|
|
|
|
|
|
| شرح اربعين حديث امام خميني رحمةالله عليه |
| ولى مـعـلوم اسـت كـه مـقـصـود تـشـابـه در تعبير است و چون نسبت به دنيا تعميرتعبير فرموده ، به مناسبت آن نسبت به دار آخرت تخريب تعبير فرموده . و عالمجـهـنـم و بـهـشـت گـرچـه مـخـلوق هـسـتـنـد، تـعـمـيـر دار جـنـت و مـواد جـهـنـم تـابـعاعـمـال اهـل آن اسـت . و در روايـت اسـت كـه زمـيـن بـهـشـت سـاده اسـت و مـواد تـعـمـيـر آناعـمـال بـنـى الانـسـان .(692) و ايـن مـطـابـق اسـت بـا بـرهـان و كـشـفاهـل مـكـاشفه ، چنانچه بعضى از عرفاى محققين گويد: بدان ، عصمنا الله و اياك ، كهجـهـنـم از اعـظـم مـخـلوقـات اسـت ، و آن زنـدان خـداوند است در آخرت . و او را جهنم گـويـنـد بـراى بـعـيد بودن قعر آن ، چنانچه چاهى را كه قعرش بعيد است بئر جهنام گـويند. و آن شامل حرارت و زمهرير است . و در آن برودت است به آخر درجه آن ، وحـرارت اسـت بـه آخـر درجـه آن ، و بـيـن اعـلاى آن و قـعـر آن هـفـتـصـد و پـنـجـاهسال راه است . و مردم اختلاف دارند كه آن مخلوق است يا غير مخلوق . و خلاف مشهور است درآن . و هـمـيـن طـور در بـهـشـت نـيـز اخـتـلاف كـردنـد. و امـا پـيـش مـا و پـيـش اصـحـاب مـا،اهـل مـكـاشـفـه و مـعـرفـت ، آنـهـا مـخـلوق هـسـتـند و مخلوق نيستند. اما اينكه گفتيم مخلوق اند،مـثـل آن اسـت كـه مـردى خانه اى را بنا كند و ديوارهاى محيطه به فضاى آنرا فقط برپاكـنـد، در ايـن صـورت گـفـتـه شـود كـه ايـن خـانـه اسـت ، و وقـتـى كـهداخـل آن شـوى ديده نشود در آن مگر ديوارى كه بر فضا و ساحتى داير است . پس از آن ،انـشـاء خـانـه هـا و بيوت آن را نمايند به حسب اغراض ساكنان آن از غرفه ها و قصرها ومخزنها و آنچه سزاوار است در آن باشد. ـ انتهى .(693) و در حديث است كه رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، وقتى به معراج تشريف بردند، دربـهـشـت مـلائكه اى چند ديدند كه گاه اشتغال به بناى ابنيه دارند و گاه از كار باز مىايستند. فرمود به جبرئيل : سبب اين چيست ؟ عرض كرد: مواد اين بناها كه مى كنند اذكار امتاسـت . هـر وقـت ذكـر گـويـنـد، مـوادى بـراى آنـهـاحـاصـل شـود، پـس مـلائكـه مـشـغـول بـنـا شـونـد، و وقـتى آنها از ذكر باز مانند، اينها ازعمل نيز باز ايستند.(694) بـالجـمـله ، صـورت بـهـشـت و جـهـنـم جـسـمـانـى هـمـان صـوراعـمـال و افـعـال حـسنه و سيئه بنى آدم است كه در آن عالم به آنها رجوع كنند، چنانچه درآيـات شـريـفـه نـيـز بـه آن اشـاره و تـلويـح شـده ،مـثـل قـول خـداى تـعـالى : و وجدوا ما عملوا حاضرا.(695) و قوله : انما هى اءعمالكمترد اليكم .(696) و تواند بود كه عالم بهشت و جهنم دو نشئه و دار مستقلى باشندكه بنى آدم به حركات جوهريه و سوقهاى ملكوتى و حركات اراديه عمليه و خلقيه بهسـوى آنـهـا مـسـافـرت مـى كـنـنـد، گـرچـه هـر يـك از آنـهـا حـظـوظـشـان از صـوراعمال خودشان باشد. و بـالجـمـله ، عـالم مـلكوت اعلى عالم بهشت است كه خود عالم مستقلى است ، و نفوس سعيدهسـوق (داده ) مـى شـود بـه سـوى آن ، و عـالم جهنم ملكوت سفلى است كه نفوس شقيه بهسـوى آن مـسـافـرت كـنـد. ولى آنچه به آنها در هر يك از دو نشئه رجوع مى كند، صورتبـهـيـه حـسـنه يا مولمه مدهشه اعمال خود آنها است . و به اين بيان جمع بين ظواهر كتاب واخبار، كه به حسب ظاهر متخالف نمايد، شود، و نيز موافق با برهان و مسلك معرفت است . فصل : مغرور ساختن شيطان انسان را به رحمت واسعه حق پـوشـيـده نـيست كه كلام حضرت ابى ذر، رضى الله عنه ، در اين مقام كلام جامع و دستورمـحـكـمـى اسـت كـه انـسـان بـايـد مواظبت بر آن نمايد. پس از آنكه حضرت ابى ذر فرموداعمالتان را به كتاب خدا عرضه داريد، و خداوند مى فرمايد: "مردم دو طايفه اند: ابرار،و آنـهـا در نـعـيـم انـد، و فـجـار، و آنـهـا در جـحـيـم انـد." آن مـرد تـشـبـث بـهذيل رحمت كرد كه اگر اين طور است ، رحمت حق تعالى پس كجاست ؟ جواب داد رحمت حق نيزگزاف نيست ، و آن قريب به نيكوكاران است . بدان كه شيطان ملعون و نفس خبيث اماره بالسوء انسان را از طرق بسيارى مغرور مى كنندو بـه هـلاكـت ابدى هميشگى مى كشانند. و آخر تيرى كه در كمان دارند مغرور كردن انساناسـت در اوايـل امـر بـه رحـمـت حـق . و انـسـان را بـه واسـطـه ايـن غـرور ازعـمـل بـاز مـى دارنـد. و ايـن اتـكـال بـه رحـمـت از مـكايد شيطان و غرور آن است . و شاهد ودليـل آن ايـن اسـت كـه مـا در امـور دنـيـاى بـه هـيـچ وجـهاتـكـال بـه رحـمـت حـق تـعـالى نـداريـم و يـكـسـره اسـبـاب طـبـيـعـى و ظـاهـرى رامستقل و كاركن مى دانيم ، به طورى كه گويى در عالم مؤ ثرى جز اسباب ظاهرى نيست . ودر امـور اخـروى غـالبـا اتـكـال بـه رحـمـت حـق در گـمان خود مى كنيم و از دستورات خدا ورسـول ، صـلى الله عـليـه و آله ، غـفـلت مـى نـمـايـيـم ، گـويـى خـداونـد مـا را قـدرتعـمـل نـداده و راه صـحـت و سقم نياموخته . بالجمله ، در امور دنيايى تفويضى مسلك ، و درامـور آخـرتـى جـبـرى مـسـلك مـى شـويـم ، غـافـل از ايـنـكـه ايـن هـر دوبـاطـل و غـلط و خـلاف دسـتـورات انـبـيـا، صـلى الله عـليهم ، و طريقه مستمره ائمه هدى واوليـاى مـقـربـيـن است . با آنكه آنها هم رحمت حق را معتقد بودند و ايمان آنها از همه بيشتربود، با اين وصف آنى غفلت از انجام وظايف نمى كردند و دقيقه اى از سعى و كوشش بازنـمـى مـاندند. بردار صحيفه اعمال آنها را مطالعه كن . ادعيه و مناجاتهاى سيدالساجدين وزين العابدين ، عليه السلام ، را ملاحظه كن و دقت نما ببين در مقام عبوديت چه معامله مى كندو چـه طـور بـه وظـيـفـه بـنـدگـى قـيـام مـى كـنـد، بـا ايـن وصـف ، وقـتـى صـحـيـفـهاعـمـال حـضـرت مـولاى مـتقيان ، اميرمؤ منان ، عليه السلام ، را مى بيند، تاءسف مى خورد واظـهار عجز مى كند!(697) پس ما يا بايد آنها را، نعوذبالله ، تكذيب كنيم و بگوييماطـمينان و ايمان به رحمت حق نداشتند مثل ما! يا بايد خود را تكذيب كنيم و بفهميم كه اينهاكـه ما مى گوييم از مكايد شيطان و غرور نفس است كه مى خواهند ما را از راه مستقيم منحرفكنند. پناه مى بريم به خداى تعالى از شر آنها. پس اى عزيز، همان طور كه حضرت ابى ذر دستور به آن مرد داده ، علوم بسيار است ولىعـلم نـافـع بـراى امـثال ماها آن است كه با خود اين قدر بدى نكنيم . بفهميم كه دستوراتانبياء و اوليا، عليه السلام ، كشف حقايقى است كه ماها از آنها محجوب هستيم . آنها مى دانندكـه ايـن اخـلاق ذمـيـمـه و اعـمـال سـيـئه چـه صـورتـهـايـى دارد و چـه ثـمـراتـى از آنـهـاحـاصـل مى شود، و اين اعمال حسنه و اخلاق كريمه چه صورتهاى خوب ملكوتى دارد. همهرا فـرمـودنـد و دوا و درمـان و درد و مـرض را بـيان كردند. تو اگر عاطفه با خود دارى ،بـايد از آن دستورات نگذرى و درد خود را دوا نمايى و مرض خود را معالجه كنى ، خدا مىدانـد كـه اگـر بـا ايـن حـال كـه هـسـتـيـم بـه آن عـالممـنـتـقـل شـويـم ، بـه چه مصيبتها و دردها و مرضها گرفتار مى شويم . والحمدلله اءولا وآخرا. الحديث الثالث و العشرون حديث بيست و سوم بالسند المتصل الى حجة الفرقة و ثقتها، محمد بن يعقوب الكلينى ، رضى الله عنه ،عـن عـلى بـن اءبـراهـيـم ، رفـعـه الى اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ،قـال : طـلبـة العـلم ثـلاثـة . فـاعـرفـهـم بـاءعـيـانـهـم و صـفـاتـهـم : صـنـف يـطـليـهللجـهـل و المـراء، و صـنـف يـطـلبـه للاسـتـطـالة والخـتـل ، و صـنـف يـطـلبـه للفـقـه و العـقـل . فـصـاحـتالجـهـل و المـراء مـوذمـمـار مـتـعـرض للمـقـال فـى اءنـديـةالرجـال بـتذاكر العلم وصفة الحلم ، قد تسربل بالخشوع و تخلى من الورعليه السلام ،فـدق الله مـن هـذا خـيـشـومـه و قـطـع مـنـه حـيـزومـه . و صـاحـب الاسـتـطـالة والخـتـل ذو خـب و مـلق ، يـسـتـطـيـل عـلى مـثـله مـن اءشباهه ، و يتواضع للاغنياء من دونه ، فهولحلوائهم هاضم و لدينه حاطم ، فاءعمى الله على هذا خبره و قطع من آثار العلماء اءثره .و صـاحـب الفـقـه و العـقـل ذوكـابـة و حـزن و سـهـر، قـد تـحـنـك فـى بـرنـسـه و قـامالليـل فـى حـنـدسـه ، يـعـمـل و يـخـشـى و جـلا، داعـيـا مـشـفـقـا مـقـبـلا على شاءنه ، عارفاباءهل زمانه مستوحشا من اءوثق اخوانه ، فشدالله من هذا اءركانه و اءعطاه يوم القيامة اءمانه. قال الكلينى ، رحمه الله : و حدثنى به محمد بن محمود، اءبو عبدالله القزوينى ، عنعـدة مـن اءصـحـابـنـا، مـنـهم جعفر بن احمد الصيقل بقزوين ، عن اءحمد بن عيسى العلوى ، عنعبادبن صهيب البصرى ، عن اءبى عبدالله ، عليه السلام .(698) ترجمه : فـرمـود حـضرت صادق ، عليه السلام : طلب كنندگان علم سه دسته اند. پس بشناسآنـهـا را بـه شـخـصـيـات و صـفـاتـشـان . يـك صـنـف طـلب مـى كـنـنـد آن را بـراىجـهـل جدال . و يك صنف طلب مى كنند آن را براى رفعت جستن و فريب دادن . و يك صنف طلبمى كنند آن را براى دانش و بينش . پـس ، داراى جـهـل و جـدال آزرده اسـت و جـدل كن است ، تعرض كن گفتگوهايى است در انجمنمردان به گفتگوي دانش و توصيف بردبارى ، پوشيده است پيراهن فروتنى را، و تهىگرديده از پرهيزگارى . پس ، بكوبد خداوند از اين روى بينى او را، و دو تا كند از آنكمر او را. و صـاحـب بـلنـد پـروازى و فـريـب داراى فـريـب اسـت و چـاپـلوسـى ، بـلندى جويد برمـثل خود از شبيهان خويش ، و فروتنى كند از براى دارايان از غير خود. پس او حلواى آنانرا هضمم كننده ، و دين خود را شكننده است . پس ، كور كند خداوند بر اين جهت بينايى او را،و جدا كند از نشانه هاى دانشمندان نشانه او را. و داراى دانـش و بـيـنـش داراى شـكـسـتـگـى وانـدوه و شـب زنـدگـى است ، برخيزد شب را درتـاريكى آن ، عمل مى كند و مى ترسد ترسيدنى ، خواننده است ، برحذر است ، رو آورندهاسـت بر شاءن خويشتن ، شناسنده مردم زمان خود است ، وحشتناك است از موثقترين برادرانخـود. پـس ، مـحـكـم كـنـد خـداونـد از ايـن روى پـايـه هـاى او را، و بـبخشايد به او در روزرستاخيز امان خود را. شـرح بـاءعـيـانـهـم تـاءكـيـد اسـت از بـراى اعـرفهم . يعنى ، بشناس آنها را خودشان رابـطـورى كـه مـشـخـص و مـعـين گردند و مشتبه به غير نشوند، چنانچه گويى : راءيتهبـعـيـنـه . و كـل شـى ء فـيـه حـلال و حـرام ، فـهـو لكحـلال حـتـى تـعـرف الحـرام بـعـيـنه .(699) جناب محقق محدث مجلسى ، رحمه الله ،احـتـمـالاتـى داده انـد و نـقـل فـرمـودنـد در ايـن مـقـام ، كـه ايـناحـتـمـال كـه مـتـعـيـن و واضـح اسـت هـيـچـيـك از آنـهـا نيست ، و آنها نيز به غايت بعيد است ،مـثـل ايـنـكـه فـرمـودنـد: بـاءعيانهم اءى ، بخواصهم و اءفعالهم المخصوصة بهم ، اءوبـالشـاهـد و الحـاضـريـن مـن اءفـعـالهـم .پـس از آن فـرمـايـنـد: وقـيـل : بـاءعـيـانـهـم اءى ، اءقـسـامـهـم و مـفـهـومـات اءصـنـافـهـم . وقـيـل : المـراد بـاءعـيـانـهـم مـنـاظـرهـم مـن هـيـئتـهـم و اءوضـاعـهـمكالتسربل بالخشوع .(700) و ديگر احتمالات بعيده . قـوله : و صـفـاتهم مقصود از اوصاف ، آن حالاتى است كه تابع ملكات و مقاصد اين سهصـنـف اسـت ، مـثـل مـوذى بـودن و مـراء نـمـودن و غـيـر آن . پـس ، بـه ايـن اوصاف معرفىحال آنان گردد و آنها باعيانهم شناخته شوند. و جـهـل خـلاف عـلم اسـت . و در ايـن مـقـام شـايـد مـراد تـعـمـيه و اخفاء حق باشد، ياتـجـاهل و عدم قبول حق باشد. و ما پس از اين ، بيان اين مطلب را بيش از اين مى نماييم . ومـجـلسـى فـرمـوده الجـهـل السـفـاهـة و تـرك الحـلم . وقيل : ضد العقل .(701) و مـراء جـدال در آرا و كـلام اسـت . و از هـمـيـن مـاده اسـتجـدل كـه يـكـى از صـنـاعـات خـمـس مـعـنـونـه در مـنـطـق اسـت .يقال : ماريت الرجل اءماريه مراء. اذا جادلته .(702) چنانچه در صحاح جوهرىاست . و اين كلام گرچه مطلق است ، ولى مقصود على الظاهر همين است كه ذكر شد. و در اينمـقـام احـتـمـال ديـگـرى اسـت كـه مـا پـس از ايـن بـه آن اشـاره در يـكـى ازفصول آتيه (مى كنيم ).(703) و استطالة طلب بلندى و ارجمندى است . و ختل ، به فتح خاء مجمعه و سكون تاء، به معنى خدعه و فريباسـت . قـال الجـوهـرى : خـتـله و خـاتـله ، اءى خـدعـه . والتخاتل ، التخادع . قـوله : مـمـار پـس از ايـن ذكـر شود كه چگونه معرفى شده است صاحب مراء به ممارى، و صـاحـب اسـتـطـاله و خـتـل بـه اسـتـطـاله بـرامثال ، و صاحب خب بودن كه به معنى خدعه است . قـوله : مـتـعـرض للمـقـال يـعـنـى اظـهـار نـمـودن مـقـالات را.يـقـال : عـرضـت له الشـى ء اذا اءظـهـرتـه له و عـرض له اءمـر كـذا. و يـعـرض ، اءىظهر.(704) واءندية جمع نادى است . و آن محل اجتماع قوم و مجلس و مذاكرات آنان است . و چونمتفرق شدند آن را نادى نگويند. و از آن است دارالندوة كه در مكه بوده ،كـه آن را بـنـا نـمـودنـد بـراى اجـتـمـاع در مـشـاورات . و نـدى بـر وزنفـعـيـل ، و نـدوة و مـنـتـدى و مـتندى به همين معنى (است ) چنانچهجوهرى گويد. بـتـذاكـر العـلم مـتـعـلق اسـت بـه مـقـال ، يـابـدل اسـت از مـقـال . و صـفـة الحـلم عطف به آن است . و مقصود آن است كه مذاكراتعـلمـيـه مـى كـنـد كـه خود را از اهل آن منسوب دارد، و توصيف و تحسين حلم كند كه خود را درزمـره آنـان بـه شـمـار آورد، بـا ايـنـكه نه از اهل آن است و نه در شمار اصحاب اين . علمشجهلى است به صورت دانش ، و حلمش از اوصاف كامله معتدله خارج . و ما پس (از) اين ذكرىاز اين مقوله مى نماييم . قـوله : تـسـربـل از بـاب تـفـعـلل ، بـه مـعـنـى لبـسسـربـال ، كـه پـيـراهـن اسـت ، مـى بـاشـد. يـقـال : سـربـلتـهفـتـسـربـل . اءى ، اءلبسته السربال . و تسربل بالخشوع يعنى پيراهن خضوع بهخـود پـوشـانـد و اظـهـار مـلازمـت آن نـمـود، چـون پـيـراهـن كـه مـلصـق و لازم بـدن اسـت ، وحال آنكه خالى از آن است ، و آن چون پيراهن عاريتى است در او. والورع ، بـه فـتـح راء بـه مـعنى احتراز تام از محرمات و مشتبهات است .قـوله : فـدق الله ... مـحـتـمـل اسـت كه اين جمله ، و نظاير آن در دو جمله بعد، دعا باشد، ومـحـتـمل است اخبار حال آنها باشد در دنيا يا آخرت ، يا هر دو عالم . و دق به معنىكوبيدن يا اسم صوت است . قوله : من هذا يعنى به سبب هر يك از اين خصال . و خيشوم بالاى بينى است . و مقصود از كوبيدن بينى كنايت از ذلت و خوارى است، يـعـنـى ، خـداى تـعـالى بـه واسـطـه ايـن خـصـلتـهـا آنـهـا را خـوار وذليل كند. و پس از اين ، اشاره به اين معنى مى نماييم .(705) و الحـيـزوم ، بـه فـتـح حـاء مـهـمـله و ضـم زاء مـعـجـمـه ،مـحـل كـمـربـنـد است . و به معنى وسط سينه ، و به معنى استخوانى كه احاطه نموده استمـثـل حلقه بر حلقوم آمده . و در اين مقام ، اول مناسب است به مناسبت نسبت قطع بهآن . و الخـب ، بـه كـسـر خـاء بـه مـعـنـى خـدعـه و خـبـث و عـش اسـت .يقال : رجل خب ـ بكسر و فتح ـ به معنى خداع . چنانچه جوهرى گويد. و مـلق به معنى تملق گويى و چاپلوسى است . و اين ملازم است با آنچه جوهرىدر صحاح در معنى آن گويد: قال : رجل ملق . يعطى بلسانه ما ليس فى قلبه .انـتـهـى .(706) و ايـن تفسير به لازم اعم است ، بلكه معنى آن اظهار تلطف و تودد استمخلوط به تخضع ، با آنكه در قلب چنين نيست . قـوله : لحـلوائهـم مـجـلسـى فـرمـايـد در بـعـضـى نـسـخـه هـا بـا نون وارد است،(707) در ايـن صـورت (بـه ضـم حـاء و مهمله و سكون لام ) به معنىاجرت دلال و كاهن ، و آنچه از قبيل رشوه مى دهند (مى باشد). و مراد آن است كه اغنيا به اومى دهند در قبال كارهايى كه نسبت به آنان مى كنند و دين فروشهايى كه مى نمايند. و الحـطم يعنى شكستن . مجلسى گويد حطم شكستن مؤ دى به فساد است.(708) قوله : خبره محتمل است به ضم خاء معجمه و سكون باء به معنى خبرت وبصيرت باشد. و محتمل است به فتح خاء و باء باشد. و به مناسبت نسبتفعل به او اولى انسب است ، گرچه دومى نيز خالى از وجه نيست . و الكـاءبـة بـه تـحـريـك و مـد و تـسـكـيـن ، بـدىحال و انكسار است از شدت هم و حزن . قوله : تحنك فى برنسه يعنى قرارداد تحت الحنك را در برنسش . و برنس كلاهبـلنـدى اسـت كـه اهـل عـبـادت در صـدر اسـلام آن را به سر مى نهادند، چنانچه جوهرى درصـحـاح اللغـة گويد. و محقق مجلسى فرمايد: اين فقره ايماء دارد به استحباب تحنكدر نـمـاز.(709) و در ايـن اسـتـفـاده نـظـر اسـت . زيـرا كـه تـحـنك در لباسى كهاهـل عـبـادت مى پوشيدند دلالت كند بر استحباب تحنك مطلقا، نه وقت نماز بالخصوص .بلى ، اگر برنس لباس مخصوص نماز بود صحيح بود اين استفاده . و الحـنـدس ، بـه حـاء مـهـمـله مـكـسـوره و نـون سـاكـنـه ودال مـهـمـله مـكـسوره ، شب شديد الظلمة است ، چنانچه جوهرى گويد. و اضافه آنبـه ضـمـيـر بـيـانـيـه اسـت ، و فـى حـنـدسـه بـدل ليـل اسـت ، ومحتمل است قريبا كه حندس در اين مقام ظلمت شب باشد بنابر تجريد. قـوله : فـشـد الله اءركـانـه ، شـد به معنى قوت و احكام است . ركن بهمـعـنـى آن چـيـزى اسـت كـه قـوام و قـيـام شـى ء بـر آن اسـت .قال الجوهرى . ركن الشى ء، جانبه الاقوى . و مـا آنـچـه بـيـان كـردنـى و مـنـاسـب اسـت در ضـمـن چـنـدفصل به رشته تحرير در مى آوريم ، و على الله التكلان . فـصـل : اشـاره بـه ايـنـكـه عـلم از مـبـادى غـيـبـى بـه نـفـس مـتـعـلم القـا مـىگردد بدانكه در محل خود مقرر است كه مقدمات قياس بالنسبة به نتايج ، و ادله (و) براهين در هرعـلمـى نـسـبـت بـه مـدلولات و مـبـرهـنـات ، بـه مـنـزله مـعـدات هـسـتـنـد، نـه آنـكـهاسـتـقـلال تـام دارند، و نه آنكه بى ارتباط باشند يكسره با آنها. و در اين مقام دو طايفهجبرى و تفويضى خلاف كردند و از طريق اعتدال به يكسو شدند، و هريك به مقتضاى مذهبخود طرفى را اختيار كردند. آن يك گويد كه مقدمات مستقلند كه اگر سد باب عالم غيب وقـبـض افـاضـه افـاضـه عـالم مـلكـوت گـردد، انـسـان از نـفـس مـقـدمـات عـلم بـه نـتـايجحـاصـل كـنـد. و ديـگـرى گـويد كه مقدمات بكلى بى ارتباط به نتايج است . و عادة اللهجارى شده كه پس از مقدمات القاى نتايج در ذهن انسان كند، و مقدمات صورتا مربوط بهنتايج است و در حقيقت بى ربط محض است . و هـر يـك از ايـن دو مـذهب ، چون مذهب هر يك از اين دو طايفه ، پيش ارباب معارف حقه و علومحـقـيـقه باطل ، و حق ، وفاقا لاهله ، آن است كه مقدمات ارتباط اعدادى دارند، و نفس را حاضرنمايند از براى القاى علوم از مبادى عاليه غيبيه در آن . و ما اكنون در صدد شرح اين مذهبو تـضـعيف آن دو نيستيم ، زيرا كه از مقصد ما خارج است و ذكر آن تطفلا براى بيان مطلبديـگـر اسـت ، و آن آن اسـت كـه پـس از آن كه دانسته شد كه القاى علوم و معارف از عوالمغـيـبـيـه و تـابـع ارتـبـاط نـفـوس اسـت بـدان ، چنانچه در حديث است : ليس العلم يكثرةالتـعـليـم ، بـل هـو نور يقدفه (الله ) فى قلب من يشاء.(710) نيست دانش بهبـسـيـارى آمـوخـتـن و آمـوخـتـه شـدن ، بـلكـه آن نـورى اسـت كـه مـى انـدازد آن را خـدا دردل هـر كـس مـى خـواهـد پس هر يك از نفوس كه ارتباط به ملكوت اعلى و عالم ملائكهمـقـربـين پيدا كند، القائاتى كه در آن شود القاء ملكى و علومى كه به آن افاضه شودعـلوم حـقـيـقـه و از عـالم مـلائكـه اسـت . و هـر يـك كـه ارتـبـاط بـه عـالم مـلكـوتاسـفـل و عـالم جـن و شـيـطـان و نـفـوس خـبـيـثـه پيدا كند، القائات آن القاى شيطانى و ازقـبـيـل جـهالات مركبه و حجب مظلمه است . و از اين جهت است كه ارباب معارف و اصحاب علومحـقـيـقـه تـصـفـيـه نـفـوس و اخـلاص نـيـات و تـصـحـيـح قـصـود را درتـحـصـيـل عـلوم ، خـصـوصـا مـعـارف حـقـه و عـلوم شـرعـيـه ،اول شـرط مـى دانـنـد، و وصـيـتها در اين باب به متعلمين مى نمايند، زيرا كه به تصفيهنـفـوس و صـقـالت آن ، جـهـت ارتباط به مبادى عاليه قوت گيرد. و اينكه جناب ربوبىجـل جـلاله در كريمه مباركه : اتقوا الله و يعلمكم الله (711) تعليم الهى را مربوطبـه تـقـوى فـرمـوده بـراى هـمـيـن اسـت كه تقوى صفاى نفس دهد و آن را به مقام غيب مقدسمـرتـبـط كـنـد، پـس تـعليم الهى و القاى رحمانى واقع گردد، زيرا كه در مبادى عاليهبـخـل مـحـال اسـت و آنـهـا واجب الفياضيه هستند، چنانچه واجب الوجود بالذات واجب از جميعحيثيات است . و اگـر نـفـس بـه واسـطـه تـوجـه بـه تـعـمـيـر خـود ومـاءكـل و مـشـرب خـويـش و به اءنانيت نفسانيه اشتغال به علوم پيدا كرد و غايت غير الهىشـد، القـائاتى كه به او شود القاى شيطانى است . و يكى از موازين غير متخلفى ، كهگـمان مى كنم اهل معارف آن را ذكر نكردند، در امتياز بين القائات رحمانى و شيطانى هميناسـت كـه ذكر شد، كه خود انسان در بسيارى اوقات مى تواند بفهمد. و آنچه به اين نفسغـير پرهيزناك داراى كدورت القا گردد از قبيل جهالات مركبه است كه درد بيدرمان نفوسو خار طريق آنهاست ، زيرا كه ميزان در علم حصول مفهومات كليه و اصطلاحات علميه نيست، بـلكه ميزان آن رفع حجب از چشم بصيرت نفس است و فتح باب معرفة الله است ، و علمحـقـيـقى آن است كه چراغ هدايت ملكوت و صراط مستقيم تقرب حق و دار كرامت او باشد. و هرچـه جـز ايـن اسـت ، گـرچـه در عـالم مـلك و قـبل از رفع حجب طبيعت به صورت علوم است واصـحـاب آن پـيـش ارباب محاورات و مجادلات از علماء و عرفا و فقها به شمار آيند، ولىپـس از رفـع حـجـاب از چـشـم قـلب و بـرداشته شدن پرده ملكوت و بيدار شدن از خوابسـنـگـيـن مـلك و طـبيعت ، معلوم شود كه غلظت اين حجاب از تمام حجابها بيشتر بوده ، و اينعـلوم رسميه سرتاسر حجب غليظه ملكوتيه بوده كه بين هر يك تا ديگرى فرسخها راهمـسـافـت داشـتـه و ما از آن غافل بوديم . الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا.(712)مردم در خوابند، و وقتى كه مردند بيدار شوند و معلوم شود كه در چه كاريم همهو افـتـضـاح و رسـوايـى ايـنـجـاسـت كـه پـس از پـنـجـاهسـال تـحـصيل ، يا كمتر يا بيشتر، خود ما نيز در اشتباه هستيم و گاهى گمان مى كنيم كهتـحـصـيـلات مـا بـراى خـداست ، و از مكايد شيطان و نفس غفلت داريم ، براى آنكه حب نفسپـرده ضـخـيم بزرگى است كه معايب ما را بر ما پوشانده . و از اين جهت اولياى اطهار وائمـه و الاتـبـار، عـليـهم سلام الله ، براى فهماندن خود ما نيز آثار و علائمى جهت امتيازذكر فرمودند كه ما خود را به آن بشناسيم و نفس خويش را محك كنيم و بيهوده حسن ظن بهخـود نـداشـتـه بـاشـيـم . و ما پس از اين اشاره به اين علامات كه در اين حديث شريف ذكرفرمودند مى كنيم . پس ، معلوم شد كه طالب علوم به تقسيم اولى كلى دو طايفه اند: يكى آنكه مقصدش الهى، و ديـگـر آنـكـه نـفـسـانـى بـاشـد. و تـوان گـفـت كـه ايـن طـايـفـه غـايـت مـقـصـدشـانجـهـل اسـت ، زيـرا كـه عـلوم صـوريـه كـه از بـراى آنحـاصـل شـود به حسب حقيقت جهالات مركبه و حجت ملكوتيه است . و اين دو طايفه كه حضرتصـادق ، عليه السلام ، در اين حديث شريف ، كه ما به شرح آن پرداختيم ، ذكر فرمودنددر ايـن مـقـصـد كـه ذكـر شـد شـركـت دارنـد، زيـرا كـه اصـحـاب مـراء وجدال و همين طور اصحاب استطاله و ختل هر دو اصحاب جهالات و ارباب ضلالات هستند و ازاين جهت آن جهل را كه آن بزرگوار (از) علائم طايفه اولى قرار داده است توان گفت غير ازاين معنى متعارف است ، بلكه يا مقصود از آن تعميمه امور و القاى مردم در جهالت است ، يامـقـصـود از جـهـل تـجـاهـل و عـدم قـبـول حق است ، چنانچه اين هر دو از خواص اصحاب مراء وجـدال اسـت . آنـهـا امـور حـقـه و حـقـايـق رايـجـه را انـكـار كـنـنـد وجـهـل ورزنـد بـراى پـيـشـرفـت حـرف خـود و گـرمـى بـازارباطل و رواج متاع كاسد خويش . و ايـنـكه حضرت ، مردم را سه طايفه قرار دادند ـ با آنكه با يك تقسيم بيش از دو طايفهنيستند و آن تقسيم اولى كلى داير بين نفى و اثبات است ، و به يك اعتبار و تقسيم از سهطـايـفه بيشترند ـ توان گفت براى آن است كه خواستند دو طايفه عظيمه و دو نوع بزرگرا كـه بـيـشـتـر اصـحـاب جهالات و ضلالات به آن دو رجوع كنند ذكر فرمايند، و لهذا درروايـت ديـگـر آنـهـا را دو طـايـفـه قـرار دادنـد. كـافى باسناده عن اءبى عبدالله ، عليهالسـلام ، قـال : مـن اءراد الحديث لمنفعة الدنيا، لم يكن له فى الاخرة نصيب . و من اءراد بهخير الاخرة ، اءعطاه الله خير الدنيا و الاخرة .(713) فـرمـود كـسـى كـه اراده نـمايد حديث را براى منفعت دنيا، از براى او در آخرت بهره اىنـيـسـت . و كـسـى كـه اراده كـنـد بـه آن آخـرت را، عطا فرمايد خدا به او خير دنيا و آخرترا. فصل : احاديث در ذكر مفاسد مراء مـا پـيـشـتـر ذكر مفاسد مراء و جدال را در ضمن يكى از احاديث شريفه كرديم ،(714) وچون اينك نيز مناسب است به ذكر بعضى احاديث و بيان شمه اى از مفاسد آن مى پردازيم .در كـافـى شـريـف سـنـد بـه حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، رسـانـد،قـال : قـال اءميرالمؤ منين ، عليه السلام : اياكم و المراء و الخصومة ، فانهما يمرضانالقلوب على الاخوان و ينبت عليهما النفاق .(715) بـرحـذر بـاشـيـد از جدال و خصومت در مقال ، كه آنها قلوب را مريض مى كنند نسبت بهبرادران ، و ريشه نفاق هستند كه نفاق روى آنها مى رويد. و فـى الكـافـى اءيـضـا عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ،قـال : ايـاكـم و الخـصـومـة ، فـانـهـا تـشـغـل القـلب و تـورث النـفـاق و تـكسب الضغائن.(716) بـرحـذر بـاشـيـد از مـخـاصـمـه ، زيـرا كـه آن قـلب رامـشـغـول مـى كـنـد، و بـاعـث نـفـاق و دورويـى مـى شـود، و كـيـنـه دردل ايجاد مى كند. و فـيـه ايـضـا عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ،قـال : قـال جـبـرئيـل للنـبـى صـلى الله عـليـه و آله : ايـاك و مـلاحـاةالرجال .(717) فـرمـود حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ، كـهجـبـرئيـل بـه پـيـغـمـبـر، صـلى الله عـليـه و آله گـفـت : "بـرحـذر بـاش ازجدال و گفتگو به طريق مخاصمه با مردم . امـا بـيـان آنكه مراء و خصومت در مقال قلب را مريض مى كند و انسان را به دوستان بدبينمـى كـنـد و نـفـاق در دل مـى رويـانـد، آن اسـت كـه بـيـش از ايـن مـذكـور شـد(718) كـهاعـمـال ظـاهـريـه را در بـاطـن و دل آثـارى اسـت مـتـنـاسـب بـا آنـهـا، و اكـنـون گـويـيم كهاعـمـال سـيـئه تـاءثـيـرش در قـلب بـسيار زودتر و شديدتر است ، زيرا كه انسان چونوليـده عـالم طـبيعت است و قواى شهوت و غضب و شيطنت با او قرين و متصرف در او هستند ـچـنانچه در حديث وارد است : ان الشيطان يجرى مجرى الدم من بين آدم (719) ـ لهذاوجـهـه قـلب بـه مفسدات و امور موافقه با طبيعت است ، و به مختصر مددى از خارج ، چه ازجـوارح انـسـانـى بـاشـد يـا خـارج از آن ، مـثل مصاحب و رفيق زشت و بدخلق ، در قلب اثرشديد واقع شود، چنانچه در احاديث شريفه نهى از مصاحبت با آنان شده است . كـافـى : عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ،قال : قال اءميرالمؤ منين ، عليه السلام : لا ينبغى للمرء المسلم اءن يواخى الفاجر، فانهيزين له فعله و يحب اءن يكون مثله ، و لا يعينه على اءمر دنياه و لا اءمر معاده ، و مدخله اليهو مخرجه من عنده شين عليه .(720) فـرمـود حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـين ، عليه السلام : سزاوار نيست از براى مرد مسلمان كهدوسـتـى كـنـد بـا فـاسـق ، زيـرا كـه او زيـنـت مـى دهـد بـراى اوعمل خود را و دوست مى دارد كه او نيز مثل خودش باشد، و اعانت نمى كند او را بر امر دنيا وآخرتش ، و رفت و آمد با او ضرر و عيب است براى او. و عن اءبى عبدالله ، عليه السلام ، قال : لا ينبغى للمرء المسلم اءن يواخى الفاجر ولا الاحمق و لا الكذاب .(721) نـكـته مهمه نهى از مجالست با اهل معصيت ، يا نهى از نشستن در مجلسى كه معصيت خدا در اومـى شـود، يـا نـهـى از مـواده و مـخـالطه و آميزش با دشمنان خدا، تاءثير اخلاق و حالات واعـمـال آنـهـاسـت در انـسـان . و از ايـنـهـا بـالاتـر در تـاءثـيـر در قـلب ،اعـمـال خـود انـسـان اسـت كـه بـا انـدك مـداومـت و مـراقـبـتـى ازاعمال سيئه قلب تاءثر شديد پيدا مى كند كه تنزه از آن و تنزيه قلب با سالهاى درازممكن نشود و ميسور نگردد. پس ، معلوم شد كه انسان اگر اشتغال به مراء و خصومت پيدا كند، نگذرد مدتى مگر آنكهدر قـلب كـدورت و ظـلمـتـى بـس هـولنـاك پـيدا شود، و خصومت ظاهرى لسانى به خصومتبـاطـنـى قـلبـى منجر شود. و اين خود سبب بزرگ نفاق و دورنگى و دورويى است . پس ،بايد مفاسد نفاق را نيز از مفسده هاى مراء و جدال شناخت . و شرح فساد نفاق و دورويى راپيش (تر) در ذيل يكى از احاديث داديم (722) و اكنون احتياج به اعاده ندارد. و جـنـاب صـادق ، عـليـه السـلام ، آثـار و عـلائمـى از بـراى صـاحـبجـهـل و مـراء ذكـر فـرمودند كه يكى از آنها اذيت مردم و سوء محضر است ، كه خود يكى ازذمـائم و مـفـاسـدى اسـت كـه بـراى هـلاكـت انـسـان سـبـبمـسـتـقـل اسـت . و در حـديـث شـريـف كـافـى وارد اسـت : مـن آذى لى وليـا فـقـد بـارزنىبـالمـحاربة .(723) اذيت مؤ منين و دوستان حق را مبارزه با حق قرار داده و مخاصمهبا آن ذات مقدس شمرده . و احاديث در اين باب بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد. و ديـگـر از عـلامات آنها را مراء و تعرض به مقالات و مذاكرات علميه براى غلبه و اظهارفـضـيـلت قرار داده . و اين كه مراء را از علامات مراء قرار داده ، تواند بود كه مقصود ازمراء اول ، صفت قلبى و ملكه خبيثه آن است ، و آن را كه علامت قرار داده اثر و علامت ظاهرىآن است . و يـكـى ديگر از علائم و نشانه هاى آن اين است كه توصيف حلم و بردبارى كند با آنكهمـتـصـف بـه آن نـبـاشـد. و ايـن خـود نفاق و دورويى است و ريا و شرك است ، چنانچه اظهارخـشـوع كـردن و از ورع خـالى بـودن نيز از واضح مصاديق شرك و ريا و نفاق و دورويىاست . پـس ، اكـنـون كـه معلوم شد اين صفت را مفاسدى عظيمه است كه هريك از موبقات و مهلكاتاسـت . لازم اسـت كه با هر رياضت و زحمتى است خود را از اين خصلت ننگ آور و رذيله قلبخـراب كـن و ايـمـان كش نجات دهيم ، و دل را از اين ظلمت و كدورت تخليص كنيم ، و قلب رابه خلوص نيت و صدق باطن مزين نماييم و صفا دهيم . و در اين باب نكته اى است كه انسان اگر قدرى تفكر كند در آن پشتش مى شكند. و آن ايناسـت كـه جـنـاب صـادق ، عليه السلام ، در ذيل اين علامات مى فرمايد: فدق الله من هذاخـيشومه و قطع منه حيزومه . بكوبد خدا بينى او را و قطع فرمايد كمرش را.و ايـن عـبارت يا اخبار است و يا دعا، در هر صورت به وقوع پيوندد. زيرا كه اگر اخبارباشد، اخبار صادق مصدق است ، و اگر دعا باشد، دعاى معصوم و ولى الله است و مستجابخـواهـد شـد. و ايـن خـود كـنـايه از ذلت و خوارى و رسوايى است و شايد انسان در دو عالمرسـوا و ذليـل و خـوار گـردد. در ايـن عـالم پـيـش آنـان كـه مى خواست آبرومند شود و بهواسـطـه خـودنـمائى و اظهار فضيلت ، به عكس آبرويش ريخته و ارزشش كاسته شود ومـغـلوب و ذليـل آنـان شـود كـه مـى خواست بر آنها تفوق پيدا كند. و در آن عالم در محضرمـلائكـه مـقـربـيـن و انـبياى مرسلين و اولياى معصومين و بندگان صالحين رسوا و خوار وذليل و بيمقدار شود. پـس ، واى به حال ما اصحاب مراء و جدال و ارباب هواهاى نفسانيه و خصومات كه چقدر مامبتلا هستيم به دست اين نفس خبيث بى عاطفه كه دست از ما برنمى دارد تا در تمام نشاءت وعوالم ما را هلاك كند، و هيچگاه درصدد اصلاح آن بر نمى آييم و پنبه غفلت در گوش كردهو از خواب سنگين طبيعت برنخيزيم . خـداوندا، تو مصلح عباد و (مالك ) قلوب هستى ، وجود جميع موجودات در يد قدرت توست وقـلوب بـنـدگـان در تـحـت نـفـوذ اراده تامه تو، ما مالك خود و نفع و ضرر و موت و حياتخـويـشـتـن نـيـستيم ، تو قلوب مظلمه و دلهاى با كدورت ما را به نور افاضه خود روشنفرما، و مفاسد ما را به فضل و عنايت خود اصلاح فرما، و دستگيرى از اين ضعفاى بيچارهبنما. فصل : نشانه هاى فريبكار جاه طلب چـنـانچه در فقره اولى از حديث شريف ذكر شد كه از براى مراء يك مرتبه باطنه و ملكهنفسانيه است و يك مرتبه ظاهره است كه وليده آن است و اين مرتبه ظاهره علامت و نشانه آنمرتبه باطنه است ، همينطور در اين فقره دوم از فرموده امام ، عليه السلام ، گوييم كه ازبـراى استطاله و ترفع و ختل و خدعه يك مرتبه باطن و سر است كه آن ملكه اين امر است، و يـك مـرتـبـه ظـاهـر اسـت كـه نـتـيـجـه آن مـلكـه اسـت . چـنـانـچـه در بـيـشـتـراعـمـال و افـعـال از براى قلب نيز حظى است كه گاه به مرتبه ملكه رسيده ، و گاه بهمرتبه حال است و اعمال ظاهريه نتايج آنها است . پس ، كسانى كه در آنها ملكه استطالة وتـرفـع و جـاه طـلبـى و خـديعت و عوام فريبى است ، علامات و نشانه هاى ظاهريه نيز ازبـراى آنـهـاست كه بعضى از آن را حضرت صادق ، سلام الله عليه ، ذكر فرمودند، كهيـكـى از آنـهـا خـديـعـه و عـوامـفـريـبـى اسـت كـه خـود را ازاهـل صـلاح و سـداد قـلمـداد كـنـد و حـال آنـكه در باطن چنين نباشد. و اين دسته از مردم ، كهگـرگـانـى هـسـتـنـد در لباس ميش و شيطانى هستند در صورت انسان ، بدترين خلق خداهستند و ضرر آنها به دين مردم بيشتر از جيوش مخالفين است . و ديـگـر از صفات ظاهره آنان آن است كه نسبت به كسانى كه مورد طمع آنها هستند متملق ومـتـواضـع هـسـتـنـد و دام تدليس و تملق و تواضع را مى افكنند كه بيچاره مردم ضعيف راصيد كنند و از حلواى شيرين محبت و ارادت آنها و احترامات دنيويه آنها برخوردار شوند، ودر عـوض از ديـن خـود مـايه گذارند و ايمان خود را بفروشند و از دنياى آنها استفاده كنند.ايـن دسـتـه از مـردم آنـان انـد كـه در حـديـث وارد اسـت كـهاهـل بـهـشـت آنـها را ببينند و به آنها بگويند: چه شد كه ما به واسطه تعليمات شما دربـهـشـت آمـديـم و خـود شـمـا جـهـنـمـى شـديـد؟ گـويـنـد: مـا بـهقول خود (عمل ) نكرديم .(724) و از عـلايـم ديـگـر آنـان ايـن اسـت كـه بـا اهـل نـوع خـود و اشـتـبـاه وامثال خود طمع دنيوى به آنها ندارند و آنها را خار طريق ترقى خود مى پندارند تكبر مىكـنند و ترفع بر آنها مى نمايند، و آنها را حتى الامكان عملا و قولا تحقير مى كنند، زيراكه بيم آن دارند كه اگر شريكى براى آنها پيدا شود از اعتبارات آنها كاسته شود. و بـبـايـد دانـسـت كـه مـشـكـلتـريـن امـور و سـخـت تـريـن چـيـزهـا ديـنـدارى اسـت در لباساهـل عـلم و زهـد و تـقـوى ، و حفظ قلب نمودن است در اين طريقه . و از اين جهت است كه اگركسى در اين طبقه به وظايف خود عمل كند و با اخلاص نيت وارد اين مرحله شود و گليم خودرا از آب بـيرون كشد و پس از اصلاح خود به اصلاح ديگران پردازد و نگهدارى از ايتامآل رسـول نـمـايـد، چـنـين شخصى از زمره مقربين و سابقين به شمار آيد. چنانچه حضرتصـادق ، عـليه السلام ، در خصوص چهار نفر حواريين حضرت باقر، عليه السلام ، چنينتـعـبـيـر فـرمـود. و در وسـائل از رجـال كـشـى سـنـد بـه اءبـى عـبـيـدة الحـذاء رساند،قال : سمعت اءبا عبدالله ، عليه السلام ، يقول : زرارة ، و محمد بن مسلم ، و اءبو بصير،و بـريـد، مـن الذيـن قـال الله تـعـالى : والسـابـقون السابقون . اولئك المقربون.(725) و احاديث در اين مقوله بسيار است و فضيلت اهل علم بيش از آن است كه در حوصله بيان آيد.و كـفايت مى كند درباره آنها حديث منقول از رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله : من جاءهالمـوت و هـو يـطـلب العـلم ليحيى به الاسلام ، كان بينه و بين الاءنبياء درجة واحدة فىالجـنـة .(726) كـسـى كـه بـيايد او را مرگ در صورتى كه طلب كند علم براىزنده كردن اسلام ، در بهشت مقام او با مقام پيغمبران يك درجه بيش فاصله ندارد. و پـس از ايـن ، انـشـاءالله ، ذكرى از فضيلت آنان پيش مى آيد. و اگر خداى نخواسته ازطـريـق خـلوص بـركـنار شد و راه باطل پيش گرفت از علماء سوء، كه بدترين خلق اللههـسـتـنـد و درباره آنها احاديث سخت و تعبيرات غريب وارد شده است ، به شمار آيد. و بايداهل علم و طلاب اين راه پر خطر اول چيزى را كه در نظر گيرند اين باشد كه اصلاح خودكـنـنـد در خلال تحصيل . و آن را حتى الامكان بر جميع امور مقدم شمارند كه از تمام واجباتعقليه و فرائض شرعيه واجبتر و سخت تر همين امر است . هـان اى طـالبـان عـلوم و كـمـالات و مـعـارف ، از خـواب برخيزيد و بدانيد كه حجت خداوندتـعـالى از شـمـا بـيـشـتـر بـاز خـواسـت فـرمـايـد، و مـيـزاناعمال و علوم شما با ميزان ساير بندگان خيلى فرق دارد، و صراط شما باريكتر و دقيقتـر اسـت ، و مـنـاقـشـه در حـسـاب شـمـا بـيـشـتـر شـود. واى بـهحـال طـالب عـلمـى كـه عـلوم در قلب او كدورت و ظلمت آورد، چنانچه ما در خود مى بينيم كهاگـر چـنـد مـفـهـومـى نـاقـص و پـاره اى اصـطـلاحـات بـىحـاصـل تـحصيل نموديم ، از طريق حق بازمانديم و شيطان و نفس بر ما مسلط شدند و ما رااز طريق انسانيت و هدايت منصرف كردند، و حجاب بزرگ ما همين مفاهيم بى سر و پا شد، وچاره (اى ) نيست جز پناه به ذات مقدس حق تعالى . بـار الهـا، مـا مـعـتـرف بـه تـقـصـيـر و مـقـربـه گـناهيم ، نه يك قدمى در راه رضاى توبرداشتيم و نه يك عبادتى و اطاعتى از روى اخلاص به جا آورديم ، تو خود با لطف عميمو رحمت واسعه با ما رفتار فرما، و چنانچه در اين دنيا ستر عيوب ما فرمودى ، در آن عالمنيز بفرما كه در آنجا نيازمندتريم به ستر و غفران . و در اين مقام نيز لازم است آن نكته را كه در ذيل فقره اولاى حديث شريف ذكر شد تذكر دهم. و آن آن اسـت كـه در ذيل اين فقره حضرت مى فرمايد: فاءعمى الله على هذا خبره و قطعمـن آثـار العلماء اثره . خداوند بصيرت و بينايى او را كور فرمايد و آثار او را از دفترعـلمـا مـحـو فـرمـايد. و اين نيز چه اخبار باشد و چه دعا باشد واقع شدنى است . و انسانبـايـد خـيـلى بـرحـذر بـاشـد از ايـن عـمـاى بـصـيرت و كورى باطنى كه سرمنشاء جميعشـقـاوتـهـا و ظـلمـتـهـا و سـرچـشـمـه تـمـام بـدبـخـتـيـهـا هـمـيـن نـابـيـنـايى قلب و كورىدل اسـت . و هـمـچـنـيـن مـحو شدن آثار از آثار علما و از كرامات و عطيات آنها محروم ماندن ،علاوه بر خود حرمان ، ننگ و رسواييش در محضر خاصان درگاه حق در روز قيامت بيش از آناست كه به تصور ما درآيد. فصل : نشانه هاى صاحبان عقل و فقه و از بـراى صـاحـب فـقـه و عـقـل ، يـعـنـى آنـان كـه غـايـتتحصيل آنها فقه در دين و ادراك حقايق است ، نيز آثار و علائمى است كه عمده آنها را بيانفرمودند. يكى آنكه به واسطه علم در قلب آنها حزن و اندوه و انكسار وارد شود. و ناچار اين انكسارو حزن براى امور زائله دنيه دنيويه نيست ، بلكه از خوف مرجع و ترس از قصور وظايفعـبـوديـت اسـت . و ايـن انكسار و حزن علاوه بر آنكه خود قلب را نورانى مى كند و صفا مىدهد، مبداء اصلاح نفس و منشاء قيام به وظايف عبوديت و بندگى مى شود. و نور علم آرام ازدل صـاحـبـش ببرد و دل او را به حق و دار كرامت او آشنا كند، و از مناجات حق تعالى لذتهابرد، و شبها را به بيدارى گذراند و قيام به وظيفه بندگى كند. چنانچه فرمايد: قدتـحـنـك فـى بـرنـسـه ، و قـام اليـل فـى حـنـدسـه . كـه جـمـلهاول چنين نمايد كه كنايه از لزوم عبادت باشد.
| شرح اربعين حديث امام خميني رحمةالله عليه |
| |
|
|
|
|
|
|
|