ص (12)
فصل اول :
ترور پيامبران
ترور هابيل به دست برادرش قابيل
از آنجا كه پيامبر (صلى اللهعليه وآله) كشتهشدن پيامبران و اوصياى ايشان را بدست كافران تأييد كرده و فرموده است : ) ما مِنْ نبىٍّ أَوْ وَصىٍّ الاّ شهيد ( يعنى هيچ پيامبر يا وصى پيامبرى نيست مگر آنكه شهيد باشد .(8)و نيز فرموده است : ) ما مِنّا إِلاّ مَسمومٌ أَوْ مقتول ( يعنى هيچيك از ما ( معصومين ) نيست مگر آنكه يا مسموماست و يا مقتول .(9)بر آن شديم تا از ترور بعضىاز انبياى الهى در اينجا يادى كنيم :قرآن كريم از كشته شدن هابيلفرزند حضرت آدم بوسيله برادرش قابيل چنين مى گويد :) وَاتْلُعَلَيهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ آدَمَ بِالْحَقِّ اذْ قَرَّبا قِرْباناً فَتُقُبِّلَمِنْ أَحَدِهِما وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الاْخَرِ قالَ لاََقْتُلَنَّكَ قالَإِنَّما يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقينَ * لَئِنْ بَسَطتَ إِلَىَّ يَدَكَلِتَقْتُلَنِى ما أَ نَا بِباسِط يَدِى إِلَيكَ لاَِقتُلَكَ إِنّى أَخافُاللهَ رَبَّ العالمينَ * إِنّى اُريدُ أَنْ تَبُوءَ بأثْمى وَإِثْمِكَ فَتَكُونَمِنْ أَصْحابِ النّارِ وَذلِكَ جَزَاءُ الظّالِمينَ * فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُقَتْلَ أَخيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرينَ (يعنى بخوان برايشان اىپيامبر (صلىالله عليه وآله)از روى حقّ و راستى حكايت دو فرزند آدم را كه قربانى پيشكش ( خداوند )كردند . پس از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد . ( قابيل بههابيل ) گفت من تو را خواهم كشت هابيل گفت خداوند فقط از پرهيزكاران ( قربانى ) مى پذيرد . اگر تو به كشتن من دست برآورى من هرگز به كشتن تو دست دراز نخواهمكرد زيرا من از خدا كه پروردگار جهانيان است ، مى ترسم .مى خواهم كه گناه ( كشتن ) من و گناه ( مخالفت ) تو هردو به خودت بازگردد و از اهل آتش شوى كه آن آتش جزاى ستمكاران است . پس هواىنَفْس ( قابيل ) او را به كشتن برادرش ( هابيل ) واداشت و لذااو را كُشت و به همين سبب از زيانكاران گرديد .(10)نزاع بر سر هرچه بوده ،قرآن فقط قسمت اخير آنرا كه قربانى كردن براى دانستن نظر خداوند است بيانمى كند و چون يكى به حكم خدا گردن مى نهد و با تقوا است از او پذيرفتهمى شود و ديگرى چون تقوا ندارد از او پذيرفته نمى شود . در اينجادر صدد نيستيم به روايات مختلف در اينباره رجوع كنيم زيرا نيازى نيست . امّاآنچه شايسته توجّه است اينست كه اوّلاً مقتول به سبب ترس از خداوند از تعدّى بهبرادرش خوددارى مىورزد ، نه عوامل ديگر مانند ترس يا ضعفيا . . . و ثانياً انگيزه اين ترور هرچه بوده ( همسر زيبا يامال دنيا يا . . . ) قطعاً به اندازه انگيزه دستيابى به حكومتمسلمانان وسوسه انگيز نبوده است امّا چنانچه مى بينيم پيامبرزادهبزرگوار چون هابيل را ـ كه خداوند به تقوا و صلاح و شايستگى اش شهادتداده ـ به خاك و خون مى كشد .تلاش براى ترور پيامبر بزرگ الهى ابراهيم (عليه السلام)
مخالفان ابراهيم (عليهالسلام) براىيارى خدايان خود يعنى بتها تلاش كردند تا او را كه صاحب آئينى جديد بود از بينببرند . زيرا پيروزى ابراهيم به معناى از دست رفتن پادشاهى و حكومت و از دستدادن مكانت و موقعيّت و از هم پاشيدن جمعيّت كفر و نابودى هواى نفسانى شانبود . لذا تصميم به كشتن او گرفتند . قرآن در اينبارهمى فرمايد :) قالُواحَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ ( يعنى ( كافران ) گفتند ابراهيم را بسوزانيد و خدايانخود را يارى كنيد اگر مى خواهيد كارى انجام دهيد .(11)كشتن با آتش نوعى از انواعقتل و ترور است و يكى از اشكال حمله به اصلاح طلبان و امنيّت خواهان استوگرنه كلام را بايد با كلام پاسخ داد نه با آتش .ابراهيم (عليهالسلام) براىآنها عدم فايده بتها و پرستش آنها را اثبات كرد و آنها مى بايست اگر پاسخىدارند بيان كنند و خطاى او را آشكار سازند نه آنكه او را در آتش اندازند .البتّه خداوند ، پيامبر گرامى اش ابراهيم را از اين مهلكه رهاند ،چنانچه خود مى فرمايد :) قُلْنا يانارُ كُونى بَرْداً وَسَلاماً عَلى إِبراهيم ( يعنىگفتيم اى آتش بر ابراهيم سرد و سلامت باش .(12)پس انگيزه مخالفان براى كشتنابراهيم (عليهالسلام)انگيزه اى دينى ـ سياسى بوده است .ترور پيامبران به دست يهوديان
يهوديان ، بسيارى ازانبياى الهى و صالحان را كشته اند و قويترين دليل در اينباره فرموده خودخداوند است كه مى فرمايد :) فَبِمانَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ وَكُفْرِهِمْ بِآياتِ اللهِ وَقَتْلِهِمْ الاَْنْبِياءَبِغَيْرِ حَقٍّ وَقَولِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللهُ عَلَيْهابِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاّ قَليلاً ( يعنىبه سبب پيمان شكنى و كافر شدن به آيات خدا و كشتن پيامبران ( الهى ) بهناحق ( به اين عذر ) كه گفتند قلبهاى ما در حجاب است ( چنيننيست ) بلكه خداوند به سبب كفرشان بر دلهايشان مُهر زده است پس جز اندكىايمان نمى آورند .(13)ابن كثير گفته است :يهوديان جمع زيادى از پيامبران را كشته اند .(14)قمى در تفسيرش گفتهاست : اين يهوديان پيامبران را نكشته اند بلكه نياكانشان و نياكاننياكانشان انبياء را كشته اند امّا اينان به عمل آنها راضى و خشنودند و لذاخداوند عمل اجدادشان را بر ايشان حمل نمود و همينگونه است هر كس كه به كارى راضىباشد با آن خواهد بود هر چند آنرا انجام نداده باشد .(15)تلاش براى ترور پيامبر خدا موسى (عليه السلام)
تا آنجا كه قرآن و تاريخ نشانمى دهد حداقل سه بار فرعون براى كُشتن موسى (عليه السلام)كوشيده امّا تلاشش بى نتيجهمانده است :يكى قبل از بدنيا آمدن موسىبراى دست يابى به او و نابود كردنش زيرا پيشگويان تولّد كسى را كه بنيان ستمفرعونى را درهم مى پيچيد پيشگويى كرده بودند لذا فرعون دستور داده بود تاپسران نوزاد بنى اسرائيل را كشته و دختران را زنده نگهدارند . امّا ارادهخداوند موسى را از اين توطئه حفظ كرد .دوّم هنگاميكه موسى آئين خودرا تبليغ مى فرمود ، فرعون و يارانش تصميم گرفتند او را بكشند و دين اورا بكلّى نابود سازند و البتّه مانند هر حكومت ديگرى كه به سبب داشتن جاسوس ،لشگر ، امكانات و تجربه مى توانند از راههاى گوناگون و پيچيده براى تروردشمنان استفاده كنند فرعون نيز مى خواست به هر شكل ممكن او را از پاىدرآورد . قرآن در اينباره مى فرمايد مردى از تبار فرعونيان كه باطناًايمان داشت ولى ايمان خود را پنهان مى كرد در برابر اين توطئه ايستاد وگفت : ) وَقالَرَجُلٌ مِنْ آلِ فِرْعَونَ يَكْتُمُ إِيمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً اَنْيَقُولَ رَبّىَ اللهُ وَقَدْ جائكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْرَبِّكُمْ . . . ( آيامردى را به جرم آنكه مى گويد پروردگار من خداست مى خواهيد بكشيد ؟در صورتى كه با معجزه و نشانه هاى روشن از سوى خدا آمدهاست . . .(16)امّا فرعون به تلاش خود براىكشتن موسى و يارانش ادامه داد زيرا در فرهنگ او واژه هايى از قبيلگفتگو ، بحث و تبادل نظر وجود نداشت .سوّم هنگاميكه بنى اسرائيل رابا لشگريانش تعقيب نمود و آنانرا ديد كه به معجزه الهى از دريامى گذرند . قرآن مى فرمايد : ) فَأَتْبَعَهُمْفِرْعَونُ بِجُنُودِهِ فَغَشيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ ( يعنى فرعون و سپاهيانش از پى آنها تاختند امّا دريا آنانرا بطوركامل در خود كشيد ـ و غرق كرد ـ (17).و چنين بود كه موسى ازترورهاى فرعون ، سالم ماند تا رسالت الهى خود را به پايان رساند .تلاش براى ترور پيامبر خدا عيسى (عليه السلام)
يهوديان عمليات ترور پيامبرانو دروغ بستن به ايشان ( و به بستگان و شاگردان آنان ) را پساز حضرت موسى نيز همچنان ادامه دادند چنانچه به مريم مقدّس دختر عمران براى كاستناز منزلت فرزند برومندش عيسى تهمت بستند .آنها نسبت زنا به وى دادندچنانچه قرآن مى فرمايد : ) قالُوايا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَريّاً * يا أُخْتَ هرونَ ما كانَ أَبُوكِامْرَأَ سَوْء وَما كانَتْ أُمُّكِ بَغيّاً ( يعنىگفتند اى مريم كارى قبيح كرده اى . اى خواهر هارون نه پدرت مرد بدى بودو نه مادرت زنى بدكاره .(18)و در آياتى ديگر قرآنمى فرمايد : ) وَبِكُفْرِهِمْوَقَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظيماً (يعنى و به واسطه كفرشان وگفتارشان كه بر مريم بهتان عظيمى بستند .(19) البتّهظاهراً مراد بهتانى است مربوط به اعتقاد غلط مسيحيان درباره الوهيّت مسيح و مريمكه خود عيسى و مريم از آن تبرّى جُسته اند و قرآن تبرّى آندو از اين بهتان رابيان فرموده است : ) وَإِذْقالَ اللهُ يا عيسى ابْنَ مَرْيَمَ ءَأَ نْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونىوَأُمِّىَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لى أَنْ أَقُولَما لَيْسَ لى بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فىنَفْسى وَلا أَعْلَمُ ما فى نَفْسِكَ إِنَّكَ أَ نْتَ عَلاّمُالْغُيُوبِ ( و آنگاه كه خداوندبه عيسى بن مريم فرمود : آيا تو به مردم گفتى كه مرا و مادرم را بجاى الله بهخدايى گيريد ؟ ( عيسى ) گفت : منزّهى تو اى پروردگارا ،مرا نشايد كه چيزى گويم كه شايسته آن نباشم . اگر من چنين چيزى گفته بودم توخود از آن آگاه بودى زيرا تو به آنچه در ضمير من مى گذرد دانايى ولى من ازآنچه در ذات تو است بى خبرم . براستى كه تو داناترينِ كسان به غيبهستى .(20)از ابن عبّاس نقل شده است كهبه مريم عمران تهمت زنا زدند و سدّى و جويبر و محمد بن اسحاق و چند نفر ديگر نيزهمين را گفته اند و آن از ظاهر آيه مشخص است و دشمنان ، مريم و پسرش رابه گناهان بزرگ متّهم ساختند .(21)سپس يهوديان كوشيدند تاپيامبر خدا عيسى بن مريم را بكُشند حتّى بر اينكار اصرار ورزيده و چون به خيال خوداو را كُشتند از اين عمل اظهار شادمانى نموده و به آن افتخار كردند . امّاحقيقت چيز ديگرى بود :عيسى (عليهالسلام) دوازدهحوارى ( شاگرد خاصّ ) داشت كه تعاليم او را از وى فرا مى گرفتند وبه مردم مى رساندند يكى از ايشان به نام يهوداى اسخريوطى فردى منافق بود كهبه خداوند ايمان نداشت و تظاهر به ديندارى مى كرد . زمانى او و بعضىديگر از حواريون از عيسى خواستند كه از خداوند بخواهد تا از آسمان غذاى بهشتى نازلكند . عيسى از خداوند درخواست كرد و خداوند فرمود : من آنرا نازلمى كنم ولى هر كه از شما از آن پس كافر شود چنان عذابش مى كنم كه هيچيكاز مردم جهان را آن چنان عذاب نكرده باشم .(22) حواريّون ازآن غذاى بهشتى خوردند و بر ايمانشان افزوده شد امّا يهودا ايمان نياورد و جز بركفرش افزوده نشد و تصميم گرفت تا عيسى را به لشگريان روم تسليم كند و مبلغى دريافتدارد . امّا هنگامى كه پيشاپيش لشگريان به محلّ اقامت حضرت عيسى واردشد ، خداوند عيسى را به آسمان برد و يهودا را به شكل عيسى درآورد .لشگريان يهودا را به جاى عيسى دستگير كرده و با خوارى و ذلّت فراوان و پس از شكنجهبسيار به دار كشيدند . قرآن در اينباره مى فرمايد :) وَقَوْلِهِمْإِنّا قَتَلْنا الْمَسيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللهِ وَما قَتَلُوهُوَما صَلَبُوهُ وَلكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفىشَكٍّ مِنْهُ مالَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْم إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنّ وَما قَتَلُوهُيَقيناً * بَلْ رَفَعَهُ اللهُ إِلَيْهِ وَكانَ اللهُ عَزيَزاً حكيماً (و گفتارشان كه گفتند ما مسيحپسر مريم پيامبر خدا را كشتيم و حال آنكه آنان مسيح را نكشتند و بر دار نكردندبلكه امر بر ايشان مشتبه شد . هر آينه آنان كه درباره او اختلافمى كردند خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند و تنها پيرو گمان خودبودند و عيسى را به يقين نكشته بودند . بلكه خداوند او رابه نزد خود بالابُرد و خدا پيروزمند و حكيم است .(23)البتّه دشمنى يهود با عيسى و دين او ـ حتّى پس از به دار كشيدن شبيهوى ـ تا قرنها ادامه يافت و اين دشمنى از سخنان وهب بن منبّه درباره عيسىبخوبى پيداست .(24)كشتن زكريّا و يحيى (عليهما السلام)
اين بحث بيانگر استمرار طرحطاغوتها و تبهكاران براى كشتن پيامبران و اوصياى ايشان و صالحان است .خداوند در قرآن مى فرمايد :) يا زَكَريّاإِنّا نُبَشِّرُكَ بِغُلام إِسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ مِنْ قَبْلُسَميّاً . . وَآتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبيّاً ( اى زكريّا ما تو را به فرزندى كه نامش يحيى است و قبل از اينهمنام او كسى را قرار نداده ايم بشارت مى دهيم : و به او در همانكودكى مقام نبوّت بخشيديم .(25)عليرغم معجزات الهى فراوان كهخداوند سبحان به دست زكريّا و مريم و عيسى و يحيى پديد آورد ، باز هم طاغوتهابر طغيان و گناه خود ادامه دادند و به انجام كارهاى حرام و كشتن انسانهاى شايستهپرداختند .از آن زمره است حاكم روم شرقى( هيرودس ) كه بى پروا دستور قتل زكريّا (عليهالسلام)ويحيى (عليهالسلام) را صادركرد .در انجيل برنابا آمده است كهمسيح (عليهالسلام) به يهودفرمود : به زودى خون پيامبرانى كه كشته ايد با كشتن زكريّا بن برخيا كهاو را بين هيكل ( معبد يهود ) و مذبح به قتل رسانديد دامنگير شماخواهد شد .مفسّران گفته اند كهزكريّا نيز در همان حادثه اى كه پسرش يحيى در آن سر بُريده شد به قتل رسيد وطاغوتهاى زمان از اين مسئله خوشحال شدند . امّا كيفر الهى در راه بود :هنگاميكه بخت نصر رهبر حكومتبابل وارد بيت المقدس شد و محلّ كشته شدن يحيى را مشاهده كرد ، ديد كه ازآنجا خون مى جوشد . وى علّت آن را جويا شد . به وى گفتند :اينجا خون پيامبران ريخته شده و آرام نمى گيرد مگر آنكه هفتاد هزار نفر ازستمگران به عنوان قصاص كشته شوند . پس بخت نصر اين تعداد از آنان كُشت تا خوناز جوشش باز ايستاد .ابن عبّاس گفته است :بخت نصر پيران و نوزادان و زنان را به عنوان قصاص نكُشت بلكه او فقط سپاهيان وفرماندهان ايشان را قتل عام كرد .(26)
[8] ـ بصائرالدّرجان ، ص 148 و بحارالأنوار ، ج 17 ، ص 405 و ج 40 ، ص139 .[9] ـ كفايةالأثر ، خزّاز قمى ، ص 162 و وسائل الشّيعه ، ج 14 ، ص 2 و ج14 ، ص 18 و بحارالأنوار ، مجلسى ، ج 45 ، ص 1 و من لايحضرهالفقيه ، ج 4 ، ص 17 و اعلام الورى ، ص 349 و تاريخ غيبةالصغرى ، ص 230 .[10] ـ سورهمائده ، آيه 27 ـ 30 .[11] ـ سورهانبياء ، آيه 68 .[12] ـ سورهانبياء ، آيه 69 .[13] ـ سورهنساء ، آيه 155 .[14] ـ تفسيرابن كثير ، ج 1 ، ص 909 و تفسير التّبيان ، شيخ طوسى ، ج3 ، ص 382 .[15] ـ تفسيرالقمى ، در ذيل همين آيه و تفسير نورالثقلين ، حويزى ، ج 1 ،ص 569 .[16] ـ سورهغافر ، آيه 28 .[17] ـ سورهطه ، آيه 78 .[18] ـ سورهمريم ، آيه 27 و 28 .[19] ـ سورهنساء ، آيه 156 .[20] ـ سورهمائده ، آيه 116 .[21] ـ تفسيرابن كثير ، ج 1 ، ص 909 .[22] ـ سورهمائده ، آيه 115 .[23] ـ سورهنساء ، آيه 157 و 108 .[24] ـ تفسيرابن كثير ، ج 1 ، ص 911 و 912 . وهب بن منبه از يهوديانى است كه دراواخر زندگى پيامبر اكرم اسلام آورد و بخش مهمّى از روايات ساختگى كه در حوزهمعارف دينى به ( اسرائيليات ) مشهور است توسط وى به اسلام وارد گرديدهاست .[25] ـ سورهمريم ، آيه 7 و 12 .[26] ـ مختصرتاريخ دمشق ، ابن عساكر ، ج 5 ، ص 160 .
[8] ـ بصائرالدّرجان ، ص 148 و بحارالأنوار ، ج 17 ، ص 405 و ج 40 ، ص139 .[9] ـ كفايةالأثر ، خزّاز قمى ، ص 162 و وسائل الشّيعه ، ج 14 ، ص 2 و ج14 ، ص 18 و بحارالأنوار ، مجلسى ، ج 45 ، ص 1 و من لايحضرهالفقيه ، ج 4 ، ص 17 و اعلام الورى ، ص 349 و تاريخ غيبةالصغرى ، ص 230 .[10] ـ سورهمائده ، آيه 27 ـ 30 .[11] ـ سورهانبياء ، آيه 68 .[12] ـ سورهانبياء ، آيه 69 .[13] ـ سورهنساء ، آيه 155 .[14] ـ تفسيرابن كثير ، ج 1 ، ص 909 و تفسير التّبيان ، شيخ طوسى ، ج3 ، ص 382 .[15] ـ تفسيرالقمى ، در ذيل همين آيه و تفسير نورالثقلين ، حويزى ، ج 1 ،ص 569 .[16] ـ سورهغافر ، آيه 28 .[17] ـ سورهطه ، آيه 78 .[18] ـ سورهمريم ، آيه 27 و 28 .[19] ـ سورهنساء ، آيه 156 .[20] ـ سورهمائده ، آيه 116 .[21] ـ تفسيرابن كثير ، ج 1 ، ص 909 .[22] ـ سورهمائده ، آيه 115 .[23] ـ سورهنساء ، آيه 157 و 108 .[24] ـ تفسيرابن كثير ، ج 1 ، ص 911 و 912 . وهب بن منبه از يهوديانى است كه دراواخر زندگى پيامبر اكرم اسلام آورد و بخش مهمّى از روايات ساختگى كه در حوزهمعارف دينى به ( اسرائيليات ) مشهور است توسط وى به اسلام وارد گرديدهاست .[25] ـ سورهمريم ، آيه 7 و 12 .[26] ـ مختصرتاريخ دمشق ، ابن عساكر ، ج 5 ، ص 160 .