بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دو مقاله (منهج تفسیری قرآن ـ اعجاز قرآن), سید حسن ابطحى ( )
 
 

بخش های کتاب

     do-ma001 - دو مقاله ـ منهج تفسيرى قرآن و اعجاز قرآن
     do-ma002 - دو مقاله ـ منهج تفسيرى قرآن و اعجاز قرآن
     do-ma003 - دو مقاله ـ منهج تفسيرى قرآن و اعجاز قرآن
     do-ma004 - دو مقاله ـ منهج تفسيرى قرآن و اعجاز قرآن
     fehrest - دو مقاله ـ منهج تفسيرى قرآن و اعجاز قرآن
     footnt01 - دو مقاله ـ منهج تفسيرى قرآن و اعجاز قرآن
 

 

 
 

 

دو مقاله

نوشته : سيد حسن ابطحى


دو مقاله در دو كنفرانس در اولين و دومين كميسيونهاى كنفرانس تحقيقاتى علوم و مفاهيم قرآن كريم در 27 رجب سالهاى 1409 و 1410 هجرى قمرى سالروز مبعث حضرت رسول اكرم (ص ) در مدرسه حضرت آيه اللّه العظمى گلپايگانى (ره ) كه بوسيله حضرت استاد سيدحسن ابطحى ارائه گرديد و مورد توجه حاضرين قرار گرفت .

پيشگفتار

مـنـهـج و روشـى كه براى تفسير قرآن در اين كتاب ارائه داده مى شود از ابتكارى ترين روشهائى است كه به يك معنى از ابتدا نزول قرآن به وسيله پيامبراكرم (ص ) و ائمه معصومين (ص ) ارائه داده شـده و بـه مـعنى ديگر چون تا به حال از اين روش كاملا پيروى نشده بسيار جديد و ابتكارى است لذا سالها بود كه در محافل علمى و مجالس درسى اين روش ارائه داده مى شد و همه گان آن رامـورد تـايـيـد قرار مى دادند و اكثرا تقاضا داشتند كه اين روش را به عنوان لااقل مقدمه تفسير قـرآن ارائه دهـم و مـن بـه خـاطر آنكه بگذارم اين مطلب كاملا تحقيق شود و بتوانم آنها را بدون هيچ اشتباه و غلطى ارائه دهم سالها از چاپ و نشر اين روش خوددارى كردم ولى در سال گذشته كـه وقـتـى مطلبم را در حساس ترين مركز علمى عالم تشيع يعنى دارالقرآن الكريم كه در حوزه عـلـميه قم و با اشراف حضرت آيه اللّه العظمى آقاى گلپايگانى (دام ظله ) ((1)) تشكيل مى شد مـطـرح نـمـودم و مـورد حـل و فصل علمى و توجه جمع زيادى از اساتيد و متخصصين فن واقع گـرديد وآنچه نوشته مى شود بدون اعتراض و بدون اشكال باقى ماند, تصميم قطعى گرفتم كه عـيـن مـطالب مورد بحث را در اين كتاب بياورم و اگر خداى تعالى توفيقى عنايت فرمايد تفسير قرآن راپس از اين مقدمه با همين روش به نحوى كه براى همه مفيد باشد بنويسم و منتشر كنم به اميدموفقيت .
مشهد - سيد حسن ابطحى

مقاله اول: منهج تفسيرى قرآن كريم

بـا دعـوت دارالـقرآن الكريم در تاريخ 27 رجب سال 1409 مصادف با پانزدهم اسفندسال هزار و سـيـصـد و شـصـت و هـفت , سالروز مبعث حضرت خاتم انبيا (ص ) درمركز دارالقرآن الكريم در مدرسه حضرت آيه اللّه العظمى آقاى گلپايگانى (مدظله ) براى اولين كنفرانس تحقيقاتى علوم و مفاهيم قرآن كريم حضور يافتم .
در ايـن كـنفرانس كه جمع زيادى از دانشمندان و قرآن شناسان و انتخاب شدگان ازشهرستانها و حـوزه هاى مهم علميه و دانشگاه هاى ايران دعوت بودندشركت كنندگان و سخنرانان مسائلى را در اطراف قرآن كريم مطرح كردند سپس نوبت به موضوعات گروههاى تخصصى رسيد, اينجانب در گروه تخصصى مناهج تفسير قرآن كريم عضويت داشتم .
اين گروه درباره مناهج تفسيرى قرآن كريم از صدر اسلام تا به امروز مطالب مختلفى در مدت دو روز, صبح و عصر مذاكره نمودند و انصافا مطالب مفيدى در اين خصوص مورد بحث و گفتگو قرار گـرفـت و نظراتى از طرف متخصصين فن مناهج تفسيرى قرآن كريم ارائه داده شد كه به خاطر اخـتـصـار از تـوضيح مطالب آنهاخوددارى مى شود اما آنچه من در اين خصوص ارائه دادم و لازم مى دانم توجه دانشمندان و مفسران را به آن جلب كنم , اينها است .
#اول : آنـكـه ترديدى نيست با اهتمامى كه مسلمانان از صدر اسلام تا به امروز درباره تفسيرقرآن و راه و روش صـحـيـح آن داشـتـه انـد, به خصوص كه معصومين (ع ) از تفسير قرآن براى هدايت مردم اسـتـفـاده مـى كردند ((2)) و ائمه اطهار (ع ) اهميت فوق العاده اى براى آن قائل بوده اند, ممكن نـيست كه از ناحيه پيامبر گرامى اسلام (ص ) و يا ائمه اطهار (ع ) منهج و طريق صحيحى براى تـفسير قرآن ارائه داده نشده باشد .
پس مطمئنا ارائه داده شده , نهايت بايد در جستجوى و تحقيق از آن راه و روش برخاست .
و اين كه بعضى از آقايان مى گويند: بايد طريقه صحيحى براى تفسير قرآن در نظرگرفت .
گفته درسـتـى نيست بلكه بايد گفت كه : طريقه صحيح تفسير قرآن را بايد درميان طرق مختلفى كه نقل شده پيدا كرد.
و ضـمـنـا بـايـد دانـسـت كه امروز به خاطر آنكه بعد از رسول اكرم (ص ) فرق مختلفى بامقاصد حساب شده اى در اسلام به وجود آمده طبعا مناهج مختلفى هم كه ارائه دهنده مقاصد آنها مى باشد نيز به وجود آمده و افكار و عقايد در اين باره مختلف شده لذا من معتقدم لازم ترين چيزى كه بايد در ايـن كـمـيسيون تحقيق شود تعيين همان منهج صحيحى است كه رسول اكرم (ص ) و ائمه ديـن (ع ) براى تفسير قرآن ارائه داده و يا عمل كرده اند و لذا ما در اين كميسيون بايد از آن منهج صـحـيـحـى كـه آنـان يعنى پيامبراكرم (ص ) يا آنهائى كه با خود آن حضرت صد در صد هم فكر وهماهنگ و بلكه همه آنها نور واحدى بوده اند تحقيق كنيم و منحصرا همان منهج راارائه دهيم و من شخصا هدفم از پذيرفتن اين دعوت و شركت در اين كميسيون همين بوده است .
#دوم : اگـر كـسـى در آيات قرآن و روايات معصومين (ع ) دقت كند به خوبى مى فهمد كه تفسيرقرآن تـوقـيـفى است .
يعنى هر كسى با فكر خودنمى تواند منهجى براى تفسير قرآن درپيش بگيرد زيرا خـداى تـعـالـى درقـرآن كـريـم فرموده : نمى داند تفسير و تاويل قرآن رامگر خدا و راسخين در عـلـم ((3)) كـه در روايات آمده , منظور ازراسخين در علم پيامبراكرم (ص ) و ائمه معصومين (ع )اند. ((4)) بـراى توضيح اين كه چگونه بايد تفسير قرآن توقيفى باشد به بيان مثالى كه قطعا ما رابه حقيقت , بيشتر نزديك مى كند مى پردازيم و چون منظور از آوردن مثال , تنهاتوضيح مطلب فوق است فكر نمى كنم كه نيازى به بيان مدرك و سند داشته باشد.
چند سال قبل دو جلد كتاب خطى و چاپى در كتابخانه اى ديدم كه وقتى آنها رامطالعه مى كرديم مطلبى در موضوعى به طور معمول نوشته شده و استفاده مى گرديد ولى وقتى به توضيح مولف مراجعه مى نموديم مى ديديم هر كلمه و هرحرفى از آن كتاب چند معنى دارد مثلا وقتى عمودى آن را مـى خوانديم يعنى كلمه اول از سطر اول و كلمه اول از سطر دوم و همچنين كلمات اول هر سـطـر را تـا آخرصفحه رديف مى كرديم مطلب ديگرى غير از مطلب اصل كتاب استخراج مى شد وبـاز اگـر كـلـمه اول از سطر اول و كلمه دوم از سطر دوم و كلمه سوم از سطر سوم و به همين تـرتـيـب تـا آخـر سـطور هر صفحه كلماتش را رديف مى كرديم باز يك مطلب ديگرى را استفاده مـى نـمـوديم و بالاخره همه كلمات از هر طرف به طرف ديگرى معنائى داشت و به همين منوال حـروف سطور آن كتاب بود و اگر مولف خودش توضيح نمى داد به هيچ وجه خواننده متوجه اين هـنـر فـوق الـعـاده جالب او نمى شد وانسان احتمال نمى داد كه اين كتاب داراى اين همه علوم و حقايق باشد.
بـنـابـراين وقتى يك بشر بتواند براى هر كلمه و يا هر حرف از كتابش چندمعنى را درنظر بگيرد, چـگـونـه مـمكن نيست خدائى كه قرآنش را به عنوان معجزه نازل كرده ونمى خواسته حتى تر و خـشكى را از آن فرو گذار كند. ((5)) و مى خواسته بيانگر همه چيز باشد در آن بطون و حقايقى را منظور نكند و به طور ساده همه مطالبش را درظاهرش قرار دهد و همان گونه كه اگر مولف آن كتابها خودش مطالبش را توضيح نمى داد ممكن نبود كه ديگران آنها را درك كنند همچنين اگر پروردگار متعال خودش تفسير قرآنش را بيان نكند محال است كه ديگران بتوانند حقايق قرآن را درك كنند.
پس همان گونه كه در روايات بسيارى آمده كه قرآن ظاهر و باطنى دارد. ((6)) و ازبطونش كسى جز خدا اطلاع ندارد و براى آنكه نزول قرآن عبث نباشد و براى هدفى كه نازل گرديده كه هدايت مـردم است مفيد باشد تمام علم قرآن را به پيامبرش تعليم داده و باز پيامبر اكرم (ص ) به همين دليل يعنى به خاطر بى فايده نماندن بطون قرآن و به خاطر هدايت مردم به هادى بعد از خود تمام علوم قرآن را تعليم داده و او به هادى بعدى تا روز قيامت كه بايد اين علوم را به يكديگر بسپارند تا بـه مـقـتضاى زمان هر يك از آنها پرده اى از چهره بطون قرآن بردارند .
در اين زمينه لازم است به چندحديث از احاديث زيادى كه وارد شده اشاره شود.
1 - عياشى از امام صادق (ع ) نقل كرده كه فرمود: خـداى تـعـالـى بـه پـيـامـبـرش تـنـزيـل و تـاويـل قـرآن را تـعـلـيـم فرمود و او هم آنها را به حضرت على بن ابيطالب (ع ) تعليم فرمود. ((7)) 2 - ابى الصباح مى گويد: بـه خـدا قسم به من حضرت جعفر بن محمد (ع ) فرمود: خداى تعالى به پيامبرش تنزيل و تاويل قـرآن را تـعـلـيـم داد و آن حـضـرت آنها را به حضرت على بن ابيطالب (ع ) تعليم فرمود, سپس آن حضرت فرمود: و ما خاندان عصمت به خدا قسم همه آنها را مى دانيم .
((8)) 3 - بخترى مى گويد: بـه امام صادق (ع ) گفتم : ما احاديثى را از شما مى شنويم ولى بعد نمى دانيم از شما شنيده ايم يا ازپدرتان آن حضرت فرمود: آنچه از من شنيده اى من از پدرم نقل كرده ام و آنچه از من شنيده اى من ازرسول خدا نقل نموده ام , ما هرگز از خودمان چيزى نمى گوئيم .
((9)) و از هـمه مهمتر كه توقيفى بودن منهج تفسيرى قرآن كريم را اثبات مى كند روايات متواتره ايست كه بشر را از تفسير قرآن به راى نهى كرده و ما چند نمونه از آن احاديث را در اينجا مى آوريم .
1 - امام صادق (ع ) فرمود: كسى كه حتى آيه اى از كتاب خدا را تفسير كند كافراست .
((10)) 2 - و نيز امام صادق (ع ) فرمود: كـسـى كـه قـرآن را بـه راى خـود تـفـسـيـر كند, اگر هم صحيح و مطابق با واقع تفسير كند, اجرى ندارد. ((11)) 3 - و نيز فرمود: كـسـى كه درباره حقايق و معارف و معانى قرآن سخن به راى خود بگويد اگر درست هم گفته باشدخطا كرده است .
((12)) 4 - رسول اكرم (ص ) فرمود: كه خداى تعالى فرموده : ايمان به من نياورده كسى كه به راى خود كلام مرا تفسير كند. ((13)) 5 - و امام صادق (ع ) فرمود: كسى كه قرآن را به راى خود تفسير كند جايگاهش پر از آتش قرارداده مى شود. ((14)) 6 - حضرت باقرالعلوم (ع ) فرمود: چيزى دورتر از تفسير قرآن از عقول مردم نيست .
((15)) پـس بـه مقتضاى بيان فوق و اطلاق روايات منهج تفسيرى قرآن كريم توقيفى است وتنها از بيان پيغمبراكرم (ص ) و هدايت معصومين (ع ) بايد تفسير قرآن را استدراك نمود.
#سوم : از معروفترين احاديثى كه از طريق سنى و شيعه از رسول اكرم (ص ) نقل شده حديث ثقلين است يعنى پيامبراكرم (ص ) فرمود: مـن در ميان شما دو چيز بزرگ و با اهميت مى گذارم , يكى كتاب خدا است و ديگرى عترت من اسـت كسى كه به آنها تمسك كند گمراه نمى شود اينها از يكديگر هرگز جدا نمى شوند تا اين كه در كنارحوض بر من وارد شوند. ((16)) حقيقت معنى لن يفترقا همان چيزيست كه ما در بالا شرح داديم .
يـعـنـى اين حديث مى گويد: قرآن كتابى است كه معلم و مدرس و مفسر لازم دارد زيرادر بطن قرآن معانى زيادى خوابيده كه هر كس نمى تواند آنها را درك كند.
طـبق روايات متعدده اى علوم اولين و آخرين در قرآن ذكر شده و آنها را فقط خدامى داند و كسى از آنها اطلاع ندارد مگر كسانى كه خدا خودش آن علوم و معارف رابه آنها تعليم داده كه طبعا فرد مـتيقن آن پيامبر اكرم (ص ) است زيرا در حديث آمده كه : فقط كسى كه به او قرآن خطاب شده حقايق آن را مى شناسد. ((17)) اگر بگوئيم حقايق قرآن را پيغمبراكرم (ص ) هم نمى داند طبعا نزول قرآن با آن همه معانى عبث مـى شـود, آن وقـت مـعـارف قـرآن بـراى مـردم فـايده اى ندارد, پس عقل ومنطق مى گويد كه خـدايتعالى بطون و حقايق قرآن را به پيامبر اكرم (ص ) داده است و بعد از آن حضرت به حضرت على بن ابيطالب و فرزندانش كه اوصيا علوم آن حضرت اند انتقال يافته است .
در كتاب بصائر الدرجات صفحه 193 آمده كه امام صادق (ع ) فرمود: به خدا قسم من كتاب خدا را از اول تـا بـه آخـرش مى دانم مثل اين است كه معانى آن در ميان دودستم باشد در قرآن اخبار آسمان و زمين است و در قرآن اخبار آنچه كه بعدامى خواهد بشود هست و در قرآن اخبار آنچه كه بوده است مى باشد زيرا خدايتعالى فرموده : در اين قرآن بيان همه چيزهست .
((18)) بنابراين , مضمون حديث پر ارزش و متواتر ثقلين همين است كه پيامبراكرم (ص )مكرر فرموده : من در ميان شما قرآن را به عنوان كتاب خدا مى گذارم و براى آنكه بشر از معارف و علوم و بطون و تفسير قرآن در هر زمان طبق مقتضائى كه پيش مى آيد آگاه شود جمعى از عترت و فرزندانم را كـه فـهـم و درك و عـلم و عصمت مرادارند به عنوان راهنما و هادى براى بيان حقايق قرآن قرار مـى دهـم تـا آنـها معلم وساير مردم شاگرد, و آنها امام و ساير مردم ماموم , آنها خليفه من و ساير مـردم تـابـع آنها باشند تا به اين وسيله از معارف و حقايق قرآن مطلع شوند و به وظايف خودعمل كـنـنـد, اگر اين دو, از هم جدا شوند, قرآن به تنهائى به حال بشريت كاملا مفيدنخواهد بود, زيرا قـرآن بـدون ايـن چـنـين معلمينى معانى واقعى خود را نمى تواند بيان كند و به تنهائى نمى تواند معانيش را صد در صد اظهار نمايد, احتياج به مفسر داردپس كلمه لن يفترقا كه در حديث آمده درسـت مـثل اينست كه بگوئيم كتاب درسى بى استاد نمى شود, استاد و كتاب براى دانشگاه با هم لازم اسـت .
ايـن دو نـبـايـد از هـم جدا شوند و الا هر يك به تنهائى بى فائده است .
مخصوصا كتاب بـى اسـتـاد, زيـرااستاد گاهى كتاب ناطق است .
استاد مى تواند بدون كتاب مطالب كتاب را بيان كندولى كتاب بدون استاد نمى تواند باطن و رموز و حقايق مكتوم خود را ابراز نمايد.
اين مثال به قدرى با قرآن و عترت تطبيق مى كند و به قدرى حديث و روايت پشتوانه دارد كه فكر نـمـى كـنم مسلمانى در هر فرقه و مسلكى كه باشد منكر اين معنى گردد, پس اين دو بايد با هم باشند از هم جدا نمى شوند تا روز قيامت , هر كس به هردوى اينها (نه به يكى دون ديگرى ) تمسك كند گمراه نمى شود لذا در اكثر احاديث جمله ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا كه تمسك به هر دوى آنها سبب هدايت است نه به يكى از آنها, ديده مى شود.
در ايـنـجا ممكن است كسى بگويد: ساير فرق اسلامى غير شيعه , ائمه اثنى عشر را امام و معصوم نمى دانند پس چگونه مى توانيد ادعا كنيد كه همه فرق اسلامى حديث ثقلين را قبول دارند و معنى حديث اينست كه حتما بايد قرآن و عترت را با هم بپذيرند.
در جـواب مـى گـوئيـم : مـا در اينجا مطلبمان را بر اساس امامت و عصمت ائمه اثنى عشرقرار نـمـى دهـيم تا به اين اشكال برخورد نمائيم , بلكه اگر مسلمانى ائمه اثنى عشر راتنها به عنوان راويـان مورد وثوق قبول داشته باشد (كه تمام مسلمانان قبول دارند)مى توان به مساله فوق عمل كرد و به حديث ثقلين توجه كاملى نمود زيرا ائمه اثنى عشر نمى گويند كه حقايق و تفسير قرآن به ما از طرف پروردگار وحى مى شود, بلكه آنها مى گويند آنچه به پيامبراكرم (ص ) وحى شده و آن حضرت نتوانسته در زمان خودش براى مردم نقل كند به حضرت على بن ابيطالب (ع ) داده و آن حـضـرت بـه يك يك ائمه اطهار (ع ) سينه به سينه و يا به وسيله كتاب مخصوصى كه به خط عـلـى بـن ابـى طـالـب (ع ) و امـلا پـيغمبراكرم (ص ) بوده انتقال داده و آنهامردم را به سوى آنچه خداى تعالى به پيامبر اكرم (ص ) وحى نموده راهنما و هادى هستند .
(رواياتى كه مطلب فوق را كـامـلا تاييد مى كند در كتاب جامع احاديث شيعه جلد اول حجتيه فتوى الائمه به فراوانى نقل شده است .
) پـس از ايـن سـه مـقدمه واضح شد كه تنها منهج و راه و روش صحيحى كه بايد از آن پيروى شود تـفـسير قرآن به وسيله كلمات پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اثنى عشر (ع )است يعنى تفسير آيات بوسيله روايات .
در ايـنـجـا مـمكن است بعضى بگويند: تعداد رواياتى كه قرآن را تفسير مى كند محدوداست و لذا تـفـاسـيـرى كه از اين سبك پيروى كرده اند و تنها به روايات اكتفا نموده اندمثل تفسير برهان و تفسير نورالثقلين نتوانسته اند تمام آيات قرآن را تفسيركنند.
ما در جواب مى گوئيم : لازم نيست كه در روايت اشاره به آيه خاصى شده و سپس آن آيه به وسيله آن روايـت تـفسير شده باشد بلكه ما اجمالا مى دانيم كه آنچه عترت يعنى ائمه اثنى عشر (ع ) در معارف و احكام و ساير مسائل دينى فرموده اند از پيامبرگرامى اسلام (ص ) گرفته و آن حضرت هر چه در مسائل اسلامى مى داند در قرآن شريف وجود دارد زيرا خود قرآن فرموده : ما نازل كرديم قـرآن را كـه بـيانگر همه چيزاست .
((19)) و علاوه در متجاوز از چهل حديث به مضمون زير ائمه دين فرموده اند: كـتابى در نزد ما است به املا پيامبراكرم (ص ) و خط حضرت على بن ابيطالب (ع ) بسيار بزرگ بـه قـطر ران شتر كه آنچه بشر به آن احتياج دارد تا روز قيامت ازاحكام و معارف حتى ديه خدشى كه بربدن ديگرى واردآيد. ((20)) بـنـابراين آنچه پيامبر اكرم و ائمه معصومين (ع ) در معارف و احكام و اخلاق و تاريخ وقصص و سـائر مـسـائل اسـلامى فرموده اند و راويان به عنوان احاديث و اخبار نقل كرده اند چه تحت عنوان تـفـسير قرآن و چه بدون اين عنوان و بالاخره همه كلمات آنان در ارتباط با مسائل اسلامى , تفسير قرآن است .
مثلا تفسير آياتى كه اسم نماز رابرده تمام احاديثى است كه درباره نماز از پيشوايان دين رسيده است و هكذا سائراحكام ومعارف .
بنابر اين , بهترين روش در تفسير قرآن اين است كه ابتدا مفسرين موضوعى را تعيين كنند و فصلى را بـراى آن در نظر بگيرند و سپس تمام آيات و رواياتى كه درباره آن موضوع نازل و نقل شده كنار يكديگر بگذارند و يا مانند روش مرحوم مجلسى دركتاب بحار آنها را خام در اختيار مطالعه كننده بـگـذارند و يا مانند فقها و مجتهدين كه در قسمت آيات احكام در كتب فقهيه عمل كرده اند تمام قرآن را با موازين فقهى به وسيله احايث و روايات توضيح دهند و در اختيار ديگران بگذارند.
مـمـكـن اسـت كسى بگويد: اگر اين روش صحيح باشد بايد نام دوره كتاب جواهر راتفسير آيات احكام قرآن گذاشت .
مـى گـوئيـم : چـه مـانعى دارد و چه بهتر آنكه در مسائل ديگر قرآن هم فقها ومتخصصين فن از هـمـيـن روشـى كه فقها در كتب فقهى استفاده نموده اند پيروى مى كردند تا بهترين و غنى ترين تفسير قرآن را مى داشتيم .

تفسير قرآن با فهم و ذوق عرفانى

جـمعى از دانشمندان و بزرگان متصوفه بعضى از آيات قرآن را با ذوق عرفانى تفسيركرده اند كه حتى در احاديث كوچكترين اشاره اى به آن معنى نشده است بلكه بعضى از آنها خلاف صريح قرآن و روايات است .
آيـا ايـن گـونـه تـفسير ممكن است صحيح باشد .
يا آنكه طبق آنچه در بالا تحقيق شد ازمصاديق تفسير به راى است .
جـمـعـى از اهل كميسيون تحقيق و بررسى منهج صحيح از تفسير قرآن معتقد بودندكه اين نوع تفسير يك نحوه برداشتى است كه هر كسى حق دارد از آياتى كه تلاوت مى شود داشته باشد و اين را تفسير به راى نمى گويند عينا مانند كسى كه تفال به قرآن مى زند و يا استخاره مى كند و از آيه مورد نظر خود مطلبى را اقتباس مى نمايد.
مـن در جـواب آنها گفتم : تمام دانشمندان و حتى اهل همين كميسيون متفقند كه قدرمسلم از تـفـسـير به راى اين است كه انسان معنائى را در نظر بگيرد و سپس آيه اى و يابخشى از قرآن را با نظر خود تطبيق كند.
اهل ذوق و عرفان يعنى آن دسته از اين عده كه پايبند به احاديث و روايات درتفسير قرآن نيستند عـلاوه بـر آنـكه عينا اين عمل را انجام مى دهند مطالب خود را دركتابها نوشته و در اختيار مردم گـذاشـته و نام كتاب خود را تفسير قرآن مى گذارند, اين عمل با برداشتهاى شخصى كه اكثرا از افكار افراد تلاوت كننده تجاوز نمى كند بسيارفرق دارد و به علاوه معلوم نيست كه اگر كسى در هـمـيـن موارد هم بگويد مقصودخداى تعالى از اين آيه شريفه همان برداشت من بوده است خطا نكرده باشد.
تا چه رسد به مطالبى كه بعضى از عرفا با ذوق عرفانى بر خلاف حتى صريح قرآن وطبق راى خود در كتابها و تفاسيرشان نوشته اند و به دست مردم داده اند.
آيـا آنـچـه مـحى الدين عربى در كتاب فصوص در فص هارونى و در فص عيسوى مبنى برآنكه حضرت موسى (ع ) برادرش را مورد سرزنش قرار داد كه چرا نگذاشتى مردم گوساله را بپرستند مگر نمى دانى كه خداى تعالى دوست دارد در هر صورتى پرستيده شود و يا در همان كتاب در فص عيسوى معتقد است كه مسيحيان به آن جهت كافر شدند كه الوهيت را منحصر به مسيح نمودند و اگر مى گفتند: عيسى وسائر موجودات همه خدا هستند كافر نبودند .
تفسير به راى نيست .
آيـا آنـچـه شـيـخ مـحمود شبسترى در كتاب د دين در آيه لاغوينهم اجمعين الاعبادك منهم المخلصين ((21)) تفسير مى كند كه شيطان افسرى است كه در دربار حضرت حق ماموريت دارد كـه بـيگانگان را مانع از ورود به دربار الهى شود و الا به مخلصين كارى ندارد .
تفسير به راى نيست .
صدها نمونه ديگر كه اگر كسى به كتب آنها كه بعنوان تفسير و يا غير تفسير نوشته اندمراجعه كند كاملا متوجه معنى واقعى تفسير به راى مى گردد.
و بـالاخـره هر مطلبى كه اهل ذوق و عرفان در تفسير قرآن گفته اند و در احاديث وروايات لااقل مضمون آن ذكر نشده و تنها به ذوق خودشان اكتفا كرده اند تفسير به راى است حال مى خواهد آن شخص از بزرگترين عرفا و دانشمندترين فلاسفه باشدو يا از افراد معمولى باشد فرقى نمى كند.

تفسير قرآن بوسيله گفتار وفهم اصحاب پيغمبراكرم (ص )

جـمـعـى معتقدند كه چون اصحاب پيامبر گرامى اسلام در وقت نزول قرآن خدمت آن حضرت بـوده و از اشـارات و كـنـايـات قرآن مطلع اند مى توان به گفتار و تفسير آنان اكتفا كرد و بوسيله كلمات آنها قرآن را تفسير نمود.
اين روش به دو جهت نمى تواند راه صحيحى براى فهم حقايق و تفسير قرآن باشد.
اول آنكه : كلمات صحابه پيامبر اكرم (ص ) منهاى عترت آن حضرت آن قدر زيادنيست كه بتواند تمام قرآن را تفسير كند پس طبعا نبايد منهج ناقصى را راه كاملى براى تفسير قرآن دانست .
دوم آنـكـه : اگـر چه صحابه پيغمبراكرم (ص ) به شان نزول و موقعيت زمانى و مكانى آيات نازل شـده بـهتر از ديگران متوجه بوده اند ولى شان نزول مخصص و مفسر آيات نمى شود و علاوه اگر كلمات آنها متكى به فكر و ذوق خودشان باشد مساله تفسيربه راى شامل حال آنها هم مى شود زيرا مـنع از تفسير به راى اطلاق دارد و آنها رااستثنا نكرده است بلكه مى توان گفت كه بعضى از آنها براى مقاصد شخصى خودهم از آيات قرآن استفاده مى كرده اند ولى در عين حال اگر آنها در شان نزول و ياموقعيت زمانى و مكانى آيات قرآن سخنى گفته , در صورتى كه مورد وثوق بوده وغرضى در كـارشان نباشد بسيار قابل استفاده است و به فهم معانى ظاهرى قرآن كمك مى كند ولى براى تفسير قرآن به هيچ وجه مفيد نخواهد بود.

تفسير موضوعى قرآن كريم

امـا تـفـسـير موضوعى كه اخيرا متداول شده , به هيچ وجه سابقه اى بين مفسرين به عنوان تفسير قـرآن نـدارد و نـبـايـد آن را در رديـف مـنـاهج تفسيرى قرآن كريم قرارش دادزيرادسته بندى و جمع آورى آيات قرآن در موضوع خاصى تفسير قرآن ناميده نمى شود.
به عبارت واضحتر گاهى مى توان قرآن را موضوع بندى كرد و سپس آن را تفسيرنمود كه البته در ايـن صـورت بـهـتـر مـمـكن است موضوعات قرآن به وسيله روايات تفسير شود چنانكه ما در بالا ذكرنموديم .
نوع دوم آنكه طبق اعتقاد بعضى از مفسرين نبايد دست به تركيب و ترتيب آيات قرآن زد و به همان سـبـكى كه تنظيم شده بايد آن را تفسير نمود زيرا اگر سبك قرآن رابهم زديم بعضى از معانى و مطالب ظريفى كه در پشت سر هم قرار داشتن آيات قرآن وجود دارد از بين مى رود.
به هر حال ملاحظه فرموديد كه تفسير موضوعى را نبايد در رديف مناهج تفسيرى قرآن كريم قرار داد به علاوه كه كاملا اين روش جديد است و ما در مقدمه بحث گفتيم ممكن نيست خداى تعالى و پـيـامـبـر اكـرم (ص ) و ائمـه اثـنى عشر (ع ) منهجى براى تفسير قرآن در گذشته پيشنهاد نكرده باشند.
شـايـد بـعـضـى بـگـويند كه : اين روش در تفسير قرآن سابقه بسيار طولانى دارد زيرا هركس كه مى خواسته در هر زمان درباره موضوعى از موضوعات اسلامى كتابى بنويسد, ابتدا آياتى كه در آن موضوع نازل شده جمع آورى مى كرده و سپس شرح وتفسيرى درباره آن موضوع مى داده و مطلب خود را در كتابى ارائه مى نموده است .
مـا مـى گـوئيـم درست است كه اين كار انجام مى شد و بايد هم انجام شود ولى تا بحال كسى اين عمل را بعنوان تفسير موضوعى قرآن كريم انجام نداده است .
و بـالاخـره عـمـده اشكال در اين است كه ما بخواهيم اين عمل را در رديف مناهج تفسيرى قرآن شريف قرار دهيم كه طبيعى است اين منهج در اين رديف قرارنمى گيرد.

تفسير قرآن بوسيله خود قرآن

ايـن روش مـانند روش قبل كاملا ابتكارى و جديد است و فكر نمى كنم كه قبل ازتفسير الميزان كسى از اين منهج با اين توسعه استفاده كرده باشد و مرحوم استادبزرگوارمان علامه طباطبائى هـم مـدعـى نـيـستند كه اين منهج براى تمام آيات قرآن قابل استفاده باشد .
زيرا در آيات احكام و بسيارى از آيات و معارف قرآن كريم نمى توان ازاين منهج استفاده كرد و خود ايشان آنها را به فقها و فقه ارجاع مى دهند.
بنابر اين منهجى كه ناقص باشد و صددرصد نتواند تمام قرآن را تفسير كند نمى تواندمنهج واقعى و كاملى كه در همه جا مفيد واقع شود بوده باشد.
طـرفداران اين نحوه از تفسير قرآن مى گويند: اولا قرآن خود نوراست و نور احتياج به استضائه از نـور ديـگر ندارد, لذا قرآن خودش بايد مفسر خودش باشد و نيازى به كلمات پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع ) كه بوسيله آنها توضيح داده شود نخواهدداشت .
مـا در جواب مى گوئيم : درست است كه قرآن نور است ولى كلمات پيامبر اكرم (ص )به تصديق قرآن كريم كه فرموده : ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى ((22)) لااقل آنچه را در موضوع شريعت فرموده از جانب خدا است و جز قرآن و وحى است .
زيراطبق تحقيقاتى كه در بالا به عرض رسـانـدم اگـر چـه سـائر كـلـمات رسول اكرم (ص ) ازآيات قرآن نيستند ولى آنها تفسير قرآن محسوب مى شوند.
بـنـابـراين وقتى قرآن فرموده اين كتاب نور است اگر چه محط نظر همان متن قرآن شريف بوده اسـت ولـى بخاطر آنكه احاديث و روايات با قرآن از نظر معنى عينيت دارند آنها هم منظور بوده و نـمـى تـوان احاديث و روايات را از قرآن جدا دانست ومعنى لن يفترقا (هرگز اين دو از هم جدا نمى شوند) كه در حديث ثقلين ذكر شده همين است .
در اينجا ممكن است طرفداران اين منهج از تفسير قرآن بگويند: روايات بسيارى وارد شده است كه بعضى از قرآن بعض ديگر را تفسير مى كند پس منظور چيست .
مـا در جـواب مـى گـوئيم : با توجه به توقيفى بودن منهج تفسيرى قرآن و بر فرض صحت سند و دلالـت (كـه در هر دوى اينها حرف است ) اين روايات تنها مطلبى را كه ممكن است بيان كند اين است كه بعضى از آيات قرآن مفسر بعضى آيات ديگراست يعنى در حقيقت ماهيت و طبيعت قرآن ايـن گـونـه است كه بعضى از آيات بعضى ديگر را تفسير مى كند و ائمه اطهار (ع ) از يك مطلب كلى و واقعى خبر داده انداين بيان عينا مانند اين است كه گفته اند قرآن تفسير دارد حالا آيا به ما اجـازه داده انـدكـه از آيـه اى تـفـسير آيه ديگرى را بيان كنيم .
قطعا خير, زيرا همان گونه كه در تـفـسيرقرآن تنها با گفتن اينكه قرآن تفسير دارد نمى توانستيم به راى خود قرآن را تفسيركنيم , هـم چـنـين نمى توانيم با اين جمله يعنى حديث مذكور كه مى گويد بعضى ازقرآن بعض ديگر را تـفـسـيـر مـى كند استفاده ترخيص درباره اين منهج تفسيرى قرآن بنمائيم و به علاوه مى توان از بـعـضى احاديث استفاده نمود كه از اين منهج مردم عادى را همان گونه كه از تفسير به راى منع كـرده انـد از ايـن عـمـل هـم منع نموده اندزيرا در حديثى كه عياشى در تفسيرش و برقى در محاسن و شيخ صدوق در كتاب ثواب الاعمال و كتاب معانى الاخبار نقل كرده امام صادق (ع ) فرمودند: ما ضرب رجل بعض القرآن ببعض الا و كفر. ((23)) مرحوم شيخ صدوق در معانى الاخبار مى گويد: از استادم ابن وليد سوال كردم كه :معنى اين حـديـث چيست .
فرمود: اگر معنى و تفسير آيه اى را بوسيله تفسير آيه ديگرى بگوئى و از كوبيدن بعض قرآن به بعض ديگرش تفسير آن را استخراج كنى كافرى .
و بالاخره از مطالب فوق چنين استفاده مى شود كه يكى از خصوصيات قرآن اين است كه بعضى از آن بـعـض ديگر را اجمالا تفسير مى كند و از اين راه پيشوايان دين يعنى پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اثنى عشر (ع ) براى تفسير قرآن استفاده كرده اند ولى چون ممكن است غير معصوم و آنهائى كه از بيان پيامبر اكرم (ص ) مستقيما تفسيرقرآن را دريافت نكرده اند به خطا بيافتند و مبتلا به تفسير بـه راى گردند آنها را از اين روش نهى فرموده و همان گونه كه درباره تفسير به راى مى گويد: مـن فـسـر آيـه من كتاب اللّه فقد كفر همچنين فرموده : ما ضرب رجل بعض القرآن ببعض الا و كفر.
ايـن دو مـضـمون يك مفهوم دارد زيرا كسى كه آيه اى را به آيه ديگر تفسير مى كندحتما مبتلا به تفسير به راى خواهد شد و كسى كه قرآن را به راى خود تفسير كندكافر است .
ايـن بـود آنـچـه من در كميسيون گروه تخصص مناهج تفسيرى قرآن كريم در مركزدارالقرآن الـكـريم ارائه دادم اميد است مرضى حضرت بقيه اللّه روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفدا قرار گيرد.
بيست و هفتم رجب 1409 سيد حسن ابطحى

مقاله دوم : اعجاز قرآن كريم

در بـيـسـت و هـفـت رجـب 1410 هجرى قمرى سالروز مبعث حضرت خاتم انبيا (ص )با دعوت دارالقرآن الكريم در قم براى دومين كنفرانس تحقيقاتى علوم و مفاهيم قرآن كريم حضور يافتم .
ايـن كـنـفـرانس براى تحقيق در مساله اعجاز قرآن تشكيل شده بود,محققان و اساتيد فراوانى از حوزه و دانشگاه از تمام كشور در مركز دارالقرآن الكريم حضور داشتند, سخنرانيها و كميسيونها, بـسيار پربار و پرارزش بود, هر يك ازدانشمندان نخبه و مفسرين با عظمت قرآن كه از عالم تشيع گرد يكديگر جمع شده بودند درباره وجوه اعجاز قرآن مطالبى مطرح فرمودند من هم كه يكى از اعـضـا ايـن كـنـفـرانـس بـودم و گـاهـى به عنوان هيئت رئيسه انتخاب مى شدم مطلبم را زير عنوان وجوه اعجاز قرآن تقديم به اين كنفرانس نمودم كه در همان كنفرانس به چاپ رسيد وبين علما و دانشمندانى كه دعوت شده بودند پخش شد و آن مطالب اينها است :

معنى معجزه

به نظر من بهترين معنى معجزه همان چيزى است كه خداى تعالى در قرآن در آيات 23 سوره بقره و 38 سوره يونس و 13 سوره هود و آيه 88 سوره اسرى به آن اشاره فرموده و مى گويد: اگر جن و انس پشت به پشت هم بدهند و بخواهند مانند اين قرآن را به كمك يكديگر بياورند, نمى توانند زيرا مـعـجـزه از عـجـز گرفته شده و عجزبه معنى ناتوانى است پس معجزه پديده اى است كه تمام عـوامـل طـبـيـعـى از ايـجـادش نـاتـوان باشند و عقل هر عاقلى اين چنين پديده اى را مربوط به طبيعت نداند. ((24)) و به عبارت علمى معجزه فاعل است و از عجز گرفته شده يعنى غير فاعلش كه خداى تعالى باشد ديگران عاجزند از انجامش .
((25)) بنابر اين اگر جن و انس كه دو گروه عاقل و متفكر عالم خلقت اند نتوانند مثل قرآن رابياورند به طريق اولى بقيه موجودات عالم خلقت كه مادون اين دو نوع ازمخلوقاتند و اهل علم و فكر و عقل نيستند نمى توانند كتابى مثل قرآن را بياورند.
پـس قـرآن بـا اين بيان و اين آيات كه آنها را مفسرين , آيات تحدى مى نامند معنى اعجاز را براى خود ثابت كرده و مى گويد: كه من معجزه ام و كسى غير از خدانمى تواند مثل مرا بوجود آورد.

فائده اثبات اعجاز قرآن

اگر ما بتوانيم معجزه بودن قرآن را همان گونه كه خود قرآن مدعى است ثابت كنيم ,طبعا خدا را ثـابـت نـموده و يكى از دلائل محكم اثبات وجود خدا را بيان كرده ايم .
زيرا اگر ثابت شود كه هيچ نـيـروئى در عـالـم خـلقت نمى تواند اين پديده را بوجودآورد و حال آنكه بوجود آمده , پس بايد به نـيـروى مـافـوق طـبـيعت كه دانا و حكيم است و مى تواند قرآنى را كه دانشمندان جن و انس از آوردنش عاجزند ايجاد كندمعتقد شد و آن قدرت دانا و توانا جز خداى تعالى نمى تواند چيز ديگرى باشد.
بـه علاوه به اين وسيله رسالت حضرت رسول اكرم (ص ) كه آورنده اين معجزه ازجانب خدا است اثـبـات نـمـوده ايم زيرا ممكن نيست كه خداى تعالى يك چنين قدرت نمائى فوق العاده اى را در اختيار كسى بگذارد كه او به دروغ ادعاى رسالت كرده باشد.
و سوم آنكه محتوا و علوم قرآن مجيد به طور كلى حجيت پيدا مى كند و باب علوم واقعى به روى ما باز مى شود و با توجه به آنكه قرآن بيان كننده همه علوم و معارف وحقايق است طبعا ثروت علمى بى نهايت خوبى و باب معارف قرآن مجيد از همين جا به روى ما باز مى شود.

اثبات اعجاز قرآن

بـعـضى از مفسرين در تفسير آيه شريفه 23 سوره بقره كه مى فرمايد: وان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسوره من مثله و ادعوا شهدائكم من دون اللّه ان كنتم صادقين .
(اگـر دربـاره نـزول قـرآن از جـانب خدا بر پيامبر در شك هستيد يك سوره از مثل اوبياوريد.) گـفـته اند: كه ضمير مثله (مثل او) ممكن است هم به پيامبراكرم (ص )برگردد و هم ممكن است به قرآن برگردد و هم ممكن است به هر دوى آنها برگردد.
يعنى اگر جن و انس پشت به پشت هم بدهند و بخواهند مثل قرآن را بياورندنمى توانند و هم اگر بخواهند مدعى شوند كه يك سوره قرآن را روى جريان طبيعى از مثل پيامبرى كه درس نخوانده و از جـائى و كـسـى مطلبى استفاده نكرده آورده شودممكن نخواهد بود و برخلاف طبيعت است بـنـابـر ايـن تـفكر تحدى قرآن كه به معنى خصم را به پيش خواندن و او را عاجز كردن است , هم دربـاره آوردن قـرآن از مثل پيامبر اكرم (ص ) و هم درباره محتواى آن از نظر مطالب اعجازآميز قرآن مى باشد.
به عبارت واضحتر قرآن از دو نظر معجزه است .
اول : از جـهـت خـصـوصياتى كه در آورنده آن يعنى پيامبر اسلام (ص ) بوده كه دنخوانده و مـطـلبى از كسى و يا از جائى استفاده نكرده مى باشد زيرا در اين آيه بخصوص با كلمه (من مثله ) ذكـر شـده كـه بطور وضوح منظور از مثل پيامبرى كه درس نخوانده و از كسى چيزى ياد نگرفته مى باشد.
دوم : از جهت آنكه وقتى به اعماق و مطالب علمى و تحقيق و پيشگوئى ها وفصاحت و بلاغت قرآن تـوجـه مـى شـود كـامـلا روشـن مى گردد كه اگر جن و انس بخواهند پشت به پشت هم بدهند نمى توانند مثلش را بياورند, مى باشد زيرا درسوره يونس مى فرمايد: فاتوا بسوره مثله (بدون من ) كه در اينجا منظور سوره اى ازقرآن است .
بنابراين , مطلب ما در اين بخش به دو فصل تقسيم مى گردد.

فصل اول

اعجاز قرآن از جهت خصوصيات آورنده آن

اعجاز قرآن از جهت خصوصياتى كه در آورنده آن بوده است .
بـدون تـرديـد و به اتفاق تمام مورخين پيغمبراسلام (ص ) مدعى بوده است كه دنخوانده و مطلبى را از جائى جز از خداى تعالى استفاده نكرده و تعليم نگرفته است .