّبالنّبوى ، ابن جوزى ، ج 1 ، ص 66 و در روايات صحيح آمده است كهعايشه و حفصه حبشى بودند .

[402] ـ معجم مااستعجم ، عبدالله اندلسى ، ص 142 .

[403] ـ سننالبخارى ، ج 7 ، ص 17 و ج 8 ، ص 40 و سنن مسلم ، ج 7 ، ص24 و 198 و تاريخ الطّبرى ، ج 2 ، ص 438 و مسند احمد ، ج6 ، ص53 .

[404] ـ الطّبالنّبوى ، ابن قيم جوزيّه ، ج 1 ، ص 66 .

[405] ـ صحيحالبخارى ، ج 7 ، ص 17 و ج 8 ، ص 40 و صحيح مسلم ، ج 4 ،ص 733 و السيرة النّبوية ، ابن كثير دمشقى ، ج 4 ، ص 449 و مسنداحمد بن حنبل ، ج 6 ، ص 53 .

[406] ـ السيرةالنّبوية ، ابن كثير دمشقى ، ج 4 ، ص 449 و مسند احمدبنحنبل ، ج 6 ، ص 53 و سنن مسلم ، ج 7 ، ص 24 و 198 .

[407] ـ تاريخالطبرى ، ج 2 ، ص 438 و الطّب النّبوى ، ابن قيم جوزيه ، ج1 ، ص 66 .

[408] ـ الطّبالنّبوى ، ابن قيم ، ج 1 ، ص 66 .

[409] ـالمحلّى ، ابن حزم اندلسى ، ج 11 ، ص 225 .

[410] ـ صحيحالبخارى ، باب قول المريض قوموا عنّى ، ج 7 ، ص 9 ، و صحيحمسلم ، آخر كتاب الوصية ، ج 5 ، ص 75 .

[411] ـ معجم مااستعجم ، عبدالله اندلسى ، ص 142 .

[412] ـهمانجا .

[413] ـ ذخائرالعقبى ، ص 192 .

[414] ـ تاريخالطّبرى ، ج 2 ، ص 438 و صحيح البخارى ، ج 7 ، ص 17 و ج8 ، ص 40 و صحيح مسلم ، ج 4 ، ص 1733 .

[415] ـ السيرةالنّبوية ، ابن كثير ، ج 4 ، ص 446 .

[416] ـمعجم مااستعجم ، اندلسى ، ص 142 .

[417] ـمعجم ، استعجم ، اندلسى ، ص 142 .

[418] ـالعثمانية ، جاحظ ، ص 55 و الطّبقات ، ابن سعد ، ج 2 ، ص202 .

[419] ـ سورهمائده ، آيه 3 .

[420] ـ سننالبخارى ، ج 7 ، ص 17 و ج 8 ، ص 40 و سنن مسلم ، ج 7 ، ص24 و 198 و تاريخ الطّبرى ، ج 2 ، ص 438 .

[421] ـ السيرةالنّبوية ، ابن كثير دمشقى ، ج 4 ، ص 449 و مسند احمد بنحنبل ، ج 6 ، ص 53 و سنن مسلم ، ج 7 ، ص 24 و 198 .

[422] ـ الطّبالنّبوى ، ابن الجوزى ، ج 1 ، ص 66 .