بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان زندگی پیامبر (صلی الله علیه وآله), نجاح الطائى ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     02 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     03 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     04 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     05 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     06 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     07 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     08 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     09 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     10 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     11 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     12 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     13 - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
     fehrest - داستان زندگى پيامبر - صلى الله عليه وآله
 

 

 
 


فصل چهارم :

كوشش هاى يهود براى ترور پيامبر (صلى الله عليه وآله)

 

تلاش يهود براى قتل رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در شام

پس از رسيدن ابوطالب وپيامبر (صلىالله عليه وآله)به شام ، راهبى مسيحى به نام بحيرا به ابوطالب گفت : با برادرزاده ات به شهر خود بازگرد و از يهود نسبت به او بر حذر باش ، بخدا قسماگر او را ببينند و آنچه من مى دانم درباره او بدانند عليه او شرّ و فتنهخواهند انگيخت . اين برادر زاده ات داراى شأن و مقام بزرگى است .او را به سرعت به شهرش باز گردان .

ابوطالب چون از كار تجارت خوددر شام فارغ شد سريعاً پيامبر (صلى الله عليه وآله) را به مكّه بازگرداند .بر طبق آنچه مردم روايت كرده اند افرادى از اهل كتاب به نامهاى( زرير ) و ( تمام ) و ( دريس ) آنچه را كه بحيرادر پيامبر (صلى الله عليه وآله) ديده بود ، ديدند و خواستند او رابه قتل برسانند امّا بحيرا مانع شده و خدا را به ياد آنها آورد و آنچه از صفات ونام او در كتاب الهى آمده بود به ايشان گوشزد كرد و گفت اگر با هم اتفاق هم بكنيدبه خواسته تان درباره او نخواهيد رسيد .

بحيرا پيوسته اين مطالب رابراى ايشان تكرار مى كرد تا آنكه گفته هايش را باور كرده و او را رهاكرده و رفتند .(63)

انسان از شنيدن اينهمهتلاش هاى گوناگون و فراوان براى كشتن رسول خدا به دهشت مى افتد .چه زيباست سروده آن شاعر كه گفته است :

اُريد حياته و يريد قتلى ***عذيرك من خليلك من مراد

من زندگى او را مى خواهمدر حاليكه او قتل مرا مى جويد . . چه كسى از قبيله مُراد عُذر خواهتو و دوست تو است ؟

و رسول خدا (صلى اللهعليه وآله)فرمود : هيچ يهودى با مسلمانى تنها نشد مگر آنكه خواست مسلمان را بكشد .(64)

يهوديان در گذشته و حال بهعمليات ترور اهتمام ورزيده و اهميّت زيادى داده اند تا آنجا كه پيامبر خودشانموسى را نيز متّهم كردند كه برادرش هارون را با سمّ كشته است .(65)اينك نمونه هايى ديگر از اين تلاشها را با هم پى مى گيريم .

تلاش يهود بنى نضير براى قتل پيامبر (صلى الله عليه وآله)

با رسيدن پيامبر (صلى اللهعليه وآله) بهمدينه ، تلاش طوايف مختلف يهود براى كُشتن آنحضرت شدّت يافت . يهوديانبنى نضير نقشه كشيدند كه هنگامى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) براى ديدار آنها به قلعهمى آيد سنگ بزرگى را بر سر او انداخته و او را بكشند و اين در سال چهارم هجرىبود امّا خداوند به پيامبرش (صلى الله عليه وآله) خبر داد (66) ; آمدهاست كه :

رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) بهسوى بنى نضير رفت تا در پرداخت ديه از آنها كمك بگيرد . يهوديان گفتند :آرى اى ابوالقاسم ما تو را در آنچه مى خواهى يارى مى كنيم . سپسبعضى از آنها با بعضى ديگر خلوت كرده و گفتند :

شما ديگر هرگز اين مرد را درچنين وضعيتى نخواهيد يافت . . و رسول خدا (صلى الله عليه وآله)اين هنگام كنار ديوار يكى ازخانه هاى يهود نشسته بود .

يهوديان گفتند : چه كسىجرأت دارد كه بالاى بام برود و سنگ بزرگى را روى سر او بيندازد و با كشتن او ما رااز دست وى خلاص كند . عمرو بن جحّاش بن كعب گفت : من حاضرم و بر بامبرآمد تا همانطور كه گفته بود سنگى بر سر آنحضرت بيفكند . در اينحال رسول خدابا چند نفر از اصحابش از جمله ابوبكر و عمر و على بود .

پس خبرى از آسمان آمد و تصميمقوم يهود را براى پيامبر (صلى الله عليه وآله) باز گفت . آنحضرت برخاست و بهاصحاب خود فرمود : نرويد ، و خود به سوى مدينه بازگشت .

وقتى ياران پيامبر (صلى اللهعليه وآله)ديدند كه آنحضرت دير كرده است بلند شدند و به جستجوى او پرداختند . سپس مردىرا ديدند كه از سمت مدينه مى آمد.  از او سراغ رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را گرفتند و او گفت :او را ديدم كه وارد مدينه مى شد . اصحاب رسول خدا آمدند تا به نزدپيامبر رسيدند و آنحضرت قضيّه خيانت يهود را بازگو نموده و دستور حركت به سوى آنهاو جنگيدن با آنها را صادر فرمود . آنگاه مردم را حركت داد تا در اطرافقلعه هاى يهود فرود آمده و آنجا را به محاصره خود درآوردند .

ابن عبّاس روايت كرده استكه : رسول خدا (صلى الله عليه وآله) آنقدر آنها را در محاصره نگهداشت تامستأصل شدند و هرچه از آنها خواست به او دادند . پيامبر (صلى اللهعليه وآله) باآنها مصالحه كرد مبنى بر اينكه خونشان محفوظ باشد ولى از سرزمين و املاكشان تبعيدشوند و به بخش هايى از سرزمين شام بروند .(67)

من فرمان و دستور رسولخدا (صلىالله عليه وآله)در اينباره و رفتن يهود به منطقه ( أذرعات ) در شام را بعيدمى دانم زيرا آنجا در دست رومى هايى بود كه مخالف وجود يهود در شامبودند .(68)

مهاجرت يهود به شام در زمانعمر و پس از اسلام آوردن كعب الأحبار و درخواست او آغاز شد .(69)

 

تلاش يهود خيبر براى ترورپيامبر (صلى الله عليهوآله)

يهوديان به تلاش هاى خودبراى ترور پيامبر (صلى الله عليه وآله) ادامه مى دادند چنانچه آمدهاست :

( در سال هفتم و پس از جنگ خيبر ، زينب دختر حارث همسرسلام بن مشكم گوسفند بريانى را به پيامبر هديه كرد . او قبلا پرسيده بود كهرسول خدا (صلىالله عليه وآله)كدامعضو گوسفند را بيشتر دوست دارد و چون گفته بودند ماهيچه دست گوسفند ، آن قسمترا به سمّ فراوانترى مسموم كرده بود و همه قسمتهاى ديگر را هم آغشته به سمّ كردهبود . هنگامى كه غذا را جلوى پيامبر (صلى الله عليه وآله) نهاد آنحضرت ماهيچه دست رابرداشته و تكّه اى از آنرا در دهان گذاشت امّا آنرا نبلعيد .

بشر پسر براء بن معرور نيزحضور داشت و او هم تكّه اى برداشت و جويد و بلعيد . رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) لقمهرا بيرون آورد و فرمود : اين استخوان به من خبر مى دهد كه مسموماست ) .(70)سپس آن زن را فراخواند و او اعتراف كرد . . .

رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) ازآن سمّ چيزى نخورد .

بيهقى از ابوهريره روايت كردهكه : ( هنگامى كه خيبر فتح شد به رسول خدا (صلى اللهعليه وآله)گوسفندىمسموم هديه گرديد .

رسول خدا فرمود : هر كهاز يهود در اينجا بوده همه را جمع كنيد . . آنها را جمع كردند .

پيامبر (صلى اللهعليه وآله) بهآنها فرمود : اگر درباره چيزى از شما سؤال كنم به من راست خواهيد گفت ؟!

گفتند : آرى اىابوالقاسم .

رسول خدا (صلى اللهعليه وآله)فرمود : پدر شما كيست ؟

گفتند : پدر ما فلانىاست .

فرمود : دروغ گفتيد زيراپدر شما فلان شخص است .

گفتند : راست گفتى وـ دروغ ما را ـ آشكار كردى .

فرمود : اگر از شما چيزىبپرسم آيا به من راست خواهيد گفت ؟

گفتند : آرى اىابوالقاسم اگر دروغ بگوييم همانطور كه درباره پدرمان متوجّه شدى ، آنرا همخواهى فهميد .

فرمود : چه كسى اهل دوزخاست ؟

گفتند : ما اندكى در آتشدوزخ خواهيم بود امّا شما پس از ما در آن جايگزين خواهيد شد .

فرمود : مطرود باشيد درآن هميشه .

سپس فرمود : آيا راستگوخواهيد بود اگر از شما سؤال كنم ؟

گفتند: آرى .

فرمود : آيا اين گوسفندرا مسموم كرده ايد ؟

گفتند : آرى .

فرمود : چه چيز شما رابه اين كار واداشت ؟

گفتند : خواستيم اگردروغگو باشى از دستت راحت شويم و مطمئن بوديم اگر پيامبر باشى آسيبى به تونمى رسد .

بخارى لفظ حديث شعيب را درصحيح خود از قتيبه و غيره روايت كرده است .(71)

از روايات صحيح برمى آيد كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و اصحابش از غذاى مسموم نخورده اندو بشر بن براء هم كشته نشده است .

جنايتكاران كوشيده اندتا با جعل حديث ساختگى ثابت كنند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) و ( بشر ) از آنغذاى مسموم خورده اند و ( بشر ) بلافاصله كشته شده ولىپيامبر (صلىالله عليه وآله)پساز چهار سال به رحمت حق پيوسته است !

شگفتا ، چگونه پيامبر (صلى اللهعليه وآله) و( بشر ) از آن غذا خورده اند در حاليكه غذا گفته من مسمومهستم ؟ !

از آن گذشته ، رواياتصحيحى از ابو هريره و جابر انصارى و عبدالله بن مسعود به ما رسيده است كه به صراحتاز صحّت و سلامت كامل پيامبر (صلى الله عليه وآله) پس از جنگ خيبر و در سفر حديبيّه و فتحمكّه و جنگ حنين و حجّ مكّه و سفر طولانى به تبوك در حوالى شام و نهايتاً حجةالوداع حكايت دارد .

ابو عبدالله حافظ ازابوالعباس از محمد بن يعقوب از عباس بن محمّد از سعيد بن سليمان از عباد( ابن العوام ) از سفيان ( ابن حسين ) از زهرى از سعيد بنمسيب و ابو سلمه بن عبدالرحمن از ابوهريره روايت كرده است كه :

زنى يهودى گوسفندى مسموم بهرسول خدا (صلىالله عليه وآله)هديه كرد و آنحضرت به اصحابش فرمود : دست نگهداريد كه اين غذا مسموماست . سپس به آن زن فرمود : چه چيز تو را به اينكار وادار كرد ؟گفت : خواستم مطمئن شوم پيامبرى يا نه زيرا اگر پيامبر بودى خدا ترا آگاهمى كرد و اگر نبودى مردم را از دست تو راحت مى كردم . راوىگويد : رسول خدا او را به حال خود واگذاشت و متعرّض او نشد .(72)

همچنين امام ابوالطيّب سهل بنمحمد بن سليمان از ابو حامد احمد بن حسين همدانى از محمد بن رزام مروزى از خلف بنعبدالعزيز از ابو عبدالعزيز بن عثمان از جدّ من عثمان بن ابى جبله از عبدالملك بنابى نفره از پدرش از جابر بن عبدالله روايت كرده است :

زنى يهودى ، گوسفندىمسموم يا برّه آب پز شده اى مسموم به رسول خدا (صلى الله عليه وآله)هديه كرد . هنگاميكهآنرا نزديك پيامبر (صلى الله عليه وآله) بُرد و مردم دست به طرف آن دراز كردند( تا بخورند ) ، پيامبر فرمود : دست نگهداريد زيرا عضوى ازاين گوسفند به من خبر مى دهد كه مسموم است . آنگاه صاحب آن را خواست وفرمود : آيا اين را مسموم كرده اى ؟

زن گفت : آرى .

فرمود : چه چيز تو را برآن داشت كه چنين كنى ؟

گفت : دوست داشتم اگردروغگو بودى مردم را از دست تو راحت كنم و اگر پيامبر بودى از آن خبر دادهشوى .

رسول خدا او را مجازاتنكرد .(73)

اين روايات ثابت مى كندكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از غذاى مسموم نخورده است . از سوىديگر اين حادثه در سال هفتم هجرت اتفاق افتاده در حاليكه پيامبر (صلى اللهعليه وآله) درسال 11 هجرى شهيد شده است بنابراين قطعاً رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در اثر سمّ خيبر كشته نشدهاست .

 

ابن مسعود : پيامبر غذاى مسموم خيبر را نخورد

روايات زيادى درباره مسموميّترسول خدا (صلىالله عليه وآله)وجود دارد ، از جمله :

رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) ،دست گوسفند را از ساير اعضاى آن بيشتر دوست داشت . در آن سمّ ريختند و به نظرمى رسد كه يهوديان آنرا مسموم كردند .(74)

همچنين سخن ابوهريره كه قبلاگذشت ( زنى يهودى ، گوسفندى مسموم به پيامبر (صلى اللهعليه وآله) اهداكرد امّا آن حضرت به اصحابش فرمود : دست نگهداريد زيرا اين را مسمومكرده اند .) .(75)

درگذشت رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) درسال 11 هجرى هيچ ربطى با سمّ خيبر در سال 7 هجرى ندارد زيرا اوّلاً فاصله زمانىبين اين دو واقعه بسيار طولانى است و ثانياً رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) ازغذاى مسموم تناول نفرمود زيرا غذاى مسموم او را باخبر ساخت .

اين در حالى است كه سردمدارانرژيم تلاش كردند تا بار مسئوليّت شهادت رسول خدا را بر گردن غذاى خيبر بيندازند وحتّى از آنحضرت روايت دروغين نقل كردند كه فرموده است : هنوز هم( اثر ) غذاى خيبر هر ساله به من بر مى گردد .(76)

طبيعت سمّ ها چنان استكه چند روزى بيش به قربانيان خود امان نمى دهد و آنان را از پاى درمى آورد . تجربه تاريخى نشان داده كه سمّ بيشتر از اين فرصتنمى دهد و دانش امروز نيز مؤيّد اين مطلب است .

از عبدالله بن مسعود نقل شدهاست كه مى گفت : ما صداى تسبيح غذا را مى شنيديم ـ يعنى درمقابل رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ـ و دست گوسفند مسموم با آنحضرتسخن مى گفت و به او خبر مى داد كه داخل گوشت سمّ ريخته اند .(77)

در نتيجه پيامبر (صلى اللهعليه وآله) كهاز مسموميّت غذا توسطّ خداوند آگاه شده بود از آن نخورد و آنرا نجويد و اين ازنشانه هاى پيامبرى اوست .

و خبر دادن خداوند سبحان نيزمستلزم نخوردن پيامبر (صلى الله عليه وآله) از غذاى مسموم است .

از همه اينها در مى يابيمكه روايت صحيح عبدالله بن مسعود حاكى از آن است كه رسول خدا (صلى اللهعليه وآله) ازغذاى مسموم خيبر نخورده است .

بخارى هم روايت صحيح ديگرىمبنى بر نخوردن رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از غذاى خيبر آورده است .(78)


[63] ـ سيره ابنهشام ، ج 1 ، ص 194 ، چاپ مصر .

[64] ـ البيان والتبيين جاحظ ، ص 231 .

[65] ـ السيرةالحلبية ، ج 2 ، ص 187 ، و ج 3 ، ص 123 .

[66] ـ دلائلالنّبوة ، بيهقى ، ج 3 ، ص 354 و صحيح البخارى ، كتاب المغازىباب حديث بنى نضير و فتح البارى ، ج 7 ، ص 329 و روايت مسلم در كتابالجهاد و السير باب تبعيد يهود از حجاز ، ص 1387 ـ 1388 ،حديث 62 .

[67] ـ دلائلالنّوة بيهقى ، ج 3 ، ص 354 ـ 359 . بيروت و تاريخالطّبرى ، ج 2 ، ص 23 و 224 ، بيروت .

[68] ـ نگاهكنيد به كتاب نظريات الخليفتين به قلم مؤلف كتاب حاضر ، ج 2 ، ص383 ـ400 .

[69] ـهمانجا ، ج 2 ، ص 387 .

[70] ـ تاريخالطبرى ، ج 2 ، ص 303 ، چاپ بيروت .

[71] ـ فتحالبارى در ج 7 ، ص 497 به اختصار آورده است : ( هنگامى كه خيبر فتحشد ، گوسفندى مسموم به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) اهداگرديد ) امّا بخارى به تفصيل همين مطلب را در كتاب ( 58 ) باب جزيه( 7 ) تحت عنوان ( اگر مشركان به مسلمانان خيانت ورزند آيا بخشودهمى شوند ؟ ) از ابوهريره نقل كرده كه آنرا در فتح البارىج 6 ، ص 272 مى توان ديد .

( بدرعينى ) مى نويسد : اينكه گفته ( گوسفندى به پيامبر (صلى اللهعليه وآله)هديه كرد ) مربوط به زنى يهودى است و آنرا ( مسلم ) در صحيح خود و( نووى ) در شرح صحيح مسلم تصريح كرده اند . نام اين زن يهودىكه گوسفند را مسموم كرد زينب دختر حارث و خواهر مرحب يهودى است ; اين مطلب راواقدى از زهرى روايت كرده است . او همچنين آورده است كه : پيامبر (صلى اللهعليه وآله)از آن زن پرسيد چه چيز تو را به انجام اين كار وا داشت ؟

زنيهودى گفت : چون تو پدر ، عمو ، شوهر و برادرم را به قتل رساندىـ خواستم تا انتقام بگيرم ـ . از ابراهيم بن جعفر درباره اين جملهسؤال كردم ، گفت : پدرش ( حارث ) است و عمويش( بشّار ) كه بسيار ترسو بود و برادرش ( زبير ) و شوهرش( سلام بن مشكم ) .

[72] ـ ابن كثيرهم در تاريخش اين روايت را آورده است : ج 4 ، ص 209 .

[73] ـ الحاشيه( 2 ) و صالحى نيز آنرا در السيرة الشّامية ج 5 ، ص 208 آوردهاست .

[74] ـ ابو داودآنرا در ص 3781 ( فصل غذاها ـ باب خوردن گوشت ) از كتاب سنن خودآورده است . همچنين ترمذى آنرا در كتابش شمائل النّبى ص 163 و أبن أبى شيبهآنرا در كتابش المصنّف ص 13 رقم 15382 و خليفة بن خيّاط آنرا در كتابش الطبقات ص96 و در تاريخش ص 71 ، 198 ، 239 و 271 و احمد حنبل آنرا در كتاب مسندشج 3 ، ص 2 آورده اند . در كتاب المحبّر ص 291 و 429 هم اين روايتآمده است .

[75] ـ تاريخابن كثير ، ج 4 ، ص 209 .

[76] ـ كنزالعمّال ، ج 11 ، حديث 32189 .

[77] ـ البدايةوالنّهاية ، ابن كثير ، ج 6 ، ص 317 ، ص 322 .

[78] ـ صحيحبخارى ، ج 4 ، ص 66 ، چاپ دارالفكر ـ بيروت .