|
|
|
|
|
|
| اخلاق كارگزاران در كلام و پيام امام خمينى قدس سره الشريف |
| اگر شما يك مطلبى را بگوئيد كه غرض آلود باشد و به كسى بر بخورد، آن آدم همآنطور مهذب نيست كه اين را غمض عين بكند، آن هم مطلبى را مى گويد غرض آلود، يكمقدار بالاتر، آن يك مقدار بالاتر مى رود اينكه مقابلش ايستاده است فردا يك مقدار از اوبالاتر مى رود. ما اگر بخواهيم كه واقعا كشور خودمان يك كشورى باشد كه براىخودمان باشد، ديگران نتوانند به او تسلط پيدا كنند حالا بايد همه قشرهائى كه هستند،با هم دست به دست هم بدهند، دست بردارند از اين حب و بغضهائى كه اساسش هم همان حبنفس است ، يك مقدار حب نفس را كنترلش كنند، نمى توانند خارجش كنند كمش كنند، موقتا كمشكنند تا اين پيروزى حاصل بشود، موقتا جلوى قلم ها را بگيرند، و اگر مى خواهند نصيحتكنند، نصيحت باشد، نصيحت را آدم ممكن است قبول كند، اما تندگوئى را همان آدمى هم كه هرچه باشد تندگوئى را نمى تواند تحمل كند ما بايد از اين بزرگان چيز ياد بگيريم ،خوب مالك اشتر را كه قصه اش را شنيده ايد كه فحش به او دادند و بعد كه آن مردفهميد كه اين مالك اشتر بود رفت دنبالش ، ايشان مسجد رفته بود ومشغول نماز بود و رفت عذرخواهى كرد، گفت من نيامدم - اينطورنقل مى كنند - در مسجد الا اينكه براى تو طلب مغفرت كنم . ببينيد چطور تربيت مى كند.يك همچو امرى چطور تربيت مى كند. يك كسى به خواجه ، خواجه نصيرالدين رضوان اللهعليه ، خواجه كاغذى مى گويند نوشته بود، و مسائلى و در ضمن او جسارت كرده بودبه ايشان و اسم كلب روى ايشان گذاشته بود، ايشان جواب وقتى كه نوشتند. از قرارىكه نقل ميشود مسائلى كه او اشكال داشت يكى يكى به طور حكيمانه رفع كرده بودند تارسيده بود به اينجائى كه به ايشان گفته بود تو سگ هستى ، ايشان گفته بود كهنه ، من اوصاف و خواص و آثار من با اوصاف و خواص و آثار كلب دوتاست ، كلب فلانصفت را دارد من آن صفت را ندارم ، من فلان صفت را دارم او ندارد. حكيمانه اينطورى حل كرده بود قضيه را، خوب اگر خواجه هم يك كاغذ نوشته بود بهاينكه نه ، تو سگى و پدرت هم سگ است فردا يك كاغذى دريافت ميكرد او سه تا چيزرويش گذاشته بود. وقتى ما بتوانيم با زبان نرم ، با نصيحت ، باقول سالم بدون نيش ، بدون اظهار غرض مردم را اصلاح كنيم ، دوستان خودمان را زيادكنيم ، براى خدا همين معنا باشد خوب چه ادعائى هست كه آدم با قلم خودش به ضد خودشعمل كند. خيلى ها خيال مى كنند كه اين حرفى كه من مى زنم ضد فلان است و سركوب مىشود فلان ، لكن اول خودش سركوب مى شود. اينها توجهى به اين معنا ندارنداول وقتى كه يك همچو شد كه ديدند قلم ، قلم آلوده است ، اين مورد نفرت واقع مى شود.چه ادعائى دارد انسان كه مى تواند يك انسانى را دعوت به خير بكند با زبان ملايم ،با قلم ملايم ، با نصيحت ، با دوستى او را به راه راست ببرد آنطور كه انبيا مىكردند. 275 درشتى با مردم خدمت هاى ارزنده شما را محو مى كند و يكى ديگر، رفتارى است كه با مردم و با اين توده هاى مستضعف مى شود. چه بسا باشدكه خدمت ها، خدمت هاى ارزنده است ، لكن گاهى - با - برخورد به بعضى افراد، يكبرخوردى است كه خدمت را هم پايمال مى كند. مهم اين است كه - اين خدمت ها - واقعا احساسبكنند اين خدمتگزارها كه خدمتگزارند، احساس اين معنا را بكنند كه اين توده ها بندگانمحروم خدا هستند و بندگانى هستند كه قبل از انقلاب آنقدر محروميت داشتند و در انقلاب آنقدرخدمت كرده اند و بعد از انقلاب هم تا قيام به امر درست نشده است باز جزء محرومين بودهاند و شما مى خواهيد به اينها خدمت كنيد، و خدمتگزار آنها هستيد. مبادا يك وقتى در ضمناينكه شما خدمت را مى كنيد، يكى درشتى اى باشد كه خدمت شما را در خودش محو كند بايداخلاق اسلامى ، آداب اسلامى درست مراعات بشود، همانطورى كه شيوه ائمه ما اولياء خدابوده است كه خودشان را خدمتگزار مردم مى ديدند با حسن معاشرت با رفتار انسانى ، بارفتار الهى رفتار مى كردند و كارهائى را كه بايد انجام بدهند، با همين حسن رفتارانجام مى دهند و شما هم بندگان همان خدا و امت همان پيغمبر و شيعه همان اميرالمومنين هستيد وشيوه هاى شما بايد به همانطور باشد. 276 كارها با ملايمت و راءفت بهتر انجام مى گيرد در مسائل ملايمت و جهت رحمت بيشتر از جهت خشونت تاثير مى كند. من در زمان اختناقرضاخانى وقتى در مدرسه فيضيه صحبت مى كردم ، آنگاه كه از جهنم و عذاب الهى بحثمى كردم همه خشكشان مى زد، ولى وقتى از رحمت حرف مى زدم مى ديدم كهدل ها نرم مى شود و اشك ها سرازير مى گردد و اين تاثير رحمت است . با ملايمت انسانبهتر مى تواند مسائل را حل كند تا شدت ... اميدوارم آقايان موفق شوند كه وقتى مجلس راتحويل مى دهند مردم راضى باشند تا بعدها به همين آقايان راى بدهند. البته من تمامىآقايان را نمى شناسم ولى اميدوارم مجلس داراى يك اكثريت تام متعهد باشد.ميل دارم وضع و امور با ملايمت و اخلاق حسنه صورت بگيرد و اين خيلى بهتر است . دو نفركه با هم دعوا دارند وقتى يكى از آنها با راءفت و ملايمت حرف زد، دعوا تمام مى شود.اصولا كارها با ملايمت و راءفت بهتر انجام مى گيرد. 277 با ملت خودتان رحيم باشيد من باز اين ناراحتى كه برايم پيدا شد در ملاقاتى كه محمدرضا با يكى از رئيسجمهورهاى آمريكا بود، گمان مى كنم نيكسون بود، من آن تلخى در ذائقه ام بازمثل اينكه هست كه مى ديدم كه اين آدمى كه وقتى كه در ايران است با مردم رفتار مى كند،آنطور سركوب مى كنند مردم را، آنجا جلوى ميز آن رئيس جمهور ايستاده بود و او عينكش رابرداشته بود و به او نگاه نمى كرد، از اين طرف نگاه مى كرد و اينمثل يك بچه مكتبى ، آنوقت من تشبيهش كردم به يك بچه مكتبى هاى زمان سابق كهمقابل معلمشان كه خيلى از او مى ترسيدند و وحشت داشتند، يك همچو صحنه اى بود و مناينقدر ناراحت شدم كه تلخى اش الان هم وقتى فكر مى كنم در ذائقه ام هست كه ما مبتلاى بهچه وضعى بوديم ، چه اشخاصى به ما حكومت كردند و چه اشخاصى به اين ملت حكومتكردند. اشخاصى كه در مقابل اجنبى ها و كفار آنطور بودند و درمقابل ملت خودشان آنطور سركوبى مى كردند. شما كه براى آتيه اين مملكت انشاءاللهاميد هستيد، بايد همين دستورى كه از جانب خداى تبارك و تعالى براى شناخت مومن وارد شدهاست مد نظرتان داشته باشيد، با ملت خودتان ، با ملت مسلم رحيم باشيد، لطيف باشيد،رئوف باشيد، در مقابل اجانب توفنده و كوبنده باشيد عكس زمان رژيم سابق ومثل زمان صدر اسلام . صدر اسلام وقتى كه مسلمين مواجه مى شدند با كفار، طورى رفتاركرده بودند با آنها كه از قرارى كه گفته ميشود بين آنها معروف شده بود كه اين عربها آدم را مى خورند، بين خودشان آنطور رئوف و مهربان بودند كه سردار بزرگ ، مالكاشتر از بازار عبور مى كرد، يك كسى نشناخته به او فحاشى كرد ايشان هم سرش رازير انداخت و رفت . كسى به او گفت كه تو شناختى اين را؟ گفت نه . گفت : اين مالكاشتر است ، دويد، دنبالش دويد، ديد كه رفته توى مسجدى ايستاده نماز مى خواند آمدپيشش عذرخواهى ، گفت : نه ، عذرخواهى نكن من آمدم اينجا نماز بخوانم و براى تو طلبمغفرت بكنم از خدا، اين تربيت اسلامى است . 278 با خوشروئى و احترام كار مردم را انجام بدهيد شما از خودتان هر شب بازرسى كنيد و ببينيد با اين صندوق چهعمل كرديد، آيا اين بيچاره اى كه آمده است قرض بگيرد با تلخى با او روبرو شديد؟خيلى اين اهميت دارد ممكن است كه يك نفر آدم هم قرض بدهد، جان هم بدهد، قرض الحسنهبدهد لكن ترشروئى كند يعنى قلب اين قرض گيرنده را آزرده كند يعنى قلبمحل تجلى خداست ، قرض كه مى دهيد با خوشروئى ، زود عملش را انجام بدهيد هىمثل ادارات دولتى نباشد، زود كار را انجام بدهيد با خوشروئى ، با بشاشت ، با احترام .آن كه آمده است قرض مى كند خوب يك نقيصه اى در خودش مى بيند، به واسطه ايننقيصه شايد يك خجالتى براى خودش خيال بكند و حالا آنكه نه فقر خجالت دارد و نهقرض خجالت دارد لكن خوب يك احساس حقارتى ممكن است بكند، شما با اعمالتان رفعكنيد اين را، شمائى كه متكفل قرض الحسنه دادن هستيد، با خوشروئى وعمل خوب اين نقيصه اى كه آن آدم در خودش مثلا مى بيند و حقارتى كه شايد در خودش مىبيند، شما آن را رفع كنيد، اين از قرض الحسنه دادن بهتر است حسنه او قرض الحسنهدادن بالاتر است . دلجوئى از مستمندان و از ضعفا و از مستضعفان ازاعمال ديگر محتمل است بسيار بزرگتر باشد و شما در حالى كه آن عبادت را انجام مى دهيدكه متكفل شديد براى يك عبادتى كه قرض الحسنه بدهيد و صندوق را باز كنيد به روىاشخاص احتياج دار، اين مطلب ، اين عبادت بزرگ را هم انجام بدهيد، اين عبادت بزرگ كهدلجوئى از يك نفر انسان ، از يك نفرى كه ممكن است از خود شما شريفتر باشد و شمانمى دانيد، ممكن است از خود شما ايمانش به خدا بالاتر باشد و شما مطلع نيستيد،دلجوئى از او از آن كار ديگرتان ، بالاتر است و اگر كسى صدقه بدهد و منت بگذارد،مطرود است ، پيش خدا مطرود است اين صدقه - است - اصلا مطرود است . بايد انسان درفكر اين باشد كه خودش را مهذب كند، تهذيب كند خودش را. و من از خداى تبارك و تعالىمى خواهم كه همه ما، همه ملت ما متوجه به اسلام باشند و همه منزه باشند و همه منزهباشند از صفات بد. 279 14 - خضوع در مقابل قانون در اسلام فقط قانون خدا حكومت مى كند ما موظفيم حالا كه جمهورى اسلامى رژيم رسمى ما شده است همه طبق جمهورى اسلامىعمل كنيم . جمهورى اسلامى يعنى اينكه رژيم به احكام اسلامى و به خواست مردمعمل كند و الان رژيم رسمى ما جمهورى اسلام است و فقط مانده است كه احكام ، همه احكاماسلامى بشود. مجرد بودن رژيم اسلامى مقصود نيست ، مقصود اين است كه در حكومت اسلام ،اسلام و قانون اسلام حكومت كند، اشخاص براى خودشان و به فكر خودشان حكومت نكنند.ما مى خواهيم احكام اسلام در همه جا جريان پيدا كند و احكام خداى تبارك و تعالى حكومتكند. در اسلام حكومت ، حكومت قانون ، حتى حكومترسول الله و حكومت اميرالمومنين حكومت قانون است يعنى قانون خدا آنها را تعيين كرده است، آنها به حكم قانون واجب الاطاعه هستند پس حكم از آن قانون خداست و قانون خدا حكومت مىكند در مملكت اسلامى بايد قانون خدا حكومت كند و غير قانون خدا هيچ چيز حكومتى ندارد.اگر رئيس جمهورى در مملكت اسلامى وجود پيدا بكند، اين اسلام است كه او را رئيس جمهورمى كند، قانون خداست كه حكمفرماست . در هيچ جا در حكومت اسلامى نمى بينيد كه خودسرىباشد حتى رسول الله از خودشان راءيى نداشتند، راءى قرآن بوده است ، وحى بوده ، هرچه مى فرموده از وحى سرچشمه مى گرفته است و از روى هوا و هوس سخن نمى گفتند وهمين طور حكومت هايى كه حكومت اسلامى هستند آنها تابع قانونند، راى آنها قانون اسلامىاست و حكومتشان حكومت الله . اينكه ما دائما راجع به اين معنى سفارش مى كنيم كه بايدحالا كه رژيم ، رژيم اسلامى شده است ، محتوا، محتواى اسلامى باشد براى اين است كهيك مملكتى كه افرادش ادعا مى كنند كه مسلمان هستيم بايد در آنجا احكام اسلام حكومت كندلكن مى بينيم در بسيارى جاها ديده مى شود كه افراد پايبند احكام اسلام نيستند. بسيارىاز اشخاص ادعاى اسلام ميكنند ولى فقط ادعاست ، ديگر درعمل خبرى از اسلام نيست . ما كه مى گوئيم حكومت بايد همانطور كه اسلامى است محتوايشهم اسلامى باشد، يعنى هر جا كه شما برويد، در هر وزارتخانه اى شما برويد، در هراداره اى كه شما برويد، در هر كوى و برزن و در هر بازار كه شما برويد، در هرمدرسه و دانشگاه كه برويد آنجا اسلام و احكام اسلام را ببينيد. ما حكومت اسلامى خواستيم، ما جمهورى اسلامى لفظى نخواستيم ، ما خواستيم كه حكومت الله در مملكتمان و انشاءاللهدر ساير ممالك اجرا بشود. 280 عمل نكردن به قانون خدا، خلاف تعهد اسلامى است شما با اسلام يك تعهدى الان كرديد، همه مان متعهديم براى اسلام ، اما تازه يك تعهدخاصى با اسلام بستيم و ما بيعت كرديم با اسلام ، بيعت ما اين است كه جمهورى اسلامى ونظام اسلامى مى خواهيم و راى به اين داديم و بيعت كرديم با اين . اگر ما بنا باشدبگوئيم كه ما بيعت كرديم با اسلام ، با جمهورى اسلامى ، راى داديم به جمهورىاسلامى ، لكن به احكام اسلام عمل نمى كنيد، اين خلاف بيعت است ، اين خلاف معاهده است ،بايد همه چيز، همه چيزها اسلامى باشد، اگر مصادره مى شود بايد روى موازين اسلامىباشد، اگر مال ديگرى را، هر چه باشد، مال او باشد از او به اسم مصادره بگيرند اينخلاف بيعتى است كه شما با اسلام كرديد، اگر يك دادگاهىمال يك شخصى را كه احراز نكرده است كه اينمال از طريق حرام آمده پيش او، از چپاول آمده پيش او، بخواهد او را مصادره كند با آن بيعتىكه كرده است كه من اسلامى هستم ، مخالفت كرده است ، اگر يك وجب زمين مصادره بشود و ازمردم گرفته شده باشد بدون ميزان هاى شرعى ، خلاف معاهده اى است كه با اسلام ماكرديم ، اگر يك نفر آدم ظلم به او بشود، برخلاف موازين به او يك تعدى بشود هر كهاين كار را بكند، اين معاهده اى كه كرده است ، مخالفت كرده . ما همه چيزمان بايد اسلامى باشد، نباشد آنطورى كه اسم اسلام را رويش بگذاريم ، درواقع طاغوت باشد. يك وقتى ما توجه به اين نكنيم كه ما از طاغوت سر درآورديم بااسم اسلام . آنها طاغوت بودند و اسم اسلام هم تو كار نبود، ما مى گوئيم اسلام ، لكنيك وقت سر از طاغوت درآورد، طغيان بكنيد به مردم ، پاسدار مردم را اذيت كند، پاسبانمردم را اذيت كند، دادگاه ها برخلاف حكم بكنند، بايد همه چيز اسلامى بشود. اگر همهچيز اسلامى بشود يك جامعه اى پيدا مى شود غيرقابل فساد، آسيب ديگر نمى بيند آن جامعه ، و اگر بنا باشد كه اگر باز يك جامعه اىهرج و مرج باشد آسيب بردار هست ، همه چيزش بايد سر جاى خودش محكم باشد و موازينبايد موازين الهى باشد و مملكت يك مملكت اسلامى باشد، قانون اسلام باشد. 281 در زمان پيامبر (ص ) هم قانون حكم مى كرد در اسلام يك چيز حكم مى كند و آن قانون است ، زمان پيغمبر هم قانون حكم مى كرد، پيغمبرمجرى بوده ، زمان اميرالمومنين هم قانون حكم مى كرد، اميرالمومنين مجرى بود. همه جا بايداينطور باشد كه قانون حكم كند، يعنى خدا حكم بكند، حكم خدا. حاكم يكى است ، خدا،قانون ، قانون الهى ، ديگران مجرى او، اگر بخواهند از خودشان يك چيزى بگويند،پيغمبر اكرم كه راس همه عالم هست ، خدا به او خطاب مى كند كه اگر چنانچه يك چيزىبرخلاف آن چيزى كه من گفته بودم بگوئى ، قطع و تينت 282 را مى كنم ، اخذتمى كنم و رگ كمرت را پاره مى كنم براى اينكه اجرا بايد بكنى آنى كه اسلام گفته ،آنوقت تو مجرى او هستى . البته معلوم بود كه او مجرى است و هيچ وقت تخلف نمى كند،لكن سرمشق است اين ، به آن فرد اول اين اخطار را مى كند تا من و شما بفهميم مطلب را،تكليف مان را بفهميم ، به فردى كه معلوم است ، خدا هم مى داند اين را كه اين تخلف كننيست ، اين قدم آن طرف نخواهد گذاشت لكن به او به طور اينكه اگر اين كار را بكنىبه او مى گويد تا همه مردم تكليفشان را بفهمند كه اگر پيغمبر هست ، ديگران هم همينطور و اگر ما تخلف كنيم از قوانين الهى ، تا يك حدودى خداى تبارك و تعالى مهلت مىداد، لكن يك وقت هم اگر از مهلتش گذشت ديگر معلوم نيست چه خواهد شد. حالائى كه ماهمه فرياد مى زنيم و بر ضد اين اشخاص كه همه چيز ما را بردند اين صداها را مى كنيمكه امريكا كذا، اگر خودمان يك وقت تخلف بكنيم و توجه نداشته باشيم به اينكه نبايدتخلف كنيم ، اعتنا نكنيم به قوانين اسلام ، يك وقت خداى نخواسته عنايت خدا از ما سلب مىشود، خودمان را به خودمان واگذار مى كند اگر اينطور شد، بكلى از بين خواهيم رفت .بايد همه توجه داشته باشيم و همه دعا كنيم ، از خدا بخواهيم كه ما پيرو اسلام و پيروقوانين اسلام باشيم . 283 همه در مقابل قانون مساوى هستند ما عدالت اسلامى را مى خواهيم در اين مملكت برقرار كنيم اسلامى كه راضى نمى شودحتى به يك زن يهودى كه در پناه اسلام است تعدى بشود. اسلامى كه حضرت امير سلامالله عليه مى فرمايد براى ما اگر چنانچه بميريم ، ملامتى نيست كه لشگر مخالف آمدهاست وبا فلان زن يهوديه اى كه ملحد بوده است .خلخال را از پايش در آورده است يك همچو اسلامى كه عدالت باشد در آن ، اسلامى كه درآن هيچ ظلم نباشد، اسلامى كه آن شخص اولش با آن فرد آخر همه على السواء درمقابل قانون باشند. در اسلام آن چيزى كه حكومت مى كند يك چيز است و آن قانون الهى .پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم به همانعمل مى كرده است ، خلفاى او هم به همان عمل مى كردند، حالا هم ما موظفيم كه به همانعمل كنيم . قانون حكومت مى كند، شخص هيچ حكومتى ندارد. آن شخص ولورسول خدا باشد، ولو خليفه رسول خدا باشد، شخص مطرح نيست در اسلام . در اسلامقانون است ، همه تابع قانونند و قانون هم قانون خداست ، قانونى است كه از روىعدالت الهى پيدا شده است ، قانونى است كه قرآن است ، قرآن كريم است و سنترسول اكرم است . همه تابع او هستيم و همه بايد روى آن ميزانعمل بكنيم . فرقى مابين اشخاص نيست در قانون اسلام ، فرقى مابين گروه ها نيست . بااينكه پيغمبر اكرم عرب بوده است وبا عرب صحبت مى فرموده است مى فرمايد كه : هيچعربى بر عجم شرافت ندارد و هيچ عجمى هم بر عرب شرافت ندارد. 284 شرافت انسانها به تبعيت از قانون خداست شرافت به تقواست . شرافت به اين است كه تبعيت از اسلام ، هر كس بيشتر تبعيت ازاسلام كرد، بيشتر شرافت دارد و هر كس كمتر، شرافتش كم است ، ولو اينكه بسته بهرسول اكرم باشد. حضرت صادق سلام الله عليه (از قرارى كهنقل شده است ) آن آخرى كه در معرض موتشان بوده است ، جمع كردند عده اى را دورخودشان از عشيره خودشان گفتند كه (شما فرداى قيامت نيائيد بگوئيد كه من مثلا پسرحضرت صادق بودم ، من برادر او بودم ، من زن او بودم . نخير اينها نيست در كار،عمل در كار است ، بايد همه با عملتان پيش خدا برويد) ما همه بايد با اعمالمان پيشخدا برويم نه اينكه حسبى در كار باشد، نه اينكه نسبى در كار باشد. اين حرفها مطرحنيست در اسلام ، در اسلام يك قانون است و آن قانون الهى حكمفرماست . يك چيز است و آنحكم خدا، همه اجراى اين حكم را مى كنند. پيغمبر اكرم مجرى احكام خداست . امام مجرى احكامخداست . دولت اسلامى مجرى احكام خداست . خودشان چيزى ندارند از خودشان ، همه اجراىدستورات خداى تبارك و تعالى را طى كنند. 285 قانون نسبت به همه افراد يك طور جريان دارد اگر چنانچه حكومت اسلامى به آنطور كه خداى تبارك و تعالى مقرر فرموده است شرايطحاكم را، شرايط مامورين دولت را، كيفيت حكومت را آنطورى كه در اسلام مقرر است ،همانطورى كه در صدر اسلام بود كه حكومت نسبت به تمام افراد به يك نظر و قانوننسبت به تمام افراد يك طور جريان دارد، حكومتى كه رئيس حكومت را به دادگاه مى خواهدو مى رود به دادگاه . در زمان على ابن ابيطالب سلام الله عليه كه اختلافى بين ايشانو يك نفر از افراد ذمى ، يهودى پيدا شد، همان قاضى كه خود ايشان تعيين كرده بودند،احضار كرد حضرت را، حاكم وقت را احضار كرد، ولى امر وقت را احضار كرد ايشان همرفتند، وقتى هم رفتند آنجا قاضى مى خواست يك احترامى بگذارد، حتى به اينكه كنيه -با كنيه - حضرت را ذكر كند، به حسب نقل اين است كه ايشان گفتند نه ، قاضى بايدنسبت به همه على السوى باشد، نظرش يك جور باشد. از آداب قضاى اسلامى يكى ايناست كه وقتى نگاه هم مى خواهد بكند به طرفين ، يكى را بيشتر نگاه نكند از ديگرى ،على السوى باشد، در نشستن جورى نباشد كه يكى بالاتر بنشيند، يكى پائين تربنشيند. اگر يك همچو حكومت اسلامى كه در آرزوى ماست ،آمال ماست ، آمال اسلام است ، آمال ائمه اسلام و خلفاى اسلام ازاول بوده است ، اگر يك همچو حكومتى پيدا بشود، من مطمئنم كه اين صحبت هاى حق من و حقتو از بين خواهد رفت براى اينكه همه يك روالند، همه يك جور حق دارند. حق ندارد حاكم وولى امر در وقت ، يك ناحيه را بيشتر به آن توجه بكند تا ناحيه ديگر، حق ندارد يكطرف از كشور را زيادتر از طرف ديگر كشور آباد كند، حق ندارد حتى يك جايى را كمتراز جاى ديگر فرض كنيد كه خيابان كشى كند يا آسفالت كند. اگر يك همچو حكومتى كهآرزوى ماست پيدا بشود، گمان نكنم كه نه كرد و نه ترك و نه فارس و نه عرب و نهسايرين اين مسائل را پيش بياورند. اين مسائل از اينجا پيش آمده است كه دولت ها اسلامىنبودند، اجحاف مى كردند. 286 حكومت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) و حضرت امير (عليه السلام )،مصداقى براى حكومت قانون ارزش ها در عالم در دو قسم است يك قسم ارزش هاى معنوى ، ازقبيل ارزش توحيد و جهاد مربوط به الوهيت و ازقبيل عدالت اجتماعى ، حكومت عدل و رفتار عادلانه حكومت ها با ملت ها و بسط عدالتاجتماعى در بين ملت ها و امثال اينها كه در صدر اسلام ياقبل از اسلام از آنوقتى كه انبيا مبعوث شدند وجود داشته وقابل تغيير نيست . عدالت معنايى نيست كه تغيير بكند، يك وقت صحيح و زمانى غيرصحيح باشد. ارزش هاى معنوى ارزش هاى هميشگى هستند كهقبل از صنعتى شدن كشورها، ضمن و بعدا، در آن نيز وجود داشته و دارد، عدالت ارتباطىبه اين امور ندارد. قسم ديگر امورى است مادى كه به مقتضاى زمان فرق مى كند، در زمانسابق يك طور بوده است و بعد رو به ترقى رفته است تا به مرحله كنونى رسيده استو بعد از اين هم بالاتر خواهد رفت . آنچه ميزان حكومت و مربوط به اجتماع و سياست استارزشهاى معنوى است . در صدر اسلام در دو زمان ، دوبار حكومتاصيل اسلام محقق شد، يك زمان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و ديگر وقتى كهدر كوفه على ابن ابيطالب سلام الله عليه حكومت مى كرد در اين دو مورد بود كه ارزشهاى معنوى حكومت مى كرد يعنى يك حكومت عدل برقرار و حاكم ذره اى از قانون تخلف نمىكرد حكومت در اين دو زمان حكومت قانون بوده است و شايد ديگر هيچ وقت حاكميت قانون رابدانگونه سراغ نداشته باشد حكومت كه - كم - ولى امرش (كه حالا به سلطان يا رئيسجمهور تعبيرش مى كنند) در مقابل قانون با پائين تر ين فردى كه در آنجا زندگى مىكنند على السواء باشد، در حكومت صدر اسلام اين معنى بوده است حتى قضيه اى ازحضرت امير در تاريخ است در وقتى كه حضرت امير سلام الله عليه حاكم وقت و حكومتشاز حجاز تا مصر و تا ايران و جاهاى بسيارى ديگر بسط داشت ، قضات هم از طرف خودش تعيين مى شد، در يك قضيه اى كه ادعائى بود بين حضرت امير و يك نفر يمنى كه آن هماز اتباع همان مملكت بود قاضى حضرت امير را خواست ، در صورتى كه قاضى دستنشانده خود او بود، و حضرت امير بر قاضى وارد شد و قاضى خواست به او احترامبگذارد، امام فرمود كه در قضا به يك فرد احترام نكنيد، بايد من و او على السواءباشيم ، و بعد هم كه قاضى بر ضد حضرت امير حكم كرد، با روى گشادهقبول كرد. اين حكومتى است كه در مقابل قانون همگى على السواء حاضرند، براى اينكه قانوناسلام قانون الهى است و همه در مقابل خداى تبارك و تعالى حاضرند، چه حاكم ، چهمحكوم ، چه پيغمبر و چه امام و چه ساير مردم . ما حالا آرزوى اين را داريم كه حكومت ماشباهتى به حكومت صدر اسلام پيدا كند و اينطور نيست كه همچو قدرتى داشته باشيم كهبتوانيم همه محتواى حكومت اسلام را بلافاصله پياده كنيم ، خصوصا كه ما در زمانىزندگى مى كنيم كه اقلا پنجاه و چند سال اين مملكت محتوايش تغيير كرده است و همه چيزشمنحط و غير اسلامى شده است اگر بخواهيم تمام مغزهاى فاسد شده را به مغزهاى اسلامىو صالح برگردانيم ، مدتى طولانى وقت لازم دارد اگر خدا بخواهد مى شود و اگرنخواهد بايد اين آرزو را به گور ببريم . 287 هيچ جاى دنيا مثل حكومت حضرت امير (ع ) اقامه قانون نشده حضرت امير سلام الله عليه آنوقتى كه سلطنتش (من تعبير به سلطنت مى كنم روى مذاقحالا و الا نبايد اين تعبير را بكنم ) خلافتش كه همين نظير سلطنت ها بوده است ، يعنىنظير به اين معنا كه همه جا تحت ولاى او بوده است چندينمقابل ايران بوده حجاز و مصر و عراق و ايران و خيلى جاها، قاضى خودش نصب كردهبراى قضاوت ، عربى رفته ، يهودى است ، رفته است شكايت كرده پيش قاضى ازحضرت امير كه يك زرهى از من است پيش ايشان ، حالا من كه چيزش را نمى دانم امااصل متن قضيه را مى دانم ، قاضى خواست حضرت امير را، رفت در محضر قاضى اى كهخودش او را نصب كرده است ، قاضى حضرت امير را احضار كرد، رفت ، نشستند جلو او،حتى تعليم داده به قاضى ظاهرا در همين جا است كه (نه ، به من زيادتر از اين نبايداحترام كنى ، قضاوت بايد همچو هر دو على السواء باشيم ) يكى يهودى بود و يكى همرئيس عرض مى كنم كه از ايران گرفته تا حجاز تا مصر تا عراق ، قاضى رسيدگىكرد و حكم بر ضد حضرت امير داد. شما پيدا بكنيد در تمام دوره هاى سلطنت ها و رئيسجمهورها و اينها يك همچو وضعى كه يك رئيس با يك يهودى كه تبعش بوده و با آنقاضى اى كه قاضى اى بوده است كه خودش رعيت است آن قاضى ، شما پيدا كنيد يكهمچو قضيه اى در تمام جمهورى ها، در تمام سلطنت ها، در تمام رژيم ها تا ما بگوئيمرژيم اسلام يك رژيمى است كه پائين تر از ساير رژيم هاست . ما كه رژيم اسلام را مىخواهيم يك همچو چيزى مى خواهيم . ما كه مى گوئيم حكومت اسلام ، همچو چيزى مى خواهيم . مامى خواهيم يك حكومتى باشد كه اگر قاضى دادگسترى او را احضار كرد، برودآنجا. 288 حضرت اميرالمومنين على ابن ابيطالب كه حاكميت بر يك صحنه بزرگ ، يك ممالكبزرگ از عربستان سعودى گرفته تا مصر، ايران ، عراق و سوريه و ساير جاها راداشته است ، همين قاضى كه خودش قرار داده براى قضا، وقتى كه يك نفر يهودى به اودعوى كرده است و ادعا كرده است چيزى را، قاضى او را خواسته و او هم آمده است در محضرقاضى و با يهودى در عرض هم نشسته اند و دادخواهى شده است و قاضى حكم بر خلافحضرت امير سلام الله عليه يعنى حكومت وقت كرده است و تسليم بوده است . يك همچووضع حكومتى در بشر معلوم نيست تحقق پيدا كرده باشد و ما آرزوى يك همچو حكومتىداريم ، يك حكومت عادل كه نسبت به افراد رعيت علاقه مند باشد، عقيده اش اين باشد كهبايد من نان خشك بخورم كه مبادا يك نفر در مملكت من زندگيش پست باشد، گرسنگىبخورد. 289 تخلف از قانون جرم است اميد است امسال سال حكومت قانون باشد. در اسلام همه كس حتى پيامبر عظيم الشاءن صلىالله عليه و آله در مقابل قانون بى امتياز در يك صف هستند و احكام قرآن و اسلام بر همهجارى است و شرف و ارزش انسان ها در تبعيت از قانون است كه همان تقواست و متخلف ازقانون مجرم و قابل تعقيب است و بر دستگاه هاى قضايى است كه از متعديان به جان وشرف و مال بندگان خدا دفاع كنند و آنان را به سزاى خود بنشانند. و من براى چندمينبار اعلام مى كنم كه هر گروه و شخصى اگرچه از بستگان و اقرباى اينجانب باشند،خود مسؤ ول اعمال و اقوال خود هستند و اگر خداى نخواسته تخلف از احكام اسلام كردند،دستگاه قضايى موظف است آنان را مورد تعقيب قرار دهد و هر كس و هر دستگاه ، چه قضاتشرع و چه دادگاه ها و چه غير اينها، هر كس تعديات خود را به اسم من و يا به انتساببه من اجرا كنند مجرم و مفترى است . 290 حكومت اسلام ، حكومت قانون است ولايت فقيه است كه جلو ديكتاتورى را مى گيرد اگر ولايت فقيه نباشد، ديكتاتورى مىشود. آن كه جلوگيرى مى كند از اينكه رئيس جمهور ديكتاتورى نكند، آن كه جلو مىگيرد از اينكه رئيس ارتش ديكتاتورى نكند، رئيس ژاندارمرى ديكتاتورى نكند، رئيس شهربانى ديكتاتورى نكند، نخست وزير ديكتاتورى نكند، آن فقيه است . آن فقيهى كه براى امت تعيين شده است و امام امت قرار داده شده است ، آن است كه مى خواهداين ديكتاتورى ها را بشكند و همه را به زير بيرق اسلام و حكومت قانون بياورد اسلام ،حكومتش حكومت قانون است ، يعنى قانون الهى ، قانون قرآن و سنت است و حكومت ، حكومتتابع قانون است ، يعنى خود پيغمبر هم تابع قانون ، خود اميرالمومنين هم تابع قانون، تخلف از قانون يك قدم نمى كردند و نميتوانستند بكنند. خداى تبارك و تعالى مى فرمايد كه اگر چنانچه يك تخلفى بكنى ، يك چيزى را به مننسبت بدهى ، تو را اخذ مى كنم ، و تينت را قطع مى كنم . اسلام ديكتاتورى ندارد، اسلامهمه اش روى قوانين است و آن كسانى كه پاسدار اسلامند اگر بخواهند ديكتاتورى كنند،از پاسدارى ساقط مى شوند به حسب حكم اسلام . 291 شخص اول حكومت اسلامى اگر خلاف بكندمعزول خواهد بود ما دنبال يك حاكم تقوادار، تقواى سياسى لااقل داشته باشد، نخوردمال اين ملت را، هدر ندهد اين ملت را، ما دنبال اين ميگرديم . ما مى گوئيم حكومت اسلامى ،مى خواهيم يك حكومتى باشد كه يك قدرى شبيه باشد به اين حاكمهاى ما. آنوقت كجاىحكومت اسلامى ديكتاتورى بوده است كه آقايان سخت از اين مى ترسند ديكتاتورى چيست ؟حكومت اسلام حكومت قانون است . اگر شخص اول مملكت ما در حكومت اسلامى يك خلاف بكند،اسلام او را عزلش كرده است ، يك ظلم بكند، يك سيلى به يك كسى بزند، ظلم است ، اسلاماو را عزلش كرده ، او ديگر قابليت از براى حكومت ندارد اين ديكتاتورى است ؟ حكومتقانون است ، قانون خداست . يعنى حاكم ، يعنى شخصاول مملكت ، اگر يك كسى يك چيزى داشته باشد، شكايتى داشته باشد از او، پيشقاضى مى رود و او را حاضرش مى كند و او هم حاضر مى شود، وظيفه است . حضرت اميراين كار را كرد، ما هم يك همچنين حكومتى مى خواهيم ، حكومت قانون ، قانون يعنى آن قانون ،آن هم قانون مترقى اسلام . 292 هيچكس حق تخلف از قانون را ندارد در هر صورت ، ما بايد خودمان ، شما، همه ملت مان دست به دست هم بدهيم و همانى كه ازاول فرياد مى كرديم كه آزادى ، استقلال ، جمهورى اسلامى ، همين را تعقيب كنيم . جمهورىاسلامى ، احكام ، احكام اسلام ، بايد احكام ، احكام اسلام باشد اين حرف هايى كه مى زنندكه خير، اگر چنانچه ولايت فقيه درست بشود ديكتاتورى مى شود، از باب اينكه اينهاولايت فقيه را نمى فهمند چيست اگر ولايت ولايت فقيه نبايد بشود، براى اينكه بايد بهحكومت ملت باشد اينها ولايت فقيه را اطلاع از آن ندارندمسائل اين حرف ها نيست ، ولايت فقيه مى خواهد جلوى ديكتاتورى را بگيرد، نه اينكه مىخواهد ديكتاتورى بكند. اينها از اين مى ترسند كه مبادا جلو گرفته بشود جلو دزدى ها رامى خواهد بگيرد. اگر رئيس جمهور بايد با تصويب فقيه باشد، با تصويب يك نفرىكه اسلام را بداند چيست ، درد براى اسلام داشته باشد، اگر درست بشود نمى گذارداين رئيس جمهور يك كار خطا بكند اينها اين را نمى خواهند اينها اگر يك رئيس جمهورغربى باشد همه اختيارات دستش بدهند هيچ مضايقه اى ندارند و اشكالى نمى كنند، امااگر يك فقيهى كه يك عمرى را براى اسلام خدمت كرده ، علاقه به اسلام دارد، با آنشرايطى كه اسلام قرار داده است كه نمى تواند يك كلمه تخلف بكند اسلام دين قانوناست ، قانون ، پيغمبر هم خلاف نمى توانست بكند، نمى كردند، البته نمى توانستندبكنند خدا به پيغمبر مى گويد كه اگر يك حرف خلاف بزنى رگ و تينت قطع مى كنمحكم قانون است ، غير از قانون الهى كسى حكومت ندارد، براى هيچ كس حكومت نيست ، نهفقيه و نه غير فقيه ، همه تحت قانون عمل مى كنند، مجرى قانون هستند همه ، هم فقيه و همغير فقيه همه مجرى قانونند فقيه ناظر بر اين است كه اينها اجراى قانون بكنند، خلافنكنند، نه اينكه مى خواهد خودش يك حكومتى بكند. 293 ولى فقيه مسؤ ول اجراى قانون است شما از ولايت فقيه نترسيد، فقيه نمى خواهد به مردم زورگوئى كند اگر يك فقيهىبخواهد زورگوئى كند، اين فقيه ديگر ولايت ندارد اسلام است ، در اسلام قانون حكومت مىكند پيغمبر اكرم هم تابع قانون بود تابع قانون الهى ، نمى توانست تخلف بكند.خداى تبارك و تعالى ميفرمايد كه اگر چنانچه يك چيزى بر خلاف آن چيزى كه من ميگويمتو بگوئى من ترا اخذ مى كنم و تينت را قطع مى كنم ، به پيغمبر ميفرمايد اگر پيغمبريك شخص ديكتاتور بود و يك شخصى بود كه از او مى ترسيدند كه مبادا يك وقت همهقدرت ها كه دست او آمد ديكتاتورى بكند، اگر او شخص ديكتاتور بود، آنوقت فقيه هممى تواند باشد اگر امير المومنين سلام الله عليه يك آدم ديكتاتورى بود، آنوقت فقيه هممى تواند ديكتاتور باشد ديكتاتورى در كار نيست ، مى خواهيم جلوى ديكتاتور رابگيريم . ولايت فقيه ولايت بر امور است كه نگذارد اين امور از مجارى خودش بيرونبرود، نظارت كند بر مجلس ، بر رئيس جمهور كه مبادا يك پاى خطائى بردارد، نظارتكند بر نخست وزير كه مبادا يك كار خطائى بكند، نظارت كند بر همه دستگاه ها، برارتش كه مبادا يك كار خلافى بكند. جلو ديكتاتورى را ما مى خواهيم بگيريم ، نميخواهيمديكتاتورى باشد، مى خواهيم ضد ديكتاتورى باشد، ولايت فقيه ضد ديكتاتورى است نهديكتاتورى . 294 همه بايد در مقابل قانون خاضع باشيم ما اگر همه اشخاصى كه در كشورمان هستند و همه گروه هايى كه در كشور هستند و همهنهادهائى كه در سرتاسر كشور هستند اگر به قانون خاضع بشويم و اگر قانون رامحترم بشمريم هيچ اختلافى پيش نخواهد آمد. اختلافات از راه قانون شكنى ها پيش مى آيد.اگر قانون حكومت كند در يك كشورى ، چنانچه از صدر عالم تاكنون تمام انبيا براىبرقرار كردن قانون آمده اند و اسلام براى برقرارى قانون آمده است و پيغمبر اسلام وائمه اسلام و خلفاى اسلام تمام براى قانون خاضع بوده اند و تسليم قانون بوده اند،ما هم بايد تبعيت از پيغمبر اسلام بكنيم و از ائمه خدا بكنيم و به قانون همعمل كنيم و هم خاضع باشيم در مقابل قانون . قانون براى همه است البته اگر چنانچهبه قانون بخواهند عمل كنند و يك دزدى را به جاى خودش بنشانند آن دزد صدايش در مىآيد، لكن بايد آن دزدى كه مقابل قانون مى خواهد عرض اندام كند به او توجه داد كه اينقانون است و اگر چنانچه پسر رسول اكرم ، دختررسول اكرم هم خداى نكرده دزدى كند رسول اكرم دست او را مى برد، قانون است . قانونبراى نفع ملت است ، براى نفع جامعه است ، براى نفع بعضى اشخاص و بعضى گروهها نيست . قانون توجه به تمام جامعه كرده است و قانون براى تهذيب تمام جامعه است .البته دزدها از قانون بدشان مى آيد و ديكتاتورها هم از قانون بدشان مى آيد و كسانىكه مخالفت ها مى خواهند بكنند، از قانون بدشان مى آيد، لكن قانونى كهمال همه ملت است و براى تهذيب همه ملت است و براى آرامش خاطر همه ملت است و براىمصالح همه ملت است ، اين قانون بايد محترم شمرده بشود. نبايد اگر چنانچه يكقانونى برخلاف نظر من بود من بيايم بيرون و هياهو كنم كه من اين قانون راقبول ندارم ، اين قانون خوب قانونى نيست . قانون خوب است ، شماها بايد خودتان راتطبيق بدهيد با قانون ، نه قانون خودشان را - براى - به شما تطبيق بدهد اگرقانون بنا باشد كه خودش را تطبيق بدهد. به يك گروه ، تطبيق بدهد به يك جمعيت ،تطبيق بدهد به يك شخص ، اين قانون نيست . قانون در راءس واقع شده است و همه افرادهر كشورى بايد خودشان را با آن قانون تطبيق بدهند. اگر قانون برخلاف خودشان همحكمى كرد، بايد خودشان را در مقابل قانون تسليم كنند، آنوقت است كه كشور، كشورقانون مى شود. 295 هميشه انحرافات به تدريج در يك رژيم وارد مى شود و در آخر، رژيمى را ساقط مىنمايد. لازم است همه به طور اكيد به مصالح اسلام و مسلمين توجه كنيم و به قوانين ، هرچند مخالف نظر و سليقه شخصى مان باشد احترام بگذاريم و به اين جمهورى نوپا كهمورد هجوم قدرت ها و ابرقدرت هاست وفادار باشيم . 296 15 - انجام وظيفه و عدم تداخل در كارهاى ديگر قوام نظام اسلامى بر اتحاد در روش است مساءله اى را كه لازم ديدم تذكر بدهم ، اين است كه قوام نظام اسلامى ايران بر اتحاد درروش و حركت در كليت سياست مورد قبول اسلام است . همگى بايد سعى كنيم هر حركتى اعماز سياسى ، نظامى ، اقتصادى و اجتماعى كه انجام مى دهيم ، به آن كليت صدمه نزند.ترسيم كليت ... 297 از اصول اساسى قوانين اسلامى است كه هدايت فرد و جامعه رابر عهده دارد. هر مسؤ ولى و هر متعهد به نظامى بايد سعى كند براى پيشبرد نظام در چهارچوب محدودهوظايفش عمل كند، كه در غير اين صورت احتمال پاشيدگى نظام جمهورى است لذا اگر هروزيرى دخالت در كار وزير ديگر نمايد كه حتى دخالت او باعث رشد كار گردد، موردقبول نيست ، چرا كه خروج از چهارچوب اختيارات ضررش بسيار بيشتر از رشد كار درنقطه اى ديگر است . روشن است كه مشورت و هماهنگى و همكارى مورد بحث نيست . اين جانب گاهى به موضعگيرى هاى وزرا و نمايندگان در خارج از محدوده وظايفشانبرخورد مى كنم كه متعجب مى شوم ؛ از باب مسايل سياست خارجى كشور بر عهده وزيرامور خارجه است . اگر آقايان اعتراضى دارند بايد برادرانه در هيات دولت مطرح كنند.اگر به اعتراض جواب قانع كننده اى داده شد، كه چه بهتر والا وزير امور خارجه استكه در چهارچوب سياست ترسيمى از رهبرى نظام و يا مجلس ، تصميم گيرنده است . اينشيوه پسنديده اى نيست كه هر وزير و يا نماينده اى هر چه دلش خواست در مجامع عمومىبگويد.
| اخلاق كارگزاران در كلام و پيام امام خمينى قدس سره الشريف |
| |
|
|
|
|
|
|
|